جبر و اختیار
موضوع حاضر، یکی از مسائل اساسی و در عین حال پیچیده فلسفه میباشد. بنابراین نباید توقع داشت که در چند پاراگراف موضوعی بدین اهمیت و گستردگی، حق مطلب ادا شود. در ادامه سعی خواهد شد با استنباطی که از مباحث دانش روز کسب کرده ایم، بدون گم شدن در پیچ و خم های دور و دراز گفتارهای فلسفی، نوری هرچند اندک بر این مقوله بیفکنیم. برای برخوردی سیستماتیک، اجازه دهید بررسی خود را به دو پهنه جمادات و جانداران بشرح زیر اختصاص دهیم.
1- جمادات:
اگر به اکثریت معتقد باشیم، باید گفت کل جهان ما مختص همین حوزه جمادات است. به اعتبار اطلاعات فعلی، حجم جانداران روی کره زمین در مقایسه با توده کلی جماد در جهان چیزی نزدیک صفر است. البته گفته میشود، و حکمت نیز چنین اقتضا میکند، که کرات مسکون دیگری با زندگی جانوری محتملاً در جاهای دیگری از کیهان وجود داشته باشد. که اگر هم چنین باشد، بازهم نسبت یاد شده چندان تغییری نخواهد کرد. لذا از یک دید فرا کیهانی، جهان ما جهان جمادات است که فراوانترین عنصر (جوهر) آن همانا هیدروژن حدود 75% و هلیوم حدود 25% میباشد. سایر عناصر جدول تناوبی فوق العاده ناچیز است و فراوانی آنها در کره زمین نباید ما را باشتباه اندازد.
بنابراین به هر نتیجه ای که درباره جبر و اختیار برسیم، میتوان فرض کرد که نتیجه ای درست برای کل عالم است. اکنون پرسش اینست که درون عالم آزادیست یا جبر حکم فرماست. باید یادآور شویم که آنچه از جبر به ذهن تداعی میشود خود بخود از روابط علت و معلولی (علّی) سرچشمه میگیرد. پیشتر گفتیم که پدیده های جهان در قالب شبکه رویدادها بهم مربوطند و اگر پدیده های همزمانی (coincidence) را استثناء کنیم، غالب حوادث از نوع علت و معلولی اند. بنابراین آنچه وجه رایج در جهان است همانا جبر است و دنیای جمادات تحت سیطره جبر است. در نبود روابط علّی و جبر، شکل گیری دانش بشر ممکن نمیشد. تمام پیش بینی های علمی بر همین اساس صورت میگیرد. استفاده از آمار و احتمالات (شانس) ناقض این نتیجه نیست چه اینکه آمار، جبران کننده نقص اطلاعات ماست و اینجا جنبه بنیادی ندارد.
در دنیای اتم و ذرات بنیادی، اوضاع به وجه دیگری است. در اینجا علّیت آنطور که در دنیای بزرگ مقیاس (که شامل حال میکروب و باکتری و غیره هم هست) کار میکند، در این حوزه کارگر نیست. قبلاً مثال هائی از رادیواکتیویته آورده بودیم. بنابراین اگر میل داشتید میتوانید آنرا اختیار یا "آزادی اراده" برداشت کنید. حال اگر جهان بزرگ مقیاس ما از تجمع همین ذرات بنیادی تشکیل شده باشد آیا نباید نتیجه گرفت که در جهان بجای جبر، آزادی حکمفرماست؟ مگر این ذرات بنیادی حاملین شانس و اقبال نیستند؟ خیر! بگمان نگارنده چنین نتیجه ای درست نمینماید. واقعیت این است که جهان ما حاصل "کُپه" شدن ماده است. توگوئی تجمع ماده باعث بی اثر شدن آزادی ذاتی و به زبان دیگر باعث هویدا شدن "علیت" میگردد. مثال خوبی از این دست که بتواند مشابهتی با این جریان داشته باشد را در "حرکت براونی" دیده بودیم. ذرات بسیار ریز گرده بسبب کم بودن جرم، تحت تأثیر حرکات تصادفی مولکولهای آب دچار قدم زدن تصادفی میشوند. در حالیکه برگ کوچکی که در حوض آب افتاده چنین تحت تأثیر قرار نخواهد گرفت. اولاً منتجه نیروها بسیار کوچک و ثانیاً جرم زیاد برگ توأماً مانع از حرکت خواهد بود. به مثال دیگری که قبلاً هم ارائه کرده بودیم توجه کنید. یک اتاقی داریم خالی از هوا و سپس از طریق دریچه ای هوا با فشار جوّ وارد اتاق میشود. ادعا میکنیم که هوا نیمی از اتاق را پر میکند و نیم دیگر خلاء کامل است. آیا باور میکنید؟ ابداً خیر. زیرا آنچه همواره از روابط علت و معلولی ناظر بوده ایم حکم میکند که کل اتاق بطور یکنواخت از هوا پر شود. اما میدانیم که هوا مثل هر گاز دیگری، تجمع تک تک مولکولهاست. حال اگر هوای وارد شده فقط حاوی 2 مولکول باشد، شانس خوبی باندازه 50% وجود دارد که نیمی از اتاق خلاء کامل باشد. آیا چنین چیزی عجیب نیست؟ ابداً. اگر هوا شامل 3 مولکول باشد، این احتمال کمتر شده و میشود 25% که هنوز هم قابل توجه است. خواننده کنجکاو خود حساب کند که در شرایط متعارف این احتمال چقدر میشود. واقعاً صفر نمیشود ولی از هر عددی که تصور کنید کوچکتر است! علیّت اساساً یک امر بدیهی و به زعم برخی فلاسفه "از پیشی" نیست اما در جهان کپه شده ای که ما زندگی میکنیم وجه رایج و غالب است. از همین رو، ذهن ما فقدان علیت را نمیتواند هضم کند زیرا دنیای بزرگ مقیاسی که ما در آن زندگی میکنیم به وجود علیت عادت کرده ایم..
2- جانداران:
سهم جانداران، اعم از انسان و سایر جانوران، بخش بسیار ناچیزی از جهان مُدرک را تشکیل میدهد. معهذا چون ما انسان ها خود را خیلی مهم میدانیم و تصور میکنیم اصلاً جهان بخاطر ما و برای ما آفریده شده، خود را ملزم میدانیم درباره آن اندیشیده و پاسخی داشته باشیم. آنچه جانداران را از جمادات متمایز میکند آگاهی و شعور است که گاهی متشابهاً روح هم نامیده میشود، والّا بدن جانداران همچنان مقهور جبر است و از این لحاظ تفاوتی با دنیای جمادات ندارد. آنچه ماده و فیزیک جانداران را تحت تأثیر خود دارد نه تنها مسأله ساده شیمی است بلکه عواملی مانند ژنتیک، جغرافیا، و سایر عوامل طبیعی میباشند. پس، از این حیث، مطلب همانست که در بخش اول گفتیم. بعبارت دیگر، آنچه در وهله اول بر زندگی همه جانوران سایه انداخته است جبر است که از آن گریزی نیست. پدری که همسران متعدد دارد، طبعاً فرزندان او باعتبار مادر میتوانند ژنتیک بسیار متفاوتی نسبت به برادران و خواهران ناتنی داشته باشند. شجره نامه ها سنتاً همه برمبنای پدر و اولاد ذکور است در حالیکه 50% نیز از مادر سهم میبرند و شجره نامه های واقعی باید با قید هردو یعنی پدر و مادر باشد. آیا آینده فرزندی که در محرومترین نواحی سیستان و بلوچستان متولد میشود با آینده همان طفل اگر والدین او وی را در یکی از کشورهای برخوردار در غرب متولد کنند یکسان است؟ اینها چیزی نیست که فرد بر آن اختیاری داشته باشد. جبری که در اینجا بر جامعه انسانی حاکم است از نوع آن جبر دنیای جمادات نیست بلکه بمنزله اینست که وضع امروز ما نتیجه قهری اعمال گذشتگان ماست. نوع حاکمیت های سیاسی در هر جامعه ای احتمالاً ریشه در این نوع از جبر را دارد. پس در تقریب اول، آنچه درباره جانداران درست است همانا نظریه جبر است.
اما از سوی دیگر، ما انسانها خود را در تصمیم گیری های خود آزاد احساس میکنیم. اگر منظور از آزادی امور پیش پا افتاده ای نظیر این باشد که مثلاً الان میتوانم دستم را بلند بکنم یا نکنم و در این امر کاملاً مخیرم، بله در این صورت میتوان ادعا کرد که اجباری وجود ندارد و اختیار حاکم است. با این تلقی و در این محدوده انسان مختار است و آزادی عمل کامل وجود دارد. اما در محدوده ای وسیعتر، همانطور که در بالا عرض شد، عوامل زیادی که در کنترل فرد نیست مسیر زندگی او را کانالیزه کرده و سمت و جهتی خاص پیش روی او میگذارد. او میپندارد که با اختیار خودش این مسیر را انتخاب کرده در حالیکه نه تنها خُلقیات والدین بلکه آباء و اجداد وی و جغرافیای محل تولد و حجم عظیم فرهنگی که پیش از او شکل گرفته همه و همه در شکل گیری شخصیت او و اصطلاحاً سرنوشت آتی او کاملاً مؤثرند. پس آیا راه فراری از جبر نیست؟ چرا، احتمالاً وجود دارد. گاهی در خواب دچار کابوسی وحشتناک شده و ضربان قلب همراه با آدرنالین بالا رفته، عرق بر پیشانی نشسته خود را در دو قدمی مرگ احساس میکنیم. از فرط وحشت تکانی بخود داده بیدار میشویم شاکر از اینکه از کابوس نجات یافته ایم. ما همواره زنجیرهای آهنینی که بر دست و پایمان افتاده باشد را حس میکنیم و میتوانیم خود را از آنها رها کنیم. اما بند های محکمی که ذهن را به زنجیر کشیده چه؟ ما معمولاً آنرا نه احساس میکنیم و نه از وجود آن با خبریم. بدترین زندان، زندان ذهن است. اینجا منظور از ذهن متشابهاً شعور، آگاهی، روح، نفس و هر آنچه که نقش نرم افزار بدن را بازی میکند مورد نظر است. همه از وجود چنین واقعیتی آگاه نیستند بلکه فقط معدودی از عقلای هر جامعه بی نام یا تحت نام فیلسوف، دانشمند، حکیم، عارف ممکنست بدان وقوف داشته باشند. برای خلاصی از جبر باید تکانی بخود داده از کابوس هزاران ساله بیدار شد. یا شخص خود به صرافت افتاده باید از خواب برخیزد یا آن معدود فرهیختگان کمکش کنند. لذا در این محدوده وسیع زندگی که سرنوشت شما قلم خورده است، تنها مفرّ آزادی، دادن تکانی شدید بخود (شوک) و پاره کردن زنجیرهای فکر است. لحظه ای بحرانی فرا میرسد که باید همه ذهنیات را بر زمین ریخته، احتمالاً معدودی درخشنده ها را حفظ کرده و جای خالی باقی با تأمل و تدبر و دقت در روزگار بتدریج پر گردد. بنابراین اگر اختیاری باشد، منحصر به حوزه ذهن است که در موارد نادر فرد میتواند تار و پود های متصلب را پاره کرده خود اختیار آنرا در دست بگیرد. اینکه بتوانید فارغ از قیود و قواعد و قالب های زمانه خود بیاندیشید خود نشانه اختیار و آزادی اراده است. پس شاید در حوزه اندیشه قاعده همانا جبر باشد و اینکه میگویند "بر اندیشه گرفت نیست" موکول به شرایط استثنائی باشد. با اینکه در عالم، جبر حاکم است معهذا میل داریم بنا به خصوصیات انسانی خود فرض کنیم "درون عالم آزادی است" و آنرا بعنوان یک تکنیک بپذیریم. زیرا فقط در اینصورت است که میتوان برای وجود خود در عرصه گیتی توجیهی قائل شده بدان دلخوش و امیدوار بود. پذیرش آن پیشرفت را میسر میسازد. ضمناً تأکید میکنیم که پذیرش جبر به معنای قبول تقدیر نیست. قبلاً مثالی راجع به سقوط سنگ آسمانی عظیم زده بودیم که اگر 500 سال پیش اتفاق می افتاد، نابودی زمین مقدّر میبود. اما اگر امروزه بخواهد اتفاق افتد، با نابود کردن آن پیش از برخورد میتوان جلوی تقدیر را گرفت.
انتقادی که بر این شیوه فکری مطرح شده میتوان وارد ساخت اینست که فرض کنید ثابت کردیم که استثنائاً انسان دارای آزادی مطلق است و دستکم در اندیشه و افعال خود مختار است. منتقد ما ممکنست بگوید با همه این احوال مگر در سیر کلی حرکت کیهانی تفاوتی میکند که ما چگونه باشیم؟ مگر چه تفاوت دارد که ما حس کنیم آزادیم ولی واقع امر آزاد هم نباشیم؟ مگر مهم حس و احوال ما نیست؟ مگر در انیمیشن های فضای مجازی از گذاردن یک کاسکت بر سر و رفتن به دنیای مجازی همان احوال خوب بما دست نمیدهد؟ این ها پرسش هائی است که جوابش را نمیدانیم. شاید جا دارد در آینده جداگانه بدان پرداخته شود: موضع ما در جهان بزرگ چیست؟