فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دشمن» ثبت شده است

۰۶
مرداد

آب

   سالها بعناوین مختلف، در مورد بحران آب هشدار داده شد.  با این تفاوت که همه نگران از ورود به بحران بودند حال آنکه ما میگفتیم اکنون درست در قلب بحران هستیم.  اصولاً ویژگی نظام های اشغالگر همین است که اهمیتی به سرزمین تحت اشغال و آینده آن نمیدهند.  هدف، استثمار حداکثری از امکانات سرزمین اشغالی برای مقاصد اصلی نظام است که شوربختانه کشور نزدیک نیم قرن است بدان دچار و سرزمین سوخته برجا گذاشته.  گاهی اشغالگر بخاطر سهولت امور خودش هم که شده زیر ساخت های سرزمین اشغالی را توسعه میدهد مثل کاری که انگلیس در دوران استعمار هند انجام داد.  اما آنچه اینجا شده در هیچ کجای دنیا سابقه نداشته است.  شاید رمز موفقیت، اشتراک زبانی اشغالگر با ملت است.

   موضوع بحران آب و سایر امکانات زیستی به پیش از انقلاب اسلامی بازمیگردد.  دولت های مزبور میدانستند که با وجود رشد مثبت جمعیت که خود ناشی از افزایش بهداشت و رفاه است معهذا منابع زیستی مثل اقلیم و آب ثابت است و بزودی کشور با بحران روبرو خواهد شد!  لذا از اواخر دهه 40 خورشیدی برنامه های تنظیم خانواده تا اقصی نقاط کشور بسط داده شد تا مگر رشد جمعیت کمینه شود.  در حوالی 1350 جمعیت ایران حدود 30 میلیون نفر بوده است.  ممکن است در نظر بسیاری این عدد ناچیز جلوه کند بویژه با مقایسه با حدود 90 میلیون فعلی.  منتها چیزی که در بادی امر دیده نمیشود غول تصاعد هندسی است.  جمعیت این حوزه جغرافیائی از روزگاران کهن تا حدود 1300 ه.ش. کم یا بیش حدود 10 میلیون نفر بوده.  و این در شرایطی بوده که کشور علیرغم خشکی های دوره ای، از لحاظ تأمین مواد غذائی کاملاً خودکفا، تالابها شاداب، رودها پرآب، مراتع سرسبز و یوز و پلنگ و آهو در بیشه ها در گردش بوده. ناگاه جمعیت فقط طی حدود 50 سال 3 برابر گردید!  نه 5% نه 20% بلکه 300% افزایش یافت!  این افزایش ناگهانی نسبت به مقدار ثابت هزاران ساله 10 میلیون یک انفجار در نوع خودش بود.  تولیدِ مثل همان بود که بود منتها مرگ و میر ناشی از فقدان بهداشت و تغذیه کاهش یافت.  بنابراین هر عقل متعارفی ایجاب میکرد این روند مهار شود که اقداماتی هم شد ولی با انقلاب اسلامی هرکه دندان دهد نان دهد شد که اکنون با آن دست بگریبانیم و هیچ راه حل کوتاه مدت مستقیمی مطلقاً ندارد.  امروز رشد جمعیت حدود 0.7% مثبت ولی با جمعیتی فوق تحمل اقلیم!  در دهه 70 خورشیدی با تشویق بجای تنظیم خانواده، ناگهان رشد از حدود 4% اوایل دهه 60 به حدود 1.2% تنزل کرده و میبایست در ادامه به نزدیک صفر کاهش داده میشد که نه تنها نشد بلکه برعکس، همان طایفه ای که جز دشمنی مُلک و ملت را در سر ندارند با متوقف کردن برنامه تنظیم خانواده و ریختن نفت بر آتش کار را بدینجا کشاندند.  آیا اینان پاسخگو هستند؟  افزایش جمعیت چه سریع و آسان، کاهش آن در حد محال. 

    موضوع بسیار ساده است ولی نه برای همه.  موضوع آب مانند کالری دریافتی است.  اگر کالری دریافتی بیش از مصرف باشد، شخص اضافه وزن و اگر کمتر باشد کاهش وزن پیدا میکند.  فقط در صورتی که تعادل بین ورودی و خروجی باشد وزن شخص ثابت میماند.  موضوع کم آبی فلات ایران از زمان هخامنشیان شناخته شده بود و اینطور نبوده و نیست کسانی که عامدانه جمعیت را بسمت یک نقطه بی بازگشت هدایت کردند بر حسب بی اطلاعی و قضا و قدر بوده.  نه فقط جمعیت، بلکه از اوایل دهه 70 خورشیدی وقتی مقرر شد آبهای ورودی به دریاچه ارومیه سد شود دستور قتل آن صادر شد.  برخی اینها را از روی سادگی سوء مدیریت میپندارند حال آنکه با نگاه به سایر اقدامات شکی در عمدی بودن دشمنی نیست. 

   باری، برای برون رفت چه میتوان کرد؟  مشکل فراتر از خرابکاری مسئولین در سرقت آب برای تولید فولاد و کاشی در کویر است.  بسیار فراتر از سدهای اشتباهی و انتقال آب که مافیا با پشتیبانی مسئولین وقت انجام داده.  بنام خودکفائی کشاورزی، 85% آبها تلف میشود.  آیا امروز میشود این آب را از کشاورز پس گرفت؟  چگونه؟ با نیروی سرکوب؟  بر فرض که بشود، در عوض به آنها چه داده شود؟  شغلشان چه؟ خوراک مردم چه میشود و از کجا وارد شود؟  زمانی بود با برنامه ریزی میشد مشاغل جایگزین در روستا تدارک دیده از فشار بر منابع آبی کاست.  ولی برنامه و جُهّال؟!  با وجود امثال معاون وزیر کشاورزی که گفته بود مشکل آب نداریم، برای 2 میلیارد نفر هم آب داریم چگونه برنامه ریزی میسر است؟ مگر تعطیل سازمان برنامه در دوره ریاست جمهوری یکی از این نوابغ نبود؟  زمانی هم که برپا بود جز نام نبود!  میگویند در عوضِ شکست در همه ابعاد حکومت طی این 47 سال، دستکم اخلاق داریم.  اما کدام اخلاق؟  ماحصل حدود نیم قرن تحمیل عقاید ایدئولوژیک نظام بر بچه های انقلاب در پرونده اخلاقی ورزشکاران در کره جنوبی نمایان است.  اگر که نخواهیم سایر جنبه های اخلاقی مثل اختلاس، دزدی، دروغ، ریا، آدم ربائی، قتل، و حبس و غیره را هم ضمیمه کرده باشیم.

خلاصه آنکه، حکایت ما داستان سنگی است که یک مجنون داخل چاه میاندازد هزار عاقل نمیتوانند بیرون آورند.  راه حل اصولی جز کاهش جمعیت نیست که آنهم فقط در بلند مدت ممکنست نتیجه دهد.  ضمن اینکه به پیری جمعیت و امثال آن نباید گوش سپرد که جز فرافکنی نیست.  آب اگر نباشد زندگی نیست، بعلاوه، خشکی زمین موجب آلودگی هوا نیز هست و غبار و نمک از دریاچه های خشکیده شهرها را در نوردیده سرزمینی سوخته برجای میگذارد.  لذا بحران آب فقط نمونه ای از هزاران بحرانی است که ذاتی نظام حاضر است.  چه مدیریت کشور در دست کسانی است که تصور میکنند جمعیت به مرز 150 میلیون آرمانی آنان که برسد می ایستد!  با اینکه فقط به بحران آب اشاره شد، معهذا آنچه میان همه باصطلاح ناترازی ها اولویت اول را دارد شاید ناترازی "عقل" باشد.  عُقلا در تبعید و ناقص عقلان بر مسند قدرت حاکم.  اما ای کاش فقط بی عقلی مطرح میبود، با این دشمنی آشکار چه باید کرد؟  که شاعر با آوای حزین میگوید:

کاش گشوده نبود چشم من و گوش من     کآفت جان من است عقل من و هوش من

  • مرتضی قریب
۳۱
تیر

تصمیمات خطیر

   وقتی کشورهای متعارف با بحرانی لاینحل در رأس نظام تصمیم گیری مواجه میشوند یا پارلمان منحل میشود و یا در بالاترین سطح قدرت، ریاست قوه مجریه استعفا داده جای خود را به نفع شخص تازه وارد دیگری خالی میکند.  این در حالیست که کسی او را مجبور نمیکند استعفا دهد معهذا چون سعادت کشور مطرح است کنار میرود.  چرا چنین میکند؟  میدانیم پای فشردن بر عقاید اصولی یک فضیلت است خواه عقاید، خوب باشد یا بد خواه مترقی باشد خواه ارتجاعی.  لذا مادام که رأس حکومت کماکان بر سریر قدرت باشد او نمیتواند از مواضع پیشین خود عقب نشینی کند که اگر بکند چگونه توضیح دهد سالها بر این مواضع اشتباه پای فشرده و کشور را به بحران کشانده است.  چه او اگر بخواهد کشور را از بحران خارج کند مجبور به اقداماتی کاملاً برخلاف مواضع و عقاید پیشین خود است.  بهمین دلیل او چاره ای ندارد جز آنکه استعفا دهد تا این اقدامات جدید را شخص دیگری که قبلاً سابقه چنان خط و نشان کشیدن هائی را نداشته باشد انجام دهد!  این یک امر کاملاً طبیعی و منطقی است زیرا هم آبروی رئیس فعلی حفظ میشود که از مواضع خود عدول نکرده و هم دست ریاست جدید باز است تا هرآنچه را به نفع مُلک و ملت میداند انجام داده کشور را از بحران نجات بخشد. 

   بنظر خیلی ساده میآید زیرا این کمترین کاریست که برای حل بحران میتوان انجام داد.  در حقیقت، این شیوه مدتهاست در کشورهای با نظام دموکراتیک رایج است.  ضمن اینکه با سرآمدن دوره زمامداری رأس 4 سال، کم یا بیش، با تعویض حاکمیت خود بخود راه برای هرگونه تغییرات باز میشود.  حتی در برخی نظام های دیکتاتوری دیده شده که وقتی دیکتاتور خود را آچمز ببیند صلاح را در واگذاری قدرت میبیند.  دیکتاتور اگر ملّی باشد چنین میکند والا برخی هم هستند که عقل متعارف نداشته و با لج بازی کودکانه کل کشور را به پرتگاه سقوط میکشانند.  عملاً چنین رفتاری در نظام های ایدئولوژیک دیده میشود. این را دیگر سوء مدیریت نمیگویند بلکه دشمنی آشکار با مُلک و ملت است.  یک دیکتاتور میتواند همچنان عقاید شخصی خود را داشته باشد ولی وقتی با مصلحت کشور در تضاد میافتد، کرسی قدرت را باید ترک کند.  او که کنار نمیرود دشمنی آشکار پیش گرفته است.  یک رهبر معنوی متوهمِ باورمند که پنداشته، یا چنین بر او القا کرده اند، که از آسمان فرو فرستاده شده از مواضع لایتغیر و عموماً اشتباه خویش نمیتواند کوتاه آید زیرا سالیان متمادی آنرا تجویز کرده.  هر زمان هم که پیش بینی هایش واژگونه از آب درآید فوراً برای رفع و رجوع توجیهات دیگری جعل کرده خود را همچنان معصوم و بری از خطا جلوه میدهد.  عجبا در پس زمینه این شکل انحرافی و حادّ از قدرت، "آسمان" پنهان شده!

    شوربختانه ایده رایج زمین و آسمان بدجوری ذهن توده ها را درگیر کرده و در عمیق ترین لایه های ذهن جاخوش کرده بدآموزی ها به بار آورده است.  شاید مطلب یا مطالبی سلسله وار در این باره باید نوشته شود تا بلکه یکبار برای همیشه واقعیت ها در این خصوص عرضه شده این قدسیت من درآوردی در جای طبیعی خودش نشانده شود و مستمسکی برای فریب مردم ساده دل نباشد.  علاقه به داستانها و اساطیر یک مطلب است و سوء استفاده برای فریب مردم موضوعی دیگر.  که اگر مردم دانش کافی میداشتند و یا نظام جهل اجازه میداد دانش در رسانه باصطلاح ملی نشر شود، آنگاه پی میبردند که آنچه را هنگام بالا بردن دستها بسوی آسمان از او مطالبه میکردند اتفاقاً همینجا زیر پای آنهاست!  در زمانی بقدمت تاریخ، بشر قدسیت را در دل آسمان مطالبه میکرد.  او زمین را محل کون و فساد دانسته ولی باشتباه برای آسمان ماهیتی الهی متصور بود که لایتغیر بودن از صفات الهی است.  در درازنای تاریخ، بشر در حسرت دست یازیدن بر ذره ای از عناصر آسمانی سوخته است و اگر بر شهاب سنگی دست یافته آنرا در مقدس ترین اماکن مستقر کرده غافل از آنکه آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد.  دانش به روشنی نشان داده که همین خاک بیمقدار زیر پای ما مرکب از جوش خوردن اتمهای ساده هیدروژن در کوره ستارگانِ در حال انفجار میلیادها سال پیش در اعماق آسمان بوده است.  بشر اگر چشم واقع بین میداشت آنرا سرمه چشم میساخت.  بی شک زمینِ خاکی، جمع مقدس ترین عناصر آسمانی است!  پس دستها را بسوی زمین بگیرید!

خلاصه آنکه، دروغ و جنایت، قاعده و راستی استثناست.  عبور از بحران سیاسی نیازمند تصمیمات خطیر در رأس حکومت است.  عبور از غفلت اجتماعی که سردمداران پایه های قدرت خویش را بر آن نهاده اند مستلزم تصمیمات خطیر در سطح آحاد جامعه است.  مگر معدود خیراندیشان از همان طایفه ای که خرافات قدیمه را رواج داده اند کمر همت بسته شجاعتی کرده حقایقی که مردم از دانشمندان پذیرا نیستند اقتباس کرده مجدد بر مردم عرضه دارند بلکه از زبان آنان پذیرفته شود.

  • مرتضی قریب
۲۶
تیر

مسبب خرابکاری ها کیست؟

    تعداد عرصه های کشور که در آن خرابی اتفاق افتاده تقریباً بیشمار است.  اما همه از یک اهمیت برخوردار نیست.  بزرگترین استادیوم ورزشی رها شده بحال خود را شاید بعدها هم بتوان بازسازی کرد ولی بسیاری از خرابی ها را بسادگی نتوان جبران کرد.  با رهاسازی آبهای ورودی به دریاچه ارومیه شاید بتوان به احیاء آن امیدی بست اما جمعیت زیاد کشور هرگز به سطح گذشته بر نخواهد گشت.  مهمترین عرصه های طبیعی یک کشور آب، خاک، و هوا هستند که بنیادی ترین داشته های یک کشور است.  بعلاوه منابع اقتصادی مثل معادن، صنعت، تجارت و امثالهم نیز عرصه های مهم دیگرند.  سایر موضوعات مثل مدیریت، سیاست، فرهنگ، و غیره نیز عرصه های بعدی هستند.  متاسفانه هیچ عرصه ای در این نزدیک نیم قرن از خرابکاری مصون نمانده و در هر زمینه ای چه مادّی و چه معنوی لطماتی جبران ناپذیر وارد آمده است.

   بعنوان نمونه، دریاچه های سوان در ارمنستان، وان در ترکیه، و ارومیه در ایران تقریباً در یک حوزه جغرافیائی قرار گرفته اند.  نگارنده شخصاً شادابی و پرآبی دوتای اولی را از نزدیک مشاهده کرده است.  اما سومی که از همه بزرگتر بوده تقریباً خشکیده و ریزگردها در حال تهدید نواحی اطرافند.  مقامات، خشکی این دریاچه و سایر دریاچه های داخلی کشور را بگردن تغییر اقلیم انداخته و خود را مبرا از هر مسئولیتی میدانند.  حال آنکه با توجه به یکی بودن اقلیم جغرافیائی هر سه دریاچه، هیچ علتی جز خرابکاری عامدانه نمیتواند دلیل مرگ دریاچه ارومیه باشد.  همین ریزگردها که برخاسته از تالاب های خشکیده است پایتخت و اغلب شهرها را درگیر کرده آینده ای تاریک را رقم زده است.  بگفته مقامات بهداشتی فعلاً سالی حدود 40,000 نفر در اثر آلودگی هوا میمیرند.  نظامی که کوچکترین اهمیتی برای جان مردم قائل نیست خود را تبرئه کرده میگوید تقصیر از خشکسالی، و یا شاید طبق معمول، از "دشمن" است!  واژه اخیر درست تفسیر شود صحیح است!

   اگر ساده انگارانه بپذیریم این خشک کردن دریاچه ها عامدانه نبوده، پس با هزاران خرابکاری در عرصه های دیگر چه باید کرد؟  آیا حوادثی که در بنادر رخ داده فقط سهل انگاری بوده؟ یا نابودی جنگلها و مراتع چه با قطع درختان چه با ایجاد آتشسوزی، سهوی بوده؟ سد سازی های نابجا چطور؟ دارو و درمان چطور؟ اختلاس های نجومی در بانک ها و مؤسسات دولتی ناشی از اقلیم بوده؟ یا از همه وخیم تر و وحشتناک تر، سیاست اشتباه افزایش جمعیتی ناخوانا با اقلیم طبیعی کشور آن نیز سهوی بوده؟ موضوعی که ورشکستگی منابع آبی کشور و تخریب محیط زیست نیز یکی از تبعات شوم آن بشمار میرود.  مسأله فقط به بلاهت محدود نمیشود چه اگر رشته امور در دست فردی عامی میبود، تصمیمات بر اساس شیر یا خط به نتایجی بمراتب بهتر می انجامید!  شاید نیمی از از این هزاران فجایع اتفاق نمی افتاد.  فرد بیسوادی که با 100 سوأل تستی کنکور روبرو شده باشد دستکم بطور شانسی تعدادی را پاسخ صحیح میدهد.  اما او که همه 100 سوأل را غلط پاسخ میدهد مطمئن باشید که پاسخ های صحیح را میداند ولی عامدانه گزینه های غلط را انتخاب کرده است!  راستی چرا؟

   بنابراین لازم نیست در جستجوی مسبب این همه خرابکاری به هوش مصنوعی و امثال آن مراجعه کرد.  علم آمار به روشنی ثابت میکند که خرابکاری ها عامدانه است زیرا احتمال اشتباه سهوی در اجرای غلط این همه موضوعات متفرقه و مستقل از یکدیگر چیزی نزدیک صفر است.  مسبب آن کیست؟  سرنخ اصلی منطقاً باید از یک جا و یک منشاء سرچشمه گرفته باشد چه اگر جز این باشد افراد یا منابع متعدد میتوانند تعارض آرا داشته و لذا اجرای برخی طرح ها شانسی صواب از آب درآید.  و نکته مهمتر اینکه چنین وضعی فقط در یک نظام کاملاً استبدادی میسر است که مستبدی مطلق العنان سر رشته تمام کارها را در نظامی تمامیت خواه در دست داشته باشد.  بویژه اگر شیخ و شحنه ای که در نظام سنتی توأماً وجود داشته بخواهد در وجودی واحد متجلی شود تأثیر آن صد چندان است. ممکنست این نتیجه گیری را رد کرده بگویند نظامی که مرتب از "ملت" دم میزند و برایش بهترین آرزوها را دارد بعید است چنین کند.  این نیز با واقعیات منطبق نیست زیرا نظامی که ادعاها کرده ولی خلاف آنها رفتار کرده، براحتی دروغ میگوید کما اینکه در تشویق افزایش جمعیت اظهار ناراحتی کرده که ترکیب جامعه رو به پیری میرود حال آنکه همزمان خودش باعث فرار خیل جوانان تحصیل کرده به خارج است.

خلاصه آنکه، آمار فارغ از هرگونه سوگیری نشان از عمدی بودن رویکرد غلط حاکمیت در اداره کشور دارد. از سوی دیگر شواهد همه حاکی از دشمنی آشکار نظام با مُلک و ملت است که هرجا که توانسته آنرا به روشنی نشان داده.  طبعاً مسبب تصمیمات مهم در یک حاکمیت استبدادی به یک نفر بر میگردد.  پرسشی که بی جواب مانده اینکه اینهمه دشمنی برای چه؟

  • مرتضی قریب
۰۷
تیر

چرا راه بازگشت از ایدئولوژی تنگ است؟

    در مطالب پیشین، بویژه مطلب قبلی، دیدیم که چگونه و با چه سهولت میتوان مردم را فریب داد.  این سهولت بستگی دارد باینکه فریبکار چقدر چرب دست باشد و نیز مخاطبان چقدر سطحی و آماده پذیرش هر گفته ای باشند.  با اینکه قاعده کلی نیست اما در جوامعی با سطح بالای سواد عمومی فریبکاری مشکل تر میشود.  داستان "دکتر روژا" به روشنی نشان داد که مردمی که در زمینه ای خاص سرمایه گذاری کرده باشند چگونه میتوانند تبدیل به هواداران متعصبی شوند که چشم و گوش را روی همه حقایقی که بنفعشان هم هست میبندند! اما اکنون منظور ما فریب در سطح ملت هاست که بسی فاجعه بارتر است.  نمونه حاضر را از پایان غم انگیز آلمان نازی و آنچه در خلال دادگاه نورنبرگ بر سران نازی گذشت میآوریم.

    گفته های هرمان گورینگ از آن میان آموزنده تر است.  در گفتگو با یکی از خبرنگاران که از چرائی جنگ از او پرسیده بود چنین گفت: "مردم هیچکدام جنگ نمیخواهند.  چرا فلان مزرعه دار باید جان خود را در جنگ بخطر بیاندازد، در حالی که بهترین گزینه او طبعاً اینست که همچنان در مزرعه خود مشغول باشد.  بنابراین مردم عادی جنگ نمیخواهند.  نه مردم اینجا در آلمان و نه مردم روسیه، و نه انگلیس و نه آمریکا هیچکدام طالب جنگ نیستند.  فرقی هم نمیکند که سیستم آنها فاشیستی یا دیکتاتوریِ کمونیستی و یا دموکراسی پارلمانی باشد".  به او خاطر نشان میکنند که در ایالات متحده فقط کنگره هست که میتواند اعلان جنگ کند!  در جواب میگوید: " بازهم فرقی نمیکند، بطور علنی یا غیر علنی مردم را همیشه میتوان به خواست رهبران آورد.  این کاریست بسیار آسان، فقط کافیست به آنها بگوئید دشمن حمله کرده و باید صلح طلبان را محکوم کنید که میهن پرست نیستند و بهوش باشید که کشور در خطر است.  هر کشوری به همین صورت عمل میکند".

  عبارات ایشان بچشم ما بسیار آشناست.  نزدیک نیم قرن است که واژه "دشمن" از زبان حاکمیت نمیافتد و جزء لایتجزای تبلیغات نظام است.  گو اینکه آن تأثیر اولیه را ندارد.  واقعاً کار دشمن چیست؟ کشتن مردم بیگناه؟ منصفانه باید پرسید تعداد کشته های دشمن خارجی بیشتر بوده یا دشمن داخلی؟  در آلمان نازی وزیر تبلیغات معتقد بود دروغ هرچه بزرگتر باشد باورپذیرتر است.  این نیز بگوش ما با دروغ های شاخدار آشناست بطوریکه شکست را پیروزی قلمداد کرده بهم تبریک میگویند!  میگویند در یکی از جنگها، نادرشاه بطور مقطعی از عثمانی شکست میخورد.  به منشی دستور میدهد طی نامه از ایالات نیروی کمکی بخواهد.  منشی ضمن درج خواسته او مینویسد چشم زخم کوچکی به سپاه نادر وارد شده است.  که فوراً نادر به او میگوید مردک چرا دروغ میگویی؟ ما شکست خوردیم.  اتفاقاً این روحیه صداقت باعث شد اندکی بعد پیروز شود.  دروغ و ریا هرجا و هر زمان موجب شکست و نکبت است.  بویژه با بودن ایدئولوژی دینی در حاکمیت حقایق بنفع خودش قلب میشود.  در چنین نظام هائی اخلاق کمرنگ میشود زیرا مردم به رفتار سردمداران نگاه میکنند.  شهادت فیض است اما برای دیگران!  ملی گرائی کفر است مگر آنجا که مصلحت ایجاب کند.  جوانگرائی در امور اجرائی مستحسن است مگر منظور از جوانی از سن 80 به بالا باشد!  مینویسند نود درصد مردم موافق ساخت بمب اتمی هستند!  اگر چنین است چرا آنرا رسماً به آرای عمومی نمیگذارند؟  همان رفراندومی که برای حل مشکل سایر کشورها توصیه میکنند!

    همانطور که حدس میزنید سر منشاء همه این نابسامانی ها به ایدئولوژی مربوط میشود که بارها درباره آن بحث مبسوط شده است.  ایدئولوژی به تنهائی زیان خود را داراست که با عقلانیت در ستیز است.  ولی اینبار ورود آن به حاکمیت و یکی شدن شیخ و شحنه هرآنچه هم دشمن خارجی نمیتوانست صدمه زند این معجون یگانه توانست.  این سیستم خود بتنهائی باندازه یکصد دشمن خارجی مؤثر بوده که یکتنه توانست به محیط زیست، به آبهای زیر زمینی، به دریاچه ها و تالاب ها و حتی دو قلمرو آبی بزرگ شمال و جنوب و آبزیان آن و هدر دادن حوزه های گاز طبیعی و فرسوده کردن چاه های نفت و نابودی اقتصاد ملی و فرار سرمایه های انسانی کارآمد و خلاصه هر آنچه از دستش ساخته بود زیان وارد کرد.  برای توجیه شکست های خود، افراد کوچه و خیابان را به اتهام جاسوسی بازداشت میکند حال آنکه مخبرین اصلی در رأس هستند.  چرا که در نظام ایدئولوژیک ظاهر فرد و تظاهر به وفاداری اصل است و نه تخصص و حقیقت او.  لذا هر عامل نفوذی براحتی با زبان و ظاهری که مقبول نظام باشد وارد شده فعال مایشاء میشود.

خلاصه آنکه، مادام که ایدئولوژی مبنای حاکمیت سیاسی باشد، امیدی به رستگاری نخواهد بود.  خاورمیانه  زمانی آزاد میشود که حجاب ایدئولوژی از سرش برداشته شود.  ابتدا از سر حاکمیت سیاسی و سپس بتدریج با روشنگری، از اذهان فریب خورده مردم پاک شود!  اولی نسبتاً ساده ولی دومی دارای مسیری تنگ و طولانی است.  دوای تلخ آن "آگاهی" است.

  • مرتضی قریب
۰۳
اسفند

تأملی در اصول

   امروز شرایطی را شاهد هستیم که عامه مردم نه تنها در معیشت روزانه مانده اند، بلکه اگر بیمار و محتاج دارو و درمان شوند بسختی از پس آن برآمده گاهی از فرط استیصال خود را تسلیم قضا و قدر میکنند.  در حالیکه فقر بیش از پیش شدت کرده عده ای را وادار به خودکشی و عده دیگر را مجبور به زورگیری حتی بقصد کشت میکند و در شرایطی که رئیس اجرائی کشور از فقدان پول برای پرداخت معوقات حقوق بگیران و همسان سازی حقوق بازنشستگان داد سخن داده میگوید بودجه ای برای ساخت نیروگاه و احیای منابع گاز و نفت و سایر زیرساخت ها ندارد، معهذا در چنین شرایطی امداد غیبی ظاهر شده در عین فقر و مسکنت مردم پول هنگفتی بصورت ارز در اختیار اجانب قرار میگیرد.  بیگانگانی که هدف آنها خلاف آرمانها و آرزوهای صاحبان اصلی این پولهائی است که مدتهاست سخاوتمندانه بدون رضایت صاحبان اصلی بدامان آنها ریخته میشود.  پرسش اینجاست چرا و چگونه؟

   چطور چنین شده؟  لازمست قدری به عقب بازگشته و از تعاریف و اصول اولیه آغاز کرد.  حکایت ما، حکایت آن پیرِ دچار آلزایمر است که بعد سالها ناگهان بهبود یافته و مجبور است همه چیز را از نو فرا گیرد.  لذا چاره ای نیست که مجدد به مفاهیم بنیادی، هرچند بدیهی، بازگشته و روی برخی اصول یک به یک تأملی دوباره کنیم. 

   مفهوم حقیقی حاکمیت چیست؟  هر جامعه ای، ولو هرقدر کوچک و بدوی، برای تنظیم روابط درون جامعه نیازمند راهکاری است.  روال برای این مقصود چنین بوده که جامعه فردی را از میان خود انتخاب و منصوب کند.  چون این فرد باید همه وقت خود را وقف این مسئولیت کند لذا هریک از آحاد جامعه با تخصیص کسر کوچکی از درآمد خود امور زندگی و تشکیلات او را بنحوی که دغدغه دیگری جز اداره جامعه نداشته باشد تأمین میکنند.  اگر همین مقیاس کوچک را به شهر و استان و کل کشور تسری دهیم، متوجه خواهیم شد که روح مطلب همچنان یکیست و حاکمیت چیزی نیست جز وکالت مشروط مردم به فردی حقیقی یا حقوقی که امور جامعه را بر مبنای آنچه که رضایت جامعه است تمشیت کند.  طبعاً با گسترش امور، علاوه بر تأمین حقوق رهبر کشور، لازمست زیرساخت های کشور از قبیل معادن، راه، بهداشت، دفاع، آموزش همگانی، و سایر فواید عمومی با پرداخت مالیات سر و صورتی بگیرد.  واضحاً نحوه هزینه کرد کماکان با رضایت صاحبان اصلی کشور خواهد بود.  پرسش اینجاست موضوعی بدین بداهت چگونه باین فاجعه انجامیده است!؟

   یکی از مهمترین دلایل این امر، ایدئولوژی است که وقتی حکومت دچار آن شود، منطق رنگ باخته شب را میتوان روز و روز را شب جلوه داد.  وکیل مردم در این حالت به رهبر بلامنازعی بدل میشود که همه چیز را برای خود میخواهد.  بویژه وقتی نوع دینی آن در کار باشد، خلیفه ای میشود که از کیسه ملت ولی بنام خودش به هرکس و ناکس بخشش میکند.  از ترفندهای مستبد تابو سازی و ساختن نمادهای مقدس پیرامون هر امر بیهوده در این نوع اخیر است تا استمرار حکومت را دائمی کند.  نظام ایدئولوژیک مذهبی در ابتدا با ادعاهای شیرین و گوش نواز مثل اینکه شیفته قدرت نیستیم تشنه خدمتیم روی کار آمده ولی با گذشت زمان نیات واقعی یک به یک آشکار شده بهمان نسبت توهمات عامه یک به یک رنگ میبازد!  نهایتاً ملت متوجه میشود بجای اینکه نظام در خدمت خلق باشد، اوست که بخدمت نظام درآمده! اما در عوض، در دایره قدرت توهمات شدت بیشتری گرفته متملقین برای اینکه دوام خود را قوام بخشند به چاپلوسی رأس هرم متفق میشوند.

    بنابراین سازوکاری که ابتدا بطور غریزی رویه ای طبیعی بوده با پدیدار شدن ایدئولوژی و با به صحنه آمدن توهمات، شکلی انحرافی بخود گرفته و بصورت حاکمیتی که امروز شاهدیم درآمده است.  فراتر از آن، وضعیت خاص امروز حاکی از وجود تفکری است که دشمنِ موجودیت ملی این سرزمین شده ولی طی دهه ها آنرا بگردن سوء مدیریت یا تحریم و اختلاس میانداخت.  حال آنکه ماهیت واقعی آن، با وجودی که واقعاً دشمن است منتها دشمنی است که در بطن وطن است!  شواهد ریاضی ماوراء هرگونه شبهه ای اشاره بر واقعیت داخلی آن دارد.  قبلاً اشاره شد که مثلاً اگر دانشجوئی در امتحان تستی پاسخ همه 20 سوأل را غلط انتخاب کرده باشد ظن قوی میرود که این کار را عامدانه کرده باشد که احتمال تصادفی بودن بسیار ضعیف است.  حال اگر منصفانه داوری کرده باشیم و همه اقدامات نظام را عامدانه در جهت دشمنی با مردم ندانیم، فرض کنیم مثلاً از 100 فقره اقدامات مهم، بالاخره چند تائی مثلاً 10 فقره دانسته یا نادانسته در جهت منافع مردم صورت داده شده باشد.  تابع دوجمله ای، احتمال آنکه 90 تای باقی را تصادفی اشتباه انجام داده باشد حدود 10-17 میداند. پس چاره ای نمیماند جز آنکه نتیجه شود دشمن همینجاست و دشمنی قطعاً دانسته و عامدانه بوده است!  خواننده کنجکاو برای آنکه به صدق این گفتار پی برد بهتر است خود مستقلاً با استفاده از ابزاری که در مطلب پیشین ارائه شد (1403/9/18)، تعداد اقدامات مهم را 100 یا 200 یا هر عدد دیگری گرفته و ضمناً ببیند چه تعداد از آنها واقعاً در صرفه و صلاح مُلک و ملت و باقی در جهت خلاف انجام شده و بعلاوه، احتمال انتخاب گزینه غلط را هم مشخص کند.  مثلاً این احتمال در روش شیر یا خط، ½ و در چهار گزینه ای ها ¾ و امثال آن میباشد.  احتمال کلی که شخص بدین ترتیب بدست میآورد چنانچه خیلی کوچک باشد معرف این است که شخصیت حقیقی یا حقوقی که سیاست های کلی را تبیین کرده عامدانه قصد دشمنی داشته است.  البته خواننده میتواند هر روش کمّی جایگزین را که درست میداند بکار برده و خود منصفانه قضاوت کند.  برخی را عقیده بر این است که هیچ دشمن خارجی هرگز نمیتوانسته است چنین به ریشه این آب و خاک طی این چند دهه زده باشد.  کاربست ریاضی فارغ از هرگونه احساساتی متأسفانه مؤید این گمان تلخ است.  آنان که خرابکاری ها را ناشی از وجود مسئولین بی کفایت و ضعف توانائی آنها میدانند، توجه ندارند که انتصاب و چیدمان همین افراد نیز آگاهانه و عامدانه انجام شده است!  در یک کلام، چنانچه شخصی عامی و نادان صرفاً با عمل شیر یا خط و بطور شانسی مبادرت به اخذ تصمیم در اجرای موارد مهم کشور میکرد، نتیجه کار و حال و روز کشور بمراتب درخشانتر و ثمربخش تر از وضع حاضر در میآمد!  

خلاصه آنکه، بالاخره این دشمن نابکار کیست؟  آیا صرفاً شخصیتی حقیقی و بدخواه است که با تجمیع قدرت در دستان خودش اراده ملی را سلب و افکار اهریمنی خود را به پیش میبرد؟  یا صرفاً مجموعه شیاطین کوچک درون اذهان ملت است که در قامت یکنفر، جمع و متبلور شده مصداق همان گفته شاعر است: که از ماست که بر ماست؟!

 

  • مرتضی قریب
۲۷
دی

برخی شُبهات

    زمانه چنان شده که نه تنها قاموس لغات بهم ریخته بار معنائی کلمات دگرگونه شده بلکه آموزه ها نیز قلب شده و با ایجاد شُبهات چیزی که برجا باید باشد استوار نمانده.  در زیر به ذکر چند نمونه اشاره میشود.

اصولگرا: در حالیکه بار معنائی اخلاقی دارد ولی امروزه رسم است به کسانی اطلاق شود که تابع هیچ اصول اخلاقی نیستند.  اصولگرای واقعی اوست که پایبند اخلاق، منطق، و اصول علمی باشد که در شرایط حاضر بهای آنرا با برچسب خوردن تحت عناوینی مثل "دشمن" یا "جاسوس" میپردازد.

عمود خیمه: بمعنای چوبی است که دکل مرکزی نگاهداری خیمه باشد.  کاربرد آن متعلق به دوران قدیم است.  منتها مرتب در بحث های سیاسی استفاده میشود که حاکی از نکته ای مهم و اساسی است.  این نکته که زندگی ما هنوز متکی به نحوه زندگی هزار و چند صد سال پیش در بیابان های عربستان است.  چیزی که عربستان خود امروز از آن دست برداشته است!

روحانیت: این نیز حاکی از شغلی است که ادعای ارتباط با روح دارد.  که در واقع، اصطلاحی جدید است جایگزین شیخ، آخوند، و مُلا که از پایان دوره قاجار رایج شده است.  اما در عمل به تنها چیزی که میپردازد مادّیات است که مادّه و دنیای مادّی در تقابل با "روح" و روحانیات است!  به صاحبان این شغل، "عُلما" یعنی صاحبان "علم" هم خطاب میشود.

نه شرقی نه غربی: با اینکه شعار مزبور اساس سیاست جمهوری اسلامی میباشد اما امروز مصلحت چنین ایجاب کرده فوراً نزد برادر شرقی رفته قرارداد جامع 20 ساله امضاء شود که حتی مجلس خودی نیز در جریان آن نیست!  راستی چه شد آن مجلس مشروطه اواخر قاجار که علیرغم همه بی سروسامانی، مانع از پاگرفتن قرارداد ننگین 1919 وثوق الدوله شد؟!

فیلتر: نه تنها در معنای سخت افزاری برای دسترسی به اطلاعات "فیلتر" گذاشته اند، بلکه در معنای نرم افزاری نیز فیلتر نصب کرده اند.  چشم و گوش یگانه راه ارتباطی ما برای کسب خبر از دنیای پیرامونی میباشد.  یک راه برای ایجاد اختلال در این کانال ارتباطی، ترویج اطلاعات غلط است.  اما روش اساسی تر و با دوام تر نصب فیلتر نرم افزاری در پیش چشم و گوش است که آنچه را وارد میشود دچار اعوجاج کند.  طایفه ای از ارباب دیانت مدتهاست بدین فن آوری دست یافته اند.

نیک و بد: جای خیر و شرّ با هم عوض شده بطوریکه او را که خیریه ای با کمکهای مردمی دایر و به ضعفا یاری میرساند، دستگیر و مؤسسه او را که اتفاقاً نام ائمه را داشت تعطیل کردند.  یکی دیگر را که به درماندگان و آوارگان از جنگ های نیابتی کمک کرده زخم ها را التیام میداد، دستگیر و به اعدام محکوم کرده اند.  بجای اینکه به امثال این افراد مدال داده از آنها تقدیر شود، آنها را محکوم کرده در عوض، مدال را به او که هواپیمای مسافری ساقط میکند میدهند. 

توجیه: در آتشسوزی گسترده لس آنجلس، برخی مقامات اظهار خشنودی کرده آنرا بحساب انتقام الهی گذاشتند.  اما دو روز بعد که خوابگاه دانشگاه اصفهان دچار آتش شد، با سلب مسئولیت از خود میگویند امریست طبیعی که همه جا رخ می دهد. 

شکست و پیروزی: رسم است شکست خود را پیروزی و پیروزی دیگران را شکست قلمداد کرده متشابهاً کارهای شرّ خود را خیر جلوه دهند.  اگر نتایج منفی کارهای این چهار دهه اخیر در نظر گرفته و مانند تکه های پازل کنار هم چیده شود، هر ناظر بیطرفی را ناچار خواهد ساخت که احتمال اینکه همه کارها در همه حوزه ها تصادفاً معیوب از کار در آمده باشد را بسیار ضعیف و در حد صفر بداند.  پس قطعاً باید اراده ای کلی وجود داشته باشد که برخلاف خواست و نظر عموم بخواهد سرزمینی سوخته تحویل آیندگان دهد.  این اراده مافوق همه اراده ها چیست؟  شاید اگر به سبک رایج در گفتمان متدین ها بیان شود، فقط اراده ابلیس است که جز ویرانی هدفی ندارد.  طبعاً او با شاخ و دُم بر تخت نخواهد نشست بلکه در هیئتی ظاهر خواهد شد که احترام عامه را جلب کرده باشد.  یعنی در شمایل مقدسین با ظاهری محترمانه و گفتاری فریبنده و گیرا.

خلاصه آنکه، علاوه بر مادّیات و بحران معیشت، اخلاقیات نیز دچار بحرانی بمراتب شدیدتر است.  مفسدین و متجاوزین به حقوق مردم پاداش میگیرند حال آنکه نیکان، اگر دربند نشده باشند، محکوم به انزوا و تبعید هستند.  با ذکر همین چند نمونه سوأل میشود چگونه ممکن است شبهات توانسته باشد چنین حجم عظیمی از ویرانی را سبب شده باشد که هر انسان متعارفی راهم متعجب و هم متأثر و متألم سازد؟  براستی خشت اول چه بوده که شاعر نالان گفته: خشت اول چون نهد معمار کج.. .

  • مرتضی قریب
۲۱
دی

آسیب شناسی نظام های تمامیت خواه

   هرچند این بحث بطور مبسوط توسط دیگران نیز پرداخته شده لیکن اینجا اختصاراً از زاویه علمی و استدلالی بررسی میشود.  مردم در جوامع تحت حاکمیت نظام های تمامیت خواه شگفت زده از خود میپرسند چرا نظام حاکم بجای رسیدگی به رفاه جامعه، منابع آنرا صرف کارهای دیگری میکند که خواست جامعه نبوده بلکه اتفاقاً در جهت ضربه زدن به جامعه و دشمنی با آن است!   اعتلای جامعه پیشکش، کار به جائی میرسد که مردم به حداقل های معیشت و گذران زندگی روزانه رضایت میدهند.  مردم متعجب اند چگونه اموری مانند تأمین انرژی و آب و برق و معاش اولیه که هر فرد کم سوادی میتواند بدرستی مدیریت کند از چشم نظامی که مدعی فتح قله هاست مغفول مانده است.  بویژه آنکه انجام همه آن حداقل ها و بلکه بسی بیشتر از آن در توان او بوده منتها برای انجام وظیفه اش ابداً مسئولیتی قائل نیست!  راستی چرا و علت آن چیست؟

   علت در این واقعیت نهفته است که جامعه تصور میکند منطق او همان منطقی است که نظام بدان مجهز است.  حال آنکه آنچه برای نظام های تمامیت خواه اهمیت تام دارد نه رفاه جامعه بلکه اصل بقای خویشتن است.  ازاینرو اهمیت ندادن نظام به خواست جامعه تدریجاً باعث انباشت اعتراض همگانی شده و لذا نظام هرآنچه را در اختیار دارد صرف دفاع از موجودیت خود میکند.  اما برای این دفاع، چاره ای ندارد جز آنکه بکوشد مستبدانه صحنه قدرت را حفظ کند که در غیر اینصورت با خطر سقوط مواجه میشود.  بی جهت نیست اینگونه نظام ها مردم را دشمن خود دانسته و نیروی نظامی را عمدتاً برای سرکوب داخلی میخواهند.   مگر بر سریر قدرت نباشند چه میشود؟  مگر آنچه از کیسه ملت دزدیده اند تکافوی خود و هزار نسل بعد خود را نمیکند؟  پس از چه میترسند؟  از این میترسند، و بدرستی هم میترسند، که با از دست دادن زمام قدرت، ادامه بهره برداری از آنچه غارت کرده اند را در جامعه نداشته باشند.  بی جهت نیست میبینیم که وقتی با سقوط مواجه میشوند فوراً برای حفظ خود به اربابان پرقدرت خود پناهنده میشوند تا مگر همچنان بهره برداری از آنچه ربوده اند میسر باشد.  نظام های تمامیت خواه برای خود ائتلافی نانوشته دارند که برادر بزرگتری بمنزله امید و عمود خیمه آنان است.

   اما مگر منشاء قدرت و کارآئی نظام های تمامیت خواه مردم نیستند؟  خیر، عنصر اصلی چیزی نیست جز پول!  پول شبیه انرژی در فیزیک است که سیال بوده میتواند به صُور مختلف متجلی شود.  این پول از کجا تأمین میشود؟  از محل مالیات ها و گمرکات و سایر وصولی های قانونی که از مردم اخذ میشود.  این سرمایه متمرکز در دست نظام تمامیت خواه، بجای آنکه صرف رفاه و پرداختن به زیرساخت ها شود، صرف تجهیز نیروی سرکوب میشود.  در بدترین شکل خود، عمده این سرمایه صرف ایجاد و تجهیز گروه های هوادار در خارج مرزها و دادن پاداش و مستمری به آنها میشود تا در همه حال "هوا"ی نظام را داشته باشند.  این بخش اخیر بقدری مهم است که گوئی از دید نظام، مردم یعنی مزدوران برون مرز، و مردم اصلی در کشور یعنی موجوداتی مزاحم که باید در فقر و افلاس نگهداشته شده با اعدام و انواع مضایق در ترس و وحشت دائمی بسر برند.  اما اگر وضع همین باشد، بزودی با گسترش فقر و بحران اقتصادی، این چشمه توان نیز خشکیده خواهد شد.  اینجاست که اگر بخت یاری کند، نفت و معادن زیرزمینی امداد غیبی شده منبع دیرپائی را در اختیار نظام خواهد گذاشت که هرطور بخواهد خرج خود و هواداران خود کند.  با این ثروت یامفت که در اختیار گرفته است او میتواند آدم ها را بخرد، از هرجا بخواهد مزدور استخدام کرده در هرکجا بخواهد نفوذی های خود را کاشته و اقتدار خود را گسترش دهد.  حتی این ثروت کلان مانع از این نیست که آثار فرهنگی کشور را به بهانه های مختلف نفروشد، کوه و درِ و دشت و تالاب ها و هر آنچه از منقول و غیرمنقول کشور است را نقد نکرده به ارزهای خارجی تبدیل و به مصارف مذکور در بالا نرساند. 

  با وجود همه این تمهیدات، فشار از حدی که بالاتر رود منجر به فروپاشی میشود.  برای جلوگیری از فروپاشی زودرس یک ترفند کلی وجود دارد که بین نظام های تمامیت خواه مشترک است.  این ترفند چیزی نیست جز پنهان شدن پشت نقاب "ایدئولوژی"، دینی یا غیر دینی، و بهره بردن از آن!  با اینکه پول همواره بهترین مشوق است، معهذا ایدئولوژی، بویژه نوع دینی آن، پیوندی طبیعی را برای جذب نیروهای فرودست جامعه فراهم میسازد.  منتها این چسب نیز تاریخ مصرف داشته و هواداران فریب خورده بتدریج با افتادن پرتو نور به پشت صحنه، پی به آلت دست شدن خود خواهند برد.

خلاصه آنکه، یکی از راه های تشخیص نظام تمامیت خواه، وفور عکس سران و یاران نظام در خیابانهاست حال آنکه نظام متعارف و سالم نیازی به تبلیغات و دروغ پراکنی ندارد.  علامت دیگر، سیل مهاجرت یا در واقع فرار از کشور است که اتفاقاً یکی از تنبیهات مخالفین ممنوع الخروجی است.  نکته آخر اینکه اینگونه نظامها علیرغم همه تمهیدات و سرکوبها پوشالی و توخالی هستند.

  • مرتضی قریب
۱۲
دی

مواعظ توخالی

    موعظه و توصیه مشفقانه همواره عملی خیر و به نیت اعتلای فرد و جامعه است.  منتها آنجا که این مواعظ فقط حرف توخالی و بویژه اگر از سرِ ریاکاری و به جهت نیات شریرانه بیان شده باشد، حتی اگر در جملات زیبا باشد، نه تنها مفید نخواهد بود بلکه موجب گمراهی مخاطبین و باعث زیان کلی بر کشور خواهد بود. 

   داستانی آموزنده درباره امید واهی در کتاب فارسی دبستان روزگار قدیم بود که گویا به شکل دیگری همچنان در کتاب فارسی دبستان نقل میشود.  بلدرچینی لانه در مزرعه داشت و غروب که بعد از گشت روزانه به لانه بازمیگشت جویای اخبار از جوجه ها میشد.  شبی به مادر گفتند دیگر جای ماندن نیست زیرا شنیدند برزگر به پسر گفت همسایگان را برای کمک به دروی مزرعه خبر کند.  مادر گفت جای نگرانی نیست.  شبی دیگر و شبهای دیگر اخبار مشابه حاکی از پیام برای فامیل و بستگان بود.  تا اینکه شنیدند برزگر به فرزند گفت فردا خود آستین بالا زده درو خواهیم کرد.  مادر با شنیدن این خبر به جوجه ها گفت اکنون دیگر وقت ترک مزرعه است زیرا برزگر بجای امید واهی، خود کمر همت برای کار بسته است.

   نظام ها که دچار بحران ناکارآمدی میشوند اغلب متوسل به ایجاد امید واهی میشوند.  در عین فروماندن در باتلاق، موعظه سر میدهند ما بزرگترین قدرت جهان خواهیم شد!  قوه قضائیه میگوید با کسانی که ایجاد ناامیدی کنند برخورد قاطع میشود.  حال آنکه دادن امید واهی کم از تولید ناامیدی نیست.  اما این سرچشمه "ناامیدی" ها چیست و تولید کنندگان آن چه کسانی هستند؟  ناامیدی عمده و همه گیر، از این بابت است که جامعه روز به روز خود را فقیر تر میبیند و آنها هم که اندک اندوخته ای دارند آنرا به ارز بیگانه تبدیل میکنند تا دستکم ارزش آن در این تورم افسار گسیخته حفظ شود.  تبدیل به ارزِ همان دشمنی که نظام قرار است او و متحدان او را از روی زمین محو کند!  اما برفرض که او را محو کنند، نظامی که موجودیت آن وابسته به وجود "دشمن" است چگونه به بقای خود ادامه دهد؟  احتمالاً خواهند گفت مشکلی نیست زیرا مادام که جامعه مملو از آدمهاست، وجود هرکدام بمنزله دشمن بالقوه ای است که بقای نظام را تضمین میکند. 

    ناامیدی رایج دیگر، ناشی از وجود خیل بیکاران است.  به گفته مرکز پژوهش های مجلس، از جمعیت بین سنین 24 تا 50 سال که در سالهای کارآمدی خود هستند، نیمی بیکارند.  بخش بزرگی فارغ التحصیلان دانشگاهی هستند که به آب و آتش میزنند تا راهی برای ترک وطن پیدا کنند.  مسئول ایجاد این ناامیدی کماکان همانها هستند که به رواج فقر در جامعه دامن زده اند.  و همان ها که بر طبل افزایش جمعیت کوبیده و هنوز با وجود اینهمه بیکار بازهم میکوبند.  استدلال دلواپسان چیست؟: اگر رشد جمعیت کم یا حتی صفر شود، جمعیت رو به پیری میرود.  خوب، رو به پیری برود چطور میشود؟  بیدرنگ پاسخ میدهند نیروی جوان کارآمد کم شده و کارها میخوابد.  عجب! اما مگر قبول ندارید سالهاست قاطبه هیئت رئیسه مملکت در اختیار بالای 70 یا 80 سالگان است؟!   حقیقت آن است که نظام های فاشیستی همواره مروج تکثیر نسل بوده وظیفه زنان را جز زایش نمیدانند.  در آینده که جنایات رتبه بندی شود، هیچ جنایتی در حق کشور بالاتر از این مقوله نخواهد بود زیرا تبعات منفی آن تا ابد دامنگیر دولت های متعارف در آینده خواهد بود. ذهن های فسیل شده عقب مانده این طایفه، کماکان دربند کارهای یدی است حال آنکه جهان امروز پیوسته رو بسوی اتوماسیون میرود و کارخانه ای که سابقاً با 1000 کارگر اداره میشد شاید امروزه با یک نفر در اتاق کنترل به بهینه ترین وضع اداره شود.

    آنچه توی دل مردم را خالی میکند نگرانی از شیمیائی شدن دختران خود و نگرانی از آینده است.  در بحبوحه بحران انرژی گفته میشود ذخائر سوخت نیروگاه ها به صفر رسیده است.  آیا این موجب ترس نیست؟  چه کسی ایجاد کرده؟  نظامی که سالها میتوانست فکری برای همین معضل کند در عوض، گاز و سوخت مجانی به همسایگان و هواداران برون مرزی داده!  نه تنها خسارات جنگ 8 ساله را بخشیده بلکه، میلیاردها دلاری که میبایست خرج زیرساخت ها میشد در برون مرز بیهوده تلف کرده بر افلاس دوچندان افزوده است.  موجب وحشت کدام است و وحشت آفرین کیست؟  با همه اقتدار ادعائی جرئت اعتراض به طالبان و جلوگیری از تجاوز آنان به آبهای مشترک مرزی را نداشته دم از زورآزمائی با جهان میزنند. 

خلاصه آنکه، از هر سو که نگریسته شود بقول شاعر "جز وحشتم نیفزود"!  میگویند دلیل این میزان از بحران، چیزی نیست جز دهان های بزرگ و مغزهای کوچک.  رتق و فتق امور متکی بر مواعظ توخالیست.  در میانه این تلاطم سهمگینِ بحرانها، حکایت نحوی و کشتیبان تداعی میشود.  توگوئی داروی سحرآمیز همه آنها، خواندن نماز سرِ وقت است!

  • مرتضی قریب
۲۷
مرداد

استبداد و آزادی

    نسل جوان که از یُمن وجود اینترنت و رسانه های مجازی توانسته سایر بخش های دنیا را هم زیر نظر داشته باشد دیگر مانند نسل های پیشین، چشم و گوش بسته نیست.  او وضعیت خود را با دنیا قیاس کرده بحق میپرسد چرا چنین شدیم؟  میپرسد مگر از حیث مغز و دیگر شاخصه های جسمی با سایر دنیا تفاوت فاحش داریم که چنین ظلمی بر ما رفته است؟  این مرحله از بهت و حیرت مشابه همان شگفت زدگی عباس میرزای ولیعهد حدود 200 سال پیش است!  او سوأل کرد چه شده که دچار چنین ادبار و سیه روزی شده ایم.  او امروز نیست ببیند گامی که به پیش نرفته ایم، هیچ، هزار سال هم به عقب تر بازگشته ایم!  باری، او برای جبران مافات، جوانانی را برای کسب علوم روز به خارج گسیل داشت.  معصومانه تصور میکرد مجهز شدن به زرّادخانه مدرن راهگشاست.  بعدِ او، روشنفکران دوران بعدی، خروج از ادبار و نکبت را در راستای همین خط فکری دانسته و تغییر در ظواهر زندگی را در اولویت گذاشتند.  شوربختانه آنچه تصور میشد محقق نشد.

    در اینکه نحوه زیست و ظواهر زندگانی بر ذهنیات تأثیر میگذارد شکی نیست.  چه بسا نخبگان و خیرخواهان نیز همین گونه انتظار داشتند و چندان بیراه هم نبودند.  منتها در جوامعی که ایدئولوژی دینی حاکم است این امر بسادگی میسر نبوده قرنها زمان میبرد.  اما اگر تلاش از آنسوی قضیه صورت گیرد یعنی ذهنیات خرافه پرست اصلاح شده و باورهای انسانی و مثبت جایگزین خرافات شود، هم مؤثرتر و هم نتایج آن پایدارتر بوده با وزش یک باد همه چیز درهم نمیریزد.  اصل، ذهنیات است که اگر سالم و هنجار باشد خودبخود زیست سالم وآنچه لازمه یک زندگی شرافتمندانه توأم با سرفرازیست مهیا میشود.

   اما همه اینها چه ربطی به موضوع بحث یعنی استبداد و آزادی دارد؟  نکته اینجاست که ذهنیات در خلاء شکل نمیگیرد.  نسل جوان از خود میپرسد چرا غرب مرکز ابداعات و اختراعات است؟  چرا نسبت به شرق پیشرفته تر است؟  چرا همه مسیرها رو به غرب است؟  پاسخ در آزادی تفکر مذکور در قبل نهفته است.  فکر فقط وقتی میتواند رشد کند و بالنده شود که آزاد باشد.  و این میسر نیست مگر در محیطی که فرد در آن زیست میکند آزادی های اساسی برای او فراهم شده باشد.  بی جهت نیست که یک جریان دائمی از جوانان جویای رشد بسمت غرب در حرکت است.  شدت این جریان بستگی به میزان استبداد در مبداء دارد بطوریکه در شرایط حاضر سایر صنوف هم به آب و آتش میزنند تا از جهنم استبداد دینی فرار کنند. 

    حکومت استبدادی وقتی با دین توأم شود ترکیب خانمان برباد دهی را بوجود میآورد بنام استبداد دینی.  محور زندگی ایمان است که در واقع چیزی جز ایمان ریائی که شرح آن قبلاً رفت نیست.  اولین بلائی که بر سر مردم در چنین نظامی میآید، تهی ساختن آنان از فضایل انسانی است.  در مرحله بعدی او را چنان خوار و مستأصل میسازند که تن به هر حقارت داده اظهار وفاداری و هواداری کند.  حکومت بر مردم فقیر آسانتر است بویژه که ثروت آنها یا به میدان جنگ نیابتی ها ارسال میشود و یا در ظاهر هزینه اقتداری است که همه میدانند پوشالی است.  سودهای کلانی که در این معاملات به یُمن محرمانه بودن امور عاید دلالان و مباشرین میشود راهی جزایر بهشتی شده آینده ای مطمئن را رقم میزند.  در ظاهر از وفاق ملی دم زده میشود اما منظور، وفاق بین همین مباشرین است که رقابت در تقسیم غنایم را تعدیل کنند.  مردم عادی دشمن تلقی شده در کوی و برزن سرکوب میشوند تا یادشان نرود در کجا زندگی میکنند.  برای حفظ اخلاقیات ریائی، در شب ظلمانی موی زنان در خودرو رصد شده و با گلوله جنگی او و خودرو را با هم تارومار میکنند.  اما ثروت ملی که روز روشن سرقت میشود بجائی بر نمیخورد.  پول مالیات دهندگان برخلاف رضای مردم هزینه راهیان کربلا میشود تا رضای خدایشان جلب شود. در نظامی که واجباتِ ساقط شده شخص مثل نماز و روزه وکالتی انجام میشود، چگونه است که مستحباتی مثل راهپیمائی اربعین را نمیشود به یکنفر وکالت داد تا از سوی همه انجام داده ثروت ملی با اینهمه فریاد صرفه جوئی که گوش فلک را کر کرده به هبا و هدر نرود!  قطعاً همه اینها را نیک میدانند منتها تبلیغات برای حفظ نظام در رأس امور است و اگر بهای آن ورشکستگی کشور است چه باک!  روزشماری میکنند تا مثلاً 25 سال دیگر خصم خود را نابود کنند.  اما به محض اینکه فرصت طلائی دست میدهد مصلحت اندیشی کذائی بکمک میآید تا علیرغم فشار مؤمنین، از تقابل مستقیم پرهیز کنند.  طالبان با اینکه ده نفر از دیپلماتهای نظام را در افغانستان کشته بود از انتقام سخت دم زده نشد زیرا ایمان طالبان شوخی بردار نیست.  آنها آب را بر ملت شیعه بستند، خبری از اقتدار نشد!  معهذا اقتدار و آزادی ما را دنیا ندارد!!

خلاصه آنکه، استبداد و آزادی در بیان جملات نمیگنجد، آنان که آنرا در عمل تجربه کرده اند روشنترین تعاریف را دارند.

  • مرتضی قریب
۱۵
فروردين

معماها -15

     برای کنترل جامعه چه باید کرد؟  آیا قانون بتنهائی کافیست؟  چه کسی حق دارد قانون را بنویسد؟  آیا قانون الهی برای اداره جامعه کفایت میکند؟  چرا سرباز زدن جوامع از تبعیت قوانین دینی به رشد و پیشرفت میانجامد؟  چرا آنها که از قانون دینی تبعیت کردند همواره نیازمند جوامع سکولار شده اند؟  صرفنظر از همه اینها، برای کنترل بهینه جامعه خوبست جامعه را ثروتمند ساخت یا آنرا در فقر و فاقه نگاهداشته شادی را در آن ممنوع ساخت؟  به پرسش اخیر میپردازیم.

1- فقر یا ثروت.  حکومتی که میخواهد پشتیبانی اکثریت مردم را داشته باشد در این رابطه چه باید بکند؟  معما اینجاست که آیا تحمیل فقر در جامعه به کنترل بهتر می انجامد یا توزیع عادلانه ثروت موجب هواداری عامه از حکومت میشود؟  هردو نوع وجود دارد و نتایج آن نیز هویداست. 

بنظر میرسد طرح پرسش فوق اندکی سوأل برانگیز باشد چه اینکه علی الاصول حکومت با پشتیبانی عامه بر سر کار میآید و به محض از دست دادن این پشتیبانی، بلافاصله کرسی قدرت را ترک و آنرا باید تحویل گروه جدید که مورد پشتیبانی مردم است بدهد.  این نوع حکومت ها به نظام های مردم سالار یا دموکراتیک موسومند.  لذا بنظر میرسد سوألی که طرح شد مربوط به نظام های غیر دموکراتیک و استبدادی باشد.  این نوع نظام ها برخلاف میل مردم برسر کارند. در این نظام ها آیا فقر توده به کنترل بهتری می انجامد؟

پس باید پرسید در یک نظام استبدادی و طبعاً غیر دموکراتیک، آیا گسترش فقر به حکومت گران کمک میکند؟ یا آنچه در نظام های نرمال معمول است یعنی افزایش ثروت و توزیع عادلانه آن؟  قبلاً دیدیم شدید ترین شکل استبداد در نظام های ایدئولوژیک بروز میکند.  تاریخ نشان داده در نظامهای کمونیستی بنام توزیع عادلانه ثروت، توزیع فقر اجرا شده زیرا که ابزار مؤثر کنترل جامعه ازکار درآمده.  وقتی تمام راه های زندگی مردم به نوعی به مجوز از حکومت ختم شود، نانِ شب مردم گروگان اطاعت از حاکمیت میشود. 

نظام دینی نیز نوعی نظام ایدئولوژیک است و متشابهاً آنچه به او در کنترل جامعه کمک میکند گسترش عامدانه فقر است.  نظام حتی اگر درآمدهای سرشار از فروش نفت و سایر معادن داشته باشد ترجیح میدهد عواید آن در جای دیگری غیر از جامعه خودش هزینه شود.  کجا؟ یکی از محل های این هزینه، گروه های اوباش و گرسنه در خارج مرزهاست تا با پخش پول بتواند آنها را در راستای تحقق خواسته های خود در برون مرز داشته باشد.  حال اگر پای ایدئولوژی نیز در میان باشد که دیگر نور علی نور است زیرا عامل ایدئولوژی چسب محکمتری برای وابستگی این اقشار است که کمبود پول منجر به قطع وابستگی نمیشود.

در صورت به تنگ آمدن مردم و اعتراض، نظام های این چنینی همواره پاسخی یکسان در آستین دارند.  در نظام های کمونیستی واژه "امپریالیسم"، "دشمن خلق" و امثالهم پاسخ حاکمیت است.  اتفاقاً در نظام دینی نیز عیناً واژه "دشمن" بیشترین کاربرد را دارد.  حال آنکه بواقع دشمن مردم کسی جز خودِ حاکمیت نیست.  طُرفه آنکه نظام دینی که مرتب دم از خدا میزند، نزدیکترین پشتیبانان او همین نظام های بی خدا هستند!  شگفت آور است؟  خیر. زیرا تنها موضوع مهم و مطرح همانا استمرار حاکمیت به هر قیمت ممکن است!

2- غم یا شادی.  این نظام ها همانطور که فقر را برای مردم میپسندند، غم و اندوه را هم بجای شادی تجویز میکنند.  بی سبب نیست اگر مردم برای انبساط به بوستان های شهری پناه برند، نظام نیرو پیاده میکند.  چنین نظامی هرگونه شادی مردم را دشمنی با خود تلقی کرده و ترویج غم و اندوه را ابزار مکمل در کنترل جمعیت میداند.  هرگاه از دفع دشمن خارجی ناکام شود برای انتقام، آسان ترین هدف را نشانه میرود.  چه چیزی آسانتر از اعدام مردم بیگناه به بهانه واهی سب النبی و امثالهم یا ساقط کردن هواپیمای مسافربری؟

خلاصه آنکه، مستبد تصور میکند ملقمه فقر و غم و ایجاد وحشت، بهترین ابزار کنترل جامعه در دست اوست.  شاید اینطور باشد!  اما هرچیزی آستانه تحمل خود را دارد.  باید دید این ابزار تا کجا کاربرد دارد؟  گسترش فقر تا کجا میتواند ادامه یابد؟  آیا به پشتیبانی مردم میانجامد؟  طبعاً خیر بویژه که آنها، دارایی خود را در دستان مفسدین ریاکار میبینند.

  • مرتضی قریب