فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آب» ثبت شده است

۲۱
آذر

آمار

    کشورهائی که مردم در آن جایگاهی دارند امور آن معمولاً در دست نخبگان و تکنوکرات هاست.  حتی اگر سیاستمداران فاسد باشند، که اغلب هستند، معهذا باز هم اداره اجرائی کشور را بدست متخصصین میسپارند تا دستکم کشوری وجود داشته باشد تا آنها بر سر کار باشند.  در یک نظام سالم، آمار و ارقام حاکم  است و بر آن نظارت دارند.  اما در یک نظام ناسالم و فاسد، اعداد و ارقام جایگاهی نداشته و گذران امور با حرف و ابراز آرزومندی است که در آتیه چنین و چنان خواهیم کرد و قله های تمدن را فتح خواهیم کرد.  اگر هم گاهی به آمار اشاره شود مانند نمونه های زیر است:

    بعلت کمبود (موسوم به ناترازی) برق و شکل های دیگر انرژی، وزیر نیرو که بالاترین مرجع تخصصی در این حوزه است، از هدر رفت انرژی گلایه داشته اظهار کرده اند "از هر 100 واحد انرژی که به نیروگاه میدهیم، 60% تلف میشود و 40% به برق تبدیل میشود!"  این اظهار نظر حیرت انگیز است.  چه طبق اصل دوم ترمودینامیک هر دانش آموزی میداند که تبدیل تمامی محتوای انرژی گرمایی به کار مکانیکی میسر نیست.  با فرض اینکه انرژی شیمیائی سوخت تماماً به گرما بدل شود، فقط بخشی، مثلاً 40%، به کار مکانیکی و نهایتاً برق تبدیل شده و مابقی 60% ناچار به محیط زیست باید داده شود که از آن به آلودگی حرارتی یاد میشود.  آن تلفاتی که ایشان پیگیر آن هستند از نوع دیگریست که زیردستان ایشان باید به او آموزش دهند!  بعلاوه، میخواهد بگوید که گویا اشتباهات از گذشته به ارث رسیده و بما ربطی ندارد!

   همین شیوه نامبارک در ارائه آمار در بحث جمعیت هم هست که اخیراً مجریان محترم هریک بدان پرداخته و نظر داده اند.  وزیر کشور در جمعی از نرخ کم رشد جمعیت اظهار نارضایتی و نگرانی کرده که با این روند رشد کم، در سال 1480 جمعیت ایران به 35 میلیون تنزل پیدا میکند.  معاون وزارت بهداشت نیز در همین زمینه اظهار نگرانی کرده و میگوید در سال مزبور جمعیت به حدود 42 میلیون میرسد.  معاون امور زنان و خانواده در دولت، همین عدد را 30 میلیون گفته اند.  اینکه مجریان یک دولت واحد در ابراز یک نظر علمی این همه متشتت اند خود قابل تأمل است.  بعلاوه اینان بگویند چگونه به چنین ارقامی رسیده اند؟!  رشد جمعیت در حال حاضر 0.7% و عددی مثبت است.  یک دانش آموز ابتدائی نیز میداند که با یک رشد مثبت، جمعیت همواره فزاینده است و نه کاهنده.  این مسئولین که هرگز مسئولیتی به گردن نمیگیرند و بر اساس رشد فعلی چنین آمار مغشوشی ارائه داده اند بخود زحمت نداده کمی حساب میکردند که با فرض رشد ثابت 0.7% بسادگی به عدد 153 میلیون می رسیدند.  اگر زحمت کشیده به اطلاعات مرکز آمار نگاه میکردند درمیافتند که رشد جمعیت کشور فراز و نشیب فراوان داشته زمانی بیشترین حدود 5% در سال 1360 و زمانی کمترین در حدود 0.4% در 1373 بوده و دوباره به 2.3% در 1394 صعود کرده ولی همواره مثبت بوده است.  شکل 1 چندین سناریوی محتمل را نشان میدهد که مرکز آمار محاسبه کرده و به محتمل ترین که 93 میلیون در 1430 است اشاره دارد.

   اتفاقاً کاش تصورات این دلواپسان به واقعیت پیوسته و جمعیت به 30 میلیون تنزل کند!  شکل شماره 2 نشاندهنده جمعیت کشور در این 140 سال اخیر است.  همانطور که ملاحظه میشود بنظر میرسد جمعیت این خطه در قرون گذشته زیر 10 میلیون بوده و تناسبی را با اقلیم خشک این سرزمین حفظ کرده ولی طی 60 سال گذشته انفجاری بوده است.  اگر قرار باشد مرتب نگوئیم گندم نداریم، خوراک دام و طیور نداریم، آب نداریم، هوا نداریم، .. و زندگی با رفاه نسبی میخواهیم این اقلیم بیش از حدود 30 میلیون را نمیتواند پشتیبانی کند.  ضمن اینکه قدرت یک ملت به تعداد نیست!  رجلی دیگر توصیه کرده بفکر رفع وابستگی به هامون و هیرمند باشید چرا که گویا اقتدار نظام زورش به چند پابرهنه طالبانی نمیرسد!!  یکی دیگر از همین دلواپسان اظهار نگرانی کرده که 80 سال دیگر، جمعیت همسایه شرقی 550 و غربی به 380 میلیون میرسند.  یعنی چه نشسته اید ملت ما عقب هستیم!  این نهایت فهم مسئولین بی مسئولیت است که مقدرات ملتی را در دست گرفته اند. 

خلاصه آنکه، اگر مشت نمونه خروار باشد، از بررسی این چند نمونه باید به باقی قضایا (1403/9/18) پی برده به حال ملتی که مسئولین آن عدد ندانند گریست.  میگویند بجای شرح مصیبت راه حل ارائه کنید.  یا بجای شرح مختصات رهنمود ارائه کنید.  در پاسخ باید توجه داشت که شما تا بیماری را نشناخته اید نمیتوانید درمان ارائه کنید.  وقتی مسأله را شناختید در بطن خودش راه حل را هم بطور ضمنی دارد.  در اداره ای که فردی در حال خرابکاری است طبعاً راه حل در اخراج اوست.  چگونه؟  حل کوتاه مدت و بلند مدت.  قبلاً شورای ملل متحد، بعنوان بلند مدت در کنار کوتاه مدت پیشنهاد شده بود. 

  • مرتضی قریب
۲۰
شهریور

جمعیت و محیط زیست

    سرنامه بالا در پی نقد و درخواست یکی از خوانندگان است که نگران از افزایش جمعیت و نابودی محیط زیست علاقمند به انتشار آمار و ارقام هستند.  حقیقت آن است که آمار و ارقام و بسیاری اطلاعات دقیق تر در منابع عمومی در دسترس همگان است منتها فضای محدود مطالب تک صفحه ای ما به نکاتی تخصیص دارد که در منابع عمومی مغفول است.  ضمن اینکه پیشتر مطالب زیادی در همین وبگاه نوشته شده است و خوانندگان ممکن است بدان مراجعه فرمایند.  ساده ترین راه، مراجعه به زیرنویس یا نظرات در پائین مطالب است که با کلیک روی هر یک از کلمات کلیدی میتوان به مطالب مرتبط دسترسی یافت.  و یا در همان صفحه اصلی، سمت چپ ذیل ستون "کلمات کلیدی" مثلاً اگر روی "جمعیت" کلیک کنید، 16 مطلب در ارتباط مستقیم با آن باز میشود، یا روی "محیط زیست" کلیک کنید 12 مطلب دیگر باز میشود و یا روی "آب" کلیک شود 11 مطلب مرتبط که البته پاره ای ممکن است مشترک باشند برای شما باز میشود.  لطفاً امتحان کنید.

   علاوه بر همه اینها و مهمتر از همه، جستجو در فضای اینترنت معجزه میکند که مثلاً اگر بنویسید "جمعیت کشور ایران" تعداد بیشماری مدخل پیش روی شما باز میشود که محال است حتی کسری از آنها را فرصت کنید مطالعه کنید.  جالب است که اغلب کم کاری خود را فرافکنی کرده بگردن دیگران میاندازیم.  کسی چندی پیش در همین شبکه ها گلایه کرده بود که نداشتن مطالعه و نخواندن کتاب تقصیر اینترنت و فضای مجازی است!  کسی نیست به او بگوید مگر کسی جلوی شما را گرفته است؟  باری، کلی عدد و رقم و اطلاعات به روز براحتی در دسترس شما قرار میگیرد از جمله اینکه جمعیت کشور در حال حاضر حدود 90 میلیون است.  منتها چون عقل درستی بر امور حاکم نیست، مثل بچه های تنبل از روی دست بغل دستی نگاه کرده نسخه افزایش جمعیت میپیچند!  در حالی که کشور از بی آبی میسوزد و بخش بزرگی از پهنه سبز کشور نابود شده و تبعات ویرانگر آن روز به روز شدیدتر شده، دستور افزایش جمعیت از هزار بمب اتمی برای نابودی قطعی سرزمین مؤثرتر است.  برای اطمینان کافیست "منابع آبی کشور" را درج کنید تا با تعداد بیشمار مدخل، شما را با عمق فاجعه، نه فاجعه آتی بلکه فاجعه ای که هم اکنون درآنیم آشنا سازد.  بواقع، مسأله ما از عدد و رقم گذشته و یک عقل متعارف بدرستی درخواهد یافت که اقلیم خشک سرزمین ایران قادر به پشتیبانی جمعیتی فراتر از 30 یا 40 میلیون نیست.  شوربختانه متخصصین آب و محیط زیست نیز با اطلاعات بظاهر علمی همه را گمراه کرده وعده میدهند با کم مصرفی مشکل حل میشود!  این یکی از همان تفاوت های این وبگاه با دیگران است.  بیشترین صرفه جوئی هم برفرض بشود، 10 سال بعد با عده بیشتری که بوجود آمده اند چه میکنید؟  اگر قرار است رشد جمعیت صفر شود هم الان هم دیر شده است!!

   مشکلات از کجاست؟  یکی همین "تقلید کور کورانه" است که گویا در نهاد ما پروگرام شده است.  اینکه چین دست از برنامه تک فرزندی برداشته آیا مجوزی باشد برای هرکاری او کرد ما هم دنباله روی کنیم؟!  یا چون از مقام حاکم در کشور برادر بزرگتر خوشمان آمده مجوزی باشد که هرچه خواست را در طبق اخلاص تقدیم کرده مراتب بندگی را تمام کنیم!  چه باید کرد؟  میگویند نوشتن فایده ندارد.  بسیار خوب، آنچه فایده دارد را تذکر داده بشرطی خود بدان عامل باشید.  دروغ و ریا همه گیر است.  هر جا شکست میخورند میگویند پیروز شدیم.  با خرج های نجومی از کیسه ملت و راه انداختن راهپیمائی های تبلیغاتی، اقتدار ناداشته را به رخ میکشند.  اما وقتی در یک تعطیل آخر هفته ملت از کیسه خودش راهی صفحات شمال شده مسافران سر به 28 میلیون میزنند برای تبلیغات پرخرج 3 میلیون نفری خجالت است که میماند.  چه باید کرد؟ یک کار مفید بدون هزینه، انتقال حرف حساب به سایرین است و بجای بهانه که حرف بجائی نمیرسد، دستکم کاری مفید کرده باشیم.    

    این تغییرات جهانی آب و هوائی که شدیدتر هم خواهد شد ناشی از افزایش بیش از حد جمعیت دنیاست.  نه تنها دما بالاتر میرود بلکه کیفیت آب و خاک و هوا و کلاً کیفیت زندگی مرتباً نازل تر میشود.  گذشت آن روزگار که کتب مقدسه توصیه کردند در زمین پراکنده شوید و مثل ماسه های ساحل متکثر شوید!  آن روزگارِ زمینِ تخت بود ولی امروز، عقلانیت سیاست های دیگری می طلبد.  سیاست های جهانی تحدید جمعیت و مسائل انرژی و ژئوپولتیک، تأسیس نهادی مثل شورای ملل متحد (1402/5/30) را ایجاب میکند تا فارغ از دولت های بی کفایت، خود تنظیم امور را در دست گیرد. اما کو گوش شنوا!

خلاصه آنکه، جهت گیری سیاست های کلی بیکباره باید عوض شود والا این ره که تو میروی به ترکستان است (و چه بسا عمد باشد!).  بمحض تغییر خط، معجزه روی داده اوضاع یکباره عوض میشود هرچند بهبود خرابی ها زمان بر است.

  • مرتضی قریب
۲۲
خرداد

نیمه تاریک ماه

    در یکی دو مطلب پیشین سوء برداشت هائی بوجود آمده که در زیر مختصراً اشاره میشود.  واقعیت اینست که در یک نوشته در قطع آ4 مگر چقدر امکان شرح و بسط است که جای برداشت نادرست باز نباشد؟  هدف اصلی که در صفحه اصلی وبگاه نیز آمده عادت دادن ذهن به نقد و دیدن موضوعات از دریچه ای دیگر است.  این دریچه دیگر، دیدگاه علمی است!  این که دیگران چیزهائی گفته اند بسیار عالیست، ولی نباید مانع شود که فرد استنباط خود را بدون ترس بیان کند.  برای این منظور بهترین رویه، تشویق دیگران به تفکر مستقل است که در برخورد با مسائل چه فلسفی چه غیره، ذهن خود را نیز بکار گیرند و اسیر گفتار دیگران چه بزرگان علم و فرهنگ و چه سیاست بازان حقه باز نباشند.  گزافه نباشد اگر بگوئیم که بخش عمده ناکامی جامعه ما ناشی از عدم توجه به همین نکته ساده ولی مهم است که قرن هاست چوب آن را میخوریم. 

    آنچه مهم است مفاهیم است و نه لزوماً الفاظی که صورت بیان آنهاست.  مثلاً گفتیم که بودنِ "سایه" از جنس دیگر اعیان نیست بلکه بودن آن بتبع نور است که همانا "وجود" واقعی اوست.  پس نمیتوان برای سایه همان اصطلاح وجود را بکار برد که درباره نور و سایر اشیاء بیان میشود، هرچند که در محاورات از وجود سایه سخن میگوئیم.  نور را با نور میشناسیم نه با ظلمت (تاریکی)!  لذا قیاس نور و ظلمت (فقدان نور) ابداً مشابهتی با خیر و شرّ ندارد، هرچند با تساهل در محاورات بکار میرود.  زیرا شرّ، در مفهومی که ما میشناسیم، وجودش واقعی است و به مثابه فقدان خیر تلقی نمیشود!  از همین قسم است معنای "هستی" عالم که ربطی به آن نیستی در معنای "عدم حضور" ندارد.  اگر میگویند جهان ما رو به "نیستی" است فقط یک اصطلاح زبانی در معنای تغییر صورت است.  که هستی همواره هست بوده.  گم شدن میان الفاظ و خلط آنها راه بجائی نبرده و قیاسات نباید ما را گمراه کند.  بعلاوه، دانش روز را هم نباید از نظر دور داشت کما اینکه قدما، نور را نه مادّه بلکه از جنس دنیای قدسی میپنداشتند!  گناهی هم نداشتند زیرا لطافت نور چنین ایجاب میکرد.  تازه، از پهنه وسیع و آن بخش نادیدنی الکترومغناطیس و بُرد آن ابداً تصوری نداشتند چه اگر کارکرد وسایل الکترونیک امروزی را در کار میدیدند، به قدسیت آن نیز ایمان میآوردند.  در اهمیت تفکر مستقل به چند نمونه بسنده میکنیم:

   عده ای به کرویت زمین و هیئت جدید اعتقاد ندارند و زمین را تخت و ثابت میدانند.  واقعیت ملموس هم همین احساس را میرساند مگر آنکه خلاف آن ثابت شود.  لذا خواننده این سطور، جدا از آموخته های تعبدی، از کجا میداند که اینگونه نیست؟  اگر قرار است موضوعی نقد شود، باید به بخش اصلی پرداخته از اشتغال به حواشی پرهیز کرد.  سخن در برخی موضوعات حالت تابو دارد و به گوینده آن انگ میزنند.  مثلاً همین پدر معنوی راست افراطی فرانسه زمانی گفت موضوع کوره های آدمسوزی در آلمان نازی مسأله مهمی نبوده که فوراً با برچسب فاشیست روبرو شد.  حال آنکه سخن او در این مورد خاص درست بوده زیرا همین امروز کوره های آدمسوزی در اروپا و آمریکا برپاست و مردگان را میسوزانند!  پس اگر ایرادی هست باید به اصل موضوع وجود اردوگاه های مرگ و شرایط سخت آن پرداخت.  و مهمتر از همه اصلاً چرا باید انسان را به گناه اعتقادات اسیر کرد؟  و چرا هنوز این رویه ستمکارانه ادامه دارد؟  که خاموشی جز همراهی با ستمکار نیست. 

    بالاخره، موضوع روز، نیمه تاریک یا پنهان ماه است که سفینه چینی برای استخراج نمونه هائی از خاک، رهسپار آنجا شده است.  باز هم اینجا الفاظ ایجاد شبهه میکند گوئی یک نیمه ماه تاریک است، حال آنکه هردو نیمه ماه به تناوب توسط خورشید روشن است.  منتها فقط یک نیمه ماه بسمت ماست.  بعلاوه، مگر جنس دو نیمه ماه متفاوت است؟! البته پیش از چین دیگرانی هم همین راه را رفته بودند، ولی تبلیغات چنان مینماید گوئی نیمه دیگر ماه چیز دیگریست!  متعاقباً نمونه برداری ها نشان خواهد داد چنین چیزی نیست حتی اگر تصادفاً در نمونه بازگشتی قطعه ای طلا یافت شود.  چه اگر پروژه مزبور فارغ از تبلیغات قرار بود کار جدیدی انجام دهد بهتر میبود یکی از قطبین ماه که بالقوه میتواند حاوی آب یخزده زیر قشر خارجی باشد انتخاب میشد.  هندوستان نیز سال گذشته برای ابراز توانائی، فضاپیمای خود را بر قطب جنوب ماه نشاند.  فضاپیمای چین میتوانست برای تکمیل پروژه مزبور قطب شمال ماه را در نظر میگرفت.  اثبات وجود رگه هائی از آب در کره ماه امری مهم است که برنامه های آتی زیست بر سطح آن کره را میتواند تحت تأثیر قرار دهد.

خلاصه آنکه، افزایش حجم دانسته ها بخودی خود امریست لازم و مطلوب، اما بالاتر از آن قدرت تحلیل موضوعات و پرورش فکر در فهم مستقل موضوعات است که اهمیت دارد.  مهم نقد علمی است، حتی اگر خلاف دریافت عمومی باشد.

  • مرتضی قریب
۲۹
آذر

ما و مدار NOT

    در صنعت الکترونیک، مدارات یکپارچه موسوم به IC مورد استفاده اند.  برای فرآیندهای منطقی در جبر بول، اجزاء ساده تری موسوم به GATE وجود دارند از قبیل AND، OR، NAND، و غیره که بعنوان ورودی، یک یا چند سیگنال منطقی (0 یا 1) دریافت کرده در تک خروجی خود حاصل منطقی آنها را بیرون میدهند.  یکی از این اجزاء موسوم به INVERTER است که فقط یک ورودی داشته و در خروجی، معکوس آنرا بیرون داده بعبارتی آنرا NOT میکند و لذا مدار مزبور بهمین نام نیز موسوم است.  اگر ورودی 1 باشد، خروجی 0 و بالعکس، مثل آن است که راست را دروغ و دروغ را راست نماید.  منظور از این مقدمه چیست؟

    مشاهده آنچه در اخبار میگذرد گویای این واقعیت است که شاید برای اولین بار شاهد این حقیقت باشیم که آنچه در دنیای جمادی حاکم است متشابهاً با کمال شگفتی در دنیای پر غل و غش سیاسی نیز جریان دارد.  البته سالهاست در پس زمینه سیاستِ ما چنین جریاناتی وجود داشته منتها امروز نمونه ای کلاسیک از آنرا در دست داریم.

    اخیراً رئیس حفاظت محیط زیست اظهار عقیده فرموده اند که "بعید نیست خشکسالی مملکت کار دشمن باشد!"  با اینکه چنین عقیده ای از سوی خوانندگان عموماً با ریشخند مواجه میشود ولی اتفاقاً باید توجه داد که شاید برای اولین بار باشد که طی این چهاردهه و اندی یکی از مسئولین حرفی را از سر صدق و راستی بیان کرده اند.  چطور؟  رمز این قضیه به فهم زبان رایج سیاسی برمیگردد.  دو دستور زبان در کار است، یکی زبان رایج مردم و یکی دستور زبان رایج مسئولین.

    در دستور زبان رایج سیاسی وقتی مسئولین میگویند یکماهه چند ده هزار واحد مسکونی ارزان قیمت میسازیم یعنی اینکه ساخته نمیشود.  وقتی به تأمین آب شرب شهروندان تشنه لب فلان ولایت در فلان برهه زمانی قول میدهند یعنی انجام نمیشود.  وقتی میگویند با فلان کس که فوت شد کار نداشتیم، یعنی کار داشتیم.  وقتی میگویند کالاها ارزان شد، یعنی گران شد.  وقتی میگویند تورم مهار شد یعنی نشد بلکه بیشتر شد.  ...و قس علیهذا.  معنای حقیقی جملات سیاسیون وقتی آشکار میشود که از مدار NOT عبور کرده و به زبان مردم برگردد.  لذا اگر کسی با این دستور زبان سیاسی آشنا باشد درک درست گفته مسئول حفاظت محیط زیست نیز آسان میشود. 

    ایشان بدرستی اشاره کردند که خشکسالی کار دشمن است.  اما این دشمن کیست؟  او همانا در داخل است و نه به زبان خارجی بلکه بزبان بومی تکلم میکند.  امروز هرکس حتی فاقد هرگونه تخصص علمی نیز متوجه است که دشمن واقعی کیست.  انگشت اتهام را بسوی بیگانگان برون مرز میگیرند که در واقع طبق قاعده ای که گفتیم باید برگردد بسوی متهم اصلی که در داخل بر مصدر تصمیم گیری نشسته است.  اگر از سهم تغییر اقلیم چند ساله اخیر بگذریم، خشکسالی و بسیاری بلایای دیگر محصول تصمیمات عامدانه برای تخریب سرزمینی بنام ایران است.  همانطور که پیشتر هم گفته شد (1402/5/18 و 1401/7/13)، اگر همه قطعات پازل کنار هم چیده شوند بسیار نامحتمل است نتیجه ای جز این حاصل شود که دشمن واقعی در همین سرزمین برسر کار است و هدفی جز تخریب که فقط یکی خشکی و بیابان زائی است ندارد.

خلاصه اینکه، فقط خشکسالی تنها نیست بلکه نابود کردن دریاچه ها، تهی کردن آبهای زیرزمینی و روزمینی، فرو نشست زمین، حجم عظیم جنگل زدائی، آلوده کردن هوا و گسترش سرطان ها، تاراج منابع معدنی و بیغما بردن ثروت ملی، افزایش جمعیت بقصد بیچاره کردن آیندگان و هزاران هزار برنامه های پنهان و آشکار همه و همه کار دشمن و در جهت ستیز آشکار با ایران و ایرانی است.  که نمونه اخیر آن فروش چای آلوده سرطانزا با بهای دلاری و داستان همیشگی است.

 

  • مرتضی قریب
۱۵
تیر

دورریز و اهمیّت آن

     نیک که بنگریم هنوز مفاهیم مربوط به پایستگی در توده مردم بویژه نزد گردانندگان امور فهم و درک نشده است.  مهمترین مصداق آن در موضوع آب دیده میشود که مدتیست به بحران انجامیده است.  برخی تصور میکنند این بحران جدید است یا مطابق آنچه ادعا میکنند تقصیر تغییر اقلیم و نهایتاً ناشی از بغض طبیعت است.  حال آنکه به محض روی کار آمدن نظامی با یک درک معیوب از قوانین، بویژه قانون پایستگی طبیعت، نطفه بحران از همان ابتدای کار کاشته شده است.  از قدیم گفته اند: کسی که باد میکارد طوفان درو میکند. 

    راستی چه شد که رودخانه ها و دریاچه ها خشک و آبهای زیرزمینی ته کشید؟  دلایل امر را کارشناسان مربوطه مدتها پیش هشدار داده و هنوز میدهند اما دریغ از گوش شنوا.  منتها چیزی که اینجا قرار است بیان شود تفکر اشتباهی است که در این مورد و سایر موارد نزد عوام وجود دارد که کار را بدینجا کشانده است.  روشن است که اگر فردی عامی مصدر کاری مهم شود خود بخود معلوم است نتیجه کار چه خواهد شد.  حال اگر دستی کج هم داشته باشد که نور علی نور است.  تصور فرد بیخرد اینست که اگر چاهی حفر شود به آبهای بی پایان زیرزمینی متصل میشود که تا ابد قابل بهره برداریست.  کودکان هم همین تصور را دارند.  یا آبهای رودخانه که به دریاچه یا دریا میریزد بیهوده هدر میرود و اگر تماماً بهره برداری نشود ضایعه ای بزرگ و حرام شدن برکت خداوند است.   طبعاً فردی با چنین تفکری اگر رأس امور قرار گیرد توقع چیزی کمتر از آنچه امروز مشاهده میشود جز ساده لوحی نیست.  

    با اینکه اجتناب از دورریز عموماً شیوه پسندیده ایست، اما در مواردی لازمست اتفاقاً به "دورریز" اجازه حضور داده شود.  این دورریز یا تلفاتی که در این مقال نام میبریم درواقع تلفات به مفهوم رایج آن نزد عوام نیست بلکه فدا کردن بخشی از سهم عمومیست که باعث نجات اصل باشد.  زیرا آبی که بنظر میآید بدون بهره برداری ما انسانها در رودخانه روان است خود باعث احیاء آبهای زیر زمینی ناحیه اطراف خود است.  ورود این رودخانه به دریاچه، سطح آنرا که مرتباً در اثر تبخیر کاهش یافته، جبران کرده اجازه میدهد مایکرو اقلیم منطقه برقرار و آباد بماند.  در غیر اینصورت همان میشود که بر ارومیه و سایر دریاچه ها رفت و تبعات شوره زاری منطقه شیرینی همه دستآوردهائی که از آب رودخانه های ورودی تأمین شده بود بکام بهره برداران تلخ کرد.  حتی به مردمی هم که سهمی در آن نداشته اند آسیب رساند.  دادن امتیاز بلادریغ حقآبه به هرکس که متقاضی باشد سیاست حکومت هائی است که میخواهند عجالتاً تقاضاها فروکش کرده، رضایت نسبی جلب و همچنان بر خر مراد سوار باشند.  غافل از اینکه مهمترین حقآبه دار یک رودخانه، ذات خودش است زیرا بسیار پیش از ورود انسان، این رودخانه ها جاری و دریاچه ها برقرار بود.  از همین قرار است حقی که طبیعت کلان با همه اهالی آن یعنی سایر جانوران بر ما دارند که سابقه زیست آنان به بسیار پیش از انسان میرسد.  لذا با اینکه از دید ما انسانها آب روان رودخانه بیهوده به دریا یا دریاچه میریزد و در تصور ما دورریز محسوب میشود، لیکن ابداً اینگونه نیست زیرا آن حق طبیعی رودخانه و دریاست و این انسان است که با استفاده های رو به تزاید و "غیر طبیعی" آنرا سلب کرده است.  بدین جهت است که میگوئیم حقآبه طبیعت که در دید همگانی "دورریز" تلقی میشود باید حفظ شود.

    در زندگی اجتماعی نیز روال درست چنان است که همواره تولید قدری بیش از مصرف باشد.  مثلاً درکشورهای کمونیستی مثل شوروی سابق، چنان رسم بود که اجناس مصرفی باندازه سرانه آدمها تولید میشد.  اینگونه میشد که صف نان و سایر اقلام خوراکی همیشه برقرار بود.  بگذریم از اینکه دلیل دیگر در کمبود مایحتاج عمومی و وضع بد رفاه، تولید و انبار کلاهک های هسته ای در رقابت با دنیای غرب نیز بود.  برای یک نظام ایدئولوژیک، تولید بمب اتمی از نان شب واجب تر است.  اما عاقبت چه شد؟  عاقبت مواد هسته ای غنی شده اغلب این کلاهک ها طی چند توافق با رقیب غربی پیاده شده و مجدد رقیق شده عازم مصرف در نیروگاه ها شد.  شبیه اینکه آب کثیفی را که با هزار زحمت برای شرب تصفیه شده دوباره با آلودگی ها مخلوط کرده برای آبیاری پارک ها استفاده شود.  صد البته حقیقت امر بسیار وخیمتر از این شباهت است. 

    حال که صحبت از شوروی شد باید گفت نه تنها فقدان مفهوم دورریز در سیستم مستبدانه آن دوران نادیده انگاشته شده بود بلکه در سپهر سیاسی امروز آن که همچنان میراث خوار دوران گذشته است نیز اثر گذار است.  مخفی کردن اخبار و اطلاعات با وجود حجم گسترده رسانه ها بسیار مشکل شده است.  علیرغم تمام تمهیدات حکومت، مردم از گوشه های پنهان آگاه میشوند.  سیاستمدار آرمانی در دوران حاضر باید چنان فرض کند که همه زوایای زندگی او بطور شفاف در معرض دید است.  از سوی دیگر، شخصی که در قدرت است مانند همه انسانها علاقمند به جمع مال و ثروت طی دوره زمامداری است.  لذا با ایجاد حلقه محارم و آلوده کردن آنها مبادرت به جمع ثروت و ساخت کاخ و ویلاهای آنچنانی در زمینهای چندصد هکتاری در اینجا و آنجا کرده تا بتصور خودش آینده خود و خاندان خود را تضمین کرده باشد.  اما چون دوره ریاست محدود است و بزودی پرده از نابکاری ها کنار خواهد افتاد، پس مجبور است علیرغم تیتر جمهوری، ریاست خود را مادام العمر کند!   این رویه مانند سیکلی معیوب فرد را وادار به تشدید نابکاری ها کرده بطوریکه دامنه فساد به سود وی و به هزینه مردم و بسا مردم به گروگان گرفته همسایه شدید و شدیدتر شود.  اینجاست که تفکر "دورریز" کلید حل مشکل است.  با پذیرش این حقیقت که طبع بشر چنان است که اگر بنده و شما هم جای ایشان میبودیم چه بسا همین راه طی میشد، باید چنان مقرر شود که هرآنچه فرد بر کرسی قدرت از باغ و ویلا و غیره برای خود و اطرافیانش تهیه دیده، چه از راه قانونی و چه خلاف، در انتهای دوره زمامداری قانوناً در تملک وی باقی بماند.  حتی اگر همه آنها از راه فساد هم تملک شده باشد جمع ارزش آنها در قبال فسادهای آتی و جنایاتی که برای مکتوم نگاهداشتن حقایق صورت خواهد گرفت عملاً هیچ است.  او برای استمرار قدرت، چه بسا مجبور باشد جنگ های غیر انسانی راه انداخته بر همسایگان تحمیل کند که ادامه همان خط ماندن بر قدرت و مصونیت از حساب و کتاب است.  چه بسا برای بیشتر ماندن مبادرت به پیوند نامبارک با نظام های خودکامه مشابه کند.  سیاستمداران حرفه ای را اعتقاد بر اینست که گاه قبول یک شرّ کوچک برای جلوگیری از یک شرّ بزرگتر مباح است و ایده دورریز بر همین اساس است.  از همین رو، دادن حقوق و مزایای عالی به مسئولینی که عهده دار کارهای خطیر هستند خود نوعی صرفه جوئی و پیشگیری از وقوع و گسترش فساد است.  همین رویه درباره قضات و کسانی که در مسند داوری و تصمیم گیری هستند باید دیده شود.  نکته اساسی، پذیرش طبیعت انسان آنگونه که هست است که بجای سرکوبی، باید در مسیری درست هدایت شود. آنچه در این پاراگراف ذکر شد ناظر بر نظام های رایج در آسیا و آفریقاست که قدرت معمولاً مادام العمر و طبعاً با فساد همراه است.  کار بنیادی میسر نیست مگر تدوین قانون اساسی در دست کارشناسان روانشناس، جامعه شناس، و حقوقدان با بینشی فراملی و گسترده.  آنگاه اجرائی ساختن این قانون در سطح جامعه و در عین حال، نهادینه ساختن اخلاق طبیعی در عمق ضمیر فرد فرد جامعه.

خلاصه اینکه، تساهل در برخی از سخت گیری های رایج، موجب فواید آتی و حتی پیشگیری از فجایع خواهد شد.  این ایده با عبارت "دورریز" بیان شد حاکی از اینکه در برخی موارد آنچه در نظر عامه دورریز محسوب میشود چه بسا در واقعیت اینگونه نباشد و باید با آن کنار آمد.  یک نمونه آن در مورد محیط زیست و موضوع آب است که عدم فهم گردانندگان امور منجر به بحران گسترده در همه عرصه های زیست محیطی شده است.  نمونه دیگر ظاهراً ترس از پیری جمعیت است که منجر به اتخاذ سیاستی کاملاً اشتباه در افزایش جمعیت و تبعات عظیم و بازگشت ناپذیر آن گردیده است.  و بالاخره اتخاذ ایده دورریز، یا چیزی شبیه آن، برای دادن تأمین مالی و جانی به اشغال کنندگان کرسی قدرت است بشرط کنار رفتن پس از انقضای دوره خود که شاید بتواند راهی برای تنفس مردم باز گذاشته و میانبری باشد برای تحقق آرزوی دیرینه یعنی رسیدن به "آدم سالاری" در نظام های سلطه طلب آسیا و آفریقا.

 

  • مرتضی قریب
۰۶
تیر

درس هائی از دنیای جمادات

    با اینکه دنیای جانداران و دنیای جمادات دو دنیای کاملاً متفاوت بنظر میآیند، اما از حیث اینکه هردو از مادّه هستند، سوای موضوع شعور، اشتراکات زیادی با هم دارند.  پای "شعور" که بمیان آید این دو دنیا بسیار متفاوت اند ولی  گذشته از آن، مشابهت ها و مشترکاتی دارند که شاید ما را در روشن کردن بخشی از مسائل دنیای خودمان در دنیای جانداران کمک کند. دلیل این ارتباط، روابط علّی حاکم در دنیای جمادات است.  از آنجا که روابط مزبور بسیار خوب شناخته شده این توقع وجود دارد که شاید با الهام از قوانین شناخته شده دنیای اشیاء بتوان با تسری شباهت آنها به مجموعه های انسانی از آنها بهره برداری کرده بلکه کمکی در تحلیل روابط پیچیده حاکم در مسائل اجتماعی باشد.  ببینیم آیا مشاهدات جا افتاده در حوزه فیزیک میتواند رهنمودی برای رفتار جوامع انسانی باشد؟

    از آنجا که رفتار توده های انسانی در شرایط بحرانی مورد نظر است پس چه بهتر که یک توده گاز را بعنوان مدل در نظر گرفته ببینیم یک توده گاز در شرایط مختلف چه رفتاری از خود نشان میدهد.  برای سادگی، هوای اتاقی عادی با ابعاد 3*4*5 متر را در نظر میگیریم.  در شرایط متعارف، وزن هوای مزبور حدود 6 کیلوگرم یا حدود 200 مول خواهد بود که با ضرب در عدد آووگادرو تعداد کل مولکول های هوا حدود 1026 برآورد میگردد.  این عددیست مافوق تصور بزرگ و لذا مناسب کارهای آماری زیرا میدانیم هرچه تعداد افراد یک جمعیت بیشتر باشد نتایج مزبور دقیقتر خواهد بود.  ذرات متشکله هوا، چه در این مثال خاص و چه در هر حجم دیگری از هر گازی که در حال تعادل حرارتی باشد، مرتب در حال برخورد با یکدیگر در جهات مختلف هستند.  سرعت مولکولها متفاوت بوده از توزیعی موسوم به توزیع ماکسول پیروی میکند.  برمبنای این توزیع، سرعت تابعی از دمای گاز بوده و سرعت میانگین در دمای 27 درجه سانتیگراد حدود km/h  1480 میباشد.  توجه شود که سرعت مزبور بیش از سرعت صوت است!   طبعاً سرعت هائی بیش از این و کمتر از این هم وجود دارند.  چقدرعجیب است که در اتاقی آرام که نشسته ایم چنین طوفان مهیبی را احساس نمیکنیم؟

    پاسخ در تصادفی بودن حرکات است.  ما حرکت خالصی در هوای اتاق نمیبینیم زیرا ذرات هوا با سرعت های مختلف و در جهات مختلف در فضای سه بُعدی چنان حرکت میکنند که برآیند سرعت ها و نیروها صفر است که خود پی آمد مستقیم تعداد عظیم ذرات مجموعه است.  نتایج عجیب و غیر منتظره مجموعه های کم تعداد را قبلاً در مباحث پیشین دیده بودیم. مشابه توده گاز، آرا و عقاید افراد جامعه هم اگر بشدت متنوع باشد منتجه مفیدی نمایان نخواهد ساخت.  با اینکه برآیند نیروها صفر است اما به معنای صفر بودن انرژی توده نیست.  فاصله بین برخوردها موسوم به پویش آزاد متوسط در هوای اتاق بسیار کوچک حدود 10-5 سانتیمتر است و حرکت آزاد هر ذره در فواصل بین برخورد متضمن انرژی جنبشی است.  با اینکه هوای اتاق ساکن است اما بدلیل همین حرکات تصادفی حاوی انرژی است که ما آنرا بصورت گرما احساس کرده در دمای 27 درجه چیزی حدود 500000 ژول ( یا kwh 0.15 ) میباشد.  زیاد بنظر نمیرسد اما اگر باقی فضای ساختمان را لحاظ کنیم برای خود عددی است.  یکی از نتایج فرعی این قضیه، تلاشی است که این ایام برای استحصال انرژی از گرمای آب دریاها در جریان است.  چگالی آب هزار برابر هواست و برقراری سیکل گرمائی برای شاره ای مثل آمونیاک بین آب گرم سطحی و آب خنک اعماق علی الاصول مبنای تولید انرژی هرچند با راندمان پائین را فراهم میکند.  اصول کار همه نیروگاه های حرارتی، فسیلی یا اتمی، بر همین منوال یعنی ارتباط بین منبع گرم و سرد است منتها برای افزایش راندمان، دمای منبع گرم را حتی الامکان بالا میبرند.

    لذا طبق اصل دوم ترمودینامیک، استخراج انرژی از شاره ای چون آب، هوا، یا هر گاز دیگری نیازمند ارتباط دو منبع گرم و سرد است تا حرکت شاره بین ایندو قادر به تولید انرژی باشد.  در این چرخه فقط بخشی از انرژی محتوای شاره قابل استحصال است و باقی به محیط داده میشود.  نتیجه مهمی که قابل تسری به جامعه انسانی است همین نکته است که هیچگاه ظرفیت بالقوه به تمامی قابل بهره برداری نیست.  بعبارت دیگر در حرکت های اجتماعی نمیتوان انتظار داشت که همه یکدست بوده صاحب خواست و عقیده ای یکسان باشند بلکه همینقدر که نخبگان به نیروی خود متکی باشند کفایت کرده با مقبولیتی که اگر داشته باشند باقی را بدنبال خود میکشند.

   با بازگشت به موضوع هوای داخل اتاق، دیدیم که سرعت مولکول های هوا فوق العاده زیاد است هرچند بعلت تصادفی بودنِ سوی بُردارهای سرعت، جریان خالصی از هوا بوجود نمی آید.  طبق اصول مکانیک آماری حالت های گوناگونی برای سرعت و جهت آن در هر لحظه متصور است هر کدام با احتمال خاص خودش.  یکی از این حالات این است که در یک لحظه سرعت همه ذرات سوی واحدی پیدا کرده مثلاً بسوی سقف اتاق نشانه رود.  در این حالت خاص، هوای اتاق جمیعاً با سرعت سوپرسونیک سقف اتاق را از جا کنده بسمت آسمان پرتاب خواهد کرد.  چه شد؟ هوائی که در ظاهر حرکتی نداشت به طوفانی توفنده بدل شد؟!   با اینکه حقیقت دارد، منتها احتمال وقوع چنین پیش آمدی بغایت کوچک و در حد صفر است.  با اینکه بطور طبیعی نیروی زیادی بالقوه در هوای اتاق نهفته است ولی تصادفی بودن حرکات مانع از شکل گیری کاری خالص در مجموعه است.  یادآور این نکته که اختلاف شدید آرا و تفرقه افکنی در جماعت انسانی نیز مانع از هرگونه نتیجه مفید است.  معهذا با بهره گیری از اصول فنی میتوان تمهیداتی مقرر داشت که بخشی از این انرژی نهفته بصورت مفید آزاد شود. 

    برای این کار باید ترتیبی داد که دستکم بخشی از ذرات گاز دارای مؤلفه ای همسو با یکدیگر شده و جریانی از گاز چنان ایجاد شود که بتواند با فشار روی توربین یا پیستون یک سیلندر حرکتی مداوم تولید کند.  اجرای اینکار نیازمند یک طرح حساب شده است که آزاد شدن انرژی بصورت مکانیکی را میسر سازد.  جمعیت های انسانی در شهرهای بزرگ و پرجمعیت خصوصیاتی نزدیک به این توده گاز دارند.  آحاد مردم به مثابه مولکول های گاز هستند که در جوار یکدیگر در برخورد عقاید با هم و تبادل افکار هستند.  خواسته ها و نگرش ها مرتباً در کش و قوس با یکدیگرند و مرتباً در تحویل و تحول بوده دارای یک جوش و خروش داخلی هستند که مانع از همسو شدن همه آنهاست.  همسو شدن در گرو عواملی است که در پی خواهد آمد.  اما همانطور که دما میتواند تنش در توده گاز را بالا برد، عوامل متعددی قادر است اثر مشابه در توده جامعه انسانی داشته باشد.  مثلاً فشار زیست بوم، کمبود آب و نان، تعقیب افکار عمومی و صغیر بحساب آوردن مردم و سرکوب آنها میتواند از عوامل افزایش درجه تنش باشد. 

    افزایش بیش از حد دما در یک گاز محبوس در ظرفی دربسته به انفجار می انجامد.  متشابهاً افزایش فشار و سرکوب در جامعه، درجه حرارت اجتماع را بالا برده تا آنجا که منجر به تغییری ناگهانی میشود. جامعه ای که در حالت عادی در فاز نرمال است ناگهان وارد فاز جدیدی شده چهره دیگری بخود گرفته به امواج جوشان و خروشان تبدیل میگردد.  همانطور که ترکش دیگ بخار تنها راه تعدیل فشار بیش از حد است، وقوع انقلاب تنها راه باقیمانده برای جامعه است تا عامل بوجود آورنده فشار را خنثی سازد.  از همین رو در سیستمهای تولید انرژی سوپاپ اطمینانی برای تخلیه فشار اضافی تعبیه میشود.

   اما برای اینکه توده گاز یا بخار، حرکت خالصی از خود بروز دهد نیازمند برقراری ارتباط با منبعی دیگر است تا بدینوسیله بخشی از ذرات گاز با کاهش حرکات تصادفی  به نفع همسو شدن جریانی منظم و واقعی را موجب گردد.  متشابهاً در جامعه نیز پدید آوردن حرکتی عینی نیازمند عاملی نظم دهنده است که مؤثرترین آن نحله های فکریست.   در اصطلاح سیاسی به این مراکز فکری حزب گفته میشود.  حزبی که اقبال بیشتری داشته باشد موجب جریانی میگردد که خود بخود در صدد تعدیل یا برطرف کردن عوامل انباشت فشار است.  در کشورهای راقیه این طرز عمل بطور پیوسته در جریان بوده مانع از انباشت تنش درونی میگردد.  اما در نظامات استبدادی، بویژه نوع دینی آن، چنین ساز وکار ساده ای وجود ندارد که خود بازتاب فقدان بدیهی ترین و ابتدائی ترین درک در عرصه عقل متعارف نزد گردانندگان نظام است.  در حقیقت هدف اصلی نظام دینی، جهنمی کردن زندگی دنیوی است تا توده به عشق بهشت موصوف، سروری ارباب دیانت را گردن نهاده خود ابزاری شوند برای ساخت بهشت زمینی ارباب دیانت.  در چنین شرایطی، بجای ظهور و رشد طبیعی چند حزب از درون آرمانها و باورهای مردم، اغلب فقط یک حزب و آنهم فرمایشی بعنوان زائده ای از نظام استبداد اجازه بروز پیدا میکند.  مدتی که بگذرد و غلظت استبداد افزایش یابد، همان یکی نیز تحمل نشده فریاد حزب فقط حزب خدا (در نظام دینی) در میگیرد.  لابد خدا رئیس افتخاری و ناظر بیطرف در آسمان ولی نایب او همه کاره و فعال مایشاء، در صحنه زمین است.   این روند انتها ندارد و بعد مدتی، ملاحظات کناری رفته همه چیز دربست و مادام العمر در اختیار خدای زمینی قرار گرفته احدی را یارای اظهار وجود نیست.  وجود مجلس و قوای سه گانه و غیره همه برای شبیه بازی و نمایش بوده بگفته حضرات برای زینت است.

    در چنین بن بستی که ذکر آن گذشت، تکلیف حرکت چه میشود؟  وقتی هیچ حزب و دسته ای اجازه فعالیت نداشته باشد چه میشود؟  در چنین نظامی، حتی تشکل های صنفی غیر سیاسی نیز تحمل نمیشوند و برگزارکنندگان از کار بیکار و راهی زندان و اگر دانشجو باشند از حق تحصیل محروم و برای واداشتن به سکوت، اعضای خانواده به گروگان گرفته میشوند.  کوچکترین اعتراضی مترادف است با حبس و شکنجه و گرفتن اعترافات اجباری برعلیه خود و مجازات های سنگین متعاقب آن و ایجاد یک محیط رُعب آور برای بسط حکومت ترور و وحشت.  آنها که مایل به سکوت نباشند یا باید خطر کرده به تشکیل احزاب زیرزمینی مبادرت کنند.  یا به میلیونها خیل پناهندگان تبعیدی در خارج پیوسته آنچه در سر دارند را در غربت دنبال کنند.  سیستم های ایدئولوژیک تک حزبی حرفه ای، دستکم آنقدر عقل دارند تا برای تنفس روزنه ای باز گذارند لیکن نظام های ایدئولوژیک دینی با بلاهت و سفاهت ذاتی حاضرند همه درها را بسته و صحنه را برای آتش بازی مهیا کنند.  بیان احساسات طبیعی، چه شادی باشد برای تولدی چه عزاداری باشد برای سوگ عزیز از دست رفته ای، همه و همه میتواند جُرم باشد.  چنین میشود که ملتی دچار اضطراب و اختلالات روانی مزمن میشود.

    خوشبختانه دنیای جمادات بکمک آمده و گذر زمان با خود پدیده های جدید میآورد.  یکی از این پدیده ها فضای مجازی است که تقریباً همه بدان دسترسی دارند.  حُسن بزرگ این پدیده در جهانی بودن آن است که در هر مکان و هر زمان میتوان با دیگران در ارتباط بوده و از طرز فکر سایرین درباره همه چیز مطلع شد.  میتوان با دیگران تبادل فکر انجام داده و گروه های همفکر تشکیل داد.  اتفاقاً بخاطر همین فواید است که نظام های خودکامه شدیداً دشمن آن اند و با آنکه خود از آن بیشترین استفاده را میکنند، معهذا خود کابوسی برای آنان است.  این چنین است که ملاحظه میشود سرعت اینترنت را کاهش یا گاه برای چند روزی قطع میکنند، دسترسی به کانال های مردمی فیلتر و ارتباطات ماهواره ای با پارازیت مختل و عملاً رسانه های دیداری و شنیداری را از حیز انتفاع می اندازند.  با اینحال، علیرغم همه محدودیت ها،  بنظر میرسد فعلاً همین پدیده تنها امید باقیمانده برای اجتماع مجازی و کسب آگاهی ها است.  باطل السحر این طلسم، "بیان" است.

   با وجود همه مشابهت ها، دنیای جمادات سادگی و منطق یگانه خود را داشته صادق و بی ریاست.  ولی دنیای ما انسانها پیچیدگیها و تفاوت های فراوان دارد.  اگر از منظر ایدئولوژی نگاه شود، نظام ایدئولوژیک بدترین حالت ممکن برای اداره جامعه انسانی است که نهایت آن نظام دینی است.  ولی برای بدتر بودن همیشه جا هست.  نظام دینی ممکن است منحصراً ایدئولوژیک بوده و صادقانه پای بند اصول خود باشد.  نمونه آنرا قبلاً در حکومت فلورانس قرن 15 دیدیم که چگونه مردم بعد یکی دو سال تجربه به فراست دریافتند که برای حفظ دیانت هم که شده نباید به امثال چنین نظاماتی فرصت حکومت داد.  شاید نمونه امروزی آن حکومت دینی طالبان باشد که با افتخار بالاترین دستآورد خود را استقرار قصاص میدانند.  تازه این در شرایطی است که نظام دینی خالص و بدون آلودگی به فساد رایج باشد.  حال تصور کنید که نظام باصطلاح دینی با فساد و انواع جنایات نیز همراه باشد.  از آنسو، شیوه استبداد قاطعانه مردود است.  منتها در اینجا هم نوعی طیف وجود دارد و گاهی مستبد برای اعتلای ملت خود متکی به خودکامگی شده عوارض منفی آنرا بر مردم تحمیل میکند.  و گاهی هم استبداد میتواند خودکامگی همراه با فروش کشور باشد یعنی مستبد با همدستی حلقه نزدیکان خود هدفی جز به یغما بردن ثروت کشور نداشته و در پایان، جز زمین سوخته چیزی برای تحویل به آیندگان نداشته باشد.  معمولاً مستبد نوع اخیر از جنس بیگانه ای است که بر کشور حاکم باشد.  اما بدتر از بدی که در عالم خیال میتوان متصور شد جمع بدترین حالت ایدئولوژی با بدترین حالت استبداد است که حاصل آن حکومتی بظاهر دینی اما همراه با استبداد مطلقه و فسادی عالمگیر باشد. عجبا که سرزمینی با جمع یکجای بدترین های بدترین ها در قالب یک نظام، نه در عالم خیال بلکه در عالم واقع وجود داشته باشد و چه نامی میتوان بدان داد جز سرزمین عجایب!  چنین خباثت و بلاهتی در تاریخ سابقه ندارد.  کدام خباثت؟ مثلاً فقط یک قلم بودجه یک فیلم تبلیغی حکومتی دو برابر یارانه تخصیصی داروی کشور باشد!  بعبارتی سلامت مردم در چشم حکومت کمترین اهمیتی نداشته باشد.  هنر چطور؟  بلاهت کار همینجاست که موضوع این فیلم چند هزار میلیاردی، سرگذشت پیامبر قومی است که تمام توش و توان نظام ظرف چندین دهه متوجه نابودی کشوریست که قوم مزبور در آن ساکن اند!

    در دنیائی که خرد حاکم است، اگر حادثه یا فاجعه ای روی دهد بلافاصله دانایان جامعه گرد آمده نظر علمی میدهند.  اگر هواپیمائی سقوط کند وظیفه هیئت اعزامی این است که 1- چرا حادثه روی داد، و 2- چه باید کرد تا تکرار نشود.  معمولاً هواپیماهای مشابه تا روشن شدن دلایل امر زمینگیر خواهند بود.  لیکن در سرزمین عجایب همه چیز وارونه و روند امور معکوس است یعنی هواپیمای خودی را ساقط و عامداً مانع کشف حقیقت میشوند.  معهذا فجایع هوانوردی و امثال آن ابداً قابل قیاس با فجایع عظیم رویداده در حکومت های دیکتاتوری نوع اخیر نیست.  ظاهراً عقل متعارف ایجاب میکند که اهل معرفت کمیته حقیقت یاب تشکیل داده و مشابه هیئت کارشناسی هوائی، موارد 1 و 2 فوق در خصوص موجودیت نظام را مرور کرده گزارش نهائی را در اختیار عموم قرار دهند.  واضحاً انجام چنین مهمی در داخل سرزمین عجایب مقدور نیست چه اگر  میسر میبود، اصولاً چنین وضعیتی بوجود نمی آمد.

    خیل مردمی که از کشور خود فرار و به خارج پناهنده میشوند نشانه دو چیز است: یا نشانه وجود جنگ و یا وجود فساد و ظلم غیر قابل تحمل.  با اینکه در سرزمین عجایب جنگ نیست اما فراریان آن رتبه نخست را نسبت به سرزمین های جنگ زده دارند حاکی از این حقیقت که فساد و بی عدالتی کم از جنگ نیست.  که اگر اراده و اتفاق نظری در میان تبعیدیان میبود، با تشکیل سازمان های مردم نهاد میتوانستند مؤثر و کارگشا باشند.  بازهم تأکیدی مجدد بر ضرورت اتفاق نظر در تئوری و ضرباهنگ هماهنگ هنگام عمل.  اما در عوض، آنچه در درون مرز از مردم رنجدیده و تحت ستم دیده میشود، نفرین به مسببین جنایات و موکول کردن تسویه حساب به روز جزاست.  اتفاقاً این همان چیزی است که حاکمیت دینی با آموزش های مستمر خود تعلیم داده و علاقه دارد که همان را بشنود.  یکی از تفاوت ها با توده یک گاز همین است که در دنیای جمادات برای هر کنشی، واکنشی هست متناسب با آن بدون رعایت هیچ ملاحظه ای.  اینجاست که موضوع "بازنگری" مهم شده و آنچه اوجب واجبات است بازنگری در عادت های بد فرهنگی بوده و اینکه بالاخره زمانی باید از شرّ آنها رها شد.  چه زمانی؟  در دوران صلح و وفور نعمت معمولاً انگیزه ای برای این مهم وجود ندارد.  اما جامعه که به استیصال برسد زمان مطلوب آن فرا رسیده است و زمانی است که پرسش ها در میگیرد.  نمونه آنرا در شخص عباس میرزای ولیعهد و اطرافیان او در هنگامه جنگ های قفقاز و شکست های پی در پی دیدیم.  او با نهایت صداقت از خود میپرسید ما که انسان های صدیق و میهن پرستی هستیم و از جان و دل مایه میگذاریم چگونه است موفق نمیشویم.  او به آغاز راه بازنگری فکری رسیده بود.  شاید اگر زنده میماند و بجای پدر نالایق امور را در دست گرفته بود سرنوشت دیگری در انتظار بود.

    اسارت فکری هزاران بار محکم تر و هزاران بار زیان بارتر از اسارت فیزیکی است.  زیرا شخص اسیر، اسارت خود را به عینه میبیند و درد آنرا با تمام وجود احساس کرده سعی در خلاصی دارد.  ولی اگر فکر در اسارت باشد دردی وجود ندارد تا آنرا بفهمد و بخواهد خلاص شود.  حتی فرد بسا به محتویات اسارت بار فکر خود افتخار نیز بکند.  این اسارت مکشوف نخواهد شد مگر زمانی که بین آن ذهنیتِ در حبس و رنج ناشی از زندگی نکبت باری که بر او مستولی شده رابطه ای تنگاتنگ نمایان شود.  شاید قیاس بین زندگی خود و آنان که در بند ذهنیت مانند او نیستند کمک خوبی در کشف این اسارت باشد.  بازنگری در عادات رسوب کرده کهنه ابتدای رهائی از بندهای این اسارت است.  آیا جهاد اکبر همان شجاعت در رهائی از این اسارت نیست؟  بنای ساخته شده طی انقلابات سیاسی هرقدر هم مدرن و اخلاقی باشد، مادام که بندهای اسارت فکری پاره نشده باشد پایه های بنای نوسازی که بر آن بنا شده مستحکم نخواهد بود.

    در پایان، تأکید مجدد بر هشداری است که گویا شنیده نمیشود.  همه تراژدی های معروف را فراموش کنید زیرا تراژدی واقعی در راه است.  فقط این نیست که جوانان آینده ای ندارند، کل کشور آینده ندارد!  فارغ از همه بگیر و ببندها، جنایات، فقر و فاقه ناشی از نبود غذا و دارو، بی خانمانی، فساد نجومی، به یغما رفتن ثروت مردم، و.. همه اینها در پیش تراژدی مهمتری که  مدتهاست از راه رسیده هیچ است که آن تخریب زیست بوم است.  زیست بومی با قدمت میلیونها سال اکنون به مرحله ای از ویرانی رسیده که زیر فشار جمعیتی قابل احیاء نیست و بعید است حتی با آمدن خیرخواه ترین حکومت ها جراحت آن درمان شود.  دیگران کویر تشنه را گلستان کرده اند اما در سایه حکومتی بیگانه و ضد ملی، نه تنها مناطق کم آب بی آب شده بلکه مناطق پُر آب هم به بی آبی رسیده و به شهرها نیز سرایت کرده.  زندگی ها در حال اضمحلال است و کوچ دسته جات بزرگ جمعیتی در داخل مرزهای سرزمین سوخته آغاز شده که این تازه آغاز راه است.  عمق تراژدی در این است که زخم زیست بوم فرایندی یکسویه و مرتباً در حال وخیم تر شدن است.  آیا شنونده ای هست؟

خلاصه اینکه، دانش دنیای جمادات میتواند حاوی درس هائی برای دنیای زندگان باشد.  لازم نیست حتماً دانشمند بود، بلکه تماشای محیط اطراف و دقت در کسب تجربه و کمی تفکر و کاربست اندکی استدلال، خودآموزی بینظیر خواهد بود.  مثال یک توده گاز نشان داد که چگونه تک تک ذرات در رفتار عمومی گاز سهیم بوده و با طیفی از سرعتهای مختلف سروکار داریم.  در جامعه نیز با طیفی از عقاید متفاوت روبرو هستیم و لزوماً توقع از اینکه همگی بینش یکسانی داشته باشند خطاست.  منتها مانند توده گاز، مُد اصلی جامعه با آنچه به میانگین موسوم است تبیین میشود.  در حالیکه جامعه نرمال راه خود را بطور طبیعی طی میکند، در حاکمیت ایدئولوژیک، بویژه از نوع دینی، عوامل خارجی جامعه را خلاف مسیر طبیعی، به مثابه گازی محبوس در ظرف بسته، تحت تنش زیاد قرار داده بسمت واپاشی پیش میبرند. 

   سخن کوتاه، در دنیای مادّه هیچ جماعتی قانونمند تر از جماعت جمادات نیست.  جانداران مختارند که از قانون طبیعت کمی انحراف داشته باشند.  اما در مجموعه جانداران، جانوری بالقوه قانون گریزتر از انسان وجود ندارد.  در اجرای این مقصود، ایدئولوژی کاتالیزور و بهترین محمل است تا همانطور که ذکرش رفت در ادامه این انحراف و انتهای این خط با نظامی روبرو میشویم که ملقمه ای از جمیع بدترین بدترین هاست که استبداد و دین و فساد و جنایت و خباثت و بلاهت را با هم یکجا گرد آورده باشد.

    

  • مرتضی قریب
۲۳
بهمن

حاشیه امن

    در دنیای واقعی هر چیز که ساخته میشود یا هر کاری که انجام میشود و هر اتفاقی که رخ میدهد یا قرار است رخ دهد همواره با یک "حاشیه امن" همراه است.  یعنی حفظ فاصله کافی تا بروز بحران.  در یک کلام، زندگی سالم بدون وجود حاشیه امن میسر نیست.  حاشیه امن در نفس خود مثبت است اما گاهی هم آنرا در جهت خلاف بکار برده و میبرند.  نمونه های زیر شاید به روشن شدن آن کمک کند:

1- سرعت نمای اتوموبیل حداکثر سرعت مجاز را 120 یا در برخی 160 و یا بیشتر را نشان میدهد.  اما راننده مجرب همواره فاصله ای را با حداکثر نامی سرعت رعایت کرده با سرعت کمتری رانندگی کرده که به آن حاشیه امن گفته میشود.  البته قانون خود این حاشیه امن را مقرر کرده و عدول از آنرا روا نمیدارد.  اگر جاده لغزنده باشد حاشیه امنی که راننده اختیار میکند حتی از عدد قانونی هم محافظه کارانه تر خواهد بود.

2- متشابهاً رانندگی در جاده با حفظ حاشیه امن بین خطوط خط کشی شده خواهد بود.  کاهش حاشیه امن یعنی انحراف به چپ یا راست که خطر خروج از جاده یا تصادف با وسیله مقابل را افزایش میدهد.

3- استفاده از چوب در ساخت و ساز مزایای زیادی دارد اما آیا میتوان جنگل های کشور را بخاطر آن ته تراشی کرد؟  در این مورد حاشیه امن توسط متخصصین مقرر میشود و معمولاً برداشت چوب باید کمتر از میزان رشد و احیاء مجدد درختان باشد.  کشور سوئد که صادر کنند عمده چوب است به ازای هر درختی که قطع میشود صد چندان نهال جدید غرس میکند تا وسعت جنگل های خود را حفظ کرده باشد. 

4- توان نامی یک نیروگاه اتمی مثلاً 1200 مگاوات است.  یعنی حداکثر تولید نیرو بطور ایمن همین عدد میباشد.  بطور نظری امکان افزایش قدرت نامحدود است تا آنجا که قادر به نابودی کل سیستم است.  حاشیه امن در اینجا یعنی تولید حرارت و نیرو نباید از میزان برداشت آن که توسط خنک کننده صورت میگیرد و محدود به قدرت پمپاژ است تجاوز کند. 

5- اگر موارد بالا به درستی فهم شده باشد، مسأله آب نیز همینگونه است.  میزان مصرف آب در کل مصارف خود در بدترین حالت میتواند برابر با میزان نزولات جوی که منجر به احیاء آبخوان ها و لایه های زیرزمینی است باشد.  اما در عمل هیچگاه نباید حتی به این خط قرمز نزدیک شود بلکه درست مثل سرعت اتوموبیل، حاشیه امنی را رعایت کرده اجازه داد همیشه اندوخته اضافی از آب وجود داشته باشد.  این یعنی که رودخانه ها کماکان پر آب باشند و دریاچه ها را تغذیه و حتی مقدار زیادی از آب راهی دریاهای آزاد شود.  اینکه همه آبهای موجود مصرف شود فقط از مغز پوسیده یک عقب مانده ذهنی ممکنست تراوش کند که شوربختانه نظایر آن مدتهاست در مقامات بالا منصوب اند. 

6- مورد فوق ما را به موضوع مهمتری میرساند که علت اصلی بحران آب و باعث و بانی خشکسالی و نابودی محیط زیست است.  و آن چیزی نیست جز موضوع جمعیت.  جمعیت هر منطقه ای یا هر کشوری باید متناسب با اقلیم و امکانات طبیعی آن باشد.  لذا حد بالای جمعیت یک کشور مانند توان نامی یک نیروگاه است که نباید تحت هیچ شرایطی از خط قرمز مزبور عبور کند.  مثلاً برای کشور ما این حداکثر چیزی حدود 30 میلیون بوده است بطوریکه آب در رودخانه ها و دریاچه ها باشد و خوراک مردم از محل کشاورزی و باغداری و دامداری داخلی تأمین شده و بسا صادر هم بشود.  چنین وضعیتی را حالت تعادل گویند که اگر در جهت صعودی برهم خورد درست مانند مثال نیروگاه لجام گسیخته بسمت نابودی پیش خواهد رفت.  وقتی جمعیت به حد اشباع سرزمینی میرسد لاجرم رشد جمعیت باید بسیار کوچک و نزدیک صفر گردد.  این بمعنای مخالفت با فرزند آوری نیست بلکه 2 فرزند برای خانواده تقریباً همین شرط را برآورده میسازد.  ترساندن از پیر شدن بافت جمعیتی بهانه ایست در دست کسانی که با ممانعت از تنظیم خانواده و ایجاد انگیزه های تشویقی برای افزایش جمعیت کشور، آینده آنرا عامدانه بسمت یک فاجعه محتوم هدایت میکنند.  افزایش جمعیت که چه شود؟ درحالی که جوانان تحصیل کرده به مرحله بازدهی رسیده مداوماً در حال فرار از کشورند؟!  جمعیت کم همواره چاره دارد ولی جمعیت زیاد بدون چاره است درست مثل صاحبان مستأصل مرغداری ها که شاهد بودیم صدها هزار جوجه بیگناه را بخاطر کمبود دان بیرحمانه زنده بگور کردند.  اکنون کشور با جمعیت بالای 80 میلیون، حتی بر فرض، اگر در همین حد هم توقف کند فاتحه آینده کشور کماکان خوانده است.  طبعاً کاری که با جوجه ها شد با انسان نمیکنند، اما شاید هم جنگ ابزار خوبی در ذهن مستبد باشد که فواید چندگانه برایش دارد.  کسانی که مسئول ایجاد چنین وضعیتی هستند به تحقیق مرتکب نه حماقت بلکه بزرگترین جنایتها شده اند. 

7- حاشیه امن برای استحکام خانه ها و مقاومت در برابر زلزله نیز وجود دارد.  یعنی طبق ضوابط مهندسی، استحکام بنا باید بیش از حد معمول باشد تا زلزله قوی بین 7 تا 8 ریشتر را دوام آورد.  دلیل اصلی فروریختن برج های مسکونی در زلزله اخیر ترکیه البته شدت زلزله بوده است.  اما بعقیده ما دلیل مهمتر فساد حاکم بر شیوه ساخت و ساز در آن نواحی بوده است.  پایدار ماندن ساختمان های مجاور نشان از آن دارد که مقررات مهندسی در آنها، برخلاف همسایگان آنها که فرو ریخته، رعایت شده است.  اینجا به یک حاشیه امن دیگر میرسیم که مربوط است به زد و بندها و فساد حاکم در شهرداری ها و سازمانهای وابسته که سازنده میتواند با رشوه، مقررات را خریداری و ایمنی را قربانی منافع شخصی کند.  همانگونه که در برج های قلابی شهر آبادان شاهد بودیم که نه با زلزله بلکه بخودی خود فروریخت که حاکی از حجم وحشتناک فساد حاکم است.  معلوم نیست اگر تکان کوچکی رخ دهد چه میزان از ساخت و سازهای انجام شده توسط این آقازادگان تخریب خواهد شد؟  نتیجه چه شد؟ دادخواهی زیان دیدگان چه شد؟ مقصر که بود؟  هیچ، کاملاً مسکوت ماند و برملا نشد زیرا سازنده و شرکای والامقام او دارای "حاشیه امن" در قبال نظام قضائی هستند.  پس مسئول جانهای زیر آوار مانده کیست؟  طبعاً با ذکر نام خدا تمام مسئولیت ها به یکباره ناپدید میشود!  این همان وجه ضد ارزشی حاشیه امن است که در دنباله بدان میپردازیم.

8- شکل ضد ارزشی دیگری از حاشیه امن مربوط میشود به دزدان، رانت خواران، اختلاسگران، و متجاوزین به حقوق ملت.  کودکان معصومی که تنها گناه آنها یادگیری کتاب مقدس یا علاقه به فوتبال بوده مورد تجاوز مربیان قرار میگیرند و آب از آب تکان نمیخورد.  چرا؟  برای اینکه متجاوز دارای حاشیه امن است و درعوض او، خبرنگار افشاگر دستگیر و زندانی و شکنجه میشود.  اگر در زندانها، و حتی خارج زندان، در دیگر کشورها به زندانیان تجاوز جنسی شود اتهام سنگینی علیه متجاوز مطرح و با کیفر سختی روبرو میشود.  طبعاً ما خواهیم گفت آنها لائیک و بی دین اند.  اما در کشوری که ادعای دیانت سردمداران او سقف آسمان را سوراخ کرده و چنین گناه کبیره ای مکرر در مکرر اتفاق افتاده چه باید گفت؟  متجاوزین از حاشیه امن برخوردارند و چه بسا پاداش هم میگیرند.  با توجه به شیوع انواع دزدی و اختلاس از اموال ملت آیا چنین نظامی غیر از یک نظام تماماً مادّی گرا به معنای اخص کلمه چیز دیگری هست؟  و بالاتر از این، بلکه چون ادعای معنویت و تقدس هم دارد که کاملاً خلاف اعمال سیاهش است، پس نه اینست که دروغگوترین و ریاکارترین نیز هست؟

9- براستی مگر خطای فاحش و گناه مُنکر، شرق و غرب یا معنوی و مادّی دارد؟  چگونه است انواع تجاوزات روز روشن صورت میگیرد و آب از آب تکان نمیخورد؟  لابد حاشیه امنی وجود دارد؟  اما حاشیه امن این متجاوزین از سوی چه کسی تضمین شده که همچنان استمرار دارد؟  مجوز آتش باختیار از سوی چه کسی به متجاوزین داده شده؟  اصولاً فعلی که طبعاً خطای فاحش است و حتی نقیض قانون مدون، چگونه بی مانع صورت عمل میپذیرد؟  شاید مثال زیر کمکی کند:

شرکتی را متصور شوید با یک رئیس فاسد.  کارمندان او ممکنست در بدو استخدام افرادی پاک و منزه باشند اما به مرور در فضای مسموم شرکت مجبورند همرنگ جماعت شوند و در تخلفات مالی رئیس آلوده شده و چشم بر آنچه میگذرد ببندند.  طبعاً همراهی آنها نیز بتناسب سلسله مراتب بی پاداش نخواهد ماند.  این واکنش زنجیری فساد از رئیس آغاز و پله پله به آبدارچی شرکت ختم میشود.  آنها که در این بازی شریک نیستند یا باید منفعل مانده یا شرکت را ترک کنند.  چه اینکه شنا در یک گنداب لاجرم خواهی نخواهی فرد را کثیف و آلوده خواهد کرد.  اما چنانچه رئیس این شرکت با فردی درستکار و لایق تعویض گردد، از آنجا که افراد فی نفسه نیک نهاد هستند، یکشبه اوضاع عوض شده ورق برمیگردد.  تجربه های تاریخی مکرر در مکرر درستی این نظر را تأیید کرده است.  چه شرکت های ورشکسته ای که با انتصاب فردی لایق از حضیض به اوج رسیده اند.  آیا کارمندانی که در فساد با رئیس سهیم بوده اند قادر به تعویض او هستند؟  طبعاً خیر و تعویض او لازمست توسط مقام بالاتر صورت گیرد.  ولی مافوق هنگامی موفق به اینکار است که خود درستکار باشد که اگر بود اجازه استمرار کار رئیس پائین دست را نمیداد!  اینجاست که دور باطل هویدا میشود و سلسله علت و معلول تا بالاترین مقام مملکتی بالا میرود و نکته باریکتر از مو همینجاست.  پس علت منطقی وجود فساد سیستماتیک در یک کشور را باید ناشی از آغازگر نخستین یا بقول فلاسفه "محرک اول" دانست که اوست که در رأس است.  ماهی زسر گندد نی زدُم.

خلاصه آنکه، حاشیه امن چه در وجه مثبت و چه منفی آن همواره وجود داشته و دارد.  رفع سایه سیاه و نکبتی که بر کشور مستولی شده جز با خِرد جمعی میسر نمیشود.  متأسفانه برخی روشنفکران ما در دنباله روی از غرب مرتباً بر شیوه عقل گرائی خُرده گرفته و وفور افسردگی یا خودکشی در غرب را ناشی از تأکید بیهوده بر خِرد میدانند و هرآنچه آنجاست در اینجا بازتاب میدهند.  حال آنکه فعلاً آنچه دوای درد ماست و عامل خروج از چاه خرافات، همانا عقل گرائی است.  چه بسا بعدها ما نیز به همان مرحله ای برسیم که لازم باشد برای تعدیل فضای موجود، درون گرائی و عرفان تجویز گردد.  همانطور که اقلیم سوئد با اقلیم ما متفاوت است، متشابهاً اولویت های مادّی و معنوی ما نیز متفاوت است و تجویز هرآنچه آنجا میگذرد ممکنست لزوماً مناسب ما نباشد.  معهذا تجربه مفیدی که دنیا به آن رسیده و مانع از ایجاد "حاشیه امن" در وجه منفی آن میشود بکار ما نیز میآید.  و آن همانا ابتکار وجود قوای 3 گانه مستقل از هم است که مرتباً یکدیگر را نظارت و کنترل کرده مانع از پا گرفتن فساد، آنگونه که در کشورهای استبدادی هست، میشوند. بعلاوه، دوره در رأس بودن نیز محدود است.  باری، شاید به همت خردمندان و نخبگان، بشود که حاشیه امن برای زندگی زندگان بسط بیشتر یابد.  بشود که حاشیه امن برای متجاوزین به حقوق زندگان و محیط زیست تنگتر و باریکتر گردد.  اینگونه باد.

  • مرتضی قریب
۱۱
آذر

چند نکته درباره قوانین بقا

     پیرو مطلب قبلی که در آن به نبود درک قوانین بقا نزد رهبران کشورهای در حال توسعه اشاره شده بود، سوء تفاهمی بوجود آمد و این تصور که جای قوانین بقا در کتابهای فیزیک و شیمی است و ربطی به اداره زندگی ندارد!  حال آنکه آنچه هم در کتب درسی است برای زندگی و پیشرفت در طرز زندگی میباشد.  اگر ما این نگرش را در مدارس و دانشگاه ها اشاعه نداه ایم آن دیگر مشکل ما معلمین میباشد و نه قوانین بقا.  آموزش پذیران در این سیستم مفلوج طوری تربیت شده اند که گوئی کتب درسی برای حفظ کردن و امتحان دادن است و نه نقشی برای ارتقای زندگی.  

    مشکل کشورهای در حال توسعه در درک اصول اساسی است که رهبران آن یا نمیفهمند یا نمیخواهند بفهمند.  شاید هم میفهمند ولی مثل لوئی پانزدهم  اعتقاد دارند " بعد من دنیا را سیل ببرد!" کنایه از اینکه کاری بکار بعد خود ندارند و اینکه آینده هرچه خواهد شد بگذار بشود.  اصول بقا یکسری اصول اساسی است که بعید است مسئولین ندانند چه اینکه امروزه حتی یک دانش آموز معمولی نیز بطور حسی از آنها آگاه است.  دستکم تردیدی نداریم که مسئولین رده بالا آنرا در حوزه پول  بهتر از هر کس دیگر میدانند.  لذا ما هم آنرا با زبان پول بیان میکنیم:

تغییرات زمانی  =  (هزینه ها)   -   (درآمد ها)

    طبعاً برای سردمداران، سمت راست معادله همواره مثبت است و با شیب دائم التزایدی بالا میرود.  معادله فوق نمونه ای از قوانین بقاست.  میگوید که مجموع درآمدها، چه حقوق و مزایا، چه حق و حساب ها و انواع مختلف حق ها و پول هائی که اینجا یا آنجا بحساب شما ریخته اند منهای هزینه هائی که پرداخته اید و واقعاً از جیب شما پرداخت شده برابر است با مانده حساب شما در یک بازه مشخص زمانی مثلاً یک سال.  برای آنها که زیر خط فقرند معمولاً منفی و برای کارمندان عادی دولت معمولاً در حد صفر، و برای خودی ها و نورچشمی ها و آنها که نام نمیتوان برد بطور نجومی مثبت است.  

    همین معادله متشابهاً درباره موجودی آب یک مملکت صادق است.  جمله اول، تولید، یعنی مجموع نزولات جوی اعم از برف و باران است.  جمله دوم که منفی است، مصرف، یعنی مجموع برداشت از آبهای سطحی و زیرزمینی بقصد مصرف چه در کشاورزی، صنعت، شهری و هر جای دیگر است.  سمت راست تساوی تغییر است که سالهاست که برای کشور ما منفیست و هیچ گوشی بدهکار نیست.  شاید یک دلیل آن این باشد که پائین رفتن سطح آب چاه های زیرزمینی را همگان نمیبینند، گو اینکه مصادر امور حتماً مطلع هستند.  چند سالیست که ذخیره آب سدها نیز مرتب کاسته میشود و این البته دیده میشود و نیز فرونشست زمین.  لذا ماوراء هرگونه شک و شبهه ای: 

بالانس معادله آب در کشور ما منفی است!!

    چرا چنین است؟  مهمترین و اصلی ترین دلیل آن افزایش مصرف (هزینه ها) است در حالیکه تولید ثابت است.  آیا مردم آب بیشتری مینوشند؟  خیر.  مصرف کنندگان یعنی جمعیت آدمها زیاد شده است.  چرا چنین شده؟  زیرا نظام تنظیم خانواده نه تنها سالهاست رها شده بلکه برعکس بر طبل انفجار جمعیت، همانطور که پیشتر گفتیم، بی خردانه میکوبند.  چه اینکه اگر جمعیت ایران در همان محدوده 20 تا 30 میلیون تعادلی خود میماند، هیچکدام از این خشک شدن رودخانه ها و دریاچه ها و فرو نشست ها و تخریب محیط زیست و تخریب زندگی کشاورزان و ورشکستگی کارخانه ها و بویژه آنها که وابسته به آب هستند و خیلی خیلی دیگر عوارض مشهود و پنهان را نمیداشتیم.  مردم ثروتمندتر هم میشدند.  با وجود یک حاشیه امن بزرگ، هرگونه خشکسالی هم از سر گذرانده میشد.  و بالاتر از همه، آینده کشور نابود نمیشد.  با نظام غلطی که در پیش گرفته شده اگر از این بدتر نشود جای تعجب است.

   آیا این به معنی مخالفت با فرزند آوریست؟  ابداً.  بلکه اگر خانواده ها به 2 فرزند بطور متوسط اکتفا میکردند،  مثل همین رویه ای که اکنون اکثر خانواده ها رعایت کرده و میکنند، هیچگاه چنین فلاکتی دامنگیر مملکت باستانی ایران نمیشد.  همواره جمعیت کم را میتوان به ازدیاد تشویق کرد اما زیاد را ابداً نمیتوان کاری کرد که ما و نسل های متوالی بعد ما باید خسارت و بدبختی حاصل از نتایج تصمیمات خانمانسوز عده ای قصیر العقل را تا دنیا دنیاست بپردازند.  متأسفانه، از دسترس خارج ساختن وسایل تنظیم خانواده بیماری ایدز را هم شایع و مشکل را مضاعف ساخته است.

    کارشناسان تلویزیونی نیز با مشاوره های اشتباه، نادانسته به این اشتباه دامن میزنند.  ادعا میکنند با اصلاح مصرف میتوان بر مشکل غلبه کرد.  بله راست میگویند.  گیرم با اصلاح مصرف چهار یا پنج سال با صرفه جوئی دوام آوردیم.  اما در سال پنجم که چند میلیونی جمعیت اضافه شده و مصرف بالا رفته میخواهید چه کنید؟  مگر صرقه جوئی فقط در آب خوردن یا شستشوست؟  مگر کشاورزی و صنعت برای آدمها نیست؟  مگر قرار نیست رودخانه ها آب جاری داشته باشند؟  مگر قرار نیست دشتها سرسبز باشند؟  آخر این چه توصیه ایست که میکنید؟  اگر دانسته میگوئید شما هم با مرتکبین این امر در یک کاسه اید.  اگر دهان باز میکنید، دستکم بخواهید جمعیت در همین سطح متوقف شود. 

    عده ای هم با تقلید از رسانه های خارجی، تقصیر را گردن تغییر اقلیم میاندازند.  توگوئی ما خودمان ابداً نقشی نداریم.  میگویند بخاطر گرم شدن زمین است!  اما گرمایش زمین به سبب چیست؟  مصرف زیاد کربن و رهائی در جوّ.  این یکی بخاطر چیست؟  طبعاً بخاطر تعداد زیاد مصرف کنندگان یعنی جمعیت زیاد!  یعنی برمیگردیم بهمان نقطه اول.  میگویند ماشین ها برقی شود.  ماشین که هیچ، اگر از همین فردا همه چیز انرژی سبز شود، در خوش خیالی ترین حالت، جمعیت دنیا همین که هست میماند.  گرمایش ممکنست جلوگیری شود اما آب چه؟!!

    در دنیای ما برای هر چیزی حدی وجود دارد و این را باید در مغز آنان که مسئولیتی دارند بنوعی کاشت.  برای خوراک بیشتر باید زمینهای بیشتری را بدان تخصیص داد.  در برزیل، بی خرد دیگری مشغول پاک تراشی جنگل های آمازون است تا سویا بکارد و دامداری کرده گوشت صادر کند.  چرا؟  برای اینکه صرف میکند و سود دارد.  چرا؟  چون جمعیت دایم التزاید احتیاج به غذا دارد و سود مطمئن در همین کار است که جنگل های یامفت را تراشیده و رانت خواران دوست و آشنا را به کام دل رسانید.  اگر جمعیت دنیا این رشد فزاینده را نمیداشت آیا او چنین زحمتی را متقبل میشد؟  خیر زیرا بازاری برای آن وجود نمیداشت و صرفه اقتصادی وجود نمیداشت.  از بین رفتن ریه دنیا نه تنها ما را در اینسوی دنیا بلکه کل کره ارض را متأثر و تغییر اقلیم را شدیدتر میسازد.  جهان تفاوت بسیار کرده و نسبت به 100 سال پیش بسیار کوچکتر شده!.  ای کاش رهبران جهان را بطوراجبار در این کنفرانس اقلیمی اخیر جمع کرده و قوانین بقا و سایر اصول به آنان چون شاگرد تعلیم داده میشد.

    نه تنها در سطح جهانی، بلکه در سطح ملی نیز آنچه فقدان آن احساس میشود یک نظام سالم آموزش است.  نظامی که بجای خرافات، از ابتدا مباحث زندگی در شرایط نوین به کودکان و خردسالان تعلیم داده شود.  البته که صرفه جوئی مهم است و حتماً باید در لیست آموزش های حیاتی قرار گیرد.  منتها در شرایط درست تعادلی و نه مثلاً وقتی لوله اصلی آب ترکیده و آب هدر میرود، پدر خانواده بی خیال در دست شستن امساک میکند و با آب قلیل دست نماز میگیرد.  باید رتبه بزرگی مشکلات در قیاس با یکدیگر فهم شود. 

    نتیجه آنکه، شکل گیری علوم و فنون همه بر مبنای قوانین بقاست، منتها هرکدام در رابطه با سوژه خودش.  معادله ای که در بالا نوشته شد در اغلب موارد معادله ای حاوی انتگرال و دیفرانسیل در کلی ترین حالت تابع زمان و مکان و سایر مختصات خاص سوژه است.  اگر این معادله در همه شئون زندگی ما درست از آب درآمده، و از جرم گِل سیاه تا اوج زُحل کارآمد بوده، بعید است درباره آب نادرست بوده و مجبور به توسل به ماوراءالطبیعه شویم.  لذا در اینجا، مثل هرجای دیگر، فقط دانش کارساز است و نمیشود خرابکاری های خود را ریاکارانه بگردن آسمان انداخت.  حقیقتی که نباید کتمان کرد اینکه موجودی کل آب شیرین کره زمین ثابت است و اگر همان شیوه ای را که در ایستگاه فضائی اجرا میشود بتوان بر بستر زمین اجرا کرد، کمبود آب تا حد زیادی مرتفع میشود.  اما کاریست بغایت دشوار و پرهزینه و مکروه که فاضلاب را بایست صاف کرده دوباره خورد.  حتی تعریق بدن نیز باید بازیافت و دوباره مصرف شود.  پس بهتر است به توصیه های پیشین بازگردیم.  آیا چنین روزی فرا میرسد؟

  • مرتضی قریب
۰۵
آذر

آب و محیط زیست

چکیده

سالهاست که آب به یک معضل اساسی در ایران تبدیل شده.  نبود بینش علمی درباره قوانین بقا بین

گردانندگان کشور ما را بدینجا کشانده و بزودی به بحرانی بزرگ منجر میشود.  تبلیغ برای افزایش

جمعیت، بدین معضل انجامیده و قرار است از اینهم بدتر شود.  ادامه سیاست های جاری بزودی کشور

را وارد پروسه ای بدون بازگشت و فاجعه بار سوق خواهد داد.  عدم دخالت و مشارکت دانایان آینده

ای تاریک را پیش رو میگذارد.

   این روزها بحث داغی در کشور بر سر بی آبی و عواقب آن برپاست.  در مقیاسی بزرگتر همین مسأله در سایر کشورها بویژه در کشورهای پرجمعیت برقرار است.  اخیراً کنفرانسی جهانی درباره گرم شدن زمین جریان داشت که اقدام جمعی و عاجل همه کشورها را طلبیده و آینده وخیم پیش روی کره زمین را بار دیگر به تماشای نمایندگان شرکت کننده گذاشت.  اما چه فایده که گوش شنوائی وجود ندارد و رهبران برخی از کشورها متأسفانه برای سود کوتاه مدت حاضرند آینده خود و دیگران را به خطر اندازند.  امروز بیش از هر زمان دیگر سطح دانش آکادمیک و بینش عمومی این رهبران اهمیت ویژه یافته است زیرا فقدان درک اینان که در رهبری قرار گرفته اند نه تنها برای مردم تحت رهبری خودشان زیان بار است بلکه امروزه به دلیل 3 پدیده مهم هر تصمیم نادرستی که گرفته شود سراسر کره ارض را تحت تأثیر قرار میدهد.  این 3 پدیده اساسی عبارتند از : جمعیت، مصرف، تکنولوژی

    جالب اینکه هر سه پدیده پا به پای هم در حال افزایش بوده و مجموعاً دست در دست یکدیگر در حال نابودی زمین ما و آثار زندگی میباشند.  تکنولوژی با اینکه در حال تعالی میباشد و ظاهراً به نفع بشر است اما در دستان کم خردان به ضد خود منجر شده و همین میشود که گرمایش زمین و امثال آنرا بوجود میآورد.  عموم مردم این سخنان را در رسانه ها میبینند و میشنوند اما چون از کُنه ماجرا بی خبرند از عمق فاجعه پیش رو و بویژه آینده تاریکی که برابر نسل های بعد ماست بکلی غافل اند.  گو اینکه معمولاً کسی برای نسل های بعدی جوش نمیزند و دم را غنیمت میشمارد!  اما حقیقت اینکه هم الان و برای همین نسل حاضر هم در بطن فاجعه بسر میبریم و نیازی چندان به صبر کردن برای آینده نیست.  

    مصرف مردمان، بویژه در نواحی برخوردار، نه تنها از جهت مطلق افزایش می یابد و نه تنها با افزایش جمعیت میزان مصرف با شیب تندتری بالا میرود بلکه دور ریز های حاصل از این مصرف انواع موادی را تشکیل میدهد غیر قابل هضم و مضر برای محیط زیست.  سر سلسله همه این مصائب، جمعیت است که اگر تعادلی وجود میداشت تبعاتی که امروز بر سر زیست بوم خود آورده ایم وجود نمیداشت یا دستکم به این شدت نمیبود.  زمین امروز بیش از پیش کوچک شده و تحمل این تراکم و عوارض ناشی از آن را ندارد.

    گفتگو در باره اهمیت جهانی این مسأله را فعلاً وامیگذاریم و توجه خود را به آنچه در داخل قلمرو خودمان میگذرد معطوف میکنیم.  هرچه باشد دستمان از ایزارهای کنترل اوضاع دنیا کوتاه است.  اگر هنری داشته باشیم چه بهتر در حوزه ای که صدای ما شنیده میشود و اراده ما اثری دارد عرضه کنیم و آنچه را میخواهیم برای دنیا بهتر کنیم از خودمان شروع کنیم.  که از قدیم گفته اند چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.  بگذریم از اینکه امروز هیچ منطقی نه از نوع قدیم نه جدید، چه ارسطوئی، چه مدرن هیچکدام کار نمیکند و همگان در کار خود فرومانده اند.  لذا سعی به حل مشکل خود میکنیم که اگر اندکی به صلاح نزدیک شود، بخشی از کره زمین را نجات داده ایم!

    اخیراً کشاورزان اصفهان بعد از سالها تحمل و بردباری و هشدار درباره کاهش حقآبه آنان که با حیات و ممات آنان پیوند دارد، در بستر خشک زاینده رود دست به اعتراض مدنی زده و در خیمه هائی که بر پا داشته اند خود و خانواده متحصن شدند.  بزودی مردمی که به محصولات کشاورزی وابسته اند به کمک آنها شتافته و از جنبه انسانی همدردی نشان داده اند.  اما بجای شنیدن فریاد استمداد، به تجمع آنان یورش برده و با آتش زدن خیمه ها، آنان را مضروب و مصدوم ساختند.  با اینکه روش ما بررسی علمی قضایا است اما اینبار این موضوع را هم از منظر احساسی و هم از منظر علمی مورد واکاوی قرار میدهیم.  

منظر احساسی

    جالب است که نظام ایدئولوژیک حاکم، بقای خود را در استمرار واقعه ای در حدود 1400 سال پیش میداند و هرساله به مناسبت کربلا چه در کشور خودمان و چه در کشورهای ماورای بحار تجمعاتی با هزینه های گزاف برپا میکند.  معنای ظاهری آن اینست که با تبعیض مخالفیم و مظلوم کشی را بر نمی تابیم.  یعنی اینکه آتش زدن خیمه ها در 1400 سال پیش کار بدی بوده.  اما عجیب که همه آنچه ادعا میکردند و میکنند که بد است اکنون خود با شدت بیشتری انجام داده و میدهند.  دستکم این ستم دیدگان فعلی خودی بودند و نه لشگر آماده جنگ بلکه خواهان بازگشت آب به رودخانه ای که در درازنای تاریخ همواره پرآب بوده و نسل اندر نسل کشاورزی میکردند.  آن رفتار چه بود و این رفتار چیست؟  البته این درازدستی بار آخر نبوده و قاعده رایج در این چهل و اندی سال بوده است.  شاید با سرکوب برای مدتی اعتراض ها محو شود ولی مسأله اصلی یعنی نبود آب همچنان بر سر جای خود باقی خواهد ماند و چیزی نیست که با دستور و حکم حکومتی بتواند حل گردد.  درخواست ها بجای توجه به مسائل سیاسی و آزادی های قانونی اکنون جای خود را به التماس برای کمترین خواسته ها برای آب و برای حق زندگی داده است.  اما مشکل اصلی و بسیار بزرگتر در جای دیگر است که در بخش بعدی در ادامه بحث خواهد شد.

منظرعلمی

     امروز مشکل بی آبی یا کم آبی فقط یکی از بسیار مشکلاتی است که در این چهل ساله اخیر دامنگیر کشور و ساکنین آن شده است.  رسانه های دیداری و شنیداری پر است از موارد عدیده درباره این مسأله در نقاط مختلف کشور و دیگر جائی برای کتمان کردن باقی نمانده است و یکی از مشکلات مزمن برای همگان گردیده است.  گاهی آنرا بگردن قهر طبیعت و بارش کم میاندازند در حالیکه هرساله شاهدیم که چگونه سیل مناطق مختلف را ویران میکند.  این آبها چه شد؟  خبرها و مشاهدات همه حاکی از طیف وسیعی از مشکلات است.  دریاچه ها تقریباً همه خشک یا با بحران کم آبی روبرویند.  دشت ها یکی بعد دیگری در حال فرو نشست است.  این شامل حال شهرها نیز شده و احتمال تلفات جانی و مالی منتفی نیست.  هوای شهرها مسموم است و تلفات ناشی از آن با تلفات ناشی از کرونا برابری میکند.  آتشسوزی های مستمر در جنگل های شمال و حوزه زاگرس، درختانی را هم که از دست جنگل خواران و  مافیای چوب جان سالم بدر برده بودند نابود میکند و فریاد رسی نیست.  در شرح سفر مسافرینی که چندین قرن پیش در دامنه های زاگرس بسمت شمال سفر میکردند میخوانیم که در تمامی مسیر، زیر سایه درختان بوده نور آفتاب نمی دیدند.  یعنی جنگل زاگرس گسترده از جنوب تا شمال کشور! به اینها اضافه میشود سوء رفتار با فرهنگ کشور و اهل فرهنگ، نویسندگان و معلمین و استادان و بی تفاوتی معنی دار نسبت به آثار فرهنگی بویژه دوره قبل از اسلام.  به اینها اضافه میشود دادن میدان به اهل ریا و تظاهر و واگذاری امور حساس و راهبردی به آنها.  اضافه میشود باز گذاشتن دست اهل خرافات در همه زمینه ها بویژه گنجاندن خرافه و دروغ در مطالب آموزشی نوباوگان معصوم و بی خبر از همه جا.  اضافه میشود بی تفاوتی در مقابل اختلاس کنندگان از ثروت ملی چه منابع زیر زمینی و چه حتی آب و خاک و ارسال غیر قانونی و مخفیانه ارز کشور برای بیگانگان.  اضافه میشود ترویج روحیه یأس و نومیدی که راهی جز مهاجرت مغزها باقی نمیگذارد.  که مغزهای عادی نیز به آب و آتش زده در تلاش برای فرار از آینده ای که ندارند و رسیدن به یک جای امن، یا در دریا ها غرق میشوند یا در جنگل های گینه نو و بلاروس  پای در گل میمانند.  مصاحبه ای با جوانان نشان داده که همه در آرزوی فرار از این بهشتی هستند که پداران آنها ساخته اند.  که آن پدران نیز اکنون اگر دستشان برسد مایل به فرارند.  همه اینها به کنار، شاید آبروئی نزد ملل جهان داشته باشیم؟  بررسی ها حاکی از سقوط گذرنامه ایرانی در قعر جدول است.  مگر چه شده که اینطور شده؟!

    با کنار هم گذاشتن همه قطعات پازل تصویری ظاهر میشود که هر ناظری را ناچار از داوری بی طرفانه میکند.  جائی برای تقیه نمیماند.  هر تلاشی برای رنگ و لعاب زدن بی نتیجه است.  آیا طبیعت است که دشمن است؟  سالهاست که اقلیم این منطقه همین بوده و خشکسالی و ترسالی متناوباً میآمدند و میرفتند، متن کتیبه بیستون مؤید همین است.  میگویند تقصیر گرم شدن کره زمین است.  اما چه کسی گرم کرده؟  طبق بررسی ها کشور ما در زمره مهمترین تولید کننده های گازهای گلخانه ای است و حضور در کنفرانس اخیر را هم با فرافکنی برگزار کرده است.  چرا دشت ها مرتباً فرو نشست میکنند؟  چیزی که در تاریخ ما سابقه نداشته.  زیرا میزان برداشت و استفاده آب بیش از میزان نفوذ آب به اعماق زمین است.  چرا با وجود اینهمه باران که باریده و سیل جاری میشود ذخیره آب زیرزمینی جبران نمیشود؟  زیرا اولاً پوشش گیاهی را با مدیریت غلط نابود کرده اند.  در حال حاضر باقیمانده قدیمی ترین جنگل دنیا که میراث بشری محسوب شده در شمال شرق کشور در دست نابودی است.  سازمانهای مدافع محیط زیست را نیز به عمد خلع سلاح و منفعل کرده اند.  درخت و علفی که میتوانست آب را تثیبت کرده بزمین فرو دهد و مانع جریان سیلاب شود اکنون وجود ندارد.  دوم اینکه بنظر میرسد کار از این مرحله نیز گذشته است و آنرا به مرحله ای رسانده اند که اگر سیل حضرت نوح هم از آسمان ببارد ثمری نخواهد داشت.  زیرا بر اثر فرو نشست، خلل و فرج لایه های زیرین زمین بهم برآمده و فضائی برای نفوذ آب باقی نگذاشته است.  این یک پروسه یکسویه و غیر قابل بازگشت است، مگر اینکه چند هزار سال فرصت دهیم.  این بی تدبیری متشابهاً در مورد چاه های نفت قدیمی نیز رخ داده و با تزریق گاز یا عملیات دیگری عمر مفید آنها را میشد اضافه کرد که نکردند.  چون باید همه چیز را نقد کرد و برد، قرار نیست نقدینه بیهوده صرف آینده و آیندگان شود.  پس اینهمه سد سازی که صورت گرفته چه؟  مگر قرار نبود آبهای فصلی مهار شود؟  سد ها را مافیای سد سازی عمدتاً برای پول های کلانی که در آن است اجرا کرده آنهم در جاهائی که خودش صلاح دیده و نه آنجائی که کارشناسان زمین شناس و محیط زیست تشخیص داده اند.  اگر برای مردم آب نشد برای آنها نان شد.  برداشت مستقیم از بیت المال کار هر کس نیست و نوشتن ردیف های بودجه به اتکای مقدسات را میطلبد که ارتباطات خاص خود را میخواهد.  سایرین باید بدین بسنده کنند که سوء استفاده ها در پوشش طرح های خداپسندانه و باصطلاح عمرانی باشد که جای حرف و حدیث در آینده نباشد.  لذا سیلاب ها همچنان ادامه خواهد داشت و سدها نیز در جاهای دلبخواه خود برپا خواهد شد.  مافیا فقط به امر آب و سدسازی منحصر نمیشود، در همه امور از جمله در دارو و درمان هم نفوذ کرده و مثلاً بجای تمرکز منطقی بر ساخت یک یا دو واکسن ضد کرونا، هفت گروه از خواص دست بکار بلعیدن تخصیص ها شده و دست آخر هیچ!  امروز دور دور علم است و با اختراع قابلمه ای که از مسافت 100 متری کرونا را کشف میکند میتوان تخصیص های کلان را از راه دور درو کرد.  با سوء استفاده از ضعف سیاسی موجود، همسایگان رودهای جاری بداخل مرزهای ما را کاهش داده و عده زیادی از مردم ناحیه را با بدبختی روبرو ساخته اند.  با خشک شدن دریاچه ها کار تمام نمیشود و بزودی ریزگردها از شوره زار خشک شده توسط باد برخاسته و آبادی های اطراف را خالی از سکنه میکند.  البته بیابانها رو به توسعه میرود.  چه کسی میگوید پیشرفت نداریم؟  از سوی دیگر شایع است مقدار زیادی آب شیرین بخارج صادر میشود.  معلوم نیست چقدر و بکجا.  هیچ شفافیتی وجود ندارد.  بعلاوه، بخشی از آب راهی باغستان ها و مزارع بزرگی در دل کویر میشود که هیچ اطلاع دقیقی از چند و چون آن در دست نیست. مالکین مربوطه که از رانت حکومتی برخوردارند اجازه فضولی نمیدهند.  محصولاتی که با این آبهای قاچاق تولید میشود چه میشود؟  میگویند تقصیر کارخانجات فولاد است که آب زیادی میبرد.  اما در حقیقت تقصیر کسانی است که آنرا بجای کنار دریا در دل کویر ساخته اند.  یکی از دست اندرکاران میگفت فولاد سپاهان برای بندر عباس طراحی شده بود و هزینه های زیادی هم برای زیر ساخت های آن انجام شد. اما بعد انقلاب آنرا به دل کویر منتقل کردند که سود وکلا و لابد عده ای رانت خواران در آن بوده.  از این کارخانه ها کم نیست و شفافیتی هم در فروش محصولات آنها نیز نیست.  علت همه اینها چیست؟  شاید در سیطره ایدئولوژی باشد.  ایدئولوژی در بافت فضا-زمان منجمد است و پذیرای گذشت زمان نیست. شاید راز همه اینها بعد از برطرف شدن حجاب ها روشن شود. این همه مشکلات چه زمانی پایان میپذیرد؟  هیچگاه! و با سیاستی که در جریان است روز به روز بد و بدتر هم میشود.  چرا و چطور؟  خلاصه آن در زیر به عرض میرسد.

پرده آخر

     همانطور که در آخرین عبارت بیان شد، علت اصلی، سیاست است یعنی نگرش کلی یا جهان بینی.  به زبان ساده، اگر مسافری که مقصدش شمال کشور است، به عمد یا سهو، مسیری بسمت جنوب را اختیار کند در اینصورت او در مسیر اشتباه است.  اگر پیاده برود یا سواره، اگر تند برود یا کند، اگر بسبک فرمول یک رانندگی کند یا ناشیانه، اگر آسوده سفر کند یا با دغدغه، اینها هیچکدام در مسیر اشتباهی که اختیار کرده است تأثیر ندارد.  هیچ و به معنای واقعی کلمه هیچ اصلاحاتی مؤثر نخواهد بود الا اینکه دور بزند و راه درست پیش گیرد.  برای آنها که عناد میورزند و بخود مینازند، چون طول زیادی را پیموده باشند، حتی اگر ملتفت اشتباه هم شوند پذیرش اصلاح مسیر برایشان بسیار سنگین است.  شجاعت چیز خوبیست و مشورت با دانایان برای همین است.  

    مسأله آب و بسیاری از مشکلات دیگری که در بالا شرح آن رفت، گذشته از سوء سیاست، به یک مسأله اساسی بازمیگردد بنام "جمعیت".  اگر به جمعیت این کشور (یا جهان بطور کلی)  طی هزاران سال گذشته نگاه کنیم متوجه یک خط نسبتاً افقی با شیب بسیار کم میشویم که ناگاه با رسیدن به قرن بیستم بصورت نسبتاً عمودی بالا میرود!  در گذشته ها که جمعیت نسبتاً ثابت بوده و با منابع طبیعی در دسترس در یک تعادلی بسر میبرده دادن شعار فرزند بیشتر زندگی بهتر میتوانسته مفید باشد چه اینکه فرزندان همه به بزرگسالی نمیرسیدند و اغلب در اثر بیماری ها و فقر بهداشت میمردند.  اما این شعار امروز بلای جان است و تعادلی که تا پیش از قرن بیستم کم و بیش وجود داشته رخت بر بسته است.  کلید واژه اصلی، تعادل است.  این درست است که تکنولوژی و مکانیزه شدن کشاورزی خوراک بیشتری در دسترس جمعیت فزاینده میگذارد ولی مثل همه چیز حدی دارد.  مهمتر از همه اینکه نزولات جوی با رشد جمعیت و همگام با آن زیاد نمیشود.  آنها که این را نادیده میگیرند کشاورزان را به سطح بیشتر کشت باتکای برداشت از آبهای زیرزمینی تشویق کرده و آنرا خودکفائی می نامند.  غافل از اینکه این کار مشابه همان کار وراث کم خرد پدری ثروتمند است که بعد مدتی تلف کردن ثروت پدری به افلاس میافتند چرا که کفگیر به ته دیگ رسیده است.  امروز همان روز است که چه با تعداد زیاد چاه های قانونی و چه همان اندازه غیر قانونی، کل آبهای زیر زمینی این کشور را مکیده اند تا باصطلاح لاف خودکفائی زنند.  آنهم آبهائی به قدمت تاریخ.  به چه قیمتی؟  به قیمت اینکه دشت و هامون خشک شده، دریاچه ها خشک شده، حیوانات در حال مرگ اند و از همه مهمتر برای آشامیدن نیز در پاره ای نقاط آب نیست!  چطور است دعای باران بخوانیم؟  فردا اگر سیل از آسمان هم ببارد، بجز مدتی سر کردن با آبهای سطحی، آبی به زمین فرو نمیرود و آبخوان ها احیا نمیشود.  چرا؟  چون فرونشست لایه های زمین فضای لازم را پر کرده و دیگر این امر شاید برای قرنها شدنی نباشد.  زمین کم کم قدرت خود را از دست داده و توجهی وجود ندارد.

    اما با وجود همه این افلاس ها، دیده میشود که همچنان بر طبل افزایش جمعیت میکوبند.  توگوئی بر این آتش باید نفت بیشتری پاشید.  میگویند جمعیت رو به پیری است، عبارتی که از خارجی ها یاد گرفته اند.  عده ای دلقک نیز با اعلام اینکه فرزند 12 و 13 را در راه دارند مردم را ترغیب میکنند.  اما همه مردم که مانند آنها پول یامفت از خزانه ملت دریافت نمیکنند تا با خیال راحت و مانند حیوانات در حال تولید مثل باشند.  اتفاقاً کم شدن آهنگ رشد جمعیت، عمدتاً ناشی از فقر اقتصادی مردم است و نه ملاحظات محیط زیستی یا آینده نگری.  نظام با شبهه افکنی مردم را به اشتباه میاندازد که گویا جمعیت ایران در حال کاهش است طوری که گاه حتی دانشجویان نیز در این درک اشتباه سهیم اند.  در حالیکه یک "رشد" داریم و یک "آهنگ رشد"  رشد همچنان مثبت و جمعیت رو به افزایش است ولی آهنگ رشد منفی شده.  تفاوت ها درست مثل مقایسه سرعت و شتاب است.  چون خوراک مردم وابسته به کشاورزی است و کشاورزی پایدار وابسته به نزولات جوی و چون نزولات جوی در کنترل ما نیست و در طی تاریخ مقداری ثابت بوده پس با مقایسه دو سر این رابطه و با یک عقل معمولی به نتیجه زیر میرسیم:  جمعیت کشور ما لاجرم باید با اقلیم ما متناسب باشد یعنی چیزی حدود بیست میلیون یا در این حدود که همواره در دراز مدت تاریخ همین بوده.  یادمان باشد که جمعیت کم یعنی رفاه بیشتر و ضمناً جمعیت را میشود زیاد کرد ولی زیاد را نمیشود کم کرد.

    پاسخ آن عده که استدلال میکنند چون جمعیت رو به پیری است و جمعیت کارآمد جوان بطور نسبی کم است پس باید بر طبل افزایش جمعیت کوبید چنین است.  اول اینکه همین تعداد جوان که باقی مانده اند چه گلی بسرشان زده اید که دنبال باقی هستید؟  دوم اینکه بسیار خوب، حرف شما درست، ما باید نسل جوان بیشتری تولید کنیم.  مثال زیر را در نظر آورید.   وانت باری هست که روی جاده یخی لغزنده گیر افتاده است و لیزی اجازه حرکت نمیدهد.  راننده کم اطلاع که فقط چیزهائی راجع به اصطکاک شنیده تصمیم میگیرد عده زیادی را پشت وانت بار کند تا عکس العمل عمودی سطح را زیاد و نیروی اصطکاک را افزایش دهد.  فرض کنید وانت او از جهت ارتفاع محدودیتی نداشته و او برای حداکثر اطمینان، 100 نفر را روی هم تلنبار کرده است.  نیروی اصطکاک کافی تولید شد اما اینبار وانت چنان سنگین است که قدرت کشش ندارد!  داستان جوان کردن جمعیت ما نیز چنین است.  پس فردا که جمعیت 150 میلیون شد و همگی جوان، با کمال حیرت همگی لخت و عور و از کشور چیزی باقی نمانده تا کاری برای انجام دادن باشد.  همین امروز هم که با سیاست های مخالف تنظیم خانواده جمعیت را به هشتاد و چند میلیون رسانده اند مدتهاست از خط قرمزها عبور شده.  کارشناسانی که برای حل معضل آب به صدا و سیما میآورند فقط به رفع و رجوع فرعیات میپردازند و تقیه کرده از مشکل اصلی که جمعیت باشد دم نمیزنند.

    اگر مجموعه مشکلات و بحران ها را به مثابه پازلی کنار هم قرار دهیم تصویری بدست خواهد آمد که از یک داور بیطرف میخواهیم برایمان تفسیر کند.  تفسیری که او ارائه میدهد بسیار وحشتناک است.  او میگوید با وجود همه ویرانی هائی که بر سر این کشور در طی تاریخ آورده اند، معهذا توانسته موجودیت خود را حفظ کند.  اما اینبار برای نابودی آن نقشه ای کشیده شده است که بر خلاف همه آنچه در تاریخ گذشته بوده اینبار بدست خودی ها اجرا میشود.  اگر بشما بگویند چگونه میتوان تمدنی را یکجا نابود کرد چه میگوئید؟  خرابکاری؟ چندان دوامی نخواهد داشت.  جنگ؟  آنهم به مقابله به مثل می انجامد.  مواد شیمیائی و بیولوژیک؟  آنهم کارکرد قطعی ندارد.  بهترین راه همین است که در پیش گرفته اند یعنی در پوشش یک طرح انسانی و خیرخواهانه کاری کنید که در مدت کوتاهی جمعیت چندین و چند برابر شود.  بمب انفجار جمعیت بهتر از این و مؤثرتر از این  نمیشود.  نتیجه اش قطعی و غیر قابل بازگشت است.  با پیشی گرفتن جمعیت از حدی که اقلیم قادر به پشتیبانی از آن باشد، روندی یکطرفه و بدون بازگشت آغاز میشود که در کوتاه مدت (نسبت به مقیاس تاریخی) موجودیت آن سرزمین چه از حیث آب و گیاه و خاک و چه از حیث زندگی انسان ها نابود میگردد.  آنان برای زنده ماندن چاره ای جز پناه بردن به دیگران و قرار گرفتن تحت قیومیت دول بیگانه را ندارند!

    هیچ طرحی جنایت بار تر از طرح فوق نیست.  در تاریخ نظیر ندارد.  مغول و تاتار آمدند و کشتند و سوختند و بردند اما آینده بر جای ماند.  این طرح انفجار جمعیت با پیش درآمدهایش درباره آب و خاک و محیط زیست که اکنون شاهد آنیم، طرحیست برای نابودی حال و آینده کشور.  کلیه صدمات جانی و مالی که تاکنون بر بدنه کشور و مردم وارد شده در مقابل آن ناچیز است.  متأسفانه جمیع شواهد، هر ناظری را ناچار از اعتراف میسازد که عمدی در این طرح هست و مسأله صرفاً نادانی نیست.  شخص نادان یا شخصی که دچار بیماری صرع و جنون ادواری باشد، رفتار و تصمیمات او بر اساس آمار و احتمالات 50-50 است یعنی مواردی تصمیم غلط اتخاذ میکند و گاهی هم شانسی رفتار خوشایندی بروز میدهد.  وقتی همه موارد در جهت منفی شد، وقتی همه روندها در جهت زیان آور شد، هیچ راهی و دقیقاً هیچ راهی باقی نمیماند جز اعتراف باینکه عمد وجود دارد.  این داستان اگر امروز فهم نشود و چاره ای اندیشیده نشود فردا خیلی دیر است.  اگر قرار است نقشی در تاریخ داشته باشید، امروز وقت آن است که فردا دیر است.

   

  • مرتضی قریب
۰۷
دی

یک روز از زندگی ما چقدر هزینه دارد؟

    صرفنظر از اینکه طی روز چقدر فعالیم و این فعالیت فایده ای هم دارد یا خیر، میخواهیم بدانیم یک روز از زندگی ما چقدر خرج برمیدارد.   طبعاً پاسخ به این پرسش به پارامترهای دیگری نظیر اینکه کجا و چگونه زندگی میکنیم نیز بستگی دارد.  مثلاً برای یک نفر که تک و تنها و بدون کمترین وسیله در قلب جنگلهای آمازون زندگی کند بسیار متفاوت خواهد بود تا برای یک نفر شهر نشین.  نظر باینکه زندگی غالب، زندگی شهر نشینی است فعلاً یک زندگی متوسط شهری را مد نظر قرار میدهیم.

    این هزینه ها در دو گروه کلی طبقه بندی میشود: 1- آنها که برایش پول پرداخت میشود و هزینه به معنای اخص آنست.  2- آنها که بابت آن پولی پرداخت نمیشود ولی هزینه در معنای عام تلقی میشود.

1- هزینه های مستقیم

الف-خورد و خوراک:  طبعاً بخش مهمی از هزینه ها بابت اساسی ترین نیاز بشر یعنی آب و غذاست.  برای تأمین آب معمولاً سدهائی روی رودخانه های دائمی احداث میشود و سپس با لوله های قطور به مرکز تصفیه و میکروب زدائی فرستاده تا پس از سالم سازی بسمت شهر و مخازن زیرزمینی آن فرستاده شده تا انبار شود و از این مراکز توسط لوله کشی شهری بین منازل و مصرف کننده ها پخش شود.  برای ارائه مستمر چنین سرویسی یک سرمایه گذاری هنگفت برای زیر ساخت ها لازمست که معمولاً توسط دولت پرداخت و تدریجاً بصورت حق اشتراک و غیره از مصرف کتتده ها بازپس گرفته میشود.  هزینه های جاری نیز بصورت هزینه آب مصرفی ماهانه از مصرف کننده ها طی قبوض مربوطه گرفته میشود. 

در مورد غذا نیز دامداران و کشاورزان و باغداران بصورت مستمر در تأمین خوراک مردم میکوشند و البته طیف وسیعی از صنایع غذائی در حد فاصل بین مزرعه و مردم قرار دارند تا آنچه در فروشگاه ها عرضه میشود بطور مناسب برای مردم قابل مصرف باشد.  مثلاً گندمی که درو میشود به سیلو ارسال شده تا انبار گردد و بتدریج در اختیار آسیاب قرار گرفته و رهسپار نانوائی شده و نهایتاً بصورت نان پخته شده به مردم عرضه شود.  طبعاً مهندسین زیادی نیز در این مسیر خدمت میکنند از سازنده ماشین آلات کشاورزی گرفته تا سیلو و کارخانه آرد سازی و سیستم توزیع و تعمیر و نگهداری که بنوبه خود وسیع و پیچیده است.  متشابهاً برای هریک از محصولاتی که در فروشگاه به مردم عرضه میشود، طیف وسیعی از تولید کنندگان و خدمت رسانان قرار دارند که هر یک بخشی از پروسه مزبور را تکمیل میکنند.

ب- مسکن و سرپناه:  از دیگر ضروریات زندگی از عصر حجر تاکنون، محلی برای خفتن و آرامش است.  طیف وسیعی از صنایع تولید مصالح ساختمانی از سنگ و گچ و آجر و سیمان گرفته تا آهن و شیشه و چوب و در و پنجره در خدمتند تا خانه ای ساخته و آماده عرضه شود.  بعلاوه طیف وسیعی از کارگر و مهندس و معمار و نقشه کش لازمست که چه در معادن و کوره های ذوب آهن و تولید مصالح و چه در اجرای مراحل بعدی ساخت و ساز حضور داشته تا نهایتاً سرپناهی هر چند کوچک در اختیار شما قرار گیرد.  بخشی از مخارج طیف وسیع صنایع و خدمات یاد شده را شما با پرداخت هزینه خرید مسکن پرداخت میکنید.  این هزینه با اینکه بسیار کلان است اما یک بار برای همیشه است.  آنها که مستأجرند، ماهانه هزینه سرشکن شده یک مسکن طی عمر مفید آنرا پرداخت میکنند که همچنان رقم قابل توجهی میباشد.

ج- پوشاک:  این نیز از ملزومات اصلی زندگی چه برای فقیر و چه برای غنی را تشکیل میدهد.  سرمنشاء پوشاک سنتاً از مزارع پنبه و امثال آن آغاز میشود که امروزه در زندگی مدرن کارخانه های پتروشیمی نیز با تولید الیاف مصنوعی به موازات آن همکاری میکنند.  اینجا نیز، مجدداً، مواد اولیه وارد پروسه های میانی شده تا تبدیل به نخ و پارچه و نسوج دیگر شده و نهایتاً بصورت پوشاک و پتو و امثال آن در اختیار مصرف کننده قرار گیرد.  طیف وسیعی از صنایع جنبی از قبیل صنایع شیمی و رنگرزی در کنار صنایع نساجی و تولید چرم و امثال آن در خدمتند تا محصول تمام شده در اختیار مردم قرار گیرد.  قابل ذکر است که چون غیر از محصول اصلی، توده زیادی سرباره و مواد زائد که دور ریختنی محسوب میشود در کلیه تولیدات بوجود میآید، لذا صنایع و خدمات دیگری باید همواره به موازات صنایع یاد شده حاضر باشند تا بنحو شایسته این مواد را بازیافت یا بنحو مقتضی بصورت پسمان دفع نماید.  امروزه با افزایش جمعیت و افزایش سطح زندگی مدرن، یکی از مهمترین مشکلات بشر همین بخش اخیر است که اغلب از چشمها بدور مانده و یک غفلت عظما در خصوص آن بچشم میخورد.  تبعاتی که رشد بی برنامه و حساب نشده بر محیط زیست وارد میسازد حیرت انگیز بوده و چون اثرات آن با تأخیر ظاهر شده و نسل های آتی را درگیر میسازد مورد غفلت مردم و مسئولین واقع میشود در حالیکه این موارد مهمترین چیزی است که شایسته بیشترین توجه است ولی با تأسف کمترین توجه را جلب میکند.

د- انرژی:  شاید در گذشته های دور این بخش اهمیت چندانی نمیداشت اما امروزه هزینه های پرداختی بابت برق و گرما و سوخت خودروها قابل چشم پوشی نیست و ماهانه بودجه ای برایش باید کنار گذاشته شود.

ه- آموزش:  این نیز نسبتاً جدید است و دستکم آموزش 6 ساله ابتدائی اجباری است.  با اینکه رسماً غیر انتفاعی و لذا باید مجانی باشد اما در عمل مستلزم مخارج، اغلب گزاف، بوده و بویژه برای دوره های عالی هزینه های زیادی را میطلبد.

و- متفرقه:  جامعه مدرن شهری از خدماتی استفاده میکند که اگر هم نباشد بجائی برنمیخورد ولی بهرحال از آنها گریزی هم نیست.  مثلاً مخابرات که یک خرج ثابت ماهانه امروزه برای هر فرد تحمیل میکند که کم هم نیست.  یا بهداشت و درمان که آن نیز با اینکه مستمر نیست ولی بطور متوسط هزینه خود را دارد.  اینها و سایر هزینه ها از قبیل مسافرت و تفریح و ساعات فراغت و امثال آن نیز کلاً مستلزم پرداخت هزینه هائی بطور متوسط در هر ماه است که در خرج های مستقیم مشارکت دارد.

نتیجه 1: هزینه های این بخش چقدر است؟ 

 بنظر میرسد راه سختی وجود دارد تا بتوان این هزینه ها را به دقت برآورد کرده و جمع آنها را تحویل داد.  اما راه ساده تری برای تخمین آن وجود دارد و آن اینکه درآمد ما صرف پرداخت مجموع مخارج یاد شده میشود.  امروز خط فقر در ایران توسط اقتصاددانان حدود 5 میلیون تومان در ماه برای یک خانوار تشخیص داده شده.  یعنی درآخر ماه پولی در بساط خانواده نمیماند و همه آن صرف هزینه های اولیه شده بشرطیکه بدهی بالا نیاورده باشد.  با چنین فرضی و با فرض 5 نفر در خانوار، یکماه از زندگی هر نفر دستکم 1 میلیون تومان خرج برمیدارد و با تقسیم آن بر 30 بخشی از جواب پرسش تیتر اصلی بدست میآید.

2- هزینه های غیر مستقیم

   مردم معمولاً این بخش از هزینه ها را نمیبینند زیرا بطور مستقیم بابت آن چیزی نمیپردازند.  اما واقعیت اینست که چه بخواهیم و چه نخواهیم زندگی و حیات ما و استمرار آن در طی نسل های متوالی مستلزم دست اندازی ها و خرابکاری هائی در طبیعت است که اصلاح آنها مستلزم صرف وقت و انرژی و هزینه است.  گاهی هم با هیچ پولی جبران آنها ممکن نیست.  اینگونه هزینه های ناپیدا، هرچه که جمعیت کره زمین بیشتر میشود و هرچه سطح زندگی و توقع مردم بالاتر میرود بصورت تصاعدی بیشتر و بیشتر میگردد.  تأکید میکنیم تصاعدی!  کما اینکه در دوران جمعیت پراکنده قدیم و رواج ابزارهای دستی و بکارگیری نیروی بدنی انسانی یا حیوانی که تنها منبع انرژی بشمار میرفت چنین نگرانی وجود نداشت.  در زیر به برخی از آنها اشاره میشود:

الف- آب:  با اینکه قبلاً در خصوص آن صحبت شد اما باید دانست که حجم کل آبهای شیرین و قابل استفاده کره زمین مقداریست ثابت و اگر مثلاً از خوش شانسی ما امسال باران فراوانی باریده باشد نباید آنرا به حساب نامحدود بودن منبع آبها تعبیر کنیم.  زیرا این به معنای آنست که در بخش دیگری از زمین باران کمتری باریده.  با بیشتر شدن مصرف و لذا کاهش آبهای در دسترس، رفته رفته ارزش آب بیشتر شده بطوریکه امروزه به کشاورزان توصیه میشود از کشت برخی محصولات خودداری کنند زیرا ارزش آب مصرف شده بیش از ارزش آن محصول در بازار است.  تبعات حاصل از این کمبود و نیز جستجو برای راههای دیگر تولید آب، هزینه های غیر مستقیمی دارد که باید پرداخت شود.  بخش بزرگی از آبهای شیرین در توده یخهای قطب های زمین است، اما آب شدن این یخها مجدداً به اقیانوس بازمیگردد و در دسترس نخواهد بود.  راه دیگر لوله کشی از دریاهای مجاور و استفاده از آب شیرین کن هاست.  اما با این آب، کشاورزی صرفه اقتصادی قبلی را نخواهد داشت ضمن آنکه این روش خود بار اضافه ای را بر محیط زیست تحمیل خواهد کرد.  بطور کلی هیچ عملی در این عالم هستی بدون عکس العمل نخواهد بود.  پندی که باید سرمشق دفترچه کار دولتمردان قرار گیرد.  راههای مشکلتری نیز هست از قبیل اینکه بادی که از روی دریا به خشکی میوزد حاوی رطوبتی هست که میتواند بازیافت شود.  در انتهای سخت این طیف، بعنوان راه حل نهائی، ترکیب اکسیژن با هیدروژن است که ممکنست فقط برای سرنشینان ایستگاه فضائی مقرون بصرفه باشد.  هرچند بخش عمده آب مصرفی اینان نیز از بازیافت فضولات و حتی رطوبت حاوی عرق بدن خودشان در ایستگاه تأمین میشود.  شاید آنها تنها کسانی باشند که قدر واقعی آب را بدانند.  البته زمینیان عزیز زیاد از وضع آب و خوراک خود خوشحال نباشند زیرا چون نیک بنگرید، آب و غذای ما نیز از همان چرخه کذائی تأمین میشود منتها با واسطه های بیشتری.

ب- غذا:  کشاورزی مدرن امروزه بدون صرف مقادیر زیاد انواع آفت کشها و بذل انواع کودهای شیمیائی صورت نمیگیرد چه در غیر اینصورت بازده محصول کاهش یافته و تکافوی دهانهای باز را نمیکند.  این نیز هزینه پنهان خود را دارد که به بهای شسته شدن تدریجی این سموم در آبهای جاری و آلوده شدن رودها و دریاها میگردد.  بحث غذا های ارگانیک در مقابله با این معضل است که بعید است بجائی برسد زیرا بازده کشاورزی صنعتی را ندارد.  تقاضای بیشتر از سوی جمعیت رو به تزاید زمین باعث نابودی جنگلها و عرصه های طبیعی شده که نمونه بارز آن را در آمازون و جنگل های بارانی جنوب شرقی آسیا میبینیم.  از بین رفتن پوشش طبیعی گیاهی اولاً باعث جریان سریع هرز آبها و سیل شده و ضمناً خاک حاصلخیز را نیز شسته با خود میبرد.  ثانیاً مجال کافی به قطرات باران برای فرورفتن در زمین و احیاء آبهای زیرزمینی را نمیدهد چه اینکه برخورد باران با برگهای درختان از سرعت آن کاسته و در روبرو شدن با علفهای زمین در بیخ نباتات جایگزین شده و به راحتی روان نمیشود.  لذا فرصت کافی برای جذب آب در زمین فراهم میآید.  نکته دیگر به صنایع شیر و گاوداری ها برمیگردد که باعث رشد جمعیت گاوها چه برای تولیدات لبنی و چه گوشت میگردد.  امروزه معلوم شده که بخش مهمی از گازهای گلخانه ای ناشی از متان ایجاد شده در پرورش دامهاست.  گازهای گلخانه ای مسؤل اصلی گرم شدن کره زمین شناخته شده است.  

ج- مسکن:  لازمه تولید مسکن، همکاری طیف وسیعی از صنایع است که کارکرد هریک سهمی در هزینه های پنهان دارد.  یکی از اجزاء مهم این بخش معادن و صنایع وابسته است که چه مستقیم در خدمت مسکن و چه غیر مستقیم در استخراج و تولید انواع مواد فلزی و غیر فلزی دست اندر کارند.  آلودگی ناشی از کار این صنایع و فشاری که این بخش بر محیط زیست وارد میسازد و هزینه های پنهان آن امروزه محل بحث بسیاری است.  در برخی کشورها ماده اصلی ساخت و ساز مسکن چوب است که طبعاً از تخریب جنگلها بدست میآید.  هرچند در برخی کشورهای عمده تولید چوب در شمال اروپا برنامه های علمی برای جایگزینی و دوباره کاشت درختان وجود دارد.   

د- انرژی:  شاید مهمترین هزینه پنهان در همین بخش انرژی باشد.  احساس ما اینست که همواره هزینه انرژی، چه بصورت برق یا اشکال دیگر، را ماهانه طبق قبوض دریافتی پرداخت میکنیم.  اما واقعیت چیز دیگریست.  مهمترین منبع انرژی ما نفت و مشتقات آن میباشد.  آنچه را ما میپردازیم، مخارج مربوط به استخراج و پالایش و توزیع است.  در حالیکه میدانیم نفت حاصل میلیونها سال تخمیر نباتات و موجودات زنده تحت فشار لایه های زمین بوده است.  برخلاف سایر منابع تجدید شونده، نفت پس از ته کشیدن چاه های مربوطه تمام میشود و تولید مجدد آن شاید تا میلیونها سال دیگر وفا نکند.  البته سنتز و تولید مصنوعی نفت میسر است اما بهای آن مانند تولید آب از ترکیب هیدروژن و اکسیژن خواهد بود.  منابع ذغال سنگ البته دیرپا تر بوده منتها آلودگی شدید هوا را در پی دارد، مشکل بزرگی که مدتهاست چین با آن روبروست.  نیروگاه های هسته ای در عوض موجب آلودگی هوا نشده ولی از جنبه های دیگری بالقوه آلوده کننده بوده و بهمین سبب سهم جهانی آنها در تولید برق کم و سالهاست حدود 17%  ثابت مانده است.  اما مهمترین منیع انرژی کره زمین که هنوز از آن نام نبرده ایم و هزینه ای نه مستقیم و نه غیر مستقیم بر گرده ما تحمیل نمیکند همانا خورشید تابان است.  در اصل همه اشکال دیگر انرژی از قبیل نفت و چوب و ذغال سنگ و امثال آن از محل انرژی خورشید شکل گرفته و شکل انباشته شده آنست.  همه انواع غذاهائی که مصرف میکنیم نیز به فوتوسنتز خورشید وابسته است.  انرژی باد و هیدروالکتریک نیز از خورشید مایه میگیرد.  در واقع اگر نیک بنگریم اینهمه کارها که بر چهره زمین انجام میشود، سرچشمه آن از خورشید است.  تنها انرژی هسته ایست که مستثناست و سهم آن نسبت به خورشید چیزی به نزدیک صفر است.  

نتیجه 2: هزینه های این بخش چقدر است؟ 

حقیقت اینست که مشکل بتوان در این باره عدد و رقمی بیان کرد.  اما بطور کیفی میدانیم هزینه های پنهان کم نیست و سال به سال مهمتر و گزاف تر هم میشود.  بطوریکه بتدریج برخی از این هزینه ها بصورت هزینه مستقیم در خواهد آمد.  کما اینکه امروزه بحث مالیاتی در بین است بنام مالیات کربن که کشورهائی که سهم بیشتری در رهاسازی گازهای گلخانه ای دارند باید هزینه آنرا پرداخت کنند.  بحث های دیگری در بین است که کارخانه هائی که کارکرد آنها موجب تخریب محیط زیست است تبعات آنرا بگردن گرفته و هزینه های رفع و رجوع مربوطه را تقبل نمایند.  از همین روست که رویکرد های به اصطلاح سبز توصیه و تشویق میگردد.  مثلاً استفاده از خودروهای برقی، با وجودیکه قیمت بیشتری دارند، از تسهیلات مالی دولت ها برخوردار میشوند تا شاید این هزینه های پنهان ولی واقعی کمتر و کمتر گردد.  مسأله مهم دیگر مسأله دفع درست پسمانها و زباله ها بویژه زباله های شهریست که تاکنون آسیب های زیادی را وارد ساخته است.  چنانچه حساب و کتاب درستی در میان باشد، چه بسا هزینه سرانه ای که هریک از ما باید در این بخش بپردازیم بسی بیشتر از هزینه های مستقیم باشد.  سوأل اساسی اینجاست که در عوض اینهمه هزینه تراشی چه چیزی را ما عرضه میداریم؟!  اگر هم چیزی عرضه میداریم برای چیست و برای کیست؟!  فیلسوف بدبین میپرسد اینهمه هزینه تراشی برای چه هدفی و در راستای رسیدن به چه مقصودیست؟  ما در عوض، چه چیزی تحویل میدهیم؟  شاید در حال حاضر بهترین کار این باشد که تا پاسخی برای این پرسش های اساسی پیدا شود، تلاش شود تا دستکم هزینه های ناشی از تبعات حضور ما بر بستر زمین به کمترین مقدار خود تقلیل یابد.  

---------------------------------------------------------------------------------------------

بعدالتحریر:                  چه هزینه ای صرف تولید آدمیزاد شده ؟!

      اکنون یک پرسش بسیار بنیادی پیش میآید و آن اینست که با فرض اینکه آفرینش جهان و بوجود آمدن جهان صرفاً به هدف ظهور آدمیزاد بوده باشد، در اینصورت هزینه ای که دستگاه آفرینش صرف تولید این موجود کرده است حدوداً چقدر میباشد.  دستکم با دانستن حد و حدود این هزینه، بلکه مردم قدر و ارزش خود را بدانند.  در اینجا میخواهیم فقط بصورت کیفی و بسیار اجمالی مراحلی را که طی شده ذکر کنیم و هزینه هائی که از کیسه خلقت شده را برآورد کنیم.

1- بعد انفجار بزرگ در حدود 13.4 میلیارد سال پیش، شکل گیری ستارگان آغاز گردید.  محصول اولیه این اجرام عمدتاً هیدروژن و درصد کمتری هلیوم بوده است.  برخی از این ستارگان بسیار غول آسا بوده اند.

2- ستارگان تدریجاً با گذشت زمان مانند سایر موجودات رو بسمت پیر شدن میروند.  یکی از ستارگان غول آسا پس از گذشت صدها میلیون سال و پیر شدن تدریجی، در آستانه انفجار قرار میگیرد.

3- ستاره مزبور در گوشه ای از آسمان دچار انفجار شدیدی میگردد که آنرا به یک ابر نواختر تبدیل میکند.  طی مدتی کوتاه در اثر برخورد شدید اتمها با یکدیگر، بالاخره اتم های سنگین نیز بوجود میآیند.  امروزه همین عمل متشابهاً در شتابدهنده ای بزرگ انجام میشود و ساخت هر یک اتم سنگین هزینه ای گزاف دربر دارد.

4- طی یک روند میلیارد ساله، بخشی از خاکستر پخش شده در فضا، کم کم در اثر گرانش جمع شده و سامانه خورشیدی متولد میگردد.  تکامل این سامانه خود صدها میلیون سال به درازا میکشد.

5- بخش مرکزی ستاره خورشید را میسازد که مدتها طول میکشد تا کوره آن تحت فشار زیاد روشن شده و آغاز به نورفشانی کند.

6- از سیاراتی که دور خورشید میگردند، یکی در فاصله مناسب است: زمین!

7- صرف مقادیر هنگفت از انرژی خورشید برای تبدیل و تبادلات روی زمین تا ظهور اولین شکل های حیات.

8- تکامل شکل های عالیتر حیات از شکل های ابتدائی با تکیه بر مصرف تابش خورشید.

9- ظهور انسان و آغاز او به بهره برداری از آنچه در مراحل قبلی برای او مهیا شده است.

جمعبندی:  اکنون با مشاهده مجموع انرژی هائی که صرف شده تا انسان ظهور کند و مهمتر از همه زمانهای طولانی که در این پروسه تلف شده و محاسبه ارزش معادل اوقات صرف شده، و موادی که از ابتدا تاکنون در این ارتباط صرف شده، همه و همه هزینه ای را که دستگاه خلقت صرف بوجود آوردن این موجود دوپا کرده به عددهای نجومی بالغ میگرداند.  اما خودمانیم، آیا ارزشش را داشته؟!

 

  • مرتضی قریب