فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۸۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ایدئولوژی» ثبت شده است

۱۵
آبان

مرز بین گناه و مُباح

   نهم آبان از سوی مردم میهن پرست بعنوان روز کوروش بزرگ در حالی انتخاب شده که نامی از آن در تقویم ها و اسناد دولتی نیست.  امسال نیز نظام مانع حرکت مردم بسوی آرامگاه او و ادای احترام شد. چرا؟  در آنچه در ادامه میآید در میان انبوه تناقضات موجود، در جستجوی منطق این مخالفت هستیم.

    فرض کنید یکنفر یکه و تنها بقصد زیارت آرامگاه کوروش وارد محوطه پاسارگاد شود.  آیا کسی ابراز مخالفت میکند؟ آیا دلواپسان ناراحت شده انتقاد میکنند؟  خیر! کار او باعث رنجش کسی نیست و کسی قائل به این نیست که گناهی اتفاق افتاده باشد.  حال اگر بجای یک نفر دو نفر باشد چه؟  باز هم اتفاقی نمی افتد و کسی مزاحم آندو نمیشود.  طبعاً برای سه نفر هم پیامدی نخواهد داشت.  لذا اگر n نفر بروند و اتفاقی نیفتد انتظار اینست برایn+1 نفر هم همین باشد.  اما عملاً اینگونه نیست و اگر n عدد بزرگی حدود چندصد و بیشتر باشد نتایج متفاوت خواهد بود.  در چنین حالتی ناگهان آشکار سازهای عفت عمومی به صدا درآمده آژیر خطر، گشت های ارشاد و قوای انتظامی را بسیج میکند.  که چه؟ که گناه بزرگی واقع شده!  لذا اگر بنا باشد تعداد متنابهی برای پاسداشت روز کوروش آنجا جمع شوند تمامی راه های دسترسی بسته میشود مبادا گناه بزرگی اتفاق افتد و پیشاپیش از وقوع آن جلوگیری شود. 

   اینجا نه تنها منطق این ممانعت زیر سوأل است بلکه اساساً ما را با پارادوکسی روبرو میکند که مشابه آنرا قبلاً در مسأله موی زنان دیده بودیم (1403/1/30).  در آنجا این سوأل مطرح بود که از چه شماره ای از تارهای موی یک زن به بعد گناه اتفاق میافتد؟  زیرا بنظر میرسد بخشی از گیسو که زیر روسری پنهان نیست و بیرون و هویداست مشکلی را ایجاد نمیکند.  آیا شدت اشعه ای که خارج میشود زیر آستانه مؤثر است؟  یا دلایل دیگری دارد که کسی نمیداند؟  اینجا نیز همین پارادوکس مطرح است که عدد n از چه عددی بالاتر برود اوضاع بشدت فرق خواهد کرد؟  مرز بین گناه و مباح کجاست؟  متأسفانه پاسخی منطقی وجود ندارد و اگر هم بنا باشد پاسخی باشد احتمالاً جز ضرب و جرح نیست. 

   در چنین محظوراتی، ارباب دیانت آنرا به درک مردم ربط داده مسأله را تمام شده فرض میکنند.  یا وقتی صحبت از "آب قلیل" است آنرا بر عهده فهم متعارف میگذارند زیرا در گذشته اسباب سنجش به آن صورت که امروزه معمول است وجود نداشت و مقیاس حجم آبِ پاک وجب مکعب بوده است.  اما امروز که قانون میخواهد امری را جُرم انگاری کند مجبور است دقیق باشد.  مثل اینکه سرعت خودرو در جاده از چقدر تجاوز کرد سرعت غیر مجاز تلقی شده خاطی جریمه شود.  اینجا نیاز به ذکر عدد و رقم است و نمیتواند به درک شخصی مجری قانون واگذار شود.  متشابهاً وقتی قانون راه های ورود به پاسارگاد را میبندد باید جواب دهد که n از چه عددی بیشتر شود مبادرت به این امر خلاف اندر خلاف خواهد کرد. 

   که خلافِ مهمتر در نفس عمل است که در دید مردم عادی جز ریا و تزویر نظام نیست.  چرا؟  همه به یاد دارند که بلافاصله بعد از جنگ 12 روزه اخیر، ناگهان آواز ای ایران در مجامع حکومتی سر داده شد، مجسمه آرش ساخته شد و شعارهای ملی بر در و دیوار نقش بست.  یعنی اینکه ملت بداند نظام به ایران فکر میکند.  اما خیلی زود که آبها از آسیاب افتاد و دما کاهش یافت، در بر همان پاشنه چرخید که از ابتدای انقلاب اسلامی میچرخید؛ تحقیر و تخفیف نمادهای ملی!  مسأله فقط حرف نیست، بلکه باید دید در عمل چه میگذرد.  بودجه سازمان های حفظ آثار ملی و منابع طبیعی مقایسه شود با بودجه های نجومی تخصیص یافته به نهادهای پُرشمار خودی و تبلیغاتی صرفاً مصرف کننده.  و نه تنها این، بلکه توجه شود به یک قلم 60 میلیون دلار هدیه اخیر نظام به لبنان که خوشبختانه رد میشود و التماس دامداری ها و مرغداری های صنعتی که اگر فوراً تخصیص ارز جهت واردات نهاده های دامی صورت نگیرد مجبور به کشتار دام شیرده و مرغ های تخم گذارند.  صعود تصاعدی بهای اقلام مزبور در کنار سایر خوراکیها علیرغم گسترش روز افزون فقر، خود گواه نگرش این نظام است. 

خلاصه آنکه، حرف و عمل در این نظام آکنده از تناقض و راستی و صداقت در آن گم است.  بطور خصوصی فاش میکنند مقابله با روز کوروش بخاطر ترس از تجمعات مردمی است نه چیز دیگر اما نمیگویند مگر تجمعات فرمایشی حکومتی ترس ندارد؟  پس آشکار میشود از دید نظام دو نوع مردم وجود دارد یک اقلیت خودیِ رام و یک اکثریت غیر خودیِ ترسناک که باید با او مقابله شود.  بعلاوه اگر ایدئولوژی محکم باشد از شعار چند تن و پاره کردن چند عکس بر خود نمیلرزد!  این تناقضات مشت نمونه خروار است.  بدترین نوع اِشغال یک کشور، نوعی است که اِشغالگر به زبان بومی مردم صحبت کند!

  • مرتضی قریب
۰۶
آبان

گالیله و اعترافات اجباری

   در دورانی چنین سیاه که شهروندان بیگناه دسته دسته زیر فشار مجبور به اعترافات اجباری شده اعدام میشوند، به یاد گالیله و سرنوشت او در دادگاه تفتیش عقاید میافتیم.  گالیله را پدر علم مدرن میدانند که جوانی او مصادف است با قرن شانزدهم میلادی و شروع نوزائی در اروپا.  مرگ او در 1642 اتفاق افتاد که حدود یکصد سال از مرگ کوپرنیک، واضع نظریه خورشید مرکزی، میگذشت و همزمان مصادف شد با تولد اسحاق نیوتون، یکی دیگر از بنیان گذاران علم جدید. 

    بخش اعظم شهرت گالیله در پیگیری نظریه کوپرنیک این ستاره شناس لهستانی است.  نظریه کوپرنیک در کتاب خودش بسیار محافظه کارانه ارائه شده بود بدینگونه که تمام پدیده های فلکی را متشابهاً با فرض ثابت بودن خورشید و گردش زمین به دور آن میتوان تفسیر کرد.  به دلیل همین رویه محافظه کارانه با واکنش شدید کلیسا روبرو نشد.  دستگاه کلیسا باتکای آیات کتاب مقدس، تفکر زمین مرکزی را حقیقت پنداشته چون با فلک تدویر ارسطو، معلم اول، مطابقت داشت آنرا بجان خریده سخت از آن دفاع میکرد.  اما گالیله با پافشاری بر واقعیت حرکت زمین نه تنها آنرا تدریس بلکه منتشر کرد.

   کلیسا چنین نظراتی را تاب نیاورده تشویش عقاید عمومی قلمداد کرد.  پس او را به دادگاه تفتیش عقاید فراخوانده مخیرش کرد یا توبه کند یا در آتش سوزانده شود.  طبعاً او از ترس عاقبت کار، توبه کرده مجبور شد بنویسد " در هفتادمین سال زندگی در برابر شما اربابان دین و دنیا زانو زده و در حالی که کتاب مقدس را در آغوش میفشرم اعلام میکنم که ادعایم بر چرخش زمین به گرد خورشید از مستی بوده سراسر اشتباه و دروغ است".  برخی گفته اند در همان حین زمزمه کرد که ای زمین با این حال تو میگردی و برخی هم اضافه کردند که پایش را هم به زمین میکوفت. اما بنظر این اضافات ساختگی باشد زیرا دانشمند نیازی به ادا اطوار ندارد.  وقتی حقیقتی عینی وجود دارد، رد یا تأیید شما چه تأثیری دارد؟

   کسی که وجود خورشید را تکذیب کند بر او خُرده نخواهند گرفت بلکه بر او میخندند زیرا همه میدانند که خورشید وجود دارد.  لذا برای تکذیب حقایق عینی کسی را نمیسوزانند که هیچ، اصلاً محاکمه نمیکنند.  اما برعکس، چیزی که واقعیت عینی نداشته باشد بلکه به زور و جبر بر ملت تحمیل شده باشد تکذیب آن نزد هییت حاکمه ای منتسب بدان ایده مستوجب عقوبت است!  گالیله برای اثبات نظرش با اصحاب کلیسا معارضه ای نکرد زیرا اگر باوری درست باشد نیازی به معارضه برای اثبات ندارد.  این فقط افکار غلط و باورهای نادرست هستند که برای اثبات حقانیت خود ناچار از معارضه و تحمیل خود هستند!  اما نظریه گالیله نیز آن وضوح و عینیتی که وجود خورشید دارد در زمان عرضه نداشت و چون با کتاب مقدس در تعارض بود برای او دردسر ساز شد.  چه آنزمان هر فرد عامی جاهل اطمینان داشت زمینِ زیر پایش محکم و استوار و این آسمان است که برگرد او میچرخد.  پس اگر دستگاه تفتیش عقاید حقیقتاً به مرکزیت زمین همچون عینیت وجود خورشید ایمان داشت میبایست حرف گالیله را نادیده گرفته بجای کشیدن پای او به داداگاه، صرفاً وی را ریشخند کند.  اما در عوض میخواست او را بسوزاند، چرا؟!  شاید یک دلیل آن باشد که از مدتها پیش دانشمندان مرکزیت زمین را زیر سوأل برده و عقلای کلیسا خود به شک افتاده بودند.  شگفت آنکه اولین تردیدها از دوره حکمای پیشاسقراطی آغاز شده بود.  آناکسیماندر میگفت که سطح زمین نیز باید منحنی باشد تا حرکت ثوابت توجیه پذیر باشد.  گویا اولین  کسی که به کرویت زمین پی برد فیثاغورث باشد.  اما درخشانترین نظریه از آریستارخوس است که گفت "اگر قبول کنیم که کلیه سیارات و از جمله زمین حول خورشید دوران میکنند در اینصورت توجیه حرکت اجرام سماوی بسیار آسان خواهد گردید".  او توانست با مشاهده و محاسبه، نسبت قطر خورشید به قطر زمین را حساب کرده و نیز فواصل ماه و خورشید از زمین را پیدا کند (1396/11/12) و از همین رو اعتقاد داشت که چون جسم کوچکتر باید دور جسم بزرگتر بگردد پس این زمین است که گرد خورشید میگردد!  لذا میتوان تصور کرد که دستکم برخی اصحاب کلیسا بر این حقایق وقوف داشته اند.  اما دلیل دیگر شاید این باشد که حتی اگر قلباً حق را با گالیله میدانستند، پس گفته کتاب مقدس را چه کنند؟  اگر حتی فقط یکی از احکام قطعی کتاب مقدس زیر سوأل رود آنگاه قطعیت سایر احکام نیز زیر سوأل رفته و آنگاه با این تشکیلات پرابهت دینی باید خداحافظی کرد.  مسأله، مسأله حاکمیت است زیرا ایدئولوژی ها نمیخواهند حاکمیت خود را بسادگی از دست دهند.  مهم سلطه بر کرسی قدرت و حفظش به هر قیمت است. در اوج دوران تفتیش عقاید چه بسیار مردمان بیگناه که به اتهام های پوچ و واهی شکنجه و سوزانده شدند.  آنقدر بر استخوان این بیچارگان بر چرخ شکنجه میکوفتند تا بالاخره با خُرد شدن چند استخوان متهم به جرم ناکرده اعتراف میکرد.  و طبعاً این اعتراف گیری ها از دید صاحبان قدرت همیشه نشانه پیروزی حق بر باطل بود!

   خلاصه آنکه، اگر منصفانه به داستان گالیله نظر کنیم نمیتوان تنها ارباب دیانت را مقصر دانست.  چه اینکه آنان مسیر خود را طبق نص آیات مقدس دنبال کرده و هنوز میکنند.  جالبست بدانیم که حتی پس از مسافرت به ماه و اینهمه اکتشافات و اختراعات در سده های پیشین، سرانجام در سال 1992 میلادی بالاخره واتیکان پس از بررسی های خود اعلام کرد که گالیله را بخشیده است بدون آنکه حتی یک عذرخواهی ساده از او کرده باشد!  اینجاست که این حقیقت مهم بار دیگر آشکار میگردد که آنچه فساد آفرین است یکی شدن حکومت دین و دنیا و بعبارتی سلطه ارباب دیانت بر حاکمیت سیاسی است و آزمودن مجدد این حقیقت جز تباهی روی تباهی نتیجه دیگری ندارد.  میتوان تصور کرد که اگر تفتیش عقاید و حاکمیت کلیسا همچنان تا امروز ادامه پیدا میکرد چه بسیار مردمان زیر اعترافات اجباری کشته میشدند.  گالیله پیر خوشبختانه رهاشد ولی میتوان تصور کرد چه تعداد استعداد های درخشان و دانشمندان بالقوه که در این معرکه ارباب دیانت نابود میشدند.  خوشبختانه با اینکه این رویه در غرب ادامه نیافت اما بدبختانه امروز در قرن 21 ماشین اعترافات اجباری وارد سرزمین ما شده و با همان جزمیت کلیسا مشغول بکار است.  که اگر جلوی جنایات آن گرفته نشود معلوم نیست در پایان چه کسری از جمعیت کشور نهایتاً جان سالم بدر خواهد برد.  علاج این مفسده، همانطور که پیشتر اشاره شد، جدائی نهاد دین از نهاد سیاست است.  و داروی آن جز آموزش عمومی هیچ نیست.

  • مرتضی قریب
۲۶
شهریور

باورها

   یکی دیگر از موضوعات مورد مناقشه در جامعه، موضوع باورهاست که درک روشنی از آن وجود نداشته و اغلب محل مناقشه است.  تلقی های متفاوتی از آن وجود دارد.  در تلقی عامیانه میگوئیم فلان موضوع را "باور" داریم یعنی وقوع آنرا تصدیق میکنیم.  اما در تلقی خاص که اینجا مورد نظر است مربوط به اعتقادات افراد است.  مثل چه؟ مثل اینکه مسلمان باور دارد که پیامبر او آخرین است و مسیحی متقابلاً باور دارد پیامبر او آخرین است.  اما این دو باور متناقض چه تأثیری بر کارکرد دنیا دارد؟  عملاً هیچ، چرا که اگر این دو جبهه باورهایشان را با هم عوض کنند هیچ اتفاقی رخ نخواهد داد و کار دنیا همان است که بود.  پس این باورها به چه کار میآید؟  در پاسخ بنظر میرسد مستمسکی برای مقابله گروه های ایدئولوژیک با هم است.  به عبارتی مهم نیست موضوع باور چه باشد خوب باشد یا بد، حق باشد یا ناحق، هرچه باشد سکوئی برای حمله به دیگر باورمندان است.  پس بی جهت نیست ملاحظه میشود که حتی در داخل یک دین مشخص، فرقه های مختلف بر مبنای باورهای اندکی متفاوت چنان بر سر و کول هم میزنند توگوئی مؤمن بر مشرک حمله میکند.  میزان کشتاری که مسلمین صدر اسلام به همین بهانه از یکدیگر کردند کم از کشتاری که بر مردمان غیرمسلمان وارد کردند نبود.  که در هردو صورتِ خود، عملی غیرانسانی، غیرعقلانی، و غیرلازم بود.  نتیجه نهائی چنین طرز تفکری، همچون نیروی اصطکاکی عمل میکند که مانع حرکت رو به جلوی جوامع است.

   نیک که بنگریم، نقطه آغاز اغلب تنازعات بین المللی نیز بر اساس تفاوت و تقابل باورهاست.  این تفاوت میتواند ناشی از تفاوت مرام سرمایه داری و کمونیستی باشد یا اسلام و مسیحیت و یا سنی و شیعه و امثال آنها.  در این رابطه، باورها به مثابه پوششی عمل میکند که تقابل قدرتها زیر آن انجام میشود.  یعنی محتوای باور و درست و غلط بودن یا حق و ناحق بودن آن مطرح نیست، هدف اصلی کسب سُلطه و قدرتِ بیشتر است. 

   اکنون بپردازیم به تشریح باور که چیست و ارزش آن چقدر است؟  این در حالیست که همواره یک اصل برقراراست و آن اینکه در حوزه باورمندان، کسی باور ندارد که باور او چقدر میتواند سست و بی پایه باشد!  در زمینه دین اسلام، هیچ فقیهی نیست به گستردگی ابوحامد محمد غزالی کار نکرده باشد.  همگان اذعان دارند وی صادقانه در این راه کوشش کرده است.  برای او وصول به یقین امری حیاتی بود.  منتها در طول تأملات خود متوجه شد که بسیاری از باورها از طریق تقلید حاصل میشود که از نظر او و همتایان او بی ارزش است.  چون استنباط عقلی مستقل را اختیار کرده بود اغلب به نتایجی رسید مورد اعتراض مخالفان، از جمله لعن بر یزید و امثال او را از نظر فقهی جایز نمیشمرد.  در تفسیر آیات نور و موضوع نور و ظلمت مطالبی نوشت که به وی اتهام مذهب مجوس زدند.  که همه خود مثالی از تقابل باورهاست.

   غزالی، کسب معرفت را یا از راه حسّی و یا از راه شهودی میدانست.  بعبارت دیگر "شناخت" را یا از راه عقل (منظور استدلال) و یا از راه قلب (احساس درونی) میدانست.  بعدِ تفحصات بسیار در اواخر عمر به نتیجه رسید که راه اول حاصلی ندارد و یقینی که او دوست میداشت دست نمیدهد.  ناچار به تصوف میل کرد و یکی از مهمترین کتابهایش در ردّ روش عقلی شد.  که بی شک خود حاصل تناقضی روشن است زیرا بالاخره با کمک عقل بدین نتیجه رسید!  ضمن اینکه امروزه میدانیم برخلاف عقاید قدما، قلب در دریافت معرفت هیچکاره و همه آنچه بدو منتسب است بر آب است.  چه رسد منبع یقین بودن!

   اگر منصفانه نگاه کنیم، او و بسیاری از متفکرین با استعداد مانند او اسیر معلومات زمان خود بودند کما اینکه ما نیز مانند آنها وابسته به معلومات زمانه خود هستیم.  همینجا رندان ممکنست نکته گیری کرده و استدلال کنند پس هیچگاه کسب معرفت از راه متعارف ممکن نیست و باید به شهود پناه برد.  قیاس آنها درست اما نتیجه گیری اشتباه است.  نکته بر سر چند چیز است. اول اینکه علم در این هزار و چندصد سال اخیر در کشور ما عملاً محدود به فقه و شرعیات بوده که دانش تجربی محسوب نمیشود.  دوم اینکه واژه "یقین" کار را خراب میکرد و میکند.  ما در علم امروزی که بر مبنای تجربه است همواره با عدم قطعیت هائی روبرو هستیم که پیشتر بسیار گفته شد.  مثلاً در اندازه گیری 1958 مقدار سرعت نور برابر 299792.50±0.10 km/s اندازه گیری شد که عدد 0.10 km/s میزان بیراهی یا عدم دقت را نشان میدهد.  بعبارتی یقین ما در محدوده ±0.10 km/s است!  هرچند امروزه ملاک تعریف را عوض کرده سرعت نور را دقیقاً برابر 299792458 m/s گرفته و در عوض، متر را از روی آن تعریف میکنند (ر.ک. سیستم آحاد متریک، 1397/9/18).

    اشکال کار غزالی و بسیاری از همتایان او سعی زیاد برای حصول یقین بوده و اغلب آثار او متأثر از این تلاش ناکام اوست.  امروز میدانیم که او درباره فلسفه راست میگفت که فلسفه منجر به علم نمیشود منتها دشمنی با فلسفه و فیلسوف هم راه بجائی نمیبرد.  البته او این را از دیدگاهی میگفت که اهمیت تجربه را نمیدانست.  او در زمانه ای میزیست که روش علمی آنطور که امروز برای ما روشن است برای فلاسفه مطرح نبوده است و زمانی دراز طول کشید تا علم خود را از زیر سایه فلسفه نجات دهد.  بعلاوه، نحوه آموزش هم قابل تأمل است و یکی از علل عقب ماندگی ما تا به امروز میباشد.  غزالی میگوید در اوائل جوانی که به طوس بازمیگشت، در راه دچار راهزنان شده توبره اش به غنیمت گرفته شد.  چون التماس کرد که همه آموخته های من در آن است، رئیس دزدان را رحم آمده توبره را باز پس دادند.  او میگوید از این واقعه پند گرفتم و در بازگشت آنچه تعلیقه نوشته بودم از بر کردم!  متأسفانه هنوز هم تصور میکنیم دانشمند بودن در حفظیات است.  باری، در روش علمی یقین مطلق وجود ندارد، نه یقین کامل وجود دارد و نه انسان کامل.  نه هرکه قیافه ظاهر الصلاحی داشت انسان کامل است.  نگاه کنید به قیافه نورانی آقای ماکسیمیلیان روبسپیر (پائین مطلب: سرشت یا محیط) که این وکیل دعاوی شریف انقلاب کبیر فرانسه ابداً هیچ نقطه ضعفی در زندگی خصوصی خود نداشت.  اما هرکه اسم او را میشنید بر خود میلرزید که شاید فردا نوبت اوست پای گیوتین رود.  در نگاه مردم، او یک قاتل بود و نه انسان کامل!

   هرگاه پای "یقین" به میان آید باحتمال زیاد پشت آن باوری پنهان است.  باورها مختص حوزه متافیزیک است و لذا صحت و سقم آنها قابل راستی آزمائی نیست.  باور و یقین میتواند سوخت لازم برای هر نوع مفسده ای را مهیا کند.  یکی از آن مفاسد تروریسم است که مصادیق آنرا مکرر دیده و میبینیم.  مصداق تاریخی آن فدائیان معروف باطنی بودند.  نوع دیگرش مفاسد عظیم اقتصادی است که به بهانه حفظ باور، ثروت ملتی به هبا و هدر میرود.  باورها نیز مانند سایر واژگانِ معنوی در کارکرد جدید خود در استخدام دستگاه استبداد ایدئولوژیک، از جمله دینی، درآمده اند.  باورمندان سنتی بی آزار، امثال غزالی، اقلیت بسیار کوچکی بوده و هستند که کوچکترین نقشی در تغییر محیط نمیتوانسته داشته باشند.

خلاصه آنکه، نگاهی گذرا به تاریخ 1400 سال گذشته حاکی از سلطه مدعیان فقاهتی دین و شریعت در فضای فرهنگی کشور است.  هرکه علاقه ای به علم داشت ناچار از ورود به مدارس آنان بود.  اما دریغا که شمار عظیم مغزهای درخشان عصر در این نظام متکی به باورها سوخته و استعداد آنها بیهوده تلف شد.  غزالی که بیهودگی قیل و قال مدرسه و آلوده شدن دین و سیاست را دیده بود با فرار از نظامیه بغداد به عرفان و تصوف پناه برد که گزینه دیگری پیش رو نمی دید.  چه تعداد از جویندگان واقعی معرفت دچار این تحول فکری شدند را نمیدانیم.  حقیقت اینکه ارباب دیانت هرگز اجازه بحث آزاد متکی به استدلال و پرسشگری را که اساس دانش است نداده و نمیدهند.  گزاف نیست اگر گفته شود بزرگترین عزای ملی ما را باید از دست رفتن این حجم عظیم از سرمایه های فکری طی این هزار و چندصد سال گذشته قلمداد کرد.  امیدهائی که به یأس گرائید.  نتیجه محتوم آن یعنی همین عقب ماندگی فکری مزمن!  همین فرایند در این نزدیک نیم قرن اخیر شدت بیشتری گرفته منتها درها باز و استعدادها در حال فرارند.  اینهمه کم نبود، در سایه نظام "باور"مند سوخته شدن سرمایه های مادّی کشور اعم از معادن، صنایع، بازرگانی، نابودی جنگل ها، مراتع، آب، هوا، و هرآنچه توسط ارباب یقین قابل نقد و هدر دادن بوده را شاهدیم.  همه تباهی ها زیر لوای مقدس باورها!

 

  • مرتضی قریب
۰۶
مرداد

آب

   سالها بعناوین مختلف، در مورد بحران آب هشدار داده شد.  با این تفاوت که همه نگران از ورود به بحران بودند حال آنکه ما میگفتیم اکنون درست در قلب بحران هستیم.  اصولاً ویژگی نظام های اشغالگر همین است که اهمیتی به سرزمین تحت اشغال و آینده آن نمیدهند.  هدف، استثمار حداکثری از امکانات سرزمین اشغالی برای مقاصد اصلی نظام است که شوربختانه کشور نزدیک نیم قرن است بدان دچار و سرزمین سوخته برجا گذاشته.  گاهی اشغالگر بخاطر سهولت امور خودش هم که شده زیر ساخت های سرزمین اشغالی را توسعه میدهد مثل کاری که انگلیس در دوران استعمار هند انجام داد.  اما آنچه اینجا شده در هیچ کجای دنیا سابقه نداشته است.  شاید رمز موفقیت، اشتراک زبانی اشغالگر با ملت است.

   موضوع بحران آب و سایر امکانات زیستی به پیش از انقلاب اسلامی بازمیگردد.  دولت های مزبور میدانستند که با وجود رشد مثبت جمعیت که خود ناشی از افزایش بهداشت و رفاه است معهذا منابع زیستی مثل اقلیم و آب ثابت است و بزودی کشور با بحران روبرو خواهد شد!  لذا از اواخر دهه 40 خورشیدی برنامه های تنظیم خانواده تا اقصی نقاط کشور بسط داده شد تا مگر رشد جمعیت کمینه شود.  در حوالی 1350 جمعیت ایران حدود 30 میلیون نفر بوده است.  ممکن است در نظر بسیاری این عدد ناچیز جلوه کند بویژه با مقایسه با حدود 90 میلیون فعلی.  منتها چیزی که در بادی امر دیده نمیشود غول تصاعد هندسی است.  جمعیت این حوزه جغرافیائی از روزگاران کهن تا حدود 1300 ه.ش. کم یا بیش حدود 10 میلیون نفر بوده.  و این در شرایطی بوده که کشور علیرغم خشکی های دوره ای، از لحاظ تأمین مواد غذائی کاملاً خودکفا، تالابها شاداب، رودها پرآب، مراتع سرسبز و یوز و پلنگ و آهو در بیشه ها در گردش بوده. ناگاه جمعیت فقط طی حدود 50 سال 3 برابر گردید!  نه 5% نه 20% بلکه 300% افزایش یافت!  این افزایش ناگهانی نسبت به مقدار ثابت هزاران ساله 10 میلیون یک انفجار در نوع خودش بود.  تولیدِ مثل همان بود که بود منتها مرگ و میر ناشی از فقدان بهداشت و تغذیه کاهش یافت.  بنابراین هر عقل متعارفی ایجاب میکرد این روند مهار شود که اقداماتی هم شد ولی با انقلاب اسلامی هرکه دندان دهد نان دهد شد که اکنون با آن دست بگریبانیم و هیچ راه حل کوتاه مدت مستقیمی مطلقاً ندارد.  امروز رشد جمعیت حدود 0.7% مثبت ولی با جمعیتی فوق تحمل اقلیم!  در دهه 70 خورشیدی با تشویق بجای تنظیم خانواده، ناگهان رشد از حدود 4% اوایل دهه 60 به حدود 1.2% تنزل کرده و میبایست در ادامه به نزدیک صفر کاهش داده میشد که نه تنها نشد بلکه برعکس، همان طایفه ای که جز دشمنی مُلک و ملت را در سر ندارند با متوقف کردن برنامه تنظیم خانواده و ریختن نفت بر آتش کار را بدینجا کشاندند.  آیا اینان پاسخگو هستند؟  افزایش جمعیت چه سریع و آسان، کاهش آن در حد محال. 

    موضوع بسیار ساده است ولی نه برای همه.  موضوع آب مانند کالری دریافتی است.  اگر کالری دریافتی بیش از مصرف باشد، شخص اضافه وزن و اگر کمتر باشد کاهش وزن پیدا میکند.  فقط در صورتی که تعادل بین ورودی و خروجی باشد وزن شخص ثابت میماند.  موضوع کم آبی فلات ایران از زمان هخامنشیان شناخته شده بود و اینطور نبوده و نیست کسانی که عامدانه جمعیت را بسمت یک نقطه بی بازگشت هدایت کردند بر حسب بی اطلاعی و قضا و قدر بوده.  نه فقط جمعیت، بلکه از اوایل دهه 70 خورشیدی وقتی مقرر شد آبهای ورودی به دریاچه ارومیه سد شود دستور قتل آن صادر شد.  برخی اینها را از روی سادگی سوء مدیریت میپندارند حال آنکه با نگاه به سایر اقدامات شکی در عمدی بودن دشمنی نیست. 

   باری، برای برون رفت چه میتوان کرد؟  مشکل فراتر از خرابکاری مسئولین در سرقت آب برای تولید فولاد و کاشی در کویر است.  بسیار فراتر از سدهای اشتباهی و انتقال آب که مافیا با پشتیبانی مسئولین وقت انجام داده.  بنام خودکفائی کشاورزی، 85% آبها تلف میشود.  آیا امروز میشود این آب را از کشاورز پس گرفت؟  چگونه؟ با نیروی سرکوب؟  بر فرض که بشود، در عوض به آنها چه داده شود؟  شغلشان چه؟ خوراک مردم چه میشود و از کجا وارد شود؟  زمانی بود با برنامه ریزی میشد مشاغل جایگزین در روستا تدارک دیده از فشار بر منابع آبی کاست.  ولی برنامه و جُهّال؟!  با وجود امثال معاون وزیر کشاورزی که گفته بود مشکل آب نداریم، برای 2 میلیارد نفر هم آب داریم چگونه برنامه ریزی میسر است؟ مگر تعطیل سازمان برنامه در دوره ریاست جمهوری یکی از این نوابغ نبود؟  زمانی هم که برپا بود جز نام نبود!  میگویند در عوضِ شکست در همه ابعاد حکومت طی این 47 سال، دستکم اخلاق داریم.  اما کدام اخلاق؟  ماحصل حدود نیم قرن تحمیل عقاید ایدئولوژیک نظام بر بچه های انقلاب در پرونده اخلاقی ورزشکاران در کره جنوبی نمایان است.  اگر که نخواهیم سایر جنبه های اخلاقی مثل اختلاس، دزدی، دروغ، ریا، آدم ربائی، قتل، و حبس و غیره را هم ضمیمه کرده باشیم.

خلاصه آنکه، حکایت ما داستان سنگی است که یک مجنون داخل چاه میاندازد هزار عاقل نمیتوانند بیرون آورند.  راه حل اصولی جز کاهش جمعیت نیست که آنهم فقط در بلند مدت ممکنست نتیجه دهد.  ضمن اینکه به پیری جمعیت و امثال آن نباید گوش سپرد که جز فرافکنی نیست.  آب اگر نباشد زندگی نیست، بعلاوه، خشکی زمین موجب آلودگی هوا نیز هست و غبار و نمک از دریاچه های خشکیده شهرها را در نوردیده سرزمینی سوخته برجای میگذارد.  لذا بحران آب فقط نمونه ای از هزاران بحرانی است که ذاتی نظام حاضر است.  چه مدیریت کشور در دست کسانی است که تصور میکنند جمعیت به مرز 150 میلیون آرمانی آنان که برسد می ایستد!  با اینکه فقط به بحران آب اشاره شد، معهذا آنچه میان همه باصطلاح ناترازی ها اولویت اول را دارد شاید ناترازی "عقل" باشد.  عُقلا در تبعید و ناقص عقلان بر مسند قدرت حاکم.  اما ای کاش فقط بی عقلی مطرح میبود، با این دشمنی آشکار چه باید کرد؟  که شاعر با آوای حزین میگوید:

کاش گشوده نبود چشم من و گوش من     کآفت جان من است عقل من و هوش من

  • مرتضی قریب
۳۱
تیر

تصمیمات خطیر

   وقتی کشورهای متعارف با بحرانی لاینحل در رأس نظام تصمیم گیری مواجه میشوند یا پارلمان منحل میشود و یا در بالاترین سطح قدرت، ریاست قوه مجریه استعفا داده جای خود را به نفع شخص تازه وارد دیگری خالی میکند.  این در حالیست که کسی او را مجبور نمیکند استعفا دهد معهذا چون سعادت کشور مطرح است کنار میرود.  چرا چنین میکند؟  میدانیم پای فشردن بر عقاید اصولی یک فضیلت است خواه عقاید، خوب باشد یا بد خواه مترقی باشد خواه ارتجاعی.  لذا مادام که رأس حکومت کماکان بر سریر قدرت باشد او نمیتواند از مواضع پیشین خود عقب نشینی کند که اگر بکند چگونه توضیح دهد سالها بر این مواضع اشتباه پای فشرده و کشور را به بحران کشانده است.  چه او اگر بخواهد کشور را از بحران خارج کند مجبور به اقداماتی کاملاً برخلاف مواضع و عقاید پیشین خود است.  بهمین دلیل او چاره ای ندارد جز آنکه استعفا دهد تا این اقدامات جدید را شخص دیگری که قبلاً سابقه چنان خط و نشان کشیدن هائی را نداشته باشد انجام دهد!  این یک امر کاملاً طبیعی و منطقی است زیرا هم آبروی رئیس فعلی حفظ میشود که از مواضع خود عدول نکرده و هم دست ریاست جدید باز است تا هرآنچه را به نفع مُلک و ملت میداند انجام داده کشور را از بحران نجات بخشد. 

   بنظر خیلی ساده میآید زیرا این کمترین کاریست که برای حل بحران میتوان انجام داد.  در حقیقت، این شیوه مدتهاست در کشورهای با نظام دموکراتیک رایج است.  ضمن اینکه با سرآمدن دوره زمامداری رأس 4 سال، کم یا بیش، با تعویض حاکمیت خود بخود راه برای هرگونه تغییرات باز میشود.  حتی در برخی نظام های دیکتاتوری دیده شده که وقتی دیکتاتور خود را آچمز ببیند صلاح را در واگذاری قدرت میبیند.  دیکتاتور اگر ملّی باشد چنین میکند والا برخی هم هستند که عقل متعارف نداشته و با لج بازی کودکانه کل کشور را به پرتگاه سقوط میکشانند.  عملاً چنین رفتاری در نظام های ایدئولوژیک دیده میشود. این را دیگر سوء مدیریت نمیگویند بلکه دشمنی آشکار با مُلک و ملت است.  یک دیکتاتور میتواند همچنان عقاید شخصی خود را داشته باشد ولی وقتی با مصلحت کشور در تضاد میافتد، کرسی قدرت را باید ترک کند.  او که کنار نمیرود دشمنی آشکار پیش گرفته است.  یک رهبر معنوی متوهمِ باورمند که پنداشته، یا چنین بر او القا کرده اند، که از آسمان فرو فرستاده شده از مواضع لایتغیر و عموماً اشتباه خویش نمیتواند کوتاه آید زیرا سالیان متمادی آنرا تجویز کرده.  هر زمان هم که پیش بینی هایش واژگونه از آب درآید فوراً برای رفع و رجوع توجیهات دیگری جعل کرده خود را همچنان معصوم و بری از خطا جلوه میدهد.  عجبا در پس زمینه این شکل انحرافی و حادّ از قدرت، "آسمان" پنهان شده!

    شوربختانه ایده رایج زمین و آسمان بدجوری ذهن توده ها را درگیر کرده و در عمیق ترین لایه های ذهن جاخوش کرده بدآموزی ها به بار آورده است.  شاید مطلب یا مطالبی سلسله وار در این باره باید نوشته شود تا بلکه یکبار برای همیشه واقعیت ها در این خصوص عرضه شده این قدسیت من درآوردی در جای طبیعی خودش نشانده شود و مستمسکی برای فریب مردم ساده دل نباشد.  علاقه به داستانها و اساطیر یک مطلب است و سوء استفاده برای فریب مردم موضوعی دیگر.  که اگر مردم دانش کافی میداشتند و یا نظام جهل اجازه میداد دانش در رسانه باصطلاح ملی نشر شود، آنگاه پی میبردند که آنچه را هنگام بالا بردن دستها بسوی آسمان از او مطالبه میکردند اتفاقاً همینجا زیر پای آنهاست!  در زمانی بقدمت تاریخ، بشر قدسیت را در دل آسمان مطالبه میکرد.  او زمین را محل کون و فساد دانسته ولی باشتباه برای آسمان ماهیتی الهی متصور بود که لایتغیر بودن از صفات الهی است.  در درازنای تاریخ، بشر در حسرت دست یازیدن بر ذره ای از عناصر آسمانی سوخته است و اگر بر شهاب سنگی دست یافته آنرا در مقدس ترین اماکن مستقر کرده غافل از آنکه آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد.  دانش به روشنی نشان داده که همین خاک بیمقدار زیر پای ما مرکب از جوش خوردن اتمهای ساده هیدروژن در کوره ستارگانِ در حال انفجار میلیادها سال پیش در اعماق آسمان بوده است.  بشر اگر چشم واقع بین میداشت آنرا سرمه چشم میساخت.  بی شک زمینِ خاکی، جمع مقدس ترین عناصر آسمانی است!  پس دستها را بسوی زمین بگیرید!

خلاصه آنکه، دروغ و جنایت، قاعده و راستی استثناست.  عبور از بحران سیاسی نیازمند تصمیمات خطیر در رأس حکومت است.  عبور از غفلت اجتماعی که سردمداران پایه های قدرت خویش را بر آن نهاده اند مستلزم تصمیمات خطیر در سطح آحاد جامعه است.  مگر معدود خیراندیشان از همان طایفه ای که خرافات قدیمه را رواج داده اند کمر همت بسته شجاعتی کرده حقایقی که مردم از دانشمندان پذیرا نیستند اقتباس کرده مجدد بر مردم عرضه دارند بلکه از زبان آنان پذیرفته شود.

  • مرتضی قریب
۱۱
تیر

سرچشمه آموزه های نادرست

    شگفت آور و باورنکردنیست که در نظامی دینی که دروغگوئی شرعاً مترادف است با دشمنی با خدا (محاربه)، سردمداران آن چگونه براحتی و بدون کوچکترین دغدغه دروغ میگویند!  و عجیب تر اینکه کسی هم آنرا به رویشان نیاورده گوشزد نمیکند!  زیرا گوشزد کننده میداند که خود متهم به محاربه با خدا شده عاقبت بدی خواهد یافت!  پس بطور طبیعی جامعه نیز مجبور است بپذیرد که قاعده همین است و باید با نظم جعلی نظام هماهنگ شود.  این پارادوکس چگونه قابل تفسیر است؟  تنها توجیه منطقی این است که در چنین نظام هائی دین جز ابزاری بیش نیست.  ابزار برای چه؟  برای اجرای منویات یک سیستم تئوکراتیک استبدادی ولی در پوشش دین.  هر توجیه دیگری جز این، جز زیرپا گذاشتن منطق نیست.  البته با بمیان آوردن عبارت "مصلحت" سعی کرده و میکنند که پارادوکس مزبور را بیراه نشان دهند.  که این نیز کمکی نمیکند چه اگر چنین باشد دیگر سنگ روی سنگ بند نخواهد شد و کل اصول دین شایستگی اصل بودن را از دست داده بنام مصلحت، دیگر اصلی وجود نخواهد داشت.  مثل آن است بگوئیم اگر مصلحت ایجاب کند، دو خط موازی در هندسه اقلیدسی یکدیگر را قطع میکنند!   لذا اگر عقل و منطق در کار باشد همین یک نمونه کافیست تا تکلیف روشن شود.

    اما اینکه سرچشمه همه نابسامانی ها به "ایدئولوژی" منتسب شد منظور مخالفت مطلق با ایدئولوژی نبوده و نیست.  مادام که ایدئولوژی در حوزه شخصی و یا در بحث های فلسفی باشد خیلی هم شیرین و بسا تسلی بخش است.  منتها اشکال کار آنجاست که اگر مقوله مزبور به حوزه عمومی در حاکمیت و سیاست کشیده شود خطرناک است.  چه خطری؟  این خطر که ایدئولوژی بسادگی میتواند محملی شود برای سوءاستفاده در پیشبرد مقاصد نظام های تمامیت خواه که نتایج عملی آن امروزه بروشنی دیده میشود.  در داستان رمزارز "دکتر روژا" دیده شد که برخلاف وعده و وعید های مادّی، وعده های ایدئولوژیک دینی موکول به ابدیت و موعد تحویل جایزه در لازمان و لامکان است.  لذا با تحریک احساسات دینی بویژه اگر با طمع همراه گردد، میتوان فرد را متقاعد کرد با طیب خاطر نقد خود را در ازای وعده موهوم تقدیم کلاهبرداران کند.

    شگفتی دیگر ریاکاری بی حد و مرز نظام در همه امور جاریست.  بطوریکه امروز وقتی قافیه تنگ شده میبینیم که در عین دشمنی با ایران و نمادهای ملی، ناگهان در تبلیغات نظام "امت" موقتاً جای خود را به "ملت" داده است.  ناگهان ملت عزیز شده برای آن نوحه سرایی میکنند.  اکنون که کار سخت شده به هویت ایرانی میآویزند بلکه خود را طرفدار ملت وانمود سازند.  در یک کلام، این دو عنصر دروغ و ریا چیزی جز میوه تلخ شجره خبیثه در حاکمیت نیست! ابوشکور گفته: درختی که تلخش بُوَد گوهرا/ اگر چرب و شیرین دهی مرورا/ همان میوه تلخت آرد پدید/ ازو چرب و شیرین نخواهی مزید.

   وضع حال کشور دستکمی از اوضاع قاجار، بلکه بدتر از آن، ندارد.  یک جوان پاک طینت بنام ابراهیم بیک پس از سالها دوری از وطن با دیدن اوضاع اواخر دوره ناصری در سیاحتنامه خود چنین مینویسد: " .. در این مملکت چه خبر است، هرج و مرج تا چه پایه بالا رفته، حقوق ملت تا چه درجه پایمال است، غفلت و عدم اقتدار حکومت به کجا رسیده، علمای امت که حافظان شریعتند از جاده استقامت تا چه مسافت دور افتاده اند.  .. همه کس اوضاع را هر روز میبینند و بدان وضع الفت گرفته اند و در انظار هم بس که آفتابی است دیگر اهمیتی ندارد.   در هر مورد لفظ منحوس (به من چه) گفته میگذرند.  یا میگویند (ای بابا دنیا پنج روز است باید فکر آخرت نمود) از عقلایشان هم بپرسی میگویند (فردا را کسی ندیده است)". در جای دیگری میگوید: " امثال همین سخنان است که کشور بزرگی را خراب کرد و یک ملت قدیم و قویم را از پای در انداخت، مردم را از تحصیل معاش باز داشت و جهل را در مملکت مطلق العنان نمود!".   چاره را در بازگشت به خود میداند و اینکه آنقدر باید گفت تا مردم بتدریج به ترک ناملایمات اقدام نمایند که: " حالا وقت آنست شعرا و سخن سنجان ملت، که تاکنون عمرشان را به تمدیح و توصیف جبابره صرف مینمودند، دیگر از حب وطن و آیین وطن پرستی چامه ها سرایند و چکامه ها آرایند.  چنانکه مدتی برای مصایب گریه میکردیم یک چندی نیز مرثیه وطن بخوانیم و بدان گریه کنیم، چه در صورتی که وطن نباشد به اجرای هیچ آیینی ما را رخصت نمیدهند (یعنی اول وطن!).  چنانکه سالها از وطن پرستان مذمت گفته اند، یک چندی نیز کردار خائنان را به نظم و نثر نکوهش کنند. چندین سال است که برای خلاصی خودمان از آتش دوزخ به تضرع و زاری دعا میکنیم. چندی هم برای رهایی خودمان از ظلم و جور و نیل به عدل و انصاف دعا نمائیم...".

خلاصه آنکه، باید تاریخ گذشته را هرچه بیشتر خواند تا سرچشمه آموزه های نادرست را به وضوح هرچه بیشتر دریابیم.

  • مرتضی قریب
۰۷
تیر

چرا راه بازگشت از ایدئولوژی تنگ است؟

    در مطالب پیشین، بویژه مطلب قبلی، دیدیم که چگونه و با چه سهولت میتوان مردم را فریب داد.  این سهولت بستگی دارد باینکه فریبکار چقدر چرب دست باشد و نیز مخاطبان چقدر سطحی و آماده پذیرش هر گفته ای باشند.  با اینکه قاعده کلی نیست اما در جوامعی با سطح بالای سواد عمومی فریبکاری مشکل تر میشود.  داستان "دکتر روژا" به روشنی نشان داد که مردمی که در زمینه ای خاص سرمایه گذاری کرده باشند چگونه میتوانند تبدیل به هواداران متعصبی شوند که چشم و گوش را روی همه حقایقی که بنفعشان هم هست میبندند! اما اکنون منظور ما فریب در سطح ملت هاست که بسی فاجعه بارتر است.  نمونه حاضر را از پایان غم انگیز آلمان نازی و آنچه در خلال دادگاه نورنبرگ بر سران نازی گذشت میآوریم.

    گفته های هرمان گورینگ از آن میان آموزنده تر است.  در گفتگو با یکی از خبرنگاران که از چرائی جنگ از او پرسیده بود چنین گفت: "مردم هیچکدام جنگ نمیخواهند.  چرا فلان مزرعه دار باید جان خود را در جنگ بخطر بیاندازد، در حالی که بهترین گزینه او طبعاً اینست که همچنان در مزرعه خود مشغول باشد.  بنابراین مردم عادی جنگ نمیخواهند.  نه مردم اینجا در آلمان و نه مردم روسیه، و نه انگلیس و نه آمریکا هیچکدام طالب جنگ نیستند.  فرقی هم نمیکند که سیستم آنها فاشیستی یا دیکتاتوریِ کمونیستی و یا دموکراسی پارلمانی باشد".  به او خاطر نشان میکنند که در ایالات متحده فقط کنگره هست که میتواند اعلان جنگ کند!  در جواب میگوید: " بازهم فرقی نمیکند، بطور علنی یا غیر علنی مردم را همیشه میتوان به خواست رهبران آورد.  این کاریست بسیار آسان، فقط کافیست به آنها بگوئید دشمن حمله کرده و باید صلح طلبان را محکوم کنید که میهن پرست نیستند و بهوش باشید که کشور در خطر است.  هر کشوری به همین صورت عمل میکند".

  عبارات ایشان بچشم ما بسیار آشناست.  نزدیک نیم قرن است که واژه "دشمن" از زبان حاکمیت نمیافتد و جزء لایتجزای تبلیغات نظام است.  گو اینکه آن تأثیر اولیه را ندارد.  واقعاً کار دشمن چیست؟ کشتن مردم بیگناه؟ منصفانه باید پرسید تعداد کشته های دشمن خارجی بیشتر بوده یا دشمن داخلی؟  در آلمان نازی وزیر تبلیغات معتقد بود دروغ هرچه بزرگتر باشد باورپذیرتر است.  این نیز بگوش ما با دروغ های شاخدار آشناست بطوریکه شکست را پیروزی قلمداد کرده بهم تبریک میگویند!  میگویند در یکی از جنگها، نادرشاه بطور مقطعی از عثمانی شکست میخورد.  به منشی دستور میدهد طی نامه از ایالات نیروی کمکی بخواهد.  منشی ضمن درج خواسته او مینویسد چشم زخم کوچکی به سپاه نادر وارد شده است.  که فوراً نادر به او میگوید مردک چرا دروغ میگویی؟ ما شکست خوردیم.  اتفاقاً این روحیه صداقت باعث شد اندکی بعد پیروز شود.  دروغ و ریا هرجا و هر زمان موجب شکست و نکبت است.  بویژه با بودن ایدئولوژی دینی در حاکمیت حقایق بنفع خودش قلب میشود.  در چنین نظام هائی اخلاق کمرنگ میشود زیرا مردم به رفتار سردمداران نگاه میکنند.  شهادت فیض است اما برای دیگران!  ملی گرائی کفر است مگر آنجا که مصلحت ایجاب کند.  جوانگرائی در امور اجرائی مستحسن است مگر منظور از جوانی از سن 80 به بالا باشد!  مینویسند نود درصد مردم موافق ساخت بمب اتمی هستند!  اگر چنین است چرا آنرا رسماً به آرای عمومی نمیگذارند؟  همان رفراندومی که برای حل مشکل سایر کشورها توصیه میکنند!

    همانطور که حدس میزنید سر منشاء همه این نابسامانی ها به ایدئولوژی مربوط میشود که بارها درباره آن بحث مبسوط شده است.  ایدئولوژی به تنهائی زیان خود را داراست که با عقلانیت در ستیز است.  ولی اینبار ورود آن به حاکمیت و یکی شدن شیخ و شحنه هرآنچه هم دشمن خارجی نمیتوانست صدمه زند این معجون یگانه توانست.  این سیستم خود بتنهائی باندازه یکصد دشمن خارجی مؤثر بوده که یکتنه توانست به محیط زیست، به آبهای زیر زمینی، به دریاچه ها و تالاب ها و حتی دو قلمرو آبی بزرگ شمال و جنوب و آبزیان آن و هدر دادن حوزه های گاز طبیعی و فرسوده کردن چاه های نفت و نابودی اقتصاد ملی و فرار سرمایه های انسانی کارآمد و خلاصه هر آنچه از دستش ساخته بود زیان وارد کرد.  برای توجیه شکست های خود، افراد کوچه و خیابان را به اتهام جاسوسی بازداشت میکند حال آنکه مخبرین اصلی در رأس هستند.  چرا که در نظام ایدئولوژیک ظاهر فرد و تظاهر به وفاداری اصل است و نه تخصص و حقیقت او.  لذا هر عامل نفوذی براحتی با زبان و ظاهری که مقبول نظام باشد وارد شده فعال مایشاء میشود.

خلاصه آنکه، مادام که ایدئولوژی مبنای حاکمیت سیاسی باشد، امیدی به رستگاری نخواهد بود.  خاورمیانه  زمانی آزاد میشود که حجاب ایدئولوژی از سرش برداشته شود.  ابتدا از سر حاکمیت سیاسی و سپس بتدریج با روشنگری، از اذهان فریب خورده مردم پاک شود!  اولی نسبتاً ساده ولی دومی دارای مسیری تنگ و طولانی است.  دوای تلخ آن "آگاهی" است.

  • مرتضی قریب
۲۹
خرداد

روژا ایگناتووا و میراث او

    شرح کامل داستان این خانم، گاهی موسوم به "ملکه کریپتو" و گاهی بنام "دکتر روژا"، را میتوانید در منابع عمومی دنبال کنید که بسیار آموزنده است.  البته از این نوع اعجوبه ها بیشمارند منتها ما برای نتیجه گیری خاص در راستای تبعات فاجعه بار "ایدئولوژی" به مثال ایشان اکتفا کرده ایم.  ایشان در سالهای حدود 2016 که رونق ارزهای دیجیتالی بود و بیت کوین بسرعت در حال افزایش قیمت بود از تشنگی بازار، فکر بکری بسرش زد و رمزارز جعلی onecoin را در رقابت با بیت کوین وارد بازار کرد.  او از بزرگترین نقطه ضعف مردم یعنی یکشبه و بدون دردسر پولدار شدن بیشترین حُسن استفاده را کرد.  اما آنچه او ادعا میکرد اصالتی که رمزارزها باید دارا باشند را فاقد بود.  اتفاقاً برخی حرفه ای ها بدین موضوع توجه داشتند و هشدارهائی به خریداران میدادند.  نکته ظریف داستان همینجاست که چگونه چیزی را که وجود ندارد میتوان در ذهن دیگران القاء کرد که وجود دارد و حتی آنان را به طرفداران شوریده ای تبدیل کرد که حاضر باشند جان در راه مراد خود فدا دهند!  رمز کار در ایراد سخنرانی های شورانگیز این خانم بود که با تکیه بر تحصیلات عالیه در آکسفورد و شخصیت کاریزماتیک و دورنمای زیبائی که برای مخاطبین به تصویر میکشید توانست میلیونها نفر از مخاطبانش را مجاب کند که روی این رمزارز تقلبی سرمایه گذاری کنند.  اما خوب که کارش گرفت و توانست با فریب 3 میلیون نفر حدود 19 میلیارد دلار به جیب زند ناگهان در اواخر 2017 بکلی ناپدید شد.  جالب اینکه علیرغم همه افشاگری هائی که خبرگان این حرفه در رسانه ها انجام دادند، سرمایه گذاران فریب خورده که محو تماشای صحبت های او در کنفرانس ها و تبلیغات مجلات و خبرنامه ها شده بودند اصلاً گوش نمیدادند.  هواداران افراطی او حتی بجای اینکه خود تحقیق کنند در عوض علیه افشاکنندگان به دادگاه شکایت کردند!  واقعاً چه میشود انسان بدین درجه از کری و کوری میرسد؟!

    بخشی از برگ برنده این خانم شناخت خوب او از روان شناسی و از نقاط ضعف مردم و البته استفاده عملی از این شناخت بود.  اما بخش دیگر سرشت ما انسان هاست که به سادگی فریب میخوریم.  نفرمائید من یکی فریب نمیخورم! موقعیت که پیش آید همه ما از صدر تا ذیل در معرض فریب خوردن هستیم.  بحث حاضر نیز در رابطه با همین بخش دوم است چه در هر حال اینجا و آنجا شیادانی در کمین اند که بر ماست مواظب خود باشیم.  مادّه اولیه برای فریب خوردن "طمع" است که در همه کم و بیش موجود است.  حال این طمع ممکن است درباره ثروت و مال دنیا باشد که اغلب چنین است.  یا این طمع ممکن است برای "سرای باقی" و همآغوشی با حور و پری باشد که در جوامع دینی چنین است.  اما آنچه در هردو مورد مشترک است اینکه شخص فریبکار "رؤیا" میفروشد و فریب خوردگان هم با رضای کامل میخرند!  مثلاً آنچه باعث موفقیت این خانم شد تبلیغات گسترده حول ارزش گرا بودن و آینده دار بودن وان کوین بود.  رویه ایشان برمبنای شرکت های هرمی بود که افراد، گروه های نزدیک به خود را جذب و مجاب به ورود به بازی میکنند تاعده هرچه بیشتری را با خود وارد کنند.  با این روش، اعتبار خریداران قدیمی در ساختار هرمی بالاتر میرفت.  آنچه خریداران را دلگرم میکرد وعده های اغراق آمیزی از درآمدهای بالا بود و بعلاوه ورود خریداران جدید و سرشناس آنها را امیدوارتر میکرد. 

    دو کاربرد مختلف از دو نوع طمع در بالا ذکر شد یکی "دنیوی" و دیگری "اُخروی" که هریک بتنهائی جذاب است تا قربانیان بیشماری را جذب کند.  با اینکه طمع فصل مشترک اغلب کلاهبرداری هاست اما تفاوتی در این دو مورد وجود دارد.  کلاهبرداری مالی بالاخره بزودی افشا میشود زیرا فریب خوردگانی که بیصبرانه منتظر دریافت سود هستند با افتادن پرده به پایان ماجرا میرسند.  اما در کلاهبرداری ایدئولوژیک دریافت پاداش موکول به قیامت است و لذا فریب خوردگان این اندازه خوش شانس نیستند که در حیات خود پی به فریب خوردگی خود برند.  در داستان خانم مزبور، فریب خوردگان حتی پس از ناپدید شدن این خانم و محکومیت قانونی وی تا مدتها حقیقت را باور نمیکردند و بعبارتی شاید میترسیدند باور کنند.  این ما را یاد گفته مشهور برتراندراسل میاندازد که از او پرسیده بودند چرا یک متعصب از شک در عقاید خود میترسد؟ راسل گفت: شاید او با خود فکر میکند که چگونه به تاول های کف پایم بگویم تمام راه را اشتباه آمده ام! 

خلاصه آنکه، میبینیم عناصر مهم در کلاهبرداری "دنیوی" چقدر با نوع "اُخروی" آن برای ما آشناست.  فروش "رؤیا"، "تبلیغات"، "تحویل به آینده دور"، "تحریک طمع"، "وجود شخصیت کاریزماتیک"،.. .  براستی اگر روزی اهریمن بخواهد بر جامعه دینی حاکم شود چه میکند؟  با شاخ و دُم ظاهر میشود؟ یا همچون خطیبی زبردست با هیئتی مقدس ظاهر شده از همه عناصر فوق بیشترین بهره را خواهد گرفت؟  آیا کلاهبرداری اُخروی نیز فرجامی دارد یا موکول است بروز واقعه؟

  • مرتضی قریب
۲۲
خرداد

ایدئولوژی و مصداق ها

   وقتی شرح و تفصیل موضوعات با مصداق همراه باشد به درک بهتری از موضوع میانجامد.  ارائه مثال از آنچه در دور و بر ما میگذرد راه مناسبی است.  میگویند مردم نسبت به حفظ اماکن تاریخی بی توجه اند و بسا خود عامل اصلی برای تخریب این ابنیه هستند.  نمونه آن قلعه دختر کرمان کهن ترین قلعه تاریخی پیش از اسلام ایران که حریم آن به دپوی ضایعات و عرصه هم به تکیه مذهبی تبدیل شده است!  دشمنی با آثار باقیمانده پیش از اسلام بسیار شدید است توگوئی قانونی نانوشته برای محو این آثار وجود دارد.  در این راستا حتی به مساجد قدیمی نیز رحم نکرده و کاشی های ارزشمند را بقصد فروش از بدنه کنده و برده اند.  با بی توجهی دولت های گذشته و حال طبعاً بعد مدتی جز خشت و گل چیزی باقی نمیماند.  همین روحیه نسبت به محیط زیست نیز وجود دارد و بنظر میرسد مردم در تخریب آن مقصرند.  حتی حیات وحش در امان نبوده و چند روز پیش به گناه حفاظت از محیط زیست، محیط بان زحمتکش دیگری علاوه بر آن 150 نفر قبلی که طی 47 سال گذشته هدف تیر صیادانِ پشتگرم به نظام قرار گرفته بودند کشته شد.  آیا در اینها و بسیاری نابسامانی های مشابه واقعاً مردم مقصرند؟   خیر!  بنظر میرسد مقصر اصلی و موتور محرکه پشت اکثر این دشمنی ها "ایدئولوژی" باشد! 

    این ایدئولوژی است که باعث این سطح از خشونت نسبت به حیوانات بیگناه بویژه این روزها نسبت به سگ شده است.  گویا حکمی آسمانی وجود دارد که میگوید در سطح زمین بگردید و از چرنده و پرنده هرچه را خواستید بکشید حتی برای لذت.  این ایدئولوژی است که باعث قتل های باصطلاح ناموسی شده زن ستیزی را رواج داده است.  راستی چه شده که تیم ملی کشور بجای کسب آبرو در صحنه بین المللی باعث رسوائی و سرافکندگی شود.  این سیاهه همچنان ادامه دارد.

    پشت همه این نابسامانی ها آموزشِ ایدئولوژی حاکم وجود دارد.   آموزش هائی که که از بدو تولد روح و روان فرد فرد جامعه را هدف گرفته است.  مقصر اصلی این رسوائی ورزشی، ایدئولوژی حاکم است که از بدو کودکی نگاه انحرافی به زن را تعلیم داده است.  زن بی حجاب را شکار آماده و شرعی برای خود قلمداد کنند.  لذا به محض ورود به مقصد اولین بانوئی را که در هتل دیدند شکار حلال یافتند.  آموزش هائی که هر خلافی در دیار کفر را مباح میداند!  اما نمیدانند در دیار کفر قانون حاکم است و تجاوز جرم محسوب میشود حتی به زنان آنچنانی.  اگر دو نفر معصومانه حشر و نشر داشته باشند ندید حکم به فساد میدهند.  اما اگر دستگاه دیانت واسطه امر باشد صد بدتر از آنهم مباح و بلکه ثواب دنیا و آخرت دارد!  خانه های معروف به عفاف اگر در گذشته فساد بود برای این بود که زیر نظر حضرات نبود، مهم اینست که از طریق ما و با مجوز آسمان صورت گیرد!  رابطه آزاد دو انسان هرقدر هم شرافتمندانه باشد از نظر ایشان باعث وهن است فقط بخاطر آنکه ارباب دیانت تجویز نکرده اند.  خود بخود کلمه "آزادی" را مترادف ولنگاری تعریف کرده اند و لذا انسان آزادِ شرافتمند جائی در این عرصه ندارد.  و این معنا را عمیقاً وارد فرهنگ مردم کرده اند.  بطوریکه سگ آزاد در طبیعت را سگ ولگرد مینامند.  و این معنی را تسری داده هر مقوله آزادی را با عبارات حقیرانه مترادف ساخته اند.  عوارض این بدآموزیها مانند حوادثی است که در خیابان برای دختران و بانوان بوجود آورده و آخرین مورد آن جسدش اخیراً پیدا شده.  شواهد نشان ازآن دارد که قاتل از خودی هاست!  و عاقبت دادگاه های فرمایشی مربوطه نیز پیشاپیش روشن است.  "نقطه" در هندسه اقلیدسی بدون بُعد است اما فردی را بخاطر یک بی همه چیزی به 12 سال زندان محکوم کرده اند!  معهذا چیزی معادل چندصد تریلیون تومان خلاف یکی از این خودی ها طبعاً ابعادی ندارد و تبعات مالی آن از جیب مردم پرداخت میشود. 

    بعنوان نمونه از طرز فکر این طایفه، بد نیست بخشی از رساله "تذکره الغافل و ارشاد الجاهل" در مخالفت با آزادی خواهی و آزادی خواهان صدر مشروطه را بیان کنیم.  میگوید "قوام اسلام به عبودیت است نه به آزادی... لاجرم بنای احکام قرآن بر اختلاف حقوق اصناف بنی نوع انسان است.. و بنای قرآن بر آزاد نبودن قلم و لسان است" و در باب مجلس و مجلسیان میگوید "..تمام فسقه و اراذل و اوباش خواهان بساط این مجلس گردیده اند.. میخواهند بر حسب مقتضای عصر قوانین طبیعیین را آنهم به عقل ناقصه خود در ایران جاری کنند و اطفال را طبیعی تربیت نمایند".  تعجب آور نیست که ادامه و استمرار این نگرش تا به امروز مصدر همه آسیب هائی بوده و هست که فقط بخش کوچکی از آن در بالا قابل ذکر بود. 

خلاصه آنکه، این میخی که بضرب ایدئولوژی در اذهان فروکرده اند اگر با انبوه حقایق بیرون نیاید، بیرون کشیدنش چه بسا نیازمند کمک از ایدئولوژی باشد!  با کمک اندک دانایانی چه بسا از همان تبار که همچنان مُهر خاموشی بر لب زده اند!  

 

  • مرتضی قریب
۱۳
خرداد

متافیزیک در عصر جدید

    یک نظام ایدئولوژیک دینی سعی میکند همه امور را حول محور ایدئولوژی هدایت کند چه در غیر اینصورت رشته امورش گسیخته میشود.  هنر و فرهنگ نیز از جمله این امور است.  چیزی که این ایام مردم را شگفت زده کرده شبیه ساز جهنم در یکی از شهرستانها است که در واکنش، بسیاری نظر داده اند وقتی زندگی را برای مردم جهنم ساخته اند چه نیازی به نمونه بدلی دارد؟  سالها پیش فیلمی بنام "شب نشینی در جهنم" به موضوع یک بازاری بی انصاف بنام حاجی جبار پرداخته بود که در خواب با عقوبت حقه بازی های خود در جهنم روبرو میشد بلکه پندی باشد برای مخاطبین.  اما مگر آنان که باید درس بگیرند اعتناء میکنند؟  باری، همه این تشبثات به ایدئولوژی دینی همه و همه به سرچشمه اصلی آن باز میگردد که همانا "متافیزیک" (مابعدالطبیعه) است.  اگر کلید واژه "ایدئولوژی" در این وبگاه دنبال شود بیش از 70 عنوانِ مرتبط را خواهید یافت که از زوایای مختلف بدان پرداخته است.  با اینحال باز هم کم است زیرا ریشه مشکلات همانجا است.  در یکی از همین مطالب پیشین تحت عنوان "رسم زمانه" مشروحاً بدان پرداخته ایم و اینجا فقط بخش کوتاهی از آنرا بعنوان مقدمه بازنشر میکنیم:

"... حال میخواهیم ببینیم، فلسفه و فیلسوف در این زمینه چه دارد بگوید.  چنانچه نیک بنگریم، سرچشمه مشکل خود را در طلوع فلسفه خواهیم یافت آنجا که دو مکتب مهم موسوم به "اصالت مادّه" و "اصالت ایده" شکل گرفت.  مشهورترین بانیان اولی، دموکریتوس و اپیکور بوده و بانی مکتب دومی افلاطون بوده است.  مکتب اولی بعدها مشهور شد به رئالیسم و گاهی ماتریالیسم (با ماتریالیسم مارکس اشتباه نشود!) و دومی به ایده آلیسم.  اولی حول و حوش اصالت مادّه است و اینکه عالم وجود چیزی جز مادّه نیست و گفتگو از وجود، بدون مادّه بی معناست.  در مقابل، افلاطون به وجود چیزهائی غیر مادّی بنام "ایده" ها (= صُوَر = مُثُل) معتقد بود و اینکه آنها موجودات حقیقی و ابدی در عالم معنا (عالم مثالی) بوده و دنیای مادّی جز رونوشتی کم دوام از آنها نیست.  عمده مباحثات فلسفه و مجادلات بین فلاسفه ادامه همین دو خط فکری از ابتدا تاکنون بوده است.  اکنون ببینیم کدام راست میگوید و مشکل ما چه ربطی به دعوای آنها دارد؟

    در مطالب پیشین (نقش استدلال در علم و مذهب) نشان دادیم که چگونه مشاهده آسمان شب توسط نیاکان ما در آن شبهای دراز بهت و تکریمی را ایجاد کرده او را بفکر وامیداشت.  فرزانگان در طی قرون و اعصار باین نتیجه رسیدند که ذوات آسمانی نامیرا و ابدی هستند و آنچه میرا و ناپایدار است همانا موجودات زمینی هستند.  نتیجه گیری عجیبی نیست چه همین امروز از یک روستائی ساده دل در منطقه ای دور افتاده سوأل کنید احتمالاً همین پاسخ را میشنوید.  از اینجا بود که "آسمانی" در مقابل "زمینی" قرار گرفت.  طبعاً آنچه آسمانی و ابدی هست قدسی نیز هست و لابد از جنسی متفاوت با موجود مادّی زمینی باید باشد.  ترس از عوامل سرسخت طبیعی، بویژه ترس از مرگ و عواقب ناشناخته پس از آن موجب تقویت این فکر گردید تا دستها را رو به آسمان بالا برده و با اهدای قربانی و نذورات، سلامتی دنیوی و رستگاری اُخروی خود را مطالبه نماید.  طبعاً نیایشگاه های خود را بر بلندی ها میساخت تا هرچه بیشتر به آسمان قدسی نزدیک باشد.  گیاهان خوشبو یا بخشی از گوشت قربانی را بر آتش میریخت تا دود آن به بالا رفته بلکه به برآورنده نیاز برسد.  تا اینجا همه چیز عادی و طبیعی است و ایرادی بر این ذهنیت نتوان گرفت.

   در این مرحله دو واقعیت مهم وجود دارد که پیش از هر چیز باید پذیرفته شود زیرا بدون آنها هیچ نتیجه ای حاصل نمیشود.  و آن عبارت از قبول علم زمانه و دوم پذیرش تکامل علم و افزایش معرفت بشری است.  واقعیت اینست که رفتارهای شخصی و اجتماعی انسان تابع علم، یا رسم زمانه است و مهمتر اینکه با پیشرفت علم و افزایش آگاهی، رفتارها نیز دگرگون شده و میشود.  یعنی مثلاً وقتی میکروب کشف شد و بعنوان عامل بیماری زا معرفی گردید، بهداشت عمومی نیز متحول شد.  یا ستارگانی که نامیرا و قدسی پنداشته میشدند امروز میرا و خاکی هستند.  یا وقتی وسایل جدید نقلیه اختراع شد، درشکه و اسب و استر بکناری رفت.  اینها واقعیات غیر قابل انکار است که همگان اذعان دارند مگر گروهی خاص که عناد ورزیده در حرف قبول ندارند.

   ضمناً موضوع دیگری که ایده آلیسم را برحق نشان میداد همانا چیز عجیبی بود که در مغز انسان میگذشت.  که البته امروز میدانیم مختص انسان نیست و جانوران را نیز شامل میشود.  این چیز عجیب، هوش و آگاهی بود که مثل سایر چیزها ملموس نبود و عجیبتر که بعد مرگ ناپدید میشد.  بهرحال این چیز نامتعارف از نوع همان مادّه ای که جسم را تشکیل میداد نمیتوانست باشد و روح یا نفس نامیده شد.  این موضوع مدتهای مدید مورد بحث و مناقشه بین فلاسفه و ارباب ادیان قرار گرفت.  این چیز عجیب چون مادّه نمیتوانست باشد پس لاجرم در طبقه بندی قدسیات (غیر مادی) قرار گرفته به عالم معنا که در آسمانهاست منسوب شد.  این تعریف، موجبات خرسندی انسان را هم فراهم آورد که تکلیف سرنوشت بعد مرگ خود را مشخص دید.  تأکید میشود که این موضوعی بسیار قدیمی و به قرنها پیش از فلاسفه یونان بازمیگردد.  کتاب مردگان مصر باستان حکایت گر سفر پس از مرگ با شرح جزئیات است که بسیار دلکش و شاعرانه است.

   موضوع عقل، نفس، و روح قرنها فلسفه را درگیر خود کرده و حکمای عالیقدری چون کانت عمری را صرف شناخت حقیقت آن کردند.  چیزی که امروزه شاهدیم این است که فلاسفه کلاسیک هنوز بر سر عقاید ارسطو و افلاطون و بعدی ها مثل دکارت و کانت و هگل و امثالهم بحث کرده هیچ به آنچه نتایج علم است توجه ندارند.  توگوئی عده ای بیکار در آزمایشگاه ها نشسته کار خود میکنند و ما نیز اینسو نشسته پنبه خود میریسیم!  مگر مقصد اصلی فلسفه نیل به حقیقت نیست؟  نه تنها فلسفه بلکه مقصود  همه مکاتب و نحله ها بایست وصول به حقیقت باشد. در ساحت حرف البته همه همین را ادعا میکنند ولی در حوزه عمل است که باید دید چگونه رفتار میکنند. باری، در قرن بیستم، بویژه از نیمه دوم آن بدینسو، اکتشافات مهمی درباره عملکرد مغز و موضوع شناخت صورت گرفته که به هیچ وجه نمیتوان بدان بی اعتناء بود.  خلاصه آن، همانگونه که قبلاً عرض شد (نگاهی نو به ماوراءالطبیعه)، اینست که عقل = ذهن = نفس = روح همگی یک چیزند و هیچ ربطی به دنیای ماوراء نداشته بلکه وابسته به مادّه و دنیای جسمانی اند.  جزئیات را باید در ژورنالهای تخصصی پی گرفت اما به بیان ساده، عوارض خارجی از طریق هر یک از حواس پنجگانه به پالس های الکتریکی تبدیل و پس از درک در مغز ادراک میشود.  یا به زبان کانت در قالب هائی که مغز آشناست ریخته میشود.  عملکرد مغز نیز با همه پیچیدگی هایش مشابه رایانه های امروزیست که هم حافظه دارد و هم قابلیت تجزیه و تحلیل.  در زمان فیلسوفان یاد شده این درجه از معرفت موجود نبود که اگر بود، دکارت عزیز ما اینگونه دچار ابهام نمیشد.  تأکید میکنیم که آنچه حکمای ماضی گفته اند همه در سایه معرفت زمان خود بوده و همه قابل احترام و از نظر تاریخی ارزشمند اند.  که اگر امروز بدنیا برمیگشتند، قطعاً عقاید دیگری میداشتند.  پس نظرات ما نه اینست که از آنها بیشتر میفهمیم بلکه اینست که بر سطح بالاتری از علم زمانه دسترسی داریم.  لذا این ما هستیم که باید از کیش شخصیت دست برداشته و در سایه دانش زمان تحقیق و اظهارنظر کنیم. زهی سعادت آیندگان که درک دقیق تری نسبت به ما راجع به موضوعات خواهند داشت.

   در بررسی روش علمی دیدیم (جمعبندی عقاید گذشته و ارائه نگرش جدید) باعتبار اینکه ابزار شناخت عالم چیست دو مکتب "اصالت تجربه" و "اصالت عقل" در مقابل یکدیگر ایستاده اند.  دیدیم که بدون مشاهده و تجربه امکان شناخت وجود ندارد و روش "علم" تلفیق هردو مکتب است.  لازم به توضیح است که "عقلی" که در اصالت عقل آمده منظور ذهن است و نه آن عقل سلیم رایج در علم.  از سوی دیگر در پاسخ باینکه حقیقت عالم چیست دو مکتب فکری "اصالت واقع" یا رئالیسم و "اصالت تصور" یا ایده آلیسم نیز در دوسوی طیف قرار دارند.  همانگونه که در پاراگراف سوم گفتیم، سوأل اساسی فلاسفه حول این محور بوده که حقیقت جهان ما آیا مادّه بتنهائی است یا اینکه ایده ها (در بستر تعریفی که افلاطون کرد) اصل بوده مقدم بر اشیاء هستند.  ایده آلیست ها معتقدند که ذهن و روح آدمی چیزیست وراء مادّه و بعلاوه آنچه حقیقت اصیل است ذوات غیرمادّی اند که مادّه سایه آنست. کانت و برخی معتقدند که عقل نظری ما فقط به عوارض دسترسی داشته از فهم موجودات فی نفسه (خواه معقول خواه مادّی) عاجزاست ولی وجود مادّه لزوماً رد نمیشود.  ادیان، بویژه ادیان توحیدی، واضحاً متأثر از مکتب ایده آلیسم هستند.  تندترین وجه این فلسفه میگوید که اصلاً مادّه ای در کار نیست و هرچه هست تصورات است.  در اثبات آن میگویند که هرآنچه ما بظاهر از عوارض جهان خارج دریافت کرده و معرفت محسوب میکنیم همگی از طریق حواس بوده و در نهایت امر بصورت تصوراتی در مغز خانه میکنند.  ما هیچ راهی مطلقاً برای درک ذوات حقیقی بیرون ذهن یعنی موجوداتی که هستند یا احتمالاً هستند نداریم.  هرچه هست حواس است و نهایتاً تصورات داخل ذهن.  ظاهراً استدلالیست قوی و متین. ..."  توصیه میکنیم متن کامل در "رسم زمانه" مطالعه شود.

   متاسفانه تصور غلطی در فرهنگ ما رایج شده که هرچه را منطقی و مستدل باشد به فرهنگ غرب منسوب کرده و عده ای که خود را پاسدار فرهنگ دینی مینمایانند بدین بهانه با موضوعات منطقی دشمنی کرده مردم را از شنیدن چیزی جز آنچه خود مُبلغ آنند برحذر میدارند.  چرا؟ زیرا خود چیزی قابل دفاع در چنته ندارند و نمیخواهند مشتریان بازار خود را از دست بدهند.  خوب مگر سایر مکاتب نیز همین رویه را دنبال نمیکنند؟  خیر! در روش مستدل علمی اولاً ادعای دانستن همه چیز نیست و دوم اینکه اگر چیزی مشخص شود که اشتباه بوده در پذیرش آن تردید نمیشود.  در علم اگر چیزی درست باشد صرفنظر از گوینده و آئین و مرام او صحیح است و تا خلاف آن ثابت نشده باشد همان است.  خوب مگر دیگران روش دیگری دارند؟  بله.  در متافیزیک، که مبنای ایدئولوژی دینی است، صحت و سقم موضوعات قرار نیست با واقعیات مقابله و سنجش شود و لذا برله هر مدعائی میتوان بدلخواه برهانی ارائه کرد و همزمان همان برهان را هم میتوان برعلیه آن اقامه کرد!  زیرا آنچه مستند قرار میگیرد منقولات و ذهنیات است که لزوماً تأیید تجربی با خود ندارد.  لذا زمانی که متافیزیک مبنای دعاوی ایدئولوژیک باشد، چون امور بر مبنای حرف است خود بخود، خواسته یا ناخواسته، دروغ هم وارد صحنه میشود.

   مادام که متافیزیک در حوزه خودش باشد مکتبی است برای ورزش ذهن و محترم ولی به محض دخالت در دنیای واقعی مصیبت آغاز میگردد.  لذا اصولاً مخالفتی با متافیزیک یا ایدئولوژی، از هرقسم آن، نیست بلکه مطلب همانست که گفته شد.  حال سوأل میشود با اینکه مبانی متافیزیک بر آب است پس اینهمه اشتیاق مردم از کجاست؟  پاسخ برمیگردد به دوگانگی مادّه و روح که بسیار پیش از ظهور ادیان رسمی ذهن بشر را تسخیر کرده بود.  بشر از یک سو خود را مستثناء از سایر حیوانات میپنداشت و لذا برای خود حساب دیگری قائل بود.  از سوی دیگر در وقت مرگ و فقدان آگاهی تنها تفاوت بین انسان زنده و بدن مرده را در "تنفس" میدید.  پس منطقاً آنچه بدن میت را ترک کرده هوا (= نَفَس = پنوما = فانتوم = ..) یا سیالی بسیار لطیف میباشد که ملموس نیست و بنظر نمیرسد از جنس مادّه رایج باشد.  از اینجا مفهوم "روح" (مشتق از ریح بمعنای باد) بوجود آمد که هویت فرد را میسازد و آگاهی فردی از آن ناشی میشود.   بی سبب نبوده از قدیم پس از عطسه به شخص "عافیت باشد" میگفتند مبادا روح از بدن او بیرون پریده باشد!  پس حاصل مرگ این است که روح نابود شدنی نیست بلکه به جای دیگری پرواز کرده.  کجا؟  طبعاً به آسمان قدسی رفته که آنهم نباید مادّی باشد!  و این موجب خرسندی او شد  که تکلیف سرنوشت بعد مرگ خویش را روشن دید.  تأکید میشود این مفاهیم هیچ ربطی به ادیان متأخر نداشته نهفته در بطن تاریخ است و امروزه در پرتو دانش همه متحول شده است. دانش امروز به روشنی در این فیلم های مستند نشان داده که خیلی از حیوانات نیز در دیدن مرگ اعضای خانواده دچار احساسات شده مرگ برای آنها مفهوم است و ضمناً دارای درجاتی از هوش و استعداد استفاده از ابزار هستند و نوع انسان فقط در انتهای این طیف قرار گرفته است.  منتها هنوز به حکمای کهن چسبیده ایم حاضر نیستیم "علم زمانه" و دستآوردهای دانش را پذیرا باشیم و همچنان بزرگترین معمای جهان را "مرگ" میدانیم حال آنکه در عصر ما بزرگترین راز، "حیات" است! 

   ای کاش موضوعات در همین حد باقی میبود.  ترس انسان از مرگ و سرنوشت او پس از مرگ از قدیم الایام باعث ظهور مکاتبی شد که کاهنان از این وحشت استقبال کرده آنرا دستمایه آئین و مناسکی قرار دادند.  تا اینجا هم هیچ ایرادی وارد نیست.  اما مشکل از زمانی آغاز شد که آئین ها و مناسک با ثروت و قدرت عجین شد.  و چون ثروت و قدرت مرزی برای خود قائل نیست، تجارتی بزرگ حول محور ادیان از گذشته تا به امروز شکل گرفت.  برای افزایش ثروت باید اشتیاق به جاودانگی را دامن زد و این شاید نقطه شروعی شد برای دروغ و ریا و تولید خرافات.  با اینکه مبادی اولیه متافیزیک معصومانه و بر درک حسی اولیه انسان از طبیعت استوار بود، معهذا با ترکیب با ایدئولوژی دینی و مداخله در دنیای واقعیات، خود تبدیل به مشکلی جدید شد.  دنیای غین و دنیای عین حکم آتش و پنبه را دارد که باید از هم جدا نگاهداشته شود همچنانکه جوامعی که بدین کار توفیق یافتند روی آرامش یافتند. 

خلاصه آنکه، اندیشیدن مهم است اما هر اندیشه ای قرین حقیقت نیست مگر به محک تجربه آزموده شده باشد.  بطور خلاصه مشکل اصلی جامعه آمیختگی دنیای عین با دنیای غین یعنی عالم متافیزیک و توالی آن در ثروت و قدرت است.  بعنوان مثال، ما معرفت جدید در باب ساختار جهان را پذیرفته و ساختار اتمی را جایگزین عقاید کهنه مثل عناصر اربعه میکنیم.  در این باب همه اتفاق نظر دارند.  منتها آنجا که پای شگفتی های مغز انسان است به انبوه دستآورد های علم پزشکی یکسره بی اعتناء بوده همچنان به آرای فرسوده متافیزیک میآویزیم!  چرا؟ چون مشوق این بخش اخیر طایفه ای هستند که از استمرار آموزه های خود و ترویج آن سود کلان برده از نگرانی ما در خصوص آینده پس از مرگ حُسن استفاده میبرند.  میگویند مشتاقان متافیزیک جویای اعجاب آن هستند.  برای داوری، کافیست یک نمونه نظر متافیزیک و نظر علم را در خصوص انسان بدانیم: اولی میگوید انسان از عناصر اربعه تشکیل و روح درون او دمیده شده و دومی نه فقط انسان بلکه کل عالم را از جوشش ساده ترین عنصر یعنی هیدروژن میداند.  کدام اعجاب انگیزتر است؟  با این تفاوت که دومی واقعی هم هست!  هیچ دردی بدتر از جهالت نیست و هیچ ظلمی بالاتر از تحمیل جهل و اشاعه آن نیست. 

  • مرتضی قریب