فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۶۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ایدئولوژی» ثبت شده است

۰۶
بهمن

بُت های ذهن

    هرقدر درباره شبهات و توهماتی که جامعه دچار آن است نوشته شود باز هم کم است.  قبلاً شرح داده شد که چگونه جامعه ما از این بیماری رنج برده تاوان سنگینی برای آن پرداخته است.  طبعاً مبارزه با یک بیماری بدون شناخت آن میسر نیست.  اخیراً در صدا و سیما که تبلیغات رسمی نظام است چنین رسم شده در پایان مصاحبه با کارآفرینان به آنها "کفن" هدیه داده میشود.  این نه تنها با واکنش منفی دریافت کنندگان روبرو شده بلکه از سیمایشان چیزی خوانده میشود که از بیان آن واهمه دارند.  میخواهند بگویند این کفن باید به آنهائی اعطا شود که در آرزوی شهادت میسوزند ولی بر بالای منابر پیر و جوان را به شهادت دعوت میکنند.  اما عجبا که وقتی شهادت به چند قدمی آنان میرسد، حتی اگر احتمال آن باشد، فوراً درها را بسته جلیقه ضد گلوله بر تن میکنند!  پس این شهادت و فوز عظیم چگونه باید آنان را دریابد؟  پس این همه محافظ و نگهبان برای چیست؟  و آنان که در پای منابر به این مواعظ گوش سپرده این ریاکاری ها را میبینند چه فکر میکنند؟  طبیعتاً مخاطبین نیز از این ریا کاری ها درس گرفته و جامعه تدریجاً رنگ ریا بخود میگیرد.  که از قدیم گفته اند "الناس علی دین ملوکهم".  مادام که چنین ملوکی بر سر کار باشند اوضاع چنین خواهد بود. 

    خوشبختانه در روزگار جدید، اوضاع تغییر کرده با امکانات جدیدی که بوجود آمده و دریچه های تازه ای که گشوده شده، دسترسی به منابع مستقل برای اخذ اطلاعات ممکن شده است.  بی جهت نیست که نظام های تمامیت خواه با تمام توان و با وضع انواع قوانین و تضییقات مانع از ارتباطات آزاد میشوند.  زیرا این نظام ها فقط به نشر افکار خود اجازه داده و با همسان سازی افکار جامعه میخواهند بقای خویش را تضمین کنند.  چنین نظام هائی طبعاً ایدئولوژیک هستند که فقط به ایدئولوژی خود حق حیات میدهند.  از همه خطرناکتر ایدئولوژی مذهبی است که در مقام امر و نهی بر علائق مذهبی مردم سوار شده با سوء استفاده از آن زیان کسان از پی سود خویش، بجویند و دین اندر آرند پیش!  از همین رو مرتباً با تبلیغات فریبکارانه عامّه را میترسانند مبادا بفکر حکومت مستقل از دین باشند که دنیا را تباه خواهد کرد!

    باید دانست هر سیستم دینامیکی تابع زمان نیاز به مکانیزمی دارد که او را در ظرف زمان، متناسب با فراز و فرودها، تنظیم کند.  بدون مکانیزم کنترلی، شبیه آن اتوموبیل فرمان بریده و ترمز بریده آرزوی برخی است!  حکومت ها نیز بمنزله یک سیستم دینامیک هستند که باید به چنین مکانیزمی مجهز بوده خود را با تغییرات داخلی و خارجی تنظیم کنند.  اما حکومت ایدئولوژیک که بنا بر ماهیت خود در ظرف زمان منجمد است فاقد انعطاف بوده قادر به تنظیمات مؤثر نیست.  بنابراین سوار شدن مذهب بر نظام حکومتی، آنرا از چنین قابلیتی محروم ساخته و تعامل آن با زمانه از دست میرود.  عدم تعامل با زمان یعنی فروریزی.  اگر احیاناً خلاف این دیده میشود، ناشی از تصرف یکجانبه منابع ثروت ملی مثل نفت و معادن در دستان نظام تمامیت خواه است.  قطع این منابع، واماندگی را موجب میشود.  بی جهت نیست که خردمندان دنیا بدین نتیجه رسیده اند که دو نهاد حکومت و دین باید مجزا از هم باشند.  اختلاط ایندو موجب تباه شدن هردوست. 

    حال این پرسش اساسی مطرح است که علت اصلی این رفتار مستبدانه و ریاکارانه نظام تمامیت خواه با مردم خودش چیست؟  آیا سوای احساس دشمنی با مردم، علل دیگیری هم دخیل هست؟  بعقیده فلاسفه و روانشناسان، علت مهم چه بسا خودِ مردم باشند که ناآگاهانه خود نیز مسبب این شرایط هستند.  چگونه؟  باعتبار آنچه در ذهن جایگیر است چه بصورت سنن چه عادات اجتماعی و چه پیشینه عمیق تاریخی.  در بالا گفته شد که مردم پیرو مذهب سران خود هستند اما اینجا میشود گفت که رئوس جامعه خود برکشیدگان همان مردمند!  دایره بسته ای که خروج از آن جز با شهامت و داوری بیطرفانه ممکن نیست.  برای دیدن بیماری های ذهن باید دید دیگران در این باب چه گفته اند.  یکی از منابع خوب در این باره، بررسی بُت های چهارگانه ذهن که بیکن در کتاب ارغنون نو برشمرده است میباشد.  او آنها را بت های قبیله، بت های غار، بت های بازار، و بت های نمایشخانه نامیده است.  او میگوید "اصنام و عقاید غلط که بالفعل فاهمه بشر را تسخیر کرده و در آن ریشه عمیق دوانده اند، نه تنها ذهن آدمی را طوری دگرگون میکنند که دخول حقیقت در آن دشوار میگردد، بلکه بعد از دخول هم موقعی که دست به احیای علوم میزنیم آنها باز اسباب زحمت ما خواهند شد مگر شخص بیدار و برحذر شود و در مقابل هجوم آنها مجهز گردد".  گوئی این کلماتی که به 400 سال پیش متعلق است برای امروز ما گفته شده است!

خلاصه آنکه، بر نخبگان جامعه ماست که با کوششی گسترده ذهن جامعه را از بت های مزاحم پاکسازی کنند.  ادامه دارد.

 

 

  • مرتضی قریب
۲۱
دی

آسیب شناسی نظام های تمامیت خواه

   هرچند این بحث بطور مبسوط توسط دیگران نیز پرداخته شده لیکن اینجا اختصاراً از زاویه علمی و استدلالی بررسی میشود.  مردم در جوامع تحت حاکمیت نظام های تمامیت خواه شگفت زده از خود میپرسند چرا نظام حاکم بجای رسیدگی به رفاه جامعه، منابع آنرا صرف کارهای دیگری میکند که خواست جامعه نبوده بلکه اتفاقاً در جهت ضربه زدن به جامعه و دشمنی با آن است!   اعتلای جامعه پیشکش، کار به جائی میرسد که مردم به حداقل های معیشت و گذران زندگی روزانه رضایت میدهند.  مردم متعجب اند چگونه اموری مانند تأمین انرژی و آب و برق و معاش اولیه که هر فرد کم سوادی میتواند بدرستی مدیریت کند از چشم نظامی که مدعی فتح قله هاست مغفول مانده است.  بویژه آنکه انجام همه آن حداقل ها و بلکه بسی بیشتر از آن در توان او بوده منتها برای انجام وظیفه اش ابداً مسئولیتی قائل نیست!  راستی چرا و علت آن چیست؟

   علت در این واقعیت نهفته است که جامعه تصور میکند منطق او همان منطقی است که نظام بدان مجهز است.  حال آنکه آنچه برای نظام های تمامیت خواه اهمیت تام دارد نه رفاه جامعه بلکه اصل بقای خویشتن است.  ازاینرو اهمیت ندادن نظام به خواست جامعه تدریجاً باعث انباشت اعتراض همگانی شده و لذا نظام هرآنچه را در اختیار دارد صرف دفاع از موجودیت خود میکند.  اما برای این دفاع، چاره ای ندارد جز آنکه بکوشد مستبدانه صحنه قدرت را حفظ کند که در غیر اینصورت با خطر سقوط مواجه میشود.  بی جهت نیست اینگونه نظام ها مردم را دشمن خود دانسته و نیروی نظامی را عمدتاً برای سرکوب داخلی میخواهند.   مگر بر سریر قدرت نباشند چه میشود؟  مگر آنچه از کیسه ملت دزدیده اند تکافوی خود و هزار نسل بعد خود را نمیکند؟  پس از چه میترسند؟  از این میترسند، و بدرستی هم میترسند، که با از دست دادن زمام قدرت، ادامه بهره برداری از آنچه غارت کرده اند را در جامعه نداشته باشند.  بی جهت نیست میبینیم که وقتی با سقوط مواجه میشوند فوراً برای حفظ خود به اربابان پرقدرت خود پناهنده میشوند تا مگر همچنان بهره برداری از آنچه ربوده اند میسر باشد.  نظام های تمامیت خواه برای خود ائتلافی نانوشته دارند که برادر بزرگتری بمنزله امید و عمود خیمه آنان است.

   اما مگر منشاء قدرت و کارآئی نظام های تمامیت خواه مردم نیستند؟  خیر، عنصر اصلی چیزی نیست جز پول!  پول شبیه انرژی در فیزیک است که سیال بوده میتواند به صُور مختلف متجلی شود.  این پول از کجا تأمین میشود؟  از محل مالیات ها و گمرکات و سایر وصولی های قانونی که از مردم اخذ میشود.  این سرمایه متمرکز در دست نظام تمامیت خواه، بجای آنکه صرف رفاه و پرداختن به زیرساخت ها شود، صرف تجهیز نیروی سرکوب میشود.  در بدترین شکل خود، عمده این سرمایه صرف ایجاد و تجهیز گروه های هوادار در خارج مرزها و دادن پاداش و مستمری به آنها میشود تا در همه حال "هوا"ی نظام را داشته باشند.  این بخش اخیر بقدری مهم است که گوئی از دید نظام، مردم یعنی مزدوران برون مرز، و مردم اصلی در کشور یعنی موجوداتی مزاحم که باید در فقر و افلاس نگهداشته شده با اعدام و انواع مضایق در ترس و وحشت دائمی بسر برند.  اما اگر وضع همین باشد، بزودی با گسترش فقر و بحران اقتصادی، این چشمه توان نیز خشکیده خواهد شد.  اینجاست که اگر بخت یاری کند، نفت و معادن زیرزمینی امداد غیبی شده منبع دیرپائی را در اختیار نظام خواهد گذاشت که هرطور بخواهد خرج خود و هواداران خود کند.  با این ثروت یامفت که در اختیار گرفته است او میتواند آدم ها را بخرد، از هرجا بخواهد مزدور استخدام کرده در هرکجا بخواهد نفوذی های خود را کاشته و اقتدار خود را گسترش دهد.  حتی این ثروت کلان مانع از این نیست که آثار فرهنگی کشور را به بهانه های مختلف نفروشد، کوه و درِ و دشت و تالاب ها و هر آنچه از منقول و غیرمنقول کشور است را نقد نکرده به ارزهای خارجی تبدیل و به مصارف مذکور در بالا نرساند. 

  با وجود همه این تمهیدات، فشار از حدی که بالاتر رود منجر به فروپاشی میشود.  برای جلوگیری از فروپاشی زودرس یک ترفند کلی وجود دارد که بین نظام های تمامیت خواه مشترک است.  این ترفند چیزی نیست جز پنهان شدن پشت نقاب "ایدئولوژی"، دینی یا غیر دینی، و بهره بردن از آن!  با اینکه پول همواره بهترین مشوق است، معهذا ایدئولوژی، بویژه نوع دینی آن، پیوندی طبیعی را برای جذب نیروهای فرودست جامعه فراهم میسازد.  منتها این چسب نیز تاریخ مصرف داشته و هواداران فریب خورده بتدریج با افتادن پرتو نور به پشت صحنه، پی به آلت دست شدن خود خواهند برد.

خلاصه آنکه، یکی از راه های تشخیص نظام تمامیت خواه، وفور عکس سران و یاران نظام در خیابانهاست حال آنکه نظام متعارف و سالم نیازی به تبلیغات و دروغ پراکنی ندارد.  علامت دیگر، سیل مهاجرت یا در واقع فرار از کشور است که اتفاقاً یکی از تنبیهات مخالفین ممنوع الخروجی است.  نکته آخر اینکه اینگونه نظامها علیرغم همه تمهیدات و سرکوبها پوشالی و توخالی هستند.

  • مرتضی قریب
۰۱
دی

 

نگاهی دوباره به تغییر اقلیم

   موضوع تغییر اقلیم مشروحاً توسط دیگران مطرح و بحث شده است.  یکی از آگاهان، چاره را بدرستی در گسترش نیروگاه های اتمی و استفاده از انرژی های تجدید پذیر میداند(*).  ما در اینجا فقط آنچه را توجه نکرده اند می آوریم.  با اینکه نگرانی دانشمندان از خطر افزایش دمای کره زمین و نتایج وخیم آن کاملاً بجا و واقعی است، منتها در ارائه حقایق فقط بخشی که مؤید گرایش آنان است مطرح میشود.  از ارائه تصویر بزرگتر که ممکن است به استدلال آنان صدمه زند پرهیز میشود.  که پذیرش واقعیت خود نوعی شجاعت است.  در زیر، هر دو وجه ارائه و نتیجه گیری را بر عهده خواننده میگذاریم.

    مهمترین مدرک در تأیید نگرانی گرم شدن زمین و تبعات تغییر اقلیم در شکل 1 آمده است.  تغییرات دمای متوسط زمین در دوره سالهای 1880 تا 2006 در این شکل آمده است.  متوسط سالهای 1951 تا 1980 بعنوان مرجع گرفته مطابق با دمای 0 درجه سانتیگراد فرض شده انحراف از آن به تصویر آمده است.  شواهد، ماوراء هرگونه شک و تردید شیب تند افزایش دمای معاصر را نشان داده بطوریکه برون یابی آن در سالهای اخیر به حدود 1.5 درجه رسیده زنگ های خطر را بصدا در آورده است.  اگر خواننده هنوز مردد است که شاید روند دما در سالهای دورتر طور دیگری بوده، شکل شماره 2 تردید او را برطرف میسازد.  در این شکل، دمای متوسط زمین طی دوره 1961 تا 1990 بعنوان مرجع گرفته شده میبینیم که طی 1000 سال گذشته دمای متوسط زمین بین 0.2 تا 0.45 درجه سردتر بوده است.  اهمیت این اعداد هنگامی درک میشود که بدانیم حدود 18000 سال پیش در اوج یخبندان، دمای زمین فقط 4.5 درجه سردتر از دمای حالیه بوده و همین باعث ایجاد توده های عظیم یخ بر چهره زمین شده بطوریکه سطح دریاهای آزاد 100 متر پائینتر از سطح فعلی بوده است! 

    تا اینجا حقایق برله دوستان محیط زیست است.  اما اگر بازهم به عقب تر برگردیم، شکل 3 این تغییرات از 400 میلیون سال پیش تا حال را نمایش میدهد.  پیشوند K و M روی محور افقی یعنی هزار و میلیون.  با کمال تعجب میبینیم که علیرغم سردی زمین تا حدود 1 میلیون سال به عقب، ولی در دوران بازهم عقبتر، بویژه در دوره ای بلافاصله پس از انقراض دایناسورها در حدود 60 میلیون سال پیش، دمای زمین حدود 16 درجه بالاتر از دمای متوسط فعلی بوده است!  البته هنوز نوع انسان و بلکه پستانداران بر زمین ظاهر نشده بود.  افشای این واقعیت کاملاً بنفع شرکت های نفتی و مخالفت با محیط زیستی ها بوده و خطر افزایش 1.5 درجه معاصر را به تمسخر میگیرند.  حق با کدام گروه است؟

   نکته باریکتر از مو که کمتر توجه میشود همینجاست.  اگر منظور ما از "خطر"، در خطر بودن کره زمین است باید گفت خطری متوجه آن نیست حتی اگر دوزخ شود.  مگر سیاره ناهید با دمای سطح 400 درجه همچنان با آرامش در مدار خود بدور خورشید نمیگردد؟  چه بسا زمانی دور بر بستر خود صاحب حیات بوده!   از این منظر حق با صاحبان چاه های نفت و مصرف کنندگان عمده ذغال سنگ مثل چین است.  اما اگر منظور خطر برای حیات ما انسانها باشد، که هست، قطعاً این خطر واقعی و جدی است و برای حل آن باید به تولید کنندگان عمده گازهای گلخانه ای مثل چین فشار وارد آورد.  رهبر حزب کمونیست این کشور به خیال خود میخواهد آمریکا را پشت سر گذاشته قدرت اول دنیا شود.  خوب بشود ما که بخیل نیستیم!  منتها نه او و نه هیچ کس دیگر حق ندارد پیشرفت اقتصادی را با مسموم کردن کره زمین که مالکیت مشاء همه هست بدست آورد.  ادعا میکند غرب بار خود را بسته و حالا که نوبت ماست نمیگذارند ذغال سنگ های خود را بسوزانیم تا آقای اقتصاد دنیا شویم!  حتی مردم چین خود نسبت به این هوای مسموم و ناپاک معترضند ولی چه سود که قربانی مطامع یک نفرند.  در نظام های دیکتاتوری همواره ملت و منافع او تحت الشعاع منافع حزبی و ایدئولوژیک مستبد است.   اشکال اساسی استدلال هائی از این دست مانند اینست که بگوئیم، غرب سالها از د.د.ت. برای مبارزه با مالاریا و انواع انگل ها استفاده میکرد، حالا که نوبت ماست که بهداشت را ارتقا دهیم میگویند نکنید!  یا شبیه استدلالی که کشوری که خودش NPT را امضاء کرده اقدام به زیر پا گذاشتن آن کرده بگوید چون دیگران بمب ساختند ما چرا نسازیم؟!  این استدلالها هر چند ظاهرش مقبول ولی باطن همگی معیوب است که وارد آن نمیشویم.  یا کشوری که بمنزله ریه زمین است رهبرش بخود حق دهد بخاطر گاوداری، آمازون را پاک تراشی کرده تا صادر کننده نخست گوشت شود.  در دفاع از ارتکاب خویش میگوید پس چگونه جمعیت زیاد دنیا را غذا دهیم؟  باری، چرا زیاد کردید که درمانده شوید؟  حقیقت آن است که زمین قابلیت پشتیبانی از این حجم از جمعیت را ندارد.  از دید این تولید کنندگان انبوه، افزایش جمعیت نعمتی است برای مصرف بیشتر.  یا میگویند آتشفشان ها مقادیر عظیمی گاز گلخانه ای وارد جوّ میکند ما چرا نکنیم؟  منتها نمیدانند کره زمین بعنوان یک واحد ارگانیک در یک تعادل نسبی بوده و سوزاندن سوخت های فسیلی با این آهنگ سریع لاجرم ما را به همان دورانی برمیگرداند که حیات جانوری بر زمین نبوده است.  البته کره زمین کماکان برجای خود خواهد ماند ولی سایر جانداران و نوع انسان چه؟  احتمالاً در آن زمان شاید فقط سوسک ها تنها ورّاث زمین باشند. 

   مقصود از این نوشته، شرح برخی انگاره های اشتباه است که سهواً یا عامداً توسط عده ای دامن زده میشود.  یکی از صدها تبعات گرمایش زمین، ذوب یخ های قطبی و بالا آمدن آب دریاهاست که بسیاری سرزمین های پست مثل بنگلادش را غرق خواهد کرد.  برخی هموطنان با بی تفاوتی نگریسته میگویند سرزمین ما که مشکلی ندارد به ما چه مربوط، که بط را زطوفان چه باک.  اتفاقاً همین نگرش خودخواهانه و خطرناک جامعه را به وضع حاضر دچار کرده، عقل متعارف را به گوشه رانده است.  گاهی فعالان محیط زیست نیز از روی خیرخواهی دم از صرفه جوئی میزنند یا با دیدن این وضعیت آب و هوا میگویند "مدیریت درست وجود ندارد".  حال آنکه آنان که کمرِ همت برای نابودی این سرزمین و مردم آن بسته اند اتفاقاً با مدیریت و عزم راسخ مشغول همین کارند!  متشابهاً همانها که ادعا میکنند خطری از جانب گرمایش زمین کره زمین را تهدید نمیکند آنها هم راست میگویند زیرا جز تولید و مصرف برای صرفه نهائی خود نظر به خطری که حیات را تهدید میکند ندارند.  مادام که امور جهان از دریچه منافع شخصی نگریسته شود حاصلی جز زیان کلی ندارد.  جانوران بسیار پیشتر از ما پا بر عرصه زمین گذاشته اند اما انسان آنها را به دو دسته مفید و مضر تقسیم کرده است!  با درختان نیز همین معامله را کرده آنها را که میوه باب طبع او ندارند "درختان بی ثمر" یاد کرده جز هیمه گلخن جایگاه دیگری برای آن نمیداند!  ما چنین میپنداریم که آلودگی هوا مختص زمستانهای سرد است، حال آنکه این ناپاکی در سرتاسر سال تولید ولی تنها زمستانها پائین آمده بچشم میآید!  مادام که نوع نگاه را تغییر نداده یا زاویه دید را عوض نکنیم، تغییری در وضعیت ما رخ نخواهد داد.  تغییر دادن نگاه عمومی مستلزم آموزش همگانی و آن نیز در گرو برآمدن نظامی معقول و مردمی است.  عجالتاً آنچه در کوتاه مدت میسر است همانا تغییر در نوع نگاه نخبگان است.

خلاصه آنکه، حضور انسان و جمعیت زیاد او بر روی زمین به مرحله ای رسیده که میتواند آینده حیات بر بستر سیاره را تیره و تار سازد.  برای حل معضلات ملی و جهانی، باز برمیگردیم به همان چاره اندیشی "شورای ملل متحد" که قبلاً بطور مبسوط اشاره شده بود.  ساز و کارهای سازمان ملل متحد با همه خیر اندیشی تاکنون نتوانسته بطور مؤثر از سنگ اندازی نظام های سرکش و ضد مردمی جلوگیری کند.  شاید این شورای جدید با پشتوانه عزم قوی ملل عالم بتواند از پس نظام های افسار گسیخته برآمده آنها را مجبور به تبعیت از خواسته ملت ها کند.  بی تفاوتی و فقدان روحیه مطالبه گری موجب خسارت در دنیا و آخرت است!  ویروس ایدز از این جهت خطرناک است که بیگانه ایست که به لباس خودی درآمده، واکنشی ایجاد نکرده به نابودی میزبان میپردازد.  تصور کنید مردمی را که سرپناه نداشته از فرط استیصال پشت بام خوابی و گور خوابی در پیش گرفته اما پولشان برای مسکن نیابتی بیگانه به بیروت و حومه برده میشود.  یا در عین بی برقی و کمبود انرژی، نیروگاه چندصد مگاوات با پول همین مردم فقیر در نجف ساخته مجاناً به بیگانه اهدا و ثروت های زیرزمینی آنها برای اعوان و انصار حاکمیت در سرزمین های بیگانه تلف شود.  اینها همه و همه یادآور همان ویروس نابکار است که کاری ندارد جز نابودی کامل!  باید پرسید آیا زمان تغییر فرا نرسیده؟  تغییری که باید از ذهن آغاز و بعمل ختم شود!

شکل 1

 

 

شکل 2

 

شکل 3

  • مرتضی قریب
۲۷
آذر

آنتروپی و نظم

   شگفت انگیز است که چگونه شرارت و فتنه بسادگی نشر یافته میتواند همه گیر شود اما در عوض، نظم و عدالت بسختی قادر است در مقابل جبهه شرّ دوام آورد.  چه شد که آن تمدن درخشان کوشانی رفت و این طالبان آمد؟!  چگونه است که رواج شرّ چنین ساده و ارزان ولی پاگیری نظم و عدالت چنان سخت و پرهزینه است؟  راز این معما در یک مثل همگانی نهفته است که خراب کردن یک عمارت بمراتب سهل تر از ساخت همان بناست.  ایجاد نظم همواره سخت تر و پرهزینه تر از ایجاد بی نظمی و آشوب است.  بیان علمی این پدیده و حل این معما در پدیده آنتروپی و رابطه آن با نظم و بینظمی است.

   شاید از همین روست که مشاهده میشود شرارت هدفمند در سطح جهانی موفق تر از نظم باشد.  گویا همراهی کردن با بینظمی ذاتی که در سرشت طبیعت است عامل موفقیت آتش افروزان باشد.  بیان علمی این بی نظمی ذاتی، "آنتروپی"، حاکی از تمایل طبیعی جهان بسمت بینظمی است.  ایجاد نظم در بخشی، به بهای تولید بینظمی بمراتب بیشتر در بخشی دیگر است!  لذا موفقیت ظاهری شرارت پیشگان را نباید بحساب هنر آنان گذاشت بلکه در هارمونی با این سرشت طبیعی جهان دانست.  چنانکه شنا کردن در جهت آب بمراتب ساده تر از شنا در خلاف جهت آب است. 

   قبلاً در توصیف این بینظمی و شرارت در حوزه سیاست عمومی به مثالی در فوتبال متوسل شده بودیم که چگونه تیمی وحشی با وجودیکه از لحاظ فنی عددی نیست معهذا با زیرپا نهادن قواعد، تیم های مطرح را مغلوب میکند (1403/6/27). این بخاطر آن است که با غمص عین به عملیات او نگریسته چه بسا داور هم منافعی داشته باشد!  چه اگر قرار بر بلبشوی همگانی باشد بازنده این تیم است.  لوازم اصلی شرارت اول پول و دوم، ایدئولوژی چون سپر است.  تصورش مشکل نیست.

   فرض کنید در مِلک شیخی در وسط بیابان چاه او به نفت برسد.  یکشبه صاحب پول یامفتی میشود که همه کار با آن میتوان کرد.  احتمالاً آنقدر عقل دارد که آنرا صرف رفاه خود و زیرمجموعه خود کند.  اما اگر فشار بُخارات ذهنی او شدید و دچار اوهام باشد، با این ثروت بادآورده ممکنست مبادرت به گزینش افراد شرور و بیکار که کم هم نیستند کرده آنها را با حقوق و مزایای خوب استخدام و لشکری برای ترور و وحشت در دنیا ایجاد کند.  بهمین سادگی!  بدون کمترین بهره ای از دانش، میتواند راه های متعارف را دور زده بهترین تسلیحات روز دنیا را خریده در اختیار آتش افروزان گذارد.  جاذبه اصلی را پول دارد که نه تنها اشرار که افراد عادی و بیکار را هم جذب میکند.  معهذا بمیان آوردن ایدئولوژی جاذبه را بیشتر میکند.  اگر این شیخ جفا میکند، باری، مال خودش را تلف میسازد اما آن شیخی که بر ثروت ملتی خیمه زده و اینگونه آنرا به هبا و هدر میدهد چه؟  جفای او دوچندان است که هم ملت خود را به فقر میکشاند و هم ملل دیگر را بدبخت و سیه روز میسازد.  چون در مقابله با دشمن خارجی ناکام میماند، انتقام سخت را از مردمی میگیرد که آنان را دشمن خطاب میکند! 

   میپرسند تدبیر چیست؟  سعدی در گلستان میگوید: بنیادِ ظلم در جهان اوّل اندکی بوده‌ است هرکه آمد بر او مَزیدی کرده تا بدین غایت رسیده.  ادامه ارتکاب چنین فرد غدّاری که مداوماً ثروت ملت را هزینه جاه طلبی های خود کرده ناشی از بی تفاوتی مردم نیز هست که از حقوق طبیعی خود غافل شده آنرا به شیخی بی مسئولیت واگذار کرده اند.  و این نیست مگر در اثر ضعف روحیه پرسشگری ناشی از کم اطلاعی و نبود آموزش عمومی.  باز به ریشه اصلی بر میخوریم که تأکید بر آموزش درست است که هم هزینه بر و هم زمان بر است و اجرای آن نیازمند وجود نظامی آزاد و مردمی است.

   آموزش نیز مانند ایجاد نظم هزینه بر است ولی ارزش آنرا دارد هر هزینه ای صرف آن شود زیرا که خطر استقرار استبداد های مالیخولیائی را کاهش میدهد.  عالیترین بیمه یک جامعه در برابر خودکامگی و خرافات همانا تخصیص سهم عمده تولید ناخالص ملی آن جامعه برای آموزش است بطوریکه حقوق معلمان ابتدائی، بویژه معلمان کلاس اول، حتی بیش از وزیر و وکیل باشد!  نظم چنین ملتی پایدار خواهد بود و هر شیخ لجام گسیخته ای قادر نخواهد بود بر مقدرات او حاکم و با ادعای آزاد سازی دنیا، بخواهد آنرا با خاک یکسان کرده که اگر لازم باشد نیمی از مردم جهان را فدای اوهام خود کرده باشد!!

خلاصه آنکه، اشرار بر توسن بینظمی سوار و در میدان بی اطلاعی و کم سوادی عامّه میتازند.  پول بیحساب و ایدئولوژی سوخت اصلی این تاخت و تاز است. آموزش عمومی و مطالبه گری بهترین علاج این شرّ است که البته نظامی متعارف و معقول پیشنیاز انجام آن است.  یکی از پرورشگاه های شرّ همین خاور نزدیک است که قرون متمادی مردم دچار آن هستند.

  • مرتضی قریب
۱۳
آذر

توزیع نرمال

   آگاهان و محققین حوادث چند دهه اخیر کشور ما را از زوایای متعدد نگریسته و تجزیه و تحلیل کرده اند.  منتها شاید کم اتفاق افتاده باشد که از دیدگاه علومِ جاافتاده نیز بررسی و تحلیل شده باشد.  قبلاً در ارتباط با مشابهت برخی پدیده های اجتماعی با "اصل اقل انرژی" مطالبی ارائه شد.  اکنون ببینیم اینبار "توزیع نرمال" چیست و چه چیزی درباره آنچه پیرامون ما میگذرد میتواند بگوید.  بعنوان مثال، توزیع نرمال چه ارتباطی با قانون باصطلاح "عفاف و حجاب" دارد!

    توزیع نرمال، همانگونه که از نام آن بر میآید ناظر بر توزیع آماری آحاد یک جمعیت است. هرچه تعداد اجزاء آن جمعیت بیشتر باشد سندیت نتایج مترتب بر آن بیشتر است.  با چند مثال آغاز میکنیم.  در یک کلاس 4 نفره، توزیع نمرات امتحانی آن چهار نفر چگونه است؟  مثلاً یکی خوب خوانده 19 شده و سه نفر دیگر در حد 10 و 11 و 12 شده اند.  به این توزیع، نرمال اطلاق نمیشود چه اینکه انتظار طبیعی اینست که نمرات حول یک متوسط معقولی پراکنده باشند.  اما اگر یک کلاس 100 نفره داشته باشیم، تعداد کمی نمره های 20 و 19 خواهند داشت و تعداد کمی هم نمره های 9 و 10 و 11 داشته ولی اکثریت کلاس حائز نمرات میانی مثل 14 و 15 و 16 خواهند بود.  اگر افراد از لحاظ نمرات از 0 تا 20 دسته بندی شوند چارتی بوجود خواهد آمد که شبیه یک زنگوله است و بدان توزیع نرمال اطلاق میشود(شکل پیوست).  اگر همه دانشجویان خوب درس خوانده باشند، میانگین نمرات و قله این توزیع در نمره مثلاً 17 خواهد بود و کمترین نمرات در حدود 12 و 13 خواهد بود.  برعکس، کلاس اگر ضعیف باشد، زرنگ ترین ها 14 و 15 و ضعیف ترین ها 4 و 5 گرفته و قله توزیع بر عدد 10 منطبق است.  در هر 3 مورد، با توزیع نرمال سر و کار داریم هرچند با متوسط های متفاوت.

   متشابهاً همین توزیع نرمال در توزیع ثروت در جامعه مطرح است منتها با مقادیر متفاوتی از متوسط.  مثلاً حقوق ماهیانه پس از کسورات در کشورهای حاشیه خلیج فارس حدود 3000 تا 4000 دلار است و در کشور ما با تمام ثروتی که دارد حدود 200 دلار است!  باید پرسید این ثروت کجا میرود، آیا مردم حق ندارند بدانند؟  لذا نرمال بودن لزوماً بمعنای به حق بودن نیست چه توزیع نرمال ثروت در کشور محروم دیگری شاید از اینهم بدتر باشد.  از همین قسم است توزیع سواد در جوامع.  تعداد بیسواد، کم سواد و باسواد و نخبه توزیعی دارد که اگر درصد آنها ترسیم شود منحنی نرمال را تداعی میکند.  

   نکته اینجاست که هر توزیع دیگری بخواهد بجای توزیع نرمال بر جمعیت تحمیل شود اگر پشتیبانی اکثریت را نداشته باشد محکوم به شکست است.  مثلاً اصلاحاتی که مقرر شد درمورد لباس مردم در دوره پهلوی اول انجام شود، بخشی از آن که حمایت عامه را داشت مثل رواج کت و شلوار بجای قبا، ردا، لباده و سرداری بعدها هم باقی ماند.  اما بخشی که شامل کلاه پهلوی بود مقبولیت عامه نیافته خود بخود کنار رفت.  امروزه تنوع لباس آقایان کم و بیش توزیع نرمال را دارد و اجبار آنچنانی وجود ندارد.  اما در مورد پوشش خانم ها بجای توزیع نرمال، حاکمیت مدتهاست که میخواهد با زور خواسته خود را بنام دین تحمیل کند.  بویژه اخیراً با آوردن چیزی من در آوردی به بهانه قانون که جریمه عدم رعایت آنرا همسنگ جرائم جنائی دانسته اند تحمیل را به نهایت رسانده اند.  این مقابله با توزیع نرمال نیز به شکست خواهد انجامید درست همانگونه که تلاش در جهت عکس که در دوره پهلوی اول در ممنوعیت چادر خانم ها وضع شده بود چون حمایت اکثریت را نداشت به شکست انجامید و اصلاً حکومت، بعد یکی دو سالی خود آنرا کنار گذاشت.  

   نکته بعدی اینجاست که با وضع قانون "حجاب و عفاف" آیا هدف تدوین کنندگان آن واقعاً حفاظت از عفاف و پاکدامنی در جامعه بوده است یا هدف اصلی آن سرکوب سیستماتیک مردم و البته کسب درآمدزائی برای جبران حیف و میل های نجومی اموال عمومی است؟  آیا 3 میلیارد دلاری که در واردات آن چای معروف گم شد عین درستی و پاکدامنی بود؟  متشابهاً هزاران هزار دزدی هائی که از ثروت ملی رسانه ای شد با عفت ادعائی منافاتی نداشت؟  پوشیده نیست که شفافیت و درستکاری نظام طبق برآوردهای سازمان های مستقل، در پائین ترین رتبه قرار دارد.  آیا دروغ و ریا را که در جامعه ترویج کرده در سایه آن اقلیتی از رانت های بیسابقه بهره مند میشوند منافاتی با عفت و پاکدامنی حضرات ندارد؟! 

خلاصه آنکه، از نظامی که بر مبنای حمایت از بیگانه شکل گرفته باشد نباید انتظار رفاه و آشتی داشت.  نظامات این چنینی هرجا در خارج با ناکامی مواجه شوند انتقام خود را به عناوین مختلف از ملت و اقشار ضعیف میگیرند بویژه وقتی که خود را زیر نقاب ایدئولوژی پنهان کرده باشند.  شگفت تر اینکه شکست خود را هم با افتخار پیروزی درخشان جار میزنند.

  • مرتضی قریب
۱۱
آبان

رفتار در شرایط بحران

    معمول بر اینست و منطق هم حکم میکند که کشوری که در بحران است با ریختن نفت بر آتشِ بحران، آنرا دامن نزند. اما این منطق در مکائی و زمانی کارگر است که سردمداران آن کشور، خود را متعلق به آن سرزمین دانسته و وظیفه خود را خدمت به آن کشور و مردمانش بدانند.  طبعاً اگر رأس کشور در اشغال بیگانه باشد، رفاه اهالی آن کشور دغدغه حکومت نخواهد بود.  با اینحال، تجربه تاریخی نشان داده که حتی استیلای وحشی ترین اقوام بیگانه بر کشوری با فرهنگ کهن خیلی زود منجر به تحلیل رفتن خوی وحشیگری در فرهنگ میزبان شده و حاکمان وحشی، خوی آدمی پذیرفته اند.

    با اینکه شرح بالا، روند رایج تاریخ بوده و نمونه های بیشمار دارد، معهذا همیشه نه چنین است بلکه گاهی بدتر از بد هم وجود دارد!  آدم ضعیفی را تصور کنید که تنها هنرش رجز خوانی است اما زورش فقط به زن و بچه میرسد.  با اینکه همسایه ها به او اعتناء نکرده چیزی نمیگویند اما گاه که با غلیان توهمات به خانه های اطراف سنگ می اندازد، هم خودش و هم خانه اش توسط همسایگان در معرض عمل متقابل قرار میگیرد.  منتها برای اینکه کم نیاورد و خود را همچنان قوی نشان دهد به تلافی تحقیری که شده زن و بچه اش را در خانه سرکوب میکند!  سعدی زبان حال چنین فردی را در حکایتی اینگونه بازگو میکند:  هندوُی نفط اندازی همی آموخت.  حکیمی گفت تورا که خانه نیین است بازی نه اینست. 

    متشابهاً حاکمیت هائی هم هست که عمل او مشابه همین پدر خانَواده است.  در عیان مدعی فتح سماوات است اما در عمل که با شکست مفتضحانه روبرو میشود مردم بی دفاع خود را سرکوب کرده، از شدت خشم، بیگناهان را زندانی و زندانیان را شکنجه و برای گرفتن زهر چشم، اعدام های سریالی ترتیب میدهد.  او با ارعاب و سرکوب، برای باقی ماندن بر اریکه قدرت، اقتدار پوشالی خود را به رُخ میکشد.  چنین وضعیتی نشان دهنده استبدادی از نوع مالیخولیائی است.  این در حالیست که منطق حکم میکند مستبد که خود را در شرایط بحرانی و بازنده میبیند در صدد تحبیب قلوب برآمده بعوض سرکوب، پشتیبانی توده ها را جلب کند.  راستی چگونه است که چنین منطق ساده ای درک نمیشود؟!

   راز این معما در سرشت استبداد است.  استبداد معمولاً با مادام العمر بودن همراه است که جمهوری های مادام العمر و پدر و پسری نمونه بارز آن است.  منتها این نیز مانند هر پدیده دیگری اغلب دارای طیف است.  یک سوی آن استبداد هائی است که مستبد، خود از نوع همان مردم است و مستبد بودن او ناشی از تلاش شتابان او برای نجات ملت از فقر و خرافات است.  در این حالت اگر مردم از مستبد رویگردان شوند چه بسا او کشور را رها کرده بخارج پناه برد.  اما میانه طیفِ استبداد رویه غالب است گویی مقصود از حکومت صرفاً ادامه حکومت است حتی با زور!  انتهای طیف، مختص استبدادهای ایدئولوژیک است که در آن ایدئولوژی نه برای خدمت به مردم بلکه مردم برای خدمت به ایدئولوژی هستند!  گاهی مستبد از این نوع، ناچار است برای بقا خودش را تحت الحمایه برادر بزرگتری قرار دهد اما در عیان دادِ استقلال و آزادگی سر دهد!   خطر بزرگ در این است که حتی اگر به اشتباه خود پی برد مجبور است تا انتها آنرا ادامه دهد زیرا در ایدئولوژی همه چیز از ابتدا معین و درست است و اصلاح و تجدید نظر در آن راه ندارد.  ایدئولوژی مسبب برتر انگاشتن عقاید شخص ایدئولوگ نسبت به دنیا و منشاء اشتباهات است!  مستبد اگر هم ظاهراً خطائی کند، بحساب اطرافیان خطاپذیر گذاشته میشود.

   لذا بنظر میرسد نظام هائی از نوع ایدئولوژیک که بر مسیری اشتباه میرانند، در شرایط بحران نتوانند رفتاری جز از آنچه قبلاً در پیش داشتند بروز دهند!  شکل اینگونه نظام ها طبعاً استبدادی مادام العمر است چه بصورت فردی چه بصورت هیئتی.  بعلاوه، بعدِ سوار شدن بر سریر قدرتِ مطلقه، دیگر پیاده شدنی در کار نیست حتی اگر در بدو امر بهترین فرد عالم سوار شده باشد.  پس بی جهت نبوده که علمای علم سیاست به این نتیجه رسیده اند که تنها راه سعادت عمومی، محدود کردن دوره زمام داری حاکم و پاسخگو دانستن او در قبال سیاست هایش است.  حتی آنجا که شیوه زمامداری بطور سنتی مادام العمر است، پادشاه باید نقشی نمادین و مبرا از مسئولیت داشته و امور کشور بطور دوره ای در اختیار مجلس ملی باشد.  این نه باین خاطر است که چون چند صد سال پیش اروپا چنین کرد ما نیز تقلید کنیم بلکه بسبب این است که هم امروز عقل بر مبنای تجارب قبلی نیز همین را حکم میکند، صرفنظر از اینکه سابقاً کسانی عمل کرده یا نکرده باشند!

خلاصه آنکه، تا بیسوادی و جهل و خرافات هست، شانس ظهور استبداد هم هست و سوخت کافی برای استمرار آن با حضور جامعه خرافات زده موجود است.  باطل السحر آن، آموزش است که خود مستلزم جامعه ای آزاد و مردم سالار است.

  • مرتضی قریب
۳۰
مهر

حاکم و فیلسوف

    از افلاطون نقل است که حاکم یک سرزمین باید فیلسوف باشد.  یا اگر بخواهند برای جایی حاکمی انتخاب کنند باید از فیلسوفان باشد.  بعبارت دیگر، یا حاکم باید فیلسوف باشد و یا فیلسوف باید حاکم شود.  این توصیه ایست کاملاً بجا زیرا اگر چنین میبود آرمانشهر افلاطون بسیار پیشتر از این به واقعیت میپیوست.  این میتوانست همان بهشت موعود باشد که عده ای آن را در ناکجاآباد جستجو کرده و میکنند.  اگر این خواسته افلاطون به واقعیت میپیوست، زمین بهترین مکان زندگی در گیتی میبود.  اما آیا واقعاً چنین چیزی ممکن است؟

    احتمالاً همه، دستکم در حرف، با نتیجه گیری بالا موافقند.  اما باید گفت گزاره فوق با یک اما و اگری همراه است که شاید از دید افلاطون پنهان مانده است.  خواسته آرمانی و شریف افلاطون محقق نخواهد شد مگر با نکته ای که در پی میآید همراه شود.  تبصره ای که باید به گزاره حکیم پیوست شود بدین شرح است: آرمان فوق در شرایطی محقق خواهد شد که تمام سرزمین ها بدان عمل کنند!

   بارها و بارها به تجربه دیده شده که اگر سرزمینی خوشبخت با حاکمیتی مردمی و قانون مدار، در محاصره سرزمین هائی با حاکمیت های خونریز و ستمگر باشد در اینصورت قانون مداری و خوشبختی آن چندان دوامی نخواهد یافت و توسط همسایگان وحشی بلعیده میشود.  مهربانی و نرم خویی در همسایگی کارگزارانِ ستیزه جو و فاقد مدنیت کارگر نیست و هر جزیره ای از مدنیت که در میان دریای توحش شکل گرفته باشد شانس چندانی برای بقا نخواهد داشت.  مگر اینکه در فرصتی که دارد خود را از نظر تدافعی چنان ارتقا دهد که غلبه همسایگانِ ستیزه جو بسادگی میسر نگردد.

   رویه عکس نیز همان نتایج را دارد.  اگر دنیا همگی کم و بیش حاکمیت هائی نظام مند و قانون مدار شده باشد بطوریکه هر سرزمینی با هر نوع رویه سیاسی که دارا باشد خود را مقید به نظاماتی بداند، صرفنظر از اینکه بطور آرمانی فیلسوف حاکم باشد یا نباشد، در این صورت وجود یک سرزمین و تنها یک سرزمین فاقد نظم و قانون که حاکمیتی ستیزه جو داشته باشد کافیست تا باقی سرزمین ها را دچار بحران سازد.  سرچشمه حاکمیت های ستیزه جو، یا ناشی از حس برتری جوئی و کسب قدرتِ بیشتر و انضمام سایر سرزمین هاست و یا ناشی از ایدئولوژی و اغلب زیر لوای ایدئولوژی است.

   پیشتر با ذکر مثالی از بازی فوتبال نشان دادیم که چگونه حاکمیتی یاغی میتواند بحرانی فراگیر ایجاد کرده و در کار خود موفق هم باشد.  اگر همه مقید به قوانین بازی باشند ولی یک تیم تمام قوانین را زیر پا گذاشته و به اعتراض ها وقعی ننهد، طبعاً این تیم حتی با کمترین آشنائی با بازی فوتبال قادر است قوی ترین تیم های حرفه ای را مغلوب سازد، بویژه اگر مربی آن دچار توهم قدرت ماوراءالطبیعه تیم خود شده باشد!

   پس اگر قرار باشد حالت تعادلی بر جهان مستولی باشد یا باید همه سرزمین ها متشابهاً در حالت تنش و آماده باش باشند تا از خود در صورت تهاجم همسایگان دفاع کرده و شاید در موقع مقتضی، خود نیز به دیگران حمله کنند.  یا باید به میثاق های بین المللی گردن نهاده و مقید به اصول شناخته شده ای باشند و در جهانی عاری از تنش در همزیستی مسالمت آمیز باشند.  طبعاً شق اول مستلزم حالت برانگیخته ای است که انرژی زیادی را برای دوام این حالت مطالبه میکند.  پیشتر نمونه هائی از این قسم حاکمیت های ستیزه جو ارائه شد که بمثابه هرمی اند که وارونه بر زمین مستقر است و بوروکراسی عظیمی باید مرتب در تب و تاب برای افراشته نگاهداشتن آن باشد.  شق دوم حالت طبیعی و کم هزینه است که عقل متعارف به همان تمایل دارد.  کما اینکه فرایند های طبیعی در دنیای بیجان همه از مسیری انجام میشود موسوم به "اصل اقل انرژی".  لذا پرسش برانگیز و بسیار شگفت آور است که چگونه گاهی انسان اشرف مخلوقات چنین به بیراهه میرود.

خلاصه آنکه، توهم قدرتِ لایتناهی حتی اگر در کوتاه مدت با نتایج درخشانی همراه باشد زود باشد که به شکست منتهی شود.  این توهمات معمولاً زائیده ذهن های ایدئولوژیک است که بارها و بارها به نتایج فاجعه بار ختم شده است.  امروزه با وجود ارتباطات ساده بین المللی در دنیای مدرن، باطل السحر چنین فجایعی میتواند "شورای ملل متحد" باشد. آنچه در بالا گذشت نکته مهمتری را هم بما یادآور میشود.  و آن اینکه افلاطون و سایر بزرگان اگر مطلبی گفته اند معلوم نیست کاربردی ابدی داشته باشد کما اینکه متوجه شدیم که حکومت آرمانی ایشان وقتی میسر است که فراگیر و سراسری باشد.

  • مرتضی قریب
۱۵
شهریور

دو کشور در یک سرزمین

    گرفتاری های عدیده در همه زمینه ها چنان بالا گرفته و چنان درهم تنیده شده که امکان پرداختن تیتروار نیز میسر نیست چه رسد رسیدگی مشروح به هر یک.  لذا بجای پرداختن به وضع موجود، به یک سناریوی تخیلی در یک سرزمین خیالی در زیر پرداخته خواهد شد که چگونه یک خط فکری اشتباه به چه نتایج فاجعه باری میتواند بیانجامد.

    در این داستان سرزمینی وجود دارد که دو کشور در آنِ واحد در همزیستی در کنار هم بسر میبرند.  با همه شگفتی و ناباوری ولی چنین چیزی ناممکن نیست و فعلاً بشرح آنچه درون آن میتواند بگذرد می پردازیم.   کشور اول که کشور مسلط است جمعیتی کمتر از 1% جمعیت کل سرزمین را داراست و ساکنین آن موسومند به خواص.  کشور دوم که کشور تابع است جمعیتی بیش از 99% جمعیت کل سرزمین را شامل میشود و مردمان آن، موسومند به عوام و تحت سلطه آن 1 درصد.  این ترکیب کلی سرزمینی واحد است با زبان و فرهنگی واحد که پس از یک دگردیسی شگفت، دو کشوربا دو فرهنگ بمثابه یک کل واحد از نظر سیاسی شد.  اهالی اولی اشقیا هستند و دومی که توده اکثریت اند مردمانی رام و بی آزارند. 

   این سیستم دو کشور در یک سرزمین چگونه کار میکند؟  طبعاً بار بر دوش توده اکثریت است که با کار خود تولید ثروت میکنند.  اشقیا چکاره اند؟  آنها هم سیاست های کلی را که توسط رأس کشورِ خواص تدوین شده نظارت میکنند.  توزیع ثروت چگونه است؟  بیش از 99% ثروت تولیدی در سیاهچاله اشقیا مکیده شده راهی بانک های خارج و یا خرید مستغلات در جزایر بهشتی شده و طبعاً بخشی هم صرف حفاظت از خود میشود چه برای نیروهای نظامی در داخل و چه مزدوران خارجی در خارج.  که این آخری با برهم زدن نظم و ایجاد تشنج در کشورهای همسایه، آنها را بخود مشغول کرده اشقیا بتوانند با فراغ بال به سیطره خود ادامه دهند.  نیروی نظامی داخلی و سایر نهادهائی که در خدمت اشقیا هستند، چه در لباس فورم و چه در لباس شخصی، جزو همان توده اکثریت هستند که علیرغم میل باطنی به استخدام اشقیا درآمده اند.  همانطور که گفته شد سهم این توده بیش از 99 درصدی از ثروت ملی کمتر از 1% است، کافی فقط برای سرپا بودن!  لذا با ایجاد فقر و تولید استیصال در این مردم به راحتی میتوان نیروی کار آنان را استثمار کرده تا به نفع خواص مصادره شود.

    شگفت اینجاست که با وجود همه جنایاتی که اشقیا میکنند و توده مردم را در غل و زنجیر کرده آنها را به فقر و بینوائی دچار کرده، هرکه اعتراض کند را حبس و شکنجه کرده ابائی از کشتن بیگناهان نداشته و در عین حال سرزمین تاریخی آنان را غارتگرانه از منابع حیاتی تهی ساخته به ویرانه ای لم یزرع تبدیل کرده به اینهم ابقا نکرده با برنامه های افزایش اجباری جمعیت در صدد از بین بردن آخرین روزنه های امید برای احیای احتمالی سرزمین بوده، چگونه این رویه همچنان ادامه داشته و فرقه ای کوچکتر از 1% بر جمعیتی بیش از 99% چنین سیطره داشته آب از آب تکان نخورده است؟!

   واقعاً چنین چیزی چگونه میسر است که اقلیتی چنین جنایتکار بر اکثریتی خاموش سیطره داشته باشد؟  شاید یک وجه آن ایدئولوژی باشد بویژه نوع دینی که قادر باشد ملتی را به خفتگان بدل نماید.  زیر پوشش دین، با قراردادهای پنهانی آینده ملت پای اربابان خارجی قربانی و فساد خود را پیروزی دین مینمایند. بانکهای خواص پول مردم را گرد کرده بجای رونق اقتصاد، به مؤسسات خود واریز کرده اندک اندوخته مردم را میبلعند.  فساد اقلیت حاکم، اکثریت خاموش را نیز که ذاتاً درستکارند علیرغم میل باطنی آلوده کرده.  اما اگر سوگیری سیاست عوض شده بر ریل درست قرار گیرد همه به اصل خویش بازگشته برخلاف تصور همگانی، یکشبه همه چیز رو به بهبود میرود هرچند بازسازی ویرانه ها زمان خواهد برد.

خلاصه آنکه، سناریوی بالا ممکنست شباهت هائی را به ذهن متبادر سازد.  کارشناسان و آگاهان فن چنان غرق جزئیات شده اند که تصور میکنند با تیغ جراحی بتوان اقتصاد مفلوک را احیا و خرابی ها را سامان بخشید.  یا این تصور که  اگر کارشناسان مؤمن باشند مشکلات خود بخود رفع میشود.  درست به این میماند که راننده ای جاده را در مسیری خلاف آنچه مقصد است  طی کند.  راننده حتی اگر قهرمان فرمول یک باشد و خودرو اَستون مارتین با سرعت km/hr  344 باشد باز هم به مقصد نخواهد رسید.  اتفاقاً امکانات هرچه بیشتر شود از مقصد دورتر و نتیجه مأیوس کننده تر خواهد بود!  پس اولین گام، در پیش گرفتن مسیر درست است و این در حکمرانی به معنی اتخاذ سیاست های کلی درست است.  جهت گیری اگر عاقلانه باشد، سرعت حرکت حتی اگر کم هم باشد بالاخره رسیدن به مقصد قطعی است.  پس در پی سیاستگذارِ عاقل باید بود!

  • مرتضی قریب
۰۹
شهریور

غرب ستیزی

  جامعه علمی کشور بقدری رقیق و تکیده شده که نای نفس کشیدن ندارد چه رسد پاسخ به توده عظیم شبهات که هر دم بزرگتر میشود.  حدود 45 سال پیش، گفتمان غرب ستیزی مقارن نظام اسلامی در کشور تبلور یافت.  البته در ابتدا برائت از شرق و غرب هردو با هم بود ولی خیلی زود تنها دشمنی با غرب گفتمان اصلی نظام شد.  شاید ریشه های آن به دوره مشروطیت بازگردد که ارباب دیانت، نهضت جدید را تهدیدی برای موجودیت خود تلقی کرده با آن به ضدیت برخاستند.

    امروز این کینه و عداوت در اعمال و رفتار حکومت بیش از پیش نمودار است و خود تبدیل به آئینی جدید شده است.  برای مثال مؤکداً گفته شد از نسخه های منسوخ غربی استفاده نکنید.  معنای این حرف چیست؟  معلوم است که از "منسوخ" چه غربی باشد چه شرقی، هیچ عاقلی استفاده نخواهد کرد آنهم اگر کاربر  ظاهراً کارشناس باشد!  بنابراین تأکید اصلی روی غربی بودن است که کماکان همان کینه تاریخی را تداعی میکند.  توده مردم شگفت زده میپرسند چرا؟  دلیل آن چیست؟

    آیا دلیل این کینه و ترس از غرب ناشی از تکنولوژی است؟  خیر. زیرا شرق هم دارای تکنولوژی است که اتفاقاً نظام به اومتکی است.  آیا بخاطر بی حجابی در غرب است؟  خیر. در شرق هم که مقتدای ماست همین رویه برقرار است.  ناشی از اعتقادات دینی هم بطور کلی نباید باشد زیرا برادران مسلکی در شرق، خود از بیخ و بن از ناباورمندان اند.  شاید بخاطر محدودیت هائی است که مسلمین در جامعه غرب احساس میکنند؟  این نیز نامرتبط است زیرا اقلیت مُسلِم در جامعه برادران مسلکی یا سرکوب یا در اردوگاه های کار اجباری محبوسند و نظام اسلامی هم با واقعیت مزبور کنار آمده است.

    واقعیت این است که هیچ یک از موارد فوق دلیل اصلی غرب ستیزی نیست.  نکته اصلی را باید در فصل مشترک نظام اسلامی با برادران مسلکی شرق جستجو کرد.  چه چیزی مشترک است؟  فقدان آزادی بیان!  البته هرکدام با دلایل خاص خود.  نظام های تمامیت خواه طبعاً میانه ای با پرسشگری و بحث آزاد ندارند.  منتها نظام اسلامی علاوه بر همه نقاط مشترک، خصیصه ای مختص خود دارد که آن دشمنی با "مدرنیته" است!  در شیعه ایرانی این رویه عملاً از آغاز مشروطیت جوانه زد.  امروز طالبانِ سُنی نیز همین رویه را دارند.  اما مگر این مدرنیته همه آن تسهیلاتی که امروز از آن سود میبرند را در اختیارشان قرار نداده؟: ارتباطات جهانی اینترنت، موبایل، ماهواره، رمزارز، اسلحه مدرن و مهمتر از همه بمب اتمی! 

    این مُدرنیسم چه کرده که علیرغم همه خدماتی که عرضه کرده بازهم مورد غضب است؟  بزرگترین گناه مدرنیته قائل بودن به آزادی تفکر است.  چه اگر فکر آزاد باشد دیگر نمیتوان آنرا کنترل و در محدوده ایدئولوژی محبوس ساخت.  مگر با زور!  این بویژه در ایدئولوژی دینی اهمیت تام دارد، چه اگر شیوه تفکر آزاد باشد و شخص در قبول ایده ها مختار باشد آنگاه ممکن است در بازار دین رخوتی ظاهر شود که بیم آن رود سود هنگفت بازار فروش دین یکسره برباد رود.  از همین رو اصطلاحات متعددی مثل ارتداد، کفر، بغی، الحاد، رفض، و امثال آن وضع شده تا مانع وقوع این کابوس شود.  در واقع، کلید واژه اصلی همانا "آزادی" است.  بنابراین نهادهای دینی با انواع روش های سرکوب مانع شکل گیری هرآنچه ذیل آزادی است خواهند شد تا مگر رونق بازار را حفظ کنند.  در پاسخ به فقدان آزادی یک جواب در آستین دارند و آن اینکه اگر آزادی باشد همه لُخت خواهند شد!  از همین منطق به کلیت این ایدئولوژی و عوام زدگی آن میتوان پی برد.

    چنین است که اختیار پوشش سر از زنان سلب و بطور کلی آزادی پوشش که امری پیش پا افتاده است از همگان سلب میشود.  نظام درمی یابد اگر از این امور جزئی کوتاه آید، در مسائل مهمتر خلع سلاح خواهد شد.  چگونه ممکن است پذیرفت راهی که یک عمر طی شده اشتباه بوده!  این اشخاص وقتی زیر تیغ جراحی قلب میروند از جراح متخصص نمی پرسند آیا او مؤمن است یا نه، اما بمحض شفا، پشت تریبون رفته دادِ سخن میدهند که کارشناس باید مؤمن باشد!   

خلاصه آنکه، در شرایط ورشکستگی محیط زیستی، بحران آب و برق و گاز و فساد سازمان یافته و در شرایطی که ارزش سوخت قاچاق سالانه سر به 4 میلیارد دلار میزند، اصرار بر غرب ستیزی، آخرین سنگر برای حفظ موجودیت نظام است.  غرب ستیزیِ شرق بخاطر رقابت است ولی غرب ستیزی نظام اسلامی برای حفظ موجودیت است. هسته مرکزی این غرب ستیزی دشمنی با خردگرائی است و عقل را نه داشته طبیعی هر انسان بلکه محصولی از غرب میپندارد! از اینرو دشمنی با مظاهر مدرنیته و راه اندازی جنگ های نیابتی در منطقه، ابزاری غرب ستیزانه شده که جز بلعیدن ثروت ملی ثمری ندارد.

  • مرتضی قریب
۲۷
مرداد

استبداد و آزادی

    نسل جوان که از یُمن وجود اینترنت و رسانه های مجازی توانسته سایر بخش های دنیا را هم زیر نظر داشته باشد دیگر مانند نسل های پیشین، چشم و گوش بسته نیست.  او وضعیت خود را با دنیا قیاس کرده بحق میپرسد چرا چنین شدیم؟  میپرسد مگر از حیث مغز و دیگر شاخصه های جسمی با سایر دنیا تفاوت فاحش داریم که چنین ظلمی بر ما رفته است؟  این مرحله از بهت و حیرت مشابه همان شگفت زدگی عباس میرزای ولیعهد حدود 200 سال پیش است!  او سوأل کرد چه شده که دچار چنین ادبار و سیه روزی شده ایم.  او امروز نیست ببیند گامی که به پیش نرفته ایم، هیچ، هزار سال هم به عقب تر بازگشته ایم!  باری، او برای جبران مافات، جوانانی را برای کسب علوم روز به خارج گسیل داشت.  معصومانه تصور میکرد مجهز شدن به زرّادخانه مدرن راهگشاست.  بعدِ او، روشنفکران دوران بعدی، خروج از ادبار و نکبت را در راستای همین خط فکری دانسته و تغییر در ظواهر زندگی را در اولویت گذاشتند.  شوربختانه آنچه تصور میشد محقق نشد.

    در اینکه نحوه زیست و ظواهر زندگانی بر ذهنیات تأثیر میگذارد شکی نیست.  چه بسا نخبگان و خیرخواهان نیز همین گونه انتظار داشتند و چندان بیراه هم نبودند.  منتها در جوامعی که ایدئولوژی دینی حاکم است این امر بسادگی میسر نبوده قرنها زمان میبرد.  اما اگر تلاش از آنسوی قضیه صورت گیرد یعنی ذهنیات خرافه پرست اصلاح شده و باورهای انسانی و مثبت جایگزین خرافات شود، هم مؤثرتر و هم نتایج آن پایدارتر بوده با وزش یک باد همه چیز درهم نمیریزد.  اصل، ذهنیات است که اگر سالم و هنجار باشد خودبخود زیست سالم وآنچه لازمه یک زندگی شرافتمندانه توأم با سرفرازیست مهیا میشود.

   اما همه اینها چه ربطی به موضوع بحث یعنی استبداد و آزادی دارد؟  نکته اینجاست که ذهنیات در خلاء شکل نمیگیرد.  نسل جوان از خود میپرسد چرا غرب مرکز ابداعات و اختراعات است؟  چرا نسبت به شرق پیشرفته تر است؟  چرا همه مسیرها رو به غرب است؟  پاسخ در آزادی تفکر مذکور در قبل نهفته است.  فکر فقط وقتی میتواند رشد کند و بالنده شود که آزاد باشد.  و این میسر نیست مگر در محیطی که فرد در آن زیست میکند آزادی های اساسی برای او فراهم شده باشد.  بی جهت نیست که یک جریان دائمی از جوانان جویای رشد بسمت غرب در حرکت است.  شدت این جریان بستگی به میزان استبداد در مبداء دارد بطوریکه در شرایط حاضر سایر صنوف هم به آب و آتش میزنند تا از جهنم استبداد دینی فرار کنند. 

    حکومت استبدادی وقتی با دین توأم شود ترکیب خانمان برباد دهی را بوجود میآورد بنام استبداد دینی.  محور زندگی ایمان است که در واقع چیزی جز ایمان ریائی که شرح آن قبلاً رفت نیست.  اولین بلائی که بر سر مردم در چنین نظامی میآید، تهی ساختن آنان از فضایل انسانی است.  در مرحله بعدی او را چنان خوار و مستأصل میسازند که تن به هر حقارت داده اظهار وفاداری و هواداری کند.  حکومت بر مردم فقیر آسانتر است بویژه که ثروت آنها یا به میدان جنگ نیابتی ها ارسال میشود و یا در ظاهر هزینه اقتداری است که همه میدانند پوشالی است.  سودهای کلانی که در این معاملات به یُمن محرمانه بودن امور عاید دلالان و مباشرین میشود راهی جزایر بهشتی شده آینده ای مطمئن را رقم میزند.  در ظاهر از وفاق ملی دم زده میشود اما منظور، وفاق بین همین مباشرین است که رقابت در تقسیم غنایم را تعدیل کنند.  مردم عادی دشمن تلقی شده در کوی و برزن سرکوب میشوند تا یادشان نرود در کجا زندگی میکنند.  برای حفظ اخلاقیات ریائی، در شب ظلمانی موی زنان در خودرو رصد شده و با گلوله جنگی او و خودرو را با هم تارومار میکنند.  اما ثروت ملی که روز روشن سرقت میشود بجائی بر نمیخورد.  پول مالیات دهندگان برخلاف رضای مردم هزینه راهیان کربلا میشود تا رضای خدایشان جلب شود. در نظامی که واجباتِ ساقط شده شخص مثل نماز و روزه وکالتی انجام میشود، چگونه است که مستحباتی مثل راهپیمائی اربعین را نمیشود به یکنفر وکالت داد تا از سوی همه انجام داده ثروت ملی با اینهمه فریاد صرفه جوئی که گوش فلک را کر کرده به هبا و هدر نرود!  قطعاً همه اینها را نیک میدانند منتها تبلیغات برای حفظ نظام در رأس امور است و اگر بهای آن ورشکستگی کشور است چه باک!  روزشماری میکنند تا مثلاً 25 سال دیگر خصم خود را نابود کنند.  اما به محض اینکه فرصت طلائی دست میدهد مصلحت اندیشی کذائی بکمک میآید تا علیرغم فشار مؤمنین، از تقابل مستقیم پرهیز کنند.  طالبان با اینکه ده نفر از دیپلماتهای نظام را در افغانستان کشته بود از انتقام سخت دم زده نشد زیرا ایمان طالبان شوخی بردار نیست.  آنها آب را بر ملت شیعه بستند، خبری از اقتدار نشد!  معهذا اقتدار و آزادی ما را دنیا ندارد!!

خلاصه آنکه، استبداد و آزادی در بیان جملات نمیگنجد، آنان که آنرا در عمل تجربه کرده اند روشنترین تعاریف را دارند.

  • مرتضی قریب