فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محیط زیست» ثبت شده است

۱۳
دی

درس هائی که باید از حیوانات آموخت

   باحتمال زیاد با دیدن تیتر بالا، در درستی آن شک میکنیم.  شگفت زده میپرسیم مگر میشود از حیوانات هم درس گرفت؟!  تعجب ما ناشی از عادت است.  ما انسانها اسیر عادت هستیم.  آموزه هائی که از دوران کودکی در مغز ما القا کرده و بدان خو کرده و هر چیز خلاف آنرا بدعت میپنداریم.  اگر فقط یک عادت صحیح باشد آن عادت اینست که عادت کنیم از عادات گذشته چشم پوشیده امور را با محک عقل سنجیده چیزی را به صِرف عادت برگزار نکنیم.  هرچند گزاره فوق پارادوکسیکال است منتها منظور برخی عادات روزانه بهداشتی نیست بلکه تأمل گهگاه درباره عادتها و آمادگی برای پذیرش تغییر است.

    اما حیوانات، حاوی چه محاسن اخلاقی هستند که ما اشرف مخلوقات باید از آنها درس بگیریم:  حیوان دروغ نمیگوید و اهل ریا و تزویر نیست.  حیوان همنوع خود را به قتل نمیرساند و اگر نزاعی درگیرد همانقدر که طرف مقابل صحنه را ترک کند مخاصمه پایان یافته است.  کشتن حیوانات دیگر توسط حیوانات گوشتخوار ناشی از رژیم یگانه آنهاست که از آن ناچارند.  حیوان از احتکار و دزدی و تقلب و زیاده خواهی و سایر رذایل انسانی مبراست.  حیوان مرزهای سیاسی و جغرافیائی نمیشناسد و آزادانه بدون قید وبند سرزمین ها را درنوردیده و هرجا را مناسب دید سکونت اختیار میکند.  بسیاری از حیوانات به جفت خود تا پایان وفادارند و همزیستی مسالمت آمیز همواره بین آندو باقیست.  دوستی حیوان اهلی با انسان صادقانه و بی ریاست.  ما زبان حیوانات را نمیدانیم که اگر میدانستیم شاید بسیار چیزها میتوانستیم از آنها فرا گیریم.

    اینها همه از این جهت گفته شد که در دورانی که تلاش برای حقوق بشر برپاست، راه حلی بنیادی تر پیش روی ماست و آن برسمیت شناختن حقوق حیوانات است که اگر تحقق یابد خود بخود حقوق بشر نیز مجری خواهد شد.  چون صد آید، نود هم پیش ماست!  نه تنها حقوق حیوانات، بلکه حقوق محیط زیست نیز باید برسمیت شناخته شده دست از این تخریب دیوانه وار برداشت.  اشکال اساسی اینجاست که بر مبنای آموزه های خودبافته خود را اشرف مخلوقات پنداشته تیشه به ریشه خود و دیگر موجودات میزنیم.  این مظالم همه از ذهنیات علیل میآید.  روش کار سابقاً اشاره شد (1402/5/30).

   شگفت آنکه مردمان بومی مثل بومیان آمازون، بمراتب بیش از "متمدن" ها به این حقوق پای بندند.  اما شهر نشینان آنان را "وحشی" خطاب میکنند زیرا آنها را از مواهب تکنولوژی مثل داشتن برق، ماشین، یخچال، تلفن و امثالهم بی بهره میبینند.  اتفاقاً بومیان نیز علاقه ای به این ظواهر نداشته و تنها دغدغه خود را حفظ قلمرو و حفظ تعادل در محیط زیست میبینند.  شکار اگر میکنند بقدر احتیاج است که نیازی به یخچال نداشته باشند.  این بمعنای تشویق به بازگشت به جنگل نیست بلکه منظور احترام به زیستکره و تعادل و هارمونی با سایر اجزاء است.  علف خواران هیچگاه چراگاه را پاک تراشی نکرده با حرکت بسمت مراتع مجاور اجازه میدهند زمین چریده شده احیاء شود.  اما ما چه میکنیم؟  جنگلها را پاک تراشی کرده نمیفهمیم که زمین برهوت بزودی رطوبت از دست داده دیگر قادر به برگشت به وضع نخست نخواهد بود.  آبهای زیر زمینی را با فن آوری چنان بسرعت تهی میکنیم که زمین دچار فرونشست شده سیل هم از آسمان ببارد هرگز قادر به برگشت به وضع سابق نخواهد بود!  اینها همه یعنی چه؟  یعنی آنقدر عقل نداریم که دستکم از حیوانات بیاموزیم!  حیوانات هرقدر هم انبوه باشند، آلودگی سمّی ایجاد نمیکنند.  میگویند اما کار حیوان جز خور و خواب نیست.  اما مگر کار انسان جز این است؟  فرهنگ و موسیقی و هنر و ادبیات اگر بوجود آمده در سایه بخشی از جامعه در کار تأمین خور و خواب بوده است!

    بنا بر شواهد علمی، نوع انسان برآمده از شاخه ای از نخستی هاست.  پرسش اساسی اینجاست که چگونه شد که اخلاق ما از اخلاقیات اسلاف منحرف شده است؟  شاید پاسخ را باید در تراکم جمعیت دانست که خود موجب تداخل منافع گروه های همجوار شده ترفندها شکل میگیرد.  برای یک انسان یکه، مفاهیمی مثل دروغ و حقه بازی بی معناست.  اکنون که زیستگاه میمونها در آفریقا کوچک و کوچکتر میشود، اختلاف و نزاع بین گروه های همجوار بخاطر قلمرو بیشتر شده بطوریکه گاهی در این تنازعات از یکدیگر اسیر گرفته آنرا کشته و خورده اند!  درست برخلاف آنچه گفته شد که همنوع خود را به قتل نمیرسانند!  شاید اینهم نوعی تحول در جهت هوش بیشتر باشد که با خود ترفند و نیرنگ را نیز بارمغان میآورد.

خلاصه آنکه، بشر حق ندارد زمین را ملک طلق خود بداند.  گرم شدن زمین و غیر قابل تحمل شدن اقلیم در رابطه تنگاتنگ با انفجار جمعیت است.  این نادانی نسبی که در بالا به بشر نسبت داده شد، منظور نادانی و تهی مغزی افرادیست با درکی بمراتب فروتر از درک حیوانی که شوربختانه در تحولاتی خاص بر جامعه و مقدرات ملی و بین المللی حاکم شده اند.

  • مرتضی قریب
۰۱
دی

 

نگاهی دوباره به تغییر اقلیم

   موضوع تغییر اقلیم مشروحاً توسط دیگران مطرح و بحث شده است.  یکی از آگاهان، چاره را بدرستی در گسترش نیروگاه های اتمی و استفاده از انرژی های تجدید پذیر میداند(*).  ما در اینجا فقط آنچه را توجه نکرده اند می آوریم.  با اینکه نگرانی دانشمندان از خطر افزایش دمای کره زمین و نتایج وخیم آن کاملاً بجا و واقعی است، منتها در ارائه حقایق فقط بخشی که مؤید گرایش آنان است مطرح میشود.  از ارائه تصویر بزرگتر که ممکن است به استدلال آنان صدمه زند پرهیز میشود.  که پذیرش واقعیت خود نوعی شجاعت است.  در زیر، هر دو وجه ارائه و نتیجه گیری را بر عهده خواننده میگذاریم.

    مهمترین مدرک در تأیید نگرانی گرم شدن زمین و تبعات تغییر اقلیم در شکل 1 آمده است.  تغییرات دمای متوسط زمین در دوره سالهای 1880 تا 2006 در این شکل آمده است.  متوسط سالهای 1951 تا 1980 بعنوان مرجع گرفته مطابق با دمای 0 درجه سانتیگراد فرض شده انحراف از آن به تصویر آمده است.  شواهد، ماوراء هرگونه شک و تردید شیب تند افزایش دمای معاصر را نشان داده بطوریکه برون یابی آن در سالهای اخیر به حدود 1.5 درجه رسیده زنگ های خطر را بصدا در آورده است.  اگر خواننده هنوز مردد است که شاید روند دما در سالهای دورتر طور دیگری بوده، شکل شماره 2 تردید او را برطرف میسازد.  در این شکل، دمای متوسط زمین طی دوره 1961 تا 1990 بعنوان مرجع گرفته شده میبینیم که طی 1000 سال گذشته دمای متوسط زمین بین 0.2 تا 0.45 درجه سردتر بوده است.  اهمیت این اعداد هنگامی درک میشود که بدانیم حدود 18000 سال پیش در اوج یخبندان، دمای زمین فقط 4.5 درجه سردتر از دمای حالیه بوده و همین باعث ایجاد توده های عظیم یخ بر چهره زمین شده بطوریکه سطح دریاهای آزاد 100 متر پائینتر از سطح فعلی بوده است! 

    تا اینجا حقایق برله دوستان محیط زیست است.  اما اگر بازهم به عقب تر برگردیم، شکل 3 این تغییرات از 400 میلیون سال پیش تا حال را نمایش میدهد.  پیشوند K و M روی محور افقی یعنی هزار و میلیون.  با کمال تعجب میبینیم که علیرغم سردی زمین تا حدود 1 میلیون سال به عقب، ولی در دوران بازهم عقبتر، بویژه در دوره ای بلافاصله پس از انقراض دایناسورها در حدود 60 میلیون سال پیش، دمای زمین حدود 16 درجه بالاتر از دمای متوسط فعلی بوده است!  البته هنوز نوع انسان و بلکه پستانداران بر زمین ظاهر نشده بود.  افشای این واقعیت کاملاً بنفع شرکت های نفتی و مخالفت با محیط زیستی ها بوده و خطر افزایش 1.5 درجه معاصر را به تمسخر میگیرند.  حق با کدام گروه است؟

   نکته باریکتر از مو که کمتر توجه میشود همینجاست.  اگر منظور ما از "خطر"، در خطر بودن کره زمین است باید گفت خطری متوجه آن نیست حتی اگر دوزخ شود.  مگر سیاره ناهید با دمای سطح 400 درجه همچنان با آرامش در مدار خود بدور خورشید نمیگردد؟  چه بسا زمانی دور بر بستر خود صاحب حیات بوده!   از این منظر حق با صاحبان چاه های نفت و مصرف کنندگان عمده ذغال سنگ مثل چین است.  اما اگر منظور خطر برای حیات ما انسانها باشد، که هست، قطعاً این خطر واقعی و جدی است و برای حل آن باید به تولید کنندگان عمده گازهای گلخانه ای مثل چین فشار وارد آورد.  رهبر حزب کمونیست این کشور به خیال خود میخواهد آمریکا را پشت سر گذاشته قدرت اول دنیا شود.  خوب بشود ما که بخیل نیستیم!  منتها نه او و نه هیچ کس دیگر حق ندارد پیشرفت اقتصادی را با مسموم کردن کره زمین که مالکیت مشاء همه هست بدست آورد.  ادعا میکند غرب بار خود را بسته و حالا که نوبت ماست نمیگذارند ذغال سنگ های خود را بسوزانیم تا آقای اقتصاد دنیا شویم!  حتی مردم چین خود نسبت به این هوای مسموم و ناپاک معترضند ولی چه سود که قربانی مطامع یک نفرند.  در نظام های دیکتاتوری همواره ملت و منافع او تحت الشعاع منافع حزبی و ایدئولوژیک مستبد است.   اشکال اساسی استدلال هائی از این دست مانند اینست که بگوئیم، غرب سالها از د.د.ت. برای مبارزه با مالاریا و انواع انگل ها استفاده میکرد، حالا که نوبت ماست که بهداشت را ارتقا دهیم میگویند نکنید!  یا شبیه استدلالی که کشوری که خودش NPT را امضاء کرده اقدام به زیر پا گذاشتن آن کرده بگوید چون دیگران بمب ساختند ما چرا نسازیم؟!  این استدلالها هر چند ظاهرش مقبول ولی باطن همگی معیوب است که وارد آن نمیشویم.  یا کشوری که بمنزله ریه زمین است رهبرش بخود حق دهد بخاطر گاوداری، آمازون را پاک تراشی کرده تا صادر کننده نخست گوشت شود.  در دفاع از ارتکاب خویش میگوید پس چگونه جمعیت زیاد دنیا را غذا دهیم؟  باری، چرا زیاد کردید که درمانده شوید؟  حقیقت آن است که زمین قابلیت پشتیبانی از این حجم از جمعیت را ندارد.  از دید این تولید کنندگان انبوه، افزایش جمعیت نعمتی است برای مصرف بیشتر.  یا میگویند آتشفشان ها مقادیر عظیمی گاز گلخانه ای وارد جوّ میکند ما چرا نکنیم؟  منتها نمیدانند کره زمین بعنوان یک واحد ارگانیک در یک تعادل نسبی بوده و سوزاندن سوخت های فسیلی با این آهنگ سریع لاجرم ما را به همان دورانی برمیگرداند که حیات جانوری بر زمین نبوده است.  البته کره زمین کماکان برجای خود خواهد ماند ولی سایر جانداران و نوع انسان چه؟  احتمالاً در آن زمان شاید فقط سوسک ها تنها ورّاث زمین باشند. 

   مقصود از این نوشته، شرح برخی انگاره های اشتباه است که سهواً یا عامداً توسط عده ای دامن زده میشود.  یکی از صدها تبعات گرمایش زمین، ذوب یخ های قطبی و بالا آمدن آب دریاهاست که بسیاری سرزمین های پست مثل بنگلادش را غرق خواهد کرد.  برخی هموطنان با بی تفاوتی نگریسته میگویند سرزمین ما که مشکلی ندارد به ما چه مربوط، که بط را زطوفان چه باک.  اتفاقاً همین نگرش خودخواهانه و خطرناک جامعه را به وضع حاضر دچار کرده، عقل متعارف را به گوشه رانده است.  گاهی فعالان محیط زیست نیز از روی خیرخواهی دم از صرفه جوئی میزنند یا با دیدن این وضعیت آب و هوا میگویند "مدیریت درست وجود ندارد".  حال آنکه آنان که کمرِ همت برای نابودی این سرزمین و مردم آن بسته اند اتفاقاً با مدیریت و عزم راسخ مشغول همین کارند!  متشابهاً همانها که ادعا میکنند خطری از جانب گرمایش زمین کره زمین را تهدید نمیکند آنها هم راست میگویند زیرا جز تولید و مصرف برای صرفه نهائی خود نظر به خطری که حیات را تهدید میکند ندارند.  مادام که امور جهان از دریچه منافع شخصی نگریسته شود حاصلی جز زیان کلی ندارد.  جانوران بسیار پیشتر از ما پا بر عرصه زمین گذاشته اند اما انسان آنها را به دو دسته مفید و مضر تقسیم کرده است!  با درختان نیز همین معامله را کرده آنها را که میوه باب طبع او ندارند "درختان بی ثمر" یاد کرده جز هیمه گلخن جایگاه دیگری برای آن نمیداند!  ما چنین میپنداریم که آلودگی هوا مختص زمستانهای سرد است، حال آنکه این ناپاکی در سرتاسر سال تولید ولی تنها زمستانها پائین آمده بچشم میآید!  مادام که نوع نگاه را تغییر نداده یا زاویه دید را عوض نکنیم، تغییری در وضعیت ما رخ نخواهد داد.  تغییر دادن نگاه عمومی مستلزم آموزش همگانی و آن نیز در گرو برآمدن نظامی معقول و مردمی است.  عجالتاً آنچه در کوتاه مدت میسر است همانا تغییر در نوع نگاه نخبگان است.

خلاصه آنکه، حضور انسان و جمعیت زیاد او بر روی زمین به مرحله ای رسیده که میتواند آینده حیات بر بستر سیاره را تیره و تار سازد.  برای حل معضلات ملی و جهانی، باز برمیگردیم به همان چاره اندیشی "شورای ملل متحد" که قبلاً بطور مبسوط اشاره شده بود.  ساز و کارهای سازمان ملل متحد با همه خیر اندیشی تاکنون نتوانسته بطور مؤثر از سنگ اندازی نظام های سرکش و ضد مردمی جلوگیری کند.  شاید این شورای جدید با پشتوانه عزم قوی ملل عالم بتواند از پس نظام های افسار گسیخته برآمده آنها را مجبور به تبعیت از خواسته ملت ها کند.  بی تفاوتی و فقدان روحیه مطالبه گری موجب خسارت در دنیا و آخرت است!  ویروس ایدز از این جهت خطرناک است که بیگانه ایست که به لباس خودی درآمده، واکنشی ایجاد نکرده به نابودی میزبان میپردازد.  تصور کنید مردمی را که سرپناه نداشته از فرط استیصال پشت بام خوابی و گور خوابی در پیش گرفته اما پولشان برای مسکن نیابتی بیگانه به بیروت و حومه برده میشود.  یا در عین بی برقی و کمبود انرژی، نیروگاه چندصد مگاوات با پول همین مردم فقیر در نجف ساخته مجاناً به بیگانه اهدا و ثروت های زیرزمینی آنها برای اعوان و انصار حاکمیت در سرزمین های بیگانه تلف شود.  اینها همه و همه یادآور همان ویروس نابکار است که کاری ندارد جز نابودی کامل!  باید پرسید آیا زمان تغییر فرا نرسیده؟  تغییری که باید از ذهن آغاز و بعمل ختم شود!

شکل 1

 

 

شکل 2

 

شکل 3

  • مرتضی قریب
۲۰
شهریور

جمعیت و محیط زیست

    سرنامه بالا در پی نقد و درخواست یکی از خوانندگان است که نگران از افزایش جمعیت و نابودی محیط زیست علاقمند به انتشار آمار و ارقام هستند.  حقیقت آن است که آمار و ارقام و بسیاری اطلاعات دقیق تر در منابع عمومی در دسترس همگان است منتها فضای محدود مطالب تک صفحه ای ما به نکاتی تخصیص دارد که در منابع عمومی مغفول است.  ضمن اینکه پیشتر مطالب زیادی در همین وبگاه نوشته شده است و خوانندگان ممکن است بدان مراجعه فرمایند.  ساده ترین راه، مراجعه به زیرنویس یا نظرات در پائین مطالب است که با کلیک روی هر یک از کلمات کلیدی میتوان به مطالب مرتبط دسترسی یافت.  و یا در همان صفحه اصلی، سمت چپ ذیل ستون "کلمات کلیدی" مثلاً اگر روی "جمعیت" کلیک کنید، 16 مطلب در ارتباط مستقیم با آن باز میشود، یا روی "محیط زیست" کلیک کنید 12 مطلب دیگر باز میشود و یا روی "آب" کلیک شود 11 مطلب مرتبط که البته پاره ای ممکن است مشترک باشند برای شما باز میشود.  لطفاً امتحان کنید.

   علاوه بر همه اینها و مهمتر از همه، جستجو در فضای اینترنت معجزه میکند که مثلاً اگر بنویسید "جمعیت کشور ایران" تعداد بیشماری مدخل پیش روی شما باز میشود که محال است حتی کسری از آنها را فرصت کنید مطالعه کنید.  جالب است که اغلب کم کاری خود را فرافکنی کرده بگردن دیگران میاندازیم.  کسی چندی پیش در همین شبکه ها گلایه کرده بود که نداشتن مطالعه و نخواندن کتاب تقصیر اینترنت و فضای مجازی است!  کسی نیست به او بگوید مگر کسی جلوی شما را گرفته است؟  باری، کلی عدد و رقم و اطلاعات به روز براحتی در دسترس شما قرار میگیرد از جمله اینکه جمعیت کشور در حال حاضر حدود 90 میلیون است.  منتها چون عقل درستی بر امور حاکم نیست، مثل بچه های تنبل از روی دست بغل دستی نگاه کرده نسخه افزایش جمعیت میپیچند!  در حالی که کشور از بی آبی میسوزد و بخش بزرگی از پهنه سبز کشور نابود شده و تبعات ویرانگر آن روز به روز شدیدتر شده، دستور افزایش جمعیت از هزار بمب اتمی برای نابودی قطعی سرزمین مؤثرتر است.  برای اطمینان کافیست "منابع آبی کشور" را درج کنید تا با تعداد بیشمار مدخل، شما را با عمق فاجعه، نه فاجعه آتی بلکه فاجعه ای که هم اکنون درآنیم آشنا سازد.  بواقع، مسأله ما از عدد و رقم گذشته و یک عقل متعارف بدرستی درخواهد یافت که اقلیم خشک سرزمین ایران قادر به پشتیبانی جمعیتی فراتر از 30 یا 40 میلیون نیست.  شوربختانه متخصصین آب و محیط زیست نیز با اطلاعات بظاهر علمی همه را گمراه کرده وعده میدهند با کم مصرفی مشکل حل میشود!  این یکی از همان تفاوت های این وبگاه با دیگران است.  بیشترین صرفه جوئی هم برفرض بشود، 10 سال بعد با عده بیشتری که بوجود آمده اند چه میکنید؟  اگر قرار است رشد جمعیت صفر شود هم الان هم دیر شده است!!

   مشکلات از کجاست؟  یکی همین "تقلید کور کورانه" است که گویا در نهاد ما پروگرام شده است.  اینکه چین دست از برنامه تک فرزندی برداشته آیا مجوزی باشد برای هرکاری او کرد ما هم دنباله روی کنیم؟!  یا چون از مقام حاکم در کشور برادر بزرگتر خوشمان آمده مجوزی باشد که هرچه خواست را در طبق اخلاص تقدیم کرده مراتب بندگی را تمام کنیم!  چه باید کرد؟  میگویند نوشتن فایده ندارد.  بسیار خوب، آنچه فایده دارد را تذکر داده بشرطی خود بدان عامل باشید.  دروغ و ریا همه گیر است.  هر جا شکست میخورند میگویند پیروز شدیم.  با خرج های نجومی از کیسه ملت و راه انداختن راهپیمائی های تبلیغاتی، اقتدار ناداشته را به رخ میکشند.  اما وقتی در یک تعطیل آخر هفته ملت از کیسه خودش راهی صفحات شمال شده مسافران سر به 28 میلیون میزنند برای تبلیغات پرخرج 3 میلیون نفری خجالت است که میماند.  چه باید کرد؟ یک کار مفید بدون هزینه، انتقال حرف حساب به سایرین است و بجای بهانه که حرف بجائی نمیرسد، دستکم کاری مفید کرده باشیم.    

    این تغییرات جهانی آب و هوائی که شدیدتر هم خواهد شد ناشی از افزایش بیش از حد جمعیت دنیاست.  نه تنها دما بالاتر میرود بلکه کیفیت آب و خاک و هوا و کلاً کیفیت زندگی مرتباً نازل تر میشود.  گذشت آن روزگار که کتب مقدسه توصیه کردند در زمین پراکنده شوید و مثل ماسه های ساحل متکثر شوید!  آن روزگارِ زمینِ تخت بود ولی امروز، عقلانیت سیاست های دیگری می طلبد.  سیاست های جهانی تحدید جمعیت و مسائل انرژی و ژئوپولتیک، تأسیس نهادی مثل شورای ملل متحد (1402/5/30) را ایجاب میکند تا فارغ از دولت های بی کفایت، خود تنظیم امور را در دست گیرد. اما کو گوش شنوا!

خلاصه آنکه، جهت گیری سیاست های کلی بیکباره باید عوض شود والا این ره که تو میروی به ترکستان است (و چه بسا عمد باشد!).  بمحض تغییر خط، معجزه روی داده اوضاع یکباره عوض میشود هرچند بهبود خرابی ها زمان بر است.

  • مرتضی قریب
۲۹
آذر

ما و مدار NOT

    در صنعت الکترونیک، مدارات یکپارچه موسوم به IC مورد استفاده اند.  برای فرآیندهای منطقی در جبر بول، اجزاء ساده تری موسوم به GATE وجود دارند از قبیل AND، OR، NAND، و غیره که بعنوان ورودی، یک یا چند سیگنال منطقی (0 یا 1) دریافت کرده در تک خروجی خود حاصل منطقی آنها را بیرون میدهند.  یکی از این اجزاء موسوم به INVERTER است که فقط یک ورودی داشته و در خروجی، معکوس آنرا بیرون داده بعبارتی آنرا NOT میکند و لذا مدار مزبور بهمین نام نیز موسوم است.  اگر ورودی 1 باشد، خروجی 0 و بالعکس، مثل آن است که راست را دروغ و دروغ را راست نماید.  منظور از این مقدمه چیست؟

    مشاهده آنچه در اخبار میگذرد گویای این واقعیت است که شاید برای اولین بار شاهد این حقیقت باشیم که آنچه در دنیای جمادی حاکم است متشابهاً با کمال شگفتی در دنیای پر غل و غش سیاسی نیز جریان دارد.  البته سالهاست در پس زمینه سیاستِ ما چنین جریاناتی وجود داشته منتها امروز نمونه ای کلاسیک از آنرا در دست داریم.

    اخیراً رئیس حفاظت محیط زیست اظهار عقیده فرموده اند که "بعید نیست خشکسالی مملکت کار دشمن باشد!"  با اینکه چنین عقیده ای از سوی خوانندگان عموماً با ریشخند مواجه میشود ولی اتفاقاً باید توجه داد که شاید برای اولین بار باشد که طی این چهاردهه و اندی یکی از مسئولین حرفی را از سر صدق و راستی بیان کرده اند.  چطور؟  رمز این قضیه به فهم زبان رایج سیاسی برمیگردد.  دو دستور زبان در کار است، یکی زبان رایج مردم و یکی دستور زبان رایج مسئولین.

    در دستور زبان رایج سیاسی وقتی مسئولین میگویند یکماهه چند ده هزار واحد مسکونی ارزان قیمت میسازیم یعنی اینکه ساخته نمیشود.  وقتی به تأمین آب شرب شهروندان تشنه لب فلان ولایت در فلان برهه زمانی قول میدهند یعنی انجام نمیشود.  وقتی میگویند با فلان کس که فوت شد کار نداشتیم، یعنی کار داشتیم.  وقتی میگویند کالاها ارزان شد، یعنی گران شد.  وقتی میگویند تورم مهار شد یعنی نشد بلکه بیشتر شد.  ...و قس علیهذا.  معنای حقیقی جملات سیاسیون وقتی آشکار میشود که از مدار NOT عبور کرده و به زبان مردم برگردد.  لذا اگر کسی با این دستور زبان سیاسی آشنا باشد درک درست گفته مسئول حفاظت محیط زیست نیز آسان میشود. 

    ایشان بدرستی اشاره کردند که خشکسالی کار دشمن است.  اما این دشمن کیست؟  او همانا در داخل است و نه به زبان خارجی بلکه بزبان بومی تکلم میکند.  امروز هرکس حتی فاقد هرگونه تخصص علمی نیز متوجه است که دشمن واقعی کیست.  انگشت اتهام را بسوی بیگانگان برون مرز میگیرند که در واقع طبق قاعده ای که گفتیم باید برگردد بسوی متهم اصلی که در داخل بر مصدر تصمیم گیری نشسته است.  اگر از سهم تغییر اقلیم چند ساله اخیر بگذریم، خشکسالی و بسیاری بلایای دیگر محصول تصمیمات عامدانه برای تخریب سرزمینی بنام ایران است.  همانطور که پیشتر هم گفته شد (1402/5/18 و 1401/7/13)، اگر همه قطعات پازل کنار هم چیده شوند بسیار نامحتمل است نتیجه ای جز این حاصل شود که دشمن واقعی در همین سرزمین برسر کار است و هدفی جز تخریب که فقط یکی خشکی و بیابان زائی است ندارد.

خلاصه اینکه، فقط خشکسالی تنها نیست بلکه نابود کردن دریاچه ها، تهی کردن آبهای زیرزمینی و روزمینی، فرو نشست زمین، حجم عظیم جنگل زدائی، آلوده کردن هوا و گسترش سرطان ها، تاراج منابع معدنی و بیغما بردن ثروت ملی، افزایش جمعیت بقصد بیچاره کردن آیندگان و هزاران هزار برنامه های پنهان و آشکار همه و همه کار دشمن و در جهت ستیز آشکار با ایران و ایرانی است.  که نمونه اخیر آن فروش چای آلوده سرطانزا با بهای دلاری و داستان همیشگی است.

 

  • مرتضی قریب
۰۶
تیر

درس هائی از دنیای جمادات

    با اینکه دنیای جانداران و دنیای جمادات دو دنیای کاملاً متفاوت بنظر میآیند، اما از حیث اینکه هردو از مادّه هستند، سوای موضوع شعور، اشتراکات زیادی با هم دارند.  پای "شعور" که بمیان آید این دو دنیا بسیار متفاوت اند ولی  گذشته از آن، مشابهت ها و مشترکاتی دارند که شاید ما را در روشن کردن بخشی از مسائل دنیای خودمان در دنیای جانداران کمک کند. دلیل این ارتباط، روابط علّی حاکم در دنیای جمادات است.  از آنجا که روابط مزبور بسیار خوب شناخته شده این توقع وجود دارد که شاید با الهام از قوانین شناخته شده دنیای اشیاء بتوان با تسری شباهت آنها به مجموعه های انسانی از آنها بهره برداری کرده بلکه کمکی در تحلیل روابط پیچیده حاکم در مسائل اجتماعی باشد.  ببینیم آیا مشاهدات جا افتاده در حوزه فیزیک میتواند رهنمودی برای رفتار جوامع انسانی باشد؟

    از آنجا که رفتار توده های انسانی در شرایط بحرانی مورد نظر است پس چه بهتر که یک توده گاز را بعنوان مدل در نظر گرفته ببینیم یک توده گاز در شرایط مختلف چه رفتاری از خود نشان میدهد.  برای سادگی، هوای اتاقی عادی با ابعاد 3*4*5 متر را در نظر میگیریم.  در شرایط متعارف، وزن هوای مزبور حدود 6 کیلوگرم یا حدود 200 مول خواهد بود که با ضرب در عدد آووگادرو تعداد کل مولکول های هوا حدود 1026 برآورد میگردد.  این عددیست مافوق تصور بزرگ و لذا مناسب کارهای آماری زیرا میدانیم هرچه تعداد افراد یک جمعیت بیشتر باشد نتایج مزبور دقیقتر خواهد بود.  ذرات متشکله هوا، چه در این مثال خاص و چه در هر حجم دیگری از هر گازی که در حال تعادل حرارتی باشد، مرتب در حال برخورد با یکدیگر در جهات مختلف هستند.  سرعت مولکولها متفاوت بوده از توزیعی موسوم به توزیع ماکسول پیروی میکند.  برمبنای این توزیع، سرعت تابعی از دمای گاز بوده و سرعت میانگین در دمای 27 درجه سانتیگراد حدود km/h  1480 میباشد.  توجه شود که سرعت مزبور بیش از سرعت صوت است!   طبعاً سرعت هائی بیش از این و کمتر از این هم وجود دارند.  چقدرعجیب است که در اتاقی آرام که نشسته ایم چنین طوفان مهیبی را احساس نمیکنیم؟

    پاسخ در تصادفی بودن حرکات است.  ما حرکت خالصی در هوای اتاق نمیبینیم زیرا ذرات هوا با سرعت های مختلف و در جهات مختلف در فضای سه بُعدی چنان حرکت میکنند که برآیند سرعت ها و نیروها صفر است که خود پی آمد مستقیم تعداد عظیم ذرات مجموعه است.  نتایج عجیب و غیر منتظره مجموعه های کم تعداد را قبلاً در مباحث پیشین دیده بودیم. مشابه توده گاز، آرا و عقاید افراد جامعه هم اگر بشدت متنوع باشد منتجه مفیدی نمایان نخواهد ساخت.  با اینکه برآیند نیروها صفر است اما به معنای صفر بودن انرژی توده نیست.  فاصله بین برخوردها موسوم به پویش آزاد متوسط در هوای اتاق بسیار کوچک حدود 10-5 سانتیمتر است و حرکت آزاد هر ذره در فواصل بین برخورد متضمن انرژی جنبشی است.  با اینکه هوای اتاق ساکن است اما بدلیل همین حرکات تصادفی حاوی انرژی است که ما آنرا بصورت گرما احساس کرده در دمای 27 درجه چیزی حدود 500000 ژول ( یا kwh 0.15 ) میباشد.  زیاد بنظر نمیرسد اما اگر باقی فضای ساختمان را لحاظ کنیم برای خود عددی است.  یکی از نتایج فرعی این قضیه، تلاشی است که این ایام برای استحصال انرژی از گرمای آب دریاها در جریان است.  چگالی آب هزار برابر هواست و برقراری سیکل گرمائی برای شاره ای مثل آمونیاک بین آب گرم سطحی و آب خنک اعماق علی الاصول مبنای تولید انرژی هرچند با راندمان پائین را فراهم میکند.  اصول کار همه نیروگاه های حرارتی، فسیلی یا اتمی، بر همین منوال یعنی ارتباط بین منبع گرم و سرد است منتها برای افزایش راندمان، دمای منبع گرم را حتی الامکان بالا میبرند.

    لذا طبق اصل دوم ترمودینامیک، استخراج انرژی از شاره ای چون آب، هوا، یا هر گاز دیگری نیازمند ارتباط دو منبع گرم و سرد است تا حرکت شاره بین ایندو قادر به تولید انرژی باشد.  در این چرخه فقط بخشی از انرژی محتوای شاره قابل استحصال است و باقی به محیط داده میشود.  نتیجه مهمی که قابل تسری به جامعه انسانی است همین نکته است که هیچگاه ظرفیت بالقوه به تمامی قابل بهره برداری نیست.  بعبارت دیگر در حرکت های اجتماعی نمیتوان انتظار داشت که همه یکدست بوده صاحب خواست و عقیده ای یکسان باشند بلکه همینقدر که نخبگان به نیروی خود متکی باشند کفایت کرده با مقبولیتی که اگر داشته باشند باقی را بدنبال خود میکشند.

   با بازگشت به موضوع هوای داخل اتاق، دیدیم که سرعت مولکول های هوا فوق العاده زیاد است هرچند بعلت تصادفی بودنِ سوی بُردارهای سرعت، جریان خالصی از هوا بوجود نمی آید.  طبق اصول مکانیک آماری حالت های گوناگونی برای سرعت و جهت آن در هر لحظه متصور است هر کدام با احتمال خاص خودش.  یکی از این حالات این است که در یک لحظه سرعت همه ذرات سوی واحدی پیدا کرده مثلاً بسوی سقف اتاق نشانه رود.  در این حالت خاص، هوای اتاق جمیعاً با سرعت سوپرسونیک سقف اتاق را از جا کنده بسمت آسمان پرتاب خواهد کرد.  چه شد؟ هوائی که در ظاهر حرکتی نداشت به طوفانی توفنده بدل شد؟!   با اینکه حقیقت دارد، منتها احتمال وقوع چنین پیش آمدی بغایت کوچک و در حد صفر است.  با اینکه بطور طبیعی نیروی زیادی بالقوه در هوای اتاق نهفته است ولی تصادفی بودن حرکات مانع از شکل گیری کاری خالص در مجموعه است.  یادآور این نکته که اختلاف شدید آرا و تفرقه افکنی در جماعت انسانی نیز مانع از هرگونه نتیجه مفید است.  معهذا با بهره گیری از اصول فنی میتوان تمهیداتی مقرر داشت که بخشی از این انرژی نهفته بصورت مفید آزاد شود. 

    برای این کار باید ترتیبی داد که دستکم بخشی از ذرات گاز دارای مؤلفه ای همسو با یکدیگر شده و جریانی از گاز چنان ایجاد شود که بتواند با فشار روی توربین یا پیستون یک سیلندر حرکتی مداوم تولید کند.  اجرای اینکار نیازمند یک طرح حساب شده است که آزاد شدن انرژی بصورت مکانیکی را میسر سازد.  جمعیت های انسانی در شهرهای بزرگ و پرجمعیت خصوصیاتی نزدیک به این توده گاز دارند.  آحاد مردم به مثابه مولکول های گاز هستند که در جوار یکدیگر در برخورد عقاید با هم و تبادل افکار هستند.  خواسته ها و نگرش ها مرتباً در کش و قوس با یکدیگرند و مرتباً در تحویل و تحول بوده دارای یک جوش و خروش داخلی هستند که مانع از همسو شدن همه آنهاست.  همسو شدن در گرو عواملی است که در پی خواهد آمد.  اما همانطور که دما میتواند تنش در توده گاز را بالا برد، عوامل متعددی قادر است اثر مشابه در توده جامعه انسانی داشته باشد.  مثلاً فشار زیست بوم، کمبود آب و نان، تعقیب افکار عمومی و صغیر بحساب آوردن مردم و سرکوب آنها میتواند از عوامل افزایش درجه تنش باشد. 

    افزایش بیش از حد دما در یک گاز محبوس در ظرفی دربسته به انفجار می انجامد.  متشابهاً افزایش فشار و سرکوب در جامعه، درجه حرارت اجتماع را بالا برده تا آنجا که منجر به تغییری ناگهانی میشود. جامعه ای که در حالت عادی در فاز نرمال است ناگهان وارد فاز جدیدی شده چهره دیگری بخود گرفته به امواج جوشان و خروشان تبدیل میگردد.  همانطور که ترکش دیگ بخار تنها راه تعدیل فشار بیش از حد است، وقوع انقلاب تنها راه باقیمانده برای جامعه است تا عامل بوجود آورنده فشار را خنثی سازد.  از همین رو در سیستمهای تولید انرژی سوپاپ اطمینانی برای تخلیه فشار اضافی تعبیه میشود.

   اما برای اینکه توده گاز یا بخار، حرکت خالصی از خود بروز دهد نیازمند برقراری ارتباط با منبعی دیگر است تا بدینوسیله بخشی از ذرات گاز با کاهش حرکات تصادفی  به نفع همسو شدن جریانی منظم و واقعی را موجب گردد.  متشابهاً در جامعه نیز پدید آوردن حرکتی عینی نیازمند عاملی نظم دهنده است که مؤثرترین آن نحله های فکریست.   در اصطلاح سیاسی به این مراکز فکری حزب گفته میشود.  حزبی که اقبال بیشتری داشته باشد موجب جریانی میگردد که خود بخود در صدد تعدیل یا برطرف کردن عوامل انباشت فشار است.  در کشورهای راقیه این طرز عمل بطور پیوسته در جریان بوده مانع از انباشت تنش درونی میگردد.  اما در نظامات استبدادی، بویژه نوع دینی آن، چنین ساز وکار ساده ای وجود ندارد که خود بازتاب فقدان بدیهی ترین و ابتدائی ترین درک در عرصه عقل متعارف نزد گردانندگان نظام است.  در حقیقت هدف اصلی نظام دینی، جهنمی کردن زندگی دنیوی است تا توده به عشق بهشت موصوف، سروری ارباب دیانت را گردن نهاده خود ابزاری شوند برای ساخت بهشت زمینی ارباب دیانت.  در چنین شرایطی، بجای ظهور و رشد طبیعی چند حزب از درون آرمانها و باورهای مردم، اغلب فقط یک حزب و آنهم فرمایشی بعنوان زائده ای از نظام استبداد اجازه بروز پیدا میکند.  مدتی که بگذرد و غلظت استبداد افزایش یابد، همان یکی نیز تحمل نشده فریاد حزب فقط حزب خدا (در نظام دینی) در میگیرد.  لابد خدا رئیس افتخاری و ناظر بیطرف در آسمان ولی نایب او همه کاره و فعال مایشاء، در صحنه زمین است.   این روند انتها ندارد و بعد مدتی، ملاحظات کناری رفته همه چیز دربست و مادام العمر در اختیار خدای زمینی قرار گرفته احدی را یارای اظهار وجود نیست.  وجود مجلس و قوای سه گانه و غیره همه برای شبیه بازی و نمایش بوده بگفته حضرات برای زینت است.

    در چنین بن بستی که ذکر آن گذشت، تکلیف حرکت چه میشود؟  وقتی هیچ حزب و دسته ای اجازه فعالیت نداشته باشد چه میشود؟  در چنین نظامی، حتی تشکل های صنفی غیر سیاسی نیز تحمل نمیشوند و برگزارکنندگان از کار بیکار و راهی زندان و اگر دانشجو باشند از حق تحصیل محروم و برای واداشتن به سکوت، اعضای خانواده به گروگان گرفته میشوند.  کوچکترین اعتراضی مترادف است با حبس و شکنجه و گرفتن اعترافات اجباری برعلیه خود و مجازات های سنگین متعاقب آن و ایجاد یک محیط رُعب آور برای بسط حکومت ترور و وحشت.  آنها که مایل به سکوت نباشند یا باید خطر کرده به تشکیل احزاب زیرزمینی مبادرت کنند.  یا به میلیونها خیل پناهندگان تبعیدی در خارج پیوسته آنچه در سر دارند را در غربت دنبال کنند.  سیستم های ایدئولوژیک تک حزبی حرفه ای، دستکم آنقدر عقل دارند تا برای تنفس روزنه ای باز گذارند لیکن نظام های ایدئولوژیک دینی با بلاهت و سفاهت ذاتی حاضرند همه درها را بسته و صحنه را برای آتش بازی مهیا کنند.  بیان احساسات طبیعی، چه شادی باشد برای تولدی چه عزاداری باشد برای سوگ عزیز از دست رفته ای، همه و همه میتواند جُرم باشد.  چنین میشود که ملتی دچار اضطراب و اختلالات روانی مزمن میشود.

    خوشبختانه دنیای جمادات بکمک آمده و گذر زمان با خود پدیده های جدید میآورد.  یکی از این پدیده ها فضای مجازی است که تقریباً همه بدان دسترسی دارند.  حُسن بزرگ این پدیده در جهانی بودن آن است که در هر مکان و هر زمان میتوان با دیگران در ارتباط بوده و از طرز فکر سایرین درباره همه چیز مطلع شد.  میتوان با دیگران تبادل فکر انجام داده و گروه های همفکر تشکیل داد.  اتفاقاً بخاطر همین فواید است که نظام های خودکامه شدیداً دشمن آن اند و با آنکه خود از آن بیشترین استفاده را میکنند، معهذا خود کابوسی برای آنان است.  این چنین است که ملاحظه میشود سرعت اینترنت را کاهش یا گاه برای چند روزی قطع میکنند، دسترسی به کانال های مردمی فیلتر و ارتباطات ماهواره ای با پارازیت مختل و عملاً رسانه های دیداری و شنیداری را از حیز انتفاع می اندازند.  با اینحال، علیرغم همه محدودیت ها،  بنظر میرسد فعلاً همین پدیده تنها امید باقیمانده برای اجتماع مجازی و کسب آگاهی ها است.  باطل السحر این طلسم، "بیان" است.

   با وجود همه مشابهت ها، دنیای جمادات سادگی و منطق یگانه خود را داشته صادق و بی ریاست.  ولی دنیای ما انسانها پیچیدگیها و تفاوت های فراوان دارد.  اگر از منظر ایدئولوژی نگاه شود، نظام ایدئولوژیک بدترین حالت ممکن برای اداره جامعه انسانی است که نهایت آن نظام دینی است.  ولی برای بدتر بودن همیشه جا هست.  نظام دینی ممکن است منحصراً ایدئولوژیک بوده و صادقانه پای بند اصول خود باشد.  نمونه آنرا قبلاً در حکومت فلورانس قرن 15 دیدیم که چگونه مردم بعد یکی دو سال تجربه به فراست دریافتند که برای حفظ دیانت هم که شده نباید به امثال چنین نظاماتی فرصت حکومت داد.  شاید نمونه امروزی آن حکومت دینی طالبان باشد که با افتخار بالاترین دستآورد خود را استقرار قصاص میدانند.  تازه این در شرایطی است که نظام دینی خالص و بدون آلودگی به فساد رایج باشد.  حال تصور کنید که نظام باصطلاح دینی با فساد و انواع جنایات نیز همراه باشد.  از آنسو، شیوه استبداد قاطعانه مردود است.  منتها در اینجا هم نوعی طیف وجود دارد و گاهی مستبد برای اعتلای ملت خود متکی به خودکامگی شده عوارض منفی آنرا بر مردم تحمیل میکند.  و گاهی هم استبداد میتواند خودکامگی همراه با فروش کشور باشد یعنی مستبد با همدستی حلقه نزدیکان خود هدفی جز به یغما بردن ثروت کشور نداشته و در پایان، جز زمین سوخته چیزی برای تحویل به آیندگان نداشته باشد.  معمولاً مستبد نوع اخیر از جنس بیگانه ای است که بر کشور حاکم باشد.  اما بدتر از بدی که در عالم خیال میتوان متصور شد جمع بدترین حالت ایدئولوژی با بدترین حالت استبداد است که حاصل آن حکومتی بظاهر دینی اما همراه با استبداد مطلقه و فسادی عالمگیر باشد. عجبا که سرزمینی با جمع یکجای بدترین های بدترین ها در قالب یک نظام، نه در عالم خیال بلکه در عالم واقع وجود داشته باشد و چه نامی میتوان بدان داد جز سرزمین عجایب!  چنین خباثت و بلاهتی در تاریخ سابقه ندارد.  کدام خباثت؟ مثلاً فقط یک قلم بودجه یک فیلم تبلیغی حکومتی دو برابر یارانه تخصیصی داروی کشور باشد!  بعبارتی سلامت مردم در چشم حکومت کمترین اهمیتی نداشته باشد.  هنر چطور؟  بلاهت کار همینجاست که موضوع این فیلم چند هزار میلیاردی، سرگذشت پیامبر قومی است که تمام توش و توان نظام ظرف چندین دهه متوجه نابودی کشوریست که قوم مزبور در آن ساکن اند!

    در دنیائی که خرد حاکم است، اگر حادثه یا فاجعه ای روی دهد بلافاصله دانایان جامعه گرد آمده نظر علمی میدهند.  اگر هواپیمائی سقوط کند وظیفه هیئت اعزامی این است که 1- چرا حادثه روی داد، و 2- چه باید کرد تا تکرار نشود.  معمولاً هواپیماهای مشابه تا روشن شدن دلایل امر زمینگیر خواهند بود.  لیکن در سرزمین عجایب همه چیز وارونه و روند امور معکوس است یعنی هواپیمای خودی را ساقط و عامداً مانع کشف حقیقت میشوند.  معهذا فجایع هوانوردی و امثال آن ابداً قابل قیاس با فجایع عظیم رویداده در حکومت های دیکتاتوری نوع اخیر نیست.  ظاهراً عقل متعارف ایجاب میکند که اهل معرفت کمیته حقیقت یاب تشکیل داده و مشابه هیئت کارشناسی هوائی، موارد 1 و 2 فوق در خصوص موجودیت نظام را مرور کرده گزارش نهائی را در اختیار عموم قرار دهند.  واضحاً انجام چنین مهمی در داخل سرزمین عجایب مقدور نیست چه اگر  میسر میبود، اصولاً چنین وضعیتی بوجود نمی آمد.

    خیل مردمی که از کشور خود فرار و به خارج پناهنده میشوند نشانه دو چیز است: یا نشانه وجود جنگ و یا وجود فساد و ظلم غیر قابل تحمل.  با اینکه در سرزمین عجایب جنگ نیست اما فراریان آن رتبه نخست را نسبت به سرزمین های جنگ زده دارند حاکی از این حقیقت که فساد و بی عدالتی کم از جنگ نیست.  که اگر اراده و اتفاق نظری در میان تبعیدیان میبود، با تشکیل سازمان های مردم نهاد میتوانستند مؤثر و کارگشا باشند.  بازهم تأکیدی مجدد بر ضرورت اتفاق نظر در تئوری و ضرباهنگ هماهنگ هنگام عمل.  اما در عوض، آنچه در درون مرز از مردم رنجدیده و تحت ستم دیده میشود، نفرین به مسببین جنایات و موکول کردن تسویه حساب به روز جزاست.  اتفاقاً این همان چیزی است که حاکمیت دینی با آموزش های مستمر خود تعلیم داده و علاقه دارد که همان را بشنود.  یکی از تفاوت ها با توده یک گاز همین است که در دنیای جمادات برای هر کنشی، واکنشی هست متناسب با آن بدون رعایت هیچ ملاحظه ای.  اینجاست که موضوع "بازنگری" مهم شده و آنچه اوجب واجبات است بازنگری در عادت های بد فرهنگی بوده و اینکه بالاخره زمانی باید از شرّ آنها رها شد.  چه زمانی؟  در دوران صلح و وفور نعمت معمولاً انگیزه ای برای این مهم وجود ندارد.  اما جامعه که به استیصال برسد زمان مطلوب آن فرا رسیده است و زمانی است که پرسش ها در میگیرد.  نمونه آنرا در شخص عباس میرزای ولیعهد و اطرافیان او در هنگامه جنگ های قفقاز و شکست های پی در پی دیدیم.  او با نهایت صداقت از خود میپرسید ما که انسان های صدیق و میهن پرستی هستیم و از جان و دل مایه میگذاریم چگونه است موفق نمیشویم.  او به آغاز راه بازنگری فکری رسیده بود.  شاید اگر زنده میماند و بجای پدر نالایق امور را در دست گرفته بود سرنوشت دیگری در انتظار بود.

    اسارت فکری هزاران بار محکم تر و هزاران بار زیان بارتر از اسارت فیزیکی است.  زیرا شخص اسیر، اسارت خود را به عینه میبیند و درد آنرا با تمام وجود احساس کرده سعی در خلاصی دارد.  ولی اگر فکر در اسارت باشد دردی وجود ندارد تا آنرا بفهمد و بخواهد خلاص شود.  حتی فرد بسا به محتویات اسارت بار فکر خود افتخار نیز بکند.  این اسارت مکشوف نخواهد شد مگر زمانی که بین آن ذهنیتِ در حبس و رنج ناشی از زندگی نکبت باری که بر او مستولی شده رابطه ای تنگاتنگ نمایان شود.  شاید قیاس بین زندگی خود و آنان که در بند ذهنیت مانند او نیستند کمک خوبی در کشف این اسارت باشد.  بازنگری در عادات رسوب کرده کهنه ابتدای رهائی از بندهای این اسارت است.  آیا جهاد اکبر همان شجاعت در رهائی از این اسارت نیست؟  بنای ساخته شده طی انقلابات سیاسی هرقدر هم مدرن و اخلاقی باشد، مادام که بندهای اسارت فکری پاره نشده باشد پایه های بنای نوسازی که بر آن بنا شده مستحکم نخواهد بود.

    در پایان، تأکید مجدد بر هشداری است که گویا شنیده نمیشود.  همه تراژدی های معروف را فراموش کنید زیرا تراژدی واقعی در راه است.  فقط این نیست که جوانان آینده ای ندارند، کل کشور آینده ندارد!  فارغ از همه بگیر و ببندها، جنایات، فقر و فاقه ناشی از نبود غذا و دارو، بی خانمانی، فساد نجومی، به یغما رفتن ثروت مردم، و.. همه اینها در پیش تراژدی مهمتری که  مدتهاست از راه رسیده هیچ است که آن تخریب زیست بوم است.  زیست بومی با قدمت میلیونها سال اکنون به مرحله ای از ویرانی رسیده که زیر فشار جمعیتی قابل احیاء نیست و بعید است حتی با آمدن خیرخواه ترین حکومت ها جراحت آن درمان شود.  دیگران کویر تشنه را گلستان کرده اند اما در سایه حکومتی بیگانه و ضد ملی، نه تنها مناطق کم آب بی آب شده بلکه مناطق پُر آب هم به بی آبی رسیده و به شهرها نیز سرایت کرده.  زندگی ها در حال اضمحلال است و کوچ دسته جات بزرگ جمعیتی در داخل مرزهای سرزمین سوخته آغاز شده که این تازه آغاز راه است.  عمق تراژدی در این است که زخم زیست بوم فرایندی یکسویه و مرتباً در حال وخیم تر شدن است.  آیا شنونده ای هست؟

خلاصه اینکه، دانش دنیای جمادات میتواند حاوی درس هائی برای دنیای زندگان باشد.  لازم نیست حتماً دانشمند بود، بلکه تماشای محیط اطراف و دقت در کسب تجربه و کمی تفکر و کاربست اندکی استدلال، خودآموزی بینظیر خواهد بود.  مثال یک توده گاز نشان داد که چگونه تک تک ذرات در رفتار عمومی گاز سهیم بوده و با طیفی از سرعتهای مختلف سروکار داریم.  در جامعه نیز با طیفی از عقاید متفاوت روبرو هستیم و لزوماً توقع از اینکه همگی بینش یکسانی داشته باشند خطاست.  منتها مانند توده گاز، مُد اصلی جامعه با آنچه به میانگین موسوم است تبیین میشود.  در حالیکه جامعه نرمال راه خود را بطور طبیعی طی میکند، در حاکمیت ایدئولوژیک، بویژه از نوع دینی، عوامل خارجی جامعه را خلاف مسیر طبیعی، به مثابه گازی محبوس در ظرف بسته، تحت تنش زیاد قرار داده بسمت واپاشی پیش میبرند. 

   سخن کوتاه، در دنیای مادّه هیچ جماعتی قانونمند تر از جماعت جمادات نیست.  جانداران مختارند که از قانون طبیعت کمی انحراف داشته باشند.  اما در مجموعه جانداران، جانوری بالقوه قانون گریزتر از انسان وجود ندارد.  در اجرای این مقصود، ایدئولوژی کاتالیزور و بهترین محمل است تا همانطور که ذکرش رفت در ادامه این انحراف و انتهای این خط با نظامی روبرو میشویم که ملقمه ای از جمیع بدترین بدترین هاست که استبداد و دین و فساد و جنایت و خباثت و بلاهت را با هم یکجا گرد آورده باشد.

    

  • مرتضی قریب
۲۲
دی

فرهنگ های موازی

    نسل حاضر، سرخورده و نومید از آنچه پدرانشان باعث و بانی آن بوده اند در جستجوی بدیلی برای فرهنگ حاکم هستند.  آنها صدمات و لطمات شدیدی را که خود و حتی والدین و سایر هم میهنانشان دریافت کرده اند را ناشی از اساس فرهنگ حاکم میدانند.  میگویند نیازی به تئوری و بازی های زبانی و غیره ندارند چه اینکه همه آنچه را که باید بفهمند با گوشت و پوست خود درک کرده اند.  بویژه که همه اعمال خلاف قانون و ضد انسانی که انزجار عمومی را بوجود آورده همه را بچشم دیده اند.  آنها تقریباً میدانند چه چیزی را نمیخواهند ولی درباره بدیل آن فعلاً صحبت صریحی نیست.  البته یک چیز را بطور یقین میدانند و آن خواهان آزادی و زندگی مانند سایر ابناء بشر بودن است. 

    اما سبک های متفاوت زندگی ابناء بشر با انواع ایدئولوژی ها گره خورده و اینجا زیر نام فرهنگ های موازی از آنها یاد میکنیم.  در حال حاضر مردم دنیا با سبک های مختلفی در حال همزیستی با یکدیگرند و وجه مشترک همگی همانا زندگی کردن توأم با کرامت است.  در خاور آسیا فرهنگ های بودیسم و هندوایسم و شعباتی از آنها فرهنگ غالب است.  در غرب آسیا فرهنگ متآثر از اسلام با همه ویژگی هایش غالب است.  در اروپا و بخش عمده قاره آمریکا فرهنگ لیبرالیسم رایج است گو اینکه رسماً خود را متأثر از مسیحیت میداند.  با همه تفاوت ها، چیزی که در بخش عمده جهان مشترک است باور به پیشرفت و آبادانی است.  ملت ها مستقلاً به این باور رسیده اند که با همه تفاوتها، و با همه اشتباهاتی که وجود دارد، باید گسترش رفاه و آبادانی را سرلوحه کار خود قرار دهند.  این رویکرد را هرچه بنامیم بهرحال مقبولیت بیشتری داشته و صد البته از رویکردهای عقب گرا و ضد انسانی برتر میباشد. 

    اما رفاه و آبادانی میسر نمیشود مگر به نیروی عقل و استدلال و نوآوری، لذا چنین رویکردی خود بخود ملازم توسعه دانش و تکنولوژی خواهد بود که درواقع ثمرات آن به روشنی در جهان امروز دیده میشود.  دریغا که فرهنگ باستانی این سرزمین از گذشته های دور بر همین مبنا یعنی تشویق کار و کوشش در جهت آبادی زمین بوده است که آنرا فرو گذاشته دنباله رو معجزات شدیم.  روانشناس میگوید "فرد هرچه بیشتر به کار و کوشش پردازد برای ایجاد تغییر و تحول، به همان میزان نیاز او به معجزه کمتر میشود و از سوی دیگر، هرچه فرد کمتر نیازمند معجزه باشد کمتر هم به انتظار آن مینشیند.  تنها کسانی به سحر و اعجاز روی میآورند که منتظر وقوع آن هستند".   در جامعه ای که عقل اخراج شده باشد طبعاً ارباب خرافات حاکم، و بازار معجزات رواج می یابد.  آنها برای درمان بیماری مردم خوردن "تُربت" را تجویز میکنند و اگر کسی شکایت کرد که بارها خورده و نتیجه نگرفته در پاسخ میگویند تربت مزبور حتماً بار استر یا اسب بوده و به آن توهین شده!  طُرفه انکه خود، هنگام ضرورت، راهی مجهز ترین بیمارستانهای دنیا میشوند.

    امروز در هرگوشه دنیا فرهنگ ها به موازات هم در جریان اند.  در یک سو انواع خدایان اسطوره ای با صلح و آرامش در کش و قوس اند، یکجا تعلیمات بودا، پیامبر ثبت نشده، در سکوت و آرامش پیروی میشود و در جائی دیگر نرمش عیسی تبلیغ میشود.  خلاصه اینکه فرهنگ ها اغلب کار خود را پیش میبرند و علیرغم همه تعارضات ظاهری، آسمان هیچ منطقه ای هم بر زمین سقوط نکرده است.  همه کم و بیش زندگی خود را به پیش میبرند و در جاهائی بسی بیشتر.  روانشناس میگوید " ملت هائی که واقعاً توانسته اند بر جهان مسلط شوند، به ندرت افکاری متکی بر معجزات در سر داشته اند.  برای آنها درک واقعیت کافی بود و دیگر نیازی به رؤیا پردازی نداشتند".  لذا چنانچه امروز در صدد یافتن بدیلی مطابق رسم زمانه باشیم اتفاقاً به همان توصیه های اساسی زرتشت، نخستین فیلسوف ایرانی، برمی خوریم.  توصیه او این بوده که آبادانی زمین و کار و کوشش را باید سرلوحه کار قرار داد.  او در ادامه، آلوده کردن آب و زمین را نهی کرده، و انسان را در متابعت از خیر یا شرّ مختار دانسته ولی به پیروی از خیر توصیه کرده است.  میگویند پذیرش این فرهنگ نوعی ارتجاع و بازگشت به عقب است و اشاره باینکه قبلاً گفته بودیم که عقاید باید همواره رو به جلو نسبت به زمانه نوسازی و بازسازی شود.  لیکن گاهی تفکری مانند آنچه در بالا گفته شد چنان کلی است که حتی امروز نیز کماکان صحیح و مورد اجراست.  باضافه اینکه دغدغه جهان امروز که پیشگیری از انواع آلودگی هاست نیز در آن بشدت تأکید شده است. 

   بازگشت به عقب یا اصطلاحاً ارتجاع زمانی مصداق دارد که آنچه را متروک و منسوخ شده بطور دربست احیاء کنیم.  حال آنکه رویه درست، گلچین کردن مفید ها از هر مسلک و مرام و از هرجای ممکن و فروگذاشتن زیانبار ها در هر مرتبه و مقام است.  مثلاً در آئین زرتشتی بر هر مؤمن فرض بوده که با جانوران زیانکار و اهریمنی مبارزه کرده موجودات موذی مثل مورچه و موش مار و حشرات موسوم به "خرفستران" را کُشته و ثواب بَرد.  در آن زمانه که کشاورزی پُرزحمت بوده و هر دانه برای خود ارزش داشته مور بی آزارِ امروز طبعاً دشمن غله کشاورز محسوب شده و این آموزه رایج بود.  ضمن اینکه امروز نقش حشرات در باروری گلها کاملاً روشن شده ولذا رویکرد ما را در این مورد خاص تغییر میدهد.  بنابراین وقتی قرار است چیزهائی گلچین شود، منطقاً باید ابتدا سراغ آنچه خود در صندوق خانه داشته ایم رفته آنچه مفید است برگرفت و کمبودها را از دیگران عاریت گرفت، همانگونه که دیگران نیز زمانی از ما عاریت گرفته بودند.  چنین نگرشی یک تفکر دینامیک است در مقابل تفکر استاتیک و وامانده.  نظام های وامانده، عقب ماندگی ذهنی و علمی خود را اینگونه توجیه میکنند که درعوض، در اخلاق و معنویات از اغیار جلوتر و آخرت ما آبادتر است.  که بماند که اگر آخرتی و دنیای دیگری هم وجود داشته باشد، سعادت در آن منوط به قبولی در این دنیا و عبور از آن با نمره عالیست!  مگر میشود در کلاس اول رفوزه و در کلاس دوم پذیرش شد؟  هر کار کوچکی هم که بکنند یکی را صد کرده در بوق و کرنا کرده لاف رکورد شکنی میزنند.  حال آنکه اگر رفاه و آبادانی در همین دنیا هدف اصلی باشد، خود بخود عقب ماندگی های ذهنی و علمی جبران شده و چه بسا بدون بوق و کرنا سرآمد علوم شده و سرمشق اخلاق نیک گردید.  زیرا جستجوی علم و حقایق طبیعت در تیول هیچ کس نبوده و هیچ عقب ماندگی به معنای همیشگی نیست، مهم قرار گرفتن در راستا و جهت درست است.  و بالاخره امروز اگر بخواهیم واژه خرفستران را دوباره خوانی کنیم حقیقتاً چه جانوری زیانکارتر و اهریمنی تر از مستبد و کارگزاران وی؟

    اکنون که با تجدید نظر در افکار مواجه ایم و روحیه تجدد طلبی و انسان گرائی، بویژه نزد نسل جدید، رواج یافته بنظر میرسد بازگشت به جوهره خویش، هرچند ممکنست رو به عقب تلقی شود، بسی اصیل تر و کارآمدتر از فرهنگ تحمیلی حاضر باشد.  برای مثال نگاه کنیم به دو نگرش متضاد برای فتح و پیروزی.  یکی میگوید "النصر بالرعب" یعنی پیروزی در گرو ایجاد ترور و وحشت است اما دیگری اشاره داشت "پیروزی در گرو فتح قلب هاست" که در زمان ورود کورُش به بابل رایج بود.  در خصوص غایت زندگانی اولی "گریه و ماتم" را اصل قرار داد و دومی "شادمانی" را اساس دانست.  کدام پسندیده تر و کدام به اخلاق طبیعی بشر نزدیکتر است؟  امروز هم اگر در حفاری ها دستبند طلا کشف شود همچنان ارزشمند است هرچند مربوط به چند هزار سال پیش باشد.  طلا همیشه طلاست و مرور زمان معنی ندارد.  اغلب فکر میکنند این مشکلات از چهل و اندی سال گذشته آغاز شده حال آنکه این کابوس از 1400 سال قبل مانند بختکی بر سر مردم این سامان که روزگاری خود اندیشه هائی والا داشتند افتاده است.  منتها اغلب در حالت کمون و خفته بوده ولی در این چند دهه بحالت فعال درآمده و اتفاقاً چه خوب شد که آزمایش خود را بالاخره به روشنی پس داده است. 

   غرض این نیست که گفته شود هرآنچه پیش از اسلام بوده دربست درست بوده چه همانطور که ذکر شد آموزه هائی هم بوده که شاید مطابق زمانه خود درست بوده ولی امروز بکار نمی آید.  نکته اصلی در کارآمدی است.  دین را اگر مترادف با آسمانی بودن، پاک بودن، اخلاقی و راستگو بودن و امثال آن بدانیم، نظام حاضر موسوم به "نظام دینی" کمترین شباهتی با آن مترادفات نداشته بلکه برعکس، مظهر مادّی گرائی، ثروت های نامشروع، دروغ های بزرگ، و آکنده از انحرافات جنسی است.  کافیست نظری به نوشتار و گفتار آنان انداخت.  برخلاف آنچه برزبانها انداخته اند، ایدئولوژی حاضر نه تنها آسمانی یا اخلاقی نیست که بسرعت از همه آنچه مافیا بدان شهره بوده نیز پیشی گرفته.  از همین رو، نسل جوان بدنبال بدیلی برای ایدئولوژی جنایت بار حاضر است.  او متشابهاً میتواند به بودیسم پناه برد، میتواند به هریک از مکاتب مراقبه رجوع کند و یا به هریک از ایسم های مشابه و موازی پناه برد.  یا بجای همه اینها به قانون حمورابی اتکا کند که جد اعلای ادیان سامی بوده است.  که میگوید "چشم در مقابل چشم، دندان در مقابل دندان" عبارت آشنا بعداً در "عهد قدیم" و انشائی که شخص را بیاد کتب "توضیح المسائل" میاندازد و آنچه درباره زنان و بردگان نوشته که بسیار آشناست.   امروزه قوانینی که بشر تدریجاً مدون ساخته است بجای تنها یک فقره لوحه سنگی که حمورابی داشت، کتابخانه ای مفصل است. 

   لذا آنچه تنظیم کننده روابط انسان در جامعه امروز است همانا قوانین مدّون امروزی است و نه قانون حمورابی و نسخه های بعدی آن که شاید فقط مناسب حال و هوای همان ایام و همان نواحی بوده.  کسانی که ادعائی خلاف این دارند باید تسهیلات مدرن را یکسره کنار گذارده بر شتر سوار و از شیر آن ارتزاق کنند!  اما درباره معنویات و تفکرات فلسفی، که قطبنمای مسیر حرکت است از آموزه هائی چنان کلی باید استفاده شود که در بستر زمان بیشترین دوام را داشته باشد.  در غیر اینصورت، آنچه متضمن جزئیات است بزودی کارکرد خود را در امتداد زمان از دست میدهد.  اکنون با توجه به آنچه در بالا گفته شد، با مقایسه آنچه بدیل های بالقوه اند، یاد گفته معروف "آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد" میافتیم.  خوشبختانه گوهری را که در صندوق خانه داشته ایم کماکان قابل استفاده و درخشان می یابیم.  با تمام احترمی که به گزاره "گفتار نیک، پندار نیک، کردار نیک" داریم ولی قابل تصور است که مطابق زمان بازهم کلیت بیشتری بدان بخشید.  زیرا گفتار خود بخشی از کردار (رفتار) است و از سوی دیگر اگر عملی خیر انجام شود نمیتواند از پنداری شرّ و اهریمنی سرچشمه گرفته باشد یعنی کردار نیک معلول پندار نیک است ولی پندار لزوماً به کردار منتهی نمیشود و لذا هر سه را کلاً در "کردار نیک" میتوان خلاصه تر کرد.  بهسازی و بهتر کردن در همه چیز میسر است که این همان معنای تفکر دینامیک است. لذاعبارت کوتاه شده "کردار نیک" که یک دنیا حرف دارد میتواند مبنای فلسفه زندگی قرار گیرد که فلاسفه دوران نیز اساس اخلاق را "حُسن عمل" دانسته اند. 

    شوربختانه امروز حتی همان قوانین عهد عتیق نیز اجرا نمیشود و قانون موجود جز نوشته هائی برای ویترین نیست که  صرفاً القاء وجود"قانون" کند حال آنکه جز "آتش باختیار" چیز دیگری از قانون نمانده.  بواقع، در نظام دینی، قانون و بلکه همه چیز، بازیچه دست است کما اینکه استقلال قوای سه گانه نیز بازیچه است و جز آتش باختیار، باقی در معرض تعلیق است. که وکیل مدافع حق دفاع ندارد و اگر اصرار کند زندانی میشود همانطور که روزنامه نگار و عکاس و نویسنده و هنرمند و ورزشکار و معلم همه بخاطر حرفه خود در معرض حبس و شکنجه و ممنوعیت از کار هستند.  که مستبد اگر قدرت خدائی میداشت بسا قوانین طبیعت را نیز بدلخواه معلق می ساخت.  اما در عوض، اصطلاحاتی ساخته اند که هر طور بخواهند قابل تفسیر است.  این اصطلاحات را عمداً بزبان عربی بکار میبرند برای القای آسمانی بودن و مقدس بودن احکام ظالمانه صادر شده.  افراد را به اتهام "محاربه" بقتل می رسانند.  اما محارب کیست؟ طبعاً اوست که جنگ میکند.  اما جنگ با دست خالی جنگ نیست بلکه ابزار آن اسلحه است.  در دست کیست؟  در دست اراذل و اوباش که بدستور آمران آنرا در سرکوب افراد بی دفاع بکار میبرند که اگر فرد بقصد حفظ جان دفاع مشروع کند اوست که محارب محسوب میشود!   اوج سلحشوری اراذل شلیک از پشت سر و از فاصله نزدیک به فرد بی سلاح است. علاوه بر خیل مقتولین در کوی و برزن و حبس و بازداشت خودسرانه  شهروندان، از خیل دستگیر شدگان نیز باید در نمایشات دادگاهی عده ای را به بهانه محاربه بقتل رساند تا دیگران بمصداق النصر بالرعب حساب کار خود را کرده شاید خاطر مستبد آرام گیرد.  منتها این اقدام اخیر شکل قانونی میخواهد و لازمه آن گرفتن اعترافات اجباری است.  این روش، سابقه دارد و در دادگاه های تفتیش عقاید فرد را به چرخ شکنجه می بستند تا بالاخره با شکستن استخوانها اقرار کند که مثلاً جادوگر است.  بدینگونه ارباب دیانت با وجدانی آسوده او را میکشتند زیرا متهم خودش اعتراف کرده بود!  همانگونه که اصلاً چیزی بنام سحر و جادو وجود نداشته و ندارد، اقاریر متهمان زیر شکنجه های اخیر نیز وجاهتی نداشته و گرفتن اعتراف بضرب شکستن دست و پای محبوسین صرفاً برای طی تشریفات شرعی است که فرد با زبان خود چیزی گفته باشد، چه واقعی باشد چه نباشد.  و باتکا آن و با وجدانی آسوده بتوان دستور قتل بیگناهی را صادر کرد.  سابقاً از واینبرگ نقل کردیم که گفته بود " بی دین یا با دین، آدمهای خوب کار خوب میکنند و بدها کار بد.  اما برای یک انسان خوب که بخواهد عمل شرّ انجام دهد او نیازمند دین است".  وجدان آسوده در دین اجازه میدهد تا هر عمل غیر انسانی بتواند بنام شرع انجام شود بطوری که  پدر را راضی کند سر فرزند را از تن جدا کند.  بهمین راحتی! 

    شایع است که افراد شرور و جنایتکار فاقد وجدان اند، حال آنکه با توضیحی که داده شد معلوم میشود اینگونه نیست بلکه با تکنیکی که وجود دارد میتوان آنرا "بای پس" کرده یا بقول معروف پا روی وجدان گذاشت.  بهترین ابزار اینکار دین است که با توسل به آن میتوان ندای وجدان را خاموش ساخت – شاید موقتاً.  روند عکس هم دیده میشود.  یعنی با اینکه مستبد همه را جیره خوار خود کرده و طوری همگان را آلوده به فساد خود ساخته تا کسی جرئت ابراز وجود نکند، اما با اینحال یک چیز هست که هنوز نتوانسته کاملاً بر آن فائق شود و آن وجدان است.  در میان کسانی که وارد بازی او شده اند ممکنست هنوز بارقه هائی از وجدان برخی کم و بیش برقرار باشد که شاید در زمان خاص خود شعله ور شود.  درست همانطور که علف ها در زمستان زیر برف پنهان شده ولی مجدد با گرمای بهار سر میزند.  افرادی که یک عمر پا روی وجدان گذاشته اند نزد عامه مردم به "جانی بالفطره" موسوم اند و عقیده بر اینست که قیافه های اینان مثل قلب هایشان کریه و زننده است.  با اینکه نظری علمی نیست ولی عجیب است که درباره اکثریت آنان صادق است!  در صف تفنگداران حرفه ای و تا دندان مسلح نظام گاهی چهره هائی دیده میشود حاکی از اینکه نمیتوانند جنایتکار باشند.  استخدام شدن این افراد اغلب از فرط استیصال بوده که دیده اند چگونه درس خواندن عاقبتی نداشته و بهترین فارغ التحصیلان در حال فرار از کشور هستند.  پس برای یک روزی اندک اما مرتب شاید بهتر باشد تن به استخدام در نیروی بدنام سرکوب داد.  از آنسو، دیگرانی هستند که مکرر در اکران ظاهر میشوند و با آنکه مسلح نیستند اما قیافه کریه و بیانات نفرت انگیز آنها حکایت از جانی بودن بالفطره دارد که داشتن نقش در امر کشتار بیگناهان این ظن را تقویت میکند. 

    روانشناس میگوید یکی از عوامل عمده برای اینکه فردی تبهکار شود عقده حقارت و خود کم بینی است که از دوران کودکی نضج گرفته کم کم به بحران روان نژندی تبدیل میگردد.  چنانکه سرجوخه ای بظاهر قانون مند طی پروسه ای رئیس کل ژنرال های نامی کشوری متمدن میشود که در یک جنگ جهانی موجب کشتار و خسارات عظیم گردید.  یا چگونه فردی عامی در رأس کشوری قرار گرفته ملتی را به حضیض سرافکندگی در جهان میرساند.  تأکیدی مجدد بر توصیه های قبلی که رهبران آتی باید از آزمایشات روانی سربلند بیرون آیند.  این عقده های حقارت از رفتار آنان هویداست که همواره متمایز و بالاتر از دیگران نشسته با بیاناتی تکراری و خالی از محتوا و محاط در حلقه بله قربان گویان و ارادتمندان آنچنانی اوقات را با تکبر میگذرانند.  حال آنکه انسان بزرگ منش برخلاف افراد حقیر، نیازی به تظاهر و چنین رفتار ندارد.  عقده حقارت شامل افراد حقوقی نیز میشود و اغلب با ادعاهای بزرگ و توخالی همراه است.  مثل اینکه نظامی با ادعای خدمت به بیچارگان پا به صحنه گذارد ولی بزودی با بردن نیمی از جمعیت کشور به زیر خط فقر عکس آن عملی شود.  صد البته ثروت های گمشده معمولاً از جای دیگری سر در میآورند.  مستبدین برای اثبات بی تقصیری خود همواره واژه ای مشترک دارند و آن عبارت معروف "دشمن" است.  عامل دیگر "وقاحت" است که برای آن تعلیم دیده اند.  انبانی  دارند با حجمی نامحدود پُر از هر چیز ضد و نقیض.  کارتی بیرون میکشند روی آن نوشته کشتن یک فرد مثل کشتن تمام بشریت است.  بلافاصله کارت دیگری بیرون میآورند با این مضمون که برای حفظ یک فرد، از کشتن همه دنیا باکی نیست.  اگر هم مصلحت اقتضا کند، در دم کارت های دیگری تولید میکنند.

    آنچه این روزها میگذرد چنان انزجاری بوجود آورده که دل طالبان را هم به درد آورده و نیازی به شرح و تفصیل ندارد که همگان میدانند.  جز اینکه مواردی هست که کمتر بدان اشاره شده است.  جدای از صدمات جانی و مالی وسیع، از صدمات روحی و روانی آسیب دیدگان و نزدیکان آنان کمتر صحبت میشود حال آنکه آثار آن پاک شدنی نیست و زخم هایش التیام نمی پذیرد.  گستردگی وسیع این صدمات، جامعه را بیمار کرده و بهمین خاطر است که تغییر سبک زندگی در دستور کار عموم است.  این سبک جدید، یک زندگی آرام و با کرامت را مطالبه میکند که هم اکنون نیز بدون جنجال در دنیا رایج است.  بر نخبگان فرض است که برای آینده فکری کنند و آن فکر بطور گسترده عرضه و بحث شود زیرا مادام که بهترین فکرها فقط در مخیله باشد پشیزی ارزش ندارد.  با اینحال، هر فکری و هر مسلک و مرامی که اختیار شود لازمست با نظر داشت دو نکته مهم زیر باشد که خاص زمان ماست و صحبتی از آن در گذشته نبوده است:

1- احترام به محیط زیست شامل آب و باد و خاک و نیز لایه اوزون و اثرات گلخانه ای ناشی از فعالیت های بشر و نیز نباتات و جنگل و رودخانه و چرنده و پرنده و سایر موجودات کره زمین.  لازم به ذکر است که این هوای آلوده که همه از آن می نالند، بهرحال با روی کار آمدن یک سیستم ملی و اهل علم بالاخره پاکیزه خواهد شد زیرا هوا سیار است.  اما اقلیم و میزان بارش ها وابسته به سرزمین است و با عوض شدن نظام تفاوتی نخواهد کرد و مشکل آن بجا خواهد ماند اگر بدتر نشود.

2- احترام به اصل محدودیت.  یعنی منابع زمین آنطور که گذشتگان تصور میکردند، نامحدود نیست.  زمانی که میگفتند هر که دندان دهد نان دهد مدتهاست سپری شده.  باید پذیرفت که همین یک سیاره را برای زیست داریم با همه محدودیت های خودش که جای اضافی برای افزایش جمعیت بیشتر را ندارد.  یعنی قبول این واقعیت که حجم جمعیت برخوردار، برای یک زندگی نرمال نمیتواند از امکانات محدود سیاره تجاوز کند!  تصور نامتناهی بودنِ امکانات فقط از ذهن یک مُخبط میجوشد.

خلاصه آنکه، مردم دنیا با فرهنگ های متفاوت بموازات هم در حال زندگانی خویش اند.  فرهنگ ها اغلب بومی است یعنی به میل و خواست اهالی در طی زمان شکل گرفته و هرچند از سایر فرهنگ ها تأثیر پذیرفته اند اما احساس راحتی و آرامش وجود دارد.  لیکن فرهنگ های متفاوتی در جاهای دیگری نیز وجود دارند که علیرغم میل و در تضاد با فرهنگ پیشین ملت ها تحمیل شده و یک دوگانگی و ناراحتی ذاتی را موجب گشته است.  هرچیز خوب یا بد از نتایج و آثار آن شناخته میشود و بی دلیل نیست که مردم از آثار فرهنگ حاکم بیزاری جسته و از هرآنچه با آن مرتبط است برائت می جویند.  برای ملتی با پیشینه فرهنگی درخشان بسی دردناک است که ارزش های والای پیشین را فرو گذاشته و خود را دچار فساد و تباهی ناشی از فرهنگ بیگانه کرده باشد.  اصلاحات در کشوری که در اشغال بیگانه است معنا نخواهد داشت بویژه بیگانه ای که دشمن قسم خورده مُلک و ملت باشد و خود بارها صراحتاً یا ضمنی اذعان داشته است.  لذا چاره کار بازگشت به اصول انسانی و اخلاق طبیعی میباشد تحت هر نام که باشد.  اتفاقاً بخش هائی از آن ارزش های کهن ملی هنوز در خاطره تاریخی ملت باقیست و کماکان قابل استفاده که نزدیکترین سنخیت را با روحیه مردم کشور دارد.  کوتاه سخن آنکه عقل و طبع بشر بهترین داور است همچنانکه برای برداشتن میوه از سبد حاوی انواع میوه ها، هرکدام بموازات هم متشابهاً مفیدند الا آن یک میوه گندیده و فاسد که طبع از آن گریزان است و کسی به میل و اراده بر نمیدارد.

 

  • مرتضی قریب
۱۵
مهر

حقوق حیوانات

     پیرو اعتراضات اخیر و واکنش های جهانی به حمایت از آن، یکی از بازیکنان سابق تیم ملی ایران در شرحی در فضای مجازی نوشت: "بخاطر مردم ایران، صدای همه دنیا بلند شد به غیر از 290 ... که در مجلس نشستند و خود را نماینده ایران خواندند".  واژه توهین آمیز را حذف کردیم و این طرز خطاب محکوم باید گردد.  بعلاوه، همه کسانی را که مانند ایشان از دایره ادب خارج شده و چنین عباراتی را بکار میبرند باید ارشاد کرده از آنها تجدید رویه را طلب کرد.  سالهای سال است که به دنیای حیوانات جفا روا میداریم و هرچه نامردمی و پستی و دنائت است به آنان نسبت میدهیم.  حقیقت اینکه حیوان هیچگاه همنوع خود را نمی کُشد و آنها هم که گوشتخوارند، چاره ای جز این ندارند چه در رژیم غذائی خود بجز گوشت چیز دیگری ندارند.  لذا مجبورند برای زنده ماندن، حیوانات نوع دیگر را شکار کنند.  

    پس این صفات "وحشی"، "درنده"، "خونخوار"، و امثال آن سزاوار گوشتخواران نیست.  چه اگر این حیوانات تربیت شوند، دیده ایم که رام شده حتی دست از شکار برداشته و غذای خود را از دست آدمیان میگیرند.  گوشتخواران که در رأس لیست باصطلاح وحوش هستند این چنین اند، تکلیف باقی حیوانات خود بخود معلوم است.  یکی از حیواناتی که در پائین این لیست وجود دارد، گاو است که برای نوع انسان مفید ترین جانور روی زمین بوده است.  حتی آنها هم که گیاه خوارند صبح ها روز خود را دستکم با یکی از فراورده های این حیوان آغاز میکنند.  مقایسه نادانی و جهالت دیگران با این حیوان جفائی نابخشودنی در حق این حیوان است.  درست است که گاو بیسواد است اما نه همنوع را میکشد نه غیر نوع خود را آزار و شکنجه میدهد، نه تهدید و ارعاب میکند، نه رانت خواری میکند و ثروت دیگران را میدزدد، نه گفتار زشت دارد، و نه هیچیک از زشتی ها و پلشتی های "آدم" های انسان نما را مرتکب میشود.  با اینحال بسبب آموزه های غلط، به این وجود نجیب، صفات ناروا نسبت داده میشود.

   سایر حیوانات نیز کم و بیش در معرض همین نسبت های ناروا هستند.  دروغگوئی را به سگ، یار صدیق انسان نسبت میدهند.  بُز حیوانیست نترس و همیشه جلودار رمه است، معهذا به آدم ترسو میگویند "بزدل"!  ترسوها همانها هستند که با داشتن توپ و تفنگ معهذا حتی از جسد آنها که کشته اند نیز هراس دارند.  آدمهای بی اندازه بیخرد را گاو یا گوساله و اغلب "خر" خطاب میکنند، حال آنکه خر راه بازگشت خود را خوب میداند و اینگونه نیست که هوش مختص انسان باشد.  او که بخیال خود جوانانِ خواهان حقوق طبیعی را "حیوان" خطاب میکند، بیچاره نمیداند خود از حیوان بمراتب فروتر است.  گویا در ایام کهن به فرومایگان پست تر از نوع حیوان، "دیو" یا "دیو صفت" میگفتند.  شاید اینگونه، از آلوده کردن شأن حیوانی اجتناب میکردند.  

    قرنهاست که به حیوانات ظلم میشود و حقوق طبیعی آنان نادیده گرفته میشود.  که بواقع اگر حقوق حیوانات برسمیت شناخته شود، حقوق بشر نیز طبعاً رعایت خواهد شد.  مگر نه اینست که انسان خود حیوانیست سخن گو؟  در گوش عده ای متحجر و مست لایعقل، صحبت از حقوق حیوان، صحبت از حفظ محیط زیست، جنگل، آب، خاک، هوا، دریاچه، رودخانه، و سایر آنچه مادر طبیعت به رایگان در اختیار گذاشته ابداً شنیده نمیشود چه رسد درک شود.  

   بمحض باز کردن بحث پیرامون چنین مسائلی، تنها صحبتی که از سوی متحجرین مطرح میشود این است: "مگر زنان میخواهند لخت شوند"؟!  نهایت فهم و شعور آنان در همین حد است و این خود حاکی از دلمشغولی دائم فکر آنها در رابطه با شکم بارگی و شهوت رانی است.  جز این کاری نمیدانند ولی خود را اشرف مخلوقات میپندارند.

    بحث از حقوق حیوان و محیط زیست احتمالاً تعجب همه را بر می انگیزد که در این وانفسای سرکوب و اختناق چه جای این سخنان است.  حال آنکه چون صد آید نود هم پیش ماست.  در واقع، این بمعنای دست کشیدن از خواسته های حقوق انسانی نیست بلکه یادآور این نکته است برای داشتن یک رشد پایدار، چنین اهدافی باید همواره در پس ذهن جویندگان آزادی باشد.  حقوق انسانی، جزئی از حقوق کلی تر زیست بومی است که در آن زندگی میکنیم.  حتی در مقیاسی وسیعتر باید خواهان حفظ سلامت کره زمین بود.  از فضا که نگاه کنیم خبری از خطوط مرزی نیست یعنی زمینیان همه به یکسان در معرض خطرات بالقوه و بالفعل پیش رو هستند.  واژه کلیدی "رشد پایدار" است.

    معنای رشد پایدار چیست؟  در فردای ایران آزاد که به جبران مافات فکر شود، چیزهائی هست مثل پولهای دزدیده شده که شاید بتوان بازگرداند شاید هم نتوان، که اهمیتی ندارد زیرا ثروت مجدد ایجاد میشود.  اما چیزهائی هم هست بسیار مهمتر که غیر قابل بازگشتند.  جنگل های پاک تراشی شده بسادگی قابل احیاء نیست، آبهای زیرزمینی فروکش کرده نیز قابل احیاء نیست و اگر هم باشد با این جمعیت زیاد رو به تزاید فوراً بلعیده میشود.  سرزمین های فرونشسته نیز بجای خود باز نخواهد گشت زیرا حفر میلیونها چاه آب، فشار زیرین را تحلیل برده است.  وقوع ریزگردها پدیده ای غالب شده است.  متشابهاً احیاء زیست بوم ها، تالاب ها، حیات وحش، خاک های کشاورزی شسته شده با سیل، و امثال آن بسادگی میسر نیست.  در رأس همه اینها و در کنار استبداد، آنچه باعث تشدید همه آنچه در بالا ذکر شد و به پدیده های ناواگشتنی منجر شده و میشود همانا افزایش جمعیت انسانی فوق طاقت منابع سرزمین است که او خود نیز پدیده ای ناواگشتنی است!

خلاصه آنکه، در کنار همه تلاش ها، کوششی لازمست تا فرهنگ واژگان از خرافات و هرآنچه نسبت های نارواست پیراسته گردد.  دوم آنکه حقوق حیوانات برسمیت شناخته شود و آدم های جاهل و خیانتکار با گاو و سایر حیوانات مقایسه نشده شأن حیوانی لکه دار نشود.  سوم و در سطحی وسیعتر، کوشش برای حفظ و احیاء محیط زیست صد چندان شده و با عواملی که در جهت ویرانی سرزمین میباشد مقابله گردد.  و بالاخره در مقابل تبلیغات دروغین به روشنگری پرداخت.  

  • مرتضی قریب
۱۱
آذر

چند نکته درباره قوانین بقا

     پیرو مطلب قبلی که در آن به نبود درک قوانین بقا نزد رهبران کشورهای در حال توسعه اشاره شده بود، سوء تفاهمی بوجود آمد و این تصور که جای قوانین بقا در کتابهای فیزیک و شیمی است و ربطی به اداره زندگی ندارد!  حال آنکه آنچه هم در کتب درسی است برای زندگی و پیشرفت در طرز زندگی میباشد.  اگر ما این نگرش را در مدارس و دانشگاه ها اشاعه نداه ایم آن دیگر مشکل ما معلمین میباشد و نه قوانین بقا.  آموزش پذیران در این سیستم مفلوج طوری تربیت شده اند که گوئی کتب درسی برای حفظ کردن و امتحان دادن است و نه نقشی برای ارتقای زندگی.  

    مشکل کشورهای در حال توسعه در درک اصول اساسی است که رهبران آن یا نمیفهمند یا نمیخواهند بفهمند.  شاید هم میفهمند ولی مثل لوئی پانزدهم  اعتقاد دارند " بعد من دنیا را سیل ببرد!" کنایه از اینکه کاری بکار بعد خود ندارند و اینکه آینده هرچه خواهد شد بگذار بشود.  اصول بقا یکسری اصول اساسی است که بعید است مسئولین ندانند چه اینکه امروزه حتی یک دانش آموز معمولی نیز بطور حسی از آنها آگاه است.  دستکم تردیدی نداریم که مسئولین رده بالا آنرا در حوزه پول  بهتر از هر کس دیگر میدانند.  لذا ما هم آنرا با زبان پول بیان میکنیم:

تغییرات زمانی  =  (هزینه ها)   -   (درآمد ها)

    طبعاً برای سردمداران، سمت راست معادله همواره مثبت است و با شیب دائم التزایدی بالا میرود.  معادله فوق نمونه ای از قوانین بقاست.  میگوید که مجموع درآمدها، چه حقوق و مزایا، چه حق و حساب ها و انواع مختلف حق ها و پول هائی که اینجا یا آنجا بحساب شما ریخته اند منهای هزینه هائی که پرداخته اید و واقعاً از جیب شما پرداخت شده برابر است با مانده حساب شما در یک بازه مشخص زمانی مثلاً یک سال.  برای آنها که زیر خط فقرند معمولاً منفی و برای کارمندان عادی دولت معمولاً در حد صفر، و برای خودی ها و نورچشمی ها و آنها که نام نمیتوان برد بطور نجومی مثبت است.  

    همین معادله متشابهاً درباره موجودی آب یک مملکت صادق است.  جمله اول، تولید، یعنی مجموع نزولات جوی اعم از برف و باران است.  جمله دوم که منفی است، مصرف، یعنی مجموع برداشت از آبهای سطحی و زیرزمینی بقصد مصرف چه در کشاورزی، صنعت، شهری و هر جای دیگر است.  سمت راست تساوی تغییر است که سالهاست که برای کشور ما منفیست و هیچ گوشی بدهکار نیست.  شاید یک دلیل آن این باشد که پائین رفتن سطح آب چاه های زیرزمینی را همگان نمیبینند، گو اینکه مصادر امور حتماً مطلع هستند.  چند سالیست که ذخیره آب سدها نیز مرتب کاسته میشود و این البته دیده میشود و نیز فرونشست زمین.  لذا ماوراء هرگونه شک و شبهه ای: 

بالانس معادله آب در کشور ما منفی است!!

    چرا چنین است؟  مهمترین و اصلی ترین دلیل آن افزایش مصرف (هزینه ها) است در حالیکه تولید ثابت است.  آیا مردم آب بیشتری مینوشند؟  خیر.  مصرف کنندگان یعنی جمعیت آدمها زیاد شده است.  چرا چنین شده؟  زیرا نظام تنظیم خانواده نه تنها سالهاست رها شده بلکه برعکس بر طبل انفجار جمعیت، همانطور که پیشتر گفتیم، بی خردانه میکوبند.  چه اینکه اگر جمعیت ایران در همان محدوده 20 تا 30 میلیون تعادلی خود میماند، هیچکدام از این خشک شدن رودخانه ها و دریاچه ها و فرو نشست ها و تخریب محیط زیست و تخریب زندگی کشاورزان و ورشکستگی کارخانه ها و بویژه آنها که وابسته به آب هستند و خیلی خیلی دیگر عوارض مشهود و پنهان را نمیداشتیم.  مردم ثروتمندتر هم میشدند.  با وجود یک حاشیه امن بزرگ، هرگونه خشکسالی هم از سر گذرانده میشد.  و بالاتر از همه، آینده کشور نابود نمیشد.  با نظام غلطی که در پیش گرفته شده اگر از این بدتر نشود جای تعجب است.

   آیا این به معنی مخالفت با فرزند آوریست؟  ابداً.  بلکه اگر خانواده ها به 2 فرزند بطور متوسط اکتفا میکردند،  مثل همین رویه ای که اکنون اکثر خانواده ها رعایت کرده و میکنند، هیچگاه چنین فلاکتی دامنگیر مملکت باستانی ایران نمیشد.  همواره جمعیت کم را میتوان به ازدیاد تشویق کرد اما زیاد را ابداً نمیتوان کاری کرد که ما و نسل های متوالی بعد ما باید خسارت و بدبختی حاصل از نتایج تصمیمات خانمانسوز عده ای قصیر العقل را تا دنیا دنیاست بپردازند.  متأسفانه، از دسترس خارج ساختن وسایل تنظیم خانواده بیماری ایدز را هم شایع و مشکل را مضاعف ساخته است.

    کارشناسان تلویزیونی نیز با مشاوره های اشتباه، نادانسته به این اشتباه دامن میزنند.  ادعا میکنند با اصلاح مصرف میتوان بر مشکل غلبه کرد.  بله راست میگویند.  گیرم با اصلاح مصرف چهار یا پنج سال با صرفه جوئی دوام آوردیم.  اما در سال پنجم که چند میلیونی جمعیت اضافه شده و مصرف بالا رفته میخواهید چه کنید؟  مگر صرقه جوئی فقط در آب خوردن یا شستشوست؟  مگر کشاورزی و صنعت برای آدمها نیست؟  مگر قرار نیست رودخانه ها آب جاری داشته باشند؟  مگر قرار نیست دشتها سرسبز باشند؟  آخر این چه توصیه ایست که میکنید؟  اگر دانسته میگوئید شما هم با مرتکبین این امر در یک کاسه اید.  اگر دهان باز میکنید، دستکم بخواهید جمعیت در همین سطح متوقف شود. 

    عده ای هم با تقلید از رسانه های خارجی، تقصیر را گردن تغییر اقلیم میاندازند.  توگوئی ما خودمان ابداً نقشی نداریم.  میگویند بخاطر گرم شدن زمین است!  اما گرمایش زمین به سبب چیست؟  مصرف زیاد کربن و رهائی در جوّ.  این یکی بخاطر چیست؟  طبعاً بخاطر تعداد زیاد مصرف کنندگان یعنی جمعیت زیاد!  یعنی برمیگردیم بهمان نقطه اول.  میگویند ماشین ها برقی شود.  ماشین که هیچ، اگر از همین فردا همه چیز انرژی سبز شود، در خوش خیالی ترین حالت، جمعیت دنیا همین که هست میماند.  گرمایش ممکنست جلوگیری شود اما آب چه؟!!

    در دنیای ما برای هر چیزی حدی وجود دارد و این را باید در مغز آنان که مسئولیتی دارند بنوعی کاشت.  برای خوراک بیشتر باید زمینهای بیشتری را بدان تخصیص داد.  در برزیل، بی خرد دیگری مشغول پاک تراشی جنگل های آمازون است تا سویا بکارد و دامداری کرده گوشت صادر کند.  چرا؟  برای اینکه صرف میکند و سود دارد.  چرا؟  چون جمعیت دایم التزاید احتیاج به غذا دارد و سود مطمئن در همین کار است که جنگل های یامفت را تراشیده و رانت خواران دوست و آشنا را به کام دل رسانید.  اگر جمعیت دنیا این رشد فزاینده را نمیداشت آیا او چنین زحمتی را متقبل میشد؟  خیر زیرا بازاری برای آن وجود نمیداشت و صرفه اقتصادی وجود نمیداشت.  از بین رفتن ریه دنیا نه تنها ما را در اینسوی دنیا بلکه کل کره ارض را متأثر و تغییر اقلیم را شدیدتر میسازد.  جهان تفاوت بسیار کرده و نسبت به 100 سال پیش بسیار کوچکتر شده!.  ای کاش رهبران جهان را بطوراجبار در این کنفرانس اقلیمی اخیر جمع کرده و قوانین بقا و سایر اصول به آنان چون شاگرد تعلیم داده میشد.

    نه تنها در سطح جهانی، بلکه در سطح ملی نیز آنچه فقدان آن احساس میشود یک نظام سالم آموزش است.  نظامی که بجای خرافات، از ابتدا مباحث زندگی در شرایط نوین به کودکان و خردسالان تعلیم داده شود.  البته که صرفه جوئی مهم است و حتماً باید در لیست آموزش های حیاتی قرار گیرد.  منتها در شرایط درست تعادلی و نه مثلاً وقتی لوله اصلی آب ترکیده و آب هدر میرود، پدر خانواده بی خیال در دست شستن امساک میکند و با آب قلیل دست نماز میگیرد.  باید رتبه بزرگی مشکلات در قیاس با یکدیگر فهم شود. 

    نتیجه آنکه، شکل گیری علوم و فنون همه بر مبنای قوانین بقاست، منتها هرکدام در رابطه با سوژه خودش.  معادله ای که در بالا نوشته شد در اغلب موارد معادله ای حاوی انتگرال و دیفرانسیل در کلی ترین حالت تابع زمان و مکان و سایر مختصات خاص سوژه است.  اگر این معادله در همه شئون زندگی ما درست از آب درآمده، و از جرم گِل سیاه تا اوج زُحل کارآمد بوده، بعید است درباره آب نادرست بوده و مجبور به توسل به ماوراءالطبیعه شویم.  لذا در اینجا، مثل هرجای دیگر، فقط دانش کارساز است و نمیشود خرابکاری های خود را ریاکارانه بگردن آسمان انداخت.  حقیقتی که نباید کتمان کرد اینکه موجودی کل آب شیرین کره زمین ثابت است و اگر همان شیوه ای را که در ایستگاه فضائی اجرا میشود بتوان بر بستر زمین اجرا کرد، کمبود آب تا حد زیادی مرتفع میشود.  اما کاریست بغایت دشوار و پرهزینه و مکروه که فاضلاب را بایست صاف کرده دوباره خورد.  حتی تعریق بدن نیز باید بازیافت و دوباره مصرف شود.  پس بهتر است به توصیه های پیشین بازگردیم.  آیا چنین روزی فرا میرسد؟

  • مرتضی قریب
۰۵
آذر

آب و محیط زیست

چکیده

سالهاست که آب به یک معضل اساسی در ایران تبدیل شده.  نبود بینش علمی درباره قوانین بقا بین

گردانندگان کشور ما را بدینجا کشانده و بزودی به بحرانی بزرگ منجر میشود.  تبلیغ برای افزایش

جمعیت، بدین معضل انجامیده و قرار است از اینهم بدتر شود.  ادامه سیاست های جاری بزودی کشور

را وارد پروسه ای بدون بازگشت و فاجعه بار سوق خواهد داد.  عدم دخالت و مشارکت دانایان آینده

ای تاریک را پیش رو میگذارد.

   این روزها بحث داغی در کشور بر سر بی آبی و عواقب آن برپاست.  در مقیاسی بزرگتر همین مسأله در سایر کشورها بویژه در کشورهای پرجمعیت برقرار است.  اخیراً کنفرانسی جهانی درباره گرم شدن زمین جریان داشت که اقدام جمعی و عاجل همه کشورها را طلبیده و آینده وخیم پیش روی کره زمین را بار دیگر به تماشای نمایندگان شرکت کننده گذاشت.  اما چه فایده که گوش شنوائی وجود ندارد و رهبران برخی از کشورها متأسفانه برای سود کوتاه مدت حاضرند آینده خود و دیگران را به خطر اندازند.  امروز بیش از هر زمان دیگر سطح دانش آکادمیک و بینش عمومی این رهبران اهمیت ویژه یافته است زیرا فقدان درک اینان که در رهبری قرار گرفته اند نه تنها برای مردم تحت رهبری خودشان زیان بار است بلکه امروزه به دلیل 3 پدیده مهم هر تصمیم نادرستی که گرفته شود سراسر کره ارض را تحت تأثیر قرار میدهد.  این 3 پدیده اساسی عبارتند از : جمعیت، مصرف، تکنولوژی

    جالب اینکه هر سه پدیده پا به پای هم در حال افزایش بوده و مجموعاً دست در دست یکدیگر در حال نابودی زمین ما و آثار زندگی میباشند.  تکنولوژی با اینکه در حال تعالی میباشد و ظاهراً به نفع بشر است اما در دستان کم خردان به ضد خود منجر شده و همین میشود که گرمایش زمین و امثال آنرا بوجود میآورد.  عموم مردم این سخنان را در رسانه ها میبینند و میشنوند اما چون از کُنه ماجرا بی خبرند از عمق فاجعه پیش رو و بویژه آینده تاریکی که برابر نسل های بعد ماست بکلی غافل اند.  گو اینکه معمولاً کسی برای نسل های بعدی جوش نمیزند و دم را غنیمت میشمارد!  اما حقیقت اینکه هم الان و برای همین نسل حاضر هم در بطن فاجعه بسر میبریم و نیازی چندان به صبر کردن برای آینده نیست.  

    مصرف مردمان، بویژه در نواحی برخوردار، نه تنها از جهت مطلق افزایش می یابد و نه تنها با افزایش جمعیت میزان مصرف با شیب تندتری بالا میرود بلکه دور ریز های حاصل از این مصرف انواع موادی را تشکیل میدهد غیر قابل هضم و مضر برای محیط زیست.  سر سلسله همه این مصائب، جمعیت است که اگر تعادلی وجود میداشت تبعاتی که امروز بر سر زیست بوم خود آورده ایم وجود نمیداشت یا دستکم به این شدت نمیبود.  زمین امروز بیش از پیش کوچک شده و تحمل این تراکم و عوارض ناشی از آن را ندارد.

    گفتگو در باره اهمیت جهانی این مسأله را فعلاً وامیگذاریم و توجه خود را به آنچه در داخل قلمرو خودمان میگذرد معطوف میکنیم.  هرچه باشد دستمان از ایزارهای کنترل اوضاع دنیا کوتاه است.  اگر هنری داشته باشیم چه بهتر در حوزه ای که صدای ما شنیده میشود و اراده ما اثری دارد عرضه کنیم و آنچه را میخواهیم برای دنیا بهتر کنیم از خودمان شروع کنیم.  که از قدیم گفته اند چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.  بگذریم از اینکه امروز هیچ منطقی نه از نوع قدیم نه جدید، چه ارسطوئی، چه مدرن هیچکدام کار نمیکند و همگان در کار خود فرومانده اند.  لذا سعی به حل مشکل خود میکنیم که اگر اندکی به صلاح نزدیک شود، بخشی از کره زمین را نجات داده ایم!

    اخیراً کشاورزان اصفهان بعد از سالها تحمل و بردباری و هشدار درباره کاهش حقآبه آنان که با حیات و ممات آنان پیوند دارد، در بستر خشک زاینده رود دست به اعتراض مدنی زده و در خیمه هائی که بر پا داشته اند خود و خانواده متحصن شدند.  بزودی مردمی که به محصولات کشاورزی وابسته اند به کمک آنها شتافته و از جنبه انسانی همدردی نشان داده اند.  اما بجای شنیدن فریاد استمداد، به تجمع آنان یورش برده و با آتش زدن خیمه ها، آنان را مضروب و مصدوم ساختند.  با اینکه روش ما بررسی علمی قضایا است اما اینبار این موضوع را هم از منظر احساسی و هم از منظر علمی مورد واکاوی قرار میدهیم.  

منظر احساسی

    جالب است که نظام ایدئولوژیک حاکم، بقای خود را در استمرار واقعه ای در حدود 1400 سال پیش میداند و هرساله به مناسبت کربلا چه در کشور خودمان و چه در کشورهای ماورای بحار تجمعاتی با هزینه های گزاف برپا میکند.  معنای ظاهری آن اینست که با تبعیض مخالفیم و مظلوم کشی را بر نمی تابیم.  یعنی اینکه آتش زدن خیمه ها در 1400 سال پیش کار بدی بوده.  اما عجیب که همه آنچه ادعا میکردند و میکنند که بد است اکنون خود با شدت بیشتری انجام داده و میدهند.  دستکم این ستم دیدگان فعلی خودی بودند و نه لشگر آماده جنگ بلکه خواهان بازگشت آب به رودخانه ای که در درازنای تاریخ همواره پرآب بوده و نسل اندر نسل کشاورزی میکردند.  آن رفتار چه بود و این رفتار چیست؟  البته این درازدستی بار آخر نبوده و قاعده رایج در این چهل و اندی سال بوده است.  شاید با سرکوب برای مدتی اعتراض ها محو شود ولی مسأله اصلی یعنی نبود آب همچنان بر سر جای خود باقی خواهد ماند و چیزی نیست که با دستور و حکم حکومتی بتواند حل گردد.  درخواست ها بجای توجه به مسائل سیاسی و آزادی های قانونی اکنون جای خود را به التماس برای کمترین خواسته ها برای آب و برای حق زندگی داده است.  اما مشکل اصلی و بسیار بزرگتر در جای دیگر است که در بخش بعدی در ادامه بحث خواهد شد.

منظرعلمی

     امروز مشکل بی آبی یا کم آبی فقط یکی از بسیار مشکلاتی است که در این چهل ساله اخیر دامنگیر کشور و ساکنین آن شده است.  رسانه های دیداری و شنیداری پر است از موارد عدیده درباره این مسأله در نقاط مختلف کشور و دیگر جائی برای کتمان کردن باقی نمانده است و یکی از مشکلات مزمن برای همگان گردیده است.  گاهی آنرا بگردن قهر طبیعت و بارش کم میاندازند در حالیکه هرساله شاهدیم که چگونه سیل مناطق مختلف را ویران میکند.  این آبها چه شد؟  خبرها و مشاهدات همه حاکی از طیف وسیعی از مشکلات است.  دریاچه ها تقریباً همه خشک یا با بحران کم آبی روبرویند.  دشت ها یکی بعد دیگری در حال فرو نشست است.  این شامل حال شهرها نیز شده و احتمال تلفات جانی و مالی منتفی نیست.  هوای شهرها مسموم است و تلفات ناشی از آن با تلفات ناشی از کرونا برابری میکند.  آتشسوزی های مستمر در جنگل های شمال و حوزه زاگرس، درختانی را هم که از دست جنگل خواران و  مافیای چوب جان سالم بدر برده بودند نابود میکند و فریاد رسی نیست.  در شرح سفر مسافرینی که چندین قرن پیش در دامنه های زاگرس بسمت شمال سفر میکردند میخوانیم که در تمامی مسیر، زیر سایه درختان بوده نور آفتاب نمی دیدند.  یعنی جنگل زاگرس گسترده از جنوب تا شمال کشور! به اینها اضافه میشود سوء رفتار با فرهنگ کشور و اهل فرهنگ، نویسندگان و معلمین و استادان و بی تفاوتی معنی دار نسبت به آثار فرهنگی بویژه دوره قبل از اسلام.  به اینها اضافه میشود دادن میدان به اهل ریا و تظاهر و واگذاری امور حساس و راهبردی به آنها.  اضافه میشود باز گذاشتن دست اهل خرافات در همه زمینه ها بویژه گنجاندن خرافه و دروغ در مطالب آموزشی نوباوگان معصوم و بی خبر از همه جا.  اضافه میشود بی تفاوتی در مقابل اختلاس کنندگان از ثروت ملی چه منابع زیر زمینی و چه حتی آب و خاک و ارسال غیر قانونی و مخفیانه ارز کشور برای بیگانگان.  اضافه میشود ترویج روحیه یأس و نومیدی که راهی جز مهاجرت مغزها باقی نمیگذارد.  که مغزهای عادی نیز به آب و آتش زده در تلاش برای فرار از آینده ای که ندارند و رسیدن به یک جای امن، یا در دریا ها غرق میشوند یا در جنگل های گینه نو و بلاروس  پای در گل میمانند.  مصاحبه ای با جوانان نشان داده که همه در آرزوی فرار از این بهشتی هستند که پداران آنها ساخته اند.  که آن پدران نیز اکنون اگر دستشان برسد مایل به فرارند.  همه اینها به کنار، شاید آبروئی نزد ملل جهان داشته باشیم؟  بررسی ها حاکی از سقوط گذرنامه ایرانی در قعر جدول است.  مگر چه شده که اینطور شده؟!

    با کنار هم گذاشتن همه قطعات پازل تصویری ظاهر میشود که هر ناظری را ناچار از داوری بی طرفانه میکند.  جائی برای تقیه نمیماند.  هر تلاشی برای رنگ و لعاب زدن بی نتیجه است.  آیا طبیعت است که دشمن است؟  سالهاست که اقلیم این منطقه همین بوده و خشکسالی و ترسالی متناوباً میآمدند و میرفتند، متن کتیبه بیستون مؤید همین است.  میگویند تقصیر گرم شدن کره زمین است.  اما چه کسی گرم کرده؟  طبق بررسی ها کشور ما در زمره مهمترین تولید کننده های گازهای گلخانه ای است و حضور در کنفرانس اخیر را هم با فرافکنی برگزار کرده است.  چرا دشت ها مرتباً فرو نشست میکنند؟  چیزی که در تاریخ ما سابقه نداشته.  زیرا میزان برداشت و استفاده آب بیش از میزان نفوذ آب به اعماق زمین است.  چرا با وجود اینهمه باران که باریده و سیل جاری میشود ذخیره آب زیرزمینی جبران نمیشود؟  زیرا اولاً پوشش گیاهی را با مدیریت غلط نابود کرده اند.  در حال حاضر باقیمانده قدیمی ترین جنگل دنیا که میراث بشری محسوب شده در شمال شرق کشور در دست نابودی است.  سازمانهای مدافع محیط زیست را نیز به عمد خلع سلاح و منفعل کرده اند.  درخت و علفی که میتوانست آب را تثیبت کرده بزمین فرو دهد و مانع جریان سیلاب شود اکنون وجود ندارد.  دوم اینکه بنظر میرسد کار از این مرحله نیز گذشته است و آنرا به مرحله ای رسانده اند که اگر سیل حضرت نوح هم از آسمان ببارد ثمری نخواهد داشت.  زیرا بر اثر فرو نشست، خلل و فرج لایه های زیرین زمین بهم برآمده و فضائی برای نفوذ آب باقی نگذاشته است.  این یک پروسه یکسویه و غیر قابل بازگشت است، مگر اینکه چند هزار سال فرصت دهیم.  این بی تدبیری متشابهاً در مورد چاه های نفت قدیمی نیز رخ داده و با تزریق گاز یا عملیات دیگری عمر مفید آنها را میشد اضافه کرد که نکردند.  چون باید همه چیز را نقد کرد و برد، قرار نیست نقدینه بیهوده صرف آینده و آیندگان شود.  پس اینهمه سد سازی که صورت گرفته چه؟  مگر قرار نبود آبهای فصلی مهار شود؟  سد ها را مافیای سد سازی عمدتاً برای پول های کلانی که در آن است اجرا کرده آنهم در جاهائی که خودش صلاح دیده و نه آنجائی که کارشناسان زمین شناس و محیط زیست تشخیص داده اند.  اگر برای مردم آب نشد برای آنها نان شد.  برداشت مستقیم از بیت المال کار هر کس نیست و نوشتن ردیف های بودجه به اتکای مقدسات را میطلبد که ارتباطات خاص خود را میخواهد.  سایرین باید بدین بسنده کنند که سوء استفاده ها در پوشش طرح های خداپسندانه و باصطلاح عمرانی باشد که جای حرف و حدیث در آینده نباشد.  لذا سیلاب ها همچنان ادامه خواهد داشت و سدها نیز در جاهای دلبخواه خود برپا خواهد شد.  مافیا فقط به امر آب و سدسازی منحصر نمیشود، در همه امور از جمله در دارو و درمان هم نفوذ کرده و مثلاً بجای تمرکز منطقی بر ساخت یک یا دو واکسن ضد کرونا، هفت گروه از خواص دست بکار بلعیدن تخصیص ها شده و دست آخر هیچ!  امروز دور دور علم است و با اختراع قابلمه ای که از مسافت 100 متری کرونا را کشف میکند میتوان تخصیص های کلان را از راه دور درو کرد.  با سوء استفاده از ضعف سیاسی موجود، همسایگان رودهای جاری بداخل مرزهای ما را کاهش داده و عده زیادی از مردم ناحیه را با بدبختی روبرو ساخته اند.  با خشک شدن دریاچه ها کار تمام نمیشود و بزودی ریزگردها از شوره زار خشک شده توسط باد برخاسته و آبادی های اطراف را خالی از سکنه میکند.  البته بیابانها رو به توسعه میرود.  چه کسی میگوید پیشرفت نداریم؟  از سوی دیگر شایع است مقدار زیادی آب شیرین بخارج صادر میشود.  معلوم نیست چقدر و بکجا.  هیچ شفافیتی وجود ندارد.  بعلاوه، بخشی از آب راهی باغستان ها و مزارع بزرگی در دل کویر میشود که هیچ اطلاع دقیقی از چند و چون آن در دست نیست. مالکین مربوطه که از رانت حکومتی برخوردارند اجازه فضولی نمیدهند.  محصولاتی که با این آبهای قاچاق تولید میشود چه میشود؟  میگویند تقصیر کارخانجات فولاد است که آب زیادی میبرد.  اما در حقیقت تقصیر کسانی است که آنرا بجای کنار دریا در دل کویر ساخته اند.  یکی از دست اندرکاران میگفت فولاد سپاهان برای بندر عباس طراحی شده بود و هزینه های زیادی هم برای زیر ساخت های آن انجام شد. اما بعد انقلاب آنرا به دل کویر منتقل کردند که سود وکلا و لابد عده ای رانت خواران در آن بوده.  از این کارخانه ها کم نیست و شفافیتی هم در فروش محصولات آنها نیز نیست.  علت همه اینها چیست؟  شاید در سیطره ایدئولوژی باشد.  ایدئولوژی در بافت فضا-زمان منجمد است و پذیرای گذشت زمان نیست. شاید راز همه اینها بعد از برطرف شدن حجاب ها روشن شود. این همه مشکلات چه زمانی پایان میپذیرد؟  هیچگاه! و با سیاستی که در جریان است روز به روز بد و بدتر هم میشود.  چرا و چطور؟  خلاصه آن در زیر به عرض میرسد.

پرده آخر

     همانطور که در آخرین عبارت بیان شد، علت اصلی، سیاست است یعنی نگرش کلی یا جهان بینی.  به زبان ساده، اگر مسافری که مقصدش شمال کشور است، به عمد یا سهو، مسیری بسمت جنوب را اختیار کند در اینصورت او در مسیر اشتباه است.  اگر پیاده برود یا سواره، اگر تند برود یا کند، اگر بسبک فرمول یک رانندگی کند یا ناشیانه، اگر آسوده سفر کند یا با دغدغه، اینها هیچکدام در مسیر اشتباهی که اختیار کرده است تأثیر ندارد.  هیچ و به معنای واقعی کلمه هیچ اصلاحاتی مؤثر نخواهد بود الا اینکه دور بزند و راه درست پیش گیرد.  برای آنها که عناد میورزند و بخود مینازند، چون طول زیادی را پیموده باشند، حتی اگر ملتفت اشتباه هم شوند پذیرش اصلاح مسیر برایشان بسیار سنگین است.  شجاعت چیز خوبیست و مشورت با دانایان برای همین است.  

    مسأله آب و بسیاری از مشکلات دیگری که در بالا شرح آن رفت، گذشته از سوء سیاست، به یک مسأله اساسی بازمیگردد بنام "جمعیت".  اگر به جمعیت این کشور (یا جهان بطور کلی)  طی هزاران سال گذشته نگاه کنیم متوجه یک خط نسبتاً افقی با شیب بسیار کم میشویم که ناگاه با رسیدن به قرن بیستم بصورت نسبتاً عمودی بالا میرود!  در گذشته ها که جمعیت نسبتاً ثابت بوده و با منابع طبیعی در دسترس در یک تعادلی بسر میبرده دادن شعار فرزند بیشتر زندگی بهتر میتوانسته مفید باشد چه اینکه فرزندان همه به بزرگسالی نمیرسیدند و اغلب در اثر بیماری ها و فقر بهداشت میمردند.  اما این شعار امروز بلای جان است و تعادلی که تا پیش از قرن بیستم کم و بیش وجود داشته رخت بر بسته است.  کلید واژه اصلی، تعادل است.  این درست است که تکنولوژی و مکانیزه شدن کشاورزی خوراک بیشتری در دسترس جمعیت فزاینده میگذارد ولی مثل همه چیز حدی دارد.  مهمتر از همه اینکه نزولات جوی با رشد جمعیت و همگام با آن زیاد نمیشود.  آنها که این را نادیده میگیرند کشاورزان را به سطح بیشتر کشت باتکای برداشت از آبهای زیرزمینی تشویق کرده و آنرا خودکفائی می نامند.  غافل از اینکه این کار مشابه همان کار وراث کم خرد پدری ثروتمند است که بعد مدتی تلف کردن ثروت پدری به افلاس میافتند چرا که کفگیر به ته دیگ رسیده است.  امروز همان روز است که چه با تعداد زیاد چاه های قانونی و چه همان اندازه غیر قانونی، کل آبهای زیر زمینی این کشور را مکیده اند تا باصطلاح لاف خودکفائی زنند.  آنهم آبهائی به قدمت تاریخ.  به چه قیمتی؟  به قیمت اینکه دشت و هامون خشک شده، دریاچه ها خشک شده، حیوانات در حال مرگ اند و از همه مهمتر برای آشامیدن نیز در پاره ای نقاط آب نیست!  چطور است دعای باران بخوانیم؟  فردا اگر سیل از آسمان هم ببارد، بجز مدتی سر کردن با آبهای سطحی، آبی به زمین فرو نمیرود و آبخوان ها احیا نمیشود.  چرا؟  چون فرونشست لایه های زمین فضای لازم را پر کرده و دیگر این امر شاید برای قرنها شدنی نباشد.  زمین کم کم قدرت خود را از دست داده و توجهی وجود ندارد.

    اما با وجود همه این افلاس ها، دیده میشود که همچنان بر طبل افزایش جمعیت میکوبند.  توگوئی بر این آتش باید نفت بیشتری پاشید.  میگویند جمعیت رو به پیری است، عبارتی که از خارجی ها یاد گرفته اند.  عده ای دلقک نیز با اعلام اینکه فرزند 12 و 13 را در راه دارند مردم را ترغیب میکنند.  اما همه مردم که مانند آنها پول یامفت از خزانه ملت دریافت نمیکنند تا با خیال راحت و مانند حیوانات در حال تولید مثل باشند.  اتفاقاً کم شدن آهنگ رشد جمعیت، عمدتاً ناشی از فقر اقتصادی مردم است و نه ملاحظات محیط زیستی یا آینده نگری.  نظام با شبهه افکنی مردم را به اشتباه میاندازد که گویا جمعیت ایران در حال کاهش است طوری که گاه حتی دانشجویان نیز در این درک اشتباه سهیم اند.  در حالیکه یک "رشد" داریم و یک "آهنگ رشد"  رشد همچنان مثبت و جمعیت رو به افزایش است ولی آهنگ رشد منفی شده.  تفاوت ها درست مثل مقایسه سرعت و شتاب است.  چون خوراک مردم وابسته به کشاورزی است و کشاورزی پایدار وابسته به نزولات جوی و چون نزولات جوی در کنترل ما نیست و در طی تاریخ مقداری ثابت بوده پس با مقایسه دو سر این رابطه و با یک عقل معمولی به نتیجه زیر میرسیم:  جمعیت کشور ما لاجرم باید با اقلیم ما متناسب باشد یعنی چیزی حدود بیست میلیون یا در این حدود که همواره در دراز مدت تاریخ همین بوده.  یادمان باشد که جمعیت کم یعنی رفاه بیشتر و ضمناً جمعیت را میشود زیاد کرد ولی زیاد را نمیشود کم کرد.

    پاسخ آن عده که استدلال میکنند چون جمعیت رو به پیری است و جمعیت کارآمد جوان بطور نسبی کم است پس باید بر طبل افزایش جمعیت کوبید چنین است.  اول اینکه همین تعداد جوان که باقی مانده اند چه گلی بسرشان زده اید که دنبال باقی هستید؟  دوم اینکه بسیار خوب، حرف شما درست، ما باید نسل جوان بیشتری تولید کنیم.  مثال زیر را در نظر آورید.   وانت باری هست که روی جاده یخی لغزنده گیر افتاده است و لیزی اجازه حرکت نمیدهد.  راننده کم اطلاع که فقط چیزهائی راجع به اصطکاک شنیده تصمیم میگیرد عده زیادی را پشت وانت بار کند تا عکس العمل عمودی سطح را زیاد و نیروی اصطکاک را افزایش دهد.  فرض کنید وانت او از جهت ارتفاع محدودیتی نداشته و او برای حداکثر اطمینان، 100 نفر را روی هم تلنبار کرده است.  نیروی اصطکاک کافی تولید شد اما اینبار وانت چنان سنگین است که قدرت کشش ندارد!  داستان جوان کردن جمعیت ما نیز چنین است.  پس فردا که جمعیت 150 میلیون شد و همگی جوان، با کمال حیرت همگی لخت و عور و از کشور چیزی باقی نمانده تا کاری برای انجام دادن باشد.  همین امروز هم که با سیاست های مخالف تنظیم خانواده جمعیت را به هشتاد و چند میلیون رسانده اند مدتهاست از خط قرمزها عبور شده.  کارشناسانی که برای حل معضل آب به صدا و سیما میآورند فقط به رفع و رجوع فرعیات میپردازند و تقیه کرده از مشکل اصلی که جمعیت باشد دم نمیزنند.

    اگر مجموعه مشکلات و بحران ها را به مثابه پازلی کنار هم قرار دهیم تصویری بدست خواهد آمد که از یک داور بیطرف میخواهیم برایمان تفسیر کند.  تفسیری که او ارائه میدهد بسیار وحشتناک است.  او میگوید با وجود همه ویرانی هائی که بر سر این کشور در طی تاریخ آورده اند، معهذا توانسته موجودیت خود را حفظ کند.  اما اینبار برای نابودی آن نقشه ای کشیده شده است که بر خلاف همه آنچه در تاریخ گذشته بوده اینبار بدست خودی ها اجرا میشود.  اگر بشما بگویند چگونه میتوان تمدنی را یکجا نابود کرد چه میگوئید؟  خرابکاری؟ چندان دوامی نخواهد داشت.  جنگ؟  آنهم به مقابله به مثل می انجامد.  مواد شیمیائی و بیولوژیک؟  آنهم کارکرد قطعی ندارد.  بهترین راه همین است که در پیش گرفته اند یعنی در پوشش یک طرح انسانی و خیرخواهانه کاری کنید که در مدت کوتاهی جمعیت چندین و چند برابر شود.  بمب انفجار جمعیت بهتر از این و مؤثرتر از این  نمیشود.  نتیجه اش قطعی و غیر قابل بازگشت است.  با پیشی گرفتن جمعیت از حدی که اقلیم قادر به پشتیبانی از آن باشد، روندی یکطرفه و بدون بازگشت آغاز میشود که در کوتاه مدت (نسبت به مقیاس تاریخی) موجودیت آن سرزمین چه از حیث آب و گیاه و خاک و چه از حیث زندگی انسان ها نابود میگردد.  آنان برای زنده ماندن چاره ای جز پناه بردن به دیگران و قرار گرفتن تحت قیومیت دول بیگانه را ندارند!

    هیچ طرحی جنایت بار تر از طرح فوق نیست.  در تاریخ نظیر ندارد.  مغول و تاتار آمدند و کشتند و سوختند و بردند اما آینده بر جای ماند.  این طرح انفجار جمعیت با پیش درآمدهایش درباره آب و خاک و محیط زیست که اکنون شاهد آنیم، طرحیست برای نابودی حال و آینده کشور.  کلیه صدمات جانی و مالی که تاکنون بر بدنه کشور و مردم وارد شده در مقابل آن ناچیز است.  متأسفانه جمیع شواهد، هر ناظری را ناچار از اعتراف میسازد که عمدی در این طرح هست و مسأله صرفاً نادانی نیست.  شخص نادان یا شخصی که دچار بیماری صرع و جنون ادواری باشد، رفتار و تصمیمات او بر اساس آمار و احتمالات 50-50 است یعنی مواردی تصمیم غلط اتخاذ میکند و گاهی هم شانسی رفتار خوشایندی بروز میدهد.  وقتی همه موارد در جهت منفی شد، وقتی همه روندها در جهت زیان آور شد، هیچ راهی و دقیقاً هیچ راهی باقی نمیماند جز اعتراف باینکه عمد وجود دارد.  این داستان اگر امروز فهم نشود و چاره ای اندیشیده نشود فردا خیلی دیر است.  اگر قرار است نقشی در تاریخ داشته باشید، امروز وقت آن است که فردا دیر است.

   

  • مرتضی قریب
۰۶
مرداد

پیشرفت

   گهگاه از پیشرفت یاد کرده ایم که پیشرفت چیز خوبیست و چون همه دنیا در حال پیشرفت هستند پس ما نیز باید بدنبال آن باشیم.   کشورهائی نیز هستند که خبری از پیشرفت آنها نیست ولی با اینحال با وجود موانعی که آنها را بازداشته در صدد پیشرفت هستند.  در کشور خودمان همه از پیشرفت سخن میگویند و همه طیف های سیاسی خود را دوستدار و یا دستکم آرزومند پیشرفت تلقی میکنند.  اما اگر از یکی بپرسید پیشرفت چیست به ذکر چند مصداق از زاویه فکری خود بسنده کرده از بیان معنی واقعی درمیماند.

   با اینکه مردم در محاورات از واژه پیشرفت استفاده میکنند اما شاید به معنای دقیق آن توجه ندارند.  واقعاً "پیشرفت" یعنی چه؟!  آیا آنچنانکه امروز ادعا میکنند در حال پیشرفت هستیم؟ آیا این چنین است؟  اگر چنین است پس چگونه است که نمودهای آن در غرب و در خاورمیانه اینگونه متفاوت بلکه متضاد است؟  همین یک نکته کافیست بفهمیم که با وجودی همگان از پیشرفت سخن میگویند لیکن در عمل مصادیق متفاوتی را از آن اراده میکنند.  

   بدون آنکه با الگوبرداری از غرب و شرق کاری داشته باشیم، میخواهیم ببینیم آیا با اتکا به بنیان های فکری میتوان معنای یگانه ای از "پیشرفت" استخراج کرد یا خیر.  وقتی به اصول، فکر میکنیم دو رویکرد متباین و بسیار متفاوت را در پیش رو میبینیم.  یکی رویکرد عملگرایانه و مثبت و دیگری رویکرد فلسفی و بدبینانه.  در ادامه سعی میشود هریک را باز کرده و بدون آنکه خود داوری کرده باشیم هریک را در معرض دید و قضاوت خواننده قرار دهیم.  

1- رویکرد عملگرایانه و مثبت

   هنگامی که میگوئیم "پیشرفت"، معنای متضاد آن "پسرفت" است.  گاه میشود کسانی از پیشرفت میگویند حال آنکه در معنا منظورشان پسرفت است بدون آنکه خود متوجه باشند.  در شرایط حاضر درک پسرفت برای ما بسیار ساده تر و ملموس تر بوده و لذا با درک آن به فهم مخالف آن یعنی پیشرفت نایل میشویم.

    پیشتر اشاره کرده بودیم که اصل اساسی طبیعت همانا اصل "تغییر" است.  گفتیم که از یونان باستان بدینسو دو ایده اساسی توسط متفکران و فلاسفه ارائه شده بود (فلاسفه باستان 96/11/12) که البته سرچشمه های آن بی شک به بسی پیشتر از دوران کتابت میرسید.  دیدگاه نخست، عالم را یک کل یکپارچه و ساکن در نظر میگرفت که مشهورترین سردمدار آن پارمنیدس حکیم بود.  از سوی زنون الئائی، یکی از پیروان این مشرب، مثال های جالبی در تایید آن داده شد مثل تیر پرتاب شده از کمان و یا مسابقه لاکپشت و آشیل که قبلاً ملاحظه کردیم.  در این مثالها نشان داده بود که همه آنچه ما تغییر میبینیم چیزی جز پندار اشتباه نیست و آنچه واقعیت است جز سکون نیست.  از اینرو حرکت بنا به این مکتب ناممکن است زیرا لازمه آن وجود خلاء است و آن خود ناممکن است.  

    دیدگاه دوم که از آنِ هراکلیتوس حکیم است برعکس دیدگاه اول، همه چیز عالم را در تبدیل و تغییر میدید.  در این رابطه مثال معروفی داده بود که وقتی 2 بار پشت هم پایتان را در رودخانه میگذارید، آنها دو رودخانه مختلفند زیرا در معرض دو زمان مختلف بوده و حتی شما هم دو موجود مختلف در این دو برهه از زمان بوده اید!  در حقیقت دیدگاه علمی امروز با این دومی منطبق است و عقل سالم آنرا میپذیرد منتها با اصلاحاتی.

    طبق اصول ثابت شده علم، پیکان زمان فقط رو به یک سو دارد و قوانین ترمودینامیک آنرا در بستر "آنتروپی" بخوبی تعبیر و تفسیر کرده است.  بعبارت دیگر، آنتروپی کل جهان رو به افزایش است و به زبان ساده تر جهان نه تنها درحال تغییر است بلکه رو بسوی بینظمی نیز دارد.

    لذا در سایه این واقعیت که امور عالم در کلیت خود رو به بینظمی و پراکندگی هرچه بیشتر دارد، پیشرفت چه معنائی خواهد داشت؟ ابتدا خواننده را از نگرانی خارج کنیم که اولاً این پروسه بینظمی کلی در مقیاس میلیاردها سال است و ثانیاً تولید نظم البته که امکان دارد زیرا که در دنیای واقعی و روزمره خود شاهد آن هستیم.  منتها ایجاد نظم به بهای ایجاد بی نظمی به میزانی بسیار بیشتر از آن صورت میگیرد.  بخشی از این بی نظمی ها گریز ناپذیر و بخشی دیگر گریز پذیر یا قابل اجتناب است.

   هنگامی که در خانه خود زیر کولر نشسته اید، میزان انرژی ای که صرف تولید این سرمایش شده بمراتب بیش از انرژی هدر رفته است.  انرژی تلف شده عبارتست از حرارتی که در رادیاتور پشت پنجره به هوا داده میشود و برق مصرفی کمپرسور و دمنده که درکارخانه برق به بهای تلفات حرارتی به محیط زیست داده میشود.  متشابهاً، خانه منظمی که بعنوان مسکن ساخته اید متشکل از آهن و سیمان و چوب و سایر مصالح است که با تولید آنها و سرهم کردن آنها نهایتاً بشکل خانه درآمده است.  این تولید نظم یعنی ساخته شدن خانه از اجزای متشکله، به هزینه بسیار زیادتری در ایجاد بینظمی در محیط پیرامونی بوده است.  جدا ساختن آهن از سنگ آهن در کارخانه ذوب آهن و نهایتاً تولید تیرآهن، تولید سیمان از منابع کانی، بریدن درختان جنگل و تولید الوار برای در و پنجره و غیره و غیره مستلزم ایجاد بی نظمی بیشتر و تولید حرارت بیشتر در محیط اطراف است.  این بخش از تولید بینظمی ها گریز ناپذیر است مگر اینکه طالب نظم نباشید و خانه و کولر و بخاری و اتوموبیل و غیره  نخواهید.  هرچه تعداد مصرف کنندگان بیشتر باشد، حجم این بی نظمی ها بیشتر و بیشتر خواهد شد.

   اما بخش دیگر از بی نظمی ها، گریز پذیر است و قابل اجتناب و این همان است که امروزه کل دنیا دست بگریبان آنست و اثرات آن در منطقه خاورمیانه و کشور ما هزاران بار بیشتر و فاجعه بارتر است.

   پیشرفت در یک کلمه یعنی: بهتر زیستن.  مثلاً وقتی انسان عصر حجر غار را ترک کرده و با سنگ و الیاف گیاهی سرپناهی برای خود ساخت این یعنی پیشرفت.  لذا پیشرفت امریست نسبی و در جهت راحت تر زیستن بشر.   لذا اگر در اثر جنگ یا وقایع دیگر، آدمی خانه و کاشانه خود را ترک کرده به غارها پناه برد این پیشرفت نیست بلکه پسرفت است.  

   پدران ما در ایام تابستان، خود را با بادبزن از شرّ گرما رها میکردند.  امروز کولر گازی این کار را بهتر و مؤثرتر انجام میدهد.  آیا این پیشرفت محسوب نمیشود؟  معهذا همواره عده ای هستند که ساز مخالف زده و تنها هنرشان نشستن و ایراد گرفتن است.  مثلاً میگویند وضع سابق بهتر بود و بادبزن آرامش بیشتری میداد!  اما وقتی به خانه های خودشان میروید میبینید که نه تنها کولر گازی بلکه از آخرین دستآوردهای تکنولوژی سود میبرند که اگر راست میگفتند کولر را خاموش و از بادبزن استفاده میکردند.  امثال این آدمها همانها هستند که داد و فریاد از حقوق نجومی اعضای دولت سر میدهند اما بعد که فیش حقوقی چند صد میلیون تومانی خودشان افشا میشود دم نمیزنند.  

   برخی شیوه های زندگی از سر ناچاری و اجبار است.  مثلاً در همین صد سال پیش، مردم ما در خانه های آجری و با وسایل ابتدائی میزیستند ولی با اینحال از آرامش بیشتری هم برخوردار بودند.  خانه دارای هشتی و بیرونی بود برای پذیرش مهمانان و اندرونی با اتاق های متعدد و البته زیرزمین و حوض خانه خنک برای تابستان ها.  تعدادی از این خانه ها خوشبختانه حفظ شده و بمعرض بازدید گردشگران قرار گرفته است.  معماری این خانه ها مطلوب طبقه متوسط و مؤمن شهرها بود با حفظ حریم خصوصی و فاقد پنجره رو به کوچه و عدم مشرف بودن از جهات اطراف.  فقط تصور کنید چه میشد که اگر مقرر میشد در تهران امروز همه صاحب چنین خانه هائی باشند؟  اما شرایط امروز با اینکه همه چیز اسلامیزه شده با آن دوره متفاوت است.  امروز جز آپارتمان نشینی چاره دیگری نیست و باید با مشکلات و تبعات آن کنار آمد.

   پس مجبوریم تعریف قبلی خود از پیشرفت را اندکی تعدیل کرده و بگوئیم پیشرفت: بهتر زیستن با ملاحظه قیود است.  این قیود کدام است؟  برخی تحمیل شده ناشی از شرایط فعلی زیست است که محصول همان فلسفه تغییر است.  برخی دیگر هم محصول خصلت های اجتماعی ماست.  اولی گریزناپذیر است و چندان در کنترل ما نیست مثل اینکه جمعیت جهان رو به ازدیاد است و در دست کشور ما نیست حال آنکه منابع مصرفی محدود به همین یک سیاره خودمان است و قرار نیست اضافه شود.  دومی در کنترل ماست و به عقاید و ذهنیات ما برمیگردد.  هنر ما، اگر داشته باشیم، تلاش در راه تغییر عقاید و ذهنیات گذشته است بطوریکه با شرایط و الزامات روز هماهنگ باشد.  موفقیت در این امر موجب کنترل بی نظمی های گریز پذیر شده و راه را برای پیشرفت هموار خواهد ساخت.

   در مورد مسائل روبنائی و سازگاری با تحولات روبنائی، خوشبختانه ایرانیان منعطف هستند و در استفاده و بکارگیری آخرین دستآورد های مصرفی غرب گوی سبقت از رقبا میربایند.  اما اینکه خود چقدر در تولید این محصولات که به زندگی بهتر منجر شده نقش دارند خود جای سوأل است.  ما پاسخ این سوأل را میدانیم و تا حدودی در مطالب پیشین بدان پرداخته ایم.  پاسخ آن در عرصه ذهنیات ماست که با تحولات زیربنائی مرتبط است.  همان ذهنیاتی که موجب شده مصرف کننده صِرف محصولات دیگران باشیم، همان ذهنیات دقیقاً باعث رکود و جمود فکری ما گردیده است.  این ذهنیات معلول یک دوگانگی عجیب در فرهنگ ماست.  از سوئی عاشق مظاهر پیشرفت هستیم که عمدتاً محصول تفکر غرب است و از سوی دیگر گرفتار عقایدی هستیم که بطور بنیادی با انگیزه های مولد این پیشرفت ها در تضاد است.

    بیش از هزار سال است که این عقاید از سوی کسانی که مدعی ارتباط با آسمان و مرجع قدسی هستند در جان و روان مردم دمیده و بازدمیده میشود.  اینان مروج فلسفه ای هستند که مدعیست تهذیب اخلاق جامعه منحصراً در دستان اینان نهاده شده.  شاید در گذشته ای بسیار دور این ادعا متضمن جاذبه ای بود منتها بعداً بتدریج تبدیل به تجارتی پرسود موسوم به تجارت بهشت شد.  بهشت، کلمه سحرآمیزی بود که هر انسان عاشق رستگاری اُخروی با جان و دل میتوانست فریب آنرا خورده و حاضر به پرداخت هر هزینه ای برای آن باشد.  در اروپای قرون وسطی نیز متشابهاً برای مدتی فروش آخرت وسیله ای برای تأمین مخارج کمر شکن کلیسا بود که خود منجر به انقلابی در تلقی دین نزد اروپائیان گردید. 

   بنیان این فلسفه بر مبنای پول و یا در معنای گسترده تر آن، ثروت است.  اساس این نگرش بر مبنای گرفتن غنایم است.  طایفه ای که این تجارت را در دست دارند هیچگاه حاضر به از دست دادن این دکان نیستند چه اینکه هنر دیگری جز این نمیدانند و اجباراً میبایست از همین راه ارتزاق کنند.  این رویه از قرنهای متمادی بدینسو کماکان همینگونه ادامه داشته تا ناگهان در چند دهه گذشته دچار انقلابی شگرف شده و ارتزاق عادی تبدیل به ثروت اندوزی در یک سطح نجومی شده که نتیجه ای جز فقر توده های عظیم مردم را دربر نداشته است.

   در همین یکصد و اندی سال پیش، اینان مخالف کارخانه برق بودند و مردم را از پذیرش یک سیم برق برای روشنائی خانه نهی میکردند. بطوریکه اولین کارخانه برق در تهران در معرض ورشکستگی قرار گرفت.  اینان مخالف آب بهداشتی و حمام بهداشتی و و هر آنچه تجلی پیشرفت را داشت بودند.  زیرا از اینکه تجدد موجب رکود بازارشان شود واهمه داشتند.  این واقعیت که امروز خود و فرزندانشان قهرمان استفاده از تجدد و راحت طلبی و همه آنچه نهی میکردند هستند خود دلیل واضحی است بر اینکه مخالف راحت زیستی برای خود نیستند بلکه از کمرنگ شدن ایمان مردم به معجزه کسب و کارشان میترسند.  توجه مردم به پیشرفت و بهتر زیستن، توده ها را از توجه کافی به کمک به تجارت این طایفه باز میدارد.

    لذا بنظر میرسد فیلسوف انگلیسی، بنتام، درست میگفت.  فلسفه او اصالت سود یا سودمندگرائی نام داشت و انگیزه هر کاری را کسب سود یا لذت میدانست.  شاید این برای مردم عادی و انگیزه آنان برای کارها عادی و طبیعی باشد، اما آنچه غیر عادی و غیر طبیعی است اینکه کاسبان بهشت که مرتب توده ها را به اِعراض از زندگی دنیوی تشویق کرده و میکنند و دم از مزایای آخرت میزنند اینان خود دلدادگان حقیقی این فلسفه بوده که نه فقط امروز بلکه در کل طول تاریخ بوده اند تا آنجا که در وصفشان بدرستی گفته شده:

زیان کسان از پی سود خویش        بجویند و دین اندر آرند پیش

جستن سود امریست طبیعی و غیر قابل انتقاد، اما به چه هزینه ای؟  به هزینه زیان و فقر مردم که زشتی کار اینجاست.  و یا ریاکاری آنان:

ترک دنیا به مردم آموزند           خویشتن سیم و غله اندوزند

   نقطه اوج این ثروت اندوزی را در این چهار دهه اخیر شاهدیم که اگر سابقاً تعادلی وجود داشته و متناسب با اندوخته های مردم و رضایت آنان بوده، در این دوران با در دست گرفتن ابزار حکومت، کشور را غنیمت جنگی دیده و ثروت بالفعل و بالقوه آنرا تمام تاراج کرده اند.  خاک آنرا که مدتها پیش به امارات و سواحل جنوبی خلیج فارس فروخته اند و آب آنرا هم طی قراردادهای پنهانی به همسایگان صادر یا هدیه داده اند.  امروز پول معیار همه چیز شده است.

   محیط زیست را یکسره نابود و جای سالمی در آن باقی نگذاشته اند.  بعنوان نمونه، هورالعظیم را خشکانده اند تا برادران چینی با کمترین سختی و با فراغ بال نفت آنجا را هم ببلعند و مصیبتی بر مصیبت های خوزستان بار کنند.  در حالیکه شرکت های صاحب نام نفتی قادر به عملیات با وجود آب بوده اند اما چه باید کرد که همکاری با برادران چینی مزایا و منافع بیشمار دارد.  در سایر نقاط دنیا استخراج نفت از چنین مناطقی را به آینده محول میکنند که تکنولوژی باندازه کافی متعالی شده و کمترین زیان را به طبیعت وارد سازد. البته برادران روس را هم نباید بی نصیب گذاشت مبادا برنجند و لازمست به پاداش پشتیبانی های مقطعی، حق خود را از بخش های شمالی کشور دریافت کنند.

   آیا اینهمه بی نظمی که طی این چهار دهه در عرصه سرزمینی ایجاد شده قابل اجتناب نبوده است؟  قطعاً بخش عمده خرابکاری هائی که بر چهره کشور و ساکنین آن اتفاق افتاده گریز پذیر بوده است.  اینجا جائیست که بی نظمی ها (واژه مؤدبانه برای خرابکاری) میتوانست اتفاق نیفتد.  بحران آب که در کل مملکت روی داده و بویژه خوزستان پرآب را خشکانده یکی از آن بیشمار خرابکاری هاست.  علت اصلی آن ملغی کردن برنامه تنظیم خانواده است مشابه همان اشتباهی که برای سازمان برنامه انجام دادند.  در حقیقت برنامه هم دارند و آن همانا انفجار جمعیت کشور است که هیچ توجیهی جز بر لبه پرتگاه بردن کشور در آن دیده نمیشود.  از قضا همین جمعیت زیاد موجب شکست نظام خواهد بود. از قضا سرکنگبین صفرا فزود!  علل دیگر را کارشناسان امر "سوء مدیریت" میدانند که بسیار مضحک است.  مثل اینست که حمله چنگیز خان مغول و ویرانی کشور را پای سوء مدیریت جناب خان بگذاریم!  در این مسائل بطور کلی پای رشوه و رانت به روشنی پیداست.  آب خوزستان برای همسایگان منتقل میشود تا شاید در صورت نیاز به نیروهای مخصوص از آن دیار وارد گردد.  سازندگان سدهای قلابی که راه طبیعت را مختل کرده آنها نیز از رانت و رشوه بی نصیب نبوده اند چه اینکه نیروهای سازندگی نمیتوانند بیکار باشند.  از اینهمه سازندگی چه حاصل شد؟  یا آب نیست یا اگر باشد شور است.  همین معامله با کشاورزان شده است و برای ساکت کردن آنها، حفر بی رویه چاه را اجازه داده یا دستکم ندید گرفتند و یا آب مناطق دیگر را به جاهای خشک منتقل تا کارخانه هائی که میبایست بر لب دریا ساخته میشد آب داشته باشد.  بالاخره نمایندگان استانها هم حق و حقوقی دارند و آنها را هم باید راضی نگاهداشت.  در نهایت چه شد؟  هر سال مصرف بیشتر شد و سطح آب در چاه ها پائین تر رفت تا سرانجام به بی آبی رسیدند.  بدون آنکه حساب و کتابی باشد یا ارگانی نظارت کند که هر سال چه میزان بارش هست و چقدر حق برداشت باید وجود داشته باشد.  فقط هدف اینست که فعلاً اظهار نارضایتی نباشد.  متشابهاً همین معامله در شمال کشور شد و با تراشیدن جنگل های جلگه ای و دادن اختیار به برنج کاران برای تبدیل کاربری به ویلاسازی و رونق آن تا بالاخره بلای بی آبی و خشکسالی هم آنجا را بی نصیب نگذارد، البته اگر زیر انبوه زباله ها دفن نشده باشد.  

   بالاخره پیشرفت چیست؟  آیا مواردی که در بالا برشمرده شد حرکت در جهت زندگی بهتر بود؟  طبعاً خیر. از آنجا که مصادیق پسرفت را دیدیم، خود بخود حرکت در جهت عکس آن، پیشرفت تلقی میشود.  در این ارتباط، در درجه اول، سهم نسل های آتی باید محفوظ نگاهداشته شود.  نه آنکه با فروش کشور به این و آن، سرزمین سوخته تحویل آیندگان شود.  نظام دکان داران دین کوچکترین دغدغه ای در این مقوله ندارد.  در درجه دوم، وضع امروز مردم میباست بهتر از دیروز شود و نه برعکس.  حال آنکه تمام تلاش نظام حاکم، در جهت محروم سازی است و اگر ندرتاً کار خوبی هم سر زند در جهت سود خودشان است که در آن کار سهیم اند.  حتی در عقب مانده ترین کشور آفریقائی، افزایش کیفیت ارتباطات و سرعت اینترنت از بدیهی ترین وظایف هیئت حاکمه است حال آنکه اینجا هروقت اقتضا کند آنرا کُند یا موقتاً قطع و یا این روزها که در صدد تعطیل کامل آن هستند.  طُرفه آنکه دستور دهندگان قطع اینترنت خود از استفاده کنندگان صفحات مجازی با بیشترین خواننده هستند.  با این توضیحات شاید بتوان درکی از عامل پیشرفت در این سرزمین داشت.

    اما علت العلل این پسرفت ای که مدتهاست شاهد آنیم فقط یک چیز است و آن همانا ایدئولوژی حاکم است.  همانطور که در پزشکی با حذف عامل بیماری زا، مرض خود بخود بهبود می یابد، اینجا نیز با کنار رفتن ایدئولوژی از صحنه سیاست، پسرفت متوقف شده و صحنه برای پیشرفت مهیا میشود.  لذا شرط لازم برای پیشرفت، حذف حاکمیت ایدئولوژی از صحنه سیاسی و جایگزینی آن با حاکمیت ملی است.  منطق اساسی در حاکمیت ملی چنین است که هدف، زیست بهتر بشر در محدوده های جغرافیائی است.  چنانچه از لحاظ مادی و معنوی آحاد ملت زیست بهتری داشته باشند، ایدئولوژی و نظریه های ناظر بر سازوکارهای آن در برون مرز نیز خریدار پیدا خواهد کرد بدون آنکه نیروئی صرف آن شده باشد یا اصلاً خواست کسی باشد.  هدف زندگی نه غربی شدن است و نه شرقی شدن بلکه آدم شدن است.  یعنی آن آدم آرمانی که در گفتار فلاسفه است.  پیشرفت چیزی نیست جز میل مجانبی به چنین آرمانی.  استفاده از زور و قدرت و پروپاگاندا برای بسط یک ایدئولوژی که مردمانش را در فقر و فلاکت نگاه داشته است هیچگاه نتیجه نخواهد داد.  

------------------------------------------------------------------------------------------

2- رویکرد فلسفی و بدبینانه

   وقتی موضوع پیشرفت مطرح میشود، خود بخود پیشرفت برای نوع انسان در نظر خواهد آمد.   همانطور که در بخش پیشین اشاره شد، از دیدگاه هستی شناسانه و کلی نگر، آنچه حقیقت جهان است که طبعاً شامل زمین کوچک ما نیز میشود، از نفس افتادگی کیهان است.  طبق قوانین ترمودینامیک، جهان رو به پیری و زوال است.  که البته در یک مقیاس زمانی طولانی صورت میگیرد و بی نظمی کلی افزایش می یابد.  در کلیه فرایند های صورت گرفته بر زمین نیز این روند مشاهده میشود.  معهذا اگر از موارد استثنائی چشم پوشی کنیم، حرکت جمعی بر زمین در طولانی مدت پیشرفت بوده است.

    اما اگر از نگاه یک هوش فرازمینی بر اتفاقات روی زمین نظاره کنیم چه خواهیم دید؟   پیشرفت از این منظر چه معنا خواهد داشت؟  مثلاً فرض کنید انسان عصر حجر کماکان در همان سطح از زندگی باقی میماند و امروز که پس از میلیونها سال هوش فرازمینی از راه دور آنرا تماشا میکند چه خواهد گفت؟  آیا برای او فرقی میکند؟  آیا اصلاً برای سایر ساکنین در اقصی نقاط  کهکشان، مهم است که انسان پیشرفت کرده یا نکرده؟  مگر حیوانات که پیشرفت نکرده اند چه اتفاقی برایشان نیافتاده که قرار بوده بیفتد و یا مقدر بوده چه بشود که نشده؟

   ممکنست گفته شود تفاوت ما با حیوان زیاد است و قابل مقایسه نیست و لذا ذکر پیشرفت درباره حیوان موضوعیتی نخواهد داشت.  اما چه کنیم که از نظر طبیعی و جانوری، انسان هم یکی دیگر از جانوران است و تفاوتی با بقیه ندارد.  فقط به لحاظ روانی و رشد مغزی در سطح بالاتری قرار گرفته و همین به او این توانائی را بخشیده که در طبیعت دخل وتصرفاتی به نفع خود کند.  در حالیکه از عهده سایر جانوران، دستکم در این سطح، خارج است.  در اینجا ذکر این نکته اهمیت دارد که طی سالهای اخیر، زوایای پنهان زیادی از زندگی جانوری کشف و بمعرض دید گذاشته شده است.  برخلاف تصور سنتی، حیوانات دارای درجه بالائی از احساسات اند که هیچ گمان نمیرفت چنین باشد.

   از دیدگاه ناظر خارجی، عملکرد انسان با سایر جانوران تفاوت چندانی ندارد.  هردو در حال تغییراتی بر بستر زمین و بویژه شیمی آن اند.  این همه آدمها که آمدند و رفتند بکجا رسیدند؟  آنها که پیشرفت داشتند چه نصیبشان شد؟ و آنها که پیشرفت نداشتند چه کم آوردند؟  میگویند دسته اول نام نیک بر جای گذاشتند و دسته دوم نه.  ولی مگر پس از مرگ چه فرق میکند؟  چه بر تخت مردن چه بر روی خاک! 

   در نهایت امر، چه کارهای مفید بر سطح زمین انجام داده باشیم و پیشرفت کرده باشیم و چه انجام نداده باشیم، در سرنوشت محتوم زمین بی تأثیر است.  نهایتاً زمین چه آباد چه خراب توسط خورشید بلعیده خواهد شد.  خوب و بد همه یکجا از بین خواهد رفت و اثری از هیچکدام برجا نخواهد ماند.  نه نامی نه نشانی.  این همه زحمت که برای آبادی این سیاره و پیشرفت نوع خودمان کشیدیم چه شد؟ 

ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود      نی نام زما و نی نشان خواهد بود

زین پیش نبودیم و نبُد هیچ خلل          زین پس چو نباشیم همان خواهد بود

   این نکات از دید خردمندان پنهان نبوده و شاید از همین رو عده ای از فلاسفه در صدد یافتن معنا برای زندگی بوده اند.  وجود معنا در زندگی هر شخص او را در قبال این واقعیات سخت تسکین خواهد داد.  اینکه معنا چه باشد هرکس چیزی گفته است ولی همگی در این امر متفق القولند که وجود معنا برای ادامه زندگی آدمی مفید و بلکه لازمست.  ابداع معنا برای مقابله با پوچی اتخاذ شده است.  برخی دین را انتخاب کرده اند، برخی فلسفه، برخی عرفان، برخی ثروت، و برخی هم خدمت به خلق و خدمت به طبیعت کره زمین را انتخاب کرده اند.  بافته های ذهنی، انسان را در این گذار دلخوش و دلمشغول خواهد ساخت اما واقعیتی را که در بالا گفته شد تغییر نمیدهد.  گویا همه تلاش سقراط نیز در ابلاغ این حقیقت بوده که تمام شناخت انسان ناشی از توهمات مغز اوست.  

 

  • مرتضی قریب