فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ذهن» ثبت شده است

۰۶
بهمن

بُت های ذهن

    هرقدر درباره شبهات و توهماتی که جامعه دچار آن است نوشته شود باز هم کم است.  قبلاً شرح داده شد که چگونه جامعه ما از این بیماری رنج برده تاوان سنگینی برای آن پرداخته است.  طبعاً مبارزه با یک بیماری بدون شناخت آن میسر نیست.  اخیراً در صدا و سیما که تبلیغات رسمی نظام است چنین رسم شده در پایان مصاحبه با کارآفرینان به آنها "کفن" هدیه داده میشود.  این نه تنها با واکنش منفی دریافت کنندگان روبرو شده بلکه از سیمایشان چیزی خوانده میشود که از بیان آن واهمه دارند.  میخواهند بگویند این کفن باید به آنهائی اعطا شود که در آرزوی شهادت میسوزند ولی بر بالای منابر پیر و جوان را به شهادت دعوت میکنند.  اما عجبا که وقتی شهادت به چند قدمی آنان میرسد، حتی اگر احتمال آن باشد، فوراً درها را بسته جلیقه ضد گلوله بر تن میکنند!  پس این شهادت و فوز عظیم چگونه باید آنان را دریابد؟  پس این همه محافظ و نگهبان برای چیست؟  و آنان که در پای منابر به این مواعظ گوش سپرده این ریاکاری ها را میبینند چه فکر میکنند؟  طبیعتاً مخاطبین نیز از این ریا کاری ها درس گرفته و جامعه تدریجاً رنگ ریا بخود میگیرد.  که از قدیم گفته اند "الناس علی دین ملوکهم".  مادام که چنین ملوکی بر سر کار باشند اوضاع چنین خواهد بود. 

    خوشبختانه در روزگار جدید، اوضاع تغییر کرده با امکانات جدیدی که بوجود آمده و دریچه های تازه ای که گشوده شده، دسترسی به منابع مستقل برای اخذ اطلاعات ممکن شده است.  بی جهت نیست که نظام های تمامیت خواه با تمام توان و با وضع انواع قوانین و تضییقات مانع از ارتباطات آزاد میشوند.  زیرا این نظام ها فقط به نشر افکار خود اجازه داده و با همسان سازی افکار جامعه میخواهند بقای خویش را تضمین کنند.  چنین نظام هائی طبعاً ایدئولوژیک هستند که فقط به ایدئولوژی خود حق حیات میدهند.  از همه خطرناکتر ایدئولوژی مذهبی است که در مقام امر و نهی بر علائق مذهبی مردم سوار شده با سوء استفاده از آن زیان کسان از پی سود خویش، بجویند و دین اندر آرند پیش!  از همین رو مرتباً با تبلیغات فریبکارانه عامّه را میترسانند مبادا بفکر حکومت مستقل از دین باشند که دنیا را تباه خواهد کرد!

    باید دانست هر سیستم دینامیکی تابع زمان نیاز به مکانیزمی دارد که او را در ظرف زمان، متناسب با فراز و فرودها، تنظیم کند.  بدون مکانیزم کنترلی، شبیه آن اتوموبیل فرمان بریده و ترمز بریده آرزوی برخی است!  حکومت ها نیز بمنزله یک سیستم دینامیک هستند که باید به چنین مکانیزمی مجهز بوده خود را با تغییرات داخلی و خارجی تنظیم کنند.  اما حکومت ایدئولوژیک که بنا بر ماهیت خود در ظرف زمان منجمد است فاقد انعطاف بوده قادر به تنظیمات مؤثر نیست.  بنابراین سوار شدن مذهب بر نظام حکومتی، آنرا از چنین قابلیتی محروم ساخته و تعامل آن با زمانه از دست میرود.  عدم تعامل با زمان یعنی فروریزی.  اگر احیاناً خلاف این دیده میشود، ناشی از تصرف یکجانبه منابع ثروت ملی مثل نفت و معادن در دستان نظام تمامیت خواه است.  قطع این منابع، واماندگی را موجب میشود.  بی جهت نیست که خردمندان دنیا بدین نتیجه رسیده اند که دو نهاد حکومت و دین باید مجزا از هم باشند.  اختلاط ایندو موجب تباه شدن هردوست. 

    حال این پرسش اساسی مطرح است که علت اصلی این رفتار مستبدانه و ریاکارانه نظام تمامیت خواه با مردم خودش چیست؟  آیا سوای احساس دشمنی با مردم، علل دیگیری هم دخیل هست؟  بعقیده فلاسفه و روانشناسان، علت مهم چه بسا خودِ مردم باشند که ناآگاهانه خود نیز مسبب این شرایط هستند.  چگونه؟  باعتبار آنچه در ذهن جایگیر است چه بصورت سنن چه عادات اجتماعی و چه پیشینه عمیق تاریخی.  در بالا گفته شد که مردم پیرو مذهب سران خود هستند اما اینجا میشود گفت که رئوس جامعه خود برکشیدگان همان مردمند!  دایره بسته ای که خروج از آن جز با شهامت و داوری بیطرفانه ممکن نیست.  برای دیدن بیماری های ذهن باید دید دیگران در این باب چه گفته اند.  یکی از منابع خوب در این باره، بررسی بُت های چهارگانه ذهن که بیکن در کتاب ارغنون نو برشمرده است میباشد.  او آنها را بت های قبیله، بت های غار، بت های بازار، و بت های نمایشخانه نامیده است.  او میگوید "اصنام و عقاید غلط که بالفعل فاهمه بشر را تسخیر کرده و در آن ریشه عمیق دوانده اند، نه تنها ذهن آدمی را طوری دگرگون میکنند که دخول حقیقت در آن دشوار میگردد، بلکه بعد از دخول هم موقعی که دست به احیای علوم میزنیم آنها باز اسباب زحمت ما خواهند شد مگر شخص بیدار و برحذر شود و در مقابل هجوم آنها مجهز گردد".  گوئی این کلماتی که به 400 سال پیش متعلق است برای امروز ما گفته شده است!

خلاصه آنکه، بر نخبگان جامعه ماست که با کوششی گسترده ذهن جامعه را از بت های مزاحم پاکسازی کنند.  ادامه دارد.

 

 

  • مرتضی قریب
۰۲
بهمن

توهُم

   یکی از بیماری های جامعه بشری "توهُم" است که از قدیم معضلی در جامعه ما بوده است.  بویژه هنگامی که این معضل فرهنگی توسط رأس هرم سیاسی جامعه دامن زده شود، بی تردید عده بیشتری را مبتلای خود میسازد.  جوانان، گروه سنی حساس هستند که اغلب شکار آسانی برای سیاست پیشگان مکار بوده بسادگی تسلیم حرفهای پُر طمطراق سخنران میشوند.  این سیاست بازان، توهم را در اطرافیان خود ترویج میدهند و در کشورهای توسعه نیافته از دو حربه مهم سود میبرند.  آنها از علاقه مفرط جوانان به دین و یا علاقه مفرط به دوستی میهن سوء استفاده کرده با ایجاد و نشر توهُم، آنان را سرسپرده هوی و هوس خود میکنند.  واقعاً معلوم نیست که این توهم را وانمود میکنند یا واقعاً خود نیز مبتلای آن هستند؟! 

    میگویند مهمترین راه برون رفت از بحران فعلی کار سیاسی است.  البته که اولویت با کار سیاسی است اما منحصر است به آنان که از پسِ آن برآیند.  همراه با کار سیاسی کار فرهنگی نیز لازم بلکه واجب است و کار کسانی است که چیزی برای گفتن داشته باشند.  کسانی هم که از پس هیچیک از این دو بر نمی آیند کمترین کارشان میتواند نشر حقایقی باشد که بنظرشان رسیده تا بدین ترتیب سهم خود را برای اعتلای جامعه ادا کرده باشند.  در اهمیت کار فرهنگی همین بس که در روزگار ما، کار در دستان متوهم هائی افتاده است که برای حفظ جایگاه خود دیگران را هم متوهم میکنند.  گویا در افسانه ها بسر برده و با بازی با کلمات، مثلاً با گفتن یک کلمه کوه جابجا شده و یا شکست به فتح مبدل میشود.

   خوانندگان تاریخ معاصر میدانند بلافاصله پس از خاتمه جنگ جهانی دوم و در سالهای 1324 و 1325، قوای نظامی شوروی کشور را ترک نکرده درعوض، موضوع جدائی آذربایجان را ساز کردند.  در ابتدا بحثی از نفت در میان نبوده بلکه در ظاهر خودمختاری بخشی از کشور درمیان بود که حزب توده آن زمان، بدون هیچ استقلال فکری، سر سپرده این خواسته همسایه شمالی شده بود.  با طرح بحث نفت شمال و اعطای امتیاز آن به کشور "برادر"، همفکران چپ مو به مو همان خواسته ها را تکرار کرده به بحران دامن میزدند.  اینان استدلال کرده میگفتند این امتیاز را که به غرب دادید چرا به برادران ما نمیدهید؟  ظاهر حرف در شرایط متعارف معقول مینماید غافل از آنکه خواسته آنان اینک در شرایطیست که بخشی از کشور به گروگان درآمده است.  گویا این موج دوباره برگشته ولی اینبار بجای توده ای های نفتی، حکومتی حامی آن است!

    امروز نیز همین روابط یکطرفه بلای جان کشور شده و اگر کسی انتقادی کند، دقیقاً همان بلائی برسرش میآورند که رفقای چپ در آن دوران کذائی هر آدم پرسشگری را متهم به نوکری امپریالیزم آمریکا و دشمنی با خلق میکردند.  این انگ زنی اغلب اثر گذار بوده و دهانها را از ترس میبست.  البته برخی هم سوء نظری ندارند ولی مبتلا به همین بیماری توهم هستند که تقصیر خودشان هم نبوده تقصیر سیستمی است که مانع از روشنگری است.  روشنگری مانع توهم است و یک نظام تمامیت خواه از توهم و ناآگاهی مردم سود میبرد.  دلواپسان متوهم در پاسخ به این انتقاد که نتیجه صرف میلیاردها دلار ثروت مردم در خارج مرزها چه شد، میگویند شما چرا از آمریکا انتقاد نمیکنید که خیلی بیش از این مبالغ را صرف پروژه های مشابه در خارج کرده و نا موفق بوده!  درست است اما مغلطه ای که توضیحش در نقل خاطره زیر است.

    در برهه ای از زمان که نگارنده پای سخنرانی دکتر کارل ساگان بود، ایشان درباره علم و شبه علم و نتایج آن میگفت و در بخشی به موضوعی مشابه فوق اشاره کرده گفت: "وقتی ما از ریخت و پاش های دولت خود انتقاد میکنیم برخی تندروها ایراد میگیرند که چرا از موارد مشابه در شوروی انتقاد نمیکنید که بمراتب بدتر از ماست؟  پاسخ ما اینست که ما چون آمریکائی هستیم در وهله نخست باید نگران کار خویش باشیم.  پرداختن به اشکالات دیگران موجب بهبود وضع ما نمیشود!..".  ایشان نمونه بارز از یک ذهن علمی پرسشگر زمانه خویش بوده که بازشناسی اتمسفر زهره از مهمترین دستآوردهایش بود و فعالیت های جنبی او چون در "جستجوی هوش فرازمینی" را در رصدخانه 300 متری آرسیبو شخصاً شاهد بوده ام.  لذا انصافاً به این توهمات باید پاسخ مستدل داده شود هرچند بگویند کار ما از استدلال گذشته است.  یادمان نرود که ادعای حمایت از "مستضعفین" چگونه به فقر اکثریت جامعه انجامید!  مسببین آن مانند همان هواداران توده دهه سوم 1300 خورشیدی هستند که از خود رفع اتهام کرده با انگشت اشاره علت بدبختی ها را بجای دیگری حواله میدهند.

خلاصه آنکه، بیکن چهارصد سال پیش در ارغنون نو عقاید غلط را ناشی از بت های چهارگانه مستولی بر ذهن بشر پنداشت که "ذهن بشر را مشوب" میکنند. او پیشگام روش جدید علمی بوده بنظر میرسد لازم باشد جداگانه به آن نیز در آینده پرداخته شود.

  • مرتضی قریب
۲۷
مرداد

استبداد و آزادی

    نسل جوان که از یُمن وجود اینترنت و رسانه های مجازی توانسته سایر بخش های دنیا را هم زیر نظر داشته باشد دیگر مانند نسل های پیشین، چشم و گوش بسته نیست.  او وضعیت خود را با دنیا قیاس کرده بحق میپرسد چرا چنین شدیم؟  میپرسد مگر از حیث مغز و دیگر شاخصه های جسمی با سایر دنیا تفاوت فاحش داریم که چنین ظلمی بر ما رفته است؟  این مرحله از بهت و حیرت مشابه همان شگفت زدگی عباس میرزای ولیعهد حدود 200 سال پیش است!  او سوأل کرد چه شده که دچار چنین ادبار و سیه روزی شده ایم.  او امروز نیست ببیند گامی که به پیش نرفته ایم، هیچ، هزار سال هم به عقب تر بازگشته ایم!  باری، او برای جبران مافات، جوانانی را برای کسب علوم روز به خارج گسیل داشت.  معصومانه تصور میکرد مجهز شدن به زرّادخانه مدرن راهگشاست.  بعدِ او، روشنفکران دوران بعدی، خروج از ادبار و نکبت را در راستای همین خط فکری دانسته و تغییر در ظواهر زندگی را در اولویت گذاشتند.  شوربختانه آنچه تصور میشد محقق نشد.

    در اینکه نحوه زیست و ظواهر زندگانی بر ذهنیات تأثیر میگذارد شکی نیست.  چه بسا نخبگان و خیرخواهان نیز همین گونه انتظار داشتند و چندان بیراه هم نبودند.  منتها در جوامعی که ایدئولوژی دینی حاکم است این امر بسادگی میسر نبوده قرنها زمان میبرد.  اما اگر تلاش از آنسوی قضیه صورت گیرد یعنی ذهنیات خرافه پرست اصلاح شده و باورهای انسانی و مثبت جایگزین خرافات شود، هم مؤثرتر و هم نتایج آن پایدارتر بوده با وزش یک باد همه چیز درهم نمیریزد.  اصل، ذهنیات است که اگر سالم و هنجار باشد خودبخود زیست سالم وآنچه لازمه یک زندگی شرافتمندانه توأم با سرفرازیست مهیا میشود.

   اما همه اینها چه ربطی به موضوع بحث یعنی استبداد و آزادی دارد؟  نکته اینجاست که ذهنیات در خلاء شکل نمیگیرد.  نسل جوان از خود میپرسد چرا غرب مرکز ابداعات و اختراعات است؟  چرا نسبت به شرق پیشرفته تر است؟  چرا همه مسیرها رو به غرب است؟  پاسخ در آزادی تفکر مذکور در قبل نهفته است.  فکر فقط وقتی میتواند رشد کند و بالنده شود که آزاد باشد.  و این میسر نیست مگر در محیطی که فرد در آن زیست میکند آزادی های اساسی برای او فراهم شده باشد.  بی جهت نیست که یک جریان دائمی از جوانان جویای رشد بسمت غرب در حرکت است.  شدت این جریان بستگی به میزان استبداد در مبداء دارد بطوریکه در شرایط حاضر سایر صنوف هم به آب و آتش میزنند تا از جهنم استبداد دینی فرار کنند. 

    حکومت استبدادی وقتی با دین توأم شود ترکیب خانمان برباد دهی را بوجود میآورد بنام استبداد دینی.  محور زندگی ایمان است که در واقع چیزی جز ایمان ریائی که شرح آن قبلاً رفت نیست.  اولین بلائی که بر سر مردم در چنین نظامی میآید، تهی ساختن آنان از فضایل انسانی است.  در مرحله بعدی او را چنان خوار و مستأصل میسازند که تن به هر حقارت داده اظهار وفاداری و هواداری کند.  حکومت بر مردم فقیر آسانتر است بویژه که ثروت آنها یا به میدان جنگ نیابتی ها ارسال میشود و یا در ظاهر هزینه اقتداری است که همه میدانند پوشالی است.  سودهای کلانی که در این معاملات به یُمن محرمانه بودن امور عاید دلالان و مباشرین میشود راهی جزایر بهشتی شده آینده ای مطمئن را رقم میزند.  در ظاهر از وفاق ملی دم زده میشود اما منظور، وفاق بین همین مباشرین است که رقابت در تقسیم غنایم را تعدیل کنند.  مردم عادی دشمن تلقی شده در کوی و برزن سرکوب میشوند تا یادشان نرود در کجا زندگی میکنند.  برای حفظ اخلاقیات ریائی، در شب ظلمانی موی زنان در خودرو رصد شده و با گلوله جنگی او و خودرو را با هم تارومار میکنند.  اما ثروت ملی که روز روشن سرقت میشود بجائی بر نمیخورد.  پول مالیات دهندگان برخلاف رضای مردم هزینه راهیان کربلا میشود تا رضای خدایشان جلب شود. در نظامی که واجباتِ ساقط شده شخص مثل نماز و روزه وکالتی انجام میشود، چگونه است که مستحباتی مثل راهپیمائی اربعین را نمیشود به یکنفر وکالت داد تا از سوی همه انجام داده ثروت ملی با اینهمه فریاد صرفه جوئی که گوش فلک را کر کرده به هبا و هدر نرود!  قطعاً همه اینها را نیک میدانند منتها تبلیغات برای حفظ نظام در رأس امور است و اگر بهای آن ورشکستگی کشور است چه باک!  روزشماری میکنند تا مثلاً 25 سال دیگر خصم خود را نابود کنند.  اما به محض اینکه فرصت طلائی دست میدهد مصلحت اندیشی کذائی بکمک میآید تا علیرغم فشار مؤمنین، از تقابل مستقیم پرهیز کنند.  طالبان با اینکه ده نفر از دیپلماتهای نظام را در افغانستان کشته بود از انتقام سخت دم زده نشد زیرا ایمان طالبان شوخی بردار نیست.  آنها آب را بر ملت شیعه بستند، خبری از اقتدار نشد!  معهذا اقتدار و آزادی ما را دنیا ندارد!!

خلاصه آنکه، استبداد و آزادی در بیان جملات نمیگنجد، آنان که آنرا در عمل تجربه کرده اند روشنترین تعاریف را دارند.

  • مرتضی قریب
۱۳
تیر

منشاء شرّ

    مشاهده جریانات معاصر انسان را در بهت و حیرت فرو میبرد.  بهت و حیرت که براستی اینهمه دروغ و گمراهی از کجا آمده است؟  سرچشمه شرّ کجاست؟  چرا باید بنام معنویات، با وعده نسیه تأمین زندگی جاوید، انسان از حقوق حقه طبیعی و نقدِ زندگی محروم شود؟  آیا گرفتاری تاریخی ما در درک مفهوم شرّ است؟

    پرسش اساسی این است که اولاً آیا شرّ واقعاً وجود دارد یا صرفاً اصطلاحی بیش نیست؟  دوم اینکه اگر وجود دارد چگونه بوجود میآید و سوم اینکه چگونه باید دفع شود؟  پیش از هرچیز باید گفت که خیر و شرّ، در آن مفهومی که اینجا مورد بحث است، معلول وجود تمدن و شهر نشینی است.  چه انسان ها مادام که پراکنده و دور از یکدیگر زیسته با یکدیگر تعاملی نداشته باشند، شرّی از ناحیه انسان وجود نخواهد داشت.  بطور خلاصه آنچه بنظر میرسد به قرار زیر است.

    اول اینکه، برخلاف دوگانه نور و ظلمت، شرّ وجود واقعی داشته و بمثابه فقدان خیر تلقی نمیشود.  اما چگونه بوجود میآید؟  بنظر میرسد عامل اصلی آن گمراهی است و از دل گمراهی شرّ پیدا میشود.  گمراهی خود از طریق ایدئولوژی، دینی یا غیر دینی، نشر و تکثیر میشود.  حال باید دید گمراهی چگونه از ایدئولوژی تولید میشود.  گمراهی میتواند به میانجی گری عوامل مادّی یا صرفاً بر مبنای الفاظ و عواطف انسانی ایجاد شود.  در حالت نخست مثل این میماند که کسی یک چوب خشک را در دست گرفته و ادعا کند که این کوه دماوند است!  سپس با القاء این ناممکن در ذهن دیگران و کنترل اذهان بخواهد مخاطبین را در خدمت خود آورد.  اینکه او خودش به این ناممکن معتقد باشد یا نباشد البته چیز دیگریست.  پُرواضح است کسی آنرا باور نکرده و طبعاً عقل سلیم نمیپذیرد.  اما گزینه ساده تری وجود دارد و آن این است که مدعی بجای توسل به عینیات، به الفاظ و ذهنیاتی روی آورد غیر قابل لمس.  مثلاً بگوید که ارواح زیرِ زمین مدتیست بر او ظاهر شده او را دعوت به ارشاد مردم کرده اند.  و با این ادعا متوقع پیروی مردم و گرد گشتن زیر پرچم خود باشد.  اما انسان در طول تاریخ همواره به چشمان خود اعتماد بیشتری داشته و دارد تا به ذهنیات.  لذا از مدعی خواسته میشود قدرت فائقه خود را در امری مادّی و ملموس متبلور سازد تا باور پذیر باشد.  در تاریخ ادیان، این امر به "معجزه" موسوم است یعنی طرف کاری کند که مردم عادی از انجام آن عاجز باشند.  مثلاً خواسته شود چوبی را در دست بگیرد و آنرا تبدیل به کوه کند.  مسلماً چنین چیزی ناممکن است و مدعی در این مرحله عموماً واپس کشیده به همان اندک باورمندان اولیه دل خوش میکند. 

    اما مدعی ممکن است در این مرحله میدان را واگذار نکند و بگوید هرکس او را باور نکند به عذاب الیم از سوی ارواح زیرزمین دچار خواهد شد.  اما بعد مدتی که خبری نشود و ضمناً با بیشتر شدن پیروان، فرقه او اندک قوتی یافته باشد میتواند دستور دهد عذاب الیم را بر ناباوران وارد کرده موجب عبرت مردد ها شده فرقه نوپای خود را قوام بیشتری بخشد.  طبعاً در چنین صورتی عده زیادی از ترس جان، اجباراً او را باور کرده کمر به خدمت در راه او خواهند بست.  این چنین است که گمراهی مانند بهمنی مرتباً بزرگ و بزرگتر شده به اطراف و اکناف سرایت میکند.  لذا این گمراهی با استبداد رأی رابطه مستقیم داشته با هذیان و خودبزرگ بینی به اوج میرسد. 

   باید توجه داشت حتی اگر در ابتدا ایده اولیه بیراه نبوده باشد، معهذا طی گذشت قرنها کم کم رنگ باخته و از فرقه که نام و نشان اولیه را یدک میکشد جز پوسته ای متورم ولی تهی شده از معنا باقی نخواهد ماند.  در این مرحله است که محتوا فراموش و صورت بر محتوا غلبه کرده تبدیل به اصل میگردد.  آنچه عمده میشود صرفاً "نام" است و برای حفظ آبرو هر کاری مباح است.  که اگر قدرت و سلطه هم در کار باشد "نان" هم خواهد داشت که برای حفظ آن عبور از همه چیز، حتی اصول مقدسه، نه تنها مباح بلکه واجب خواهد بود.  طبعاً برای بقای فرقه و حفاظت در برابر گزند روزگار، دستگاه وتشکیلاتی لازم میآید که مهمترین وظیفه آن تولید گمراهی و جلوگیری از روشنگری و سرکوب پرسشگر است.  لذا بیشترین شرّ از دل گمراهی و بزرگترین گمراهی از بطن ایدئولوژی میآید.  نبرد با گمراهی و دفع شرّ فقط با کمک دانش میسر است.

خلاصه آنکه، شرّ نیز مانند خیر امریست نسبی.  شرّ از گمراهی و آن از ایدئولوژی زائیده میشود.  گاهی ایدئولوژی در سطح اولیه خود بمثابه نوعی فلسفه متوقف میماند همانگونه که آئین زرتشت در اصل نظریه ای فلسفی بود. گاهی هم بعلت هوای نفس یا فوران خیالات وارد مراحلی میشود که شرح آن رفت.  و بدترازبد وقتی که مدعی نمایندگی آسمان هم باشد.  نوشداروی شرّ و دوای گمراهی آموزش عمومی است و لاغیر.  و پا گرفتن این نیز در گرو حضور نظمی پاسخگو و مردمسالار است.

  • مرتضی قریب
۱۸
خرداد

وجود و هستی

    علیرغم همه کاستی ها، اینجا و آنجا تک و توک افرادی کنجکاو هستند که هنوز به زیر خط فقر سقوط نکرده که ذهنیت آنان تمام وقت معطوف نان شب باشد.  اینان گهگاه که از اخبار یأس آور روزانه غافل میشوند سوألاتی فلسفی از نوع ناب آنرا مطرح میکنند.  این پرسش ها که در مرکز فلسفه اولی است هر فیلسوفی پاسخی مختص خودش برای آنها دارد.  سخت ترین این پرسش ها در حوزه "وجود" است، و شاید سخت تر از همه، این پرسش است که " پیش از این جهان چه چیزی وجود داشته است؟!".  آنچه در پی میآید صرفاً تمرینی برای بکار انداختن اندیشه است و ادعائی بر یافتن پاسخ قطعی ندارد. 

    پیش از هر چیز باید بر این نکته تأکید شود که فلسفه میدان اندیشه ورزی است و بر خلاف علم که با پدیده های عینی سر و کار دارد، اینجا عرصه دیدگاه های مختلف است که همه میتواند درست و متشابهاً همه میتواند غلط باشد.  فرد میتواند سالها مکاتب و دیدگاه های مختلف را زیر و رو کند و در انتهای کار چیزی در دستش نباشد. از اینرو بجای اینکه مرتب از این یا آن فیلسوف نقل قول آورده آنرا ملاک قرار دهیم، آنچه را خود می اندیشیم مطرح و البته ذهن را برای دریافت و نقد آرای دیگران هم باز میگذاریم.  استادان فلسفه بجای اینکه سخنی از خود داشته باشند اغلب به آرای گذشتگان یا معاصرین می آویزند که ضعف رایجی است.  بی تردید بیان آرای دیگران به لحاظ تاریخی و آموزشی جایگاه خود را داراست.  ولی با توجه به روح زمانه، فرد اندیشه ورز میبایست به ترقیات در حوزه علم و فن توجه کرده آنرا در آرای خود تأثیر دهد. 

    باری، چیزی که پاسخ به پرسش مطرح شده در پاراگراف اول را دچار مشکل میکند، استنباط ما از واژه "وجود" است!  فرض کنید برای بهره برداری از آب، کسی را آورده ایم چاهی در اینجا حفر کند.  او بعد کمی تحقیق میگوید آب در این ناحیه "وجود ندارد".  منظورش از وجود ندارد چیست؟  منظورش اینست که اولاً موجودی بنام "آب" مورد شناخت همگان است و ثانیاً در جاهای دیگر "حضور" دارد، منتها در اینجا "حضور ندارد".  بنابراین عمده استفاده ما در محاورات از واژه "وجود" در همین معناست، یعنی آنچه که عقل متعارف به بودن آن اذعان دارد شامل حال وجود میشود.  بنابراین اگر گفته شود که "دیو شاخدار" وجود دارد، حقیقت آن موکول به آن است که قبلاً دیگرانی آنرا دیده باشند، اگر هم سابقاً میزیسته، آثاری از وجود آن مانده باشد که نزد اهل خرد قابل تأیید باشد.  میگویند پس چطور است که این موجود در کتابهای داستان "وجود" دارد؟  طبعاً این وجود یک وجود لفظی است که به اعتبار آن هر چیزی، حتی غیر ممکن، میتواند "وجود" داشته باشد.  مثل اینکه بگوئیم بزرگترین عدد زوج وجود دارد!  استفاده از واژه "وجود" در این موارد هیچ ربطی به آن معنا که در مثال آب گفته شد و سایر واقعیات ندارد.  شاید ادبا و نویسندگان در آینده واژه بهتری برای اینگونه معانی وضع نمایند. 

    گاهی هم درباره موجوداتی صحبت میشود که مادّی نبوده ولی اگر میگوئیم "وجود" دارند، بودن آنها بالذات نبوده بلکه بتبع بودن وجود دیگری است.  مثلاً وجود فکر (روح) بتبع جاندار است و وجود آن اصالتی را که درباره اشیاء بیان کردیم ندارد.  مثلاً نیکی یا بدی "وجود" مستقلی که مادّیت داشته باشد ندارد بلکه به اعتبار وجود دیگری معنا پیدا میکند.  یا مثلاً وجود "سایه".  البته نظر ایدئالیست ها برخلاف این بوده و میگویند افکار و حالات انسانی اصل است و جهان مادّی فرع!

    بالاخره، پاسخ سوأل اصلی چه شد؟  پیش از این جهان، چه چیزی "وجود" داشته است؟  چگونه ممکن است که از "هیچ" چیزی به وجود آمده باشد؟  در اینجا واژه "وجود" همان معنا را به ذهن متبادر میکند که در بالا در معنای وجود آب در مثالی که زده شد ایجاد میکند.  در حالیکه در این سوأل خاص واژه وجود نمیتواند آن کارکرد را داشته باشد.  شاید واژه دیگری باید استفاده شود مثلاً واژه "هستی".  با استعمال واژه اخیر دیگر پرسش از اینکه هستی از چه چیز بوجود آمده است بلاموضوع میشود زیرا هستی همواره "هست" بوده و اینکه چه چیزی پیش از "هست" بوده بی معنا میشود.  هستی همواره بوده گو اینکه کون و فساد در آن راه داشته و در معرض تغییر و تبدیل قرار داشته است.  جمله اخیر با آنچه فلاسفه و قدما بدان معتقد بودند بسیار فاصله دارد چه اینکه آسمان و موجودات سماوی را لایتغیر و غیر مادّی میپنداشتند.

خلاصه آنکه، گاهی اشتراک الفاظ در معانی دشواری هائی در جهت فهم پدیده ها ایجاد میکند.  پرداختن صِرف به الفاظ، در مسائل فلسفی و موضوعاتی از قبیل "وجود" دشواری هائی ایجاد کرده که با تغییر واژگان ممکنست حل شود.  اصطلاح "نیستی" که تاکنون در محاورات روزمره بکار میبردیم در واقع تبدیل نوعی از "هستی" به هستی دیگر است.  هستی همواره هست بوده و اصطلاحات "وجود" و "عدم وجود" که ناشی از طرز زندگی روزانه ماست را نباید در آن دخالت داد.

 

  • مرتضی قریب
۲۸
اسفند

معماها -7

    گاهی لازم است چیزهائی که بنظر یقینی و روشن هستند بررسی مجدد شود تا از صحت آن مطمئن شویم. این فرآیند گه گاه درباره همه امور باید صورت گیرد.  وجود آن نشانه سلامت و فقدان آن نشانه بیماری مزمن جامعه است، چیزی که امروز بدان مبتلائیم.  این وارسی نه تنها شامل رفتارها بلکه نام ها را هم در بر میگیرد.  اسامی صنوف از آن جمله است.  زمانی نه چندان دور، "علاف" نام صنفی بود دست اندرکار تهیه علوفه برای دام و استر.  با اینکه این صنف دیگر متروک شده است، ولی اصطلاح آن روی کسانی که بیهوده انتظار میکشند، بدلائلی نامعلوم، مانده است.  نام ها فقط یک نام هستند باید دید که نام صنوف تا چه حد مبیّن کاریست که انجام میدهند. 

  1. روحانی. این نام برای شغل گروهی است که، مطابق نام، ظاهراً دست اندرکار روح و مسائل آن هستند. تخصص این حرفه گویا حول محور روح انسان است.  در مورد علف، همگان میدانند علف چیست و کوچکترین ابهامی نیست.  اما در مورد روح چطور؟  بگذارید پیش از آنکه به ماهیت روح بپردازیم ببینیم از لحاظ شکلی این نام چقدر با حرفه این گروه همساز است.  طبق تعریف، جایگاه طبیعی روح دنیای دیگری است که آنجا جاوید و مخلّد است.  دنیائی که ربطی به جهان ما ندارد.  بلافاصله این پرسش پیش میآید پس این متخصصان روح اینجا چکاره اند؟  نه اینست که باید رهسپار محل واقعی کارشان، یعنی آن دنیا، شوند؟  لابد پاسخ میدهند که "روح" هم اکنون نیز در این دنیا در افراد وجود داشته وظیفه ماست آنرا تربیت کنیم!  چند نکته هست:

اول اینکه طبق همان تعریفات، روح خالص بصورت تجمعی در دنیای غیر مادّه است و شما اگر براستی متخصص این کار هستید لازمست بدانجا تشریف ببرید.  شما را با این جهان سرتاسر مادّه چکار؟  منطق آن کاملاً روشن است.  کسی که معدنکار است، محل واقعی کارش در معادن و شاید اعماق زمین باشد.  آیا هیچ انتظار دارید که معدنکار به استناد وجود ماده معدنی و رگه هائی از گچ و سیمان و آهک در منزل شما تیشه برداشته در و دیوار منزل را تخریب کند؟  قطعاً نباید چنین اجازه ای به او داده شود.  دوم اینکه گیریم شما همینجا هم با روح مردم کار دارید، پس دخالت شما با مادّیات مردم و امور این دنیائی چیست؟  چکار با بدن مردم و بخصوص بدن زنها دارید؟  مثل آن است که معدنکار فضول که به بهانه رگه معدنی در ساختمان شما، بدون اجازه وارد شده، سراغ گنجه و کُمد رفته در جستجوی اشیای گرانبها دست به سرقت زند. 

کوتاه سخن آنکه پدیده ای بنام "روح" جز مستمسکی برای غارت دسترنج و کار مردم نیست.  بنام معالجه روح، نهادی بنام "روحانیت" توسط رندان سازمان داده شده تا به بهانه تعالی روحِ مردم، به مادیّات آنها تجاوز کرده و بلکه اگر میدان یابند، نه تنها دنیای مادّی ملت ها را نابود بلکه آنچه هم موسوم به تعالی اخلاق بوده است یکسره تباه سازند.  نهاد روحانیت از ابتدا جز این نبوده که دستآوردش بروشنی نمایان است.

  1. روح. حال باید دید "روح" چیست تا بتوان از خصوصیات این شغل من درآوردی سردرآورد.  بخاطر اهمیت زیاد آن در متافیزیک و البته پندارهای مردم، در مطالب پیشین بارها بدان پرداخته ایم (مثلاً: 1400/12/14).  از قدیم انسان از دوجزء متباین بدن و ذهن پنداشته میشد.  این دومی بسیار اسرار آمیز بود زیرا ما به ازاء مادّی و ملموس نداشت پس بخاطر لطافت، به "روح" (از ریشه ریح بمعنی باد) موسوم گشته جایگاه همسنخ خود یعنی آسمانها را یافت.  بر این ایده گناهی نیست چه معرفت قدما در همین حد بوده، اما دانش امروز عقل، ذهن، نفس، و روح را همگی یک چیز دانسته و بمثابه نرم افزار بدن و وابسته به مادّه بوده کمترین ربطی به آسمان و ریسمان ندارد.  اما این واژه "روحانیت" امروز هنوز در همان حال و هوای مفاهیم گذشته غوطه ور است و صَرف نمیکند در مقابل دانش امروز سر فرود آورد.  میبینیم که هنوز پزشکی خود را تبلیغ کرده و ادرار شتر را شفابخش میداند.  ولی هنگام کوچکترین بیماری، روزآمد ترین پزشکان را میطلبد.

خلاصه آنکه، غرض از روشنگری فوق مخالفت با معنویات و آنچه موجب تعالی احساسات بشریست نیست.  ضمناً غرض، برشمردن ارتکاب جنایات این فرقه هم نیست که روزی نیست اخبار آن شنیده نشود.  مدتهاست طشت رسوائی این فرقه از بام فرو افتاده.  وجود این روحانیت 1400 ساله بمثابه ترمزی است که یگانه راه رستگاری خلاص کردن ملت از این زائده سرطانی است.  اگر از روحانیت، تعالی معنویات مقصود باشد، تنها راه، فرستادن این فرقه به جایگاه طبیعی کارش است.

 

  • مرتضی قریب
۱۸
اسفند

مُعماها -1

     در این مبحث قرار است به پاره ای سوء کاربردها چه در حوزه علمی چه اجتماعی و چه سیاسی پرداخته شود.  متأسفانه همانطور که پیشتر اشاره شد، ذهنیت عمومی ما دچار پاره ای سوء درک ها است که در بادی امر طبیعی و درست جلوه مینماید.  عناوینی که در دنبال میآید مشت نمونه خروار است.  البته خواننده ممکن است درباره برخی از آنها با برداشتی که اینجا ارائه میشود موافق نباشد و بخواهد نظر خود را بازتاب دهد.  اما آنچه مسجل است گرفتاری ما در حوزه ذهن است که عنصر تکرار، عامل تثبیت این بی راهی هاست.  باید شهامت داشت و هرآنچه را لازمست بدون تعصب به بوته نقد گذاشت.  نتایج حاصله لزوماً بمعنای رد یا قبول نیست بلکه آغازی برای شک در مفاهیم گذشته است.  شک مقدمه علم است.

  1. تا بدانجا رسید دانش من که بدانم همی که نادانم.  گویا اول بار سقراط بوده که از باب تواضع چیزی به همین مضمون گفته "من میدانم که نمیدانم" و به نادانی خود اذعان داشته است.  سایرین نیز همین الگو را سرلوحه کار خود قرار داده اند.  تواضع البته چیز پسندیده ایست ولی مهمتر از آن دانستن حقیقت است.  انصافاً آیا جمله فوق معنای منطقی دارد؟  بنظر میرسد منطق درستی ندارد.  چرا؟  زیرا اگر دانش من به حد کمال رسیده باشد که چیزی را نشان دهد، پس آن چیز درست است.  اما آن چیز نادانی من است!  پس حال که نادانم همه آنچه دانش من بوده بر آب بوده یعنی دانش من همه غلط بوده و لذا این دانش که مرا به نادانی خود معترف ساخته از ابتدا اعتباری نداشته و لذا نتیجه گیری آن هم خود بخود غلط است.  یعنی اینکه نادان نیستم و این با فرض قضیه متعارض است.  عناوینی این چنینی که اغلب مورد استفاده اعاظم حکمت و ادب قرار گرفته یک تعارف است.  در منطق به امثال این عبارات "پارادوکس" گفته میشود که مشابه آنرا در زیر آورده داوری را بر عهده خواننده وامینهیم. 
  2. گفته ی پشت این کاغذ راست است/ گفته ی پشت این کاغذ غلط است!- یک برگ کاغذ بردارید و هر یک از دو جمله مذکور را بر یکطرف آن بنویسید.  خوب چه شد؟  اگر حرف این سمت کاغذ درست باشد یعنی هرآنچه طرف دیگر است باید صحیح باشد.  وقتی به پشت برگه مراجعه میکنیم میگوید آنچه در سوی دیگر است نادرست است. لذا صدق گفته طرف اول باطل میشود یعنی هرآنچه میگوید باید عکس شود!  و وقتی دوباره بطرف دوم میرویم باید نادرستی آن تبدیل به راستی شود و قس علیهذا این چرخه باطل ادامه دارد.  همانطور که ملاحظه میشود این یک پارادوکس یا باطلنما است که مطلب درخوری از آن بیرون نمیآید.  متشابهاً آنچه هم که در بند قبلی آمد متضمن حرف تازه ای نیست و چیزی به اطلاعات ما اضافه نمیکند.
  3. بنده حقیر سراپاتقصیر.  این نیز یکی دیگر از همین تعارفات مذموم و یکی دیگر از سرچشمه های بدآموزیست.  اولاً چرا بنده؟  مگر آدمِ آزاد بودن چه مشکلی دارد که "بنده" باشید؟  گفتن این عبارت، خاص مردم فرودست نیست که دانش آموختگان نیز دچار آن هستند.  یکی از همکاران که تحصیلات عالی در اروپا داشته در مکاتبات اداری معمولاً خودش را "بنده حقیر" خطاب میکرده و گاهی گویا کافی نبوده سراپا تقصیر را نیز در ادامه میآورده است.  این دیگر از تعارف و فروتنی گذشته و حقارت را در بدترین شکل ارائه میدهد.  جامعه ای که افراد آن خودشان را حقیر خطاب کنند معلوم است که بطور ضمنی زیر یوغ هر استبدادی میروند.  واژه بنده یادگار ایام برده داری بوده و در جوامع با حکومت های اقتدارگرا فرد خودش را در برابر حاکمیت کوچک میشمرده و کم کم نوعی تعارف مصطلح شده است.  طبعاً چنین فردی توانائی احقاق حقوق طبیعی خود را ندارد.  پس باید از کاربست چنین اصطلاحاتی پرهیز شود.  در آینده درباره واژگان بنده، عبد، و غلام بیشتر صحبت خواهد شد.

خلاصه آنکه، فروتنی امریست پسندیده اما شکسته نفسی وقتی بصورت افراطی ظاهر شود امریست مذموم و ترویج آن نوعی بدآموزی خواهد بود.  پس چه باید کرد؟  اصل فروتنی، همانگونه که از معنای کلمه مستفاد میشود، در رفتار است.  یعنی فرد حاضر باشد هرجا و هر زمان مقتضی باشد جای خود را به دیگری بسپارد.  در گفتار، فقط کافیست طبیعی رفتار شود زیرا زیاده روی در شکسته نفسی ریاکارانه اثر معکوس بجای میگذارد.  در این رابطه داستان رهبر مملکتی که همین رفتار را پیش گرفته آموزنده است.  در بدو امر از پذیرش مسئولیت ابا دارد و ظاهراً فروتنی میکند اما مصداق مَثل معروف "با دست پس میزند با پا پیش میکشد" است.  زیرا در عمل، آنجا که ملت خواستار کناره گیری او هستند حاضر به ارتکاب هر جنایتی هست تا همچنان بر کرسی قدرت باقی ماند.  آیا نام این رفتار، فروتنی است؟!  

 

 

 

  • مرتضی قریب
۱۹
دی

جنگ کُهنه و نو

    فصل مشترک اکثریت قریب به اتفاق بحران های حاضر در تقابل دنیای کهنه با دنیای نو نهفته است.  واضحاً در دنیای اشیاء، هیچ دشمنی بین کهنه و نو نمیتواند وجود داشته باشد بلکه منظور جنگ اندیشه های کهنه با تفکرات نوست.  بعبارت دیگر، آوردگاه این جنگ در ذهن و نمود آن در دنیای واقع است.  علت چیست؟  سرچشمه های این تقابل به وجود دو دنیای مجزای ذهن و عین برمیگردد.  دنیای ذهن، بستر ایدئولوژی است که مکرر درباره آن بطور مبسوط یحث شده است (1400/11/29 به بعد).  دنیای عین، همانا دنیای واقع است که همگان با گوشت و پوست خود آنرا درک کرده از خوشی ها محظوظ و از رنج ها در فغان اند.  مشکل امروز ما امتزاج، به عمد یا غیرعمد، این دو حوزه در امور جاری زندگی است.  شاید مانی حق داشت بگوید مادام که نور و تاریکی در هم ممزوج اند رستگاری ممکن نیست! 

    یکی از تظاهرات دنیای واقع، حوزه "فیزیک" است که با اطمینان بیشتری درباره آن میتوان سخن گفت.  رشته فیزیک از دوران کهن تا به امروز، بطور سیستماتیک پله پله رشد کرده متکامل و متحول شده است.  آنچه راستی و حقیقت گوئی آنرا تضمین میکند همانا موافقت آن با تجربه یعنی سازوکارهای دنیای واقع است.  تا اوائل قرن بیستم، فیزیک توانسته بود اغلب پدیده های طبیعی را با موفقیت تبیین و توجیه کند.  فقط یکی دو تکه ابر کوچک و سیاه در آسمان فیزیک باقیمانده بود که اجماع فیزیکدانان بر این بود که آن نیز بزودی رفع میشود.  ولی در عوض، تلاش های بعدی منجر به تولد رشته دیگری از فیزیک موسوم به فیزیک کوانتوم گردید.  تولد آن نه دلبخواه بلکه ناشی از الزامات تجربی بود.

    این فیزیک نوین با آنکه صفت نو بخود گرفت معهذا کماکان هدفی جز تبیین وقایع طبیعی در سر نداشت.  چنین نبود و نیست که مُهر باطل بر دستآوردهای پیشین که اکنون به فیزیک کلاسیک موسوم شد زند.  با اینکه در ابتدا، رسم نو با مقاومت فیزیکدانان روبرو شده و همچنان رسم کهنه را عزیز میداشتند، معهذا هردو مکتب بحث و مناظره را آغاز کردند.  در این روند نه معتقدین به فیزیک نوین بر سرِ قدیمی ها کوفتند، و نه فیزیکدانان کهنه پرست، جدیدی ها را مُرتد و خارج از علم اعلام کردند!  کم کم بدون آنکه خون از دماغ کسی جاری شود، فیزیک مدرن نیز جایگاه درخورِ خود را یافته به حل آنچه روشهای قدیم درمانده بود موفق شد. 

    اما در حوزه ذهن  نه چنین است و عقل در میماند که چرا چنین نیست!؟   در مباحث ایدئولوژیک هرکسی فقط خود را مُحق میداند.  در حوزه ایدئولوژی دینی، وضع از اینهم وخیم تر است، هریک ادعا دارند که او حقیقت مطلق و باقی باطل یا دستکم تحریف شده و از دور خارج است.  پس، جنگ هفتادو دو ملت آغاز میشود.  تاریخ مشحون است از این اختلافات و جنگ های مقدس.  حتی در درون یک دین مشخص، هر فرقه ادعای رهبری و زعامت جهان را داشته آخرین دستآوردهای مدرن را به خدمت گرفته که تا مرز محو دیگران پیش رود.  راستی چرا در حوزه ذهن، امور مانند دنیای عین نیست؟!

    دلیل آن، تفاوت ماهوی دنیای عین و ذهن است.  دنیای ذهن، برخلاف دنیای عین، در پی تأیید تجربی نیست لذا در حوزه ایدئولوژی، دینی و غیر دینی، هرکسی میتواند ادعا کند گفته اش درست است.  شاید هم منطقی باشد زیرا در دنیای حرف (1402/6/29) همه میتوانند متشابهاً صادق و در عین حال همه میتوانند متشابهاً کاذب باشند.  هیچ تضمینی وجود ندارد.

    پس تکلیف هدایت و راهنمائی در زمانی که فرزانگان در انزوا، هنرمندان آواره و بی هنران بر صدر نشسته اند چه میشود؟  اتفاقاً اگر مردم بحال خود باشند، بطور غریزی کارها درست پیش میرود.  صحبت کُهنه و مبارزه با کهنه پرستی که بمیان آید ناگهان مذهبی ها بر آشفته میگردند.  اما مسأله بسیار ساده است.  با رادیوی کهنه لامپی پدربزرگ چه میکنید؟  طبعاً بجای استفاده روزانه، از آن بعنوان یادگار گذشتگان در محل مناسبی حفظ و نگاهداری میکنید که بمراتب به قداست نزدیکتر است.  اما چرا همین منطق درباره فرآورده های ذهنی اِعمال نمیشود؟  بنظر میرسد نیروی سومی که منافع و مداخل خود را در استمرار درجا زدن در اعصار گذشته میبیند ذیمدخل باشد.  جای بسی شرم که قانون شلاق حمورابی در عصرِ خِرد تجویز میشود آنهم از سوی نظامی عضو حقوق بشر سازمان ملل با خروارها ادعای معنویت!  عجیب است که دارندگان همین تفکر وقتی پای استفاده از تلفن است، گوشی های سنگین قدیمی را فراموش کرده از آخرین مدل موبایل های کُفار سود میبرند!  چطور است که اینرا خوب میفهمند ولی آن یکی را نمیفهمند؟ تفاوت در آزادی اندیشه است.  بختک شومی بر پیکر جامعه افتاده، مانعی برای انتخاب طبیعی و مانعی برای رشد طبیعی ذهن و حق انتخاب منطقی و درست است. 

خلاصه اینکه، هرگاه مردم به حال خود واگذار شوند خود راه درست را انتخاب کرده منفعت خود و جامعه خویش را تشخیص خواهند داد درست همانطور که در امور مادّی معمول است.  با اینکه در حوزه مسائل مادّی همه متفق القول و در انتخاب اصلح اختلافی نیست، اما چگونه است که در حوزه ذهنیات روال منطقی حاکم نیست؟  گویا تفاوت به دنیای حرف و سودبرندگان از دنیای حرف مربوط است که باتکای فقط حرف، خزف را بجای گوهر میفروشند.  در این راستا، ارباب دنیای حرف، غرق در تخیلات مفسده آمیز، برای استمرار سود خویش از هیچ دروغ و جنایتی فروگذار نیست.  زیان کسان از پی سود خویش/ بجویند و دین اندر آرند پیش.    توگوئی، اشباح متعفن دوران حمورابی از گورها سربرآورده و کنفدراسیون آخرالزمانی خود را تشکیل داده اند.  سابقاً گفته شد در عالم واقع، قوانین بقا همواره محترم است.  اما شاید تنها استثناء درباره حاکمیت حرف باشد!  چه با حرف، یعنی از هیچ، میتوان ثروت مادّی بدست آورد، املاک مردم را تصرف شرعی کرد، دسترنج ملت را غارت، و سرزمین آنها را اشغال کرده به بیگانه فروخت.  اگر اینها همه معجزه نیست، پس معجزه چیست؟  تولید هستی از نیستی!  آنچه برای طایفه حرف واجد اهمیت است همانا ثروت است و قدرت و دیگر هیچ.  نه جان مردمِ تحت ستم اهمیتی دارد، نه اصول و معنویت ادعائی و نه حتی پایبندی به همان حرف های خودشان!  معنویت واقعی زمانی حاکم میشود که بساط دین فروشان ریائی برچیده شود.

  • مرتضی قریب
۱۶
دی

مُکاشفات

   اخیراً ذیل مطلب پیشین نوشته اند" کمی هم در مورد گرانی،رکود،فرارمغزها،فرارسرمایه، آلکاپونها، خشک سالی وسیاستهای افزایش جمعیت،رشوه وفساد،اختلاف طبقاتی،خشک شدن دریاچه های رضائیه وهامون وزاینده رود...بنویسید" عرض میکنیم که هر کدام بحث جداگانه میطلبد که شاید در مطالب قبلی هم بحث شده و باضافه اینکه همه اینها در اخبار رسانه ها در اختیار عزیزان هست که ما فقط علاقمند به روشن کردن ایده های اصلی پشت آنها در پرتو علم زمانه هستیم.  ضمن اینکه فراموش نشود هشدار داده ایم که حرف و حدیث های سیستم های تمامیت خواه را از مدار NOT عبور دهید!

   اما آنچه اینبار مورد بحث است موضوع مُکاشفه است.  وقوف به این موضوع شاید به باز شدن برخی گره ها در درک ما از آنچه در جوامع ایدئولوژی زده میگذرد کمک میکند.  مکاشفه حالتی بین خواب و بیداری یا خلسه است که در آن شخص احساس میکند به درک برخی موضوعاتی که در بیداری علاقه شدید داشته نایل شده است.  این واژه بیشتر در امور عرفانی کاربرد داشته و کشف و شهود در امور معنوی و متافیزیکی را به ذهن متبادر ساخته که البته اغلب به نوعی خود شیفتگی در فرد منجر میشود.

    مکاشفه، یا تأملِ بیش از حدِ ذهنی در برخی امور، بویژه در حوزه متافیزیک، تصوراتی به انسان القا میکند که شخص میپندارد حقیقت است.  گاهی صدای اولیاء و گاهی هم صدای خداوند را میشنود.  این حالت مکرر در تاریخ ادیان سابقه داشته و نمونه های بسیار دارد.  بعنوان نمونه آنچه در سیر تطور فکری میرزا علیمحمد شیرازی موسوم به "باب" گذشته است از همین قسم است.  نوشته اند که "او که در یک محیط مذهبی پرورش یافته بود بسبب استعدادی که از خود نشان میداد مورد عنایت برادران غیرتمند و پُر شُورِ دینی خود واقع شده و این مشوق ها بالاخره در مغز جوانِ اندیشمندِ فرورفته در تأمل، تأثیر خود را بخشید.  او کم کم باورش شد که پیامی بزرگ و والا با خود میدارد که ادای آن نتیجه حتمی تطورِ تاریخیِ اسلام و آشکار کننده پیام جهانی آن است.  پس از آنکه پیش خود قانع شد که که او همان باب یا دروازه ایست که خواستهای مقدس امام پنهان از آن بیرون میتابد، بزودی پنداشت که او بزرگتر از آن است که ..."

    نمونه دیگر را در "مکاشفه یوحنا" میبینیم.  این آخرین کتاب از کتب عهد جدید است که توسط همان یوحنای حواری مؤلف انجیل چهارم نوشته شده است.  او به شرح رؤیاهای خود پرداخته و به حوادث آخرالزمانی اشاره میکند و به پیشگوئی هائی درباره تحولات دنیا در عصر آخرالزمان با ادبیاتی تمثیلی و نمادین میپردازد.  میگوید که "در حال عبادت خداوند بودم که روح خدا مرا فروگرفت و صدائی از پشت سر خود شنیدم که ..."

    نمونه هائی نیز در مکاشفات افراد سکولار میبینیم که نمونه بارز آن صدراعظم خودشیفته و روان پریش دوران رایش سوم است که بتصور حقیقی بودن تحولات درونی خویش کاری را آغاز کرد که به فاجعه جنگ دوم جهانی انجامید.  بی تردید، بی انصافی بزرگی که دول پیروز جنگ قبلی در حق مردم نجیب آلمان کرده بودند در شکل گیری مکاشفات او بی تأثیر نبوده است.  اما او بیش از آن پیش رفت که نمیبایست رفت.  با اینکه در اوایل کار موفق به الغای آن امتیازات گردید منتها شیرینی پیروزی های اولیه، امر را براو چنان مشتبه ساخت که گوئی میتواند باقی دنیا را نیز مُسخر خود سازد.  میگفت "من مسیری را میروم که خدا به من دیکته میکند" و آن شد که شد.  حلقه مریدان اطراف فرد خودشیفته عامل دیگری برای تشدید روحیات او در هرچه فرورفتن در تصورات خود بزرگ بینی است. 

   اثربخشی این نوع مکاشفات تصادفی است یعنی گاهی مثبت و ممکنست به اصلاحات اجتماعی منجر شود ولی اغلب عملاً نتایج منفی در پی دارد.  اما جالب است بدانیم که گاه در روند تولید علم هم ممکن است مکاشفه مؤثر بوده باشد.  مثال های فراوانی از این دست وجود دارد اما با یک تفاوت بسیار مهم!  روش علم چنان است که تجلیات ذهنی بخودی خود نشانه حقیقت نیست و مادام وارد دنیای عین نشده محل بحث و مناقشه قرار نگیرد و در معرض نظرات دیگران تاب نیاورد نمیتواند جایگاهی داشته باشد.  این برتری دنیای عین بر دنیای ذهن را میرساند.  همواره این تجربه است که تولیدات ذهنی را در بوته نقد گذاشته مورد ارزیابی قرار داده رد یا قبول میکند. 

    اینکه کسانی براثر زیاده روی در تأملات فکری دچار چنان وضعی شوند که تصورات ذهنی را حقایق محض پندارند بخودی خود آسیبی به جامعه نمیزند.  مگر وقتی که این روان پریشان بر مصدر کارهای سترگ و مسئولیت های حساس قرار گیرند.  در وضعیت اخیر، خودشیفته بتنهائی مقصر نیست چه اینکه حلقه پیرامونی وی را گروه همسُرایانی گرفته اند که در تقویت تخیلات او نقش اساسی داشته و از این همراهی سود مادّی و معنوی میبرند.  این دادوستدی دوجانبه است که خودشیفته خود نیازمند آن است.  او نیازمند داشتن این حلقه بدور خود است تا با ابراز احساسات آنها دلگرم باشد و مجموعه بمثابه رزوناتوری عمل کند که سطح تخیلات او را مرتباً تشدید کند.  چه اگر خودشیفته بحال خود رها شود بیم آن میرود بتدریج منفعل شده به حال عادی نزدیک شود.  حلقه مریدان خود اغلب در سطوح نازل معنوی بوده چیزی برای عرضه ندارند و سود خود را، از هر لحاظ، در اجرای نقش مهم خود در استمرار کارزار مکاشفات فرد خودشیفته میبینند.

    حال که اهمیت حلقه مریدان در تداوم خودشیفتگی مشخص شد، پرسش اینست که کوچکی و بزرگی این جمع و درجه سرسپردگی آنها چه میزان است و به چه عواملی بستگی دارد.  پاسخ به سطح متوسط آموزش و رفاه در جامعه مربوط است.  اگر سطح آموزش و کیفیت آن، بالا باشد جمعیت افراد ساده لوح کمتری در دسترس خواهند بود.  و اگر سطح اقتصادی بالا باشد نیازمندان کمتری ناچار از روبردن به قبله خودشیفته اند.  از همین رو در کشورهای ایدئولوژی زده، سیستم حاکم درست برخلاف دو نکته اساسی فوق حرکت خواهد کرد تا خللی در ارکان حاکمیت او پیش نیاید. 

خلاصه آنکه، مکاشفه امریست معنوی و خصوصی همچون دیگر امور شخصی.  خطر آن، در مواردیست که حکام یا ریش سفیدان قوم بخاطر تعلق به جایگاه خاصی که دارند در معرض عوارض مکاشفات منجر به خودشیفتگی قرار گیرند.  کمبودهای شخصیتی از شرایط لازم برای تحقق آن است.  وجود چاکران و مریدان خود باخته شرایط کافی را مهیا میسازد تا حتی با وجود کمترین اختلالات روحی در فرد خودشیفته، سطح آنرا در او چنان بالا برند تا مستبد بتدریج خود را در مقام خدائی بیند.  این خطرات در جوامع عقب افتاده بیشتر است و خودکامگی و فقر مادّی و معنوی را بدنبال میآورد.  باطل السحر مقابله با چنین عوارضی، افزایش سطح آگاهی فرهنگی و بنیه اقتصادی جامعه است. 

 

  • مرتضی قریب
۰۷
آذر

استاندارد روز

     امروزه اگر شرکتی با استاندارد دهه 30 میلادی هواپیما تولید کند، نه تنها خریداری نخواهد داشت بلکه در آزمون های ایمنی نیز قطعاً مردود شده و طبعاً کسی خواهان مسافرت با آن نخواهد بود حتی اگر مجانی باشد.  اما نکته عجیب اینجاست که همین هواپیما در دوران خودش اسم و رسمی داشت و مردم برای مسافرت با آن سر و دست می شکستند!  هواپیماهای آن مقطع از زمان با اینکه فاقد بسیاری از تجهیزات ایمنی و ناوبری رایج امروزی بود ولی با اینحال پرواز های موفق داشته اند.  پرسش اساسی اینجاست که چرا امروز مقبولیت آن دوره را ندارند؟

    پاسخ در "استاندارد روز" است.  این نکته شامل چیزهای دیگر و در واقع همه چیز میشود.  با وجود تلفن های جدید آیا هنوز کسی از دستگاه های سنگین قدیمی با شماره گیر چرخان استفاده میکند؟  با اینکه هنوز قابل استفاده اند اما اگر کسی آنرا دارد بعنوان عتیقه نگاهداری میکند.  تلویزیون با اینکه پدیده ای نسبتاً جدید است اما انواع کاتودیک و سیاه و سفید قدیمی نیز متشابهاً در زمره اشیاء آنتیک هستند.  اتوموبیل و سایر وسایل مورد استفاده زندگی همگی از این قبیل هستند.  امروز اگر کسی بخواهد از تهران به کربلا مسافرت کند، هرقدر هم به گذشته و گذشتگان وفادار باشد، از هواپیمای مدرن روز استفاده میکند.  او همچنان میتواند مانند گذشتگان خود از کجاوه یا استر استفاده کرده هر چند فرسخ در کاروانسرائی اُتراق کرده تا بالاخره پس از چند هفته یا یک ماه به مقصد برسد.  اما با تمام علاقه و وابستگی به گذشته، وقوع چنین امری نامحتمل است مگر برای سرگرمی یا مقصود خاصی باشد. 

   نکته بسیار عجیب و در عین حال جالب توجه اینجاست که در خصوص امور حسّی و دنیوی مایل به اتکا به آخرین دستآوردهای روز هستیم بطوریکه به آنچه چند مدل منقضی شده باشد هم ابقا نکرده چه رسد به آنچه مربوط به دنیای کهن باشد.  اما با این وجود درباره امور ذهنی رویه عکس را اتخاذ میکنیم!  گاهی ذهن در مقاطعی از زمان متوقف میشود. گاهی فرد در ایدئولوژی قرن نوزدهم درجا میزند وگاهی هم فرد در چند قرن پیش و حتی در چند هزار سال پیش منجمد میگردد.  جالب اینکه اگر ایدئولوگ های همان مقاطع از خاک برخاسته وارد دنیای حال شوند احتمالاً بر باورمندان خُرده گرفته و با دیدن اوضاع جدید حتی در عقاید پیشین خود تجدید نظر کرده سعی در بیان چیزی متناسب با استاندارد روز کنند. 

   براستی چرا فرد نمیتواند مشابه برخوردی که با امور دنیوی دارد در امور ذهنی نیز منعطف بوده و خود را با اوضاع زمانه ای که در آن زیست میکند تطبیق دهد؟  این دوگانگی از کجا سرچشمه میگیرد؟  آیا بخاطر این است که امور دنیوی خس و خاشاک و بی اهمیت است اما امور ذهنی و معنوی مقدس و لایتغیر؟  یا اینکه ذهنیات دو دسته است.  دسته ای از ذهنیات آثار مادّی ندارد و از اینرو تناقضی پیش نمیآید.  دسته بزرگتری، ذهنیاتی است که در هر صورت با دنیای واقعی مرتبط و با گذشت زمان تناقضات بیشتری با آن پیدا میکند.  شاید افرادی باشند که بدان اهمیتی ندهند اما در هر حال افراد زیادی بر اثر فشار اقتضائات زمانه بفکر افتاده و در صدد چاره جوئی بر میآیند.  همراه با رشد جسمی، رشد ذهنی نیز لازم میآید چه در غیر اینصورت مثل این میماند که فرد بزرگسال بخواهد همچنان در گهواره کودکی خود بخوابد. 

    این مشکل را در بلند مدت، گذر زمان چاره میکند.  منتها تسهیل آن با آموزش و بحث و گفتگو در محیط آزاد میسر است.  در استبداد ایدئولوژیک، فشار و سرکوب در جهت ممانعت از روشنگری بوده و بلکه بر طبل بازگشت به عقب کوبیده میشود.  معمولاً نسل های جدید خواستار هماهنگی با اقتضائات دنیای مدرن اند و زیر بار تحکمات نرفته و این بر تنش های موجود در جامعه می افزاید.  افزایش جمعیت دستوری نیز نه تنها بهتر نخواهد کرد که بر میزان تنش خواهد افزود.

   باری، در ذیل مطلب "صداقت در علم و سیاست"، دوستی نقدی کوتاه نوشت که جا دارد دیگران هم ببینند.  میگوید این ها که گفتی همه غلط است اما نمی فرمایند که درست آن چیست و دستکم رهنمودی دهند.  البته نقد، کار بجائی است و باعث برخورد عقاید و اعتلای افکار میشود.  منتها استفاده از کلیشه هائی چون "سرسپردگی" و امثالهم در نفی افراد کار زیبائی نیست که بهتر است اگر حرف تازه ای دارید بزنید که بکار آید.  معمولاً این افراد چیزی جز کلیشه برای گفتن ندارند که حتی نام مستعار هم که بکار میبرند خود را پشت نام دیگران پنهان میکنند.  همین موضوع که افراد با نام مستعار در شبکه ها ظاهر میشوند خود گویای بیماری مزمن جامعه است.  استمرار این رویه اتفاقاً تأییدی بر همان عدم صداقت مشروح در مطلب مذکور است که مورد اعتراض واقع شد.  بگفته بایزد بسطامی: یا چنان نمای که هستی یا چنان باش که مینمائی. 

  • مرتضی قریب