فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نظام» ثبت شده است

۲۱
دی

آسیب شناسی نظام های تمامیت خواه

   هرچند این بحث بطور مبسوط توسط دیگران نیز پرداخته شده لیکن اینجا اختصاراً از زاویه علمی و استدلالی بررسی میشود.  مردم در جوامع تحت حاکمیت نظام های تمامیت خواه شگفت زده از خود میپرسند چرا نظام حاکم بجای رسیدگی به رفاه جامعه، منابع آنرا صرف کارهای دیگری میکند که خواست جامعه نبوده بلکه اتفاقاً در جهت ضربه زدن به جامعه و دشمنی با آن است!   اعتلای جامعه پیشکش، کار به جائی میرسد که مردم به حداقل های معیشت و گذران زندگی روزانه رضایت میدهند.  مردم متعجب اند چگونه اموری مانند تأمین انرژی و آب و برق و معاش اولیه که هر فرد کم سوادی میتواند بدرستی مدیریت کند از چشم نظامی که مدعی فتح قله هاست مغفول مانده است.  بویژه آنکه انجام همه آن حداقل ها و بلکه بسی بیشتر از آن در توان او بوده منتها برای انجام وظیفه اش ابداً مسئولیتی قائل نیست!  راستی چرا و علت آن چیست؟

   علت در این واقعیت نهفته است که جامعه تصور میکند منطق او همان منطقی است که نظام بدان مجهز است.  حال آنکه آنچه برای نظام های تمامیت خواه اهمیت تام دارد نه رفاه جامعه بلکه اصل بقای خویشتن است.  ازاینرو اهمیت ندادن نظام به خواست جامعه تدریجاً باعث انباشت اعتراض همگانی شده و لذا نظام هرآنچه را در اختیار دارد صرف دفاع از موجودیت خود میکند.  اما برای این دفاع، چاره ای ندارد جز آنکه بکوشد مستبدانه صحنه قدرت را حفظ کند که در غیر اینصورت با خطر سقوط مواجه میشود.  بی جهت نیست اینگونه نظام ها مردم را دشمن خود دانسته و نیروی نظامی را عمدتاً برای سرکوب داخلی میخواهند.   مگر بر سریر قدرت نباشند چه میشود؟  مگر آنچه از کیسه ملت دزدیده اند تکافوی خود و هزار نسل بعد خود را نمیکند؟  پس از چه میترسند؟  از این میترسند، و بدرستی هم میترسند، که با از دست دادن زمام قدرت، ادامه بهره برداری از آنچه غارت کرده اند را در جامعه نداشته باشند.  بی جهت نیست میبینیم که وقتی با سقوط مواجه میشوند فوراً برای حفظ خود به اربابان پرقدرت خود پناهنده میشوند تا مگر همچنان بهره برداری از آنچه ربوده اند میسر باشد.  نظام های تمامیت خواه برای خود ائتلافی نانوشته دارند که برادر بزرگتری بمنزله امید و عمود خیمه آنان است.

   اما مگر منشاء قدرت و کارآئی نظام های تمامیت خواه مردم نیستند؟  خیر، عنصر اصلی چیزی نیست جز پول!  پول شبیه انرژی در فیزیک است که سیال بوده میتواند به صُور مختلف متجلی شود.  این پول از کجا تأمین میشود؟  از محل مالیات ها و گمرکات و سایر وصولی های قانونی که از مردم اخذ میشود.  این سرمایه متمرکز در دست نظام تمامیت خواه، بجای آنکه صرف رفاه و پرداختن به زیرساخت ها شود، صرف تجهیز نیروی سرکوب میشود.  در بدترین شکل خود، عمده این سرمایه صرف ایجاد و تجهیز گروه های هوادار در خارج مرزها و دادن پاداش و مستمری به آنها میشود تا در همه حال "هوا"ی نظام را داشته باشند.  این بخش اخیر بقدری مهم است که گوئی از دید نظام، مردم یعنی مزدوران برون مرز، و مردم اصلی در کشور یعنی موجوداتی مزاحم که باید در فقر و افلاس نگهداشته شده با اعدام و انواع مضایق در ترس و وحشت دائمی بسر برند.  اما اگر وضع همین باشد، بزودی با گسترش فقر و بحران اقتصادی، این چشمه توان نیز خشکیده خواهد شد.  اینجاست که اگر بخت یاری کند، نفت و معادن زیرزمینی امداد غیبی شده منبع دیرپائی را در اختیار نظام خواهد گذاشت که هرطور بخواهد خرج خود و هواداران خود کند.  با این ثروت یامفت که در اختیار گرفته است او میتواند آدم ها را بخرد، از هرجا بخواهد مزدور استخدام کرده در هرکجا بخواهد نفوذی های خود را کاشته و اقتدار خود را گسترش دهد.  حتی این ثروت کلان مانع از این نیست که آثار فرهنگی کشور را به بهانه های مختلف نفروشد، کوه و درِ و دشت و تالاب ها و هر آنچه از منقول و غیرمنقول کشور است را نقد نکرده به ارزهای خارجی تبدیل و به مصارف مذکور در بالا نرساند. 

  با وجود همه این تمهیدات، فشار از حدی که بالاتر رود منجر به فروپاشی میشود.  برای جلوگیری از فروپاشی زودرس یک ترفند کلی وجود دارد که بین نظام های تمامیت خواه مشترک است.  این ترفند چیزی نیست جز پنهان شدن پشت نقاب "ایدئولوژی"، دینی یا غیر دینی، و بهره بردن از آن!  با اینکه پول همواره بهترین مشوق است، معهذا ایدئولوژی، بویژه نوع دینی آن، پیوندی طبیعی را برای جذب نیروهای فرودست جامعه فراهم میسازد.  منتها این چسب نیز تاریخ مصرف داشته و هواداران فریب خورده بتدریج با افتادن پرتو نور به پشت صحنه، پی به آلت دست شدن خود خواهند برد.

خلاصه آنکه، یکی از راه های تشخیص نظام تمامیت خواه، وفور عکس سران و یاران نظام در خیابانهاست حال آنکه نظام متعارف و سالم نیازی به تبلیغات و دروغ پراکنی ندارد.  علامت دیگر، سیل مهاجرت یا در واقع فرار از کشور است که اتفاقاً یکی از تنبیهات مخالفین ممنوع الخروجی است.  نکته آخر اینکه اینگونه نظامها علیرغم همه تمهیدات و سرکوبها پوشالی و توخالی هستند.

  • مرتضی قریب
۱۲
دی

مواعظ توخالی

    موعظه و توصیه مشفقانه همواره عملی خیر و به نیت اعتلای فرد و جامعه است.  منتها آنجا که این مواعظ فقط حرف توخالی و بویژه اگر از سرِ ریاکاری و به جهت نیات شریرانه بیان شده باشد، حتی اگر در جملات زیبا باشد، نه تنها مفید نخواهد بود بلکه موجب گمراهی مخاطبین و باعث زیان کلی بر کشور خواهد بود. 

   داستانی آموزنده درباره امید واهی در کتاب فارسی دبستان روزگار قدیم بود که گویا به شکل دیگری همچنان در کتاب فارسی دبستان نقل میشود.  بلدرچینی لانه در مزرعه داشت و غروب که بعد از گشت روزانه به لانه بازمیگشت جویای اخبار از جوجه ها میشد.  شبی به مادر گفتند دیگر جای ماندن نیست زیرا شنیدند برزگر به پسر گفت همسایگان را برای کمک به دروی مزرعه خبر کند.  مادر گفت جای نگرانی نیست.  شبی دیگر و شبهای دیگر اخبار مشابه حاکی از پیام برای فامیل و بستگان بود.  تا اینکه شنیدند برزگر به فرزند گفت فردا خود آستین بالا زده درو خواهیم کرد.  مادر با شنیدن این خبر به جوجه ها گفت اکنون دیگر وقت ترک مزرعه است زیرا برزگر بجای امید واهی، خود کمر همت برای کار بسته است.

   نظام ها که دچار بحران ناکارآمدی میشوند اغلب متوسل به ایجاد امید واهی میشوند.  در عین فروماندن در باتلاق، موعظه سر میدهند ما بزرگترین قدرت جهان خواهیم شد!  قوه قضائیه میگوید با کسانی که ایجاد ناامیدی کنند برخورد قاطع میشود.  حال آنکه دادن امید واهی کم از تولید ناامیدی نیست.  اما این سرچشمه "ناامیدی" ها چیست و تولید کنندگان آن چه کسانی هستند؟  ناامیدی عمده و همه گیر، از این بابت است که جامعه روز به روز خود را فقیر تر میبیند و آنها هم که اندک اندوخته ای دارند آنرا به ارز بیگانه تبدیل میکنند تا دستکم ارزش آن در این تورم افسار گسیخته حفظ شود.  تبدیل به ارزِ همان دشمنی که نظام قرار است او و متحدان او را از روی زمین محو کند!  اما برفرض که او را محو کنند، نظامی که موجودیت آن وابسته به وجود "دشمن" است چگونه به بقای خود ادامه دهد؟  احتمالاً خواهند گفت مشکلی نیست زیرا مادام که جامعه مملو از آدمهاست، وجود هرکدام بمنزله دشمن بالقوه ای است که بقای نظام را تضمین میکند. 

    ناامیدی رایج دیگر، ناشی از وجود خیل بیکاران است.  به گفته مرکز پژوهش های مجلس، از جمعیت بین سنین 24 تا 50 سال که در سالهای کارآمدی خود هستند، نیمی بیکارند.  بخش بزرگی فارغ التحصیلان دانشگاهی هستند که به آب و آتش میزنند تا راهی برای ترک وطن پیدا کنند.  مسئول ایجاد این ناامیدی کماکان همانها هستند که به رواج فقر در جامعه دامن زده اند.  و همان ها که بر طبل افزایش جمعیت کوبیده و هنوز با وجود اینهمه بیکار بازهم میکوبند.  استدلال دلواپسان چیست؟: اگر رشد جمعیت کم یا حتی صفر شود، جمعیت رو به پیری میرود.  خوب، رو به پیری برود چطور میشود؟  بیدرنگ پاسخ میدهند نیروی جوان کارآمد کم شده و کارها میخوابد.  عجب! اما مگر قبول ندارید سالهاست قاطبه هیئت رئیسه مملکت در اختیار بالای 70 یا 80 سالگان است؟!   حقیقت آن است که نظام های فاشیستی همواره مروج تکثیر نسل بوده وظیفه زنان را جز زایش نمیدانند.  در آینده که جنایات رتبه بندی شود، هیچ جنایتی در حق کشور بالاتر از این مقوله نخواهد بود زیرا تبعات منفی آن تا ابد دامنگیر دولت های متعارف در آینده خواهد بود. ذهن های فسیل شده عقب مانده این طایفه، کماکان دربند کارهای یدی است حال آنکه جهان امروز پیوسته رو بسوی اتوماسیون میرود و کارخانه ای که سابقاً با 1000 کارگر اداره میشد شاید امروزه با یک نفر در اتاق کنترل به بهینه ترین وضع اداره شود.

    آنچه توی دل مردم را خالی میکند نگرانی از شیمیائی شدن دختران خود و نگرانی از آینده است.  در بحبوحه بحران انرژی گفته میشود ذخائر سوخت نیروگاه ها به صفر رسیده است.  آیا این موجب ترس نیست؟  چه کسی ایجاد کرده؟  نظامی که سالها میتوانست فکری برای همین معضل کند در عوض، گاز و سوخت مجانی به همسایگان و هواداران برون مرزی داده!  نه تنها خسارات جنگ 8 ساله را بخشیده بلکه، میلیاردها دلاری که میبایست خرج زیرساخت ها میشد در برون مرز بیهوده تلف کرده بر افلاس دوچندان افزوده است.  موجب وحشت کدام است و وحشت آفرین کیست؟  با همه اقتدار ادعائی جرئت اعتراض به طالبان و جلوگیری از تجاوز آنان به آبهای مشترک مرزی را نداشته دم از زورآزمائی با جهان میزنند. 

خلاصه آنکه، از هر سو که نگریسته شود بقول شاعر "جز وحشتم نیفزود"!  میگویند دلیل این میزان از بحران، چیزی نیست جز دهان های بزرگ و مغزهای کوچک.  رتق و فتق امور متکی بر مواعظ توخالیست.  در میانه این تلاطم سهمگینِ بحرانها، حکایت نحوی و کشتیبان تداعی میشود.  توگوئی داروی سحرآمیز همه آنها، خواندن نماز سرِ وقت است!

  • مرتضی قریب
۲۷
آذر

آنتروپی و نظم

   شگفت انگیز است که چگونه شرارت و فتنه بسادگی نشر یافته میتواند همه گیر شود اما در عوض، نظم و عدالت بسختی قادر است در مقابل جبهه شرّ دوام آورد.  چه شد که آن تمدن درخشان کوشانی رفت و این طالبان آمد؟!  چگونه است که رواج شرّ چنین ساده و ارزان ولی پاگیری نظم و عدالت چنان سخت و پرهزینه است؟  راز این معما در یک مثل همگانی نهفته است که خراب کردن یک عمارت بمراتب سهل تر از ساخت همان بناست.  ایجاد نظم همواره سخت تر و پرهزینه تر از ایجاد بی نظمی و آشوب است.  بیان علمی این پدیده و حل این معما در پدیده آنتروپی و رابطه آن با نظم و بینظمی است.

   شاید از همین روست که مشاهده میشود شرارت هدفمند در سطح جهانی موفق تر از نظم باشد.  گویا همراهی کردن با بینظمی ذاتی که در سرشت طبیعت است عامل موفقیت آتش افروزان باشد.  بیان علمی این بی نظمی ذاتی، "آنتروپی"، حاکی از تمایل طبیعی جهان بسمت بینظمی است.  ایجاد نظم در بخشی، به بهای تولید بینظمی بمراتب بیشتر در بخشی دیگر است!  لذا موفقیت ظاهری شرارت پیشگان را نباید بحساب هنر آنان گذاشت بلکه در هارمونی با این سرشت طبیعی جهان دانست.  چنانکه شنا کردن در جهت آب بمراتب ساده تر از شنا در خلاف جهت آب است. 

   قبلاً در توصیف این بینظمی و شرارت در حوزه سیاست عمومی به مثالی در فوتبال متوسل شده بودیم که چگونه تیمی وحشی با وجودیکه از لحاظ فنی عددی نیست معهذا با زیرپا نهادن قواعد، تیم های مطرح را مغلوب میکند (1403/6/27). این بخاطر آن است که با غمص عین به عملیات او نگریسته چه بسا داور هم منافعی داشته باشد!  چه اگر قرار بر بلبشوی همگانی باشد بازنده این تیم است.  لوازم اصلی شرارت اول پول و دوم، ایدئولوژی چون سپر است.  تصورش مشکل نیست.

   فرض کنید در مِلک شیخی در وسط بیابان چاه او به نفت برسد.  یکشبه صاحب پول یامفتی میشود که همه کار با آن میتوان کرد.  احتمالاً آنقدر عقل دارد که آنرا صرف رفاه خود و زیرمجموعه خود کند.  اما اگر فشار بُخارات ذهنی او شدید و دچار اوهام باشد، با این ثروت بادآورده ممکنست مبادرت به گزینش افراد شرور و بیکار که کم هم نیستند کرده آنها را با حقوق و مزایای خوب استخدام و لشکری برای ترور و وحشت در دنیا ایجاد کند.  بهمین سادگی!  بدون کمترین بهره ای از دانش، میتواند راه های متعارف را دور زده بهترین تسلیحات روز دنیا را خریده در اختیار آتش افروزان گذارد.  جاذبه اصلی را پول دارد که نه تنها اشرار که افراد عادی و بیکار را هم جذب میکند.  معهذا بمیان آوردن ایدئولوژی جاذبه را بیشتر میکند.  اگر این شیخ جفا میکند، باری، مال خودش را تلف میسازد اما آن شیخی که بر ثروت ملتی خیمه زده و اینگونه آنرا به هبا و هدر میدهد چه؟  جفای او دوچندان است که هم ملت خود را به فقر میکشاند و هم ملل دیگر را بدبخت و سیه روز میسازد.  چون در مقابله با دشمن خارجی ناکام میماند، انتقام سخت را از مردمی میگیرد که آنان را دشمن خطاب میکند! 

   میپرسند تدبیر چیست؟  سعدی در گلستان میگوید: بنیادِ ظلم در جهان اوّل اندکی بوده‌ است هرکه آمد بر او مَزیدی کرده تا بدین غایت رسیده.  ادامه ارتکاب چنین فرد غدّاری که مداوماً ثروت ملت را هزینه جاه طلبی های خود کرده ناشی از بی تفاوتی مردم نیز هست که از حقوق طبیعی خود غافل شده آنرا به شیخی بی مسئولیت واگذار کرده اند.  و این نیست مگر در اثر ضعف روحیه پرسشگری ناشی از کم اطلاعی و نبود آموزش عمومی.  باز به ریشه اصلی بر میخوریم که تأکید بر آموزش درست است که هم هزینه بر و هم زمان بر است و اجرای آن نیازمند وجود نظامی آزاد و مردمی است.

   آموزش نیز مانند ایجاد نظم هزینه بر است ولی ارزش آنرا دارد هر هزینه ای صرف آن شود زیرا که خطر استقرار استبداد های مالیخولیائی را کاهش میدهد.  عالیترین بیمه یک جامعه در برابر خودکامگی و خرافات همانا تخصیص سهم عمده تولید ناخالص ملی آن جامعه برای آموزش است بطوریکه حقوق معلمان ابتدائی، بویژه معلمان کلاس اول، حتی بیش از وزیر و وکیل باشد!  نظم چنین ملتی پایدار خواهد بود و هر شیخ لجام گسیخته ای قادر نخواهد بود بر مقدرات او حاکم و با ادعای آزاد سازی دنیا، بخواهد آنرا با خاک یکسان کرده که اگر لازم باشد نیمی از مردم جهان را فدای اوهام خود کرده باشد!!

خلاصه آنکه، اشرار بر توسن بینظمی سوار و در میدان بی اطلاعی و کم سوادی عامّه میتازند.  پول بیحساب و ایدئولوژی سوخت اصلی این تاخت و تاز است. آموزش عمومی و مطالبه گری بهترین علاج این شرّ است که البته نظامی متعارف و معقول پیشنیاز انجام آن است.  یکی از پرورشگاه های شرّ همین خاور نزدیک است که قرون متمادی مردم دچار آن هستند.

  • مرتضی قریب
۳۰
مرداد

اصلاح از خود

    در جامعه ای که امور همه بر مبنای وعده و وعید است، گفتار و کردار همه فریبکارانه و فاقد صداقت است.  در بهترین حالت، گفتار ظاهر زیبائی دارد ولی متضمن باطنی نادرست و بسا ویرانگر باشد.  مثلاً این عبارت بسیار زیبا و آموزنده در بسیاری از کتابها و یا مجلات معتبر بعنوان پند و اندرز دیده میشود: "ما تا خودمان را درست نکنیم، جامعه درست نمیشود".  این توصیه را یکی از استادان مطرح علوم سیاسی در رسانه ها نیز مکرر اظهار میفرمایند.  ظاهراً توصیه میشود که ما تا خود کامل نشویم نمیتوانیم دیگران را اصلاح کنیم و طبعاً جامعه هم اصلاح نخواهد شد.  بسیار متین بنظر میرسد.  اما کمتر کسی شاید به پیام نادرستی که در آن پنهان است توجه کرده باشد!  نکته اینجاست که ما تا بخواهیم خود را درست کرده کامل کنیم، ممکن است دیگر جامعه از دست رفته باشد که بخواهد اصلاح شود!  مخالفتی نیست که ما باید در صدد تکمیل خلقیات و تعالی رفتار خود باشیم ولی ممانعتی هم نباید باشد که همزمان برای درست شدن جامعه خود اقدام کنیم.  عبارت زیبای فوق الذکر، اقدام به هرگونه اعتراض علیه نامردمی های هیئت حاکمه را عملاً تعلیق به محال میکند.  واقعیت این است توده مردم هرگز شکل مهذب آرمانی بخود نخواهد گرفت و این از محالات است خواه هر جای دنیا و هروقت که باشد.

    شاید مثال زیر مطلب را روشن تر کند.  فرض کنید جنگل سرسبز مجاور محل زیست شما آتش گرفته است.  سرپرست آتشنشانان به افراد داوطلب در صحنه توصیه میکند که تا دوره های آتش نشانی را نگذرانده باشند صلاح نیست وارد صحنه شوند!  ظاهر حرف درست اما باطن آن خانمان بر باد ده است!  از همین رو، داوطلبین به این توصیه حکیمانه گوش نخواهند سپرد زیرا اگر اهمال کنند نه تنها از جنگل چیزی نخواهد ماند بلکه خانه و زندگی آنها نیز نابود خواهد شد.  بسیاری از حرفهای مسئولین که در فضای سیاسی سرگردان است از همین قسم است.  ظاهر عبارات موجه و خیرخواهانه بنظر میرسد اما باطن متضمن پیامی پنهانی است که اغلب فریبکارانه و بسا خانمانسوز است.  شاید هم عمدی در ادای این عبارات نباشد و صرفاً تکرار حرفهای سرگردان درفضای جامعه است.  همانطور که پیشتر ذکر شد حرفها، طوطی وارتکرار میشود و فکر یا ایده درستی پشت آنها نیست.  صحبت هائی که در مجلس باصطلاح نمایندگان مردم تکرار میشود از همین مقوله است.  گاه آش چنان شور میشود که صدای حتی این نمایندگان را هم در آورده به رئیس دولت اعتراض میکنند که مجلس جای روضه خوانی نیست!  عجبا که او حرفی برای گفتن ندارد اما دست از نمایش خود برنمیدارد و شگفتا که خود از اول هم گفته که حرفی برای گفتن ندارد.  پس هدف چیست؟  معلوم نیست اینهمه آمد ورفت و صرف اینهمه پول و انرژی  برای چیست؟  شاید هدف این باشد که نظاره کنندگان خارج مرزها اینگونه تصور کنند امور، توسط جمهور مردم اداره میشود.

    شاید سرچشمه اینهمه پریشان گوئی، وجود تقلید باشد که پیشتر مشروحاً بحث شد.  تقلید از ارباب دیانت چنان در روان مردم ساده دل رسوخ کرده که مخملباف در خاطراتش مینویسد "از فردای روزی که در 12 سالگی طلبه شده بودم اهالی ساده دل کوچه، سوألات مذهبی خود را از من میپرسیدند!".  او میگفت پوشیدن یک پیراهن بی یقه و یک جفت کفش لاستیکی  کافی بود که مردم از یک کودک 12 ساله تبعیت کنند!  باری، کارل بنز، اولین خودروی خود را که اختراع کرد فقط چهارچرخه ای بود با هدف جایگزین کردن اسب با نیروی موتور احتراق داخلی.  ایده خودروی مرسدس بنز امروزی بتدریج از همین شکل اولیه برخاست.  اینسوی دنیا، خودروی وطنی پیکان با تقلید از هانتر انگلیسی ساخته شد و حدود نیم قرن همان بود که روز اول بود بلکه بمراتب با کیفیتی حتی نازل تر!  چرا؟  چون سیستم فکری را 1400 سال اینگونه شکل داده بودند که تقلید از ارکان نظام فکری باشد.  تقلیدی که در همه ارکان زندگی تسری یافت.  قبلاً گفتیم که محصولات فکری و صنعتی همه قابل خرید و کپی سازی است اگر حق و حقوق آن پرداخت شود.  جوامعی که فکری پویا دارند و اسیر سُنت نیستند فوراً دست به اقتباس میزنند یعنی آنچه را که هست چند درجه از آنچه هم هست بهبود میبخشند.  در دفعات بعدی این بهبود و تعالی مداوماً تکرار میشود واینگونه میشود که جامعه مزبور در همه زمینه ها به پیشرفت و تعالی میرسد.

خلاصه آنکه، ایده اصلاح از خود ایده خوبی است بشرط آنکه نظام حاکم را هم بتوان چنان تغییر داد که این اصلاح و سایر اصلاحات ممکن باشد.  در نظام استبداد، افراد را ایزوله و منفرد میکنند بطوریکه اصلاح از خود نیز قادر به گسترش آنطورکه باید و شاید نباشد.  ایده های اصلاحی اغلب گرفتار چرخه معیوبی میشود که دور باطل نام دارد.  لذا هرگونه اصلاح از خود و اصلاح نظام حاکمه تا توأم با هم پیش نرود نمیتواند ثمر بخش باشد.  پس ضمن تهذیب نفس، باید همزمان در صدد اصلاح نظام حاکمه نیز بود.  بسا این آخری حتی مهمتر و ارجح باشد که موجب شود پرداختن به اولی هم فوراً میسر شود.

  • مرتضی قریب
۲۷
مرداد

استبداد و آزادی

    نسل جوان که از یُمن وجود اینترنت و رسانه های مجازی توانسته سایر بخش های دنیا را هم زیر نظر داشته باشد دیگر مانند نسل های پیشین، چشم و گوش بسته نیست.  او وضعیت خود را با دنیا قیاس کرده بحق میپرسد چرا چنین شدیم؟  میپرسد مگر از حیث مغز و دیگر شاخصه های جسمی با سایر دنیا تفاوت فاحش داریم که چنین ظلمی بر ما رفته است؟  این مرحله از بهت و حیرت مشابه همان شگفت زدگی عباس میرزای ولیعهد حدود 200 سال پیش است!  او سوأل کرد چه شده که دچار چنین ادبار و سیه روزی شده ایم.  او امروز نیست ببیند گامی که به پیش نرفته ایم، هیچ، هزار سال هم به عقب تر بازگشته ایم!  باری، او برای جبران مافات، جوانانی را برای کسب علوم روز به خارج گسیل داشت.  معصومانه تصور میکرد مجهز شدن به زرّادخانه مدرن راهگشاست.  بعدِ او، روشنفکران دوران بعدی، خروج از ادبار و نکبت را در راستای همین خط فکری دانسته و تغییر در ظواهر زندگی را در اولویت گذاشتند.  شوربختانه آنچه تصور میشد محقق نشد.

    در اینکه نحوه زیست و ظواهر زندگانی بر ذهنیات تأثیر میگذارد شکی نیست.  چه بسا نخبگان و خیرخواهان نیز همین گونه انتظار داشتند و چندان بیراه هم نبودند.  منتها در جوامعی که ایدئولوژی دینی حاکم است این امر بسادگی میسر نبوده قرنها زمان میبرد.  اما اگر تلاش از آنسوی قضیه صورت گیرد یعنی ذهنیات خرافه پرست اصلاح شده و باورهای انسانی و مثبت جایگزین خرافات شود، هم مؤثرتر و هم نتایج آن پایدارتر بوده با وزش یک باد همه چیز درهم نمیریزد.  اصل، ذهنیات است که اگر سالم و هنجار باشد خودبخود زیست سالم وآنچه لازمه یک زندگی شرافتمندانه توأم با سرفرازیست مهیا میشود.

   اما همه اینها چه ربطی به موضوع بحث یعنی استبداد و آزادی دارد؟  نکته اینجاست که ذهنیات در خلاء شکل نمیگیرد.  نسل جوان از خود میپرسد چرا غرب مرکز ابداعات و اختراعات است؟  چرا نسبت به شرق پیشرفته تر است؟  چرا همه مسیرها رو به غرب است؟  پاسخ در آزادی تفکر مذکور در قبل نهفته است.  فکر فقط وقتی میتواند رشد کند و بالنده شود که آزاد باشد.  و این میسر نیست مگر در محیطی که فرد در آن زیست میکند آزادی های اساسی برای او فراهم شده باشد.  بی جهت نیست که یک جریان دائمی از جوانان جویای رشد بسمت غرب در حرکت است.  شدت این جریان بستگی به میزان استبداد در مبداء دارد بطوریکه در شرایط حاضر سایر صنوف هم به آب و آتش میزنند تا از جهنم استبداد دینی فرار کنند. 

    حکومت استبدادی وقتی با دین توأم شود ترکیب خانمان برباد دهی را بوجود میآورد بنام استبداد دینی.  محور زندگی ایمان است که در واقع چیزی جز ایمان ریائی که شرح آن قبلاً رفت نیست.  اولین بلائی که بر سر مردم در چنین نظامی میآید، تهی ساختن آنان از فضایل انسانی است.  در مرحله بعدی او را چنان خوار و مستأصل میسازند که تن به هر حقارت داده اظهار وفاداری و هواداری کند.  حکومت بر مردم فقیر آسانتر است بویژه که ثروت آنها یا به میدان جنگ نیابتی ها ارسال میشود و یا در ظاهر هزینه اقتداری است که همه میدانند پوشالی است.  سودهای کلانی که در این معاملات به یُمن محرمانه بودن امور عاید دلالان و مباشرین میشود راهی جزایر بهشتی شده آینده ای مطمئن را رقم میزند.  در ظاهر از وفاق ملی دم زده میشود اما منظور، وفاق بین همین مباشرین است که رقابت در تقسیم غنایم را تعدیل کنند.  مردم عادی دشمن تلقی شده در کوی و برزن سرکوب میشوند تا یادشان نرود در کجا زندگی میکنند.  برای حفظ اخلاقیات ریائی، در شب ظلمانی موی زنان در خودرو رصد شده و با گلوله جنگی او و خودرو را با هم تارومار میکنند.  اما ثروت ملی که روز روشن سرقت میشود بجائی بر نمیخورد.  پول مالیات دهندگان برخلاف رضای مردم هزینه راهیان کربلا میشود تا رضای خدایشان جلب شود. در نظامی که واجباتِ ساقط شده شخص مثل نماز و روزه وکالتی انجام میشود، چگونه است که مستحباتی مثل راهپیمائی اربعین را نمیشود به یکنفر وکالت داد تا از سوی همه انجام داده ثروت ملی با اینهمه فریاد صرفه جوئی که گوش فلک را کر کرده به هبا و هدر نرود!  قطعاً همه اینها را نیک میدانند منتها تبلیغات برای حفظ نظام در رأس امور است و اگر بهای آن ورشکستگی کشور است چه باک!  روزشماری میکنند تا مثلاً 25 سال دیگر خصم خود را نابود کنند.  اما به محض اینکه فرصت طلائی دست میدهد مصلحت اندیشی کذائی بکمک میآید تا علیرغم فشار مؤمنین، از تقابل مستقیم پرهیز کنند.  طالبان با اینکه ده نفر از دیپلماتهای نظام را در افغانستان کشته بود از انتقام سخت دم زده نشد زیرا ایمان طالبان شوخی بردار نیست.  آنها آب را بر ملت شیعه بستند، خبری از اقتدار نشد!  معهذا اقتدار و آزادی ما را دنیا ندارد!!

خلاصه آنکه، استبداد و آزادی در بیان جملات نمیگنجد، آنان که آنرا در عمل تجربه کرده اند روشنترین تعاریف را دارند.

  • مرتضی قریب
۰۴
مرداد

نیروها در طبیعت -1

    درگیری ذهن بشر با مفهوم نیرو به قدمت حضور او روی زمین است.  از همان ابتدا "نیرو" برای او معنائی جادویی داشت.  با اینکه دانش امروزی ما راجع به نیرو و انواع آن نسبت به گذشته از زمین تا آسمان فرق کرده است، با این وجود، چیستی آن نزد اهل علم کماکان یک معماست.  نیوتون با نظریه انقلابی خود نیروی گرانش را با ارائه نظریه "میدان" حل و فصل کرده علت حرکت اجرام کیهانی را در حد افتادن یک سیب کاهش داد.  ناگهان آسمان با همه قداست به امری زمینی تقلیل یافت.  با اینکه اینشتین بدیلی هندسی را برای آن عرضه کرد، معهذا قانون عکس مجذور فاصله نیوتون همچنان پاسخگوی بسیاری از مسائل حرکت بوده و هست.  اما برای یک فکر فلسفی و کنجکاو همچنان این شگفتی برجاست که چگونه مادّه، فضا را دگرگون کرده میتواند از راه دور بر جسمی دیگر اثر گذار باشد!

    از حدود 400 سال پیش بدین سو بود که شیوه ای جدید موسوم به شیوه تحقیق علمی بصورت موفقیت آمیزی پدیده های مختلف طبیعی را به هم ربط داده و رمز گشائی ها سرعتی پرشتاب گرفته است.  بدین لحاظ، تاریخ بشر را به دو دوره متمایز میتوان تقسیم کرد.  یک دوره از طلوع بشر تا چند سده پیش، و یک دوره جدید از چند سده پیش تاکنون.  چه اتفاقی افتاده است که این تمایز عظیم بوجود آمده است؟  آیا مغز بشر بزرگتر شده؟  یا سلول های مغزی قوی تر گشته؟  یا بدن او قوی تر شده؟ یا حواس او چند برابر شده؟  یا اصلاً جهشی در ژن اروپائیان بوده؟ پاسخ هرچه باشد میتواند رهنمای ما برای حل معضل عجیبی باشد که ما را در اینسوی کره ارض مبتلا و اسیر کرده است.  گاهی به مطالب حاضر ایراد میگیرند که رنج بیهوده است زیرا مخاطب این مواعظ اندک اند.  آنها هم که میخوانند از سر تفنن است و گوش شنوائی نیست.  مهم شاید همان انگشت شماری باشند که نکات کلیدی را لابلای گفتار سرگردان این و آن کاویده دستمایه میکنند برای شروع یک تغییر ستُرگ.  مصدر کارهای بزرگ همان انگشت شمار کنجکاوانی هستند که تاریخ را میسازند.  فقط نام آنهاست که میماند.  از میلیونها آدمی که دوره نیوتون در جامعه او میزیستند چند نفر را میشناسیم؟!  مگر اثرگذارها چند نفر بودند؟ 

    اما این شیوه جدید چیست؟  اساس این شیوه، تفکر است یعنی بفکر فرو رفتن و غرق در اندیشه شدن.  البته از زمانهای قدیم اندیشه ورزی وجود داشته، چنانکه ارسطو خود نمونه کلاسیک فرد اندیشه ورز در دوران باستان است.  داستان زندگی حکمای باستان حکایت از آن دارد که چندان درگیر معیشت نبودند و بردگان با قبول زحمت معیشت، مجال کافی برای اندیشه ورزی آنان فراهم ساختند.  اولین معما در تاریخ فیزیک که ذهن اغلب فلاسفه باستان را بخود مشغول کرد همانا مسأله حرکت است. چه حرکات جاودانی مثل اجرام در آسمانِ ملکوتی و چه حرکات بر زمینِ دنیوی.  حس شهودی میگفت که برای هر حرکتی نیروئی باید در تماس با آن صرف شود.  ارسطو میدانست برای حرکت گردونه روی سطحی هموار باید آنرا هُل دهد، اما در تعجب بود که چگونه تیری که از کمان رها شده همچنان بدون آنکه نیروئی در تماس با آن باشد ادامه مسیر میدهد!  براستی همین امروز در جمع متفکرین ما مگر چند نفر داریم چنین باریک بین باشند؟!  باری، او به اشتباه تصور میکرد که شاید هوای پشت تیر آنرا به جلو هُل میدهد.  اما درباره اجرام آسمانی چاره ای نبود جز بمیان آوردن تصورات ماورایی و دخالت دادن فرشتگان و الهگان بعنوان نیروی راننده.  طبعاً امکانات زمانه بیش از این اجازه نمیداد.

    اما تفکر بتنهائی راه بجائی نبُرده و نمیبرد.  روش های مشاهده و تحقیق همراه آزمایش، بخش مکمل این شیوه بود که بعد از دوره گالیله رایج گردید.  نه مشاهده به تنهائی راه بجائی میبرد و نه تفکر مطلق!  ادوات و دستگاه های آزمایشگاهی کمکی برای دقت در مشاهدات و گسترش آن به ماوراء حوزه حواس است و ریاضیات و استدلال کمکی به جنبه تفکر.  اما رویکرد ما چیست؟  بزرگترین غفلت ما در اساس یعنی در "تفکر" است.  چه اینکه حاکمیت با تفکر آزاد و اندیشه ورزان مستقل بشدت برخورد کرده و بدرستی آنرا به زیان استمرار حاکمیت خود میداند.  در حقیقت، پیشینه این طرز تلقی بسیار کهن تر از دوره معاصر است.  این میان تکلیف دوره تجدد چه شد؟  در دوره ای که جامعه میخواست همرنگ باقی دنیا شود، تجهیزات و ادوات آزمایشگاهی به میدان آورده شد که ظواهر مادّی همیشه قابل خرید با پول است. آنچه قابل خریداری نیست و مغفول ماند "فکر"است!  حکومت ها چه با پول چه با قاچاق همواره رنگ و لعاب ظاهر را حفظ کرده به شهروندان سطح بالای تمدن را القا میکنند.  اما آنچه نظام های خودکامه تن بدان نمیدهند همانا آزادی "اندیشه" و نشر آن است!

خلاصه آنکه، با وجود امثال "ای بردار تو همه اندیشه ای ..." در ادبیات ما، معهذا اندیشه آزاد و مستقل هرگز پا نگرفته است.  ادامه دارد.

  • مرتضی قریب
۱۶
تیر

مصادره به مطلوب

    در کشور آرزوها مردمانی زندگی میکنند که از شب تا صبح و از بام تا شام در پی به ثمر رساندن آرزوهای خویشند.  آنها به هر دری میزنند بلکه گشایشی در کارهای بسته شان روی دهد.  آنقدر آرزومندند که حتی با دیدن یک کلید مقوائی بخیال باز شدن قفل های بسته، خود را به آب و آتش زده هر ریسکی را پذیرا میشوند بلکه اینبار قول هائی که شنیده اند به واقع بپیوندد.  در کشور آرزوها مردم خیلی زود پیر میشوند.  آخر تلاش بی ثمر برای رسیدن به آرزوها خیلی زود انسان را از پا می اندازد.  اما مگر آرزویشان چیست؟  هیچ، فقط یک زندگی ساده آنقدر ساده تا حد یک زندگی نباتی!

    در کشور آرزوها همه سخت در جنب و جوشند که همین اندازه اگر در سرزمین های کفر تلاش میکردند ستاره بخت را در آغوش میکشیدند.  پس بی جهت نیست جوانان به آب و آتش میزنند تا بهر نحو ممکن فرار کنند.  خانواده ها، حتی آنها که دستشان به دهان میرسد، نیز بخاطر تأمین آتیه فرزندان در صدد فرار در اولین فرصت ممکن هستند.  عده ای که عجله بیشتری دارند سوار بر قایق های بادی همراه با جنگ زدگان اقوام همسایه خود را به دریا ها میسپارند.  تا مگر قاچاقچی معرفتی داشته بقول خود وفا کرده آنها را به ساحل امنی برساند.  به همین اندازه هم دلخوشند که مگر فرزندانشان محل امنی برای آینده خود داشته باشند.  آنها هم که مانده و زیر خط فقر در حال سقوط اند، چاره ای جز دست و پا زدن ندارند.  که در مناسبت هائی که غذای نذری میدهند برای یک لقمه غذا چنان از سروکول یکدیگر بالا میروند که قحطی زدگان آفریقا را متعجب میکنند. همه بخاطر یک بخور نمیر حداقلی در تب و تابند.  که بخش اعظم این مردم نه دیگر توقع حقوق بشر، و نه دیگر دل در گروی معنویات مُبلغان ریائی و نه اصلاً هیچ چیز دیگری دارند.  آنها فقط یک چیز میخواهند، میخواهند زنده بمانند!  نظام های تمامیت خواه مردم را از فرط گرسنگی در مرز موت نگهمیدارند.  چرا که میخواهند مردم را مانند موم در دست داشته هر لحظه اراده کنند از تبعیت آنان مطمئن باشند.

    در کشور آرزوها مردم همواره در صدد یافتن روزنه ای برای تنفس اند.  آنها هم که قرار است سوارِ کار باشند اینرا میدانند و به مردم القا میکنند که در انتخاب بد و بدتر، ما آن گزینه روزنه گشا در مقابل خفقان آور هستیم.  هیچ کس هم نمیپرسد آخر چرا روزنه؟ چرا درها را برای تنفس باز نکنید که از خفقان در حال مرگیم؟  داستان بی شباهت با روش های امحاء جمعیت غیر خودی توسط نازی ها در دوران جنگ دوم جهانی نیست.  یک از این روش ها فرستادن پیر و جوان و زن و بچه بداخل کامیون های دربسته ای بود که بعد دهانه اگزوز را به داخل وصل میکردند.  گاز چون سنگین تر از هواست تدریجاً از کف شروع به بالا آمدن میکرد و مردم برای تنفس قدری اکسیژن بیشتر لامحاله روی هم تلنبار میشدند تا نهایتاً هرمی از بدنها تشکیل میشد.  چه بسا پدر و مادرانی که پا بر بدن کوچکترها، ضعیف ترها و بسا بچه های خود میگذاشتند تا دمی اکسیژن بیشتری تنفس کنند.  در بالای هرم قوی ترهائی بودند که آخرین ذرات هوا را در محاذات سقف میجستند.  اما چه سود که همگی بطرز فجیعی خفه میشدند.  هوای مصرفی مرتباً کمتر میشد و روزنه ای برای تنفس باقی نمیگذاشت. 

   امروزه نظام های تمامیت خواه مردم را دچار همین مصیبت ساخته اند.  کار بدانجا کشیده که روزنه ای کوچک به آرزوئی بزرگ تبدیل شده. مردم را با نشان دادن روزنه ای کوچک به بازی گرفته اند و توده ناچار خود را گرفتار در این بازی مرگ و زندگی میبیند.  نظام هربار مهره ای را بعنوان ناجی به میدان میآورد تا مردم را امیدوارانه وادار به حرکت مطابق میلش کند.  بعد هم هر وقت خواست تنظیمات آنرا بهم میزند.  این بازی تا کجا میتواند استمرار یابد و تا کجا میتوان گنجشک را رنگ کرده جای قناری فروخت؟  گویا تجارب قبلی مردم چندان هم فراموش نشده و اکثریت بدین نتیجه رسیده که نباید وارد این بازی شود.  نشانه آن اینست که علیرغم تبلیغات، در هر دو دوره مراکز نمایشی بطرز چشمگیری خلوت بوده بطوریکه همه بر آن گواه بوده اند.  اما بطرز سحرآمیزی مشارکت در همان سطحی شد که باید میشد!  برخی بضرس قاطع دستکم آمار دور اول را 3 برابر شده آمار واقعی دانستند و دلیل آنرا بطور مشخص احتمال ناچیز 5 عدد مستقل که تصادفاً مضرب 3 باشند ذکر کردند.  احتمال دستکاری نه 100% بلکه 99.6% است که البته نزد اهل علم بقدر کافی تعیین کننده است.  

خلاصه آنکه، مردم از فرط استیصال دنبال هر روزنه ای دویده بلکه دمی بیشتر تنفس کنند.  پناه بردن آنان به این یا آن از سر ناچاری و امید داشتن برای باز شدن درها برای دمی تنفس است که بی شباهت با مثال اتاق گاز سیار نازی ها نیست. آیا این روند قرار است تا ابد ادامه یابد؟  باید پرسید به چه دلیل برای تنفس طبیعی باید ملتی قربانی مطامع بازیگرانِ صحنه و تعزیه گردانانِ آن باشند؟!

 

  • مرتضی قریب
۰۱
فروردين

معماها -9

    در دوران عجیبی بسر میبریم و با معماهای پیچیده و گاه مضحک روبرو میشویم.  در دورانی که خوردن روزه جرم است اما بالا کشیدن هکتارها زمین مرغوب ثروت ملی از مصادیق شکیّات بوده بدان اعتناء نمیشود.  اخیراً گفتگوئی در زمینه مشابه پیش آمد که در زیر نقل میشود.  آن نیز از معماهاست.

  1. همه پُرسی.  چند روز پیش، گزارش کمیته حقیقت یاب سازمان ملل در امور حقوق بشر جمهوری اسلامی  با نتیجه ای قابل انتظار منتشر شد که همه باخبرند.  یکی از شاگردان قدیمی که پس از فراغت از تحصیل، همچنان رشته های الفت را با نگارنده حفظ کرده بود به بهانه خبر،وارد گفتگو شد.  او که رگه هائی از ایمان صادقانه همچنان در دلش زنده و به حفظ نظام دینی علاقمند است، بشدت اظهار بی تابی کرد.  میگفت چگونه شد که دنیا ما را بعنوان تروریست میشناسد؟  هرکجا بخواهیم برویم باید خجل و سرافکنده باشیم و نخواهیم با دیگران حشر و نشر داشته باشیم مبادا مجبور به توضیحاتی باشیم که از حوصله خارج است.  آخر چگونه به دیگران حالی کنیم آنچه میشنوند نه آنگونه است که نشان میدهند؟  چگونه ثابت کنیم که این گزارشات آلوده به اغراض  سیاسی است؟

در ادامه گفت، ما که از متعهدهای قدیمی هستیم خیلی بیش از آنچه مخالفین نظام تظاهر میکنند به "رفراندوم" اعتقاد داریم چرا که میتواند یکبار برای همیشه حساب همه را روشن گرداند.  برخلاف آنچه ناراضیان جلوه میدهند که گویا بیش از 95% مردم از نظام رویگردان هستند، اتفاقاً درست به عکس است و تعجب میکنیم که چرا دستگاه حاکمه کوششی برای بیان حقیقت بخرج نمیدهد؟  این تعلل و از زیر بار وظیفه شانه خالی کردن برای چیست؟ که ناخواسته حق را بجانب مخالفان نشان میدهد.  مگر گذاشتن یک صندوق رأی چه زحمتی دارد؟  چه بار اضافی بر دوش دولت میگذارد؟  آیا تشریفات و خرج یک همه پُرسی بیش از انتخابات عادی ریاست جمهوری یا مجلس است؟  اینجا دیگر نه تبلیغات است و نه بنر و کاغذ است که حرام شود!  ما و یاران همفکر تعهد میکنیم داوطلبانه نگهبان آرا شده نتیجه را هرچه هست پاس داریم.  یگانه راه باطل کردن تبلیغات ناحق سازمان ملل و دشمنان همین صندوق رفراندوم میتواند باشد.  هر صحبت دیگری شود جز شائبه دروغ و تقلب نمیتواند باشد.

اکثریت ملت، همین قشر ساکت و مظلوم هستند که با تمام کمبودها و بی عدالتی ها ساخته اند.  روزی نیست خبر یک اختلاس تازه، یک فساد سازمان داده شده عیان نگردد.  بازتاب این فساد گسترده جز سرشکستی برای ما ندارد.  مگر بازتاب همین اخبار در محافل بین المللی برای نظام و سران آن ایجاد وهن نمیکند؟  آیا روی مسئولین از سنگ پای قزوین هم سخت تر است؟  چه چیز دیگری باید اتفاق افتد تا این اوضاع عوض شود؟  پرسیدم اگر نتیجه رفراندوم باب میل شما در نیآمد چه؟  گفت طبعاً دولت موظف به استعفاست تا در یک شرایط سالم، آنها که معتمد مردم اند جایگزین دولت ضعیف شده افراد سالم بر مسند قرار گیرند.  مگر میزان رأی ملت نبود؟ چه شد؟ 

خوب اگر نظام طفره رفته بگوید این کار قبلاً 45 سال پیش انجام شده مردم نظر خود را یکبار داده اند، آنگاه چه؟! آیا نخواهد گفت کاریست حشو؟ گفت، حقیقت اینست که نظام حاضر یکبار با بیان عبارتی روی کار آمد بخود رسمیت داد که آن عبارت همچنان قابل کاربست است و همان استدلال کماکان صادق است.  " گذشتگان ما چه حقی داشتند برای ما تعیین تکلیف کنند؟"  نسل های تازه که جایگزین نسل قدیمی شده اند کماکان محق هستند این وظیفه را بر دوش حاکمیت گذاشته اجازه ندهند با تعلل بیش از حد خود موجب سرافکندگی بیش از این شود. همین قشر خاموش را که هنوز به آرمانهای دینی خود مهر میورزند چه بسا با بی تدبیری بسمت مخالفین نظام سوق دهند؟ 

  1. دوراهی.  آنچه در بالا رفت درد دل این دوست گرامی و همفکران او بود که این روزها دلش از دست سیستم حاکم خون است.   نظری بود که در این وبگاه سابقه بازتاب نداشت.  آنچه از فحوای سخنان او درک میشود آینده ای تاریک برای کل کشور است که با این خط سیر بنظر میرسد حاکمیت قصد خودکشی دارد.  راه حل این معما، گوش سپردن حاکمیت به دلسوزان نظام است که با برگزاری همه پرسی ثابت کند دروغ نمیگوید و تشنه قدرت نیست! 

خلاصه آنکه، آیا نظام جنایتکار گوش شنوائی دارد یا نه با خودش است، بقول شکسپیر، بودن یا نبودن، مسأله این است.

  • مرتضی قریب
۰۵
اسفند

حکومت آرمانی -12

    اکنون به مروری مختصر از آنچه در حوزه استبداد میگذرد میپردازیم.  چیزی که مستبدان جبار از گذر تاریخ آموخته اند این است که توده ها به قدرت گردن مینهند.  منتها به محض آنکه مستبد علائمی از مهربانی را نشان دهد آنرا ضعف مستبد تلقی کرده و نه تنها تحت تأثیر قرار نمیگیرند بلکه متمایل میشوند بر علیه او بشورند.  بعلاوه، چون مفاهیم دینی سازش ناپذیرند، و خیلی راحت میتوان روان افراد را به انقیاد درآورد، مستبد در حکومت دینی میداند که از راه تلقین میتواند توده ها را متقاعد کند.  هرچند این نیز حدی دارد.

    مستبد میداند که توده ها از طریق منطق تحت تأثیر قرار نمیگیرند اما با بکار گیری احساسات بهتر میتوان افکار آنها را در اختیار گرفت.  مؤثرترین راه تحت تأثیر قرار دادن توده ها، اجرای مراسم عزاداری و به غلیان درآوردن احساسات آنهاست.  بی جهت نیست که نظام دینی آرزو دارد تمام ایام سال عزاداری باشد!  یکی از این مراسم تعزیه است که در ماه خاصی از سال انجام میشود.  پس باقی اوقات چه کنند؟  راه انداختن مراسم تشییع جنازه در شهرها برای کشیدن مردم به میدان.  هسته مرکزی توجه نظام دینی بر دنیای مردگان متمرکز است، البته برای توجه مردم و نه برای خواص!

    مؤثر ترین راه برای تحریک قوه تخیل توده ها، اجرای نمایشات مانند تعزیه و مداحی و امثال آن است.  بعلاوه، در بالای منابر میتوان معجزات و خرق عادت را در قالب داستانهای شگفت انگیز گنجانده و مثلاً یک جنایت در اعماق تاریخ را چنان عمده کرد که شنوندگان، هزاران جنایت را که در دوره خود و با چشم خود دیده اند ندیده انگارند و مرتکبان آنرا در کنار خود نبینند.  سوء استفاده از جنازه مردگان و سوار کردن منویّات خود روی تابوت مردگان از اصول اساسی نظام دینی است.  توده واقعیات را نمیبیند ولی داستانها را باور میکند.  مستبد تمام جنایات خود را انکار میکند و از اینکه اسناد محرمانه ارتکاب جنایات او و قشون آتش باختیارِ لو رفته او انتشار عمومی پیدا کند باکی ندارد.  چرا که با یک کلمه بخیال خود همه را مجاب میکند: "دشمن".  هرچند گذشت زمان بسیاری از توهمات را زدوده است.

    علت موفقیت ادیان در انقیاد فکر توده ها، همانا القاء تعصب به باورمندان است و دشمن پنداشتن کسانی که ایمان آنها را ندارند یا حاضر به پذیرش عقاید آنان نیستند.  ریشه سنگ دلی و قساوت قلب در دین در همین جاست که مستبد را در حکومت دینی قادر میسازد اراذل و اوباش را زیر عنوان آتش باختیار بسیج کند.  بی شک گسترش فقر و استیصال افراد، عامل دیگری برای فروش وجدان به مستبد است.  مستبد روانشناسی توده ها را نیک میداند و نیک بهره برداری میکند.

    بنابراین همه مسیر ها مجدد برمیگردد به فرهنگ توده و توضیحاتی که قبلاً اشاره شد.  نظام استبداد دینی، تمام کوشش خود را بعمل میآورد تا مردم را با فرهنگ اصیل تاریخی خود بیگانه ساخته و بجای آن، مجموعه ای از بدآموزی ها را زیر نام فرهنگ دینی بر مردم تحمیل کند.  گوستاو لوبون معتقد است که "سرنوشت ملت ها را نه حکومت ها بلکه خصلت های ایشان رقم میزند".  یعنی در عمق جامعه، هنوز فرهنگ توده هاست که فعال مایشاء است. 

   قدرت واقعی فرهنگ در "کتاب" است، ببینیم جایگاه آن کجاست.  یک لیست حقوقی اخیراً از 81 سازمان دولتی منتشر شده که در صدرش سازمان انرژی اتمی با دستمزد حداقلی 58 و حداکثری 181 میلیون تومان ماهانه قرار دارد.  بدنبالش شرکت های خودرو سازی و سپس شرکت نفت و سایر ادارات هستند.  ولی نکته غم انگیز و عبرت آموز انتهای لیست است که کتابخانه ها با حداقلی 8 و حداکثری 29 میلیون قرار دارند.  یعنی کتاب، اولویت آخر در نظام دینی است!  با توجه به میزان متوسط مطالعه حدود چند دقیقه شاید تعجبی هم ندارد.  آیا جایگاه کتاب و کتاب خوانی گویای ماهیت فرهنگی این نظام نیست؟  نظامی که هیئت حاکمه اش شاید همان چند دقیقه را هم صرف نکرده باشند.  نمونه بیشمار است.  نگاه کنید به از رو خواندن انگلیسی و عربی وزیر خارجه اش که در همه دنیا لایق ترین فرد در این پست گمارده میشود که ویترین و آبروی حکومت است.  یا دعای تحویل رئیس سینمائی و سواد عمومی نمایندگان که نام معروفترین موزه دنیا را نمیدانند.  از چنین امامزاده ای چه معجزی انتظار است؟  نظام را قبول ندارید بازهم رأی دهید!  این منتخبین قرار است چه خدمتی کنند؟  خلاصه آنکه، بموازات هر تلاشی برای تغییر اوضاع، مبادا پرداختن به فرهنگ فراموش شود. نه اینکه تا ظهور فرهنگ آرمانی دست بر دست گذاشت. بلکه تلاش مستمر برای رسوب زدائی ذهن و بازگشت به اصول در همه حال در جریان باشد. آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد.

  • مرتضی قریب
۳۰
بهمن

حکومت آرمانی -10

    اکنون در ادامه بحث، تأمل کرده بد نیست کمی به بازخورد خوانندگان که همیشه مشتاق شنیدن نظرات آنان هستیم بپردازیم.  برخی معتقدند اینگونه مطالب نظری و تئوریک بوده جز برای محیط های آکادمیک فایده عملی ندارد.  برخی دیگر، برعکس، از اینکه از فلسفه بافی خروج کرده به مسائل عملی روز پرداخته میشود اظهار خوشوقتی کرده اند.  اما منظور از فایده عملی چیست؟  همانگونه که قبلاً هم اشاره شد، هر ایده ای ابتدا در حیطه فکر و نظر شکل میگیرد، سپس گفتار میشود یا روی کاغذ منشاء اثر پیدا میکند.  نهایتاً آنچه موضوع آن ایده است ممکن است وارد حیطه عمل شود.  هیچ تغییر بزرگ اجتماعی یا انقلابات سیاسی، مسالمت آمیز یا قهر آمیز، نبوده که ابتدا بستر آن از فکر و گفتار و نوشتار آغاز نشده باشد.  هر کاری بخواهد بشود، خوب یا بد، ابتدا در فکر متولد شده بعد بصورت گفتار یا نوشتار نشر پیدا میکند.  چنانچه هواخواهان زیادی پیدا کند ممکنست وارد عرصه عمل شود.  بعلاوه اگر بپذیریم که گفتار خود نوعی کردار است، باید پذیرفت که بیان مطالب و نشر آن خود نوعی عمل است و با بی عملیِ مطلق، تفاوت فاحش دارد.

    نگارنده این سطور هرآنچه را نوشته آن بوده که به عقل او رسیده و پیشنهاد داده است.  لذا راه حل های عملی برای برون رفت از بن بست کنونی، انواع گزینه هائی بود که مختصراً اشاره شد.  از میان آنها آنچه فکر تازه ای بود و بنظر میرسید راه مؤثری باشد پیشنهاد "شورای ملل متحد" بود.  که اگر از چند سال پیش بدست صاحب صلاحیتی افتاده دست بکار آن شده بودیم چه بسا امروز اجرائی شده و در حال بهره برداری از آن میبودیم.  قابل ذکر است که این گزینه هیچ تضادی با دیگر گزینه ها نداشته و اگر فی المثل راهی نو برای برون رفت از بن بست باز شود همه متحداً و همدلانه آن راه را پی خواهیم گرفت.  بر فرض اگر به حکومت آرمانی هم رسیده باشیم، وجود این شورا زیانی که نخواهد داشت، هیچ بلکه تضمینی در ادامه مسیر حکومت های پاک دست در باقی نقاط جهان خواهد بود.

    با این حال میگویند اینها همه که گفته شد وقت میبرد و مستلزم چنین و چنان است و از همه مهمتر همه تئوری است.  بد نیست همینجا اشاره کنیم که ما اسیر عادات هستیم (1399/4/24).   بنظر میرسد باید بیش از پیش دراین باره بحث شود.   یکی از این عادات رایج بین ما نحوه نقد گفتار یا نوشتار دیگران است.  راهکاری برای حل مسأله ای داده شده و ما ده ها ایراد بر آن وارد و شاید بکلی رد کنیم.  اما به ندرت ممکن است چیزی بعنوان بدیل رو کنیم.  نه اینکه نباید ایراد گرفت بلکه ترجیحاً بهتر است همراه آن، راهکار جایگزین نیز پیشنهاد شود چه بسا واقعاً از آنچه انتظار میرفت بهتر از آب در آید. 

    بهرحال در این دوران تاریک، هرکس با توجه به ظرفیت خود اگر گام مفیدی بتواند بردارد بهتر است انجام دهد.  مثلاً کسی در حد گفتگو، کسی در حد نوشتن، و کسی در حد هر کار خیری که از عهده اش برآید.  دستکم کمترین کار و کم هزینه ترین کار برای محافظه کار ترین افرادی که مطلبی را خوانده و آنرا مفید دانسته اند نشر آن برای افراد صاحب صلاحیت است.  کسانی که از این کمترین کار هم ابا دارند خوبست از بی عملی دیگران انتقاد نکنند. شاید انتظار است دستی از آسمان درآید و یکشبه کارها را سامان دهد.

    اینکه گفته اند معیشت و امنیت اولویت اصلی برای ورود به جامعه آرمانی است شاید درست باشد.  منتها بهترین معیشت و بالاترین امنیت اگر آزادی نباشد واژه آرمانی معنائی ندارد.  امروزه معیشت در حوزه دولتی که تکلیف آن معلوم است ولی در بخش خصوصی نیز پوششی برای همان اختلاس های کلان است.  کما اینکه شرکتی خصوصی روز روشن مقادیر متنابهی نقدینه مردم را بنام سفارش آیفون جمع کرده ناگهان ناپدید میشود! نکته اینجاست که نظام ورود آیفون را ممنوع کرده بود.  مردم اعتراض کرده و البته طبق معمول حکومت در صدد اجرای عدالت است!  از این نمونه زیاد بوده و مردم به یاد دارند که بدنبال ممنوع شدن ورود واکسن آمریکائی، چگونه کارخانه ای با سرمایه ای ناگفتنی برای تأمین واکسن کرونا تأسیس و متشابهاً پس از مدتی بخش دیگری از ثروت ملی ناپدید میشود.  این در حالیست که استادان و دانشجویان اخراجی را برای تأمین معیشت خود چنان بخاک سیاه انداخته اند که از راننده شدن برای اسنپ نیز ممنوع شده اند.  نظام به بهانه سامان دادن به زباله گردی از اندک معیشت زباله گردان نیز نمیگذرد.  چه بسا هوای تنفسی نیز بزودی سامان دهی شود.

خلاصه آنکه، معیشت درست باید از فرزندان مسئولین درجه اول نظام آموخته شود که اقامت در دول کفر را سرلوحه کارها قرار داده، سرپل لازم برای انتقال ثروت و متعاقباً خانواده در شرایط ناگوار را فراهم سازند.  سازندگی هم دنیا و هم آخرت.

  • مرتضی قریب