فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تقلید» ثبت شده است

۲۰
شهریور

جمعیت و محیط زیست

    سرنامه بالا در پی نقد و درخواست یکی از خوانندگان است که نگران از افزایش جمعیت و نابودی محیط زیست علاقمند به انتشار آمار و ارقام هستند.  حقیقت آن است که آمار و ارقام و بسیاری اطلاعات دقیق تر در منابع عمومی در دسترس همگان است منتها فضای محدود مطالب تک صفحه ای ما به نکاتی تخصیص دارد که در منابع عمومی مغفول است.  ضمن اینکه پیشتر مطالب زیادی در همین وبگاه نوشته شده است و خوانندگان ممکن است بدان مراجعه فرمایند.  ساده ترین راه، مراجعه به زیرنویس یا نظرات در پائین مطالب است که با کلیک روی هر یک از کلمات کلیدی میتوان به مطالب مرتبط دسترسی یافت.  و یا در همان صفحه اصلی، سمت چپ ذیل ستون "کلمات کلیدی" مثلاً اگر روی "جمعیت" کلیک کنید، 16 مطلب در ارتباط مستقیم با آن باز میشود، یا روی "محیط زیست" کلیک کنید 12 مطلب دیگر باز میشود و یا روی "آب" کلیک شود 11 مطلب مرتبط که البته پاره ای ممکن است مشترک باشند برای شما باز میشود.  لطفاً امتحان کنید.

   علاوه بر همه اینها و مهمتر از همه، جستجو در فضای اینترنت معجزه میکند که مثلاً اگر بنویسید "جمعیت کشور ایران" تعداد بیشماری مدخل پیش روی شما باز میشود که محال است حتی کسری از آنها را فرصت کنید مطالعه کنید.  جالب است که اغلب کم کاری خود را فرافکنی کرده بگردن دیگران میاندازیم.  کسی چندی پیش در همین شبکه ها گلایه کرده بود که نداشتن مطالعه و نخواندن کتاب تقصیر اینترنت و فضای مجازی است!  کسی نیست به او بگوید مگر کسی جلوی شما را گرفته است؟  باری، کلی عدد و رقم و اطلاعات به روز براحتی در دسترس شما قرار میگیرد از جمله اینکه جمعیت کشور در حال حاضر حدود 90 میلیون است.  منتها چون عقل درستی بر امور حاکم نیست، مثل بچه های تنبل از روی دست بغل دستی نگاه کرده نسخه افزایش جمعیت میپیچند!  در حالی که کشور از بی آبی میسوزد و بخش بزرگی از پهنه سبز کشور نابود شده و تبعات ویرانگر آن روز به روز شدیدتر شده، دستور افزایش جمعیت از هزار بمب اتمی برای نابودی قطعی سرزمین مؤثرتر است.  برای اطمینان کافیست "منابع آبی کشور" را درج کنید تا با تعداد بیشمار مدخل، شما را با عمق فاجعه، نه فاجعه آتی بلکه فاجعه ای که هم اکنون درآنیم آشنا سازد.  بواقع، مسأله ما از عدد و رقم گذشته و یک عقل متعارف بدرستی درخواهد یافت که اقلیم خشک سرزمین ایران قادر به پشتیبانی جمعیتی فراتر از 30 یا 40 میلیون نیست.  شوربختانه متخصصین آب و محیط زیست نیز با اطلاعات بظاهر علمی همه را گمراه کرده وعده میدهند با کم مصرفی مشکل حل میشود!  این یکی از همان تفاوت های این وبگاه با دیگران است.  بیشترین صرفه جوئی هم برفرض بشود، 10 سال بعد با عده بیشتری که بوجود آمده اند چه میکنید؟  اگر قرار است رشد جمعیت صفر شود هم الان هم دیر شده است!!

   مشکلات از کجاست؟  یکی همین "تقلید کور کورانه" است که گویا در نهاد ما پروگرام شده است.  اینکه چین دست از برنامه تک فرزندی برداشته آیا مجوزی باشد برای هرکاری او کرد ما هم دنباله روی کنیم؟!  یا چون از مقام حاکم در کشور برادر بزرگتر خوشمان آمده مجوزی باشد که هرچه خواست را در طبق اخلاص تقدیم کرده مراتب بندگی را تمام کنیم!  چه باید کرد؟  میگویند نوشتن فایده ندارد.  بسیار خوب، آنچه فایده دارد را تذکر داده بشرطی خود بدان عامل باشید.  دروغ و ریا همه گیر است.  هر جا شکست میخورند میگویند پیروز شدیم.  با خرج های نجومی از کیسه ملت و راه انداختن راهپیمائی های تبلیغاتی، اقتدار ناداشته را به رخ میکشند.  اما وقتی در یک تعطیل آخر هفته ملت از کیسه خودش راهی صفحات شمال شده مسافران سر به 28 میلیون میزنند برای تبلیغات پرخرج 3 میلیون نفری خجالت است که میماند.  چه باید کرد؟ یک کار مفید بدون هزینه، انتقال حرف حساب به سایرین است و بجای بهانه که حرف بجائی نمیرسد، دستکم کاری مفید کرده باشیم.    

    این تغییرات جهانی آب و هوائی که شدیدتر هم خواهد شد ناشی از افزایش بیش از حد جمعیت دنیاست.  نه تنها دما بالاتر میرود بلکه کیفیت آب و خاک و هوا و کلاً کیفیت زندگی مرتباً نازل تر میشود.  گذشت آن روزگار که کتب مقدسه توصیه کردند در زمین پراکنده شوید و مثل ماسه های ساحل متکثر شوید!  آن روزگارِ زمینِ تخت بود ولی امروز، عقلانیت سیاست های دیگری می طلبد.  سیاست های جهانی تحدید جمعیت و مسائل انرژی و ژئوپولتیک، تأسیس نهادی مثل شورای ملل متحد (1402/5/30) را ایجاب میکند تا فارغ از دولت های بی کفایت، خود تنظیم امور را در دست گیرد. اما کو گوش شنوا!

خلاصه آنکه، جهت گیری سیاست های کلی بیکباره باید عوض شود والا این ره که تو میروی به ترکستان است (و چه بسا عمد باشد!).  بمحض تغییر خط، معجزه روی داده اوضاع یکباره عوض میشود هرچند بهبود خرابی ها زمان بر است.

  • مرتضی قریب
۳۰
مرداد

اصلاح از خود

    در جامعه ای که امور همه بر مبنای وعده و وعید است، گفتار و کردار همه فریبکارانه و فاقد صداقت است.  در بهترین حالت، گفتار ظاهر زیبائی دارد ولی متضمن باطنی نادرست و بسا ویرانگر باشد.  مثلاً این عبارت بسیار زیبا و آموزنده در بسیاری از کتابها و یا مجلات معتبر بعنوان پند و اندرز دیده میشود: "ما تا خودمان را درست نکنیم، جامعه درست نمیشود".  این توصیه را یکی از استادان مطرح علوم سیاسی در رسانه ها نیز مکرر اظهار میفرمایند.  ظاهراً توصیه میشود که ما تا خود کامل نشویم نمیتوانیم دیگران را اصلاح کنیم و طبعاً جامعه هم اصلاح نخواهد شد.  بسیار متین بنظر میرسد.  اما کمتر کسی شاید به پیام نادرستی که در آن پنهان است توجه کرده باشد!  نکته اینجاست که ما تا بخواهیم خود را درست کرده کامل کنیم، ممکن است دیگر جامعه از دست رفته باشد که بخواهد اصلاح شود!  مخالفتی نیست که ما باید در صدد تکمیل خلقیات و تعالی رفتار خود باشیم ولی ممانعتی هم نباید باشد که همزمان برای درست شدن جامعه خود اقدام کنیم.  عبارت زیبای فوق الذکر، اقدام به هرگونه اعتراض علیه نامردمی های هیئت حاکمه را عملاً تعلیق به محال میکند.  واقعیت این است توده مردم هرگز شکل مهذب آرمانی بخود نخواهد گرفت و این از محالات است خواه هر جای دنیا و هروقت که باشد.

    شاید مثال زیر مطلب را روشن تر کند.  فرض کنید جنگل سرسبز مجاور محل زیست شما آتش گرفته است.  سرپرست آتشنشانان به افراد داوطلب در صحنه توصیه میکند که تا دوره های آتش نشانی را نگذرانده باشند صلاح نیست وارد صحنه شوند!  ظاهر حرف درست اما باطن آن خانمان بر باد ده است!  از همین رو، داوطلبین به این توصیه حکیمانه گوش نخواهند سپرد زیرا اگر اهمال کنند نه تنها از جنگل چیزی نخواهد ماند بلکه خانه و زندگی آنها نیز نابود خواهد شد.  بسیاری از حرفهای مسئولین که در فضای سیاسی سرگردان است از همین قسم است.  ظاهر عبارات موجه و خیرخواهانه بنظر میرسد اما باطن متضمن پیامی پنهانی است که اغلب فریبکارانه و بسا خانمانسوز است.  شاید هم عمدی در ادای این عبارات نباشد و صرفاً تکرار حرفهای سرگردان درفضای جامعه است.  همانطور که پیشتر ذکر شد حرفها، طوطی وارتکرار میشود و فکر یا ایده درستی پشت آنها نیست.  صحبت هائی که در مجلس باصطلاح نمایندگان مردم تکرار میشود از همین مقوله است.  گاه آش چنان شور میشود که صدای حتی این نمایندگان را هم در آورده به رئیس دولت اعتراض میکنند که مجلس جای روضه خوانی نیست!  عجبا که او حرفی برای گفتن ندارد اما دست از نمایش خود برنمیدارد و شگفتا که خود از اول هم گفته که حرفی برای گفتن ندارد.  پس هدف چیست؟  معلوم نیست اینهمه آمد ورفت و صرف اینهمه پول و انرژی  برای چیست؟  شاید هدف این باشد که نظاره کنندگان خارج مرزها اینگونه تصور کنند امور، توسط جمهور مردم اداره میشود.

    شاید سرچشمه اینهمه پریشان گوئی، وجود تقلید باشد که پیشتر مشروحاً بحث شد.  تقلید از ارباب دیانت چنان در روان مردم ساده دل رسوخ کرده که مخملباف در خاطراتش مینویسد "از فردای روزی که در 12 سالگی طلبه شده بودم اهالی ساده دل کوچه، سوألات مذهبی خود را از من میپرسیدند!".  او میگفت پوشیدن یک پیراهن بی یقه و یک جفت کفش لاستیکی  کافی بود که مردم از یک کودک 12 ساله تبعیت کنند!  باری، کارل بنز، اولین خودروی خود را که اختراع کرد فقط چهارچرخه ای بود با هدف جایگزین کردن اسب با نیروی موتور احتراق داخلی.  ایده خودروی مرسدس بنز امروزی بتدریج از همین شکل اولیه برخاست.  اینسوی دنیا، خودروی وطنی پیکان با تقلید از هانتر انگلیسی ساخته شد و حدود نیم قرن همان بود که روز اول بود بلکه بمراتب با کیفیتی حتی نازل تر!  چرا؟  چون سیستم فکری را 1400 سال اینگونه شکل داده بودند که تقلید از ارکان نظام فکری باشد.  تقلیدی که در همه ارکان زندگی تسری یافت.  قبلاً گفتیم که محصولات فکری و صنعتی همه قابل خرید و کپی سازی است اگر حق و حقوق آن پرداخت شود.  جوامعی که فکری پویا دارند و اسیر سُنت نیستند فوراً دست به اقتباس میزنند یعنی آنچه را که هست چند درجه از آنچه هم هست بهبود میبخشند.  در دفعات بعدی این بهبود و تعالی مداوماً تکرار میشود واینگونه میشود که جامعه مزبور در همه زمینه ها به پیشرفت و تعالی میرسد.

خلاصه آنکه، ایده اصلاح از خود ایده خوبی است بشرط آنکه نظام حاکم را هم بتوان چنان تغییر داد که این اصلاح و سایر اصلاحات ممکن باشد.  در نظام استبداد، افراد را ایزوله و منفرد میکنند بطوریکه اصلاح از خود نیز قادر به گسترش آنطورکه باید و شاید نباشد.  ایده های اصلاحی اغلب گرفتار چرخه معیوبی میشود که دور باطل نام دارد.  لذا هرگونه اصلاح از خود و اصلاح نظام حاکمه تا توأم با هم پیش نرود نمیتواند ثمر بخش باشد.  پس ضمن تهذیب نفس، باید همزمان در صدد اصلاح نظام حاکمه نیز بود.  بسا این آخری حتی مهمتر و ارجح باشد که موجب شود پرداختن به اولی هم فوراً میسر شود.

  • مرتضی قریب
۲۶
مرداد

زمانی برای تفکر

    امروزه برای هر کاری وقت تخصیص میدهیم الا برای فکر کردن.  کارها از روی تفکر نیست.  در محاورات از جملات یکدیگر تقلید میکنیم.  در چیزهائی که مینویسیم از روی دست یکدیگر برداشت میکنیم.  گاهی هم اگر ندرتاً به تفکر میگذرانیم از روی کلیشه است.  کوتاه سخن اینکه وقتی را برای شکل دادن ایده های ناب تخصیص نمیدهیم.  بهانه میآوریم که معیشت وقتی برای انسان باقی نمیگذارد.  تا حدودی درست است اما نه کاملاً.  زیرا اوضاع فعلی معلول همین رویه ای بوده که قرنها استمرار داشته است.  علت اصلی تا حدودی در خلال گفتارهای سابق بیان شده است.  باری، بنظر میرسد هوش مصنوعی هم در راه است که وارد بازار شده قرار است ما را از شرّ این وظیفه "نامیمون" بکلی نجات بخشد.

    منظور از تفکر، اندیشه ورزی سیستماتیک است والّا مغز همواره درگیر صورت های گذرائی است که میآید و میرود، حتی هنگام خواب!  فرآیندهائی که درون مغز روی میدهد درون قالب های از پیش طراحی شده ای کار میکند که متأثر از تجربیات زندگانی است.  نکته ای که هست این است که این تجربیات معمولاً درون چرخه بسته ای مرتب تکرار میشود و ایده جدید و تازه ای خلق نمیشود.  زیرا ایده های جدید و ابتکارات متضمن تفکر مستقل و خارج شدن از قالب های از پیش طراحی شده است که طبعاً به پیشرفت و تعالی منجر میشود.  در زندگی روزمره، مرتباً در حال نشخوار ذهنیات پیرامونی بوده، چیزهائی میشنویم و ناخودآگاه آنها را رله کرده به دیگران تحویل میدهیم.  در این فرآیند چیز جدیدی بوجود نمیآید.

   مثلاً میدانیم که انسان دارای تولدی است و نهایتاً مرگی که فاصله بین این دو نقطه به زندگانی موسوم است.  این واقعیتی است که همه بزرگان گفته اند و ادیان نیز بر آن صحه گذاشته اند.  اما آیا واقعاً همین طور است؟  مگر درختان پس از مرگ زمستانی مجدد در بهار به زندگی برنمیگردند؟  فقط نباتات نیست، برخی حیوانات مانند خرس نیز همینگونه اند.  میگویند این مرگ نیست فقط خواب زمستانی است مثل خوابی که ما شبها داریم.  با اینحال شواهد جدید حاکی از وجود قورباغه ها و لاک پشت هائی در نواحی سردسیر است که در زمستانهای سخت بدن آنها منجمد و قلب بکلی از کار می ایستد.  آیا این مرگ نیست؟  منتها با کمال شگفتی با اولین پرتوهای بهاری مجدد زنده میشوند.  آیا حق نداریم با خروج از قالب های سنتی، چنین پدیده ای را برای انسان نیز پیش بینی کنیم؟  هرچه باشد انسان نیز نوعی جانور است.  منظور، لزوماً پشتیبانی از چنین فکری نیست بلکه تأکید بر این نکته است که اندیشه ورزی به بیرون قالب هاست که میتواند زایا و پیشرونده باشد.

    در زمانه ما همه چیز "بسته" ای شده است.  نه تنها مصنوعات بلکه ایده ها نیز بسته ای شده و بسته ها همه در معرض فروش است.  کافیست با پول خریداری شوند.  آنجا هم که تحریم ها اجازه نمیدهد، با چمدانی پر از پول نقد همه موانع برطرف میشود!  مثلاً در حوزه اتوموبیل سازی، قرار نیست از صفر تا صد، مطابق صد و اندی سال پیش، همه چیز در کارخانه ساخته شود.  امروزه طراحی را انجام داده و سایر قطعات را بطور پیش ساخته از جاهای دیگر سفارش میدهند.  حتی طراحی را هم میتوان خرید.  صنایع مصرفی و حتی صنایع نظامی مشمول چنین رویه ای است.  مبنا صرفه اقتصادی است.  روزگاری جزیره انگلیس مرکز تولیدات نساجی بود که به سراسر جهان صادر میشد.  امروز مرکز ثقل آن به بنگلادش رفته و باعث نجات مردم آنجا از فقر مزمن شده است.  هرچند طراحی ها از جای دیگر وارد میشود.  جهانی شدن بازار موجب شده هر قطعه از مسیرهای مختلف که صرفه ایجاب میکند آمده یکجا جمع شده مصنوع مورد نظر مونتاژ شود.

   همین شیوه متشابهاً درباره فکر نیز میتواند صادق باشد.  ترجیحاً فکر باید تولید محلی باشد، منتها اگر میسر نباشد آنرا هم میتوان مانند هر مصنوع دیگری خریداری کرد.  نگاه کنید ببینید کشورهائی که تعصبات احمقانه را کنار گذاشته اند چگونه با خرید فکرهای صنعتی و ثبت اختراعات، در حوزه هائی که هیچ تجربه قبلی نداشته اند پیشرفت کرده حتی از کشور مبداء نیز جلوتر افتاده اند.  همین شیوه درباره هر نوع تفکر دیگری نیز صادق است.  اگر یک فکر سیاسی جائی جواب داده چرا اقتباس نشود؟  ارجح آن است خود زمانی را به تفکر اختصاص دهید.  اگر مجبورید از افکار دیگران استفاده کنید از آنی استفاده کنید که تبلیغات نداشته و امتحان خود را پس داده.  آنکه حقیقتی دارد نیاز به تبلیغ ندارد. 

خلاصه آنکه، اگر فرصت تفکر نداریم دستکم خواهان اقتباس (نه تقلید) از افکاری باشیم که امتحان خود را داده باشد. فضا در جامعه پر از تکرار مکررات است. او که بر بالاترین مسند اجرائی تکیه زده به الفاظ عربی بسنده کرده برای ارائه مطلقاً هیچ ندارد.  بقول شاعر دهان پر از عربیست! همه در حال نشخوار حرفهای یکدیگرند، هیچ ابتکار و هیچ حرف نو وجود ندارد.

 

  • مرتضی قریب
۲۲
مرداد

گسترش دانش

    بلافاصله پس از مطلب "اخذ دانش"، انتقاداتی وارد شد.  میگویند چنان نوشته اید گویا در هزاره های پیشین هیچ دانشمند و افراد دانا نداشته ایم!  در پاسخ باید گفت سوء تفاهم بسیار بزرگی در درک ما از مقوله دانش و دانشمند وجود دارد که تا روشن نگردد مشکل هزار و چند صد ساله ما حل نمیشود.  هر قدر پرسش و پاسخ در این باب بیشتر باشد به روشن گشتن زوایای تاریک یاری رسانده، فهم مطالب به درک ما از اینکه چرا و چگونه اینطور شدیم کمک میکند.  آنچه در پی میآید تلاشی مختصر در پاسخ به سوء برداشت هاست و ضمناً شرح گسترش دانش در مرحله بعد از اخذ دانش است.

   صد البته، کشور ما در تمام تاریخ گذشته درخشان خود حکما و دانشمندان زیادی داشته است که به توضیح لازم ندارد.  این واقعیت منحصر به ما نیست و سایر جمعیت های انسانی در دیگر سرزمین ها، کم و بیش از این موهبت برخوردار بوده اند.  منتها تفاوتی که هست و بارها اشاره شده و بازهم اشاره میشود، نکته کلیدی یعنی "نگرش" هاست.  دیدیم که نگرش ما درباره اخذ دانش عمدتاً مطابق روش سنت اسلامی یعنی به حافظه سپردن است.  در اینجا سنتاً از عقل همان نقش حافظه مُراد است و نه آن عقل کنجکاوِ تحلیل گر که میتوانست نجات دهنده باشد.  از همین رو در کشور ما و سایر بلاد اسلامی به کسی دانشمند اطلاق میشود که اطلاعات هرچه بیشتری در حافظه داشته و موقع لزوم ارائه کند.  اینکه این سنت هنوز با ماست و بسادگی اصلاح پذیر نیست کافیست به یک نمونه که اخیراً در صدا و سیمای دولتی نشان داده اند اکتفا شود.  در یکی از برنامه ها، پدری کودک 6 ساله تیز هوشش را معرفی کرده و مجری سوألاتی از او میپرسد.  کودک امتحان خود را در یادگیری چند زبان به مجری پس میدهد و سوألاتی که درباره برخی از عناصر جدول مندلیف از او پرسیده شده بدرستی پاسخ میدهد.  اینکه کودک با هوش است و باید تقدیر شود جای بحث نیست، آنچه که در ورای این داستان و هزاران داستان دیگر دیده نمیشود و منشاء ادبار و عقب افتادگیست، تلقی تاریخی ما از حفظ داشتن اطلاعات بعنوان دانشمند بودن است! 

   بدون شک، داشتن اطلاعات و حافظه قوی موهبتی است که نصیب کمتر آدمی میشود.  اما آنچه در سنت تاریخی ما مغفول مانده و درماندگی در تمام زمینه ها را سبب شده همانا توجه به "تحلیل" است که لازمه آن کنجکاوی پرسشگرایانه وآن نیز در گرو محیطی آزاد بدور از استبداد ایدئولوژیک است.  همین کودک باهوش اگر برای شکوفائی و افزایش قدرت تحلیل به محیطی آزاد پناه نبرد، در نهایت ماشین حافظه ای خواهد شد اما نه در حد پایگاه اطلاعاتی Google!  مثال های بیشمار دیگری وجود دارد از جمله اینکه زمانی نه چندان دور، ما در مقام مقایسه با نژادهائی در خاور دور در مقوله اخذ دانش در یک سطح و بلکه بسیار جلوتر بودیم.  اما آنچه باعث شد آنها در زمینه "گسترش دانش" از ما پیش افتند، تفاوت نگرش ها بود.  ما در زمینه اخذ دانش به سبک تقلید شاید موفق بودیم اما در مقوله گسترش دانش متأسفانه خیر.  این نه بخاطر ضعف قوای ذهنی بلکه به دلیل قیودی بود که از ناحیه ایمان ریائی بعنوان شرایط مرزی بر حوزه تفکر تحمیل شده بود!

    از نگاه دیگری، گسترش دانش مشابه گرُ گرفتن آتش در توده هیزم خشک است.  اولین ترکه ها بمحض آتش گرفتن، شعله حقیری است که به هیزم اطراف سرایت کرده و بزودی خشک و تر را یکجا خواهد سوزاند.  مثالی از یک واکنش زنجیری خودکفا.  یعنی بخش کوچکی که میسوزد، گرمای آن باعث اشتعال بخش های مجاور و لذا گسترش آتش خواهد شد.  در تاریخ گذشته ما، ظهور نخبگان، اینجا و آنجا به مثابه اخگرهائی تک افتاده در بستر جامعه ای ناجور بودند که مدتی درخشیده خاموش شدند.  هیچگاه این شعله های تک افتاده در متن جامعه "نگرفت" و تبدیل به آتشی خود-نگهدار نشد!  چرا؟ چون بستر، هرگز آمادگی لازم را نداشت.  بستر که آماده باشد، دانش خود بخود و تصاعدی چون آتش گسترش خواهد یافت. متشابهاً، استعداد های درخشان فرصت رشد و تعالی در جامعه ایمان ریائی نخواهند داشت چه رسد گستراندن دانش.

خلاصه آنکه، بجای کورباوری و تعصب نسبت به گذشته، بهتر است انتقادها را متوجه شیوه تفکر سنتی کرده به تغییر جهت به سوی درست اهتمام ورزید.  کارِدرست وارد کردن تحلیل در بررسی امور است که خود روحیه پرسشگری و انتقادی را نسبت به همه کس و همه چیز میطلبد.  قرنهای متمادی کتیبه های هخامنشی و نوشته های از یاد رفته اشکانی و ساسانی در سرزمین ما پراکنده بود و نیاکان ما آنها را میدیدند اما نمیپرسیدند اینها چیست و چه میگویند؟  شاید هم انگیزه ای برای پرسش نبود.  عاقبت چه کسانی موفق به رمزگشائی شدند؟ بیگانگانی که از جامعه ای پرسشگر آمده بودند!  آیا بجای سرگرم شدن در چیدمان دکور در خانه ای که از پای بست ویران است ارجح نیست به یک تجدید نظرِ بزرگ پرداخته شود؟

  • مرتضی قریب
۱۹
مرداد

اخذ دانش

    انتقاد میشود که زمانه، زمانه حرف نیست و باید هرچه زودتر کاری شود که کشور از ورطه نابودی نجات داده شود.  فکر عقلا همه این است که این کژراهه که جز زیان و تباهی هیچ نداشته به راه راست برگشته و عقل بر امور حاکم شود.  بمصداق "دوصد گفته چو نیم کردار نیست" کفایت نظریه پردازی را اعلام و تأکید که: زعمل کار برآید به سخندانی نیست!

   البته این انتقادات و اظهارات همه متین و معقول است و نظر درست جز این است.  سیاست پیشگان خیرخواه نیز جز این هدفی ندارند و باید همه یاری کنند تا به نتایج ملموس رسید.  اما به موازات، آنچه این سلسله مطالب دنبال میکند ریشه یابی اشکالاتی است که ناخواسته جامعه ما را مستعد افتادن در چاه عوام فریبان کرده و گرفتن پند که بعدها تکرار نشود.  مگر انسان عاقل چند بار باید از یک سوراخ گزیده شود!  این اشکالات عمدتاً در حوزه فکر و اعتقادات و ثمره قرنهای متمادی تقلید و تکرار است که شاید بسادگی اصلاح نشود.  که اگر در این مقوله تجدید نظر نشود و شیوه تفکر سنتی اصلاح نشود چه بسا حتی بعد موفقیت ظاهری، این چرخه معیوب مجدد تکرار شود که قبلاً در تجربه مشروطیت شاهد آن بوده ایم. 

   برخی را عقیده بر اینست که دوران تجددِ پس از قاجار مجال کافی نیافت تا قوام گیرد و بهمین دلیل با انقلاب اسلامی گسسته شد.  شاید این رگه هائی از واقعیت داشته باشد اما نه کاملاً.  زیرا با اینکه در دوران تجدد، ظواهر زندگی تغییر کرد لیکن ذهنیات مردم همچنان با خرافات و ایمان ریائی آغشته بود.  ایمان به ماوراءالطبیعه و ورد و جادو که آثار آن روی سلاح های مرسوم زمان دیده میشد.  انواع عزایم و ادعیه روی این سلاح ها حک میشد تا رزمنده را از آسیب حفظ کند.  شاید فقط عباس میرزای ولیعهد بود که ناگهان متحول شده پی برد اوراد و چشم زخم مؤثر نیست و مبادرت به فرستادن جوانان به خارج برای اخذ دانش زمان و جبران مافات کرد.  اقدام او سرآغاز گامی مهم در جهت تحول کشور بود.  بعدها در دوران تجدد همین خط فکری با سرعت بیشتری دنبال شد و کشور از حیث پزشک و عالِم و متخصص غنی گردید.  با همه محاسن اما این اقدامات کافی نبود زیرا در این تحول فقط یادگیری مطرح بود؛ یادگیری همه آنچه ملت برای قرون متمادی از آن غافل بود.  متأسفانه این یادگیری ادامه همان سنت قدیمی تکرار و تقلید از آنچه فراگرفته میشد بود.  از این شیوه ممکن است مهندس و استاد خوب بیرون آید که بجای خود عالیست ولی هیچگاه متفکرِ مستقل و مبتکر بیرون نمیآید!

    اگر تصور شود این رویه منحصر به دوره عباس میرزا و اخلاف او بود باید گفت اشتباه است.  چه اینکه نحوه اخذ دانش در ایران اسلامی همواره متأثر از شیوه اندیشه دینی بود که ایمان رأس امور است.  در این شیوه عقل جائی ندارد و پایه کار بر اساس منقولات است.  اگر هم دانشمندانی چون ابن سینا، خوارزمی و بیرونی شکوفا شدند باید بحساب استثنائات گذاشت.  حتی همین دانشپژوهان سده های اولیه، مبنای کارشان بیشتر جمع آوری دانش بود.  اطلاع کافی نداریم، چه بسا رویه از پیش از اسلام نیز همین بوده.  اما دیدیم که تحولی که در اندیشه ورزی حدود 400 سال پیش در اروپا اتفاق افتاد نقطه عطفی شد که در محدوه فلسفه باقی نماند و باعث پیشرفت در همه زمینه های دانش و فن شد.  بی شک رفاهی اگر هست مدیون این تحول بنیادی در طرز نگرش به دنیاست.  هسته مرکزی آن روحیه پرسشگری است که لزوماً زائیده فکر اروپائی نیست.  کما اینکه عمر خیام نیشابوری سراینده رباعیات معروف، اشعارش را که حاکی از روحیه پرسشگری و تیزی فکر است نمیتوانست آنها را بخاطر تنگناهای جامعه نشر دهد و تنها پس از مرگش لابلای کارهای دیگرش پیدا شد.  به همین جهت است که ستروَن بودن جامعه از تفکر پویا نه در کشور ما بلکه در سایر بلاد اسلامی تاکنون حاکم بوده است.  لذا هیچ راهی جز این نیست که در نبود استبداد و فقدان سلطه دینی، با آموزش درست روح ابتکار و نوآوری شکوفا شود.

خلاصه آنکه، برای یک کار اساسی، باید گامی بلند برداشته شود.  همه انتظار دارند آنان که حاکم فضای سیاسی اند کاری کنند، حال آنکه اینجا این گام بلند لازمست توسط تک تک آنان که به اهمیت موضوع واقف شده اند برداشته شود.  آنچه در هر حال عجالتاً، در کنار سایر اقدامات، میسر است نشر روشنگری و کار فرهنگی است.  زیرا چاره مشکل تاریخی ما رهایی تفکر از سیطره ایمان هزار و چند صد ساله و تفکیک این دو مقوله از یکدیگر است.  روح ابتکار و نوآوری، مادام که تفکر در سیطره ایمان باشد خشکیده و عقل به انزوا رفته، کشور وابسته و اسیر غیر شده و در شرایطی چون امروز به ناچار از اقمار مقتدای بزرگ میشود.  چنین نظامی که فقط به بقای خود می اندیشد، هرزمان در کار رقبا عاجز میماند، با راه اندازی ماشین اعدام، انتقام سخت را از مردم بیگناه میگیرد.  با بودن آن هیچگونه اصلاحی متصور نیست.

  • مرتضی قریب
۱۵
مرداد

تقلید

    لابد از مطالب پیشین چنین برداشت میشود که تقلید مذموم است؟  اما لزوماً نه چنین است.  تقلیدی که تاکنون مورد مذمت بوده تقلید کورکورانه است.  تقلیدی است که ذهن شخص در قبال آن مُنفعل است.  تقلیدی است که عموماً در حوزه دیانت و امور مذهبی رایج است.  در این امور بر فرد مقلد است که چشم بسته از آنچه ارباب دیانت میگویند پیروی کرده چیزی از خودش در نیآورد.  باری، تا آنجا که مربوط به حوزه نظر باشد و ارتباطی با زندگی روزمره نداشته باشد، این نیز برای خودش دنیائی دارد.  مشکل از آنجا آغاز میشود که تقلید در امور دیگران مداخله داشته باعث تنش در جامعه شود.

   اما تقلید هائی هم هست بد که نیست خیلی هم خوب است.  مثل اینکه برای خوش نویسی از یک خط خوب تقلید شود یا برای هنرمند شدن از نمونه های عالی تقلید شود.  یا برای تخلق به اخلاق حسنه به آدمهای خوب تأسی شود.  اما برای همین تقلیدهای خوب هم اگر قرار باشد روحیه ابتکار و نوآوری در کار نباشد، به درجا زدن و انجماد خواهد کشید.  خطاطان خوب، شیوه های بدیع و جدید خلق کردند و هنرمندان مطرح، سبک های جدید معرفی کردند.  اینست که در تقلید نیز بابِ تفکر در همه حال باید باز باشد تا تحول و تعالی ممکن باشد.

   اما این تقلید خوب به هنر و اخلاق محدود نیست که در عرصه علوم و فنآوری نیز چنین است.  در دانشگاه، دانشجو آنچه را از استاد میشنود در وهله نخست بصورت دربست میپذیرد.  کسی که تمام دوران تحصیل را اینگونه فرا گرفته باشد، پس از فارغ التحصیلی چه بسا مهندس خوبی باشد یا در عرصه آموزش استاد خوبی بشود بویژه اگر حافظه خوبی هم داشته باشد.  در عرصه ادبیات یا تاریخ و جغرافی ممکنست این شیوه قرین موفقیت باشد اما در عرصه علوم چنین نیست.  مهندسِ مبتکر و یا دانشمندِ واقعی کسی است که در مجموعه آنچه فرا گرفته قادر به دخل و تصرف بوده چیزهای نو و افکار جدید بیافریند.  مهمترین دلیل پیشرفت تکنولوژی و علم همانا وجود همین معدود مهندسین و دانشمندان واقعی است.  حقیقت آنست که امروزه صحنه کشور از این افراد تهی شده و علت آن کُشتن روحیه پرسشگری و ابتکار است که پیشتر ذکر شد.

   تبعات تقلید کورکورانه بیشمار است که یکی از نتایج آن همین اتفاقاتی است که مکرر شاهدیم.  مسئولین همه انگشت بدهانند که این حوادث چرا رخ میدهد!  دلیل آن ساده است.  وقتی بساط پرسش و پرسشگر برچیده شود آنچه میماند دنباله روی و تقلید است.  بجای آنکه خِرد و تخصص فضیلت باشد، حامی پروری و داشتن مُهر بر پیشانی ملاک ارتقا و احراز مشاغل کلیدی میشود.  در چنین نظامی هرکه بیشتر ابراز جان نثاری کند محبوبتر است و بر صدر مینشیند.  اتفاقاً این رویه چیز جدیدی نیست که درست از همان زمانی آغاز شد که رئیس جمهور جدید در قامت یک دانشجوی پزشکی متعهد با کمک رفقای خود شروع به پاکسازی اندیشه از سطح دانشگاه و موسسات آموزشی کرد!  ذخیره فکری کشور از همان آغاز کار رو به تباهی رفت که تا امروز همین بوده عیناً نظریه "پنجره شکسته" را تداعی میکند.  از همان آغاز، بجای اینکه تفکر قاعده باشد، شکلِ سر و وضع ظاهر ملاک تعهد و تشخص میشود.  فقط این نیست که مملکت به اِفلاس کشانده میشود بلکه تبعات ثانویه ای هم دارد که یکی از آنها همین افزایش تصاعدی نفوذی هاست!  در چنین نظامی چون خِرد محل اعتنا نیست، هر فردی با هر نیتی و با هر درجه ای از هوش و سواد با ظاهرسازی و خودنمائی در قامت مورد علاقه نظام میتواند بسرعت ترقی کند.  او با سردادن همان شعارهای سران نظام، بلکه تندتر و کوبنده تر، نامزد اِشغال پست های کلیدی میشود.  نهایتاً همان میشود که سابقاً در کشورهای دیگر هم شده و جواب داده است.  حلقه ای که اینگونه پا گرفت، افراد صادق و سازنده و پرسشگر را با برچسب هائی مثل "دشمن"، "نفوذی"، "غربگرا" و امثالهم بعنوان مزاحم و فضول حذف ولی رفقا را بداشتن رانت های میلیاردی پشتگرم میسازد.  در این بازی، بیگناهانی به جرم ناکرده معترف و زندانی یا اعدام میشوند.

خلاصه آنکه، تقلید کورکورانه تبعات وخیمی دارد که به امور دینی منحصر نمیشود.  اما همراهی آن با ایمان ایدئولوژیک در یک نظام ایدئولوژیک شدت آن را صد چندان میکند.  تفکر آزاد در چنین شرایطی رخت بربسته جای آنرا تظاهر و ریا گرفته حلقه های قدرت بر مبنای آن شکل میگیرند.  استقرار و استمرار این وضعیت کشور را به ورطه اِفلاس کشانده و واکنشی زنجیری برای تخریب شکل می گیرد.  تخریب در همه چیز، نه تنها در آب، برق، انرژی، هوا، جنگلها، خاک، محیط زیست، بلکه حتی در اخلاق و روابط اجتماعی نیز راه پیدا میکند.  و مهمتر از همه ذخیره فکری کشور هم تهی شده و آنچه اهمیت ویژه پیدا میکند، ایدئولوژی است که بابت حفظ آن قربان کردن همه چیز مباح است حتی کل کشور و مردمش!

  • مرتضی قریب
۰۸
مرداد

نیروها در طبیعت -3

    دیدیم که فکرِ جستجوگر، محور اصلی در کشف رمز و رازهاست.  با این تبصره که تفکر بتنهائی معلوم نیست به نتایج قابل اعتماد منجر شود.  مادام آزمایشات برنامه ریزی شده که با اسباب و ادوات فنی همراه است وجود نداشته باشد، توفیقی نمیتوان امید داشت.  لذا تفکر جستجوگر زمانی به کشف حقایق نائل میشود که معمولاً مستند به مشاهدات و آزمایشات باشد.  در غیر اینصورت باید محتاط بود زیرا معلوم نیست نتیجه کار درست از آب در آید.  البته گاه شهود بتنهائی ممکن است تصادفاً درست از آب درآید.  داستان دموکریتوس که قائل به وجود اتم بود از همین قسم است.  علت موفقیت او نیز بسیار ساده بود چه اینکه قضیه تقسیم پذیری ماده 2 حالت بیشتر نداشت یا تقسیم نامتناهی و یا جزء لایتجزا که او اختیار کرد. 

   از کهربای سحرآمیز باستان به نیروی برق در زمان حاضر رسیدیم.  ذهنیتی که حاکمیت دینی مروّج آن است ظاهراً رویگردانی از نوگرائی و دستآوردهای مادّی بوده مردم را به زندگی حداقلی تشویق میکند.  اما در همین بحبوحه کمبود برق، اگر برق این نهادهای مروّج "معنویات" برای مدتی قطع شود و تکلیف شود که خوبست برای مردمی که از شما تقلید میکنند نمونه باشید، داد و فریاد برآرند که مسلمانی نیست!  لذا وقتی شرایط عینی حاکم باشد نصایح و مواعظ فراموش شده یکسره باد هوا میشود. اگر فکر را هم نوعی نیروی معنوی تعبیر کنیم، دنیای امروز تقابل 2 نیروی خیر و شرّ است.  یکی نیروی تفکر آزاد و دیگری نیروی ایمان ایدئولوژیک.  اولی مانند آب سیال است و فورم پذیر و مستعد برای پذیرش هرگونه نقد و انتقاد.  دومی مانند یخ منجمد و غیر قابل انعطاف و فورم ناپذیر و چون مقدس است خود را مصون از اشتباه میداند.  اینگونه است که جامعه قطبی میشود و با سیطره ایمان سنتی بر جامعه، تفکر سازنده و ابتکار به حاشیه میرود.  چنین جامعه ای در تبلیغات و پروپاگاندا بسیار فعال و بی پروا اما در عمل و در لوازم زندگی دنباله رو و مقلد جوامع آزاد است.  قابل ذکر است که ممنوعیت تفکر آزاد، با خود تقلید را بهمراه میآورد چه اینکه ایمان ایدئولوژیک و تقلید کورکورانه هردو از یک سنخ اند.  عجیب تر اینکه ادیان در ابتدای خود علی الاصول محصول تفکری آزاد بوده، مدیون این شیوه تفکرند.  منتها بعدها ارباب دین برای بازار خود و حفظ سلطه آنرا بصورت ایمان خشک و لایتغیر درآورده تا مانع از هرگونه تجدید نظر شود.  هرگونه اصلاح واقعی، منوط به تجدید نظر در اساس، فارغ از خطوط قرمز است والا هدر رفت وقت و انرژیست.

   نیروی ایمان معمولاً تداعی کننده ایمان صادقانه و بدون حشو و زوائد مثل ایمان نزد داعش و القاعده و شاید طالبان باشد. ایمان ایدئولوژیک لزوماً ربطی به مبداء قدسی ندارد کما اینکه ایمان برخی مارکسیست ها نیز از سر صدق است.  اما آنچه عملاً در سرزمین ما بنام ایمان جریان داشته سلطه یک ایمان ریائی بوده که مکرر توسط حافظ و سعدی و دیگران نقد شده.  ایمان ریائی مهمترین مانع شکل گیری تفکر آزاد در این هزار و چندصد سال گذشته بوده و نگذاشته است حس ابتکار و نوآوری چه در عرصه زندگی مادّی و چه حتی زندگی معنوی شکل گیرد.  داشته های ما در این مدت، همه ناشی از حُسن تصادف بوده که جرقه هائی اینجا و آنجا درخشیده اما نَفَس سرد ایمان ریائی مانع از گرم شدن تنور تفکر آزاد و راه افتادن فرایند زنجیری آنطور که در اروپا شد شده است.  استعارهِ مغز جوانان در داستان ضحاک از همین قسم است.  منتها امروزه چیز جدیدی که در اینسوست و نام ایمان را یدک میکشد مقوله ایست بکلی متفاوت.  در ظاهر، همان افکار تبلیغ میشود اما در عمل متکی به زر و زور و همه آن مفاسد که قبلاً ذکر شد است.  ایمان جدید، ایمان به حفظ سلطه به هر قیمت ممکن است.  حتی به بهای نابودی یک کشور کهن و حتی به بهای نابودی سایر تمدن ها!  تحت سلطه این ایمان مجعول، نه تنها تفکر آزاد محکوم به مرگ است که مبادی منطق ارسطوئی هم به چالش کشیده شده جزء، بزرگتر یا مهمتر از کل میشود!  اینگونه میشود که اصحاب فکر یا در بند یا در تبعید و یا در گوشه ای خزیده میدان عمل به جغدها و زغن ها واگذار میشود.

خلاصه آنکه، در مقام مقایسه با نیروهای مادّی، فکر را هم بمناسبت تأثیری که دارد نوعی نیرو گرفتیم.  بنظر میرسد سرنوشت ما بیش از آنکه تابع نیروهای مادی باشد، گرفتار جدال در صحنه فکر بوده است.  جدال تفکر آزاد با تفکر ایمانی.  سرنوشت غمباری که ناشی از اسارت فکر است!  دیدیم که عبور از نگرش ارسطوئی نیرو به نگرش مستدل گالیله و نیوتون باعث چه تفاوت عظیمی در چهره دنیا شد.  نظراً میتوان امید داشت که عبور از نگرش ایمانی به نگرش تفکر آزاد به چه نتایج شگرفی در حوزه انسانی منجر شود.  بیش از هزار و چند صد سال سیطره نگرش ارسطوئی مانع پیشرفت علم بود.  آیا امیدی هست که از پس قرنها، سیطره ایمان ریائی شکسته شود و نیروی ذهن از قفس جهل مقدس آزاد گردد؟!

  • مرتضی قریب
۰۳
اسفند

حکومت آرمانی -11

    گاهی درباره نام ها و عناوین باید تأملی دوباره کرد.  عناوینی مثل دموکراسی، سوسیالیسم، سرمایه داری، و امثالهم ذهن را در چارچوب هائی مقید میسازد.  این اسامی و عناوین نباید ذهن را از تفکر آزاد و هدف اصلی دور سازد.  حال آنکه آنچه در جامعه مشاهده میشود، تمایل مردم برای گِرد شدن حول عناوین است.  اما آیا عنوان بتنهائی کفایت میکند؟

    وقتی صحبت از دموکراسی است، همه خود را طرفدار و سرسپرده آن میدانند.  حتی خونریز ترین مستبدین نیز ادعای دموکرات بودن دارند تا آنجا که در تعریف دموکراسی میگویند: رفتار من!  با آنکه مستبد آگاهانه دروغ میگوید اما پیروان ساده لوح او همین ادعاها را تکرار کرده تصور میکنند به صِرف حرف، ادعای آنان فعلیت پیدا میکند.  گاه جامعه روشنفکری نیز دچار همین سوء فهم است.  تصور میکنند اگر کشوری تابلوی "سوسیالیزم" را بر سردر خود نصب کرده باشد، قطعاً کارش درست است و پیروی بی چون و چرا از رهبرش واجب عینی است.  چه بسا لازم هم نباشد این عنوان مربوط به امروز باشد، کافیست سالها پیش چنین بوده باشد و تصور میکنند همین بر حقانیت او کفایت میکند.

    با مشاهده اخبار رقابت های حزبی که در این ایام در پاکستان در جریان است، تصور همگانی بر اینست که دموکراسی در سیاست پاکستان برقرار است.  اتفاقاً ممکن است انتخابات هم سالم و بدون تقلب انجام شده باشد.  منتها باید پرسید این آیا همان حکومت آرمانی یا دستکم نزدیک به آن است که در مخیله داشتیم؟  آیا به صِرف تقلید ضوابطی از غرب میتوان امید به فعلیت مفهوم دموکراسی داشت؟  نگاهی به وضع جامعه و روابط درونی آن ما را دچار تردید میکند.  شاید در ظاهر این گامی به پیش باشد ولی با آنچه که باید باشد یک دنیا فاصله دارد.  نیک میدانیم تشریفات دموکراسی و مراسم انتخابات در کشورهای استبدادی فقط حفظ ظواهر و بیشتر به قصد نمایش و فریب افکار عمومی چه در داخل و چه در غرب است.  مستبد اگر باندازه سرِ سوزنی صداقت میداشت، این ریاکاری را کنار میگذاشت.  قره قوش این امتیاز را داشت که عدالت را به شیوه خود و بی پرده به نمایش میگذاشت.  او هرچه بود خودش بود و ادعای دموکراسی نداشت!

    با بازگشت به مثال پاکستان باید این امتیاز را به او داد که بالاخره مسأله احزاب و انتخابات آزاد است.  اما اینکه حکومت، بدون دخالت نظامیان باشد جای شک دارد.  بیائید فرض کنید در افغانستانِ طالبانی نیز تعیین رهبر بشیوه دموکراتیک باشد.  کجای کار خراب است؟  ایدئولوژی!  همانطور که پیش تر اشاره شد، با حضور فعال ایدئولوژی در جامعه و بویژه دخالت آن در امر حکومت، امید به حکومت نرمال هم محال است.  علی الخصوص آنجا که نهاد دین خود یک تنه عهده دار حکومت باشد و ایدئولوژی دینی اساس حکومت قرار گیرد.  زیرا از آن مفهوم لایتغیر حاصل است و محصول نهائی جز تحجُر نیست.  البته این امر دارای طیف است و حکومت دینی انتهای این طیف است.  لذا تعالی انسان در هیچیک از اَشکال آن میسر نیست.

    واقعیت این است که دموکراسی های غربی هم دارای طیف اند.  در واقع سرشت طبیعت بگونه ای است که اجازه نمیدهد شما همه امتیازات مثبت را یکجا داشته باشید.  لاجرم در جوامع آزاد نیز عده ای ناراضی خواهند بود.  مثلاً طبق قانون اساسی آمریکا داشتن اسلحه مجاز است که اجازه میدهد مردم درموقع لزوم از دموکراسی خود دفاع کنند.  منتها با سوء استفاده و حوادثی که اتفاق افتاده بخشی از مردم، ناراضی و خواهان اصلاح قانون اند.  نیک که بنگریم شاید نیاز کشورهای استبداد زده شرق به قانون حمل آزاد اسلحه خیلی حیاتی تر باشد.  کما اینکه پیروزی آزادیخواهان در بثمر رساندن مشروطه در سایه سنت قدیمی مالکیت آزاد اسلحه اتفاق افتاد.  چیزی که امروز همه حسرت آن را میخورند.

    حال که صحبت از مشروطه شد، بسیاری از روشنفکران را عقیده بر این است که با پیروزی مشروطه، کشور صاحب دموکراسی شد.  پس چرا این چنین شد؟  علت به جزئیاتی که تاکنون گفته ایم بر میگردد.  اِشکال عمده همانا حاکمیت ایدئولوژی دینی در اذهان بود که مستبدین با اتکا به احکام دینی و در دست داشتن زمام ذهنیت توده بالاخره آن شد که امروز شاهدیم.  طُرفه آنکه یگانه اثر مثبتِ آمدن حکومت دینی در این چند دهه اخیر زایل شدن مشکل فوق است و به همین دلیل به آینده کشور میتوان امید بسیار داشت.  بشرطی که هرکس سهم خود را انجام داده و فضای نومیدی را شکست داد.

خلاصه آنکه، اسیر عناوین نباید شد. مردم دنیا اسیر سیاستمدارانی اند که در غرب صرفاً در پی کسب رأی و حفظ کرسی و در شرق استبداد زده، مرهون عنایات مستبدِ مادام العمرند.  مردم دنیا خود بفریاد خود رسند، که کمکی از غیر نیست!

  • مرتضی قریب
۱۹
خرداد

دنباله روی

   دنباله روی چیست؟!  به مثال های زیر توجه کنید:

مثال 1.  با دوستی قرار گذاشته اید به جائی بروید و قرار است هریک با اتوموبیل خود عازم شوید.  چون با محل مورد نظر آشنا نیستید،  هردونفرتان آدرس دقیق را پرسیده اید.  منتها دوست شما اول حرکت میکند و بلافاصله شما او را تعقیب میکنید.  به گمان اینکه دوست شما مطابق نقشه راه حرکت میکند، شما که از پشت اتوموبیل وی را تعقیب میکنید دیگر چندان به آدرس مکتوب توجهی ندارید و آنرا نگاه نمیکنید.  حتی ممکنست دیگر به علائم راهنمائی و تابلو های مسیر هم توجه نکنید و حواس خود را صرفاً وقف دنبال کردن ماشین او کنید، به گمان اینکه او راه را بهتر بلد است.  بعد طی مسافتی، ماشین جلوئی متوقف میشود و دوست شما با اظهار تأسف پیاده شده میگوید راه را اشتباه آمده ایم.  در اینجاست که متوجه میشوید دنباله روی چه عواقبی میتواند در پی داشته باشد.

    سناریوی فوق که ممکنست برای هرکسی اتفاق افتاده باشد، چندان چیز عجیبی نیست و اغلب ممکنست نتایج وخیمی نداشته باشد.  اما چه بسا ممکنست به جاهای باریک نیز کشیده شود.  حتی ممکنست به جهنم ختم شود.  اگر دنباله روی برای یافتن آدرس محلی ما را به مقصد نرساند، باری، خود بخود بزودی آشکار میشود و پی به اشتباه خود میبریم.  اما مشکل اصلی در دنباله روی های فکریست که اغلب متوجه اشتباه خود نمیشویم.  چه بسا در مسیر اشتباهی باشیم و هیچگاه بدان واقف نشویم. یکی از مشکلات مردم، دنباله روی از رهنمودهای سیاست بازان است.

   علت دنباله روی چیست؟  همانطور که از مثال بالا میتوان متوجه شد، شاید علت اصلی یا مهمترین علت همانا راحت طلبی باشد.  از جنبه بدنی و فیزیکی بخوبی قابل درک است چه اینکه اصلی تحت عنوان " اصل اقل انرژی" در فیزیک وجود دارد که طبق آن، پروسه های طبیعت راهی را انتخاب میکند که مستلزم صرف حداقل انرژی یا کار باشد.  اما راحت طلبی فکری مقوله دیگری است که گو اینکه با اصل فیزیکی یاد شده همخوانی دارد اما نتایج وخیم تری برای فرد و جامعه در بر دارد.  باید دانست که فکر کردن نیز عمل انرژی بری است و کارهای فکری  انسان را خسته میکند.  برای راننده ای که دنبال آدرسی میگردد راحت تر اینست که از نرم افزارهای راه یابی که روی گوشی های موبایل نصب است استفاده کند تا بخواهد مدام مغزش را درگیر پیدا کردن آدرس کند.  بنابراین تعجبی ندارد که مغز انسان مایل است در پائین ترین تراز انرژی یعنی در سطح پایه فعال باشد. گاهی این، متضمن هزینه های دیگریست.

   نوع دیگری از دنباله روی، الگوبرداری بدون تفکر از کارهای دیگران است که نام دیگرش "تقلید" است.   بار معنائی آن منفی است کما اینکه از قدیم گفته اند "خلق را تقلیدشان بر باد داد".  الگو برداری از دیگران اگر با دخل و تصرفاتی همراه باشد که کارکرد آن کار را بهتر کند ایرادی ندارد، اما تقلید کورکورانه واقعاً نابخردانه و مشکل آفرین است.  در کارهای جاری ما این نوع دنباله روی بشدت رایج است و انواع مفاسد را تاکنون ببار آورده است.  یک نمونه آن در مسائل سیاسی است.  فحوای آن در مثال زیر روشن تر دیده میشود.

مثال 2.  از میان هزاران داروئی که برای درمان سرطان ساخته شده و در بازار موجود است، وزارت بهداشت 7 عدد از بهترین ها و مؤثرترین ها را برای درمان بیماران انتخاب کرده است.  از میان آنها قرار است یکی بهترین باشد و بعنوان درمان نهائی معرفی شود.  اما وزارت بهداشت تعیین آنرا بعهده توده ها واگذار کرده که با اکثریت آرا یکی از میان آن 7 دارو را انتخاب کنند.  مردم کوچه و بازار میپرسند شما که خبره پزشکی و داروشناسی هستید و با استفاده از تمام ظرفیت کارشناسی خود آن 7 دارو را از میان خیل هزاران انتخاب کرده اید، چرا این یک گام آخرا را هم خود بر نمیدارید؟  درمان، موضوع پیش پا افتاده ای نیست و مسأله حیات و ممات مردم است.  چرا باید زندگی مردم را به قضا و قدر واگذار کرد؟  اگر اصلح انتخاب نشد جوابگو کیست؟  منطق این موضوع بقدری روشن و آشکار است که حتی یک کودک دبستانی نیز به بداهت عقل آنرا درمی یابد.  کودک میگوید شما که بخش اعظم زحمت را کشیده اید، چه شده که از تشخیص این بخش نهائی عاجزید!  یا شاید موضوع دیگری در میانست که همگان نباید بدانند.  دنباله روی از الگوی انتخاباتی سیستم های دموکراتیک بقصد تظاهر و نمایش شباهت با آنها جز فریب معنائی ندارد.

    دنباله روی های نوع دیگری در مقوله فرهنگ و آداب اجتماعی وجود دارند که ممکن است ذاتاً خوب باشند ولی چون بدون پشتیبانی آموزشی میباشد، عملاً  مقصود حاصل نمیشود.  الگوبرداری از شیوه های غربی اگر با فرهنگ استفاده از آنها همراه نباشد بیحاصل و گاه زیانبار خواهد بود.  چه بسا ما خود قادر به ارائه ابتکاراتی حتی مؤثرتر از آنان باشیم که نیازمند ترویج حس اعتماد به خود میباشد. مثال زیر از آن دست است.

مثال 3.  یکی از جاهائی که سطح فرهنگ یک ملت از آن نمایان میشود، پارک هاست.  در پارک های شهری که قدم میزنید، با اینکه هر چند قدم یک سطل برای آشغال گذاشته اند اما انبوه ته سیگار را ملاحظه میکنید که بر زمین و چمن ریخته اند.  گهگاه قوطی خالی نوشابه و پلاستیک و امثال آنرا میبینید که در چند قدمی سطل زباله بر زمین افتاده است.  متشابهاً همین طرز برخورد را در پارک های جنگلی میبینید که ضایعات و انبوه کیسه های پلاستیکی در طبیعت سرگردان است.  گردشگران بخود زحمت نمیدهند که حتی در غیاب سطل زباله، ضایعات خود را در کیسه ای جمع آوری کرده و با خود تا اولین محل دفع زباله حمل کنند.  اصولاً استفاده ما از طبیعت دقیقاً در راستای دشمنی با آن است. آیا شهرداری مقصر است؟  خیر، آنها زحمت خود را کشیده اند.  آیا مردم مقصرند؟  از جهاتی بله و از جهاتی خیر.  در روستا های ما رسم بوده و شاید هنوز هست که زباله خود را در جوی روستا یا رودخانه محل می ریخته اند.  این تفکر را چه کسی باید اصلاح کند؟ آموزش و پرورش با ارائه آموزش رفتار درست در مدارس.  طبعاً وزیر صاحب اختیار آموزش و پرورش باید این شیوه را رایج کند.  وزیر با دانش و فرهنگ را چه کسی انتخاب میکند؟ دولت برآمده از مردم.  مجدد میرسیم به ابتدای مسأله و سطح فرهنگ مردم.  در مطالب پیشین درباره خروج از این دور باطل بسیار گفته ایم.  مشکلات ما مردم، برآمده از آموزه های کهنه و اشتباه فرد فرد آدمهاست.  سیه روزی چهل ساله اخیر عمدتاً بازتاب همین عقاید است.  شاید اگر معجزه آسا ممکن میبود که یکشبه این عقاید از ذهن تک تک آدمها پالایش میشد، طبعاً اوضاع و روال زندگانی مردم نیز یکشبه بهبود می یافت.  اما چه میتوان کرد که معجزه ای در کار نیست و این تغییر مستلزم آموزش است.  آموزش درست توسط دولت درست و باز هم دور تسلسلی که راه حل ساده ندارد.

نتیجه آنکه الگوبرداری بخودی خود امر بدی نیست ولی اگر با یک زمینه فکری و خردورز همراه نباشد میتواند بیحاصل و حتی زیانبار باشد.  ترویج این شیوه مستلزم استقرار یک نظام ملی و خردمند است.  دنباله روی و تقلید کورکورانه همواره به نتایج وخیمی منتهی شده و تجربه نشان داده دستکم هیچگاه بار مثبتی نداشته است.

  

  • مرتضی قریب