فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرهنگ» ثبت شده است

۰۲
بهمن

توهُم

   یکی از بیماری های جامعه بشری "توهُم" است که از قدیم معضلی در جامعه ما بوده است.  بویژه هنگامی که این معضل فرهنگی توسط رأس هرم سیاسی جامعه دامن زده شود، بی تردید عده بیشتری را مبتلای خود میسازد.  جوانان، گروه سنی حساس هستند که اغلب شکار آسانی برای سیاست پیشگان مکار بوده بسادگی تسلیم حرفهای پُر طمطراق سخنران میشوند.  این سیاست بازان، توهم را در اطرافیان خود ترویج میدهند و در کشورهای توسعه نیافته از دو حربه مهم سود میبرند.  آنها از علاقه مفرط جوانان به دین و یا علاقه مفرط به دوستی میهن سوء استفاده کرده با ایجاد و نشر توهُم، آنان را سرسپرده هوی و هوس خود میکنند.  واقعاً معلوم نیست که این توهم را وانمود میکنند یا واقعاً خود نیز مبتلای آن هستند؟! 

    میگویند مهمترین راه برون رفت از بحران فعلی کار سیاسی است.  البته که اولویت با کار سیاسی است اما منحصر است به آنان که از پسِ آن برآیند.  همراه با کار سیاسی کار فرهنگی نیز لازم بلکه واجب است و کار کسانی است که چیزی برای گفتن داشته باشند.  کسانی هم که از پس هیچیک از این دو بر نمی آیند کمترین کارشان میتواند نشر حقایقی باشد که بنظرشان رسیده تا بدین ترتیب سهم خود را برای اعتلای جامعه ادا کرده باشند.  در اهمیت کار فرهنگی همین بس که در روزگار ما، کار در دستان متوهم هائی افتاده است که برای حفظ جایگاه خود دیگران را هم متوهم میکنند.  گویا در افسانه ها بسر برده و با بازی با کلمات، مثلاً با گفتن یک کلمه کوه جابجا شده و یا شکست به فتح مبدل میشود.

   خوانندگان تاریخ معاصر میدانند بلافاصله پس از خاتمه جنگ جهانی دوم و در سالهای 1324 و 1325، قوای نظامی شوروی کشور را ترک نکرده درعوض، موضوع جدائی آذربایجان را ساز کردند.  در ابتدا بحثی از نفت در میان نبوده بلکه در ظاهر خودمختاری بخشی از کشور درمیان بود که حزب توده آن زمان، بدون هیچ استقلال فکری، سر سپرده این خواسته همسایه شمالی شده بود.  با طرح بحث نفت شمال و اعطای امتیاز آن به کشور "برادر"، همفکران چپ مو به مو همان خواسته ها را تکرار کرده به بحران دامن میزدند.  اینان استدلال کرده میگفتند این امتیاز را که به غرب دادید چرا به برادران ما نمیدهید؟  ظاهر حرف در شرایط متعارف معقول مینماید غافل از آنکه خواسته آنان اینک در شرایطیست که بخشی از کشور به گروگان درآمده است.  گویا این موج دوباره برگشته ولی اینبار بجای توده ای های نفتی، حکومتی حامی آن است!

    امروز نیز همین روابط یکطرفه بلای جان کشور شده و اگر کسی انتقادی کند، دقیقاً همان بلائی برسرش میآورند که رفقای چپ در آن دوران کذائی هر آدم پرسشگری را متهم به نوکری امپریالیزم آمریکا و دشمنی با خلق میکردند.  این انگ زنی اغلب اثر گذار بوده و دهانها را از ترس میبست.  البته برخی هم سوء نظری ندارند ولی مبتلا به همین بیماری توهم هستند که تقصیر خودشان هم نبوده تقصیر سیستمی است که مانع از روشنگری است.  روشنگری مانع توهم است و یک نظام تمامیت خواه از توهم و ناآگاهی مردم سود میبرد.  دلواپسان متوهم در پاسخ به این انتقاد که نتیجه صرف میلیاردها دلار ثروت مردم در خارج مرزها چه شد، میگویند شما چرا از آمریکا انتقاد نمیکنید که خیلی بیش از این مبالغ را صرف پروژه های مشابه در خارج کرده و نا موفق بوده!  درست است اما مغلطه ای که توضیحش در نقل خاطره زیر است.

    در برهه ای از زمان که نگارنده پای سخنرانی دکتر کارل ساگان بود، ایشان درباره علم و شبه علم و نتایج آن میگفت و در بخشی به موضوعی مشابه فوق اشاره کرده گفت: "وقتی ما از ریخت و پاش های دولت خود انتقاد میکنیم برخی تندروها ایراد میگیرند که چرا از موارد مشابه در شوروی انتقاد نمیکنید که بمراتب بدتر از ماست؟  پاسخ ما اینست که ما چون آمریکائی هستیم در وهله نخست باید نگران کار خویش باشیم.  پرداختن به اشکالات دیگران موجب بهبود وضع ما نمیشود!..".  ایشان نمونه بارز از یک ذهن علمی پرسشگر زمانه خویش بوده که بازشناسی اتمسفر زهره از مهمترین دستآوردهایش بود و فعالیت های جنبی او چون در "جستجوی هوش فرازمینی" را در رصدخانه 300 متری آرسیبو شخصاً شاهد بوده ام.  لذا انصافاً به این توهمات باید پاسخ مستدل داده شود هرچند بگویند کار ما از استدلال گذشته است.  یادمان نرود که ادعای حمایت از "مستضعفین" چگونه به فقر اکثریت جامعه انجامید!  مسببین آن مانند همان هواداران توده دهه سوم 1300 خورشیدی هستند که از خود رفع اتهام کرده با انگشت اشاره علت بدبختی ها را بجای دیگری حواله میدهند.

خلاصه آنکه، بیکن چهارصد سال پیش در ارغنون نو عقاید غلط را ناشی از بت های چهارگانه مستولی بر ذهن بشر پنداشت که "ذهن بشر را مشوب" میکنند. او پیشگام روش جدید علمی بوده بنظر میرسد لازم باشد جداگانه به آن نیز در آینده پرداخته شود.

  • مرتضی قریب
۱۱
تیر

الفاظ و معانی

    پیرو آنچه درباره تأثیر الفاظ گفته شد اینک به معانی پشت آن میپردازیم.  گفتیم که الفاظ و نحوه ارائه سخنان در مناظره های انتخاباتی میتواند بسیار تأثیرگذار باشد.  منتها اثر مثبت سخنان هنگامی است که صداقتی نیز در کار باشد و خطیب آنقدر صدیق باشد که اگر کارنامه مثبتی ندارد، به اشتباهات خود، اذعان کرده و خود را در مقابل تبعات آنها، دستکم یکی، مسئول بداند.  اما اگر بجای صداقت، دروغ و ریا محور مناظرات باشد و مردم اثرات فاجعه بار کارهای سخنران را در زندگی شخصی خود دیده باشند، صد البته الفاظ نتیجه معکوس ببار خواهد آورد؛ مگر دستکاری اعداد کمکی کند.  بعبارت دیگر، اینجا نه الفاظ بلکه تجربه عینی تعیین کننده است.  تازه این تجربه عینی، ناشی از معیشت کوچک مردم است و نه آنچه نمیبینند که تخریب گسترده سرزمین و ضررهای نجومی به زیربنای صنایع ملی یا در نفت و گاز و هدر دادن فرصت هاست!

    باری، فرهنگ ما پیشینه ای دور و دراز دارد و الفاظ در این پیشینه طولانی شکل گرفته اند.  جز برخی استثنائات، واژگان امروزی ما و معانی آنها کم و بیش همانها هستند که در زمان رودکی بوده و شعرا و ادبای بعدی ادامه دهنده آن بوده اند.  اما شوربختانه موجی که در این چهل و چند ساله اخیر باعث زیر و زبر شدن همه ارزش های مادّی و معنوی شده است، الفاظ را نیز بی نصیب نگذاشته است.  که تهاجم فرهنگی، اتفاقاً از سوی همان کسانی صورت گرفته و میگیرد که فریبکارانه انگشت اتهام را بعوض خود، رو به خارج گرفته اند.  حکایت "آی دزد آی دزد" رویه غالب این زمانه است!

    بر الفاظ و معانی نیز همچون سایر چیزها در این دوران جفای بسیار رفته است.   یکی از آنها واژه "اصول" است.  این واژه همواره معنائی مثبت داشته است.  همواره اینگونه بوده است که مثلاً آنکس که پایبند اصول است یعنی فردی است محترم و منطقی و اخلاق مدار و اگر در کار تجارت است، دست پاک و اگر در کار سیاست درستکار.  اینها همه آن چیزی بوده که به ذهن مردم ما تا پیش از نظام اسلامی از واژه "اصول" تداعی میشد.  اما امروزه درست عکس آن به اذهان متبادر میشود.  نیازی به مراجعه به فرهنگ لغات نبوده زیرا مردم عادی این معانی جدید و تحریف شده را از رفتار مسئولین نظام براحتی درمی یابند.  آنچه امروز از واژه "اصولگرا" به ذهن مخاطب عادی خطور میکند درست مخالف آنچه نیاکان ما در ذهن داشته اند است.  کافیست مصادیق آن از مردم کوچه و بازار پرسش شود تا با نام و نشان بشما نشان دهند. 

    واژه تحریف شده بعدی، "اصلاح" است.  این نیز در گذشته نه چندان دور معنای مثبتی را به ذهن متبادر میساخت.  اصلاح یعنی نظم و سامان دادن به چیزی که نیازمند کمک است تا آن را از وضع حاضر به وضع بهتری ارتقا داد.  لذا اصلاح کردن امور یعنی سامان دادن و مؤثرتر کردن آن امور در جهت خیر عمومی.  در حالیکه در معنای امروزی سامان دادن و مؤثر ساختن امور در جهت "خیر خصوصی" است.  درست همانطور که خصوصی سازی برای صنایع و معادن و ثروت ملی انجام شده که نتایج آن بر همه آشکار است.  لذا واژه "اصلاح طلب" ابداً در آن معنای سابق کاربرد ندارد بلکه فرد مزبور در خدمت جریانی است که در صدد رسیدن به قدرت سیاسی و بهره خوری از مزایای آن است.

    لذا منازعه دو جریان "اصلاح طلب" و "اصولگرا" باید در معنای امروزی دیده شود.  در حقیقت آنچه در پشت این دو واژگان نهفته است چیزی جز تقلا برای قبضه قدرت سیاسی نیست.  یعنی قرار گرفتن در موقعیتی که افراد جریان پیروز به آب و نوایی رسیده و در غارت ثروت ملی از رقیب عقب نماند.  نه اصلاحی درکار است و نه اصولی در معنای حقیقی در کار است.  واژه خدمت نیز از همان قسم واژگان تحریف شده است.  منظور از خدمت نه برای مردم بلکه برای نظام است!  بی جهت نیست اکثریت با دیدن رفتار و عملکرد هردو جریان از آنها تبرّی جسته اند.  جامعه در این موارد نیازی به فرهنگ لغات ندارد بلکه تجربه عینی راهنمای اوست.  میزان عوامفریبی اولی بیش از دومی است چه اینکه اولی توده عوام را با اصطلاحات شیک و فریبا به گمراهی میکشاند و جفائی که در حق مُلک و ملت کرده و میکند بیش از دیگری است.

خلاصه آنکه، از همین قسم است الفاظ دیگر مثل "مردم سالاری" که مرتب بکار میرود.  یا لفظ "جمهور" که از همان قسم الفاظ تهی شده از معناست.  در لغت به معنای "همه مردم" یا جمهور مردم است حال آنکه در عمل به جمهور یکنفر تنزل داده شده که طبعاً بی معناست.  نکته مهم دیگر در این راستا مربوط به حوزه روان شناسی است که وقتی سخنران در یک مجلس 100 نفری با دست زدن حُضار روبرو شود خود را گم کرده با توهُم اینکه میلیونها طرفدار دارد دچار پارانویا میشود.  اینها مطالب مهمی است که باید مفصلاً توسط محققین تحلیل و بررسی شود، هرچند قشر حاکم با هرگونه روشنگری ضدیت دارد.

  • مرتضی قریب
۱۵
خرداد

خیر پنهان در شرّ

    در هر شرّی خیری پنهان و در هر خیری شرّی مستتر است، چیزی شبیه متغیرهای پنهان در کوانتوم!.  در 1923 پدر و مادری دست فرزند 3 ساله خود را گرفته و روسیه بحران زده ناشی از تنگناهای انقلاب بلشویکی را بقصد آمریکا ترک کردند.  خانواده طی مهاجرت و پس از آن با سختی های فراوان روبرو بود اما از دل این مهاجرتِ اجباری فرزندی پرورده شد که آیزاک آسیموف (اسحاق عظیم اف) معروف شد.  اگر این مهاجرت صورت نگرفته بود، چه بسا طفل مزبور بعدها در خیل شهروندان عادی حل میشد و یا بسا میان خیل عظیم قربانیان گمنام انقلاب روسیه دفن شده نامی از وی باقی نمیماند.  پس در این سفر مخاطره آمیز، دستکم خیری پنهان بود که بعداً شکوفا شد.  بسیاری از مهاجرت ها ممکنست چنین باشند.

    این پدیده در امور دیگر نیز قابل مشاهده است.  مثلاً کشور هلند در منطقه ای از اروپا بنام فروبومان است که سطح اراضی عموماً پائین تر از سطح دریاست.  مکرر در اثر طغیان دریا برخی زیست گاه ها به زیر آب میرفت.  مردم به مرور زمان یاد گرفتند چگونه با ساخت آب-بند ها نه تنها جلوی این حوادث را بگیرند بلکه بخش های بزرگتری از دریا را با تخلیه آب، به اراضی مفید تبدیل ساخته و کشور را به یکی از قطب های کشاورزی و بویژه پرورش گل دنیا بدل کنند.  فایده پنهانی که در کار بود، آنرا از ظلم طبیعت استخراج ساختند.  در گوشه و کنار دنیا، بسیاری از مجرمین به حبس محکوم شده و عمر خود را به بطالت سپری میکنند.  گهگاه اتفاق افتاده که زندانی از این شرّ آشکار حُسن استفاده را کرده و با استفاده از فراغت بی پایان، با مطالعه نظام مند در علوم، متخصصی ماهر در روز آزادی از زندان مرخص شود. از این موارد کم  نیست.  از آنسو، اغنیا اغلب با زیاده روی در خوراک، این خیر نمایان به شرّ پنهان انواع بیماری ها منجر میشود.

    ناگفته نماند، تشخیص خیر پنهان از میان شرّ آشکار و کاربست آن بستگی بسیار به آگاهی و اراده آدمیانی دارد که با آن در ارتباطند.  مثلاً اگر جفای طبیعت بجای هلند در آسیا یا جای دیگری اتفاق می افتاد معلوم نبود مردم آن ناحیه به صرافت افتاده آنرا به فایده بدل کنند.  بعبارت دیگر ذهنیت آدمها و نوع فرهنگ و آموزش های اولیه در شناخت پدیده و تبدیل شرّ به خیر بسیار مؤثر است.  چه بسیار محکومینی که ایام محبس را به بطالت گذرانده و کم باشند کسانی که آنرا در امری مفید استحاله کرده باشند.  کاریل چسمان، زاده 1921، مجرمی بود که بخاطر سرقت و تجاوز به عنف به اعدام محکوم شده بود.  معهذا در زندان با مطالعه علم حقوق و دفاع از خود توانست چند سالی اجرای حکم را به تعویق انداخته و ضمناً چهار کتاب پرفروش در زندان نوشت که جنبشی را برای براندازی مجازات اعدام بوجود آورد.  او از فرصت بوجود آمده در زندان استفاده کرد منتها بخت یارش نشد و عاقبت اعدام شد.  دستکم، او تلاش خود را کرد.

    اما امروز این مقال به چه کار ما میآید؟!  میدانیم که در این سوی دنیا موسوم به خاورمیانه، مردم در رنج و عذاب اند.  گویا تاریخ چنین مقدر کرده این ناحیه هرگز روی خوش نبیند.  از آن جمله، نزدیک نیم قرن است که ما محنتی عظما را تجربه میکنیم.  صد البته آنچه امروز موجود است خود متأثر از گذشته  بوده و چیزی نیست یک شبه حادث شده باشد.  رنج امروز ماحصل تجربه ای هزاران ساله است که به دوره بعد اسلام هم محدود نیست.  تأمل در تاریخ گذشته نشان از آن دارد مادام متافیزیک امری اختیاری و شخصی بوده و نهاد حکومت دخالتی در آن نداشته، خِرد پیشگان فرصت کار داشته و رفاه و امنیت کم و بیش وجود داشته است.  زمان هائی هم که نهاد دین در امر حکومت دخالت داشته و یا اصلاً خود حکومت را در قبضه داشته، جامعه با انواع سختی ها روبرو شده، پیشرفت کُند یا یکسره راه پس در پیش گرفته.  اما امروز چه؟ عقیده عموم چنین است که میان هزار موضوع مختلف مبتلابه کشور، همه آن هزار مورد در جهت خلاف منافع عمومی و خیر کلی کشور انجام گرفته است.  پرسش کلیدی همینجاست که در میان همه این ابتلائات، آیا هیچ خیر پنهانی در دریای شرّ نهفته نیست؟  بنظر میرسد شاید تنها و تنها خیر ممکن درک عمیقی باشد که جامعه از حاکمیت دین در این تجربه نزدیک نیم قرن بصورت بلاواسطه بدست آورده باشد.  چه اگر این تجربه عینی دست نمیداد، قرون متمادی حصول همین نتیجه گیری بطول انجامیده یا هرگز روی نمیداد.  پس بر نخبگان است که ضمن درک اهمیت آن، حُسن بهره برداری را در تعالی آتی بعمل آورند.

خلاصه آنکه، مقصود این نیست که در شرّ فایده باشد.  مقصود این است که هرگاه علیرغم همه تمهیدات شرّی واقع شود، با وجود همه زیان ها چگونه میتوان دستکم نتیجه ای مفید استخراج کرد.  با بودن افراد هوشمند و دلسوز و نهادهای مردمگرا، امثال خیر پنهان را میتوان در گستره ای وسیع در معرض عموم قرار داده با همکاری آنرا به امری مفید بدل ساخت.

  • مرتضی قریب
۳۰
ارديبهشت

آسیب شناسی استبداد

    غالباً بازخورد خوانندگان در بخش نظرات، گلایه از فساد نهادینه، عدم توجه به نظر مردم و البته وجود استبداد است.  در واقع، اگر نه همه، بلکه اکثر عیوب و کاستی های جامعه را میتوان به بزرگترین عیب یعنی استبداد نسبت داد.  پرسش کلی این است که استبداد چگونه بوجود میآید و چگونه استمرار پیدا میکند؟  شاید پاسخ ساده و مختصر را در وجود فرهنگ باید دید.  گسترش فرهنگ متعالی و مترقی به تمرین و آموزش بستگی دارد.  در یک فرهنگ بدوی و طایفه ای شاید استبداد و وجود مستبد چندان عجیب نباشد، منتها وجود آن در جامعه شهری و متمدن، غیرمتعارف و غیرطبیعی است.

    نکته مهم و عجیب این است که آحاد بشر همگی مستعد مستبد شدن اند!  بعبارت دیگر این احتمال برای همه بیش و کم موجود است و تنها به شرایط زمان و مکان و شاید مقداری شانس بستگی داشته باشد.  نظراً، هر آدم عادی و بلکه هر شخصیت محترمی میتواند واجد این قابلیت باشد.  مسیری از ساده به پیچیده برای شکل گیری وجود دارد.  چگونه؟  اگر یکنفر از کار شما تعریف کند طبعاً خوشحال میشوید.  اگر تعداد زیادتری از همان کار تمجید کنند طبعاً خیلی خوشحال تر شده بخود مغرور شده از خود راضی میشوید.  معمولاً کار به همینجا ختم نمیشود.  فرض کنید اطراف فردی خودشیفته را عده ای مجیزگو و متملق احاطه کرده باشند.  اگر ارتباطات فرد با خارج از مجموعه فقط با عبور از فیلتر مجیزگویان ممکن باشد و اگر زمان کافی داده شود، دور و بری ها میتوانند از فرد مزبور یک مستبد، حتی در سطح کشور، بسازند.  بعلاوه، چنانچه پاداش مالی به مجیزگویان داده شود و شدت ارادت افزایش یابد، مستبد قلدرتری ساخته و پرداخته میشود. 

    این دستور پخت یک مستبد عادی است.  اما چنانچه موضوع متافیزیک و تخیلات ماورائی نیز درمیان باشد مستبدی خداگونه در کشور ظهور خواهد کرد.  این فرد هرچه کم مایه تر و فرومایه تر، شدت و دوام استبداد وی بیشتر است.  او یک پارانوئید تمام عیار است که از آسمان به زمینیان مینگرد.  این فرد چه بسا در شرایط عادی مثلاً کاسب خوبی هم باشد و کم فروش و متقلب هم نباشد.  منتها افتادن در مسیری منتهی به استبداد دینی شرایط را بکلی عوض میکند.  عقده های حقارت و خود کم بینی از عوامل تشدید این فرآیند است.  سواد او هرچه کمتر باشد دخالت او در امور هرچه بیشتر است و گستره آن کل علوم زمینی و آسمانی را پوشش میدهد.  منتها تبعات منفی و فاجعه بار دستورات خود را بگردن نگرفته دیگران را مقصر جلوه میدهد.  از نشانه های بارز آن، تکبر بی اندازه و عدم اذعان به شکست تصمیمات خود است.

   اما چه باید کرد که اساساً استبداد بوجود نیاید، و اگر هم آمد چگونه از شرّ آن خلاص شد؟   در وهله نخست باید به مواد اولیه آن نگاه کرد.  مهمترین مادّه اولیه، وجود فرد کم مایه، متکبر، خودشیفته و پرخاشگر است.  اما از این مسأله گریزی نیست زیرا در همه جوامع بیش و کم چنین افرادی هستند.  عامل مهم بعدی مجیزگویان اند که در فرهنگ شرقی کم نیستند.  لذا دوای آن آموزش و اصلاح فرهنگ حاکم است.  در جامعه ای مرفه که افراد هریک بکاری و شغلی سرگرم باشند احتمال پدید آمدن بیکاره ها کمتر است.  بنابراین یکی از زمینه های بوجود آمدن آن، بیکاری و فقر است.  با وجود فقر است که میتوان آدمها را خریده مرید خود ساخت.  کمترین سطح آن استخدام در حلقه مجیزگویان و بالاترین سطح آن استخدام در گروه های نیابتی برای انجام ترور و قتل مخالفان است.  بی جهت نیست که حکومت های استبدادی علاقه ای به رفاه جامعه و ترویج فرهنگ انسانی نداشته و پیاده نظام خود را از محیط فقر استخدام میکنند.

    مریدان اگر اندک باشند، دادن پول و پاداش بالاخره در توان ثروتمندان میان مایه هست.  اما در سطحی به وسعت یک کشور این کار براحتی میسر نیست.  برای اینکار باید شرایطی ایجادشود که ثروت کشور زیر نظر مستبد رفته و نظارت های متعارف را دور زده امکان پرداخت های نجومی در وسعتی گسترده مهیا شود.  در این شرایط، از بستر فقر فساد گسترده پدیدار شده کار را تمام میکند.  پیشگیری از چنین سرانجام شومی باید از همان مراحل اولیه آغاز شود که سرِ چشمه شاید گرفتن به بیل/ چو پر شد نشاید گذشتن به پیل!  اما چه باید کرد که اگر استبداد حاکم شد از شرّ آن خلاصی یافت؟  چکار باید کرد وقتی مواد اولیه را در دیگ ریخته آنرا پختید ولی ته گرفته سیاه و مسموم شده غیر قابل استفاده شد؟  باید دور ریخت!

خلاصه آنکه، استبداد بازتابی از روح اهالی جامعه است.  استبداد و مستبد بدون پیش زمینه مناسب روی نخواهد داد و این پیش زمینه از درون جامعه میجوشد.  دوای آن آموزش، اصلاح فرهنگ حاضر، و ترویج فرهنگ متعالی است که مؤثرترین واکسن برای پیشگیری از پا گرفتن دیو استبداد است.  تدوین قانون مدنی و محدود کردن مدت مسئولیت ها اساس کار است.

  • مرتضی قریب
۰۷
اسفند

حکومت آرمانی -13

    دیدیم که استبداد و ظهور آن حاوی دو عنصر است.  یکی درونی و شخصی و دیگری بیرونی و فرهنگی.   اگر فرهنگ عمومی باندازه کافی پیشرفته باشد، دیکتاتور درونی مجالی برای بروز و خودنمائی نمی یابد.  فرهنگ خود دارای دو وجه است.  یک وجه آن که از قدیم در ملل شرق و غرب همه وجود داشته، وجه پدرسالاری یا آتوریته است که زیربنای طبیعی استبداد جهانی است.  اما وجه دیگرش ناشی از تأثیرات دین است.  این وجه اخیر در نظام سکولار تأثیر متقابلی ندارد همانطور که امروزه در غرب شاهدیم.  اما در جامعه دینی، بویژه اگر دین در رأس حکومت باشد، عنصر دین باعث تقویت و تشدید آتوریته پدرسالار شده باعث شکل گیری استبداد در وخیم ترین شکل ممکن میگردد.  حال میتوان تصور کرد که اگر فردی جاه طلب فاقد فضایل انسانی در رأس حکومتی دین سالار قرار گیرد، جامعه مزبور چه حالی خواهد داشت.

    گاهی مقایسه ها تصویر روشنتری بدست میدهد.  در تصویر اول، رئیس جمهور مجارستان را میبینیم که اخیراً بخاطر اشتباهی کوچک مجبور به استعفا شد.  او دستور عفو یک زندانی را داده بود که قانوناً استحقاق عفو رانداشت ولی رئیس جمهور بخاطر انسان دوستی از اختیارات خود استفاده و او را مشمول عفو کرد.  برای همین مجبور به استعفا شد.  اما در تصویر دوم، کمی آنسوتر در کشوری دچار استبداد دینی، پیشوا دستور قتل بیگناهان در خیابانها را صادر میکند.  هزاران جوان پرسشگر کشته یا بضرب گلوله های ساچمه ای کور میشوند.  دستور میدهد متهمین بدون طی تشریفات معموله زندان و اغلب در آنجا بقتل رسند.  بخاطر تکه پارچه ای، پاکبان بخت برگشته ای توسط حامی دیکتاتور بقتل رسیده و قاتل طبق معمول در حاشیه امن است.  خبرنگارانِ جویای حقیقت از پُرس و جو منع و آنها که قبلاً نحوه قتل دیگری را انتشار داده بودند در بازداشت بسر میبرند.  خرابکاری های متعدد بدون رد پا توسط دولتی خارجی صورت میگیرد اما مستبد ناتوان از برخورد با عامل اصلی، چهار بیگناه را انتخاب و بقصد انتقام دستور اعدام میدهد.  صدها تن دیگر برای فرو نشستن خشم او در نوبت اعدام قرار میگیرند.  میپرسند به او چه ربطی دارد؟  واضحاً منشاء تمام جنایات در استبداد مطلقه از ناحیه مستبد است!  عدالت قره قوش در برابر عدالت پیشوا کم آورده رنگ میبازد!

    مقایسه این دو تصویر متضاد، حاکی از چه چیزی است؟  احتمالاً میگویند در اولی قانون وجود دارد و در دومی نه.  ولی اینطور نیست و در هردو، قانون وجود دارد.  منتها در اولی، قانون توسط اُمنای جامعه تدوین و به اجرا گذاشته میشود و در دومی همانا شخص مستبد قانون است.  در اولی، رئیس مملکت حتی برای نیات خیر خواهانه باید از قانون تبعیت کند والا مؤاخذه میشود.  درحالی که او نه جنایت نه اختلاس و دزدی و نه حتی مرتکب دروغ شده بود.  صرفاً بخاطر عملی خیرخواهانه که قانون تجویز نکرده بود مجبور به استعفا شد.  اما در دومی طیف گسترده ای از جنایت و اختلاس تا دروغ و خُدعه و فریب در کارنامه وی وجود دارد.  همه اینها هم باستناد قانون است، قانونی که خودش واضع آن است.

    مشخصه حکومت های نرمال، جوابگوئی است.  زیرا مسئولین، توسط مردم استخدام و از محل مالیات مردم حقوق گرفته و لذا موظف به پاسخگوئی هستند.  در حکومت دینی، مالیات نوعی جزیه تلقی میشود تا مردم در امان و حکومت مزاحم آنها نشود.  معیشت مردم گروگان فرمانبرداری از مستبد است.  کسی حق ندارد بپرسد پولهای ما را چه کردید؟  کجا خرج کردید؟ برای چه کسانی؟ و چه اهدافی؟  از اینها گذشته، درآمدهای حاصل از نفت وسایر معادن چه شد؟  با مجوز چه کسی بذل و بخششها از جیب ملت انجام شده؟  و صدها پرسش دیگر که بی پاسخ است.  طبعاً معلوم است که با مجوز چه کسی!

    در تصویر اول، انتخابات آزاد است ولی در دومی میگویند اگر هم ما را قبول ندارید باز هم بیائید بما رأی دهید!! مستبد از همه پرسی میترسد اما آنرا برای دنیا تجویز میکند.  میپرسند چرا برای خودمان نه؟  پاسخ اینست که مردم برای چنین امر مهمی بصیرت ندارند. اگر ندارند پس اینهمه دعوت برای چیست؟  امری که در انتها خواه ناخواه "مردم با حضور میلیونی خود حماسه آفریدند!" تکلیف همه را روشن میکند.  منتها، ضرورت نمایشات برای معاملات با غرب است.

خلاصه آنکه، اروپا نیز مشکلات خود را دارد.  در این خطه مردم نوع دیگری اسیرند.  آنها از دولت هایشان خواستارند تا جلوی جنایتکاران را بگیرند.  رئیس شورای اروپا میگوید مدرک معتبری نداریم.  میگویند بفرمائید کوهی از مدارک و شواهد.  میگوید خوب هنوز بچشم خود ندیده ایم.  لذا میرسیم به همان نکته پیشین که در مقیاس جهانی مردم اند که باید بفریاد خود رسند.  منتظر نباشید، نجات دهنده ای در راه نیست.

  • مرتضی قریب
۰۵
اسفند

حکومت آرمانی -12

    اکنون به مروری مختصر از آنچه در حوزه استبداد میگذرد میپردازیم.  چیزی که مستبدان جبار از گذر تاریخ آموخته اند این است که توده ها به قدرت گردن مینهند.  منتها به محض آنکه مستبد علائمی از مهربانی را نشان دهد آنرا ضعف مستبد تلقی کرده و نه تنها تحت تأثیر قرار نمیگیرند بلکه متمایل میشوند بر علیه او بشورند.  بعلاوه، چون مفاهیم دینی سازش ناپذیرند، و خیلی راحت میتوان روان افراد را به انقیاد درآورد، مستبد در حکومت دینی میداند که از راه تلقین میتواند توده ها را متقاعد کند.  هرچند این نیز حدی دارد.

    مستبد میداند که توده ها از طریق منطق تحت تأثیر قرار نمیگیرند اما با بکار گیری احساسات بهتر میتوان افکار آنها را در اختیار گرفت.  مؤثرترین راه تحت تأثیر قرار دادن توده ها، اجرای مراسم عزاداری و به غلیان درآوردن احساسات آنهاست.  بی جهت نیست که نظام دینی آرزو دارد تمام ایام سال عزاداری باشد!  یکی از این مراسم تعزیه است که در ماه خاصی از سال انجام میشود.  پس باقی اوقات چه کنند؟  راه انداختن مراسم تشییع جنازه در شهرها برای کشیدن مردم به میدان.  هسته مرکزی توجه نظام دینی بر دنیای مردگان متمرکز است، البته برای توجه مردم و نه برای خواص!

    مؤثر ترین راه برای تحریک قوه تخیل توده ها، اجرای نمایشات مانند تعزیه و مداحی و امثال آن است.  بعلاوه، در بالای منابر میتوان معجزات و خرق عادت را در قالب داستانهای شگفت انگیز گنجانده و مثلاً یک جنایت در اعماق تاریخ را چنان عمده کرد که شنوندگان، هزاران جنایت را که در دوره خود و با چشم خود دیده اند ندیده انگارند و مرتکبان آنرا در کنار خود نبینند.  سوء استفاده از جنازه مردگان و سوار کردن منویّات خود روی تابوت مردگان از اصول اساسی نظام دینی است.  توده واقعیات را نمیبیند ولی داستانها را باور میکند.  مستبد تمام جنایات خود را انکار میکند و از اینکه اسناد محرمانه ارتکاب جنایات او و قشون آتش باختیارِ لو رفته او انتشار عمومی پیدا کند باکی ندارد.  چرا که با یک کلمه بخیال خود همه را مجاب میکند: "دشمن".  هرچند گذشت زمان بسیاری از توهمات را زدوده است.

    علت موفقیت ادیان در انقیاد فکر توده ها، همانا القاء تعصب به باورمندان است و دشمن پنداشتن کسانی که ایمان آنها را ندارند یا حاضر به پذیرش عقاید آنان نیستند.  ریشه سنگ دلی و قساوت قلب در دین در همین جاست که مستبد را در حکومت دینی قادر میسازد اراذل و اوباش را زیر عنوان آتش باختیار بسیج کند.  بی شک گسترش فقر و استیصال افراد، عامل دیگری برای فروش وجدان به مستبد است.  مستبد روانشناسی توده ها را نیک میداند و نیک بهره برداری میکند.

    بنابراین همه مسیر ها مجدد برمیگردد به فرهنگ توده و توضیحاتی که قبلاً اشاره شد.  نظام استبداد دینی، تمام کوشش خود را بعمل میآورد تا مردم را با فرهنگ اصیل تاریخی خود بیگانه ساخته و بجای آن، مجموعه ای از بدآموزی ها را زیر نام فرهنگ دینی بر مردم تحمیل کند.  گوستاو لوبون معتقد است که "سرنوشت ملت ها را نه حکومت ها بلکه خصلت های ایشان رقم میزند".  یعنی در عمق جامعه، هنوز فرهنگ توده هاست که فعال مایشاء است. 

   قدرت واقعی فرهنگ در "کتاب" است، ببینیم جایگاه آن کجاست.  یک لیست حقوقی اخیراً از 81 سازمان دولتی منتشر شده که در صدرش سازمان انرژی اتمی با دستمزد حداقلی 58 و حداکثری 181 میلیون تومان ماهانه قرار دارد.  بدنبالش شرکت های خودرو سازی و سپس شرکت نفت و سایر ادارات هستند.  ولی نکته غم انگیز و عبرت آموز انتهای لیست است که کتابخانه ها با حداقلی 8 و حداکثری 29 میلیون قرار دارند.  یعنی کتاب، اولویت آخر در نظام دینی است!  با توجه به میزان متوسط مطالعه حدود چند دقیقه شاید تعجبی هم ندارد.  آیا جایگاه کتاب و کتاب خوانی گویای ماهیت فرهنگی این نظام نیست؟  نظامی که هیئت حاکمه اش شاید همان چند دقیقه را هم صرف نکرده باشند.  نمونه بیشمار است.  نگاه کنید به از رو خواندن انگلیسی و عربی وزیر خارجه اش که در همه دنیا لایق ترین فرد در این پست گمارده میشود که ویترین و آبروی حکومت است.  یا دعای تحویل رئیس سینمائی و سواد عمومی نمایندگان که نام معروفترین موزه دنیا را نمیدانند.  از چنین امامزاده ای چه معجزی انتظار است؟  نظام را قبول ندارید بازهم رأی دهید!  این منتخبین قرار است چه خدمتی کنند؟  خلاصه آنکه، بموازات هر تلاشی برای تغییر اوضاع، مبادا پرداختن به فرهنگ فراموش شود. نه اینکه تا ظهور فرهنگ آرمانی دست بر دست گذاشت. بلکه تلاش مستمر برای رسوب زدائی ذهن و بازگشت به اصول در همه حال در جریان باشد. آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد.

  • مرتضی قریب
۲۶
بهمن

حکومت آرمانی -8

    دیدیم که در وصول به حکومت آرمانی، محتوا مقدم بر فُرم بوده و لذا اصل، نظامی خردمند و مردمی و فرع، قالب آن است.  ضمناً، در سیر مزبور، مسیرِ نگاه به خود اولویت دارد، هرچند فکر زیبا را از هرکس و هرکجا باید اقتباس کرد.  نگاه به تجربه دیگران، همواره کنترلی اضافی بدست میدهد.  ایدئولوژی در مقام فلسفی ایرادی ندارد اما در مقام حکومت هرگز موفق نبوده و جز نکبت و خواری ثمری نداشته و نخواهد داشت.  پیشگیری از رشد و غلبه عقده های روانی در مقام هیئت حاکمه منوط به تدوین قانون مدنی است که نگذارد دیکتاتور سر بلند کند.  بعلاوه قانون باید ضد تحجر بوده امکان رشد فرهنگی مداوم برای شهروندان را فراهم کند. 

    برای پیشگیری از ظهور دیکتاتوری، زمینه های بروز آن باید خشکانده شود.  اهم کار، ترویج امور فرهنگی و اعتلای سطح آموزش عمومی میباشد.  چه تجربه نشان داده که ظهور دیکتاتوری، بویژه نوع دینی، در جوامعی بروز میکند که سطح آموزش مردم پائین و خرافات و موهوم پرستی رایج باشد.  برخی فقر اقتصادی را مقصر اصلی بشمار میآورند حال آنکه فقر اقتصادی خود معلول سطح نازل فرهنگی و آموزشی است.  بسا کشورهای ثروتمند نفتی که شهروندان اسیر تحجرند.  محیط فکری پاکیزه، احتمال رشد دیکتاتورِ کوچکِ درون را کاهش داده مانع ظهور دیکتاتور واقعی میشود.

    منتها، مادام که دیکتاتور بر سر کار باشد، مانع پا گرفتن تلاشِ  سازمان یافته برای روشنگری است. هرگونه کار  فرهنگی در نظام جهل اگر به نیت روشنگری باشد ممنوع و با خطر برچسب رابطه با "دشمن" مواجه میشود.  نه فقط این، بلکه کارهای شبه فرهنگی موسوم به شبه-علم، مثل حلقه عرفان، که متضمن نوعی همراهی ضمنی با نظام دینی باشد نیز ممنوع است.  چرا؟  چون در این بازار مکاره رقابت ممنوع است.  نظام تمام کوشش خود را میکند تا خلق را در تحجر و گمراهی نگاه دارد.  بطوریکه حتی سازمان های مردم نهادی چون کمک به فقرا منحل و مدیران آن تحت پیگرد قضائی قرار میگیرند.  با وجود چنین وضعیتی آیا میتوان برای استعلای فرهنگ و آموزش تلاش کرد؟

    اصلاً بیائید فرض کنید ملت یکشبه متحول شده به آگاهی کامل رسیده باشد!  فرض کنید ذیل یک حکومت جبار و خونریز، معجزه ای روی داده و ملت همه آموزه های نیک دنیا از ابتدای زمان تا کنون را به گوش جان خریدار شده باشد.  خوب، اکنون در دامن یک حکومت استبداد دینی عقب مانده بشدت فاسد و تبهکار، فرمول نیل به حکومت آرمانی برای چنین مردمی که به آگاهی رسیده اند چیست؟  چه باید کرد؟  آیا باید منتظر نشست تا سیستم بخودی خود فرو پاشیده و آنگاه حکومت آرمانی تحقق یابد؟  اگر چنین است تا چه زمان باید امیدوارانه دست روی دست گذاشت؟  یا باید منتظر یک منجی غیبی از خارج نشست تا مگر او معجزه ای کند؟  یا باید به روشنگری پراکنده ادامه داده و نخبگان و دانایان جامعه خطر پیگرد تحت عناوین "دشمن"، "جاسوس"، "مغرض"، ..را به جان خریده یکایک حذف فیزیکی شده یا در بهترین حالت راهی حبس و تبعید شده و همچنان در بر همان پاشنه سرکوب بچرخد؟  یا شاید باید بدین اعتقاد رسید که مسامحه بیش از این صلاح نبوده روا نباشد بیش از این شاهد قتل مردم بی دفاع بوده و باید با همان شیوه قهرآمیزی که او رفتار میکند وارد کارزار شد؟  یا اینکه باید از سازمانهای مردم نهاد مثل عفو بین الملل و امثال او یاری طلبید؟  با وجودیکه در نیت خیر آنها حرفی نیست اما جز توصیه چه کار بیشتری از ایشان ساخته است؟   توصیه هائی که هرگز شنیده نمیشود.

   همه این احتمالات و گزینه ها وجود دارد ولی راه حل درست کدام است؟  هزینه فایده هر کدام ممکن است پیچیده باشد و فرمول یگانه ای در افق نزدیک در دست نباشد.  یا راه عملی آن باشد که هر گزینه خاص را به زمان و مکان مناسب خودش موکول کرده دست را در ابتکار عمل باز گذاشت؟  معهذا هنوز مسیر بالقوه دیگری وجود دارد و آن "شورای ملل متحد" است (1402/5/30).  این مسیر، صلح آمیز ترین و ضمناً مؤثرترین میتواند باشد.  البته بشرطی که گروهی از وکلا و حقوق دانان ملی و بین المللی آستین را بالا زده نسبت به ایجاد آن همت کنند.  میگویند این هم مثل باقی حرف است و اثر ندارد.  اما این یکی اثر دارد زیرا همراه میشود با ابزار تهدید به بایکوت تجاری دولت های معاند در سطح بین الملل!  میگویند اولاً مگر قدرت های بزرگ میگذارند پا بگیرد و موی دماغ شان شود، ثانیاً سالها بثمر نشستن آن طول خواهد کشید.  همه اینها شاید درست باشد اما نگاه کنید به جایگزین.  بدیل آن، عملاً دست روی دست گذاشتن و گذر عمر تماشا کردن است.  میگویند گزینه های دیگر مؤثرتراند.  بسیار خوب، کسی منکر نیست و همه گزینه ها روی میز است.  این گوی و این میدان.

خلاصه اینکه، شایع است سخن اثر ندارد.  البته، مادام که در مقام حرف باقی بماند.  فکر، مقدمه حرف و حرف، مقدمه عمل است.  ببینید دو کلمه بظاهر معصوم "خُدعَه" و "تقیه" چگونه ملتی را به ورطه نابودی کشانده است.  ایدئولوژی که به مقام عمل درآمده و وارد حکومت شده باشد خانمان برانداز است.  ملتی حدود 1400 سال با آموزه های غلط سر کرده است.  اگر نبود زندگی زیر سایه ایدئولوژی دینی در حکومت، شاید قرنهای متمادی لازم می بود تا چشم ها گشوده شود.  خوشبختانه، علیرغم همه سیاهی ها، عملکرد نزدیک نیم قرن اخیر موجب بیدار شدن ملتی از خواب غفلت هزار ساله شد.

  • مرتضی قریب
۲۴
بهمن

حکومت آرمانی -7

    دیدیم که سطح فرهنگ و کیفیت آموزش عمومی در جامعه از اساسی ترین عوامل بروز دیکتاتوری است.  بیداری دیکتاتور کوچک و ظهور آن بعنوان دیکتاتور بزرگ مستلزم وجود یک محیط مناسب، البته در وجه منفی آن است.  که این محیط مناسب جز ناآگاهی توده مردم حاکی از سطح نازل فرهنگ و کیفیت پائین آموزش های عمومی چیز دیگری نیست.  اینکه نظام، طلبه ها را بسیج کرده لشکر مداحان را راه میاندازد که آخرین پرتوهای برجا مانده از عقلانیت را محو کنند در همین راستاست.  طرفه آنکه یکی از مسئولین بلند پایه میگوید که بعد 45 سال "اکنون در حال تشکیل دولت اسلامی هستیم!"  یعنی چه؟  یعنی اینکه حجم خرابی ها، حجم تباه کاری ها و حجم همه زشت کاری ها بعد این همه سال هنوز باندازه ای نبوده که قابل باشد.  باش تا صبح دولتت بدمد کین هنوز از نتایج سحر است. 

    شگفت اینکه، علیرغم همه فجایع، نظام جهل و جنون با رفتاری که خود در همه سالهای اقتدارش داشته ناخواسته خود بهترین آموزگار و بهترین مشوق بدنه اصلی جامعه بوده است.  ادب را از که آموختی، از بی ادبان!  که اگر قرار میبود جامعه بطور طبیعی کم کم رشد کرده به چنان سطح از آگاهی برسد که دامن خود را از لوث دین فروشان نجات دهد چه بسا قرن ها زمان میبُرد.  اما مدتهاست که اکثریت جامعه بی نیاز از رهنمود روشنفکران، با پوست و گوشت خود به آگاهی رسیده است.  کدام آگاهی؟  آن آگاهی که میدانند بطور قطع و یقین تأمین آینده خود و فرزندان آنها در این نظام میسر نیست.  آن آگاهی که میدانند ادامه فرهنگ تحمیلی جز زیانِ بیشتر سودی نخواهد داشت.  آنکه میدانند حاکمیت موجود خود را به زورِ سرنیزه تحمیل کرده صدای مردم را نمیشنود.  نظام، شرم و حیا را به کناری نهاده مدعی رسیدن به قله است!  کاملاً راست میگوید اما طبق معمول، قله وارون. مدتهاست که به قله رسیده اند، منتها هرم کذائی حاکمیت جهل و جنون بعوض صحیح، از ابتدا بطور وارون بر زمین قرار گرفته فقط با صرف انرژی هنگفت بر پا نگاه داشته اند.  به هزینه اتلاف ثروت ملی و ایجاد فقر هم میهنان.  به هزینه ریختن خون فرزندان کشور تنها به گناه پرسشگری.  به هزینه هدف گرفتن و کور کردن چشم نوجوانان.  به هزینه حبس و شکنجه مادران و خانواده های داغدار.  به هزینه قرار دادن کشوری معتبر در انتهای لیست اعتبار و آبرو.  به هزینه خشک کردن منابع آبی کشور بطوریکه میگویند شهرها ظرفیت پذیرش جمعیت اضافی ندارند.  به هزینه مسموم کردن هوای تنفسی، به هزینه نابودی جنگل ها و مراتع و به هزینه هر آنچه قابل نقد کردن و خروج از کشور بوده.  به هزینه مستولی کردن تبهکاران بر کشور و باز گذاشتن دست غارتگران نفت و سرمایه های ملی و تبرئه خود با بریدن انگشتان آفتابه دزد بیچاره بخاطر دزدی چند گوسفند.  بالاخره، بالاتر و جنایت کارانه تر از همه، به هزینه افزایش جمعیت و محروم ساختن ملت از خدمات بهداشتی و تنظیم خانواده بنام تشویق فرزند آوری!  کسی نمیپرسد برای بچه های دیروز که جوانان امروزند و از فرط نومیدی به کوچ اجباری مجبورند چه کردید که کم آورده اید؟  جز اینکه نقشه اهریمنی خود را برای نابودی قطعی کشور زیر پوشش فرزند آوری پنهان کرده باشید؟  گویا اینها و صدها برابر اینها که هنوز برملا نشده برای نشان دادن نیل به موفقیت در رسیدن به قله کفایت نکرده، تازه در حالِ نزدیک شدن به قله هستید! 

    چاره چیست؟  چاره فقط یک چیز است و آن یک تصمیم قاطع برای برخاستن از خواب 1400 ساله و رهائی از فرهنگ تحمیلی فرقه دین فروشان.  زیرا هر تغییر شکل حکومت، هر قدر هم متجددانه باشد، بدون تصمیم فوق، اصلاحاتی گذرا و کم دوام خواهد بود.  میگویند با خلاء معنوی ایجاد شده چه باید کرد؟  عملاً هیچ، زیرا انسان بطور طبیعی در ذات خود متخلق به اخلاق طبیعی میراث میلیونها سال زیست او بر بستر زمین است!  دین فروشان مردم را میترسانند زیرا شدیداً نگران رکود بازار خودشان هستند.  مطلب واضح است: اخذ هرآنچه آداب نیکوست از هرجا و متعلق به هرزمان.  طبعاً در این رابطه فرد در وهله نخست نگاه میکند به صندوق فرهنگ ملی خود و آنچه را با زمانه سازگار است آنرا اختیار میکند.  عقل یگانه راهنمای فرد است همانطور که بطور معمول در بازارِ اجناس مصرفی هر انتخابی را بر مبنای هزینه فایده انجام میدهد.  تحمیل که نباشد، عقل بطور طبیعی فضایل را از معایب تشخیص داده نیازی به راهنمائی دیوانگان ندارد.  تحمیل 1400 ساله، زشتی بسیاری از بدآموزی ها را از چشم پنهان ساخته و گمراهی را امری عادی جلوه داده است. 

خلاصه اینکه، محیطی مناسب ناشی از ناآگاهی تجمیع شده محصول رسوبات فکری 1400 ساله و نبود آموزش عمومی کافی توده ها، منجر به ظهور یک دیکتاتوری دینی شد.  هدف معنویات نبوده که از همان ابتدا، غارت یک کشور آبرومند تاریخی بعنوان "غنیمت جنگی" اما زیر حجاب دین بوده.  چاره کار، بازگشت به ارزش های ملی و رها کردن خرافات است.

  • مرتضی قریب
۲۱
بهمن

حکومت آرمانی -6

    حال که نقش ایدئولوژی در ممانعت از شکل گیری حکومت آرمانی روشن شد، به عامل بعدی که دیکتاتورِ کوچک درون است میپردازیم.  این عامل حتی بدون همراهی با ایدئولوژی خود بتنهائی در ظهور دیکتاتوری مؤثر است.  منتها در همراهی با ایدئولوژی تأثیری صد چندان دارد.  اهمیت دیکتاتورِ کوچک در همه گیر بودن آن است که درون هر انسانی در هر مرحله از زندگی وجود داشته و فقط در شدت و ضعف متفاوت است.  این مستبدِ کوچکِ پنهان با جمع دو عاملِ زیر بصورت دیکتاتورِ بزرگ تظاهر بیرونی پیدا میکند: 1- مسئولیت کلیدی، و 2- محیط مناسب.

    تصورِ رایجِ مردم از دیکتاتور بمنزله پدیده ای استثنائی است.  حال آنکه استعداد آن در انسان نهفته بوده تحت عوامل دوگانه فوق، وجود خارجی پیدا میکند.  شاید بهترین مصداق آن شخص آدولف هیتلر، پیشوای نازی ها باشد.  حرفه اصلی او نقاشی بود و اگر در "مسئولیت کلیدی" رهبر حزب نازی قرار نگرفته بود محال بود شخصیتی که میشناسیم فرصت بروز داشته باشد.  از سوئی، بعید مینمود که بدون وجود "محیط مناسب" پرورش، هرگز آن شخصیت ساخته و پرداخته شود.  در زمان او، جفائی که دُول پیروز در جنگ جهانی اول بر ملت آلمان تحمیل کردند فضا و محیط مناسب را برای حزب نازی آماده ساخت.  بنا بر روایات تاریخی، ملتِ دانش دوست و ادب پرور آلمان در جستجوی رهبری میگشت تا تحقیر مزبور را از دامان خود پاک کند.  چنان شد که تبلیغات حزب نازی و خطابه های شورانگیز هیتلر کم کم با اقبال عمومی مواجه شده هیتلر را تا صدارت عُظمی بالا کشیده نهایتاً یک دیکتاتور بلامنازع از دیکتاتورِ کوچک درون او بوجود آورد.  ناگفته نماند کیش شخصیت نیز طی همین فرآیند شکل میگیرد که خصلت عمومی همه دیکتاتور هاست.  چنانچه عوامل دوگانه واقع نمیشد، او نیز نقاش گمنامی همچون هزاران نقاش دیگر میبود و شخصیت معروفی بنام هیتلر ساخته و پرداخته نمیشد. 

   بنابراین لازمه حصول حکومت آرمانی منوط به مقابله با دیکتاتوری است.  اما دیدیم که پیشگیری از ظهور دیکتاتوری، مقابله با دو عامل کلی است.  یکی، ندادن مسئولیت های کلیدی به افراد فرومایه یا مظنون به اختلالات روحی و دوم، پیشگیری از ایجاد محیط مناسب برای رشد دیکتاتوری. 

    چگونه میتوان جلوی رسیدن فرد نااهل به مسئولیت های کلیدی راگرفت ؟  پاسخش در خشکاندن محیط مناسب است.  این عامل مشابه مواد مناسبی است که قبلاً در گسترش آتشسوزی مثال زدیم.  محیط مناسب برای رشد استبداد چیست؟  وجود سطح نازل فرهنگ جامعه و کیفیت پائین آموزش عمومی که پیشتر ذکر شد.  پس با ارتقاء آموزش و فرهنگ جامعه، میتوان جلوی ایجاد محیط مناسب برای رشد دیکتاتوری را گرفته راه را برای حرکت بسمت حکومت آرمانی هموار ساخت.  اما ناگفته نماند که مقدمه ارتقاء آموزش خود نیازمند حضور جامعه نرمال است که واضحاً منجر به چرخه ای معیوب شده بعداً بدان خواهیم پرداخت.  بی جهت نیست نظام دیکتاتوری، با هرگونه آموزش درست ضدیت دارد و میبینیم که با بسیج 25000 طلبه برای مدارس میخواهد مغز کودکان را از همان ابتدا از اندیشیدن باز داشته، جامعه نسل فردا را نیز عقب مانده نگهدارد.  بعلاوه، در کنار آن، فضای رُعب و وحشت را داخل مدارس برده هرگونه امیدی را در نطفه به یأس مبدل ساخته. 

   نوع استبدادی که در گذشته ها وجود داشت بسیار ابتدائی و سرراست بود.  دیکتاتور ادعای آزادی خواهی نداشته با مردم خود روراست بود.  قانون را مستقیماً در دست خود داشته مسئولیت آنرا میپذیرفت.  یک نمونه شنیدنی، داستان قره قوش، حاکم ستمگر سوریه قدیم بود که اجرای عدالت و قضاوت وی مثال زدنی است: "دزدی از دیوار خانه ای بالا رفته و چون خواست از پنجره ورود کند، چارچوب شکست و در حیاط افتاده پایش شکست.  روز بعد برای دادخواهی نزد قره قوش رفته داستان دزدی شب گذشته را گفت.  بدستور قره قوش صاحبخانه را آوردند و از او پرسید چرا پنجره را بد کار گذاشتی که باعث شود پای دزد بیچاره بشکند؟!  مالک با ترس و لرز گفت ولی من پول کافی به نجار داده بودم.  نجار احضار شده قره قوش مراتب را تکرار کرد.  نجار رنگش پرید و میدانست که بحث با او بی فایده است.  پس گفت هنگام کوبیدن میخ، زن جوانی با لباس قرمز میگذشت و حواس مرا پرت کرد.  خلاصه زن را احضار کردند و او تقصیر را بگردن رنگرز انداخت.  منتها رنگرز بیچاره نتوانست پاسخی درخور دهد.  پس قره قوش فرمان اعدام صادر کرد.  در زندان چون قدش بلند بود جائی برای انداختن طناب پیدا نشد.  مطلب را بعرض رساندند و قره قوش چون خواستار اجرای کامل عدالت بود فرمان داد رنگرز کوتاه تری پیدا کرده بجای او اعدام کنند.  اینگونه بود که عدالت به کامل ترین وجه اجرا شد!" 

    اما امروزه وضع بمراتب از این هم بدتر است.  دیکتاتور خود را پشت ویترینِ باصطلاح آزادی خواهی پنهان کرده مسئولیت بگردن نمیگیرد.  با اینکه برهمگان روشن است که سرمنشاء سیاه کاری ها همه از اوست معذالک انگشت اشاره را بسمت ردیف نهادهائی میگیرد که ظاهراً باید جوابگو باشند.  با آنکه احکام سنگین همه به اشاره اوست اما چه برای فریب مردم در داخل و چه بازتاب مزوّرانه در دنیای خارج به خُدعه و تزویر ادامه میدهد.  چه معصوم بود قره قوش!

خلاصه اینکه، تا محیط مناسب برای رشد دیکتاتوری خشکانده نشود، امید به حکومتی متعادل و نهایتاً آرمانی نیست.

  • مرتضی قریب
۱۵
بهمن

حکومت آرمانی -4

    از آنچه گذشت، مشخص شد از عوامل مهمی که مانع اصلی شکل گیری حکومت آرمانی است، یکی ایدئولوژی و دیگری دیکتاتور کوچک درون انسان است که هردو به استبداد منتهی میشوند.  برخلاف مشهور، دیکتاتوری صفت فرد خاصی نیست بلکه در شکل خفته خود در سرشت همه موجود است.  کافیست به مباحثات سیاسی روشنفکران در رسانه ها نگاهی کرده تا ناظر آن باشیم که چگونه دیکتاتورهای کوچک فقط نظر خود را برحق ونظر دیگران را ناحق میدانند. 

   حال میخواهیم وضعیت این پدیده را در کشور خود بررسی کرده ببینیم چگونه میتوان از استبداد گذر کرده بسمت یک نظام نرمال و نهایتاً آرمانی حرکت کرد.  و مهمتر از همه اینکه چگونه از بروز مجدد استبداد و حکومت مطلقه پیشگیری کرد.  حکومت آرمانی چیست؟  حکومتی است فارغ از هرگونه استبداد با اتباعی متصف به خوی انسانی و فرهنگی والا.

    بنابراین اولین و شاید مهمترین علت بروز دیکتاتوری وجود فی نفسه خودِ ملت است که با واکنشی که بروز نمیدهد مشوق ایجاد دیکتاتوری است!  اگر در مراحل اولیه بروز آتش با آن مقابله نشود، بتدریج گسترش پیدا کرده وسعت و شدت پیدا میکند.  در مراحل اولیه که میشود به آسانی آتش را خاموش کرد اگر اقدامی صورت نگیرد و با بی تفاوتی نظاره شود، زمانی میرسد که چنان وسعت پیدا میکند طوریکه با نیروئی عظیم هم خاموش نشود.  شاید ضرب المثل قدیمی "سرِ چشمه شاید گرفتن به بیل/ چو پُر شد نشاید گذشتن به پیل" در همین رابطه باشد.

    لذا منطق حکم میکند که در همان ابتدای شکل گیری استبداد، با کمترین هزینه جلوی آن گرفته شود پیش از آنی که آب از سر بگذرد.  نویسندگان و تاریخ نگاران شرح مبسوط از روندی که استبداد طی حوادث سیاسی شکل گرفته است را ارائه داده اند.  با بازگشت به مثال آتش، میدانیم که برای گسترش و دامنه دار شدن خود به محیط مناسب احتیاج دارد و بویژه اگر مواد آتشزا یا محترقه در میان باشد که بسیار مؤثر خواهد بود.  همچنین است درباره استبداد که اگر مواد و محیط مناسب وجود داشته باشد بطوری بزرگ و دامنه دار میشود که کسی را یارای مقابله نخواهد بود. این مواد مناسب چه هستند؟ 

    مواد مناسب برای گسترش استبداد، سطح پائین آموزش و فرهنگ جامعه است.  این مواد همچون چوب و هیزم خشک بستر مناسب برای گسترش استبداد است.  ضمن اینکه منظور از آموزش لزوماً تحصیلات آکادمیک نیست بلکه خوی و منش انسانی است که جای خالی آنرا امروزه در مدارس ما مشتی بدآموزی و محفوظات پر کرده است.  توگوئی نسل های آینده باید بی ریشه و بی هویت باشند تا مستبد بتواند سیاهی لشکر خود را از آن میان بسیج کند.  اما با وجود والدین آگاه و دسترسی به رسانه های آزاد معلوم نیست آرزوی مستبد چقدر محقق شود. 

    وقتی سطح فرهنگ نازل باشد و عامدانه آنرا پائین نگاهداشته باشند، آنچه شدیداً مؤثر است تبلیغات است.  گویا عده ای هنوز به تأثیر کلام در میان توده باور ندارند که خود بحثی جداگانه را میطلبد.  تبلیغات، آن ماده آتشزائی است که بر بستر فرهنگ نازل شدیداً تأثیر گذار است.  بی جهت نیست نظام حاکم با صرف بخش بزرگی از بودجه کشور و ریختن آن در پای امثال بوقهای تبلیغاتی و صدا و سیما، ماشین پروپاگاند عظیمی به راه انداخته و تمام کوشش خود را در شستشوی مغزها و اشاعه دروغ بکار میگیرد.  به این هم اکتفا نکرده وارد هرسرزمین دیگری شود مغزهای عقب افتاده و آماده برای پذیرش تبلیغات خود را با چاشنی پخش پول بکار گرفته میکروب خود را سرایت میدهد. 

    برخلاف نسل های گذشته، نسل حاضر شاید چندان نیازی به کتب فلسفه برای داوری درباره وضع موجود نداشته باشد.  زیرا او مستقیماً در میان آزمایشگاهی قرار دارد که برأی العین نتایج آن را مشاهده میکند.  بار دیگر اهمیت اینکه تجربه مافوق همه نظریه پردازی هاست.  او جنایات و مفاسد هیئت حاکمه را با چشم خود میبیند و متوجه میشود که آنچه مطلوب اوست خلاف ارزش های نظام است.  نهایتاً بدین نتیجه میرسد که طالب حضور فرهنگی بکلی مخالف فرهنگ نظام باشد.  کدام فرهنگ را مطلوب میشمارد؟  همان فرهنگی که نظام جهل و جنون، پیدا و پنهان در صدد محو آن است.  در میان آثار گذشتگان، او شاهنامه فردوسی و بازگشت به ارزش های اخلاقی آنرا آرمان نجات خود در حیات مجدد سیاسی میبیند.  ادامه بحث در آینده.

خلاصه اینکه، آموزش و فرهنگ از آسمان نمیآید بلکه در یک فرآیند پلکانی ساخته و پرداخته میشود.  فرزانگان نقش درجه اول در پیشبرد آن دارند.  عامل دیگر تجربه است، بمصداق آنچه که لقمان حکیم گفت ادب آموختم از بی ادبان!

  • مرتضی قریب