فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرهنگ» ثبت شده است

۲۲
دی

فرهنگ های موازی

    نسل حاضر، سرخورده و نومید از آنچه پدرانشان باعث و بانی آن بوده اند در جستجوی بدیلی برای فرهنگ حاکم هستند.  آنها صدمات و لطمات شدیدی را که خود و حتی والدین و سایر هم میهنانشان دریافت کرده اند را ناشی از اساس فرهنگ حاکم میدانند.  میگویند نیازی به تئوری و بازی های زبانی و غیره ندارند چه اینکه همه آنچه را که باید بفهمند با گوشت و پوست خود درک کرده اند.  بویژه که همه اعمال خلاف قانون و ضد انسانی که انزجار عمومی را بوجود آورده همه را بچشم دیده اند.  آنها تقریباً میدانند چه چیزی را نمیخواهند ولی درباره بدیل آن فعلاً صحبت صریحی نیست.  البته یک چیز را بطور یقین میدانند و آن خواهان آزادی و زندگی مانند سایر ابناء بشر بودن است. 

    اما سبک های متفاوت زندگی ابناء بشر با انواع ایدئولوژی ها گره خورده و اینجا زیر نام فرهنگ های موازی از آنها یاد میکنیم.  در حال حاضر مردم دنیا با سبک های مختلفی در حال همزیستی با یکدیگرند و وجه مشترک همگی همانا زندگی کردن توأم با کرامت است.  در خاور آسیا فرهنگ های بودیسم و هندوایسم و شعباتی از آنها فرهنگ غالب است.  در غرب آسیا فرهنگ متآثر از اسلام با همه ویژگی هایش غالب است.  در اروپا و بخش عمده قاره آمریکا فرهنگ لیبرالیسم رایج است گو اینکه رسماً خود را متأثر از مسیحیت میداند.  با همه تفاوت ها، چیزی که در بخش عمده جهان مشترک است باور به پیشرفت و آبادانی است.  ملت ها مستقلاً به این باور رسیده اند که با همه تفاوتها، و با همه اشتباهاتی که وجود دارد، باید گسترش رفاه و آبادانی را سرلوحه کار خود قرار دهند.  این رویکرد را هرچه بنامیم بهرحال مقبولیت بیشتری داشته و صد البته از رویکردهای عقب گرا و ضد انسانی برتر میباشد. 

    اما رفاه و آبادانی میسر نمیشود مگر به نیروی عقل و استدلال و نوآوری، لذا چنین رویکردی خود بخود ملازم توسعه دانش و تکنولوژی خواهد بود که درواقع ثمرات آن به روشنی در جهان امروز دیده میشود.  دریغا که فرهنگ باستانی این سرزمین از گذشته های دور بر همین مبنا یعنی تشویق کار و کوشش در جهت آبادی زمین بوده است که آنرا فرو گذاشته دنباله رو معجزات شدیم.  روانشناس میگوید "فرد هرچه بیشتر به کار و کوشش پردازد برای ایجاد تغییر و تحول، به همان میزان نیاز او به معجزه کمتر میشود و از سوی دیگر، هرچه فرد کمتر نیازمند معجزه باشد کمتر هم به انتظار آن مینشیند.  تنها کسانی به سحر و اعجاز روی میآورند که منتظر وقوع آن هستند".   در جامعه ای که عقل اخراج شده باشد طبعاً ارباب خرافات حاکم، و بازار معجزات رواج می یابد.  آنها برای درمان بیماری مردم خوردن "تُربت" را تجویز میکنند و اگر کسی شکایت کرد که بارها خورده و نتیجه نگرفته در پاسخ میگویند تربت مزبور حتماً بار استر یا اسب بوده و به آن توهین شده!  طُرفه انکه خود، هنگام ضرورت، راهی مجهز ترین بیمارستانهای دنیا میشوند.

    امروز در هرگوشه دنیا فرهنگ ها به موازات هم در جریان اند.  در یک سو انواع خدایان اسطوره ای با صلح و آرامش در کش و قوس اند، یکجا تعلیمات بودا، پیامبر ثبت نشده، در سکوت و آرامش پیروی میشود و در جائی دیگر نرمش عیسی تبلیغ میشود.  خلاصه اینکه فرهنگ ها اغلب کار خود را پیش میبرند و علیرغم همه تعارضات ظاهری، آسمان هیچ منطقه ای هم بر زمین سقوط نکرده است.  همه کم و بیش زندگی خود را به پیش میبرند و در جاهائی بسی بیشتر.  روانشناس میگوید " ملت هائی که واقعاً توانسته اند بر جهان مسلط شوند، به ندرت افکاری متکی بر معجزات در سر داشته اند.  برای آنها درک واقعیت کافی بود و دیگر نیازی به رؤیا پردازی نداشتند".  لذا چنانچه امروز در صدد یافتن بدیلی مطابق رسم زمانه باشیم اتفاقاً به همان توصیه های اساسی زرتشت، نخستین فیلسوف ایرانی، برمی خوریم.  توصیه او این بوده که آبادانی زمین و کار و کوشش را باید سرلوحه کار قرار داد.  او در ادامه، آلوده کردن آب و زمین را نهی کرده، و انسان را در متابعت از خیر یا شرّ مختار دانسته ولی به پیروی از خیر توصیه کرده است.  میگویند پذیرش این فرهنگ نوعی ارتجاع و بازگشت به عقب است و اشاره باینکه قبلاً گفته بودیم که عقاید باید همواره رو به جلو نسبت به زمانه نوسازی و بازسازی شود.  لیکن گاهی تفکری مانند آنچه در بالا گفته شد چنان کلی است که حتی امروز نیز کماکان صحیح و مورد اجراست.  باضافه اینکه دغدغه جهان امروز که پیشگیری از انواع آلودگی هاست نیز در آن بشدت تأکید شده است. 

   بازگشت به عقب یا اصطلاحاً ارتجاع زمانی مصداق دارد که آنچه را متروک و منسوخ شده بطور دربست احیاء کنیم.  حال آنکه رویه درست، گلچین کردن مفید ها از هر مسلک و مرام و از هرجای ممکن و فروگذاشتن زیانبار ها در هر مرتبه و مقام است.  مثلاً در آئین زرتشتی بر هر مؤمن فرض بوده که با جانوران زیانکار و اهریمنی مبارزه کرده موجودات موذی مثل مورچه و موش مار و حشرات موسوم به "خرفستران" را کُشته و ثواب بَرد.  در آن زمانه که کشاورزی پُرزحمت بوده و هر دانه برای خود ارزش داشته مور بی آزارِ امروز طبعاً دشمن غله کشاورز محسوب شده و این آموزه رایج بود.  ضمن اینکه امروز نقش حشرات در باروری گلها کاملاً روشن شده ولذا رویکرد ما را در این مورد خاص تغییر میدهد.  بنابراین وقتی قرار است چیزهائی گلچین شود، منطقاً باید ابتدا سراغ آنچه خود در صندوق خانه داشته ایم رفته آنچه مفید است برگرفت و کمبودها را از دیگران عاریت گرفت، همانگونه که دیگران نیز زمانی از ما عاریت گرفته بودند.  چنین نگرشی یک تفکر دینامیک است در مقابل تفکر استاتیک و وامانده.  نظام های وامانده، عقب ماندگی ذهنی و علمی خود را اینگونه توجیه میکنند که درعوض، در اخلاق و معنویات از اغیار جلوتر و آخرت ما آبادتر است.  که بماند که اگر آخرتی و دنیای دیگری هم وجود داشته باشد، سعادت در آن منوط به قبولی در این دنیا و عبور از آن با نمره عالیست!  مگر میشود در کلاس اول رفوزه و در کلاس دوم پذیرش شد؟  هر کار کوچکی هم که بکنند یکی را صد کرده در بوق و کرنا کرده لاف رکورد شکنی میزنند.  حال آنکه اگر رفاه و آبادانی در همین دنیا هدف اصلی باشد، خود بخود عقب ماندگی های ذهنی و علمی جبران شده و چه بسا بدون بوق و کرنا سرآمد علوم شده و سرمشق اخلاق نیک گردید.  زیرا جستجوی علم و حقایق طبیعت در تیول هیچ کس نبوده و هیچ عقب ماندگی به معنای همیشگی نیست، مهم قرار گرفتن در راستا و جهت درست است.  و بالاخره امروز اگر بخواهیم واژه خرفستران را دوباره خوانی کنیم حقیقتاً چه جانوری زیانکارتر و اهریمنی تر از مستبد و کارگزاران وی؟

    اکنون که با تجدید نظر در افکار مواجه ایم و روحیه تجدد طلبی و انسان گرائی، بویژه نزد نسل جدید، رواج یافته بنظر میرسد بازگشت به جوهره خویش، هرچند ممکنست رو به عقب تلقی شود، بسی اصیل تر و کارآمدتر از فرهنگ تحمیلی حاضر باشد.  برای مثال نگاه کنیم به دو نگرش متضاد برای فتح و پیروزی.  یکی میگوید "النصر بالرعب" یعنی پیروزی در گرو ایجاد ترور و وحشت است اما دیگری اشاره داشت "پیروزی در گرو فتح قلب هاست" که در زمان ورود کورُش به بابل رایج بود.  در خصوص غایت زندگانی اولی "گریه و ماتم" را اصل قرار داد و دومی "شادمانی" را اساس دانست.  کدام پسندیده تر و کدام به اخلاق طبیعی بشر نزدیکتر است؟  امروز هم اگر در حفاری ها دستبند طلا کشف شود همچنان ارزشمند است هرچند مربوط به چند هزار سال پیش باشد.  طلا همیشه طلاست و مرور زمان معنی ندارد.  اغلب فکر میکنند این مشکلات از چهل و اندی سال گذشته آغاز شده حال آنکه این کابوس از 1400 سال قبل مانند بختکی بر سر مردم این سامان که روزگاری خود اندیشه هائی والا داشتند افتاده است.  منتها اغلب در حالت کمون و خفته بوده ولی در این چند دهه بحالت فعال درآمده و اتفاقاً چه خوب شد که آزمایش خود را بالاخره به روشنی پس داده است. 

   غرض این نیست که گفته شود هرآنچه پیش از اسلام بوده دربست درست بوده چه همانطور که ذکر شد آموزه هائی هم بوده که شاید مطابق زمانه خود درست بوده ولی امروز بکار نمی آید.  نکته اصلی در کارآمدی است.  دین را اگر مترادف با آسمانی بودن، پاک بودن، اخلاقی و راستگو بودن و امثال آن بدانیم، نظام حاضر موسوم به "نظام دینی" کمترین شباهتی با آن مترادفات نداشته بلکه برعکس، مظهر مادّی گرائی، ثروت های نامشروع، دروغ های بزرگ، و آکنده از انحرافات جنسی است.  کافیست نظری به نوشتار و گفتار آنان انداخت.  برخلاف آنچه برزبانها انداخته اند، ایدئولوژی حاضر نه تنها آسمانی یا اخلاقی نیست که بسرعت از همه آنچه مافیا بدان شهره بوده نیز پیشی گرفته.  از همین رو، نسل جوان بدنبال بدیلی برای ایدئولوژی جنایت بار حاضر است.  او متشابهاً میتواند به بودیسم پناه برد، میتواند به هریک از مکاتب مراقبه رجوع کند و یا به هریک از ایسم های مشابه و موازی پناه برد.  یا بجای همه اینها به قانون حمورابی اتکا کند که جد اعلای ادیان سامی بوده است.  که میگوید "چشم در مقابل چشم، دندان در مقابل دندان" عبارت آشنا بعداً در "عهد قدیم" و انشائی که شخص را بیاد کتب "توضیح المسائل" میاندازد و آنچه درباره زنان و بردگان نوشته که بسیار آشناست.   امروزه قوانینی که بشر تدریجاً مدون ساخته است بجای تنها یک فقره لوحه سنگی که حمورابی داشت، کتابخانه ای مفصل است. 

   لذا آنچه تنظیم کننده روابط انسان در جامعه امروز است همانا قوانین مدّون امروزی است و نه قانون حمورابی و نسخه های بعدی آن که شاید فقط مناسب حال و هوای همان ایام و همان نواحی بوده.  کسانی که ادعائی خلاف این دارند باید تسهیلات مدرن را یکسره کنار گذارده بر شتر سوار و از شیر آن ارتزاق کنند!  اما درباره معنویات و تفکرات فلسفی، که قطبنمای مسیر حرکت است از آموزه هائی چنان کلی باید استفاده شود که در بستر زمان بیشترین دوام را داشته باشد.  در غیر اینصورت، آنچه متضمن جزئیات است بزودی کارکرد خود را در امتداد زمان از دست میدهد.  اکنون با توجه به آنچه در بالا گفته شد، با مقایسه آنچه بدیل های بالقوه اند، یاد گفته معروف "آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد" میافتیم.  خوشبختانه گوهری را که در صندوق خانه داشته ایم کماکان قابل استفاده و درخشان می یابیم.  با تمام احترمی که به گزاره "گفتار نیک، پندار نیک، کردار نیک" داریم ولی قابل تصور است که مطابق زمان بازهم کلیت بیشتری بدان بخشید.  زیرا گفتار خود بخشی از کردار (رفتار) است و از سوی دیگر اگر عملی خیر انجام شود نمیتواند از پنداری شرّ و اهریمنی سرچشمه گرفته باشد یعنی کردار نیک معلول پندار نیک است ولی پندار لزوماً به کردار منتهی نمیشود و لذا هر سه را کلاً در "کردار نیک" میتوان خلاصه تر کرد.  بهسازی و بهتر کردن در همه چیز میسر است که این همان معنای تفکر دینامیک است. لذاعبارت کوتاه شده "کردار نیک" که یک دنیا حرف دارد میتواند مبنای فلسفه زندگی قرار گیرد که فلاسفه دوران نیز اساس اخلاق را "حُسن عمل" دانسته اند. 

    شوربختانه امروز حتی همان قوانین عهد عتیق نیز اجرا نمیشود و قانون موجود جز نوشته هائی برای ویترین نیست که  صرفاً القاء وجود"قانون" کند حال آنکه جز "آتش باختیار" چیز دیگری از قانون نمانده.  بواقع، در نظام دینی، قانون و بلکه همه چیز، بازیچه دست است کما اینکه استقلال قوای سه گانه نیز بازیچه است و جز آتش باختیار، باقی در معرض تعلیق است. که وکیل مدافع حق دفاع ندارد و اگر اصرار کند زندانی میشود همانطور که روزنامه نگار و عکاس و نویسنده و هنرمند و ورزشکار و معلم همه بخاطر حرفه خود در معرض حبس و شکنجه و ممنوعیت از کار هستند.  که مستبد اگر قدرت خدائی میداشت بسا قوانین طبیعت را نیز بدلخواه معلق می ساخت.  اما در عوض، اصطلاحاتی ساخته اند که هر طور بخواهند قابل تفسیر است.  این اصطلاحات را عمداً بزبان عربی بکار میبرند برای القای آسمانی بودن و مقدس بودن احکام ظالمانه صادر شده.  افراد را به اتهام "محاربه" بقتل می رسانند.  اما محارب کیست؟ طبعاً اوست که جنگ میکند.  اما جنگ با دست خالی جنگ نیست بلکه ابزار آن اسلحه است.  در دست کیست؟  در دست اراذل و اوباش که بدستور آمران آنرا در سرکوب افراد بی دفاع بکار میبرند که اگر فرد بقصد حفظ جان دفاع مشروع کند اوست که محارب محسوب میشود!   اوج سلحشوری اراذل شلیک از پشت سر و از فاصله نزدیک به فرد بی سلاح است. علاوه بر خیل مقتولین در کوی و برزن و حبس و بازداشت خودسرانه  شهروندان، از خیل دستگیر شدگان نیز باید در نمایشات دادگاهی عده ای را به بهانه محاربه بقتل رساند تا دیگران بمصداق النصر بالرعب حساب کار خود را کرده شاید خاطر مستبد آرام گیرد.  منتها این اقدام اخیر شکل قانونی میخواهد و لازمه آن گرفتن اعترافات اجباری است.  این روش، سابقه دارد و در دادگاه های تفتیش عقاید فرد را به چرخ شکنجه می بستند تا بالاخره با شکستن استخوانها اقرار کند که مثلاً جادوگر است.  بدینگونه ارباب دیانت با وجدانی آسوده او را میکشتند زیرا متهم خودش اعتراف کرده بود!  همانگونه که اصلاً چیزی بنام سحر و جادو وجود نداشته و ندارد، اقاریر متهمان زیر شکنجه های اخیر نیز وجاهتی نداشته و گرفتن اعتراف بضرب شکستن دست و پای محبوسین صرفاً برای طی تشریفات شرعی است که فرد با زبان خود چیزی گفته باشد، چه واقعی باشد چه نباشد.  و باتکا آن و با وجدانی آسوده بتوان دستور قتل بیگناهی را صادر کرد.  سابقاً از واینبرگ نقل کردیم که گفته بود " بی دین یا با دین، آدمهای خوب کار خوب میکنند و بدها کار بد.  اما برای یک انسان خوب که بخواهد عمل شرّ انجام دهد او نیازمند دین است".  وجدان آسوده در دین اجازه میدهد تا هر عمل غیر انسانی بتواند بنام شرع انجام شود بطوری که  پدر را راضی کند سر فرزند را از تن جدا کند.  بهمین راحتی! 

    شایع است که افراد شرور و جنایتکار فاقد وجدان اند، حال آنکه با توضیحی که داده شد معلوم میشود اینگونه نیست بلکه با تکنیکی که وجود دارد میتوان آنرا "بای پس" کرده یا بقول معروف پا روی وجدان گذاشت.  بهترین ابزار اینکار دین است که با توسل به آن میتوان ندای وجدان را خاموش ساخت – شاید موقتاً.  روند عکس هم دیده میشود.  یعنی با اینکه مستبد همه را جیره خوار خود کرده و طوری همگان را آلوده به فساد خود ساخته تا کسی جرئت ابراز وجود نکند، اما با اینحال یک چیز هست که هنوز نتوانسته کاملاً بر آن فائق شود و آن وجدان است.  در میان کسانی که وارد بازی او شده اند ممکنست هنوز بارقه هائی از وجدان برخی کم و بیش برقرار باشد که شاید در زمان خاص خود شعله ور شود.  درست همانطور که علف ها در زمستان زیر برف پنهان شده ولی مجدد با گرمای بهار سر میزند.  افرادی که یک عمر پا روی وجدان گذاشته اند نزد عامه مردم به "جانی بالفطره" موسوم اند و عقیده بر اینست که قیافه های اینان مثل قلب هایشان کریه و زننده است.  با اینکه نظری علمی نیست ولی عجیب است که درباره اکثریت آنان صادق است!  در صف تفنگداران حرفه ای و تا دندان مسلح نظام گاهی چهره هائی دیده میشود حاکی از اینکه نمیتوانند جنایتکار باشند.  استخدام شدن این افراد اغلب از فرط استیصال بوده که دیده اند چگونه درس خواندن عاقبتی نداشته و بهترین فارغ التحصیلان در حال فرار از کشور هستند.  پس برای یک روزی اندک اما مرتب شاید بهتر باشد تن به استخدام در نیروی بدنام سرکوب داد.  از آنسو، دیگرانی هستند که مکرر در اکران ظاهر میشوند و با آنکه مسلح نیستند اما قیافه کریه و بیانات نفرت انگیز آنها حکایت از جانی بودن بالفطره دارد که داشتن نقش در امر کشتار بیگناهان این ظن را تقویت میکند. 

    روانشناس میگوید یکی از عوامل عمده برای اینکه فردی تبهکار شود عقده حقارت و خود کم بینی است که از دوران کودکی نضج گرفته کم کم به بحران روان نژندی تبدیل میگردد.  چنانکه سرجوخه ای بظاهر قانون مند طی پروسه ای رئیس کل ژنرال های نامی کشوری متمدن میشود که در یک جنگ جهانی موجب کشتار و خسارات عظیم گردید.  یا چگونه فردی عامی در رأس کشوری قرار گرفته ملتی را به حضیض سرافکندگی در جهان میرساند.  تأکیدی مجدد بر توصیه های قبلی که رهبران آتی باید از آزمایشات روانی سربلند بیرون آیند.  این عقده های حقارت از رفتار آنان هویداست که همواره متمایز و بالاتر از دیگران نشسته با بیاناتی تکراری و خالی از محتوا و محاط در حلقه بله قربان گویان و ارادتمندان آنچنانی اوقات را با تکبر میگذرانند.  حال آنکه انسان بزرگ منش برخلاف افراد حقیر، نیازی به تظاهر و چنین رفتار ندارد.  عقده حقارت شامل افراد حقوقی نیز میشود و اغلب با ادعاهای بزرگ و توخالی همراه است.  مثل اینکه نظامی با ادعای خدمت به بیچارگان پا به صحنه گذارد ولی بزودی با بردن نیمی از جمعیت کشور به زیر خط فقر عکس آن عملی شود.  صد البته ثروت های گمشده معمولاً از جای دیگری سر در میآورند.  مستبدین برای اثبات بی تقصیری خود همواره واژه ای مشترک دارند و آن عبارت معروف "دشمن" است.  عامل دیگر "وقاحت" است که برای آن تعلیم دیده اند.  انبانی  دارند با حجمی نامحدود پُر از هر چیز ضد و نقیض.  کارتی بیرون میکشند روی آن نوشته کشتن یک فرد مثل کشتن تمام بشریت است.  بلافاصله کارت دیگری بیرون میآورند با این مضمون که برای حفظ یک فرد، از کشتن همه دنیا باکی نیست.  اگر هم مصلحت اقتضا کند، در دم کارت های دیگری تولید میکنند.

    آنچه این روزها میگذرد چنان انزجاری بوجود آورده که دل طالبان را هم به درد آورده و نیازی به شرح و تفصیل ندارد که همگان میدانند.  جز اینکه مواردی هست که کمتر بدان اشاره شده است.  جدای از صدمات جانی و مالی وسیع، از صدمات روحی و روانی آسیب دیدگان و نزدیکان آنان کمتر صحبت میشود حال آنکه آثار آن پاک شدنی نیست و زخم هایش التیام نمی پذیرد.  گستردگی وسیع این صدمات، جامعه را بیمار کرده و بهمین خاطر است که تغییر سبک زندگی در دستور کار عموم است.  این سبک جدید، یک زندگی آرام و با کرامت را مطالبه میکند که هم اکنون نیز بدون جنجال در دنیا رایج است.  بر نخبگان فرض است که برای آینده فکری کنند و آن فکر بطور گسترده عرضه و بحث شود زیرا مادام که بهترین فکرها فقط در مخیله باشد پشیزی ارزش ندارد.  با اینحال، هر فکری و هر مسلک و مرامی که اختیار شود لازمست با نظر داشت دو نکته مهم زیر باشد که خاص زمان ماست و صحبتی از آن در گذشته نبوده است:

1- احترام به محیط زیست شامل آب و باد و خاک و نیز لایه اوزون و اثرات گلخانه ای ناشی از فعالیت های بشر و نیز نباتات و جنگل و رودخانه و چرنده و پرنده و سایر موجودات کره زمین.  لازم به ذکر است که این هوای آلوده که همه از آن می نالند، بهرحال با روی کار آمدن یک سیستم ملی و اهل علم بالاخره پاکیزه خواهد شد زیرا هوا سیار است.  اما اقلیم و میزان بارش ها وابسته به سرزمین است و با عوض شدن نظام تفاوتی نخواهد کرد و مشکل آن بجا خواهد ماند اگر بدتر نشود.

2- احترام به اصل محدودیت.  یعنی منابع زمین آنطور که گذشتگان تصور میکردند، نامحدود نیست.  زمانی که میگفتند هر که دندان دهد نان دهد مدتهاست سپری شده.  باید پذیرفت که همین یک سیاره را برای زیست داریم با همه محدودیت های خودش که جای اضافی برای افزایش جمعیت بیشتر را ندارد.  یعنی قبول این واقعیت که حجم جمعیت برخوردار، برای یک زندگی نرمال نمیتواند از امکانات محدود سیاره تجاوز کند!  تصور نامتناهی بودنِ امکانات فقط از ذهن یک مُخبط میجوشد.

خلاصه آنکه، مردم دنیا با فرهنگ های متفاوت بموازات هم در حال زندگانی خویش اند.  فرهنگ ها اغلب بومی است یعنی به میل و خواست اهالی در طی زمان شکل گرفته و هرچند از سایر فرهنگ ها تأثیر پذیرفته اند اما احساس راحتی و آرامش وجود دارد.  لیکن فرهنگ های متفاوتی در جاهای دیگری نیز وجود دارند که علیرغم میل و در تضاد با فرهنگ پیشین ملت ها تحمیل شده و یک دوگانگی و ناراحتی ذاتی را موجب گشته است.  هرچیز خوب یا بد از نتایج و آثار آن شناخته میشود و بی دلیل نیست که مردم از آثار فرهنگ حاکم بیزاری جسته و از هرآنچه با آن مرتبط است برائت می جویند.  برای ملتی با پیشینه فرهنگی درخشان بسی دردناک است که ارزش های والای پیشین را فرو گذاشته و خود را دچار فساد و تباهی ناشی از فرهنگ بیگانه کرده باشد.  اصلاحات در کشوری که در اشغال بیگانه است معنا نخواهد داشت بویژه بیگانه ای که دشمن قسم خورده مُلک و ملت باشد و خود بارها صراحتاً یا ضمنی اذعان داشته است.  لذا چاره کار بازگشت به اصول انسانی و اخلاق طبیعی میباشد تحت هر نام که باشد.  اتفاقاً بخش هائی از آن ارزش های کهن ملی هنوز در خاطره تاریخی ملت باقیست و کماکان قابل استفاده که نزدیکترین سنخیت را با روحیه مردم کشور دارد.  کوتاه سخن آنکه عقل و طبع بشر بهترین داور است همچنانکه برای برداشتن میوه از سبد حاوی انواع میوه ها، هرکدام بموازات هم متشابهاً مفیدند الا آن یک میوه گندیده و فاسد که طبع از آن گریزان است و کسی به میل و اراده بر نمیدارد.

 

  • مرتضی قریب
۲۹
تیر

وام گیری فرهنگ ها و نتایج آن

    پیش از آنکه به موضوع "پیشرفت" بپردازیم لازمست بعنوان مقدمه، کمی در خصوص وام گیری فرهنگ ها بحث شود چه اینکه موضوع پیشرفت در ارتباط نزدیک با بحث حاضر است.  پیشتر گفته بودیم که فرهنگ ها از یکدیگر اقتباس میکنند و موضوعی وجود ندارد که ابتدا به ساکن از هیچ جوشیده باشد و متأثر از تفکرات همسایگان در زمانهای حال و پیش از خود نبوده باشد.  

    در زمینه ادبیات مصادیق فراوانی وجود دارد حاکی از اینکه چگونه افسانه ها و داستانهای مشابه نزد ملل گوناگون دست بدست میشود.  تولد افسانه ها احتمالاً در جائی از یک واقعه ای حقیقی آغاز میشود که بعداً بدان شاخ و برگ و آب و تاب بیشتری داده میشود.  این افسانه ها سپس در جریان جنگ و ستیزها یا داد و ستد تجاری وارد فرهنگ ملل همسایه شده و رنگ و لعاب جدیدی متناسب با فرهنگ میزبان بخود میگیرد توگوئی هیچ ارتباطی با اصل داستان در فرهنگ اولیه ندارد.  

    کتاب "جستاری چند در فرهنگ ایران" تألیف مهرداد بهار (فرزند ملک الشعرای بهار) منبع خوبی در زمینه اساطیر ایران و ریشه های آن و بویژه شاهنامه فردوسی است.  با اتکا به این منبع، فقط چند نمونه از این دست را در اینجا میآوریم.  شایسته ذکر است که از روزگار بسیار کهن آنیمیسم رواج داشته و رب النوع ها مقامی اساسی در عقاید آدمیان داشته است.  از میان آنها زمین و آب جایگاه والائی داشته و رب النوع های وابسته به این دو دارای مقامی ارجمند و معمولاً طبیعتی مادرانه حاکی از پشتیبانی فرزندان داشته اند.  تعداد زیادی از افسانه ها حول و حوش این دو رب النوع است.  

    داستان سیاوش که حدود هزار سال پیش توسط فردوسی به نظم کشیده شده است یکی از همان افسانه هاست در حول و حوش نامادری و نهایتاً کشته شدن سیاوش در مظلومیت مطلق و رویش گیاهی بهمین نام از خون او.  

    نویسنده کتاب معتقد است که بخش اصلی داستان سیاوش متعلق به ماوراءالنهر است که خود متأثر از اعتقادات و اساطیر سومری- سامی- مدیترانه ای میباشد.  بنظر ما داستان یوسف و زلیخا در ادبیات سامی نیز میتواند رونوشت دیگری از همین داستان باشد.  اینکه این داستانها و رابطه آنها چگونه به الهه های زمین و آب مرتبط اند بطور مشروح در کتاب بهار آمده است.  بعلاوه، داستان ایشتر و تموز از بابل و داستان آدونیس از فنیقیه و داستان ایزیس و اُزیریس از مصر همگی نمونه های متشابه دیگری از فرهنگ منطقه هستند که در همانجا شرح داده شده اند.

    داستان ایشتر و تموز و البته سایر داستانهای مذکور در بالا، همگی ریشه هائی مقدم بر داستان سیاوش داشته اند و داستان سیاوش از آنها تأثیر پذیرفته است.  رسم بر این بوده که هر ساله مردمان ناحیه بین النهرین در عهد باستان مرگ تموز را طی مراسمی غمبار گرامی داشته و عزاداری مفصلی برپا میداشتند.  تنی چند از نویسندگان رابطه این مراسم را با عزاداری های مرسوم امروزی ما در کتابهای خود مشروحاً ذکر کرده اند.

    میگویند آغاز سال، یعنی نوروز، در گذشته های دور در آغاز تابستان بوده که سیاوش میمیرد.  او در ششمین روز رستاخیز میکند (مشابهت با عیسی مسیح).  این فاصله 5 روزه همان پنجه دزدیده است که بعدها به آخر اسفند منتقل شده و جشن رستاخیز به اول فروردین افتاده است.  متعاقباً در دین زرتشت، عزاداری های پنجه دزدیده به یاد ارواح نیاکان از دست رفته تغییر شکل داده و آئین چهارشنبه سوری در اصل برپا داشتن آتش بربام خانه ها بوده تا باند فرود ارواح بازدید کننده را روشن کند.  گویا رسم امروزی حاجی فیروز نیز حاکی از بازگشت پیروزمندانه سیاوش میباشد که سیاهی صورت تأکیدی بر آمدن از جهان سیاه مردگان است.  

    داستان دوم، داستان رستم و اسفندیار است که شاهکار دیگری از فردوسی میباشد.  گویا روایت های اولیه این داستان از منطقه بلخ سرچشمه گرفته باشد در دورانی که هنوز سلوکیان، پس از حمله معروف اسکندر به ایران، در آنجا حاکم بوده اند.  در طی چند صد سالی که حکومت اینان در آن منطقه دوام داشت، فرهنگ های بومی و یونانی درهم آمیختند.  بطوریکه هنر و الفبای یونانی تا مدتها در منطقه رایج بوده است.  

    در این رابطه، افسانه های پهلوانی یونان برای مردم بومی منطقه شناخته شده بود که معروفترین آنها ایلیاد و اُدیسه هومر میباشد.  اولی حکایت حمله یونانیان از خاک اصلی خود به شهر تروُا (وقع در شمال غربی ترکیه فعلی) که خود کوچ نشینی یونانی بوده است میباشد.  آشیل، معروفترین پهلوان یونانی در این جنگ با هکتور، معروفترین دلاور تروا روبرو شده و او را بقتل میرساند.  در مقابل، پاریس، برادر هکتور تیری بر پاشنه آشیل زده و او را از پای درمیآورد.  معروف است که آشیل روئین تن بوده ولی پاشنه پای او از این موهبت برخوردار نبود.  

    گویا شکل اولیه داستان رستم و اسفندیار مقتبس از داستان ایلیاد است که مشابهت های فراوان با نسخه اصلی داستان یونانی دارد.  اسفندیار نیز روئین تن است منتها نقطه ضعیف او در چشمان اوست که روئین نیست و سیمرغ از آن مستحضر است.  تفاوت هائی نیز طبعاً وجود دارد که جملگی را بهار در کتاب خود به زیبائی توصیف کرده که جالب و خواندنیست.  مثلاً رستم، برخلاف هکتور، در جنگ کشته نمیشود زیرا این به ذائقه ایرانی خوش نمیآید.  در هر حال، با اینکه سرچشمه ها یکی بوده، لیکن داستان رستم و اسفندیار آب و رنگی کاملاً ایرانی داشته بطوریکه بعد از به نظم درآمدن آن توسط فردوسی هیچکس گمان ندارد که بدنه اصلی داستان متأثر از فرهنگ های دیگر باشد.  در اینجا توصیه میکنیم که ما فارسی زبانان بجای اصطلاح "پاشنه آشیل" از عبارت "چشم اسفندیار" استفاده کنیم که مطابق ادبیات خودمان باشد.  مثل این جمله: "چشم اسفندیار مغرب زمین، قانون و مردمسالاری خودشان است که اجازه نمیدهد هر آنچه نظام های تروریستی بر سر آنان میآورد عمل به مثل کنند".  یا این جمله: "چشم اسفندیار نظام های خودکامه، اینترنت و فضای مجازی است".  

   داستان های هومر یونانی در مدارس و دانشگاه های غرب ارائه و تدریس میشود و دانش آموختگان دانشگاه ها با داستان های ایلیاد و اُدیسه آشنا هستند، هرچند که مربوط به یونان است و ربطی به کشورهای خودشان ندارد. آنان در فقدان حماسه های ملی به حفظ اساطیر یونان اکتفا کرده اند.  سوأل اینجاست که داستانهای شاهنامه چقدر در کشور فردوسی مطرح است؟  ادبیات و حماسه های ملی ما چقدر در مدارس و مراکز آکادمیک ما مطرح است؟  شوربختانه پاسخ آنرا همه میدانیم.  عدم طرح فرهنگ اصیل موجب شده گوهرها را رها و خرمهره ها را پاس داریم.  آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم.

   در اینجا لازمست خاطر نشان کنیم که گاه اقتباس از یک داستان اگر با هنرمندی انجام شده باشد چه بسا حاصل کار از نسخه اصلی بسی زیباتر و پسندیده تر از آب درآید.  تلاش فردوسی و برخی شعرای ما از این دست است.  در ادبیات معاصر شاید ذبیح الله منصوری مصداق این هنر باشد که کتابهای ترجمه و اقتباس شده ایشان چنان روان و خواندنیست که بسا از کتاب اصلی خواندنی تر است.  

   اکنون با ذکر همین دو مثال از عرصه فرهنگ و ادبیات پذیرفتیم که فرهنگ ها مدام در حال دادوستد هستند و با هم تبادل فکر دارند.  بویژه اینکه در این وام گیری های فرهنگی، نسخه المثنی ممکنست چنان رنگ و بوی فرهنگ دوم را بگیرد که نسخه اصلی در سایه قرار گرفته تصور شود آن از این اقتباس کرده است.  اکنون زمان آنست که این قاعده را به سایر عرصه ها بویژه به عرصه ادیان تسری دهیم.  

-------------------------------------------------

   رکن اساسی همه ادیان فقط یک چیز است و آن همانا "آسمان" است.  قبلاً جایگاه فلسفی آسمان را در فلسفه ارسطو (حکمت مشاء) دیده بودیم و اینکه قدسی بودن آسمان از کجا پیدا شد.  بی شک اینگونه تفکرات خود به بسی پیش تر از فلاسفه یونان قدیم بازمیگردد، حتی شاید به طلوع تمدن.  

   بشر با مقایسه چهره آسمان با چهره طبیعت گسترده بر رخسار زمین به بداهت عقل نتیجه گرفت که برخلاف موجودات زمینی که همگی میرنده و مشمول کون و فساد اند، موجودات آسمان یعنی ستارگان مُبرا از هرگونه تغییر هستند که طبعاً ثوابت نام گرفتند.  شاید اگر ما هم آن زمان زندگی میکردیم نتیجه ای بهتر از این نمیتوانستیم بگیریم!  لذا چون آسمان محل تغییر و تبدل نیست پس لزوماً باید از جنس چیزی غیر از مواد زمینی باشد یعنی باید غیر مادی باشد.  طبق استدلال بشر اولیه، هرآنچه غیر مادی باشد لزوماً از سنخ قدسی و به بیان دیگر الهی میباشد.  یادمان نرود که همزمان، ایده روح غیر مادی بنا به علاقه مفرط بشر به جاودانگی در برخی سرزمین ها پا گرفته بود.  پا گرفتن این عقیده را پیشتر در مطالب قبلی شرح داده بودیم.

   اولین نمونه های مکتوب از علاقه بشر به دسترسی به گنبد آسمان را در سفر پیدایش میبینیم (سِفِر= کتاب به عبری)، آنجا که مردم بقصد نزدیکی به آسمان برج بابل را میسازند.  چون نتیجه ای نگرفتند، لذا بالای کوه ها را نزدیکتر به آسمان و مقام ربوبیت پنداشته و کوه ارج و قربی می یابد.  میبینیم که پیامبران اغلب برای مکاشفه و صحبت با مقام ربوبی به کوه میروند (موسی، عیسی، محمد،..).  در مناطق جلگه ای که کوه در دسترس نیست، زیگورات ها را میسازند که بصورت هرمی ساخته از آجر رو به آسمان دارد.  نمونه آنرا نه تنها در خوزستان خودمان (زیگورات چغازنبیل) داریم بلکه مشابه آن در آمریکای مرکزی بهمین صورت موجود است که مؤید یگانگی تصورات و خواسته های انسانی است.  در قله این زیگورات ها مراسم مذهبی و احیاناً قربانی برای رضای خدایان بجا آورده میشد.  قربانی معمولاً انسان بوده و بعدها متمایل به استفاده از حیوان شده اند.

   معابدی هم اگر ساخته میشد ترجیحاً بالای کوه ها انتخاب میشد مثل معبد کوه المپ که محل زندگی خدایان یونانی و هنوز پا برجاست.  اگر معبد روی زمین هموار ساخته میشد، میگفتند نمونه ای از آنرا خداوند در آسمان بنا کرده مثل بیت المعمور که همزاد آسمانی خانه کعبه است.  اصولاً بر مبنای همین اعتقاد به قدسی بودن آسمان، شهرهای آسمانی زیادی در تصورات توده ها ساخته میشود که همگی ناشی از علاقه مفرط آنان به متافیزیک است.  همچنانکه دنیای مُثُل های افلاطون که مقرر است اصل و نسخه اولیه هر چیز در آن باشد، آن نیز در آسمان قرار دارد.  

   اگر دقت شود، بسیاری از عادات و سنت هائی که تا امروز مطابق آنها رفتار کرده و میکنیم با کمال شگفتی متأثر از آسمان است.  یکی از تمدن های درخشان باستان، تمدن بین النهرین است که ضمناً از زایشگاه های مهم دین بشمار میرود.  این منطقه که در نقشه پیوست ملاحظه میشود شامل سرزمین های عیلام، سومر، بابل، و آشور است.  عیلام با استان امروزی ایلام اشتباه نشود.  عیلام حدوداً همین خوزستان فعلی خودمانست که زمانی صاحب تمدنی درخشان بوده و انبار غله منطقه بشمار میرفته است.  همین خوزستانی که امروز چنان آنرا به فلاکت رسانده اند که محتاج آب خوردن است!  بحران ها را فرافکنی کرده تقصیر تغییر اقلیم میگذارند حال آنکه داریوش هخامنش در کتیبه بیستون خشکسالی را به روشنی هشدار داده است.  البته داریوش دروغ را نیز همعرض خشکسالی قرار داده که با کمال تأسف و تحیر میبینیم که اهریمنان امروز هردو را به اوج خود رسانده اند.  باری، در این نقشه محل شهر اور (Ur) نیز دیده میشود که زمانی بعلت پیشرفتگی خلیج فارس در کنار آب واقع بوده است.  مطابق عهد عتیق، ابراهیم نبی، سرسلسله و پایه گذار ادیان سامی، هجرت تاریخی خود را از آنجا آغاز و نهایتاً وارد کنعان شده به سرزمین مقدس ختم گردید.  

    هفته از ابداعات بابلی هاست که منجمانی چیره دست بوده و در حساب دست توانائی داشتند.  آنان طی هزاران سال با نگاه به آسمان و مطالعه دقیق آن، هفت جسم سرگردان را در زمینه ستارگان ثابت تشخیص داده و اولین پیش بینی مربوط به خسوف و کسوف از آنان است.  طبعاً بخشی از این علاقه ناشی از اعتقاد آنان به قدسی بودن آسمان و کنترل آن بر زمین است.  باری، به دلیل منحصر بفرد بودن این هفت جسم آسمانی که در زمینه ثوابت دارای حرکت میباشند، آنها را به مقام خدائی رسانده و توالی روزها را به نام آنها سند زدند.  امروز میدانیم که فقط 5 تای آنها سیاره واقعی بوده و 2 تای دیگر ماه و خورشید اند.  پادشاه اینان خورشید است که اولین روز هفته را بخود اختصاص داده و هنوز نام خود را در تقویم فرنگی حفظ کرده است (SUNday).  نام خورشید در عربی "شمس" (= شِمِش در عبری) است که همان "شاماش" (= شاماس) نام خدای بابلی است.  اینگونه بود که هفت روز هفته و نام های آن بدین ترتیب پدید آمد. اما اعراب به پیروی از برادران یهود، شنبه را مرجع گرفته و باقی روزها را به تعداد شماره کردند (1شنبه، 2شنبه، 3شنبه..) که ما نیز امروز همانرا استفاده میکنیم.  قابل ذکر است که شنبه همان "شابات" یا "سابات" روز تعطیل یهود است که گویا خدا پس از 6 روز آفرینش جهان، روز هفتم، شابات، را استراحت کرد.  ضمناً ایرانیان باستان روشی دیگر داشته و هریک از 30 روز ماه دارای نام خاص بوده و سال دارای 12 ماه 30 روزه باضافه پنجه دزدیده بوده.

    یک حقیقت مهم و تأثر انگیز پدیده "عادت" است که مکرر درباره اش گفته ایم.  پرسش اینست که اگر عقاید گذشته بخواهد اصلاح شود چه میشود؟  طی قرون اخیر چند سیاره جدید کشف شده و ضمناً میدانیم که ماه و خورشید نیز از لیست سیارات حذف شده اند.  پس اگر بخواهیم واقعیات جدید وارد شود چه میشود؟   در علم امکان حک و اصلاح همواره وجود دارد کما اینکه پانزده سال پیش، دانشمندان پلوتو را از مقام سیاره بودن عزل کردند.  اما در منطق متافیزیک و در منطق دین اصلاح جایگاهی ندارد.  باری، بالاخره نظر ما درباره آسمان چیست؟  امروز ماوراء هر شک و شبهه ای مشخص است که آسمان و هرچه درون آنست مانند زمین خودمان ماهیتی مادی دارد.  هر چیز دیگری هم مانند سیاه چاله ها یا ماده سیاه و امثال آن که در مرزهای علم هستند آنها نیز مادی هستند.  لذا کاربرد صفت قدسی یا الهی در مورد آسمان صرفاً عادتی ذهنیست که از ایام قدیم به ارث رسیده است.  بنابراین اگر منصف باشیم و خردمند و از منظر حقایق به قضایا بنگریم، اگر پایه خراب شود همه آنچه بر آن استوار شده فرو میریزد.  لذا همه آن آموزه هائی که بر اساس اصل موضوعه قدسی بودن آسمان ساخته و پرداخته شده یکسره فرومیریزند.  درست مانند اینست که زمانی ایده زمین مسطح واقع در مرکز جهان بعنوان حقیقتی گرفته شده بود و قضایای زیادی پیرامون آن شکل گرفته بود که پس از باطل شدن دیدگاه اولیه، همه آن قضایا و نتایج مربوطه یکسره باطل شد.  توده ها اسیر عادت هستند، عادت هائی که ریشه در اعماق تاریخ دارد.  تعدادی بی زیان هستند مثل کاربرد هفته که دیدیم بر اساس تصوراتی نادرست بنا شده.  تعدادی هم فوق العاده زیان بخشند که باعث شده انسان در مدارج فضیلت بمراتب پائینتر از حیوانات قرار گیرد.  مادر همه مشکلات بشر توهم است و زایشگاه توهم، متافیزیک و ادیان است.  مادام که اینها محدود به حوزه شخصی بوده و کاری بکار دیگران نداشته باشند، تصوراتی نادرست منتها بی زیان خواهند بود.  روالی که امروزه در غرب رایج است.  ولی در اینسوی دنیا ببینید که چه جنگها و چه خونریزی ها که بر مبنای این عادات مجعول و پندارهای غلط که صورت نگرفته است؟  چه تمدن های عالی که بر اساس این مبانی غلط با خاک یکسان نشده است؟  چه سرزمین های سرسبز و حاصلخیز که بر پایه این تخیلات بچه گانه تخریب نشده و چه تعداد مردمانی که آواره نشده اند؟  چه مایه از دانشمندان و خردمندان که بر اساس تعصبات بیجا مقتول نشده اند؟  چه تعداد کتابخانه ها و چه حجم عظیمی از هنر و یادگارهای بی همتای انسانی که سوزانده و نابود نشده اند؟  آیا این داستان باید ادامه یابد؟!

    بد نیست در پایان به یکی دیگر از عقاید قدیمی اشاره کنیم که به باروری مربوطست.  راستی چرا الهه های آب و زمین چنین ارج و قربی در آن روزگار داشته اند؟  چرا در گذشته های دور مادرسالاری رواج داشته؟  دستکم یکی از دلایل آن میتواند ناشی از ترس توده ها از انقراض نوع بشر باشد.  نبود بهداشت، انواع بیماری های واگیردار و مهلک، و البته جنگ های دائمی، همه و همه امید زندگی را بشدت کاهش داده بود و گاه جمعیت سرزمین ها کاهش می یافت.  لذا ترس از انقراض نسل باعث شد که تولید مثل و نقش مادر در خانواده بسیار پررنگ شود.  

    قطعاً امروز نیز نقش زنان باید کماکان مهم و بلکه پررنگ تر از گذشته شود.  بویژه اینکه پیشرفت های علمی، امید زندگی را بسی افزایش داده و اتفاقاً علم امروز باید در خدمت کنترل جمعیت در جهت عکس و کاهش نرخ تزاید جمعیت باشد.  دروغی بزرگ را براه انداخته اند که جمعیت رو به کاهش است حال آنکه با ادامه رشد فعلی، تا یکی دو دهه دیگر جمعیت از مرز 100 میلیون هم تجاوز خواهد کرد و کوهی بر مشکلات حاضر خواهد افزود، توگوئی عقل از مدیریت کشور رخت بر بسته است.  همین یک نکته گویای این حقیقت است که هرآنچه قدما و دیگران گفته اند و میپنداشته اند اگر درست بوده برای زمان خودشان بوده و لزوماً برای امروز کاربرد ندارد.

    تصور همگان بر اینست که تولد بدون پدر مختص عیسی مسیح است.  حال آنکه داستان او سرچشمه در تاریخ دارد.  طبق تعریف، خدا در تن عیسی در تولد حلول کرده است پس منطقاً او نمیبایست دارای پدری زمینی باشد.  موسی نیز در نوزادی از سبدی شناور روی آب گرفته شده است و آن نیز دلالت بر نامشخص بودن پدر و لذا ارتباط با الوهیت دارد.  این داستان مختص پیامبران نیست بلکه شامل حال پادشاهان بزرگ نیز هست.  از آن میان، گفته اند قباد نیز در بچگی از سبدی روی آب گرفته شده است.  این نوع نامشخصی پدر، حرامزادگی نیست که اتفاقاً درباره زندگی بابک خرم دین نیز مشابه همین داستان ها رایج بوده است.  بلکه ناظر بر این اعتقاد است که شخص مزبور اهمیتی جهانی دارد و نطفه او در دریاها بسته شده و بشکلی با الهه آبها در ارتباط است.  آب و زمین دو عنصری بوده است که مردمان قدیم بدون داشتن ماهواره و اینهمه تجهیزاتی که ما امروز داریم به اهمیت فوق العاده آنها آشنا بودند.  اما چه سود که زمین انباشته از پلاستیک و آلاینده های دیگر شده و آبها علاوه بر آلودگی ها دچار کمبود نیز شده است.  امروز خوزستان در فقدان آب خوردن از تشنگی میسوزد در حالی که آنان که مسئولین مستقیم این وضع هستند همچنان به روضه خوانی هزار ساله برای تشنگان نینوا ادامه میدهند.

    نتیجه آنکه نحوه زندگی و رفتارهای امروز ما بطور طبیعی برآمده از دو عامل "عادت" و "وام گیری فرهنگی" میباشد.  تصور هر ملتی اینست که احکام دینی آنان بطور خاص و سفارشی مستقیماً از بالا و فقط برای آنان نازل شده است حال آنکه هرچه هست ریشه در فرهنگ های ماقبل خود دارد و بنیان های آن از گذشته های دور، دست بدست شده تا به آنان رسیده است.  مطالعه تاریخ تمدن به آشکار شدن این وابستگی ها کمک میکند.  در این فرایند، آنچه وام گرفته شده کم کم رنگ و لعاب ملی پیدا کرده و چنان با سایر اجزاء فرهنگ میزبان جفت و جور میشود توگوئی بطور اخص برای ما نازل شده است.  دین اسلام طی جنگ های جهادی از شبه جزیره عربستان به سرزمین های اطراف رفته است و در ایران وقتی با فرهنگ موجود روبرو میشود، بصورت مذهب شیعه 12 امامی متحول میگردد.  برخی رسوم کهن در قالب جدید حفظ میشوند، از جمله عزاداری برای سیاوش در شکل عزاداری برای امام سوم متجلی میگردد. این مذهب از دیدگاه اصول گرایانه شبه جزیره چیزی بکلی مردود بوده و از نظر آنان کفر تلقی میشود.  متقابلاً، شیعه نیز آنان را مردود شمرده و اینگونه است که هریک خود را برحق می پندارد.  تعجبی هم ندارد زیرا طبیعت متافیزیک چنین است.  

   وظیفه روشنفکر امروز چیست؟  برای بیدار شدن از این خواب غفلت هزار و چندصد ساله تکانی شدید لازمست تا در اثر پیآمد آن تغییری اساسی در سیاست حاضر بهر نحو ممکن ایجاد شود.  رهائی از زنجیر های اسارت فکر نیازمند مجاهدتی عظیم تر است که فقط از عهده روشنفکر از بند رسته ساخته است.  او ابتدا لازمست ذهن خود را از قیود اسارت بار پاک کرده، سپس به مسئولیتی که بر دوش دارد بپردازد.  او باید مردم را راهنمائی کرده بگوید آنچه این کشور و سایر سرزمین های خاورمیانه را از زندگی عادی تهی کرده است همانا مسائل موسوم به دین، یا در حقیقت به بهانه دین است.  مهم است که بی حاصلی جنگ های ایدئولوژیک و نزاع های مذهبی که خاورمیانه را سالیان متمادی دچار خود کرده به روشنی برای همگان تشریح شود.  وابستگی های فرهنگی افشا شود و اینکه دین رایج منطقه، خود وام گرفته از فرهنگ یهود و آن نیز وام گرفته از فرهنگ بین النهرین و قوانین کهن آن مانند قوانین حمورابی است (چشم در مقابل چشم، دندان در مقابل دندان، سنگسار، بریدن دست و پا، ..).

    روشنفکر باید با صبر و حوصله و به زبانی ساده تاریخ فکر را برای مردم بازخوانی کرده و بگوید همه نیکوئی ها بطور بالقوه درون خودشان است و ربطی به ادیان رنگارنگ ندارد.  برعکس، ناکامی ها همه ناشی از امتزاج دو عرصه زندگی دنیوی و زندگی باصطلاح اُخروی است.  توده ها آزادند بهر آنچه دلخوشند باورمند باشند مادام که عرصه زندگی دنیوی و مدیریت آن از دست تطاول دکان داران دین در امان باشد.  وظیفه روشنفکر، برداشتن حجاب از ذهن های خسته و درمانده است و نشان دادن این واقعیت که آموزه های ارباب عمایم صرفاً در راستای تأمین بهشت خودشان در همین دنیا، به هزینه فقر توده هاست. نگاهی به شیوه زندگی آنان خود گواه بر عدم باورمندی وعدم پای بندی خودشان به ادعاهایشان است.  کوتاه سخن آنکه، فرهنگ کهن ملل، ملموس و غیر ملموس، بسیار زیباست و نه تنها براندازی آنها هدف نیست بلکه بالعکس باید در نگهداری و نگهبانی آن کوشا بوده درست همانطور که آثار مادی گذشتگان در موزه ها حفظ و حراست میشود.  منتها هر چیزی باید در جای درست خود قرار گیرد.

   

  • مرتضی قریب