فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۲۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «استدلال» ثبت شده است

۰۲
مهر

تکرار و تلقین

    وقتی صفحات تاریخ خودمان را ورق میزنیم، مکرر شگفت زده از خود میپرسیم چرا چنین شده ایم و چرا کارمان بدینجا کشیده است؟  عوامل زیادی در ایجاد این معمای فرهنگی نقش داشته است که به برخی قبلاً اشاره شده است.  یکی از دیگر عواملی که در شکل گیری این مقوله فرهنگی مؤثر بوده شاید شیوه تکرار و تلقین در آموزش سنتی ما باشد.  شیوه رایج و حاکم در مدارس ما در این 1400 ساله اخیر، اگر از استثنائات صرفنظر کنیم، همانا کاربرد این تکنیک بوده یعنی تکرار و تلقین!  این شیوه بویژه در اولین مراحل آموزش و یادگیری نوباوگان بکار برده میشد و بسیار تأثیر گذار بوده است.  شیوه مکتب داری سنتی قرنها بر همین روال بوده است.  تأثیر گذاری این شیوه در کودکی چنان عمیق است که حتی در مراحل بعدی نظام جدید یادگیری، این رویه همچنان در ذهن فرد جایگزین شده باقی خواهد ماند و آنرا استمرار میدهد.

   منظور از طرح این شیوه یادگیری حمله بدان نیست بلکه نقدی منصفانه است که خوب و بد آن سنجیده شود.  همانطور که در مطالب پیشین گفته شد، علم در این 1400 سال گذشته در کشور ما عمدتاً آن چیزی تلقی میشده که حول و حوش شریعت و زیر شاخه های آن بوده و باشندگان آن عُلما نامیده شده و میشوند.  چون هنوز علم بمعنای واقعی و روش علمی بدان صورت که ما امروز میشناسیم مطرح و شناخته شده نبوده است لذا همه مباحث دینی زیر نام "علم" ارائه میشد از قبیل علم کلام، علم صرف و نحو، و غیره.  حال آنکه علم واقعی با "پرسشگری" همراه است و منظور از پرسش هم هیچ نیست مگر کشف حقیقت ولاغیر.  لذا در مبحث شرعیات به طالبان این مباحث آنچه آموخته میشد از طریق تکرار و تلقین بوده است.  چرا؟ برای اینکه یادگیری این اطلاعات صرفاً نیازمند حافظه و کافیست آنها در مخیله حفظ شود.  استدلال و پرسشگری در این امور کاره ای نیست.  ادعا خواهند کرد که علم کلام بر مبنای عقل و استدلال است در حالیکه کاربرد استدلال فقط برای اینست که آنچه که قبلاً بعنوان حقایق ثابته تلقی شده توجیه عقلی شود و نه جستجو بقصد کشف حقیقت!  شاید یکی از دلایلی که غزالی را از حوزه درسی ناامید کرده راه خانقاه در پیش گرفت همین علاقه وی برای کشف عقلی بوده. 

   بنابراین اگر تکرار و تلقین ابزار عمده آموزشی بوده از جهت این بوده که طی این هزار و چندصد سال، دانش جز جزایری منزوی مطرح نبوده است.  دانش جز نزد تعداد اندکی دانشمند تک افتاده که برحسب سلیقه شخصی بدان پرداخته بودند مطرح نبوده است.  چرا؟ چون قبلاً هم اشاره شد که ارباب دیانت با طرح مدارس جدید و دانشگاه ها مخالف بودند کما اینکه اوایل انقلاب اسلامی، دانشگاه محل فساد اعلام شد!  اگر هم تاکنون دانشگاه ها در نظامی دینی برپا هستند در واقع جز پوسته ای برای حفظ ظاهر نیست.  که نیک اگر نگریسته شود حتی در روش آموزشی کنونی که تعقل و استدلال ملاک است، همچنان محفوظات و تکرار، رویه جاری است.  استدلال هم اگر هست که هست، برای تأیید کشف و اختراع دیگران است! 

   اما اگر از دید مثبت نگریسته شود، سوای معارف دینی، روش تکرار و تلقین برای یادگیری مباحث علوم انسانی و تاریخ و ادبیات و هنر و نظایر آن نه تنها بد نبوده و نیست که بیشترین ارزش افزوده در حوزه فرهنگی از همین بابت بوده است.  در این مباحث، محفوظات نقش اصلی را داراست.  هرچند در روش امروزی، حتی تحقیق جدی در این مباحث نیز بینیاز از دخالت دادن روش عقلی نیست.  لذا نزد ارباب خرد، کار در حوزه دانش و پیشرفت در آن، در درجه نخست نیازمند کاربست استدلال و روش های عقلی است که پشتوانه آن چیزی جز پرسشگری نیست و نه کاربست تکرار و تلقین.

   اما تلقین حقیقتاً چیست؟  اگر از فضای مجازی بپرسیم میگوید: "تلقین به بیانی ساده نوعی گول زدن خودمان است. با تکرار خواسته ذهن خودآگاه، میتوانیم یک باور جدید را در ذهن ناخودآگاه ایجاد کنیم. با تکرار میتوان آنرا در ضمیر ناخودآگاه جایگزین ساخت".  به بیان ساده تر، تلقین تکنیکی است که معمولاً برای درست نشان دادن یا برحق نشان دادن حرف یا سوژه ای غلط مورد استفاده قرار میگیرد.  والا اگر چیزی بخودی خود درست باشد نیازی به تلقین ندارد که آنرا درست جلوه دهند!  بعلاوه، تکنیک تلقین معمولاً در نظام های دیکتاتوری در بستر تبلیغات مکرر استفاده میشود تا آنچه را که درست است از ذهن ها پوشیده و در عوض آنچه را غلط ولی بصرفه طبقه حاکمه است با تکرار القا کنند.

خلاصه آنکه، تلقین از روز نخست تولد تا هنگام مرگ و حتی پس از مرگ، دامان ما را رها نکرده و نمیکند!  که یکی از مستحبات، تلقین میت است.  به گوش متوفی که معلوم نیست هنگام حیات چکاره بوده پیش از دفن، اسماء مقدسه تکرار و تلقین میشود، مگر حالا که کار از کار گذشته گوش شنوائی داشته باشد.  که گویا رویه ای جاری در سایر امور است.

  • مرتضی قریب
۲۶
شهریور

باورها

   یکی دیگر از موضوعات مورد مناقشه در جامعه، موضوع باورهاست که درک روشنی از آن وجود نداشته و اغلب محل مناقشه است.  تلقی های متفاوتی از آن وجود دارد.  در تلقی عامیانه میگوئیم فلان موضوع را "باور" داریم یعنی وقوع آنرا تصدیق میکنیم.  اما در تلقی خاص که اینجا مورد نظر است مربوط به اعتقادات افراد است.  مثل چه؟ مثل اینکه مسلمان باور دارد که پیامبر او آخرین است و مسیحی متقابلاً باور دارد پیامبر او آخرین است.  اما این دو باور متناقض چه تأثیری بر کارکرد دنیا دارد؟  عملاً هیچ، چرا که اگر این دو جبهه باورهایشان را با هم عوض کنند هیچ اتفاقی رخ نخواهد داد و کار دنیا همان است که بود.  پس این باورها به چه کار میآید؟  در پاسخ بنظر میرسد مستمسکی برای مقابله گروه های ایدئولوژیک با هم است.  به عبارتی مهم نیست موضوع باور چه باشد خوب باشد یا بد، حق باشد یا ناحق، هرچه باشد سکوئی برای حمله به دیگر باورمندان است.  پس بی جهت نیست ملاحظه میشود که حتی در داخل یک دین مشخص، فرقه های مختلف بر مبنای باورهای اندکی متفاوت چنان بر سر و کول هم میزنند توگوئی مؤمن بر مشرک حمله میکند.  میزان کشتاری که مسلمین صدر اسلام به همین بهانه از یکدیگر کردند کم از کشتاری که بر مردمان غیرمسلمان وارد کردند نبود.  که در هردو صورتِ خود، عملی غیرانسانی، غیرعقلانی، و غیرلازم بود.  نتیجه نهائی چنین طرز تفکری، همچون نیروی اصطکاکی عمل میکند که مانع حرکت رو به جلوی جوامع است.

   نیک که بنگریم، نقطه آغاز اغلب تنازعات بین المللی نیز بر اساس تفاوت و تقابل باورهاست.  این تفاوت میتواند ناشی از تفاوت مرام سرمایه داری و کمونیستی باشد یا اسلام و مسیحیت و یا سنی و شیعه و امثال آنها.  در این رابطه، باورها به مثابه پوششی عمل میکند که تقابل قدرتها زیر آن انجام میشود.  یعنی محتوای باور و درست و غلط بودن یا حق و ناحق بودن آن مطرح نیست، هدف اصلی کسب سُلطه و قدرتِ بیشتر است. 

   اکنون بپردازیم به تشریح باور که چیست و ارزش آن چقدر است؟  این در حالیست که همواره یک اصل برقراراست و آن اینکه در حوزه باورمندان، کسی باور ندارد که باور او چقدر میتواند سست و بی پایه باشد!  در زمینه دین اسلام، هیچ فقیهی نیست به گستردگی ابوحامد محمد غزالی کار نکرده باشد.  همگان اذعان دارند وی صادقانه در این راه کوشش کرده است.  برای او وصول به یقین امری حیاتی بود.  منتها در طول تأملات خود متوجه شد که بسیاری از باورها از طریق تقلید حاصل میشود که از نظر او و همتایان او بی ارزش است.  چون استنباط عقلی مستقل را اختیار کرده بود اغلب به نتایجی رسید مورد اعتراض مخالفان، از جمله لعن بر یزید و امثال او را از نظر فقهی جایز نمیشمرد.  در تفسیر آیات نور و موضوع نور و ظلمت مطالبی نوشت که به وی اتهام مذهب مجوس زدند.  که همه خود مثالی از تقابل باورهاست.

   غزالی، کسب معرفت را یا از راه حسّی و یا از راه شهودی میدانست.  بعبارت دیگر "شناخت" را یا از راه عقل (منظور استدلال) و یا از راه قلب (احساس درونی) میدانست.  بعدِ تفحصات بسیار در اواخر عمر به نتیجه رسید که راه اول حاصلی ندارد و یقینی که او دوست میداشت دست نمیدهد.  ناچار به تصوف میل کرد و یکی از مهمترین کتابهایش در ردّ روش عقلی شد.  که بی شک خود حاصل تناقضی روشن است زیرا بالاخره با کمک عقل بدین نتیجه رسید!  ضمن اینکه امروزه میدانیم برخلاف عقاید قدما، قلب در دریافت معرفت هیچکاره و همه آنچه بدو منتسب است بر آب است.  چه رسد منبع یقین بودن!

   اگر منصفانه نگاه کنیم، او و بسیاری از متفکرین با استعداد مانند او اسیر معلومات زمان خود بودند کما اینکه ما نیز مانند آنها وابسته به معلومات زمانه خود هستیم.  همینجا رندان ممکنست نکته گیری کرده و استدلال کنند پس هیچگاه کسب معرفت از راه متعارف ممکن نیست و باید به شهود پناه برد.  قیاس آنها درست اما نتیجه گیری اشتباه است.  نکته بر سر چند چیز است. اول اینکه علم در این هزار و چندصد سال اخیر در کشور ما عملاً محدود به فقه و شرعیات بوده که دانش تجربی محسوب نمیشود.  دوم اینکه واژه "یقین" کار را خراب میکرد و میکند.  ما در علم امروزی که بر مبنای تجربه است همواره با عدم قطعیت هائی روبرو هستیم که پیشتر بسیار گفته شد.  مثلاً در اندازه گیری 1958 مقدار سرعت نور برابر 299792.50±0.10 km/s اندازه گیری شد که عدد 0.10 km/s میزان بیراهی یا عدم دقت را نشان میدهد.  بعبارتی یقین ما در محدوده ±0.10 km/s است!  هرچند امروزه ملاک تعریف را عوض کرده سرعت نور را دقیقاً برابر 299792458 m/s گرفته و در عوض، متر را از روی آن تعریف میکنند (ر.ک. سیستم آحاد متریک، 1397/9/18).

    اشکال کار غزالی و بسیاری از همتایان او سعی زیاد برای حصول یقین بوده و اغلب آثار او متأثر از این تلاش ناکام اوست.  امروز میدانیم که او درباره فلسفه راست میگفت که فلسفه منجر به علم نمیشود منتها دشمنی با فلسفه و فیلسوف هم راه بجائی نمیبرد.  البته او این را از دیدگاهی میگفت که اهمیت تجربه را نمیدانست.  او در زمانه ای میزیست که روش علمی آنطور که امروز برای ما روشن است برای فلاسفه مطرح نبوده است و زمانی دراز طول کشید تا علم خود را از زیر سایه فلسفه نجات دهد.  بعلاوه، نحوه آموزش هم قابل تأمل است و یکی از علل عقب ماندگی ما تا به امروز میباشد.  غزالی میگوید در اوائل جوانی که به طوس بازمیگشت، در راه دچار راهزنان شده توبره اش به غنیمت گرفته شد.  چون التماس کرد که همه آموخته های من در آن است، رئیس دزدان را رحم آمده توبره را باز پس دادند.  او میگوید از این واقعه پند گرفتم و در بازگشت آنچه تعلیقه نوشته بودم از بر کردم!  متأسفانه هنوز هم تصور میکنیم دانشمند بودن در حفظیات است.  باری، در روش علمی یقین مطلق وجود ندارد، نه یقین کامل وجود دارد و نه انسان کامل.  نه هرکه قیافه ظاهر الصلاحی داشت انسان کامل است.  نگاه کنید به قیافه نورانی آقای ماکسیمیلیان روبسپیر (پائین مطلب: سرشت یا محیط) که این وکیل دعاوی شریف انقلاب کبیر فرانسه ابداً هیچ نقطه ضعفی در زندگی خصوصی خود نداشت.  اما هرکه اسم او را میشنید بر خود میلرزید که شاید فردا نوبت اوست پای گیوتین رود.  در نگاه مردم، او یک قاتل بود و نه انسان کامل!

   هرگاه پای "یقین" به میان آید باحتمال زیاد پشت آن باوری پنهان است.  باورها مختص حوزه متافیزیک است و لذا صحت و سقم آنها قابل راستی آزمائی نیست.  باور و یقین میتواند سوخت لازم برای هر نوع مفسده ای را مهیا کند.  یکی از آن مفاسد تروریسم است که مصادیق آنرا مکرر دیده و میبینیم.  مصداق تاریخی آن فدائیان معروف باطنی بودند.  نوع دیگرش مفاسد عظیم اقتصادی است که به بهانه حفظ باور، ثروت ملتی به هبا و هدر میرود.  باورها نیز مانند سایر واژگانِ معنوی در کارکرد جدید خود در استخدام دستگاه استبداد ایدئولوژیک، از جمله دینی، درآمده اند.  باورمندان سنتی بی آزار، امثال غزالی، اقلیت بسیار کوچکی بوده و هستند که کوچکترین نقشی در تغییر محیط نمیتوانسته داشته باشند.

خلاصه آنکه، نگاهی گذرا به تاریخ 1400 سال گذشته حاکی از سلطه مدعیان فقاهتی دین و شریعت در فضای فرهنگی کشور است.  هرکه علاقه ای به علم داشت ناچار از ورود به مدارس آنان بود.  اما دریغا که شمار عظیم مغزهای درخشان عصر در این نظام متکی به باورها سوخته و استعداد آنها بیهوده تلف شد.  غزالی که بیهودگی قیل و قال مدرسه و آلوده شدن دین و سیاست را دیده بود با فرار از نظامیه بغداد به عرفان و تصوف پناه برد که گزینه دیگری پیش رو نمی دید.  چه تعداد از جویندگان واقعی معرفت دچار این تحول فکری شدند را نمیدانیم.  حقیقت اینکه ارباب دیانت هرگز اجازه بحث آزاد متکی به استدلال و پرسشگری را که اساس دانش است نداده و نمیدهند.  گزاف نیست اگر گفته شود بزرگترین عزای ملی ما را باید از دست رفتن این حجم عظیم از سرمایه های فکری طی این هزار و چندصد سال گذشته قلمداد کرد.  امیدهائی که به یأس گرائید.  نتیجه محتوم آن یعنی همین عقب ماندگی فکری مزمن!  همین فرایند در این نزدیک نیم قرن اخیر شدت بیشتری گرفته منتها درها باز و استعدادها در حال فرارند.  اینهمه کم نبود، در سایه نظام "باور"مند سوخته شدن سرمایه های مادّی کشور اعم از معادن، صنایع، بازرگانی، نابودی جنگل ها، مراتع، آب، هوا، و هرآنچه توسط ارباب یقین قابل نقد و هدر دادن بوده را شاهدیم.  همه تباهی ها زیر لوای مقدس باورها!

 

  • مرتضی قریب
۲۲
مرداد

دانش و هوش مصنوعی

   بازخورد آرای مخاطبین نشان از آن دارد که هنوز تصویری مبهم و نیمه روشن در ذهن عموم از آنچه دانش نامیده میشود وجود دارد.  دانش در تلقی عمومی شامل انواع آگاهی ها است که گفتیم معمولاً هرکه اطلاعات زیادی در حافظه دارد عالِم است و دانشمند تلقی میشود.  مبهم بودن مرزهای بین تعاریف "اطلاعات" و "دانش" باعث شده که برخی طی قرون گذشته بیشترین استفاده را کرده و افرادی را که کمترین ارتباطی با حوزه دانش ندارند را "عُلما" معرفی کرده در جامعه جا بیاندازد.  عُلما جمع "عالِم"، عالِم به چه چیز؟  طبعاً منظور داشتن علم به مباحث دینی است که همگی در زمره منقولات و متکی به حافظه و چیزی نیست جز مجموعه ای از اطلاعات.  در بستر چنین تعریفی هرکه حافظه بهتری دارد عالِم تر است و در تلقی عامه عالِم یا دانشمند محسوب شده و هنوز میشود!  منتها یک "علم" کلام هم وجود دارد که معتقدند فقط حافظه نیست بلکه استدلال نیز نقش دارد.  اما نیک که بنگرید نقش استدلال جز برای تأیید و تزیین فرامین آسمانی نیست. 

    در اینجا اختلاف بر سر نامها و اسامی نیست بلکه مفاهیم مورد نظر است.  صرفنظر از اینکه چه نامی انتخاب کنیم، 3 حوزه مشخص وجود دارد:  یکی تجربه عملی و زایش آگاهی جدید از بستر طبیعت.  برای پرهیز از وضع اسامی جدید، ما این را "دانش" میگوئیم.  زایشی که معمولاً با همراهی اطلاعات موجود ایجاد میگردد. اولین بار که عامل بیماری هاری توسط پاستور کشف شد لایه ای جدید بر لایه های سابق دانش افزوده شد. 

مورد دوم "اطلاعات" است.  همان است که ما گاهی آگاهی مینامیم.  آنچه حافظه ما را انباشته است چیزی جز اطلاعات نیست.  اطلاعات ممکن است آگاهی های پیش پا افتاده ای باشد مثل اینکه در همسایگی ما چند واحد مستقر است و هر یک دارای چند ساکن است.  اما اطلاعات ممکن است حاوی آگاهی های فنی باشد که کار هرکس نباشد.  آنچه پاستور در وهله نخست کشف کرده از دل طبیعت استخراج کرده دانش است که چند و چون بیماری هاری و چگونگی برخورد با آن است.  اما آنچه نسل های بعدی از این دانش استفاده میکنند چه بکار ببندند و چه نبندند، در دسته بندی ما، "اطلاعات" تلقی میشود.  یعنی هرکس با خواندن کتب پزشکی از زمان بقراط و جالینوس و بزرگمهر حکیم گرفته تاکنون میتواند به این اطلاعات احاطه یافته در حافظه خود ذخیره کرده اگر لازم شود بکار بندد.  این افراد بنوعی خوشه چینان دانش هستند که با اینکه خود در ایجاد آن ممکنست سهمی نداشته باشند اما مفیدترین اعضای جامعه هستند که با در اختیار گرفتن این اطلاعات میتوانند رفاه را به جامعه عرضه کنند.  در سایر زمینه های دانش نیز همینگونه است و اغلب کسانی که در دانشگاه تدریس میکنند کسانی هستند که ناشر نتایج دانش عصر خود در میان جویندگان هستند.  در اصطلاح رایج، به این جویندگان "دانشجو" گفته میشود که منظور جویندگان اطلاعات حاصله از دانش است.  بنابراین با کمی تسامح، استادان دانشگاه نیز نوعی دانشجو هستند.  دانشمند واقعی اوست که با کشفیات و اختراعات خود طبقه جدیدی بر طبقات رفیع برج دانش بیافزاید.  مورد سوم "فن آوری" است که جز کاربست دانش که درباره آن قبلاً باندازه کافی بحث شد نیست.

   هنوز ممکن است شبهاتی باشد و ایراد بگیرند که وقتی دانش را محصول تجربه دانستید پس این چیزهائی که انیشتن صرفاً پشت میز تحریر خود بنام دانش ایجاد کرد چه بود؟  پاسخ اینست که او و کسانی مانند او که اصطلاحاً کارهای نظری کرده اند کارشان متکی بر نتایج تجربی پیشتر از خود بوده که اگر آن نتایج نمیبود محال بود موفقیتی کسب کنند.  یعنی اینکه اگر مایکلسون و مورلی احاطه بیشتری بر فیزیک و ریاضی میداشتند خود میتوانستند بجای انیشتن نسبیت خاص را استخراج کرده باشند.  همینجا مدعی ممکنست بگوید خوب همین کشف نظریه نسبیت را ممکن است هوش مصنوعی با داشتن همان اطلاعات تجربی خودش ایجاد میکرد یعنی مولد دانش باشد!  چه میگوئید؟  شاید او قادر به چنین کاری میبود ولی مستلزم این است که بتواند فرضیه سازی کند و این یعنی ما بتوانیم اندیشیدن را به هوش مصنوعی یاد داده باشیم که اگر چنین باشد دیگر او هوش مصنوعی نیست بلکه ابرانسانی فوق بشر خواهد بود و باید از او ترسید!  که سرعت فرآوری اطلاعات با اندیشیدن متفاوت است و نباید یکی گرفته شود.  برگردیم به طلوع بشریت. آدمِ نخستین با دیدن اطراف خود اطلاعات جمع آوری کرد و با اولین تجربه ها نخستین لایه های دانش را بوجود آورده به بعدی ها منتقل کرد. او بصورت تجربی به خواص برخی گیاهان و چیزهای دیگر پی برده و تولید آتش و حفظ  آنرا کشف کرده به دیگران منتقل کرد. امروز که ما به برکات این حجم عظیم دستآوردهای بشری زنده ایم صرفاً مدیون دانش و دانشمندان هستیم و علیرغم همه دشمنی های طایفه مدعی "علم" که جز نشر خرافات و دشمنی با تمدن حرفی برای گفتن ندارد باید در حفظ و اشاعه دستآوردها کوشا باشیم.

خلاصه آنکه، با این توضیحات، آنچه گمان کرده اند و نوشته اند که هوش مصنوعی نیز تولید کننده دانش است بکلی نادرست است.  مثلاً تصور شود اگر هوش مصنوعی در دوره پاستور میبود و شما از آن درباره هاری و علاج آن استفسار میکردید چه میگفت؟  او در آن زمان هیچ اطلاعی مطلقاً از این بیماری نمیداشت جز اینکه توصیه کند مثلاً روی پیشانی مریض دستمال مرطوب بگذارید!  او هیچ راهکاری برای درمان نشان نمیداد زیرا هنوز انسانی مثل پاستور آنرا نکاویده بود.  هوش مصنوعی در بهترین حالت، مجموعه ای از اطلاعات زمان خود است و میتواند روابطی بین آنها برقرار سازد ولاغیر!  اطلاعات جدول مندلیف را هر دانش آموزی حفظ است اما او تا آزمایش نکرده باشد آیا نظراً میتواند پیش بینی کند دو عنصر مشخص را با هم ترکیب کند چه بوجود خواهد آمد و با چه خواصی؟  خیر. ابداً.

  • مرتضی قریب
۱۷
خرداد

غنی سازی و صنعت هسته ای

جدیداً یکی از خوانندگان طی نقدی بر مطلب سابق خواستار رمز گشائی از معماهای مستتر در پروژه "غنی سازی" شدند.

    اولین معمای بزرگ که خواننده با آن روبروست این است که آیا واقعاً در صنعت هسته ای، غنی سازی اصل است و نیروگاه اتمی فرع بر آن؟  یا درست عکس آن صحیح است؟  بد نیست به جهت مشابهت، به سوخت خودرو بپردازیم.  اولین خودروهای بدون اسب با نیروی بخار کار میکرد.  چه انسان بطور طبیعی علاقه داشت نیروی محرکه قوی تری نسبت به نیروی حیوانی داشته باشد.  نیروی بخار دست و پا گیر بود و لذا اولین خودروی امروزی را کارل بنز در 1885 با یک موتور دوزمانه درونسوز اختراع کرد.  سوخت مدل های اولیه ایشان الکل بود.  خانم ایشان در 1888 سوار بر این سه چرخه موتوری عازم شهر مجاور شده و در میان راه در میان حیرت عابرین از داروخانه محل الکل اتانول خریده در باک خالی شده ریخت.  حالا بگوئید الکل مهمتر است یا خودرو؟  آیا خودرو بخاطر الکل اختراع شد؟  اگر الکل نبود خودرو اختراع نمیشد؟  یادمان باشد اولین رأکتور دنیا برای راستی آزمائی واکنش زنجیری اورانیوم طبیعی داشت و نه غنی شده!  باری، بنزین بعنوان سوخت استاندارد موتورهای درونسوز از اوایل قرن 20 بطور گسترده جایگزین الکل شد.  چگونه؟  جالب اینکه پالایشگاه های دیوید راکفلر صاحب امتیاز استاندارد اویل، بنزین و سایر فراورده های سبک تصفیه نفت را دور میریختند زیرا محصول اصلی آنها نفت برای روشنائی چراغ های نفت سوز بود تا کم کم با رواج صنعت خودرو بنزین جایگاه خود را برای سوخت خودرو باز نمود.  پس خودرو بخاطر بنزین اختراع نشد!  بعبارت دیگر 100 کارخانه غنی سازی داشته باشید ولی نیروگاهی برای مصرف محصول آن نداشته باشید بیفایده است.  درست مثل آنکه اصرار بر تولید بنزین باشد بدون آنکه نه خودروئی برای استفاده از آن باشد و نه بازاری برای صادرات آن.  امروزه با داشتن خودرو، بنزین را از هرکجا میتوان وارد کرد کما اینکه بخاطر کمبود تولید داخلی اکنون بنزین به کشور وارد میشود. 

   معمای دوم میگوید مگر سوخت هسته ای مانند بنزین است که از هرکجا بتوان تهیه کرد؟  منتها نگاهی به دنیای واقعی چیز دیگری میگوید.  یک نمونه، کره جنوبی با اینکه به غنی سازی دسترسی ندارد و سوخت هسته  ای تولید نمیکند، مهمترین سازنده و صادر کننده نیروگاه های اتمی است.  چهار فقره آن به امارات فروخته با هزینه ای خیلی کمتر از نیروگاه بوشهر.  این کشور بزرگترین تولید کننده انرژی هسته ای است و با اینکه در آینده ممکن است قادر باشد میله سوخت لازم را نیز خود بساز معهذا ماده اولیه غنی شده را از بازار بین المللی تأمین خواهد کرد.

   معمای سوم میگوید مگر این صنعت هسته ای نیست که باعث ترقی فن آوری کشورها شده و میشود؟  اینهم اشتباه دیگری ناشی از نداشتن اطلاعات است.  نمونه مشخص، کشور آلمان که اتفاقاً سازنده اولین نیروگاه های اتمی بوشهر بوده است با دارا بودن زیرساخت های علمی و فنی بوده که وارد این صنعت شده است و نه برعکس!  جالب اینکه این کشور صنعت هسته ای خود را طبق خواسته مردم، با همه سودآوری، تعطیل کرده است.  اگر ادعای مذکور درست میبود، اکنون باید این کشور غیر صنعتی و وابسته محسوب میشد.  آیا واقعاً اینطور است؟!

    معمای چهارم در ارتباط با هزینه گزافی است که غنی سازی بر مردم تحمیل کرده است.  آیا صرف هزینه گزاف باعث مشروعیت پروژه میشود؟  لزوماً خیر.  بستگی به تبعات حاصله دارد.  یک وقت هست که کسی با صرف پول و وقت و انرژی زیاد دوست دارد آب در هاون بکوبد.  خوب بکوبد، کسی اعتناء نمیکند.  اما یک وقت همسایه ای که با شما دشمنی دارد و مرتب به خانه شما سنگ پرتاب میکند، شروع به آوردن زرنیخ و مواد منفجره میکند.  در پاسخ به نگرانی شما خواهد گفت هزینه زیادی کرده ام تعطیل نمیکنم!  یا این فرد یک بار کامیون مواد منفجره را به حیاط خود وارد کرده باشد و در پاسخ به نگرانی شما بگوید خانه خودم است بشما ربطی ندارد!  یا کسی هزینه زیادی در برنامه ریزی ترور کسی انجام داده و در میانه راه مچش را گرفته باشند.  لذا صرف هزینه زیاد لزوماً باعث مشروعیت بخشی به چیزی نمیشود.

   معمای پنجم میگوید کشوری مصمم است حتی بقیمت فقیر کردن مردم، غنی سازی اورانیوم کند، به چه کسی مربوط است؟  البته که درست میگوید زیرا کسی با آب در هاون کوفتن مخالفتی ندارد.  چنانچه جامعه جهانی به ضرس قاطع اطمینان حاصل کند روند حاضر در غنی سازی قرار نیست به ساخت بمب منتهی شده و منحصر به غنی سازی حتی تا درجات 100% هم باشد، قطعاً مخالفتی با پروژه نخواهد داشت!  که اتفاقاً آنرا بهترین راه برای اتلاف سرمایه های کشور دانسته بسا آنرا هم تشویق کند!  زیرا در نبود کارخانه ها و تشکیلاتی که در مطلب پیشین گفته شد هیچگونه ارزشی ندارد.  تنها تفاوتی که با آب در هاون کوفتن دارد هزینه های نجومی است که طبعاً از کیسه ملت پرداخت شده.  اما سوأل اساسی اینجاست که آیا چنین اطمینانی قابل حصول است؟!

خلاصه آنکه، تصور نشود همه این احتجاجات که در بالا آمد، در مخالفت با غنی سازی است.  اصلاً ابداً.  بلکه بدین معناست که این هزینه های گزافی که از کیسه ملت پرداخت شده برای چه مقصود بوده است؟  واضح و مبرهن است که با توجه به استدلالات پیشین و شرایط موجود جز برای همان مقصود اصلی که همه میدانند نبوده و نیست.  سوأل اینجاست که پس چرا آن قدم نهائی که مقصود اصلی پروژه بوده بعد اینهمه دست دست کردن برداشته نمیشود؟  و اگر هم ادعا میشود مقصود آنطور که مشخص است نبوده پس این همه هزینه های مادّی و معنوی برای چه بوده و چه توجیهی دارد؟

  • مرتضی قریب
۱۳
خرداد

متافیزیک در عصر جدید

    یک نظام ایدئولوژیک دینی سعی میکند همه امور را حول محور ایدئولوژی هدایت کند چه در غیر اینصورت رشته امورش گسیخته میشود.  هنر و فرهنگ نیز از جمله این امور است.  چیزی که این ایام مردم را شگفت زده کرده شبیه ساز جهنم در یکی از شهرستانها است که در واکنش، بسیاری نظر داده اند وقتی زندگی را برای مردم جهنم ساخته اند چه نیازی به نمونه بدلی دارد؟  سالها پیش فیلمی بنام "شب نشینی در جهنم" به موضوع یک بازاری بی انصاف بنام حاجی جبار پرداخته بود که در خواب با عقوبت حقه بازی های خود در جهنم روبرو میشد بلکه پندی باشد برای مخاطبین.  اما مگر آنان که باید درس بگیرند اعتناء میکنند؟  باری، همه این تشبثات به ایدئولوژی دینی همه و همه به سرچشمه اصلی آن باز میگردد که همانا "متافیزیک" (مابعدالطبیعه) است.  اگر کلید واژه "ایدئولوژی" در این وبگاه دنبال شود بیش از 70 عنوانِ مرتبط را خواهید یافت که از زوایای مختلف بدان پرداخته است.  با اینحال باز هم کم است زیرا ریشه مشکلات همانجا است.  در یکی از همین مطالب پیشین تحت عنوان "رسم زمانه" مشروحاً بدان پرداخته ایم و اینجا فقط بخش کوتاهی از آنرا بعنوان مقدمه بازنشر میکنیم:

"... حال میخواهیم ببینیم، فلسفه و فیلسوف در این زمینه چه دارد بگوید.  چنانچه نیک بنگریم، سرچشمه مشکل خود را در طلوع فلسفه خواهیم یافت آنجا که دو مکتب مهم موسوم به "اصالت مادّه" و "اصالت ایده" شکل گرفت.  مشهورترین بانیان اولی، دموکریتوس و اپیکور بوده و بانی مکتب دومی افلاطون بوده است.  مکتب اولی بعدها مشهور شد به رئالیسم و گاهی ماتریالیسم (با ماتریالیسم مارکس اشتباه نشود!) و دومی به ایده آلیسم.  اولی حول و حوش اصالت مادّه است و اینکه عالم وجود چیزی جز مادّه نیست و گفتگو از وجود، بدون مادّه بی معناست.  در مقابل، افلاطون به وجود چیزهائی غیر مادّی بنام "ایده" ها (= صُوَر = مُثُل) معتقد بود و اینکه آنها موجودات حقیقی و ابدی در عالم معنا (عالم مثالی) بوده و دنیای مادّی جز رونوشتی کم دوام از آنها نیست.  عمده مباحثات فلسفه و مجادلات بین فلاسفه ادامه همین دو خط فکری از ابتدا تاکنون بوده است.  اکنون ببینیم کدام راست میگوید و مشکل ما چه ربطی به دعوای آنها دارد؟

    در مطالب پیشین (نقش استدلال در علم و مذهب) نشان دادیم که چگونه مشاهده آسمان شب توسط نیاکان ما در آن شبهای دراز بهت و تکریمی را ایجاد کرده او را بفکر وامیداشت.  فرزانگان در طی قرون و اعصار باین نتیجه رسیدند که ذوات آسمانی نامیرا و ابدی هستند و آنچه میرا و ناپایدار است همانا موجودات زمینی هستند.  نتیجه گیری عجیبی نیست چه همین امروز از یک روستائی ساده دل در منطقه ای دور افتاده سوأل کنید احتمالاً همین پاسخ را میشنوید.  از اینجا بود که "آسمانی" در مقابل "زمینی" قرار گرفت.  طبعاً آنچه آسمانی و ابدی هست قدسی نیز هست و لابد از جنسی متفاوت با موجود مادّی زمینی باید باشد.  ترس از عوامل سرسخت طبیعی، بویژه ترس از مرگ و عواقب ناشناخته پس از آن موجب تقویت این فکر گردید تا دستها را رو به آسمان بالا برده و با اهدای قربانی و نذورات، سلامتی دنیوی و رستگاری اُخروی خود را مطالبه نماید.  طبعاً نیایشگاه های خود را بر بلندی ها میساخت تا هرچه بیشتر به آسمان قدسی نزدیک باشد.  گیاهان خوشبو یا بخشی از گوشت قربانی را بر آتش میریخت تا دود آن به بالا رفته بلکه به برآورنده نیاز برسد.  تا اینجا همه چیز عادی و طبیعی است و ایرادی بر این ذهنیت نتوان گرفت.

   در این مرحله دو واقعیت مهم وجود دارد که پیش از هر چیز باید پذیرفته شود زیرا بدون آنها هیچ نتیجه ای حاصل نمیشود.  و آن عبارت از قبول علم زمانه و دوم پذیرش تکامل علم و افزایش معرفت بشری است.  واقعیت اینست که رفتارهای شخصی و اجتماعی انسان تابع علم، یا رسم زمانه است و مهمتر اینکه با پیشرفت علم و افزایش آگاهی، رفتارها نیز دگرگون شده و میشود.  یعنی مثلاً وقتی میکروب کشف شد و بعنوان عامل بیماری زا معرفی گردید، بهداشت عمومی نیز متحول شد.  یا ستارگانی که نامیرا و قدسی پنداشته میشدند امروز میرا و خاکی هستند.  یا وقتی وسایل جدید نقلیه اختراع شد، درشکه و اسب و استر بکناری رفت.  اینها واقعیات غیر قابل انکار است که همگان اذعان دارند مگر گروهی خاص که عناد ورزیده در حرف قبول ندارند.

   ضمناً موضوع دیگری که ایده آلیسم را برحق نشان میداد همانا چیز عجیبی بود که در مغز انسان میگذشت.  که البته امروز میدانیم مختص انسان نیست و جانوران را نیز شامل میشود.  این چیز عجیب، هوش و آگاهی بود که مثل سایر چیزها ملموس نبود و عجیبتر که بعد مرگ ناپدید میشد.  بهرحال این چیز نامتعارف از نوع همان مادّه ای که جسم را تشکیل میداد نمیتوانست باشد و روح یا نفس نامیده شد.  این موضوع مدتهای مدید مورد بحث و مناقشه بین فلاسفه و ارباب ادیان قرار گرفت.  این چیز عجیب چون مادّه نمیتوانست باشد پس لاجرم در طبقه بندی قدسیات (غیر مادی) قرار گرفته به عالم معنا که در آسمانهاست منسوب شد.  این تعریف، موجبات خرسندی انسان را هم فراهم آورد که تکلیف سرنوشت بعد مرگ خود را مشخص دید.  تأکید میشود که این موضوعی بسیار قدیمی و به قرنها پیش از فلاسفه یونان بازمیگردد.  کتاب مردگان مصر باستان حکایت گر سفر پس از مرگ با شرح جزئیات است که بسیار دلکش و شاعرانه است.

   موضوع عقل، نفس، و روح قرنها فلسفه را درگیر خود کرده و حکمای عالیقدری چون کانت عمری را صرف شناخت حقیقت آن کردند.  چیزی که امروزه شاهدیم این است که فلاسفه کلاسیک هنوز بر سر عقاید ارسطو و افلاطون و بعدی ها مثل دکارت و کانت و هگل و امثالهم بحث کرده هیچ به آنچه نتایج علم است توجه ندارند.  توگوئی عده ای بیکار در آزمایشگاه ها نشسته کار خود میکنند و ما نیز اینسو نشسته پنبه خود میریسیم!  مگر مقصد اصلی فلسفه نیل به حقیقت نیست؟  نه تنها فلسفه بلکه مقصود  همه مکاتب و نحله ها بایست وصول به حقیقت باشد. در ساحت حرف البته همه همین را ادعا میکنند ولی در حوزه عمل است که باید دید چگونه رفتار میکنند. باری، در قرن بیستم، بویژه از نیمه دوم آن بدینسو، اکتشافات مهمی درباره عملکرد مغز و موضوع شناخت صورت گرفته که به هیچ وجه نمیتوان بدان بی اعتناء بود.  خلاصه آن، همانگونه که قبلاً عرض شد (نگاهی نو به ماوراءالطبیعه)، اینست که عقل = ذهن = نفس = روح همگی یک چیزند و هیچ ربطی به دنیای ماوراء نداشته بلکه وابسته به مادّه و دنیای جسمانی اند.  جزئیات را باید در ژورنالهای تخصصی پی گرفت اما به بیان ساده، عوارض خارجی از طریق هر یک از حواس پنجگانه به پالس های الکتریکی تبدیل و پس از درک در مغز ادراک میشود.  یا به زبان کانت در قالب هائی که مغز آشناست ریخته میشود.  عملکرد مغز نیز با همه پیچیدگی هایش مشابه رایانه های امروزیست که هم حافظه دارد و هم قابلیت تجزیه و تحلیل.  در زمان فیلسوفان یاد شده این درجه از معرفت موجود نبود که اگر بود، دکارت عزیز ما اینگونه دچار ابهام نمیشد.  تأکید میکنیم که آنچه حکمای ماضی گفته اند همه در سایه معرفت زمان خود بوده و همه قابل احترام و از نظر تاریخی ارزشمند اند.  که اگر امروز بدنیا برمیگشتند، قطعاً عقاید دیگری میداشتند.  پس نظرات ما نه اینست که از آنها بیشتر میفهمیم بلکه اینست که بر سطح بالاتری از علم زمانه دسترسی داریم.  لذا این ما هستیم که باید از کیش شخصیت دست برداشته و در سایه دانش زمان تحقیق و اظهارنظر کنیم. زهی سعادت آیندگان که درک دقیق تری نسبت به ما راجع به موضوعات خواهند داشت.

   در بررسی روش علمی دیدیم (جمعبندی عقاید گذشته و ارائه نگرش جدید) باعتبار اینکه ابزار شناخت عالم چیست دو مکتب "اصالت تجربه" و "اصالت عقل" در مقابل یکدیگر ایستاده اند.  دیدیم که بدون مشاهده و تجربه امکان شناخت وجود ندارد و روش "علم" تلفیق هردو مکتب است.  لازم به توضیح است که "عقلی" که در اصالت عقل آمده منظور ذهن است و نه آن عقل سلیم رایج در علم.  از سوی دیگر در پاسخ باینکه حقیقت عالم چیست دو مکتب فکری "اصالت واقع" یا رئالیسم و "اصالت تصور" یا ایده آلیسم نیز در دوسوی طیف قرار دارند.  همانگونه که در پاراگراف سوم گفتیم، سوأل اساسی فلاسفه حول این محور بوده که حقیقت جهان ما آیا مادّه بتنهائی است یا اینکه ایده ها (در بستر تعریفی که افلاطون کرد) اصل بوده مقدم بر اشیاء هستند.  ایده آلیست ها معتقدند که ذهن و روح آدمی چیزیست وراء مادّه و بعلاوه آنچه حقیقت اصیل است ذوات غیرمادّی اند که مادّه سایه آنست. کانت و برخی معتقدند که عقل نظری ما فقط به عوارض دسترسی داشته از فهم موجودات فی نفسه (خواه معقول خواه مادّی) عاجزاست ولی وجود مادّه لزوماً رد نمیشود.  ادیان، بویژه ادیان توحیدی، واضحاً متأثر از مکتب ایده آلیسم هستند.  تندترین وجه این فلسفه میگوید که اصلاً مادّه ای در کار نیست و هرچه هست تصورات است.  در اثبات آن میگویند که هرآنچه ما بظاهر از عوارض جهان خارج دریافت کرده و معرفت محسوب میکنیم همگی از طریق حواس بوده و در نهایت امر بصورت تصوراتی در مغز خانه میکنند.  ما هیچ راهی مطلقاً برای درک ذوات حقیقی بیرون ذهن یعنی موجوداتی که هستند یا احتمالاً هستند نداریم.  هرچه هست حواس است و نهایتاً تصورات داخل ذهن.  ظاهراً استدلالیست قوی و متین. ..."  توصیه میکنیم متن کامل در "رسم زمانه" مطالعه شود.

   متاسفانه تصور غلطی در فرهنگ ما رایج شده که هرچه را منطقی و مستدل باشد به فرهنگ غرب منسوب کرده و عده ای که خود را پاسدار فرهنگ دینی مینمایانند بدین بهانه با موضوعات منطقی دشمنی کرده مردم را از شنیدن چیزی جز آنچه خود مُبلغ آنند برحذر میدارند.  چرا؟ زیرا خود چیزی قابل دفاع در چنته ندارند و نمیخواهند مشتریان بازار خود را از دست بدهند.  خوب مگر سایر مکاتب نیز همین رویه را دنبال نمیکنند؟  خیر! در روش مستدل علمی اولاً ادعای دانستن همه چیز نیست و دوم اینکه اگر چیزی مشخص شود که اشتباه بوده در پذیرش آن تردید نمیشود.  در علم اگر چیزی درست باشد صرفنظر از گوینده و آئین و مرام او صحیح است و تا خلاف آن ثابت نشده باشد همان است.  خوب مگر دیگران روش دیگری دارند؟  بله.  در متافیزیک، که مبنای ایدئولوژی دینی است، صحت و سقم موضوعات قرار نیست با واقعیات مقابله و سنجش شود و لذا برله هر مدعائی میتوان بدلخواه برهانی ارائه کرد و همزمان همان برهان را هم میتوان برعلیه آن اقامه کرد!  زیرا آنچه مستند قرار میگیرد منقولات و ذهنیات است که لزوماً تأیید تجربی با خود ندارد.  لذا زمانی که متافیزیک مبنای دعاوی ایدئولوژیک باشد، چون امور بر مبنای حرف است خود بخود، خواسته یا ناخواسته، دروغ هم وارد صحنه میشود.

   مادام که متافیزیک در حوزه خودش باشد مکتبی است برای ورزش ذهن و محترم ولی به محض دخالت در دنیای واقعی مصیبت آغاز میگردد.  لذا اصولاً مخالفتی با متافیزیک یا ایدئولوژی، از هرقسم آن، نیست بلکه مطلب همانست که گفته شد.  حال سوأل میشود با اینکه مبانی متافیزیک بر آب است پس اینهمه اشتیاق مردم از کجاست؟  پاسخ برمیگردد به دوگانگی مادّه و روح که بسیار پیش از ظهور ادیان رسمی ذهن بشر را تسخیر کرده بود.  بشر از یک سو خود را مستثناء از سایر حیوانات میپنداشت و لذا برای خود حساب دیگری قائل بود.  از سوی دیگر در وقت مرگ و فقدان آگاهی تنها تفاوت بین انسان زنده و بدن مرده را در "تنفس" میدید.  پس منطقاً آنچه بدن میت را ترک کرده هوا (= نَفَس = پنوما = فانتوم = ..) یا سیالی بسیار لطیف میباشد که ملموس نیست و بنظر نمیرسد از جنس مادّه رایج باشد.  از اینجا مفهوم "روح" (مشتق از ریح بمعنای باد) بوجود آمد که هویت فرد را میسازد و آگاهی فردی از آن ناشی میشود.   بی سبب نبوده از قدیم پس از عطسه به شخص "عافیت باشد" میگفتند مبادا روح از بدن او بیرون پریده باشد!  پس حاصل مرگ این است که روح نابود شدنی نیست بلکه به جای دیگری پرواز کرده.  کجا؟  طبعاً به آسمان قدسی رفته که آنهم نباید مادّی باشد!  و این موجب خرسندی او شد  که تکلیف سرنوشت بعد مرگ خویش را روشن دید.  تأکید میشود این مفاهیم هیچ ربطی به ادیان متأخر نداشته نهفته در بطن تاریخ است و امروزه در پرتو دانش همه متحول شده است. دانش امروز به روشنی در این فیلم های مستند نشان داده که خیلی از حیوانات نیز در دیدن مرگ اعضای خانواده دچار احساسات شده مرگ برای آنها مفهوم است و ضمناً دارای درجاتی از هوش و استعداد استفاده از ابزار هستند و نوع انسان فقط در انتهای این طیف قرار گرفته است.  منتها هنوز به حکمای کهن چسبیده ایم حاضر نیستیم "علم زمانه" و دستآوردهای دانش را پذیرا باشیم و همچنان بزرگترین معمای جهان را "مرگ" میدانیم حال آنکه در عصر ما بزرگترین راز، "حیات" است! 

   ای کاش موضوعات در همین حد باقی میبود.  ترس انسان از مرگ و سرنوشت او پس از مرگ از قدیم الایام باعث ظهور مکاتبی شد که کاهنان از این وحشت استقبال کرده آنرا دستمایه آئین و مناسکی قرار دادند.  تا اینجا هم هیچ ایرادی وارد نیست.  اما مشکل از زمانی آغاز شد که آئین ها و مناسک با ثروت و قدرت عجین شد.  و چون ثروت و قدرت مرزی برای خود قائل نیست، تجارتی بزرگ حول محور ادیان از گذشته تا به امروز شکل گرفت.  برای افزایش ثروت باید اشتیاق به جاودانگی را دامن زد و این شاید نقطه شروعی شد برای دروغ و ریا و تولید خرافات.  با اینکه مبادی اولیه متافیزیک معصومانه و بر درک حسی اولیه انسان از طبیعت استوار بود، معهذا با ترکیب با ایدئولوژی دینی و مداخله در دنیای واقعیات، خود تبدیل به مشکلی جدید شد.  دنیای غین و دنیای عین حکم آتش و پنبه را دارد که باید از هم جدا نگاهداشته شود همچنانکه جوامعی که بدین کار توفیق یافتند روی آرامش یافتند. 

خلاصه آنکه، اندیشیدن مهم است اما هر اندیشه ای قرین حقیقت نیست مگر به محک تجربه آزموده شده باشد.  بطور خلاصه مشکل اصلی جامعه آمیختگی دنیای عین با دنیای غین یعنی عالم متافیزیک و توالی آن در ثروت و قدرت است.  بعنوان مثال، ما معرفت جدید در باب ساختار جهان را پذیرفته و ساختار اتمی را جایگزین عقاید کهنه مثل عناصر اربعه میکنیم.  در این باب همه اتفاق نظر دارند.  منتها آنجا که پای شگفتی های مغز انسان است به انبوه دستآورد های علم پزشکی یکسره بی اعتناء بوده همچنان به آرای فرسوده متافیزیک میآویزیم!  چرا؟ چون مشوق این بخش اخیر طایفه ای هستند که از استمرار آموزه های خود و ترویج آن سود کلان برده از نگرانی ما در خصوص آینده پس از مرگ حُسن استفاده میبرند.  میگویند مشتاقان متافیزیک جویای اعجاب آن هستند.  برای داوری، کافیست یک نمونه نظر متافیزیک و نظر علم را در خصوص انسان بدانیم: اولی میگوید انسان از عناصر اربعه تشکیل و روح درون او دمیده شده و دومی نه فقط انسان بلکه کل عالم را از جوشش ساده ترین عنصر یعنی هیدروژن میداند.  کدام اعجاب انگیزتر است؟  با این تفاوت که دومی واقعی هم هست!  هیچ دردی بدتر از جهالت نیست و هیچ ظلمی بالاتر از تحمیل جهل و اشاعه آن نیست. 

  • مرتضی قریب
۲۶
ارديبهشت

مادّه گرائی

   در صدد درج مطلبی بودیم درباره "رمز پیشرفت" که این روزها دغدغه افکار عمومی شده افسردگی بسیاری را در پی داشته.  اما با دیدن نظر یکی از خوانندگان در هامش مطلب اخیر که او هم به مطلب مهمی اشاره کرده بودند منصرف شده فعلاً درباره عنوانی که ملاحظه میفرمائید مختصری خواهد آمد.  ایشان مرقوم فرموده اند "...تا اینجا اینگونه درک کرده ام که شما در فلسفه معتقد به مادّه گرائی یا اصالت مادّه هستید و خارج از مادّه چیزی را باور ندارید و .." ایشان با زبانی مهرآمیز، در پایان راه حل های نوین را طلب کرده اند. همینجا از خوانندگان تقاضا میشود هر نقدی دارند بی دغدغه بنویسند.

   البته مطلب هم برای اینجانب و هم برای ایشان روشن است و ابهامی وجود ندارد.  اما چه کنیم که برای خیل جوانان و بسیاری از هموطنان عبارت "مادّه گرائی" مترادف است با بیغیرتی، بی حیایی، بی اخلاقی، و خیلی پستی های دیگر.  کما اینکه راقم این سطور و بسیاری هم سن و سالان ما در دوران جوانی با شنیدن "مادّه گرائی" خود بخود اخم کرده همین معانی اشتباهاً به ذهن متبادر میشد.  در آن سالها آموزگاران کارکشته ای در اطراف نبودند تا روشنگری کنند در عوض، روشنفکرانِ پُر سروصدای چپ برای جوانان جذابیت داشتند.  فلسفه اصلی گروه های چپ همانا مادّه گرائی یا ماتریالیسم بود که در معنای خودشان از آن سود میبردند.  باید اذعان کرد که روشنفکران ما در آن ایام غالباً مفاهیم مهم را باستناد اشخاص شاخص پذیرا بودند و جوشش درونی معانی کمتر بچشم میخورد.  یعنی اگر فلان مطلب درست است بخاطر اینست که بهمان فیلسوف فرموده و جای چون و چرا ندارد.  اینهم از همان عوارض متعدد ایدئولوژیست که بارها گوشزد کرده ایم.

    مادّه گرائی در حقیقت در مقابل "ایده آلیسم" است.  چون شرح این مکاتب در خلال نزدیک 400 مطلب وبگاه بسیار گفته شده، خواننده علاقمند بهتر است با کلمات کلیدی در صفحه اصلی آنها را دنبال کند.  مثلاً با زدن کلمه کلیدی "روح" که مرتبط با ایده آلیسم است 15 مطلب مرتبط بالا میآید.  یا اگر حوصله ندارید فقط مطلب "رسم زمانه" آنرا دنبال کنید که حاوی شرح مبسوط است (1401/6/5).  اما بطور خلاصه اصطلاح مادّه گرائی برای کسی با معناست که به چیز دیگری مثل ایده آلیسم قائل باشد.  منتها از لحاظ اصولی از دید راقم این سطور این عبارت حشو است زیرا تلویحاً اشاره دارد که چیز دیگری بغیر از دنیای مادّه نیز وجود دارد!  حال آنکه جهان واقعی ما همین است و المثنی یی وجود ندارد که پیرو این یا آن باشیم.  متشابهاً طرفداری از مادّه یا مثلاً پرستش مادّه و امثال آن بی معناست و این نیست که کسی را بخواهیم بدان منتسب کنیم.  بعبارت ساده تر اگر قائل بوجود چیزهائی از قبیل "روح" و امثال آن هستیم چه مانعی دارد آن را در قالب همین عالم پذیرا باشیم؟  بعلاوه چیزهائی مثل ذهن، نفس، احساسات، و امثال آن هم هست که از نوع مادّه متجسد نیستند ولی چون از تجلیات مادّه اند وابسته به وجود مادّه اند و بدون حضور مادّه ابداً نمیتوانند حضور مستقل داشته باشند. 

   حتی در فیزیک نیز با موارد مشابه روبرو هستیم و جای هیچگونه تعجب نیست.  مثلاً مفهومی داریم بنام "سرعت" و یا شتاب و امثالهم.  حالا بفرمائید سرعت آیا مادّه است؟! یا از عوالم باصطلاح روحانی است؟  آیا از جهان دیگری آمده است؟  چون چیزی قابل لمس و مادّی نیست پس چیست؟  پاسخ صحیح این است که سرعت مفهومی مرتبط با مادّه در حال حرکت است.  کیفیتی است که تا مادّه وجود نداشته باشد و حرکت موضوعیت نداشته باشد گفتگو از سرعت بی معناست.  سرعت بصورت مطلقِ آن بی معناست مثل اینکه در کلاس درس بگوئیم امروز "سرعت" وارد کلاس شد!  همه خواهند خندید.  ولی عجیب است که در موارد مشابه نه تنها کسی نخواهد خندید بلکه با شنیدن لفظ مادّه گرائی با خشم به چهره شما نگاه میکنند!  زیرا مغز ما از ابتدا با آموزه های مطلق پر شده و هیچگاه فرصت نداده اند تأملی درباره آنها شود و معصومانه درباره آنها پرسش شود.  بی جهت نیست که در نظام های ایدئولوژیک افراد پاک را به اتهامات واهی راهی بیدادگاه های تفتیش عقاید کرده آثار هرگونه پرسشگری را با حذف فیزیکی این افراد از صحنه پاک میکنند. 

خلاصه آنکه، دانشپژوه امروزی استدلال علمی را پذیراست کما اینکه در خلال مطالب پیشین از نرم افزار و سخت افزار مثال آوردیم تا او این مشابهت ها را با آنچه درباره مجردات گفته شده درک کند.  مع الاسف، رسوبات فکری همواره مانعی بزرگ در این راه بوده و نبود اندیشمندان مستقل و مهمتر از همه محیطی سالم و آزاد همگان را درگیر سوءتفاهمات کرده به محض بحث درباره مادّه زبانها دچار لکنت میشود.  توگوئی قبول واقعیت مادّه گناه است.  خلاصه، با تحمیل و فشار، واقعیتهای جهان مادّی به نفع حیات اُخروی نفی میشود تا مگر سوداگران اُخروی بالاترین بهره مادّی را از این معرکه ببرند.

  • مرتضی قریب
۱۴
ارديبهشت

پایداری سیستم های ناپایدار

   شاید عنوان در بادی امر اشتباه بنظر رسد که سیستم ناپایدار را با پایداری چه کار؟  در واقع موضوع "پایداری سیستم ها" یکی از دروس مهم دانشگاهیست که در تمامی رشته های مهندسی کاربرد دارد.  اما اینجا ارتباط آن را با نظام های سیاسی مورد توجه قرار میدهیم و اینکه دیدگاه علمی در این باره چه دارد بگوید.  ببینیم پارادوکس پایداری یک سیستم ناپایدار چگونه است.  مثال زیر مطلب را روشن میکند.

   مداد یا هرم ناقصی را در نظر بگیرید که با دقت تمام روی مقطع کوچک خود روی زمین قرار گرفته است.  ظاهراً وضعیت پایدار است اما هر لحظه با تلنگری بیم سقوط آن میرود.  چه بسا بال زدن پشه ای اطراف آن منجر به افتادن آن شود.  که اگر سقوط کند به حالت پایدار واقعی در خواهد آمد.  چنین وضعیتی به حالت متاستابل یا فراپایدار موسوم است.  در شیمی و نیز مسائل اتم و هسته اتم هم با موارد مشابهی روبرو هستیم که دانشپژوهان با آن آشنایند. 

  رونوشت مکانیکی این پدیده، در حکومت های فاسد و جنایتکار هم وجود دارد که محل بحث حاضر است.  بعبارت دیگر، این قبیل حکومت ها حکایت همان هرم ناقصی است که بر مقطع بسیار کوچک خود برافراشته و هردم بیم سقوط آن میرود حتی با بال زدن یک پشّه!  چنین حکومت هائی ظاهراً محکم و پایدار بر جای خود ایستاده و دم از فتح الفتوح میزنند حال آنکه از نظر علمی بشدت در معرض سقوط بوده با تلنگری میافتند.  با این تفاصیل آیا چنین نظام هائی واقعاً وجود دارند؟  و اگر هستند چگونه است که برخلاف انتظار به حیات خود ادامه میدهند؟  براستی که این نظام های فاسد کم هم نیستند و علیرغم وجود اعتراضات مردمی برپا ایستاده و با کمال اقتدار ادامه حیات میدهند!  چطور ممکن است سیستمی که با تلنگری میافتد سرسختانه برپا ایستاده باشد و گاه دم از حیات جاوید زند؟!  دلیلش، نکته ایست که در ادامه میآید.

   فرض کنید همین هرم ناقصی که وارونه بر مقطع کوچک خود ایستاده و هردم با لرزش مختصری بیم سقوط آن میرود، پاسبانانی با چوب های بلند اطراف آنرا احاطه کرده مراقبند هرلحظه از هر سو که در معرض افتادن است آنرا در جهت مخالف هُل داده مانع افتادن آن شوند.  این ضربه باعث متمایل شدن هرم به جهات دیگر شده و لذا تعداد زیادی در اطراف این جسم نامتعادل باید مرتباً با صرف انرژی زیاد با ضربات مستمر چوب مانع افتادن ناگزیر آن شوند.  راز پایداری ظاهری حکومت های فاسد تبهکار همین است که گروه چوبدارن بمثابه سازمان های امنیتی و نهاد های سرکوب مداوماً در حال حفظ  نظام اند که لحظه ای غفلت موجب سقوط محتوم آن است.  چنین فعالیتی طبعاً خلاف ناموس طبیعت است و از همین رو مشابه آنرا نمیبینیم زیرا طبیعت وفق "اصل اقل عمل" کار بیهوده نکرده عمل حشو انجام نمیدهد!  چنین مواردی را در دنیای مکانیک نمیبینیم و از امثال ماشین های "جاودانی" خبری نیست، فقط در دنیای ما آدمهاست که میتوان دید چگونه نظام هائی پوشالی بضرب و زور برپا نگاهداشته شده اینگونه جلوه میدهند که قائم بالذات اند.  اما موتور سرکوب کیانند؟  افرادی عادی هستند که یا بواسطه فقر مادّی یا در نتیجه فقر فرهنگی و یا هردو، از فرط استیصال بدین کار تن درداده اند. 

   در نظام های خودکامه، انرژی مزبور همان ثروتی است که از کیسه ملت دزدیده شده خرج نهاد سرکوب میشود تا پایداری جعلی نظام را تضمین کند.  ولی چگونه ممکن است جامعه به چنین امری تن در دهد؟  اساساً این جریانات در شرایطی روی میدهد که حکومتی ضد مردمی برپا باشد و این همان مصداق وارونه بودن هرم حکومت است.  اگر مردم جایگاهی نداشته و ضمناً کشور صاحب معادن معدنی سرشار و منابع نفتی باشد، حکومت آنرا ثروت شخصی گرفته و نظام آنرا، بدون آنکه مردم در چند و چون آن باشند، در خدمت تأمین هزینه های موتور سرکوب و ایجاد جوّ رعب و وحشت صرف میکند.  با اینکه اتکا به مالیات سخت تر است ولی اگر کفگیر به ته دیگ خورده منابع معدنی نایاب شود، نظام مانعی نمیبیند با وضع مالیات و عوارض سنگین جبران مافات کرده به جان سایر اندوخته های مردم هم افتاده حتی به صندوق بازنشستگی و مستمری بگیران رحم نکرده آنها را هم غارت کند.  فراتر از این مرحله، به جان محیط زیست افتاده عصاره آنرا مکیده تفاله آنرا در پرده آخر برای بازماندگان بجا گذارد.  در فرجام، پس از واماندن موتور سرکوب، سردمداران راهی جزایر بهشتی میشوند تا از مواهب غنایم برخوردار و یا موقتاً به آغوش حامیان بیگانه پناه برده خود را در کنف حمایت ایشان قرار دهند.  چه باید کرد؟  آیا باید منتظر نشست تا سوخت موتور سرکوب پایان یابد؟  یا راه دیگری برای نجات از این دور باطل هست؟  آیا باطل السحر سامانه سرکوب، ایجاد رفاه و گسترش دانش و آگاهی نیست؟  همانهائی که نظام مخالف آنهاست؟!

خلاصه آنکه، در نظام فراپایدار هدف، وسیله را توجیه میکند، دروغ قاعده و راستی استثناست.  پایداری ظاهری آنها باتکای موتور سرکوب است و برای اینکه موتور مزبور دچار تردید نشده دستش نلرزد، دشمنان خیالی تولید میشود تا مستمسکی شود برای حبس و اعدام و ایجاد جوّ رعب و وحشت.  برای نیل به هدف هرکاری مباح است و در این رابطه حکومت در مقدس ترین اماکن بمب گذاری میکند تا آنرا بگردن رقبای مذهبی انداخته بهانه ای برای اعدام اسرا شود.  در چنین نظام هائی مردم وسیله اند و سپر حفاظتی برای اعمال شریرانه محسوب میشوند.  زیر پای مسافران هواپیما مهمات حمل میشود با این استدلال که امنیت مهمات مهمتر است.  قطار و کشتی و سایر ملزومات مدنی تابع همین قاعده میشوند که مردم سپر بلا هستند.  حتی اگر لازم باشد هواپیمای مسافری را سرنگون میسازند تا آنرا بگردن دشمن بیاندازند.   بی جهت نیست مدارس و بیمارستانها و حتی اماکن مقدسه برای نقل و انتقالات نظامی استفاده شود تا بازدارندگی ایجاد کرده و احیاناً اگر دشمن مقابله کند قربانیان بنام جنایت علیه بشریت وانمود شوند.  نظام در پاسخ به اعتراضات خواهد گفت اینها همه حوادث طبیعی است که درشتی و نرمی در نیل به قله ها وجود داشته و در راه رسیدن به هدف مقدس امریست عادی.  وسیله بودن مردم در تمامی مراتب زندگی وجه مشخصه همه این نظامهای فراپایدار است.  اکثریت آنها در یک چیز اشتراک دارند و آن تشبث به ایدئولوژی برای ماندن بهر قیمت است. 

  • مرتضی قریب
۲۰
فروردين

آموزش درست

   می پرسند روش تحقیق و مطالعه چیست و آثاری که باید خوانده شود کدام است؟  صفت "درست" به عنوان اضافه کردیم تا منظور آموزش فضیلت ها باشد و نه آموزش دروغ و دغل.  زین پس که میگوئیم "آموزش"، طبعاً منظور آموزشِ درست است.  بطور کلی موضوع "آموزش" را میتوان با انتخاب کلید واژه مزبور مشروحاً در مطالب وبگاه دنبال کرد.  اما روش درست تحقیق و مطالعه، روش علمی است که در مطالب پیشین مندرج است بویژه با تأکید بر شکاکیت.  براستی ما خود در تمتع از تمدن کنونی دنیا در عوض چه عرضه کرده ایم؟  باری، همانطور که اشتها، علامتی برای جبران کمبود انرژی بدن است، کنجکاوی نیز مکانیزمی برای جبران نادانسته های ذهن است!  این میل با خواندن آثار مکتوب ارضاء میشود.

  چه آثاری خوانده شود؟  اگر در صدد درک "عقب ماندگی" سیستماتیک کشور هستید توصیه میشود تألیفات فریدون آدمیت درباره نهضت مشروطیت و اندیشه های روشنفکران آن دوره مطالعه شود.  کتاب سیاحت نامه ابراهیم بیک و خاطرات حاج سیاح و نیز یحیی دولت آبادی روشنگر وضعیت سیاسی اجتماعی یکی دو قرن گذشته ما در آستانه تلاش برای ورود به دوران تجدد است.  اما واژه عقب ماندگی کمی غلط انداز است زیرا معنایش اینست که عده ای پیش رفته ولی ما "عقب" مانده ایم!  بعبارتی میبایستی همپای دیگران پیش میرفتیم عده ای مانع شدند، نرفتیم.  مهمتر از همه، معنای آن تلویحاً اینست که لابد "پیش" رفتن وظیفه دیگران است و تنها کاری که از ما برمیآید، در بهترین حالت، دنباله روی آنان است!  البته اگر مزاحمین بگذارند!  و اگر موفق نشویم "عقب مانده ایم"!  معلوم نیست چه کسانی چنین تصوری را پیش آورده اند که روشنفکران نیز آنرا بدیهی گرفته اند.  کسی نمیپرسد چرا ما پیش نباشیم دیگران در دنبال؟  بعلاوه، اگر فرض شود دیگرانی نباشند، آنگاه پیشرفت و پسرفت چه معنائی دارد؟  مقیاس سنجش چیست؟  مگر نه اینست که پیشرفت زایندگی فکر و ابتکار باشد و نه از این و آن دزدی صنعتی و بنام خود جازدن؟ و نه تکرار مکرر کار دیگران با هزینه های نجومی!

   پس در اینجا باید پرسید چه کسانی مانع حرکت ما بسمت جلو شده و میشوند؟  ضمناً چگونه این پیش فرض بوجود آمده است که اگر پیشرفتی هم باشد از آنِ سایرین است و ما را جز دنباله روی نشاید!  اینها همه ریشه در پرسشگری دارد.  بنظر میرسد مسبب اصلی این خیالات فقدان پرسشگری باشد.  با اینکه انسان ذاتاً کنجکاو و پرسشگر است، آنچه جلوی پرسشگری را گرفته "عقب ماندگی" را بوجود آورده ناشی از سلطه نیروئی مداوم است که طی قرون متمادی هرگونه پرسشگری و آزاد اندیشی را سرکوب کرده است.  اما مگر پرسشگری عیبی دارد؟  روشنگری چه عیبی دارد؟  پاسخ را باید در سلطه و حاکمیت نیروئی ایدئولوژیک جستجو کرد (1402/9/21).  ایدئولوژی، بویژه نوع دینی آن، با هرگونه تغییر و نوآوری مخالف است علی الخصوص اگر از ذهنی آزاد صادر شده باشد. حاکمیت ایدئولوژیک مخالف هرگونه پرسشگری است مبادا پرسش، موجودیت او را زیر سوأل برد که پاسخی ندارد.  اما مگر پاسخگو بودن اشکالی دارد؟  نکته همین جاست که پاسخگوئی مستلزم سلسله ای از استدلالات است که تنها در قلمرو علم و امور منطقی میسر است و از ذهنیت ایدئولوژیک ساخته نیست!  ایدئولوژی خود را در معرض پاسخگوئی قرار نداده پرسشگر را برنمیتابد.  بارز ترین نمود آن، جمع شدن دو نهاد دین و حکومت در یک جاست که ترکیبی خطرناک بوجود میآورد.   آغاز آغشتگی نهاد حکومت به نهاد دین چه بسا به دوران ساسانی زمانی که مغان شریک حکومت شدند برگردد و این آغشتگی تا به امروز ادامه دارد.  آموزشِ درست راهِ درست را نشان میدهد تا هریک از این دو بالاخره به جایگاه طبیعی خود بازگشته آرامش برقرار شود. 

   مرور آثار یاد شده در بالا پرده از راز "سلطه نیروئی مداوم" بر میدارد و به روشنی طایفه ای را که همواره با آموزشِ درست مخالف بوده اند افشا میکند.  آنها با برپائی مدارس جدید بشدت مخالف بوده میگفتند بچه های ما را بی دین میکند.  این مخالفت بصورت پنهان و آشکار تا به امروز نیز ادامه داشته کما اینکه در ابتدای انقلاب اسلامی، دانشگاه محل فساد و فحشا معرفی شد.  با حضور پیامدهای علم و فن مخالفند، هرچند خود پنهانی از مواهب آن برخوردار میشوند.  تنها استثنا، آلات حربیه است بگمان آنکه خود را در پناه آن حفظ میکنند.  در دوره قاجار دو طرز فکر بین دولتمردان در رقابت بود.  یک گرایش را امین الدوله و دیگری را امین السلطان نمایندگی میکرد.  اولی خیرخواه ملت و متجدد ولی بشدت مورد خصومت ملایان بود.  دومی اهل زد و بند های سیاسی و کامیابی های شخصی و مورد پشتیبانی ملایان و البته دول فخیمه و بهیه بود.  اصلاحات اولی اگر دوام نمی یافت برای این بود که گروه دوم کارشکنی میکرد.  از آنجا که ذهنیت عامه توسط مُد غالب یعنی ملایانی که مخالف تجدد بودند کنترل میشد، متأسفانه خیر اندیشان پشتیبانی اکثریت را نداشته موفق نمیشدند.

  باید اعتراف کرد که حتی با پا گرفتن سیستم مدارس جدید، "آموزش درست" پا نگرفت زیرا شیوه تعلیم و تربیت همچنان ادامه همان خط فکری حوزه های دینی بود.  بعبارت دیگر بجای اینکه به قوه ابتکار و استدلال بها داده شود، در همچنان بر همان پاشنه حفظیات و بها دادن به محفوظات چرخید!  هرچند این برای ادبیات و تاریخ و جغرافی ممکنست تفاوتی نکند ولی برای ریاضی و علوم دقیقه اثر منفی داشت.   یعنی راه حل یک مسأله ریاضی یا فیزیک به دانش آموز تدریس میشد و انتظار میرفت همانطور حفظ کرده بازپس دهد بدون آنکه تشویق شود خود راه های دیگر را هم امتحان کند و از خود خلاقیت نشان داده چیزهای جدید کشف شود.  چرا چنین شد؟  زیرا دست اندرکاران کتب درسی کماکان وابستگان به شیوه سنتی بودند یا خود به همان سبک مکاتب قدیم پرورش یافته و یا بهر حال متأثر از این شیوه سنتی کشور بوده اند.

    فردای روشن این کشور نیازمند "آموزش درست" است.  آموزشی بر مبنای بها دادن به استدلال و خلاقیت و تشویق روحیه پرسشگری.  و مهمتر از همه آموزشی فارغ از آلودگی به ریب و ریا.  اجرای چنین شیوه ای در نظام حاضر ناممکن است زیرا اگر روحیه پرسشگری و استدلال همه گیر شود خوف آن میرود به حوزه های دینی هم تسری پیدا کرده آنها را از کار انداخته دیگر برای عرضه چیزی نداشته باشند.  علم کلام هم که میگویند بر مبنای معقولات است اگر نیک بنگرید تکرار شیوه های "نظری" قدماست و اثری از ابتکار و افکار جدید در آن نیست.  در یک کلام، آینده این کشور بیش از یک انقلاب سیاسی به یک انقلاب فکری نیاز دارد که تا شیوه نگرش عمومی متحول نگردد امیدی به برپائی یک رویه پایدار و سالم سیاسی نمیتوان داشت.  تعجبی نخواهد داشت اگر درختِ مردم بارِ آموزشِ درست بگیرد، بزیر آورند چرخ نیلوفری را!

   امروز متأسفانه به لحاظی دیگر، جا انداختن شیوه درست با اشکالاتی روبروست.  بخشی از این اشکالات از ناحیه روشنفکرانی است که دانسته یا نادانسته همان خط فکری گسترش دهندگان خرافات را دنبال میکنند.  صحبت از پیشرفت دانش که میشود شانه بالا انداخته فیلسوفانه میگویند کوشش های بشر راه بجائی نخواهد برد و علیرغم کوششِ تلاش کنندگان، طبیعت حقایق خود را فاش نخوهد کرد و بقول شاعر "گفتند فسانه ای و در خواب شدند".  اما واقعیت نه چنین است که قبلاً مثال کاوش در معدن را آوردیم که چگونه اگر فضای کاویده شده بمثابه شناخته شده ها گرفته شود نسبت مجهولات به شناخته ها مرتباً با بسط فضای کاویده کمتر و کمتر میشود.  بازهم مثالی دیگر: روی کاغذ، دو پاره خط موازی عمودی میکشیم که با دو پاره خط موازی افقی قطع شده باشد.  4 نقطه محل تقاطع را شناخته ها و 8 تک نقطه انتهائی پاره خط ها را مجهولات بگیرید.  لذا در این حالت نسبت مجهولات به شناخته ها 8/4 میباشد یعنی دو برابر!  بار دیگر تعداد خطوط را 3 میکنیم و این نسبت 12/9 میشود که هنوز از واحد بزرگتر است.  این روند را با افزایش خطوط به 4 و 5 و 6 و غیره مرتباً تکرار کرده و نسبت ها 16/16 و 20/25 و 24/36 شده از واحد کوچک و کوچکتر میشوند.  در حد، این نسبت نمیگوئیم صفر میشود ولی بسمت صفر میل میکند!  بعبارت دیگر بر خلاف آنچه فلسفه بافان میگویند، تلاش دانشمندان و محققین بیهوده نبوده و دائماً میزان مجهولات بطور نسبی کمتر و کمتر میشود.  طبعاً این واقعیت خلاف آرزوی طایفه جهل و جنون است که با دانش ها و هرگونه عقلانیت و بیان آزاد عقاید سر دشمنی دارند.  علت اصلی مخالفت آنان با آموزشِ درست، ترس از این است که خریدار متاع آنان نقصان پذیرد.  بی جهت نیست سهم عمده بودجه کشور به این بازار و وابستگانش تخصیص یافته و از سهم آموزش متعارف و سهم معلمان و استادان مرتباً کسر میشود.  با این همه، شگفتا که در حوزه های دینی ذهن طلبه های جوان برغم همه این تمهیدات بیش از پیش بسمت پرسشگری متمایل میشود.

خلاصه آنکه، دنیای ما جهان "عین" است واقعی و قابل لمس حال آنکه آنچه به دنیای پس از مرگ موسوم است "مجرد" و تجربه ناپذیر است.  عرصه در میدان "عمل" تنگ است ولی عرصه در میدان "حرف" وسیع.  لذا کسی که ادعا میکند روی آب میتواند راه رود، مادام که حرفش به محک  تجربه در نیامده منحصر به حرف باشد ادعایی است چون سایر دعاوی رنگارنگ. از اینرو طایفه ای که میخواهد با دست اندازی بر ذهنیات، سروری کند چاره ای ندارد جز آویختن به دنیای حرف از قبیل دنیای پس از مرگ یا امور ماوراءالطبیعه.  بی جهت نیست این طایفه شادی و رفاه را مکروه میشمارد مبادا ذهن عوام از عوالم مجردات غافل شود.  عوالمی که میتواند یک یا دو و یا بتعداد بینهایت باشد!  نکته اینجاست، این طایفه که در میدان حرف یکه تاز و معروف به ارباب دیانت است تنها در پی گسترش سلطه و تأمین مطامع مادّی خویش است.  با اینکه تخیلات بخودی خود بد نیست و بلکه جزئی از بهداشت روان است، با اینحال باید از سلطه این طایفه خارج شود تا قربانی مطامع ایشان نشود.  بیم آن دارند مبادا مردم دریابند در همین دنیا میتوان زندگی راحت و آرامی داشت.  آموزشِ درست یاد میدهد چگونه با نیروی عقل میتوان بهشت موعود را در همین دنیای واقعی ساخت.  در این صورت چه کسی خریدار متاع نسیه آنان خواهد بود؟  متاعی که جز با جنگ و خونریزی و عبور از دروازه مرگ دریافت نخواهد شد.

  • مرتضی قریب
۰۲
بهمن

توهُم

   یکی از بیماری های جامعه بشری "توهُم" است که از قدیم معضلی در جامعه ما بوده است.  بویژه هنگامی که این معضل فرهنگی توسط رأس هرم سیاسی جامعه دامن زده شود، بی تردید عده بیشتری را مبتلای خود میسازد.  جوانان، گروه سنی حساس هستند که اغلب شکار آسانی برای سیاست پیشگان مکار بوده بسادگی تسلیم حرفهای پُر طمطراق سخنران میشوند.  این سیاست بازان، توهم را در اطرافیان خود ترویج میدهند و در کشورهای توسعه نیافته از دو حربه مهم سود میبرند.  آنها از علاقه مفرط جوانان به دین و یا علاقه مفرط به دوستی میهن سوء استفاده کرده با ایجاد و نشر توهُم، آنان را سرسپرده هوی و هوس خود میکنند.  واقعاً معلوم نیست که این توهم را وانمود میکنند یا واقعاً خود نیز مبتلای آن هستند؟! 

    میگویند مهمترین راه برون رفت از بحران فعلی کار سیاسی است.  البته که اولویت با کار سیاسی است اما منحصر است به آنان که از پسِ آن برآیند.  همراه با کار سیاسی کار فرهنگی نیز لازم بلکه واجب است و کار کسانی است که چیزی برای گفتن داشته باشند.  کسانی هم که از پس هیچیک از این دو بر نمی آیند کمترین کارشان میتواند نشر حقایقی باشد که بنظرشان رسیده تا بدین ترتیب سهم خود را برای اعتلای جامعه ادا کرده باشند.  در اهمیت کار فرهنگی همین بس که در روزگار ما، کار در دستان متوهم هائی افتاده است که برای حفظ جایگاه خود دیگران را هم متوهم میکنند.  گویا در افسانه ها بسر برده و با بازی با کلمات، مثلاً با گفتن یک کلمه کوه جابجا شده و یا شکست به فتح مبدل میشود.

   خوانندگان تاریخ معاصر میدانند بلافاصله پس از خاتمه جنگ جهانی دوم و در سالهای 1324 و 1325، قوای نظامی شوروی کشور را ترک نکرده درعوض، موضوع جدائی آذربایجان را ساز کردند.  در ابتدا بحثی از نفت در میان نبوده بلکه در ظاهر خودمختاری بخشی از کشور درمیان بود که حزب توده آن زمان، بدون هیچ استقلال فکری، سر سپرده این خواسته همسایه شمالی شده بود.  با طرح بحث نفت شمال و اعطای امتیاز آن به کشور "برادر"، همفکران چپ مو به مو همان خواسته ها را تکرار کرده به بحران دامن میزدند.  اینان استدلال کرده میگفتند این امتیاز را که به غرب دادید چرا به برادران ما نمیدهید؟  ظاهر حرف در شرایط متعارف معقول مینماید غافل از آنکه خواسته آنان اینک در شرایطیست که بخشی از کشور به گروگان درآمده است.  گویا این موج دوباره برگشته ولی اینبار بجای توده ای های نفتی، حکومتی حامی آن است!

    امروز نیز همین روابط یکطرفه بلای جان کشور شده و اگر کسی انتقادی کند، دقیقاً همان بلائی برسرش میآورند که رفقای چپ در آن دوران کذائی هر آدم پرسشگری را متهم به نوکری امپریالیزم آمریکا و دشمنی با خلق میکردند.  این انگ زنی اغلب اثر گذار بوده و دهانها را از ترس میبست.  البته برخی هم سوء نظری ندارند ولی مبتلا به همین بیماری توهم هستند که تقصیر خودشان هم نبوده تقصیر سیستمی است که مانع از روشنگری است.  روشنگری مانع توهم است و یک نظام تمامیت خواه از توهم و ناآگاهی مردم سود میبرد.  دلواپسان متوهم در پاسخ به این انتقاد که نتیجه صرف میلیاردها دلار ثروت مردم در خارج مرزها چه شد، میگویند شما چرا از آمریکا انتقاد نمیکنید که خیلی بیش از این مبالغ را صرف پروژه های مشابه در خارج کرده و نا موفق بوده!  درست است اما مغلطه ای که توضیحش در نقل خاطره زیر است.

    در برهه ای از زمان که نگارنده پای سخنرانی دکتر کارل ساگان بود، ایشان درباره علم و شبه علم و نتایج آن میگفت و در بخشی به موضوعی مشابه فوق اشاره کرده گفت: "وقتی ما از ریخت و پاش های دولت خود انتقاد میکنیم برخی تندروها ایراد میگیرند که چرا از موارد مشابه در شوروی انتقاد نمیکنید که بمراتب بدتر از ماست؟  پاسخ ما اینست که ما چون آمریکائی هستیم در وهله نخست باید نگران کار خویش باشیم.  پرداختن به اشکالات دیگران موجب بهبود وضع ما نمیشود!..".  ایشان نمونه بارز از یک ذهن علمی پرسشگر زمانه خویش بوده که بازشناسی اتمسفر زهره از مهمترین دستآوردهایش بود و فعالیت های جنبی او چون در "جستجوی هوش فرازمینی" را در رصدخانه 300 متری آرسیبو شخصاً شاهد بوده ام.  لذا انصافاً به این توهمات باید پاسخ مستدل داده شود هرچند بگویند کار ما از استدلال گذشته است.  یادمان نرود که ادعای حمایت از "مستضعفین" چگونه به فقر اکثریت جامعه انجامید!  مسببین آن مانند همان هواداران توده دهه سوم 1300 خورشیدی هستند که از خود رفع اتهام کرده با انگشت اشاره علت بدبختی ها را بجای دیگری حواله میدهند.

خلاصه آنکه، بیکن چهارصد سال پیش در ارغنون نو عقاید غلط را ناشی از بت های چهارگانه مستولی بر ذهن بشر پنداشت که "ذهن بشر را مشوب" میکنند. او پیشگام روش جدید علمی بوده بنظر میرسد لازم باشد جداگانه به آن نیز در آینده پرداخته شود.

  • مرتضی قریب
۱۲
دی

مواعظ توخالی

    موعظه و توصیه مشفقانه همواره عملی خیر و به نیت اعتلای فرد و جامعه است.  منتها آنجا که این مواعظ فقط حرف توخالی و بویژه اگر از سرِ ریاکاری و به جهت نیات شریرانه بیان شده باشد، حتی اگر در جملات زیبا باشد، نه تنها مفید نخواهد بود بلکه موجب گمراهی مخاطبین و باعث زیان کلی بر کشور خواهد بود. 

   داستانی آموزنده درباره امید واهی در کتاب فارسی دبستان روزگار قدیم بود که گویا به شکل دیگری همچنان در کتاب فارسی دبستان نقل میشود.  بلدرچینی لانه در مزرعه داشت و غروب که بعد از گشت روزانه به لانه بازمیگشت جویای اخبار از جوجه ها میشد.  شبی به مادر گفتند دیگر جای ماندن نیست زیرا شنیدند برزگر به پسر گفت همسایگان را برای کمک به دروی مزرعه خبر کند.  مادر گفت جای نگرانی نیست.  شبی دیگر و شبهای دیگر اخبار مشابه حاکی از پیام برای فامیل و بستگان بود.  تا اینکه شنیدند برزگر به فرزند گفت فردا خود آستین بالا زده درو خواهیم کرد.  مادر با شنیدن این خبر به جوجه ها گفت اکنون دیگر وقت ترک مزرعه است زیرا برزگر بجای امید واهی، خود کمر همت برای کار بسته است.

   نظام ها که دچار بحران ناکارآمدی میشوند اغلب متوسل به ایجاد امید واهی میشوند.  در عین فروماندن در باتلاق، موعظه سر میدهند ما بزرگترین قدرت جهان خواهیم شد!  قوه قضائیه میگوید با کسانی که ایجاد ناامیدی کنند برخورد قاطع میشود.  حال آنکه دادن امید واهی کم از تولید ناامیدی نیست.  اما این سرچشمه "ناامیدی" ها چیست و تولید کنندگان آن چه کسانی هستند؟  ناامیدی عمده و همه گیر، از این بابت است که جامعه روز به روز خود را فقیر تر میبیند و آنها هم که اندک اندوخته ای دارند آنرا به ارز بیگانه تبدیل میکنند تا دستکم ارزش آن در این تورم افسار گسیخته حفظ شود.  تبدیل به ارزِ همان دشمنی که نظام قرار است او و متحدان او را از روی زمین محو کند!  اما برفرض که او را محو کنند، نظامی که موجودیت آن وابسته به وجود "دشمن" است چگونه به بقای خود ادامه دهد؟  احتمالاً خواهند گفت مشکلی نیست زیرا مادام که جامعه مملو از آدمهاست، وجود هرکدام بمنزله دشمن بالقوه ای است که بقای نظام را تضمین میکند. 

    ناامیدی رایج دیگر، ناشی از وجود خیل بیکاران است.  به گفته مرکز پژوهش های مجلس، از جمعیت بین سنین 24 تا 50 سال که در سالهای کارآمدی خود هستند، نیمی بیکارند.  بخش بزرگی فارغ التحصیلان دانشگاهی هستند که به آب و آتش میزنند تا راهی برای ترک وطن پیدا کنند.  مسئول ایجاد این ناامیدی کماکان همانها هستند که به رواج فقر در جامعه دامن زده اند.  و همان ها که بر طبل افزایش جمعیت کوبیده و هنوز با وجود اینهمه بیکار بازهم میکوبند.  استدلال دلواپسان چیست؟: اگر رشد جمعیت کم یا حتی صفر شود، جمعیت رو به پیری میرود.  خوب، رو به پیری برود چطور میشود؟  بیدرنگ پاسخ میدهند نیروی جوان کارآمد کم شده و کارها میخوابد.  عجب! اما مگر قبول ندارید سالهاست قاطبه هیئت رئیسه مملکت در اختیار بالای 70 یا 80 سالگان است؟!   حقیقت آن است که نظام های فاشیستی همواره مروج تکثیر نسل بوده وظیفه زنان را جز زایش نمیدانند.  در آینده که جنایات رتبه بندی شود، هیچ جنایتی در حق کشور بالاتر از این مقوله نخواهد بود زیرا تبعات منفی آن تا ابد دامنگیر دولت های متعارف در آینده خواهد بود. ذهن های فسیل شده عقب مانده این طایفه، کماکان دربند کارهای یدی است حال آنکه جهان امروز پیوسته رو بسوی اتوماسیون میرود و کارخانه ای که سابقاً با 1000 کارگر اداره میشد شاید امروزه با یک نفر در اتاق کنترل به بهینه ترین وضع اداره شود.

    آنچه توی دل مردم را خالی میکند نگرانی از شیمیائی شدن دختران خود و نگرانی از آینده است.  در بحبوحه بحران انرژی گفته میشود ذخائر سوخت نیروگاه ها به صفر رسیده است.  آیا این موجب ترس نیست؟  چه کسی ایجاد کرده؟  نظامی که سالها میتوانست فکری برای همین معضل کند در عوض، گاز و سوخت مجانی به همسایگان و هواداران برون مرزی داده!  نه تنها خسارات جنگ 8 ساله را بخشیده بلکه، میلیاردها دلاری که میبایست خرج زیرساخت ها میشد در برون مرز بیهوده تلف کرده بر افلاس دوچندان افزوده است.  موجب وحشت کدام است و وحشت آفرین کیست؟  با همه اقتدار ادعائی جرئت اعتراض به طالبان و جلوگیری از تجاوز آنان به آبهای مشترک مرزی را نداشته دم از زورآزمائی با جهان میزنند. 

خلاصه آنکه، از هر سو که نگریسته شود بقول شاعر "جز وحشتم نیفزود"!  میگویند دلیل این میزان از بحران، چیزی نیست جز دهان های بزرگ و مغزهای کوچک.  رتق و فتق امور متکی بر مواعظ توخالیست.  در میانه این تلاطم سهمگینِ بحرانها، حکایت نحوی و کشتیبان تداعی میشود.  توگوئی داروی سحرآمیز همه آنها، خواندن نماز سرِ وقت است!

  • مرتضی قریب