حافظه یا استدلال
وجود یک پدر ثروتمند که ارثیه ای سنگین برای تنها فرزند خود باقی گذاشته باشد چه نام دارد؟ آیا جز موهبت نام دیگری میتوان به آن داد؟ همچنین است تولد فرزندی که بصورت ژنتیک با یک حافظه قوی بدنیا آمده باشد. لذا داشتن یک حافظه قوی که انسان بصورت ارثی نصیبش شده باشد نیز یک موهبت است. نه ثروت و نه این حافظه قوی که به ارث رسیده است هیچکدام در اثر مساعی فرزند نصیب او نشده است بلکه فقط موهبتی است که شانس و اقبال برایش به ارمغان آورده است.
حافظه خوب یک داشته عالیست و در موفقیت در زندگی در هر عرصه ای که باشد یاور بی همتائیست. بویژه در زمینه یادگیری و کسب دانش ها نقش اساسی داشته و بدون آن فراگیری هیچ علمی یا فنی یا حتی هنری میسر نیست. در اینجا منظور ما حافظه استثنائیست چه اینکه همه آدم ها بطور طبیعی از میزان کافی حافظه عادی برخوردارند که در کارهای معمولی روزانه کمکشان میکند. این حافظه کم کم در اواخر عمر ضعیف شده و گاه از بین میرود.
با اینکه یادگیری علم نیازمند ابزار حافظه است، اما حافظه علم نیست. این سوء درک رایجی است که در کشور ما در خصوص کسب دانش ها مرسوم بوده و هنوز هست و منشاء عوارض نامطلوبی است که کمتر بدان توجه شده و میشود. این سوء درک چه در گذشته که مکتب خانه ها برپا بود و چه اکنون که مدرسه های جدید دایر است همچنان مبتلابه جامعه ما بویژه جامعه دانش آموزی ماست. در مدارس ما از گذشته تا امروز، همواره فشار زیادی بر دانش آموزان از سوی معلمین وارد میشده تا ذهن آنان را از انواع محفوظات انباشته سازند. محفوظاتی که ممکنست هیچگاه بدان نیازی نباشد.
قرنهاست که مفاهیم ثابتی بر ما حاکم است که هیچگاه به صرافت نیافتاده ایم تا در آنها تجدید نظر کنیم. تأکید میکنیم که تجدید نظر ما بواسطه تقلید از غرب نیست که چون آنها تجدید نظر داشته اند ما هم خوبست داشته باشیم. ابداً. بلکه تجدیدنظر باید انجام شود از این بابت که باید انجام شود زیرا که امور دنیا در طی زمان نیازمند تجدید نظر و اصلاح است. همچنانکه امروز بجای کبوتر نامه بر از تلفن همراه استفاده میکنیم. لذا تجدید نظر بخاطر نفس کار است و نه چشم و همچشمی با دیگران یا ضدیت با سنت ها. در این راستا، درباره برخی از این مقولات قبلاً سخن گفته ایم مثل مقوله پیشرفت، تعادل، اخلاق، تکنولوژی، ایدئولوژی و امثال آنها. اکنون، در ادامه، میخواهیم به نقش حافظه و رقابت آن با استدلال و اهمیت هر یک در شکل گیری دانش ها و فنون بویژه در جامعه خودمان بپردازیم.
راستی مگر چه عیب دارد که در جامعه ما نقش حافظه و محفوظات در آموزش ها این اندازه پررنگ و مهم باشد؟ مگر چه اشکالی دارد که ظرفیت حافظه با این نحوه آموزش از دوران نوجوانی تقویت شده و کمکی به پیشرفت جوان در آینده باشد؟ آیا حافظه قوی و تأکید بر آن مورد انتقاد ماست؟ آیا مخالفتی با داشتن حافظه خوب داریم؟ پاسخ همه اینها منفیست. البته که داشتن حافظه قوی و تقویت هرچه بیشتر آن نیکوست. ولی آنچه اکنون در بستر نقد است، مخالفت با این تصور غلط است که گویا دانش چیزی نیست جز مجموعه ای از محفوظات! شاید خواننده بسختی باور کند که همین تصور بظاهر معصومانه چه آسیب های هنگفتی و چه مفسده های عظیمی بر جامعه ما وارد ساخته است بدون آنکه ملتفت آن بوده باشیم.
یکی از آسیب های بزرگ آن این بوده و کماکان هنوز هست که به فرزندان خود یاد میدهیم که هرآنچه بر او عرضه کنند بدون چون و چرا و بدون عبور دادن آن از صافی استدلال، بطور دربست آنها را پذیرا شوند. چرا؟ چون حرف، حرف بزرگترهاست. اطاعت از بزرگترها واجب است. همین یک قلم آسیبی که ظاهراً آسیب تلقی نمیشود، خود بتدریج در طی قرن ها جامعه را بدینجا کشانده که میبینیم. چه بسا جامعه ای که استعداد پیشرفت داشته را بسمت قهقرا برده است. اساس بر این بوده و هست که دانش آموز آنچه را بر او عرضه کردند حفظ کرده و هنگام امتحان عیناً بازپس دهد. موفقیت از آن اوست که حجم هرچه بیشتری را در حافظه داشته باشد.
این حفظیات منحصر به دروس ادبی یا تاریخ و جغرافی نیست، بلکه در دروسی که ذاتاً استدلالی است نیز دیده میشود. مثلاً دانش آموز قضیه فیثاغورث در هندسه را حفظ میکند. او حتی اگر راه حل و طریقه اثبات آنرا هم یاد گیرد باز هم بصورت محفوظات بدان نگاه میکند. اما چنانچه از ابتدا، ذهنیت استدلالی در او پرورش داده شده بود، با وجود یادگیری راه حل معلم، خود کنجکاو میشد که آیا راه حل های دیگری برای اثبات همان قضیه وجود دارد یا خیر؟ یا اگر راه حل حفظ شده را فراموش میکرد با اتکا به استدلال، دوباره میتوانست همانرا به یاد آورد یا نه؟
سیستم محفوظاتی در ظاهر ممکنست آنقدر موفقیت آمیز بنظر رسد که دانش آموزان را راهی المپیادهای جهانی ساخته و اتفاقاً پیروز هم بشوند. اما همین نوجوانان هنگامی که دوره های دانشگاهی را پشت سر گذاشته و وارد فعالیت های علم و صنعت شوند، خود را همچون مهره هائی در آن حوزه ها تنها یافته و برای راه حل ها چاره ای جز رجوع به یادگرفته ها و محفوظات قبلی خود ندارند. که البته چیزیست طبیعی ولی چون روحیه ابتکار و استدلال در آنها بقدر کافی رشد نیافته است قادر به عبور از چارچوب هائی که برایشان تحمیل شده نمیباشند. عبور از چارچوب ها نیازمند قوه ابتکار است که قبلاً در مثال معروف 9 نقطه با آن آشنا شده بودیم. و لازمه ابتکار، البته داشتن ذهن جستجوگر و استدلالی است. این نوع از ذهنیت، برخلاف قوه حافظه، از زمان تولد ما را همراهی نمیکند بلکه فقط در پروسه تعلیم و تربیت ساخته و پرداخته میشود.
پس بیجهت نیست در جوامعی که محفوظات بر ابتکار و استدلال برتری دارد، انگیزه زیادی برای پیشرفت در قلمرو علم و صنعت وجود ندارد. نه تنها در حوزه علم و صنعت بلکه در فلسفه و هنر و علوم انسانی نیز پیشرفت معنا داری وجود نخواهد داشت. این جوامع همواره مصرف کننده اند. مصرف کننده نتایج حوزه های مزبور از خارج کشور که اغلب بطور رسمی وارد یا گاهی کپی میگردند. عجیب تر اینکه این رویه در سایر عرصه ها نیز جاری و ساری است. همه این کاستی ها تاوان وابستگی به یک چیز است: وابستگی به محفوظات در همه عرصه ها و اینکه علم یعنی محفوظات!
پرسش اساسی اینست که چرا در جامعه ما و جوامع مشابه ما، علم و دانش یعنی محفوظات و عالم یعنی کسی که بیشترین حجم محفوظات را در ذهن داشته باشد؟ سرچشمه این تفکر و علت اصلی آنرا شاید در یک کلمه بتوان خلاصه کرد: ایدئولوژی.
به جز دو سه قرن اولیه پس از ورود اسلام به ایران، که کم و بیش دانشمندان واقعی به رویه های استاندارد علمی وفادار بودند، در باقی ایام از آن زمان تا به امروز گستره دانش و دانشمند، رفته رفته محدود و محدودتر شد. در ایران بعد از اسلام، علم یعنی علوم دینی و عالم یعنی عالم دینی و اگر صفت آن ذکر نشود منظور همانا علم و عالم در رابطه با دین است. خواننده علاقمند به نحوه شکل گیری علم و تفاوتهایش با الهیات و علم کلام را به مباحث پیشین حواله میدهیم ( مثلاً 96/12/6 ). برای نمونه، چنانچه به حکایات سعدی توجه کنید، هرجا که از این دو واژه استفاده کرده است مقصود در رابطه با دین است. مثلاً در بخشی از حکایت فقیه زاده چنین میخوانیم:
"... پدر گفت: ای پسر به مجرد خیال باطل نشاید روی از تربیت ناصحان بگردانیدن و علما را به ضلالت منسوب کردن و در طلب عالمِ معصوم از فواید علم محروم ماندن،..."
که اگر خواننده به نکاتی که گفتیم توجه نکرده باشد تصور میکند سعدی گویا راجع به دانشمندان سخن میگوید. هرجا هم که صحبت از مدرسه کرده، منظورش مدرسه دینی (حوزه علمیه) است و نه مدرسه به معنای امروزی! در پایان همین حکایت میخوانیم:
صاحبدلی به مدرسه آمد زخانقاه/ بشکست عهد صحبت اهل طریق را
گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود/ تا اختیار کردی از آ ن این فریق را
گفت آن گلیم خویش بدر میبرد زموج/ وین جهد میکند که بگیرد غریق را
مرور ادبیات گذشته روشن میسازد که چرا امروز نیز همچنان حافظه و محفوظات نقش محوری را در جامعه ایفا میکند. فرهنگ کنونی ما متأثر از سنت های گذشته است و عقاید ما درباره علم و مردان علم متأثر از سنن دینی است که نمونه ای از آنرا در یکی از حکایات سعدی دیدیم. حال چرا حافظه تا این اندازه اهمیت یافته است؟ بدلیل آنکه در حوزه الهیات که گاهی علوم "معقول و منقول" نیز گفته شده است، آنچه اهمیت زیاد دارد سنت های منقول است یعنی چیزهائی که از بزرگان دین نقل شده است. این چیزها بایستی بی کم و کاست بخاطر سپرده شوند که رؤسای دین چه گفته اند و چرا گفته اند و چگونه گفته اند و البته به نسل های آتی هم منتقل شوند.
لذا در بخشی از تاریخ گذشته ایران که گفته اند مدارس برپا شده مقصود همان مدارس دینی بوده است که در زمان خواجه نظام الملک به "نظامیه" معروف بوده و در شهرهای مهم برپا شده است. امام محمد غزالی از مخالفین سر سخت فلسفه و پرسشگری خود استاد نظامیه بغداد بوده است. بسیاری از خیّرین که ثروت خود را وقف میکرده اند در درجه نخست به نیت ساخت مسجد و احیاناً حمام و آ ب انباری در کنارش بوده و گاهی هم مدرسه ای در جوار آنها ساخته میشد. این مدارس، نوعاً مدارس دینی مشابه همان که در پاکستان امروزی هست بوده است. مدرسه به سبک و معنای جدید به اواخر دوره قاجار بر میگردد که بلافاصله با مخالفت شدید علمای دین مواجه میشود.
در دوران آموزش و پرورش به سبک جدید، بخشی از برنامه آموزشی مختص ریاضی، و شیمی و فیزیک و سایر علوم جدید گردید که شیوه استدلال را میطلبد. بعد از وقفه ای بمدت 14 قرن پس از تعطیلی دانشگاه گندی شاپور دوره ساسانی، دانشگاه تهران به سبک جدید برپا میشود و آموزش دانش واقعی معمول میگردد. اما با همه این تحولات، یادمان نرود سنت کهن "حافظه" همچنان پا برجاست و علیرغم جدید شدن محتوا اما در کماکان بر همان پاشنه قدیم یعنی محفوظات میچرخد. چه اینکه معلمین و استادان در دامان همان شیوه های تربیتی قدیم پرورش یافته بودند و تغییر عادت بسیار مشکل است.
با آمدن علوم و فنون جدید، شیوه های زندگی در ظاهر تغییر بسیار کرد اما چارچوب فکری تکان زیادی نخورد و شیوه ابتکار و استدلال همچنان تحت الشعاع حفظیات باقی ماند. اساس علوم جدید بر پایه شک گرائی یعنی به زیر پرسش بردن امور و مباحثه و استدلال است. با وجود گسترش کمّی این علوم اما جان مایه آن که همانا استدلال است مورد توجه و عنایت واقع نشد. زیرا تفکر رایج در بین مردان قدیم میانه خوبی با پرسشگری ندارد. این شیوه سنتی در سایر عرصه ها هم جاریست و هنوز که هنوز است شیوه غالب است بطوریکه در عرصه سیاست کاملاً مشهود بوده و شاید این توقع که حاکمیت از توده ها انتظار اطاعت محض و حرف شنوی دارد نتیجه همین شیوه کلی باشد.
اکنون شاید تا حدودی به اهمیت این ادعا واقف شده باشیم که در آغاز مطرح شد که این شیوه تفکر چه آسیب های هنگفتی میتواند بر کلیت جامعه وارد ساخته باشد. تا این ریشه ها به درستی شناخته نشود هرگونه اصلاحاتی موقتی و زودگذر خواهد بود. در زمانی که شیوه تفکر استدلالی و روحیه پرسشگری میتوانست بها داده شود تلاشی صورت نگرفت و امروز است که نظام حاضر سعی بلیغ دارد و راه را باز میبیند تا شیوه آموزش را به همان روش مکتب خانه ای سابق برگرداند. لذا بر معلمان دلسوز و فرهیخته است که علیرغم دخل و تصرفاتی که در کتابها صورت گرفته، کوشش کنند تا نگذارند ذهن پویا و پرسشگر کودکان و نوجوانان بیش از این دچار جمود و گرفتگی شود. بجای فشار زیاد بر حافظه، تفکر نقادانه را به دانش آموزان یاد داده و آنرا ترویج کنند. آینده در گرو این کوشش هاست.