فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۲۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «استدلال» ثبت شده است

۰۱
دی

 

نگاهی دوباره به تغییر اقلیم

   موضوع تغییر اقلیم مشروحاً توسط دیگران مطرح و بحث شده است.  یکی از آگاهان، چاره را بدرستی در گسترش نیروگاه های اتمی و استفاده از انرژی های تجدید پذیر میداند(*).  ما در اینجا فقط آنچه را توجه نکرده اند می آوریم.  با اینکه نگرانی دانشمندان از خطر افزایش دمای کره زمین و نتایج وخیم آن کاملاً بجا و واقعی است، منتها در ارائه حقایق فقط بخشی که مؤید گرایش آنان است مطرح میشود.  از ارائه تصویر بزرگتر که ممکن است به استدلال آنان صدمه زند پرهیز میشود.  که پذیرش واقعیت خود نوعی شجاعت است.  در زیر، هر دو وجه ارائه و نتیجه گیری را بر عهده خواننده میگذاریم.

    مهمترین مدرک در تأیید نگرانی گرم شدن زمین و تبعات تغییر اقلیم در شکل 1 آمده است.  تغییرات دمای متوسط زمین در دوره سالهای 1880 تا 2006 در این شکل آمده است.  متوسط سالهای 1951 تا 1980 بعنوان مرجع گرفته مطابق با دمای 0 درجه سانتیگراد فرض شده انحراف از آن به تصویر آمده است.  شواهد، ماوراء هرگونه شک و تردید شیب تند افزایش دمای معاصر را نشان داده بطوریکه برون یابی آن در سالهای اخیر به حدود 1.5 درجه رسیده زنگ های خطر را بصدا در آورده است.  اگر خواننده هنوز مردد است که شاید روند دما در سالهای دورتر طور دیگری بوده، شکل شماره 2 تردید او را برطرف میسازد.  در این شکل، دمای متوسط زمین طی دوره 1961 تا 1990 بعنوان مرجع گرفته شده میبینیم که طی 1000 سال گذشته دمای متوسط زمین بین 0.2 تا 0.45 درجه سردتر بوده است.  اهمیت این اعداد هنگامی درک میشود که بدانیم حدود 18000 سال پیش در اوج یخبندان، دمای زمین فقط 4.5 درجه سردتر از دمای حالیه بوده و همین باعث ایجاد توده های عظیم یخ بر چهره زمین شده بطوریکه سطح دریاهای آزاد 100 متر پائینتر از سطح فعلی بوده است! 

    تا اینجا حقایق برله دوستان محیط زیست است.  اما اگر بازهم به عقب تر برگردیم، شکل 3 این تغییرات از 400 میلیون سال پیش تا حال را نمایش میدهد.  پیشوند K و M روی محور افقی یعنی هزار و میلیون.  با کمال تعجب میبینیم که علیرغم سردی زمین تا حدود 1 میلیون سال به عقب، ولی در دوران بازهم عقبتر، بویژه در دوره ای بلافاصله پس از انقراض دایناسورها در حدود 60 میلیون سال پیش، دمای زمین حدود 16 درجه بالاتر از دمای متوسط فعلی بوده است!  البته هنوز نوع انسان و بلکه پستانداران بر زمین ظاهر نشده بود.  افشای این واقعیت کاملاً بنفع شرکت های نفتی و مخالفت با محیط زیستی ها بوده و خطر افزایش 1.5 درجه معاصر را به تمسخر میگیرند.  حق با کدام گروه است؟

   نکته باریکتر از مو که کمتر توجه میشود همینجاست.  اگر منظور ما از "خطر"، در خطر بودن کره زمین است باید گفت خطری متوجه آن نیست حتی اگر دوزخ شود.  مگر سیاره ناهید با دمای سطح 400 درجه همچنان با آرامش در مدار خود بدور خورشید نمیگردد؟  چه بسا زمانی دور بر بستر خود صاحب حیات بوده!   از این منظر حق با صاحبان چاه های نفت و مصرف کنندگان عمده ذغال سنگ مثل چین است.  اما اگر منظور خطر برای حیات ما انسانها باشد، که هست، قطعاً این خطر واقعی و جدی است و برای حل آن باید به تولید کنندگان عمده گازهای گلخانه ای مثل چین فشار وارد آورد.  رهبر حزب کمونیست این کشور به خیال خود میخواهد آمریکا را پشت سر گذاشته قدرت اول دنیا شود.  خوب بشود ما که بخیل نیستیم!  منتها نه او و نه هیچ کس دیگر حق ندارد پیشرفت اقتصادی را با مسموم کردن کره زمین که مالکیت مشاء همه هست بدست آورد.  ادعا میکند غرب بار خود را بسته و حالا که نوبت ماست نمیگذارند ذغال سنگ های خود را بسوزانیم تا آقای اقتصاد دنیا شویم!  حتی مردم چین خود نسبت به این هوای مسموم و ناپاک معترضند ولی چه سود که قربانی مطامع یک نفرند.  در نظام های دیکتاتوری همواره ملت و منافع او تحت الشعاع منافع حزبی و ایدئولوژیک مستبد است.   اشکال اساسی استدلال هائی از این دست مانند اینست که بگوئیم، غرب سالها از د.د.ت. برای مبارزه با مالاریا و انواع انگل ها استفاده میکرد، حالا که نوبت ماست که بهداشت را ارتقا دهیم میگویند نکنید!  یا شبیه استدلالی که کشوری که خودش NPT را امضاء کرده اقدام به زیر پا گذاشتن آن کرده بگوید چون دیگران بمب ساختند ما چرا نسازیم؟!  این استدلالها هر چند ظاهرش مقبول ولی باطن همگی معیوب است که وارد آن نمیشویم.  یا کشوری که بمنزله ریه زمین است رهبرش بخود حق دهد بخاطر گاوداری، آمازون را پاک تراشی کرده تا صادر کننده نخست گوشت شود.  در دفاع از ارتکاب خویش میگوید پس چگونه جمعیت زیاد دنیا را غذا دهیم؟  باری، چرا زیاد کردید که درمانده شوید؟  حقیقت آن است که زمین قابلیت پشتیبانی از این حجم از جمعیت را ندارد.  از دید این تولید کنندگان انبوه، افزایش جمعیت نعمتی است برای مصرف بیشتر.  یا میگویند آتشفشان ها مقادیر عظیمی گاز گلخانه ای وارد جوّ میکند ما چرا نکنیم؟  منتها نمیدانند کره زمین بعنوان یک واحد ارگانیک در یک تعادل نسبی بوده و سوزاندن سوخت های فسیلی با این آهنگ سریع لاجرم ما را به همان دورانی برمیگرداند که حیات جانوری بر زمین نبوده است.  البته کره زمین کماکان برجای خود خواهد ماند ولی سایر جانداران و نوع انسان چه؟  احتمالاً در آن زمان شاید فقط سوسک ها تنها ورّاث زمین باشند. 

   مقصود از این نوشته، شرح برخی انگاره های اشتباه است که سهواً یا عامداً توسط عده ای دامن زده میشود.  یکی از صدها تبعات گرمایش زمین، ذوب یخ های قطبی و بالا آمدن آب دریاهاست که بسیاری سرزمین های پست مثل بنگلادش را غرق خواهد کرد.  برخی هموطنان با بی تفاوتی نگریسته میگویند سرزمین ما که مشکلی ندارد به ما چه مربوط، که بط را زطوفان چه باک.  اتفاقاً همین نگرش خودخواهانه و خطرناک جامعه را به وضع حاضر دچار کرده، عقل متعارف را به گوشه رانده است.  گاهی فعالان محیط زیست نیز از روی خیرخواهی دم از صرفه جوئی میزنند یا با دیدن این وضعیت آب و هوا میگویند "مدیریت درست وجود ندارد".  حال آنکه آنان که کمرِ همت برای نابودی این سرزمین و مردم آن بسته اند اتفاقاً با مدیریت و عزم راسخ مشغول همین کارند!  متشابهاً همانها که ادعا میکنند خطری از جانب گرمایش زمین کره زمین را تهدید نمیکند آنها هم راست میگویند زیرا جز تولید و مصرف برای صرفه نهائی خود نظر به خطری که حیات را تهدید میکند ندارند.  مادام که امور جهان از دریچه منافع شخصی نگریسته شود حاصلی جز زیان کلی ندارد.  جانوران بسیار پیشتر از ما پا بر عرصه زمین گذاشته اند اما انسان آنها را به دو دسته مفید و مضر تقسیم کرده است!  با درختان نیز همین معامله را کرده آنها را که میوه باب طبع او ندارند "درختان بی ثمر" یاد کرده جز هیمه گلخن جایگاه دیگری برای آن نمیداند!  ما چنین میپنداریم که آلودگی هوا مختص زمستانهای سرد است، حال آنکه این ناپاکی در سرتاسر سال تولید ولی تنها زمستانها پائین آمده بچشم میآید!  مادام که نوع نگاه را تغییر نداده یا زاویه دید را عوض نکنیم، تغییری در وضعیت ما رخ نخواهد داد.  تغییر دادن نگاه عمومی مستلزم آموزش همگانی و آن نیز در گرو برآمدن نظامی معقول و مردمی است.  عجالتاً آنچه در کوتاه مدت میسر است همانا تغییر در نوع نگاه نخبگان است.

خلاصه آنکه، حضور انسان و جمعیت زیاد او بر روی زمین به مرحله ای رسیده که میتواند آینده حیات بر بستر سیاره را تیره و تار سازد.  برای حل معضلات ملی و جهانی، باز برمیگردیم به همان چاره اندیشی "شورای ملل متحد" که قبلاً بطور مبسوط اشاره شده بود.  ساز و کارهای سازمان ملل متحد با همه خیر اندیشی تاکنون نتوانسته بطور مؤثر از سنگ اندازی نظام های سرکش و ضد مردمی جلوگیری کند.  شاید این شورای جدید با پشتوانه عزم قوی ملل عالم بتواند از پس نظام های افسار گسیخته برآمده آنها را مجبور به تبعیت از خواسته ملت ها کند.  بی تفاوتی و فقدان روحیه مطالبه گری موجب خسارت در دنیا و آخرت است!  ویروس ایدز از این جهت خطرناک است که بیگانه ایست که به لباس خودی درآمده، واکنشی ایجاد نکرده به نابودی میزبان میپردازد.  تصور کنید مردمی را که سرپناه نداشته از فرط استیصال پشت بام خوابی و گور خوابی در پیش گرفته اما پولشان برای مسکن نیابتی بیگانه به بیروت و حومه برده میشود.  یا در عین بی برقی و کمبود انرژی، نیروگاه چندصد مگاوات با پول همین مردم فقیر در نجف ساخته مجاناً به بیگانه اهدا و ثروت های زیرزمینی آنها برای اعوان و انصار حاکمیت در سرزمین های بیگانه تلف شود.  اینها همه و همه یادآور همان ویروس نابکار است که کاری ندارد جز نابودی کامل!  باید پرسید آیا زمان تغییر فرا نرسیده؟  تغییری که باید از ذهن آغاز و بعمل ختم شود!

شکل 1

 

 

شکل 2

 

شکل 3

  • مرتضی قریب
۰۸
خرداد

جهد برای دنیا یا برای آخرت

    یکی از دستآوردهای دنیوی ما از قرن گذشته، "سازمان دول متحد" موسوم به سازمان ملل متحد (UN) بوده است.  هرچند بنیان آن بر ایده های انسانی بوده با این حال بتدریج به ابزاری در دست سیاست بازان حرفه ای بدل شده از روح اصلی خود بسیار فاصله گرفته است.  تأیید این نکته را در جریانات این روزها شاهدیم که چگونه از آنچه که باید در خدمت "ملت"ها باشد دور افتاده است.  با اینکه این سازمان هنوز هم میتواند برای صلح جهانی مفید باشد اما برای جبران کاستی ها و عیوب آن، ایجاد نهاد مستقلی از دولت ها تحت نام "شورای ملل متحد" بشرحی که پیشتر رفت ضروری مینماید.

    اکنون باید به یک موضوع اساسی پرداخته شود و آن اهمیت جهد و تلاش است.  سوأل اساسی که برای بسیاری از مردم هنوز مطرح بوده برای آن پاسخی از منابع مستقل ندارند همانا این پرسش است که این جهد و تلاش ما باید متوجه کدامیک از دو حوزه مهم زیر باشد؟: برای دنیا یا برای آخرت؟ 

    آنچه از احادیث و اخبار دینی برمیآید، ناظر بر اینست که دنیا برای مؤمن بمثابه زندان و برای کافر بمثابه بهشت است.   این موضوع عیناً در اشعار عرفانی ما نیز منعکس و کلاً دایر بر این نتیجه گیریست که زندگانی فعال دنیوی پشیزی ارزش نداشته و آنچه مهم است آبادی آخرت است.  بلکه غرض از حیات این دنیا، تلاش برای داشتن آخرت نیکوست.  شاید چکیده چنین تفکراتی به اعصار گذشته بازگردد کما اینکه قدیمی ترین آنرا نزد مصریان باستان میبینیم که به زندگی بعد مرگ اعتقاد واثق داشتند.  نگهداری فراعنه مومیائی در اهرام عظیم آنروزگار شاهدی بر این مدعاست.  عیسی مسیح که به شاگردان خود وعده ملکوت اعلی را میداد به آنان نصیحت میکرد که در بند خوراک و پوشاک نباشند و غصه نخورند و میگفت " به پرندگان نگاه کنید که غصه ندارند چه بخورند. نه میکارند و نه درو میکنند، ولی پدر آسمانی شما خوراک آنها را فراهم میسازد..".  بعدتر در دین مانی که ملقمه ای از اعتقادات مسیحی و بودائی است، گسست از دنیا به نحو شدیدتری ملاحظه میشود.  فرایض دینی بقدری سخت بود که تنها از عهده برگزیدگان بر میآمد.  رأس هرم مانویت 12 نفر رؤسا است و نمایندگان ارشد در مراتب پائین تر قرار دارند.  رهبانان و برگزیدگان دائم در حال اعتکاف و رویگردانی از لذایذ دنیوی هستند.  خوردن گوشت مطلقاً ممنوع و اصولاً هر عملی که آسیب به حیوان و نبات تلقی میشد ممنوع بود.  لذا حیات آنان وابسته به هدایای مردم عادی و نان و میوه ای بوده که برایشان میآوردند.  همین نحوه زیست را امروزه در بین رهبانان بودائی میبینیم.  استثنائاً زندگی در آئین زرتشت، دنیوی-محور بوده و هدف، آبادانی همین دنیا بوده است.

    از مجموع آنچه گفته شد بحثی منطقی در میگیرد.  پرسش این است چه نحوه زیستی مطلوب است و کدام باعث اعتلای زندگانی است؟  باورمندان پاسخ میدهند زیست آخرت-محور.  یعنی جیفه دنیا را برای طالبان آن واگذاشته و اعتکاف و عبادت را سرچشمه رستگاری دانست.  این تفکر در شکل افراطی خود، همانطور که در بالا دیدیم، انسان را برای ادامه حیات نیازمند دیگران میسازد.  انرژی مورد نیاز زیست او باید توسط دیگران تأمین شود.  نکته اینجاست که اگر رستگاری اُخروی چیز خوبیست چرا سایرین برخوردار نباشند؟  اگر همه بخواهند این زیست مطلوب و متعالی را دنبال کنند چه خواهد شد؟  آیا کسی هست آب و غذا بیاورد؟  اصلاً کسی هست زحمت کشت و کار را بر خود هموار کرده تولیدی داشته باشد؟  سرپناه اولیه چه میشود، آیا باید به غارها پناه برد؟  درمان بیماری، خدمات بهداشتی و غیره و غیره را چه کسی انجام خواهد داد؟  تصور وجود این شکل افراطی در دنیای امروز ناممکن است و مشروعیت آنرا زیر سوأل میبرد.

    معهذا امروز وضعیت عجیبی روی داده که از این دوگانگی سوء برداشت شده است.  با استقرار یک نظام ایدئولوژیک دینی، تشبث به زیست آخرت-محور و سوء استفاده تبلیغاتی مسئولین بلند پایه از آن، شیوه رایجی شده است. باتکا این شیوه، فرد چنین وانمود و ظاهر خود را چنان بزک میکند که از لذایذ دنیوی بریده و از یک زندگی حداقلی رهبانی برخوردار است.  اما در عمل و در زندگی پنهان، از هر دنیا پرستی حریص تر است.  مردم فراموش نمیکنند کسانی را ملبس به جامه روحانی و متظاهر به زیست اُخروی که وارد زمین خواری و انواع ثروت اندوزیهای نامشروع شده اند.  یا مدیرکلی که در پشت دفتر کار خود نوشته بود بدون وضو وارد نشوید ولی عاقبت با پول های دزدیده شده از مردم راهی خارج شد.

خلاصه آنکه، نتیجه نهائی ترویج روحیه آخرت-محور، در بهترین حالت خود، عقب ماندن از یک زندگانی نجیبانه است.  اما آنچه آنرا از بد، بدتر کرده آمیختن رنگ و ریا به این سنخ از تفکر است که آنرا ابزاری برای غارت ثروت کشور کرده است.

  • مرتضی قریب
۲۸
ارديبهشت

ضعف استدلال

    از خصیصه های مهم رایج در نظام استبداد، ضعف استدلال و گاه فقدان استدلال است.  شدت در استبداد نوع دینی آن بمراتب بیشتر است.  ذهن طبیعی انسان در درون خود همواره جویای پرسش است و مایل است پاسخی برای پرسش هایش داشته باشد.  چون جوابی پیدا نمیکند یا از جوابهای خود راضی نیست، به بیرون از خود مراجعه میکند.  مشکل از همینجا آغاز میشود که در جامعه زیر سلطه استبداد، بحث آزاد و بحث مستدل با خطراتی روبروست که مانع از فرایند طبیعی کار میشود.  بویژه آنجا که بحث در رسانه های رسمی بخواهد صورت گیرد، معمولاً از حالت طبیعی خود خارج شده به فرمالیته ای خنک تبدیل میگردد.  استمرار این وضعیت در جامعه استبداد زده امر استدلال را به موضوعی مبتذل مبدل میکند.

    آنچه امروزه در کشور ما بر اذهان حکومت میکند سلطه ذهنیت دینی است که خاستگاه اصلی آن حوزه علمیه است.  آنچه در رسانه های رسمی و سایر نهادهای تبلیغاتی نظام با بودجه های آنچنانی (گویا حدود 67 تریلیون تومان) تبلیغ و ترویج میشود عمدتاً دیدگاه حوزه های دینی است.  ببینیم چه میگویند.  در یکی از برنامه های تلویزیونی، یکی از حضرات آیات درباره مسأله ای به زعم خودش غامض صحبت میکرد.  با اینکه مجری سعی داشت وی را از ادامه این بحث مبتذل باز دارد، وی با سماجت ادامه داد که ای آقا، موضوعِ شیرِ الاغ از مسائل مطرح بین علماست (منظور علمای دین) یعنی اینکه اگر بچه ای در کودکی از شیر الاغ تغذیه کرده باشد، حکم این فرد در بزرگسالی با کره همان الاغ که برای خودش الاغی شده چیست؟  آیا میتواند از برادر رضاعی خود سواری بگیرد؟ و قس علیهذا.  اینجا منظور ریشخند کردن مقام این حیوان نجیب نیست که حقیقتاً از مقام آدمیانِ مردم آزار بسی بیشتر است.  بلکه منظور از طرح مسائل این چنینی نشان دادن این نکته است که موضوعات مهم نظام دینی از چه قماش و سطح استدلال در چه حد است.  واقعاً در کانون "علم" کشور چه میگذرد؟  تأکید میشود که همواره استثناء وجود دارد و حساب معدود علمای راستین جداست.

    مردمی که این بحث ها را چه از رسانه ملی و چه بواسطه رسانه های مجازی میشنوند، از خود میپرسند مگر در جامعه مشکل دیگری وجود ندارد که چنین بحث هائی بی محابا مطرح میشود؟  بحث هائی مثل فقر، دزدی های کلان، سانسور عقاید، کم آبی، جمعیت، هوا، سیل، فرونشست زمین و بسیار بی اخلاقی هائی که حکومت اخلاق مدار در جامعه رواج داده از آن جمله است.  اینها به کنار، چرا حوزه در همین مسأله حجاب که حکومت خود بوجودش آورده، آنرا عمده کرده و عده زیادی را مقتول کرده بحث نمیکند؟  بی شک حجاب از مسائل خودشان و از ضروریات دین است!  پس چرا مغز های متفکر حوزه در این مسأله مهم تأمل و تفحص نکرده راه حل نشان نمیدهند؟  پس بگذارید دستکم مسأله زیر را ما طرح کنیم:

    خانم جوانی با موهای کوتاه و قیافه ای شبیه مردان با کت و شلوار مردانه در شوارع عام قدم میزند.  هیئت ظاهری او شیبه مردان است بطوریکه کسی ابداً متوجه نمیشود.  مسأله علمی اینجاست که تشعشعات صادره از موی بی حجاب ایشان چه حکمی دارد؟  آیا مقصر است؟ آیا آسیبی که براطرافیان وارد میسازد قابل احصاء است؟  چگونه این زیان را میتوان اندازه گرفت؟  اگر قابل درک و سنجش نیست پس شاید اصلاً ضرری نداشته باشد؟  اگر ضرری نیست پس شاید آنچه درباره تشعشعات موی زنان میگویند مربوط به بلندی مو باشد و اگر کوتاه باشد زیانی نداشته باشد؟  و شاید اگر سر از ته تراشیده شود تشعشع به صفر برسد؟ اگر بلندی مو ملاک ضرر است پس اگر مردان مثل زنان موی خود را بلند کرده باشند چه؟  آیا  تشعشعات صادره و حرمت حجاب دامنگیر مردان نیز میشود؟  در مورد اخیر اگر مرد قیافه زنانه داشته باشد چه؟  آیا شدت تشعشع بیشتر میشود؟  یا شاید مثل دوران نازی ها باید سرِ هر کوی و برزن مأموری گذاشت تا با تفتیش داخلی بدن کار را به قضا و قدر واگذار نکرد؟  نباید اجازه داد با فعل حرام زلزله بر ارکان عرش حادث شود.  بالاخره حکم این مسأله چیست؟!

    اگر اندیشمندان پاسخی در خور یافتند لطفاً آنرا علناً اعلام فرمایند.  صد البته این طایفه هرگز خطر نکرده خود را در معرض داوری و پرسش و پاسخ آزادانه قرار نخواهند داد.  ضعف ذاتی در استدلال و اتکا به منقولات مانع از مباحثه منطقی این طایفه با اهل خرد است.  اگر چنین نباشد به این شبهات و صدها مانند آن بر مبنای منطق متعارف جواب میدادند.  گسترش عامدانه فقر عمومی و متعاقباً عدم تمایل طبیعی مردم به داشتن فرزند را توطئه اسرائیل و آمریکا میدانند!  اما زلزله و سیل و سایر بلایای طبیعی را ناشی از چه میدانند؟  با کمی جستجو لابلای منابع، عرایضشان را درخواهید یافت.

خلاصه آنکه، چشمداشت از نظامی بر پایه ریا و دروغ و توقع حرفِ حساب و مستدل تصوری بیهوده و خیالیست خام.

  • مرتضی قریب
۲۶
ارديبهشت

جهان بینی های متضاد

    پیرو مطلب پیشین، عدد 12 نظر عده ای را جلب کرد.  همانطور که هفت جسم سماوی سرگردان میان ثوابت موجد هفت فلک و نهایتاً تقدس عدد 7 شده، هفته بدان تخصیص یافته، عدد 12 نیز بدلائلی که ذکر شد سرشتی ملکوتی یافت.  متعاقباً بروج 12 گانه نیز در همین ارتباط شکل گرفت.  اصولاً برای انسان کهن، آسمانِ لایتغیر و وابستگانِ آن مقدس و "آسمانی" بوده است.  چنین است که هر پدیده مدعی تقدس، خود را به نوعی به این اعداد منتسب میکرد.  به جز اسباط 12 گانه یهود، یعقوب نیز 12 فرزند داشت، یا باید میداشت!  در دیانت بعدی، مسیح نیز 12 حواری از خود بجا گذاشت.  امامان 12 گانه هم همینطور.  شاید 12 روز جشن نوروز و تعطیلی سیزدهمین روز به همین مبانی باز میگردد.  آنان که سیزده بدر را خرافه میدانند بهتر است با توجه به این سوابق متوجه عواقب گفتار خود باشند.  پیشینه همه اینها به دوران حمورابی و بلکه فرهنگ های بس کهن تر از آن باز میگردد.  آئین های مذهبی حاضر، همه بیش و کم ریشه در این عقاید بسیار دور دارند.  بسا آزادگانی بخاطر عدم وفاداری به اصول مقدسی اعدام میشوند که خود مقتبس از باصطلاح "کُفار" بوده است. اصلاً واژه "دین" از "دئنا"ی اوستا مشتق است که وارد عربی شده، حتی نمازهای پنجگانه و اوقات خاص آن مقتبس از آئین زرتشت است.  لذا بعنوان نتیجه اخلاقی، باید از آنان که از بنیاد گرائی دم میزنند پرسید چرا فقط به 1400 سال پیش؟  اگر بنیادها خوبند چرا به عقبتر و ریشه های اصیل تر نه؟  اصلاً چرا به عصر آدم و حوا نه؟!  این رشته سرِ دراز دارد.

    بنابراین واضح است که جهان بینی آسمانی ره به کجا میبرد.  جهان بینی غیرآسمانی (زمینی)، در آنجا که به شیوه های متفاوت از مدیریت جامعه مربوط میشود به نتایجی عجیب منجر میشود.  بطور عادی اگر اخلاق طبیعی ملاک کار باشد، طبعاً مدیریت و اداره جامعه باید با دخالت و نظر آن مردمی باشد که جامعه از آنان تشکیل شده.  تا پیش از رواج تفکرات آزادی خواهانه چند سده اخیر، قاطبه مردم رعایائی تلقی میشدند که زعیم یا پادشاه، ارباب مطلق العنان همه بود.  برخلاف آنچه ارباب دیانت ادعا دارند، تفکرات آزادی خواهانه و اصول اساسی حقوق بشر چیزهائی نیست که صرفاً غربی باشد یا مختص آن دیار باشد.  قبلاً هم گفتیم این تفکر غلط درباره علم هم رایج بوده که گویا نوع غربی و شرقی دارد!  تفکرات آزادی خواهانه و انسان مدارانه ریشه در سرشت انسان فی نفسه دارد و شرقی و غربی ندارد.  منتها عطش قدرت و خودخواهی فرقه گرایانه سردمداران، تفاوت هائی بس شگرف میتواند به بار آورد.  بد نیست به مصادیق نگاه کنیم.

    مرور تطور افکار و سیر عقاید ایدئولوژیک هرچند شیرین و آموزنده است، اما چنانچه ابزارِ تحمیلِ حاکمیت مستبدانه شود، تبعات آن بسیار وحشتناک است.  امروز، نظام های ایدئولوژیک در صدد سیطره بر دنیای آزادند منتها با همه تفاوت ها در یک چیز مشترکند: استبداد.  مردم شبه جزیره کره با اینکه از یک نژاد و دارای فرهنگ مشترکند منتها دو جهان بینی متضاد بر هرکدام حاکم است که تفاوت های شگرفی را بوجود آورده است.  در شمال چون قوت لایموت کفاف خوراک مردم را نمیدهد مجبور به خوردن جلبک های دریا اند.  تمایل عمومی فرار از این بهشت است.  منتها حاکمیت میگوید نگران نباشید در عوض موشک داریم!  آیا آشنا نیست؟ در جنوبِ متنعم که موشک ندارند، مردم از سرِ دلسوزی برنج و چند دلار در بطریهای پلاستیکی ریخته، به امواج دریا میسپارند بلکه بدست خویشان گرسنه شمالی برسد.

    عیناً همین شباهت برای حدود نیم قرن در دو بخش شرقی و غربی آلمان وجود داشت.  جهان بینی ایدئولوژیک کمونیستی در بخش شرقی حاکم بود و بهشتی را بوجود آورده بود که همه مایل به فرار از آن بودند!  آیا آشنا نیست؟  هردو بخش از یک نژاد و با یک فرهنگ اما با یک دنیا تفاوت.  نمونه دیگری از جهان بینی های متضاد را در شبه قاره هند شاهدیم که چگونه بعد جنگ دوم جهانی منجر به دوپاره شدن شد.  اما اینبار بر اساس ایدئولوژی دینی!  بخش غربی مسلمان که خود را پاک میدانست با مساعدت دولت فخیمه از بدنه "کافر" جدا شده طبعاً پاکستان نام گرفت.  مردمانی همه از یک تبار و یک پیشینه فرهنگی اما وجود تعصب دینی عاملی برای انشقاق.  طُرفه آنکه جمهوری اسلامی معامله با بخش "مُشرک" را ترجیح میدهد!  گواهی دیگر که شعار های وی همه توخالی و رفتار و گفتارش هدفی جز تحمیق عامه را دنبال نمیکند.

خلاصه آنکه، توجه به تطور عقاید و ادیان نشان از سطحی بودن اقتدار توخالی ایدئولوژی ها بویژه نوع دینی آن دارد.  نظام دینی تهی از هرگونه منطق مستدل، چاره را فقط در سرکوب میبیند.  حاشیه امن صرفاً از آنِ کسانی است که یا فاقد قوه فهم (ضریب هوشی پائین) یا مطیع درگاهند.  دارندگان توأم هردو خصلت البته از مقربین دستگاهند.  در دشمنی نظام با مردم و بیگانگی آنان با فرهنگ این سرزمین تردیدی نیست، اما آنچه معماست کشف ریشه این دشمنی است.  آیا ایدئولوژیک و ادامه دهنده حمله اعراب است؟  یا صرفاً منحصر به غارت اموال مردم و تصرف ثروت ملیست؟  یا شاید ریشه دیگری دارد؟!

  • مرتضی قریب
۱۱
فروردين

معماها -14

     برخلاف بخش تاریخی مذاهب در تاریخ طبری که اکثراً به تعصبات آلوده و اغلب بدور از واقع است، اما تاریخ دوره ساسانی که کمتر دچار این آلودگی است به واقعیت نزدیکتر بوده و مورد مراجعه بسیاری از مورخین است.  شاید علت دیگرش نزدیکتر بودن به عصر نویسنده کتاب است که طبعاً تحریفات کمتری را پذیرفته است.  معمای دیگری که وجود دارد پاسخ بدین سوأل است که اصولاً تاریخ به چه کار میآید و بود و نبود این علم چه اهمیتی در زندگانی ما دارد؟ 

  1. حُسن تاریخ.  کمترین فایده تاریخ، علم بر احوال گذشتگان است و مانند هر علمی، دانستن حقایق بخودی خود یک فضیلت است.  اما از لحاظ عملی، بزرگترین حُسن آن آگاه شدن جامعه از اشتباهات گذشتگان است.  اینکه از این اشتباهات درس گرفته نه تنها در صدد جبران مافات باشیم بلکه مانع تکرار آنها در حال و آینده باشیم.  که اگر این استفادهِ عملی نمیبود، مطالعه تاریخ و بود و نبود آن چندان لطمه ای به نحوه زندگی وارد نمیکرد.

گاهی افراد به اشتباه تصور میکنند که داشتن یک تاریخ کهن تضمینی برای بقای کشور و جلوگیری از سقوط در ظلمات تاریخ است.  ابداً چنین نیست.  بعنوان نمونه نگاه کنید به تاریخ زرین کهن سرزمینی که امروز افغانستان نام دارد و قبلاً بدان اشاره کرده بودیم (1401/11/17).  مقایسه کنید ثروت و سعادت مردمان باستان این خطه را با وضع امروز.  مقایسه کنید ریخت و قیافه مردمان آن دوران را که از روی مجسمه های مکشوفه پیداست، با چهره کثیف و ریشوی طالبان امروز.  مقایسه کنید هنر و تمدن آن دوران را با تفکرات جهنمی و ضد بشری اینان که شهره عالم است.  آیا هیچ تصور میشد آن شکوه و عظمت بدین شرایط جهنمی سقوط کند؟  این عقب گرد شامل حال بخش اصلی و غربی یعنی ایران امروزی نیز شده که همچنان اسیر چنگال ایدئولوژی ضد بشری همتایان طالبان در این سو هستیم.  پس تاریخ کهن تضمینی برای نجات نیست، شجاعت لازم است و آویختن به ریسمان عقل، یعنی یگانه راه رستگاری.

  1. کتاب تاریخ.  حال که مطالعه تاریخ مفید است، از میان اینهمه کتاب، کدام را انتخاب کنیم؟  طبعاً آنرا که به مراجع بیشتری دسترسی داشته و توسط نویسنده یا نویسندگان دانشمند و صاحب صلاحیت نگاشته شده باشد.  کتابی که نویسنده روش استدلال عقلی را در انتخاب قول صحیح از میان اقوال متعدد بکار برده باشد.  برای کسی که بخواهد اولین گام را مطمئن برداشته باشد، دوره تاریخ تمدن ویل دورانت شاید بهترین گزینه باشد. 

حتی اگر نویسنده کتاب مورد وثوق باشد، اما نباید مانع از این باشد که خواننده همواره با چشمانی باز و درجاتی از شک و تردید به موضوعات کتاب بنگرد.  بهترین تکنیک در خواندن کتاب تاریخ همان روشی است که ما در کار مطالعه کتب علمی بکار میبندیم.  اینکه هرچیزی که ارائه شده را خود نیز تا آنجا که ممکن است تجزیه و تحلیل کرده صحت و سقم آنها را خود بیازمائیم.  مثلاً اگر فرمولی در ارتباط با فشار استاتیک درون مایعات ارائه شده، خود سعی کنیم بجای حفظ کردن، آنرا از طریق قوانین نیوتون نیز استخراج کنیم.  بعبارت دیگر، قطعات مختلف علم باید مانند تکه های پراکنده پازل در کنار هم جفت و جور شده یک تصویر معنادار بسازد.  ظهور تناقض، هشدار است برای احتیاط و بازنگری.  همین شیوه شکاکانه باید چراغ راهنمای ما در بررسی تاریخ باشد.  پس بهتر است خیلی از اخبار وقایع تاریخی را صرفاً بعنوان خبر تلقی کرده موضعی در رد و قبول اتخاذ نکنیم مگر اطمینان نسبی وجود داشته باشد.  مهمترین راهنمای ما عقل و استدلالات عقلی است که اگر مطالب با عقل و سایر یافته های تثبیت شده سازگار نباشد فقط بعنوان خبر تلقی شود.  مگر وقتی داستان و قصه میخوانیم با آنها چه میکنیم؟  فقط میخوانیم و لذت میبریم!  قرار نیست هر نوشته ای ملاک حقیقت باشد!  پس اغلب احادیث تاریخی را بعنوان داستان تلقی کرده کاری بکارشان نداشته باشید. 

خلاصه آنکه، طبری خود به ضد عقلی بودن روایات خود واقف بوده و هشدار هم داده بود ولی ابزارهائی که ما امروز داریم او در دسترس نداشت.  اگر میخواست تاریخ خود را با رعایت ضوابط عقلی بنویسد، چیز زیادی باقی نمیماند! آنچه کرد بهترینی بود که میتوانست بکند. دوران او عصر طلائی و زودگذری بود که هنوز دانشمندان ایرانی کم نبودند که بعداً باآمدن مغول و سپس صفویه، توگوئی عقلانیت یکسره از سرزمین ما رخت بربست.  اما خوشبختانه عصر روشنگری در راه است.

  • مرتضی قریب
۰۸
فروردين

معماها -11

    دنیای ما آکنده از عبارات دوپهلو و گاه چند پهلوست.  در گذشته هم بوده اما در زمان حاضر بنظر میرسد با شدت بیشتری برقرار است.  مسأله فقط غامض گوئی نیست بلکه گاه خیلی از عبارات روشن و صریح بیان شده ولی به عمق آن که مراجعه میشود میبینید دروغ است، اما دروغی روشن!  کلاً سعی بر این است که واقعیت ها به عکس نمایانده شود.

  1. فرافکنی.  نمونه های فراوانی برای ارائه هست که به یکی از آخرین ها اشاره میکنیم.  هفته پیش، حمله ای تروریستی منسوب به داعش در یک کنسرت در حومه مسکو منجر به چندصد کشته و مجروح شد.  اما رئیس جمهور بجای اشاره به داعش، صراحتاً گفت که تروریست ها عامل اُکرائین بوده اند.  چرا؟  چون موقع فرار بسمت اکرائین فرار کرده اند!  گذشته از اینکه گویا به بلاروس نزدیکتر بوده اند تا به اکرائین، باید پرسید این حرف یعنی چه؟  این دیگر از فرافکنی هم گذشته به مزاح شبیه است.  فرافکنی یعنی اینکه بجای پرداختن به اصل حادثه، کاری کنی که انگار حادثه ربطی به غفلت و سهل انگاری شما نداشته.  پس چه بهتر آنرا گردن دیگری بیاندازیم.  در کلیه نظام های استبدادی یک کلمه هست که حلّال همه مشکلات است.  این کلمه سحرآمیز، "دشمن" است!  پس بجای اینکه بگردیم ببینیم عامل اصلی که بوده یا از کجا آمده یکراست سراغ "دشمن" برویم که منافع جنبی هم دارد. با این بهانه، حملات به اکرائین را میتوان تشدید کرد.  چه نوع حملاتی؟ ساده ترین اهداف، خانه های مردم بلادفاع است که تصاویر آن را در اخبار دیده ایم.  این نیز یکی دیگر از وجوه مشترک همه مستبدین است که نیروی سرکوب متوجه آسانترین اهداف یعنی مردم بلادفاع است!  رئیس سازمان دُول متحد و مسئول اتحادیه اروپا هم از آن بیخبرند چون موقع وقوع حملات رویشان آنسو بوده و ندیده اند!  متشابهاً در جنگ تریاک 2 قرن پیش، بازرسین رشوه گیر دولت چین که در بنادر باید مراقب میبودند، در لحظه تخلیه مواد رویشان را آنسو کرده و راست هم میگفتند که ندیدند!  رشته ای نامرئی اینگونه افراد را که شاید خود نیز بیخبر باشند بهم متصل میکند.

گذشته از فرافکنی، نگاه کنید به نحوه استدلال.  میگوید تروریست ها عامل اکرائین بوده اند چون بدان سمت در حال فرار بوده اند.  این بدان میماند که مثلاً در دوره اقتدار شوروی کمونیستی، اگر فردی صبحگاه بقصد عزیمت بسوی محل کار از خانه خارج شده چندین قدم بسوی شمال رفته تا به خیابان اصلی برسد، فوراً توسط آمرین به معروف دستگیر شود به اتهام اینکه بسمت شمال یعنی شوروی در حرکت بوده!  شاید میخواسته آنجا پناهنده شود؟  شاید هم اگر در جهت عکس به خیابان پائینی میرفت با اتهام مشابه همدستی با اعراب تحت الحمایه روباه پیر روبرو میشد!  پس این نشان میدهد که مستبد برای دستآویز خود به هر چیزی چنگ میزند.  الغریقُ یتشبث بکل حشیش.  او از دروغ های خود پروائی ندارد.  اگر تورم افسار گسیخته مرتب در افزایش است، مدعی است که در حال کاهش است!   در نظام دروغ، گویا همه چیز از مدار NOT عبور میکند. 

گذشته از همه اینها نگاه کنید چه کسانی حمله به کنسرت مسکو را محکوم کرده اند؟  وزیر خارجه دولتی آنرا محکوم کرده که دولت او سخت ترین برخورد را با کنسرت ها نشان داده و حتی آنها که باصطلاح مجوز هم داشته  را بهم زده است!  سیاست بخودی خود آلوده به ریا هست چه رسد در دست ارباب دروغ و تزویر قرار گیرد.  فرافکنی که با تزویر جفت شود محشر بپا میکند.  میگویند باعث تمام نابسامانی ها و مشکلات ما وجود "تحریم"ها بوده.  لذا عده زیادی از ما و سایر کشورها سالها وقت و انرژی صرف کرده "برجام" را میسازند.  که آن نیز البته بخاطر عدم اعتقاد فرو میریزد.  چه اینکه، رئوس نظام تحریم ها را مثبت ارزیابی کرده و آنرا دستآورد و باعث پیشرفت دانسته اند.  بالاخره تحریم ها خوب است یا بد؟  شاید اگر به دفترچه لغت-معنی این نظام مراجعه کرده باشیم، منظور از "دستآورد" تحریم، جز نعمت برای کاسبان تحریم معنا نشده باشد. 

خلاصه آنکه، در فرافکنی اگر سوژه موجودی زنده باشد لفظ دشمن بکار میرود که اغلب هم همینطور است.  اما اگر بی مهری از سوی طبیعت باشد بسته باینکه خشکسالی باشد میگویند تقصیر "تغییر اقلیم" و اگر سیل بیاید باز هم مقصر تغییر اقلیم است!  در واکنش به نابودی جنگلها و فضای سبز میگویند اشکالی ندارد 1 میلیارد درخت میکاریم! توگوئی ادعا هرچه بزرگتر باشد مقبول تر است.  حال چگونه و با چه وسیله ای، جزئیاتی بی اهمیت است که نظام وقتش را نباید بیهوده تلف کند.

 

  • مرتضی قریب
۰۳
فروردين

معماها -10

    پیرو درج مطلب قبلی، برخی بلافاصله واکنش منفی نشان داده آنرا محکوم کردند.  حال آنکه بهتر میبود با آن همذات پنداری کرده و از آن شخصی که داستان خود را گفته پشتیبانی کرده بگوئید بله ما هم سخن شما را تأیید میکنیم!  یعنی بگوئید سخن شما درست است بفرمائید ترتیب رفراندوم را فراهم سازید.  باری، باریکتر از مو، نکته دیگری در انتهای مطلب بچشم میخورد که اکنون توجه مارا میطلبد.  در توجیه رسمیت دادن به نظام برآمده از انقلاب 1357، این عبارت که " گذشتگان ما چه حقی داشتند برای ما تصمیم بگیرند" جای تأمل بیشتری دارد که خودش معمائی جدید بشرح زیر است!

  1. اختیار.  استدلالی که بیان شد در واقع یک استدلال یونیورسال و جهان شمول است.  بعبارت دیگر استدلالی مختص  دیروز نبوده کماکان امروز نیز قابل کاربست است.  عصاره این استدلال راه را باز میگذارد تا در هر زمانی که مقتضی باشد اجماع مردم اگر لازم دانستند درباره رویه جاری معمول خود تجدید نظر کنند. آنها که مدعی اند این استدلال مختص سال 57 بوده تا مستمسکی برای تغییر حکومت باشد، در واقع، بنیادهای منطق را زیر پا میگذارند.  اگر امروز قابل استفاده نیست، پس استفاده قبلی هم نامشروع و نتایج آن باطل بوده است.

مهمتر از همه، این استدلال راه را باز میگذارد تا جامعه درباره تغییر مذهب خود یا هرگونه حک و اصلاح آن مخیّر شود.  از نظر برخی این ممکن است شائبه فکری خطرناک با نتایجی غیر منتظره را تداعی کند.  افرادی که چنین فکر میکنند در واقع پاسداران یک مذهب یا یک نظام ایدئولوژیک خاص اند.  قبلاً اشاره شد که ایدئولوژی یعنی لایتغیر و در محدوده آن، هر تغییری بدعت یا تجدید نظر طلبی تلقی میشود.  اما از سوی دیگر بنا بر قاعده اختیار که انسان را در انتخاب مرام یا مجموعه فکری خود آزاد میداند، کنار گذاشتن یک مرام و اختیار کردن مرامی دیگر حق طبیعی هر انسان است.  اگر شما آزادید که مرام شماره 1 را فرو گذاشته به مرام شماره 2 تشرُف پیدا کنید، متشابهاً همانقدر آزاد هستید که شماره 2 را ترک گفته مرام شماره 3 را اختیار کنید و قس علیهذا. 

با اینکه مضمون عبارت یاد شده در پاراگراف نخست، محلل تثبیت نظام اسلامی بوده است اما معما اینجاست که بطور غافل گیرانه حاوی ضد خود نیز هست و اگر مُنصف بوده مبرا از پیش داوری باشیم باید بپذیریم که راه را باز میکند تا با همان استدلال، شخص منفرداً یا اجتماعاً مخیّر باشد از آئینی که در حال حاضر بدان متصف است دست کشیده آئین جدیدی اتخاذ کند.  این موضوع همان اندازه طبیعی است که کسی نام خود را بخواهد عوض کند چون نام و مذهب هردو بیک اندازه از مقولات عَرَض هستند. تا انسانی وجود نداشته باشد به همان اندازه نام گذاشتن بر وی بیمعناست که متصف شدن به یک آئین خاص.  بنابراین چه از نظر اخلاقی چه از جنبه حقوق طبیعی و چه از لحاظ فلسفی تغییر دین، هر دینی که باشد، از اختیارات اساسی هر فرد یا اجتماع است. لااکراه فی الدین!

بیش از یک قرن پیش، عده ای از اهالی این کشور مبادرت به اخذ آئین جدیدی کردند، نام آن هرچه خواهد باشد.  پرسش این است چرا علمای اسلام با این نوکیشان مخالف اند و روزگار را بر آنان سیاه کرده اموال آنان را مصادره کرده مغازه های ایشان را پلمب، از هرگونه اشتغال ممنوع و اولاد آنان را از حق تحصیل در مدرسه و دانشگاه محروم تا آنجا که حتی در منزل هم حق تحصیل ندارند.  بی انصافی و بی عدالتی تا کجا؟!  این اعمال سازمان یافته حتی از جنایت علیه بشریت فراتر میرود.  که بعید است از حجم آسیب های روانی وارد بر قربانیان درکی باشد.

نویسندگان و فعالین اجتماعی باید باستناد همین استدلال از حق طبیعی این جامعه نیز همچون سایر قربانیان ناشی از سایر آسیب های مدنی دفاع کرده بی هیچ پروا و ملاحظه حامی عدالت باشند مبادا مصداق توکز محنت دیگران بیغمی/ نشاید که نامت نهند آدمی شوند.  متأسفانه حمایت کافی از اقلیت ها نمیشود و قشر روشنفکری از تحرک لازم میترسد.  چرا میترسد؟  از اتهامات بی پایه؟  کجا؟ در دادگاه های امنیتی.  بخاطر وجود قضاتی بدون بهره از اصول منطق و دور از انصاف.  آخرین نمونه آن مشهور به دادن احکام فراوان اعدام که آفتابی شده برای تبرئه خود از تصرف باغ و زمین استدلال کودکانه میآورد!  حقاً که گرفتار شدن در دست این موجودات  ترسناک است.

خلاصه آنکه، گاه تکرار تضییقات بر بدیهیات سایه شبهه افکنده طبیعی ترین اختیارات از انسان سلب میشود. چنین مباد.

  • مرتضی قریب
۲۶
اسفند

معماها -6

    دیدیم بدعت بمعنای نوآوری است ولی با اینحال در امر دین ممنوع است. هر قاعده ای ممکن است استثنائاتی داشته باشد.  در یک حکومت دینی که همه امور به نظر یک فرد وابسته است، بدعت و نوآوری در ابزار سرکوب بنام دین مباح بلکه واجب عینی شمرده میشود.  اما فن آوری های نوین ارتباطی که موجب آسایش است مفسده آمیز و بقول یکی از حضرات در شمار فن آوری های بد محسوب و لذا حرام است!  اکنون به عامل دیگری که ابزار ماندگاری آموزه های غلط است می پردازیم.

  1. تکرار.  مهمترین ابزار آموزش همانا "تکرار" است.  و البته مانند خیلی چیزها کاربرد دوگانه دارد.  تکرار در آموزش و پرورش رسمی از ارکان آموزش خردسالان است تا سواد را در کودکان نهادینه سازد.  بویژه در ادبیات و علوم انسانی که حافظه اهمیتی بسیار دارد، تکرار اهمیت بیشتری دارد.  ولی از آنسو، تکرار در آموزش های ایدئولوژیکی وجه منفی خود را نشان میدهد.  یعنی بنظر میرسد فقط به صِرف تکرار، هر غلطی را بتوان بعنوان حقیقت ارائه داد.  حساسیت این ویژیگی بخصوص در میان عوام و خردسالان زیاد است بطوریکه یک نظام سلطه گرِ تبهکار، بعنوان خیرخواهی، با تکرار موهومات میتواند مغزها را شستشو دهد.  تکرار اگر مؤثر نیفتد، آنگاه سرکوب است که کار را تمام میکند.  در گذشته، حفظیات، از اهمیت بالا برخوردار بوده و مکتب خانه های ما با همین روش اداره میشد.  این مکتب ها معمولاً برونداد خاصی نداشته جز آن معدود جوانان مستعدی که فقط با رفتن به دانشگاه های داخل یا خارج حافظه خود را بجای هجویات در ادامه تحصیل در راه های مفید بکار میانداختند. 

تکرار شامل حال اعمال نیز میشود.  وقتی تکرار به حد کافی زیاد شود به یک رویه خودکار موسوم به "عادت" تبدیل میشود.  دیگر نیازی به عامل خارجی و یا نظارت آن برای تحمیل تکرار نیست.  ذهن فرد در این حالت خود بخود بسمت یک نتیجه گیری نظری و یا حرکت بسمت یک رفتار خاص سوق داده میشود.  عادت ممکن است چنان نهادینه شود که اگر فرد در اجرای آن قصور کند دچار عذاب وجدان شده احساس شرمندگی کند. 

آیا خصیصه عادت، خوب است یا بد؟  خوب یا بد آن بستگی به اصل آموزه یا رفتار دارد.  مثلاً شست و شوی صبحگاهی دست و صورت یک عادت خوب است و حاکی از نظم و ترتیب است.  برای عادات بد فهرست بلند بالائی بویژه برای کشور ما هست که نمونه هائی را مربوط به دوره قاجار از زبان حاجی سیاح از مطلب سابق (1399/4/24) نقل میکنیم: ".. مردم در اثر استمرار به ظلم عادت کرده در آن اشکالی نمیبینند...مردم به بندگی عادت کرده و با هزار زنجیر خرافات و نادانی در جهل بسر میبرند...تمامی بزرگان، مردم را عادت داده اند که پرده بر روی چشم گذاشته چیزی نبینند و نشنوند و تسلیم محض باشند.."  او نیز "تکرار" را مؤثر میداند و نکته قابل تأمل اینکه برخلاف آنروز، در روزگار ما نهاد دین و حکومت یکی شده و ابعاد بلا دوچندان شده است.  لذا در جامعه ما زیان عادت بسی فراتر از فواید آن است. 

لذا با این خصیصه باید با احتیاط رفتار کرده مراقب بود که عادت ما را ناخواسته بسمت "جبر" سوق ندهد.  بنابراین چه بهتر که عادات نیکو را هم بطور ارادی و آگاهانه انجام داده و اسیر عادت نشد.  هرچند، فایده اصلی عادت، کاستن از بار فعالیت مغزی است که در انرژی و زمان صرفه جوئی شود.

یک جنبه منفی "تکرار" سست شدن قدرت استدلال است زیرا فرد برای افعال خود دلایل اولیه را فراموش کرده مانند یک روبات رفتار میکند.  نمونه های آن در جامعه ما فراوان است.  کشوری هست که با ما کاری ندارد ولی تمام الفاظ بد نصیب او شده در اثر تکرار تبلیغات، دشمن پنداشته میشود.  اما دشمن واقعی که بارها تجاوز کرده بخش هائی را بتناوب از کشور منتزع کرده، یار غار و ناجی ما تلقی میشود!  لذا در این مواقع، تکرار معجزه کرده دروغ را به راست و راست را به دروغ تبدیل میکند.

خلاصه آنکه، تکرار با آنکه ابزار آموزشی قدرتمندی است منتها وقتی در دست اصحاب ایدئولوژی بیفتد در راستای تبلیغ سودای خویش بکار افتاده و بجای خیر سبب شر و محکم شدن زنجیرهای خرافات و استمرار تحجر میشود.

  • مرتضی قریب
۲۰
اسفند

مُعماها -2

     در ادامه، این بار به یک معما در حوزه علوم میپردازیم.  نتیجه اخلاقی که از این نمونه علمی حاصل میشود بسیار حائز اهمیت است.  منشاء خیلی از سوء درک هائی که با آن روبروایم از تحلیل این معما روشن میشود.

  1. جوّ سیاره ناهید.  موضوع به مطلبی در یکی از کانال های تلویزیونی علمی مربوط است که طرفداران زیادی دارد.  یکی از برنامه های آن آشنائی با فضا و بویژه منظومه خورشیدی است.  چندی پیش، یکی از این برنامه ها اختصاص به سیاره ناهید (زُهره) داشته که خصوصیات کلی آن را شرح داده است.  شرایط در سطح این سیاره بسیار وخیم است بطوریکه جدیدترین اطلاعات حاکی از دمای 480 درجه سانتیگراد و فشار جوّ حدود 100 اتمسفر است!  اگر بارانهای اسیدی را هم به آن اضافه کنیم چیزی از دوزخ موصوف کم ندارد.  منتها مجریان برنامه که از استادان دانشگاه های معروف آمریکا بودند در یک چیز مرتکب اشتباه فاحش شدند.  در توصیف فشار عظیم جوّ سیاره مثال زدند که این فشار چنان سهمگین است (فشار جوّ در سطح زمین 1 اتمسفر است)، که اگر اتوموبیلی را بر سطح آن قرار دهیم همان بر آن میرود که در محوطه های بازیافت ماشین های قراضه زیر پرس بر آن میرود.  یعنی فشار عظیم جوّ، بلافاصله ماشین را مچاله خواهد کرد.  آیا واقعاً چنین است؟

خیر چنین نیست و اشتباه اساسی مجریان محترم و بسا خوانندگان دانشپژوه همین است.  فشار میتواند حتی خیلی بیشتر هم باشد ولی چنین اتفاقی نمیافتد.  چرا؟  زیرا فشار مزبور از همه جهات بر بدنه ماشین یا هر شئ دیگری وارد شده منتجه نیروها صفر است.  یعنی همانقدر فشار که بر بدنه بیرونی وارد میشود همانقدر هم عیناً از داخل وارد شده یکدیگر را خنثی میکنند.  اما وقتی اتوموبیل زیر پرس با این فشار قرار میگیرد فشار فقط بر سطح خارجی است و ماشین مچاله میشود.  اگر طبق نظر مجریان بخواهد اتفاقی افتد، لازمست ماشین آببندی شده باشد و فشار داخل اتاق، یک اتمسفر یا اصلاً خلاء حفظ شود که آنچه اظهار شد درست آید.  همین مسأله درباره زیردریائی ها صادق است که اگر بدنه محکمی نداشته باشند در اعماق دریا، فشار شدید بیرونی بر فشار اتمسفریک داخلی فائق آمده موجب درهم کوبیده شدن زیردریائی میشود.  جانوران در این اعماق مشکلی ندارند زیرا فشار داخلی بدن آنها با فشار بیرونی متعادل شده صدمه ای نمیزند.   موضوعی که غواصان باید بسیار محتاط باشند. 

  1. نقد علمی.  موضوع جالب بالا را انتخاب کردیم تا حرف اساسی خود را بر کرسی بنشانیم و آن چیزی نیست جز اینکه همواره با یک ذهنیت علمی به قضایا نگریسته و دائماً در پی نقد آنچه از بیرون بر ما وارد میشود باشیم.  اول اینکه نقد ما بر استادان مبرز دانشگاه های معتبر آمریکا نه خُرده گیری بوده و نه چیزی از مقام علمی آنان میکاهد.  ضمناً نقد ما نه برای خودنمائیست و نه موجب عُلو درجات ناقد است.  دوم اینکه صفت "علمی" که برای نقد و ذهنیت بکار برده ایم نه لزوماً بمعنای اینست که این کار فقط از دانش آموختگان دانشگاهی ساخته است و نه بمعنای اینست که محدودیتی برای ورود سایرین باشد.  مادام که اصول اولیه منطق ملکه ذهن فرد باشد همین کافیست.  باید این ذهنیت و این شیوه تفکر در دوران تحصیلات ابتدائی و متوسطه به جوانان از سنین پائین یاد داده شود.  واضح است که نظام فعلی با چنین رویکردی کاملاً بیگانه است و اصولاً استمرار حاکمیت خود را با پرسشگری منطقی متعارض میبیند.  بهمین دلیل در سایه چنین نظامی امید رستگاری ناممکن است.  سوم و مهمتر اینکه بپذیریم که نقد بر همه جایز است.  چه بسا یک دانشجوی میان مایه از استادانِ بنام اشکال بگیرد و اشکال او هم وارد باشد.  معمولاً استادان واقعی از نقد او خوشحال میشوند و حتی اگر هم نقد دانشجو وارد نباشد، او را راهنمائی کرده و نظر درست را در اختیارش قرار داده موافقت او را جلب میکنند. 

شوربختانه از این رویکرد در نظام های بسته دیکتاتوری استقبال نمیشود زیرا مستبد و عُمّال او با پرسش و پاسخ بیگانه بوده که در شکل مذهبی آن مردم فقط باید شنونده باشند و اگر حرفی هست جز آنچه خوشایند ارباب دیانت است نباید گفت.  معهذا خروج از چرخه باطل جز با تمسک به نقد و تشویق همگانی برای ابراز وجود میسر نیست.

خلاصه آنکه، این روحیه که فلانی آدم عالمی است پس هرچه میگوید درست است باید بکلی کنار گذاشته و روحیه نقد جایگزین شود.  اتفاقاً عالمِ درستکار از نقد نمی هراسد و اشتباهات خود را پذیراست.  بنابراین، نقد شکاکانه در همه امور جاری باشد.

  • مرتضی قریب
۱۸
اسفند

مُعماها -1

     در این مبحث قرار است به پاره ای سوء کاربردها چه در حوزه علمی چه اجتماعی و چه سیاسی پرداخته شود.  متأسفانه همانطور که پیشتر اشاره شد، ذهنیت عمومی ما دچار پاره ای سوء درک ها است که در بادی امر طبیعی و درست جلوه مینماید.  عناوینی که در دنبال میآید مشت نمونه خروار است.  البته خواننده ممکن است درباره برخی از آنها با برداشتی که اینجا ارائه میشود موافق نباشد و بخواهد نظر خود را بازتاب دهد.  اما آنچه مسجل است گرفتاری ما در حوزه ذهن است که عنصر تکرار، عامل تثبیت این بی راهی هاست.  باید شهامت داشت و هرآنچه را لازمست بدون تعصب به بوته نقد گذاشت.  نتایج حاصله لزوماً بمعنای رد یا قبول نیست بلکه آغازی برای شک در مفاهیم گذشته است.  شک مقدمه علم است.

  1. تا بدانجا رسید دانش من که بدانم همی که نادانم.  گویا اول بار سقراط بوده که از باب تواضع چیزی به همین مضمون گفته "من میدانم که نمیدانم" و به نادانی خود اذعان داشته است.  سایرین نیز همین الگو را سرلوحه کار خود قرار داده اند.  تواضع البته چیز پسندیده ایست ولی مهمتر از آن دانستن حقیقت است.  انصافاً آیا جمله فوق معنای منطقی دارد؟  بنظر میرسد منطق درستی ندارد.  چرا؟  زیرا اگر دانش من به حد کمال رسیده باشد که چیزی را نشان دهد، پس آن چیز درست است.  اما آن چیز نادانی من است!  پس حال که نادانم همه آنچه دانش من بوده بر آب بوده یعنی دانش من همه غلط بوده و لذا این دانش که مرا به نادانی خود معترف ساخته از ابتدا اعتباری نداشته و لذا نتیجه گیری آن هم خود بخود غلط است.  یعنی اینکه نادان نیستم و این با فرض قضیه متعارض است.  عناوینی این چنینی که اغلب مورد استفاده اعاظم حکمت و ادب قرار گرفته یک تعارف است.  در منطق به امثال این عبارات "پارادوکس" گفته میشود که مشابه آنرا در زیر آورده داوری را بر عهده خواننده وامینهیم. 
  2. گفته ی پشت این کاغذ راست است/ گفته ی پشت این کاغذ غلط است!- یک برگ کاغذ بردارید و هر یک از دو جمله مذکور را بر یکطرف آن بنویسید.  خوب چه شد؟  اگر حرف این سمت کاغذ درست باشد یعنی هرآنچه طرف دیگر است باید صحیح باشد.  وقتی به پشت برگه مراجعه میکنیم میگوید آنچه در سوی دیگر است نادرست است. لذا صدق گفته طرف اول باطل میشود یعنی هرآنچه میگوید باید عکس شود!  و وقتی دوباره بطرف دوم میرویم باید نادرستی آن تبدیل به راستی شود و قس علیهذا این چرخه باطل ادامه دارد.  همانطور که ملاحظه میشود این یک پارادوکس یا باطلنما است که مطلب درخوری از آن بیرون نمیآید.  متشابهاً آنچه هم که در بند قبلی آمد متضمن حرف تازه ای نیست و چیزی به اطلاعات ما اضافه نمیکند.
  3. بنده حقیر سراپاتقصیر.  این نیز یکی دیگر از همین تعارفات مذموم و یکی دیگر از سرچشمه های بدآموزیست.  اولاً چرا بنده؟  مگر آدمِ آزاد بودن چه مشکلی دارد که "بنده" باشید؟  گفتن این عبارت، خاص مردم فرودست نیست که دانش آموختگان نیز دچار آن هستند.  یکی از همکاران که تحصیلات عالی در اروپا داشته در مکاتبات اداری معمولاً خودش را "بنده حقیر" خطاب میکرده و گاهی گویا کافی نبوده سراپا تقصیر را نیز در ادامه میآورده است.  این دیگر از تعارف و فروتنی گذشته و حقارت را در بدترین شکل ارائه میدهد.  جامعه ای که افراد آن خودشان را حقیر خطاب کنند معلوم است که بطور ضمنی زیر یوغ هر استبدادی میروند.  واژه بنده یادگار ایام برده داری بوده و در جوامع با حکومت های اقتدارگرا فرد خودش را در برابر حاکمیت کوچک میشمرده و کم کم نوعی تعارف مصطلح شده است.  طبعاً چنین فردی توانائی احقاق حقوق طبیعی خود را ندارد.  پس باید از کاربست چنین اصطلاحاتی پرهیز شود.  در آینده درباره واژگان بنده، عبد، و غلام بیشتر صحبت خواهد شد.

خلاصه آنکه، فروتنی امریست پسندیده اما شکسته نفسی وقتی بصورت افراطی ظاهر شود امریست مذموم و ترویج آن نوعی بدآموزی خواهد بود.  پس چه باید کرد؟  اصل فروتنی، همانگونه که از معنای کلمه مستفاد میشود، در رفتار است.  یعنی فرد حاضر باشد هرجا و هر زمان مقتضی باشد جای خود را به دیگری بسپارد.  در گفتار، فقط کافیست طبیعی رفتار شود زیرا زیاده روی در شکسته نفسی ریاکارانه اثر معکوس بجای میگذارد.  در این رابطه داستان رهبر مملکتی که همین رفتار را پیش گرفته آموزنده است.  در بدو امر از پذیرش مسئولیت ابا دارد و ظاهراً فروتنی میکند اما مصداق مَثل معروف "با دست پس میزند با پا پیش میکشد" است.  زیرا در عمل، آنجا که ملت خواستار کناره گیری او هستند حاضر به ارتکاب هر جنایتی هست تا همچنان بر کرسی قدرت باقی ماند.  آیا نام این رفتار، فروتنی است؟!  

 

 

 

  • مرتضی قریب