فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علم» ثبت شده است

۲۷
دی

برخی شُبهات

    زمانه چنان شده که نه تنها قاموس لغات بهم ریخته بار معنائی کلمات دگرگونه شده بلکه آموزه ها نیز قلب شده و با ایجاد شُبهات چیزی که برجا باید باشد استوار نمانده.  در زیر به ذکر چند نمونه اشاره میشود.

اصولگرا: در حالیکه بار معنائی اخلاقی دارد ولی امروزه رسم است به کسانی اطلاق شود که تابع هیچ اصول اخلاقی نیستند.  اصولگرای واقعی اوست که پایبند اخلاق، منطق، و اصول علمی باشد که در شرایط حاضر بهای آنرا با برچسب خوردن تحت عناوینی مثل "دشمن" یا "جاسوس" میپردازد.

عمود خیمه: بمعنای چوبی است که دکل مرکزی نگاهداری خیمه باشد.  کاربرد آن متعلق به دوران قدیم است.  منتها مرتب در بحث های سیاسی استفاده میشود که حاکی از نکته ای مهم و اساسی است.  این نکته که زندگی ما هنوز متکی به نحوه زندگی هزار و چند صد سال پیش در بیابان های عربستان است.  چیزی که عربستان خود امروز از آن دست برداشته است!

روحانیت: این نیز حاکی از شغلی است که ادعای ارتباط با روح دارد.  که در واقع، اصطلاحی جدید است جایگزین شیخ، آخوند، و مُلا که از پایان دوره قاجار رایج شده است.  اما در عمل به تنها چیزی که میپردازد مادّیات است که مادّه و دنیای مادّی در تقابل با "روح" و روحانیات است!  به صاحبان این شغل، "عُلما" یعنی صاحبان "علم" هم خطاب میشود.

نه شرقی نه غربی: با اینکه شعار مزبور اساس سیاست جمهوری اسلامی میباشد اما امروز مصلحت چنین ایجاب کرده فوراً نزد برادر شرقی رفته قرارداد جامع 20 ساله امضاء شود که حتی مجلس خودی نیز در جریان آن نیست!  راستی چه شد آن مجلس مشروطه اواخر قاجار که علیرغم همه بی سروسامانی، مانع از پاگرفتن قرارداد ننگین 1919 وثوق الدوله شد؟!

فیلتر: نه تنها در معنای سخت افزاری برای دسترسی به اطلاعات "فیلتر" گذاشته اند، بلکه در معنای نرم افزاری نیز فیلتر نصب کرده اند.  چشم و گوش یگانه راه ارتباطی ما برای کسب خبر از دنیای پیرامونی میباشد.  یک راه برای ایجاد اختلال در این کانال ارتباطی، ترویج اطلاعات غلط است.  اما روش اساسی تر و با دوام تر نصب فیلتر نرم افزاری در پیش چشم و گوش است که آنچه را وارد میشود دچار اعوجاج کند.  طایفه ای از ارباب دیانت مدتهاست بدین فن آوری دست یافته اند.

نیک و بد: جای خیر و شرّ با هم عوض شده بطوریکه او را که خیریه ای با کمکهای مردمی دایر و به ضعفا یاری میرساند، دستگیر و مؤسسه او را که اتفاقاً نام ائمه را داشت تعطیل کردند.  یکی دیگر را که به درماندگان و آوارگان از جنگ های نیابتی کمک کرده زخم ها را التیام میداد، دستگیر و به اعدام محکوم کرده اند.  بجای اینکه به امثال این افراد مدال داده از آنها تقدیر شود، آنها را محکوم کرده در عوض، مدال را به او که هواپیمای مسافری ساقط میکند میدهند. 

توجیه: در آتشسوزی گسترده لس آنجلس، برخی مقامات اظهار خشنودی کرده آنرا بحساب انتقام الهی گذاشتند.  اما دو روز بعد که خوابگاه دانشگاه اصفهان دچار آتش شد، با سلب مسئولیت از خود میگویند امریست طبیعی که همه جا رخ می دهد. 

شکست و پیروزی: رسم است شکست خود را پیروزی و پیروزی دیگران را شکست قلمداد کرده متشابهاً کارهای شرّ خود را خیر جلوه دهند.  اگر نتایج منفی کارهای این چهار دهه اخیر در نظر گرفته و مانند تکه های پازل کنار هم چیده شود، هر ناظر بیطرفی را ناچار خواهد ساخت که احتمال اینکه همه کارها در همه حوزه ها تصادفاً معیوب از کار در آمده باشد را بسیار ضعیف و در حد صفر بداند.  پس قطعاً باید اراده ای کلی وجود داشته باشد که برخلاف خواست و نظر عموم بخواهد سرزمینی سوخته تحویل آیندگان دهد.  این اراده مافوق همه اراده ها چیست؟  شاید اگر به سبک رایج در گفتمان متدین ها بیان شود، فقط اراده ابلیس است که جز ویرانی هدفی ندارد.  طبعاً او با شاخ و دُم بر تخت نخواهد نشست بلکه در هیئتی ظاهر خواهد شد که احترام عامه را جلب کرده باشد.  یعنی در شمایل مقدسین با ظاهری محترمانه و گفتاری فریبنده و گیرا.

خلاصه آنکه، علاوه بر مادّیات و بحران معیشت، اخلاقیات نیز دچار بحرانی بمراتب شدیدتر است.  مفسدین و متجاوزین به حقوق مردم پاداش میگیرند حال آنکه نیکان، اگر دربند نشده باشند، محکوم به انزوا و تبعید هستند.  با ذکر همین چند نمونه سوأل میشود چگونه ممکن است شبهات توانسته باشد چنین حجم عظیمی از ویرانی را سبب شده باشد که هر انسان متعارفی راهم متعجب و هم متأثر و متألم سازد؟  براستی خشت اول چه بوده که شاعر نالان گفته: خشت اول چون نهد معمار کج.. .

  • مرتضی قریب
۱۶
آذر

حالت نرمال

   در پی مطلب توزیع نرمال، میپرسند نرمال یعنی چه؟  "نرمال" که معادل فارسی آن "هنجار" است بطور ساده یعنی طبیعی.  منتها در تعبیر و تفسیر آن باید مراقب بود دچار سوء برداشت نشد.  چه اینکه از معنای هنجار ممکنست چنین به ذهن متبادر شود که مقصود، قاعده درست و اخلاقی باشد حال آنکه نرمال یا طبیعی یعنی همان چیزی که در واقع وجود دارد صرفنظر از اینکه به حق باشد یا ناحق.  بنابراین حالت نرمالی که در پدیده های دور و برمان میبینیم برخی دلخواه است و برخی ممکنست مقبول نباشد.  شرح از روی تصاویر پیوست، گویا تر است.

    بعنوان مثال، آنچه در بخش بالائی تصویرِ اول میبینیم اشاره به توزیع سواد در یک شهر (یا یک کشور) دارد.  منحنی پهن تر اشاره به این دارد که مثلاً  در آن شهر افراد مطلقاً بیسواد هم هست و نخبگان هم هستند.  متوسط سواد مثلاً در حد دیپلم متوسطه است.  اما منحنی باریکتر با قله بلند تر اشاره به شهری دارد که بازهم میانگین سواد در حد متوسطه است منتها بیسوادِ مطلق نداریم و کمترین سواد در حد معلومات ابتدائی است و از آنسو نیز با معلومات عالیه هم وجود دارند.  این اشاره به شهری متمدن دارد که درصد دارندگان مدرک دیپلم خیلی بیشتر از مورد قبلی است. 

   حال ممکنست از وضع اخلاق و درستکاری یک شهر سوأل شود که مردم از این لحاظ چگونه دسته بندی شده اند؟  در بخش میانی همان تصویرِ اول، حالت نرمال دو شهر مقایسه شده اند هردو نرمال اند اما منحنی سمت راست اشاره به اخلاقی تر بودن جامعه با متوسط عددی مثل 80 و دیگری با همان توزیع دارد ولی متوسط  50 و هردو با درجه تشتت یکسان.  اما فرض کنیم در شهری که اخلاق مدارتر است حاکمی دلسوز بر سر کار آمده که توانسته با رفتار درست، بعد یکی دو نسل اخلاق و درستکاری را ارتقاء بیشتری دهد.  این حالت را در بخش زیرین همان تصویر در سمت راست میبینیم که درجه تشتت کمتر شده و بلندتر شدن قله نشاندهنده افزایش درصد اخلاق مدارهاست.  میتوان تصور کرد که حاکم حتی بهتر از این هم میتوانست عمل کند بطوریکه همان منحنی بجای میانگین 80، بسوی راست با میانگین 100 سوق پیدا کرده باشد. 

   باید توجه کرد که هرگونه دخل و تصرف در منحنی آمار جمعیتی باید پشتیبانی آن جمعیت را داشته باشد تا ماندگاری داشته باشد.  اینکه مستبدین تصور کنند با خیالات خودشان به اجبار میتوانند تابع نرمال را بسمت و سوی دلبخواه خودشان سوق دهند خیالیست خام.  درست است که برغم خواسته جمعیت برای مدتی بتوانند آن حالت را تحمیل کنند ولی به محض رفع تحمیل، جمعیت به حالت نرمال خویش باز میگردد.  مگر میشود کسی را که با سواد است بزور مجبور کنید بیسواد شود؟  متشابهاً کسی هم که نخواهد بفهمد نمیتوان بزور او را فهیم و دانا کرد!  یک کش معمولی را در نظر آورید.  اگر آنرا بکشید و باز کنید باید برای اینکه آنرا همچنان در حالت کشیدگی و پُرتنش نگاهداشت انرژی صرف کرد.  بمحض رها کردن انگشتان و رفع اجبار، کش به حالت عادی و نخستین باز خواهد گشت.  مثال ما، حکایت همان هرم وارونه است که برای برپا نگاهداشتن زورکی آن بر زمین و ممانعت از افتادنش، هزینه هنگفتی باید صرف شود!

   صرفنظر از خوب و بد بودن، نکته در مشابهت این مثال با حالت طبیعی و نرمال جامعه است.  جامعه وقتی از طرف حکومت جبار در حالت پُرتنش قرار گیرد، زور و اجبار، بصورت سرکوب، باید مرتباً اِعمال شود تا وضعیت آن حفظ شود.  چه در نبود اجبار و نیروی سرکوب، جامعه به حالت نرمال و کم تنش باز خواهد گشت که البته مخالف منویات حکومت است زیرا تهدیدی برای بقای او بشمار میرود.  از سوی دیگر، ادامه و استمرار تنش هم تا ابد میسر نیست زیرا حفظ آن نیازمند صرف انرژی (پول) بوده و آن نیز نهایتی دارد.  پس چنین رویه ای دیر یا زود با شکست محتوم روبروست.  ادامه این رویه به چه قیمتی میسر است؟  بقیمت قربانی کردن ملت به پای جاه طلبی فردی!  توگوئی صرف میلیاردها دلار ثروت ملی برای حفظ مستبدی دیگر در آنسوی مرزها کافی نبوده، و در حالی که میگویند پول برای واردات گندم و پرداخت معوقات کارگر و معلم و غیره نیست مجدداً نان از سفره مردم به بیگانه میدهند.  این در حالیست که آنچه هم سالها به بهای تهی سازی نفت و سایر منابع ملی برای بیگانه هزینه کرده بودند امروز دیده میشود مانند برف در آفتاب تموز نابود شده است.

خلاصه آنکه، ریشه مصائب در استبداد است که مستبد خود را عالِم دهر پنداشته نمونه آنرا امروز در افغانستان میبینیم.  آخرین شانس زنان که تحصیل پزشکی بود نیز به فتوای رهبر طالبان سلب شده و زنان که درباره بیماری خود حتی حق مشورت با پزشک مرد را نداشتند اینک بکلی از حق هرگونه درمان محروم گشته اند.  اما دراینسو همفکران آنان به بهانه حجاب و عفاف از رقابت باز نمانده استبداد در دنیای شرّ همه جا یکسان است، مستبد گاهی شیک و امروزی است و گاهی با هیئت طالبانی.  منتها در چارچوب افکار، کم و بیش یکسانند.

  • مرتضی قریب
۲۴
مرداد

علم و ایمان

    اینبار علم و ایمان مورد توجه است و نقش ایندو در زندگی آدمی و اینکه درجه اهمیت و تأثیر هریک چیست.  پیشتر درباره علم مکرر و مبسوط بحث شده و نیازی به تکرار نیست.  اما درباره ایمان بویژه نوع رایج آن یعنی ایمان ریائی اشاراتی شده بود که جا دارد بیشتر شکافته شود.  امروز هیمنه اسلام در کشور ما و منطقه، بر این ایمان استوار است.

   اما براستی ایمان چیست؟  آیا از آسمان فروافتاده؟ یا مقوله ای از بُعد چهارم و پنجم است که درک نمیشود؟ یا موجودیتی یگانه و مرموز دارد غیر قابل فهم؟  هیچکدام.  ایمان ماهیتاً از جنس عقیده است، منتها عقیده ای منجمد در زمان.  مراجعه به مراجع داخلی، ایمان را یک اعتقاد عمیق و خالصانه دینی تعریف میکند و در اصطلاح، یعنی اعتقاد به خدا، فرستادگان او، روز پسین و امور غیبی دیگر.  حال آنکه ایمان در کلی ترین شکل خود، زیرمجموعه ایدئولوژی است.  بدون ایدئولوژی، ایمان معنا ندارد.  از همین رو، ایمان لزوماً دینی نیست و شکل غیر دینی نیز دارد که چندان مطرح نیست.  مانند مارکسیستی که به نظریه مادّی جهان ایمان داشته باشد، ایمانی که در تضاد با دین است!  هر دو نوع دارندگان این ایمان تا پای مرگ بر عقیده خود میایستند.  یا فیلسوف وارسته ای که معتقد به اخلاق نیک و فضایل انسانی است، هرچند نامش را ایمان نمیگوید.  واژه ایمان در مقاصد دیگر هم بکار رفته است مثل اینکه ورزشکاری میگوید ایمان دارد که مسابقه پیشِ رو را خواهد بُرد.  یا کسی ایمان دارد که بعد مرگ یکسره به بهشت میرود.  اولی پس از باخت پی به اشتباه خود میبرد اما دومی هیچگاه به صحت و سُقم عقیده خود پی نخواهد بُرد.  لذا دارندگان ایمان نوع دوم میتوانند در تمام طول زندگی ایمان خود را حفظ کنند!

    یکی از مبانی اولیه ایمان مذهبی این است که جهان و آنچه درون آن است برای مؤمن خلق شده است! چنین بینشی، فرد معتقد را به یک خودخواهِ خود پسندِ خود بین مبدل میسازد.  که اگر در مقامات بالا قرار گیرد مستبدی تمامیت خواه خواهد شد که زندگی را نه بر نوع انسان بلکه بر کل جانداران جهنم خواهد ساخت.  اگر هدایت هواپیما را در دست دارد حاضر است برای رستگاری خود شعاری داده آنرا بر زمین بکوبد یا وارد برجی کند و خود و سرنشینان را به کشتن دهد.  زیرا از نگاه ایمانی، فرد یا گناهکار است یا بیگناه.  اولی راهی دوزخ و دومی بهشت میشود!  همین نگرش نسبت به کتاب و سایر آثار انسانی است.  باید همه را سوزاند چه اگر موافق کتاب آنها باشد که زاید و اگر مخالف باشد که قطعاً باید محو شود.  این تازه از نوع ایمان صادقانه مانند طالبان یا داعش است که میگوید من برحقم حتی اگر تمام دنیا مخالف باشند.  تیزی ایمان آنها به تیزی کاردشان بستگی دارد.  ایمان صادقانه که این باشد، ایمان ریائی چه خواهد بود؟ علم در مقابل ایمان، از هر نوع که باشد، ماوراء هر شک و شبهه ای نشان داده که جهان واقعی بسیار بزرگتر از آن جهان وعده داده شده دینی است.  آنقدر بزرگ که قابل قیاس و قابل بحث نیست.  بی دلیل نیست که حوزه ایمان با علم و هرچه منسوب بدان است دشمن است.  علم مبتنی بر واقعیت هائی است که ایمان میل به پذیرش آن ندارد زیرا حامیانش را از دست میدهد. البته جوابی هم ندارد.

    از برتراند راسل پرسیدند علت اینکه متحجرین علیرغم ارائه همه شواهد حاضر به پذیرش واقعیت ها نیستند چیست؟  او گفت: لابد با خود فکر میکنند چگونه به تاول های کف پایم توضیح دهم تمام مسیری که آمده ام اشتباه بوده است.  میخ ایمان مذهبی در سنین کودکی در مغز کوبیده میشود.  مخمل باف در کتاب خاطرات خود به همین نکته اذعان دارد که چگونه مادر بزرگش مغز او را در کودکی با داستان هائی که میگفت شکل داده بطوریکه سرنوشت او به ایمان خردسالی او گره خورده بود.   مدتهاست کشور در تسخیر ایمان ریائی است.  این ایمان اجازه هرگونه دخل و تصرف در اموال مردم میدهد.  بجای آنکه حقوق پرستاران را بدهند یا حقوق معلمین و معوقات کارگران پرداخت شود، پول آنها را صرف نمایش اربعین میکنند تا با شام و ناهار مجانی، فقیر شدگانی را که خود مسبب آن بوده اند حامی خود نگهدارند.  بجای پرداخت معوقات بازنشستگان، دست در صندوق آنها کرده بنام اربعین پول آنها را دزدیده هزینه تبلیغات خود میکنند.  آنچه اهمیتی ندارد، ثروت ملی کشور است که بیدریغ خرج بیگانگان و حامیان برون مرز میشود.  این ایمان اگر ریائی نیست پس چیست؟!

خلاصه آنکه، در گذشته های دور که علم نحیف بود، ایمان بدیل آن شمرده میشد.  اما وقتی علم باشد چه نیازی به ایمان است؟  ایمان برای جائی است که علم نباشد و خلاء نبودِ علم را جبران کند.  خوشبختانه وقتی عقل به چیزی علم داشته باشد، ایمان چکاره است؟  امروزه به یُمن گسترش علم جائی برای ایمان نیست مگر ایمان ریائی که بشدت تبلیغ میشود.  تبلیغ کنندگانِ ایمان ریائی بازگشت به عقب را تقدیس میکنند اما هیچکدام برای دندان درد به دلاک حمامی مراجعه نمیکنند!

  • مرتضی قریب
۱۵
مرداد

تقلید

    لابد از مطالب پیشین چنین برداشت میشود که تقلید مذموم است؟  اما لزوماً نه چنین است.  تقلیدی که تاکنون مورد مذمت بوده تقلید کورکورانه است.  تقلیدی است که ذهن شخص در قبال آن مُنفعل است.  تقلیدی است که عموماً در حوزه دیانت و امور مذهبی رایج است.  در این امور بر فرد مقلد است که چشم بسته از آنچه ارباب دیانت میگویند پیروی کرده چیزی از خودش در نیآورد.  باری، تا آنجا که مربوط به حوزه نظر باشد و ارتباطی با زندگی روزمره نداشته باشد، این نیز برای خودش دنیائی دارد.  مشکل از آنجا آغاز میشود که تقلید در امور دیگران مداخله داشته باعث تنش در جامعه شود.

   اما تقلید هائی هم هست بد که نیست خیلی هم خوب است.  مثل اینکه برای خوش نویسی از یک خط خوب تقلید شود یا برای هنرمند شدن از نمونه های عالی تقلید شود.  یا برای تخلق به اخلاق حسنه به آدمهای خوب تأسی شود.  اما برای همین تقلیدهای خوب هم اگر قرار باشد روحیه ابتکار و نوآوری در کار نباشد، به درجا زدن و انجماد خواهد کشید.  خطاطان خوب، شیوه های بدیع و جدید خلق کردند و هنرمندان مطرح، سبک های جدید معرفی کردند.  اینست که در تقلید نیز بابِ تفکر در همه حال باید باز باشد تا تحول و تعالی ممکن باشد.

   اما این تقلید خوب به هنر و اخلاق محدود نیست که در عرصه علوم و فنآوری نیز چنین است.  در دانشگاه، دانشجو آنچه را از استاد میشنود در وهله نخست بصورت دربست میپذیرد.  کسی که تمام دوران تحصیل را اینگونه فرا گرفته باشد، پس از فارغ التحصیلی چه بسا مهندس خوبی باشد یا در عرصه آموزش استاد خوبی بشود بویژه اگر حافظه خوبی هم داشته باشد.  در عرصه ادبیات یا تاریخ و جغرافی ممکنست این شیوه قرین موفقیت باشد اما در عرصه علوم چنین نیست.  مهندسِ مبتکر و یا دانشمندِ واقعی کسی است که در مجموعه آنچه فرا گرفته قادر به دخل و تصرف بوده چیزهای نو و افکار جدید بیافریند.  مهمترین دلیل پیشرفت تکنولوژی و علم همانا وجود همین معدود مهندسین و دانشمندان واقعی است.  حقیقت آنست که امروزه صحنه کشور از این افراد تهی شده و علت آن کُشتن روحیه پرسشگری و ابتکار است که پیشتر ذکر شد.

   تبعات تقلید کورکورانه بیشمار است که یکی از نتایج آن همین اتفاقاتی است که مکرر شاهدیم.  مسئولین همه انگشت بدهانند که این حوادث چرا رخ میدهد!  دلیل آن ساده است.  وقتی بساط پرسش و پرسشگر برچیده شود آنچه میماند دنباله روی و تقلید است.  بجای آنکه خِرد و تخصص فضیلت باشد، حامی پروری و داشتن مُهر بر پیشانی ملاک ارتقا و احراز مشاغل کلیدی میشود.  در چنین نظامی هرکه بیشتر ابراز جان نثاری کند محبوبتر است و بر صدر مینشیند.  اتفاقاً این رویه چیز جدیدی نیست که درست از همان زمانی آغاز شد که رئیس جمهور جدید در قامت یک دانشجوی پزشکی متعهد با کمک رفقای خود شروع به پاکسازی اندیشه از سطح دانشگاه و موسسات آموزشی کرد!  ذخیره فکری کشور از همان آغاز کار رو به تباهی رفت که تا امروز همین بوده عیناً نظریه "پنجره شکسته" را تداعی میکند.  از همان آغاز، بجای اینکه تفکر قاعده باشد، شکلِ سر و وضع ظاهر ملاک تعهد و تشخص میشود.  فقط این نیست که مملکت به اِفلاس کشانده میشود بلکه تبعات ثانویه ای هم دارد که یکی از آنها همین افزایش تصاعدی نفوذی هاست!  در چنین نظامی چون خِرد محل اعتنا نیست، هر فردی با هر نیتی و با هر درجه ای از هوش و سواد با ظاهرسازی و خودنمائی در قامت مورد علاقه نظام میتواند بسرعت ترقی کند.  او با سردادن همان شعارهای سران نظام، بلکه تندتر و کوبنده تر، نامزد اِشغال پست های کلیدی میشود.  نهایتاً همان میشود که سابقاً در کشورهای دیگر هم شده و جواب داده است.  حلقه ای که اینگونه پا گرفت، افراد صادق و سازنده و پرسشگر را با برچسب هائی مثل "دشمن"، "نفوذی"، "غربگرا" و امثالهم بعنوان مزاحم و فضول حذف ولی رفقا را بداشتن رانت های میلیاردی پشتگرم میسازد.  در این بازی، بیگناهانی به جرم ناکرده معترف و زندانی یا اعدام میشوند.

خلاصه آنکه، تقلید کورکورانه تبعات وخیمی دارد که به امور دینی منحصر نمیشود.  اما همراهی آن با ایمان ایدئولوژیک در یک نظام ایدئولوژیک شدت آن را صد چندان میکند.  تفکر آزاد در چنین شرایطی رخت بربسته جای آنرا تظاهر و ریا گرفته حلقه های قدرت بر مبنای آن شکل میگیرند.  استقرار و استمرار این وضعیت کشور را به ورطه اِفلاس کشانده و واکنشی زنجیری برای تخریب شکل می گیرد.  تخریب در همه چیز، نه تنها در آب، برق، انرژی، هوا، جنگلها، خاک، محیط زیست، بلکه حتی در اخلاق و روابط اجتماعی نیز راه پیدا میکند.  و مهمتر از همه ذخیره فکری کشور هم تهی شده و آنچه اهمیت ویژه پیدا میکند، ایدئولوژی است که بابت حفظ آن قربان کردن همه چیز مباح است حتی کل کشور و مردمش!

  • مرتضی قریب
۰۴
مرداد

نیروها در طبیعت -1

    درگیری ذهن بشر با مفهوم نیرو به قدمت حضور او روی زمین است.  از همان ابتدا "نیرو" برای او معنائی جادویی داشت.  با اینکه دانش امروزی ما راجع به نیرو و انواع آن نسبت به گذشته از زمین تا آسمان فرق کرده است، با این وجود، چیستی آن نزد اهل علم کماکان یک معماست.  نیوتون با نظریه انقلابی خود نیروی گرانش را با ارائه نظریه "میدان" حل و فصل کرده علت حرکت اجرام کیهانی را در حد افتادن یک سیب کاهش داد.  ناگهان آسمان با همه قداست به امری زمینی تقلیل یافت.  با اینکه اینشتین بدیلی هندسی را برای آن عرضه کرد، معهذا قانون عکس مجذور فاصله نیوتون همچنان پاسخگوی بسیاری از مسائل حرکت بوده و هست.  اما برای یک فکر فلسفی و کنجکاو همچنان این شگفتی برجاست که چگونه مادّه، فضا را دگرگون کرده میتواند از راه دور بر جسمی دیگر اثر گذار باشد!

    از حدود 400 سال پیش بدین سو بود که شیوه ای جدید موسوم به شیوه تحقیق علمی بصورت موفقیت آمیزی پدیده های مختلف طبیعی را به هم ربط داده و رمز گشائی ها سرعتی پرشتاب گرفته است.  بدین لحاظ، تاریخ بشر را به دو دوره متمایز میتوان تقسیم کرد.  یک دوره از طلوع بشر تا چند سده پیش، و یک دوره جدید از چند سده پیش تاکنون.  چه اتفاقی افتاده است که این تمایز عظیم بوجود آمده است؟  آیا مغز بشر بزرگتر شده؟  یا سلول های مغزی قوی تر گشته؟  یا بدن او قوی تر شده؟ یا حواس او چند برابر شده؟  یا اصلاً جهشی در ژن اروپائیان بوده؟ پاسخ هرچه باشد میتواند رهنمای ما برای حل معضل عجیبی باشد که ما را در اینسوی کره ارض مبتلا و اسیر کرده است.  گاهی به مطالب حاضر ایراد میگیرند که رنج بیهوده است زیرا مخاطب این مواعظ اندک اند.  آنها هم که میخوانند از سر تفنن است و گوش شنوائی نیست.  مهم شاید همان انگشت شماری باشند که نکات کلیدی را لابلای گفتار سرگردان این و آن کاویده دستمایه میکنند برای شروع یک تغییر ستُرگ.  مصدر کارهای بزرگ همان انگشت شمار کنجکاوانی هستند که تاریخ را میسازند.  فقط نام آنهاست که میماند.  از میلیونها آدمی که دوره نیوتون در جامعه او میزیستند چند نفر را میشناسیم؟!  مگر اثرگذارها چند نفر بودند؟ 

    اما این شیوه جدید چیست؟  اساس این شیوه، تفکر است یعنی بفکر فرو رفتن و غرق در اندیشه شدن.  البته از زمانهای قدیم اندیشه ورزی وجود داشته، چنانکه ارسطو خود نمونه کلاسیک فرد اندیشه ورز در دوران باستان است.  داستان زندگی حکمای باستان حکایت از آن دارد که چندان درگیر معیشت نبودند و بردگان با قبول زحمت معیشت، مجال کافی برای اندیشه ورزی آنان فراهم ساختند.  اولین معما در تاریخ فیزیک که ذهن اغلب فلاسفه باستان را بخود مشغول کرد همانا مسأله حرکت است. چه حرکات جاودانی مثل اجرام در آسمانِ ملکوتی و چه حرکات بر زمینِ دنیوی.  حس شهودی میگفت که برای هر حرکتی نیروئی باید در تماس با آن صرف شود.  ارسطو میدانست برای حرکت گردونه روی سطحی هموار باید آنرا هُل دهد، اما در تعجب بود که چگونه تیری که از کمان رها شده همچنان بدون آنکه نیروئی در تماس با آن باشد ادامه مسیر میدهد!  براستی همین امروز در جمع متفکرین ما مگر چند نفر داریم چنین باریک بین باشند؟!  باری، او به اشتباه تصور میکرد که شاید هوای پشت تیر آنرا به جلو هُل میدهد.  اما درباره اجرام آسمانی چاره ای نبود جز بمیان آوردن تصورات ماورایی و دخالت دادن فرشتگان و الهگان بعنوان نیروی راننده.  طبعاً امکانات زمانه بیش از این اجازه نمیداد.

    اما تفکر بتنهائی راه بجائی نبُرده و نمیبرد.  روش های مشاهده و تحقیق همراه آزمایش، بخش مکمل این شیوه بود که بعد از دوره گالیله رایج گردید.  نه مشاهده به تنهائی راه بجائی میبرد و نه تفکر مطلق!  ادوات و دستگاه های آزمایشگاهی کمکی برای دقت در مشاهدات و گسترش آن به ماوراء حوزه حواس است و ریاضیات و استدلال کمکی به جنبه تفکر.  اما رویکرد ما چیست؟  بزرگترین غفلت ما در اساس یعنی در "تفکر" است.  چه اینکه حاکمیت با تفکر آزاد و اندیشه ورزان مستقل بشدت برخورد کرده و بدرستی آنرا به زیان استمرار حاکمیت خود میداند.  در حقیقت، پیشینه این طرز تلقی بسیار کهن تر از دوره معاصر است.  این میان تکلیف دوره تجدد چه شد؟  در دوره ای که جامعه میخواست همرنگ باقی دنیا شود، تجهیزات و ادوات آزمایشگاهی به میدان آورده شد که ظواهر مادّی همیشه قابل خرید با پول است. آنچه قابل خریداری نیست و مغفول ماند "فکر"است!  حکومت ها چه با پول چه با قاچاق همواره رنگ و لعاب ظاهر را حفظ کرده به شهروندان سطح بالای تمدن را القا میکنند.  اما آنچه نظام های خودکامه تن بدان نمیدهند همانا آزادی "اندیشه" و نشر آن است!

خلاصه آنکه، با وجود امثال "ای بردار تو همه اندیشه ای ..." در ادبیات ما، معهذا اندیشه آزاد و مستقل هرگز پا نگرفته است.  ادامه دارد.

  • مرتضی قریب
۲۲
خرداد

نیمه تاریک ماه

    در یکی دو مطلب پیشین سوء برداشت هائی بوجود آمده که در زیر مختصراً اشاره میشود.  واقعیت اینست که در یک نوشته در قطع آ4 مگر چقدر امکان شرح و بسط است که جای برداشت نادرست باز نباشد؟  هدف اصلی که در صفحه اصلی وبگاه نیز آمده عادت دادن ذهن به نقد و دیدن موضوعات از دریچه ای دیگر است.  این دریچه دیگر، دیدگاه علمی است!  این که دیگران چیزهائی گفته اند بسیار عالیست، ولی نباید مانع شود که فرد استنباط خود را بدون ترس بیان کند.  برای این منظور بهترین رویه، تشویق دیگران به تفکر مستقل است که در برخورد با مسائل چه فلسفی چه غیره، ذهن خود را نیز بکار گیرند و اسیر گفتار دیگران چه بزرگان علم و فرهنگ و چه سیاست بازان حقه باز نباشند.  گزافه نباشد اگر بگوئیم که بخش عمده ناکامی جامعه ما ناشی از عدم توجه به همین نکته ساده ولی مهم است که قرن هاست چوب آن را میخوریم. 

    آنچه مهم است مفاهیم است و نه لزوماً الفاظی که صورت بیان آنهاست.  مثلاً گفتیم که بودنِ "سایه" از جنس دیگر اعیان نیست بلکه بودن آن بتبع نور است که همانا "وجود" واقعی اوست.  پس نمیتوان برای سایه همان اصطلاح وجود را بکار برد که درباره نور و سایر اشیاء بیان میشود، هرچند که در محاورات از وجود سایه سخن میگوئیم.  نور را با نور میشناسیم نه با ظلمت (تاریکی)!  لذا قیاس نور و ظلمت (فقدان نور) ابداً مشابهتی با خیر و شرّ ندارد، هرچند با تساهل در محاورات بکار میرود.  زیرا شرّ، در مفهومی که ما میشناسیم، وجودش واقعی است و به مثابه فقدان خیر تلقی نمیشود!  از همین قسم است معنای "هستی" عالم که ربطی به آن نیستی در معنای "عدم حضور" ندارد.  اگر میگویند جهان ما رو به "نیستی" است فقط یک اصطلاح زبانی در معنای تغییر صورت است.  که هستی همواره هست بوده.  گم شدن میان الفاظ و خلط آنها راه بجائی نبرده و قیاسات نباید ما را گمراه کند.  بعلاوه، دانش روز را هم نباید از نظر دور داشت کما اینکه قدما، نور را نه مادّه بلکه از جنس دنیای قدسی میپنداشتند!  گناهی هم نداشتند زیرا لطافت نور چنین ایجاب میکرد.  تازه، از پهنه وسیع و آن بخش نادیدنی الکترومغناطیس و بُرد آن ابداً تصوری نداشتند چه اگر کارکرد وسایل الکترونیک امروزی را در کار میدیدند، به قدسیت آن نیز ایمان میآوردند.  در اهمیت تفکر مستقل به چند نمونه بسنده میکنیم:

   عده ای به کرویت زمین و هیئت جدید اعتقاد ندارند و زمین را تخت و ثابت میدانند.  واقعیت ملموس هم همین احساس را میرساند مگر آنکه خلاف آن ثابت شود.  لذا خواننده این سطور، جدا از آموخته های تعبدی، از کجا میداند که اینگونه نیست؟  اگر قرار است موضوعی نقد شود، باید به بخش اصلی پرداخته از اشتغال به حواشی پرهیز کرد.  سخن در برخی موضوعات حالت تابو دارد و به گوینده آن انگ میزنند.  مثلاً همین پدر معنوی راست افراطی فرانسه زمانی گفت موضوع کوره های آدمسوزی در آلمان نازی مسأله مهمی نبوده که فوراً با برچسب فاشیست روبرو شد.  حال آنکه سخن او در این مورد خاص درست بوده زیرا همین امروز کوره های آدمسوزی در اروپا و آمریکا برپاست و مردگان را میسوزانند!  پس اگر ایرادی هست باید به اصل موضوع وجود اردوگاه های مرگ و شرایط سخت آن پرداخت.  و مهمتر از همه اصلاً چرا باید انسان را به گناه اعتقادات اسیر کرد؟  و چرا هنوز این رویه ستمکارانه ادامه دارد؟  که خاموشی جز همراهی با ستمکار نیست. 

    بالاخره، موضوع روز، نیمه تاریک یا پنهان ماه است که سفینه چینی برای استخراج نمونه هائی از خاک، رهسپار آنجا شده است.  باز هم اینجا الفاظ ایجاد شبهه میکند گوئی یک نیمه ماه تاریک است، حال آنکه هردو نیمه ماه به تناوب توسط خورشید روشن است.  منتها فقط یک نیمه ماه بسمت ماست.  بعلاوه، مگر جنس دو نیمه ماه متفاوت است؟! البته پیش از چین دیگرانی هم همین راه را رفته بودند، ولی تبلیغات چنان مینماید گوئی نیمه دیگر ماه چیز دیگریست!  متعاقباً نمونه برداری ها نشان خواهد داد چنین چیزی نیست حتی اگر تصادفاً در نمونه بازگشتی قطعه ای طلا یافت شود.  چه اگر پروژه مزبور فارغ از تبلیغات قرار بود کار جدیدی انجام دهد بهتر میبود یکی از قطبین ماه که بالقوه میتواند حاوی آب یخزده زیر قشر خارجی باشد انتخاب میشد.  هندوستان نیز سال گذشته برای ابراز توانائی، فضاپیمای خود را بر قطب جنوب ماه نشاند.  فضاپیمای چین میتوانست برای تکمیل پروژه مزبور قطب شمال ماه را در نظر میگرفت.  اثبات وجود رگه هائی از آب در کره ماه امری مهم است که برنامه های آتی زیست بر سطح آن کره را میتواند تحت تأثیر قرار دهد.

خلاصه آنکه، افزایش حجم دانسته ها بخودی خود امریست لازم و مطلوب، اما بالاتر از آن قدرت تحلیل موضوعات و پرورش فکر در فهم مستقل موضوعات است که اهمیت دارد.  مهم نقد علمی است، حتی اگر خلاف دریافت عمومی باشد.

  • مرتضی قریب
۱۸
خرداد

وجود و هستی

    علیرغم همه کاستی ها، اینجا و آنجا تک و توک افرادی کنجکاو هستند که هنوز به زیر خط فقر سقوط نکرده که ذهنیت آنان تمام وقت معطوف نان شب باشد.  اینان گهگاه که از اخبار یأس آور روزانه غافل میشوند سوألاتی فلسفی از نوع ناب آنرا مطرح میکنند.  این پرسش ها که در مرکز فلسفه اولی است هر فیلسوفی پاسخی مختص خودش برای آنها دارد.  سخت ترین این پرسش ها در حوزه "وجود" است، و شاید سخت تر از همه، این پرسش است که " پیش از این جهان چه چیزی وجود داشته است؟!".  آنچه در پی میآید صرفاً تمرینی برای بکار انداختن اندیشه است و ادعائی بر یافتن پاسخ قطعی ندارد. 

    پیش از هر چیز باید بر این نکته تأکید شود که فلسفه میدان اندیشه ورزی است و بر خلاف علم که با پدیده های عینی سر و کار دارد، اینجا عرصه دیدگاه های مختلف است که همه میتواند درست و متشابهاً همه میتواند غلط باشد.  فرد میتواند سالها مکاتب و دیدگاه های مختلف را زیر و رو کند و در انتهای کار چیزی در دستش نباشد. از اینرو بجای اینکه مرتب از این یا آن فیلسوف نقل قول آورده آنرا ملاک قرار دهیم، آنچه را خود می اندیشیم مطرح و البته ذهن را برای دریافت و نقد آرای دیگران هم باز میگذاریم.  استادان فلسفه بجای اینکه سخنی از خود داشته باشند اغلب به آرای گذشتگان یا معاصرین می آویزند که ضعف رایجی است.  بی تردید بیان آرای دیگران به لحاظ تاریخی و آموزشی جایگاه خود را داراست.  ولی با توجه به روح زمانه، فرد اندیشه ورز میبایست به ترقیات در حوزه علم و فن توجه کرده آنرا در آرای خود تأثیر دهد. 

    باری، چیزی که پاسخ به پرسش مطرح شده در پاراگراف اول را دچار مشکل میکند، استنباط ما از واژه "وجود" است!  فرض کنید برای بهره برداری از آب، کسی را آورده ایم چاهی در اینجا حفر کند.  او بعد کمی تحقیق میگوید آب در این ناحیه "وجود ندارد".  منظورش از وجود ندارد چیست؟  منظورش اینست که اولاً موجودی بنام "آب" مورد شناخت همگان است و ثانیاً در جاهای دیگر "حضور" دارد، منتها در اینجا "حضور ندارد".  بنابراین عمده استفاده ما در محاورات از واژه "وجود" در همین معناست، یعنی آنچه که عقل متعارف به بودن آن اذعان دارد شامل حال وجود میشود.  بنابراین اگر گفته شود که "دیو شاخدار" وجود دارد، حقیقت آن موکول به آن است که قبلاً دیگرانی آنرا دیده باشند، اگر هم سابقاً میزیسته، آثاری از وجود آن مانده باشد که نزد اهل خرد قابل تأیید باشد.  میگویند پس چطور است که این موجود در کتابهای داستان "وجود" دارد؟  طبعاً این وجود یک وجود لفظی است که به اعتبار آن هر چیزی، حتی غیر ممکن، میتواند "وجود" داشته باشد.  مثل اینکه بگوئیم بزرگترین عدد زوج وجود دارد!  استفاده از واژه "وجود" در این موارد هیچ ربطی به آن معنا که در مثال آب گفته شد و سایر واقعیات ندارد.  شاید ادبا و نویسندگان در آینده واژه بهتری برای اینگونه معانی وضع نمایند. 

    گاهی هم درباره موجوداتی صحبت میشود که مادّی نبوده ولی اگر میگوئیم "وجود" دارند، بودن آنها بالذات نبوده بلکه بتبع بودن وجود دیگری است.  مثلاً وجود فکر (روح) بتبع جاندار است و وجود آن اصالتی را که درباره اشیاء بیان کردیم ندارد.  مثلاً نیکی یا بدی "وجود" مستقلی که مادّیت داشته باشد ندارد بلکه به اعتبار وجود دیگری معنا پیدا میکند.  یا مثلاً وجود "سایه".  البته نظر ایدئالیست ها برخلاف این بوده و میگویند افکار و حالات انسانی اصل است و جهان مادّی فرع!

    بالاخره، پاسخ سوأل اصلی چه شد؟  پیش از این جهان، چه چیزی "وجود" داشته است؟  چگونه ممکن است که از "هیچ" چیزی به وجود آمده باشد؟  در اینجا واژه "وجود" همان معنا را به ذهن متبادر میکند که در بالا در معنای وجود آب در مثالی که زده شد ایجاد میکند.  در حالیکه در این سوأل خاص واژه وجود نمیتواند آن کارکرد را داشته باشد.  شاید واژه دیگری باید استفاده شود مثلاً واژه "هستی".  با استعمال واژه اخیر دیگر پرسش از اینکه هستی از چه چیز بوجود آمده است بلاموضوع میشود زیرا هستی همواره "هست" بوده و اینکه چه چیزی پیش از "هست" بوده بی معنا میشود.  هستی همواره بوده گو اینکه کون و فساد در آن راه داشته و در معرض تغییر و تبدیل قرار داشته است.  جمله اخیر با آنچه فلاسفه و قدما بدان معتقد بودند بسیار فاصله دارد چه اینکه آسمان و موجودات سماوی را لایتغیر و غیر مادّی میپنداشتند.

خلاصه آنکه، گاهی اشتراک الفاظ در معانی دشواری هائی در جهت فهم پدیده ها ایجاد میکند.  پرداختن صِرف به الفاظ، در مسائل فلسفی و موضوعاتی از قبیل "وجود" دشواری هائی ایجاد کرده که با تغییر واژگان ممکنست حل شود.  اصطلاح "نیستی" که تاکنون در محاورات روزمره بکار میبردیم در واقع تبدیل نوعی از "هستی" به هستی دیگر است.  هستی همواره هست بوده و اصطلاحات "وجود" و "عدم وجود" که ناشی از طرز زندگی روزانه ماست را نباید در آن دخالت داد.

 

  • مرتضی قریب
۲۸
ارديبهشت

ضعف استدلال

    از خصیصه های مهم رایج در نظام استبداد، ضعف استدلال و گاه فقدان استدلال است.  شدت در استبداد نوع دینی آن بمراتب بیشتر است.  ذهن طبیعی انسان در درون خود همواره جویای پرسش است و مایل است پاسخی برای پرسش هایش داشته باشد.  چون جوابی پیدا نمیکند یا از جوابهای خود راضی نیست، به بیرون از خود مراجعه میکند.  مشکل از همینجا آغاز میشود که در جامعه زیر سلطه استبداد، بحث آزاد و بحث مستدل با خطراتی روبروست که مانع از فرایند طبیعی کار میشود.  بویژه آنجا که بحث در رسانه های رسمی بخواهد صورت گیرد، معمولاً از حالت طبیعی خود خارج شده به فرمالیته ای خنک تبدیل میگردد.  استمرار این وضعیت در جامعه استبداد زده امر استدلال را به موضوعی مبتذل مبدل میکند.

    آنچه امروزه در کشور ما بر اذهان حکومت میکند سلطه ذهنیت دینی است که خاستگاه اصلی آن حوزه علمیه است.  آنچه در رسانه های رسمی و سایر نهادهای تبلیغاتی نظام با بودجه های آنچنانی (گویا حدود 67 تریلیون تومان) تبلیغ و ترویج میشود عمدتاً دیدگاه حوزه های دینی است.  ببینیم چه میگویند.  در یکی از برنامه های تلویزیونی، یکی از حضرات آیات درباره مسأله ای به زعم خودش غامض صحبت میکرد.  با اینکه مجری سعی داشت وی را از ادامه این بحث مبتذل باز دارد، وی با سماجت ادامه داد که ای آقا، موضوعِ شیرِ الاغ از مسائل مطرح بین علماست (منظور علمای دین) یعنی اینکه اگر بچه ای در کودکی از شیر الاغ تغذیه کرده باشد، حکم این فرد در بزرگسالی با کره همان الاغ که برای خودش الاغی شده چیست؟  آیا میتواند از برادر رضاعی خود سواری بگیرد؟ و قس علیهذا.  اینجا منظور ریشخند کردن مقام این حیوان نجیب نیست که حقیقتاً از مقام آدمیانِ مردم آزار بسی بیشتر است.  بلکه منظور از طرح مسائل این چنینی نشان دادن این نکته است که موضوعات مهم نظام دینی از چه قماش و سطح استدلال در چه حد است.  واقعاً در کانون "علم" کشور چه میگذرد؟  تأکید میشود که همواره استثناء وجود دارد و حساب معدود علمای راستین جداست.

    مردمی که این بحث ها را چه از رسانه ملی و چه بواسطه رسانه های مجازی میشنوند، از خود میپرسند مگر در جامعه مشکل دیگری وجود ندارد که چنین بحث هائی بی محابا مطرح میشود؟  بحث هائی مثل فقر، دزدی های کلان، سانسور عقاید، کم آبی، جمعیت، هوا، سیل، فرونشست زمین و بسیار بی اخلاقی هائی که حکومت اخلاق مدار در جامعه رواج داده از آن جمله است.  اینها به کنار، چرا حوزه در همین مسأله حجاب که حکومت خود بوجودش آورده، آنرا عمده کرده و عده زیادی را مقتول کرده بحث نمیکند؟  بی شک حجاب از مسائل خودشان و از ضروریات دین است!  پس چرا مغز های متفکر حوزه در این مسأله مهم تأمل و تفحص نکرده راه حل نشان نمیدهند؟  پس بگذارید دستکم مسأله زیر را ما طرح کنیم:

    خانم جوانی با موهای کوتاه و قیافه ای شبیه مردان با کت و شلوار مردانه در شوارع عام قدم میزند.  هیئت ظاهری او شیبه مردان است بطوریکه کسی ابداً متوجه نمیشود.  مسأله علمی اینجاست که تشعشعات صادره از موی بی حجاب ایشان چه حکمی دارد؟  آیا مقصر است؟ آیا آسیبی که براطرافیان وارد میسازد قابل احصاء است؟  چگونه این زیان را میتوان اندازه گرفت؟  اگر قابل درک و سنجش نیست پس شاید اصلاً ضرری نداشته باشد؟  اگر ضرری نیست پس شاید آنچه درباره تشعشعات موی زنان میگویند مربوط به بلندی مو باشد و اگر کوتاه باشد زیانی نداشته باشد؟  و شاید اگر سر از ته تراشیده شود تشعشع به صفر برسد؟ اگر بلندی مو ملاک ضرر است پس اگر مردان مثل زنان موی خود را بلند کرده باشند چه؟  آیا  تشعشعات صادره و حرمت حجاب دامنگیر مردان نیز میشود؟  در مورد اخیر اگر مرد قیافه زنانه داشته باشد چه؟  آیا شدت تشعشع بیشتر میشود؟  یا شاید مثل دوران نازی ها باید سرِ هر کوی و برزن مأموری گذاشت تا با تفتیش داخلی بدن کار را به قضا و قدر واگذار نکرد؟  نباید اجازه داد با فعل حرام زلزله بر ارکان عرش حادث شود.  بالاخره حکم این مسأله چیست؟!

    اگر اندیشمندان پاسخی در خور یافتند لطفاً آنرا علناً اعلام فرمایند.  صد البته این طایفه هرگز خطر نکرده خود را در معرض داوری و پرسش و پاسخ آزادانه قرار نخواهند داد.  ضعف ذاتی در استدلال و اتکا به منقولات مانع از مباحثه منطقی این طایفه با اهل خرد است.  اگر چنین نباشد به این شبهات و صدها مانند آن بر مبنای منطق متعارف جواب میدادند.  گسترش عامدانه فقر عمومی و متعاقباً عدم تمایل طبیعی مردم به داشتن فرزند را توطئه اسرائیل و آمریکا میدانند!  اما زلزله و سیل و سایر بلایای طبیعی را ناشی از چه میدانند؟  با کمی جستجو لابلای منابع، عرایضشان را درخواهید یافت.

خلاصه آنکه، چشمداشت از نظامی بر پایه ریا و دروغ و توقع حرفِ حساب و مستدل تصوری بیهوده و خیالیست خام.

  • مرتضی قریب
۲۰
ارديبهشت

جملات زیبا

    این اندیشه را عامدانه در کشور ما ترویج داده و میدهند که دانش اروپا، علم غربی است و آنچه اینسوی دنیا از قدیم رایج بوده علم شرقی است.  حال آنکه اگر واقعاً منظور دانستن حقایق باشد علم، شرقی و غربی ندارد.  به احتمال زیاد مقصود این بوده که ملت دین مدار شرق بدانند و آگاه باشند که علوم جدیده مختص غرب است و بر آن فایدتی مترتب نیست.  اگر از آن بی نصیب هستیم چه باک که علمدار علوم الهی و اسرار نهان ما هستیم!  عاملین این گمراهی با چنین غلط اندازی ها و با در تنگنا قرار دادن تفکر آزاد، هزار و چند صد سال افکار جامعه را به گروگان گرفته اند.  تا به امروز به ترویج جهل و بیخبری مشغول بوده و با دست انداختن بر حاکمیت سیاسی با شدت مضاعف به این پیشه تا به امروز مشغولند.

    با اینکه بالاترین سطح آگاهی از دنیا را انتظار است در دربارها باشد، معهذا جهل و بیخبری در افکار رایج در دربار قاجارها بیداد میکرد.  بعنوان نمونه، در آن دوره اعتقاد شاه بر این بود که ینگی دنیا (آمریکا) در ته چاه است!  فتحعلی شاه از توضیح سفیر عثمانی مطمئن شده بود که برای رفتن به آمریکا باید از داخل چاه بآنجا رفت.  احتمالاً سفیر یا دیگران خواسته بودند چنین حالی کنند که آمریکا آنسوی کره زمین است که فرضاً با سوراخ کردن زمین میتوان به آنسو رسید.  حال تو خود حدیث مفصل بخوان از سطح دانش باقی جامعه آنروزگار.  روزگاری که دنیای غرب چند سده پیشتر با خلع ید از روحانیت و آزاد کردن فکر از قید مذهب در مسیر کشف حقایق گیتی افتاده بود.  اما ناشرین گمراهی، چه دیروز چه امروز دست از جهاد برای نگاهداشت جامعه در تاریکی برنداشته و برنمیدارند.  اگر با حرف نشد با زور.  امروز ابزارها و منابع همه در انحصار بیگانگانِ اشغالگرِ این سرزمین است تا بلکه اندیشه های شیطانی خود را هر چه عمیقتر به ثمر رسانند.

    در آموزه های رایج، دو حوزه متمایز قابل تشخیص است.  یکی حوزه علوم دقیقه و دیگری حوزه معارف ذهنی و بیان عواطف.  در اولی گزاره ها دقیق و غیر قابل انعطافند، اما در دومی سیال و قابل انعطاف هستند.  نظر خواننده را به داوری درباره جملات قصار زیر جلب کرده، از او میخواهیم از 4 جمله زیر، آن را که بیشتر به دل نشسته مفید میداند انتخاب کند:

  1. امام علی (ع): آنچه هستید شما را بهتر معرفی میکند تا آنچه میگوئید.
  2. ناپلئون: آدم ها تهی از توانائی نیستند، تهی از اراده اند.
  3. ویکتور هوگو: شجاعت مانند عشق از امید تغذیه میکند.
  4. بزرگمهر: دانشمند، زنده ای است میان مردگان.

از گفته های این 4 فرد مشهور، متدینین سنتی احتمالاً شماره 1 را مقبول و مفید تر از باقی می یابند.  اما آیا روی آن 3 تای دیگر هم تأمل کرده اند؟  اگر هم بگویند آری باز معتقدند که گزاره شماره 1 سرآمد سایرین است.  چرا؟ خودشان هم نمیدانند.  شاید بدین دلیل که افراد نادانسته به گوینده سخن نگاه میکنند و با اصلِ سخن کار ندارند.  چه بسا افراد مشهوری را میشناسیم، که مرتکب سهو و خطائی در گفتار شده اند ولی چون به او علاقه داریم سخن وی را وحی مُنزَل میگیریم.  بگذریم از اینکه حتی در وحی آسمانی نیز خطا و سهو روی داده!  نکته مهم اینجاست که خلقت، بنا بر تعریف، کامل ترین و بی نقص ترین ساحت در کون و مکان است.  در مطلب پیشین دیدیم که چگونه بروز دوجنسیتی نتیجه بروز خطا در این ساحت است.  سرطانی ها، ناقص الخلقه ها و امثال آنان نیز شاهدی بر این حقیقت اند.  اگر چنین است، پس دیگر چه انتظاری هست که در فرامین آسمانی با درجه اهمیت بعدی سهو و خطائی روی نداده باشد؟!  متأسفانه در عالم واقع چیزی کامل به معنای واقعی کلمه وجود ندارد.  اگر این گفتار صحیح باشد آنگاه با این تعصبات جاهلانه چه باید کرد؟  امروز ببینید در کشور ما امری که حتی برخی فقها نیز به وجوب آن اعتقادی ندارند (حجاب اجباری) باعث چه تعداد قتل و کور کردن و حبس و شکنجه و از دست دادن شغل و زندگی شده است.  امری که اکثر کشورهای مسلمان (99%) هم بدان اعتقادی نداشته و ظن قریب به یقین میرود که تمسک بدان چیزی جز تلاش برای جبران اقتدار پوشالی از دست رفته نظام نباشد. 

خلاصه آنکه، جز در حوزه علوم دقیقه، در بسیاری از جملات، آموزه ها و سخن بزرگان، میتوان کلمات را چنان جابجا کرد که کماکان بچشم خواننده زیبا نماید.  بدرستی ایراد میگیرند که سعدی در "بنی آدم اعضای یکدیگرند" بجای واژه آخر بهتر میبود "یک پیکرند" می آورد.  ولی نیآورده و خون از بینی کسی هم نیآمده!  قشریون را باید حذر داد که تعصبات نه برای حفظ دین و نه حتی اخلاق، بلکه برای محکم کردن پایه های استبداد و حاکمیت جهل و جور است. ختم کلام آنکه گویندگانِ جملات قصار چهارگانه بالا را عمداً جابجا آورده ایم تا مگر درسی باشد که اهمیت نه به گوینده بلکه به سخن است!

  • مرتضی قریب
۲۱
فروردين

معماها -17

     جعل ماهرانه تاریخ که ردّی از خلاف عقل درآن نمایان نباشد و منشاء گمراهی شود عده ای را نگران کرد.  ولی خوشبختانه جای نگرانی زیاد نیست که اغلب جاعلین تاریخ افراد احمقی بوده اند که جعلیات آنها ناشیانه بوده به بداهت عقل آشکار است.  بیشترین جعلیات در حوزه تاریخ مذهبی و در امور اعتقادی است که فرد حاضر است پای روی عقل و همه شواهد بگذارد.  ایمان مذهبی باعث میشود که عقل از مدار خارج شده و تلاش نویسنده صرفاً دنبال تأیید عقاید تلقینی خود باشد.  معما این نیست که چرا نویسنده مرتکب این کار ناروا میشود، معما اینست چرا توده ها باور میکنند! ببینیم علم زمانه چه میگوید:

  1. علم زمانه.  نکته اساسی در پاسخ به پرسش مطرح شده اینست که، گفتار و نوشتار مربوط به هر عصری خود بازتاب علم زمانه است.  به عبارت دیگر، هرآنچه را در رسالات و کتابهای گذشتگان ملاحظه میفرمائید بازتابی از سطح علم و آگاهی همان دوره است.  این قانون عمومی و شامل هرآنچه بشر تولید کرده است اعم از کتاب، گزارشات، الواح گلی، و حتی سنگ نبشته ها از ازل تاکنون میباشد. این قانون مطلقاً استثنائی ندارد! 

اگر این نکته بدرستی درک و فهم شود بسیاری از مشکلات ما یک شبه ناپدید میشود، باورکردنی نیست اما حقیقت دارد.  ما بدون آنکه خود آگاه باشیم غالباً اسیر آگاهی های نادرستی هستیم که وقتی دقیق شویم منشاء آن را نادیده گرفتن "علم زمانه" میبینیم.  اما علم زمانه چیست؟  منظور از آن، مجموعه آگاهی ها و دریافت های توده مردم یک کشور یا منطقه از دنیای پیرامون است.  یعنی اینکه گذشتگان ما که آرزوی پرواز داشتند هیچگاه نه در نوشته ها و نه در مخیله آنها اثری از هواپیمای مدرن و موتور جت نبوده است.  رؤیای کیکاووس با بستن چهار عقاب به کرسی او و آرزوی خلفای هزار و یک شب با قالیچه پرنده ارضا میشد.  بعدها ژول ورن در داستانهای علمی تخیلی خود گر چه نگاهی به اختراعات آتی داشت ولی مهم این بود که او از عناصری سود برد که در دوره او شناخته شده بود.  مثلاً در سفر به ماه، توپ، باروت، کره ماه و قوانین نیوتون اجزای شناخته شده زمانه او بود.

این علم زمانه حتی در رؤیاهای شبانه و مکاشفات اشخاص معروف نیز نمود دارد.  پیامبر که به معراج رفت نیازمند پرواز بود.  در زندگی روزمره چه دیده بود؟  اسب بود و بال پرندگان!  ترکیب این دو، تنها مَرکب عقلانی برای سفر آسمانی بود!  اما آسمانی که او میدانست آن نیز درک زمانه از آسمان عصر خودش بود و نه آسمان یگانه ای که امروز میدانیم و به حقیقت نزدیکتر است.  آنجا صحبت از سماوات یعنی آسمان هاست که قبلاً تفصیل آنرا در افلاک سبعه در فلاسفه باستان دیدیم.  در غیر رؤیا نیز همین سماوات در قرآن و سایر کتب مقدسه مندرج است که تأکیدی مجدد از بازتاب سطح دانش روزگار خودش است.  اگر غیر این بود جای تعجب میبود.  بهمین ترتیب، فرشتگان آسمانی نیز برای انجام مأموریت ها نیازمند بال بودند؛ دوتا، سه تا، حداکثر چهارتا!  اما امروز اگر کسی مدعی پیامبری شود قطعاً به دانش روز خواهد آویخت.  آسمان و هیئت جدید را بکار خواهد برد و برای پرواز فرشتگان در خلاء فضای بیرونی از موتورهای موشکی کوچک که بر پشت بسته شود سود خواهد برد.

چند روزیست خورشید گرفتگی (کسوف) در بخشی از آمریکای شمالی موضوعی هیجان انگیز شده.  اما در روزگاران قدیم که با این پدیده طبیعی مواجه میشدند، اولاً تصور میکردند کل جهان تاریک شده، ثانیاً برای فرو نشاندن خشم آسمان به قربانی یا نماز وحشت متوسل میشدند.  خواننده خود میتواند موارد عدیده در تأیید علم زمانه را جستجو کند.  علیرغم شواهد روشن چرا بخشی از توده هنوز قادر به رهائی از تلقینات کذب نیستند؟  شاید علت اصلی وجود طایفه ای است که سد راه عاقل و باسواد شدن مردم اند.  کار این طایفه که به خودعالِم میگویند در طی تاریخ، کسب روزی از تحمیق توده بوده که در نبود این کاسبی، چه بسا قرنها پیشتر، مردم از جهل رها شده بودند. 

خلاصه آنکه، مردم باید تصمیم بگیرند یا مطابق علم روز زندگی کرده، خرافات و مروجین خرافات را فروگذارند یا باید طرز زندگی خود را به آن علم زمانه ای که در ذهن دارند فروکاهند، همان کار صادقانه ای که مردم "آمیش" انجام دادند!  آنها رفاه عصر حاضر را فدای زندگی مطابق عصر عیسی مسیح که بدان اعتقاد داشتند کردند.  آویختن به تزهای متعارض که تظاهر و ریاکاری است در زبان عامیانه به خوردن هم از آخور و هم از توبره معروف است که عاقبت خوشی ندارد.

  • مرتضی قریب