فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۳۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علم» ثبت شده است

۲۶
تیر

نقدی بر علت العلل

با نگاه به مسأله آب و جمعیت

     اکنون در صددیم نقدی بر برخی واژه ها که جایگاه مهمی در ادراک حسّی و فلسفی ما دارد وارد کنیم.  یکی از این واژگان که خیلی از آن صحبت شد "علت العلل" میباشد.  این واژه را در مباحث پیشین بویژه در بحث "حکمت مشاء" زیاد بکار بردیم.  همانطور که سابقاً در ابتدا گفته بودیم، بر حکمت ارسطو و نتایج آن انتقادات زیادی وارد است و خوانندگان را توجه دادیم که غرض از مرور آن، صرفاً تطور علوم از دیدگاه تاریخی است و بیان آنها لزوماً نه به مثابه تأیید آنهاست.  اما دیده شده که گاهی در گفتگو های عادی آنجا که مردم در صدد یافتن علت اصلی هستند از علت العلل میپرسند.  این نحوه برخورد و پیگیری در مباحث جاری و زندگی این جهانی باعث سوء برداشت های بیشماری میشود.

     مثلاً کسی چاق است و در جهت درمان بیماری خود در صدد یافتن علت آنست.  میپرسد علت العلل چاقی من از چیست؟  طبعاً مخاطب او در مرور سلسله عوامل، اول از همه انگشت را میگذارد روی پرخوری او.  اینجا مجدداً سوأل میکند علت این یکی چیست؟  مخاطب در جواب ممکنست یکی دو عامل مثل فعالیت بدنی زیاد یا عوامل ارثی را خاطر نشان سازد.  اما اگر سلسله علل همینطور دنبال شود در نهایت به علت اول یا ذات باری تعالی میرسد.  این نحوه تفکر ممکنست اندکی باعث آسودگی خاطر بیمار شود اما مسلماً هیچ فایده ای برای درمان او نخواهد داشت.  اگر او واقعاً نگران احوال خویشتن است باید نزدیکترین عوامل در سلسله نامتناهی عوامل را دنبال کند.  مثلاً باید روی پرخوری یا عوامل ژنتیک متمرکز شود.  با این طرز تفکر سراغ هر مسأله دیگری برویم نهایتاً علت اصلی همانا علت نخستین یعنی علت العلل است و مسبب اصلی اوست.  مثال دیگری در این رابطه مشکل عظیم بی آبی و ویرانی محیط زیست است که در آینده نزدیک، چه در منطقه و چه در سطح جهان، باعث فاجعه و مهاجرت توده های بیشمار خواهد شد.   علت العلل این امر چیست؟   اگر بهمان سبک قبلی روی آوریم بزودی انگشت اشاره بسمت ذات باری نشانه میرود و عجیب اینکه توده زیادی بر همین باور هستند.   لذا بجای آنکه خود دست بکار شده و با تکیه بر خرد خود در صدد چاره جوئی باشند به استغاثه روی آورده و متکی بر انواع اوراد و ادعیه حل مشکل را از آسمانها طلب میکنند.  گاهی هم برعکس شده و افزایش بارندگی باعث سیل و تخریب میگردد.  اینجا نیز با انداختن مُهر نماز و امثال آن بداخل سیل خروشان بجای پرداختن به علل اصلی، رفع بلا را از علت العلل طلب کرده مردم را منحرف میسازند.  در بهترین حالت، آنچه در این باره در رسانه ها دیده و شنیده میشود اشاره به عوامل جزئیست و با فرافکنی مشکلات را ناشی از ناسازگاری آسمان میدانند.  با کمال تعجب، در مورد خشکسالی، دانشمندان محیط زیست مدعو در صدا و سیما با این ساده انگاری عوامانه همنوائی کرده و با جملاتی با رنگ و لعاب عالمانه و دانشگاهی اظهار فضل میکنند.  قابل ذکر است که گاهی رابطه علت و معلولی برای توجیهات سیاسی استفاده میشود.  معمول است که حکومت های تمامیت خواه علت و گناه تمام کاستی ها و شکست های خود را بگردن سیستم قبلی میاندازند و خرابکاری های خود را معلول سیستم قبلی جلوه میدهند.  علت از بین رفتن جنگل ها و تخریب محیط زیست چیست؟ لابد انگشت اتهام بسوی نظام قبلی نشانه میرود.  حتی اگر او گناهی هم نداشته باشد میتواند نظام ماقبل را علت تلقی کند و همینطور ممکنست در پی علت واقعی به قهقرا رفته به حکومت هخامنشیان رسید!.   در توجیه افکار عمومی گاهی دانشمند نمایان برای انحراف افکار و برای آنکه نقش تعیین کننده جمعیت را کمرنگ کنند (زیرا قرار است افزایش جمعیت مقدس باشد) میگویند سهم آب مصرفی مردم فقط 3 تا 5 درصد است.  مقصر مصرف کننده اصلی آب، بخش کشاورزی است که حدود 90 درصد را بخود اختصاص داده.  با این نوع ادله آنها نیز مردم را فریب داده و از گفتن حقیقت طفره میروند.  توگوئی کشاورزی و محصولات آن برای مصرف جامعه انسانی نیست و آبی که بابت آن مصرف میشود ربطی به انسان و جمعیت زیاد مصرف کننده ندارد!  لذا برای اینکه علت عمده را جمعیت زیاد مصرف کننده معرفی نکنند به ترفندهای دیگری میآویزند.  مثلاً میگویند علت اصلی، تغییر اقلیم در ناحیه خاور نزدیک است و این خود نیز متأثر از گرم شدن جهانی کره زمین است.  با اینکه این مطلب حقیقت داشته و یکی از عوامل جنبی است ولی اتفاقاً خود دلیل دیگریست بر اینکه اگر قرار باشد این تغییر اقلیم پابرجا باشد و اگر قرار باشد این خشکسالی استمرار داشته باشد، جمعیت مصرف کننده آب باید کاهش یابد.  اشاره کنیم که اقلیم ما خشک است و اگر گاهی هم سیل از آسمان ببارد مشکل اصلی حل نمیشود.  واقعیت اینست که افزایش جمعیت و حذف برنامه های تنظیم خانواده علت اصلی بوده و بحران های ناشی از آن بصورت یک پدیده واگرا هر سال وخیمتر از سال پیش شده و سایر بحران های زیست محیطی از قبیل خشک شدن دریاچه ها و رودخانه ها و پدیده ریزگردها و تخریب جنگلها و فرونشست زمینها و امثال آن همه از تبعات این عامل است.  پاره ای از علما معتقدند که حل بحران را کشف کرده اند و با کمی صرفه جوئی در مصرف آب و بکار بردن شیوه های نوین آبیاری مشکل بکلی حل میشود.  اولاً باید پرسید اگر "شیوه های نوین" شیوه پسندیده ایست چرا در سایر شئون کشور بکار گرفته نمیشود.  دوم اینکه فرض کنید بنحو معجزه آسائی ظرف یک شب 5 درصد در مصرف آب صرفه جوئی شود.  اما 4 سال دیگر که جمعیت 5 درصد اضافه شود (با فرض رشد فعلی جمعیت %1.2) تمام ابتکارات شما نقش بر آب میشود.  حقیقت آنست که ما کنترلی بر آسمان نداریم که بارش ها را کم یا زیاد کنیم.  ضمناً کنترلی هم بر موقعیت جغرافیائی خود نداریم که بر فرض آنرا به منطقه خوش آب و هوائی منتقل کنیم.  اما چیزی که بر آن کنترل است همانا جمعیت است.  بنظر میرسد بیشترین جمعیتی را که این اقلیم با منابع طبیعی خود بتواند پشتیبانی کند حدود 30 میلیون است.   وسعت زیاد خاک، لزوماً بمعنای پذیرش جمعیت زیاد نیست بویژه این حقیقت که فقط 10 یا 12 درصد این خاک قابلیت کشاورزی پایدار را دارد.   30 میلیون مرفه و با فرهنگ، کاراتر از خیل پابرهنگان و درماندگان است.  در سالهای دهه پنجاه، حکومت وقت، از ترس رشد سرسام آور جمعیت که به یمن توسعه بهداشت و کم شدن مرگ و میر ناشی از آن بوجود آمده بود به برنامه های تنظیم خانواده در سطح کشور پناه برد.  در گذشته های دور، تنظیم جمعیت خود بخود با مرگ و میر ناشی از فقر و انواع بیماریها بطور طبیعی صورت میگرفت.  ارتقاء سطح بهداشت، بدون کاهش نرخ زاد و ولد باعث افزایش افسار گسیخته جمعیت شده بویژه اگر تشویق زاد و ولد هم در کار باشد.  ضمناً، ارتقاء بهداشت، حتی اگر افزایش جمعیت نباشد، خود بتنهائی مصرف آب را افزایش میدهد.  نکته مهم اینست که هر سیستم خردمند برای هر کاری یک حاشیه امن در نظر میگیرد.  یک خانواده، کل درآمد خود را تا انتهای ماه خرج نمیکند بلکه قدری را هم برای مسائل پیش بینی نشده ذخیره میکند.  حکومت های خردمند نیز همین تفکر را در مورد منابع خود در پیش میگیرند.  اگر حداکثر جمعیت قابل پشتیبانی کشوری 30 میلیون باشد در اینصورت جمعیت فعلی آن باید کمتر از این باشد تا با یک رشد کوچک پس از سالها به مقدار نهائی خود نزدیک شود.   آگر جمعیت در همان حدود 30 میلیون حفظ میشد، اولاً با چنین فاجعه زیست محیطی عظیم روبرو نمیشدیم و ثانیاً با داشتن حاشیه امن، هرگونه تغییرات وخیم اقلیمی را میتوانستیم با کمترین تبعات از سر بگذرانیم.  هر چقدر حاشیه امن بیشتر باشد ضربه پذیری در مقابل عوامل طبیعی کمتر خواهد بود. بسیاری از کشورهای متمدن رشد جمعیتی نزدیک صفر دارند تا این حاشیه امن را برای خود حفظ کرده باشند.  ممکنست کسی ایراد بگیرد که چه بسا در آینده روش های نبوغ آمیزی برای کاهش مصرف آب و صرفه جوئی در منابع پیدا شود و لذا نباید جلوی رشد جمعیت گرفته شود.   در پاسخ باید عرض کرد که اگر این آرزو تحقق نیافت چه؟  آیا از سرریز جمعیت بوجود آمده میتوان خلاص شد؟   آیا کسی جوابگو خواهد بود؟  قطعاً هیچ کس جوابگو نخواهد بود.  هند را ببینید و درس عبرت بگیرید.  اما از آنسو با داشتن جمعیت کم و متعادل در صورت لزوم میتوان سیاست رشد را تشویق کرده و یا در نهایت امر، مهاجر پذیرفت.   برای نابود کردن یک ملت، مؤثرترین سلاح تشویق به رشد بالای زاد و ولد است که در اینصورت هم سرزمین و هم آینده آن را بکلی نابود خواهد کرد، این روندی است که هم اکنون در برخی کشورهای آفریقائی در جریان است.    ترساندن عامه از اینکه جمعیت پیر میشود نیز دلیل موجه ندارد و برخلاف آنچه میگویند فاجعه ای قرار نیست رخ دهد کما اینکه در ژاپن پیرها همچنان در کارها شرکت داده میشوند که هم کمک به جامعه است و هم برای بهداشت روانی سالمندان مفید است.  فاجعه حقیقی، حاکمیت جهل است.  ترس از پیر شدن جمعیت مانند اینست که از ترس غرق شدن احتمالی کشتی، پیشاپیش به دریا پریده خود را غرق کنیم!

    نتیجه آنکه پرداختن به موهومات و وارد کردن آن به عرصه زندگی فاجعه بار است.  در عوض، با تکیه بر خرد میتوان از بروز مشکلات پرهیز و در صورت بروز، آنرا با میانجیگری عقل حل کرد.  سوء استفاده از بحث علت و معلول میتواند به نتایج وخیم بیانجامد.   گاهی اگر چند برگ از یک درخت تناور دچار آفت باشد علت را باید در همان محدوده جست.  اگر یک شاخه کوچک دچار آفت باشد، علت را در شاخه بزرگتری که از آن منشعب شده باید جست و نیازی نیست به کلیت درخت آسیب وارد شود.  گاهی هم پیش میآید که تمام شاخه ها دچار آفت شده و علت اصلی در اصل، همان تک درخت است.  گاهی هم بخشی از جنگل ممکنست دچار آفت شده باشد.  منظور اینست که در یافتن علت اصلی باید به نزدیکترین عوامل پرداخته شود که تأثیری در ایجاد آن داشته اند.  مختصر آنکه پرداختن به آموزه های قرون گذشته داروی حل معضلات امروز نیست.  با آنکه ارسطو و استادان وی انسانهای شریفی بوده اند معذالک افکار ایشان و امثال اقران آنها لزوماً بکار امروز نمیآید.  این افکار ارزش تاریخی داشته و برای پی بردن به متدولوژی علم و فلسفه میتواند بسیار مفید باشد.   مدتهاست دوره "هرکه دندان دهد نان دهد " سپری شده.  سخن خوب را دریابید که سخنران خوب زیاد است.

  • مرتضی قریب
۰۳
خرداد

دانشمندان  کیستند ؟

    با توجه به آنچه تاکنون در مورد دانش و تقسیم بندی آن بیان کردیم اکنون ممکنست سوأل شود که دانشمند کیست؟  در زیر سعی خواهد شد به پاره ای از وجوه یک دانشمند اشاره شود.  لازم به ذکر است که اگر این سوأل در چندصد سال پیش در این خطه پرسیده میشد میبایست بدین صورت مطرح میگردید که "علما کیستند؟".   در ادوار گذشته منظور از "علما" در کشور ما، مشخصاً علمای دین بوده است زیرا اصولاً علم به این صورت که امروزه اراده میشود معمول و رایج نیوده و علما صرفاً به کوشندگان دین اطلاق میشده است؛ عالم یعنی عالم به دین و نه چیز دیگر.  در مقابل، آنچه در خارج از دایره دین به امور طبیعی مربوط میشد "حکمت" یا "حکمت طبیعی" نامیده میشد و به معدود افرادی که این موضوعات را وجهه همت خویش قرار میدادند غالباً "حکیم" گفته میشد.   تأکید میشود که تعداد حکما و درجه نفوذ آنان در جامعه، نسبت به علمای دین و نفوذ آنان بسیار کمتر و کمرنگ تر بوده است.  این وضعیتی بوده است که دستکم در سده های اخیر، بویژه پس از صفویه، در کشور ایران حاکم بوده است.  البته اگر مطالعات فلسفی حکیم بر تحقیقات تجربی او سایه می انداخت، وی را فیلسوف نیز مینامیدند.  یادآور میشویم که آنها که با کمک استدلال و عقل در صدد توجیه احکام دینی و فقهی بوده اند، "متکلم" نامیده شده و اشتغال آنان هیچگونه ربطی به فلسفه نداشته و ندارد.  

    اما این وضعیت مختص خطه خودمان نبوده و آنچه در اروپای قرون وسطی گذشته است نیز چنین بوده است.  اگر دوران طلائی یونان باستان را استثنا کنیم، در واقع علم به این صورت امروزی از بعد دوران روشنگری در اروپا ظهور و بروز کرده و عالم یا دانشمند معنای امروزین خود را یافته است.  آنچه در قرون وسطی حاکم بوده، مرجعیت به اصطلاح علمای دین و رواج جزمیات و خرافه و موهومات بوده است.  عصر روشنگری آغاز رواج علم به معنای امروزین خود بوده که اغلب واژه دانش را امروزه همتراز آن بکار میبریم.  اکتشاف راه های جدید دریائی که از حدود 1500 میلادی آغاز شد، سهم مهمی در روشنگری مردم اروپا داشته است.  بویژه دوره بین 1600 تا 1800 میلادی را میتوان عصر طلائی تحول علمی دانست.  پایه های اساسی دانش ها بر اساس خردورزی در این دوره گذاشته شده است.  آهنگ پیشرفت در حوزه های مختلف علوم طبیعی و ریاضیات در این عصر بسیار درخشان و شگفت انگیز بوده است.  دانشمندان و علمای واقعی از این دوره به بعد ظهور و بروز کرده و متعاقب آن پیشرفت چشمگیر در طرز زندگی بشر آغاز گردید.  

     در حالی که تغییر نگرش مهمی در اروپا رخ داده بود، اما نگرش انسان شرقی همچنان متأثر از جزمیات و موهومات بوده است.  نه تنها مردم در خرافات غوطه ور بوده اند بلکه هر حرکتی برای برون رفت از این وضعیت نیز با عکس العمل شدید "علما" مواچه میشد.  ایشان برای حفظ جایگاه سنتی خود چاره ای جز حفظ وضعیت موجود نداشتند، حتی اگر لازمه آن توسل به فریب و ریاکاری و یا اعمال زور میبود.  این حقیقت از خلال نوشته های اغلب نویسندگان آن دوره بصورت شعر یا نثر موجود است.  شیخ اجل سعدی شیرازی از نوادر دوران است که با آنکه خود به طبقه علما تعلق داشت اما استثنائاً طریق رفق و مدارا را با خلق پیشه کرده و با بیانات شیرین خود به تربیت و اصلاح رفتار مردم زمانه خود همت گماشت.  بخشی از یکی از حکایات او در گلستان گویای نظر عموم درباره علما و اظهار عقیده او در این باره است:

    " فقیه زاده ای پدر را گفت، هیچ از این سخنان رنگین دلاویز متکلمان

       در من اثر نمیکند به حکم آنکه نمیبینم مر ایشانرا فعلی موافق گفتار.

      ترک دنیا به مردم آموزند                خویشتن سیم و غله اندوزند

      عالمی را که گفت باشد و بس        هرچه گوید نگیرد اندر کس

      عالم آنکس بود که بد نکند            نه بگوید به خلق و خود نکند "

در این حکایت پسر یکی از فقها، پدر را مورد عتاب قرار داده که آنچه شما بالای منابر به مردم میگوئید خودتان به آن عمل نمی کنید و لذا منهم بدانها اعتقادی ندارم.  یعنی در یک کلام طایفه ای هستید ریاکار و کاری جز جمع مال و مکنت ندارید.  بعبارت دیگر، طایفه شما لیاقت نام "عالم" را ندارد که بر خود گذارده اید.  آنچه از این حکایت دستگیر میشود اینکه گویا رفتار این طایفه همواره  همینگونه بوده بطوریکه تا به امروز نیز ادامه دارد.  بویژه اینکه اکنون منابع ثروت متنوع و گسترده تر شده و دیگر فقط سیم و غله و امثال آن نیست بلکه هنگامی که اقتضا کند و اداره امور در دست باشد همه و همه آنچه که موجود است مورد تطاول قرار میگیرد.  اما در ادامه حکایت، فقیه خود را از تک و تاب نیانداخته و پسر را نصیحت میکند که بیجهت علما را به ضلالت و گمراهی منسوب نکند بلکه به آنچه میگویند گوش فرا دهد و اگر صواب است بدان رفتار کند، صرفنظر از اینکه فقها چه رفتار میکنند.  و بالاخره در انتها نتیجه گیری میکند که:

   "گفت عالم به گوش جان بشنو        ور نباشد به گفتنش کردار

     باطل است آنچه مدعی گوید         خفته را خفته کی کند بیدار

     مرد باید که گیرد اندر گوش            ور نبشته است پند بر دیوار "

جالبست که در این حکایت، سعدی ادعای پسر را رد نمیکند بلکه تلویحاً آنرا قبول کرده ولی با زیرکی جواب خود را بسمت و سوی دیگری نشانه میگیرد.  او توصیه میکند که کاری نداشته باشید که خطیب در زندگی خصوصی خود چه رفتاری دارد.  اگر حرف درستی از او صادر شد آنرا به گوش جان شنوید و در صدد راستی آزمائی آن با رفتار خودش نباشید.  البته این استدلال بجای خود صحیح است اما باید به سعدی بزرگوار متذکر شد که در این صورت همه حرفهای خوب در کتابها (یا بقول ایشان پند بر دیوار) نوشته شده است و دیگر نیازی به وجود و حضور این علما و هدر دادن وقت گرانبها پای منابر ایشان نیست.  به احتمال زیاد اگر سعدی امروز زنده میبود همین توصیه را میکرد.  زیرا در زمان حیات ایشان، کتب سودمند اینگونه به وفور در دسترس همگانی نبوده بلکه کالائی نایاب و گرانبها شمرده میشد.  

     گلستان و بوستان سعدی پر است از این حکایات شیرین که برای پیر و جوان درس زندگی بوده و هنوز با گذشت چندین قرن بهترین منبع تهذیب اخلاق میباشد.   او در جای دیگری که حکایت بذل و بخشش پادشاه به زاهدان زمانه است از قول وزیر به پادشاه توصیه میکند که پول و تسهیلات مالی را باید به دانشمندان بدهد که مایه رونق علم و ادب گردند و نه به زهاد که مادیات آنانرا از زهد و دین داری دور میکند.  اما نکته ای که هست اینکه چه در مورد سعدی و چه در مورد سایر حکما و ناصحان باید مراقب بود که بهرحال نوشته ها و توصیه های آنان در ظرف زمان و مکان خودش مورد اعتنا قرار گیرد و آنچه که روزگاری درست بوده معلوم نیست که امروز هم درست باشد.  بویژه اینکه امروزه کتاب و انبوه رسانه های دیداری و شنیداری راه دیگری برای کسب معلومات بوده و ما را از سفرهائی که برای دیدن شگفتی های دنیا لازمست بی نیاز میکند. 

     بنابراین آنچه در مورد علم و علما در دوران قدیم میتوان گفت این است که در هر حال، خوب یا بد، بهتر است آنها را بعنوان میراثی از گذشته حفظ و نگهداری کرد و با این چشم بدانها نگریسته شود.   این بدان میماند که شما گرامافونی کهنه از جد پدری خود به ارث برده باشید.  با آن چه میکنید؟  طبعاً، هم به جهت وسیله ای آنتیک و ارزشمند و هم به جهت میراثی خانوادگی سعی در حفظ و حراست آن خواهید داشت.  گهگاه آنرا تمیز کرده و روغنکاری میکنید اما هیچگاه بعنوان وسیله صوتی از آن استفاده نخواهید کرد.  زیرا امروز با کیفیت ترین دستگاه های صوتی و تصویری که گذشتگان حتی خواب آنرا نمیدیدند در اختیار شماست.  پس متشابهاً رفتار ما با علوم قدیمه و علمای مربوطه باید اینچنین باشد.  باید اشیاء قدیمی و آثار فکری و فیزیکی آنان را با احترام در جائی مناسب نگاهداری کنیم، صرفنظر از اینکه این ایده غربی یا شرقی یا هرچه میخواهد باشد.  این آثار برای توجه ماست نسبت به آنچه در گذشته جاری و ساری بوده اما نه لزوماً برای عمل طابق النعل بالنعل!   سعدی در این خصوص یک استثناست که هنوز  حجم زیادی از نصایح او قابل اجراست.  اما مطالب دیگری نیز دارد که باید با دیده تردید نگریسته شود.  با این وجود امروزه، هنوز افکاری منتشر میشود که میخواهد ثابت کند آنچه قدما گفنه اند همه  دقیق و صحیح بوده و مشکل از طرف تمدن امروزی ماست که متوجه حکمت این سخنان نمیشویم، بویژه وقتی که پای مسائل ملی در میان باشد.  مثلاً از اینکه گاهی کشورهای همسایه یک حکیم ایرانی را بنام خود میزنند نباید هراسی داشت زیرا حقیقت تغییری نخواهد کرد.  ما باید آنقدر حکیم فرزانه تولید کنیم که از کمبود آن باکی نداشته باشیم.  مگر امروز از این حجم زیاد مهاجرت مغزها بخارج مرزها نگرانیم؟   خوشبختی امروز ما را کمیت و کیفیت دانشمندان و فرزانگان امروز ما مقدر میکند و نه تعداد علمای پیشین و نه کتابهائی که در مدح آنان نگارش میشود.

    امروز باید با دانش روز زندگی کرد.  دانش دیروز برای دیروز بوده است و لزوماً امروز کمکی برای کشف حقیقت نمیکند.  برای نمونه بد نیست فرازی از کتاب "نظر متفکران اسلامی درباره طبیعت" نوشته سید حسین نصر را در اینجا نقل کنیم.   ایشان در بیان مقایسه عالم صغیر و عالم کبیر با اعداد از قول اخوان صفا میگوید: 

                                               "1- مقام احدیت و مبداء عالم است که قابل تکثر نیست

                                                 2- خداوند بدن انسان را به دو قسمت چپ و راست تقسیم کرده

                                                 3- بدن حیوانات به ابتدا و انتها و وسطی تقسیم شده

                                                 4- چهار خلط مطابق با اولین عدد مجذور

                                                 5- پنج حسٌ مطابق با چهار عنصر و اثیر

                                                 6- شش نیروی حرکت در جهات شش گانه

                                                 7- هفت قوه فعال مطابق با اولین عدد کامل و تعداد سیارات

                                                 8- هشت طبع (چهار بسیط و چهار مرکب)

                                                 9- نه طبقه بدن مطابق با تعداد افلاک

                                                 12-دوازده ابواب بدن و تعداد بروج

                                                 28-بیست و هشت مهره ستون فقرات و تعداد منازل قمر

                                                 36-سیصد وشصت عرق بدن مطابق با ایام سال و تعداد درجات "

همانطور که ملاحظه میشود بیان اینگونه مطالب در کتابها اغلب برای تحت تأثیر قرار دادن خواننده است که پذیرای درجه تسلط متفکران اسلامی شوند.  اصولاً  این تبعیض درباره متفکران و اسلامی و غیر اسلامی خواندن آنها غلط است و متفکر، متفکر است.  همانطور که فیزیکدان، فیزیکدان است و پزشک، پزشک است.  اینگونه تبعیضات صرفاً در راستای ترویج عوام فریبی است.  کما اینکه امروزه میبینیم که علمای بزرگ اسلام به هنگام بیماری، شفای خود را از پزشکی غیر اسلامی مطالبه میکنند.  در دوران خلفای اسلامی نیز اغلب پزشکان دربار، یهودی یا نصارا بودند.

     بالاخره دانشمند کیست؟  دستکم اینطور دستگیرمان شد که چه کسانی نمیتوانند دانشمند تلقی شوند حتی اگر به غلط نزد مردم به "علما" مشهور شده باشند.  دانشمند کسی است که به روش علمی اعتقاد داشته و در تحقیقات خود از آن پیروی کند.  اما روش علمی چیست؟   همانست که در نوشته های پیشین به تفصیل گفتگو کردیم.  این روش بعید است در آینده تغییری داشته باشد، اما آنجه قطعاً در آینده تغییر کرده و بهبود خواهد یافت همانا اسباب و لوازم اندازه گیری های تجربیست.  سبک و سیاق علمی در علوم دقیقه مانند فیزیک کماکان استقراء و استنتاج (قیاس) خواهد بود.  اما در هر حال دروازه علم بر روی هر نوع ابتکار و نوآوری باز خواهد بود و طبعاً دانشمند واقعی خود را نسبت به این پیشرفت ها به-روز خواهد کرد.  رکود و جمود و ارتجاع دشمنان علم اند.  در میدان مباحثه نظرات متضادی هست ولی فقط در میدان عمل است که حقیقت آفتابی میشود.  متعصبین به پزشکی سنتی به محض بیماری خود یا عزیزانشان، به پزشک امروزی روی میآورند و حتی پرس و جو کرده پزشکی دانا به آخرین پیشرفتها و مجهز به آخرین اختراعات را جستجو میکنند.  این به معنی طرد پزشکی گیاهی نیست که البته در جای خود در درمان بیماری های عادی مؤثر است.  شاید بد نباشد آنرا بهمان مشابهت گرامافون با سیستم های صوتی تصویری جدید تلقی کنیم.  

     از دیگر خصوصیات دانشمند اینست که از خود تعریف نمیکند و اگر تعریفی باشد به دیگران واگذار میکند.  او در گفتار خود ملاحظه میکند و عبارات "ممکنست" و "احتمال دارد" و "شاید" را زیاد بکار میبرد.  عباراتی که بوی قطعیت را بدهد فقط در موارد نادر استفاده میکند.  در جامعه سنتی ما، کسانی که حافظه خوبی داشته و اطلاعات زیادی در حافظه خود انبار کرده اند را دانشمند تلقی میکنند.  در حالیکه در علوم دقیقه استدلال و قوه منطق حرف اول را میزند و صرف حافظه خوب کسی را دانشمند نمیکند.   البته حافظه خوب، نعمتی است الهی و بسیار گره گشا که معمولاً در علوم انسانی مانند تاریخ و ادبیات نقش اساسی را بازی میکند.  حتی در این قلمرو نیز دانشمند بودن مستلزم بکارگیری استدلال و منطق است زیرا همانطور که قبلاً گفته شد تاریخ نیز یک علم است و ارتباط حوادث مختلف با هم و یا اشیاء کشف شده در حفاری ها و انطباق با ادوار مختلف نیازمند روش علمی است.  لذا داشتن تلنباری از اطلاعات گوناگون نشانه دانشمند بودن نیست چه اینکه امروزه این مهم را بمراتب بهتر از ما یک دیسک یا حافظه قابل حمل انجام میدهد.  اغلب شنیده میشود که ما در تولید علم در ردیف اولیم.  اما تولید علم باید دستآوردهائی داشته باشد که لابد فقط اشخاص خاصی قادر به دیدن آن هستند.  بیاد داستان "لباس جدید امپراطور" نوشته هانس کریستیان آندرسن میافتیم که گویا این لباس جدید را فقط حلال زاده ها قادرند ببینند!   خیاط ناقلا با دریافت مبلغی گزاف بدون دوختن هیچ لباسی پادشاه را لخت و عور به مهمانی فرستاد.   طبعاً مردم حلال زاده از این لباس جدید بسی تمجید کردند که ناگهان پسربچه ای معصومانه پرسید پس پادشاه چرا لباس ندارد!   گاهی اوقات رفتار دانشمند شبیه کودکانی است که با دیدین چیزی بفکر فرو رفته و معصومانه پرسش هائی را مطرح میکنند که ممکنست بنظر دیگران بدیهی و پیش پا افتاده بنظر آید.  در واقع روش علمی چنانست که فرد در مواجهه با پدیده ها باید بفکر فرو رفته و از خود پرسش کند که چرا چنین چیزی اتفاق میافتد.  ما همواره رفتار فرفره در حال چرخش را دیده ایم  و همواره موضوعی پیش پا افتاده تلقی کرده ایم.  اگر بپرسیم چرا نمیافتد هیچ جوابی نداریم.  ولی برخورد یک دانشمند جوان با این پدیده مشابه همان شگفتی و تحیری است که به یک بچه دست میدهد.  دانشمند در صدد کشف راز این پدیده است که چرا فرفره بر زمین نمی افتد.  ماوراء همه اینها، روش علمی او را در دست انداز های پیش رو نجات داده و راه درست را نشان میدهد.  دانشمند با ذهن بازی که دارد همواره آماده شنیدن چیزهای جدید و تفکر درباره همه احتمالات است.  جمود و یکسویه نگری راه بجائی نمیبرد.  مخالفین گاهی ایراد گرفته میگویند همین چسبیدن به روش علمی خود نوعی یکسویه نگری و جمود است.  در پاسخ باید گفت اگر روش بهتری هست لطفاً نشان دهید.  اگر روش حاضر خواب و خیال میبود پس چگونه امروز با کمک آن به این سطح از دانش و تکنولوژی دست یافته ایم.  اگر روش بهتری ارائه شود، دانشمند قطعاً آنرا خواهد پذیرفت.

بعدالتحریر

    متعاقباً پرسش هائی از سوی خوانندگان مطرح شد که بالاخره مصادیق دانشمند چه کسانی هستند.  برخی دارای تیتر دکتر هستند برخی مهندس، برخی کاردان و تکنسین، و برخی هم کاربر صرف هستند.  آیا همه دانشمند محسوب میشوند؟

   دانشمند بطور اخص یعنی کسی که تولید علم میکند و اگر از این منظر بنگرید، اکثریت کسانی که در این ناحیه خاورمیانه اسلامی زندگی میکنند حقیقتاً، در بهترین حالت، کاربر (user) علم هستند و نه عالم و دانشمند.  حتی اگر هم چنین باشد باید خیلی ممنون باشیم و انتظار داشت که با جامعه ای مرفه و در سطح بالا مواجه باشیم.  کاربران دانش و آنها که نتایج جاافتاده و ثابت شده علم را بکار میگیرند معمولاً مهندس نامیده میشوند که از یکی از رشته های مهندسی دانشگاه ها فارغ التحصیل شده اند.  "مهندس" در لغت به معنای کسی است که هندسه میداند زیرا هندسه پایه ریاضیات است و مهمترین مهندسین از قدیم الایام معماران بوده اند.  امروزه عمده بار پیشرفت یک کشور بر دوش مهندسین در انواع حوزه های فنی است؛ حتی رشته هائی مانند کشاورزی و محیط زیست و آب و فاضلاب.  مثلاً در همین جاری شدن سیل در جنوب کشور که هرساله تکرار شده و خسارات سنگین وارد میکند، اگر بودجه تخصیص داده شده در دست مهندسین باشد بطور قطع مشکل حل میشود حال آنکه در دستان سیاست بازان نابکار آب رفته و ناپدید شده و کار سرانجام نمی یابد.  مهندسین در این کشور اغلب در جایگاه واقعی خود ننشسته اند و ابتکار عمل در جای دیگریست.  وظیفه مهم مهندس، طراحی نقشه های اجرائی کارها از ابتدا تا انتهاست و نه کارهای سوداگری و واردات و صادرات.  تکنسین ها، ابزار مهم به فعلیت درآوردن نقشه های اجرائی هستند که در کنار مهندسین در کارخانه و کارگاه بخش مهم کارها را بانجام میرسانند.  چه بسا تکنسین هائی ورزیده که اهمیت آنها و حرفه ای بودنشان بسی بالاتر از مهندس ها باشد.  

     همانطور که در بالا گفتیم، سهم عمده ما از جهان علم و تکنولوژی، نقش کاربر بودن است که اغلب با کپی و چسب (paste) صورت میگیرد.  اشکال این رویه در اینست که همواره باید با یک تأخیر فاز بزرگ دنباله رو جهان متمدن بود.  باید منتظر بود تا یک نوآوری در آنسوی دریاها واقع شود تا بلکه با وارد کردن آن و شاید در بهترین حالت ساخت نمونه مشابه از نتایج آن برخوردار شد.  جایگاه دانشمند برای پر کردن این شکاف عمیق است.  او با کار خود باعث پیشرفت جبهه علم و تولید دانش های جدید در سطح بین الملل است، خواه تیتر او دکتر باشد یا مهندس یا هیچکدام.  مثلاً در حوزه بهداشت و پزشکی، پاستور را داریم که بدون هیچ ادعائی در حیطه میکروب شناسی عامل بیماری ها را کشف و توسعه داده موجب نجات جان بیماران و ابداع روشهای استریلیزاسیون گردید.  در حالیکه پزشکان معاصرش کارهای او را چندان جدی نمیگرفتند.  یا مثلاً با کشف رادیواکتیویته در اولین دهه قرن بیستم توسط مادام کوری، دانشمندان فیزیک اتمی (اعم از دکتر و مهندس)، به کشفیات جدید و مهمی در حوزه اتمی و زیراتمی نائل شدند.  یک شناخت جدید در این حوزه بوجود آمد که قبلاً وجود نداشت.  نتیجه کار دانشمند اینگونه است.  با کار و تلاش پیگیری که دانشمندان در قالب پروژه مانهاتان در طی 3 یا 4 سال انجام دادند موفق به ساخت سلاح اتمی و آنچه میدانیم شدند.  جالب است که عمده آنچه ما امروز از مهندسی هسته ای میدانیم در طی همین مدت اندک با تلاش شبانروزی آنها کشف و شناخته شد.  اینکه اصلاً واکنش زنجیری خودکفا میسر است یا خیر و سطوح مقاطع واکنش های هسته ای و بسیار و بسیاری نکات دیگر در طی همین برهه زمانی روشن شد.  در طی چند کنفرانس مهم بین المللی در دهه  60 میلادی، بنا بر پیشنهاد جامعه ملل، عمده مقالات علمی مربوط به این اکتشافات چاپ و منتشر شد.  با اتکا بر این اطلاعات، مهندسین اغلب کشورهای اروپائی و بعداً سایرین، موفق به طراحی و ساخت نیروگاه های اتمی و سایر کاربردهای صلح آمیز گردیدند که بدون در دست داشتن این اطلاعات قادر به انجام چنین مهمی نمیبودند.  

    ما امروزه، در بهترین حالت، مصرف کننده نتایج کارهای دانشمندان سایر کشورها هستیم.  البته محققین ما نیز بیکار ننشسته و به انتشار کارهای خود میپردازند که paper نام دارد.  اما این کاغذ های علمی وقتی ارزش دارد که منبع الهام برای کاری جدید باشد یا تحولی در نگرش علمی ایجاد کند و یا سنگی سنگین را از پیش پا بردارد.  در سیستم آکادمیک ما، بیشترین ارزش این کاغذ های علمی برای ترفیع محققین میباشد.  علت اصلی این ناکامی، ذهنیت حاکم در تفکرات ما میباشد که معمولاً در شرق باعث عقب ماندگی همه جانبه شده و میشود.  اصلاً همین عبارت که مرتب میشنویم که " از قافله تمدن عقب مانده ایم و باید فکر چاره بود" خود نشان دهنده عمق فاجعه است.  یعنی چه؟  یعنی اصلاً نباید چنین بیانی ابراز شود و دارای چنین ذهنیتی نمی باید باشیم که به چنین بیانی منجر شود.  بیان این عبارت یعنی خود بخود قبول کرده ایم که یک قافله تمدنی هست که ما همواره در پی آن، تازه در بهترین حالت، پشت سرش دوان هستیم که بلکه روزی خود را به آن برسانیم.  پرسش این است که ما چرا نباید جلو باشیم و دیگران در پشت ما دوان ؟!  یا طور دیگر، چرا فرض نگیریم که شرق و غرب همه ناپدید هستند و قافله ای وجود ندارد، اصلاً وظیفه ما چیست؟  آیا راحت سرجای خود نشسته استراحت کنیم زیرا مسابقه ای وجود ندارد؟  چه محرکی باید وجود داشته باشد تا بطور طبیعی عاملی برای حرکت رو به جلو باشد.  پاسخ طلائی فقط یک چیز است و آن طرز نگرش ما به جهان است.  این طرز نگرش فلسفی یا ایدئولوژیک که قرنها با ماست همان اینرسی بزرگیست که ما را رها نکرده و نمیکند.  تا در این نگرش خود تجدید نظر نکرده و دست از این قبیل افکار که " این جهان مادی بی وفا و ناپایدارست و ارزش زیستن ندارد " برنداریم و برای بهبود حال خود و تنظیم روابط خود بر اساس خرد و اخلاق انسانی کاری نکنیم، در همچنان بر همان پاشنه خواهد چرخید.  گویا در جهان سوم، کلمات از بار معنائی خود تهی شده اند.  

  • مرتضی قریب
۱۵
ارديبهشت

حاشیه ای بر علوم فیزیکی

    امروز پیامی از یکی دوستان و دنبال کنندگان همیشگی این وبلاگ دریافت کردم که باعث خوشحالی من و انگیزه ای برای توضیحات بیشتر در ادامه مطالب پیشین شد.  ایشان دیدن فیلمی را توصیه کردند که مربوط به مرحوم آقای "بوید بوشمن" از دانشمندان مطرح فضائی بوده و در you tube گذاشته شده است.   در ادامه درخواست کردند که نظر خود را ارائه کنم.  متأسفانه دسترسی به سایت مزبور ممنوع شده و لذا مجبور به پیگیری نام ایشان از اینترنت شدم.  داستان مربوطه را خوانده و اینک آنچه به عقلم میرسد را خدمتتان ارائه میکنم.  باید همچنان به قول خود وفادار باشیم و مسائل را از دریچه عقلی و علمی نگاه کنیم.  در زیر سعی میکنیم بعنوان تمرینی از مطالب قبلی، ادعاهای مطرح شده در مصاحبه های ایشان را نقد علمی کنیم.

 مقدمه مصاحبه ای که ایشان داشتند با این توضیحات آغاز میشود:

Former Area 51 Scientist Boyd Bushman claimed that aliens and UFOs do exist. Before Bushman died in 2014, he spoke with Mark Q. Patterson an aerospace engineer about his wild and wonderful experiences. The scientist shared jaw-dropping stories about UFO encounters and much more! Read about Bushman’s claims about the extraterrestrial existence and find out if UFO’s exist?

   همانطور که گفته شد ایشان به موضوع بشقاب پرنده و دیدار آنها از کره زمین اعتقاد داشته و خود مستقیماً در این ماجراهای مهیج شریک بوده اند.  برای آنان که اولین بار است عبارت UFO را میشنوند باید گفت کوتاه شده عبارت "اجسام پرنده ناشناخته" است که ما اغب با عنوان بشقاب پرنده یاد میکنیم.  به یاد دارم در مقاله ای طولانی طی چند شماره در روزنامه اطلاعات حدود 25 سال پیش بطور اساسی موضوع را برای خوانندگان تشریح و آنان را از گمانه زنی های دور و دراز برحذر داشتم.  قابل ذکر است که نگارنده خود از دوران نوجوانی و جوانی از معتقدان به وجود بشقاب پرنده ها بوده و اینکه دولت های خارجی سعی در مخفی کردن حقایق آن دارند را واقعی میپنداشته است.  پس بطور طبیعی انتظار میرود که جوانان امروز نیز بطور غریزی به اینگونه موضوعات علاقمند بوده و در صدد دانستن چند و چون آن باشند، بویژه اگر دانشجوی علوم فیزیکی بوده و کنجکاو و پیگیر باشند.  بنابراین نگارنده این سطور خود زمانی از باورمندان به بشقاب پرنده و نه تنها این بلکه، اسرار جزیره برمودا و تمدنهای اسرار آمیز گذشته و ... بوده است.  حتی امروز نیز آرزو دارم که این ادعاها حقیقت داشته باشد چرا که باعث متنوع شدن و رنگین شدن زندگی خشک امروزی میگردد.  اما چه کنیم که پدیده ها باید  با معیارهای عقل و تجربه جور درآید والا در غیر اینصورت هر امری توسط هر فردی بیان شود باید محترم و مقدس شمرده شود.  اکنون به ادامه مطلب میپردازیم.

در مقاله ای در تأیید ادعاهای آقای بوشمن، خبرنگار حرف جالبی زده به این مضمون که پیرمردی در سالهای پایانی عمر چه انگیزه ای برای دروغگوئی میتواند داشته باشد.  که البته حرفیست منطقی و ما را متمایل به پذیرش گفته های ایشان میکند.  البته این را هم داشته باشید که سعدی سرد و گرم چشیده روزگار در یکی از فراز های خود فرموده اند: "اگر راست میخواهی از من شنو / جهاندیده بسیار گوید دروغ"!  ولی از دانشمندان دروغ امریست بعید و نادر.  دروغ نمیگویند اما گاهی همه حقیقت را نمیگویند.  ایشان در مصاحبه ای که داشتند در مورد محل کارشان موسوم به Area 51 چنین اظهاراتی بیان داشته اند که بسیار عجیب مینماید:

 19 members of his crew died in the process of trying to reverse-engineer alien ET (extraterrestrial) technology for the military. He added that aliens themselves have worked on the military base, sometimes dying inside Area 51.

 این بدین معناست که همکاران وی به وسایلی که فرا زمینیان با خود به زمین آورده بودند دسترسی داشتند و در تلاش برای ساخت مشابه آن از طریق مهندسی معکوس 19 نفر از آنان بطور غیر منتظره ای مردند و جالب اینکه این فرازمینی ها هم خودشان آنجا با اینان همکاری داشته اند.  بعقیده ایشان، فرازمینی ها از جائی بفاصله 68000 سال نوری از ما به دیدار زمین آمده اند و طی این فاصله عظیم فقط 45 دقیقه بیشتر طول نکشیده.  اضافه میکند که سفاین آنها از نیروی ضد جاذبه استفاده میکند که بسیار نیرومند است.  این توضیحات با این درجه از جزئیات بسیار مشکوک مینماید و بویژه اینکه اینهمه مدت این وقایع محرمانه نگاهداشته شده است.  شاید اگر این وقایع در روسیه اتفاق میافتاد به مخفی نگاهداشته شدن آنها میشد باور داشت زیرا سیستم روسیه در این مسائل مجرب است.  اما این وقایع در آمریکائی اتفاق افتاده که مسائل خصوصی رئیس جمهورش بسختی از چشم خبرنگاران و عموم مخفی میماند!  اما همه اینها که گفتیم هیچکدام دلیلی بر رد اظهارات این جناب آقای بوشمن نمیتواند باشد بلکه در بهترین حالت قرینه ای بیش نیست.  میدانیم که "قرینه" شبیه دلیل است اما با قاطعیت کمتر.  اما تعداد زیاد قرائن کار را برای جا انداختن مطالب کذب بسیار سخت  میکند.  اما جالبترین بخش گفته های ایشان که میتواند دلیل محکمی برای رد کردن آن ارائه داد بشرح زیر است که عیناً از متن مصاحبه میآوریم:

Bushman maintained that from time to time, he was given UFO parts to examine in his lab at Lockheed Martin. Some of them exhibited strong anti-gravitational properties while others seemed to offer unlimited amounts of electricity. In one case, he remembers scientists using just a small piece of an unknown crystal to power a fully-equipped lab for six months.

   ایشان میفرمایند که گهگاه قطعاتی از "یوفو" به آزمایشگاه ایشان جهت بررسی فرستاده میشد که خواص ضد جاذبه قوی داشته و برخی قطعات دیگر منبع بی پایانی از برق بوده است.  اما ما استدلال میکنیم که اگر قطعه ای خاصیت ضد جاذبه داشته باشد در دست ما نمیماند و پرواز کرده از کره زمین دور میشود؛ حتی اگر در یک بسته بندی عادی حبس شده باشد.  این نمونه ای از "استدلال قیاسی" است که در کلاس شفاهاً توضیح داده بودیم.  یعنی نتیجه گیری از معرفت های گذشته مان بر مبنای عقل.  اما مهمترین بخش پاراگراف فوق، جمله آخر است که رنگی کرده ایم.  میگوید که در یکی از این بررسی ها کریستال کوچکی از یک ماده ناشناخته به آنها داده شده بود که  برق مورد نیاز یک آزمایشگاه کامل با تمام تجهیزات آنرا برای مدت 6 ماه تأمین کرد.  بیائیم اینجا کمی حساب و کتاب کنیم و معنای آنرا درک کنیم.

    هر ماه 30 روز است و لذا 6 ماه حدوداً میشود 200 روز.  اگر این آزمایشگاه، آزمایشگاه معظمی باشد، توان مصرفی آنرا میتوان حدود 1 مگاوات فرض کرد.  لذا میزان انرژی مصرف شده در پایان 6 ماه حدود 200 مگاوات-روز برآورد میشود.  یادآوری میکنیم که مگاوات-روز مثل کیلووات ساعت واحد انرژی است.  بیشترین انرژی رها شده در فعل و انفعالات شیمیائی حدود چند الکترون ولت به ازای یک اتم میباشد.  از سوی دیگر، قبلاً از اصلی نام بردیم بنام "اصل یکنواختی طبیعت" یعنی این واکنش های شیمیائی، نه در 68000 سال نوری بلکه در انتهای جهان هم همین انرژی را میدهد.  اما اگر بر این منوال حساب انرژی را ادامه دهیم چیزی دستمان را نمیگیرد.  بنابراین بهتر است سراغ قوی ترین واکنش یعنی فعل و انفعالات هسته ای برویم که در شرایط مساوی میلیون برابر قوی تر است.  اگر فرض کنیم از ایزوتوپ اورانیوم-235 خالص استفاده کرده باشیم و تک تک هسته های آن شکافته شده باشد برای برآورده کردن انرژی مصرفی آزمایشگاه به دستکم 200 گرم از این ایزوتوپ نیازمندیم.  یادآور میشود که شکافت کامل 1 گرم اورانیوم-235 حدود 1 مگاوات روز گرما میدهد.  میدانیم که گرما باید به برق تبدیل شود که البته راندمان پائینی دارد.  حال اگر فرض کنیم با سحر و جادو کل گرما به برق تبدیل شده باشد کریستال کذائی دستکم 200 گرم جرم خواهد داشت.  مشکلات بسیار دیگری هم هست که این کار را نشدنی میکند از قبیل اینکه: اولاً فعل و انفعال شکافت هسته ای به چشمه نوترونی علیحده نیازمند است.  دوم اینکه جرم بحرانی برای شروع واکنش بسیار بیشتر از 200 گرم است.  سوم اینکه به سیستم های کنترلی نیازمندیم که با یک کریستال کوچک در تناقض است.  چهارم و مهمتر از همه اینکه پاره های شکافت تولید شده آنچنان تشعشعات مرگباری تولید میکند که بدون استفاده از حفاظ های حجیم و وزین ناممکنست.  هرکدام از اینها خود بتنهائی بر ناممکن بودن این سرگذشت  دلالت میکند.   اما هنوز یک راه دررو ممکنست وجود داشته باشد.  و آن اینکه متوسل شویم به آخرین حربه و بگوئیم که تباهی ماده و ضد ماده صورت میگیرد.  البته بصورت تئوری انرژی مورد نظر ما تأمین میشود ولی در انتهای کار دیگر خبری از کریستال جادوئی نخواهد بود!  هرکار بکنیم مطلب جور در نمیآید.  اصل یکنواختی طبیعت مانع از اینست که ادعا کنیم آنها دانشی ماوراء دانش این جهانی دارتد.  ماده در سرتاسر جهان همین شکل است.  همانطور که قبلاً دیدید همین روش نقادانه را برای داستان حمام شیخ بهائی بکار بردیم و نتیجه گرفتیم که احتمالاً جناب شیخ با آب قلیل و ولرم شستشو میکرده اند.  

   نتیجه اخلاقی این بررسی چنین است که دانشجویان عزیز با همین سطح از دانش قادرند که مسائلی  که به سمع و نظرشان میرسد را نقد علمی کرده و اطرافیان را روشن نمایند.  از کمی حساب و کتاب باکی نداشته باشید.

 

بعد التحریر

   خوشبختانه با تسهیلاتی که دوستان فراهم کردند، موفق به دیدن اصل مصاحبه شده و اکنون دریافت خود را مینویسم.  ضمناً پیشنهاد میکنم دیگران نیز آنرا ببینند و نظر بدهند.  این میتواند تمرین خوبی برای آنچه آموخته اید باشد.  رویهمرفته این ویدئو مرا متقاعد نکرد، هرچند ممکنست همه ادعاها درست باشد ولی هیچیک قانع کننده نیست بدلایل زیر؛

1- یکنفر شکاک، کل ماجرا را زیر سوأل میبرد.  شاید میخواهند شما را به اصطلاح سر کار بگذارند و ببینند چگونه واکنش نشان میدهید.  همیشه از این اتفاقات بوده و خواهد بود.

2- اما راوی داستان پیرمرد دوست داشتنی و شریفی است که چنین وصله ای باو نمی چسبد.

3- بدون آنکه بخواهیم اصالت مصاحبه را زیر سوأل بریم، اما لزوماً شرح ماجرا از زبان یک آدم راستگو بمنزله حقیقت ماجرا نیست.  این بدان میماند که نوری را در آسمان دیده یاشم و روز بعد بشما بگویم یک بشقاب پرنده دیده ام!  صدق این مدعا فقط حرف نیست.  یا آنچه که به سراب معروفست و فرد آنرا در بیابان میبیند و خیال میکند آب است.  ما باید حساب "خیال" را از "معرفت" حقیقی جدا کنیم.  

4- راوی داستان، چیزهائی میگوید که در بافت یکپارچه ای که فیزیک را تشکیل میدهد نمیگنجد و در بالا به تفصیل آنها را نقد کردیم و بخش مهم غیر قابل باور بودن داستان را تشکیل میدهد.  همواره حساب و کتاب حرف آخر را میزند.

5- عکس فرازمینی (ET) را نشان دادند که بسیار مشابه آن فیلم کذائی هالیوودی است.  باور نمیکنیم.

6- عکس آسمان بالای کوه را دیدیم و چند لکه نورانی دلیل بر هیچ چیزی نیست.  تا از نزدیک چیزی را نبینیم و بطرق مختلف آنرا بازبینی و بازرسی نکنیم نمیتوان اظهار نظری کرد.

7- عکسهائی از مواد متعلق به یوفو نشان داده شد که هیچ معنی خاصی ندارد.  هر چیزی میتواند باشد.

8- از موادی صحبت شد و نشان دادند با خاصیت "ضد جاذبه".  با یک عکس چطور باور کنیم؟

9- عکس های متعددی بعنوان "مدرک" از یوفو حین نشست و پرواز نشان داده شد که بسیار تار و مبهم بوده و گاهی بصورت یک بیضی نورانی که هیچکدام قابل اعتنا نیست.  حتی میتواند یک اسباب بازی کودکانه باشد.

10- مهمترین چیزی که با دیدن این ویدئو باید به ذهن هر آدم معمولی، نمیگوئیم شکاک، خطور کند اینست که با وجود اینهمه عکس بعنوان مدرک چگونه است که یک فیلم از نشست و برخاست یوفو یا مصاحبه با آنها و یا مراسم مردن آنها و چه و چه گرفته نشده است؟  دستکم خاصیت ضد جاذبه را در فیلم بهتر باور میکردیم.  گو اینکه در فیلم نیز امکان تروکاژ های خاص خود هست و در شعبده بازی ها فرد را معلق در هوا میبینیم.  ولی چرا یک فیلم واضح نداریم؟  عکس ها هیچکدام، جز عروسک های ET، واضح و دقیق نیست!  آیا آن زمان امکان فیلم برداری نبوده؟!

11- از آن 19 نفری که حین مهندسی معکوس مردند چرا یک نفر از بستگان آنها اعتراضی نکرد؟ ایا آنجا هم قوه قضائیه و لباس شخصی ها ذی مدخلند؟

12- همه اینها را گفتیم، اما ابداً بدان معنا نیست که وجود هوش یا موجود فرازمینی را منکر باشیم.  نظر به تعداد بیشمار ستارگان و اینکه برخی ممکنست دارای منظومه ای از سیارات باشند؛ این احتمال هست که روی بعضی از آنها نوعی حیات پا گرفته باشد.  گو اینکه احتمال تماس تمدن پیشرفته ای از این دست با ما بسیار اندک است.

13- برداشت من اینست که کسی که در حد ایمان به موضوع خاصی علاقمند شود دیگر از او انتظار رفتار معقول نمیتوان داشت.  او مانند عاشقی است که عقل در ردیف آخر است.  این پیرمرد محترم و دوست داشتنی، گویا در اواخر عمر به مسائل یاستانشناسی کیهانی علاقمند میشود و دیدن بناهای عظیم باستانی او را مجذوب کرده متقاعد میسازد که باید کار فرازمینی ها باشد.  پس ممکنست تمدن آنها هنوز هم در نوعی رفت و آمد با ما باشند.  امروزه کانون های متعددی در اروپا و آمریکا به این امر باورمندند و حتی دانشمندان معروفی نیز از اعضاء آنند.  هیچ اشکالی هم ندارد اما... با یک امای بزرگ!!!

اما دوستان! ما تحت هیچ شرایطی، هیچگاه نباید عقل خودمان را دست کس دیگری بدهیم.  هرگز!

  • مرتضی قریب
۱۹
فروردين

علوم فیزیکی

   در اینجا میخواهیم درباره علوم فیزیکی بطور عام و فیزیک بطور اخص بحث کنیم.  بعد از علوم ریاضی، سایر علوم فیزیکی کل علوم دقیقه را در بر میگیرد.  در کتب قدیمیتر، مکانیک، ستاره شناسی و حساب احتمالات (مکانیک آماری) را علومی در حدّ وسط ریاضی و فیزیک قلمداد میکردند.  اما ما اینجا همه را تحت عنوان فیزیک محسوب کرده و بطور مشخص در خصوص چگونگی کسب معرفت در خصوص این مجموعه اظهار نظر میکنیم.  بطور سنتی گفته میشد که فیزیک در خصوص اوصاف بیرونی پدیده هاست در حالیکه شیمی درباره خواص درونی مواد است.  امروزه این مرز جدائی بسیار کمرنگ شده و حتی رشته هائی تحت نام شیمی-فیزیک هردو را درهم ادغام کرده است.  صرفنظر از این جزئیات، روشی که در پی خواهد آمد شامل هردو بوده ولی سعی میشود مثالها اختصاصاً درباره فیزیک باشد.  پس بطور عام، آنچه که در پی خواهد آمد با آنکه بمنظور تبیین روش کسب معرفت در فیزیک است، اما معهذا، کم و بیش برای سایر علوم طبیعت نیز برقرار است. 

 

 

روش کسب معرفت

   روش کار عمدتاً بر اساس "استقراء" ( Induction) است اما قیاس (استنتاج Deduction) نیز همچنان کاربرد دارد.  استقراء در لغت به معنای قریه قریه گشتن بدنبال چیزی یا آدرسی است.  اما در فیزیک به معنای مشاهده و تجربه است.  اما نه مشاهده عادی بلکه اگر پدیده خاصی مورد نظر است ما باید این پدیده را در همه حالات ممکن مشاهده کرده، آنگاه به نتیجه گیری پردازیم.  مثلاً میخواهیم اثر گرما را روی تغییر شکل یا حجم مواد بررسی کنیم.  ما نمیتوانیم صرفاً با انتخاب آهن و دیدن اثر گرما روی آن به نتیجه گیری به پردازیم، بلکه لازمست سایر فلزات، و بلکه کلیه مواد در دسترس را مورد آزمون قرار داده و در آخر نتیجه خود را در خصوص اثر گرما روی مواد گزارش کنیم.  اما چون عملاً بررسی همه مواد عالم ناممکنست لذا اجباراً نتیجه گیری خود را به تعداد محدودی مواد منحصر کرده و بر مبنای همین مجموعه اندک از نتایج نتیجه گیری خود را ابراز میداریم.  اما چون به کلیت آن یقین کامل نداریم لذا بر اساس همین نتایج فرضیه ای میسازیم و به این مرحله تدوین "فرضیه" (یا نظریه) گفته میشود.  مثلاً در مورد مثال قبلی، میگوئیم که " فلزات بر اثر گرما منبسط میگردند".  ضمناً از آنجا که یک سری معلومات دیگری نیز از پیش داشته و قبلاً به صحت آنها پی برده ایم، در حین ساختن فرضیه، از خود میپرسیم آیا آنچه مشاهده میکنیم با معلومات قبلی ما سنخیت دارد یا خیر؟  لذا این امر مشاهده، فقط یک مشاهده صرف نیست بلکه همراه است با یکسری پرسش و پاسخ از خود و اینکه آیا مشاهدات ما با آنچه در سایر زمینه ها دیده ایم همسوئی دارد یا خیر.  و اگر مباینتی وجود دارد چرا و چگونه و امثال این قبیل پرسش ها که به تدوین فرضیه کمک بزرگی میکند.  ضمناً باید تأکید کرد که هر جا سخن از تجربه است نه منظور لزوماً تجربه در آزمایشگاه، بلکه درک هر چیز جدیدی است که در ارتباط با دنیای خارج ذهن در ما بوجود میآید.   حسن تدوین فرضیه (نظریه) اینست که نه تنها پیش بینی آینده را برای ما میسر میسازد بلکه تحلیل وقایع گذشته را نیز مقدور میسازد.  نهایتاً، پس از اینکه فرضیه در کوره آزمایشات و مشاهدات مکرر پخته شد صورت "قانون" پیدا میکند و دیگر فرضیه اطلاق نمیشود.  مثلاً در مورد تحلیل وقایع گذشته، با مشاهده چین خوردگی های زمین و گسل های روی زمین متوجه اثر انبساط لایه های زمین در اثر فشارهای ناشی از تنش های حرارتی در پوسته زمین میشویم.  و یا درباره پیش بینی آینده، متوجه این حقیقت میشویم که در آینده با انبساط خورشید در اثر فشار حرارتی داخلی، سیارات داخلی منظومه خورشیدی، از جمله زمین، بالاخره توسط خورشید بلعیده و نابود خواهند شد.  

    برای توصیف علمی هر پدیده ای، لازمست آنرا از مجموعه سایر اموری که با آن درآمیخته ولی لزوماً ربطی به پدیده مورد نظر ندارد جدا ساخت.  و البته این یک امر انتزاعی است که در ذهن صورت میگیرد.  مثلاً اگر در صدد مشاهده و ثبت مسیر سیاره ای هستیم، بدیهیست که انفجار ابرنواختری از ستارگان دوردست، اثری بر مسیر سیاره و لذا مشاهدات مربوطه نداشته و بسادگی آنرا نادیده میگیریم.  اما امور دیگری هم هست که ممکنست بسادگی قابل چشم پوشی نباشد.  مثلاً اگر مطالعه مدار سیاره بهرام (مریخ) مورد نظر باشد، گرانش ناشی از برجیس (مشتری) تأثیر گذار است، اما در بادی امر عمداً آنرا نادیده میگیریم تا کارکرد گرانش عمومی را در ساده ترین شکل خود که بین مریخ و خورشید است مشاهده و تحت بررسی قرار دهیم.   اما در عمل میدانیم که نه تنها مشتری بلکه سایر سیارات نیز مداوماً بر مسیر مریخ طی مدار خود بدور خورشید مؤثر بوده ولی ما برای سادگی کار خود، عجالتاً آنها را از کار خود عامدانه منتزع کرده ایم.   طبعاً پس از نتیجه گیری های اولیه و رضایت از نتایج، عوامل درجه دوم و سوم را بتدریج لحاظ میکنیم.   لذا یک رویکرد مهم در بررسی علمی عبارتست از رویکرد " از ساده به مشکل".   یعنی طرح پدیده ها ابتدا در ساده ترین شرایط و ساده ترین شکل و سپس افزودن یک به یک پیچیدگی ها.   نهایت اینکه توصیف علمی یک پدیده، عبارتست از بیان آن بطوریکه به یک یا چند قانون تجربی مربوط گردد.

 

 

قوانین تجربی
 
    در امور روزمره با مشاهدات متنوعی روبرو هستیم که بصورت ظاهر هیچگونه ارتباطی با هم ندارند.  بویژه اینکه در بادی امر هیچگونه درکی از اینکه آیا این اتفاقات لازم و ضروری هستند یا فقط صرفاً اتفاق و شانس هستند نداریم.  هرچه در تاریخ بیشتر به عقب برگردیم تنوع این امور بیشر و بیشتر شده و هریک امر مستقلی پنداشته میشدند.  بشر اولیه، هر واقعه ای را در نوع خود یک امر مجزا و منفردی دانسته و درک درستی از بهم پیوستگی احتمالی این امور با یکدیگر نداشته است.  اما تدریجاً با انباشته شدن مشاهدات نسل های متوالی در پی یکدیگر، کم کم ، بطور غریزی، بشر در پی مرتبط کردن این امور مجزا با یکدیگر بر میآید.  مثلاً طلوع و غروب مکرر خورشید را به موضع آن در میان ستارگان گنبد آسمان ربط داده و با مقایسه با مواضع ماه به پیش بینی خسوف و کسوف نائل شده. از همین رو یکی از تعریفات علم فیزیک عبارتست از "کشف شبکه ترتب حوادث".  مثلاً اگر نظری به دوران ارسطو بیاندازیم میبینیم که او در صدد چنین کاری بوده ولی بسب نبود آلات و ادوات اندازه گیری و نبود روش های سیستماتیک، توفیق چندانی، دستکم در فیزیک،  نیافته است.  یکی از چیز هائی که حکما در دوره او در صدد فهم آن بودند، مفهوم "نیرو" است.  آنها در حیرت بودند که چگونه تیری که از چله کمان پرتاب شده، چرا همچنان پس از پرتاب به راه خود ادامه میدهد!  حیرت از این لحاظ که میفهمیدند که در لحظه پرتاب، زه کمان نیروئی بر تیر وارد میسازد اما در ادامه مسیرش در هوا، نیروئی که بتواند همچنان آنرا به جلو هل دهد را نمیدیدند.  آنها با مقایسه با راه رفتن خودشان که برای هر گام باید نیروئی اعمال کنند، متشابهاً متوقع بودند که پشت تیر رها شده نیز باید نیروئی مداوم وجود داشته باشد.  شاید اگر ما هم در آن عصر زندگی میکردیم، منطقاً جز این نتیجه ای نمیگرفتیم!   حتی برای یک فرد امروزی که منطقی فکر میکند هنوز این چرا وجود دارد که برای چه تیر به حرکت ادامه میدهد!  ارسطو که حکیمی منطقی بود، آنرا اینگونه توجیه کرد که هوائی که پشت تیر رها شده مانده است همچنان آنرا فشار داده به جلو هدایت میکند.  اینکه توجیه او درست نیست، مهم نیست بلکه آنچه مورد تقدیر است این تلاش وی برای جا انداختن نگرش مادٌی به پدیده هاست.  اهمیت تلاش حکمای گذشته در اینست که آنها از نیروی عقل و استدلال برای مثلاً حرکت تیر پرتاب شده کمک گرفتند و نه توجیه توسط موهومات و ماوراء الطبیعه.  اینکه توجیه آنها نادرست از آب در آمده است مهم نیست بلکه اتکای به عقل در تشریح آنها مهم است.   مثلاً چه نیروئی سنگ را در سقوط آزاد بسمت زمین میکشاند؟  اینجا نیز در ظاهر امر چیزی که این کار را انجام دهد دیده نمیشود و لذا این توجیه ارائه شد که هر چیز در عالم میل دارد بسوی جایگاه طبیعی خود حرکت کند.  و چون جایگاه طبیعی سنگ (خاک) زمین است بنابراین حرکتی رو به پائین دارد.  آنجا که شاعر میفرماید: هر کسی کو دور ماند از اصل خویش، باز جوید روزگار وصل خویش.  از اینکه این توجیهات هیچگونه تشابهی با حقیقت امر که امروز میدانیم، ندارد نباید متعجب بود و بلکه باید خرسند بود که دست ماوراءالطبیعه را تا حدودی کوتاه کرده بود.  اما درباره نیروئی که اجرام سماوی را گرد کره آسمان در حرکت نگاه میدارد، دیگر چاره ای نبود جز اینکه دست بدامن ملائک و کروبیان شوند.  زیرا نه تنها دست شان از بلندای آسمان کوتاه بود بلکه آنچه را هم که ماوراء زمین مادّی میگذشت متعلق به حوزه ملکوت اعلی و موجودات روحانی میپنداشتند و لذا عوامل مادی را از دامان قدسی انها مبرّا میدانستند.  البته، همانطور که قبلاً گفته شد، در مقابل، بسیاری از حکمای باستان رویکرد علمی اختیار کرده و تابع اینگونه توجیهات نبودند.  در هر حال، میدانیم که این وجوه متفاوت و به ظاهر بی ربط بایکدیگر، امروزه همگی زیر قوانین نیوتون معنا و مفهوم واحدی پیدا کرده اند.  مثال تیر و کمان با قانون اول (قانون ماند) و مثال های بعدی با قانون دوم توجیه پذیر است.  نیوتون در مورد سقوط سنگ بر زمین و گردش ماه بدور زمین و سیارات بدور خورشید از یک فرضیه آغاز کرد.  او گفت که هر دو ذره کوچک مادّی که در عالم است یکدیگر را با نیروئی عکس مجذور فاصله جذب میکنند که ضمناً متناسب با جرم هریک از آندو نیز میباشد.  البته او در ابتدا نقطه مادّی را تعریف کرده (مشابه تعریف نقطه در هندسه اقلیدس) و سپس به اجسام مادّی و کرات و ستارگان تسرّی داد.  در ادامه، او از تعاریف و اصول به قضایای پیچیده تر پی برد.  مثل اینکه نیروی گرانش یک کره مانند اینست که تمام جرم در یک نقطه مادّی (مرکز جرم) گذاشته شده باشد.  بگذریم از اینکه هنوز مفهوم نیروی گرانش و اینکه دقیقاً چه چیزی در این تعاملات رد و بدل میشود هنوز در پرده ابهام است.  همینجا یک نتیجه عملی از این بحث ها عاید میشود و آن اینکه اکثریت فیزیکدانان بدنبال علت العلل نیستند، بلکه همینقدر که با استناد به یک قانون عام مجموعه ای از پدیدارها را در یک بافت منسجم بهم مربوط کنند راضی و خرسندند.  این قانون معمولاً ناشی از مشاهدات تجربی است و عبارتست از بیان یک رابطه (یا روابطی) ثابت و عام که وقایع را بهم مربوط سازد.  این بیان معمولاً در قالب ریاضی نمود میابد.  مثلاً سقوط آزاد سنگ نه تنها با قانون عمومی گرانش تبیین میشود بلکه حرکت تند شونده آن نیز خود بخود اثبات میگردد.  آزمایشات متعدد نه تنها مکرراً صحت این امر را نشان داده بلکه بسیاری چیزهای دیگر را که تبیین ارسطوئی از آن عاجز بود را نیز هویدا میسازد.  پرتاب سنگ به بالا مجدداً آنرا به زمین باز میگرداند و همواره اینگونه بوده است اما اگر سنگ را با سرعتی بیش از  11.2  کیلومتر بر ثانیه بسمت بالا پرتاب کنیم، این قانون نشان میدهد که هرگز بسمت مادر خود زمین برنمیگردد.  این نافرمانی از نظر قدما موجب نقض علیّت میشد ولی طبق قانون جدید کاملاً معقول و قابل قبول است.  صحت این قانون چه در رابطه با سفرهای کیهانی و چه تبیین حرکت اجرام سماوی بارها و بارها آزموده شده است و مسیر آینده این اجرام با دقت زیاد پیش بینی میشود.  اما باید احتیاط کرد چه اینکه در مقایسه با قضایای ریاضی باید گفت قوانین تجربی آن ضرورت و جامعیت را ندارد و همواره آنها را باید تا آنجا پذیرفت که هنوز مشاهده ای برخلاف انتظارات آنها دیده نشده است.  در حالیکه در قضایای ریاضی، اگر ضرورت نتیجه ای را انکار کنیم دچار تناقض میشویم.  به عبارت دیگر در تبیین رفتار سقوط آزاد سنگ، قانون گرانش عمومی همانقدر موفقیت آمیز است که نظریه میل طبیعی جسم به جایگاه طبیعی خودش.  هردوی اینها با موفقیت یک پدیده طبیعی را توجیه کرده اند و چه بسا توجیه ارسطو بیشتر هم دلپذیر باشد.  تفاوت آنها در جامعیت آنهاست.  قوانین نیوتون مختص جامدات نیست بلکه رفتار هوا و هر شارّه دیگری را خواه روی زمین خواه در کرات دیگر و هر مکان و هر زمان دیگر تبیین میکند.  در خلال قرون هجده و نوزده، مشاهده مسیر سیاره تیر نشان از اختلالات کوچکی داد که گرانش عمومی نیوتون از تفسیر آن عاجز ماند.  بعدها با ارائه نظریه نسبیت، معلوم شد که این اختلالات ناشی از سرعت بیشینه این سیاره در عبور از نزدیکترین بخش مسیر بوده و تفاوت های کوچکی که بوجود میآید در طی زمانهای طولانی خودش را نشان میدهد.  نظریه نسبیت، نه بطلان نظریه نیوتون بلکه پیوستی برآن بوده است بدین معنی که در سرعت های خیلی زیاد، نظریه اخیر همخوانی بهتری با مشاهدات دارد.  لذا این تصور که نسبیت موجب بطلان نظریه نیوتون است کاملاً اشتباه است.  نظریه قدیمی تر همچنان در کلیه زوایای زندگی روزمره ما حاکم است.  پس در اینجا بدین نتیجه میرسیم که گاهی تجربه های جدید، اصلاحاتی را در نظریه های رایج ضروری میسازد.  قابل ذکر است که در مراحل اولیه تولید قانون تجربی به آن  فرضیه میگویند یعنی فعلاً فرض است تا بعداً ببینیم چه میشود.  پس از تأییدات مکرر در مکرر آزمایشات و مشاهدات تجربی، فرضیه به قانون تیدیل میشود و برای پیش بینی نتایج پیش رو از آن استفاده میشود.  در شکل زیر، چرخه ای که یک فرضیه (نظریه) در آن متولد میشود را نشان میدهد.  آغاز این چرخه اغلب با مشاهده شروع شده و انجامش نیز بخود باز میگردد. 
 

 

اگر مشاهده ای نباشد، چیزی بدنبال نخواهد آمد.  این مشاهده میتواند مستقیم باشد یا غیر مستقیم که توسط دیگران صورت گرفته باشد.  مثلاً در ستاره شناسی، تیکوبراهه حجم زیادی از مشاهدات مستقیم خودش را در خصوص مسیر سیارات تهیه کرد و از آن برای پیشگوئی های  سفارشی دربار دانمارک استفاده میکرد.  اما این گنجینه گرانبها پس از فوت وی در اختیار کپلر قرار گرفت که از مدتها پیش تحقیقات خود را برای طرحی جدید از افلاک آغاز کرده بود.  با اینکه عقاید وی بدواً متأثر از مفاهیم رازورانه پیشینیان بود و مثلاً در صدد تحقیق در باب موسیقی افلاک بود و یا تصور میکرد که اعداد فیثاغورثی در فواصل سیارات دخالت دارد، معهذا کار بیشتر روی اطلاعات تیکوبراهه او را به نتایج غیر قابل گریزی رسانید که بعدها تحت عنوان قوانین سه گانه کپلر مشهور شد.  همین قوانین دستمایه ای شد برای نیوتون که بدون اینکه یک ستاره شناس حرفه ای باشد بخشی از قوانین مکانیک آسمانی خود را از آنها نتیجه گرفت.  اضافه کنیم که مشاهدات و آزمایشات گالیله نیز وی را در تدوین قوانین حرکت یاری کرد.  بعبارت دیگر در روند علمی هم استقراء (مشاهده) و هم استنتاج (قیاس) مددرسان محقق است.  بعدها نیز انیشتن، بدون آنکه خود حتی کوچکترین  آزمایشی انجام داده باشد، بر مبنای نتایج منفی مشاهدات مایکلسن و مورلی، فرضیه نسبیت خود را تدوین کرد.  همانطور که ملاحظه میشود، قوانین تجربی همواره در معرض برخورد با مشاهدات و تجربیات جدید بوده و هر کجا که اقتضا کند، نظریه باید اصلاح شده یا تغییر کند.  گاهی هم در تاریخ علم اتفاقاتی روی میدهد که ممکنست به قیمت پایان عمر یک نظریه تمام شود.  حتی اگر آن، نظریه مهمی چون قانون بقای انرژی (یا درستتر : جرم و انرژی) بوده باشد.  در دهه سوم قرن بیستم میلادی با کشف تباهی بتا، فیزیک دانان این انتظار را داشتند که الکترونهای  ساطع شده همگی دارای یک انرژی بوده باشند؛ نتیجه غیر قابل گریز قانون بقای انرژی.  معهذا دیده شد که این الکترونها دارای انرژی های متفاوت بین صفر تا یک انرژی ماکزیمم هستند که اصطلاحاً به آن طیف انرژی گفته میشود.  برخی فیزیکدانان مشهور، از جمله بور، به این نتیجه رسیدند که شاید استثنائأ در این واکنش بقای انرژی نقض میشود.  جامعه فیزیک بسیار ناراحت بود از اینکه ممکنست قانونی به این جامعیت که اینهمه کارساز بوده است را از دست بدهند.  اما فیزیکدانی بنام پائولی پا پیش گذاشته برای تسلای دل این ماتم زدگان پیشنهاد کرد که ممکنست در این واکنش پای ذره سومی نیز درکار باشد که مقداری از انرژی را دزدیده با خود میبرد.  اما مشکل اینجا بود که اسباب های اندازه گیری حاکی از وجود چنین ذره ای نبود.  بنظر میرسید اگر چنین چیزی صحت داشته باشد، دزد غدٌار چنان ماهرانه میگریزد که هیچ رد پائی از خود بجای نمیگذارد.  واقع قضیه نیز اینچنین بود کما اینکه سالها بعد با آزمایشاتی دقیقتر بالاخره بدام افتاد.  نام آنرا بجهت خنثی بودن نوترینو گذاشتند و معلوم شد اثر متقابله بسیار بسیار ضعیفی با ماده داشته و بهمین سبب رد پای مهمی از خود برجای نمیگذارد.   در این هنگام فیزیکدانان نفسی براحتی کشیده و باقی ماندن بقای انرژی را جشن گرفتند.  
    نکته دیگر در متدولوژی علمی، عبارتست از در کنار هم قرار دادن نظریه های مختلف و حتی الامکان وحدت بخشیدن آنها در بافتی یگانه.  در پاراگراف قبلی از قانون بقای جرم و انرژی صحبت رفت.  در واقع، پیش از این، دو قانون مجزا یکی برای بقای جرم و دیگری برای بقای انرژی وجود داشت و هردو صحت خود را در تجربیات بیشمار نشان داده بودند.  در واقع امروزه نیز هنوز ما از این دو قانون بطور مجزا استفاده میکنیم و تنها در مواردی که با واکنش های هسته ای سروکار داشته باشیم، مجبور به استفاده از شکل کاملتر آن هستیم.  زیرا در واکنش های هسته ای، مقداری از جرم ناپدید شده و بصورت انرژی، طبق یکی از نتایج نسبیت خاص، ظهور و بروز مینماید.  در شیمی، چون انرژی متبادله ناشی از هیئت های مختلف الکترونی در اتم یا ملکول است، دو قانون یاد شده بطور جدا جدا بکار گرفته میشود که ساده تر نیز هست.   انرژی های متبادله در واکنش های شیمی در حدود چند الکترون ولت بوده که منجر به تغییرات جرمی بسیار ناچیز میشود؛ در حالیکه در قلمرو هسته سر به میلیونها الکترون ولت میزند.  اما اگر در تاریخ علم به عقبتر رفته و به قرون 17 و 18 نظر کنیم، حوزه انرژی را خود در چند دستگی میابیم.  کما اینکه حرارت را موجود دیگری پنداشته و با واحد کالری میسنجیدند.  انرژی مکانیکی با اسب بخار و یا معادل آن بعدها با ژول سنجیده میشد.  بعدها ایندو باضافه انرژی های نور و صوت و برق و سایرین یک کاسه شده و همه با یک مفهوم  تلقی و با یک واحد سنجیده شده و میشوند.  
این وحدت بخشی یک پروسه دائمی بوده و در یک طرح بسیار کلی تر تلاش میشود همه نیروها (اثرات متقابله) را نیز شامل شود.  دانش امروز مبتنی بر چهار نیروی اساسی است که همه پدیده های عالم تظاهرات مختلف این 4 نیروی اصلی است.  تاکنون موفقیت های نسبی در وحدت بخشی تعدادی از آنها صورت گرفته ولی تا انجام کامل آن هنوز راه زیادی باقیمانده است.  این وحدت بخشی نیروهای اساسی طبیعت ممکنست در تعاملات معمول ما با طبیعت چندان نقشی ایفا نکند ولی آنچه که انتظار میرود و دستآورد مهمی خواهد بود درک فلسفی ما از کارکرد جهان بعنوان یک کل یکپارچه است.
 
  • مرتضی قریب
۱۷
فروردين

علوم ریاضی

    استخوانبندی فیزیک، و بلکه اغلب علوم دقیقه، بر ریاضی و مباحث وابسته آن استوار است.  امروزه تحقیق در فیزیک و فهم پیشرفت های آن بدون ابزار ریاضی تقریباً ناممکن است.  البته این بدان معنا نیست که فیزیک همان ریاضی است بلکه این وابستگی را شاید با این مثال بتوان روشنتر کرد. برای نجّاری، ماده اصلی مورد نیاز همانا چوب است و گاهی چیزهای ساده را با دست هم میتوان ساخت.  اما برای کارهای حرفه ای و سنگینتر به ابزارهائی چون چکش و رنده و مته و اره و امثال آن نیازمندیم.  ریاضی به مثابه این ابزارهاست که روی ماده خام طبیعت کار میکند.  پس ریاضیات بتنهائی چیزی راجع به دنیای بیرون بدست نمیدهد و بعبارت دیگر یک سیستم تهی میباشد.  اکنون بحث خود را از ریاضی و روش آن آغاز میکنیم. 

   ریاضی، علم کمّیت و مقدار است که شامل حساب و هندسه و جبر و تئوری توابع و امثال آن میباشد.   روش ریاضی مبتنی بر استنتاج قضایا از اصول اولیه است.  این روش موسوم است به استدلال که اغلب از قضایای کلی تر، قضایای جزئی تر را استنتاج میکند و گاه از تعدادی قضیه جزئی تر، قضایای کلی تر را تألیف (ترکیب) میکند.  آگوست کنت کار ریاضیدان را اینگونه تعریف کرده که " سعی ریاضیدان مصروف بر اینست که بعضی از مقادیر را بوسیله بعضی دیگر بر حسب روابط دقیقی که میان آنها موجود است تعیین نماید".  

   روش ریاضی براین مبناست که با وضع تعدادی اصل در ابتدای کار، یک سلسله قضایا را از آن استنتاج کند.  در ریاضی 3 دسته اصل وجود دارد.  

1- تعریف (Definition):  عبارتست از تعریف ماهیت چیزی یا یک مفهوم.  تعریف، سابقه قبلی ندارد بلکه خود نتیجه خلّاقیت ذهن و ساخت ذهن میباشد و در واقع نوعی قرارداد میباشد.  مثلاً در هندسه، نقطه، خط، و صفحه تعریف میشود.  یا مثلاً دایره مجموعه نقاطی تعریف میشود که از یک نقطه بنام مرکز به یک فاصله اند.  متشابهاً اعداد نیز تعاریف خود را دارند.  پرسشی اساسی وجود دارد که این مفاهیم از کجا برای بشر حاصل شده است.  عده ای میگویند ساخته و پرداخته ذهن بدون دخالت تجربه است و عده ای آنرا منحصراً ناشی از تجربه میدانند.  درحالیکه واقع امر اینست که مفاهیم اولیه از تجربه حاصل شده و سپس بکمک ذهن حالت مجرد و انتزاعی بدان داده شده است.  مثلاً ذهن، قرص ماه یا خورشید را گرفته و سپس آنرا بصورت آرمانی از نو ساخته و پرداخته است.  مفهوم اعداد نیز بهمین طریق ساخته شده است و جالب اینکه شمارش با انگشتان دست احتمالاً موجب ابداع سیستم دهدهی شده است.  چه بسا اگر هر دست فقط 4 انگشت میداشت ما امروز شمارش بر مبنای اٌکتال یا هشت تائی را در خدمت میداشتیم.  هرچند هم اکنون ذهن ما قادر به کار در انواع سیستم های شمارش بوده و سیستم باینری (دوتائی) بدلیل سهولت در ماشین های الکترونیک کنونی رایج است.  نزد برخی اقوام وحشی، شمارش فقط از 1 تا 3 است و بیشتر از آنرا میگویند "خیلی".  بمرور در اثر انتزاع بیشتر، اعداد کسری، گنگ، جبری، و موهومی بمیدان آمده و ریاضی را هر چه بیشتر از عرصه تجربی دور ساخته است.  پس بطور خلاصه، میتوان گفت که تعاریف ریاضی، مفاهیمی وضعی و قراردادی است.

2- اصل متعارفه (Axiom):  همه قضایای ریاضی از تعاریف استنباط میشود.  اما برای اینکار به چیز دیگری نیازمندیم که اصول متعارفه هستند.  اصول متعارف، همانگونه که از نام آن پیداست، قضایائی است بدیهی که میان مقادیر غیر معین، روابطی ضروری برقرار میکند.  از قبیل اینکه، کل بزرگتر از اجزاء خود است.  یا دو چیز مساوی با مقدار سوم، خود با یکدیگر مساویند.  اصول متعارف درباره همه مقادیر بطور عام صادق است و صحت آنها چنانست که انکار نمیتوان کرد و اگر انکار کنیم دچار تناقض میشویم.  اصول متعارفه در حقیقت برآیند دو اصل بدیهی دیگر میباشد.  یکی اصل "این همانی" و دیگری اصل امتناع تناقض.  اولی بمعنای اینست که هر چیزی، طبعاً، خودش همانست که هست.  مثلاً کتاب، کتاب است.  دومی یعنی امری را نمیتوان همزمان هم ایجابی و هم سلبی حمل کرد.  مثلاً بگوئیم این یک کتاب آشپزی است و در عین حال این یک کتاب آشپزی نیست.  زیرا ذهن تناقض را نمیپذیرد و از قبول آن امتناع دارد.  اصول متعارفه سهم اساسی را در استدلالات ریاضی بازی میکند و به مثابه ملاطی عمل میکند که از تعاریف شروع کرده و قضایای ایجاد شده را به تعاریف چسبانیده ربط میدهد.  یا رابطه ای بین قضایای استنتاج شده برقرار مینماید. توضیح بیشتر را در پی نوشت انتهای این مقاله ببینید.

3- اصل موضوعه (Postulate): علاوه بر دو مطلب فوق، ممکنست به قضایای دیگری نیز محتاج بود که بدون آن براهین ما متوقف بماند.  در هندسه اقلیدسی دستکم یک اصل تحت این عنوان هست که به اصل موضوعه اقلیدس معروفست.  این اصل میگوید " از یک نقطه خارج یک خط، نمیتوان بیش از یک خط بموازات آن مرور داد".  اصل موضوع را نمیتوان بکمک تعاریف اثبات کرد و تنها میتوان آنرا بهمان صورت پذیرفته و بدین ترتیب بتوان سایر قضایا را اثبات کرد.  اصل موضوع، از آنجا که خودمان آنرا وضع کرده ایم بیشتر به تعاریف شباهت دارد و یا برعکس، شاید بتوان گفت تعاریف همگی نوعی اصول موضوعه هستند.  البته بعدها با کنار نهادن این اصل، نشان دادند که بدون آنکه گرفتار تناقضی شوند هندسه ریمان و هندسه لباچفسکی مانند هندسه اقلیدسی بصورت قانونمند ساخته میشود.  در اولی، که در فضای کروی ارائه میشود، هیچ خط موازی نمیتوان رسم کرد ( یا به عبارتی، دو خط موازی یکدیگر را قطع میکنند) و در دومی روی فضای زین اسبی، بینهایت خط موازی میتوان از نقطه مفروض رسم کرد.  همانطور که قبلاً اشاره کرده ایم، فضای واقعی همانا فضای کروی بوده و هندسه ریمانی درست تر است.  اما در مقیاس کوچک هندسه اقلیدسی کاملاً کفایت کرده کما اینکه بنّایان و معماران دقیقاً از همین هندسه پیروی کرده و میکنند.  بد نیست اضافه کنیم که یکی از بهانه های مخالفت با روش علم همین نکته است که ایراد میگیرند اگر قرار باشد هراز گاهی قاعده ای نقض شود پس این شیوه از بنیان غلط است.  در حالیکه واقعاً اینطور نیست و اگر ایرادی هست ناشی از سوء فهم آنهاست.

استدلال ریاضی

   اکنون از خود میپرسیم با در دست داشتن این اصول اولیه، یعنی تعاریف، اصول متعارفه و اصول موضوعه، بکجا میخواهیم برسیم؟  پاسخ اینست که هدف ما بیرون کشیدن معرفت های جدیدتری از دل این مبانی اولیه است.  این چیزهای جدید را "قضایا" مینامند.  برای این کار به ابزاری کارآمد نیاز است که نام آن "استدلال ریاضی" است.   پس استدلال ریاضی عبارتست از روشی است که بکمک آن قضایای جدید از مبانی اولیه بیرون کشیده میشود.  مهمترین استدلال ریاضی "Deduction " است که آنرا "قیاس" ترجمه کرده اند ولی ما ترجیح میدهیم آنرا "استنتاج" بنامیم که درک بهتری را به ذهن متبادر میسازد.  تعریف کلاسیک استنتاج مطابق آنچه یونانیان باستان گفته اند اینست که " ذهن از یک قضیه کلی به قضیه ای کمتر کلی میرسد".  مثل اینکه ما مفهوم مثلث متساوی الاضلاع را از مفهوم کلی تر مثلث نتیجه گیری میکنیم.  یا آنچه در کتب فلسفه مثال میزنند "انسان فانی است، سقراط انسان است، پس سقراط فانیست".  زیرا چیزی که برای کلی صادق باشد برای اجزای آن نیز صادق است که اگر غیر از این باشد به تناقض میرسیم و ذهن از پذیرش آن امتناع دارد.  اما در تعریف جدیدتر استنتاج، عمل عکس نیز اضافه شده است یعنی "ذهن از قضیه ای کمتر کلی به قضیه ای کلی تر میرسد".  مثل اینکه از حساب به علم جبر رسیده ایم و یا از هندسه مسطحه به هندسه فضائی که کلی تر است رسیده ایم.  از اینکه مجموع زوایای مثلث دوقائمه است به حکم کلی تر مجموع زوایای یک کثیر الاضلاع میرسیم.  و بالاخره باید اضافه کرد که در تمامی استدلالات ریاضی، تعمیم ( Generalization) بکار برده میشود و آنچه را که در مورد یک موضوع خاص اثبات کردیم آنرا بتمام موارد مشابه تعمیم میدهیم.  مثلاً اگر در مورد یک مثلث نشان دادیم مساحت برابر حاصلضرب قاعده در نصف ارتفاع است، خود بخود این حکم درباره همه مثلثات در هر گوشه جهان و هر زمان و هر مکان صادق است.   علت این قطعیت در اینست که قضایای ریاضی از تجربه حاصل نمیشود و لذا تعمیم آن کلی و عمومی است.  در حالیکه در فیزیک یا شیمی، چون حقایق آن از راه تجربه وصول میشود لذا تعمیم در علوم تجربی چنین قطعیتی ندارد.  مثلاً با مشاهدات مکرر درباره مواد مختلف نتیجه میگیریم که جامدات بر اثر حرارت منبسط میشوند، اما ممکنست استثنائاتی نیز دیده شود کما اینکه یخ در اثر حرارت آب شده کاهش حجم میدهد.  لذا تعمیم در فیزیک ممکنست قطعیت تعمیم ریاضی را نداشته باشد.  

برهان (Demonstration)، تجزیه و ترکیب (Analysis, Synthesis) 

   برهان ریاضی، استدلالی است بر مبنای استنتاج (قیاس) که در آن از تجزیه یا ترکیب استفاده شده باشد.  منظور از تجزیه (تحلیل) عبارتست از اینکه موضوعی پیچیده را به عوامل ساده تر خود تجزیه کنیم و منظور از ترکیب عبارتست از بدست آوردن معرفتی جدید و پیچیده تر با ترکیب عوامل ساده تر.  هر قضیه ریاضی را میتوان کلیتی دانست مرکب از تعاریف، اصول متعارفه و اصول موضوعه و احتمالاً قضیه یا قضایائی که قبلاً اثبات شده باشند.  مثل اینکه در قضیه "مجموع زوایای یک مثلث دو قائمه است"، عناصر  اولیه برهان آن عبارتند از تعاریف: جمع، زاویه، مثلث، و دو قائمه بعلاوه اصل موضوع اقلیدس و اصل متعارف "دو چیز مساوی با یک چیز، خود مساویند".  تجزیه و ترکیب دو سوی مخالف یک روش اند.  در ترکیب، از اصول ساده آغاز و به قضایای جدید میرسیم. در تحلیل در صدد اثبات قضیه ای هستیم که باید از آن شروع و به تعاریف اولیه که مورد قبولند برسیم.

قوانین ریاضی، عبارتند از روابط ثابتی که بین مقادیر برقرار است.  مثلاً افزودن واحد بر واحد، که قانون اعداد صحیح است.  در واقع قانون را میتوان نوعی تعریف بحساب آورد.  یا مثلاً یک معادله درجه دوم، قانونی است بین تغییرات یک متغیر و یک تابع در عمومی ترین شکل خود.   گو اینکه این قوانین ریاضی ربطی به تجربه ندارد اما برخی از این روابط را فیزیکدانان برای توجیه عالم خارج (خارج از ذهن) از ریاضی وام گرفته و نهایتاً به قانونی تجربی بدل کرده اند.  مثل اینکه سقوط آزاد یک جسم در نبود مقاومت هوا از یک معادله درجه دوم برحسب زمان پیروی میکند.  این به معنی این نیست که ریاضی، رفتار طبیعی را دیکته میکند بلکه به معنی اینست که ما نزدیکترین شکل ریاضی برای این رفتار را جستجو میکنیم و مادام که خلاف آن ثابت نشده آنرا قبول میکنیم.  نمونه این سوء تفاهم را در نوشتار پیشین دیدیم، آنجا که قدما چون کامل ترین شکل را دایره میپنداشتند لذا حرکات سماوی را دایروی دانسته چه اینکه عالم علوی را مبرا از نقص و عیب میپنداشتند.  کوتاه سخن آنکه، ریاضیات با آنکه علمی ذهنی است و ربطی به دنیای خارج ندارد، لیکن دارای فوائد زیادی بوده و علوم تجربی، بویژه فیزیک، وقتی در قالب آن ریخته شود وضوح و قطعیت خاصی مییابد. 

پی نوشت

   اصولاً پایه و اساس هرگونه استدلالی، چه ریاضی و چه غیر ریاضی،  یک سری قوانین اساسی فکر است که در متون قدیمی به "اوّلیّات" موسوم بوده و اینجا ما آنها را اصول بدیهی یا اصول عقلی مینامیم.  چنانچه در هر استدلالی و درباره هر موضوعی مرتباً به اصول پایه ای تری به عقب بازگردیم و در جستجوی استدلال محکمتری باشیم، سرانجام به نقطه ای میرسیم که دیگر از چرائی آن نمیتوان پرسش کرد و بمنزله نقطه مبدآ استدلالات است.  این نقطه که آغاز همه استدلال هاست همان اصل "این همانی Identity"  میباشد.  که قابل استدلال نیست بلکه بدیهی است.  مثلاً  الف = الف که در آن شکی نیست.  در فلسفه دو اصل دیگر از این اصل مشتق شده و اتفاقاً آنچه ارسطو ارائه کرده است این دو اصل زیر است و نه اصل این همانی.  گاهی ایندو را یکجا در یک اصل بیان میکنند که ما در متن تحت عنوان "امتناع تناقض" ذکر کردیم.  و اما این دو بشرح زیرند:

1- اصل امتناع اجتماع نقیضین:  یعنی شئ نمیتواند در عین حال هم خودش باشد و هم خودش نباشد.  بعبارتی، وجود و عدم وجود با هم جمع نمیشوند.  مثلاً این فلز مس است و همین فلز مس نیست!  این حیوان اسب است و در عین حال اسب نیست!

2- اصل امتناع ارتفاع نقیضین (یا امتناع حالت سوم): یعنی میان وجود و عدم وجود، شئ دیگری نیست.  شئ یا هست و یا نیست، شق سومی وجود ندارد.  یا بعبارتی امکان ندارد که شئ نه هست باشد و نه نیست باشد.

تبصره:  اصل "این همانی" را با اعتماد کامل در ریاضی استفاده میکنیم و بسیار سودمند است.  اما خارج از حوزه ریاضی گاهی محل بحث است.  زیرا این اصل، شئ را به نظر ثبات و عدم تغییر مینگرد و تآکید میکند که شئ در نفس خود همیشه ثابت و پایدار است مشابه آنچه در اصول استاتیک در مکانیک فیزیک داریم.  این اصل با نظریه ثبات که پارمنیدس بیان کرده است همخوانی دارد، حال آنکه حقیقت جهان بیشتر موافق نظر هراکلیتوس است ناظر بر اینکه هیچ چیزی در هیچ آنی ثابت و پایدار نیست.  ظاهراً بنظر میرسد وجود عدم ثبات در جهان، درستی این اصل را محل تردید قرار میدهد.  گویا هگل نیز با نظریه "تز" و "آنتی تز" خود همین معنا را میرساند یعنی هر چیزی در عین حال ضد خودش نیز هست!  واقعیت اینست که با آنکه نظر هراکلیتوس در کلیت خود درست است اما از دیدگاه عملی، حتی در امور ناپایدار نیز ثبات نسبی داریم که به "شبه پایداری Quasi Stability" موسوم است.  یعنی اگر بازه زمانی را باندازه کافی کوتاه بگیریم، با وجود تغییر، میتوان ثبات نسبی را درک کرد.  مثلاً اگر این فرد جوان است، فعلاً برای این چند روز همینگونه است.  اختلافی که بین علم و فلسفه است در همین جاست که تصور فلاسفه از جهان یک تصویر سیاه و سفید است و رنگ خاکستری جایگاهی ندارد.  در حالیکه جهان واقعی اینگونه نیست.  بسیاری از چیزها در همان ناحیه وسط است که اصل امتناع ارتفاع نقیضین آنرا نفی میکند.  مثلاً در هر لحظه، شخص باید یا جوان باشد یا جوان نباشد.  حالت سومی نباید باشد.  یعنی عبور از جوانی لابد در یک آن باید انجام شود.  در حالیکه عملاً اینگونه نیست.  اینگونه نیست که فقط دو درجه از بودن و نبودن وجود داشته باشد.  لذا خارج از حوزه ریاضیات باید با این اصول با قید احتیاط برخورد شود.  

  • مرتضی قریب