فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قانون» ثبت شده است

۰۷
آذر

چگونه میتوان یک شبه ثروتمند شد

     همه ما از کوچک و بزرگ و از ضعیف و قوی همگی علاقمندیم در کمترین زمان ممکن به بیشترین ثروت دست یابیم.  البته این آرزویی است که برای خیلی امریست ناممکن در حد تخیلات که در حد یک آرزو باقی میماند.  اما از تخیل گذشته، شاید شرایطی وجود داشته باشد که بتوان امیدوار بود که به این آرزو نزدیک شد.

    تصور کنید از 90 میلیون جمعیت فعلی کشور، هر نفر سرانه 1000 تومان ناقابل برای شما بفرستد.  اعانه مزبور آنقدر ناچیز است که اساساً اسکناس 1000 تومانی در بازار نایاب است و کمترین وجه عملاً از 10000 تومان به بالا محسوب میشود.  بنابراین هر کس از فقیر و غنی از کوچک و بزرگ قادر است هریک 1000 تومان ناقابل (یک سکه 1 سنتی!) بعنوان اعانه کمک کرده برای شما بفرستد.  کم و زیاد شدن 1000 تومان هیچ تأثیری در اقتصاد فرد ندارد، اما مجموع این اعانات که 90 میلیارد تومان باشد شما را یک شبه میلیاردر میسازد بدون آنکه به کسی هم زیانی وارد شده باشد.

    حال تصور کنید بجای 1000 تومان، نفری یک میلیون تومان برای شما بفرستند.  جمع مبلغ مزبور این بار سر به 90 تریلیون تومان میزند که با احتساب دلار 100,000 تومان معادل 900 میلیون دلار میشود که شما را به عرش اعلی پرتاب میکند.  این در خواب و خیال هم نمیگنجد ولی تنها اشکال در تحقق آن، عدم رغبت مردم به دادن چنین رقمی بطور بلاعوض به آدمی که او را نمیشناسند است، حتی اگر اعانه دهنده ثروتمند باشد.  پس راهش چیست؟

   ساده ترین راه اقدام به تأسیس بانک زیر نظر بانک مرکزی است.  شما همان مقصود بالا را میتوانید حتی در گستره بزرگتر زیر پوشش بانک انجام دهید.  با دادن وعده سود خوب، با جلب اعتماد سپرده گذاران میتوان آنها را تشویق کرد که نه یک میلیون بلکه هزاران میلیون تومان نزد شما سپرده گذاری کنند و در عوض هرماهه مبلغی سود دریافت کنند.  بدین ترتیب، یک شبه ثروتمند شدن دیگر خواب و خیال نیست ضمن اینکه اعانه بگیر شرمگین هم نیستید بلکه حالا بانک داری موفق و اسم و رسم دار هستید که خود به دیگران اعانه میدهید.  گام بعدی چیست؟  باید یکی دو سال اول سپرده گذاران را از بهره عالی اشباع کنید تا سایر مرددین هم بیایند بجای تماشا، هست و نیست شان را نزد شما سرمایه گذاری کنند.  خوب که تعداد آنها بحد کفایت رسید و خزانه شما سر به صدها تریلیون تومان زد کافیست گام نهائی برداشته شود.

    در گام آخر، موجودی بانک را به کشورهای خارج منتقل کرده در آنجا اقدام به خرید مستغلات و سرمایه گذاری های مطمئن کرده ناگهان بانک را ورشکسته اعلام کنید.  پولی در بساط نیست و حالا نوبت بانک مرکزی است که تعهد پرداخت سپرده گذاران را اجرا کند.  از کجا؟  از کیسه ملت! یعنی با چاپ کاغذهائی که پول بدون پشتوانه محسوب شده تورم کمر شکن ایجاد میکند.  بعبارتی، پرداخت مال باختگان از جیب آحاد ملت داده میشود.  این درست مانند همان نقشه ایست که قبلاً با زبان خوش تقاضا کردید نفری یک میلیون تومان بحساب شما بریزند و نریختند ولی حالا بانک مرکزی شرعاً و قانوناً و به وجهی بمراتب بهتر آنرا انجام داده و کسی هم بنظر ناراضی نمیرسد چون کارها همه از مجرای قانونی بوده است.  همه راضیند و بانکدار خوشبخت که شما باشید در جزایر بهشتی با پول ملت زندگانی را به خوشی و لذت سر میکنید.

   منتها این اتفاق میمون شرط و شروطی دارد و نه هرکسی قادر به ورود است و نه هرکجای کره زمین قابل وصول باشد.  این امور فقط در فاسد ترین نظامات دنیا که فساد نهادینه باشد قابل حصول است.  طبعاً کسانی مجاز و قادر باین کارند که نظر مثبت بانک مرکزی و مقامات بالا را داشته و احتمالاً شیرینی لازم را هم داده باشند!  بعبارتی، ذوب در نظام باشند.

   اما تصور نشود در چنین نظاماتی فقط همین یک راه برای یک شبه پولدار شدن وجود دارد.  وقتی فساد نهادینه باشد به تعداد ستارگان آسمان راه های بیشمار هست.  رایج ترین آن ایجاد بحران های جهانی است که منجر به تحریم هایی شود که در سایه رفع آنها یک الیگارشی کامل برای حل آنها شکل گیرد.  در اینصورت شما وارد سازوکاری برای دور زدن تحریم ها شده و با در دست گرفتن نقل و انتقالات مالی به بهانه کمک به گردیدن چرخ اقتصاد از ثروتی که کم از بانکداری نیست برخوردار خواهید شد.  حتی میتوانید مدعی قهرمان ملی بودن باشید چه اینکه تلاش کرده اید کشور را از گرفتاری اقتصادی نجات دهید!  لازمه این کار ید واحده بودن است که اگر در نزدیکی با مرکز قدرت و حلقه اطراف آن قرار گیرید به ثروتی نجومی دست خواهید یافت.  اما شرط لازم، در هماهنگی کامل بودن با دیگر چرخ دنده های نظام است.

خلاصه آنکه، ثروتمند شدن در ممالکی که آزادی سیاسی و اقتصادی در آن زیر سایه حاکمیت قانون است، برای همه میسر است.  منتها همه کس به یکسان موفق نیستند و تنها افراد سخت کوش و دارای ایده به موفقیت بالا میرسند که نمونه های آنرا اغلب میشناسیم.  متأسفانه امثال افراد صاحب قریحه فرصت رشد و پیشرفت در نظامات فاسده نداشته مجبور به ترک وطن هستند و صحنه را برای خودنمائی مفسدین و ثروتمند شدن از طرقی که ذکر آن رفت باز میگذارند.  برخلاف ملل راقیه که کسب ثروت از راه تلاش در تولید است، در نظامات فاسده انباشت ثروت از راه سلب مالکیت است.  تأسیس بانک و نهادهای بزرگ مالی از ابتدا به نیت جمع اموال ملت و نهایتاً سلب مالکیت اوست.  تورم و گرانی افسار گسیخته ای که نتیجه محتوم این رویه است را نیز بسادگی بر گردن بیگانه انداخته خود را از هرگونه مسئولیت مبرا میدانند. توجیه وضعیت بویژه برای نظامات دینی ساده تر است که در پاسخ به منتقدین در اعتراض به فساد خواهند گفت اینها هیچ جای نگرانی نیست، آنچه مهم است حفظ حجاب است حال چه بر سر بانوان باشد و چه بر سر حقایق و پوشاندن آن.  

  • مرتضی قریب
۱۹
مهر

دو امپاس بزرگ

   امروزه با دو امپاس یا تنگنای بزرگ روبرو هستیم.  یکی در سطح ملی و دیگری در سطح بین المللی، بشرح زیر:

1- امپاس ملی: امروز آنچه واضح و روشن است مطابق آمارهای دولتی حدود 8 دهک جامعه اگر نه زیر خط فقر بلکه محتاج معیشت روزانه اند.  از دو دهک برتر که در فقر و مسکنت نیستند قشر کوچکی از صدقه سر تحریم ها و دور زدن آنها از ثروت های نجومی برخوردار شده و بلحاظ منافع شخصی مایل به استمرار همین شیوه هستند.  باقیمانده از دو دهک برتر، طبقه متوسط رو به زوالی هستند که با ادامه این اوضاع، آنها هم ناگزیر به خط فقر و زیر آن خواهند رسید. نتیجه؟!  شگفت آنکه آنچه در این اقتصاد ورشکسته حاکم است ارز کشوری است که دشمنی با آن از اوجب واجبات است!

در عموم کشورهای راقیه در صورت وقوع چنین بحران هائی و بسا بسیار پیش از نمود بحران، حاکمیت سیاسی استعفا داده و راه را برای هیئت حاکمه ای جدید با رهیافتی جدید باز میکند.  بدیهیست که ادامه حاکمیت قبلی با سماجت بر سیاست های خود نه تنها موفقیتی حاصل نمیکند بلکه بحران را مداوماً عمیق تر میکند.  این وضعیت بویژه در رژیم های دیکتاتوری و علی الخصوص از نوع دینی بمراتب شدیدتر و فاجعه بارتر است.  چسبیدن فرد خودکامه بر کرسی قدرت راه خروج از امپاس را باز نگذاشته که هیچ، تنگنا را هم هردم تنگتر میکند.  او حتی اجازه یک همه پرسی ساده را هم نمیدهد هرچند که برای سایرین تجویز میکند.  در چنین شرایطی کشورداری به موضوع "ماندن" بر قدرت تقلیل می یابد حتی شده با ایجاد رعب و وحشت در مردم و اعدام زندانیان سیاسی.  بحران سیاست خارجی و بحران معیشت داخلی همه به  کنار، امکانات بالقوه و بالفعل کشور، چه مادّی چه معنوی، همه زیر سایه الیگارشی طبقه حاکمه در حال زوال است.  که البته حرف دقیقی نیست چه اینکه عملاً بخش عمده این امکانات نابود شده و چیز زیادی برای "زوال" باقی نمانده!  نه تنها دریاچه ها و رودخانه ها را خشکانده اند بلکه مهمترین سرمایه کشور یعنی آبهای زیرزمینی فسیل شده حاصل تجمع میلیونها ساله در ظرف چند دهه بر اثر سوء مدیریت و مُلهم از برنامه غلط افزایش جمعیت بصورت برگشت ناپذیر نابود شده است.  چه بسا از دید بسیاری، این "سوء مدیریت" نیست بلکه برای آنها که برنامه نابودی کشور را تضمین شده میخواسته اند فوزی عظیم است.  آنچه همگان میبینند بحران آب و هوا و انرژی است اما آنچه از دید عامه پنهان است رها کردن محوطه های باستانی در دست غارتگران اشیاء زیر خاکی و رها کردن نگاهداری بناهای تاریخی و فرونشست شهرهای مهم ناشی از عوارض یادشده و البته از دست رفتن درختزارها و مراتع و در یک کلام گسترش بیابان در سطح کلان است.  آینده بلند مدت نیز طی قراردادهائی با حفظ نگاه به شرق به بیگانگان فروخته شده و قرار نیست چیز قابلی برای نسل های آتی برجا ماند.  سیاست کُرنش در برابر شرق بدیلی نامتعارف برای رابطه متعارف با جامعه بین الملل بوده است.

2- امپاس بین المللی: مهمترین سازمان بین المللی موجود همانا سازمان ملل متحد (یا خلاصه UN) میباشد.  شاید در بدو تشکیل خود در مواردی موفق به حفظ صلح بین الملل بوده اما تدریجاً در خدمت سیاست بازان ریاکار درآمده است.  نمونه امروزی آن دبیرکل فعلی است که علیرغم همه شواهد که همگان در رسانه های معتبر شاهد و ناظر که چگونه غیر نظامیان بیگناه اُکراینی در خانه های خود هدف بمباران شدید بوده و منابع اصلی اقتصادی و کشاورزی آنها زیر بمباران کشور همسایه نابود میشود معهذا دبیر محترم خم به ابرو نمیآورد!  اما اگر در بخشی از خاورمیانه خدانکرده کسی عطسه کند داد و فریاد برآرد که حقوق بشر نابود شد!  او و نهادهای موازی همفکر باصطلاح حمایت از حقوق بشر چشم خود را بر نقض حقوق بشر در نواحی خاص بسته اما دم از صلح جهانی میزنند.  لذا بدلیل این ناکارآمدی ها باید چشم امید از این تشکیلات پرخرج بریده و در عوض، ملت ها خود بدنبال سازمان دیگری باشند که بدرستی در پی حفظ حقوق آنها باشد.  در مطالب پیشین مکرر به چنین سازمانی با نام "شورای ملل متحد" (یا خلاصه UC) اشاره شد که بلکه آنها که دست اندر کاران سیاست و حقوق بین الملل اند بفکر ایجاد این سازمان یا چیزی شبیه آن باشند (1402/5/30).  خوشبختانه امروزه ارتباطات جهانی بیش از پیش اجازه چنین کاری را میدهد که مردم دنیا بدون واسطه بتوانند با هم در تماس و گفتگو و از مشکلات خود باخبر بوده و با وجود چنین تشکلی امیدوار بود با اتحاد و یکپارچگی مستقلاً در روند تصمیم سازی جهانی مؤثر باشند.  باشد که این شورا بدیلی مناسبتر از سازمان ملل برای مقابله با فساد اتحاد نامقدس مستبدین باشد.  بگذارید سازمان ملل متحد نیز همچنان بکار خود سرگرم باشد شاید در آن هم فوایدی باشد.

خلاصه آنکه، عبور از تنگناهای خوفناک مستلزم ابراز شجاعت و دلیری ستُرگ است.  چیزی رایگان و بدون هزینه بدست نمیآید که تجربه تاریخی نیز بکرّات ثابت کرده که قول خدمات مجانی جز ترفندی فریبکارانه نبوده است.  راه حل های جادوئی هیچگاه جواب نداده و نخواهد داد.  میگویند کشور در شُرُف نابودیست که البته هست ولی در واقعِ امر بخش بزرگی تاکنون نابود شده، مگر اینها که اتفاق افتاده نابودی نبوده است؟!  بخش بزرگی از گاز کشور همچنان تلف شده یا بیهوده مشعل سوزی میشود که خود زیان بزرگی است.  بطور کلی، حذف مستبد شرط لازم هست اما کافی نیست، چه فراوان اند مستبدین بالقوه زیر پوست جامعه مُترصد شرایط مناسب تا بصورت بالفعل برخیزند!  پس چه باید کرد؟  باید جلوی بالفعل شدن این مقوله گرفته شود.  چگونه؟ با تدوین قانون، قانونی عقلائی، انسانی، و عملی.  یعنی بموازات حذف مستبد، تدوین قانون از همان اهمیت برخوردار است.  تنها در سایه چنین قانونی است که خطر بالفعل شدن استبدادهای نهفته را بتوان کاهش داد.  متأسفانه، اخلاق با همه مزایائی که دارد بتنهائی قادر به ایجاد جامعه ای "انسانی" نیست.  بعلاوه، ایجاد شورای ملل متحد علاوه بر نقش بین المللی خود بر امپاس های ملی نیز غلبه خواهد کرد.  مشکل بزرگ امروز دنیا مستبدینی هستند که پول های یامفت را در انحصار و اختیار گرفته آنرا بی محابا صرف استخدام طیف وسیع اوباش دنیا بمنظور بحران آفرینی بین المللی میکنند.  صدالبته زیر پرچم مقدس کمک به مظلومین جهان و زیر سایه باصطلاح صلح جهانی!  از جامعه شناسان و حقوق دانان و سایر اهل فن انتظار میرود تجارب خود را در برون رفت از این دو تنگنای بزرگ ارائه کنند.

  • مرتضی قریب
۲۸
تیر

حکومت مطلوب

    سرنامه بالا از عبارات رایج در تقریرات حکمای سقراطی عاریه گرفته شد که غایت آن همانا آرمانشهر افلاطونی بود.  گفتگوی این روزهای مردم، چه تصریحاً و چه تلویحاً، اغلب حول همین محور دور میزند و میپرسند بهترین نوع حکومت آتی چیست؟  موضوع مزبور نه تنها در مکالمات حکمای یونان بلکه در بین نخبگان ایران باستان نیز مطرح بوده است.  اگر نخواهیم خیلی دور برویم بد نیست بخشی از تقریرات نویسنده کتاب سیاحتنامه ابراهیم بیک را عیناً بیاوریم.  مطالب حول و حوش اوایل سلطنت مظفرالدین شاه است که کورسوی امیدی در دلها ایجاد شده بود.  مینویسد: اوائل شورش و آشوب فرانسه، حکیمِ با سیاست میرابو خطاب به ملت فرانسه کرده میگوید: " ای فرزندان فرانس بدانید و آگاه باشید که هر فردی از افراد بنی بشر که از کِتم عدم به دایره وجود قدم نهاده، لابد است به حکم عقل سلیم از نعمت حرّیت بر وجه اکمل بهره مند باشد؛ و حرّیت کامله بر دو قسمت است: یکی حرّیت روحانیه، دیگری حرّیت جسمانیه. حرّیت روحانیه ما را اولیای دیانت مسیحیه کاملاً از دستمان گرفته، عموم ما را در امور روحانیه عبد ذلیل و بنده مطیع اوامر خود کرده اند و ما را در این ماده هیچ گونه حق مداخله متصور نیست، چنانکه جسارت نداریم یک مسئله را مکرر از ایشان بپرسیم که فوراً چماق تکفیر را به گرده مان میزنندو داغ ارتداد بر جبین مان مینهند. در این صورت، در مواد روحانی باید بنده فرمانبردار اولیای دیانت و از نعمت آزادی محروم باشیم. حرّیت جسمانیه ما را هم فرمانفرمایان، یعنی ظالمان مستبدین، از دست ما گرفته، ما را در این پنج روزه حیات دنیویه بالکلیه محکوم احکام و فرامین خود شمرده، بر طبق مشهیات نفس سرکش خود بارکش انواع تحمیلات و تکلیفات شاقه خارج از حیز قدرت هر انسان نموده اند. در این ماده نیز عبد ذلیل و بی اختیار مطلق در نزد ظالمان مستبد بوده از نعمت حرّیت و آزادی بی بهره و محرومیم. ای فرزندان فرانسه و ای ابنای وطن عزیز و ای برادران فلکزده و پریشان روزگار! در این صورت تکلیف ما بیچارگان چیست و دستگیر ما کیست؟ آیا غیرت و حمیت شما رضا میدهد که ما در این حال بدبختی مانده، در این آتش جگرسوز که بیرون از حکم خداوندی و خارج از انصاف و انسانیت است بمانیم؟ هنوز که وقت باقیست باید چاره علاج خودمان را بکنیم و پرده غفلت را از دیده بصیرت بدریم و خود را به سعادت ابدی برسانیم! مطالبه ما حق است و این آزادی بسته به جنبش غیورانه و غیرت شماست".

    نویسنده کتاب که نظم بعدی ممالک فرنگ را دیده مینویسد: "در ممالک مغرب زمین، از ملت هرکس که قلمی دارد، از هر طبقه ای که هست، ولو که دیوانه باشد، هرگاه مقاله ای به لحاظ منافع ملیه نوشته به روزنامه بدهد فردای آن خواهی دید که تمامی عقلای قوم مقاله آن دیوانه را میخوانند. اگر حرف سودمندی دیدند بدان عمل میبندند وگرنه روی هم ترش نکرده چینی به ابرو نیاورده میگذرند. بالعکس هرگاه در مملکت ما عاقلی از این مقوله چیزی بگوید و یا نوشته در روی کاغذ به نظر عموم برساند، بسبب کوتاهی نظر و تنگی حوصله بیکباره صدا بلند میکنند که "بابا چنان چیزی در عالم نمیشود" آن قدر هوهو میکنند که آن عاقل دیوانه میشود. فرق میان ما و ملل مغرب زمین همین قدر است که به ایشان هرکس هرچه بگوید ولو که محال باشد تا آخر گوش داده پس از آن رأی خود را در آن باب بیان میکنند. ولی ما با همه محدودی خیال، در نیمه مطلب، از هر طرف ناسنجیده و نیندیشیده داد میزنیم که محال است! خصوصاً که گوینده چون من، از مال دنیا تهی دست باشد. و گذشته از اینها، هرگاه یکی را بخت مساعدت کند و سخن سودمند خود را از این همه عقبات صعب المرور بگذراند بجز از دو کلمه بی بهای آفرین! ثمری از آن به حال گوینده و ملت حاصل نخواهد شد. نمیدانم از آزادی افکار و قلم برای دولت و ملت چه ضرری حاصل تواند شد که زبان گویندگان را بسته و خامه نویسندگان شکسته اند؟"  نویسنده در ادامه، شرح مختصر دیدار خود از وطن را میدهد: "همه چیز هست، چیزی که نیست قانون است. نظم ندارد. از اینرو، وظیفه احدی از حاکم و محکوم، رعیت و صاحب منصب معلوم نیست، و بدین سبب مکتب ندارد، مالیات ندارد، رشوت دارد، استبداد دارد، اجحاف دارد، شهرها خراب مانده، صحراها لم یزرع مانده، آب ها گندیده، گدایان وزیر گشته، وزیران گدا شده، کار در دست غیراهلش افتاده، ..."

خلاصه آنکه، نظم و قانون در غرب ادامه منطقی همان "حکومت مطلوب" افلاطون است که به توسعه قوای روحی و جسمی تأکید فراوان داشته.  میگوید برای حکومت باید نخبه ها انتخاب شوند و نه مردمی که دائماً بدنبال ثروت اند بلکه حکام باید خردمند و خرسند به زندگی ساده باشند.  تعلیمات ابتدایی باید در کودکی صورت گیرد ولی نه با اجبار! اما آنچه او پیش بینی نمیکرد دشمنی آتی ارباب دیانت با زندگی توأم با خرد بود که تمدن را با وقفه ای هزار و چند صد ساله روبرو کرد.

  • مرتضی قریب
۳۰
مهر

حاکم و فیلسوف

    از افلاطون نقل است که حاکم یک سرزمین باید فیلسوف باشد.  یا اگر بخواهند برای جایی حاکمی انتخاب کنند باید از فیلسوفان باشد.  بعبارت دیگر، یا حاکم باید فیلسوف باشد و یا فیلسوف باید حاکم شود.  این توصیه ایست کاملاً بجا زیرا اگر چنین میبود آرمانشهر افلاطون بسیار پیشتر از این به واقعیت میپیوست.  این میتوانست همان بهشت موعود باشد که عده ای آن را در ناکجاآباد جستجو کرده و میکنند.  اگر این خواسته افلاطون به واقعیت میپیوست، زمین بهترین مکان زندگی در گیتی میبود.  اما آیا واقعاً چنین چیزی ممکن است؟

    احتمالاً همه، دستکم در حرف، با نتیجه گیری بالا موافقند.  اما باید گفت گزاره فوق با یک اما و اگری همراه است که شاید از دید افلاطون پنهان مانده است.  خواسته آرمانی و شریف افلاطون محقق نخواهد شد مگر با نکته ای که در پی میآید همراه شود.  تبصره ای که باید به گزاره حکیم پیوست شود بدین شرح است: آرمان فوق در شرایطی محقق خواهد شد که تمام سرزمین ها بدان عمل کنند!

   بارها و بارها به تجربه دیده شده که اگر سرزمینی خوشبخت با حاکمیتی مردمی و قانون مدار، در محاصره سرزمین هائی با حاکمیت های خونریز و ستمگر باشد در اینصورت قانون مداری و خوشبختی آن چندان دوامی نخواهد یافت و توسط همسایگان وحشی بلعیده میشود.  مهربانی و نرم خویی در همسایگی کارگزارانِ ستیزه جو و فاقد مدنیت کارگر نیست و هر جزیره ای از مدنیت که در میان دریای توحش شکل گرفته باشد شانس چندانی برای بقا نخواهد داشت.  مگر اینکه در فرصتی که دارد خود را از نظر تدافعی چنان ارتقا دهد که غلبه همسایگانِ ستیزه جو بسادگی میسر نگردد.

   رویه عکس نیز همان نتایج را دارد.  اگر دنیا همگی کم و بیش حاکمیت هائی نظام مند و قانون مدار شده باشد بطوریکه هر سرزمینی با هر نوع رویه سیاسی که دارا باشد خود را مقید به نظاماتی بداند، صرفنظر از اینکه بطور آرمانی فیلسوف حاکم باشد یا نباشد، در این صورت وجود یک سرزمین و تنها یک سرزمین فاقد نظم و قانون که حاکمیتی ستیزه جو داشته باشد کافیست تا باقی سرزمین ها را دچار بحران سازد.  سرچشمه حاکمیت های ستیزه جو، یا ناشی از حس برتری جوئی و کسب قدرتِ بیشتر و انضمام سایر سرزمین هاست و یا ناشی از ایدئولوژی و اغلب زیر لوای ایدئولوژی است.

   پیشتر با ذکر مثالی از بازی فوتبال نشان دادیم که چگونه حاکمیتی یاغی میتواند بحرانی فراگیر ایجاد کرده و در کار خود موفق هم باشد.  اگر همه مقید به قوانین بازی باشند ولی یک تیم تمام قوانین را زیر پا گذاشته و به اعتراض ها وقعی ننهد، طبعاً این تیم حتی با کمترین آشنائی با بازی فوتبال قادر است قوی ترین تیم های حرفه ای را مغلوب سازد، بویژه اگر مربی آن دچار توهم قدرت ماوراءالطبیعه تیم خود شده باشد!

   پس اگر قرار باشد حالت تعادلی بر جهان مستولی باشد یا باید همه سرزمین ها متشابهاً در حالت تنش و آماده باش باشند تا از خود در صورت تهاجم همسایگان دفاع کرده و شاید در موقع مقتضی، خود نیز به دیگران حمله کنند.  یا باید به میثاق های بین المللی گردن نهاده و مقید به اصول شناخته شده ای باشند و در جهانی عاری از تنش در همزیستی مسالمت آمیز باشند.  طبعاً شق اول مستلزم حالت برانگیخته ای است که انرژی زیادی را برای دوام این حالت مطالبه میکند.  پیشتر نمونه هائی از این قسم حاکمیت های ستیزه جو ارائه شد که بمثابه هرمی اند که وارونه بر زمین مستقر است و بوروکراسی عظیمی باید مرتب در تب و تاب برای افراشته نگاهداشتن آن باشد.  شق دوم حالت طبیعی و کم هزینه است که عقل متعارف به همان تمایل دارد.  کما اینکه فرایند های طبیعی در دنیای بیجان همه از مسیری انجام میشود موسوم به "اصل اقل انرژی".  لذا پرسش برانگیز و بسیار شگفت آور است که چگونه گاهی انسان اشرف مخلوقات چنین به بیراهه میرود.

خلاصه آنکه، توهم قدرتِ لایتناهی حتی اگر در کوتاه مدت با نتایج درخشانی همراه باشد زود باشد که به شکست منتهی شود.  این توهمات معمولاً زائیده ذهن های ایدئولوژیک است که بارها و بارها به نتایج فاجعه بار ختم شده است.  امروزه با وجود ارتباطات ساده بین المللی در دنیای مدرن، باطل السحر چنین فجایعی میتواند "شورای ملل متحد" باشد. آنچه در بالا گذشت نکته مهمتری را هم بما یادآور میشود.  و آن اینکه افلاطون و سایر بزرگان اگر مطلبی گفته اند معلوم نیست کاربردی ابدی داشته باشد کما اینکه متوجه شدیم که حکومت آرمانی ایشان وقتی میسر است که فراگیر و سراسری باشد.

  • مرتضی قریب
۳۰
ارديبهشت

آسیب شناسی استبداد

    غالباً بازخورد خوانندگان در بخش نظرات، گلایه از فساد نهادینه، عدم توجه به نظر مردم و البته وجود استبداد است.  در واقع، اگر نه همه، بلکه اکثر عیوب و کاستی های جامعه را میتوان به بزرگترین عیب یعنی استبداد نسبت داد.  پرسش کلی این است که استبداد چگونه بوجود میآید و چگونه استمرار پیدا میکند؟  شاید پاسخ ساده و مختصر را در وجود فرهنگ باید دید.  گسترش فرهنگ متعالی و مترقی به تمرین و آموزش بستگی دارد.  در یک فرهنگ بدوی و طایفه ای شاید استبداد و وجود مستبد چندان عجیب نباشد، منتها وجود آن در جامعه شهری و متمدن، غیرمتعارف و غیرطبیعی است.

    نکته مهم و عجیب این است که آحاد بشر همگی مستعد مستبد شدن اند!  بعبارت دیگر این احتمال برای همه بیش و کم موجود است و تنها به شرایط زمان و مکان و شاید مقداری شانس بستگی داشته باشد.  نظراً، هر آدم عادی و بلکه هر شخصیت محترمی میتواند واجد این قابلیت باشد.  مسیری از ساده به پیچیده برای شکل گیری وجود دارد.  چگونه؟  اگر یکنفر از کار شما تعریف کند طبعاً خوشحال میشوید.  اگر تعداد زیادتری از همان کار تمجید کنند طبعاً خیلی خوشحال تر شده بخود مغرور شده از خود راضی میشوید.  معمولاً کار به همینجا ختم نمیشود.  فرض کنید اطراف فردی خودشیفته را عده ای مجیزگو و متملق احاطه کرده باشند.  اگر ارتباطات فرد با خارج از مجموعه فقط با عبور از فیلتر مجیزگویان ممکن باشد و اگر زمان کافی داده شود، دور و بری ها میتوانند از فرد مزبور یک مستبد، حتی در سطح کشور، بسازند.  بعلاوه، چنانچه پاداش مالی به مجیزگویان داده شود و شدت ارادت افزایش یابد، مستبد قلدرتری ساخته و پرداخته میشود. 

    این دستور پخت یک مستبد عادی است.  اما چنانچه موضوع متافیزیک و تخیلات ماورائی نیز درمیان باشد مستبدی خداگونه در کشور ظهور خواهد کرد.  این فرد هرچه کم مایه تر و فرومایه تر، شدت و دوام استبداد وی بیشتر است.  او یک پارانوئید تمام عیار است که از آسمان به زمینیان مینگرد.  این فرد چه بسا در شرایط عادی مثلاً کاسب خوبی هم باشد و کم فروش و متقلب هم نباشد.  منتها افتادن در مسیری منتهی به استبداد دینی شرایط را بکلی عوض میکند.  عقده های حقارت و خود کم بینی از عوامل تشدید این فرآیند است.  سواد او هرچه کمتر باشد دخالت او در امور هرچه بیشتر است و گستره آن کل علوم زمینی و آسمانی را پوشش میدهد.  منتها تبعات منفی و فاجعه بار دستورات خود را بگردن نگرفته دیگران را مقصر جلوه میدهد.  از نشانه های بارز آن، تکبر بی اندازه و عدم اذعان به شکست تصمیمات خود است.

   اما چه باید کرد که اساساً استبداد بوجود نیاید، و اگر هم آمد چگونه از شرّ آن خلاص شد؟   در وهله نخست باید به مواد اولیه آن نگاه کرد.  مهمترین مادّه اولیه، وجود فرد کم مایه، متکبر، خودشیفته و پرخاشگر است.  اما از این مسأله گریزی نیست زیرا در همه جوامع بیش و کم چنین افرادی هستند.  عامل مهم بعدی مجیزگویان اند که در فرهنگ شرقی کم نیستند.  لذا دوای آن آموزش و اصلاح فرهنگ حاکم است.  در جامعه ای مرفه که افراد هریک بکاری و شغلی سرگرم باشند احتمال پدید آمدن بیکاره ها کمتر است.  بنابراین یکی از زمینه های بوجود آمدن آن، بیکاری و فقر است.  با وجود فقر است که میتوان آدمها را خریده مرید خود ساخت.  کمترین سطح آن استخدام در حلقه مجیزگویان و بالاترین سطح آن استخدام در گروه های نیابتی برای انجام ترور و قتل مخالفان است.  بی جهت نیست که حکومت های استبدادی علاقه ای به رفاه جامعه و ترویج فرهنگ انسانی نداشته و پیاده نظام خود را از محیط فقر استخدام میکنند.

    مریدان اگر اندک باشند، دادن پول و پاداش بالاخره در توان ثروتمندان میان مایه هست.  اما در سطحی به وسعت یک کشور این کار براحتی میسر نیست.  برای اینکار باید شرایطی ایجادشود که ثروت کشور زیر نظر مستبد رفته و نظارت های متعارف را دور زده امکان پرداخت های نجومی در وسعتی گسترده مهیا شود.  در این شرایط، از بستر فقر فساد گسترده پدیدار شده کار را تمام میکند.  پیشگیری از چنین سرانجام شومی باید از همان مراحل اولیه آغاز شود که سرِ چشمه شاید گرفتن به بیل/ چو پر شد نشاید گذشتن به پیل!  اما چه باید کرد که اگر استبداد حاکم شد از شرّ آن خلاصی یافت؟  چکار باید کرد وقتی مواد اولیه را در دیگ ریخته آنرا پختید ولی ته گرفته سیاه و مسموم شده غیر قابل استفاده شد؟  باید دور ریخت!

خلاصه آنکه، استبداد بازتابی از روح اهالی جامعه است.  استبداد و مستبد بدون پیش زمینه مناسب روی نخواهد داد و این پیش زمینه از درون جامعه میجوشد.  دوای آن آموزش، اصلاح فرهنگ حاضر، و ترویج فرهنگ متعالی است که مؤثرترین واکسن برای پیشگیری از پا گرفتن دیو استبداد است.  تدوین قانون مدنی و محدود کردن مدت مسئولیت ها اساس کار است.

  • مرتضی قریب
۲۶
فروردين

معماها -18

    دیدیم که یکی از مهمترین مشکلات ما در اینسوی کره زمین، پاگذاشتن روی شواهد و بی توجهی به عقل است.  اگر به دقت سلسله علل بررسی شود نهایتاً ریشه این مشکل را در آزمندی و طمع برای کسب ثروت و قدرت خواهیم دید.  همه راه ها معمولاً به یکجا ختم میشود: پول!  دوای این درد جز آموزش درست و تدوین قوانین بدست نخبگان و دادن سررشته امور به نمایندگان منتخب نیست.  از موادی که بافت اصلی قانون را تشکیل میدهد، هنجارهاست. همه مدعی هنجارها هستند، اما چه کسی راست میگوید و چه کسی دروغ؟

  1. هنجار.  هنجار عبارت از الگوهائی است که روابط اجتماعی را تنظیم میکند و اکثریت جامعه خود را بدان پایبند میدانند.  شکستن هنجارها را جامعه نمی پسندد و لذا اگر هنجار به قانون تبدیل شده باشد، شکستن آن با برخورد قانونی مواجه میشود.  اکنون علیرغم خطر گسترش جنگ و متعاقباً تشدید بحران اقتصادی که جامعه را به حد ورشکستگی رسانده باید دید آیا طرح مجدد "حجاب" بعنوان هنجار و راهی کردن نیروی نظامی در خیابانها برای برخورد با "ناهنجاری" عملی عاقلانه و در خور تحسین است؟

ابتدا بهتر است معمائی دیگر را مطرح ساخت.  واقعاً انسان در میماند که این چه معمائی است که از یکسو در صدد محو یک قوم تاریخی هستند، اما از سوی دیگر آداب دینی همان قوم را که اقتباس کرده سرلوحه کار خویش قرار داده، مردم خود را بخاطر عدم رعایت آنها سرکوب کنند؟!  یکی از این آداب مسأله موی زن و حجاب بوده است (1402/12/21).  این معما هرگز حل نشده است.  بنظر میرسد چنین رویه شگفت آوری فقط از یک نظام دینی تمامیت خواه ساخته باشد. 

تحمیل کنندگان این رویه مدعی اند حجاب یک هنجار است و عدم رعایت آن موجب فساد جامعه میشود.  اما واقعیت حاکی از این است که پیش از وقوع انقلاب اسلامی 1357، هنجار جامعه، آزادی پوشش بود و فسادی که اکنون هست در آن دوره نبود.  چنانکه انقلابیون اسلامی و رؤسای آن همه از پرورش یافتگان آن دوران هستند!  اتفاقاً نظر غالب حضرات حوزه های دینی هم تآکید همین واقعیت است که دینداری جامعه آن روزگار بسی بیش از امروز بوده است.  پس اگر غیر از این باشد، آیا جوشش انقلاب 1357 حاصل یک جامعه فاسد بود؟

لذا این که میگویند حجاب یک هنجار است خود محل تردید است.  زیرا همانطور که در تعریف گفته شد، "هنجار" الگوهائی است که مردم خود انتخاب میکنند که البته در طول زمان میتواند تغییر کند.  هنجارها و قوانین را مردم مشخص میکنند و نه یک فرد.  اهمیت نقش مردم، خود هنجاری طبیعی و جهانی است.  آنها که هنجارها و قوانین را یک رشته موضوعات از پیش مدون شده و اغلب دلبخواه منافع گروهی خودشان فرض میکنند، خود دچار یک "ناهنجاری" بزرگ هستند.  سبب این ناهنجاری، مردم را برای دین و نه دین را برای مردم خواستن است.

  1. منطق ارسطوئی.  طبق ساده ترین اصول منطق، کل همواره بزرگتر از جزء است و جزء نمیتواند از کل پیشی بگیرد.  فرض بگیریم مکشوف شدن مو گناه است.  اما طبق همان ضوابط، آیا دزدی و اختلاس از مال مردم، گناه بزرگتری نیست؟  و آیا ارتکاب قتل، گناه بزرگتری از هردو نیست؟ و بالاخره در صدر لیست همه گناهان، آیا دروغ گناه عظیمتری از همه اینها نیست؟ چه اینکه طبق همان تعلیمات، دروغگو دشمن خداست و سزای دشمن خدا هم معلوم.  که اگر قرار بر اجرای این کیفر باشد، از طبقه حاکمه نظام چیزی باقی نمیماند!  دروغ چنان در ارکان نظام دینی رسوخ کرده که با شستن دروغ، کل نظام شسته خواهد شد.

چون منطق کار نمیکند، حماقت حاکم میشود.  معمای دیگر اینست که چرا نظام دینی که در کار حریف خود ناکام میماند، سرکوب ضعیف ترین بخش جامعه، به زعم خودش، را سرلوحه کار قرار میدهد؟  اینکار، بچه لجوج و سرکشی را تداعی میکند که هنگام استیصال، اسباب بازی های خود را پاره میکند.  رهبران ضعیف از همین قسم اند که با مردم خود سرِ لج داشته، مخالف خواسته های مردم پا فشرده و جنگ را نعمت بدانند.

خلاصه آنکه، برای فهم آنچه میگذرد از عقل کاری ساخته نیست، شاید بهتر باشد برای یکدست شدن یکسره کنار گذاشته شود!

 

  • مرتضی قریب
۰۷
اسفند

حکومت آرمانی -13

    دیدیم که استبداد و ظهور آن حاوی دو عنصر است.  یکی درونی و شخصی و دیگری بیرونی و فرهنگی.   اگر فرهنگ عمومی باندازه کافی پیشرفته باشد، دیکتاتور درونی مجالی برای بروز و خودنمائی نمی یابد.  فرهنگ خود دارای دو وجه است.  یک وجه آن که از قدیم در ملل شرق و غرب همه وجود داشته، وجه پدرسالاری یا آتوریته است که زیربنای طبیعی استبداد جهانی است.  اما وجه دیگرش ناشی از تأثیرات دین است.  این وجه اخیر در نظام سکولار تأثیر متقابلی ندارد همانطور که امروزه در غرب شاهدیم.  اما در جامعه دینی، بویژه اگر دین در رأس حکومت باشد، عنصر دین باعث تقویت و تشدید آتوریته پدرسالار شده باعث شکل گیری استبداد در وخیم ترین شکل ممکن میگردد.  حال میتوان تصور کرد که اگر فردی جاه طلب فاقد فضایل انسانی در رأس حکومتی دین سالار قرار گیرد، جامعه مزبور چه حالی خواهد داشت.

    گاهی مقایسه ها تصویر روشنتری بدست میدهد.  در تصویر اول، رئیس جمهور مجارستان را میبینیم که اخیراً بخاطر اشتباهی کوچک مجبور به استعفا شد.  او دستور عفو یک زندانی را داده بود که قانوناً استحقاق عفو رانداشت ولی رئیس جمهور بخاطر انسان دوستی از اختیارات خود استفاده و او را مشمول عفو کرد.  برای همین مجبور به استعفا شد.  اما در تصویر دوم، کمی آنسوتر در کشوری دچار استبداد دینی، پیشوا دستور قتل بیگناهان در خیابانها را صادر میکند.  هزاران جوان پرسشگر کشته یا بضرب گلوله های ساچمه ای کور میشوند.  دستور میدهد متهمین بدون طی تشریفات معموله زندان و اغلب در آنجا بقتل رسند.  بخاطر تکه پارچه ای، پاکبان بخت برگشته ای توسط حامی دیکتاتور بقتل رسیده و قاتل طبق معمول در حاشیه امن است.  خبرنگارانِ جویای حقیقت از پُرس و جو منع و آنها که قبلاً نحوه قتل دیگری را انتشار داده بودند در بازداشت بسر میبرند.  خرابکاری های متعدد بدون رد پا توسط دولتی خارجی صورت میگیرد اما مستبد ناتوان از برخورد با عامل اصلی، چهار بیگناه را انتخاب و بقصد انتقام دستور اعدام میدهد.  صدها تن دیگر برای فرو نشستن خشم او در نوبت اعدام قرار میگیرند.  میپرسند به او چه ربطی دارد؟  واضحاً منشاء تمام جنایات در استبداد مطلقه از ناحیه مستبد است!  عدالت قره قوش در برابر عدالت پیشوا کم آورده رنگ میبازد!

    مقایسه این دو تصویر متضاد، حاکی از چه چیزی است؟  احتمالاً میگویند در اولی قانون وجود دارد و در دومی نه.  ولی اینطور نیست و در هردو، قانون وجود دارد.  منتها در اولی، قانون توسط اُمنای جامعه تدوین و به اجرا گذاشته میشود و در دومی همانا شخص مستبد قانون است.  در اولی، رئیس مملکت حتی برای نیات خیر خواهانه باید از قانون تبعیت کند والا مؤاخذه میشود.  درحالی که او نه جنایت نه اختلاس و دزدی و نه حتی مرتکب دروغ شده بود.  صرفاً بخاطر عملی خیرخواهانه که قانون تجویز نکرده بود مجبور به استعفا شد.  اما در دومی طیف گسترده ای از جنایت و اختلاس تا دروغ و خُدعه و فریب در کارنامه وی وجود دارد.  همه اینها هم باستناد قانون است، قانونی که خودش واضع آن است.

    مشخصه حکومت های نرمال، جوابگوئی است.  زیرا مسئولین، توسط مردم استخدام و از محل مالیات مردم حقوق گرفته و لذا موظف به پاسخگوئی هستند.  در حکومت دینی، مالیات نوعی جزیه تلقی میشود تا مردم در امان و حکومت مزاحم آنها نشود.  معیشت مردم گروگان فرمانبرداری از مستبد است.  کسی حق ندارد بپرسد پولهای ما را چه کردید؟  کجا خرج کردید؟ برای چه کسانی؟ و چه اهدافی؟  از اینها گذشته، درآمدهای حاصل از نفت وسایر معادن چه شد؟  با مجوز چه کسی بذل و بخششها از جیب ملت انجام شده؟  و صدها پرسش دیگر که بی پاسخ است.  طبعاً معلوم است که با مجوز چه کسی!

    در تصویر اول، انتخابات آزاد است ولی در دومی میگویند اگر هم ما را قبول ندارید باز هم بیائید بما رأی دهید!! مستبد از همه پرسی میترسد اما آنرا برای دنیا تجویز میکند.  میپرسند چرا برای خودمان نه؟  پاسخ اینست که مردم برای چنین امر مهمی بصیرت ندارند. اگر ندارند پس اینهمه دعوت برای چیست؟  امری که در انتها خواه ناخواه "مردم با حضور میلیونی خود حماسه آفریدند!" تکلیف همه را روشن میکند.  منتها، ضرورت نمایشات برای معاملات با غرب است.

خلاصه آنکه، اروپا نیز مشکلات خود را دارد.  در این خطه مردم نوع دیگری اسیرند.  آنها از دولت هایشان خواستارند تا جلوی جنایتکاران را بگیرند.  رئیس شورای اروپا میگوید مدرک معتبری نداریم.  میگویند بفرمائید کوهی از مدارک و شواهد.  میگوید خوب هنوز بچشم خود ندیده ایم.  لذا میرسیم به همان نکته پیشین که در مقیاس جهانی مردم اند که باید بفریاد خود رسند.  منتظر نباشید، نجات دهنده ای در راه نیست.

  • مرتضی قریب
۱۳
بهمن

حکومت آرمانی -3

    معروفست برای هر دردی ابتدا باید آنرا خوب شناخت سپس به درمان مبادرت کرد.  از دو بحث پیشین ملاحظه شد که در ظهور حکومت های ستمگر و مستبد دو عامل اهمیت ویژه دارند.  یکی عادات و عوامل ذهنی که معمولاً زیرمجموعه ایدئولوژی تلقی میشوند.  دیگری، که کمتر توجه میشود، دیکتاتور کوچک درون است.  این دیکتاتور بطور طبیعی در درون همه آدمیان نهفته است و در شرایط خاص بزرگ شده آشکار میشود.  گفتیم که شیوه طبیعی حکمرانی همان روال اتکا به آرای عموم است که هنجار است.  اما وقوع استبداد و ظهور حکومت ضد مردمی را باید ناشی از ناهنجاری دانست.

    قانون مدنی و التزام به آن هم ابزار پیشگیری از ناهنجاری و هم داروی درمان آن در صورت وقوع است.  با همه اینها دیده میشود که حتی حضور قانون مدنی نیز گاهی ناتوان از بروز ناهنجاری است.  حتی با وجود قانونی مترقی، استبداد ناگهان ظاهر و بر اوضاع مسلط میشود، که حاکی از ضعف زیرساخت فکری توده دارد.  بنظر میرسد، بهترین قانون، قانونی است که برای پاسداشت آن به کمترین اتکا به قوه قهریه نیاز باشد.  یا بزبانی دیگر، قانونی که با روحیه مردمانی که در سایه آن هستند سنخیت طبیعی داشته و مردم خود علاقمند به اجرای آن بوده باشند.

    مشکلی که پیش میآید یک دوگانگی است.  بدین معنی که اگر قانونی مترقی برای مردمانی اسیر خرافات ودر بند ایدئولوژی های متحجر وضع شود، فاصله فکری بین قانون و سطح فرهنگ توده بسیار زیاد است.  میدانیم که اختلاف سطح الکتریکی زیاد بین دو قطب موجب جرقه و بروز ضایعه میشود.  عیناً همین اختلاف شدید در حوزه دو فرهنگ چه بسا زیان آن بیش از تصور فایده باشد.  اما از سوی دیگر اگر قانون بنا باشد با روحیه فرهنگی عقب مانده ملت هماهنگ باشد، دادن چراغ سبز به ادامه همان روند عقب ماندگی، اما اینبار زیر سایه قانون است.  آیا امیدی هست؟ تکلیف چیست؟

    بنظر میرسد شیوه درست و طبیعی همانا پیروی از شیوه رایج علمی باشد.  یعنی ارتقاء تدریجی سطح قانون بموازاتی که فرهنگ جامعه رشد کرده و سطح فکری توده مردم بالا میرود.  این روشی منطقی است منتها یک اشکال عملی دارد.  اشکال آن این است که نمیتوان مکرر قانون وضع کرد که در عمل امکان پذیر نیست.  در عوض، راهکاری که وجود دارد این است که قانون چنان تدوین شود که اجازه اصلاح یا ارتقاء مواد آنرا بدهد.  بعلاوه، اصول اساسی آن نیز همواره خود را در معرض آرای عمومی بداند تا هرآینه روح زمانه اقتضا کند مورد جرح و تعدیل قرار گیرد.  البته تدوین کنندگان قانون اساسی، معمولاً بنیادی ترین و بدیهی ترین وجوه حقوق طبیعی انسان با کمترین شمار را بعنوان اصول اساسی تدوین کرده تا نیاز برای تغییر بدین سادگی پیش نیاید. 

    اگر مطابق آنچه گفته شد عمل شود، خود بخود چنین نتیجه میشود که ایدئولوژی از هر نوع که باشد نمیتواند ملاک قانون نویسی و شیوه زندگانی باشد.  زیرا ایدئولوژی یعنی لایتغیر که طبعاً با دینامیسم زندگی در تعارض است.  تهدید دیکتاتورِ پنهان نیز خود بخود منتفی میشود چه اینکه امکان به روز شدگی مواد قانونی و نیز اختیار برای رجوع به آرای همگانی خطر بروز دیکتاتوری را کاهش میدهد.  اگر چنین باشد، حتی با وجود یک قانون عادی بشرطی که راه را برای اصلاح گشوده گذاشته باشد همواره میتوان از دل بدترین قوانین، با ارتقاء پلکانی، قانونی به روز و مترقی بوجود آورد.  این نه مطلبی تازه بلکه مدتهاست که در جوامع آزاد عمل میشود.

    گاهی هم اتفاق افتاده و میگویند که در کشور همسایه، مردم در مراجعه به آرای عمومی رأی به دیکتاتوری مادام العمر رئیس جمهور محبوب داده اند!  اگر اینطور است پس همه تئوری ها غلط از آب در آمده و مردم خود خواهان استبداد هستند.  این خبر میتوانست درست باشد اگر متعاقب اعلام آن، انبوه مردم ناراضی خیابانها را پر نساخته و عوامل استبداد آنها را به صُلابه نمیکشیدند.  معلوم است که عامه هرگز با چنین رویدادی موافق نبوده و این دیکتاتور است که با سوء استفاده (البته برای خودش حُسن استفاده!) از ظواهر دموکراتیک، کار خودش را پیش میبرد.  بحث همچنان ادامه دارد.

خلاصه اینکه، فاصله خیلی زیاد قانون مترقی از سطح پائین فرهنگ جامعه جرقه اختلافات را روشن میکند.  اما از آنسو، اگر قانونی متحجر بر مردمی عادی، چنانکه شاهدیم، تحمیل شده فاصله از آنسوی دیگر زیاد باشد اینجا هم جرقه ای میزند که اینبار نه مُخرب بلکه باعث روشنی افکار شده و برخلاف میل قانون گذاران، جامعه را بسمت جلو پرتاب میکند.

  • مرتضی قریب
۱۱
بهمن

حکومت آرمانی -2

    در بحث پیشین دیدیم که چگونه موضوع فرم و محتوا در باز شدن برخی مسائل سیاسی میتواند روشنگر باشد.  همانطور که گفته شد، در مسیر رسیدن به یک حکومت آرمانی، اصل محتواست و فرع، فرم (قالب) بوده دارای اهمیت ثانوی است.  البته پیش از نیل به حکومت آرمانی که شاید در رؤیا ها بگنجد، لازمست ابتدا به یک حکومت نرمال رضا داد.  پس راه رسیدن به یک حکومت نرمال چگونه است؟  برای پاسخ بدین پرسش دو مسیر مختلف پیش روست:

    1- مسیر نگاه به خود:  باید فرض کنیم ما و ایل و تبار ما تنها موجودات متفکر بر بستر این سیاره هستند و هیچ راه دیگری نیست جز شروع از صفر و مراجعه به عقل خود.  همانطور که قبلاً اشاره شد، عقل متعارف ایجاب میکند که فردی با تجربه و دارای حُسن نیت از همین مجموعه با نظر اکثریت انتخاب شود تا امور جامعه را تمشیت کند.  این ساده ترین و طبیعی ترین شیوه است که حتی در جمعیت فیل ها هم همین رویه صورت میگیرد.  دنیا دیده ترین و با هوش ترین فیل از میان فیل ها، که خود از جانوران باهوش هستند، نقش زعامت و راهنمائی و حفاظت گروه را بر عهده میگیرد.  جوانترها نیز کم کم تجربه کسب کرده نهایتاً عهده دار مسئولیت آینده میشوند.  لذا این شیوه در کهن ترین جوامع انسانی برقرار بوده کما اینکه هنوز ادامه آن را در میان قبایل بومی اعماق آمازون میتوان دید.

    2- مسیر نگاه به دیگران:  در این شیوه باید از تجربه دیگر کشورها سود برد.  یعنی تقلید از راه آنها که موفق بوده اند و اجتناب از راه دیگرانی که ناموفق بوده اند.  این یک مسیر آسان و میانبر است بطوریکه برخی که از این راه رفته اند، چه بسا حکومت نرمال را هم پشت سر گذاشته به حکمرانی آرمانی نزدیک شده اند. 

    با اینکه روال بنظر ساده میرسد منتها پیچیدگی ها بتدریج ظاهر وانحرافات بسیاری وارد شد.  تا آنجا که برای برخی کشورها امروز از جمله سیاهترین دوران تاریخ آن سرزمین میباشد.  پرسش اینست که آفات چه بود و چگونه اصل (مردم)، بازیچه فرع (حکومت) قرار گرفت.  در پاسخ، بخشی مربوط به حوزه ایدئولوژی و عادات و سنن است.  بخش دیگر مربوط به خصلت خود ما انسانهاست که در درون هریک از ما یک دیکتاتور کوچک نهفته که در شرایط خاص ناگاه سربر میآورد.

    در مورد آفت نوع اول شامل انواع ایدئولوژی، دینی و غیردینی، باید گفت تجربه تاریخی نشان داده که ذیل هیچیک از ایدئولوژیها، بشر روی رستگاری را ندیده است.  اصولاً در این بخش کار زیادی نمیتوان کرد چه اینکه ادیان همواره در اَشکال متنوع خود در طی تاریخ حضور داشته اند.  همانطور که در بحث مفصل ایدئولوژی قبلاً (1400/7/13) گفته شد، ادیان از تکریم پدیده های طبیعی و پرستش ارباب انواع آغاز و تا شکل متأخرتر موسوم به بت پرستی و ادیان تک خدائی وجود داشته اند.  آنچه در همه آنها مشترک بوده باور به ناپیدا و عالمی ماوراء بوده.  این نحوه نگاه، در خوشبینانه ترین حالت، باعث رویگردانی از توجه به زندگانی دنیوی شده موجب درجا زدن در زمان و عقب افتادگی از جوامع دیگر میشود.  بتدریج این فاصله بیشتر و بیشتر شده به تقابل فرهنگی میانجامد.  اما در بدبینانه ترین حالت، با تعبیر دلبخواه از عالم ناپیدا، هر شیادی میتواند سوار بر موج دین خواهی و سوء استفاده از افکار مذهبی، جامعه را به حضیض ذلت بکشاند.

    اما در مورد آفت نوع دوم که عمدتاً مربوط به دیکتاتور کوچک درون است تنها یک راه حل وجود دارد و آن تدوین قانون مدنی و پایبندی به آن است.  منظور قانونی است که توسط نخبگان تدوین و با رأی اکثریت مردم تصویب و به مورد اجرا گذاشته شود.  از آنجا که هیچ چیز در عالم واقع کامل نیست، گاه شیطان در جلد بالاترین مقام اجرائی رفته و آن دیکتاتور کوچک را از چرت زدن بیدار کرده به او فرصت رشد و خودنمائی میدهد.  اینگونه میشود که مفسده استبداد سر بلند میکند.  چاره چیست؟  اگر قالب حکومت جمهوریست، مدت ریاست عالیه باید محدود و آخر کار هم حساب پس دهد.  چنانچه پادشاهی باشد، لازمست مقام او تشریفاتی و مسئولیت بر عهده مجالس ملی باشد.  با همه این تمهیدات باز ملاحظه میشود که دیکتاتور از سوراخ دیگری سربر میآورد و خارج از چارچوب های یاد شده با مقامی مافوق همه، تحت عناوینی چون پیشوا، رهبر، زعیم ملت، قائد اعظم، و امثالهم ظاهر میشود.  به چه منظوری؟ برای تصاحب قدرت مطلقه و اغلب کانالیزه کردن ثروت ملی بنفع خود و خانواده و گاه بنفع ایدئولوژی حلقه مریدانی که به وی منتسب اند.  توضیح بیشتر در ادامه خواهد آمد.

خلاصه اینکه، بزرگترین آفت حکومت آرمانی، استبداد است و مقابله با آن قانون مدنی، و شیوه آن آموزش همگانی است. 

  • مرتضی قریب
۱۶
آذر

اُصول

   گهگاه در بحث ها صحبت از اصول میشود.  راستی اصول چیست؟ و درباره چه چیزهائی است؟  ما با دو سپهر متفاوت در دنیای خود روبرو هستیم.  یکی سپهر علم و فن است و دیگری سپهری متعلق به دنیای روزمره امور سیاسی اجتماعی.  در سپهر علم، اصول جایگاه استواری داشته و دستآوردهای علمی فنی همه بر مبنای آن اصول ایجاد شده اند.  مثلاً یکی از این اصول، اصل بقای انرژی است که از ظهور انسان و بلکه از ابتدای آفرینش جهان تاکنون پابرجا و محترم بوده است.

   اما در سپهر سیاسی اجتماعی "اصول" آن استحکام لازم را ندارد.  با اینحال در جوامع مترقی با تدوین قانون و الزام به تبعیت از آن، خود را به آن اصول متعهد میدانند مثل اصل حقوق بشر و ملحقات آن.  ولی در جوامع ایدئولوژیک چنین نیست و با وجودیکه اصول در حرف وجود دارد معهذا در عمل ناپیداست.  میپرسند چرا چنین است و تفاوت ها برای چیست؟  ظریفی در این باره با ذکر مثالی عینی از نظام ایدئولوژیک دینی چنین توضیح داده است:

    مشهور است که نظام ایدئولوژیک شیعه خود را نسبت به سایر ادیان، حتی نزدیکترین مذهب در دین خود، برتر دانسته فقط پیروان آئین خود را برحق میداند.  با این وجود رفتار آن عجیب و غیر قابل توجیه است.  مدتیست در افغانستان با حاکم شدن طالبان سُنت پرست، شیعه کُشی شدت گرفته و حتی ملایان شیعه را نیز بقتل میرسانند.  معهذا نه واکنشی و نه هیچ ابراز همدردی از سوی نظام شیعه ابراز نمیشود توگوئی اتفاقی نیافتاده است.  شاید بخاطر احترام به مذهب برادران سُنی باشد؟  اگر چنین باشد پس چگونه است که در اینسو با هموطنان سُنی مذهب چنین بد رفتار شده و نظام شیعه حتی قادر به احقاق حقآبه مشروع و قانونی هموطنان از دست طالبان سُنی نیست؟  آیا از خشم طالبان میترسند؟  چگونه است که با وجود این اقتدار عظیم از پس چند پابرهنه طالبانی بر نمیآیند؟  لابد این اقتدار مختص سرکوب در داخل است و حیف است در خارج خرج شود.  که اوج شجاعت این شجاعان در مواجهه با زندانیان دست بسته در داخل زندانهاست با مجوز آتش باختیار!   باری، پس نکته در احترام به برادران دینی نیز نیست کما اینکه سالهاست اقلیت های مسلمان ساکن در کشورهای دو برادر بزرگتر اسیر تضییقات شدید بوده و اینجا نیز نه واکنشی و نه هیچ ابراز همدردی.   دریغا که حتی باندازه سازمان ملل بی بو و بی خاصیت نیز دلی در ظاهر نمیسوزانند.

   در نظام ایدئولوژیک نه صداقتی هست و نه منطق.  لذا صحبت از اصول به آن معنا که انتظار میرود بی معناست.  مرتباً شعار مرگ بر فلان کشور میدهند و به ورزشکاران خود اجازه رقابت با ورزشکاران آن کشور در محیط های ورزشی را نداده و میدان مسابقه را ترک میکنند.   یعنی در جائی که او حضور یابد ما نمی مانیم.  اخیراً در کنفرانس تغییرات اقلیمی 2023 در امارات نیز همین رویه را پیش گرفته و هیئت جمهوری اسلامی بخاطر حضور آن کشور، جلسه را ترک کرد.  تا اینجا درست ولی عجیب است که متشابهاً چرا همین رویه در صحن سازمان ملل صورت نمیگیرد و سازمان ملل را ترک نمیکنند؟ مگر آنجا این رژیم حضور ندارد؟  ونهایتاً اگر قرار می بود به چنین منطقی واقعاً وفادار باشند لابد صفحه زمین را که چنین رژیمی برآن زندگی میکند میبایست تاکنون ترک کرده باشند!

   تأملات فوق نشان از آن دارد که یک جا در منطقِ تعاملات یادشده اشکال وجود دارد.  اشکال کار در کجاست؟  اشکال اینجاست که چگونه میتوان برای حیات سیاسی اجتماعی نیز اصولی منطقی و پابرجا مانند اصول علمی وضع کرد؟  یعنی مانند اصول علمی جهان شمول بوده و تابع هوی و هوس فرد و مصلحت شخصی و یا منافع گروه خاصی نبوده و بسادگی قابل تحریف نباشد.

   اشکال کار به ابتدای کار بر میگردد یعنی آموزش های اولیه.  به نوجوان چنین القا میشود که رفتار او دائماً از سوی آسمان زیر نظر بوده و ثبت میشود.  شاید مدتی برای اجتناب از خلاف مفید افتد.  منتها پس از آن با رشد عقلی به صوری بودن چنین آموزه ای پی برده و با دیدن رفتار وُعاظی که پند و اندرز داده اما خود آن کار دیگر میکنند به پی آمدهای کار خلاف بی اعتنا شده شاید خود نیز مهره ای در درون این فساد عُظمی گردد.  اما آموزش درست چیست؟  همانا گفتن حقیقت به نوجوان و اینکه راستی و درستی محور جهان است و بی اعتنا به گفته دیگران او خود باید رفتار درست و صداقت در کردار را پیشه کرده بدان اعتقاد قلبی داشته باشد.  بداند که این شیوه برخورد در زندگی موجب رستگاری است.  زیرا وجود همین اصل بنیادین "راستی" است که در سپهر علم اینچنین نتایج درخشان و شگفت به بار آورده است. 

خلاصه اینکه، اصول عبارتست از معدود رویه های بنیادی در علم و زندگی که با سعی و خطا درستی خود را نشان داده و اتکا به آنها موجب اعتلا و پیشرفت در کارهاست.  با اینکه تکلیف آن در علم روشن است اما خوی قدرت طلبی و سُلطه جوئی در میان جامعه انسانی سد بزرگی برای تدوین اصول مشابه در سپهر سیاسی اجتماعی است.  برخی جوامع با تدوین قوانین انسانی موفقیت نسبی در عبور از این سد داشته اند.  اما در جوامعی با حکومت ایدئولوژیک، سلطه جوئی مستبد مانع اصلی در تحقق این اصول است.  در نظام نوع دینی آن، به بهانه قوانین آسمانی، سُلطه تمام عیار برقرار است و لذا هر صدائی را بنام ارتداد، الحاد، یا محاربه در نطفه خاموش ساخته و در سایه استبداد حاکمه با ایجاد رُعب و وحشت سلطه استمرار می یابد.  اگر هم تحت نام اصول چیزی باشد جز برای این مقصود نیست.  فقط در چنین نظامی میتوان دید که رقص و شادی مستوجب مجازات باشد اما آنچه حاکمیت در تجاوز، قتل، شکنجه، اسید پاشی، خفقان، اعدام، اختلاس، نابودی آب و خاک و هوا و غارت ثروت ملی انجام دهد همه مباح و آزاد باشد.  اگر زیر نام اصول چیزی هست جز این نیست.  فساد گسترده چنان نهادینه است که اگر فرشتگان آسمان برای اصلاح هبوط کنند جز آنکه خود را فاسد کنند سودی نخواهد بخشید.  در یک کلام، اصل در این نظام چیزی نیست جز حفظ بقای آن باهر هزینه ممکن برای ملت!  طبعاً فاصله اصول من-در-آوردی استبداد با آنچه منطقاً باید باشد از زمین است تا آسمان.  از اینرو شاید مخالفت نظام با آموزه های علمی بویژه تجارب کسب شده در علوم انسانی بی جهت نباشد.

 

  • مرتضی قریب