فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انرژی» ثبت شده است

۰۶
مرداد

آب

   سالها بعناوین مختلف، در مورد بحران آب هشدار داده شد.  با این تفاوت که همه نگران از ورود به بحران بودند حال آنکه ما میگفتیم اکنون درست در قلب بحران هستیم.  اصولاً ویژگی نظام های اشغالگر همین است که اهمیتی به سرزمین تحت اشغال و آینده آن نمیدهند.  هدف، استثمار حداکثری از امکانات سرزمین اشغالی برای مقاصد اصلی نظام است که شوربختانه کشور نزدیک نیم قرن است بدان دچار و سرزمین سوخته برجا گذاشته.  گاهی اشغالگر بخاطر سهولت امور خودش هم که شده زیر ساخت های سرزمین اشغالی را توسعه میدهد مثل کاری که انگلیس در دوران استعمار هند انجام داد.  اما آنچه اینجا شده در هیچ کجای دنیا سابقه نداشته است.  شاید رمز موفقیت، اشتراک زبانی اشغالگر با ملت است.

   موضوع بحران آب و سایر امکانات زیستی به پیش از انقلاب اسلامی بازمیگردد.  دولت های مزبور میدانستند که با وجود رشد مثبت جمعیت که خود ناشی از افزایش بهداشت و رفاه است معهذا منابع زیستی مثل اقلیم و آب ثابت است و بزودی کشور با بحران روبرو خواهد شد!  لذا از اواخر دهه 40 خورشیدی برنامه های تنظیم خانواده تا اقصی نقاط کشور بسط داده شد تا مگر رشد جمعیت کمینه شود.  در حوالی 1350 جمعیت ایران حدود 30 میلیون نفر بوده است.  ممکن است در نظر بسیاری این عدد ناچیز جلوه کند بویژه با مقایسه با حدود 90 میلیون فعلی.  منتها چیزی که در بادی امر دیده نمیشود غول تصاعد هندسی است.  جمعیت این حوزه جغرافیائی از روزگاران کهن تا حدود 1300 ه.ش. کم یا بیش حدود 10 میلیون نفر بوده.  و این در شرایطی بوده که کشور علیرغم خشکی های دوره ای، از لحاظ تأمین مواد غذائی کاملاً خودکفا، تالابها شاداب، رودها پرآب، مراتع سرسبز و یوز و پلنگ و آهو در بیشه ها در گردش بوده. ناگاه جمعیت فقط طی حدود 50 سال 3 برابر گردید!  نه 5% نه 20% بلکه 300% افزایش یافت!  این افزایش ناگهانی نسبت به مقدار ثابت هزاران ساله 10 میلیون یک انفجار در نوع خودش بود.  تولیدِ مثل همان بود که بود منتها مرگ و میر ناشی از فقدان بهداشت و تغذیه کاهش یافت.  بنابراین هر عقل متعارفی ایجاب میکرد این روند مهار شود که اقداماتی هم شد ولی با انقلاب اسلامی هرکه دندان دهد نان دهد شد که اکنون با آن دست بگریبانیم و هیچ راه حل کوتاه مدت مستقیمی مطلقاً ندارد.  امروز رشد جمعیت حدود 0.7% مثبت ولی با جمعیتی فوق تحمل اقلیم!  در دهه 70 خورشیدی با تشویق بجای تنظیم خانواده، ناگهان رشد از حدود 4% اوایل دهه 60 به حدود 1.2% تنزل کرده و میبایست در ادامه به نزدیک صفر کاهش داده میشد که نه تنها نشد بلکه برعکس، همان طایفه ای که جز دشمنی مُلک و ملت را در سر ندارند با متوقف کردن برنامه تنظیم خانواده و ریختن نفت بر آتش کار را بدینجا کشاندند.  آیا اینان پاسخگو هستند؟  افزایش جمعیت چه سریع و آسان، کاهش آن در حد محال. 

    موضوع بسیار ساده است ولی نه برای همه.  موضوع آب مانند کالری دریافتی است.  اگر کالری دریافتی بیش از مصرف باشد، شخص اضافه وزن و اگر کمتر باشد کاهش وزن پیدا میکند.  فقط در صورتی که تعادل بین ورودی و خروجی باشد وزن شخص ثابت میماند.  موضوع کم آبی فلات ایران از زمان هخامنشیان شناخته شده بود و اینطور نبوده و نیست کسانی که عامدانه جمعیت را بسمت یک نقطه بی بازگشت هدایت کردند بر حسب بی اطلاعی و قضا و قدر بوده.  نه فقط جمعیت، بلکه از اوایل دهه 70 خورشیدی وقتی مقرر شد آبهای ورودی به دریاچه ارومیه سد شود دستور قتل آن صادر شد.  برخی اینها را از روی سادگی سوء مدیریت میپندارند حال آنکه با نگاه به سایر اقدامات شکی در عمدی بودن دشمنی نیست. 

   باری، برای برون رفت چه میتوان کرد؟  مشکل فراتر از خرابکاری مسئولین در سرقت آب برای تولید فولاد و کاشی در کویر است.  بسیار فراتر از سدهای اشتباهی و انتقال آب که مافیا با پشتیبانی مسئولین وقت انجام داده.  بنام خودکفائی کشاورزی، 85% آبها تلف میشود.  آیا امروز میشود این آب را از کشاورز پس گرفت؟  چگونه؟ با نیروی سرکوب؟  بر فرض که بشود، در عوض به آنها چه داده شود؟  شغلشان چه؟ خوراک مردم چه میشود و از کجا وارد شود؟  زمانی بود با برنامه ریزی میشد مشاغل جایگزین در روستا تدارک دیده از فشار بر منابع آبی کاست.  ولی برنامه و جُهّال؟!  با وجود امثال معاون وزیر کشاورزی که گفته بود مشکل آب نداریم، برای 2 میلیارد نفر هم آب داریم چگونه برنامه ریزی میسر است؟ مگر تعطیل سازمان برنامه در دوره ریاست جمهوری یکی از این نوابغ نبود؟  زمانی هم که برپا بود جز نام نبود!  میگویند در عوضِ شکست در همه ابعاد حکومت طی این 47 سال، دستکم اخلاق داریم.  اما کدام اخلاق؟  ماحصل حدود نیم قرن تحمیل عقاید ایدئولوژیک نظام بر بچه های انقلاب در پرونده اخلاقی ورزشکاران در کره جنوبی نمایان است.  اگر که نخواهیم سایر جنبه های اخلاقی مثل اختلاس، دزدی، دروغ، ریا، آدم ربائی، قتل، و حبس و غیره را هم ضمیمه کرده باشیم.

خلاصه آنکه، حکایت ما داستان سنگی است که یک مجنون داخل چاه میاندازد هزار عاقل نمیتوانند بیرون آورند.  راه حل اصولی جز کاهش جمعیت نیست که آنهم فقط در بلند مدت ممکنست نتیجه دهد.  ضمن اینکه به پیری جمعیت و امثال آن نباید گوش سپرد که جز فرافکنی نیست.  آب اگر نباشد زندگی نیست، بعلاوه، خشکی زمین موجب آلودگی هوا نیز هست و غبار و نمک از دریاچه های خشکیده شهرها را در نوردیده سرزمینی سوخته برجای میگذارد.  لذا بحران آب فقط نمونه ای از هزاران بحرانی است که ذاتی نظام حاضر است.  چه مدیریت کشور در دست کسانی است که تصور میکنند جمعیت به مرز 150 میلیون آرمانی آنان که برسد می ایستد!  با اینکه فقط به بحران آب اشاره شد، معهذا آنچه میان همه باصطلاح ناترازی ها اولویت اول را دارد شاید ناترازی "عقل" باشد.  عُقلا در تبعید و ناقص عقلان بر مسند قدرت حاکم.  اما ای کاش فقط بی عقلی مطرح میبود، با این دشمنی آشکار چه باید کرد؟  که شاعر با آوای حزین میگوید:

کاش گشوده نبود چشم من و گوش من     کآفت جان من است عقل من و هوش من

  • مرتضی قریب
۱۷
خرداد

غنی سازی و صنعت هسته ای

جدیداً یکی از خوانندگان طی نقدی بر مطلب سابق خواستار رمز گشائی از معماهای مستتر در پروژه "غنی سازی" شدند.

    اولین معمای بزرگ که خواننده با آن روبروست این است که آیا واقعاً در صنعت هسته ای، غنی سازی اصل است و نیروگاه اتمی فرع بر آن؟  یا درست عکس آن صحیح است؟  بد نیست به جهت مشابهت، به سوخت خودرو بپردازیم.  اولین خودروهای بدون اسب با نیروی بخار کار میکرد.  چه انسان بطور طبیعی علاقه داشت نیروی محرکه قوی تری نسبت به نیروی حیوانی داشته باشد.  نیروی بخار دست و پا گیر بود و لذا اولین خودروی امروزی را کارل بنز در 1885 با یک موتور دوزمانه درونسوز اختراع کرد.  سوخت مدل های اولیه ایشان الکل بود.  خانم ایشان در 1888 سوار بر این سه چرخه موتوری عازم شهر مجاور شده و در میان راه در میان حیرت عابرین از داروخانه محل الکل اتانول خریده در باک خالی شده ریخت.  حالا بگوئید الکل مهمتر است یا خودرو؟  آیا خودرو بخاطر الکل اختراع شد؟  اگر الکل نبود خودرو اختراع نمیشد؟  یادمان باشد اولین رأکتور دنیا برای راستی آزمائی واکنش زنجیری اورانیوم طبیعی داشت و نه غنی شده!  باری، بنزین بعنوان سوخت استاندارد موتورهای درونسوز از اوایل قرن 20 بطور گسترده جایگزین الکل شد.  چگونه؟  جالب اینکه پالایشگاه های دیوید راکفلر صاحب امتیاز استاندارد اویل، بنزین و سایر فراورده های سبک تصفیه نفت را دور میریختند زیرا محصول اصلی آنها نفت برای روشنائی چراغ های نفت سوز بود تا کم کم با رواج صنعت خودرو بنزین جایگاه خود را برای سوخت خودرو باز نمود.  پس خودرو بخاطر بنزین اختراع نشد!  بعبارت دیگر 100 کارخانه غنی سازی داشته باشید ولی نیروگاهی برای مصرف محصول آن نداشته باشید بیفایده است.  درست مثل آنکه اصرار بر تولید بنزین باشد بدون آنکه نه خودروئی برای استفاده از آن باشد و نه بازاری برای صادرات آن.  امروزه با داشتن خودرو، بنزین را از هرکجا میتوان وارد کرد کما اینکه بخاطر کمبود تولید داخلی اکنون بنزین به کشور وارد میشود. 

   معمای دوم میگوید مگر سوخت هسته ای مانند بنزین است که از هرکجا بتوان تهیه کرد؟  منتها نگاهی به دنیای واقعی چیز دیگری میگوید.  یک نمونه، کره جنوبی با اینکه به غنی سازی دسترسی ندارد و سوخت هسته  ای تولید نمیکند، مهمترین سازنده و صادر کننده نیروگاه های اتمی است.  چهار فقره آن به امارات فروخته با هزینه ای خیلی کمتر از نیروگاه بوشهر.  این کشور بزرگترین تولید کننده انرژی هسته ای است و با اینکه در آینده ممکن است قادر باشد میله سوخت لازم را نیز خود بساز معهذا ماده اولیه غنی شده را از بازار بین المللی تأمین خواهد کرد.

   معمای سوم میگوید مگر این صنعت هسته ای نیست که باعث ترقی فن آوری کشورها شده و میشود؟  اینهم اشتباه دیگری ناشی از نداشتن اطلاعات است.  نمونه مشخص، کشور آلمان که اتفاقاً سازنده اولین نیروگاه های اتمی بوشهر بوده است با دارا بودن زیرساخت های علمی و فنی بوده که وارد این صنعت شده است و نه برعکس!  جالب اینکه این کشور صنعت هسته ای خود را طبق خواسته مردم، با همه سودآوری، تعطیل کرده است.  اگر ادعای مذکور درست میبود، اکنون باید این کشور غیر صنعتی و وابسته محسوب میشد.  آیا واقعاً اینطور است؟!

    معمای چهارم در ارتباط با هزینه گزافی است که غنی سازی بر مردم تحمیل کرده است.  آیا صرف هزینه گزاف باعث مشروعیت پروژه میشود؟  لزوماً خیر.  بستگی به تبعات حاصله دارد.  یک وقت هست که کسی با صرف پول و وقت و انرژی زیاد دوست دارد آب در هاون بکوبد.  خوب بکوبد، کسی اعتناء نمیکند.  اما یک وقت همسایه ای که با شما دشمنی دارد و مرتب به خانه شما سنگ پرتاب میکند، شروع به آوردن زرنیخ و مواد منفجره میکند.  در پاسخ به نگرانی شما خواهد گفت هزینه زیادی کرده ام تعطیل نمیکنم!  یا این فرد یک بار کامیون مواد منفجره را به حیاط خود وارد کرده باشد و در پاسخ به نگرانی شما بگوید خانه خودم است بشما ربطی ندارد!  یا کسی هزینه زیادی در برنامه ریزی ترور کسی انجام داده و در میانه راه مچش را گرفته باشند.  لذا صرف هزینه زیاد لزوماً باعث مشروعیت بخشی به چیزی نمیشود.

   معمای پنجم میگوید کشوری مصمم است حتی بقیمت فقیر کردن مردم، غنی سازی اورانیوم کند، به چه کسی مربوط است؟  البته که درست میگوید زیرا کسی با آب در هاون کوفتن مخالفتی ندارد.  چنانچه جامعه جهانی به ضرس قاطع اطمینان حاصل کند روند حاضر در غنی سازی قرار نیست به ساخت بمب منتهی شده و منحصر به غنی سازی حتی تا درجات 100% هم باشد، قطعاً مخالفتی با پروژه نخواهد داشت!  که اتفاقاً آنرا بهترین راه برای اتلاف سرمایه های کشور دانسته بسا آنرا هم تشویق کند!  زیرا در نبود کارخانه ها و تشکیلاتی که در مطلب پیشین گفته شد هیچگونه ارزشی ندارد.  تنها تفاوتی که با آب در هاون کوفتن دارد هزینه های نجومی است که طبعاً از کیسه ملت پرداخت شده.  اما سوأل اساسی اینجاست که آیا چنین اطمینانی قابل حصول است؟!

خلاصه آنکه، تصور نشود همه این احتجاجات که در بالا آمد، در مخالفت با غنی سازی است.  اصلاً ابداً.  بلکه بدین معناست که این هزینه های گزافی که از کیسه ملت پرداخت شده برای چه مقصود بوده است؟  واضح و مبرهن است که با توجه به استدلالات پیشین و شرایط موجود جز برای همان مقصود اصلی که همه میدانند نبوده و نیست.  سوأل اینجاست که پس چرا آن قدم نهائی که مقصود اصلی پروژه بوده بعد اینهمه دست دست کردن برداشته نمیشود؟  و اگر هم ادعا میشود مقصود آنطور که مشخص است نبوده پس این همه هزینه های مادّی و معنوی برای چه بوده و چه توجیهی دارد؟

  • مرتضی قریب
۰۱
خرداد

غنی سازی

    مدتهاست که موضوع فوق موضوع رسانه ها شده و اخیراً طوری شده که مردم عادی نیز کنجکاو شده میپرسند اصلاً مسأله چیست که اینطور باعث کشمکش شده و بنام حق ما در محافل بین المللی مطرح گردیده است.  از آنجا که در مورد مسائل فنی در جراید و رسانه ها اطلاعات نادرست زیاد است خود به سردرگمی بیشتر مردم کوچه و بازار دامن میزند.  لذا آنچه در زیر میآید سوأل و جواب بین آدمی عادی و فردی متخصص صورت میگیرد تا بلکه از نتایج آن افراد غیر متخصص نیز پاسخ سوألات خود را یافته باشند.  سوأل و جواب صرفاً علمی است و نه سیاسی.

س: غنی سازی یعنی چه؟

ج: درصد ایزوتوپ بدرد خور اورانیوم در اورانیوم طبیعی 0.7% است و برای استفاده در نیروگاه های اتمی باید تا سطح حدود 3.5% افزایش یابد.  برای استفاده های نظامی لازمست از 93% به بالا باشد.  این یعنی غنی سازی.

س: در این کشمکش سیاسی چرا ایران با تعطیلی غنی سازی مخالفت کرده استدلال اصلی او چیست؟

ج: دلیل میآورد که آنرا برای نیروگاه بوشهر و نیروگاه های آتی میخواهد.  این در حالیست که معمولاً سازندگان نیروگاه در دنیا تأمین سوخت آنرا در مدت عمر مفید تضمین کرده و سوخت مصرف شده را هم متعهد به دریافت هستند مگر قرار دیگری باشد.  برای رأکتورهای تحقیقاتی نیز قرار و مدار های مشابه وجود دارد که در حال حاضر در دنیا عمل میشود.

س: خوب چه اشکالی دارد کشور سوخت مورد نیاز خودش را خودش تأمین کند، چرا دیگران مخالفت میکنند؟

ج: هیچ اشکالی ندارد.  دیگران می پرسند آن نیروگاه های دیگر که برایش سوخت میخواهید کجاست؟

س: شاید در آینده بخواهیم بسازیم!  اصلاً ممکن است برای همین نیروگاه بوشهر بخواهیم بسازیم. چه اشکالی دارد؟

ج: اشکالش اینجاست که ساخت یک بسته سوخت نیروگاهی مقدماتی لازم دارد که آن مقدمات مفقود است.  اگر قراردادهای تازه برای نیروگاه های جدید میبندید باید کاربرد سوخت بومی خود را قید کرده باشید.  آیا اینطور است؟  حتی معلوم نیست نیروگاه در حال کار فعلی با بکار گیری سوخت جدیدی که شما ساخته اید موافقت کند. 

س: چرا؟ مگر چه مشکلاتی دارد؟ غیر از این است که در اتوموبیلی که از خارج وارد کرده ایم بنزین داخلی بریزیم؟

ج: برای ساخت چنین بسته سوختی که حدود 3 متر ارتفاع دارد ابتدا باید یکی از حدود 300 میله سوخت 3 متری آن ساخته شود.   تازه نزدیک 200 عدد از این بسته های سوخت برای شروع کار لازم دارد که جرمی نزدیک 90 تن سوخت با غنای حدود 3.5% را تشکیل میدهد.  برای کنترل کیفی باید حتماً در محیط واقعی یعنی داخل یک رأکتور تحقیقاتی تحت تابش قرار گرفته بعد مدتی در سلول های داغ حاوی دستگاه های سنجش تحت تست های غیر تخریبی و تخریبی قرار گیرد.  معمولاً بخش کوچکی از یک میله سوخت در دفعات متعدد تحت انواع آزمایشات قرار میگیرد تا سازنده سوخت مطمئن شود که در کارکرد عملی بسته های سوخت واقعاً دچار نشت رادیواکتیو و بروز حادثه ناگوار نمیشود.

س: خوب از کجا معلوم که ما همه این تمهیدات را نیاندیشیده باشیم؟

ج: با اینکه تمهیدات چرخه سوخت در اصفهان اجرا شده است، لیکن در حدی که نیاز یاد شده را تأمین کند نیست.  تولید سوخت هسته ای فقط غنی سازی نیست.  اولاً نیازمند کارخانه تولید آلیاژ با خلوص هسته ای که خود ملحقات دیگری هم دارد ثانیاً کارخانه سوخت معظمی لازم دارد تا بتواند خوراک نیروگاه را فراهم کند.  نیروگاه بوشهر سالانه بتنهائی نیازمند 30 تن سوخت با غنای یاد شده است.  گویا قرار شده ده نیروگاه دیگر مشابه نیز در دستور کار قرار گیرد که طبعاً خروجی کارخانه مزبور را در ده ضرب کنید.  چنین تشکیلات مُعظمی وجود ندارد و برنامه ای هم برای آن در دست نیست!

س: خوب ما تا سوخت غنی شده بقدر کافی تهیه نکرده باشیم نمیتوانیم دنبال کارخانه ساخت بسته سوخت باشیم. میشود؟

ج: این تصور کاملاً اشتباه است چه اینکه پیش نیاز ساخت میله و بسته سوخت، غنی سازی نیست.  رویه اینست که کارابتدا با سوخت با غنای طبیعی آغاز شود.  ضمن اینکه اجزای یک برنامه خودکفائی انرژی هسته ای همه باید با هم پیش روند.  تولید چند صد کیلو اورانیوم 60% به تصور تأمین سوخت نیروگاه هیچ متخصصی را مجاب نمیکند.

س: یعنی با این سوخت های غنی شده فعلی نمیتوان سوخت نیروگاه فعلی و آتی را تأمین کرد؟

ج: مصرف فقط یکسال بوشهر 30 تن 3.5% است که اگر در قدرت اسمی کار کرده باشد معادل یک میلیون مگاوات-روز انرژی است.  اگر فرض کنیم 100 کیلو سوخت با غنای 100% داشته باشیم، انرژی محتوی آن حداکثر صدهزار مگاوات-روز خواهد بود که خوراک فقط یکماه بوشهر است.  برآوردی که زمین شناسان از ذخیره اورانیوم معادن ما کرده اند نشان از این دارد که کلاً جوابگوی حتی یکسال بوشهر نخواهد بود چه رسد نیروگاه های آتی.  سوخت باید از خارج وارد شود.

س: پس اگر اینطور است این غنی سازی برای چه کاریست؟

ج: این همان سوألی است که آژانس بین المللی انرژی اتمی میپرسد و پاسخ درخوری نمی یابد.  این برنامه هسته ای و غنی سازی منُضم به آن نزدیک یک تریلیون دلار خرج برداشته که به اعتقاد آگاهان با هزینه های جانبی و عدم النفع ها بیش از 2 تریلیون دلار آب خورده است.  جامعه جهانی معتقد است این همه هزینه فقط به هدف ساخت سلاح اتمی است!

س: میگوئیم اینطور نیست کشور تصمیم گرفته هزینه بالائی برای تأمین سوخت و خودکفائی برنامه هسته ای خود بپردازد.

ج: فرض کنید عربستان بجای اینکه شکر را از منبع متعارف آن یعنی مثلاً کوبا خریداری کند تصمیم گرفته باشد در صحاری خشک خود زیر گلخانه های وسیع نیشکر کاشته و با آبی که از دریا شیرین کرده و دستگاه های عظیم تنظیم رطوبت و غیره و غیره شکری با قیمت 1000 برابر کوبا تولید کند و به خودکفایی افتخار کند.  چنین برنامه ای البته به تولید سلاح اتمی منجر نمیشود و کسی هم جلوگیر نمیشود فقط به هدر رفت منابع پوزخند میزنند.  کشورهای جهان که سازنده نیروگاه های معظم هستند خود سوخت لازم را از بازار جهانی به قیمت اقتصادی تأمین میکنند. زیرا برنامه های از اکتشاف تا معدن، تا فراوری ماده اولیه، تا غنی سازی، تا تهیه آلیاژهای خلوص هسته ای، تا کارخانه های عظیم ساخت و کنترل کیفی سوخت مستلزم هزینه ای بسیار بیش از آن است تا که از چند مرکز تخصصی ساخت سوخت خریداری کنند.  هیچ عقل متعارفی برای خوردن یک لیوان شیر، دامداری احداث نمیکند!

س: پس آیا غیرقابل توجیه بودن غنی سازی مشابه مثال تهیه شکر در بیابان است که بگوئیم پولشان را دور میریزند؟  خوب بریزند، میخواهند برای نمونه تعداد محدودی سوخت با غنای بالا تولید کنند. چه اشکالی دارد؟ چرا مانع میشوند؟

ج: تفاوت این دو مسأله همانا در خروجی کار است که به ساخت سلاح اتمی منجر میشود و کشوری که NPT را امضاء کرده تعهد داده به این سمت نرود.  عقل متعارف نمیپذیرد که این هزینه گزاف فقط برای تولید چند بسته سوخت نیروگاه باشد که تازه نیازی به غنای بالای 3.5% هم ندارد و ضمناً شواهدی هم در عزم تولید سوخت نیروگاه وجود ندارد.

س: شاید غنای بالا برای تولید سوخت رأکتور تحقیقاتی است که بما نمیدهند و در تهیه رادیوداروهای پزشکی درمانده ایم؟

ج: تأمین سوخت رأکتور مزبور از خارج تاکنون ممانعتی نداشته ضمن اینکه رادیو داروها با اینکه میتواند تولید داخل باشد بخاطر صرفه اقتصادی از خارج وارد شده و میشود و هیچگاه ممانعتی هم وجود نداشته است.

س: پس اینهمه هزینه فقط برای آن یک کار خاص است چرا آن کار را تمام نمیکنند؟

ج: درست است، برای آن کار باید از تعهدات خارج شده و سریعاً کار را تمام کنند والا اینهمه هزینه تحمیل شده توجیه ندارد!

س: شاید مقاومت در برابر جامعه جهانی در برچیدن تأسیسات غنی سازی هزینه هنگفتی است که صرفنظر کردنی نیست؟

ج: نه لزوماً.  مقادیر هنگفت دیگری پول صرف مقابر در خارج کشور میشود و مقادیر هنگفت دیگری صرف هزینه های بیهوده دیگری میشود که ابداً توجیه ندارد.  ارزهای حاصل از صادرات نفت نیز معلوم نیست کجا رفته و میرود.  ضمن اینکه اگر هزینه زیادی در طرح کشتن یکنفر صرف کرده باشید و مچ شما را گرفته باشند استدلال میکنید هزینه داده ام!

س: پس این گیر کردن در میانه راه که نه راه برگشت پذیرفته میشود و نه آنرا تا آخر طی میکنند چه معنا و مفهومی دارد؟

ج: با توجه به همه آنچه گفته شد در وضعیت حاضر یک معنا بیشتر نمیتواند داشته باشد و آن بازدارندگی است.  یعنی مستمسکی است برای چانه زنی سیاسی برای بقا که در چارچوب علمی حاضر مفهوم نیست و اطلاعی از آن در دست نیست.  پذرش اشتباهات شجاعت لازم دارد.  لذا دولت های مسئول در اینگونه مواقع، تصمیم گیری را از روی دوش خود برداشته آنرا برعهده نظر خواهی عمومی میگذارند.  این ساده ترین راه حل است.

 

  • مرتضی قریب
۱۴
ارديبهشت

پایداری سیستم های ناپایدار

   شاید عنوان در بادی امر اشتباه بنظر رسد که سیستم ناپایدار را با پایداری چه کار؟  در واقع موضوع "پایداری سیستم ها" یکی از دروس مهم دانشگاهیست که در تمامی رشته های مهندسی کاربرد دارد.  اما اینجا ارتباط آن را با نظام های سیاسی مورد توجه قرار میدهیم و اینکه دیدگاه علمی در این باره چه دارد بگوید.  ببینیم پارادوکس پایداری یک سیستم ناپایدار چگونه است.  مثال زیر مطلب را روشن میکند.

   مداد یا هرم ناقصی را در نظر بگیرید که با دقت تمام روی مقطع کوچک خود روی زمین قرار گرفته است.  ظاهراً وضعیت پایدار است اما هر لحظه با تلنگری بیم سقوط آن میرود.  چه بسا بال زدن پشه ای اطراف آن منجر به افتادن آن شود.  که اگر سقوط کند به حالت پایدار واقعی در خواهد آمد.  چنین وضعیتی به حالت متاستابل یا فراپایدار موسوم است.  در شیمی و نیز مسائل اتم و هسته اتم هم با موارد مشابهی روبرو هستیم که دانشپژوهان با آن آشنایند. 

  رونوشت مکانیکی این پدیده، در حکومت های فاسد و جنایتکار هم وجود دارد که محل بحث حاضر است.  بعبارت دیگر، این قبیل حکومت ها حکایت همان هرم ناقصی است که بر مقطع بسیار کوچک خود برافراشته و هردم بیم سقوط آن میرود حتی با بال زدن یک پشّه!  چنین حکومت هائی ظاهراً محکم و پایدار بر جای خود ایستاده و دم از فتح الفتوح میزنند حال آنکه از نظر علمی بشدت در معرض سقوط بوده با تلنگری میافتند.  با این تفاصیل آیا چنین نظام هائی واقعاً وجود دارند؟  و اگر هستند چگونه است که برخلاف انتظار به حیات خود ادامه میدهند؟  براستی که این نظام های فاسد کم هم نیستند و علیرغم وجود اعتراضات مردمی برپا ایستاده و با کمال اقتدار ادامه حیات میدهند!  چطور ممکن است سیستمی که با تلنگری میافتد سرسختانه برپا ایستاده باشد و گاه دم از حیات جاوید زند؟!  دلیلش، نکته ایست که در ادامه میآید.

   فرض کنید همین هرم ناقصی که وارونه بر مقطع کوچک خود ایستاده و هردم با لرزش مختصری بیم سقوط آن میرود، پاسبانانی با چوب های بلند اطراف آنرا احاطه کرده مراقبند هرلحظه از هر سو که در معرض افتادن است آنرا در جهت مخالف هُل داده مانع افتادن آن شوند.  این ضربه باعث متمایل شدن هرم به جهات دیگر شده و لذا تعداد زیادی در اطراف این جسم نامتعادل باید مرتباً با صرف انرژی زیاد با ضربات مستمر چوب مانع افتادن ناگزیر آن شوند.  راز پایداری ظاهری حکومت های فاسد تبهکار همین است که گروه چوبدارن بمثابه سازمان های امنیتی و نهاد های سرکوب مداوماً در حال حفظ  نظام اند که لحظه ای غفلت موجب سقوط محتوم آن است.  چنین فعالیتی طبعاً خلاف ناموس طبیعت است و از همین رو مشابه آنرا نمیبینیم زیرا طبیعت وفق "اصل اقل عمل" کار بیهوده نکرده عمل حشو انجام نمیدهد!  چنین مواردی را در دنیای مکانیک نمیبینیم و از امثال ماشین های "جاودانی" خبری نیست، فقط در دنیای ما آدمهاست که میتوان دید چگونه نظام هائی پوشالی بضرب و زور برپا نگاهداشته شده اینگونه جلوه میدهند که قائم بالذات اند.  اما موتور سرکوب کیانند؟  افرادی عادی هستند که یا بواسطه فقر مادّی یا در نتیجه فقر فرهنگی و یا هردو، از فرط استیصال بدین کار تن درداده اند. 

   در نظام های خودکامه، انرژی مزبور همان ثروتی است که از کیسه ملت دزدیده شده خرج نهاد سرکوب میشود تا پایداری جعلی نظام را تضمین کند.  ولی چگونه ممکن است جامعه به چنین امری تن در دهد؟  اساساً این جریانات در شرایطی روی میدهد که حکومتی ضد مردمی برپا باشد و این همان مصداق وارونه بودن هرم حکومت است.  اگر مردم جایگاهی نداشته و ضمناً کشور صاحب معادن معدنی سرشار و منابع نفتی باشد، حکومت آنرا ثروت شخصی گرفته و نظام آنرا، بدون آنکه مردم در چند و چون آن باشند، در خدمت تأمین هزینه های موتور سرکوب و ایجاد جوّ رعب و وحشت صرف میکند.  با اینکه اتکا به مالیات سخت تر است ولی اگر کفگیر به ته دیگ خورده منابع معدنی نایاب شود، نظام مانعی نمیبیند با وضع مالیات و عوارض سنگین جبران مافات کرده به جان سایر اندوخته های مردم هم افتاده حتی به صندوق بازنشستگی و مستمری بگیران رحم نکرده آنها را هم غارت کند.  فراتر از این مرحله، به جان محیط زیست افتاده عصاره آنرا مکیده تفاله آنرا در پرده آخر برای بازماندگان بجا گذارد.  در فرجام، پس از واماندن موتور سرکوب، سردمداران راهی جزایر بهشتی میشوند تا از مواهب غنایم برخوردار و یا موقتاً به آغوش حامیان بیگانه پناه برده خود را در کنف حمایت ایشان قرار دهند.  چه باید کرد؟  آیا باید منتظر نشست تا سوخت موتور سرکوب پایان یابد؟  یا راه دیگری برای نجات از این دور باطل هست؟  آیا باطل السحر سامانه سرکوب، ایجاد رفاه و گسترش دانش و آگاهی نیست؟  همانهائی که نظام مخالف آنهاست؟!

خلاصه آنکه، در نظام فراپایدار هدف، وسیله را توجیه میکند، دروغ قاعده و راستی استثناست.  پایداری ظاهری آنها باتکای موتور سرکوب است و برای اینکه موتور مزبور دچار تردید نشده دستش نلرزد، دشمنان خیالی تولید میشود تا مستمسکی شود برای حبس و اعدام و ایجاد جوّ رعب و وحشت.  برای نیل به هدف هرکاری مباح است و در این رابطه حکومت در مقدس ترین اماکن بمب گذاری میکند تا آنرا بگردن رقبای مذهبی انداخته بهانه ای برای اعدام اسرا شود.  در چنین نظام هائی مردم وسیله اند و سپر حفاظتی برای اعمال شریرانه محسوب میشوند.  زیر پای مسافران هواپیما مهمات حمل میشود با این استدلال که امنیت مهمات مهمتر است.  قطار و کشتی و سایر ملزومات مدنی تابع همین قاعده میشوند که مردم سپر بلا هستند.  حتی اگر لازم باشد هواپیمای مسافری را سرنگون میسازند تا آنرا بگردن دشمن بیاندازند.   بی جهت نیست مدارس و بیمارستانها و حتی اماکن مقدسه برای نقل و انتقالات نظامی استفاده شود تا بازدارندگی ایجاد کرده و احیاناً اگر دشمن مقابله کند قربانیان بنام جنایت علیه بشریت وانمود شوند.  نظام در پاسخ به اعتراضات خواهد گفت اینها همه حوادث طبیعی است که درشتی و نرمی در نیل به قله ها وجود داشته و در راه رسیدن به هدف مقدس امریست عادی.  وسیله بودن مردم در تمامی مراتب زندگی وجه مشخصه همه این نظامهای فراپایدار است.  اکثریت آنها در یک چیز اشتراک دارند و آن تشبث به ایدئولوژی برای ماندن بهر قیمت است. 

  • مرتضی قریب
۰۹
فروردين

گرمایش کره زمین

    موضوع حاضر که پیشتر زیر عنوان "تغییر اقلیم" بدان پرداخته شده بود (1403/11/1) بیش از هر زمان دیگری اهمیت ویژه یافته است.  از چند دهه پیش که روند افزایشی دمای کره زمین مسجل شده بود، سیاست مداران برای فرار از پاسخگوئی و آرام کردن افکار عمومی واژه Climate Change را زیرکانه در عوض واژه درست تر Global Warming جا انداختند تا بلکه شدت پدیده را کمرنگ کرده توجه ملت ها را از آن منحرف ساخته بلکه یک دوره بیشتر بر کرسی ریاست تکیه زنند. همین رویه ریاکارانه را متشابهاً در کشور خود میبینیم که مسئولین، خود را در صف مردم جا زده معصومانه انگشت حیرت بر دهان میگذارند که چرا بی آبی مزمن دامنگیر کشور شده است!؟  حال آنکه بجای اینکه خود را مسئول بدانند و سیاست های عامدانه و کاملاً غلط جمعیتی نظام و رها کردن مدیریت آب به امان حق در طول 45 سال گذشته را مسبب اصلی بدانند آنرا بگردن اقلیم میاندازند!  شوربختانه هرقدر هم که میگذرد بر وخامت آن قطعاً افزوده میشود.  آیا رودخانه ها نباید آب داشته باشد؟ دریاچه ها چطور؟ آیا تا آخرین قطره آن باید صرف تولید مثل شود؟  آیا نقشه از این بهتر برای نابودی یک سرزمین وجود دارد؟

    علاقمندان میتوانند اطلاعات کافی درباره موضوع حاضر را از منابع موجود کسب کنند.  آنچه در ادامه خواهد آمد اشاره به نکاتی است که در منابع عمومی کمتر آمده است.  اما پاسخ بسیار روشن است.  در یک کلام: انفجار جمعیت!  سالهاست که دانشمندان از زمان مالتوس، جمعیت شناس انگلیسی، از اوایل قرن 19 میلادی بدینسو آنرا هشدار داده اند. او بدرستی میگفت آهنگ تولیدات غذایی خطی ولی افزایش جمعیت تصاعدی است.  دستآوردهای علمی در زمینه کشاورزی و صنایع غذائی وقوع فاجعه را فقط به تأخیر انداخته است.  در سده های گذشته تأمین آب باندازه خوراک مشکل نبوده است اما امروز چه؟  امروز بیش از هر زمان دیگری تأمین آب در اولویت است و نه فقط آب شرب که تأمین سایر مایحتاج چه خوراکی چه پوشاکی و صنعتی همه و همه نیازمند به مصرف آب فراوان است.  بنابراین هرقدر جمعیت زیادتر شود فشار بر منابع آبی بیشتر و بیشتر خواهد شد تا جائی که به تهی شدن سفره های آب زیر زمینی و بحران بیانجامد.  از لحاظ نظری البته شیرین کردن آب دریا ها یکی از راه حل های موقتی ممکنست باشد ولی به چه بهائی؟  به بهای صرف میزان بالای انرژی یعنی همان انرژی که قرار بوده برای نیازهای حیاتی دیگر مصرف شود.  تعجب اینجاست چرا کارشناسان آب باین نکته اساسی توجه ندارند؟  لابد دانسته هایشان فقط در باب آب است و مسأله را در مقیاس بزرگتر یا نمیبینند یا نمیخواهند ببینند.

   تصور نشود که با جمعیت ضدیتی وجود دارد بلکه هر اقلیمی باید، ضمن حفظ تعادل در محیط زیست، توانائی پشتیبانی از جمعیت انسانی خودش را با فرض یک رشد متعارف داشته باشد.  برای درک مسئولین باید به مثالی عامه فهم پناه برد.  برای پختن آش و داشتن لعاب اندکی برنج مصرف میشود.  اگر برای لعاب بیشتر، افراط شود کته دست خواهد داد و اگر تفریط شود آب صافی جوشیده بدست میآید.  نکته در رعایت "نسبت" ها در زندگیست که اگر فهم نشود فاجعه میشود.  در دوران عتیق که زمین خالی و مستوی تصور میشد، کتب دینی توصیه در تکثیر زیاد چون عدد ریگ های بیابان داشتند.  در حالیکه در شرایط امروز دنباله روی از این خوی حیوانی جز دردسر برای حال و آینده چیز دیگری نخواهد بود.  برای لذت از مناظر زیبا چقدر خوبست خانه خود را در دل جنگل بسازیم!  اما وقتی دیگران هم، غافل از حقیقت نسبت ها، تقلید کنند بعد مدتی از آن مناظر و آب و هوا جز مجموعه ای از سنگ و بتون و آهن باقی نخواهد ماند.  یعنی همان سرنوشتی که بر تجریش رفت و همان سرنوشتی که حالا بر سایر نقاط سرسبز میرود.  انتظام از که باید انتظار داشت؟ از نظامی خدمتگزار!

   انفجار جمعیت بخودی خود پدیده ای طبیعی است.  یک یا دو میلیارد سال پیش، انفجار جمعیت نوعی موجودات ریز در دریاها باعث شد تا گاز کربنیک سنگین جوّ توسط آنان مصرف شده و اکسیژن در غلظت کنونی آزاد شود.  سپس گیاهان و جانداران پدیدار شدند.  اگر از دیدگاه یک هوش فرازمینی نگاه کنیم، جمعیت انسانی نیز بمثابه خیل مورچگانی است که هر روزه در طلب روزی مرتب در تکاپویند.  لذا انفجار جمعیت آدمی و بلکه انقراض نوع او هیچ آسیبی به دستگاه طبیعت نمیزند کما که انقراض دایناسورها نزد.  حتی حذف کره خاک با تمام محتویات نیز ذره ای خدشه به نظام گیتی نخواهد زد.  منجمین بر این باورند حدود 5 میلیارد سال دیگر زمین توسط جوّ اتساع یافته خورشید بلعیده خواهد شد.  واقعیت چنین است که بشر چنین روزی را نخواهد دید که بسی زودتر از این خود موجب انقراض نوع خود و تمام دستآوردهایش خواهد شد.  از این منظر که بنگریم نه تنها موضوع گرمایش کره زمین و مسأله آب وهوا  بلکه همه مشکلات زمین و موجودات آن خود بخود حل است.  درک و هضم این حقایق ظرفیتی بالا میطلبد چه ممکنست افراد عادی را یکسره از زندگی نومید سازد.

   پس طرح مسأله گرمایش کره زمین برای چیست؟  برای اینکه این چند صباح زندگی با آرامش سپری شود.  با اینکه همین نقد زندگی زمینی را میتوان به مدد خِرد به بهشت مبدل ساخت، طایفه ای با وعده نسیه بهشتی موعود، این نقد را به دوزخ برای زمینیان تبدیل کرده اند.  اما مهم اینست زمین برای نسل حاضر و نسل های آتی جائی برای آرامش باشد.  چگونه؟  اینکه تعادل و توازن از دست نرود.  باری، گازهای گلخانه ای که خطر اصلی گرمایش کره زمین محسوب میشوند چیست؟  اساساً وجود این گازها نه تنها بد نیست بلکه لازم و حیاتی است.  زیرا بدون آنها دمای متوسط سطح زمین بجای 15 درجه سانتیگراد فعلی -18 درجه میبود!  پس دغدغه ما چیست؟  نگرانی از روند مستمر افزایش غلظت آنهاست.

    آنچه از تحقیقات و اندازه گیری های مستمر روشن شده این است که گاز کربنیک مهمترین گاز گلخانه ای است.  منظور از این گاز و سایر گازها فقط آن بخشی است که ناشی از دخل و تصرفات انسانی است.  این افزایش اضافه بر حد طبیعی گاز کربنیک، ناشی از سوخت های فسیلی و البته جنگل زدائی است.  در رده بعدی متان ناشی از چرای دام و وجود شالیزارهاست که پتانسیل گرمایشی آن 25 برابر بیشتر از گاز کربنیک است، منتها غلظت آن در جوّ هزار برابر کمتر از گاز کربنیک است.  در رده بعدی انواع گازهای CFC ناشی از مبردها هست که پتانسیل آن 1400 برابر گاز کربنیک و سپس اکسیدهای ازت هستند که آنهم حدود 300 برابر قوی تر از گاز کربنیک است.  اما از آنجا که میزان غلظت نیز مهم است، تأثیر کلی و سهم هریک از این گازها در گرمایش کره زمین بشرح جدول زیر و سهم کشورها در تولید آنها در تصویر پیوست آمده است.

H2O                60%

CO2            22.4%

CH4              7.2%

CFC            5.2%

O3               2.8%

N2O              2.4%

-------------------------------

Total             100%

سهم هریک از گازهای گلخانه ای موجود در جوّ زمین در گرمایش کره زمین.

اما با کمال تعجب آب را بعنوان متهم ردیف اول میبینیم!  در واقع بخار آب یا ابرهای موجود در آسمان بیشترین جذب و باز تابش پرتوهای مادون سرخ را دارا میباشد.  منتها چون مستقیماً ربطی به فرآیندهای صنعتی بشر ندارد نام آن در لیست گاز های گلخانه ای نمیآید.  لذا گاز کربنیک ناشی از سوخت های فسیلی رتبه اول را دارا بوده و متان و سایرین بعدی ها هستند.  تأکید میشود منظور، افزایش بیش از سطح طبیعی است که باعث افزایش سیستماتیک دمای متوسط سطح زمین شده است.  در تصویر پیوست، غلظت طبیعی گاز کربنیک طی 40000 سال اخیر با روند افزایشی غیر طبیعی سالهای معاصر، آخرین نقاط منحنی، مقایسه شده است.  این افزایش بدون شک ناشی از گسترش صنعت یعنی در حقیقت ناشی از افزایش جمعیت انسان بوده است.  طبعاً این افزایش 2 درجه ای دمای متوسط نیز ناشی از همین ناهنجاری میباشد که مداوماً بدتر و بیشتر میشود.  نکته خیلی مهم اینکه تدریجاً وارد یک فاز واگرا شده تبخیر اقیانوس ها بیشتر شده آنگاه نقش بخار آب که تاکنون برکنار بوده عمده شده باعث افزایش بیشتر گرمایش و آن تبخیر بیشتر و بالاخره آن میشود که بر سیاره ناهید رفت و امروز با دمای بیش از 400 درجه و فشار جوّ 100 اتمسفر دوزخی بتمام معناست!  البته کره زمین همچنان مانند خواهر خود پابرجا خواهد ماند ولی زمینی سوخته فاقد حیات.  بنابراین، مسأله فقط حفظ تعادل موجود است والا در حدود 60 میلیون سال پیش، دمای زمین خیلی بیش از نگرانی های حاضر بوده (1403/11/1)، منتها گویا فقط موشها زنده بودند.

خلاصه آنکه، در طول حیات زمین، گونه های مختلفی آمده و رفته اند و قرار نیست به انسان امتیاز خاصی داده شود.  منتها برای یک حیات سالم برای بشر و دیگر گونه ها این روند افزایشی باید متوقف شود و نخواهد شد مگر انفجار جمعیت متوقف شود.  تازه آلودگی زمین و اقیانوس ها به مواد پلاستیکی و سایر آلاینده ها را هم اضافه کنید که خود داستان دیگریست پر از آب چشم!  باطل السحر همه این مشکلات اختیار اداره امور این سیاره در دست صاحبان اصلی یعنی ملتهاست، یا بعبارتی شورای ملل متحد! (1402/5/30).  ترک عادت گوشتخواری و تولید آلودگی کمتر کمکی به این انگیزه است.

  • مرتضی قریب
۱۹
اسفند

 

سواد واقعی

    زمانه ایست که بُت ها شایع و حاکم شده اند.  در حالی که در بخش اعظم کره خاک زندگی متعارف جریان دارد، در بخش دیگر زندگی غیر متعارف برقرار است.  بدین معنی که در بخش اخیر، حاکمیت ایدئولوژی خود را زیرکانه به "دنیای پس از مرگ" گره زده است.  چه اگر مانند روال متعارف در حکومت های سکولار، "دنیای زندگان" ملاک قرار گیرد، حاکمیت مجبور است مرتب بابت کوتاهی ها و سوء مدیریت ها پاسخگو بوده و نهایتاً تسلیم اعتراضات شده سکان مدیریت را به دیگری واگذار کند.  اما آنجا که پای دنیای پس از مرگ در میان باشد همه دعاوی حاکمیت میتواند علی الظاهر درست باشد زیرا راهی برای راستی آزمائی وجود ندارد.  هرگاه قافیه تنگ شود خواهند گفت شهادت برای ما از عسل شیرین تر است!  یا اگر جامعه به فقر مفرط و عوامل آن اعتراض کند خواهند گفت کتب مقدسه توصیه کرده اگر در تنگنا قرار گرفتید بفرمائید مهاجرت کنید!  یا نمیتوانید مهاجرت کنید، دستکم از اندام های زوج بدن خود مثل کلیه و چشم، یکی را بفروشید، چه عیبی دارد؟  که اغلب، راه حل های پیشنهادی را به گزاره های دنیای پس از مرگ پیوند زده یارای مقابله با آن نباشد.  لذا اتکای حاکمیت به این ترفند، لزوماً از سر اعتقاد به دین نبوده بلکه صرفاً ابزاری برای کنترل و عدم پاسخگوئی است.

   چنین شیوه ای در جوامعی با سطح بالای سواد عمومی میسر نیست.  جالبست نکته آنرا در کتاب سیاست گزاران دوره قاجار اثر خان ملک ساسانی ببینیم.  در بخشی از آن، ناصرالدین شاه به چند نفر از محارم که تقاضائی داشتند روی کرده چنین میگوید ".. من از مزایای آزادی مردم و آزادی قلم و زبان اطلاع دارم ولی ملت ایران جاهل است و معنی آزادی را نمیفهمد.  تا ملت سواد پیدا نکند آزادی به ضرر ایران است.  شما تبلیغات در میان مردم برای درس خواندن و سواد پیدا کردن بکنید که حقوق خودشان را بدانند.  وقتی که صحبت قانون میشود، حقوق مرا معین میکنند بدون آنکه تکالیف خودشان را بدانند.  شما به مردم چیزهائی یاد بدهید که بدانند وطن یعنی چه.  مملکت چه چیز است.  اختیارات یک دولت کدام است.  که وقتی یک پادشاه خارجی از صدراعظم ما حمایت میکند و ما نتوانیم او را معزول کنیم ملت جوابش را بدهد."  البته منظور او در جمله آخر، امین السلطان بوده که حمایت روسیه را داشت. 

   اما نکته اصلی شاه همانا سواد است و نه صرفاً سواد خواندن و نوشتن بلکه بنظر میرسد منظور او "سواد واقعی" است.  او این نکته را طی دیدار از فرنگ بدرستی دریافته بود ولی هرگاه شروع به اصلاحات میکرد بلافاصله به شکست منجر میشد.  علت اصلی همانا مخالفت شدید با گسترش سواد و ممانعت از وقوف عامه به حقوق طبیعی خود بود که از سوی همان طبقه ای ابراز میشد که امروز ادامه آن به روشنی دیده میشود.  هرچند تعطیل کامل آموزش و پرورش امروز دیگر میسر نیست اما به بهانه های مختلف میتوان آنرا تق و لق کرد.  حقوق معلمان را به زیر خط فقر کشاند بطوریکه برای ادامه حیات مجبور به مشاغل دوم و سوم شوند.  نمایندگانشان را که خواستار اصلاح این وضعیت وخیم باشند به زندان افکنده از کار اخراج کرد.  با تحریفاتی که در کتب درسی مرتباً ایجاد میکنند آنچه را هم که هست متدرجاً بی رمق تر کرده تا بالاخره همان شود که از ابتدا خیال آن داشتند.  کار بجائی رسیده که مردم به روزگار قاجار غبطه خورند!  البته همواره برای تمشیت امور تعدادی آچار بدست لازم است که ربطی به سواد واقعی ندارد.  در بهترین حالت، پیشرفت علمی و فنی که در آنسوی جهان صورت میگیرد ما حتی الامکان از آنها رونوشت گرفته تقلید کرده آنرا بحساب پیشرفت خود میگذاریم! 

خلاصه آنکه، فقدان سواد واقعی یعنی همینها که امروز شاهدیم.  یعنی بجای کاربرد واژه کمبود، بگوئیم "ناترازی" حال آنکه ناترازی شامل اضافه بودن نیز هست که ربطی به کمبود گاز و برق و آب و غیره ندارد.  ادعا شده اگر 100 تا را نابود کردند 1000 تا میسازیم!  اما همزمان از تعمیرات و به روز رسانی یک نیروگاه نیمه جان درمانده ایم.  یا یکشبه 30000 مگاوات برق خورشیدی آنهم از چین وارد شود تا کمبود برق معجزه وار حل شود.  برای رفع آلودگی مزمن هوا نیز از همان کشور 2 میلیارد دلار اتوبوس برقی خریداری کرده که دودزا از آب در میآیند!  که اگر دودزا هم نمیبودند، باری، به فسادی دیگر آلوده میبوند.  روزدرختکاری 3 نهال غرس میشود یعنی بفکر محیط زیست هستیم، منتها بخش اعظم محیط زیست و جنگلها نابود شده است.  سدهای تأمین آب شرب به حجم مرده رسیده و چشمها به آسمان دوخته است.  معهذا سیل هم از آسمان ببارد کمبود آب حل نخواهد شد زیرا سفره آبهای زیرزمینی خشکیده صرف افزایش جمعیت بیحساب شده جبرانش هزاران سال طول خواهد کشید!  سرزمین نیمه خشک ما هرگز قادر به پشتیبانی از این حجم جمعیت که رندانه بدان دامن زده اند نبوده ونیست!  سایر خرابکاری ها قابل جبران باشد این یکی هرگز نیست.  براستی کدام دشمن میتوانست چنین تیشه به ریشه ما زند؟

 

  • مرتضی قریب
۱۲
بهمن

ورشکستگی

   در جستجوی مطلبی در صفحات مجازی، خبری از نیروگاه بوشهر جلب توجه کرد.  در بازدید از نحوه پیشرفت نیروگاه های اتمی 2 و 3 و بمناسبت پنجاهمین سال تأسیس سازمان انرژی اتمی، ریاست آن ضمن سخنانی به پاره ای از دستآوردهای نیروگاه در حال کار فعلی اشاره کرده اند.  کاری به سخنان  عمومی نداریم زیرا معمولاً حرفها همه میتواند درست و در عین حال متشابهاً همه غلط باشد.  زیرا حرفها معمولاً فقط حرفند و همه کیفی و از همین روست که مطالب فلسفی همه میتواند درست و متشابهاً همه نادرست باشد!  اما وقتی پای عدد و رقم در میان باشد مسأله فرق خواهد کرد بویژه آنجا که درباره مسائل علمی و فنی باشد.  در این حوزه نمیتوان هر ادعائی از روی هوی و هوس ابراز کرد.  اینست که اینجا فقط به آن بخش از این سخنان که حاوی عدد و رقم است پرداخته و عیناً از خبرنامه سازمان انرژی اتمی ایران نقل میکنیم:

" در واحد یکم نیروگاه اتمی بوشهر حدود 70 میلیارد کیلووات برق تولید شده و این واحد با ظرفیت هزار مگاوات ساعت، سال دهم فعالیت خود را پشت سر گذاشته و همچنان بیش از 50 سال پیش رو دارد. ...
وی خاطرنشان کرد: نیروگاه‌های اتمی پاک هستند و تنها نیروگاه اتمی ایران در یک دهه گذشته توانسته علاوه بر ممانعت از انتشار آلاینده‌ها، در مصرف حدود 105 میلیون بشکه نفت صرفه‌جویی کند."

   رؤسای جمهور و سیاستمداران اگر در بیان اطلاعات علمی دچار لغزش شوند، باری، غمض عین رواست که مهندس نیستند اما آنها که در بالاترین مقامات فنی کشورند این امر قابل چشم پوشی نیست.  میزان تولید برق کیلووات ساعت است و نه کیلووات که عدد 70 برایش گفته اند!  اگر این سهو زبان باشد دومی و سومی را چه کنیم که به مگاوات ساعت به عنوان ظرفیت اشاره کرده اند که اشتباه و واژه درست مگاوات است که عدد 1000 بیان شده.  ببینیم اعداد چه میگویند.

برق ورودی به شبکه اگر نیروگاه در توان اسمی خود کار کرده باشد حداکثر حدود 900 مگاوات است زیرا حدود 100 مگاوات برای مصارف داخل نیروگاه مصرف میشود.  اگر خوشبینانه 300 روز سال هم مداوماً کار کرده باشد لذا:

انرژی یکساله برق  =  MWe  900*  day 300* h 24= MWh  6500000

و لذا برق حاصل از کار دهساله آن نظراً 65 میلیون MWh خواهد شد که نزدیک به رقم 70 مذکور در بالاست.  حال ببینیم عددی که راجع به صرفه جوئی در مصرف نفت ارائه کرده اند چطور است.  میدانیم هر بشکه نفت برابر 159 لیتر و حدوداً معادل  1.7 MWh گرما میباشد.  اگر این عدد را در 105 میلیون بشکه مذکور ایشان ضرب کنیم معادل 178 میلیون مگاوات ساعت خواهد شد که با راندمان یکسوم حدوداً 59 میلیون MWh برق میدهد و نه عدد 70!  کدام درست است؟!  برای یافتن پاسخ صحیح به گزارش عملکرد 6 ماهه نخست 1403 در همان صفحه نخست خبرنامه میرویم.  با کمال تعجب جلوی عبارات "میزان کل برق تولیدی" و "ساعت بهره برداری" و سایر مشخصه ها خالیست!! گزارش تماماً یک صفحه سفید است!  وقتی چنین اطلاعات ساده ای وجود ندارد جای شک و شبهه باز نمیشود؟  یا طبق معمول بنا بر پنهان کاری نیست؟  که برخی معتقدند عددها همه ساختگی بوده که با افتان و خیزان بودن کار نیروگاه دور نیست. 

خلاصه اینکه، این ورشکستگی منحصر به آب و هوا و خاک و جنگل و کوه و دشت و اقتصاد و نفت و گاز و انرژی نیست بلکه به اخلاقیات تسری و کل ارکان نظام بدان مبتلاست.  از انرژی اتمی گذشته نگاه کنید به اظهار معاون وزیر نیرو که از آمادگی صادرات برق حاصل از انرژیهای تجدید پذیر میگوید.  توگوئی برق آن از جنس دیگریست والا با این کمبود برق درباره صادرات نمیگفت!  یا یکی از رؤسای آموزش و پرورش که در واکنش به میانگین 10 در معدل دانش آموزان گفته بد هم نیست.  با این تصور که عده ای 19 و 20 شده اند ولی نمیداند به همین عده زیر 10 هم باید باشند!  آگاهی بر این موارد همه در حد معلومات متوسطه است!  وقتی عامل زیان چند ده میلیاردی کرسنت خود مدعیست و چنان میشود که مفسد و اختلاسگر، عزیز و محترم و خیّرین محکوم به حبس و اعدام باشند معلوم است که حوزه علم و معرفت از این جریان مستثناء نباشد.  بمصداق تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد، بهتر است این عزیزان کماکان به سخنان عمومی و تسلی بخش خود بسنده کرده به آمار و ارقام کار نداشته باعث تشویش اذهان عمومی نشوند.  بقای چنین نظامی در غفلت و بی خبری مردم است که از دنیا بریده باشند و آرزوئی جز یک معیشت حداقلی در سر نداشته باشند.

  • مرتضی قریب
۱۲
دی

مواعظ توخالی

    موعظه و توصیه مشفقانه همواره عملی خیر و به نیت اعتلای فرد و جامعه است.  منتها آنجا که این مواعظ فقط حرف توخالی و بویژه اگر از سرِ ریاکاری و به جهت نیات شریرانه بیان شده باشد، حتی اگر در جملات زیبا باشد، نه تنها مفید نخواهد بود بلکه موجب گمراهی مخاطبین و باعث زیان کلی بر کشور خواهد بود. 

   داستانی آموزنده درباره امید واهی در کتاب فارسی دبستان روزگار قدیم بود که گویا به شکل دیگری همچنان در کتاب فارسی دبستان نقل میشود.  بلدرچینی لانه در مزرعه داشت و غروب که بعد از گشت روزانه به لانه بازمیگشت جویای اخبار از جوجه ها میشد.  شبی به مادر گفتند دیگر جای ماندن نیست زیرا شنیدند برزگر به پسر گفت همسایگان را برای کمک به دروی مزرعه خبر کند.  مادر گفت جای نگرانی نیست.  شبی دیگر و شبهای دیگر اخبار مشابه حاکی از پیام برای فامیل و بستگان بود.  تا اینکه شنیدند برزگر به فرزند گفت فردا خود آستین بالا زده درو خواهیم کرد.  مادر با شنیدن این خبر به جوجه ها گفت اکنون دیگر وقت ترک مزرعه است زیرا برزگر بجای امید واهی، خود کمر همت برای کار بسته است.

   نظام ها که دچار بحران ناکارآمدی میشوند اغلب متوسل به ایجاد امید واهی میشوند.  در عین فروماندن در باتلاق، موعظه سر میدهند ما بزرگترین قدرت جهان خواهیم شد!  قوه قضائیه میگوید با کسانی که ایجاد ناامیدی کنند برخورد قاطع میشود.  حال آنکه دادن امید واهی کم از تولید ناامیدی نیست.  اما این سرچشمه "ناامیدی" ها چیست و تولید کنندگان آن چه کسانی هستند؟  ناامیدی عمده و همه گیر، از این بابت است که جامعه روز به روز خود را فقیر تر میبیند و آنها هم که اندک اندوخته ای دارند آنرا به ارز بیگانه تبدیل میکنند تا دستکم ارزش آن در این تورم افسار گسیخته حفظ شود.  تبدیل به ارزِ همان دشمنی که نظام قرار است او و متحدان او را از روی زمین محو کند!  اما برفرض که او را محو کنند، نظامی که موجودیت آن وابسته به وجود "دشمن" است چگونه به بقای خود ادامه دهد؟  احتمالاً خواهند گفت مشکلی نیست زیرا مادام که جامعه مملو از آدمهاست، وجود هرکدام بمنزله دشمن بالقوه ای است که بقای نظام را تضمین میکند. 

    ناامیدی رایج دیگر، ناشی از وجود خیل بیکاران است.  به گفته مرکز پژوهش های مجلس، از جمعیت بین سنین 24 تا 50 سال که در سالهای کارآمدی خود هستند، نیمی بیکارند.  بخش بزرگی فارغ التحصیلان دانشگاهی هستند که به آب و آتش میزنند تا راهی برای ترک وطن پیدا کنند.  مسئول ایجاد این ناامیدی کماکان همانها هستند که به رواج فقر در جامعه دامن زده اند.  و همان ها که بر طبل افزایش جمعیت کوبیده و هنوز با وجود اینهمه بیکار بازهم میکوبند.  استدلال دلواپسان چیست؟: اگر رشد جمعیت کم یا حتی صفر شود، جمعیت رو به پیری میرود.  خوب، رو به پیری برود چطور میشود؟  بیدرنگ پاسخ میدهند نیروی جوان کارآمد کم شده و کارها میخوابد.  عجب! اما مگر قبول ندارید سالهاست قاطبه هیئت رئیسه مملکت در اختیار بالای 70 یا 80 سالگان است؟!   حقیقت آن است که نظام های فاشیستی همواره مروج تکثیر نسل بوده وظیفه زنان را جز زایش نمیدانند.  در آینده که جنایات رتبه بندی شود، هیچ جنایتی در حق کشور بالاتر از این مقوله نخواهد بود زیرا تبعات منفی آن تا ابد دامنگیر دولت های متعارف در آینده خواهد بود. ذهن های فسیل شده عقب مانده این طایفه، کماکان دربند کارهای یدی است حال آنکه جهان امروز پیوسته رو بسوی اتوماسیون میرود و کارخانه ای که سابقاً با 1000 کارگر اداره میشد شاید امروزه با یک نفر در اتاق کنترل به بهینه ترین وضع اداره شود.

    آنچه توی دل مردم را خالی میکند نگرانی از شیمیائی شدن دختران خود و نگرانی از آینده است.  در بحبوحه بحران انرژی گفته میشود ذخائر سوخت نیروگاه ها به صفر رسیده است.  آیا این موجب ترس نیست؟  چه کسی ایجاد کرده؟  نظامی که سالها میتوانست فکری برای همین معضل کند در عوض، گاز و سوخت مجانی به همسایگان و هواداران برون مرزی داده!  نه تنها خسارات جنگ 8 ساله را بخشیده بلکه، میلیاردها دلاری که میبایست خرج زیرساخت ها میشد در برون مرز بیهوده تلف کرده بر افلاس دوچندان افزوده است.  موجب وحشت کدام است و وحشت آفرین کیست؟  با همه اقتدار ادعائی جرئت اعتراض به طالبان و جلوگیری از تجاوز آنان به آبهای مشترک مرزی را نداشته دم از زورآزمائی با جهان میزنند. 

خلاصه آنکه، از هر سو که نگریسته شود بقول شاعر "جز وحشتم نیفزود"!  میگویند دلیل این میزان از بحران، چیزی نیست جز دهان های بزرگ و مغزهای کوچک.  رتق و فتق امور متکی بر مواعظ توخالیست.  در میانه این تلاطم سهمگینِ بحرانها، حکایت نحوی و کشتیبان تداعی میشود.  توگوئی داروی سحرآمیز همه آنها، خواندن نماز سرِ وقت است!

  • مرتضی قریب
۲۱
آذر

آمار

    کشورهائی که مردم در آن جایگاهی دارند امور آن معمولاً در دست نخبگان و تکنوکرات هاست.  حتی اگر سیاستمداران فاسد باشند، که اغلب هستند، معهذا باز هم اداره اجرائی کشور را بدست متخصصین میسپارند تا دستکم کشوری وجود داشته باشد تا آنها بر سر کار باشند.  در یک نظام سالم، آمار و ارقام حاکم  است و بر آن نظارت دارند.  اما در یک نظام ناسالم و فاسد، اعداد و ارقام جایگاهی نداشته و گذران امور با حرف و ابراز آرزومندی است که در آتیه چنین و چنان خواهیم کرد و قله های تمدن را فتح خواهیم کرد.  اگر هم گاهی به آمار اشاره شود مانند نمونه های زیر است:

    بعلت کمبود (موسوم به ناترازی) برق و شکل های دیگر انرژی، وزیر نیرو که بالاترین مرجع تخصصی در این حوزه است، از هدر رفت انرژی گلایه داشته اظهار کرده اند "از هر 100 واحد انرژی که به نیروگاه میدهیم، 60% تلف میشود و 40% به برق تبدیل میشود!"  این اظهار نظر حیرت انگیز است.  چه طبق اصل دوم ترمودینامیک هر دانش آموزی میداند که تبدیل تمامی محتوای انرژی گرمایی به کار مکانیکی میسر نیست.  با فرض اینکه انرژی شیمیائی سوخت تماماً به گرما بدل شود، فقط بخشی، مثلاً 40%، به کار مکانیکی و نهایتاً برق تبدیل شده و مابقی 60% ناچار به محیط زیست باید داده شود که از آن به آلودگی حرارتی یاد میشود.  آن تلفاتی که ایشان پیگیر آن هستند از نوع دیگریست که زیردستان ایشان باید به او آموزش دهند!  بعلاوه، میخواهد بگوید که گویا اشتباهات از گذشته به ارث رسیده و بما ربطی ندارد!

   همین شیوه نامبارک در ارائه آمار در بحث جمعیت هم هست که اخیراً مجریان محترم هریک بدان پرداخته و نظر داده اند.  وزیر کشور در جمعی از نرخ کم رشد جمعیت اظهار نارضایتی و نگرانی کرده که با این روند رشد کم، در سال 1480 جمعیت ایران به 35 میلیون تنزل پیدا میکند.  معاون وزارت بهداشت نیز در همین زمینه اظهار نگرانی کرده و میگوید در سال مزبور جمعیت به حدود 42 میلیون میرسد.  معاون امور زنان و خانواده در دولت، همین عدد را 30 میلیون گفته اند.  اینکه مجریان یک دولت واحد در ابراز یک نظر علمی این همه متشتت اند خود قابل تأمل است.  بعلاوه اینان بگویند چگونه به چنین ارقامی رسیده اند؟!  رشد جمعیت در حال حاضر 0.7% و عددی مثبت است.  یک دانش آموز ابتدائی نیز میداند که با یک رشد مثبت، جمعیت همواره فزاینده است و نه کاهنده.  این مسئولین که هرگز مسئولیتی به گردن نمیگیرند و بر اساس رشد فعلی چنین آمار مغشوشی ارائه داده اند بخود زحمت نداده کمی حساب میکردند که با فرض رشد ثابت 0.7% بسادگی به عدد 153 میلیون می رسیدند.  اگر زحمت کشیده به اطلاعات مرکز آمار نگاه میکردند درمیافتند که رشد جمعیت کشور فراز و نشیب فراوان داشته زمانی بیشترین حدود 5% در سال 1360 و زمانی کمترین در حدود 0.4% در 1373 بوده و دوباره به 2.3% در 1394 صعود کرده ولی همواره مثبت بوده است.  شکل 1 چندین سناریوی محتمل را نشان میدهد که مرکز آمار محاسبه کرده و به محتمل ترین که 93 میلیون در 1430 است اشاره دارد.

   اتفاقاً کاش تصورات این دلواپسان به واقعیت پیوسته و جمعیت به 30 میلیون تنزل کند!  شکل شماره 2 نشاندهنده جمعیت کشور در این 140 سال اخیر است.  همانطور که ملاحظه میشود بنظر میرسد جمعیت این خطه در قرون گذشته زیر 10 میلیون بوده و تناسبی را با اقلیم خشک این سرزمین حفظ کرده ولی طی 60 سال گذشته انفجاری بوده است.  اگر قرار باشد مرتب نگوئیم گندم نداریم، خوراک دام و طیور نداریم، آب نداریم، هوا نداریم، .. و زندگی با رفاه نسبی میخواهیم این اقلیم بیش از حدود 30 میلیون را نمیتواند پشتیبانی کند.  ضمن اینکه قدرت یک ملت به تعداد نیست!  رجلی دیگر توصیه کرده بفکر رفع وابستگی به هامون و هیرمند باشید چرا که گویا اقتدار نظام زورش به چند پابرهنه طالبانی نمیرسد!!  یکی دیگر از همین دلواپسان اظهار نگرانی کرده که 80 سال دیگر، جمعیت همسایه شرقی 550 و غربی به 380 میلیون میرسند.  یعنی چه نشسته اید ملت ما عقب هستیم!  این نهایت فهم مسئولین بی مسئولیت است که مقدرات ملتی را در دست گرفته اند. 

خلاصه آنکه، اگر مشت نمونه خروار باشد، از بررسی این چند نمونه باید به باقی قضایا (1403/9/18) پی برده به حال ملتی که مسئولین آن عدد ندانند گریست.  میگویند بجای شرح مصیبت راه حل ارائه کنید.  یا بجای شرح مختصات رهنمود ارائه کنید.  در پاسخ باید توجه داشت که شما تا بیماری را نشناخته اید نمیتوانید درمان ارائه کنید.  وقتی مسأله را شناختید در بطن خودش راه حل را هم بطور ضمنی دارد.  در اداره ای که فردی در حال خرابکاری است طبعاً راه حل در اخراج اوست.  چگونه؟  حل کوتاه مدت و بلند مدت.  قبلاً شورای ملل متحد، بعنوان بلند مدت در کنار کوتاه مدت پیشنهاد شده بود. 

  • مرتضی قریب
۱۸
آذر

 

احتمال و زندگی

    از نتایج دو بحث قبلی راجع به توزیع نرمال، بلافاصله نتایج آنرا روز گذشته بچشم دیدیم.  دیدیم هر تحمیلی که توسط حاکمیت جبار بر حالت نرمال اعمال شده باشد، چنانچه پشتیبانی توده مردم را نداشته باشد، دیر یا زود فرو میریزد.  دیر یا زود آن بستگی به این دارد که حاکمیت تا کجا میتواند سرمایه های ملی را خرج انرژی لازم کند و البته، نیروهای مردمی تا چه اندازه مصمم و پیگیر باشند.  حکایت، همچنان همان حکایت برپا نگاهداشتن غیر طبیعی هرمی وارونه است که سیستم استبداد میبایست مرتباً با دادن انواع انگیزه های مالی و رانت به متصدیان کنترل این هرم شوم، از فرو افتادن آن جلوگیری کند.  به محض آنکه دستها برداشته شود و در این مورد اخیر، دستهای بیگانه از رساندن کمک باز ماند، هرم کذائی خود بخود فرو میافتد.  اکنون که یک شرّ از فدراسیون شرّ خارج شده، آیا سایرین درس خواهند گرفت یا نه؟  میگویند مستبد تا آخرین لحظه محو تملقات شیرین اطرافیان بوده از درک دنیای واقعی محروم است.  اکنون بعد از ناکامی در حفظ مستبد، افکار عمومی میپرسد تکلیف ادعاهائی که برای حفظ حرم بوده چه میشود؟  حرم برخلاف ادعاها بر جای خود دست نخورده باقی مانده اما تکلیف جانهای تلف شده از هر دوسو و میلیاردها دلار مخارج تلف شده و همین مقدار مطالبات سوخته چه میشود؟  اینها همه به کنار، سیاست هائی که تا به امروز همه غلط بوده چه میشود؟!

   بنابراین بعد از آشنائی با توزیع نرمال ببینیم این اصول علمی درباره آنچه در اطراف میگذرد چه دارد بگوید.  چگونه است که به هر سو که مینگرید راه حل های اشتباه را میبینید!  یعنی اغلب امور مهم و حیاتی درست برخلاف نورم و آنچه عقل متعارف نظر دارد انجام شده و میشود.  منظور فقط تصمیمات سیاسی نیست که یک به یک اشتباهات آن علنی شده و صدای دست اندرکاران را نیز درآورده است.  به این حوزه ها که نگاه شود اقدامات را همه عموماً در جهت خلاف میبینید.  توگوئی دستی در کار بوده که هر خیری را به شرّ مبدل سازد.  حوزه هائی مثل: سد سازی، آب و آبخوان داری، کشاورزی، چاه های گاز و نفت مخروبه، قراردادهای مهم مثل کرسنت، سهم کشور در دریای خزر، محیط زیست و هورالعظیم، فرسایش خاک و فرونشست زمین، دخالت در کشورهای همسایه، مدافعان حرم، تحت الحمایه شدن، FATF، چای دبش و فساد بیّن، پروژه بی سرانجام هسته ای، جمعیت، حجاب و صدها و صدها مسأله دیگر.  البته اگر جهت خیر را برای بیگانه در نظر گیریم شاید کارها همه بجا و درست است!  شاید از ابتدا بنا بر این بوده که خیر نه برای اهالی بلکه برای بیگانه باشد؟

    در یکی از مطالب پیشین اجمالاً به همین موضوع ضمن مثالی پرداخته شد.  گفتیم اگر دانشجوئی در پاسخ به 20 سوال تستی چهار جوابی امتحان آخر ترم خود همه را غلط جواب داده باشد واکنش شما چیست؟  بعید است بگوئید درسش را نخوانده و صفر شده است.  زیرا هرقدر هم نابلد باشد این را میداند که با پاسخ شانسی به سوألات بالاخره چند تائی درست از آب در آمده و از رسوائی "صفر" مطلق جلوگیری میکند.  احتمال اینکه شانسی همه را غلط پاسخ داده باشد واضحاً برابر عدد 0.7520 است که حدوداً برابر 0.0032 میباشد.  چون این احتمال خیلی کوچک است، شخص را به تأمل وامیدارد که شاید او پاسخ های درست را میدانسته و عامدانه پاسخ غلط را انتخاب کرده است.  احتمال اینکه همه را شانسی درست جواب داده نمره 20 بگیرد از اینهم کمتر است و بهمین دلیل او که 20 میگیرد قطعاً شاگرد زرنگی است که پاسخ ها را میداند و شانسی کار نمیکند.  اکنون به پرسش اصلی میپردازیم که در میان مثلاً 100 پروژه و یا کار مهم که نظام اقدام کرده است چه احتمالی هست که هر 100 تا را تصادفاً اشتباه رفته باشد.  اینبار اگر تصمیم گیری را مانند شیر یا خط فرض کنیم، احتمال مزبور چیزی نزدیک صفر است یعنی با قطعیت میتوان گفت که نظام عامدانه راه حل های غلط را انتخاب کرده است.  اما اگر منصفانه تصور کنیم که شاید تعدادی، مثلاً 10 تا، را هم تصادفی درست کار کرده باشد احتمال جدید 10-17 شده که کماکان نزدیک صفر است!  محاسبه آن با تابع دوجمله ای (برنولی) میسر است و نتایج در پیوست آمده است.

خلاصه آنکه، هرکار کنیم و هر سو رویم متأسفانه ریاضیات چاره ای نمیگذارد جز این نتیجه گیری که نظام خودش، یا دستی غیبی، عامدانه و دانسته امور را در جهت مخالف منافع ملی بکار برده و میبرد!  چون راهکار در پیوست آمده است، خواننده شکاک خود میتواند پارامترهای خود را اِعمال کرده نتیجه خود را اعلام کند.  کافیست برگه ای برداشته و لیست اقدامات مهم اثرگذار، مالی، جانی یا سیاسی را نوشته حاصل منفی یا مثبت را جلویش درج و خود راساً حساب کند.  تعداد آنها ممکن است 100 یا بیشتر یا کمتر باشد.  احتمال را هم او مخیر است آنچه درست میداند منظور کند.  شاید با توجه به تعدد مسیرها بجای 0.5 عدد بزرگتری منظور دارد.  تابع نرمال که برای محاسبه اعداد بزرگ مناسبتر است در پیوست است.

 

 

  • مرتضی قریب