فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انسان» ثبت شده است

۰۱
دی

 

نگاهی دوباره به تغییر اقلیم

   موضوع تغییر اقلیم مشروحاً توسط دیگران مطرح و بحث شده است.  یکی از آگاهان، چاره را بدرستی در گسترش نیروگاه های اتمی و استفاده از انرژی های تجدید پذیر میداند(*).  ما در اینجا فقط آنچه را توجه نکرده اند می آوریم.  با اینکه نگرانی دانشمندان از خطر افزایش دمای کره زمین و نتایج وخیم آن کاملاً بجا و واقعی است، منتها در ارائه حقایق فقط بخشی که مؤید گرایش آنان است مطرح میشود.  از ارائه تصویر بزرگتر که ممکن است به استدلال آنان صدمه زند پرهیز میشود.  که پذیرش واقعیت خود نوعی شجاعت است.  در زیر، هر دو وجه ارائه و نتیجه گیری را بر عهده خواننده میگذاریم.

    مهمترین مدرک در تأیید نگرانی گرم شدن زمین و تبعات تغییر اقلیم در شکل 1 آمده است.  تغییرات دمای متوسط زمین در دوره سالهای 1880 تا 2006 در این شکل آمده است.  متوسط سالهای 1951 تا 1980 بعنوان مرجع گرفته مطابق با دمای 0 درجه سانتیگراد فرض شده انحراف از آن به تصویر آمده است.  شواهد، ماوراء هرگونه شک و تردید شیب تند افزایش دمای معاصر را نشان داده بطوریکه برون یابی آن در سالهای اخیر به حدود 1.5 درجه رسیده زنگ های خطر را بصدا در آورده است.  اگر خواننده هنوز مردد است که شاید روند دما در سالهای دورتر طور دیگری بوده، شکل شماره 2 تردید او را برطرف میسازد.  در این شکل، دمای متوسط زمین طی دوره 1961 تا 1990 بعنوان مرجع گرفته شده میبینیم که طی 1000 سال گذشته دمای متوسط زمین بین 0.2 تا 0.45 درجه سردتر بوده است.  اهمیت این اعداد هنگامی درک میشود که بدانیم حدود 18000 سال پیش در اوج یخبندان، دمای زمین فقط 4.5 درجه سردتر از دمای حالیه بوده و همین باعث ایجاد توده های عظیم یخ بر چهره زمین شده بطوریکه سطح دریاهای آزاد 100 متر پائینتر از سطح فعلی بوده است! 

    تا اینجا حقایق برله دوستان محیط زیست است.  اما اگر بازهم به عقب تر برگردیم، شکل 3 این تغییرات از 400 میلیون سال پیش تا حال را نمایش میدهد.  پیشوند K و M روی محور افقی یعنی هزار و میلیون.  با کمال تعجب میبینیم که علیرغم سردی زمین تا حدود 1 میلیون سال به عقب، ولی در دوران بازهم عقبتر، بویژه در دوره ای بلافاصله پس از انقراض دایناسورها در حدود 60 میلیون سال پیش، دمای زمین حدود 16 درجه بالاتر از دمای متوسط فعلی بوده است!  البته هنوز نوع انسان و بلکه پستانداران بر زمین ظاهر نشده بود.  افشای این واقعیت کاملاً بنفع شرکت های نفتی و مخالفت با محیط زیستی ها بوده و خطر افزایش 1.5 درجه معاصر را به تمسخر میگیرند.  حق با کدام گروه است؟

   نکته باریکتر از مو که کمتر توجه میشود همینجاست.  اگر منظور ما از "خطر"، در خطر بودن کره زمین است باید گفت خطری متوجه آن نیست حتی اگر دوزخ شود.  مگر سیاره ناهید با دمای سطح 400 درجه همچنان با آرامش در مدار خود بدور خورشید نمیگردد؟  چه بسا زمانی دور بر بستر خود صاحب حیات بوده!   از این منظر حق با صاحبان چاه های نفت و مصرف کنندگان عمده ذغال سنگ مثل چین است.  اما اگر منظور خطر برای حیات ما انسانها باشد، که هست، قطعاً این خطر واقعی و جدی است و برای حل آن باید به تولید کنندگان عمده گازهای گلخانه ای مثل چین فشار وارد آورد.  رهبر حزب کمونیست این کشور به خیال خود میخواهد آمریکا را پشت سر گذاشته قدرت اول دنیا شود.  خوب بشود ما که بخیل نیستیم!  منتها نه او و نه هیچ کس دیگر حق ندارد پیشرفت اقتصادی را با مسموم کردن کره زمین که مالکیت مشاء همه هست بدست آورد.  ادعا میکند غرب بار خود را بسته و حالا که نوبت ماست نمیگذارند ذغال سنگ های خود را بسوزانیم تا آقای اقتصاد دنیا شویم!  حتی مردم چین خود نسبت به این هوای مسموم و ناپاک معترضند ولی چه سود که قربانی مطامع یک نفرند.  در نظام های دیکتاتوری همواره ملت و منافع او تحت الشعاع منافع حزبی و ایدئولوژیک مستبد است.   اشکال اساسی استدلال هائی از این دست مانند اینست که بگوئیم، غرب سالها از د.د.ت. برای مبارزه با مالاریا و انواع انگل ها استفاده میکرد، حالا که نوبت ماست که بهداشت را ارتقا دهیم میگویند نکنید!  یا شبیه استدلالی که کشوری که خودش NPT را امضاء کرده اقدام به زیر پا گذاشتن آن کرده بگوید چون دیگران بمب ساختند ما چرا نسازیم؟!  این استدلالها هر چند ظاهرش مقبول ولی باطن همگی معیوب است که وارد آن نمیشویم.  یا کشوری که بمنزله ریه زمین است رهبرش بخود حق دهد بخاطر گاوداری، آمازون را پاک تراشی کرده تا صادر کننده نخست گوشت شود.  در دفاع از ارتکاب خویش میگوید پس چگونه جمعیت زیاد دنیا را غذا دهیم؟  باری، چرا زیاد کردید که درمانده شوید؟  حقیقت آن است که زمین قابلیت پشتیبانی از این حجم از جمعیت را ندارد.  از دید این تولید کنندگان انبوه، افزایش جمعیت نعمتی است برای مصرف بیشتر.  یا میگویند آتشفشان ها مقادیر عظیمی گاز گلخانه ای وارد جوّ میکند ما چرا نکنیم؟  منتها نمیدانند کره زمین بعنوان یک واحد ارگانیک در یک تعادل نسبی بوده و سوزاندن سوخت های فسیلی با این آهنگ سریع لاجرم ما را به همان دورانی برمیگرداند که حیات جانوری بر زمین نبوده است.  البته کره زمین کماکان برجای خود خواهد ماند ولی سایر جانداران و نوع انسان چه؟  احتمالاً در آن زمان شاید فقط سوسک ها تنها ورّاث زمین باشند. 

   مقصود از این نوشته، شرح برخی انگاره های اشتباه است که سهواً یا عامداً توسط عده ای دامن زده میشود.  یکی از صدها تبعات گرمایش زمین، ذوب یخ های قطبی و بالا آمدن آب دریاهاست که بسیاری سرزمین های پست مثل بنگلادش را غرق خواهد کرد.  برخی هموطنان با بی تفاوتی نگریسته میگویند سرزمین ما که مشکلی ندارد به ما چه مربوط، که بط را زطوفان چه باک.  اتفاقاً همین نگرش خودخواهانه و خطرناک جامعه را به وضع حاضر دچار کرده، عقل متعارف را به گوشه رانده است.  گاهی فعالان محیط زیست نیز از روی خیرخواهی دم از صرفه جوئی میزنند یا با دیدن این وضعیت آب و هوا میگویند "مدیریت درست وجود ندارد".  حال آنکه آنان که کمرِ همت برای نابودی این سرزمین و مردم آن بسته اند اتفاقاً با مدیریت و عزم راسخ مشغول همین کارند!  متشابهاً همانها که ادعا میکنند خطری از جانب گرمایش زمین کره زمین را تهدید نمیکند آنها هم راست میگویند زیرا جز تولید و مصرف برای صرفه نهائی خود نظر به خطری که حیات را تهدید میکند ندارند.  مادام که امور جهان از دریچه منافع شخصی نگریسته شود حاصلی جز زیان کلی ندارد.  جانوران بسیار پیشتر از ما پا بر عرصه زمین گذاشته اند اما انسان آنها را به دو دسته مفید و مضر تقسیم کرده است!  با درختان نیز همین معامله را کرده آنها را که میوه باب طبع او ندارند "درختان بی ثمر" یاد کرده جز هیمه گلخن جایگاه دیگری برای آن نمیداند!  ما چنین میپنداریم که آلودگی هوا مختص زمستانهای سرد است، حال آنکه این ناپاکی در سرتاسر سال تولید ولی تنها زمستانها پائین آمده بچشم میآید!  مادام که نوع نگاه را تغییر نداده یا زاویه دید را عوض نکنیم، تغییری در وضعیت ما رخ نخواهد داد.  تغییر دادن نگاه عمومی مستلزم آموزش همگانی و آن نیز در گرو برآمدن نظامی معقول و مردمی است.  عجالتاً آنچه در کوتاه مدت میسر است همانا تغییر در نوع نگاه نخبگان است.

خلاصه آنکه، حضور انسان و جمعیت زیاد او بر روی زمین به مرحله ای رسیده که میتواند آینده حیات بر بستر سیاره را تیره و تار سازد.  برای حل معضلات ملی و جهانی، باز برمیگردیم به همان چاره اندیشی "شورای ملل متحد" که قبلاً بطور مبسوط اشاره شده بود.  ساز و کارهای سازمان ملل متحد با همه خیر اندیشی تاکنون نتوانسته بطور مؤثر از سنگ اندازی نظام های سرکش و ضد مردمی جلوگیری کند.  شاید این شورای جدید با پشتوانه عزم قوی ملل عالم بتواند از پس نظام های افسار گسیخته برآمده آنها را مجبور به تبعیت از خواسته ملت ها کند.  بی تفاوتی و فقدان روحیه مطالبه گری موجب خسارت در دنیا و آخرت است!  ویروس ایدز از این جهت خطرناک است که بیگانه ایست که به لباس خودی درآمده، واکنشی ایجاد نکرده به نابودی میزبان میپردازد.  تصور کنید مردمی را که سرپناه نداشته از فرط استیصال پشت بام خوابی و گور خوابی در پیش گرفته اما پولشان برای مسکن نیابتی بیگانه به بیروت و حومه برده میشود.  یا در عین بی برقی و کمبود انرژی، نیروگاه چندصد مگاوات با پول همین مردم فقیر در نجف ساخته مجاناً به بیگانه اهدا و ثروت های زیرزمینی آنها برای اعوان و انصار حاکمیت در سرزمین های بیگانه تلف شود.  اینها همه و همه یادآور همان ویروس نابکار است که کاری ندارد جز نابودی کامل!  باید پرسید آیا زمان تغییر فرا نرسیده؟  تغییری که باید از ذهن آغاز و بعمل ختم شود!

شکل 1

 

 

شکل 2

 

شکل 3

  • مرتضی قریب
۱۱
آبان

رفتار در شرایط بحران

    معمول بر اینست و منطق هم حکم میکند که کشوری که در بحران است با ریختن نفت بر آتشِ بحران، آنرا دامن نزند. اما این منطق در مکائی و زمانی کارگر است که سردمداران آن کشور، خود را متعلق به آن سرزمین دانسته و وظیفه خود را خدمت به آن کشور و مردمانش بدانند.  طبعاً اگر رأس کشور در اشغال بیگانه باشد، رفاه اهالی آن کشور دغدغه حکومت نخواهد بود.  با اینحال، تجربه تاریخی نشان داده که حتی استیلای وحشی ترین اقوام بیگانه بر کشوری با فرهنگ کهن خیلی زود منجر به تحلیل رفتن خوی وحشیگری در فرهنگ میزبان شده و حاکمان وحشی، خوی آدمی پذیرفته اند.

    با اینکه شرح بالا، روند رایج تاریخ بوده و نمونه های بیشمار دارد، معهذا همیشه نه چنین است بلکه گاهی بدتر از بد هم وجود دارد!  آدم ضعیفی را تصور کنید که تنها هنرش رجز خوانی است اما زورش فقط به زن و بچه میرسد.  با اینکه همسایه ها به او اعتناء نکرده چیزی نمیگویند اما گاه که با غلیان توهمات به خانه های اطراف سنگ می اندازد، هم خودش و هم خانه اش توسط همسایگان در معرض عمل متقابل قرار میگیرد.  منتها برای اینکه کم نیاورد و خود را همچنان قوی نشان دهد به تلافی تحقیری که شده زن و بچه اش را در خانه سرکوب میکند!  سعدی زبان حال چنین فردی را در حکایتی اینگونه بازگو میکند:  هندوُی نفط اندازی همی آموخت.  حکیمی گفت تورا که خانه نیین است بازی نه اینست. 

    متشابهاً حاکمیت هائی هم هست که عمل او مشابه همین پدر خانَواده است.  در عیان مدعی فتح سماوات است اما در عمل که با شکست مفتضحانه روبرو میشود مردم بی دفاع خود را سرکوب کرده، از شدت خشم، بیگناهان را زندانی و زندانیان را شکنجه و برای گرفتن زهر چشم، اعدام های سریالی ترتیب میدهد.  او با ارعاب و سرکوب، برای باقی ماندن بر اریکه قدرت، اقتدار پوشالی خود را به رُخ میکشد.  چنین وضعیتی نشان دهنده استبدادی از نوع مالیخولیائی است.  این در حالیست که منطق حکم میکند مستبد که خود را در شرایط بحرانی و بازنده میبیند در صدد تحبیب قلوب برآمده بعوض سرکوب، پشتیبانی توده ها را جلب کند.  راستی چگونه است که چنین منطق ساده ای درک نمیشود؟!

   راز این معما در سرشت استبداد است.  استبداد معمولاً با مادام العمر بودن همراه است که جمهوری های مادام العمر و پدر و پسری نمونه بارز آن است.  منتها این نیز مانند هر پدیده دیگری اغلب دارای طیف است.  یک سوی آن استبداد هائی است که مستبد، خود از نوع همان مردم است و مستبد بودن او ناشی از تلاش شتابان او برای نجات ملت از فقر و خرافات است.  در این حالت اگر مردم از مستبد رویگردان شوند چه بسا او کشور را رها کرده بخارج پناه برد.  اما میانه طیفِ استبداد رویه غالب است گویی مقصود از حکومت صرفاً ادامه حکومت است حتی با زور!  انتهای طیف، مختص استبدادهای ایدئولوژیک است که در آن ایدئولوژی نه برای خدمت به مردم بلکه مردم برای خدمت به ایدئولوژی هستند!  گاهی مستبد از این نوع، ناچار است برای بقا خودش را تحت الحمایه برادر بزرگتری قرار دهد اما در عیان دادِ استقلال و آزادگی سر دهد!   خطر بزرگ در این است که حتی اگر به اشتباه خود پی برد مجبور است تا انتها آنرا ادامه دهد زیرا در ایدئولوژی همه چیز از ابتدا معین و درست است و اصلاح و تجدید نظر در آن راه ندارد.  ایدئولوژی مسبب برتر انگاشتن عقاید شخص ایدئولوگ نسبت به دنیا و منشاء اشتباهات است!  مستبد اگر هم ظاهراً خطائی کند، بحساب اطرافیان خطاپذیر گذاشته میشود.

   لذا بنظر میرسد نظام هائی از نوع ایدئولوژیک که بر مسیری اشتباه میرانند، در شرایط بحران نتوانند رفتاری جز از آنچه قبلاً در پیش داشتند بروز دهند!  شکل اینگونه نظام ها طبعاً استبدادی مادام العمر است چه بصورت فردی چه بصورت هیئتی.  بعلاوه، بعدِ سوار شدن بر سریر قدرتِ مطلقه، دیگر پیاده شدنی در کار نیست حتی اگر در بدو امر بهترین فرد عالم سوار شده باشد.  پس بی جهت نبوده که علمای علم سیاست به این نتیجه رسیده اند که تنها راه سعادت عمومی، محدود کردن دوره زمام داری حاکم و پاسخگو دانستن او در قبال سیاست هایش است.  حتی آنجا که شیوه زمامداری بطور سنتی مادام العمر است، پادشاه باید نقشی نمادین و مبرا از مسئولیت داشته و امور کشور بطور دوره ای در اختیار مجلس ملی باشد.  این نه باین خاطر است که چون چند صد سال پیش اروپا چنین کرد ما نیز تقلید کنیم بلکه بسبب این است که هم امروز عقل بر مبنای تجارب قبلی نیز همین را حکم میکند، صرفنظر از اینکه سابقاً کسانی عمل کرده یا نکرده باشند!

خلاصه آنکه، تا بیسوادی و جهل و خرافات هست، شانس ظهور استبداد هم هست و سوخت کافی برای استمرار آن با حضور جامعه خرافات زده موجود است.  باطل السحر آن، آموزش است که خود مستلزم جامعه ای آزاد و مردم سالار است.

  • مرتضی قریب
۰۶
شهریور

محدود کردن طول خدمت

    چرا طول خدمت باید محدود باشد؟  اولین دلیل، چون سن آدمی محدود و دومین دلیل چون پیر میشود.  امروزه میانگین عمر آدمی در محدوده 70 تا 90 سال است.  قرنها پیش خیلی کمتر بوده.  پس مدت تصدی کارها باید محدود باشد زیرا عمر بشر و توان او محدود است.  واضحاً دوره تصدی یک کار نمیتواند از سن میانگین آدمی بیشتر باشد.  تنها استثناء در تاریخ بشر مربوط به شاپور دوم است که تنها کسی است که بیش از عمرش متصدی کاری بوده است.  او هنگامی که در شکم مادر بود به پادشاهی برگزیده شد!  باری، اگر 20 سال اول زندگی را هم که دوره جوانی و یادگیری است کنار گذاریم، حداکثر مدت تصدی یک شغل در زمانه ما عملاً بیش از 50 سال نمیتواند باشد.  نگاهی مختصر به گوشه و کنار جهان بیاندازید!  شاید بخش بزرگی از مشکلات امروز ما ناشی از همین طولانی بودن یا مادام العمر بودن دوره تصدی برخی پست هاست! 

    در مورد برزگر پیری که دوست دارد تا لب گور مزرعه خود را آبیاری کند چه باک؟  کهولت او زیانی به غیر نمیرساند.  اما مشاغلی که با سلامتی و امنیت دیگران سر و کار دارد متفاوت است.  مثلاً مناصب دولتی که در ارتباط با اداره کشور است از همین جمله است.  هر فرد عادی با عقل متعارف اذعان دارد که مشاغل دولتی نباید مادام العمر باشد بلکه محدود به دوره معینی باشد.  هرچه منصب عالی تر باشد محدودیت این امر بیشتر است.  امروزه عمر کاری کارمندان عادی 30 سال معین شده که فایده ای دوگانه دارد.  اول اینکه کارآئی انسان با بالا رفتن سن کاهش می یابد.  و دوم اینکه جا برای نیروی جوانتر و کارآتر باز شود.  شاید این یکی از بزرگترین ابداعات جامعه مدرن باشد که با سعی و خطا باینجا رسیده که هم امر طبیعت را رعایت کرده باشد و هم با وضع کسورات بازنشستگی به ادامه حیات فرد بازنشسته در دوران بیکاری کمک کرده تا از گرسنگی نمیرد.  خواننده جوان باور نمیکند که تا همین یکصد و اندی سال پیش، در دوره قاجار، دولتمردان پس از عزل یا کناره گیری صرفاً باتکاء اقطاع یا تیولی که پادشاه در دوران کاری مرحمت کرده بود قادر به ادامه حیات بودند.

   سوای مشاغل دولتی، این محدودیت دوره خدمت در سایر عرصه ها نیز اجرا میشود.  حاذق ترین جراح اعصاب اگر سن او از 70 گذشته باشد با یک لرزش دست سرنوشت بیمار را رقم میزند.  بی جهت نیست بیمارستانهای معتبر محدودیت سن را اجرا میکنند.  استادان دانشگاه که در سنین بالا حائز بیشترین پختگی علمی هستند دچار ضعف حافظه شده قادر به ارائه معلومات خود نیستند.  کارگردانان نیروگاه های اتمی هرساله در معرض امتحانات هوش و تن و روان هستند زیرا کمترین اشتباه آنان میتواند فاجعه بار باشد.  خلبانها خیلی زودتر به سن بازنشستگی میرسند زیرا کاهش بینائی و کُندی واکنش های عصبی جان مسافران را به مخاطره میاندازد.  اینان نیز مرتباً در معرض بازآموزی و انواع امتحانات هستند و به محض مشاهده فتور، بازنشسته میشوند.  وقتی برای شغلی مثل خلبانی که جان فقط 300 مسافر در دستان اوست این چنین قیود سفت و محکمی وضع میشود پس برای زعامت یک کشور که آینده یک ملت در دست اوست چه باید کرد؟!  اگر در همه مشاغل حد و حدودی برای دوره تصدی هست پس چرا زعامت یک کشور که خطیرترین مشاغل است از آن برکنار باشد؟!

   پس بیائید یک سناریوی خیالی را در نظر آوریم.  فرض کنید در گوشه ای از دنیا سرزمینی وجود دارد که رهبرش نیم قرن بر آن سیطره مطلقه دارد.  زبان همه زبان آوران را بریده و هرکس سری در میان سرها داشته آنرا از بدن جدا ساخته و بطور کل همه را سرکوب و منکوب و داغدار کرده، کشور را تسلیم دزدان و جنایتکاران کرده است.  شعار هائی را فرا راه خود قرار داده که نهایتاً اگر هم بپذیرد اشتباه بوده از آن گزیری ندارد.  روانشناسان به او گفته اند دچار پارانویاست و بهتر است کرسی خدائی را رها کند!  مگر نه اینکه رهبر پیر کشور دیگری وقتی فهمید ناتوان است از حقش گذشت کرد.  اما بعد اینهمه شعارهای دهان پرکن مگر میشود بسادگی تغییر جهت داد؟  کنار برود که چه کسی بیاید؟  مگر خدا شریک دارد؟  برفرض که فرزند هم نصب شود، از کوزه همان برون تراود که در اوست.  شوربختانه تاریخ نشان داده خودکامه، هرگز به میل خود کناره نگرفته بلکه عوامل بیرونی او را وادار ساخته است.  پس چه باید کرد و راه درست کدام است؟

خلاصه آنکه، چندین قرن پیش اروپا به فراست دریافت که این شیوه باید تغییر یافته، طول مدت تصدی رهبری کشور کوتاه شده به انتخاب جمهور مردم واگذار شود.  در نظام هائی که به حفظ پادشاهی علاقه دارند، نظام مزبور را چون گذشته ارج نهاده منتها قدرت سیاسی و مسئولیت به نمایندگان منتخب مردم سپرده شود.  این شیوه منطقی ترین و طبیعی ترین راه عبور از خودکامگی است که هیچ ربطی به اروپا نداشته هر عقلانیتی با قدری تأمل هر جای دیگری به همین نتیجه میرسد.

  • مرتضی قریب
۰۸
مرداد

نیروها در طبیعت -3

    دیدیم که فکرِ جستجوگر، محور اصلی در کشف رمز و رازهاست.  با این تبصره که تفکر بتنهائی معلوم نیست به نتایج قابل اعتماد منجر شود.  مادام آزمایشات برنامه ریزی شده که با اسباب و ادوات فنی همراه است وجود نداشته باشد، توفیقی نمیتوان امید داشت.  لذا تفکر جستجوگر زمانی به کشف حقایق نائل میشود که معمولاً مستند به مشاهدات و آزمایشات باشد.  در غیر اینصورت باید محتاط بود زیرا معلوم نیست نتیجه کار درست از آب در آید.  البته گاه شهود بتنهائی ممکن است تصادفاً درست از آب درآید.  داستان دموکریتوس که قائل به وجود اتم بود از همین قسم است.  علت موفقیت او نیز بسیار ساده بود چه اینکه قضیه تقسیم پذیری ماده 2 حالت بیشتر نداشت یا تقسیم نامتناهی و یا جزء لایتجزا که او اختیار کرد. 

   از کهربای سحرآمیز باستان به نیروی برق در زمان حاضر رسیدیم.  ذهنیتی که حاکمیت دینی مروّج آن است ظاهراً رویگردانی از نوگرائی و دستآوردهای مادّی بوده مردم را به زندگی حداقلی تشویق میکند.  اما در همین بحبوحه کمبود برق، اگر برق این نهادهای مروّج "معنویات" برای مدتی قطع شود و تکلیف شود که خوبست برای مردمی که از شما تقلید میکنند نمونه باشید، داد و فریاد برآرند که مسلمانی نیست!  لذا وقتی شرایط عینی حاکم باشد نصایح و مواعظ فراموش شده یکسره باد هوا میشود. اگر فکر را هم نوعی نیروی معنوی تعبیر کنیم، دنیای امروز تقابل 2 نیروی خیر و شرّ است.  یکی نیروی تفکر آزاد و دیگری نیروی ایمان ایدئولوژیک.  اولی مانند آب سیال است و فورم پذیر و مستعد برای پذیرش هرگونه نقد و انتقاد.  دومی مانند یخ منجمد و غیر قابل انعطاف و فورم ناپذیر و چون مقدس است خود را مصون از اشتباه میداند.  اینگونه است که جامعه قطبی میشود و با سیطره ایمان سنتی بر جامعه، تفکر سازنده و ابتکار به حاشیه میرود.  چنین جامعه ای در تبلیغات و پروپاگاندا بسیار فعال و بی پروا اما در عمل و در لوازم زندگی دنباله رو و مقلد جوامع آزاد است.  قابل ذکر است که ممنوعیت تفکر آزاد، با خود تقلید را بهمراه میآورد چه اینکه ایمان ایدئولوژیک و تقلید کورکورانه هردو از یک سنخ اند.  عجیب تر اینکه ادیان در ابتدای خود علی الاصول محصول تفکری آزاد بوده، مدیون این شیوه تفکرند.  منتها بعدها ارباب دین برای بازار خود و حفظ سلطه آنرا بصورت ایمان خشک و لایتغیر درآورده تا مانع از هرگونه تجدید نظر شود.  هرگونه اصلاح واقعی، منوط به تجدید نظر در اساس، فارغ از خطوط قرمز است والا هدر رفت وقت و انرژیست.

   نیروی ایمان معمولاً تداعی کننده ایمان صادقانه و بدون حشو و زوائد مثل ایمان نزد داعش و القاعده و شاید طالبان باشد. ایمان ایدئولوژیک لزوماً ربطی به مبداء قدسی ندارد کما اینکه ایمان برخی مارکسیست ها نیز از سر صدق است.  اما آنچه عملاً در سرزمین ما بنام ایمان جریان داشته سلطه یک ایمان ریائی بوده که مکرر توسط حافظ و سعدی و دیگران نقد شده.  ایمان ریائی مهمترین مانع شکل گیری تفکر آزاد در این هزار و چندصد سال گذشته بوده و نگذاشته است حس ابتکار و نوآوری چه در عرصه زندگی مادّی و چه حتی زندگی معنوی شکل گیرد.  داشته های ما در این مدت، همه ناشی از حُسن تصادف بوده که جرقه هائی اینجا و آنجا درخشیده اما نَفَس سرد ایمان ریائی مانع از گرم شدن تنور تفکر آزاد و راه افتادن فرایند زنجیری آنطور که در اروپا شد شده است.  استعارهِ مغز جوانان در داستان ضحاک از همین قسم است.  منتها امروزه چیز جدیدی که در اینسوست و نام ایمان را یدک میکشد مقوله ایست بکلی متفاوت.  در ظاهر، همان افکار تبلیغ میشود اما در عمل متکی به زر و زور و همه آن مفاسد که قبلاً ذکر شد است.  ایمان جدید، ایمان به حفظ سلطه به هر قیمت ممکن است.  حتی به بهای نابودی یک کشور کهن و حتی به بهای نابودی سایر تمدن ها!  تحت سلطه این ایمان مجعول، نه تنها تفکر آزاد محکوم به مرگ است که مبادی منطق ارسطوئی هم به چالش کشیده شده جزء، بزرگتر یا مهمتر از کل میشود!  اینگونه میشود که اصحاب فکر یا در بند یا در تبعید و یا در گوشه ای خزیده میدان عمل به جغدها و زغن ها واگذار میشود.

خلاصه آنکه، در مقام مقایسه با نیروهای مادّی، فکر را هم بمناسبت تأثیری که دارد نوعی نیرو گرفتیم.  بنظر میرسد سرنوشت ما بیش از آنکه تابع نیروهای مادی باشد، گرفتار جدال در صحنه فکر بوده است.  جدال تفکر آزاد با تفکر ایمانی.  سرنوشت غمباری که ناشی از اسارت فکر است!  دیدیم که عبور از نگرش ارسطوئی نیرو به نگرش مستدل گالیله و نیوتون باعث چه تفاوت عظیمی در چهره دنیا شد.  نظراً میتوان امید داشت که عبور از نگرش ایمانی به نگرش تفکر آزاد به چه نتایج شگرفی در حوزه انسانی منجر شود.  بیش از هزار و چند صد سال سیطره نگرش ارسطوئی مانع پیشرفت علم بود.  آیا امیدی هست که از پس قرنها، سیطره ایمان ریائی شکسته شود و نیروی ذهن از قفس جهل مقدس آزاد گردد؟!

  • مرتضی قریب
۳۱
تیر

منطق ارسطوئی

    منطق چیزی نبوده که اختراع شده باشد.  اولین بار ارسطو اصول آن را که همان اصول طبیعی ذهن آدمی بوده مدون و مُنقح ساخته است.  مثلاً کل بزرگتر از جزء است و یا دو چیز مساوی با یک چیز، خود با هم برابرند.  بحث در موضوعات پیچیده و مهم چنانچه با مصادیق همراه باشد، به فهم روشن تری می انجامد.  عجیب نیست که در گذشته های دور و بلکه همین امروزه، مردمان به بت (مجسمه) احترام گذاشته و میگذارند.  اساساً پرستشِ مصنوعِ دست هیچگاه مطرح نبوده که بسا به نیروهای غیبی معتقد بوده اند.  ولی دیدن جسمی مُجسم به تمرکز بهتری انجامیده و هنوز هم می انجامد.  پس گزاف نباشد اگر گفته شود نیایش بودائی ها پیشگاه مجسمه بودا بمراتب عمیقتر از نیایش یکتاپرستان فاقد مجسمه است!  متشابهاً موضوعی که در دایره علم کاملاً محرز است: یک نمودار، آموزنده تر از صدها برگ حاوی عدد و رقم است.

    اکنون به ذکر چند مصداق بسنده میشود که چگونه در محیط های بسته استبدادی، منطق ارسطوئی با تمام سادگی از نفس افتاده، الفاظ و معانی و اصولاً همه معیارها بطرز غریبی درهم ریخته دچار وارونگی میشود.  گاهی جزء بزرگتر از کل شده و ریاضیات تابع مصلحت میشود!  مثلاً در نظام های قانونمند کسی که ورشکسته به تقصیر باشد یا جرم بزرگی مرتکب شده باشد نمیتواند نامزد احراز مشاغل مهم دولتی باشد و صلاحیت او رد میشود.  اما در نظام های خودکامه، او که قبلاً ردِ صلاحیت شده اکنون میتواند شاغل پست های بالاتر و حساس تر شود.  آیا عجیب نیست؟!  یا برعکس، او که قبلاً سالها شاغل مهمترین پست های سیاسی و اجرائی بوده ناگهان بی هیچ دلیلی ردّ صلاحیت میشود.  وقتی هم علت را جویا میشود، چیزی ندارند به او بگویند.  اتفاقاً اگر رد صلاحیت واقعی و جدی باشد منطق متعارف ایجاب میکند او را بعلت اشغال مناصبی که حق او نبوده و بعداً معلوم شده صلاحیت لازم را نداشته پاسخگو و محکوم کنند.  اگر این رویه های خلاف عقل و منطق، سوأل برانگیز نباشد تنها میتواند یک توجیه داشته باشد و آن اینکه تکرار مکرر آموزه های غلط در حلقه اول حاکمیت، هر امر خلاف عقلی را میتواند قاعده جلوه داده در اذهان پرسشی نه انگیزد.

    مثال دیگر در مورد کمبود برق است.  بخش عمده تولید برق متکی به نیروگاه های حرارتی است که آنهم در زمستانها با کمبود گاز روبرو میشود.  کشوری که خود روی مخازن عظیم گاز خوابیده و حتی از مخازنی که بیهوده هدر میرود نه خود منتفع و نه دیگران بهره، بلکه مبالغ عظیمی هم باید از جیب مردم خسارت دهد!  باری، علیرغم همه تبلیغات، فقط حدود 1% برق تولیدی کشور از نیروگاه اتمی است، تازه آنهم اگر در کار باشد.  همان یک درصدی که کل اقتصاد بلکه سرنوشت کشور را گروگان خود کرده که بگوید نیت اصلی آن جز تولید برق نیست و خود فعلاً در بن بستی دراز مدت گرفتار است.  در اینجا هم میبینیم که جزء، مهمتر از کل تلقی میشود!  نظام میگوید تقصیر از مردم است که زیاد مصرف میکنند، حال آنکه بگفته متخصصین، حدود 15% برق تولید شده در شبکه انتقال پیش از رسیدن بدست مصرف کننده تلف میشود.  چاره آن است که صرفاً با تخصیص چند میلیارد دلار شبکه نوسازی شود.  با اینکه هزینه هنگفتی بنظر میرسد، اما فقط کسر کوچکی از ارزی است که بیرون مرزها بیهوده تلف میشود.  بازهم شاهدی دیگر بر رویه خلاف منطق، که یعنی حواشی مهمتر از اصل است!  بطوریکه ضرب المثل ها همه زیر و رو شده و "چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است" کارکرد خود را از دست داده است.  گاهی میگویند سیستم ناکارآمد است در حالی که ناظر بیطرف اتفاقاً معتقد است خیلی هم کارآمد است.  اگر سمت نگاه عوض شود، معلوم میشود مردم مورد نظر نظام آنها هستند که بیرون مرزهایند.  نیک که نگریسته شود، تلفات در سرشت و نهاد سیستم است که منحصر به تلفات مادّی نیست.   منابع انسانی نیز در حال تلف شدن است که غیر از فرار نیروی انسانی، قتل بیگناهان در کوی و برزن و بر گردن نگرفتن از جمله آنهاست.  اخلاقیات نیز در حال تلف شدن است که تخریب مزار کشته شدگان و آزار و اذیت مادران و زندانیان و صاحبان افکار مستقل و هنرمندان و خلاصه ابناء بشر در دستور کار سیستمی مولد ترس و وحشت است.  طُرفه آنکه علیرغم ناتوانی در دادن خدمات به جمعیت حاضر، دستگاه تبلیغات در صدد رساندن جمعیت به 150 تا 200 میلیون است تا بحران را از این هم که هست بیشتر کند.

نتیجه آنکه، شاید با پول بشود برق را به تعادل رساند، اما خساراتی که منطقی ضد بشر به سرزمین وارد ساخته با هیچ پولی جبران پذیر نیست!  شاید هزاران سال لازم باشد تا آبهای اندوخته زیرزمینی تلف شده بلکه احیا شود که با فرونشست زمینها جای تردید است.  در این نظام فکری بهر سو که نگریسته شود جزء بزرگتر از کل است.  توگوئی در برنامه ای نانوشته، چنان مُقدر است که هرآنچه تلف کردنیست از مادّی و معنوی همه نابود و سرزمینی سوخته تحویل آیندگان شود.

  • مرتضی قریب
۲۴
ارديبهشت

جهان بینی انسانی

    پیرو مطالب پیشین، پرسش شد که درباره فلسفه عدد 12 جز آنچه برای تقسیمات ساعات روزانه ذکر شد دلایل دیگری هم دارد یا خیر؟  شاید کهنترین دلیل اتخاذ عدد 12 تعداد ماه های قمری طی مدتی باشد که به آن "سال" گفته میشود.  یک سال یعنی تعداد روزهائی که فصلی خاص مجدداً تکرار میشود و تقریباً 12 بار ماه های 28.5 روزه قمری را شامل میشود.  از آنجا که برای قدما آثار آسمانی قداست ویژه داشت، همین عدد 12 نیز خود مقدس شده وارد پندارهای دینی شد.  از آنچه  میشناسیم، فقط به اسباط 12 گانه یهود و متشابهاً امامان 12 گانه شیعه اشاره میکنیم.  مرور تاریخ گذشته به ما میفهماند که آنچه فرهنگ دینی امروز را ساخته چیزی جز ملقمه ای از آموزه های بسیار دور گذشتگان نیست با این تفاوت که چون ارتباط ظاهری آن با مفاهیم قبلی قطع شده رنگ تقدس و استقلال بخود گرفته است.  مادام که نگاه انسان از آسمان منقطع نشده بسوی خودش بازنگردد، جنگ و خونریزی، خود بینی و خودپرستی، و نادانی همچنان استمرار خواهد داشت.

    در همین ارتباط ببینیم جهان بینی انسانی چیست و چه میتواند باشد.  ذکر دومثال از هزاران نمونه موجود شاید وافی مقصود باشد.  جهان بینی آسمانی بر اساس همان تقدس 12 و عقبه های آن که به بابل و کلده و آشور میرسد، میگوید کافیست فقط یک نم و نه حتی قطره ای اشک، اگر در چشم تو بخاطر یکی از 12 امامان تظاهر کند مطمئن باش خداوند تمام گناهان تو از صغیره و کبیره را یکجا خواهد بخشید!  بهمین سادگی.  پس بی جهت نیست در نظامی دینی اینهمه جنایت و ظلم توسط ارباب دیانت حاکم باشد و آب از آب تکان نخورد.  پشتگرم به این بینش، هر جنایتی مرتکب شوی، رستگاری!

    نقطه مقابل آنرا در جهان بینی انسانی داریم که نمونه آنرا از بوستان سعدی میآوریم.  آنجا که حکایت سگی تشنه است: یکی در بیابان سگی تشنه یافت/ برون از رمق در حیاتش نیافت.  کله دلو کرد آن پسندیده کیش/ چو حبل اندر آن بست دستار خویش. بخدمت میان بست و بازو گشاد/ سگ ناتوان را دمی آب داد. خبر داد پیغمبر از حال مرد/ که داور گناهان ازو عفو کرد..الخ.  دو جهان بینی متباین با وابستگان و باورمندان خود وجود دارد.

    ملاحظه میفرمایید که دو گونه عفو کردن وجود دارد.  یکی با نمی در چشم و دیگری با کاری عملی و زمینی در حق سگ، حیوانی که باورمندان دینی آنرا نجس دانسته (مقتبس از آئین یهود که سگ و خوک هردو را ناپاک میداند) چه رسد حقی برایش قائل باشند.  سعدی خود از اجله بزرگان دین بوده و بقول فروغی "متدین و مذهبی، بلکه متعصب است.  اما تعصب و تدین را هیچگاه دست آویز آزار مخالفان دین و مذهب خود نمیسازد...براستی انسان دوست و انسانیت پرست است".  بنظر ما این جهان بینی انسانی سعدی ربطی به دین و آئین او نداشته بلکه بر اساس همان اخلاق طبیعیست که ذاتاً در سرشت  هر انسانی نهادینه است مگر زیر حجاب شرعیات مدفون شده باشد.  سعدی هر مسلک دیگری هم میداشت همین بینش را ارائه میکرد.  او به "گاوان و خران باربردار، به زآدمیان مردم آزار" اعتقاد داشت زیرا ذات او در اعماق ناخودآگاه او همان خصلت "اخلاق طبیعی" بود و هرگاه از این ذات غافل میشد به همان خصلت خشک مذهب سنتی بازمیگشته است.  این ضدیت با سگ، وفادارترین یار انسان، در ادبیات مولانا نیز هست آنجا که میگوید "کریمان جان فدای دوست کردند/ سگی بگذار ماهم مردمانیم".  که اتفاقاً حقیقت عکس آن است زیرا این سگ است که جان فدای دوست کرده و بارها آنرا ثابت کرده!  بهرحال، مولانا نیز شخصیتی انسان دوست بوده و این قبیل کاستی ها در اشعار او ناشی از سیطره آموزه های دینی در افکار اوست.  در جهان بینی آسمانی، شأن همه حیوانات در قعر دنیای وجود است و آفرینش آنها صرفاً جهت خدمت به انسان است ولاغیر.  این میزان از یکسویه نگری را نه فقط در حق حیوان بلکه به کل محیط زیست تسری داده اند!

   چون موضوع سگ مطرح شد، بد نیست بدانیم سگ از خانواده گرگ سانان است و ده ها هزار سال پیش گرگی بوده تصادفاً نزد انسان آمده اهلی و یار وفادار او چه در حفاظت از خودش و چه نگهبانی از احشام او شده است.  متقابلاً انسان نیز خوراک او را متعهد شد.  اما امروزه که انسان شهرنشین بی نیاز از خدمات اوست، تعهد خود را زیرپا گذاشته این حیوان همچنان وفادار را در شهرها بی آب و غذا سرگردان رها کرده است.  گویا کم نبود، سنگ هم میزنند.  سعدیا کجائی؟!

خلاصه آنکه، جهان بینی انسانی با ظهور ادیان ابراهیمی به اعماق ناخودآگاه انسان نزول کرد.  انسانیتِ پاکِ نخستین زیر پرده ای ضخیم از مجردات مستور گشت.  امروز جهان بینی آسمانی با وعده بهشتِ نسیه، نقدِ دنیای حاضر را گروگان گرفته به جهنمی مبدل ساخته است.  مادام که این جهان بینی حاکم باشد، دنیا ابداً روی سعادت و رستگاری نخواهد دید.

  • مرتضی قریب
۱۹
بهمن

حکومت آرمانی -5

   اکنون به ایدئولوژی که اولین عامل مهم در ممانعت از شکل گیری حکومت آرمانی است میپردازیم.  ایدئولوژی، اعم از دینی و غیردینی، مجموعه ای از آموزه های ثابت است که شاید در ابتدای ظهور خود برای جامعه هدف در روزگار خودش مفید بوده باشد.  منتها به دلائل واضح هیچ نوع ایدئولوژی نمیتواند پاسخگوی نیاز جامعه در طول همه زمانها باشد.  به  دلیل حقایق زیر:

    اول اینکه آموزه های اصلی ایدئولوژی لایتغیر (استاتیک) است- شاید همین یک دلیل کافی باشد!  دوم اینکه نحوه زیست انسان امریست تابع زمان (دینامیک) چه اگر اینگونه نبود کماکان باید در عصر حجر میزیستیم.  وسائل زندگی و کیفیت و کمیّت نیازهای مادّی انسان در طی زمانها متوالیاً و مرتباً ارتقاء یافته و کماکان ارتقاء خواهد یافت.  سوم اینکه درک انسان نسبت به جهانِ پیرامونِ خود، پابه پای تغییر سطح زندگی که در سایه علوم و فنون ارتقاء یافته، عوض شده و خواهد شد.  این تغییرات در جهت هم افزائی و تکامل است.  کما اینکه تلقی ما از زمینِ زیرِ پا تا بلندای آسمان نسبت به آنچه هزار سال پیش فکر میکردیم پیشرفت های شگرفی کرده به حقیقت هستی بسی نزدیکتر شده است.  و بالاخره چهارم اینکه، فلسفه وجودی حکومت، همانطور که در اولین بخش تأکید شد، برای تمشیت امور انسان در همین دنیا و برای همین دنیاست و نه دنیای مردگان و نه هیچ دنیای دیگری!   وجود حکومت و روال آن باید مطابق روح زمانه خود باشد.  بعبارت دیگر نحوه اداره امور جامعه نباید تابع آموزه های ناقص و معیوب قبایل بدَوی و نه حتی حکومت حمورابی، متمدن ترین در نوع خود، در چند هزار سال پیش باشد.

    از مجموع احتجاجات فوق و با یک حساب سرانگشتی معلوم میشود که ایدئولوژی، بویژه نوع دینی آن، مطلقاً نمیتواند اساس یک حکومت باشد، حتی معمولی چه رسد به حکومت آرمانی.  میگویند پس تکلیف امثال این نظام های دینی که در عمل موجودند چیست؟  تنها دلیل وجودی آنها تحمیل است و بس!  یعنی امثال این نوع حکومت ها بصورت نرمال و بدون سرکوب محال است وجود داشته باشند.  تاریخ مصادیق فراوانی از این دست دارد.  مثال مکانیکی آن شبیه هرمی است، که بر خلاف معمول، از نوک روی زمین باشد و برای برپا نگاهداشتن آن و جلوگیری از افتادن باید مرتباً انرژی صرف شود.  نظام دینی که در حال حاضر شاهد آن هستیم از همین قسم است که تلفات بصورت هزینه های انسانی، مادّی و معنوی سرسام آور فقط صرف ممانعت از سقوط آن است و بس.  اینجا دیگر اصل فدای فرع نیست، فدای هیچ و پوچ است!

    تجربه تاریخی درباره حکومت های ایدئولوژیک نشان داده که حتی اگر در ابتدای شکل گیری خود برای مدتی به آرمان خود وفادار بوده اند، بعداً دچار دگردیسی شده معمولاً به یک نظام  دزدسالار متحول شده اند.  بویژه در نوع دینی آن که در ابتدای امر، معنویت سرلوحه کارها بوده بزودی به ضد آن بدل شده گوی سبقت از همه ماتریالیست ها می رباید.  هرچند، برای عوام فریبی مجبور است پوسته نازک معنویت پوشالی خود را در ظاهر حفظ کند حتی اگر با فساد و جنایت همراه باشد.

    ایدئولوژی چه نقشی در رفتار مستبد دارد؟  نقش آن ایجاد اطمینان خاطر در اوست که کارهائی که مرتکب میشود تصور کند همه درست است.  اگر ایدئولوژی غیر دینی میبود شاید عذاب وجدان گریبان گیر مستبد میشد، اما در نوع دینی چنان آسودگی خاطری به مستبد دست میدهد که با کمال قوت قلب به جنایات نامحدود خود ادامه میدهد.  شاید این بزرگترین نقطه ضعف ایدئولوژی های دینی باشد که فرد را وامیدارد جنایات خود را خدمت تصور کرده هیچگاه از خواب غفلت بیدار نشود!  مستبد خود را قانون و قانون را خود میپندارد.  اینگونه است که فرمان آتش باختیار به اعوان و انصار خود داده دست آنها را چه در قتل بیگناهان و چه در دزدی و اختلاس های نجومی باز میگذارد که آنها نیز در ارتکاب هر جنایتی به پشتیبانی او مستظهر باشند.  اتلاف ثروت کشور در همین راستا معنا پیدا میکند.  مستبد ثروت مردم را به عوضِ صرفِ حفاظت از آنها، هزینه طیف رنگارنگی از نیروهای خودش میکند تا با سرکوب همان مردم، حکومت او و خانواده اش استمرار یابد. 

    بعلاوه، کار حکومت های ایدئولوژیک جز با تبلیغات دروغ پیش نمیرود که برای تبلیغ مرام خود به هر چیزی میآویزند تا آنجا که یک نظام دینی حتی از دعوت ستاره فیلم های آنچنانی برای تبلیغ معنویات خود رویگردان نباشد!

خلاصه اینکه، ایدئولوژی نمیتواند مبنای یک حکومت آرمانی باشد هرچند دادِ سخن از رفاه عمومی و عدالت اجتماعی دهد.

  • مرتضی قریب
۲۸
آذر

سطوح زیست 3 گانه

    زندگانی ما انسان ها را بهر شکلی و در هر کجا که هست در 3 سطح کلی میتوان طبقه بندی کرد.  در سطح 1 و بالاترین سطح، کسانی هستند که در عین زیست مانند دیگران اما در رابطه با شغل یا اندیشه ای که در سر دارند باعث ارتقاء زندگانی سایرین نیز هستند.  پیشرفت دنیا از وضع بدوی غار نشینی تا وضع مدرن فعلی مدیون وجود افراد سطح 1 است.  این افراد از نوادر هستند و اگر زمین هنوز جای زیست و آسایش نسبی برای اکثریت است بخاطر وجود سطح زیست اول است. 

    در سطح زیست 2 که سطح خنثی نیز تلقی میشود، کسانی زندگی میکنند که صرفاً چون زنده اند زندگی میکنند.  اثر وجودی اینان عمدتاً برای خود و فرزندان شان است و بیشترین تلاش آنها برای رفاه بیشتر برای خود و حلقه نزدیکان خود است.  اکثریت قابل توجه جمعیت زمین در این طبقه بندی قرار میگیرد.  شغل این افراد و تلاش روزمره آنان با اینکه در جهت خدمت به همشهریان و اداره جامعه است اما هدف اصلی کسب معاش است و اینکه برای خود و خانواده زندگانی بهتری تدارک ببینند.  طیف برتر این سطح، تکنوکرات ها و متخصصین هستند که اداره جامعه را در دست دارند.  طبعاً استمرار حیات بر بستر زمین مدیون وجود افراد زیست سطح 2 است. 

    در سطح زیست 3 که فروترین سطح است، کسانی هستند که زندگانی را فقط حق خود دانسته و آسایش و راحتی را فقط برای خود میطلبند.  کار و تلاشی هم اگر در ظاهر دارند برای ادامه یک زندگی انگلی است چه اینکه مهارتی  همانند افراد سطح 2 نداشته و چاره ای جز ارتزاق از نتیجه زحمات دیگران ندارند.   این ارتزاق گاه به بهای خون و نابودی زندگی دیگران اتفاق میافتد.  با وجودیکه جمعیت این سطح ممکنست اندک باشد معهذا اثر وجودی آنها زیاد و اغلب تعیین کننده است.  اینان اگر مهارتی هم داشته باشند جز دروغ و سخنان فریبنده و عوام پسند نیست که مهمترین داشته آنان همین است.  نبودِ اینان نه تنها مایه زیان نیست که موجب سعادت نوع بشر است!

    در زیست سطح اول، دانشمندان، مخترعین، مکتشفین، و نوابغ هستند که طی زندگانی خود ارتقاء دانش و فن برای زندگی بهتر بشر مورد نظر آنان است.  گاهی بندرت اقبال یار است و از محل آنچه ابداع کرده اند ثروتی بهم زده برای خود نیز آسایشی فراهم میکنند.  وات با اختراع ماشین بخار خود از این دسته است.  گاهی هم به کرّات ثروت خود را در راه بثمر رساندن اهداف خود از دست میدهند.  تسلا، نابغه موتورهای الکتریکی با همه ابداعاتی که داشت اما در فقر و نداری فوت کرد.  افراد این گروه زندگی را فرصتی برای رسیدن به هدف های عالی دانسته و دغدغه معیشت اولویت بعدی آنان است.

    اغلب انتقاد میشود که اختراعات و اکتشافات بیش از آنچه مفید باشد باعث بدبختی بشر شده و هرچه سطح فن آوری بالاتر رفته، تبعات منفی آن بیشتر دامنگیر بشر شده است.  از اینرو، گاهی دانشمندان و مخترعین را متهم کرده که آنها باعث و بانی بحران ها هستند.  حال آنکه مسئولیت سوء کاربرد اختراعات بر عهده مخترعین نیست که هر پدیده ای میتواند کاربرد دوگانه داشته و مورد استفاده سوء قرار گیرد.  نمونه کلاسیک آن آلفرد نوبل است که دینامیت را اصلاً برای تسهیل کار در معادن و جاده سازی اختراع کرد و پس از دیدن عواقب سوء آن در جنگ ها، موقوفه خود را بنا کرد که عواید حاصل از اختراعش برای ارتقاء صلح و دانش عمومی صرف شود.  اما این تبعات منفی یاد شده حاصل وجود چه کسانی است؟ اینان کسانی از دسته 3 اند که با زد و بند و حقه بازی مناصب بالای سیاسی و تصمیم گیری را اشغال کرده و در موقعیتی خواهند بود که از دستآورد نخبگان سطح 1 برای پیشبرد خودخواهی خود استفاده کنند.  مشکل اصلی اینان اند نه اختراعات!

خلاصه آنکه، عمده مشکلات بشر ناشی از حضور اقلیت دسته سومی هاست!  گاهی این روزها اصطلاح گلوبالیست ها هم به گوش میخورد که گویا باندی برای سلطه عمومی بر دنیا تشکیل داده اند.  اختراعات و اکتشافات فقط در یک محیط سالم مفید خواهد افتاد.  سازمان ملل متحد با ساختار فعلی توان مقابله با این پدیده و امثال آنرا ندارد. شاید یکی از مهمترین راه حل ها،ایجاد شورای ملل متحد (1402/5/30) باشد که بازتاب صدای واقعی ملت ها در یک همبستگی جهانی است.   

 

  • مرتضی قریب
۲۹
اسفند

پُرسود ترین شغل کدام است

     حدود 150 سال پیش که حاجی سیاح بعد سالها سیر و سیاحت جهان تازه یه وطن مراجعت کرده و از راه بوشهر به پایتخت، مدتی را در شیراز توقف کرده بود، یکروز که به باغ یکی از عیون دعوت شده بود در محضر عده ای این پرسش درگرفت که "کدام کار و صنعت در ایران بیشتر دخل دارد؟".  اینکه اظهار نظر حضار چه بود و به چه نتیجه ای رسیدند را به خواننده علاقمند وامیگذاریم که کتاب خواندنی "خاطرات حاج سیاح" را حتماً بخواند.  این کتاب و بویژه کتاب 4 جلدی خاطرات یحیی دولت آبادی متضمن اوضاع اجتماعی، اقتصادی، و سیاسی ایران در نیمه دوم قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم است که مطالعه آنها به گره گشائی از طلسم سیاسی و حل معمای عقب ماندگی کشور ما کمک وافر میکند.  اکنون، عنوان این مقال در ادامه همان پرسشی است که یک و نیم قرن پیش در محضر عده ای متعجب ازعقب ماندگی مفرط ایران مطرح شد.  شرحی که در پی خواهد آمد نگاه از زاویه ای دیگر به همان مقولاتی است که نزدیک دویست سال است ذهن روشنفکران ما را آزار داده و میدهد منتها با دیدی متفاوت و شاید مستدل تر.

   فرض کنید جویای شغلی پُردرآمد و پُرسود هستید ولی عمر را به بطالت گذرانده و هیچ هنری ندارید.  نه حرفه ای آموخته اید و نه حوصله یک کار شرافتمندانه و نه کاری خداپسندانه دارید.  در عین حال خواهان همه چیز باهم هستید که در کمترین زمان راحت ترین شغل، بدون دردسر پردرآمد و بدون مالیات و کسورات و ضمناً با آبرو و حیثیت برای خود دست و پا کنید.  چه باید کرد؟!

   شاید یک گزینه ورود در بازار داروهای معجزه آسا باشد که با بهره از محصولات گیاهی و حیوانی ادعای درمان انواع بیماری های لاعلاج را داشته یا مانند طب سنتی چینی با باله کوسه و پنجه ببر و شاخ کرگدن قوه باء را در طالبان آن افزایش دهید.  منتها این کار نیازمند داشتن حداقلی از مهارت های تجربی و آگاهی های گیاهی و جانوری است که بدون آنها، ادامه کار مشکل خواهد بود. 

    گزینه دیگر، رمالی و طالع بینی و امثال جن گیری و باز و بسته کردن طلسمات است که گرچه سوادی لازم ندارد اما در دنیای مدرن که چشم و گوش ها باز شده با اقبال کمتری روبروست و درآمدی که گذشته ها داشته در حال حاضر ندارد.

   اما گزینه مهمتر همانا تأسیس دین یا مرام جدید و فراخواندن مریدان و جمع وجوه شرعیه است که همواره آینده درخشانی داشته و دارد و بُرد زیادی در زمان و مکان دارد.  منتها خطر اصلی این کار، برانگیخته شدن دشمنی رقبای کهنه کار است زیرا آنها رقیب جدید را برنتابیده ریسک بالائی دربر خواهد داشت و بسا خطر مرگ در پی داشته باشد.  لیکن لازمه موفقیت بزرگ، خطر پذیری بزرگ نیزهست یعنی که آمادگی جنگ مسلحانه و نابودی رقبا را داشته باشید.  ضمن اینکه سریع ترین راه برای گسترش و جذب بیشترین پیرو، جنگ است که مخالفین را کشته و یا مجبور به قبول دین خود کنید.  گو اینکه امروز، برخلاف قدیم، دنیا چنین رویه ای را نمی پسندد و احتمال پاگرفتن چنین دینی اندک است.

   بجای ایجاد یک دین جدید، راه محافظه کارانه و کار بی خطر سوار شدن بر ریل یکی از ادیان موجود است که بدون اینکه به هیچیک از اصول آن لزوماً التزامی داشته باشید پشت نام آن مخفی شوید.  خوبی این روش آنست که پیروان لازم از قبل وجود دارند و نیازی نیست دنبال پیرو جدید باشید.  اصل، انتخاب "نام" است بدون آنکه نگران "محتوا" باشید.  مادام که خود را مقید به "نام" کردید، هر محتوائی را میتوان ایجاد کرده و آنرا ادامه همان خط مکتب اصلی نمایش دهید.  در این مورد قانونی وجود ندارد و هرآنچه مصلحت شما ایجاب کند میتوانید آنرا بنام مصلحت دین جازده و سایرین هم با میل و رغبت قبول کنند.  آن شمار اندکی هم که تردید کنند به عناوین مختلف میتوانید از سر راه بردارید.  مؤثرترین سلاح شما در برابر مخالفین "تکفیر" است.  این واژه از ریشه "کُفر" بمعنای پوشاندن است.  پوشاندن چه؟  پوشاندن حقیقت.  کدام حقیقت؟  حقیقت فقط یکیست و آنهم طبعاً حرفهای شماست و باقی آنچه دیگران گفته اند یا میگویند و خواهند گفت چیزی نیست جز اباطیل!  پس او که جسارت ورزیده سخن شما را تأیید نکند مترادف است با کافر و سزاوار حذف.

   وقتی دین خود را زیر پوشش یکی از ادیان جاافتاده عرضه کردید، میتوانید امیدوار باشید که کار و کسب شما بسهولت و بدون دغدغه خاطر پیشرفت خواهد کرد زیرا زحمت اصلی را شخص یا اشخاص دیگری قبل از شما کشیده اند و شما جز حرف زدن زحمت دیگری نخواهید داشت.  لذا مهمترین ابزار مورد نیاز در این شغل جدید "زبان" است که هر آدم عادی آنرا دارد بشرط آنکه آنرا کمی تمرین دهید.  اگر خود موفق نشدید، تمرین را باید زیر نظر کسانی که کهنه کارند ادامه دهید.  بعلاوه، آنها بشما یاد خواهند داد چگونه ظاهری با طمأنینه اتخاذ کرده و داستانهای خود را در لباسی عامه پسند ارائه دهید.  بعد مدتی که کار و بار شما حسابی رونق گرفت، تازه زمان استراحت و بهره برداری از نعمات آن است. اما ممکنست مشکلی جدید بروز کند.  دکان های دیگری که پیش از شما بوده یا بعداً آمده اند، آنها نیز بیکار ننشسته و متاع خود را تبلیغ کرده ممکنست پیروان شما را وسوسه کنند تا از شما بریده به آنها بپیوندند.  در اینجا باید فکرتان را بکار اندازید، از عالم غیب مدد گرفته و به این ناسپاسان حالی کنید که ترک این بهترین دین که با زحمت فراوان تدارک شده روا نیست و عالم ملکوت از عهد شکنان بیزار و مجازات سنگینی در انتظارشان خواهد بود.  لذا برای بیمه عمر دین خود، واژه "ارتداد" را پیش خواهید انداخت برای آنهائی که مرتد شده و از دینی که یکبار قبول کرده اند اینک اظهار پشیمانی میکنند.  برای سایرینی که مرتد نشده ولی در کار شما اخلال کرده دست از فضولی در کار آسمانها بر نمیدارند واژه های "محاربه با خدا" و "افساد فی الارض" یعنی فساد روی زمین را ابداع خواهید کرد، منتها چون در این زمانه همه میدانند زمین مرکز جهان نیست بهتر است واژگان مدرن تری چون "فساد در منظومه" یا "فساد در راه شیری" و امثال آنرا نیز اضافه کنید تا دست شما بازتر باشد.  به اینجا که میرسد، دیگر کار از دست شما هم خارج است و این پیروان متعصب شما هستند که چه بخواهید و چه نخواهید شغلی را که آغاز کردید بسا بهتر از شما ادامه داده و اخلاف شما را هم از آن برخوردار سازند. 

    با اینکه محور اصلی کار شما زبان است و بشارت و اِنذار، اما این کافی نیست زیرا حرف و سخن بزودی فراموش میشود.   پس لازمست برای استمرار بنائی که پی افکنده اید اجرای یک سلسله آداب و اعمال را نیز در دستور کار قرار داده تا بلکه مکمل و مؤید سخنان شما باشد.  از یاد نبریم آنچه مردم دوست دارند و آنها را سرگرم نگاه خواهد داشت احکام عملی میباشد بویژه اگر بدان خصلت آسمانی هم داده و بصورت عادت درآید.  متشابهاً در مورد آداب عملی نیز لزومی ندارد که بامعنا بوده و منطقی پشت آنها باشد مثل اینکه با کدام پا از خانه خارج شوید، چه  حیواناتی را بکشید و بخورید، با کدام دست غذا بخورید و چه ذکر کنید، موقع استراحت در چه راستائی بخوابید و کدام پا را روی کدام پا بیاندازید و امثال آن.  البته مریدان خود میدانند که چگونه برای هرچیزی توجیهی یافته و هر امر موهومی را چنان مهم جلوه دهند توگوئی علت پیدایش جهان بخاطر آن بوده است.  مردم اگر به چیزی علاقه پیدا کنند چه حرف های تکراری و داستانهای بی سر و ته باشد و چه آداب مهمل و بسا خطرناک، خود کتابها در توجیه و تأیید آن مینویسند که شما که مؤسس آن بوده اید به عقلتان هم نرسد.

    همانطور که هیچ متاعی بدون آگهی و تبلیغات فروش نمیرود، بازار دین نیز مستثنی نیست.  آگهی همان آگاهی دادن است که بار مثبت دارد و حاوی واقعیات درباره متاع است.  اما تبلیغات، در عمل جنبه منفی داشته و حاوی اغراق یا اخبار نادرست است برای پیشبرد چیزی که حقیقت ندارد.  در این مورد خاص، تبلیغات آنهم بصورت مستمر از ابزارهای اصلی پیشرفت بازار شماست و جا دارد بخشی از درآمدها بدان اختصاص یابد.  تبلیغات بقدری مؤثر است که میتوان موش را رنگ کرده بجای شیر عرضه کرد و اگر مداومت داشته باشد، عاقل ترین افراد را هم مجاب خواهد کرد.  بویژه اگر برای موضوعاتی که قبول آن دشوار باشد صفت "مقدس" بدانها بخشیده و ذهن عامه را برای پذیرش هرچیزی آماده ساخت.

خلاصه آنکه، در اینجا به همان نتیجه ای میرسیم که حاجی سیاح و دوستانش 150 سال پیش به آن رسیده بودند و آن اینکه پرسود ترین شغل و پردرآمد ترین و در عین حال راحت ترین و بی خطر ترین تجارت که مورد عزت و احترام همه نیز باشد چیزی نیست جز شغل دین.  متأسفانه نام دین نیز همچون بسیاری موضوعات از محتوا خالی شده و زیر نام آن هر سودائی میسر است.  در اصل اگر نظر به محتوا داشته باشیم و نه نام، دین قرار است مجموعه مختصری از اصولی کلی باشد که فرد یا جامعه برای خود در پیش گرفته و بهروزی خود و جامعه را در پیروی از آن بداند.  لذا حاصل آن باید بهتر شدن کیفیت زندگی هرروز نسبت به روز پیشین باشد و اگر جز این باشد در اصالت و حقانیت آن باید تردید کرد.  اما آتچه امروز به نام دین و در پوشش آن عمل میشود در اصل تجارتی پر سود است برای ارباب دیانت درعین در فقر و عقب نگاهداشتن توده که در بیخبری و جهل باشند تا آن سود حاصل گردد.  بویژه که دو عنصر شیخ و شحنه امروز یکی شده و فساد هردو از آستینی واحد بیرون آمده است.  نتیجه نهائی سوء استفاده از نام دین، همانست که امروز به رأی العین دیده میشود که جز جنایت عریان و تبهکاری و تخریب و دزدی و فساد گسترده در همه ابعاد نیست.  طنز تلخ نظام های مخفی پشت نام دین، همانا تعمیق آموزه های دوران زمین مرکزی با اتکا به ابزارهای عصر اتم و مکانیک کوانتوم است.  اما کیست که نداند دعوا فقط برسر دو چیز است؛ قدرت و ثروت. 

بعدالتحریر:  دوستی که پیش نویس اولیه این نوشته را دیده و خوانده بود نقدی بر آن داشت که مضمون آن بقرار زیر است:

    آنچه در باب آداب و رسوم گفته شد، ممکنست تصویری منفی در اختیار گذارد حال آنکه آداب و رسومی که  بی آزار باشد، حتی اگر فاقد معنا و مفهوم هم باشد ممکنست برای همبستگی جامعه مفید باشد.  چه بسا این قبیل سنت ها باعث دلبستگی بیشتر به میهن و ترویج فضیلت ها باشد و همه را نباید با یک چوب راند.

    اما در باب "ارتداد" باید گفت که این اصطلاح متعلق به دورانی است که هیچ تناسبی با عصر ما ندارد.  امروزه سازندگان اجناس، کالای خود را با قید ضمانت کیفیت عرضه میکنند که احیاناً بهر دلیلی خریدار خوشنود نباشد آنرا پس داده پول خود را دریافت کند.  حال چطور است که خداوند که طبق تعریف، سازنده کائنات با این عظمت میباشد به متاع خود، یعنی دین الهی، اطمینانی نداشته باشد که اگر کسی پشیمان شد آنرا پس نگیرد؟  نه تنها پس نگیرد بلکه باتهام ارتداد خون او را هم بریزد!  و حتی باین هم قانع نشده بعد مرگ او را تا ابدالآباد در آتش بسوزاند!  آیا شک برانگیز نیست؟  چه کسی آنرا باور میکند؟

   همین بحث عیناً در باب "محاربه با خدا" صادق است.  اینکه کسی با آفریدگار کیهان بجنگد مثل اینست که در مقیاسی کوچکتر با کوه بجنگد.  آیا آنها که این اصطلاح را پیش انداختند دیوانه بودند؟  خیر، آنها در زمانه ای بودند که خدا مانند پادشاهی بر فراز ابرها در حالی که خدمتکاران و کرّوبیان اطرافش پرسه میزدند تماشاگر رعایای خود روی زمین بود.  این اصطلاحات با این تصورات وضع شد.  بعدها که اطلاعات بیشتر شد جنگ با نایب خدا و امثال مترادفات آن مطرح شد که در حقیقت همه برای ارعاب مخالفان و تحکیم موقعیت ارباب دین وضع شد.  همچنین است "فساد در زمین" که اگر نیک نگریسته شود مفسدین واقعی همانها هستند که این عناوین را برای حذف بیگناهان ابداع کرده بکار گرفته و میگیرند.  قوانین مدنی امروزی جائی برای این سوء استفاده ها نمیگذارد و به این عناوین نیازی ندارد.

   در انتها ذکر موضوعی مهم لازم میآید.  بنا بر اساطیر کهن ایرانی، اهریمن همواره با اهورامزدا در نبرد بوده منتظر فرصت است بر او غلبه کند که گاهی میکند!  متشابهاً همین معنا در ادیان ابراهیمی مندرج است که شیطان همواره در صدد فریب آدمیان است و هیچ فرصتی را از دست نمیدهد.  آیا باورمندان به این چارچوب فکری، انتظار ندارند که اکنون همین اتفاق در عمل رخ داده باشد و شیطان رجیم بر بخشی از آدمیان مسلط و در صدد تسلط بر باقی جهان باشد؟  طبق این برداشت، شیطان قطعاً بیکار ننشسته و از هر فرصتی برای حکومت بر فرزندان آدم سود خواهد برد.  ساده لوحانه است اگر تصور شود او برای مقاصد خویش با شکل زشت واقعی و با دو شاخ بزرگ بر سر ظاهر شود.  طبعاً او برای فریب، در شمایلی ظاهر میشود که مورد علاقه و پذیرش مؤمنین باشد یعنی مثلاً پیری نورانی با ریشی مرتب و تظاهراتی که از یک عارف انتظار میرود.  ضمن اینکه شیطان، نه بخاطر قیافه اش، که گهگاه تغییر میدهد، بلکه بخاطر خباثت ذاتی و اعمال خلاف و دروغ و نیرنگ است که شیطان است.  از باورمندان باید پرسید چرا فکر نمیکنید که این سناریو امروز پیاده شده و در حال اجراست؟!  اگر چنین است، آیا ممکنست ورق برگشته نور بر تاریکی غلبه کند؟

  • مرتضی قریب
۱۶
اسفند

نام مهم است یا محتوا؟

    درسی که طی این چهل و چند سال گذشته گرفته ایم این بوده که در داوری درباره چیزها نباید صرفاً متکی به نام و نشان یا برچسب روی آنها بود بلکه محتوا مهمترین معیار برای قضاوت درباره آنهاست.  منتها آموختن این درس بیشتر بصورت حسّی و تجربی بوده است و کمتر در خصوص ریشه های منطقی و نیز مصادیق آن گفتگو شده است.  بعبارت دیگر، منظور اینست که درس آموزی ما نباید جنبه "واکنشی" داشته باشد و مخالفت ما با موضوعات نباید فقط جنبه احساسی داشته بلکه باید منطق و استدلال را نیز در قضاوت ها دخالت دهیم.  اکنون به پاره ای از مصادیق میپردازیم.

1- پیشتر درباره اهمیت کردار نسبت به پندار گفته بودیم که کردار خوب خود بخود نشأت گرفته از پندار یا نیت خوب است.  اینکه کسی سالها گوشه ریاضت اختیار کرده و نیات خوبی درباره زمین و زمان داشته باشد کافی نیست، چه اینکه افکار خوب یحتمل شاید برای رستگاری خودش کفایت کند.  مهم، داشتن عملکرد خوب و نیک است که اگر چنین باشد کسی از صاحبش نمیپرسد نیات او نیک است یا بد و یا چه چیز در ذهن او گذشته یا میگذرد؟ زیرا عمل نیک خود بخود معلول نیت یا پندار نیک است.  اشکال کار وقتی عیان میشود که تحت شرایطی پر از دروغ و ریا، بیان نیات نیک فی نفسه اعتباری نداشته بلکه اساساً  ممکنست پوششی برای افعال تبهکارانه باشد.

2- برای اینکه یک داوری بیطرفانه و بی غرضانه درباره شخصیتی داشته باشیم، نخست باید نام وی را ناشنیده انگاریم.  زیرا به محض اینکه نام افراد معروف بمیان آید، مردم جبهه میگیرند و حاضر نیستند چیزی خلاف آنچه دوست دارند بشنوند.  پس نام نباید ملاک باشد بلکه محتوای شخصیت باید ملاک قرار گیرد.  در گام بعدی وی را باید از همه مناصب، رسمی و غیررسمی، منفک ساخته و از هیئتی که حاکی از شغلی محترم است او را خلاص کرد.  حتی لباس زندانی را بر تن او متصور شد.  این ترفندها ذهن را از پیش داوری دور ساخته و فقط بر ضمیرسوژه متمرکز میشود.  حتی محاسن انبوه و سایر وجنات صوری وی که ممکنست تأثیر گذار باشد باید ندیده گرفته شود.  حال اگر وی شخصیت محترم و مستقلی داشته باشد بدون نام و در هر لباسی همچنان تأثیر گذار خواهد بود و سخن وی تنها به صِرف ارزش محتوائی خودش در شنونده مؤثر خواهد بود و نه بخاطر پیرایه های دیگر.  فرد بی اصالت در این شرایط حقیقت خویش را برملا میسازد زیرا مردم غالباً بخاطر اسم و رسم و پیرایه هاست که فریب میخورند.  در صورت رعایت چنین ترفندی، چه بسیار عقاید ما نسبت به اشخاص، دیگرگون گردد.  عکس آن نیز صادق است چه اینکه سعی دادگاه در مجبور ساختن متهم بیگناه بر پوشیدن لباس زندان در همین رابطه معنا پیدا میکند که لباس زندان پیشاپیش ظن مجرمیت را در ذهن حضّار تقویت نماید. 

3- وضع ظاهر و بویژه لباس در شکل دادن ذهنیت مؤثر است.  از گذشته رسم بوده که قُضات با لباس مخصوص در صحن دادگاه ظاهر شوند.  مادام که قاضی منصف و مستقل بوده باشد این موضوع اشکالی نداشته و حتی جنبه مثبت دارد.  اشکال آنجاست که لباس دستاویزی برای فریب افکار باشد و بخواهد ناعادلانه بودن رأی را کمرنگ نماید.  در قدیم برای استادان دانشگاه نیز لباس خاص وجود داشت که امروزه متروک است زیرا در دوران مدرن اجباری برای قبول حقایق علمی وجود ندارد.  یعنی آنچه اصل است محتوای فکر است و نه شکل و قیافه و نه نام و نشان.  آنچه بویژه نزد عوام بسیار تأثیر گذار است همانا قیافه و صورت ظاهر است.  از گذشته ها در سرزمین ما رسم بر آن بوده که احترام برای لباس است و نه برای آن ذهنیتی که در پس لباس است.

4- داعش و طالبان فقط یک اسم نیست، حال آنکه ذهنیت در پس این نام مهم است.  مرتب از این دو فرقه در داخل کشور انتقاد میشود که یعنی نظام ما با افکار آنان مخالف است.  این در حالیست که دولت طالبانی افغانستان همواره در حال زدودن زنان از امور اجتماعی و بویژه مخالفت با آموزش دختران بوده و آنرا چون غیر شرعی میداند ممنوع اعلام کرده است. در همین حال تضییقات مشابه برای زنان و دختران در کشور ما رو بافزایش است.  دختران را با گاز سمی در مدارس مسموم میکنند تا از تحصیل باز مانند.  چرا؟ کسی نمیداند زیرا حرف راستی برای گفتن نیست.  کاش مانند طالبان باندازه جوئی صادق میبودند و قصد خود را آشکارا میگفتند و نه اینکه بگویند پوست نارنگی عامل مسمومیت است.  البته راه های دیگری نیز وجود دارد مثل واردات برنج آلوده به سم آرسنیک یا تحت تابش امواج قوی مایکروویو قرار دادن مردم شهرها به نام پارازیت اما با محتوای گرفتن انتقام از آنها!  امروز که حقایق فاش شده، مانند سایر جنایاتی که مرتکب شده اند، بگردن عوامل بیگانه میاندازند.  شاید حقیقتی باریک در این سخن آخر نهفته باشد چون کیست که نداند جماعت حاکم جز زبان فارسی هیچ سنخیتی با ملت نداشته و نه تنها بیگانه بلکه دشمنانی در لباس خودی هستند.  آنها ادامه دهندگان تفکر داعش و طالبان و بمراتب جنایتکارتر از آنانند.  نام مهم نیست، محتوا یکیست. 

5-  مرگ سومین و آخرین توله یوز آسیائی، در رسانه های مجازی بازتاب زیادی یافته، آینده کشور را از دست رفته قلمداد کردند.  مردم احساساتی بزودی خاطره این مرگ را هم فراموش کرده بکار سابق خویش باز میگردند، آنچه عوض نمیشود یا بسختی تغییر میکند، ذهنیت های غلط و استمرار آن و آماده نبودن بدیلی برای جایگزینی آنهاست.  حیوان برمبنای افکاری که سنت بر اذهان تحمیل کرده همواره جایگاهی پست داشته که پائین ترینش به سگ، این بهترین دوست انسان، تخصیص یافته.  زمانی که این ذهنیت تغییر کند قطعاً انسان نیز مقام واقعی خود را باز خواهد یافت که چون صد آید نود هم پیش ماست.  اما مادام که آموزش و پرورش و رسانه ها در دستان همان جماعت کهنه پرست باشد تغییری بوجود نخواهد آمد زیرا روال امور برمبنای اسامی است و نه معانی.

6- امروزه رویه بر اینست که انتساب نام دانشمند مخصوص کسانی باشد که نام خود را با یک تیتر "دکتر" مزین کرده باشند.  حال آن را به چه قیمتی خریده یا سرقت کرده اند معلوم نیست.  کسی که خود را استاد اقتصاد نامیده ولی حماقت وی شهره عام وخاص است خود نشانه گرامیداشت نام در این کشور است در صورتی که آنچه مهم است محتواست و نه نام و نشان که در نظام های مافیائی بسادگی با پول، مثل همه چیز، خریده میشود.  سابق بر این، تیتر مطرح نبود اما قیافه و هیئت ظاهر بسیار مطرح بوده و مؤثر واقع میشد.  ضمن اینکه سخنوری و ادبیات کمک بزرگی برای القای دانشمندی بوده است.  بویژه که حفظیات ملاک اصلی برای تثبیت این مقام بوده است.  با اینکه قدرت حافظه نعمت بزرگی محسوب میشود اما در دنیای مدرن قدرت استدلال است که حرف اول را میزند.  در هر حال در دنیای مدرن نام و تیتر، دیگر مانند گذشته ها ملاک نیست بلکه مهم اینست که چه تبحری دارید و چه مشکلی از مشکلات را میتوانید رفع کنید.

7- خِلط بین "تیتر" و "محتوا" در بسیاری از دیگر موضوعات مهم، از جمله در "ادیان"، رایج است.   به محض آنکه نامی از قدسیات و مباحث الهی در پیش باشد، فوراً بطور غریزی ذهن متمایل به قبول بی بروبرگرد آنچه در پس این نام است میشود.  چرا؟  چون نسل پشت نسل چنان القا کرده اند و از لحاظ روانی چنان ذهن ها را عادت داده اند که در این وادی پرسشگری بی معنا باشد و عملاً پاداش نیک پرسشگری جز شلاق و چوب و چماق نیست.  بنابراین "نام" در حوزه دین، حرف آخر را میزند و توجه به "محتوا" مشغله ایست بالقوه مرگ آور.  زیرا آنچه طی قرنهای متمادی زیر نام دین شکل گرفته است تدریجاً چنان تجارتی پُرسود گردیده که پرسش در محتوا خشم ارباب دین را در پی داشته و بسا به محو پرسشگر بیانجامد.  بجای دادن پاسخی منطقی، به حذف فیزیکی مبادرت میکنند.  لوتر و آئین پروتستانیزم، خود مثال بارزی از این مقوله است که چگونه پرسش هائی منطقی خشم دکان داران دین را بجوش آورده و هرآینه اگر شجاعت و ایمان لوتر و انساندوستی و مساعدت شاهزادگان آلمانی نبود خودش و اصلاحات دینی عرضه شده او لابلای حوادث تاریخ بکلی فراموش میشد.  اعتراض لوتر در رابطه با هدف و محتوای دین بود و مثلاً میگفت چرا قرائت کتاب مقدس باید بزبان لاتین باشد که مردم نفهمند و نه بزبان آلمانی که مردم بفهمند؟  اینجاست که زیر نام دین و فقط باستناد "نام" میتوان هر خس و خاشاکی را بر مردم ناتوان تحمیل کرد.  حتی زیر نام دین میتوان اقدام به جنایت علیه بشریت کرده و با سلاح شیمیائی به مدارس دخترانه حمله کرده تا بنام دین آنان را از تحصیل باز داشت، همانگونه که طالبان و بوکوحرام کرده و میکنند.  این با وجودیست که در متون مقدسه همان دین، تحصیل علم بر هر زن ومرد مؤمنی فریضه است!   این نشان میدهد که اگر مصلحت ارباب دین اقتضا کند چگونه آنچه هم رسماً اصول دین بشمار است بدلخواه میتواند مُلغا یا معلق شود.  وقتی "نام" قاعده شود، "محتوا" فرع یا بکلی هیچ میشود و لذا هر ناممکنی ممکن میگردد.  که بازار "دین" فروشان همواره در حال تاراج دین و ایمان مردم بوده و هست.  و در توصیف آن چه بجا گفته است حکیم توس: زیان کسان از پی سود خویش، بجویند و دین اندر آرند پیش. 

8- سوء درک بین اسامی علمی و معانی آنها یکی از مشکلات طبقه درس خوانده است.  بارها گفته شد که دنیای ما و هر آنچه مربوط بدان است دنیای مادّه است و غیرمادّه وجود خارجی ندارد مگر در تصورات.  میگویند پس "ضدمادّه" چیست؟  میگوئیم آنهم اصطلاحی است برای نوع دیگری از مادّه که بار الکتریکی اجزای آن مخالف مادّه است.  مثلاً ضد الکترون، یا پوزیترون، الکترون با بار مثبت است و متشابهاً ضد پروتون و مانند آن.  منتها دنیای ما دنیای مادّه است و تولید ضد آن در شتابگرها عملی است.  برخورد و مواجهه این دو ضد به نور و امواج الکترومغناطیسی تبدیل میشود که آن خود نیز نوعی لطیف از مادّه است.  امروزه فضا آکنده از این امواج است که از در و دیوار عبور میکند تا ما را با یکدیگر و نیز با دنیای پیرامون مرتبط کند.  در گذشته های دور که سطح علم بدین درجه نبود و ضمناً جامعه پر بود از متافیزیک و خرافات، پرتو نور "غیرمادّه" تلقی میشد.  چرا؟  به دلیل علاقه بشر!  زیرا همانطور که پیشتر گفته شد، تلقی پیشینیان از زمین و زمینیان عناصر مادّی بود که میرائی و تغییر و تبدّل از مختصات آن بود که در آثار ارسطو و دیگران پیش از او و بعد از او میبینیم.  اما ستارگان ثابت به شهادت نسل ها پشت نسل همچنان چشمک زده و در جای ثابت خود نامیرا و برقرارند.  همچنان است ماه و خورشید که تا آنجا که بشر یاد دارد جاودانی و برقرارند.  پس باید از جنس دیگری جز آنچه روی زمین میبینیم باشند.  از چه جنس؟  لابد باید غیرمادّه باشند زیرا مادّه دچار کون و فساد است و آنها نه.  لذا ذوات آسمانی و آسمان محل آنها، غیرمادّی و الهی گرفته شدند و طبعاً ذات ربوبیت هم که طبق تعریف نامیرا و جاودانیست باید غیرمادّی و در آسمان یعنی محل زندگی سایر موجودات غیرمادّی جای داشته باشد.  پس بدین لحاظ، نور هم که منشاء آن همواره از آسمان بوده باید منطقاً غیرمادّی و بلکه الهی تلقی شود کما اینکه در کتب مقدسه ذات باری از جنس نورِ آسمانها بیان شده تأکیدی بر غیرمادّی بودن خداست.  تقدس آتش هم بخاطر تولید نور است که بسمت بالا جایگاه طبیعی خود میرود.  گذاشتن هاله نور در اطراف سر مقدسین ناشی از همین طرز تفکر است.  اما امروز ماوراء هر شک و شبهه ای میدانیم که نور نیز مادّه است، انرژی دارد و اثر مادّی آنرا در رادیومتر دیده ایم.  ماه و خورشید و ستارگان نیز از مادّه هستند و تولد و مرگ شامل حال آنها نیز هست.  طُرفه آنکه آنچه نامیراست وجود مادّه است!  غیرمادّه و افکار حول و حوش آن مربوطست به متافیزیک که در مطالب پیشین ذیل عنوان "مابعدالطبیعه" در چندین فصل مشروحاً بدان پرداخته شد. 

9- حروف و اصوات غیرمفهوم گاهی برای انصراف خواننده یا شنونده از فهم محتواست. هدف اصلی در گمراه کردن مخاطب است که متاسفانه اغلب قرین موفقیت است.  علاقه به شگفتی و اِعجاب از خصایص همه انسانهاست.  حقه بازان و شیادان از این علاقه نیک آگاهند و بعنوان نقطه ضعف مخاطب بکار میگیرند.  رمالان و فالگیرن حروف و خطوطی عجیب و غریب خاص خود دارند تا مشتری را مطمئن سازند که آنچه گفته اند از عالم غیب الهام شده.  دعاها و ادعیه عمداً به زبانی خوانده میشود که مخاطب کاری به محتوا نداشته باشد و فقط گوش نواز باشد.  آنچه که مهم است نتیجه نهائی است که ذاکر در انتها آرزو یا خواسته خود را ابراز میدارد.  در کلیسای کاتولیک قرائت کتاب مقدس کماکان بزبان لاتین است و همانقدر برای مؤمنین مفهوم است که متون مقدسه به لسان عربی برای مردم کشور ما.  سایر دعاها و ادعیه نیز از همین قسم است.  چرا مطالبی که قرار است راهنما باشد بزبان مردم محلی نباشد؟  شاید اصوات غیر مرسوم تأثیر گذاری بیشتری داشته باشد.  مثلاً اگر صیغه عقد ازدواج بزبان فارسی سره باشد شاید آن قداست آسمانی را در زوجین القا نکند؟  یا شاید هم اگر فارسی باشد دیگر به واسطه نیازی نباشد و جماعتی منتفع نشوند؟  اما سودی که برای زوجین دارد، اینست که با فهم محتوا ممکن است به مسئولیت خود بهتر واقف شوند.  بهرحال خوب یا بد، این شیوه ایهام گوئی و استفاده از ادبیات مبهم و غیر مرسوم اساس کار صاحبان بازار خرافات و شبه علم را تشکیل میدهد. 

10- واژه های بی محتوا یا بازی با الفاظ از دیگر پدیده های رایج در جامعه است که در چهل و چند سال اخیر شدت گرفته است.  در شرایط بحرانی استفاده از این واژه ها که معلوم نیست مصادیق آن چیست توسط حاکمیت صورت میگیرد.  مدتی است واژه "دشمن" زیاد شنیده میشود که برای پوشش دادن به ناکارآمدی هاست.  از این واژه هرکس میتواند تلقی خودش را داشته باشد ولی منظور حاکمیت آن افراد حقیقی و حقوقی هستند که مانند او فکر نمیکنند.  از همین قبیل است واژه "معاند" برای کسی که عناد میورزد که همان دشمن را به ذهن متبادر میسازد.  در دوره قاجار و تا مدتی پس از آن واژه "بابی" برای هرکس که اندیشه ای نو در سر داشت توسط قشریون بکار میرفت.  آنها که برخلاف میل و اندیشه ارباب دین به تأسیس مدارس نوین همت گماشتند به این تیتر مزین شدند.  این میل و اندیشه تا به امروز نیز ادامه دارد که حملات شیمیائی به مدارس دخترانه در چند ماه اخیر از آن جمله است.  در این ارتباط، برخی از رجال حکومتی اظهار کردند "گاز مزبور کشنده نیست!".  در شرایطی که هیچکس نمیداند نوع مواد شیمیائی مزبور چیست چنین اظهاراتی که با اطمینان بیان میشود همان باصطلاح دم خروس است که دست اندرکاران خود میدانند که چیست و چه میگویند.  البته آخر این داستانها، مانند قتل های سریالی و امثالهم، به انکار پس از ارتکاب جرم منتهی شده و با بیان واژه "معاندین" و دستگیری چند خبرنگار و روزنامه نگار و صدور احکام شدید و غلیظ  پرونده مختومه میشود.  اما در گذشته های دورتر واژه های طبایعی، طبیعی، دهری، فلسفی، و مانند آن رواج داشت.  این واژگان برای افرادی بکار میرفت که جرئت کرده در کار "علما" دخالت کرده و روشی مستقل در فهم علوم و فلسفه اختیار میکردند.  که اگر تغییر رویه نداده خاموش نمیشدند با یک فتوای مهدورالدم برای همیشه ساکت میشدند.  آنچه بیش از همه شگفت انگیز است درجه انجماد تفکر این جماعت است که حاضر نیستند دستکم داستانهای خود را به روز کرده بتوانند نسل جدید را بخود جلب کنند.  هنوز روایت از آن شیری میکنند که از پرچم خارج شده معاند فضول را بلعیده بجای خود در پرچم برمیگردد!  یا در بیابان برهوت و بی آب از لابلای انگشتان آن شخص مقدس چندین رودخانه جاری شده همه را سیراب میکند.  کمترین زحمتی برای روزآمدی داستانهای تکراری و مسخره به خود نمیدهند.  شعور نسل امروز که بمراتب بیش از قدیمی هاست و بسادگی تن به مزخرفات نمیدهند، دستکم گرفته شده است.

خلاصه اینکه آفتی که، علاوه بر سایر آفات، در این دوران دامنگیر ماست آشوب در وادی واژگان و بی محتوائی نام ها ونشان هاست.  که جفا بر همه چیز حتی بر الفاظ هم رفته است بطوریکه از محتوا خالی شده اند.  علت آن چیست؟  سررشته به یک جا ختم میشود و آن هدایت کشتی در جهت نادرست توسط کشتیبان بسوی گرداب هلاک است.  وقتی حاکمیت حرکت در سوی خلاف را پیشرفت قلمداد میکند، خود بخود آنچه قاعده تلقی میشود سویه خلاف است و به همه چیز از جمله به نام ها و معانی نیز تسری پیدا میکند.  پس عجیب نیست که وقتی عمل حاکمیت با آنچه مینماید و ادعا دارد در تضاد باشد، نام ها و معانی نیز دچار تزلزل شوند.  بانگ معنویت که گوش فلک را کر ساخته در تباین با آزمندی و دنیا پرستی است.  در چنین محیطی آنچه با دروغ سنخیت دارد پیشرفت کرده والّا از حرکت باز میماند.  اینگونه است که سخن، وعظ، و خطابه از هرگونه محتوا خالی شده درعوض، تبلیغات و پروپاگان جان میگیرد.  هنر، موسیقی، ورزش، و سایر ذوقیات خوار میگردد و بارِ راست به منزل نمیرسد.  استعدادها تکثیر نمیشوند و در نیمه راه ناشکفته پرپر میشوند.  آن اندک استعدادها هم که به ثمر نشسته اند در ابتدای راه با آتش خشم کهنه پرستان سوخته اند.  با همه اینها عجیب است که علیرغم محیط ناسالم و همه بدآموزی ها، توده مردم همچنان اصالت خویش را محفوظ نگاه داشته و به آینده امیدوارند.  اینگونه باد.

  • مرتضی قریب