رفتار در شرایط بحران
رفتار در شرایط بحران
معمول بر اینست و منطق هم حکم میکند که کشوری که در بحران است با ریختن نفت بر آتشِ بحران، آنرا دامن نزند. اما این منطق در مکائی و زمانی کارگر است که سردمداران آن کشور، خود را متعلق به آن سرزمین دانسته و وظیفه خود را خدمت به آن کشور و مردمانش بدانند. طبعاً اگر رأس کشور در اشغال بیگانه باشد، رفاه اهالی آن کشور دغدغه حکومت نخواهد بود. با اینحال، تجربه تاریخی نشان داده که حتی استیلای وحشی ترین اقوام بیگانه بر کشوری با فرهنگ کهن خیلی زود منجر به تحلیل رفتن خوی وحشیگری در فرهنگ میزبان شده و حاکمان وحشی، خوی آدمی پذیرفته اند.
با اینکه شرح بالا، روند رایج تاریخ بوده و نمونه های بیشمار دارد، معهذا همیشه نه چنین است بلکه گاهی بدتر از بد هم وجود دارد! آدم ضعیفی را تصور کنید که تنها هنرش رجز خوانی است اما زورش فقط به زن و بچه میرسد. با اینکه همسایه ها به او اعتناء نکرده چیزی نمیگویند اما گاه که با غلیان توهمات به خانه های اطراف سنگ می اندازد، هم خودش و هم خانه اش توسط همسایگان در معرض عمل متقابل قرار میگیرد. منتها برای اینکه کم نیاورد و خود را همچنان قوی نشان دهد به تلافی تحقیری که شده زن و بچه اش را در خانه سرکوب میکند! سعدی زبان حال چنین فردی را در حکایتی اینگونه بازگو میکند: هندوُی نفط اندازی همی آموخت. حکیمی گفت تورا که خانه نیین است بازی نه اینست.
متشابهاً حاکمیت هائی هم هست که عمل او مشابه همین پدر خانَواده است. در عیان مدعی فتح سماوات است اما در عمل که با شکست مفتضحانه روبرو میشود مردم بی دفاع خود را سرکوب کرده، از شدت خشم، بیگناهان را زندانی و زندانیان را شکنجه و برای گرفتن زهر چشم، اعدام های سریالی ترتیب میدهد. او با ارعاب و سرکوب، برای باقی ماندن بر اریکه قدرت، اقتدار پوشالی خود را به رُخ میکشد. چنین وضعیتی نشان دهنده استبدادی از نوع مالیخولیائی است. این در حالیست که منطق حکم میکند مستبد که خود را در شرایط بحرانی و بازنده میبیند در صدد تحبیب قلوب برآمده بعوض سرکوب، پشتیبانی توده ها را جلب کند. راستی چگونه است که چنین منطق ساده ای درک نمیشود؟!
راز این معما در سرشت استبداد است. استبداد معمولاً با مادام العمر بودن همراه است که جمهوری های مادام العمر و پدر و پسری نمونه بارز آن است. منتها این نیز مانند هر پدیده دیگری اغلب دارای طیف است. یک سوی آن استبداد هائی است که مستبد، خود از نوع همان مردم است و مستبد بودن او ناشی از تلاش شتابان او برای نجات ملت از فقر و خرافات است. در این حالت اگر مردم از مستبد رویگردان شوند چه بسا او کشور را رها کرده بخارج پناه برد. اما میانه طیفِ استبداد رویه غالب است گویی مقصود از حکومت صرفاً ادامه حکومت است حتی با زور! انتهای طیف، مختص استبدادهای ایدئولوژیک است که در آن ایدئولوژی نه برای خدمت به مردم بلکه مردم برای خدمت به ایدئولوژی هستند! گاهی مستبد از این نوع، ناچار است برای بقا خودش را تحت الحمایه برادر بزرگتری قرار دهد اما در عیان دادِ استقلال و آزادگی سر دهد! خطر بزرگ در این است که حتی اگر به اشتباه خود پی برد مجبور است تا انتها آنرا ادامه دهد زیرا در ایدئولوژی همه چیز از ابتدا معین و درست است و اصلاح و تجدید نظر در آن راه ندارد. ایدئولوژی مسبب برتر انگاشتن عقاید شخص ایدئولوگ نسبت به دنیا و منشاء اشتباهات است! مستبد اگر هم ظاهراً خطائی کند، بحساب اطرافیان خطاپذیر گذاشته میشود.
لذا بنظر میرسد نظام هائی از نوع ایدئولوژیک که بر مسیری اشتباه میرانند، در شرایط بحران نتوانند رفتاری جز از آنچه قبلاً در پیش داشتند بروز دهند! شکل اینگونه نظام ها طبعاً استبدادی مادام العمر است چه بصورت فردی چه بصورت هیئتی. بعلاوه، بعدِ سوار شدن بر سریر قدرتِ مطلقه، دیگر پیاده شدنی در کار نیست حتی اگر در بدو امر بهترین فرد عالم سوار شده باشد. پس بی جهت نبوده که علمای علم سیاست به این نتیجه رسیده اند که تنها راه سعادت عمومی، محدود کردن دوره زمام داری حاکم و پاسخگو دانستن او در قبال سیاست هایش است. حتی آنجا که شیوه زمامداری بطور سنتی مادام العمر است، پادشاه باید نقشی نمادین و مبرا از مسئولیت داشته و امور کشور بطور دوره ای در اختیار مجلس ملی باشد. این نه باین خاطر است که چون چند صد سال پیش اروپا چنین کرد ما نیز تقلید کنیم بلکه بسبب این است که هم امروز عقل بر مبنای تجارب قبلی نیز همین را حکم میکند، صرفنظر از اینکه سابقاً کسانی عمل کرده یا نکرده باشند!
خلاصه آنکه، تا بیسوادی و جهل و خرافات هست، شانس ظهور استبداد هم هست و سوخت کافی برای استمرار آن با حضور جامعه خرافات زده موجود است. باطل السحر آن، آموزش است که خود مستلزم جامعه ای آزاد و مردم سالار است.
جناب استاد محترم نکته کلیدی «رفتاردر شرایط بحرانی» جامعه ای آزادومردم سالاراست.باز هم پاسخ سئوال چگونه میتوان از وضع موجود گزر کرد بی پاسخ میماند
مرادپاسخ نظری نباشد بلکه عملی باشد واین هم کار مردان سیاسی است نه کار آکادمسین هاوتئوریسین ها