فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۶۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دین» ثبت شده است

۰۸
آذر

آلودگی هوا

    این روزها که با ایام سرما مصادف است، آلودگی هوا مهمان همیشگی شهرهای کشور است.  این آلودگی بلکه بمراتب شدیدتر در سایر فصول نیز در طبقات فوقانی جوّ وجود دارد منتها فقط در ایام سرد سال است که بر  اثر وارونگی هوا روی شهر فرو میافتد.  بعبارت دیگر اگر کشور برفرض در مناطق سردسیر کره زمین میبود، بحران آلودگی هوا در سرتاسر سال بر شهروندان سنگینی میکرد.  شهرهای پرجمعیت در دنیا کم نیست که آنها هم وسایل نقلیه درونسوز کم ندارند منتها این دارالخلافه نظام اسلامی است که آلوده ترین شهر دنیا شده و بازهم رکورد زده گوی سبقت از سایرین ربوده.  راستی چرا؟  دو عامل بیشترین نقش را دارند.  یکی تولید بنزین غیراستاندارد از محصولات جانبی پتروشیمی که بجای تولید یا واردات بنزین استاندارد، وارد چرخه مصرف میکنند بطوریکه گویا حتی خودروهای نوی خارجی نیز بخاطر این بنزین آلاینده هستند!  دیگری حجم عظیم خودروهای غیراستاندارد تولید داخل است که نه تنها آلودگی شدید ایجاد میکند بلکه مصرف سوخت آن نیز بسیار بیش از نمونه های مشابه خارجی است.  بطوریکه گفته اند اگر دولت این خودروها را جمع آوری کرده خودروی استاندارد خارجی مجانی به شهروندان دهد، از محل صرفه جوئی در بنزین مصرفی پس از چند سال پول آن به دولت برمیگردد!  در هرحال، در اثر تشریک مساعی آن بنزین کذایی و این خودروی داخلی، هوای مسموم تولید شده به مصرف انسان و حیوان و گیاه میرسد.  همین میشود که طبق آمار وزارت بهداشت سالی بین 20,000 تا 50,000 شهروند در اثر آلودگی هوا جان میسپارند.  آثار دیگرش بکنار.

   در اینجا ارباب دیانت خواهند گفت بالاخره انسان موجودیست فانی و دیر یا زود به دیار باقی خواهد شتافت حالا چند سال زودتر یا دیرتر چه تفاوت میکند؟  بعلاوه آنان اغلب مسن هستند و عمر مفیدشان را سپری کرده و چند سالی بیش و کم توفیری نخواهد داشت.  ضمن اینکه با فوت زود هنگام شاید باری هم از دوش نظام بهداشت ناکارآمد برداشته شود تا منابع آن صرف جوانترها شود.  بنظر بیانی عالمانه میآید ولی سخن اینجاست چرا این منطق درباره خود حضرات راست نمیآید!  مرض که بر خودشان عارض شود راهی بهترین بیمارستانها چه در داخل چه در خارج میشوند. و این در حالیست که عمر پر برکتشان اغلب از 80 فزون است.  از سویی، تبلیغ به شهادت و ترغیب و تشجیع دیگران به شهادت طلبی با این گفتارشان راست نمیآید.  وقتی خود را آماده شهادت دانسته ادعا میکنند شهادت برایشان فیض و شیرین تر از عسل است، مردم میپرسند پس چرا با نزدیک شدن شهادت از آن فرار کرده به تونل های زیرزمینی پناه میبرند؟ آیا این تضاد نیست؟  اگر نیست پس چیست؟  تنها توجیه آن شاید ریاکاری خالصانه و وجود دروغ مصلحت آمیز است که ذاتی چنین نظاماتی است. 

خلاصه آنکه، روزنامه ها و شبکه های اجتماعی که به این بحران و سایر بحران هایی که نظام بوجود آورده مینگرند، از واژه "سوء مدیریت" و یا "ناکارآمدی" استفاده میکنند که بسیار گمراه کننده است.  همانطور که پیشتر مکرر گفته شد، اینها را نمیتوان به پای ناکارآمدی یا سوء مدیریت گذاشت که این اصطلاحات درباره نظامات متعارف بکار میرود که هنجار اصلی خدمت به مردم است منتها کوتاهی و غفلتی صورت گرفته است.  در اینجا اتفاقاً هم مدیریت هست و هم کارآمدی، منتها در جهت ضد خدمت و در جهت نابودی مُلک و ملت!  آن زمان که برای دریاچه ارومیه نقشه کشیدند، از ابتدا معلوم بود که به نابودی آن می انجامد.  طوفانهای گردوخاک آغشته به ذرات نمک ممکنست شهرهای اطراف را خالی از سکنه سازد.  گاهی برخی مقامات تقصیر را بگردن دشمن انداخته که ابرهائی که از سوی غرب میخواهد وارد کشور شود را دزدیده به کشورهای همسایه میبرند!  هرچند طنز مینماید منتها حقیقتی غیر آنچه میگوید پشت آن پنهان است.  خشک شدن این دریاچه و بجا گذاشتن رسوب سفید رنگی از نمک باعث بازتاب شدید آفتاب و ایجاد یک اقلیم محلی گرمازا شده که منطقه پرفشاری ایجاد میکند مانع ورود همیشگی ابرهای باران زای غربی بداخل کشور و انحراف به خارج مرزهاست.  چه بسا خشک شدن سایر دریاچه ها و تالابها و رودخانه ها اثری مشابه ایجاد کرده باشد.  آیا بازهم باید فرافکنی کرده بحران آلودگی هوا و آب و خشکی سرزمین را بر گردن این و آن انداخت؟! بحران که خیر، باید گفت فاجعه!  احتمال اینکه همه اینها از سر غفلت و کوتاهی باشد چیزی نزدیک به صفر است (1401/7/13).  به همه اینها اضافه کنید حجم بالای جنگل زدائی و آتش زدن به آنچه از بقیه السیف زمین خواران و کوه خواران و جنگل خواران باقیمانده است.

  • مرتضی قریب
۲۷
آبان

این رسوایی را از میان بردارید

    عنوان بالا جمله ای است که ولتر در سالهای دهه پایانی عمر خود تمام نامه هایش را با آن ختم میکرد.  برای چه؟ برای اینکه ولتر با اینکه قلباً مسیحی بود اما از دست کشیشان به تنگ آمده و میدید که این طایفه منطق پذیر نیستند.  مراد ما، شباهت اوضاع فرهنگی کشور با اوضاع فرانسه دوران ولتر است که البته صد چندان وخیم تر و رسواتر از آن دوره است.  امروز اعمال و رفتارهایی دیده میشود که دل هر آزاده ای را به درد میآورد.  آیا حمایت از فقرا و بی سرپرستان جُرم است؟  آیا سزای پاره کردن یک تصویر، قتل است؟  آیا هر اعتراضی به مفاسد، دشمنی با خدا و پیامبر است؟  آیا مهمترین معضل کشور در اوج فقر و فلاکت و نبود دارو و لوازم اولیه و در اوج بحران بی آبی و نبود هوای پاک برای تنفس، صرفاً موی زنان و دوچرخه و موتورسیکلت سواری آنان است؟  یا شاید دادن اختیار به عده ای آتش باختیار حلّال همه مشکلات باشد!

   ولتر بخاطر انتقاداتی که از دستگاه دین و دولت داشت تقریباً تمام عمر در تبعید خود خواسته ای بود که توانست دور از دستان شیخ و شاه فریاد دادخواهی خود را به گوش همگان برساند.  او گفته های خوشبینانه علمای عصر خود امثال لایب نیتس را به سُخره میگرفت که میگفت "خداوند همه چیز را به بهترین وجه ممکن مقرر کرده است!".  آنچه در پی میآید واکنش ولتر و همفکران او به مسائل آن دوره برگرفته از کتاب تاریخ فلسفه ویل دورانت است.  در کتب تاریخ، آن دوره به عصر روشنگری موسوم است و لازمست به شباهتها و راه حل های مسائل آن دوره با مسائل کنونی میهن خود توجه کنیم.

    بعد از زلزله وحشتناک 1755 لیسبون و نیز بعد از بلاهایی که کاتولیک ها برسر اقلیت پروتستان فرانسه آوردند، ولتر مطایبه و در پرده سخن گفتن را کنار گذاشته و بشدت با این روحیه عدم تساهل مذهبیون به مقابله برخاست.  او درباره زلزله مزبور و بیچارگی انسان در طبیعت که چند ده هزار کشته بجای گذاشت شعری سرود و عقیده "هر چیزی بجای خود نیکوست" را به چالش کشید.  خشم او بیشتر از این بابت بود که کشیشان فرانسه این مصیبت را نتیجه گناهان مردم لیسبون دانسته و در مقایسه با ابدیت ناچیز شمردند.  اما او در ضمن شعرش نتیجه گرفت "یا خدا میتوانست از این شرّ جلوگیری کند و نکرد، یا میخواست جلوگیری کند و نتوانست".  اما روسو، رقیب قلمی او، این فاجعه را اینگونه توجیه کرده و در جواب ولتر نوشت "اگر ما بجای شهرها در مزارع زندگی میکردیم اینهمه در زلزله طعمه مرگ نمی شدیم و سقف خانه ها بر سر ما فرو نمیریخت".  ولتر از این اعتقاد انحرافی به حیرت افتاد و از اینکه این دون کیشوت نام او را لجن مال کرده است سخت برآشفت و بجای نامه، با نوشتن کتاب "کاندید" آنهم ظرف 3 روز، او را به ریشخند گرفته بدو پاسخ داد.

   اصلاحات مذهبی آنگونه که در آلمان و انگلیس با موفقیت انجام شد نتوانست در فرانسه آنروزگار پا بگیرد.  لذا افکار مردم فرانسه ناگهان از ایمان آتشینی که موجب قتل عام پروتستانها گردید به کینه سردی مبدل شد که امثال لامتری و هلوسیوس و اولباک و دیدرو به مذهب پدران خود پیدا کردند.  در واقع اعمال ارباب دیانت باعث بیداری جامعه روشنفکری و فرهنگی فرانسه شد.  لامتری عقیده دکارت را که نیمه کاره رها کرده بود گرفت و با جسارت تمام اعلام کرد که "روح مادّی است و مادّه از روح جدا نیست و همواره برهم تأثیر متقابل دارند".  امثال این عقاید باعث تبعید لامتری شده هلوسیوس افکار او را دنبال کرده کتاب اخلاق کفر و الحاد را تألیف کرد که ضمن آن تمام اعمال انسان را ناشی از خودخواهی قلمداد کرد.  "حتی قهرمانان و جانبازان نیز در کار خود بزرگترین لذت را می یابند و بخاطر آن، اعمال خود را انجام میدهند".  وجدان، ندای ربانی نیست بلکه رسوب طوفان اوامر و نواهی پدر و مادر و معلمان ماست که از کودکی ما را فرا گرفته است و بگفته او اخلاق نباید روی الهیات بنا شود بلکه باید بر پایه جامعه شناسی قرار گیرد.  خیر و نیکی باید بر پایه احتیاجات متغیر بشر باشد و نه روی اصول و عقاید لایتغیر.  در ادامه همین خط سیر فکری، دیدرو میگفت "مردم هرگز آزاد نخواهند شد مگر آنگاه که سلاطین و کشیشان هردو به دار آویخته شوند" یا "زمین وقتی حق خود را بدست خواهد آورد که آسمان نابود شود".  روحیه آن عصر این چنین بود و مبنی بر این بود که باید علم را توسعه داد و صنعت را ترویج کرد.  صنعت به صلح منجر میشود و علم اخلاق نوی بوجود میآورد.  علیرغم مخالفت شدید کلیسا، دیدرو و دالامبر دست در دست هم این افکار تازه را در دایرةالمعارف بزرگ نشر دادند که ولتر نیز برای مدتی در حلقه نویسندگان مزبور درآمد.  او در بخش فلسفه که نگارش آنرا برعهده گرفت نوشت "باید حرف را کنار بگذاریم!".

   چیزی که خشم شدید ولتر را برانگیخت بیدادگری هایی بود که در حق اقلیت پروتستان در فرانسه انجام میشد، شبیه همان جنایاتی که امروز برای همه ما آشناست.  در 1765 جوانی شانزده ساله را به اتهام پاره کردن تصویر عیسی مسیح دستگیر و بعد از شکنجه و اعتراف گیری، سرش را بریدند و جسدش را در آتش سوزاندند.  ولتر در پاسخ به دالامبر که در نهایت یأس نوشته بود زین پس همه چیز را مسخره خواهد کرد نوشت "اکنون وقت شوخی نیست.  هزل و مطایبه با قتل عام سازگار نیست".  در همین زمان بود که شعار مشهور خود را برگزید "این رسوایی را از میان بردارید!". و بدین ترتیب روح مردم فرانسه را بر ضد افراط کاری کلیسا برانگیخت.  چنان آتش و گوگردی تهیه کرد که خانه اسقفان و کشیشان را سوزاند و قدرت کلیسا را درهم شکسته در برانداختن تاج و تخت سلطنت مؤثر افتاد.  او دوستان خود را به کمک طلبید تا به مبارزه برخیزند "ای عزیزان بیایید متحد شوید..این کهنه پرستان و دغلبازان را از میان بردارید، این دعاوی خنک و بی مزه، این مغالطات بی معنی و این قصه های دروغ.. و این اباطیل بیشمار را نابود کنید؛ مگذارید که هنرمندان اسیر بی هنران شوند، نسل آینده عقل و آزادی خود را مدیون ما خواهد بود".

   خواستند با اعطای مقامات، او را بخرند و صدایش را ساکت کنند ولی رد کرد و در عوض، رساله در باب تسامح را نوشت و در آن گفت که اباطیل ارباب کلیسا در باب اصول عقاید، باری، قابل عفو و اغماض بوده و میشد تحمل کرد اما "دقت ها و تعمق های بیهوده ای که بکار برده اند و در کتاب مقدس اثری از آن نمیتوان یافت، موجب شده که تاریخ مسیحیت با جنگ های خونین توأم گردد".  او میافزاید "مردی که به من میگوید: به آنچه من میکنم ایمان داشته باش ورنه گرفتار غضب الهی خواهی شد مثل آن است که میگوید: به آنچه من میکنم ایمان داشته باش ورنه تورا به قتل خواهم رساند... کسی که آزاد خلق شده است چه حق دارد یک نفر مثل خود را مجبور سازد که مانند او فکر کند ... کهنه پرستی که با جهل و خرافات درهم آمیخته، مایه بیماری تمام قرون و اعصار گردیده است".  لذا او در کتاب مزبور توصیه کرد که مردم به افکار یکدیگر در سیاست و فلسفه و مذهب با نظر تسامح و اغماض بنگرند.  حرکت بسوی بهبود اجتماع میسر نخواهد شد مگر آنگاه که بنای قدرت کلیسا درهم ریزد، بنایی که بر پایه عدم تسامح در عقاید و افکار است. 

   او در ذیل مادّه "موحد" در قاموس فلسفی خود چنین مینگارد " .. عبادتِ موحد، نیکی به خلق است و ایمان او تسلیم به خداست.  مسلمان فریاد میزند: وای برتو اگر به زیارت مکه نروی، کشیش به او میگوید: لعنت بر تو باد اگر به کلیسای نتردام مشرف نشوی.  اما او از همه فارغ و آزاد است و به همه میخندد، کار او کمک به مستمندان و حمایت از ستمدیدگان است".  ولتر خدا باور بود و میگفت خرافات مانند افعی بدور مذهب پیچیده و ما باید سر این افعی را بکوبیم بی آنکه صدمه ای به مذهب برسانیم. او دین را فارغ از خرافات میخواست هرچند دوستانش این خوشبینی او را با شک و تردید مینگریستند.

خلاصه آنکه، امروز دچار همان مسائلی در جامعه خود هستیم که فرانسه دوران روشنگری با آن دست بگریبان بود، منتها صدها بار وخیم تر و گسترده تر.  شاید اگر توده ها با تاریخ آشنا میبودند یا در مدارسِ ما در گذشته این وقایع تاریخی برای نوجوانان تدریس و تفهیم میشد و بحث کافی در مدرسه و بیرون مدرسه راجع به اینگونه وقایع صورت میگرفت تاریخ دوباره و در وجهی صدچندان وحشتناکتر برای ما تکرار نمیشد.  پس گوش فرا دهیم به طنین فریادی که همچنان پیچیده در گوش تاریخ است: 

این رسوایی و این بی آبرویی را از میان بردارید!.

  • مرتضی قریب
۱۵
آبان

مرز بین گناه و مُباح

   نهم آبان از سوی مردم میهن پرست بعنوان روز کوروش بزرگ در حالی انتخاب شده که نامی از آن در تقویم ها و اسناد دولتی نیست.  امسال نیز نظام مانع حرکت مردم بسوی آرامگاه او و ادای احترام شد. چرا؟  در آنچه در ادامه میآید در میان انبوه تناقضات موجود، در جستجوی منطق این مخالفت هستیم.

    فرض کنید یکنفر یکه و تنها بقصد زیارت آرامگاه کوروش وارد محوطه پاسارگاد شود.  آیا کسی ابراز مخالفت میکند؟ آیا دلواپسان ناراحت شده انتقاد میکنند؟  خیر! کار او باعث رنجش کسی نیست و کسی قائل به این نیست که گناهی اتفاق افتاده باشد.  حال اگر بجای یک نفر دو نفر باشد چه؟  باز هم اتفاقی نمی افتد و کسی مزاحم آندو نمیشود.  طبعاً برای سه نفر هم پیامدی نخواهد داشت.  لذا اگر n نفر بروند و اتفاقی نیفتد انتظار اینست برایn+1 نفر هم همین باشد.  اما عملاً اینگونه نیست و اگر n عدد بزرگی حدود چندصد و بیشتر باشد نتایج متفاوت خواهد بود.  در چنین حالتی ناگهان آشکار سازهای عفت عمومی به صدا درآمده آژیر خطر، گشت های ارشاد و قوای انتظامی را بسیج میکند.  که چه؟ که گناه بزرگی واقع شده!  لذا اگر بنا باشد تعداد متنابهی برای پاسداشت روز کوروش آنجا جمع شوند تمامی راه های دسترسی بسته میشود مبادا گناه بزرگی اتفاق افتد و پیشاپیش از وقوع آن جلوگیری شود. 

   اینجا نه تنها منطق این ممانعت زیر سوأل است بلکه اساساً ما را با پارادوکسی روبرو میکند که مشابه آنرا قبلاً در مسأله موی زنان دیده بودیم (1403/1/30).  در آنجا این سوأل مطرح بود که از چه شماره ای از تارهای موی یک زن به بعد گناه اتفاق میافتد؟  زیرا بنظر میرسد بخشی از گیسو که زیر روسری پنهان نیست و بیرون و هویداست مشکلی را ایجاد نمیکند.  آیا شدت اشعه ای که خارج میشود زیر آستانه مؤثر است؟  یا دلایل دیگری دارد که کسی نمیداند؟  اینجا نیز همین پارادوکس مطرح است که عدد n از چه عددی بالاتر برود اوضاع بشدت فرق خواهد کرد؟  مرز بین گناه و مباح کجاست؟  متأسفانه پاسخی منطقی وجود ندارد و اگر هم بنا باشد پاسخی باشد احتمالاً جز ضرب و جرح نیست. 

   در چنین محظوراتی، ارباب دیانت آنرا به درک مردم ربط داده مسأله را تمام شده فرض میکنند.  یا وقتی صحبت از "آب قلیل" است آنرا بر عهده فهم متعارف میگذارند زیرا در گذشته اسباب سنجش به آن صورت که امروزه معمول است وجود نداشت و مقیاس حجم آبِ پاک وجب مکعب بوده است.  اما امروز که قانون میخواهد امری را جُرم انگاری کند مجبور است دقیق باشد.  مثل اینکه سرعت خودرو در جاده از چقدر تجاوز کرد سرعت غیر مجاز تلقی شده خاطی جریمه شود.  اینجا نیاز به ذکر عدد و رقم است و نمیتواند به درک شخصی مجری قانون واگذار شود.  متشابهاً وقتی قانون راه های ورود به پاسارگاد را میبندد باید جواب دهد که n از چه عددی بیشتر شود مبادرت به این امر خلاف اندر خلاف خواهد کرد. 

   که خلافِ مهمتر در نفس عمل است که در دید مردم عادی جز ریا و تزویر نظام نیست.  چرا؟  همه به یاد دارند که بلافاصله بعد از جنگ 12 روزه اخیر، ناگهان آواز ای ایران در مجامع حکومتی سر داده شد، مجسمه آرش ساخته شد و شعارهای ملی بر در و دیوار نقش بست.  یعنی اینکه ملت بداند نظام به ایران فکر میکند.  اما خیلی زود که آبها از آسیاب افتاد و دما کاهش یافت، در بر همان پاشنه چرخید که از ابتدای انقلاب اسلامی میچرخید؛ تحقیر و تخفیف نمادهای ملی!  مسأله فقط حرف نیست، بلکه باید دید در عمل چه میگذرد.  بودجه سازمان های حفظ آثار ملی و منابع طبیعی مقایسه شود با بودجه های نجومی تخصیص یافته به نهادهای پُرشمار خودی و تبلیغاتی صرفاً مصرف کننده.  و نه تنها این، بلکه توجه شود به یک قلم 60 میلیون دلار هدیه اخیر نظام به لبنان که خوشبختانه رد میشود و التماس دامداری ها و مرغداری های صنعتی که اگر فوراً تخصیص ارز جهت واردات نهاده های دامی صورت نگیرد مجبور به کشتار دام شیرده و مرغ های تخم گذارند.  صعود تصاعدی بهای اقلام مزبور در کنار سایر خوراکیها علیرغم گسترش روز افزون فقر، خود گواه نگرش این نظام است. 

خلاصه آنکه، حرف و عمل در این نظام آکنده از تناقض و راستی و صداقت در آن گم است.  بطور خصوصی فاش میکنند مقابله با روز کوروش بخاطر ترس از تجمعات مردمی است نه چیز دیگر اما نمیگویند مگر تجمعات فرمایشی حکومتی ترس ندارد؟  پس آشکار میشود از دید نظام دو نوع مردم وجود دارد یک اقلیت خودیِ رام و یک اکثریت غیر خودیِ ترسناک که باید با او مقابله شود.  بعلاوه اگر ایدئولوژی محکم باشد از شعار چند تن و پاره کردن چند عکس بر خود نمیلرزد!  این تناقضات مشت نمونه خروار است.  بدترین نوع اِشغال یک کشور، نوعی است که اِشغالگر به زبان بومی مردم صحبت کند!

  • مرتضی قریب
۰۲
مهر

تکرار و تلقین

    وقتی صفحات تاریخ خودمان را ورق میزنیم، مکرر شگفت زده از خود میپرسیم چرا چنین شده ایم و چرا کارمان بدینجا کشیده است؟  عوامل زیادی در ایجاد این معمای فرهنگی نقش داشته است که به برخی قبلاً اشاره شده است.  یکی از دیگر عواملی که در شکل گیری این مقوله فرهنگی مؤثر بوده شاید شیوه تکرار و تلقین در آموزش سنتی ما باشد.  شیوه رایج و حاکم در مدارس ما در این 1400 ساله اخیر، اگر از استثنائات صرفنظر کنیم، همانا کاربرد این تکنیک بوده یعنی تکرار و تلقین!  این شیوه بویژه در اولین مراحل آموزش و یادگیری نوباوگان بکار برده میشد و بسیار تأثیر گذار بوده است.  شیوه مکتب داری سنتی قرنها بر همین روال بوده است.  تأثیر گذاری این شیوه در کودکی چنان عمیق است که حتی در مراحل بعدی نظام جدید یادگیری، این رویه همچنان در ذهن فرد جایگزین شده باقی خواهد ماند و آنرا استمرار میدهد.

   منظور از طرح این شیوه یادگیری حمله بدان نیست بلکه نقدی منصفانه است که خوب و بد آن سنجیده شود.  همانطور که در مطالب پیشین گفته شد، علم در این 1400 سال گذشته در کشور ما عمدتاً آن چیزی تلقی میشده که حول و حوش شریعت و زیر شاخه های آن بوده و باشندگان آن عُلما نامیده شده و میشوند.  چون هنوز علم بمعنای واقعی و روش علمی بدان صورت که ما امروز میشناسیم مطرح و شناخته شده نبوده است لذا همه مباحث دینی زیر نام "علم" ارائه میشد از قبیل علم کلام، علم صرف و نحو، و غیره.  حال آنکه علم واقعی با "پرسشگری" همراه است و منظور از پرسش هم هیچ نیست مگر کشف حقیقت ولاغیر.  لذا در مبحث شرعیات به طالبان این مباحث آنچه آموخته میشد از طریق تکرار و تلقین بوده است.  چرا؟ برای اینکه یادگیری این اطلاعات صرفاً نیازمند حافظه و کافیست آنها در مخیله حفظ شود.  استدلال و پرسشگری در این امور کاره ای نیست.  ادعا خواهند کرد که علم کلام بر مبنای عقل و استدلال است در حالیکه کاربرد استدلال فقط برای اینست که آنچه که قبلاً بعنوان حقایق ثابته تلقی شده توجیه عقلی شود و نه جستجو بقصد کشف حقیقت!  شاید یکی از دلایلی که غزالی را از حوزه درسی ناامید کرده راه خانقاه در پیش گرفت همین علاقه وی برای کشف عقلی بوده. 

   بنابراین اگر تکرار و تلقین ابزار عمده آموزشی بوده از جهت این بوده که طی این هزار و چندصد سال، دانش جز جزایری منزوی مطرح نبوده است.  دانش جز نزد تعداد اندکی دانشمند تک افتاده که برحسب سلیقه شخصی بدان پرداخته بودند مطرح نبوده است.  چرا؟ چون قبلاً هم اشاره شد که ارباب دیانت با طرح مدارس جدید و دانشگاه ها مخالف بودند کما اینکه اوایل انقلاب اسلامی، دانشگاه محل فساد اعلام شد!  اگر هم تاکنون دانشگاه ها در نظامی دینی برپا هستند در واقع جز پوسته ای برای حفظ ظاهر نیست.  که نیک اگر نگریسته شود حتی در روش آموزشی کنونی که تعقل و استدلال ملاک است، همچنان محفوظات و تکرار، رویه جاری است.  استدلال هم اگر هست که هست، برای تأیید کشف و اختراع دیگران است! 

   اما اگر از دید مثبت نگریسته شود، سوای معارف دینی، روش تکرار و تلقین برای یادگیری مباحث علوم انسانی و تاریخ و ادبیات و هنر و نظایر آن نه تنها بد نبوده و نیست که بیشترین ارزش افزوده در حوزه فرهنگی از همین بابت بوده است.  در این مباحث، محفوظات نقش اصلی را داراست.  هرچند در روش امروزی، حتی تحقیق جدی در این مباحث نیز بینیاز از دخالت دادن روش عقلی نیست.  لذا نزد ارباب خرد، کار در حوزه دانش و پیشرفت در آن، در درجه نخست نیازمند کاربست استدلال و روش های عقلی است که پشتوانه آن چیزی جز پرسشگری نیست و نه کاربست تکرار و تلقین.

   اما تلقین حقیقتاً چیست؟  اگر از فضای مجازی بپرسیم میگوید: "تلقین به بیانی ساده نوعی گول زدن خودمان است. با تکرار خواسته ذهن خودآگاه، میتوانیم یک باور جدید را در ذهن ناخودآگاه ایجاد کنیم. با تکرار میتوان آنرا در ضمیر ناخودآگاه جایگزین ساخت".  به بیان ساده تر، تلقین تکنیکی است که معمولاً برای درست نشان دادن یا برحق نشان دادن حرف یا سوژه ای غلط مورد استفاده قرار میگیرد.  والا اگر چیزی بخودی خود درست باشد نیازی به تلقین ندارد که آنرا درست جلوه دهند!  بعلاوه، تکنیک تلقین معمولاً در نظام های دیکتاتوری در بستر تبلیغات مکرر استفاده میشود تا آنچه را که درست است از ذهن ها پوشیده و در عوض آنچه را غلط ولی بصرفه طبقه حاکمه است با تکرار القا کنند.

خلاصه آنکه، تلقین از روز نخست تولد تا هنگام مرگ و حتی پس از مرگ، دامان ما را رها نکرده و نمیکند!  که یکی از مستحبات، تلقین میت است.  به گوش متوفی که معلوم نیست هنگام حیات چکاره بوده پیش از دفن، اسماء مقدسه تکرار و تلقین میشود، مگر حالا که کار از کار گذشته گوش شنوائی داشته باشد.  که گویا رویه ای جاری در سایر امور است.

  • مرتضی قریب
۱۶
شهریور

سرشت یا محیط

   دوست عزیزی خواستار شده اند بیشتر در باب خیانت روشنفکران و دانش ستیزی علما و عرفا نوشته شود.   حقیقت اینست که حوزه مزبور وسیع و بعلاوه رسانه های آزاد بطور مشروح درباره مصداق های مربوطه مینویسند که نیازی به توضیحات مکرر ما نباشد.  درعوض، چیزی که کمتر بحث میشود و جای آن خالیست بنیادهائی است که این مفاسد از آن بر میخیزد.  یکی از آن مبانی پاسخ به این پرسش است که علت اینهمه مفاسد ناشی از سرشت فرد است یا محیط اجتماعی؟

   میتوان ادعا کرد که اگر بهترین نظام سیاسی همین لحظه از عرش بر زمین فرود آمده در سرزمین ما مستقر شود جز مُسَکنی موقت نخواهد بود.  چه اگر بموازات، بستر فکری مردم بطور بنیادی اصلاح نشود پیشرفتی اساسی رخ نخواهد داد.  اوضاع نابسامانی که میراث چندهزار ساله محیط این کشور است با چند پند و اندرز بسامان نخواهد شد.  حتی اگر معجزه آسا چنین امری رخ دهد، اولویت نخست با برگزاری دوره های 6 ماهه یا یکساله برای وزرا و مدیران ارشد باشد.  تا هم از ذهنیت آنان سم زدائی شود و هم افکار درست و نظام مند در ذهن آنان بارگیری شود.  مگر بدین ترتیب امیدوار بود که بتدریج نظم جدید در نسل های آتی و در بدنه جامعه رسوخ کرده ذهنیت عمومی اصلاح شده سعادت به جامعه بازگردد. 

   بعنوان نمونه، آنچه امروز افکار عمومی را آزرده خاطر کرده مشاهده فردی مانند ب.ز. است که مصداق روشن فساد مالی بوده ناگهان با پشتیبانی مراجع در نقش ناجی اقتصاد ورشکسته ظاهر و موعظه میکند.  چگونه؟ فقط کافیست با اصحاب اسلحه و اصحاب قضا یکدل و یکرنگ بود تا هر غیر ممکنی ممکن شود.  در حالی که تصدی شغل آبدارچی عدم سوء پیشینه میخواهد چگونه ممکن است فردی با این سوابق "روشن" مصدر کارهای سترگ شود؟

   اما برخلاف افکار عمومی، میخواهیم ادعا کنیم که او و امثال او فی نفسه مقصر نیستند!  مقصر، محیط است.  اما جوّ این محیط توسط مردم بوجود نیامده بلکه در حکومتی تمامیت خواه توسط نظام حاکمه ایجاد شده.  پس انگشت اتهام متوجه شخص مستبد و نظام پشتیبان اوست.  چه اگر ب.ز. و امثال او در محیطی قانونمند قرار میگرفتند او در هیئت راننده ای شرافتمند زندگی میکرد و هیچگاه دیو بی شاخ و دمی ازاو ساخته نمیشد.  چه بسا راقم همین سطور که ادعای پاک دستی دارد اگر در شرایط ب.ز. قرار میگرفت دیوی بمراتب وحشتناکتر از کار در میآمد!  مقصر، محیط است.

   اکثریت خلافکاران جامعه از همین دست افراد سالم و متعارف هستند که وقتی در محیط فاسد و ناسالمی که نظام حکومتی تحمیل کرده قرار گیرند به ناچار همرنگ محیط و همدست نظام میشوند.  متشابهاً فرزندان مسئولین فاسد که محملی برای انتقال ثروت غارتی شده اند نیز فی نفسه بیگناهند که خواسته یا ناخواسته در چنین تعاملاتی قرار میگیرند.  اما اقلیتی هم هستند که واقعاً خبیث و جنایتکارند که بخشی از لشکر آتش باختیار نظام را تشکیل میدهند.  اوباشی که زن و بچه مردم را در خیابانها در برابر چشمان حیرت زده رهگذران سرکوب میکنند و نمونه اخیرش ضرب و جرح دستفروشان قزوین بوده از همین قماشند.  اینها نیز بنوعی خود قربانیان این نظامند زیرا نظام سرکوب خود علاقمند به وجود این اوباش است که بتواند آنها را همواره حاضر بخدمت خود داشته باشد.  بر اثر احتیاج نظام، چنین تشکل هائی از دل فقر جوشیده بیرون میآید.  در تحلیل نهائی، حتی مستبد و دستگاه استبداد خود نیز محصول همین محیط و حاصل دور باطلی است که روزی باید قطع شود!  چگونه؟

   باطل السحر همه اینها آموزش است و پیش شرط آن، پرورش روحیه پرسشگری که قرنها تحت سرکوب بوده میباشد.  سرکوب از ناحیه که؟  سرکوب و پیگرد از ناحیه جبهه ای که خِردورزی مغایر منافع طبقاتی اوست!  مرور مختصری بر تاریخ اجتماعی ایران بویژه در دوره اسلامی نشان از سلطه "علم" و "علما" در کل تاریخ گذشته دارد.  منتها این علم چیزی نبود جز شریعت، فقه، اصول، نحو، لغت، کلام، خلاف، جدل، و امثال آن با زبان عربی و با تلقین و تکرار.  در دوران اوج خود، آنچه در مدارس نظامیه با صدها فقیهِ مُدرس و هزاران طالبان علم میگذشت جز رقابت بین شافعی و حنفی و حنبلی و درج رسالات و مناظره ها در ردّ باطنی و فلسفی نبود با هدف نهائی که عمدتاً جز کسب جاه و مال نبود.  از نوادری مثل خیام ها و ابوریحان ها که بگذریم، جامعه در تسخیر باشندگان حوزه مذهب بود.  کار اینان جز بحث های بی پایان و مجادلات بی حاصل و بقول خودشان قیل و قال نبود.  علم راستین در چنین محیط هائی هیچگاه اجازه رشد نیافت زیرا فقها ترویج علم را که با خِرد و تعقل سروکار داشت منافی دین و شریعت میدانستند.  اوضاع چنین بود تا اواخر دوره قاجار.

خلاصه آنکه، محیط اجتماعی مرسوم در کشور ما همواره متأثر از استبداد بوده که متفکرینی چون سعدی سعی بلیغ در تلطیف آن داشته اند.  علم بطور نظری مورد احترام بوده و آرزوی والدین همه این بود که دستکم یکی از فرزندان ملبس به لباس علم شود.  اما این علم از محدوده شریعت فراتر نرفت.  با آنکه پیش از اسلام علم متعارف تا حدودی در دانشگاه ها تدریس میشد منتها بعدها به دلیل تقابل روحیه پرسشگری با روحیه ایمانِ محض، نشان دادن تمایل به تجربه گرائی و پرسش از طبیعت برای کشف رازهای پنهان آن مکروه و نوعی مخالفت با دین و دهری گری تلقی میشد.  در بهترین حالت به فلسفه ناب پرداخته میشد که جز گمانه زنی واقعیتی بیرون نمیداد زیرا با تجربه توأم نبود.  پس اینگونه شد که تمام استعدادهای درخشان این هزار و چند صد ساله که بالقوه میتوانستند فرهنگی بمراتب بسیار درخشانتر از دوران زرین یونان و روم بوجود آورده امروز حقیقتاً بر قله های علم و فن آوری بوده باشیم و مایه رشک دنیا، یکسره در قیل و قال مدارس سوخته شد.  علیرغم این شور و شوق عظیم ذهن های درخشان، سنگ بنای آموزش از ابتدا کج گذاشته شد و لذا جامعه با انبوهی از بدآموزی ها انباشته شد.  این چنین شد که خِردگرائی و عقلانیت، با وجود این همه انسانهای با استعداد، در جامعه دینی بنیادی نگرفت.  این در حالیست که شایع کرده و میکنند که خِرد گرائی همان غرب گرائی است که مطلقاً بیمعنی است.  سرشت، مغلوب محیط شد و محیط، مغلوب مستبدین است.  مستبدینی که حکومت مادام العمر داشته و دارند و حالا وقیحانه طالب عمر جاودانه نیز هستند!

  • مرتضی قریب
۱۱
شهریور

پرستش

   در میانه مطلب پیشین اشاره شد که اصلاً "پرستش" یعنی چه؟  مجالی نشد بدان پاسخ داده شود و اکنون بدان می پردازیم.  هرچند معلوم نیست پاسخ ما جامع یا کافی باشد بهرحال نکات جدیدی باخود مطرح میکند که قابل تأمل است.

   پرستش واژه ای کاملاً فارسی در اصل به معنای مرقبت و نگاهبانی است، اما بتدریج معنای دیگری پیدا کرده معادل آنچه در عربی "عبادت" گفته میشود.  مثلاً آتش پرستی نیاکان ما، مراقبت از آتش بوده که با ورود دین جدید مورد تقبیح قرار گرفته و باصطلاح شرک دانسته شد.  اصولاً رویه هر دین جدید، برچسب زدن غیرواقع بر آئین جاری بوده تا توده مردم را از آئین پیشین دور و به دین تازه دعوت کند.  در دوران کهن که از کبریت و فندک خبری نبوده ایجاد آتش متضمن زحمت بسیار بوده واز اینرو اهالی روستا باید قدر آتش را دانسته در نگاهبانی آن در یک محل مشخص بنام آتشکده کوشا باشند تا اهالی هروقت بخواهند، شعله ای از آن برگرفته به اجاق خانه خود برند.  اداره اجاقِ خانه با فرزند بوده و آنها که فرزند نداشتند "اجاق کور" نامیده میشدند که هنوز هم بین مردم مصطلح است. اصطلاح دیگری که هنوز رایج و از ریشه "پرستش" است پرستار است که به کسی اطلاق میشود که مراقب بیمار است که معادل فرنگی آن نرس است.  واضحاً کار پرستار عبادت مریض نیست!  سرپرست نیز از همان ریشه است که کسانی را زیر هدایت و راهنمائی خود داشته باشد.  بعدها از واژه آتش پرست چنان مفهومی ساختند که عبادت کردن آتش را به اذهان متبادر میساخت که البته دروغ بود.  در اهمیت هر واژه باید به زمان و مکان رواج آن توجه داشت.  که اگر به نقش حیاتی آتش در زندگی اولیه توجه شود اگر بشر آنرا معبود خود اختیار میکرد جا داشت زیرا حیات او واقعاً بسته به وجود آتش بود.  آئین کهن، نور را تکریم میکرد و در مواقع خاص رو به خورشید آنرا ستایش میکرد.  از زاویه علم امروز هم که نگاه کرده شود، وجود ما بلکه وجود کل حیات وابسته به ادامه درخشش خورشید است و بود و نبود ما قطعاً بدان وابسته است!

   در معنای امروزی، پرستش را میتوان با تکریم و احترام یکی گرفت.  مثل واژه "میهن پرست" که دوست داشتن میهن است و نه عبادت کردن میهن به آن معنای ادیان ابراهیمی.  متشابهاً پرستش پرچم همان معنا را دارد که در مواقع خاص در خیابانها نصب میشود درست در همان رابطه ای که امروزه تصویر بزرگان خاندان با احترام روی طاقچه نصب میشود و یا مجسمه افراد شهیر در پارک ها.  انگ گاو پرستی که مسلمین به هندوها زده اند نیز در همین رابطه معنا پیدا میکند که چیزی جز احترام به گاو در سنت مقدس آنان نیست که وجودش را منشاء برکت دانسته اند.  این تحریف عقاید مستمسکی شد در دست مسلمین برای حمله به هند و غارت ثروت آن بنام جهاد علیه بت پرستان.  ناگفته نماند آنچه مورد ستایش هندوان است الهگان و خدایانی اند که نماد و نقش و نگاری از آنها تهیه کرده در معابد خود نصب کرده اند.

   حال برگردیم به ریشه و ببینیم منظور بشر اولیه از "پرستش" بت ها چه میتوانسته باشد؟  مشهور چنین است نقشی روی سنگ یا چوب تراشیده جلوی خود گذاشته آنرا میپرستیدند.  این یعنی چه؟!  هرطور که به موضوع بنگریم برای ما قابل فهم نیست.  قبلاً دیدیم که تلقی خالق جهان هستی بودن هم نمیتوانست درست باشد.  پس منظور چه بوده؟  بیائید تصور کنید فن عکاسی در آن روزگار کهن معجزه آسا فراهم میبود.  چکار میکردند؟  عکس بزرگان خود را قاب کرده بجای سنگ تکریم میکردند!  این پرستش، جز احترام و تکریم نبوده همان کاری که امروز ما هم میکنیم!  اگر در زمان به عقبتر برگردیم، حوادث طبیعی مثل سیل و طوفان و رعد و برق و امثال آن انسان را میترسانید و در ورای هریک از این پدیده ها موجودیتی نامرئی را محرک آنها پنداشته و از آنها درخواست ترحم و شفقت داشته است.  شبیه همین کاری که امروزه برخی علما کاغذ دعا را داخل رودخانه می اندازند تا او به رحم آید.  پدید آمدن ارباب انواع و خدایان نیز در امتداد همین فکر بوده که مرحله آنی میسم را در سلسله تطور فکر بشر تشکیل میداد.  این روند طی زمان دچار استحاله شده شکل های انتزاعی تری بخود گرفته آخرینش پدیده تک خدائی امروزی است.  این روند باز نخواهد ایستاد و سیر استعلائی خود را طی خواهد کرد منتها نباید از یاد برد که پایه همه این احترامات، ترس از طبیعت، ترس از تاریکی، و ترس از مرگ بوده است.

   در شرق دور هنوز ستایش الهگان و خدایان در جامعه بودائی و هندو جاریست.  نمادهای محترم را در محل خاصی نگاهداری و نگاهبانی میکنند موسوم به معبد یا آنچه نزد عوام مشهور است به بتکده.  مردم به رسم نذورات غذاهائی که برای خدایان میآورند میدانند که در واقع صرف راهبانی میشود که وقف خدمت رسانی هستند.  این نذورات در ادیان ابراهیمی نیز هست، منتها اگر از حد متعارف تجاوز کند باعث ثروتمند شدن طبقه روحانی شده وظیفه اصلی آنها گم میشود.  خدمت رسانی به مردم جای خود را به فرمان رانی بر مردم میدهد. 

   در دوران پیش از زرتشت، قربانی کردن گاو در آئین میترائیسم رایج بود که زرتشت هم آن و هم آزار به سایر حیوانات را مکروه دانست.  در گذشته های دور، انسان نیز میتوانست شامل حال قربانی شدن باشد که مانند سایر رسوم وارد ادیان سامی شده نشانه آنرا در داستان ابراهیم و ذبح فرزند میبینیم.  برای خشنود ساختن یهوه، بخشی از قربانی روی سکوی آلتار که مخصوص این رسم بود کباب شده بوی آنرا به بالا میفرستادند که ادامه آن بوی حلوای امروزی برای ساکنین عالَم عِلوی است.  رویه قربانی تا به امروز ادامه داشته و به مواردی مثل خرید خانه و اتوموبیل نیز تسری پیدا کرده است. 

   در اصلاحات کلیسای پروتستان، نمادهای منتسب به بت پرستی مثل نقاشی دیوارها حذف و کلیسا خیلی ساده بدون تشریفات شد.  ولی اگر منصف باشیم، هرقدر هم شخص بی تفاوت باشد، با ورود به صحن کلیساهای معروف کاتولیک و با دیدن نقاشی های خیره کننده بزرگان هنر، هرقدر هم شخص بی دین باشد، بارقه های معنویت درون وی خواهد جوشید!  بار دیگر ثابت میشود که مجسمه و نقاشی و بطور کلی هنر، محرک ذهن برای تداعی معانی بویژه در حوزه معنویات است.  سرشت انسان متمایل به قبول علائم و نمادهاست که انگیزه را برای قبول چیزهای ناپیدا قوی تر میکند.  حذف هنر از جامعه بخاطر دین، ضربه بزرگی بر فرهنگ ملل بوده است.  در سرزمین حجاز، هنوز حجر الاسود بهانه ای برای رضایت خاطر حجاج است که با کشیدن دست روی آن تیمن و تبرکی حاصل کرده باشند.  همین معنی را زوار با دیدن ضریح پر زرق و برق امامان و کشیدن دست روی آن کسب میکنند بدون آنکه بدانند اینها همه، ادامه همان ذهنیت باصطلاح بت پرستی است!

   پرستش از شکل ابتدائی خود که بر پایه "ستایش" بوده اکنون به "عبادات" تغییر شکل داده و حاوی نماز و روزه و سایر واجبات دینی است.  پرستش، بجز انجام فرائض دینی، در اصل همان ستایش است منتها اینبار برای موجودی یگانه.  با این تفاوت که حالا چون نامرئی و ناپیداست، حالتی انتزاعی بخود میگیرد که برخلاف سابق که انتساب خلقت جهان به بُت ها باور پذیر نبود اینبار میتوان آنرا بدو منتسب کرده ضمناً باورپذیر هم باشد.  وقتی به مجردات میرسیم همه چیز ممکن میشود کما اینکه خالق جدید اکنون هزاران نام و لقب دارد.  پرستش، فرایند پر پیچ و خمی در طول تاریخ طی کرده که معلوم نیست در مقطع فعلی متوقف شود.  تحول و تطور فکر بشر امریست اتصالی و پیوسته و غیر قابل توقف.  باید دید پدیده پرستش در آینده به چه سمت و سوئی خواهد رفت، اگر که بحال خود رها شود یا که نخبگان هدایتش کنند.

خلاصه آنکه، مشکل امروز جامعه ما نه "پرستش" است و نه اینکه آیا مردم چیزی را میپرستند یا نمیپرستند.  بلکه مشکل اساسی ما در این هزارو چند صدساله سنگ بنای کجی است که کار گذاشته شد.  ظهور همه آنچه بصورت مشکلات متعدد فرهنگی رخ داده محصول خشت هائی است که به عنوان آموزه های بعدی روی این سنگ بنای کج بار شده و بقول معروف تا ثریا میرود دیوار کج!  حتی اگر آموزه ها بخودی خود بد هم نباشند چون بر سنگ بنای کج استوارند نتیجه سودمند به بار نخواهد آورد.  بالاخره روزی باید این سنگ بنا راست شود تا آنچه بر آن استوار است نیز راست آید.  چون ماهیت مسأله، ذهنی است پس تخریب فیزیکی در کار نیست و حل مشکل نرم افزاری است.  فقط کافیست این پدیده پرستش، ستایش، نیایش، و هر آنچه بدان منسوب است بعنوان موضوعی شخصی به مردم واگذار شود و توجهات، مجدد به زندگی واقعی معطوف گردد.  شرط اصلی، آزاد گذاشتن ملت در حق انتخاب امور دینی و معنوی است تا خود بهترین نگاهبان آن باشند.  بگذارید سوژه "پرستش" را، هرچه میخواهد باشد، مردم به مقتضای درک و فهم خودشان خود انتخاب کنند.  آنگاه خواهید دید با توقف تجارت دین، چگونه معنویات جامعه متعالی شده جهان جای بهتری برای زیستن خواهد شد.

  • مرتضی قریب
۰۶
شهریور

بُت

    علیرغم زیانها و خسارات عظیم و جبران ناشدنی که در این نزدیک نیم قرن اخیر بر کشور وارد شده، معهذا شاید تنها حُسن نظام حاضر، برانگیخته شدن حس کنجکاوی نسل جوان در کند و کاو گذشته فرهنگی ماست.  جوانان با نگاهی انتقادی خواهان بازتعریف آموزه های سنتی گذشته اند و میخواهند بدانند چرا چنین شده.  که از میان آنها یکی هم مفهوم "بُت" و "بُت پرستی" است.  از آنجا که نگاه این وبگاه هم نقد است پس آنرا دنبال میکنیم.   

    مفهوم بُت و بُت پرستی اگر همان باشد که سنت در اذهان رواج داده، در اینصورت باید پذیرفت که بسیاری از افعال روزمره ما مصداق همین مفهوم است.  برای روشن شدن مطلب، از جائی آغاز میکنیم که برای همه آشناست: گورستان.  به گورستان میرویم و خود را به مزار عزیزان درگذشته میرسانیم تا یادی از آنها کرده و دعایی در حقشان کرده باشیم.  اما یک شکاک به اطرافیان میگوید که در خانه هم که نشسته ایم میتوان نتیجه مشابه گرفته به یاد آنها بود!  دیگران آنرا شوخی تلقی کرده به تسامح در سنت نیاکان هشدار میدهند.  یعنی نه تنها باید سرِ مزار حضور فیزیکی داشت بلکه حتی برای ارتباط قوی تر انگشت را هم بر سنگ مزار گذاشت.  اینگونه است که فرد احساس میکند که اوراد و ادعیه بطریق مقتضی راه خود را بسوی روح متوفی طی میکند.  معروف است که شب های جمعه، روح که ماده ایست لطیف، در حول و حوش مزار میت سرگردن است و منسوبین با دادن خوراک میتوانند خوشحالش کنند.  این خوراک باید با روح سنخیت داشته باشد که چون رایحه همین سنخیت را داراست (چه در ریشه لغوی و چه جنس) با پختن حلوا بوی آن نصیب روح شده و مادّه اش را به فقرا میدهند تا آنها نیز با دعائی روح متوفی را خوشنود سازند. 

   بهر حال این پرسش برای هر فرد کنجکاوی مطرح است که مگر نمیشود دعا را دور از مزار به یاد متوفی قرائت کرد؟ اگر آستانه ای وجود دارد، حداکثر فاصله چقدر است که دورتر از آن امواج دعا مستهلک شده از حیز انتفاع می افتد؟  چون چنین امری معقول نیست پس فقط یک عامل وجود دارد و آن چیزی نیست جز "دیدن"!  شگفت آور مینماید که راز عمده در پس سنت ها همانا دیدن توسط چشمان سر است.  لذا علت حضور بر مزار صرفاً دیدار فیزیکی است زیرا دیدن سنگ مزار و محوطه اطراف خاطره متوفی را بطرز روشن تری در ذهن و در حافظه تجدید میکند.  درست است که از راه دور هم میتوان به یاد عزیز از دست رفته بود اما برأی العین دیدن چیز دیگریست.  در ایام کرونا که زیارت اماکن متبرکه منع شده بود، مقامات مذهبی برنامه ای روی تلفن همراه ساختند که زیارت از راه دور را ممکن ساخت.  با اینکه برای زائر حضور قلبی نیآورد، ولی برای سازنده مداخل خوبی آورد.  بی جهت نیست با همه این امکانات مدرن مردم هنوز حضور فیزیکی را ترجیح میدهند همانگونه که بهترین شیوه عیادت بیمار حضور بر کنار بستر اوست. 

   این تعجب چندانی هم ندارد زیرا از میان حواس پنجگانه، بینائی قوی ترین حس است و دیدن با چشم مهمترین مدرک است.  در مرتبه بعدی حس لامسه است که به تصدیق اشیاء کمک میکند.  اساس علم تجربه است و آن متکی به دیدن است که حتی صوت را هم میتوان به علائم دیداری تبدیل کرد.  لذا با اینکه برای کالبد مرده در گور تفاوتی نمیکند چه از دور چه از نزدیک برایش طلب خیر شود، یا اصلاً نشود، معهذا عیادت کننده با حضور خود بر مزار متوفی ارتباط احساسی بهتری برقرار میکند؛ گو اینکه این بهتر شدن فقط بکار خودش میخورد!  استثنائاً فردی که تخیل قوی دارد و بتواند از خانه همین کار را کند چه باک!  دیدار همواره قوی تر از مکالمه غیر حضوری است و لذا اثربخشی ملاقات بیش از مکالمه تلفنی است.  اخیراً برخی کانال های تلویزیونی، سیاحت شهرهای مهم را چنان نشان میدهند توگوئی شخصاً در حال پیاده روی هستید.  منتها این هیچگاه جای سیاحت حضوری و دیدار عینی را نمیگیرد که اگر میگرفت آژانس های توریستی ورشکست میشدند.

   اما همه اینها چه ربطی به بت پرستی دارد؟  میدانیم که آموزه های سنتی ما عموماً پذیرش دربستی است و چون و چرا در آن نیست.  بطوریکه افراد منطقی و تحصیل کرده نیز کمتر بفکر می افتند که چرا فلان چیز آنطور است و اینطور نیست؟  در اینجا به نقطه ای میرسیم که بایست از بت پرستان اعاده حیثیت شود و تاریخ طور دیگر تفسیر گردد.  پرسش اساسی اینست که آیا واقعاً بُت را می پرستیده اند؟  پرستش یعنی چه؟  لابد به اعتقاد عوام، آنها بُت را خالق زمین و آسمان و هرآنچه درون آن است میدانستند.  اما آیا واقعاً اینطور بوده؟  ابداً چنین نبوده و نیست.  این طرز تلقی، بشر را احمق تصور کرده چه اگر تاریخ گذشتگان مرور میشد و در دستآوردهای آنان تأمل میشد چنین نمیگفتند.  در اصطلاح رایج، بُت چیزی جز تکه سنگ یا تکه چوبی نیست که آنرا بصورت انسان یا حیوان تراشیده باشند.  حتی عقب مانده ترین ذهن ها هم نمیتواند قائل به این باشد که این جسم، خالق فرد هنرمند باشد چه رسد خلقت دنیا.  واقعیت اینست که ادیان برای اینکه متاع خود را بفروشند چاره ای نداشتند جز اینکه متاع و رویه رقبای پیش از خود را تخطئه و تخریب کنند.

   بُت های رایج پیش از اسلام در شبه جزیره عربستان در کتاب الاصنام ابن کلبی مشروحاً توضیح داده شده است.  اما فلسفه وجودی این بُت  ها چه بوده است؟  یک فرض اینست که ادامه احترام به ارباب انواع بوده است.  فرض دیگر اینکه در ادوار کهن در سرزمین مزبور رؤسای محترمی بوده اند مورد وثوق مردم که جز خاطره ای محو از آنان در اذهان باقی نمانده و برای زنده نگاه داشتن آن خاطره ها مبادرت به ساخت نمادها یا مجسمه هائی شده است.  چرا؟  زیرا دیدار فیزیکی صوَر بسیار مؤثرتر از حفظ خاطره در سینه هاست!  درست همانطور که در مقدمه در دیدار مزار عزیزان گفته شد، با دیدن و لمس احساس شهودی روشن تری به انسان دست میدهد.  مانی نیز کتاب ارژنگ خود را به نقوش مزین کرد تا مضامین آن بهتر درک گردد.  انگشتری در حوزه مذهب و عرفان در همین راستاست بویژه با نوشتن و حک دعا روی نگین که به فرد دارنده آن قوت قلب بیشتری میبخشد.  همین ایده در مورد بُت های عهد عتیق رایج بود که در کتاب الاصنام درج است.  در آنجا میگوید برخی بُت ها بمثابه یک پاره سنگ ساده بودند که استفاده شخصی داشتند.  بزرگ خانواده حین خروج از منزل، بعنوان تیمن و تبرک روی آن دستی کشیده عازم میشد.  متشابهاً همین حضور قلب را امروزه تسبیح انجام میدهد.  در واقع بسیاری از آنچه امروز انجام میدهیم مترادف همان آیین بُت پرستی سابق است بدون آنکه خود متوجه باشیم.

   سنی های تندرو، شیعه را بخاطر علاقه مفرط به مقابر، خارج از دین میدانند حال آنکه خودشان هم بخاطر نگهداری و تکریم برخی یادگارها مشمول انتقادی بمراتب تندتر هستند.  چه طبق همان تعریفی که دین خودشان ارائه داده تکریم نمادهای مقدس خود نوعی بُت پرستی بشمار میرود!  رجال عرب پیش از اسلام بخاطر علاقه زیاد به نیاکان، خود را "عبد" یا برده بُت خاصی شمرده و خود را بدان مُلقب میکردند که خود قرینه ای بر تأیید آنچه در بالا گفته شد است.  مهمترین مدرک ما در اینکه عرب، بُت را خالق گیتی به آن معنا که مشهور شد نمیدانست در کتب مقدس آمده.  در داستان ابراهیم بت شکن، آنجا که مردم پس از مراسم به شهر برمیگردند و بُت ها را شکسته و تبر را در دست بُت بزرگ میبینند، توضیح ابراهیم که بت بزرگ مرتکب این کار شده را نمیپذیرند.  یعنی اعتقادی به فعال مایشاء بودن بُت ندارند!  درست است که مردم قدیم فاقد علم و فن آوری امروز ما بوده اند اما احمق هم نبودند!  بعبارت دیگر، جامعه آن روزگار عرب، برخلاف شایعات، جاهل نبودند و جاهلیت انگی است که آئین جدید برای تخطئه آنان بر او زده است.  نه جامعه عربستان و نه مردم میانرودان و نه هیچ کجای دیگر این اندازه ابله نبوده ونیستند که چیزی را که خود ساخته اند بگویند خالق جهان!

   اگر بُت پرستی طیره عقل است پس مقصر را باید در محرک اصلی دانست که چیزی نیست جز تصدیق چیزها با "دیدن".  یعنی سرشت طبیعی انسان برای تأیید عینی پدیده ها.  از مهمترین حواس بشر در وهله نخست دیدن و سپس لمس کردن است.  ما همه روزه مشغول همین کاریم.  برای بزرگداشت خاطره نیاکان فقط به یادآوری ذهنی اکتفا نکرده بلکه عکس یا نقاشی آنان را در قاب روی طاقچه میگذاریم تا با مشاهده مستمر به یادشان باشیم.  گاهی هم از مجسمه استفاده میشود که مؤثرتر است.  طُرفه آنکه علیرغم کراهت نقش صورت و مجسمه، نظام اسلامی مجسمه برخی بزرگان دین را سر چهار راه ها نصب کرده تا باورمندان به یادشان باشند.  اکنون متوجه میشویم که چرا حق با آنان است که رفتن بر سرِ مزار را ترجیح میدهند.  اگر ترکیب سنگ با نقش و احترام به مجموعه به معنی بُت پرستی باشد پس همه آنها که تصویر عزیز متوفی را بر سنگ مزار نقش میکنند بُت پرستند!  شاید وهابی ها بهمین خاطر شیعه را رافضی میدانند.  به اینجا که میرسیم شاید لازم باشد از بُت پرستان کهن اعاده حیثیت شود.  ما همواره حق داریم آئینی را برحق و آئین دیگر را ناحق بدانیم ولی حق نداریم بخاطر عقیده خود متبادر به دروغزنی شده رقیب را لجن مال کنیم.  نقاشی و مجسمه سازی صوَر انسانی و حیوانی در جوامع غیر اسلامی باعث اعتلای علوم و هنرها شده، و تحریم آن نزد جوامع اسلامی اثر معکوس داشته است.  در یک کلام، همه آنچه موجب زایش دانش و تولید علم شده همه در پرتو دیدن، یا مشاهده در معنای عام خود، است.

خلاصه آنکه، وجود عقب افتادگی مزمن در خاورمیانه ناشی از وجود مشکلی هست که باید آنرا تشخیص داده و سپس رفع گردد. با یک بررسی اساسی همه آنچه سنتاً جاری و ساری بوده باید مورد نقد و بازبینی قرار داده سره را از ناسره تشخیص داد که نیمی از درمان، تشخیص است.  در این مرحله موضوع بُت و بُت پرستی مثال زده شد که متوجه شویم چقدر در تلقی موضوعات ما را به اشتباه انداخته اند.  تخریبی که ارباب یقین طی سده های متوالی بر شیوه آموزش وارد ساخته بیرون از حدس و گمان است.  پس بجای انگ زنی و تخطئه دیگران چه بهتر کمر همت بسته نیروی فکری خود را اعتلا بخشیم.

  • مرتضی قریب
۳۱
مرداد

سرچشمه های دروغ

   زمانه ای شده که دروغ فراگیر و سخن و کردار راست کیمیاست.  واقعاً دروغ چگونه و برای چه پیدا شده؟  قبل از هرچیز به دوگانه های رایج در فرهنگ عمومی نظری بیفکنیم.  دروغ در مقابل راستی، تاریکی در مقابل روشنی، شر در مقابل خیر، اهریمن در مقابل یزدان.  آیا دروغ موجودیت مستقل دارد یا اینکه همه آنچه ذکر شد صرفاً حضوری نمادین دارند؟  مطابق روایات کهن، پیکاری دائمی بین نور و تاریکی وجود دارد.  اما حقیقت این است که تاریکی وجود مستقل ندارد و جز فقدان نور نیست و تنها نور است که وجود واقعی دارد.  در عوض، شرّی که مترادف تاریکیست وجود مستقل دارد و این نیست که فقدانِ عملِ خیر باشد.  همچنین است وجود مستقل دروغ یعنی اگر در پاسخ به پرسشی سکوت اختیار شود دروغ تلقی نمیشود.  اما او که عمداً پاسخی گمراه کننده میدهد مشخصاً دروغ گفته است.  دروغ، اثرات بسیار ویرانگر دارد که نتایج آن امروز روشنتر از روز است!

   اکنون میل داریم بدانیم مهمترین سرچشمه دروغ از کجاست و زائیده چه نیازی است؟  بنظر میرسد دروغ ناشی از "ضعف" باشد چه انسان قوی نیازمند دروغ نیست.  فردوسی نیز در تأیید همین نکته سروده: زنیرو بود مرد را راستی/ زسستی کژی زاید و کاستی.  هم تک تک افراد و هم گروه های مردمی هرزمان دچار ضعف شده اند دروغ پا به میدان گذاشته است.  تلاش بیمار گونه برای کسب قدرت عامل دیگری است که میتواند مولد دروغ باشد. 

    حال میپرسیم دروغ از چه زمانی بوجود آمد؟  بنظر میرسد قدمت آن به قدمت حضور انسان بر کره خاک است.  که داستان کتب مقدس درباره گول خوردن آدم در بهشت و نزاع هابیل و قابیل ناظر بر همین نکته است.  دروغ فقط حرف نیست بلکه در کردار نیز منعکس است.  بعلاوه زشتی دروغ در آئین زرتشت نیز منعکس است.  داریوش بزرگ در کتیبه بیستون گفته است "خداوند کشور را از دروغ، جنگ، و خشکسالی محفوظ نگاه دارد".  که شوربختانه هر سه امروز به وفور در کشور حاکم است!  در جای دیگری از همین کتیبه، علت شورش بردیای دروغین و سایر اشرار را دروغ شمرده میگوید "ای آنکه پس از این شاه خواهی بود، با تمام قوا از دروغ بپرهیز اگر میخواهی مملکت سالم بماند ...".  لذا معلوم میشود دروغ مختص امروز نبوده و از ادوار کهن وجود داشته است.

   بعد انقراض ساسانیان، کشور دوبار تغییر مذهب داد یکی با حمله اعراب و دیگری هنگام تشکیل دولت صفوی که مردم در دور اخیر بزور شمشیر وادار به تبدیل مذهب از سنی به شیعه شدند.  بطور کلی وقتی اندیشه آزاد نباشد و تحمیل در کار باشد خود بخود دروغ هم به میان میآید.  چرا که ادیان سنتی مانع از اندیشه آزاد بوده و دروغ وسیله ای میشود برای صیانت نفس در قبال تحمیل های بیرونی.  اینجا نیز وقتی آدمِ ضعیف در قبال تحمیل نتواند مقاومت کند، دروغ میتواند سدّ بعدی باشد.  برای از بین بردن مقاومت در برابر تحمیل، یکی از راه های مؤثر فشار اقتصادی است و میدانیم که "جزیه" برای آنان که مذهب نو را پذیرا نبودند بهمین منظور مقرر شد.  این رویه نه تنها منسوخ نشده بلکه بشکل بسیار بدتری تا به امروز استمرار داشته است بطوریکه میبینیم به بهانه مذهب، اموال گروهی از هموطنان صرفاً بخاطر افکارشان، و نه چیز دیگر، توقیف، محل زندگی برسرشان آوار، و کشتزارهایشان نابود و از بدیهی ترین حقوق اولیه انسانی محروم میشوند.  توگوئی آنان که نمیخواهند دروغ بگویند باید اینچنین بهای آنرا بپردازند!

   براستی چرا دیگران به این همه ظلم آشکار اعتراض نکرده از مظلوم پشتیبانی نمیکنند؟  دلیل آن شاید دروغ باشد!  مردم برای اینکه خود مورد اجحاف قرار نگرفته متهم به همکاری با دشمن فرضی نشوند مجبورند علیرغم میل باطنی با ظالم کنار آیند. چرا؟ چون برای حفظ شغل و موقعیت اجتماعی خود جز اینکه دروغ گفته خود را با صاحبان قدرت همنظر نشان دهند راهی ندارند حتی اگر در  دل مخالف باشند.  وقتی فشار اقتصادی این اندازه مؤثر است چرا مردم را در فقر و بدبختی دائم نگاه نداشت تا زمام آنها بطور کامل در دست ظالم نباشد؟  این شیوه همانا شیوه بدترین نوع نظام های استبدادی است که هم اکنون در حال اجراست.  آنچه باعث موفقیت بیشتر ستمگر میشود، علاوه بر فقیر نگاهداشتن مردم، فقر در آگاهی است.  چه حکومت بر مردم جاهل ساده تر است.  بی جهت نیست آنجا که دانش جایگاهی نداشته باشد دروغ بیش از پیش رایج است.  یعنی میزان رواج دروغ با میزان عقب ماندگی از کاروان علم و معرفت متناسب است. 

    در حوزه دانش آنچه مطلوب است کشف حقیقت است که طبعاً با دروغ و ناراستی در تضاد است.  هرجا دروغ باشد دانش پا نمیگیرد.  دانش فقط پرداختن به فیزیک و شیمی نیست که ترویج تفکر علمی مایه اعتلای اخلاق عمومی جامعه نیز هست.  یکی از نویسندگان صدر مشروطه درباره دشمنی محمدعلیشاه با مجلس ملی مینویسد که سبب این جهالت او، جدّش ناصرالدین شاه است! چرا؟ چون "در آن فکر نشد که اولاد و احفاد خود را تربیت نماید و علم آموزد. علم آموختن، آدم کامل شدن، سبب نیکبختی میشد ... اگر آن پادشاه حس سلطنت داشت، بعد از مراجعت از سفر اول فرنگستان سرمشقی از ایشان برداشته در فکر آبادی مملکت و ازدیاد ثروت رعیت و انتظام لشکر و قانون کشور میافتاد و ایران یکی از دول متمدنه محسوب میشد".  طُرفه آنکه در همان ایام که ناصرالدین شاه در فرنگ خوش میگذراند، در پیش چشمان او یکی از شاهزادگان ژاپن نیز مهمان دولت فرانسه بوده تا از کمک آن دولت نسبت به تقویت نیروی دریائی ژاپن برخوردار شود!  نویسنده در رفع تعجب خواننده مینویسد درست است که اجداد ناصرالدین شاه نیز عدالت خانه و مکتب بنا نکردند ولی آنها ندیده بودند و از این عوالم بی خبر بودند، لیکن شاه همه اینها را به کرّات به چشم خود دیده بود!  خلاصه میگوید هرچه که از محمد علیشاه سر زد از عدم علم و کثرت جهل بود، سبب همه این مصایب ناصرالدین شاه بود والسلام.  البته ما باید اضافه کنیم که ناصرالدین شاه پس از مراجعت از سفر فرنگ علاقمند به اجرای ترتیبات غرب در اداره کشور شد منتها امین السلطان و اطرافیان، شاه را منصرف کردند که خود ناشی از رسوبات و تحجر غالب در ذهنیت جامعه بود.  اما دشمنی نیز درجاتی دارد.  محمدعلیشاه اگر دشمن ملت بود که بود دستکم در دشمنی خود صادق بود و مجلس را برانداخت.  اما خبیث تر از او دشمنان جدیداند که با توسل به دروغ، مجلس فرمایشی و از درون تهی شده را در ظاهر ترتیب داده یعنی: دموکراسی.

   اگر سفرنامه های سیاحان خارجی را خوانده باشیم ضمن اینکه از مهمان نوازی مردم این سرزمین تمجید کرده اند اما همگی در این نکته متعجبند که چرا دروغ در بین این مردم رایج است.  شاید بخش کوچکی مربوط به تعارفات رایج و توخالی باشد ولی بخش عمده همانست که ما نیز میدانیم و امروزه آنرا با چشم خود میبینیم.  عمده این سیاحان مربوط به دوره صفوی و پس از آن است که مقارن بود با تحمیل شیعه بر اکثریت مردم ایران.  شاهان صفوی که سخت دل در گروی ترویج مذهب نوپا داشتند با کمبود علمائی مواجه شدند که باید مروج آن میبودند.  لذا به ناچار عده ای از علمای شیعه لبنان و مردم جبل عامل را به این کشور وارد کردند.  اقناع مردم به باورهای جدید نیازمند حداقل هائی بود که وجود نداشت، لذا به ساختن و پرداختن اخبار و روایات ساختگی مبادرت شد تا مگر مردم پذیرا شوند.  منتها در دروغ پردازی و استمرار آن چنان افراط شد که خواسته یا ناخواسته دروغ به جزئی لاینفک از بستر اصلی جامعه تا به امروز تبدیل شد.  چنان شد که دروغ برای توده مردم همانقدر متعارف جلوه نماید که وجود آب دریا برای آبزیان جلوه میکند.

   اگر که دروغ شیوه اصلی جامعه است پس آموزش چه معنا و مفهومی میتواند داشته باشد؟  واقعیت اینست که از دوران صفوی به بعد و تا پایان دوره قاجار، معنای علم و علم آموزی چیزی جز ورود به مسائل دینی نبود.  عامه مردم از علم چیزی جز لباس روحانیت نمیشناختند.  که البته دارنده این لباس را بسادگی میتوان خلع لباس و درجه کرد که خود حاکی از بر آب بودن محتواست.  اما با دانش و دانشمند چنین رفتاری نمیتوان کرد!  گهگاه اگر نخبگانی بفکر آموزش متعارف، سوای مذهب، بودند با دشمنی شدید ارباب دیانت مواجه میشدند.  با اینکه بعد سلسله قاجار و در دوره پهلوی وقفه کوچکی در این نگرش پدید آمد، متأسفانه با وقوع انقلاب اسلامی و پس از آن، معنای آموزش مجدد بسمت جایگاه قدیم خود بازگشت.  بطوریکه امروز غرض از آموزش در نظام مذهبی، صرفاً ایجاد باور در کودکان است و نه پرورش هوش و شکوفائی استعداد آنها.  یعنی انباشتن ذهن کودک با آموزه های غالباً نادرست بجای ترویج تفکر انتقادی و بجای یاد دادن شیوه های درست فکر کردن.  همین رویه در تمام مقاطع آموزشی حاکم است.  پایه گذاری دانش واقعی میتوانست از همین مراحل ابتدائی آغاز شود که نشد و نمیشود و تا نظام و تفکر مذهبی بر کار است نخواهد شد.  در عوض با ورود فن آوری های وارداتی به کشور، چه از راه های متعارف و چه غیرمتعارف، چنین جلوه میدهند که نه تنها با دوره قاجار فرسنگ ها فاصله است بلکه بر قله های علم و معرفت دست یافته ایم (1404/5/15, 1404/5/22). 

خلاصه آنکه، یافتن سرچشمه های دروغ یک چیز است و مقابله با آن و عوارض آن چیز دیگر.  بروز دروغ در هر جامعه ای دلایل خاص خود را داراست و در جامعه ما ظاهراً برای حفظ دین و واقعاً برای حفظ قدرت بوده است.  پرسش اساسی این است که راستگوئی مهمتر است یا حفظ دین؟  تا به امروز، پاسخ رسمی ارباب دیانت حفظ دین بوده است.  آیا در همچنان بر همین پاشنه خواهد چرخید یا بالاخره نور رستگاری تابیدن خواهد گرفت.

  • مرتضی قریب
۱۸
مرداد

دین و دانش

    اگر ذیل کلمات کلیدی "دین"، "دانش"، و "علم" جستجو شود حدود 100 مطلب جداگانه در این وبگاه یافت خواهد شد که این موضوعات را بحث کرده باشد.  پس با اینکه نیازی به تکرار دوباره نیست با این حال سوء تفاهمات ما در این موارد آنچنان زیاد است که شاید هزاران بار بحث در این موارد بازهم کم باشد.  اینهمه ناشی از سوء تفاهمات تاریخی بیشمار ماست.  علیرغم استقبال از تغییرات سیاسی، معهذا تا بدآموزی های فرهنگی رفع نشود و "رسوبات فکری" پاک نگردد، بهترین سیاست ها شانسی برای دوامی نخواهد یافت.  چون دانش، بحث روز شده کمی بیشتر درباره آن توضیح میدهیم.

   آنچه در تلقی عامه دانش اطلاق میشود، همه گونه اطلاعات را شامل میشود بطوریکه از قدیم هرکس حافظه بهتری داشت نزد مردم دانشمند محسوب میشد!  حال آنکه بطور اخص، دانش، فن آوری، و اطلاعات حوزه های متفاوتی هستند که گاهی با تساهل همه را یکی میگیرند.  با اینکه دانش را "شناخت" معنا کرده اند اما باید دانست که این شناخت یک شناخت مولد است که عمدتاً از راه تجربه حاصل میشود.  بعبارت دیگر دانش را نمیتوان خرید بلکه با زحمت و مرارت در آزمایشگاه ها یا مؤسسات علمی تولید میشود و محض "اطلاعات" دیگران در مقالات و کتب علمی درج میگردد.  انتقال و استفاده دست دوم دانش، دیگر تولیدِ دانش تلقی نمیشود!  مثلاً آنچه یک کارآموز پزشکی انواع بیماری ها و راه درمان آنها را در کتابها خوانده و یاد گرفته صرفاً مجموعه اطلاعات است و البته در نوع خود بسیار ارزشمند است و وی ممکنست در آینده پزشکی عالی مقام هم بشود.  اما کسی که مانند پاستور عامل بیماری هاری را کشف کرده و روش سترون کردن از میکروب را ابداع کرده اوست در مقام "دانشمند" حتی اگر مدارج آکادمیک را هم طی نکرده باشد.  همچنین است سایر مباحث مثل فیزیک.  آنچه دانشجو در مراحل مختلف دانشگاهی یاد میگیرد یافته های دانشمندان فیزیک از عصر ارشمیدس است تا به امروز.  نه آنچه او یاد گرفته دانش است و نه خودش خیلی هم خوب یاد گرفته باشد دانشمند فیزیک است!  او در بهترین حالت میتواند یک استاد بسیار متبحر برای تدریس آنچه فرا گرفته، باشد که در نوع خود هم مفید است و هم قابل احترام.  اغلبِ کسانی را که دانشمند مینامیم از همین قسمند. اینگونه یادگیری ها جمع آوری اطلاعات است، که هوش مصنوعی امروزه استادِ آنست.  اما کسی که در مؤسسه ای تحقیقاتی مشغول تحقیق در حوزه خاصی بوده و با تلاش خود مرزهای دانش را پیش برده باشد، او را میتوان دانشمند یا متشابهاً محقق نامید.  اهمیت او بسته به اهمیت دستآوردش است.

   اما این میان سوء درک زیادی درباره "فن آوری" وجود دارد.  فن آوری یا تکنولوژی، کاربست نتایج دانش در کاربردهای گوناگون است.  دانش اگر وارد کاربست نشود صرفاً شناختی نظری باقی میماند.  لذا فن آوری، ادامه منطقی دانش است.  برخلاف دانش که قابل انتقال نیست اما فن آوری انتقال پذیر است.  بطور عادی قابل خریداری است همانطور که بسیاری کشورها آنرا بنام Know how، از کشور مبداء میخرند و در ادامه خود آنرا توسعه میدهند.  مثلاً کشور آلمان در دهه 60 میلادی تکنولوژی نیروگاه های هسته ای را از آمریکا خرید و خود آنرا توسعه داد بطوریکه نیروگاه اولیه بوشهر محصول همان فن آوری است.  گاهی هم بصورت قاچاق یا دزدی منتقل میشود آنچنان که عبدالغدیر خان معروف زمانی که کارمند تاسیسات غنی سازی اروپا بوده فن آوری مزبور را دزدیده به کشور خود منتقل کرد.  او نیز بنوبه خود برای انتقال این دستآورد به کشورهای هم مسلک تأخیر را مجاز ندانسته و آنرا در معرض فروش شرعی قرار داد!  طبعاً آنها که بنیه صنعتی لازم را دارا هستند میتوانند از آن بهره برده و حتی در ارتقاء آن کوشش کنند.  اما در هر حال، فن آوری، دانش تلقی نمیشود و تبلیغاتی که سعی دارد هرگونه فن آوری را بنام دانش اصیل و بنام خود بنمایاند نادرست بلکه گمراه کننده است.  آنچه در حقیقت دانش اصیل و بومی برادران کذاوکذا است و تبلیغ شده همانا کرونا یاب مستعان 110 بوده که دولتی بود مستعجل!

خلاصه آنکه، تبلیغات و فریبکاری باعث خلط مفاهیم و گمراهی میشود. پولِ کافی که باشد همه چیز قابل خرید است چه برای سلاح اتمی و چه خرید آدمهای درمانده برای جنگهای نیابتی.  منتها چقدر کافی؟ فقط از حکومت های جبّار ساخته است که دست در کیسه ملت داشته از پس آن برمیآیند. اگر کشوری بنیه صنعتی متعارف داشته باشد در کلیه حوزه های فن آوری توانا بلکه سرآمد خواهد شد. که از راه های متعارف میتوان تکنولوژی وارد ساخت. منتها وقتی ملت نامحرم و امور بر مبنای دروغ باشد گمراهی بروز کرده اصل فدای فرع میشود.  روش متعارف آنست کشور، خود دوستدار و مولد دانش باشد نه صرفاً ریزه خوار خوان دیگران. این مقصود حاصل نمیشود مگر انقلابی فکری درگیرد وتوهمات رایج یکسره زدوده شده ملت وارد عصر نوزائی فرهنگی شود.  نه تنها در دانش جائی خواهیم یافت بلکه بیکباره همه چیز جای درست خود را خواهد یافت.  

 

  • مرتضی قریب
۲۸
تیر

حکومت مطلوب

    سرنامه بالا از عبارات رایج در تقریرات حکمای سقراطی عاریه گرفته شد که غایت آن همانا آرمانشهر افلاطونی بود.  گفتگوی این روزهای مردم، چه تصریحاً و چه تلویحاً، اغلب حول همین محور دور میزند و میپرسند بهترین نوع حکومت آتی چیست؟  موضوع مزبور نه تنها در مکالمات حکمای یونان بلکه در بین نخبگان ایران باستان نیز مطرح بوده است.  اگر نخواهیم خیلی دور برویم بد نیست بخشی از تقریرات نویسنده کتاب سیاحتنامه ابراهیم بیک را عیناً بیاوریم.  مطالب حول و حوش اوایل سلطنت مظفرالدین شاه است که کورسوی امیدی در دلها ایجاد شده بود.  مینویسد: اوائل شورش و آشوب فرانسه، حکیمِ با سیاست میرابو خطاب به ملت فرانسه کرده میگوید: " ای فرزندان فرانس بدانید و آگاه باشید که هر فردی از افراد بنی بشر که از کِتم عدم به دایره وجود قدم نهاده، لابد است به حکم عقل سلیم از نعمت حرّیت بر وجه اکمل بهره مند باشد؛ و حرّیت کامله بر دو قسمت است: یکی حرّیت روحانیه، دیگری حرّیت جسمانیه. حرّیت روحانیه ما را اولیای دیانت مسیحیه کاملاً از دستمان گرفته، عموم ما را در امور روحانیه عبد ذلیل و بنده مطیع اوامر خود کرده اند و ما را در این ماده هیچ گونه حق مداخله متصور نیست، چنانکه جسارت نداریم یک مسئله را مکرر از ایشان بپرسیم که فوراً چماق تکفیر را به گرده مان میزنندو داغ ارتداد بر جبین مان مینهند. در این صورت، در مواد روحانی باید بنده فرمانبردار اولیای دیانت و از نعمت آزادی محروم باشیم. حرّیت جسمانیه ما را هم فرمانفرمایان، یعنی ظالمان مستبدین، از دست ما گرفته، ما را در این پنج روزه حیات دنیویه بالکلیه محکوم احکام و فرامین خود شمرده، بر طبق مشهیات نفس سرکش خود بارکش انواع تحمیلات و تکلیفات شاقه خارج از حیز قدرت هر انسان نموده اند. در این ماده نیز عبد ذلیل و بی اختیار مطلق در نزد ظالمان مستبد بوده از نعمت حرّیت و آزادی بی بهره و محرومیم. ای فرزندان فرانسه و ای ابنای وطن عزیز و ای برادران فلکزده و پریشان روزگار! در این صورت تکلیف ما بیچارگان چیست و دستگیر ما کیست؟ آیا غیرت و حمیت شما رضا میدهد که ما در این حال بدبختی مانده، در این آتش جگرسوز که بیرون از حکم خداوندی و خارج از انصاف و انسانیت است بمانیم؟ هنوز که وقت باقیست باید چاره علاج خودمان را بکنیم و پرده غفلت را از دیده بصیرت بدریم و خود را به سعادت ابدی برسانیم! مطالبه ما حق است و این آزادی بسته به جنبش غیورانه و غیرت شماست".

    نویسنده کتاب که نظم بعدی ممالک فرنگ را دیده مینویسد: "در ممالک مغرب زمین، از ملت هرکس که قلمی دارد، از هر طبقه ای که هست، ولو که دیوانه باشد، هرگاه مقاله ای به لحاظ منافع ملیه نوشته به روزنامه بدهد فردای آن خواهی دید که تمامی عقلای قوم مقاله آن دیوانه را میخوانند. اگر حرف سودمندی دیدند بدان عمل میبندند وگرنه روی هم ترش نکرده چینی به ابرو نیاورده میگذرند. بالعکس هرگاه در مملکت ما عاقلی از این مقوله چیزی بگوید و یا نوشته در روی کاغذ به نظر عموم برساند، بسبب کوتاهی نظر و تنگی حوصله بیکباره صدا بلند میکنند که "بابا چنان چیزی در عالم نمیشود" آن قدر هوهو میکنند که آن عاقل دیوانه میشود. فرق میان ما و ملل مغرب زمین همین قدر است که به ایشان هرکس هرچه بگوید ولو که محال باشد تا آخر گوش داده پس از آن رأی خود را در آن باب بیان میکنند. ولی ما با همه محدودی خیال، در نیمه مطلب، از هر طرف ناسنجیده و نیندیشیده داد میزنیم که محال است! خصوصاً که گوینده چون من، از مال دنیا تهی دست باشد. و گذشته از اینها، هرگاه یکی را بخت مساعدت کند و سخن سودمند خود را از این همه عقبات صعب المرور بگذراند بجز از دو کلمه بی بهای آفرین! ثمری از آن به حال گوینده و ملت حاصل نخواهد شد. نمیدانم از آزادی افکار و قلم برای دولت و ملت چه ضرری حاصل تواند شد که زبان گویندگان را بسته و خامه نویسندگان شکسته اند؟"  نویسنده در ادامه، شرح مختصر دیدار خود از وطن را میدهد: "همه چیز هست، چیزی که نیست قانون است. نظم ندارد. از اینرو، وظیفه احدی از حاکم و محکوم، رعیت و صاحب منصب معلوم نیست، و بدین سبب مکتب ندارد، مالیات ندارد، رشوت دارد، استبداد دارد، اجحاف دارد، شهرها خراب مانده، صحراها لم یزرع مانده، آب ها گندیده، گدایان وزیر گشته، وزیران گدا شده، کار در دست غیراهلش افتاده، ..."

خلاصه آنکه، نظم و قانون در غرب ادامه منطقی همان "حکومت مطلوب" افلاطون است که به توسعه قوای روحی و جسمی تأکید فراوان داشته.  میگوید برای حکومت باید نخبه ها انتخاب شوند و نه مردمی که دائماً بدنبال ثروت اند بلکه حکام باید خردمند و خرسند به زندگی ساده باشند.  تعلیمات ابتدایی باید در کودکی صورت گیرد ولی نه با اجبار! اما آنچه او پیش بینی نمیکرد دشمنی آتی ارباب دیانت با زندگی توأم با خرد بود که تمدن را با وقفه ای هزار و چند صد ساله روبرو کرد.

  • مرتضی قریب