فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۶۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دین» ثبت شده است

۱۱
تیر

سرچشمه آموزه های نادرست

    شگفت آور و باورنکردنیست که در نظامی دینی که دروغگوئی شرعاً مترادف است با دشمنی با خدا (محاربه)، سردمداران آن چگونه براحتی و بدون کوچکترین دغدغه دروغ میگویند!  و عجیب تر اینکه کسی هم آنرا به رویشان نیاورده گوشزد نمیکند!  زیرا گوشزد کننده میداند که خود متهم به محاربه با خدا شده عاقبت بدی خواهد یافت!  پس بطور طبیعی جامعه نیز مجبور است بپذیرد که قاعده همین است و باید با نظم جعلی نظام هماهنگ شود.  این پارادوکس چگونه قابل تفسیر است؟  تنها توجیه منطقی این است که در چنین نظام هائی دین جز ابزاری بیش نیست.  ابزار برای چه؟  برای اجرای منویات یک سیستم تئوکراتیک استبدادی ولی در پوشش دین.  هر توجیه دیگری جز این، جز زیرپا گذاشتن منطق نیست.  البته با بمیان آوردن عبارت "مصلحت" سعی کرده و میکنند که پارادوکس مزبور را بیراه نشان دهند.  که این نیز کمکی نمیکند چه اگر چنین باشد دیگر سنگ روی سنگ بند نخواهد شد و کل اصول دین شایستگی اصل بودن را از دست داده بنام مصلحت، دیگر اصلی وجود نخواهد داشت.  مثل آن است بگوئیم اگر مصلحت ایجاب کند، دو خط موازی در هندسه اقلیدسی یکدیگر را قطع میکنند!   لذا اگر عقل و منطق در کار باشد همین یک نمونه کافیست تا تکلیف روشن شود.

    اما اینکه سرچشمه همه نابسامانی ها به "ایدئولوژی" منتسب شد منظور مخالفت مطلق با ایدئولوژی نبوده و نیست.  مادام که ایدئولوژی در حوزه شخصی و یا در بحث های فلسفی باشد خیلی هم شیرین و بسا تسلی بخش است.  منتها اشکال کار آنجاست که اگر مقوله مزبور به حوزه عمومی در حاکمیت و سیاست کشیده شود خطرناک است.  چه خطری؟  این خطر که ایدئولوژی بسادگی میتواند محملی شود برای سوءاستفاده در پیشبرد مقاصد نظام های تمامیت خواه که نتایج عملی آن امروزه بروشنی دیده میشود.  در داستان رمزارز "دکتر روژا" دیده شد که برخلاف وعده و وعید های مادّی، وعده های ایدئولوژیک دینی موکول به ابدیت و موعد تحویل جایزه در لازمان و لامکان است.  لذا با تحریک احساسات دینی بویژه اگر با طمع همراه گردد، میتوان فرد را متقاعد کرد با طیب خاطر نقد خود را در ازای وعده موهوم تقدیم کلاهبرداران کند.

    شگفتی دیگر ریاکاری بی حد و مرز نظام در همه امور جاریست.  بطوریکه امروز وقتی قافیه تنگ شده میبینیم که در عین دشمنی با ایران و نمادهای ملی، ناگهان در تبلیغات نظام "امت" موقتاً جای خود را به "ملت" داده است.  ناگهان ملت عزیز شده برای آن نوحه سرایی میکنند.  اکنون که کار سخت شده به هویت ایرانی میآویزند بلکه خود را طرفدار ملت وانمود سازند.  در یک کلام، این دو عنصر دروغ و ریا چیزی جز میوه تلخ شجره خبیثه در حاکمیت نیست! ابوشکور گفته: درختی که تلخش بُوَد گوهرا/ اگر چرب و شیرین دهی مرورا/ همان میوه تلخت آرد پدید/ ازو چرب و شیرین نخواهی مزید.

   وضع حال کشور دستکمی از اوضاع قاجار، بلکه بدتر از آن، ندارد.  یک جوان پاک طینت بنام ابراهیم بیک پس از سالها دوری از وطن با دیدن اوضاع اواخر دوره ناصری در سیاحتنامه خود چنین مینویسد: " .. در این مملکت چه خبر است، هرج و مرج تا چه پایه بالا رفته، حقوق ملت تا چه درجه پایمال است، غفلت و عدم اقتدار حکومت به کجا رسیده، علمای امت که حافظان شریعتند از جاده استقامت تا چه مسافت دور افتاده اند.  .. همه کس اوضاع را هر روز میبینند و بدان وضع الفت گرفته اند و در انظار هم بس که آفتابی است دیگر اهمیتی ندارد.   در هر مورد لفظ منحوس (به من چه) گفته میگذرند.  یا میگویند (ای بابا دنیا پنج روز است باید فکر آخرت نمود) از عقلایشان هم بپرسی میگویند (فردا را کسی ندیده است)". در جای دیگری میگوید: " امثال همین سخنان است که کشور بزرگی را خراب کرد و یک ملت قدیم و قویم را از پای در انداخت، مردم را از تحصیل معاش باز داشت و جهل را در مملکت مطلق العنان نمود!".   چاره را در بازگشت به خود میداند و اینکه آنقدر باید گفت تا مردم بتدریج به ترک ناملایمات اقدام نمایند که: " حالا وقت آنست شعرا و سخن سنجان ملت، که تاکنون عمرشان را به تمدیح و توصیف جبابره صرف مینمودند، دیگر از حب وطن و آیین وطن پرستی چامه ها سرایند و چکامه ها آرایند.  چنانکه مدتی برای مصایب گریه میکردیم یک چندی نیز مرثیه وطن بخوانیم و بدان گریه کنیم، چه در صورتی که وطن نباشد به اجرای هیچ آیینی ما را رخصت نمیدهند (یعنی اول وطن!).  چنانکه سالها از وطن پرستان مذمت گفته اند، یک چندی نیز کردار خائنان را به نظم و نثر نکوهش کنند. چندین سال است که برای خلاصی خودمان از آتش دوزخ به تضرع و زاری دعا میکنیم. چندی هم برای رهایی خودمان از ظلم و جور و نیل به عدل و انصاف دعا نمائیم...".

خلاصه آنکه، باید تاریخ گذشته را هرچه بیشتر خواند تا سرچشمه آموزه های نادرست را به وضوح هرچه بیشتر دریابیم.

  • مرتضی قریب
۰۷
تیر

چرا راه بازگشت از ایدئولوژی تنگ است؟

    در مطالب پیشین، بویژه مطلب قبلی، دیدیم که چگونه و با چه سهولت میتوان مردم را فریب داد.  این سهولت بستگی دارد باینکه فریبکار چقدر چرب دست باشد و نیز مخاطبان چقدر سطحی و آماده پذیرش هر گفته ای باشند.  با اینکه قاعده کلی نیست اما در جوامعی با سطح بالای سواد عمومی فریبکاری مشکل تر میشود.  داستان "دکتر روژا" به روشنی نشان داد که مردمی که در زمینه ای خاص سرمایه گذاری کرده باشند چگونه میتوانند تبدیل به هواداران متعصبی شوند که چشم و گوش را روی همه حقایقی که بنفعشان هم هست میبندند! اما اکنون منظور ما فریب در سطح ملت هاست که بسی فاجعه بارتر است.  نمونه حاضر را از پایان غم انگیز آلمان نازی و آنچه در خلال دادگاه نورنبرگ بر سران نازی گذشت میآوریم.

    گفته های هرمان گورینگ از آن میان آموزنده تر است.  در گفتگو با یکی از خبرنگاران که از چرائی جنگ از او پرسیده بود چنین گفت: "مردم هیچکدام جنگ نمیخواهند.  چرا فلان مزرعه دار باید جان خود را در جنگ بخطر بیاندازد، در حالی که بهترین گزینه او طبعاً اینست که همچنان در مزرعه خود مشغول باشد.  بنابراین مردم عادی جنگ نمیخواهند.  نه مردم اینجا در آلمان و نه مردم روسیه، و نه انگلیس و نه آمریکا هیچکدام طالب جنگ نیستند.  فرقی هم نمیکند که سیستم آنها فاشیستی یا دیکتاتوریِ کمونیستی و یا دموکراسی پارلمانی باشد".  به او خاطر نشان میکنند که در ایالات متحده فقط کنگره هست که میتواند اعلان جنگ کند!  در جواب میگوید: " بازهم فرقی نمیکند، بطور علنی یا غیر علنی مردم را همیشه میتوان به خواست رهبران آورد.  این کاریست بسیار آسان، فقط کافیست به آنها بگوئید دشمن حمله کرده و باید صلح طلبان را محکوم کنید که میهن پرست نیستند و بهوش باشید که کشور در خطر است.  هر کشوری به همین صورت عمل میکند".

  عبارات ایشان بچشم ما بسیار آشناست.  نزدیک نیم قرن است که واژه "دشمن" از زبان حاکمیت نمیافتد و جزء لایتجزای تبلیغات نظام است.  گو اینکه آن تأثیر اولیه را ندارد.  واقعاً کار دشمن چیست؟ کشتن مردم بیگناه؟ منصفانه باید پرسید تعداد کشته های دشمن خارجی بیشتر بوده یا دشمن داخلی؟  در آلمان نازی وزیر تبلیغات معتقد بود دروغ هرچه بزرگتر باشد باورپذیرتر است.  این نیز بگوش ما با دروغ های شاخدار آشناست بطوریکه شکست را پیروزی قلمداد کرده بهم تبریک میگویند!  میگویند در یکی از جنگها، نادرشاه بطور مقطعی از عثمانی شکست میخورد.  به منشی دستور میدهد طی نامه از ایالات نیروی کمکی بخواهد.  منشی ضمن درج خواسته او مینویسد چشم زخم کوچکی به سپاه نادر وارد شده است.  که فوراً نادر به او میگوید مردک چرا دروغ میگویی؟ ما شکست خوردیم.  اتفاقاً این روحیه صداقت باعث شد اندکی بعد پیروز شود.  دروغ و ریا هرجا و هر زمان موجب شکست و نکبت است.  بویژه با بودن ایدئولوژی دینی در حاکمیت حقایق بنفع خودش قلب میشود.  در چنین نظام هائی اخلاق کمرنگ میشود زیرا مردم به رفتار سردمداران نگاه میکنند.  شهادت فیض است اما برای دیگران!  ملی گرائی کفر است مگر آنجا که مصلحت ایجاب کند.  جوانگرائی در امور اجرائی مستحسن است مگر منظور از جوانی از سن 80 به بالا باشد!  مینویسند نود درصد مردم موافق ساخت بمب اتمی هستند!  اگر چنین است چرا آنرا رسماً به آرای عمومی نمیگذارند؟  همان رفراندومی که برای حل مشکل سایر کشورها توصیه میکنند!

    همانطور که حدس میزنید سر منشاء همه این نابسامانی ها به ایدئولوژی مربوط میشود که بارها درباره آن بحث مبسوط شده است.  ایدئولوژی به تنهائی زیان خود را داراست که با عقلانیت در ستیز است.  ولی اینبار ورود آن به حاکمیت و یکی شدن شیخ و شحنه هرآنچه هم دشمن خارجی نمیتوانست صدمه زند این معجون یگانه توانست.  این سیستم خود بتنهائی باندازه یکصد دشمن خارجی مؤثر بوده که یکتنه توانست به محیط زیست، به آبهای زیر زمینی، به دریاچه ها و تالاب ها و حتی دو قلمرو آبی بزرگ شمال و جنوب و آبزیان آن و هدر دادن حوزه های گاز طبیعی و فرسوده کردن چاه های نفت و نابودی اقتصاد ملی و فرار سرمایه های انسانی کارآمد و خلاصه هر آنچه از دستش ساخته بود زیان وارد کرد.  برای توجیه شکست های خود، افراد کوچه و خیابان را به اتهام جاسوسی بازداشت میکند حال آنکه مخبرین اصلی در رأس هستند.  چرا که در نظام ایدئولوژیک ظاهر فرد و تظاهر به وفاداری اصل است و نه تخصص و حقیقت او.  لذا هر عامل نفوذی براحتی با زبان و ظاهری که مقبول نظام باشد وارد شده فعال مایشاء میشود.

خلاصه آنکه، مادام که ایدئولوژی مبنای حاکمیت سیاسی باشد، امیدی به رستگاری نخواهد بود.  خاورمیانه  زمانی آزاد میشود که حجاب ایدئولوژی از سرش برداشته شود.  ابتدا از سر حاکمیت سیاسی و سپس بتدریج با روشنگری، از اذهان فریب خورده مردم پاک شود!  اولی نسبتاً ساده ولی دومی دارای مسیری تنگ و طولانی است.  دوای تلخ آن "آگاهی" است.

  • مرتضی قریب
۲۲
خرداد

ایدئولوژی و مصداق ها

   وقتی شرح و تفصیل موضوعات با مصداق همراه باشد به درک بهتری از موضوع میانجامد.  ارائه مثال از آنچه در دور و بر ما میگذرد راه مناسبی است.  میگویند مردم نسبت به حفظ اماکن تاریخی بی توجه اند و بسا خود عامل اصلی برای تخریب این ابنیه هستند.  نمونه آن قلعه دختر کرمان کهن ترین قلعه تاریخی پیش از اسلام ایران که حریم آن به دپوی ضایعات و عرصه هم به تکیه مذهبی تبدیل شده است!  دشمنی با آثار باقیمانده پیش از اسلام بسیار شدید است توگوئی قانونی نانوشته برای محو این آثار وجود دارد.  در این راستا حتی به مساجد قدیمی نیز رحم نکرده و کاشی های ارزشمند را بقصد فروش از بدنه کنده و برده اند.  با بی توجهی دولت های گذشته و حال طبعاً بعد مدتی جز خشت و گل چیزی باقی نمیماند.  همین روحیه نسبت به محیط زیست نیز وجود دارد و بنظر میرسد مردم در تخریب آن مقصرند.  حتی حیات وحش در امان نبوده و چند روز پیش به گناه حفاظت از محیط زیست، محیط بان زحمتکش دیگری علاوه بر آن 150 نفر قبلی که طی 47 سال گذشته هدف تیر صیادانِ پشتگرم به نظام قرار گرفته بودند کشته شد.  آیا در اینها و بسیاری نابسامانی های مشابه واقعاً مردم مقصرند؟   خیر!  بنظر میرسد مقصر اصلی و موتور محرکه پشت اکثر این دشمنی ها "ایدئولوژی" باشد! 

    این ایدئولوژی است که باعث این سطح از خشونت نسبت به حیوانات بیگناه بویژه این روزها نسبت به سگ شده است.  گویا حکمی آسمانی وجود دارد که میگوید در سطح زمین بگردید و از چرنده و پرنده هرچه را خواستید بکشید حتی برای لذت.  این ایدئولوژی است که باعث قتل های باصطلاح ناموسی شده زن ستیزی را رواج داده است.  راستی چه شده که تیم ملی کشور بجای کسب آبرو در صحنه بین المللی باعث رسوائی و سرافکندگی شود.  این سیاهه همچنان ادامه دارد.

    پشت همه این نابسامانی ها آموزشِ ایدئولوژی حاکم وجود دارد.   آموزش هائی که که از بدو تولد روح و روان فرد فرد جامعه را هدف گرفته است.  مقصر اصلی این رسوائی ورزشی، ایدئولوژی حاکم است که از بدو کودکی نگاه انحرافی به زن را تعلیم داده است.  زن بی حجاب را شکار آماده و شرعی برای خود قلمداد کنند.  لذا به محض ورود به مقصد اولین بانوئی را که در هتل دیدند شکار حلال یافتند.  آموزش هائی که هر خلافی در دیار کفر را مباح میداند!  اما نمیدانند در دیار کفر قانون حاکم است و تجاوز جرم محسوب میشود حتی به زنان آنچنانی.  اگر دو نفر معصومانه حشر و نشر داشته باشند ندید حکم به فساد میدهند.  اما اگر دستگاه دیانت واسطه امر باشد صد بدتر از آنهم مباح و بلکه ثواب دنیا و آخرت دارد!  خانه های معروف به عفاف اگر در گذشته فساد بود برای این بود که زیر نظر حضرات نبود، مهم اینست که از طریق ما و با مجوز آسمان صورت گیرد!  رابطه آزاد دو انسان هرقدر هم شرافتمندانه باشد از نظر ایشان باعث وهن است فقط بخاطر آنکه ارباب دیانت تجویز نکرده اند.  خود بخود کلمه "آزادی" را مترادف ولنگاری تعریف کرده اند و لذا انسان آزادِ شرافتمند جائی در این عرصه ندارد.  و این معنا را عمیقاً وارد فرهنگ مردم کرده اند.  بطوریکه سگ آزاد در طبیعت را سگ ولگرد مینامند.  و این معنی را تسری داده هر مقوله آزادی را با عبارات حقیرانه مترادف ساخته اند.  عوارض این بدآموزیها مانند حوادثی است که در خیابان برای دختران و بانوان بوجود آورده و آخرین مورد آن جسدش اخیراً پیدا شده.  شواهد نشان ازآن دارد که قاتل از خودی هاست!  و عاقبت دادگاه های فرمایشی مربوطه نیز پیشاپیش روشن است.  "نقطه" در هندسه اقلیدسی بدون بُعد است اما فردی را بخاطر یک بی همه چیزی به 12 سال زندان محکوم کرده اند!  معهذا چیزی معادل چندصد تریلیون تومان خلاف یکی از این خودی ها طبعاً ابعادی ندارد و تبعات مالی آن از جیب مردم پرداخت میشود. 

    بعنوان نمونه از طرز فکر این طایفه، بد نیست بخشی از رساله "تذکره الغافل و ارشاد الجاهل" در مخالفت با آزادی خواهی و آزادی خواهان صدر مشروطه را بیان کنیم.  میگوید "قوام اسلام به عبودیت است نه به آزادی... لاجرم بنای احکام قرآن بر اختلاف حقوق اصناف بنی نوع انسان است.. و بنای قرآن بر آزاد نبودن قلم و لسان است" و در باب مجلس و مجلسیان میگوید "..تمام فسقه و اراذل و اوباش خواهان بساط این مجلس گردیده اند.. میخواهند بر حسب مقتضای عصر قوانین طبیعیین را آنهم به عقل ناقصه خود در ایران جاری کنند و اطفال را طبیعی تربیت نمایند".  تعجب آور نیست که ادامه و استمرار این نگرش تا به امروز مصدر همه آسیب هائی بوده و هست که فقط بخش کوچکی از آن در بالا قابل ذکر بود. 

خلاصه آنکه، این میخی که بضرب ایدئولوژی در اذهان فروکرده اند اگر با انبوه حقایق بیرون نیاید، بیرون کشیدنش چه بسا نیازمند کمک از ایدئولوژی باشد!  با کمک اندک دانایانی چه بسا از همان تبار که همچنان مُهر خاموشی بر لب زده اند!  

 

  • مرتضی قریب
۱۳
خرداد

متافیزیک در عصر جدید

    یک نظام ایدئولوژیک دینی سعی میکند همه امور را حول محور ایدئولوژی هدایت کند چه در غیر اینصورت رشته امورش گسیخته میشود.  هنر و فرهنگ نیز از جمله این امور است.  چیزی که این ایام مردم را شگفت زده کرده شبیه ساز جهنم در یکی از شهرستانها است که در واکنش، بسیاری نظر داده اند وقتی زندگی را برای مردم جهنم ساخته اند چه نیازی به نمونه بدلی دارد؟  سالها پیش فیلمی بنام "شب نشینی در جهنم" به موضوع یک بازاری بی انصاف بنام حاجی جبار پرداخته بود که در خواب با عقوبت حقه بازی های خود در جهنم روبرو میشد بلکه پندی باشد برای مخاطبین.  اما مگر آنان که باید درس بگیرند اعتناء میکنند؟  باری، همه این تشبثات به ایدئولوژی دینی همه و همه به سرچشمه اصلی آن باز میگردد که همانا "متافیزیک" (مابعدالطبیعه) است.  اگر کلید واژه "ایدئولوژی" در این وبگاه دنبال شود بیش از 70 عنوانِ مرتبط را خواهید یافت که از زوایای مختلف بدان پرداخته است.  با اینحال باز هم کم است زیرا ریشه مشکلات همانجا است.  در یکی از همین مطالب پیشین تحت عنوان "رسم زمانه" مشروحاً بدان پرداخته ایم و اینجا فقط بخش کوتاهی از آنرا بعنوان مقدمه بازنشر میکنیم:

"... حال میخواهیم ببینیم، فلسفه و فیلسوف در این زمینه چه دارد بگوید.  چنانچه نیک بنگریم، سرچشمه مشکل خود را در طلوع فلسفه خواهیم یافت آنجا که دو مکتب مهم موسوم به "اصالت مادّه" و "اصالت ایده" شکل گرفت.  مشهورترین بانیان اولی، دموکریتوس و اپیکور بوده و بانی مکتب دومی افلاطون بوده است.  مکتب اولی بعدها مشهور شد به رئالیسم و گاهی ماتریالیسم (با ماتریالیسم مارکس اشتباه نشود!) و دومی به ایده آلیسم.  اولی حول و حوش اصالت مادّه است و اینکه عالم وجود چیزی جز مادّه نیست و گفتگو از وجود، بدون مادّه بی معناست.  در مقابل، افلاطون به وجود چیزهائی غیر مادّی بنام "ایده" ها (= صُوَر = مُثُل) معتقد بود و اینکه آنها موجودات حقیقی و ابدی در عالم معنا (عالم مثالی) بوده و دنیای مادّی جز رونوشتی کم دوام از آنها نیست.  عمده مباحثات فلسفه و مجادلات بین فلاسفه ادامه همین دو خط فکری از ابتدا تاکنون بوده است.  اکنون ببینیم کدام راست میگوید و مشکل ما چه ربطی به دعوای آنها دارد؟

    در مطالب پیشین (نقش استدلال در علم و مذهب) نشان دادیم که چگونه مشاهده آسمان شب توسط نیاکان ما در آن شبهای دراز بهت و تکریمی را ایجاد کرده او را بفکر وامیداشت.  فرزانگان در طی قرون و اعصار باین نتیجه رسیدند که ذوات آسمانی نامیرا و ابدی هستند و آنچه میرا و ناپایدار است همانا موجودات زمینی هستند.  نتیجه گیری عجیبی نیست چه همین امروز از یک روستائی ساده دل در منطقه ای دور افتاده سوأل کنید احتمالاً همین پاسخ را میشنوید.  از اینجا بود که "آسمانی" در مقابل "زمینی" قرار گرفت.  طبعاً آنچه آسمانی و ابدی هست قدسی نیز هست و لابد از جنسی متفاوت با موجود مادّی زمینی باید باشد.  ترس از عوامل سرسخت طبیعی، بویژه ترس از مرگ و عواقب ناشناخته پس از آن موجب تقویت این فکر گردید تا دستها را رو به آسمان بالا برده و با اهدای قربانی و نذورات، سلامتی دنیوی و رستگاری اُخروی خود را مطالبه نماید.  طبعاً نیایشگاه های خود را بر بلندی ها میساخت تا هرچه بیشتر به آسمان قدسی نزدیک باشد.  گیاهان خوشبو یا بخشی از گوشت قربانی را بر آتش میریخت تا دود آن به بالا رفته بلکه به برآورنده نیاز برسد.  تا اینجا همه چیز عادی و طبیعی است و ایرادی بر این ذهنیت نتوان گرفت.

   در این مرحله دو واقعیت مهم وجود دارد که پیش از هر چیز باید پذیرفته شود زیرا بدون آنها هیچ نتیجه ای حاصل نمیشود.  و آن عبارت از قبول علم زمانه و دوم پذیرش تکامل علم و افزایش معرفت بشری است.  واقعیت اینست که رفتارهای شخصی و اجتماعی انسان تابع علم، یا رسم زمانه است و مهمتر اینکه با پیشرفت علم و افزایش آگاهی، رفتارها نیز دگرگون شده و میشود.  یعنی مثلاً وقتی میکروب کشف شد و بعنوان عامل بیماری زا معرفی گردید، بهداشت عمومی نیز متحول شد.  یا ستارگانی که نامیرا و قدسی پنداشته میشدند امروز میرا و خاکی هستند.  یا وقتی وسایل جدید نقلیه اختراع شد، درشکه و اسب و استر بکناری رفت.  اینها واقعیات غیر قابل انکار است که همگان اذعان دارند مگر گروهی خاص که عناد ورزیده در حرف قبول ندارند.

   ضمناً موضوع دیگری که ایده آلیسم را برحق نشان میداد همانا چیز عجیبی بود که در مغز انسان میگذشت.  که البته امروز میدانیم مختص انسان نیست و جانوران را نیز شامل میشود.  این چیز عجیب، هوش و آگاهی بود که مثل سایر چیزها ملموس نبود و عجیبتر که بعد مرگ ناپدید میشد.  بهرحال این چیز نامتعارف از نوع همان مادّه ای که جسم را تشکیل میداد نمیتوانست باشد و روح یا نفس نامیده شد.  این موضوع مدتهای مدید مورد بحث و مناقشه بین فلاسفه و ارباب ادیان قرار گرفت.  این چیز عجیب چون مادّه نمیتوانست باشد پس لاجرم در طبقه بندی قدسیات (غیر مادی) قرار گرفته به عالم معنا که در آسمانهاست منسوب شد.  این تعریف، موجبات خرسندی انسان را هم فراهم آورد که تکلیف سرنوشت بعد مرگ خود را مشخص دید.  تأکید میشود که این موضوعی بسیار قدیمی و به قرنها پیش از فلاسفه یونان بازمیگردد.  کتاب مردگان مصر باستان حکایت گر سفر پس از مرگ با شرح جزئیات است که بسیار دلکش و شاعرانه است.

   موضوع عقل، نفس، و روح قرنها فلسفه را درگیر خود کرده و حکمای عالیقدری چون کانت عمری را صرف شناخت حقیقت آن کردند.  چیزی که امروزه شاهدیم این است که فلاسفه کلاسیک هنوز بر سر عقاید ارسطو و افلاطون و بعدی ها مثل دکارت و کانت و هگل و امثالهم بحث کرده هیچ به آنچه نتایج علم است توجه ندارند.  توگوئی عده ای بیکار در آزمایشگاه ها نشسته کار خود میکنند و ما نیز اینسو نشسته پنبه خود میریسیم!  مگر مقصد اصلی فلسفه نیل به حقیقت نیست؟  نه تنها فلسفه بلکه مقصود  همه مکاتب و نحله ها بایست وصول به حقیقت باشد. در ساحت حرف البته همه همین را ادعا میکنند ولی در حوزه عمل است که باید دید چگونه رفتار میکنند. باری، در قرن بیستم، بویژه از نیمه دوم آن بدینسو، اکتشافات مهمی درباره عملکرد مغز و موضوع شناخت صورت گرفته که به هیچ وجه نمیتوان بدان بی اعتناء بود.  خلاصه آن، همانگونه که قبلاً عرض شد (نگاهی نو به ماوراءالطبیعه)، اینست که عقل = ذهن = نفس = روح همگی یک چیزند و هیچ ربطی به دنیای ماوراء نداشته بلکه وابسته به مادّه و دنیای جسمانی اند.  جزئیات را باید در ژورنالهای تخصصی پی گرفت اما به بیان ساده، عوارض خارجی از طریق هر یک از حواس پنجگانه به پالس های الکتریکی تبدیل و پس از درک در مغز ادراک میشود.  یا به زبان کانت در قالب هائی که مغز آشناست ریخته میشود.  عملکرد مغز نیز با همه پیچیدگی هایش مشابه رایانه های امروزیست که هم حافظه دارد و هم قابلیت تجزیه و تحلیل.  در زمان فیلسوفان یاد شده این درجه از معرفت موجود نبود که اگر بود، دکارت عزیز ما اینگونه دچار ابهام نمیشد.  تأکید میکنیم که آنچه حکمای ماضی گفته اند همه در سایه معرفت زمان خود بوده و همه قابل احترام و از نظر تاریخی ارزشمند اند.  که اگر امروز بدنیا برمیگشتند، قطعاً عقاید دیگری میداشتند.  پس نظرات ما نه اینست که از آنها بیشتر میفهمیم بلکه اینست که بر سطح بالاتری از علم زمانه دسترسی داریم.  لذا این ما هستیم که باید از کیش شخصیت دست برداشته و در سایه دانش زمان تحقیق و اظهارنظر کنیم. زهی سعادت آیندگان که درک دقیق تری نسبت به ما راجع به موضوعات خواهند داشت.

   در بررسی روش علمی دیدیم (جمعبندی عقاید گذشته و ارائه نگرش جدید) باعتبار اینکه ابزار شناخت عالم چیست دو مکتب "اصالت تجربه" و "اصالت عقل" در مقابل یکدیگر ایستاده اند.  دیدیم که بدون مشاهده و تجربه امکان شناخت وجود ندارد و روش "علم" تلفیق هردو مکتب است.  لازم به توضیح است که "عقلی" که در اصالت عقل آمده منظور ذهن است و نه آن عقل سلیم رایج در علم.  از سوی دیگر در پاسخ باینکه حقیقت عالم چیست دو مکتب فکری "اصالت واقع" یا رئالیسم و "اصالت تصور" یا ایده آلیسم نیز در دوسوی طیف قرار دارند.  همانگونه که در پاراگراف سوم گفتیم، سوأل اساسی فلاسفه حول این محور بوده که حقیقت جهان ما آیا مادّه بتنهائی است یا اینکه ایده ها (در بستر تعریفی که افلاطون کرد) اصل بوده مقدم بر اشیاء هستند.  ایده آلیست ها معتقدند که ذهن و روح آدمی چیزیست وراء مادّه و بعلاوه آنچه حقیقت اصیل است ذوات غیرمادّی اند که مادّه سایه آنست. کانت و برخی معتقدند که عقل نظری ما فقط به عوارض دسترسی داشته از فهم موجودات فی نفسه (خواه معقول خواه مادّی) عاجزاست ولی وجود مادّه لزوماً رد نمیشود.  ادیان، بویژه ادیان توحیدی، واضحاً متأثر از مکتب ایده آلیسم هستند.  تندترین وجه این فلسفه میگوید که اصلاً مادّه ای در کار نیست و هرچه هست تصورات است.  در اثبات آن میگویند که هرآنچه ما بظاهر از عوارض جهان خارج دریافت کرده و معرفت محسوب میکنیم همگی از طریق حواس بوده و در نهایت امر بصورت تصوراتی در مغز خانه میکنند.  ما هیچ راهی مطلقاً برای درک ذوات حقیقی بیرون ذهن یعنی موجوداتی که هستند یا احتمالاً هستند نداریم.  هرچه هست حواس است و نهایتاً تصورات داخل ذهن.  ظاهراً استدلالیست قوی و متین. ..."  توصیه میکنیم متن کامل در "رسم زمانه" مطالعه شود.

   متاسفانه تصور غلطی در فرهنگ ما رایج شده که هرچه را منطقی و مستدل باشد به فرهنگ غرب منسوب کرده و عده ای که خود را پاسدار فرهنگ دینی مینمایانند بدین بهانه با موضوعات منطقی دشمنی کرده مردم را از شنیدن چیزی جز آنچه خود مُبلغ آنند برحذر میدارند.  چرا؟ زیرا خود چیزی قابل دفاع در چنته ندارند و نمیخواهند مشتریان بازار خود را از دست بدهند.  خوب مگر سایر مکاتب نیز همین رویه را دنبال نمیکنند؟  خیر! در روش مستدل علمی اولاً ادعای دانستن همه چیز نیست و دوم اینکه اگر چیزی مشخص شود که اشتباه بوده در پذیرش آن تردید نمیشود.  در علم اگر چیزی درست باشد صرفنظر از گوینده و آئین و مرام او صحیح است و تا خلاف آن ثابت نشده باشد همان است.  خوب مگر دیگران روش دیگری دارند؟  بله.  در متافیزیک، که مبنای ایدئولوژی دینی است، صحت و سقم موضوعات قرار نیست با واقعیات مقابله و سنجش شود و لذا برله هر مدعائی میتوان بدلخواه برهانی ارائه کرد و همزمان همان برهان را هم میتوان برعلیه آن اقامه کرد!  زیرا آنچه مستند قرار میگیرد منقولات و ذهنیات است که لزوماً تأیید تجربی با خود ندارد.  لذا زمانی که متافیزیک مبنای دعاوی ایدئولوژیک باشد، چون امور بر مبنای حرف است خود بخود، خواسته یا ناخواسته، دروغ هم وارد صحنه میشود.

   مادام که متافیزیک در حوزه خودش باشد مکتبی است برای ورزش ذهن و محترم ولی به محض دخالت در دنیای واقعی مصیبت آغاز میگردد.  لذا اصولاً مخالفتی با متافیزیک یا ایدئولوژی، از هرقسم آن، نیست بلکه مطلب همانست که گفته شد.  حال سوأل میشود با اینکه مبانی متافیزیک بر آب است پس اینهمه اشتیاق مردم از کجاست؟  پاسخ برمیگردد به دوگانگی مادّه و روح که بسیار پیش از ظهور ادیان رسمی ذهن بشر را تسخیر کرده بود.  بشر از یک سو خود را مستثناء از سایر حیوانات میپنداشت و لذا برای خود حساب دیگری قائل بود.  از سوی دیگر در وقت مرگ و فقدان آگاهی تنها تفاوت بین انسان زنده و بدن مرده را در "تنفس" میدید.  پس منطقاً آنچه بدن میت را ترک کرده هوا (= نَفَس = پنوما = فانتوم = ..) یا سیالی بسیار لطیف میباشد که ملموس نیست و بنظر نمیرسد از جنس مادّه رایج باشد.  از اینجا مفهوم "روح" (مشتق از ریح بمعنای باد) بوجود آمد که هویت فرد را میسازد و آگاهی فردی از آن ناشی میشود.   بی سبب نبوده از قدیم پس از عطسه به شخص "عافیت باشد" میگفتند مبادا روح از بدن او بیرون پریده باشد!  پس حاصل مرگ این است که روح نابود شدنی نیست بلکه به جای دیگری پرواز کرده.  کجا؟  طبعاً به آسمان قدسی رفته که آنهم نباید مادّی باشد!  و این موجب خرسندی او شد  که تکلیف سرنوشت بعد مرگ خویش را روشن دید.  تأکید میشود این مفاهیم هیچ ربطی به ادیان متأخر نداشته نهفته در بطن تاریخ است و امروزه در پرتو دانش همه متحول شده است. دانش امروز به روشنی در این فیلم های مستند نشان داده که خیلی از حیوانات نیز در دیدن مرگ اعضای خانواده دچار احساسات شده مرگ برای آنها مفهوم است و ضمناً دارای درجاتی از هوش و استعداد استفاده از ابزار هستند و نوع انسان فقط در انتهای این طیف قرار گرفته است.  منتها هنوز به حکمای کهن چسبیده ایم حاضر نیستیم "علم زمانه" و دستآوردهای دانش را پذیرا باشیم و همچنان بزرگترین معمای جهان را "مرگ" میدانیم حال آنکه در عصر ما بزرگترین راز، "حیات" است! 

   ای کاش موضوعات در همین حد باقی میبود.  ترس انسان از مرگ و سرنوشت او پس از مرگ از قدیم الایام باعث ظهور مکاتبی شد که کاهنان از این وحشت استقبال کرده آنرا دستمایه آئین و مناسکی قرار دادند.  تا اینجا هم هیچ ایرادی وارد نیست.  اما مشکل از زمانی آغاز شد که آئین ها و مناسک با ثروت و قدرت عجین شد.  و چون ثروت و قدرت مرزی برای خود قائل نیست، تجارتی بزرگ حول محور ادیان از گذشته تا به امروز شکل گرفت.  برای افزایش ثروت باید اشتیاق به جاودانگی را دامن زد و این شاید نقطه شروعی شد برای دروغ و ریا و تولید خرافات.  با اینکه مبادی اولیه متافیزیک معصومانه و بر درک حسی اولیه انسان از طبیعت استوار بود، معهذا با ترکیب با ایدئولوژی دینی و مداخله در دنیای واقعیات، خود تبدیل به مشکلی جدید شد.  دنیای غین و دنیای عین حکم آتش و پنبه را دارد که باید از هم جدا نگاهداشته شود همچنانکه جوامعی که بدین کار توفیق یافتند روی آرامش یافتند. 

خلاصه آنکه، اندیشیدن مهم است اما هر اندیشه ای قرین حقیقت نیست مگر به محک تجربه آزموده شده باشد.  بطور خلاصه مشکل اصلی جامعه آمیختگی دنیای عین با دنیای غین یعنی عالم متافیزیک و توالی آن در ثروت و قدرت است.  بعنوان مثال، ما معرفت جدید در باب ساختار جهان را پذیرفته و ساختار اتمی را جایگزین عقاید کهنه مثل عناصر اربعه میکنیم.  در این باب همه اتفاق نظر دارند.  منتها آنجا که پای شگفتی های مغز انسان است به انبوه دستآورد های علم پزشکی یکسره بی اعتناء بوده همچنان به آرای فرسوده متافیزیک میآویزیم!  چرا؟ چون مشوق این بخش اخیر طایفه ای هستند که از استمرار آموزه های خود و ترویج آن سود کلان برده از نگرانی ما در خصوص آینده پس از مرگ حُسن استفاده میبرند.  میگویند مشتاقان متافیزیک جویای اعجاب آن هستند.  برای داوری، کافیست یک نمونه نظر متافیزیک و نظر علم را در خصوص انسان بدانیم: اولی میگوید انسان از عناصر اربعه تشکیل و روح درون او دمیده شده و دومی نه فقط انسان بلکه کل عالم را از جوشش ساده ترین عنصر یعنی هیدروژن میداند.  کدام اعجاب انگیزتر است؟  با این تفاوت که دومی واقعی هم هست!  هیچ دردی بدتر از جهالت نیست و هیچ ظلمی بالاتر از تحمیل جهل و اشاعه آن نیست. 

  • مرتضی قریب
۲۴
ارديبهشت

دنیای عین و دنیای غین

   گویا تأکید مکرر در پیروی از روش های عقلانی در خلال مطالب پیشین این شبهه را ایجاد کرده که با ایدئولوژی و امثال آن مخالفتی وجود دارد و در صدد تخطئه ایم.  در حالیکه اینگونه نیست و بحث حاضر برای روشن کردن این مطلب است.

   میدانیم که دنیای حاضر با همه درشتی و نرمی و پستی و بلندی یک دنیای واقعی است و از آن گریزی نیست.  یعنی چه خوشمان آید و چه بدمان، در جهان واقعیت ها زندگی میکنیم و از این زندگی گزیری نیست مگر اقدام به خودکشی شود.  جهانی را که آکنده از اوهام و خیالات زشت و زیباست به دنیای "غین" موسوم میکنیم تا با جهان ملموس که اصطلاحاً دنیای "عین" نام داده ایم مشتبه نشود.  منظور از دنیای غین دنیای دومی نیست که به شیوه تفکر سنتی، مستقل از دنیای عین بموازات وجود داشته باشد چه سرجمع یک جهان واقعی بیشتر نداریم.  همانطور که سابقاً اشاره شد همه آنچه در ذهن میگذرد اعم از رؤیاها و افکار درهم و برهم یا تفکرات منضبط همه و همه از تجلیات جسم بوده و تا مادّه نباشد این تظاهرات که سنتاً دنیای روحانی و وابسته به روح شمرده میشد وجود مستقل نخواهد داشت.  لذا از دیدگاه علمی، از ابتدای تاریخ تا این لحظه دنیای مستقل دیگری ورای این دنیای مادّی وجود نداشته است.  همینجا ممکنست پرسیده شود چون وجود نداشته از کجا معلوم وجود نخواهد داشت؟  پاسخ اینست که "وجود" باید نشانه هائی، هرچند ضعیف، داشته باشد تا ما را به حضور خود دلالت کند.  وانگهی، اگر بنا بر این نوع استدلال باشد آنگاه در گشوده خواهد شد بر طیف نامحدودی از ممکنات و آنها را واقعی پنداشتن!  لذا مادام که نگاه علمی و عقلانی مطرح باشد، این مجموعه ناملموس را که گاه دنیای مجردات نیز نامیده میشود به دنیای غین موسوم میکنیم.  با این تأکید که لفظ "دنیا" صرفاً اصطلاحی است برای بیان حوزه یا قلمرو و نه استناد به واقعیتی همعرض دنیای مادّی.  برخی از گذشتگان، ماهیت را بجای وجود گرفته اند از آنجمله آنسلم قدیس و استدلال معروفش که تصور میکرد چون ماهیتی مثل بینهایت و امثال آن در ذهن میگذرد پس باید "وجود" داشته باشد حال آنکه ماهیت فقط در صدد تعریف است و هر تعریفی مستلزم وجود خارجی نیست!  درباره این اصطلاحات، قبلاً توضیحات مبسوط داده شده که علاقمندان با کمک کلمات کلیدی مناسب میتوانند هر یک را دنبال کنند.

   اما اینجا منظور از "ایدئولوژی" وجه رایج امروزی آن است که برای بشر و محیط زندگی او بحرانی لاینحل بوجود آورده است.  البته وجه محترم و ناب آن کماکان همانست که نزد فلاسفه در بیان دیدگاه ایشان از جهان بوده آنگونه که در کتب فلسفه مندرج است.  ایدئولوژی چه در وجه شرّ و چه در وجه نیک، مادام که محدود به حوزه فکر و اندیشه باشد مشکلی را پیش نخواهد آورد و ابزار خوبیست برای ورزش ذهن.  منتها مستمسک قرار دادن آن (دنیای غین) برای حل امورات دنیای عین فاجعه آفرین خواهد بود همانطور که راننده در حال چرت زدن و رانندگی تصور کند برفراز قله ها پرواز میکند.

   سرچشمه همه خیالات، خوب و بد، ذهن بشر است.  بخشی از فعالیت آن تحلیلی است که غالباً منجر به نتایج مفید در دنیای عین میشود و بخشی هم مفهومی و نظری است.  این بخش اخیر گاهی بصورت هنر و ادبیات در دنیای عین جلوه میکند که آن نیز موجب تعالی فرهنگ است.  اگر اینطور است پس این نگرانی درباره دنیای غین از چه بابت است؟!  انسان خسته از دنیای مادّی (دنیای عین) برای تجدید قوای نفسانی ناچار است مکرر به دنیای غین پناه برد.  گاهی داستان میخواند، گاهی به سینما میرود، گاهی به سفر، و مهمتر از همه، هرشب میخوابد تا ذهن (روان = روح = نفس) خود را از تنش ها برهاند.  رؤیاهایی که طی خواب میبیند نقشی اساسی در سلامت او بازی میکند.  اما او نمیتواند این رؤیاها را با خود به قلمرو بیداری آورده اجرا کند همانطور که نمیتواند نقش مرد عنکبوتی را که در پرده سینما دیده در کوچه و خیابان بازی کند.  عملاً انسان سالم مرتکب چنین اشتباهاتی نمیشود مگر دچار بیماری روانی و امثال آن باشد که برای حفظ جان خودش و دیگران باید در تیمارستان بستری شود.

    پس آنچه مذموم و خانمانسوز است درهم آمیختن دنیای خیال با دنیای واقعیت هاست.  لابد خوانندگان خواهند گفت اینکه بدیهیست.  ما که دنیای خیال را با دنیای واقعی اشتباه نمیگیریم!  اما آیا واقعاً اینطور است؟  شاید بدون آنکه خود متوجه بوده باشید همواره مرتکب این آمیختگی بوده و هستید.  منتها چون تبعات شدیدی نداشته زنگ خطری را به صدا در نیآورده است.  اما در مقیاسی وسیعتر، آنجا که ایدئولوژی در مقام تحمیل بر جامعه برآمده باشد تبعاتی عظیم دارد.  تازه اینجاست که افراد جامعه متوجه میشوند یک جای کار خراب است ولی نمیدانند کجا.  ناچار انگشت اتهام متوجه اشخاص میکنند حال آنکه مسئول اصلی ایدئولوژی است.  و نه حتی ذات ایدئولوژی بلکه عاملی که آن را به دنیای عین آورده و آمیخته است!  در این حالت حتی معصومانه ترین ایدئولوژی ها نیز ناگزیر از فساد و تباهی بوده جامعه را با خود به ورطه سقوط میکشاند.   همانطور که آب میل به حرکت بسوی سراشیبی دارد، طبع انسان نیز مایل به قهقرا و قبول اوهام و غرق شدن در خیالات است.  زیرا لذتی که در دنیای غین است در دنیای عین نیست.  نرم افزارهائی ساخته شده که با کلاهی که بر سر گذاشته میشود برای مدتی شما را سرگرم دنیای مجازی کرده تصور واقعی دست میدهد.  اما زندگی در دنیای واقعی مستلزم صرف انرژی است حال آنکه تمسک به اوهام مانند فروافتادن در پائین ترین سطح انرژیست.  شاید حالت طبیعی هم همین باشد!  این استغراق در دنیای غین بی انتهاست، منتها تنها عاملی که محدودیتی بر این تمایل طبیعی میگذارد همانا سختی دنیای عین است.  بالاخره فرد بدانجا میرسد که از خواب بیدار شده ناچار از پذیرش واقعیات بوده مجبور است برای ادامه حیات زحمت بکشد.  او واقعی بودن دنیای عین را با تمام وجود لمس میکند.  منتها آنان که بی نیاز از رنجه کردن تن، حوائج زندگی شان از قِبل دسترنج دیگران تأمین شده و این سبک از زندگی را پیشه خود ساخته نیازی به تکفل زحمت ندارند از این قاعده مستثناء اند.  آنان بالطبع طرفدار دنیای غین هستند.  اما روزی خواهد رسید که مردمِ فریب خورده که زندگی خود را به پای این طایفه ریخته اند چشم باز کرده آن روز خواهند دید که در نتیجه این ساده اندیشی نه آب دارند نه زمین نه هوا و نه هیچ چیز دیگر.  آنها نقد زندگی را در قبال نسیه باخته اند!

   اینکه خواندن داستان و قصه در سلامت مغز انسان نقش مهمی دارد قابل کتمان نیست.  حتی متون مقدسه نیز بخشی را به وصف داستانها تخصیص داده اند.  اما آنچه مهم است و دیگران نیز مکرر تأکید داشته اند، جدا نگاهداشتن دنیای واقع از دنیای ایدئولوژی است.  بی جهت نبوده که تدوین کنندگان قانون اساسی مشروطه، علیرغم فشار ارباب دیانت، سعی بلیغ در جدائی این دو مقوله در قانون اساسی داشته اند.  اینکه چقدر حق با آنان بوده است را باید امروز از افکار عمومی کشور، چه مردم عادی و چه حتی دین مداران، سنجید.  مروری مختصر بر نوشته های روشنفکران عصر مشروطه تیز بینی، واقع بینی، و شعور اجتماعی آنان را در آن دوران تاریک نشان میدهد.  شگفتا بنظر میرسد این آرا برای امروز است.  توگوئی هنوز در همان نقطه ایم که بودیم بلکه عقبتر!  در اینجا بد نیست به تکه هائی پراکنده از چند نویسنده آن دوره اشاره کنیم (برگرفته از "نهضت مشروطیت ایران"- فریدون آدمیت):

"استبداد دشمن روشنگری است. به این سبب حکمران مستبد همواره اصحابی از اهل دین نگاه دارد که او را در ظلم مردمان به نام خداوند یاری کنند. ..ما مشرقیان با اطاعت خو کرده ایم اگرچه ما را بسوی مهلکه برند، خو گرفته ایم که کوچکی را ادب شماریم، فروتنی را لطف، و چابلوسی را فصاحت، و ترک حقوق را بخشش و قبول اهانت را تواضع انگاریم.  در جهت عکس آن، دعوی استحقاق را غرور، جستجوی امور عامه را فضولی، حمیت را حماقت، آزادی سخن را بیحیایی، و آزادی فکر را کفر بخوانیم. ..اشخاصی که شما را از جانب خدا امر به رقیت میکنند، گول مخورید، دروغ میگویند. میخواهند به استبداد حکم برانند و مردم را در گرداب جهالت و حیوانیت مستغرق گردانند. ..اولیای امور حق ندارند امتیازی غیر مساوی با دیگر افراد ادعا کنند. مگر نه اینست که سرباز، ما میشویم، مخارج سرباز را که مالیات باشد ما میدهیم، مخارج خود مستبدین که استبداد را برای خود حق ثابت میدانند، ما ارباب زراعت و فلاحت و تجارت و صناعت میدهیم؟ پس این بزرگان چه حق امتیاز و برتری بر ما دارند که در استرداد حقوق مغصوبه ما ایستادگی نمایند و قوه اجبار بکار برند؟ مالیات برای این است که پول ما صرف اصلاحات مملکت و اکمال نواقص امورات خودمان گردد، به خرج قشون منظم مجهز به وسایل جدیدالاختراع برای دفع دشمنان خارجی برسد. اما مستبدین بدنهاد همان وسایل را به جهت بقای ظلم و استبداد خود صرف میکنند. یا خزانه ملت را سربسته به بانک های فرنگستان روانه میسازند. ..تکلیف فرد در انجمن بشری تلاش به راه خیر عام است. کوشیدن در نفع عموم کوشیدن در نفع خود است."  حقیقتاً از لحاظ کیفی تفاوت روشنفکران عموماً تقلبی دهه پنجاه، با اینکه از لحاظ کمّی پر تعداد بودند، نسبت به روشنفکران اصیل مشروطیت از زمین تا آسمان است! 

خلاصه آنکه، دنیای واقعی ما یک دنیای عینی است که ناچار از پذیرش آن هستیم.  در مقابل، یک دنیای گمانها و خیالات هم وجود دارد موسوم به دنیای غین.  از خیالات آنچه مستعد تحول به مواد مفید در دنیای واقع است، وارد واقعیات میشود.  اما آنچه اوهام است غالباً در تعارض با دنیای عین است.  مادام که اوهام مزاحم کارکرد دنیای عین نشود محترم است و برای خودش خوش جهانی دارد.  اما مشکل امروز حاکمیت ایدئولوژی است.  بدتراز بد، وقتی است که نظامی تبهکار و فاسد زیر پوشش ایدئولوژی و یا بنام دین حاکمیت را غصب کرده دم از اخلاقیات بزند. کسی با ذات ایدئولوژی اگر در قلمرو خود باشد مشکلی ندارد.  مشکل کماکان فشار ایدئولوژی برای ورود و سلطه بر دنیای واقعی است.

  • مرتضی قریب
۰۲
ارديبهشت

جدال ایدئولوژی ها

    اصحاب دنیای مادّی که با هم در جنگ باشند، باری، قابل فهم است اما ایدئولوژی ها چرا با یکدیگر در جنگند؟  در حوزه ایدئولوژی، عُقلای هریک از نحله ها، خود نیک میدانند که اعتبار ارکان اعتقادات ایشان همانقدر است که مکتب مقابل ادعا دارد، هرچند تظاهر کنند فقط خود برحق اند.  پس واقعاً این جدال دائمی اصحاب نظر برای چیست؟!  تنها پاسخ منطقی، جدال برای سُلطه است.  سلطه بر چه چیزی؟ سلطه بر اصحاب ایدئولوژی های دیگر و واداشتن آنها به قبول ایدئولوژی خود.  خوب این متضمن چه فایده ای است؟  اصل مطلب همینجاست که این فایده تماماً مادّی است و نه معنوی آنطور که اغلب ادعا میشود.  زیرا به زیر سلطه گرفتن باعث اعتبار و نهایتاً کسب ثروت و قدرت است و لذا جدال ایدئولوژی های تمامیت خواه نه جنگ بر سر ایده ها بلکه در واقع جنگ بر سر مادّیات است!

    مشکل اساسی دنیا، بویژه در اینسوی دنیا، ایدئولوژی های ویرانگر است.  ایده هائی که فرد گمان کند داشتن آنها باعث برتری او بر دیگران است.  و نه تنها این، بلکه بدتر از این، باستناد این تصور، خود را مُحق داند دیگران را ملزم به تبعیت از خود کرده حتی با سرکوب و ارعاب، و در صورت عدم تمکین، حق طبیعی حیات را از او سلب کند.  آیا مصداقی هم بر این فرضیه وجود دارد؟  فراوان.  نمونه واضح آن جدال بین مسلمان و هندو هنگام دو پاره شدن شبه قاره هند بود که مردمی که در همزیستی بودند ناگهان بجان هم افتاده بر سر تملک فاجعه آفریدند.  هرچند ممکنست عامل خارجی بی وجه نباشد لیکن درونمایه تقابل همواره در محیط مزبور وجود داشته است.  بالاخره حق با کدامیک بود با هندو بود یا با مُسلم؟ 

   در پاسخ به امثال اینگونه سوألات باید متوجه سرشت نظری آنها بود.  مثلاً در ادیان ابراهیمی تفکر خطی بر آنها حاکم است یعنی از تولد تا مرگ و البته امتداد آن تا روز پسین یک خط مستقیم جهت دار است.  حال آنکه در دین هندو این امر دارای چرخه ای بیشمار است.  یعنی پس از مرگ، زایشی مجدد هست که بسته باینکه رفتار فرد در زندگی قبلی چگونه بوده میتواند در قالب یک انسان متعالی یا انسانی پست و یا حتی در قالب حیوان باشد.  این چرخه آنقدر ادامه خواهد یافت تا به نیرُوانا منتهی شود.  کدامیک از این دو بینش متضاد درست است؟  آنها دو ایده متفاوتند که هردو میتواند درست یا متشابهاً هردو غلط باشند.  زیرا هیچ معیار تجربی برای آزمودن آنها وجود ندارد.  ایده های هم ارز دیگری هم میان قبائل آفریقا و آمازون وجود دارند که آنها نیز هریک بنوبه خود میتواند محق باشد!  ایده اگر به محک تجربه آزموده نشود فقط ایده است.

   مادام که بحث بر سر ایده هاست، همه هم ارزند حتی اگر اثرات عملی متفاوت دارا باشند.  نکته همینجاست که بر همین اساس نباید گذاشت که این ایده ها مُخل دنیای عین شده باعث جنگ افروزی شود.  نه اینکه ایده ها به کنار افکنده شود که فرد لائیک نیز دارای ایدئولوژی است.  بلکه حرف اینست که دنیای "عین" و دنیای "نظر" را از هم منفک نگاه داشت.  هنر زندگی رعایت همین اصل است.  استنباط برخی از جداسازی ایدئولوژی دینی از زندگی واقعی به معنای دشمنی با دین است که حقیقتاً اینطور نیست.  اتفاقاً این جداسازی نه تنها بنفع زندگیست بلکه، و بمراتب بیشتر، بنفع دین و بطور کلی هر نوع ایدئولوژی دیگر است.  قبلاً در بحث ایدئولوژی (1402/9/21 و 1400/7/13) به مضرات اختلاط این دو اشاره شد.

   تبصره ای که بر گفتگوی بالا باید اضافه شود اینکه همه اینها به معنای نفی اندرکنش بین عین و نظر نیست.  ایده ها و تخیلات نطفه ابتکار و اختراع و اکتشاف اند و متشابهاً تجارب سامان یافته الهام بخش تئوری های وحدت بخش اند.  آنچه مورد نقد است موضوع "ایدئولوژی" و مطلق گرفتن ایده هاست که مستمسکی برای آغاز جدال بر سر آنها به هدف سلطه جوئی و نهایتاً کسب ثروت و قدرت باشد.  والا اگر نیک نگریسته شود لحظه ای نیست که ذهن خالی از تردد ایده ها در مغز باشد.  ایده هائی که اغلب متأثر از محرکات خارجی است.

خلاصه آنکه، نسل جدید با مشاهده رفتار ریاکارانه ارباب دیانت بفکر فرو میرود. میپرسد چرا فرزند باید دین و مرام پدر و مادر را اتخاذ کند؟  بهتر نیست گزینش دین یا هر ایدئولوژی موکول به بلوغ فکری مثلاً 18 سال یا بیشتر شود؟  مگر فرزند والدینی که کمونیست هستند خود بخود کمونیست بدنیا میآید؟  او ممکن است در سنین بالاتر، شاید با مطالعه، مسلک دیگری برگزیند بسا مخالف عقیده والدین یا آنچه حاکمیت میگوید.  در گذشته در روزنامه گهگاه آگهی میشد که مستر اسمیت فرنگی دراثر مطالعه به دین اسلام مشرف شده!  اگر مطالعه مجوز چنین تحولی است چرا وارون آن مجاز نباشد و ارتداد تلقی شود؟  اینها سوألاتی است که در ذهن کنشگر جوان امروزی جوانه میزند بدون آنکه پاسخی درخور دریافت کند.

  • مرتضی قریب
۲۰
فروردين

آموزش درست

   می پرسند روش تحقیق و مطالعه چیست و آثاری که باید خوانده شود کدام است؟  صفت "درست" به عنوان اضافه کردیم تا منظور آموزش فضیلت ها باشد و نه آموزش دروغ و دغل.  زین پس که میگوئیم "آموزش"، طبعاً منظور آموزشِ درست است.  بطور کلی موضوع "آموزش" را میتوان با انتخاب کلید واژه مزبور مشروحاً در مطالب وبگاه دنبال کرد.  اما روش درست تحقیق و مطالعه، روش علمی است که در مطالب پیشین مندرج است بویژه با تأکید بر شکاکیت.  براستی ما خود در تمتع از تمدن کنونی دنیا در عوض چه عرضه کرده ایم؟  باری، همانطور که اشتها، علامتی برای جبران کمبود انرژی بدن است، کنجکاوی نیز مکانیزمی برای جبران نادانسته های ذهن است!  این میل با خواندن آثار مکتوب ارضاء میشود.

  چه آثاری خوانده شود؟  اگر در صدد درک "عقب ماندگی" سیستماتیک کشور هستید توصیه میشود تألیفات فریدون آدمیت درباره نهضت مشروطیت و اندیشه های روشنفکران آن دوره مطالعه شود.  کتاب سیاحت نامه ابراهیم بیک و خاطرات حاج سیاح و نیز یحیی دولت آبادی روشنگر وضعیت سیاسی اجتماعی یکی دو قرن گذشته ما در آستانه تلاش برای ورود به دوران تجدد است.  اما واژه عقب ماندگی کمی غلط انداز است زیرا معنایش اینست که عده ای پیش رفته ولی ما "عقب" مانده ایم!  بعبارتی میبایستی همپای دیگران پیش میرفتیم عده ای مانع شدند، نرفتیم.  مهمتر از همه، معنای آن تلویحاً اینست که لابد "پیش" رفتن وظیفه دیگران است و تنها کاری که از ما برمیآید، در بهترین حالت، دنباله روی آنان است!  البته اگر مزاحمین بگذارند!  و اگر موفق نشویم "عقب مانده ایم"!  معلوم نیست چه کسانی چنین تصوری را پیش آورده اند که روشنفکران نیز آنرا بدیهی گرفته اند.  کسی نمیپرسد چرا ما پیش نباشیم دیگران در دنبال؟  بعلاوه، اگر فرض شود دیگرانی نباشند، آنگاه پیشرفت و پسرفت چه معنائی دارد؟  مقیاس سنجش چیست؟  مگر نه اینست که پیشرفت زایندگی فکر و ابتکار باشد و نه از این و آن دزدی صنعتی و بنام خود جازدن؟ و نه تکرار مکرر کار دیگران با هزینه های نجومی!

   پس در اینجا باید پرسید چه کسانی مانع حرکت ما بسمت جلو شده و میشوند؟  ضمناً چگونه این پیش فرض بوجود آمده است که اگر پیشرفتی هم باشد از آنِ سایرین است و ما را جز دنباله روی نشاید!  اینها همه ریشه در پرسشگری دارد.  بنظر میرسد مسبب اصلی این خیالات فقدان پرسشگری باشد.  با اینکه انسان ذاتاً کنجکاو و پرسشگر است، آنچه جلوی پرسشگری را گرفته "عقب ماندگی" را بوجود آورده ناشی از سلطه نیروئی مداوم است که طی قرون متمادی هرگونه پرسشگری و آزاد اندیشی را سرکوب کرده است.  اما مگر پرسشگری عیبی دارد؟  روشنگری چه عیبی دارد؟  پاسخ را باید در سلطه و حاکمیت نیروئی ایدئولوژیک جستجو کرد (1402/9/21).  ایدئولوژی، بویژه نوع دینی آن، با هرگونه تغییر و نوآوری مخالف است علی الخصوص اگر از ذهنی آزاد صادر شده باشد. حاکمیت ایدئولوژیک مخالف هرگونه پرسشگری است مبادا پرسش، موجودیت او را زیر سوأل برد که پاسخی ندارد.  اما مگر پاسخگو بودن اشکالی دارد؟  نکته همین جاست که پاسخگوئی مستلزم سلسله ای از استدلالات است که تنها در قلمرو علم و امور منطقی میسر است و از ذهنیت ایدئولوژیک ساخته نیست!  ایدئولوژی خود را در معرض پاسخگوئی قرار نداده پرسشگر را برنمیتابد.  بارز ترین نمود آن، جمع شدن دو نهاد دین و حکومت در یک جاست که ترکیبی خطرناک بوجود میآورد.   آغاز آغشتگی نهاد حکومت به نهاد دین چه بسا به دوران ساسانی زمانی که مغان شریک حکومت شدند برگردد و این آغشتگی تا به امروز ادامه دارد.  آموزشِ درست راهِ درست را نشان میدهد تا هریک از این دو بالاخره به جایگاه طبیعی خود بازگشته آرامش برقرار شود. 

   مرور آثار یاد شده در بالا پرده از راز "سلطه نیروئی مداوم" بر میدارد و به روشنی طایفه ای را که همواره با آموزشِ درست مخالف بوده اند افشا میکند.  آنها با برپائی مدارس جدید بشدت مخالف بوده میگفتند بچه های ما را بی دین میکند.  این مخالفت بصورت پنهان و آشکار تا به امروز نیز ادامه داشته کما اینکه در ابتدای انقلاب اسلامی، دانشگاه محل فساد و فحشا معرفی شد.  با حضور پیامدهای علم و فن مخالفند، هرچند خود پنهانی از مواهب آن برخوردار میشوند.  تنها استثنا، آلات حربیه است بگمان آنکه خود را در پناه آن حفظ میکنند.  در دوره قاجار دو طرز فکر بین دولتمردان در رقابت بود.  یک گرایش را امین الدوله و دیگری را امین السلطان نمایندگی میکرد.  اولی خیرخواه ملت و متجدد ولی بشدت مورد خصومت ملایان بود.  دومی اهل زد و بند های سیاسی و کامیابی های شخصی و مورد پشتیبانی ملایان و البته دول فخیمه و بهیه بود.  اصلاحات اولی اگر دوام نمی یافت برای این بود که گروه دوم کارشکنی میکرد.  از آنجا که ذهنیت عامه توسط مُد غالب یعنی ملایانی که مخالف تجدد بودند کنترل میشد، متأسفانه خیر اندیشان پشتیبانی اکثریت را نداشته موفق نمیشدند.

  باید اعتراف کرد که حتی با پا گرفتن سیستم مدارس جدید، "آموزش درست" پا نگرفت زیرا شیوه تعلیم و تربیت همچنان ادامه همان خط فکری حوزه های دینی بود.  بعبارت دیگر بجای اینکه به قوه ابتکار و استدلال بها داده شود، در همچنان بر همان پاشنه حفظیات و بها دادن به محفوظات چرخید!  هرچند این برای ادبیات و تاریخ و جغرافی ممکنست تفاوتی نکند ولی برای ریاضی و علوم دقیقه اثر منفی داشت.   یعنی راه حل یک مسأله ریاضی یا فیزیک به دانش آموز تدریس میشد و انتظار میرفت همانطور حفظ کرده بازپس دهد بدون آنکه تشویق شود خود راه های دیگر را هم امتحان کند و از خود خلاقیت نشان داده چیزهای جدید کشف شود.  چرا چنین شد؟  زیرا دست اندرکاران کتب درسی کماکان وابستگان به شیوه سنتی بودند یا خود به همان سبک مکاتب قدیم پرورش یافته و یا بهر حال متأثر از این شیوه سنتی کشور بوده اند.

    فردای روشن این کشور نیازمند "آموزش درست" است.  آموزشی بر مبنای بها دادن به استدلال و خلاقیت و تشویق روحیه پرسشگری.  و مهمتر از همه آموزشی فارغ از آلودگی به ریب و ریا.  اجرای چنین شیوه ای در نظام حاضر ناممکن است زیرا اگر روحیه پرسشگری و استدلال همه گیر شود خوف آن میرود به حوزه های دینی هم تسری پیدا کرده آنها را از کار انداخته دیگر برای عرضه چیزی نداشته باشند.  علم کلام هم که میگویند بر مبنای معقولات است اگر نیک بنگرید تکرار شیوه های "نظری" قدماست و اثری از ابتکار و افکار جدید در آن نیست.  در یک کلام، آینده این کشور بیش از یک انقلاب سیاسی به یک انقلاب فکری نیاز دارد که تا شیوه نگرش عمومی متحول نگردد امیدی به برپائی یک رویه پایدار و سالم سیاسی نمیتوان داشت.  تعجبی نخواهد داشت اگر درختِ مردم بارِ آموزشِ درست بگیرد، بزیر آورند چرخ نیلوفری را!

   امروز متأسفانه به لحاظی دیگر، جا انداختن شیوه درست با اشکالاتی روبروست.  بخشی از این اشکالات از ناحیه روشنفکرانی است که دانسته یا نادانسته همان خط فکری گسترش دهندگان خرافات را دنبال میکنند.  صحبت از پیشرفت دانش که میشود شانه بالا انداخته فیلسوفانه میگویند کوشش های بشر راه بجائی نخواهد برد و علیرغم کوششِ تلاش کنندگان، طبیعت حقایق خود را فاش نخوهد کرد و بقول شاعر "گفتند فسانه ای و در خواب شدند".  اما واقعیت نه چنین است که قبلاً مثال کاوش در معدن را آوردیم که چگونه اگر فضای کاویده شده بمثابه شناخته شده ها گرفته شود نسبت مجهولات به شناخته ها مرتباً با بسط فضای کاویده کمتر و کمتر میشود.  بازهم مثالی دیگر: روی کاغذ، دو پاره خط موازی عمودی میکشیم که با دو پاره خط موازی افقی قطع شده باشد.  4 نقطه محل تقاطع را شناخته ها و 8 تک نقطه انتهائی پاره خط ها را مجهولات بگیرید.  لذا در این حالت نسبت مجهولات به شناخته ها 8/4 میباشد یعنی دو برابر!  بار دیگر تعداد خطوط را 3 میکنیم و این نسبت 12/9 میشود که هنوز از واحد بزرگتر است.  این روند را با افزایش خطوط به 4 و 5 و 6 و غیره مرتباً تکرار کرده و نسبت ها 16/16 و 20/25 و 24/36 شده از واحد کوچک و کوچکتر میشوند.  در حد، این نسبت نمیگوئیم صفر میشود ولی بسمت صفر میل میکند!  بعبارت دیگر بر خلاف آنچه فلسفه بافان میگویند، تلاش دانشمندان و محققین بیهوده نبوده و دائماً میزان مجهولات بطور نسبی کمتر و کمتر میشود.  طبعاً این واقعیت خلاف آرزوی طایفه جهل و جنون است که با دانش ها و هرگونه عقلانیت و بیان آزاد عقاید سر دشمنی دارند.  علت اصلی مخالفت آنان با آموزشِ درست، ترس از این است که خریدار متاع آنان نقصان پذیرد.  بی جهت نیست سهم عمده بودجه کشور به این بازار و وابستگانش تخصیص یافته و از سهم آموزش متعارف و سهم معلمان و استادان مرتباً کسر میشود.  با این همه، شگفتا که در حوزه های دینی ذهن طلبه های جوان برغم همه این تمهیدات بیش از پیش بسمت پرسشگری متمایل میشود.

خلاصه آنکه، دنیای ما جهان "عین" است واقعی و قابل لمس حال آنکه آنچه به دنیای پس از مرگ موسوم است "مجرد" و تجربه ناپذیر است.  عرصه در میدان "عمل" تنگ است ولی عرصه در میدان "حرف" وسیع.  لذا کسی که ادعا میکند روی آب میتواند راه رود، مادام که حرفش به محک  تجربه در نیامده منحصر به حرف باشد ادعایی است چون سایر دعاوی رنگارنگ. از اینرو طایفه ای که میخواهد با دست اندازی بر ذهنیات، سروری کند چاره ای ندارد جز آویختن به دنیای حرف از قبیل دنیای پس از مرگ یا امور ماوراءالطبیعه.  بی جهت نیست این طایفه شادی و رفاه را مکروه میشمارد مبادا ذهن عوام از عوالم مجردات غافل شود.  عوالمی که میتواند یک یا دو و یا بتعداد بینهایت باشد!  نکته اینجاست، این طایفه که در میدان حرف یکه تاز و معروف به ارباب دیانت است تنها در پی گسترش سلطه و تأمین مطامع مادّی خویش است.  با اینکه تخیلات بخودی خود بد نیست و بلکه جزئی از بهداشت روان است، با اینحال باید از سلطه این طایفه خارج شود تا قربانی مطامع ایشان نشود.  بیم آن دارند مبادا مردم دریابند در همین دنیا میتوان زندگی راحت و آرامی داشت.  آموزشِ درست یاد میدهد چگونه با نیروی عقل میتوان بهشت موعود را در همین دنیای واقعی ساخت.  در این صورت چه کسی خریدار متاع نسیه آنان خواهد بود؟  متاعی که جز با جنگ و خونریزی و عبور از دروازه مرگ دریافت نخواهد شد.

  • مرتضی قریب
۲۸
اسفند

دین و فلسفه

   موضوع حاضر به یکی از معضلات معاصر میپردازد.  بیائید لحظه ای فارغ از هرگونه پیش داوری و فارغ از هرگونه سوگیری، به قضاوتی منصفانه بنشینیم.  یگانه ابزار داوری را منطق قرار دهیم.  پرسش اساسی این است که آیا دین بدون وجود مراسم و مناسک میتواند دین باشد؟!  آیا این ادعا صحیح است؟  آیا مصداقی در تأیید این ادعا هست؟  مثلاً اگر صرفاً وجود یک خدای یگانه را، بدون وجود هر پیرایه دیگری، با هر نامی که میخواهد باشد، جوهره دین قرار دهیم آیا میتوان آنرا دین نامید؟  بنظر نمیرسد چنین باشد زیرا امثال این آموزه ها، بسیار پیش از ظهور ادیان تک خدائی، بعنوان مضامینی در فلسفه وجود داشته بدون آنکه صحبتی از دین در میان بوده باشد. 

   حال چگونه ممکن است دینی با محوریت خدای یگانه، تحت هر نامی، بوجود آمده باشد و ناگاه این دین جهانگیر شده اتباع فراوانی پیدا کرده باشد؟ اینجاست که تفاوت دین و فلسفه آشکار میشود.  اگر افعالِ عملی مانند مناسک و احکام برای حفظ و اشاعه آموزه ای، که بتنهائی خود فلسفه است، وجود نداشته باشد، مصداق دین پیدا نکرده و پیرو پیدا نخواهد کرد.  لذا میتوان گفت اصلِ دین همانا باورهاست (= فکر و اندیشه) که از سنخ فلسفه است منتها تا با اعمال (= مراسم و مناسک) توأم نشود مصداق دین پیدا نمیکند.  اعمال مُلهم از باورهاست و خود از سوی دیگر باعث تقویت و ماندگاری باورهاست.  پس دین بدون مناسک، دین در آن معنای رایج خود نبوده و دوامی نخواهد یافت.  مناسک است که پیروان را گرد آورده و مانع خروج پس از تشرف به دین میشود.  لذا چون باور اصل است، متشابهاً ادیانی میتوان سراغ گرفت با محوریت دو خدا یا چند خدا یا اصلاً بدون خدا.  منتها همه در اینکه مناسک باید باشد اتفاق نظر دارند. 

   مرز بین دین و فلسفه کجاست؟  با اینکه فلسفه مختص قلمرو باورها و نظرهاست منتها گاه استثنائاتی روی میدهد.  نزدیک 3000 سال پیش، حکیم و ریاضی دانی بنام فیثاغورث با مطالعاتی که در سرزمین های شرق داشت از خود مکتبی بجا گذاشت.  او علاوه بر تحقیقات در باب اعداد، در هندسه قضیه موسوم به خودش در مورد مثلث راست گوشه را اثبات کرد.  حکمای یونان هریک درباب منشاء عالم اعتقادی داشتند.  یکی مثل طالس میگفت همه چیز از آب بوجود آمده، دیگری هوا را ماده المواد میدانست و قس علیهذا.  فیثاغورث عدد را اصل عالم دانسته و میگفت همه اعداد از ترکیبی از اعداد درست بوجود آمده اند.  این اعتقاد بقدری قوی بود که پیروان او مکتبی رازورانه حول و حوش اعداد بوجود آورده و اسرار خود را بروز نمیدادند.  گفته میشود یکی از اعضای فرقه بدرستی پی برد که جذر عدد 2 (اندازه وتر مثلث راستگوشه ای با اضلاع 1 و 1) را نمیتوان با هیچ کسر گویائی نمایش داد (یعنی گُنگ!).  چون این راز سر به مُهر، که برخلاف آموزه ها بود، به بیرون درز کرد سایر اعضای فرقه لاجرم او را کشتند.  شاید البته این افسانه باشد ولی حاکی از حقیقتی مهم است که چگونه مکتبی فلسفی با بمیان آوردن "ایمان" میتواند بسمت نحله های آئینی مشابه ادیان سوق پیدا کند. 

    اکنون بعنوان مطلبی حاشیه ای چون ذکر خیری از فیثاغورث شد، درخواستی از حضرات علما مطرح است.  امروزه آنان بر بالای منابر ساعتها بدون خستگی از جن و انس تا زمین و زمان دادِ سخن داده ادعای شرح حقایق دارند.  بد نیست یکبار هم که شده بخود زحمت داده این قضیه فیثاغورث را بعنوان حقیقتی کوچک اثبات کنند.  چند نفر، که راه حل آنرا قبلاً ندیده باشند، قادر به حل مسأله ای که 3000 سال پیش ذهنی کنجکاو آنرا حل کرد هستند؟  اگر که نتوانند دستکم یک چیز اثبات میشود و آن اینکه چگونه دراین درازنای تاریخ، عقل را خوار و بیخردی را برکشیده اند!  فکر کنجکاو و جستجوگر را به انزوا کشانده، افکار بی پایه و مباحثات تکراری بیهوده و بسا تفرقه افکنانه را پیش برده اند.

   بالاخره آیا دینِ فاقد مناسک هم میتواند وجود داشته باشد؟  اگر معنا محل توجه باشد و نه نام، پاسخ میتواند مثبت باشد.  یعنی اگر، طبق تعریف، مقرر باشد جوهره دین اخلاق باشد، طبیعی ترین نمود دینِ حقیقی همانا اخلاق است.  اخلاق طبیعی ربطی به پیام آوران دین نداشته بلکه قدمت آن به قدمت بشر روی کره خاک است.  چگونه؟  تصور کنید صدها هزار سال پیش، دو نفر همگام در یکی از دشت های خالی آن دوران راه می پیمودند.  ناگهان یکی بر زمین میافتد.  چه میشود؟  دیگری بکمک او شتافته بلندش کرده از حالش جویا میشود.  این یعنی اخلاق طبیعی!  زمین خورده حتی اگر حیوان هم میبود شاید از کمک او برخوردار میشد.  سعدی نیز همین مضمون را بازگفته "یکی در بیابان سگی تشنه یافت/ برون از رمق در حیاتش نیافت .." که حکایت از ذاتی بودن اخلاق طبیعی در سرشت بشر دارد.  و مهمتر اینکه شکل متعالی آنرا در حیوانات میتوان سراغ گرفت بشرح مطالب قبلی (1403/10/13).  لذا اخلاق که از ابتدا بطور غریزی و بدون واسطه گری دین و پیام آوران آن در انسان موجود بوده، همچنان نیز هست بدون وجود برچسب دین.  اتفاقاً تنها پدیده ای که قادر است زنگاری تاریک روی آن کشیده آنرا از اثربخشی ساقط سازد همانا ابزار دین است!  متشابهاً وجود این همه مسئولین فاسد از آنروست که مناسبات حاکم آنها را فاسد کرده نه اینکه ذاتاً فاسد باشند که چه بسا به تلبیس و حیل سلیمان هم دیو شود!

   چگونه است که مناسک چنان اهمیت یافته که اصل باورها را تحت الشعاع قرار داده توگوئی خود رکن اصلی دین است؟  در پاسخ بنظر میرسد که از یکسو، بشر ذاتاً عاشق مراسم و مناسک است و آئین های عملی را، حتی آنها را هم که جنبه فرهنگی و غیر دینی دارد، دوست میدارد.  ضمناً عمل کردن بمراتب سهلتر از تفکرات انتزاعی و استدلالات عقلی است. اما از سوی دیگر، این عشق و علاقه، اربابان دین را برآن داشته تا آنرا به نفع تحکیم نهاد خود مصادره به مطلوب کنند.  این رویه از گذشته های بسیار دور، چه دوران رواج معابد و چه تا به امروز معمول بوده و مناسک عملاً در خدمت مبلغان و حفظ تشکیلات آنان قرار گرفته است.  این تازه درباره باورهای متعارف و خوش خیم بوده حال آنکه آموزه های انحرافی و غیر انسانی برای بقای دین خود و حفظ پیروان خود قطعاً چاره ای جز تمسک به مراسم و مناسک ندارند. در این حالت، دین بصورت فرقه ای در میآید که هرکس وارد آن شود بعید است بعدِ پشیمانی بتواند از آن خارج شود. 

   با اینکه باورهای اخلاقی نیازی به مناسک ندارند استبعادی هم ندارد که باورهای نیک دارای مناسک باشند.  اصولاً اگر حرفی برای گفتن باشد و کسی بخواهد آموزه های نیک بر جامعه عرضه کند نیازی به دفتر و دستک و خدم و حشم ندارد.  نمونه آن بودا است که هرچه پیروان اصرار کردند بگوید از آسمان حامل پیام است زیر بار نرفته آنچه پیرامون وی شکل گرفت از نوع خوش خیم و دور از خشونت آن بود.  اگر بعداً دیگران چیزهائی بدان افزودند آن مطلبی دیگر است.  اما استفاده از دین بعنوان ابزار، مترادف سوار شدن بر احساسات عامه است.  در این رابطه بد نیست فیلم کشتی تایتانیک را از منظر دیگری ببینیم: در حالیکه کشتی در حال غرق شدن است، ناخدا بهمراهی دسته ارکستر در مقابل چشمان وحشت زده مسافران و خدمه، بر تنها قایق نجات نشسته به بازماندگان دلداری داده میگوید قلوب خود را به یاد خدا اطمینان دهید!  سپس همه را به امان حق رها کرده خود به ساحل نجات می شتابد. 

   نکته اینجاست که مخاطبان فلسفه را اغلب افراد فرهیخته تشکیل میدهند منتها کم تعدادند.  مخاطبان دین عامّه مردمند با سطح سواد اندک اما پُرتعداد.  حال اگر شخصیتی بدکردار در پی تسلط بر جامعه باشد از چه راهی وارد خواهد شد؟ دین یا فلسفه؟  واضحاً ابزار دین را انتخاب خواهد کرد.  که هرچه سطح سواد جامعه پائینتر، کارآئی این ابزار بالاتر.  تاریخ گذشته ما مشحون از کارکرد این شیوه بوده و وارث نتایج شوم آن هم بوده ایم.  برای ادامه و استمرار این چرخه معیوب، ناگزیر باید سطح سواد عمومی جامعه عامدانه پائین نگهداشته شود و درهای آگاهی بروی او بسته باشد.  حضور آن نیروی سنتی سازمان یافته آشنا برای همه، که همواره با گسترش سواد و آگاهی و آزادی در جامعه ما مخالف بوده در ادامه همین مسیر بوده و هست.  مادام که اینگونه باشد انتظار برای تحولی سازنده بیهوده است. مگر که این دور باطل توسط خردمندان شکسته شود و به برقراری آموزشِ درست بر پایه تعقل و استدلال و برتری دادن آن بر حفظیات و سخنان بیهوده بیانجامد.

   اما دراینکه "رفاه" باعث بی دینی مردم شود شاید حقیقتی نهفته باشد.  در اینکه حکما و راهنمایان واقعی جامعه همواره آرزومند رفاه و شادکامی مردم بوده اند تردیدی نیست.  منطق نیز چیزی جز این نمیگوید زیرا فلسفه و دین برای خدمت به مردم است و نه مردم برای خدمت به این دو.  اما اینکه رفاه باعث بی دینی شود فقط از یک ایدئولوژی انحرافی ساخته است.  نظامی خودکامه سوار بر نگرشی اهریمنی، مایل است بجای اینکه دست مردم بسوی عامل واقعی مشکلات، شخص خودکامه، نشانه رود، درعوض، همواره بسوی آسمان بلند باشد تا پاسخ فقر و مسکنت خود را از آسمان مطالبه کند.  با چنین نگرشی، فرض بر اینست مادام که فقر و استیصال حاکم باشد مردم فقط با آسمان طرف خواهند بود و او را مسئول خواهند پنداشت.  پس اگر چنین باشد چگونه روندی دائمی باشد؟  یک راهش در دعای باران است یعنی یک بی آبی و خشکسالی مزمن غیر قابل علاج ایجاد شود.  چگونه؟ بهترین راه همین ترفند افزایش جمعیت فوق تحمل اقلیم است که طبعاً سال به سال بیشتر و وخیمتر و لاعلاج تر میشود.  این و بسیار بیشتر از این فقط در سایه ایدئولوژی انحرافی میسر است!

خلاصه آنکه، پایان داستان چیست؟  فرق میان دین و فلسفه کدام است؟  نتیجه گیری با توجه بمطالب یاد شده برعهده مخاطب است.  در حالی که قلمرو فلسفه و دانش در را به روی آرای مختلف باز گذاشته، دین مجبور است برای حفظ موقعیت خود هر عملی را مجاز شمرده مبادا پیروانش پریشان و پراکنده شوند.  شاید شاه کلید حل معضلات حاضر بازگشت به خویشتن خویش باشد.

  • مرتضی قریب
۰۳
اسفند

تأملی در اصول

   امروز شرایطی را شاهد هستیم که عامه مردم نه تنها در معیشت روزانه مانده اند، بلکه اگر بیمار و محتاج دارو و درمان شوند بسختی از پس آن برآمده گاهی از فرط استیصال خود را تسلیم قضا و قدر میکنند.  در حالیکه فقر بیش از پیش شدت کرده عده ای را وادار به خودکشی و عده دیگر را مجبور به زورگیری حتی بقصد کشت میکند و در شرایطی که رئیس اجرائی کشور از فقدان پول برای پرداخت معوقات حقوق بگیران و همسان سازی حقوق بازنشستگان داد سخن داده میگوید بودجه ای برای ساخت نیروگاه و احیای منابع گاز و نفت و سایر زیرساخت ها ندارد، معهذا در چنین شرایطی امداد غیبی ظاهر شده در عین فقر و مسکنت مردم پول هنگفتی بصورت ارز در اختیار اجانب قرار میگیرد.  بیگانگانی که هدف آنها خلاف آرمانها و آرزوهای صاحبان اصلی این پولهائی است که مدتهاست سخاوتمندانه بدون رضایت صاحبان اصلی بدامان آنها ریخته میشود.  پرسش اینجاست چرا و چگونه؟

   چطور چنین شده؟  لازمست قدری به عقب بازگشته و از تعاریف و اصول اولیه آغاز کرد.  حکایت ما، حکایت آن پیرِ دچار آلزایمر است که بعد سالها ناگهان بهبود یافته و مجبور است همه چیز را از نو فرا گیرد.  لذا چاره ای نیست که مجدد به مفاهیم بنیادی، هرچند بدیهی، بازگشته و روی برخی اصول یک به یک تأملی دوباره کنیم. 

   مفهوم حقیقی حاکمیت چیست؟  هر جامعه ای، ولو هرقدر کوچک و بدوی، برای تنظیم روابط درون جامعه نیازمند راهکاری است.  روال برای این مقصود چنین بوده که جامعه فردی را از میان خود انتخاب و منصوب کند.  چون این فرد باید همه وقت خود را وقف این مسئولیت کند لذا هریک از آحاد جامعه با تخصیص کسر کوچکی از درآمد خود امور زندگی و تشکیلات او را بنحوی که دغدغه دیگری جز اداره جامعه نداشته باشد تأمین میکنند.  اگر همین مقیاس کوچک را به شهر و استان و کل کشور تسری دهیم، متوجه خواهیم شد که روح مطلب همچنان یکیست و حاکمیت چیزی نیست جز وکالت مشروط مردم به فردی حقیقی یا حقوقی که امور جامعه را بر مبنای آنچه که رضایت جامعه است تمشیت کند.  طبعاً با گسترش امور، علاوه بر تأمین حقوق رهبر کشور، لازمست زیرساخت های کشور از قبیل معادن، راه، بهداشت، دفاع، آموزش همگانی، و سایر فواید عمومی با پرداخت مالیات سر و صورتی بگیرد.  واضحاً نحوه هزینه کرد کماکان با رضایت صاحبان اصلی کشور خواهد بود.  پرسش اینجاست موضوعی بدین بداهت چگونه باین فاجعه انجامیده است!؟

   یکی از مهمترین دلایل این امر، ایدئولوژی است که وقتی حکومت دچار آن شود، منطق رنگ باخته شب را میتوان روز و روز را شب جلوه داد.  وکیل مردم در این حالت به رهبر بلامنازعی بدل میشود که همه چیز را برای خود میخواهد.  بویژه وقتی نوع دینی آن در کار باشد، خلیفه ای میشود که از کیسه ملت ولی بنام خودش به هرکس و ناکس بخشش میکند.  از ترفندهای مستبد تابو سازی و ساختن نمادهای مقدس پیرامون هر امر بیهوده در این نوع اخیر است تا استمرار حکومت را دائمی کند.  نظام ایدئولوژیک مذهبی در ابتدا با ادعاهای شیرین و گوش نواز مثل اینکه شیفته قدرت نیستیم تشنه خدمتیم روی کار آمده ولی با گذشت زمان نیات واقعی یک به یک آشکار شده بهمان نسبت توهمات عامه یک به یک رنگ میبازد!  نهایتاً ملت متوجه میشود بجای اینکه نظام در خدمت خلق باشد، اوست که بخدمت نظام درآمده! اما در عوض، در دایره قدرت توهمات شدت بیشتری گرفته متملقین برای اینکه دوام خود را قوام بخشند به چاپلوسی رأس هرم متفق میشوند.

    بنابراین سازوکاری که ابتدا بطور غریزی رویه ای طبیعی بوده با پدیدار شدن ایدئولوژی و با به صحنه آمدن توهمات، شکلی انحرافی بخود گرفته و بصورت حاکمیتی که امروز شاهدیم درآمده است.  فراتر از آن، وضعیت خاص امروز حاکی از وجود تفکری است که دشمنِ موجودیت ملی این سرزمین شده ولی طی دهه ها آنرا بگردن سوء مدیریت یا تحریم و اختلاس میانداخت.  حال آنکه ماهیت واقعی آن، با وجودی که واقعاً دشمن است منتها دشمنی است که در بطن وطن است!  شواهد ریاضی ماوراء هرگونه شبهه ای اشاره بر واقعیت داخلی آن دارد.  قبلاً اشاره شد که مثلاً اگر دانشجوئی در امتحان تستی پاسخ همه 20 سوأل را غلط انتخاب کرده باشد ظن قوی میرود که این کار را عامدانه کرده باشد که احتمال تصادفی بودن بسیار ضعیف است.  حال اگر منصفانه داوری کرده باشیم و همه اقدامات نظام را عامدانه در جهت دشمنی با مردم ندانیم، فرض کنیم مثلاً از 100 فقره اقدامات مهم، بالاخره چند تائی مثلاً 10 فقره دانسته یا نادانسته در جهت منافع مردم صورت داده شده باشد.  تابع دوجمله ای، احتمال آنکه 90 تای باقی را تصادفی اشتباه انجام داده باشد حدود 10-17 میداند. پس چاره ای نمیماند جز آنکه نتیجه شود دشمن همینجاست و دشمنی قطعاً دانسته و عامدانه بوده است!  خواننده کنجکاو برای آنکه به صدق این گفتار پی برد بهتر است خود مستقلاً با استفاده از ابزاری که در مطلب پیشین ارائه شد (1403/9/18)، تعداد اقدامات مهم را 100 یا 200 یا هر عدد دیگری گرفته و ضمناً ببیند چه تعداد از آنها واقعاً در صرفه و صلاح مُلک و ملت و باقی در جهت خلاف انجام شده و بعلاوه، احتمال انتخاب گزینه غلط را هم مشخص کند.  مثلاً این احتمال در روش شیر یا خط، ½ و در چهار گزینه ای ها ¾ و امثال آن میباشد.  احتمال کلی که شخص بدین ترتیب بدست میآورد چنانچه خیلی کوچک باشد معرف این است که شخصیت حقیقی یا حقوقی که سیاست های کلی را تبیین کرده عامدانه قصد دشمنی داشته است.  البته خواننده میتواند هر روش کمّی جایگزین را که درست میداند بکار برده و خود منصفانه قضاوت کند.  برخی را عقیده بر این است که هیچ دشمن خارجی هرگز نمیتوانسته است چنین به ریشه این آب و خاک طی این چند دهه زده باشد.  کاربست ریاضی فارغ از هرگونه احساساتی متأسفانه مؤید این گمان تلخ است.  آنان که خرابکاری ها را ناشی از وجود مسئولین بی کفایت و ضعف توانائی آنها میدانند، توجه ندارند که انتصاب و چیدمان همین افراد نیز آگاهانه و عامدانه انجام شده است!  در یک کلام، چنانچه شخصی عامی و نادان صرفاً با عمل شیر یا خط و بطور شانسی مبادرت به اخذ تصمیم در اجرای موارد مهم کشور میکرد، نتیجه کار و حال و روز کشور بمراتب درخشانتر و ثمربخش تر از وضع حاضر در میآمد!  

خلاصه آنکه، بالاخره این دشمن نابکار کیست؟  آیا صرفاً شخصیتی حقیقی و بدخواه است که با تجمیع قدرت در دستان خودش اراده ملی را سلب و افکار اهریمنی خود را به پیش میبرد؟  یا صرفاً مجموعه شیاطین کوچک درون اذهان ملت است که در قامت یکنفر، جمع و متبلور شده مصداق همان گفته شاعر است: که از ماست که بر ماست؟!

 

  • مرتضی قریب
۲۸
بهمن

بُت ها و ایدئولوژی

    اول بار اصطلاح "بُت" برای موانع ذهنی در دریافت حقایق را فرانسیس بیکن بکار برد.  او این موانع فکری را در قالب بت های چهارگانه حدود 400 سال پیش در کتاب "ارغنون نو" تشریح کرده و مروج سبک تجربه گرائی در تحصیل علوم بوده است.  همعصر او، رنه دکارت شیوه عقل گرائی صرف را ترویج داده و هردو از پیشگامان علوم جدید بوده اند. 

   بطور خلاصه، صرفنظر از نامگذاری، دسته اول از این موانع، خیالبافی و کاستی های حواس بشر فارغ از رنگ و نژاد است.  البته امروز میدانیم که موانع مزبور با ابداع سنجشگرها بطور بیسابقه ای مرتفع شده است.  دسته دوم این بت ها، ناشی از نوع تربیت و تحصیل که اختصاصی هر فرد است.  دسته سوم، موانعی است که در اثر گفتگوهای کوچه و بازار ذهن فرد را شکل میدهد و امروزه میتوان آنرا از همان قسم اطلاعات غلطی پنداشت که سازمان ها و حکومت های نابکار در رسانه ها منتشر و عامدانه با لفاظی ذهنیت مردم را از دریافت حقایق منحرف میسازند. 

   اما دسته چهارم که بطور مشخص مد نظر ماست، موانعی است که بنظر بیکن توسط فلسفه یا مذهب ایجاد شده و تصویری کاذب از حقیقت را ارائه میدهند.  از همین رو بیکن توصیه میکند که در قبول قول پیشینیان باید دست از تعبد برداشته و در عوض، نیروی اندیشه را بکار گرفت.  کما اینکه مطالب پیشین ما نیز خواننده را مکرر از تقلید برحذر داشته بود!  به همین جهت، او فلسفه قدما را مورد نقد قرار داده و اشاره میکند که دیدگاه های افلاطون و ارسطو موجب یکسو نگری شده انسان را قرنها از راه درست تحصیل معرفت منحرف ساخته است.  بویژه متکلمان و روحانیان را نمایندگان ضلالت آفرین این دسته میشمارد.  او استدلال صرفاً عقلی که با شواهد تجربی همراه و سازگار نشده باشد را رد کرده نمونه غلط روش قدما تلقی میکند.  از آنسو، گردآوری مشتی اطلاعات تجربی بدون آنکه نظریه ای درصدد تعمیم آنها باشد را نیز ناکافی دانسته است.  خوشبختانه امروز میدانیم که روش درست همانا ترکیب توأم نظر و تجربه هردو با هم است.

   بحث حاضر درباره دسته چهارم از موانع فکر است که بنظر میرسد هسته اصلی ایجاد ذهنیت های نادرست و مشکل مبرم امروز ما و بلکه منطقه است. بی شک تعصب در دامن زدن به اعتقادات نادرست و استمرار آن از عوامل مهم و از ملزومات حوزه ایدئولوژی است. خوشبختانه علوم تحققی با انفکاک تاریخی خود از حوزه ایدئولوژی، تعصب را پشت سر باقی گذاشته  بطوریکه امروز جائی در بحث علوم ندارد.  هر مقوله ای از علم که سازگاری با تجربه یا بدنه اصلی علم را از دست داده باشد بدون هیچگونه تعصب یا جنگ و نزاعی بکناری نهاده میشود!  نیک بختانه، دست اندرکاران حوزه نظر یعنی فلاسفه نیز دریافته اند که نظرات و دعاوی خود را بدون تعصب و درگیری فیزیکی ارائه کرده و از اینکه دیگران از مکتب آنان انتقاد کرده آنرا به چالش کشیده و رد میکنند کینه ای به دل نگیرند.  اما ادیان چطور؟

   شوربختانه مطلب در مورد ایدئولوژی دینی بکلی متفاوت است و ورود روانشناسان و جامعه شناسان را میطلبد.  از آنجا که مذهب خود نوعی ایدئولوژیست، مانند هر مکتب فلسفی گوهر آنرا معدودی باورهای ثابت موسوم به "اصول دین" تشکیل میدهد.  این اصول صرفاً نظری و مربوط به عقیده و حوزه ذهن بوده و متفاوت است با آنچه که یک سری مراسم عملی و دستورات شرعی بنام "فروع دین" است.  عامه معمولاً بخش اخیر را گوهر دین گرفته از "اصول" عقاید غافلند!  تازه همین اصولِ لایتغیر هم در ادیان مختلف متفاوت بوده بسا با یکدیگر در تناقض باشند.  بعلاوه، همانگونه که پیشتر گفته شد گزاره های فلسفی از آنجا که صرفاً مبتنی بر نظر بوده ملازم تجربه نیستند لذا همگی متشابهاً میتوانند درست و در عین حال متشابهاً نادرست باشند.  بنابراین جای بسی حیرت است که چگونه اتباع ادیان مختلف یکدیگر را تحمل نمیکنند.  مثلاً مردمی معتقد به اصولی متفاوت، در عین صلح و همزیستی با سایر شهروندان، لیکن نظام دینی تمامیت خواه صرفاً بر اساس تفاوت آرای نظری، آنها را مقتول یا زندانی کرده، بازماندگان را خانه خراب و از حقوق شهروندی محروم ساخته کسب و کار آنها را تعطیل و فرزندان آنها را از حق آموزش، حتی در خانه، محروم ساخته است.  این درجه از جنایت حقیقتاً بیسابقه است.  این بکنار، حتی آنان که اصول یکسان داشته اند صرفاً بخاطر عقایدی عادی، فرزند مقتول، پدر دستگیر، بستگان مرعوب، مادر هم دستگیر و متعاقباً از فرط استیصال خودکشی و هیچکس جوابگو نیست.  عجبا اعدام! صرفاً بخاطر آنچه در ذهن میگذرد؟!  جامعه ای این چنین و آب از آب تکان نخوردن حقیقتاً شگفت انگیز است.

خلاصه آنکه، ثروت و قدرت بویژه رکن اصلی نظامات اهریمنی بوده که تشنگانِ آن خود را ریاکارانه شیفته خدمت مینمایانند!

 

  • مرتضی قریب