فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علم» ثبت شده است

۰۸
مرداد

شبهاتی درباره علم و فن (3)

    بعد از ارائه مدل اتم بوهر در 1913 که اختصاصاً برای هیدروژن بود و بخوبی هم با مشاهدات طیف نشری آن مطابقت داشت، اصلاحاتی توسط دیگران در آن بعمل آمد که شمول آنرا قدری گسترش دهد اما اساس همان بود.  با محکم شدن جای پای اتم بوهر کم کم پیش کسوتان فیزیک متقاعد شدند که گویا فیزیک جدیدی متولد شده که از پذیرش آن گریزی نیست.  نام آنرا فیزیک کوانتوم (یا فیزیک مدرن) گذاشتند در مقابل فیزیک رسمی که حالا با صفت کلاسیک از فیزیک جدید متمایز میشود.  ثابت پلانک که در مدل جدید اتم بکار رفت در 14 دسامبر 1900 با سخنرانی پلانک در توجیه مسأله تشعشع حرارتی مطرح گردید دایر بر اینکه تشعشع فقط بصورت بسته های انرژی صادر میشود که او آن را "کوانتوم" نامید.

    اما کشف بسیار مهمی که تحولات بعدی همه بر اساس آن بوده کشف نوترون در 1932 است.  آنچه در فاصله 1913 تا 1932 گذشته است بیشتر در ارتباط با تدوین مکانیک موجی در فیزیک جدید است که جزئیات مزبور چندان بکار آنچه در اینجا مد نظر است نمی آید و از بحث اصلی خود دور میشویم.  لذا علاقمندان میتوانند به کتب و منابع مربوطه مراجعه کنند.  جورج گاموف 30 سالی از 1900 تا 1930 را که بر فیزیک گذشت و عمده کشفیات بنیادی در آن برهه رخ داد را تحت نام "سی سالی که فیزیک را تکان داد" در کتابی بهمین عنوان منتشر ساخته است.  اگر گفته او را اندکی تعدیل کنیم، میتوان آنرا از 5 سال عقبتر یعنی از اشعه ایکس آغاز و به 2 سال بعد تر یعنی به کشف نوترون تسری دهیم. اما داستان ما درورای آن نیز ادامه خواهد یافت.  قابل ذکر است که پیش از بوهر، اینشتین در 1905 نظریه کوانتوم را در مسأله فوتوالکتریک که خود مشکلی لاینحل برای فیزیک کلاسیک شده بود بکار برده آنرا گشود.  او بخاطر این رهیافت جایزه نوبل گرفت با اینکه 2 مقاله دیگر او یکی توجیه حرکت براونی و دیگری نسبیت خاص که در همین سال منتشر کرد از اهمیت کمتری برخوردار نبود.  توضیح اینکه مشارکت وی در ساخت سلاح اتمی صحت نداشته چه نه تخصص او بود و نه اصلاً علاقه ای بدان داشت که برعکس، صلح طلب بوده از جنگ متنفر بود.

    مقدمات کشف نوترون از 1928 آغاز شد که محققی بنام والتر بوز در ادامه مشاهدات راذرفورد در شکافت اتم ازت، که قبلاً شرح آن رفت، آنرا با بریلیوم و تحت بمباران آلفای صادره از پولونیم تکرار کرد ببینند آیا با تابش گامای پر انرژی نیز همراه هست یا نه.  البته او و همینطور پژوهشگران بعدی از شمارشگر گایگر برای آشکارسازی استفاده میکردند.  امروزه میدانیم محصول چنین واکنشی، نوترون و کربن است که با گامای آنی نیز همراه است.  در ابتدای سال 1932 ژولیت و ایرن کوری کار بوز را بمنظور مطالعه بیشتر اشعه نافذ تکرار کردند اما با کمال تعجب مشاهده کردند که گویا اشعه نافذ میتواند پروتون را از لایه پارافینی که مقابل آن است بیرون اندازد.  این واکنش برای آنکه اتفاق افتد نیازمند انرژی فوق العاده زیاد گاما میبود و لذا مشکوک مینمود.  اما چادویک که زیر نظر راذرفورد در کاوندیش کار میکرد با شنیدن خبر، بلافاصله آزمایش آنان را تکرار کرد اما برای هدف، نه فقط پارافین بلکه هلیوم و ازت را نیز جداگانه در مقابل اشعه مرموز قرار داد و با مقایسه همه نتایج توانست ثابت کند که این تابش مرموز که از واکنش آلفا با بریلیوم خارج میشود یک ذره خنثی با جرمی نزدیک پروتون است.  او آنرا نوترون نامید. 

    در واقع با شناخت اوزان اتمی مشخص شد که همه تقریباً اعداد صحیح هستند مثلاً هیدروژن 1 و هلیوم 4 و کربن 12 و قس علیهذا.  اما بار هسته که مثبت است و ضمناً تقریباً تمام جرم اتم هم در آن متمرکز است باید برابر باشد با بار الکترونهای مداری، یعنی هیدروژن که یک الکترون دارد پس در هسته یک پروتون دارد و طبعاً هسته اتم کربن باید شامل 12 پروتون باشد که این مربوط به زمانی است که فقط الکترون و پروتون شناخته شده بود.  لذا برای توجیه بار هسته کربن که فقط 6 بار مثبت است گمان کردند که 6 الکترون میبایست در هسته باشد تا 6 بار مثبت اضافی را خنثی سازد.  که این خود مستلزم پیچیدگیهای دیگری از لحاظ کوانتومی میشد که جاگرفتن الکترون را در حجم کوچک هسته تقریباً ناممکن میساخت.  اما حالا در 1932 با کشف نوترون به یکباره مشکلات یاد شده برطرف شد.  در این سال اتفاقات مهم دیگری نیز رویداد که یکی از آنها کشف الکترون مثبت در بارش اشعه کیهانی توسط اندرسون بود.  قبلاً دیراک از لحاظ تئوریک وجود آن را نشان داده بود و حالا اندرسون بدون اطلاع از مقاله دیراک آنرا رسماً ثابت کرده بود.  بار دیگر میبینیم که پیش بینی نظری یک چیز است و اثبات عینی آن یک چیز دیگر است.  معمولاً ابتدا مشاهدات تجربی وجود دارد و سپس تأیید تحلیلی و نظری آنرا دنبال میکند.  گاهی هم برعکس است مثل همین مورد که اول پیش بینی نظری است و سپس شواهد تجربی بدنبال است.

    مشکلی که در تابش بتا با آن مواجه بودند مشاهده طیف پیوسته الکترونهای ساطعه بود حال آنکه انتظار میرفت همگی دارای یک انرژی (یا سرعت) یکسان باشند.  این در تضاد با اصول شناخته شده بقای انرژی و بقای اندازه حرکتی بود که در تجزیه آلفا خود را بدرستی نشان داده بود.  این مشکل، عده زیادی را کلافه کرد تا آنجا که بوهر رضایت داد که در این فرایند خاص بقای انرژی نقض میشود!  پائولی برای رفع مشکل و احترام به اصل بقای انرژی، در 1930 پیشنهاد کرده بود که ذره دیگری نیز در این واکنش شرکت دارد که بخشی از انرژی واکنش را میدزدد، منتها هیچ ذره دیگری در مشاهدات بچشم نمیخورد و بر ابهامات می افزود.  بالاخره در 1933 فرمی تجزیه بتا را بر اساس اعلام یک اندرکنش جدید بنام "ضعیف" و تولید این ذره مرموز  فرمولبندی کرد.  او نام این ذره خنثی را "نوترینو" گذاشت تا با نام ذره خنثی چادویک یعنی نوترون اشتباه نشود.  مدتها نوترینو از هرگونه آشکار شدن فراری بود و مدتها در قلمرو تئوری باقی ماند تا در نهایت در 1955 بعد از ابداع رأکتورهای اتمی طی آزمایشاتی نفس گیر بدام افتاده و بطور تجربی اثبات شد.  منبع آن واضحاً تلاشی بتای پاره های شکافت است که بحث آینده است.  قابل ذکر است که نوترینو از هر آنچه ذهن بتواند تصور کند نافذتر است چه برای اینکه نیمی از پرتو نوترینو جذب شود ضخامتی از آب برابر چند صد سال نوری لازم است!  از این منظر، هیچ شبحی در هیچیک از تخیلات ماوراء طبیعی به پای این موجود نمیرسد.  واقعه مهم دیگر مرتبط با مشاهده نوع متضاد بتا است.  در ژانویه 1934 ایرن کوری و شوهرش طی مقاله ای اعلام کردند که در بمباران آلومینیوم توسط آلفا، طیف پیوسته از بتا مثبت ( الکترون مثبت یا پوزیترون) مشاهده میشود که با قطع چشمه همچنان ادامه دارد.  آنها در واقع چیزی مهمتر را تلویحاً اعلان کردند که همانا اولین رادیواکتیویته مصنوعی بشمار میرفت. 

   کشف کوری ها انگیزه ای شد برای دیگران که سایر عناصر طبیعی را در معرض بمباران قرار داده ببینند چه خواهد شد.  اینبار مرکز توجه در رُم است که فرمی با کمک همکاران به این مهم دست بردند.  اما بجای آلفا از نوترون بعنوان ذره پرتابه جدید الاکتشاف بهره بردند.  چرا؟ زیرا میدانیم آلفا با دو بار مثبت خود هرچه به هسته هدف نزدیکتر شود با دافعه شدیدتری روبرو شده و لذا آهنگ انجام واکنش بشدت کاهش می یابد.  اما نوترون خنثی است و بدون مانع میتواند وارد هسته هدف شود.  پس عناصر جدول تناوبی را یک به یک آزمودند.  در بهار 1934 آنها سنگین ترین عنصر طبیعی یعنی اورانیوم را هم  به نیت تولید عناصر سنگین تر امتحان کردند که امروز میدانیم ایزوتوپ رادیواکتیو اورانیوم تشکیل شده به نپتونیوم تجزیه میگردد.  برای عناصر سنگین از جهت بار مثبت زیاد هسته، نوترون بهترین پرتابه است.  ضمناً تیم فرمی متوجه شد که نوترون با عبور از پارافین شدت عمل بیشتری در ماده هدف خواهد داشت که بلافاصله فرمی فرآیند کند شدن نوترون را تدوین کرده امروزه در کتب درسی موجود است.  طی 3 سال بعدی، او و همکاران با کار پیگیر توانستند حدود 40 ماده جدید رادیواکتیو بسازند.  اما نکته مهم در نتایج بمباران اورانیوم بود که در جداسازی شیمیائی محصول متوجه مقادیر ناچیزی از عناصر میانی جدول شدند که قابل انتظار نبود.  دیگران و از جمله اتوهان و خانم میتنر در برلین آزمایش فرمی با اورانیوم را تکرار کردند.  همین نتایج مورد تأیید آنها هم قرار گرفت که بطور معما گونه با مواد رادیواکتیوی روبرو شدند که بیشتر به عناصر میانی جدول تناوبی شباهت داشت تا آنچه انتظار داشتند عناصر ماوراء اورانیوم باشد. 

    یکی از علل سردرگمی همه این تیم های تحقیقاتی مختلف ناشی از این تمایل طبیعی ذهن انسان است که وقتی در جستجوی چیزی است، خود بخود متمایل است باینکه آنچه قبلاً در ذهن خود پرورده به آن برسد.  چشم ها دوست دارد چیزی را ببیند که ذهن بدان باور دارد.  این نه مشکلی فقط در علم، که در زیر بدان خواهیم پرداخت، بلکه مشکل اساسی تری در بنیاد باورهای ماست که عقب افتادگی فرهنگی از نتایج مستقیم آن است.  باری، انتظار طبیعی تیم های مختلف تحقیقاتی همه متوجه این بود که فقط شاهد عناصر سنگین تر ماوراء اورانیوم باشند.  درست در سال 1938 که فرمی در حال دریافت نوبل فیزیک بود، هان و اشتراسمان (شاگرد هان) در آلمان نتیجه درست آزمایشات مکرر خود را بطور غیررسمی اعلام کردند.  در مقاله ای که 1939 رسماً منتشر شد متذکر این سردرگمی شدند که در عوض آنچه تصور میکردند در محصول بمباران اورانیوم عناصر رادیوم، آکتنیوم، و توریوم باشد، در واقع عناصر میانی مثل باریوم، لانتانوم، و سریوم هستند!  موجودی این مواد آنقدر اندک بود که جز از طریق هم رسوبی نمیشد جداسازی کرد.  هیچ دلیلی برای این مشاهده عجیب نمیتوانست موجود باشد مگر احتمالاً دوتکه شدن هسته اورانیوم.  هان که قبلاً با او در جوار راذرفورد آشنا شده بودیم بعداً بخاطر این کشف مهم برنده نوبل رادیوشیمی در 1944 شد، هرچند اعتقاد بر اینست که همکارش، میتنر، نیز در این افتخار میبایست با وی شریک میبود. 

    اما هنوز آن اهمیتی که ما برای این فرآیند در ذهن داریم بوجود نیامده بود و تصور کاملاً باطلی است که فکر شود دانشمندان و محققینی که از ابتدای این داستان از آنان نام برده شد کوشش آنان معطوف به تولید بمب اتمی بوده.  باری، وقتی هیتلر اتریش را به آلمان ضمیمه کرد، میتنر دریافت که جای تأمل نیست و اواخر 1938 به هلند و سپس به سوئد گریخت.  هان نتایج قطعی آزمایش اورانیوم را پیش از انتشار، طی نامه ای برای وی ارسال کرد تا او هم در جریان باشد.  نامه را میتنر به برادرزاده خود بنام "فریش" که او هم از آلمان به سوئد گریخته بود و قبلاً در آزمایشگاه های فیزیک اتمی کار میکرد نشان داد و هردو را بفکر انداخت که گویا هسته اورانیوم به دو بخش بزرگ پاره میشود.  با اینکه مدل قطره مایع را بوهر قبلاً در فاصله 1935 تا 1937 برای هسته های سنگین تدوین کرده بود اما کسی بفکر ارتباط آن با شکافت هسته نیافتاده بود و اصلاً اینکه یک نوترون آنقدر پرزور باشد که بتواند باعث شکسته شدن یک هسته سنگین شود غیر قابل تصور بود.  این دو طی چند هفته با استفاده از مدل قطره مایع توانستند به راز شکسته شدن هسته اورانیوم پی برده و حتی انرژی آزاد شده را بطور نظری حدود 200 میلیون الکترون ولت تخمین بزنند، 40 برابر قوی تر از آلفا!   نقطه عطف داستان در ژانویه 1939 صورت میگیرد که فریش که حالا به انستیتو تحقیقاتی بوهر در کپنهاگ پیوسته این آزمایش را تکرار کرده و با کمک اتاقک یونیزاسیون و بلندگوئی که بدان متصل بود توانست متوجه پالس های بزرگی شود حاکی از انرژی خیلی زیاد این پاره های شکافت.  فقط در این مرحله بود که انرژی شگرف شکافت اورانیوم خود را برای اولین بار بدون حجاب ظاهر ساخته شکی باقی نمیگذاشت.  در فاصله چند روز پس از اعلام نتایج رسمی، چهار یا پنج آزمایشگاه دیگر نیز بلافاصله نتایج را تأیید کردند.  حالا دیگر این یک موضوع پنهانی نبود.

    در این شرایط، یعنی اوایل 1939، واکنش شکافت اورانیوم کشف شده اما همچنان در حوزه تحقیقات علمی است و بحثی درباره امکان بهره برداری های عملی از آن در میان نیست.  اکنون برای اینکه پدیده شکافت از حوزه علم بسمت حوزه کاربردی رود 2 چیز واجب و ضروری است.  اول اینکه انرژی فوق العاده زیاد واکنش محرز شده باشد که البته دیدیم شد.  دوم، واکنش زنجیری وجود داشته باشد یعنی در هر شکافت نوترونهائی اضافی رها شود که هریک خود شکافت دیگری را منجر شود.  اگر این دومی هم واقعاً محرز باشد، آنگاه دو کاربرد متضاد پیش رو خواهد بود.  یکی واکنش زنجیری کنترل نشده واگرا که منجر به انفجاری بزرگ میشود که همان بمب اتمی، یا دقیقتر بمب هسته ای، میباشد.  کاربرد دوم استفاده کنترل شده آن است که میتواند استفاده صلح آمیز از این منبع انرژی جدید در قالب نیروگاه اتمی باشد.  این استفاده دوگانه و گاه متباین از علم و تکنولوژی را در دیگر عرصه ها هم شاهدیم.  اینکه کدام کاربرد اولویت خواهد داشت باید یادمان باشد که در این ایام، آلمان نازی اتریش را منضم کرده و با تدارک حمله به لهستان در سپتامبر سال 1939 جهان را در مقابل جنگ جهانی دوم قرار داده است.  و نکته مهمتر اینکه دانشمندان آلمانی خود از دست اندرکاران اصلی کشف این پدیده بوده و بر کاربرد های احتمالی آن باید واقف باشند.

    درباره نوترون اضافی برای ادامه واکنش زنجیری، قوانین فیزیک هسته ای حکم میکند که حتماً باید وجود داشته باشند زیرا پاره های شکافت که در میانه جدول تناوبی قرار میگیرند نسبت به نمونه های پایدار خود نوترونهای اضافه تری دارند که باید بنوعی از شرّ آنها خلاص شوند.  ممکنست با تلاشی بتا باشد که زمانبر است و یا ممکنست در لحظه شکافت آنرا  از دست بدهند.  فقط در حالت اخیر است که واکنش زنجیری عملاً قابل استفاده خواهد بود.  البته بعدها معلوم شد هردو قسم وجود دارد.  اما این مطلب در آن زمان دانسته نبود و لذا فرمی که رُم را از ترس فاشیست ها ترک کرده و اکنون استاد دانشگاه کلمبیا است تصمیم میگیرد واکنش زنجیری را خود در عمل بیآزماید.  مقادیری کمک از دولت تقاضا و دریافت میکند اما آن اندازه نیست که کارگشا باشد (حدود 6000 دلار برای خرید گرافیت). اواسط 1939 که جنگ رسماً آغاز شده، عده ای از دانشمندان اروپائی پناهنده به آمریکا از ترس اینکه هیتلر مجهز به دانش مزبور دنیا را تسخیر کند نامه ای به روزولت نوشته اهمیت موضوع را تذکر داده تقاضای کمک اساسی کردند.  جزئیات داستان را همه میدانند.  باری، باید گفت که در همین احوال که بوهر روی تئوری خودش کار میکرد بر اساس محاسبات متوجه شد که شکافت ایزوتوپ 238 نیازمند نوترون با انرژی 1MeV یا بالاتر است حال آنکه ایزوتوپ 235 با فراوانی 7 در 1000 با نوترون کُند هم شکافته میشود.  بعبارت دیگر، اگر کاری بخواهند بکنند باید این ایزوتوپ بدرد خور را جداسازی کنند.  نوترونهای آنی نیز بطور متوسط به تعداد 2.5 برآورد شد.  عالی!  یعنی از لحاظ نظری واکنش زنجیری امکانپذیر است.  منتها تجربه چیز دیگریست.

    تا 1942، بوروکراسی دولت آمریکا نسبت به موضوع انرژی اتمی دیرباور بوده تمایل بر این داشت که امکانات موجود از نظر مالی و مهندسی بیشتر موقوف به برآوردن نیازهای نظامی در زمینه رادار و امثال آن باشد.  کل کمکی که به پروژه فرمی در دانشگاه کلمبیا شده بود از چند ده هزار دلار تجاوز نمیکرد.  در همین برهه حدود 1 میکروگرم پلوتونیوم-239 نیز بکمک سیکلوترون دانشگاه برکلی تهیه و ملاحظه شد آن نیز برای شکافت مناسب است.  قابل توجه است که متشابهاً مقادیر بسیار اندکی از ایزوتوپهای اورانیوم که تهیه و آزمایش شده بود از طریق اسپکتروگراف جرمی جداسازی شده بود.  اکنون دو راه حل متفاوت بسمت سلاح اتمی پیش رو بود: یا ساخت تجهیزات عظیم جداسازی صنعتی برای تولید ایزوتوپ اورانیوم-235 یا تجهیزات عظیم دیگری از قبیل رأکتورهای اتمی تا جذب نوترون در اورانیوم طبیعی تولید پلوتونیوم کرده آنرا بطرق معمول شیمیائی استخراج کنند.  هریک از اینها فقط با بسیج و پشتیبانی گسترده دولت میسر بود ولاغیر و طبعاً نمیتوانست کار چند استاد دانشگاهی باشد.  تازه بعد از آماده شدن سوخت هسته ای، پروژه بزرگتر، سرهم کردن آن بعنوان سلاح هسته ای بود که کار ساده ای نبود.  نهایتاً این دانشمندان پناهنده اروپائی بودند که بالاخره عملی بودن این پروژه را در کمیته هائی که برای بررسی تشکیل شده بود نشان دولت داده او را مجاب ساختند.  بنظر میرسد اگر شرایط جنگ در میان نمیبود شاید این پروژه هرگز انجام نمیشد یا احتمالاً موکول به زمان دیگری در آینده میشد.  این از معدود مواردی است که نه دولت، بلکه فشار دانشمندان به دولت بود که انجام پروژه ای جنگی را شکل داد که دلیل آن پیشتر ذکر شد.

    بزودی معلوم میشود که حل مسائل پیش رو، نیازمند فنونی بکلی جدید و ایجاد صنایعی بکلی متفاوت از پیش است.  اینجاست که اسلوب کار بکلی عوض شده و علم و فن دست در دست هم برای انجام پروژه ای مشخص دست بکار میشوند: پیش بسوی سلاح اتمی.  بالاخره در سپتامبر 1942، در میانه جنگ جهانی، پروژه مانهاتان به منظور تهیه مواد لازم و ساخت سلاح اتمی تصویب میشود.   این پروژه از زمان تصویب تا 16 جولای 1945 که سلاح مزبور اولین بار تست شد کمتر از 3 سال طول کشید!  چقدر هزینه شد؟  حدود 3 میلیارد دلار! که با توجه به ابعاد گسترده آن مبلغ زیادی محسوب نمیشد.  تبعات و عوارض جانبی آن و شبهات ایجاد شده در مطالب بعدی پی گرفته خواهد شد.

خلاصه اینکه، برخلاف عقیده رایج، پیشرفت فیزیک اتمی در نیمه اول قرن بیستم نه به نیت تولید سلاح اتمی بلکه صرفاً همسو با وظیفه اصلی آن یعنی شناخت حقایق این حوزه بوده است.  در این مسیر هیچ چیز از پیش مشخص نیست و گاه حوادث غیر مترقبه مسیر علم را تغییر میدهد.  تا پیش از کشف شکافت اورانیوم در 1939 ابداً تصوری در مورد آنچه بزودی پیش خواهد آمد وجود نداشت.  در حالیکه دولت آمریکا علاقه ای به درگیر کردن خود در وجه نظامی علوم اتمی نداشت، این دانشمندان بودند که با سماجت او را وادار به اینکار کردند.  وقوع جنگ جهانی و ترس از غلبه فاشیسم، دانشمندان حوزه اتمی را واداشت مسیر علم را صرفاً به نیت پیش دستی بر آلمان نازی تغییر دهند لذا استفاده از سلاح اتمی برای ژاپن ابداً متصور نبود.   حجم فعالیت علمی و فنی که از 1939 تا 1945 انجام گرفت بیسابقه است و محتوای کتب مهندسی هسته ای که امروزه تدریس میشود عمدتاً محصول همین 6 سال است!  اما بزرگترین غنیمت جنگی که نصیب آمریکا شد چه بود؟  آن نه دارائی و مستملکات، بلکه جلب و جذب توده بزرگی از بزرگترین مغزهای دوران چه در خلال جنگ و چه بعد آن بوده است.  کشوری که در ردیف اول قدرت هاست، پیشآهنگی خود را در درجه نخست، مدیون نیروی انسانی ماهری میداند که یا خود در محیطی آزاد تربیت کرده یا انگیزه ای بوجود آورده تا بهترین ها از سراسر دنیا خود بخود جلب و جذب آن شوند.  مؤید آن تعداد دانشمندان آمریکائی شرکت کننده در کنفرانس های فیزیک در اروپا تا قبل جنگ جهانی دوم است که بزحمت به یک یا دو نفر میرسید اما بعد از جنگ ورق بکلی برگشت. 

  • مرتضی قریب
۳۰
تیر

شبهاتی درباره علم و فن (2)

    در تعقیب داستان شکل گیری علوم هسته ای و تحول بعدی آن بسمت کاربردهای فن آورانه، بخش مربوط به راذرفورد با دستآوردهای بیشتر و درخشان تر وی ادامه می یابد.  او با همکاری شیمیدانی بنام "سادی" راز اصلی تجزیه رادیواکتیو را بالاخره گشود.  او مشخص کرد که، احتمال تجزیه هر اتم رادیواکتیو در واحد زمان عددیست ثابت مستقل از زمان که مقدار آن بستگی به نوع ماده داشته و معمولاً با نماد لاندا نمایش داده میشود.  امروزه این مطلب ممکنست بنظر ساده آید ولی به هیچ وجه بدیهی نیست که اتفاقاً خلاف آن طبیعی است.  زیرا در زندگی واقعی برای ما آدمها و سایر جانداران عدد مشابه در احتمال مرگ (تجزیه) یک فرد همواره تابعی از زمان است چه اینکه فرد هرچه پیرتر شود احتمال فوت او افزایش می یابد (ن.ک. به 1395/4/26).  نگاه ژرفتر، شگفت زدگی بیشتر.  حیرتی که در وادی علم به محقق دست میدهد فراتر از امثال داستانهای جن و پری و قالیچه پرنده است.  در همین سالها بود که اصطلاح "ایزوتوپیک" توسط سادی ابداع شد.  جالب است که اولین بار این حقیقت از دل مشاهدات رادیواکتیو عیان شد و دیدند که چندین رادیوم با اعداد جرمی متفاوت وجود دارد.  بعبارت دیگر مشاهده شد که برخی مواد رادیواکتیو با اینکه از لحاظ شیمیائی یکسانند ولی خواص رادیواکتیو متفاوت دارند.  بعدها پس از کشف نوترون مشخص شد که تفاوت تعداد نوترون موجد ایزوتوپ های یک عنصر است که در مواد پایدار نیز بچشم میخورد.  امروز که به عقب مینگریم مغز ما از درک پیچیدگی و ابهامی که در مشاهدات تجربی با آن دست بگریبان بوده اند به معنای واقعی کلمه داغ میشود.  این معضلات هر آدم سهل انگاری را در همان ابتدا از ادامه کار منصرف میساخت.   گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع/ سخت می گردد جهان بر مردمان سختکوش.

    شخصیت دیگری که در این تحقیقات ظاهر میشود "اتوهان" آلمانی است.  او در 1905 مدت کوتاهی با راذرفورد در مک گیل همکاری کرده و در 1906 به آلمان باز میگردد تا تحقیقات خودش را در ادامه پیگیری کند.  او از 1907 بمدت 30 سال با خانم لیزمیتنر فیزیکدان روی رادیوشیمی که رشته جدیدی شده بود کارکرد که به کشف جدید و بسیار مهمی منجر میشود که موضوع بخش های بعدی داستان ماست.  با بازگشت به راذرفورد، او علاقمند به گشودن راز سرچشمه انرژی رها شده در تجزیه رادیواکتیو است.  هم او و هم کوری و عده ای دیگر انرژی مربوطه را اندازه گرفته و با کمال شگفتی به عدد بزرگی رسیدند.  او بلافاصله نتیجه گرفت که گرمای درون کره زمین ممکن است ناشی از مواد رادیواکتیو درون آن باشد.  لرد کلوین قبلاً محاسباتی انجام داده بود که با توجه به آهنگ سرد شدن زمین، برای مدت سپری شده از گوی آتشین اولیه تا زمان حال عددی بدست آورده بود کمتر از چیزی که شواهد زمین شناسی مینمود.  راذرفورد وقتی گرمای رادیواکتیو را هم لحاظ کرد بنظر رسید مشکل حل شده است.   امروزه مشخص شده که در سیارات نیز این چشمه گرمائی وجود دارد. تصور کنید عصائی در دست دارید که بی هیچ علتی گرم و گرمتر شده تا آنجا که دست شما را بسوزاند و اجباراً آنرا روی زمین پرت کنید.  اگر فرعونی باشد و عمل شما را ببیند یقیناً بشما ایمان خواهد آورد.  اگر در گذشته ها نشدنی مینمود امروز کاملاً ممکن است.  اگر جنس عصا را از رادیوم بگیرید عیناً اتفاق خواهد افتاد همانطور که امروزه میله های سوخت نیروگاه اتمی، در غیاب خنک کننده رافع حرارت، ملتهب شده ممکنست ذوب و منجر به حوادث ناگواری شود که اتفاق هم افتاده است.

    راذرفورد در 1907 به انگلستان برمیگردد و کرسی خالی فیزیک در دانشگاه منچستر را احراز میکند.  دپارتمان مزبور دستیاری داشت بنام "گایگر" که اکنون با راذرفورد همکار میشود و با اختراع کنتوری که بنام خودش مشهور است کار شمارش ذرات رادیواکتیو را تسهیل خواهد کرد.  تا آن زمان کار شمارش با روش سنتیلاسیون بود که ذرات آلفا با صفحه آغشته به سولفید روی برخورد کرده چشمک کم سوئی ایجاد میکرد که فقط در تاریکی کامل قابل رؤیت بود.  بهمین طریق بود که او و گایگر با زحمت زیاد و شمارش تک تک چشمک ها توانست موجودیت آلفا را بعنوان هسته هلیوم اثبات کند.  چیزی که قبلاً بعنوان حدس و گمان بود اکنون ماوراء هر شبهه ای اثبات شد.  جایزه نوبل در شیمی سال 1908 بهمین دلیل بخاطر کشف ماهیت آلفا به وی تعلق یافت. 

    اما مهمترین کار راذرفورد در ارتباط با هسته اتم است.  سالها بود که میدانستند چون اتم خنثی است پس به تعداد الکترونها باید بار مثبت در اتم باشد.  اما چگونه؟  در 1898 فرض تامسون بر این بود که اتم متشکل از یک بستر یکنواخت از بار مثبت است که الکترونها در آن غوطه ورند که به لحاظ مشابهت، به مدل کیک کشمشی مشهور شد.  اولین آزمایشات برای پژوهش در درستی این مدل توسط گایگر و مارسدن (دانشجوی راذرفورد)، به توصیه و سرپرستی راذرفورد در 1911 آغاز شد.  در این آزمایش، آلفاهای نشر یافته از رادیوم بسمت یک ورقه نازک طلا پرتاب میشد که پس از عبور از آن با برخورد به صفحه فلورسان واقع پشت آن حضور خود را نشان میدادند.  طبعاً انتظار میرفت که آلفا از میان توده اتم بسادگی عبور کند که اغلب هم همینطور بود.  منتها گاهی معدود ذرات آلفا با زاویه بزرگ به عقب برمیگشتند حاکی از برخورد با جسمی سخت!  چند هفته بعد از این آزمایشات راذرفورد محاسبات معروف خود را که امروزه در کتب درسی مندرج است بر پایه این نتایج تجربی انجام و مدل جدید اتم که حالا تقریباً کل جرم در حجم بسیار کوچکی با بار مثبت متمرکز است را به جهان اعلام کرد که به مدل اتم راذرفورد مشهور شد.  درباره وضع الکترون ها جز اینکه اطراف هسته میچرخند چیزی بیشتر نگفت که تفصیل آنرا بعداً نیلز بوهر بعهده گرفت. 

    در اینجا ذکر چند نکته برای روشن شدن ذهن پژوهندگان حائز اهمیت است.  اول اینکه گمانه زنی یک چیز است و کار علمی دقیق یک چیز دیگر.  پیش از این تحقیق هرآینه ممکن بود هر کس دیگری بطور کیفی مدعی شود که اتم دارای یک هسته متمرکز در مرکز است.  هرکسی آزاد است نظری ارائه کند.  کما اینکه چند هزار سال پیشتر، دموکریتوس یونانی در بحث قابلیت تقسیم ماده اظهار کرد که حد نهائی آن "اتم" تقسیم ناپذیر است.  که صد البته در نوع خود و زمان خود شاهکار بود ولی کار دقیق علمی به معنای اخص کلمه محسوب نمیشد.  با بیان این نوع گزاره ها چیزی اثبات نمیشود.  دوم اینکه، توجه به این نکته لازم است که کار علمی فعالیت توأم تجربه و استدلال عقلی با هم است.  آزمایش گایگر و مارسدن بتنهائی چیزی برای گفتن نداشت.  محاسبه راذرفورد اگر با حقایق تجربی پشتیبانی نمیشد آن نیز گمانه زنی میبود و نه اثبات چیزی.  ترکیب ایندو با هم است که ماوراء حدس و گمان به دانش میانجامد.  ذهنیت تجربی نزد ما متاسفانه به دلیل رواج روحیه محفوظات و تحقیر مستمر علم و حقایق علمی از سوی ارباب دیانت مغفول مانده است.  در دانشگاه ها و مراکز علمی هم اگر کار تحقیقاتی انجام میشود، عمدتاً در مسیر تقلید کارهای دیگران است و نه کمر همت بستن برای گشودن مسأله ای از هزاران سوألات بی پاسخ در حیطه علم. 

    برای خروج از این بن بست هزاران ساله، صدراعظم، میرزا حسین خان سپهسالار، در 1873 ناصرالدین شاه را برای آشنائی با فرنگ و شاید آماده ساختن او برای پذیرش اصلاحات به سفر به اروپا ترغیب کرد.  البته که با خوشنودی شاه هم روبرو شده و دو سفر دیگر تا 1889، جمعاً 3 سفر، بفرنگ تشریف بردند.  اما نتیجه اش چه شد؟  شاید در بازگشت از همان سفر اول اقداماتی برای اصلاحات شروع شد چه شاه قلباً مایل به ترقی و خروج از دوران سیاه بود.  منتها جوّ حاکم بر کشور اجازه نمیداد و ریشه های بدآموزی چنان عمیق بود که مُصلحی نستوه را میطلبید.  ضمن اینکه هرگونه اصلاحات به محدود کردن اختیارات بی حد و حصر شاه نیز منجر میشد.  پس نتیجه ای جز خرید برخی اشیاء به هزینه خالی تر شدن خزانه نداشت.  مظفرالدین شاه نیز سه سفر به فرنگ داشت اولین آن در 1899 و آخرین آن 1903.  این فاصله 30 ساله سفرهای پدر و پسر مقارن بود با اوج کشفیات و اختراعات خیره کننده در غرب.  خوشبختانه آنها و خیل ملازمانشان، از نزدیک شاهد عینی تمام ترقیات بودند اما گوئی حجابی در مغز بود تا اهمیت زیرساخت هائی که منجر بدین نتایج شد درک نشود.  بگواه تاریخ، حتی شخص روشن بینی مانند امیرکبیر با همه جسارت و صداقتی که داشت در همان ابتدای اصلاحات خودش با دشمنی ارتجاع روبرو شد.  معروف است که وقتی فرمان آبله کوبی را صادر کرد، ارتجاع شروع به دشمنی و کارشکنی کرد.  حجابی مسموم بر افکار عامه مستولی بود.  هوای مسموم در مکتب خانه های تنگ و تاریک و نشر تلقینات مسموم  از فراز منابر در گستره ای به وسعت کشور.  محیط و جوّ مسموم اجازه حرکتی خارج از عرف را نمیدهد.  با این وجود، تلاش معدود روشنفکران که در نتیجه آشنائی با افکار جدید از این سد عبور کرده بودند نهایتاً بکمک سایر میهن دوستان منجر به ثمر رسیدن انقلاب مشروطه در  1906 شد که خود داستانی جداگانه است.

    باری، کار مهم دیگر راذرفورد بعد از کشف مسأله هسته، موضوع مهم شکستن هسته اتم برای اولین بار بود.  مهمترین دارائی او در طی این آزمایشات حدود 300 میلی گرم رادیوم بود که مولد ذرات پرتابه او یعنی آلفا بود.  در 1919 نتیجه آزمایش خود در این باره با عنوان "برخورد آلفا با اتمهای سبک" را منتشر کرد.  برخورد ذرات پر انرژی آلفا با ازت هوا موجب شکستن آن به پروتون و یکی از ایزوتوپهای اکسیژن میشد.  ممکنست ظاهر قضیه امروز برای ما ساده نماید اما او حدود 3 سال متمادی روی نتایج آزمایشات دقت وسواس گونه بکار برد پیش از آنکه این نتیجه شگفت انگیز اعلان رسمی شود.  نکته اول جدید بودن سوژه است زیرا برای اولین بار حاکی از کیمیاگری و تبدیل عناصر است که آرزوی پیشینیان بوده اما حالا به سبکی دیگر.  یا از زاویه ای دیگر، حاکی از فروریختن تصور اتم بعنوان غیر قابل تقسیم است که حالا با این مشاهده ثابت شد در علم هیچ چیز مقدس نیست.  این یعنی باید شجاعت داشت و آنجا که شواهد ایجاب نماید باید در آنچه لایتغیر تصور میشود تجدید نظر کرد.  نکته دوم صبر و تحمل در اعلام هرگونه نظریه عجولانه است، خصیصه ای که امروز کمتر شاهد آنیم.  امروزه همه میخواهند با چاپ سریع چند مقاله، که گاهی توأم با نتایج مشکوک است، به نام و نوائی رسیده و جای خود را بعنوان استاد فن محکم کنند.  نکته سوم دقت و پشتکار است.  عکس اتاقک ابری که مسیر ذرات آلفا را نشان میدهد در اینجا آورده ایم.  این همان عکس اصلی است که راذرفورد نتیجه گیری خود را بر مبنای آن استوار ساخت.  چه کس دیگری جز چشمان دقیق او میتوانست مسیرمحصولات شکست را دیده و چنان نتیجه گیری غیر معمولی را اعلام کند؟  راذرفورد عمدتاً یک تجربه گرا بود و کمتر به مباحث تئوریک علاقمند بود.  هرچه باشد تا آزمایشی صورت نگرفته باشد و مشاهداتی منظم درج نشده باشد، هیچ تئوریسینی نمیتواند از پیش خود چیزی را ببافد و بعنوان کار علمی عرضه کند.  او از 1920 تا 1937 که فوت شد رئیس آزمایشگاه مشهور کاوندیش بود و اوقات او عمدتاً صرف هدایت و راهنمائی پژوهشگران جوان میشد.  سنت تجربه گرائی که از کاوندیش و آزمایشگاه خود او آغاز شده بود با ستاره هائی مثل ماکسول، رالی ، تامسون، و اینبار راذرفورد یک به یک ادامه دهنده مسیر علم گردیدند. 

    صحنه بعدی در ادامه داستان ما به "نیلز بوهر" اختصاص دارد.  او که تحصیلات خود را در رشته فیزیک در دانمارک گذرانده بود عمدتاً روی مایعات و کشش سطحی کار کرده بود که بعدها هم بدردش خورد.  بعد کسب دکترای خود در 1911 راهی انگلستان شد تا زیر نظر تامسون در آزمایشگاه کاوندیش تجربه عملی یاد گیرد.  در این هنگام 26 ساله بود.  بعد چند ماهی، در همانسال، عازم منچستر شد تا در آزمایشگاه راذرفورد دوره های تکمیلی درباره اندازه گیری های رادیواکتیو را زیر نظر او طی کند.  اگر یادمان باشد مهمترین کار راذرفورد نقش او در تبیین هسته اتم بود.  منتها گردش الکترونهای منفی حول هسته با بار مثبت متضمن یک ناپایداری مهم بود که او فعلاً از آن چشم پوشیده بود.  طبق الکترودینامیک کلاسیک که مدتها قبل توسط ماکسول تبیین شده بود حرکت شتابدار بار الکتریکی متضمن تابش الکترومغناطیسی است که منجر به کاهش انرژی بار متحرک میشود.  متشابهاً حرکت دایروی الکترونها و شتاب مربوطه بعد مدت کوتاهی منجر به فرو افتادن حلزون وار آنها در هسته شده و فاتحه اتم خوانده میشود!  چه باید کرد؟  نیازمند یک راه حل رادیکال هستیم تا اتم را از نابودی نجات داد.  اینجاست که حضور بوهر جوان تازه وارد شاید بتواند کمکی در حل مشکل باشد.  او مدتی بدون نتیجه مشغول سروکله زدن با مشکل شد.  بنظر میرسید کلید حل معما در ثابت تازه وارد پلانک، h، باشد که در 1900 با آغاز عصر کوانتوم توسط پلانک پیش کشیده شده بود.  اما چطور؟  تا اینکه در 1913 یکی از دوستان بوهر به وی توصیه کرد نظری به فرمول بالمر درباره خطوط طیفی اتم هیدروژن بیاندازد.  بوهر سالها بعدها گفت که به محض دیدن فرمول ناگهان همه چیز برایش حل شد.  فرمول مزبور یک رابطه عددی بین طول موج های خطوط طیفی هیدروژن در ناحیه مرئی است. 

    در رابطه با تبیین اتم هیدروژن و ساخت مدلی که خطوط طیفی را توجیه کند بوهر مجبور شد فرضیاتی بشرح زیر اختیار کند: 1- اتم راذرفورد بعنوان اتم پایه، 2- مادام که الکترون روی مدارهای مجاز است تابش نخواهد کرد، 3- اقتباس از فرض انیشتن در پدیده فوتوالکتریک که تفاضل انرژی الکترون در مدارات مجاز برابر حاصلضرب فرکانس نوری که بصورت تابش از اتم خارج میشود در عددی ثابت است.  در فرض دوم او مقرر کرد که مداری مجاز است که انتگرال اکسیون مضرب درستی از این عدد ثابت باشد.  این عدد ثابت همان عدد پلانک است که با خود، کوانتوم را وارد مقوله فیزیک کرد.  لذا بسیاری از فیزیکدانان عصر با این توجیهات موافق نبودند ولی مدلی که بوهر بنا کرد تمام خصوصیات طیف نشری اتم هیدروژن را بدرستی و به دقت پیشگوئی کرده جائی برای حاشا باقی نگذاشت.  این یک انقلاب در فیزیک بود، منتها مدل او، بعداً معروف به اتم بوهر، جای آشتی با فیزیک کلاسیک باقی گذاشته مقرر کرد که با بزرگ و بزرگتر شدن مدار یعنی دور شدن الکترون از هسته، پیشگوئی فیزیک کوانتوم همان میشود که فیزیک کلاسیک مقرر کرده که به اصل انطباق مشهور شد.  ادامه این داستان و نتایج مترتب بر علم و فن در مطالب آتی دنبال خواهد شد.

خلاصه اینکه، حیطه علم، پر از شگفتی و رویدادهای نامنتظره است.  گاهی نتایج مزبور با دنیائی که بدان عادت داریم در تضاد است اما چنان متقاعد کننده است که چاره ای جز تسلیم نیست.  در زندگی اجتماعی اغلب عکس این رایج است زیرا انسان اسیر عادت هاست و اگر آموزه ای نو متکی بر مبانی علمی عرضه شود که نفع همگانی در پذیرش آن باشد، تار و پود عادت ها دست بردار نخواهد بود بویژه که اگر منافع طبقاتی خاصی در گرو استمرار عادتها باشد.  اما چرا نتایج علمی بسادگی قابل فهم و لذا پذیرش نیست؟  علت اصلی، قواعد و نظم خاص آن است که فقط اقلیتی با ذهن پویا و جویا اشتیاق و تحمل بودن در این چارچوب را دارند.  در داستان حاضر محورعلم کاملاً هویداست که همانا "شناخت" حقایق است چه کاربردی بر آن مترتب باشد چه نباشد که این رویکرد بنیادین علم است.  در حالیکه در تصور عامه هدف علم لزوماً معطوف به کاربردهای خاص است.  شرح اشعه ایکس و رادیواکتیویته و پیامدهای آن خود مثال خوبی بر تأیید رویکرد بنیادین است.  البته رویکرد دومی نیز هست که هدف، شناخت نیست بلکه مشکلی در علم یا فن وجود دارد و برای حل آن یا رسیدن به هدفی ویژه باید تحقیقات را یک به یک تا رسیدن به مقصود انجام داد.  مثلاً برای فرستادن انسان به کره ماه لازمست هزار و یک مسأله علمی گشوده شود که طی آن دانش نظری و فنی در شاخه های دیگر نیز گسترش می یابد.  در جامعه ای که عقل و عقلانیت محترم نباشد، درک و فهم از علم، در بهترین حالت، محدود به همین نوع اخیر است که معمولاً با کپی برداری یا دزدی صنعتی و جاسوسی و صدالبته حجم خوبی از پروپاگان نیز همراه است.  پس آنچه بنیادین است توجه به خِرد و ارج نهادن به آن است که اگر چنین باشد هر جامعه ای با هر رنگ و مذهبی خود بخود رویکرد اساسی یعنی توجه به شناخت را فرا راه خود قرار خواهد داد که رویکرد دوم از نتایج طبیعی آن است- چون صد آید نود هم پیش ماست. 

    یکی از مراحل کارعلمی گمانه زنی است که البته تا به محک تجربه در نیاید یا با دستآوردهای قبلی جفت و جور نباشد به دانش تبدیل نخواهد شد.  از آنسو، اطلاعات تجربی تا بکمک ریاضیات در قالب مدلی هماهنگ با دانش مرسوم شکل نگیرد، آن نیز صرفاً مشتی مشاهدات تجربی باقی خواهد ماند.  نمونه های زیادی از این مقوله در داستان حاضر دیده و بعدها نیز خواهیم دید.   دو نمونه باستانی آنرا پیشتر دیده بودیم، گمانه زنی اتم دموکریتوس و اندازه گیری و مدل سازی متین اراتوستن از شعاع کره زمین.  نمونه آخری نشان از آن دارد که علم و روش آن مختص زمان حاضر نیست هرگاه خِرد حاکم باشد تبعات نیک آن خود بخود جاری میشود.  هرزمان هم که خرد زیرپا گذاشته شود، حتی اگر قرن 21 باشد، سقوط به چاه جهل و جنون حتمی است!  روش علمی مختص غرب هم نیست که بیخردان ترویج آنرا تبلیغ غرب یا غربزدگی قلمداد میکنند.  ابوریحان بیرونی نمونه کلاسیک آن بشمار میرود.  از دوره پیش از اسلام چیزی زیاد نمیدانیم زیرا کتب که شاهدی بر مدعا باشند تقریباً همه توسط سپاه مسلمین سوزانده شد تا فقط یک کتاب باقی باشد.  تغییر نگرش و آموزه های اساسی بسمت تحقیر خرد نهایتاً باعث برچیده شدن دستآوردهای آن نیز شد چه اینکه اندازه مغز و ظرفیت های آن همه جا یکسان است و آنچه موجب تفاوت است جوّ حاکم بر محیط و استمرار طولانی مدت آن است.

  • مرتضی قریب
۲۳
تیر

شبهاتی درباره علم و فن (1)

    اخیراً پرسش هائی از سوی خواننده ای مطرح شد که درباره انرژی اتمی و پهپادها و موشک ها و خلاصه آنچه بطور روزمره از رسانه ها دیده و شنیده میشود توضیحاتی ارائه شود.  چون آنچه در این زمینه ها شنیده میشود در بستر جامعه ای عرضه میشود که راست و دروغ بهم آمیخته و تمیز ایندو از هم بسیار مشکل شده است، بهتر دیده شد که افق بحث کمی گسترش یافته و اینگونه موضوعات زیر عنوان شبهاتی درباره علم و فن ارائه شود تا خواننده مسلح به ابزار تشخیص صحیح، خود قادر باشد تا حد امکان بالشخصه داوری کند.  باری، با تاریخچه مختصری از دانش هسته ای آغاز میکنیم.

    تاریخ انرژی هسته ای عملاً از ژانویه 1896 ، یعنی کمتر از 130 سال پیش، با اعلام رسمی کشف اشعه ایکس توسط رونتگن آغاز میشود که خود دنباله تحقیقات مرتبط با اشعه کاتودیک بود.  ناگاه توجه دنیا بسمت این کشف جدید جلب شد که در مرکز توجه، عکس اشعه ایکس دست کاشف (یا بقولی همسر وی) بود که بسیار ترسناک نموده عوام آنرا شیطانی و ملامت بار دانستند.  نه رونتگن و نه هیچکس دیگر علت و سرشت این اشعه مجهول ولی نافذ را نمیدانستند و رونتگن تصور میکرد شاید ارتعاشات طولی در اثیر بوده باشد.  16 سال بدرازا کشید تا بالاخره طی آزمایشاتی معلوم شد از جنس همان امواج عرضی الکترومغناطیسی منتها با طول موج بسیار کوتاه است.  سالها بعد خاستگاه آن نیز معلوم شد که ناشی از ترمز شدن الکترون در مدار هسته های سنگین موسوم به اشعه ترمزی که البته اغلب توأم است با جهش الکترونهای لایه های داخلی اتم و خروج انرژی برانگیخته موسوم به اشعه ایکس مشخصه است (برخلاف اشعه گاما که از همان جنس منتها از هسته نشر میشود).  لازم به یادآوریست که موضوع ما در واقع مربوط به وقایعی است که مربوطست به هسته اتم که قاعدتاً تحت نام انرژی هسته ای باید یاد شود لیکن با توجه به نوشته های عمومی گاهی با تسامح با عنوان انرژی اتمی نیز یاد میشود.  از لحاظ اصولی انرژی حاصل از تغییرات در هیئت الکترونی اتم باید علی الاصول انرژی اتمی نامیده شود چون کاری به هسته ندارد ولی غالباً رعایت نمیشود.  قابل ذکر است که تمام فعالیتهای فیزیکی و شیمیائی و آنچه در زندگی روزمره با آن سروکار داریم تقریباً همه مربوط به اتم (یعنی الکترونهای اتم) است و ربطی به هسته ندارد.  در روزگاری  که در حال شرح آن هستیم واقعیت اتم ها پذیرفته شده بود اما الکترونها کجای اتم هستند، چه هیئتی دارند و آیا هسته ای وجود دارد یا نه و سایر جزئیات هیچ شناخته نبود.

    باری، حدوداً همان هنگام که اشعه ایکس کشف شد، هانری بکرل طبق معمول سالهای پیش که درباره فسفرسانس و فلورسانس کار میکرد (پدر و پدر بزرگ او نیز فیزیکدان و در همین زمینه کار میکردند)  با شنیدن اخبار اشعه ایکس تصور کرد که شاید این پدیده با کارهای او نیز مرتبط باشد.  معهذا اولین آزمایشات وی روی موادی که کار میکرد نشان داد که فسفرسانس و فلورسانس موجب نشر اشعه ایکس نمیشود.  اما در مقاله ای پوانکاره متذکر شد که همه موادی که فلورسانس شدید دارند ممکن است علاوه بر تابش مرئی تابش ایکس هم داشته باشند!  این شبهات بکرل را واداشت که آزمایشات خود را مجدد با مواد جدیدی آغاز کند که یکی از آنها ماده ای از نمک های اورانیوم بود.  اینجا بود که ناخواسته چرخش دوران بسمت فیزیک هسته ای و نهایتاً انرژی هسته ای ورق خورد.

    او طبق معمول، ماده مورد مطالعه را در معرض نور خورشید قرار میداد تا اثرات فسفرسانس آنرا مشاهده کند.  اینبار نیز در فوریه 1896 با اورانیوم همین کار را کرد منتها چون در پی دیدن تأثیر اشعه ایکس نافذ بود، صفحه عکاسی را در لایه ضخیمی از مقوای سیاه پیچیده و نمک اورانیوم را روی آن گذاشته و مجموعه را برای چند ساعت در معرض نور خورشید قرار داد.  بعد ظاهر کردن صفحه حساس عکاسی، متقاعد شد که سیاه شدن آن ناشی از نشر اشعه ایکس است که مانند چشمه فلورسانس عمل کرده ولی از مقوای سیاه رد شده است.  او آزمایش را به دفعات و به شکل های متفاوت تکرار کرده نتایج یکسان گرفت.  یادمان باشد که رویه علم، "استقرا" یعنی همین تکرار مکرر مشاهدات است.

    اما یکی دو هفته بعد در ادامه آزمایشات، چون با هوای ابری پاریس روبرو شد مجموعه آماده را در حالیکه ماده اورانیوم روی بسته قرار داشت داخل کشوی میز خود قرار داد.  چند روز بعد که صفحه عکاسی نور ندیده را ظاهر کرد با کمال تعجب سیاه شدن آنرا به درجات حتی بیش از قبل مشاهده کرده بلافاصله نتیجه گرفت که شاید پدیده مرموز بخودی خود در تاریکی نیز صورت میگیرد!   بکرل خیلی زود بدین نتیجه رسید که کشف مهمی انجام داده است بدین معنی که نمک اورانیوم، صرفنظر از اینکه تحت تابش نور خورشید قرار گرفته باشد یا نه، از خود اشعه ای نشر میدهد که نافذ است و از مقوای سیاه رد میشود.  او آنرا "اشعه بکرل" نامید.  او علاوه براینکه تأثیر اشعه را روی صفحه عکاسی ملاحظه کرد، متوجه اثر یونیزاسیون آن نیز شد.  چگونه؟  تأثیر اشعه روی گاز داخل الکتروسکوپ باعث بهم نزدیکتر شدن ورقه های طلای داخل آن میشد، حاکی از یونیزه شدن هوای داخل ظرف.  این وسیله بعدها برای اندازه گیری شدت اشعه بکار رفت.

    گاهی در علم وقایع عجیبی رخ میدهد که قرین شانس و اقبال است.  اگر در آن یکی دو رو روز خاص، هوای پاریس ابری نشده بود و بکرل آزمایش را در نور خورشید به تصور فلورسانس پی گرفته بود شاید نهایتاً چیزی که امروز موسوم است به "رادیواکتیویته" کشف نمیشد یا بدین زودی کشف نمیشد.  نکته مهم دیگر این است که گاهی ما در انجام مشاهدات تجربی کاملاً بیطرف نیستیم و اغلب مایلیم آن چیزی از نتیجه آزمایشات بیرون آید که قبلاً فکر ما را مشغول کرده و دنبال گرفتن تأیدیه برای آن هستیم.  چه بسا اگر آنروز هوای ابری پیش نیامده و آزمایش انجام شده بود نتیجه گیری نهائی بکرل تأیید وابستگی اشعه بکرل با خاصیت فلورسانس بوده نتیجه میگرفت فلورسانس و نشر اشعه ایکس توأم اند و پرونده کار بسته شده دیگر خبری از شخصیتی بنام مادام کوری که در پی خواهد آمد نمیبود.  باری، شخصیتِ فرد آزمایشگر هم که باید مقید به قواعد منطقی باشد اهمیت فراوان دارد.  مثلاً کسانی که کار علم را بقصد تقلید و صرفاً نمایش انجام داده و مقید به عقاید ماوراءالطبیعه و الهامات ماورائی هستند اگر در این داستان شرکت میداشتند چه بسا با دیدن چنین پدیده ای آنرا به اجنه منسوب و پرونده را متشابهاً مختومه اعلام میکردند.  خوشبختانه بکرل از چنین قماشی نبود.   

    اما شگفتی کار کجاست؟  صفحه عکاسی که سیاه میشود دال بر برخورد چیزی است که حاوی انرژی میباشد.  در مورد فلورسانس این نور پر انرژی خورشید است که مسبب اولیه است.  اما درباره ماده اورانیوم نه چیزی در ظاهر آن دیده میشود، نه حرکتی، نه صدائی، نه بوئی و نه هیچ چیز دیگر.  منتها در حالی که چیزی دریافت نکرده معهذا از خود چیزی نشر میدهد حاوی انرژی که ظاهراً ناقض اصل پیوستگی و حتی اصل بقای انرژی است!  این انرژی از کجا میآید؟!  باید حق داد هرکس دیگری هم در مقام مشاهده گر میبود دچار شگفتی و تردید در مبانی علم میشد.  اینجاست که خرد را باید همواره سرلوحه کار قرار داد.

   از اینجا به بعد مادام کوری و شوهرش وارد صحنه میشوند.  ماری کوری که در آن سالها خانم جوانی در پی یافتن سوژه مناسب برای تز دکتری فیزیک خود بود به توصیه پیر کوری همین معمای اشعه بکرل را انتخاب کرد که بسیار پر ریسک و متهورانه محسوب میشد زیرا معلوم نبود چیزی از آن در آید.  در فضای علمی آنروز با اینکه بکرل کماکان تحقیقات خود را دنبال میکرد ولی اورانیوم و اشعه ناشناخته او تحت الشعاع اشعه ایکس بود که پرسرو صداتر و کاربردی تر بوده وسیله تازه ای برای پزشکان بشمار میرفت.  هیچکس نمیتوانست تصور کند که کار خستگی ناپذیر این زوج، کشف دو عنصر جدیدی خواهد بود بنام پولونیوم و رادیوم که منبع و چشمه اصلی برای تقریباً تمامی تحقیقات بعدی در فیزیک هسته ای خواهد شد.  مادام کوری از معدود نوادری بود که دو بار جایزه نوبل را کسب کرد آنهم در زمانی که هنوز زنان راهی به تحصیلات عالیه دانشگاهی نداشتند که بویژه فیزیک را اشتغالی مردانه میدانستند.  بعد از فوت نابهنگام پیر، دخترش ایرن همکار مادر شد و خود بعدها متخصص این رشته شده باتفاق شوهرش ژولیو کشفیات مهمی مانند رادیو اکتیویته مصنوعی را بعمل آوردند.

   برای سنجش پشتکار ماری و پیر کوری بد نیست بدانیم که کشف بکرل فوریه 1896 صورت گرفت.  در پایان 1897 ماری کوری علاقمند به موضوع شده آنرا برای تز دکترای خود انتخاب کرد (و دکترا را 1904 کسب کرد).  تا ژوئیه 1898 این زوج موفق به کشف پولونیوم شد.  در سپتامبر 1898 رادیوم را هم کشف کردند.  ضمن اینکه تحقیقات علاوه بر اورانیوم، روی توریوم، و اکتینیوم نیز گسترش یافت.  ضمن تحقیقات متوجه شدند که در ترکیبات اورانیوم فقط اورانیوم است که منبع نشر است و ضمناً با شگفتی تمام، فشار و سایر عوامل فیزیکی و شیمیائی تأثیری بر میزان تشعشع نداشته که دلالت بر آن است اتم ذیمدخل نبوده بلکه، طبق دانسته های بعدی، متهم اصلی هسته اتم است.  راز منبع انرژی نیز بعدها که هسته کشف شد برملا گشت و توضیحات آنروزگار کوری ها گمانه زنی صِرف بود.  اصطلاحات "نیمه عمر"، "رادیواکتیویته"، و "اکتیویته"  توسط این خانواده وضع شده نام کوری و بکرل بعنوان یکای شدت اشعه به یادگار ماند.  اندازه گیری اکتیویته با دستگاه الکترومتر ساخت خودشان انجام میگرفت که از الکتروسکوپ دقت بیشتری داشت.  مبنای دستگاه اخیر بلور کوارتز و خاصیت پیزوالکتریک آن است که موضوع تحقیقات پیر کوری قبل از پیوستن به کار همسرش بود.  در آن هنگام عوارض تشعشعات هسته ای شناخته شده نبود و محققین اولیه جان خود را بر سر آن گذاشتند.  مادام کوری در اثر بیماری اشعه در 67 سالگی فوت شد.  احتمالاً ممکنست بلع مقدار فوق العاده اندکی از پولونیوم مسبب آن بوده باشد.  اتفاقاً دختر و داماد او نیز در دهه 50 زندگی در اثر عوارض همین مواد در جوانی فوت شدند.  قابل ذکر است که در سال 2006 پولونیوم بمقدار فوق العاده ناچیز استفاده شد تا لتوینکوی روسی پناهنده به انگلیس توسط عوامل ک.گ.ب کشته شود زیرا این ماده کشنده راز خود را فاش نمیکند.  قابل ذکر است که در تاریکخانه نظام های دیکتاتوری معمولاً این مواد یا امثال گازهای کشنده اعصاب برای خاموش ساختن مخالفین یا گرفتن زهرچشم از معترضین به وفور موجود و بی محابا استفاده میشود.  تأکیدی مجدد بر کاربرد دوگانه علم تا در دست چه کسی باشد. 

   صحنه بعدی متعلق است به ارنست راذرفورد جوان که در آزمایشگاه کاوندیش زیرنظر تامسون کار میکرد.  کشف اشعه ایکس در واقع ماه های آخر 1895 اتفاق افتاد ولی رسماً ابتدای 1896 اعلام شد.  یکماه بعد آن بکرل در ادامه همان خط فکری، در جستجوی اشعه ایکس، آزمایشات خود را با اورانیوم آغاز ولی در عوض منجر به اعلام اشعه مرموز بکرل شد.  حالا جامعه علمی همزمان با دو اشعه اسرار آمیز روبرو بودند منتها بسیاری از محققین جذب کار با اشعه ایکس شده بودند زیرا برایشان جذاب تر بود.  باید اذعان کرد که علت این علاقه کاربردهای فنی علم در زندگی است کما اینکه فکر استفاده اشعه ایکس در پزشکی از همان ابتدا با آن عکس کذائی قوت گرفت که تا به امروز در بیماری ها کاربرد داشته و در فرودگاه و جاهای دیگر نیز جای خود را پیدا کرده است.  جالب است که یک کنجکاوی علمی ناب در گوشه ای از یک آزمایشگاه چگونه کاربرد عمومی پیدا کرده تبدیل به فن آوری میشود.  بزودی نمونه های مشابهی از تفکرات علمی را خواهیم دید که ناخواسته به کاربردهای شگفت انگیزی می انجامد.  باری، راذرفورد که مشغول اندازه گیری میزان یونیزاسیون اشعه ایکس شده بود، در سال 1897، با شنیدن کشف بکرل، تجربیات مزبور را به اشعه اورانیوم معطوف ساخت.  او بزودی دریافت که دو نوع اشعه مشخص از اورانیوم بیرون میآید که آنها را برحسب میزان جذب در ماده، آلفا و بتا نامگذاری کرد.  البته بعدها معلوم شد که ایندو یکی با بار مثبت و دیگری با بار منفی در میدان مغناطیسی در دو جهت متضاد منحرف میشوند.  اما یک نوع سوم هم بود که خنثی بوده تحت تأثیر میدان قرار نمیگرفت و مثل اشعه ایکس نافذ بوده کمی بعد توسط ویلارد فرانسوی کشف و، طبعاً، گاما نام گرفت.  باید یادآور شد محققین زیادی، عمدتاً در اروپا، درگیر این قضایا بوده اند که به آنها که اینجا نام برده ایم یا خواهیم برد محدود نیستند.  اشعه بتا خیلی زود معلوم شد از جنس همان اشعه کاتودیک است یعنی الکترون.  اما آلفا چه بود؟  حدس اولیه بر این بود تکه هائی از اتم است. 

   راذرفورد در 1898 آزمایشگاه معظم کاوندیش را رها و به دانشگاه مک گیل در کانادا رفت.  یک خیّر میلیونر، آزمایشگاه های شیمی و فیزیک کاملی برای وی در آنجا دست و پا کرد تا او با فراغ بال به تحقیقات خود ادامه داده تا بعدها منجر به نتایج خیره کننده ای شود.  اصولاً خیّرین و موقوفات آنها در کشورهای غربی بویژه در آمریکا عمدتاً متوجه ساخت دانشگاه و مراکز تحقیقات علمی است که اثرش در پیشرفت علم و فن بر کسی پوشیده نیست.  دانشمند از خود سرمایه ای ندارد که از پس اینگونه تحقیقات برآید.  در گذشته شاید کاوندیش از معدود دانشمندانی بود با ثروت عظیم خانوادگی که آن را تماماً در راه علم بذل کرد.  در غیر اینصورت هزینه تحقیقات علمی که در بادی امر نتایج مفیدی هم دربر ندارد باید از محل حکومت یا خیّرین تأمین شود.  باری، راذرفورد به یُمن آزمایشگاه های کاملی که در اختیار داشت، در این دوران متوجه شد که از ماده رادیواکتیو گازهائی بیرون میآید که خود خاصیت رادیواکتیو داشته میتواند مواد اطراف را اکتیو کند.  بعدها معلوم شد که گاز رادون ناشی از محصولات تجزیه اورانیوم مسئول اصلی ماجرا است.  تکلیف قطعه مثبت اشعه رادیواکتیو چه شد؟  او با اندازه گیری نسبت بار به جرم و شواهد دیگر نشان داد که آلفا چیزی جز هلیوم دوبار یونیزه نیست.  یادمان باشد هنوز صحبتی از هسته اتم نیست که بحث آینده ما خواهد بود.  وی استحاله مواد رادیواکتیو به یکدیگر و قوانین ناظر بر آنرا نیز نشان داد.  آنروزگار، استحاله، یعنی تبدیل یک ماده به ماده دیگر باورنکردنی میآمد زیرا دوران کیمیاگری مدتها بود که سپری شده و کذب بودن آن ماوراء هر شبهه ای ثابت شده بود.

    پیش از ورود به مباحث آتی بد نیست بگوئیم امروز هر محصل متوسطه ای بر این مطالب آگاه است و حتی بسیار بیش از این را هم میداند.  اما چیزی را که نمیداند زمان و انرژی زیادی است که گام به گام صرف شده تا جبهه علم به جلو رفته است.  نکته مهمتر روش علم است که محققین در پیش گرفته و تجربه عینی را محور گرفته اند.  در نبود تجربه، چیزی را که دیگران علم میپندارند جز مشتی محفوظات نیست.  در خاورمیانه آنچه بطور سنتی اهمیت داده میشود حفظیات است و دانشمند کسی قلمداد میشود که حجم بیشتری در حافظه داشته باشد.  دلیل آن عمدتاً بها دادن به علوم نقلی در برابر علوم عقلی است که بیش از هزار سال است در فرهنگ ما تحمیل شده است.  برای علوم عقلی نیازمند بکار انداختن استدلال و پرسشگری هستیم حال آنکه برای آنچه نقل میشود، حافظه کفایت میکند.  بی جهت نیست که "پای استدلالیان چوبین بود" این اندازه عزیز است!  برای تدریس علم در دانشگاه، حافظه و بازگو کردن آنچه یاد گرفته و بخاطر سپرده ایم کفایت کرده و بسا استاد خوبی هم برای تدریس بشمار آئیم.  اما این به معنای تولید علم نیست بلکه، در بهترین حالت، صرفاً تکرار دستآورد محققین واقعی است که سالها در آزمایشگاه های نمور، مثل آزمایشگاه خانم کوری، زحمت کشیده آگاهی های تازه بوجود آورده اند.  برای دیدن تفاوت دیدگاه نگاه کنید که وقتی راذرفورد وارد مک گیل شد، رئیس گروه فیزیک بعد چند هفته با دیدن قابلیت های وی به او گفت که بار موظف تدریس وی را خودش بعهده میگیرد تا راذرفورد بتواند با فراغ بال تحقیقات خود را ادامه دهد!  ما تا ملتفت این نکات باریک نشده باشیم، امکان ندارد که تغییری بنیادی در وضعیت خود داده بتوانیم خود را از اسارت نجات دهیم.  ادامه این ماجرا را در مطلب بعدی خواهیم دید.

خلاصه آنکه، شرح مختصری از آغاز راه بسمت شاخه ای جدید از فیزیک داده شد.  همانطور که دیده شد مبنای تحقیقات عموماً تجربی بوده صرفاً کنجکاوی برای شناخت را دنبال میکند که طبعاً بدون آزادی اندیشه میسر نیست.  از ابتدا هیچ معلوم نبود که این راه به چه سمتی میرود و تبعات و کاربردهای بعدی آن چه خواهد شد.  با شناخت یک پدیده ابهامات جدیدتری ظاهر میشود که با روشن شدن آن مجدداً سوألات بیشتر و البته آگاهی های بیشتری روی خواهد نمود.  لذا این گفته رایج که میگویند هرچه جلوتر رویم مجهولات بیشتر میشود کاملاً غلط و گمراه کننده است.  شاید بیشتر تأکیدی برای تحقیر عقل باشد.  قبلاً مفصلاً شرح داده بودیم که مطابق نسبت سطح به حجم بطور نسبی از مجهولات کاسته میشود.  دیدیم که استفاده های کاربردی که در حیطه فن و فن آوری میگنجد حاصل تحقیقات بنیادی در علم است که در بادی امر کاربردی بر آن مترتب نیست.  کشورهای خاورمیانه با صرف پول های هنگفت و استخدام فن آوری و انتقال آن بهر ترتیب، تصور میکنند صاحب علم شده اند، زهی خیال باطل.  آنها گاهی با ساخت بزرگترین ها آرامش خیال را به ذهن معیوب خود متبادر میسازند.  قطر در حال ساخت جزیره ای برای سکونت میلیاردرهای جهان و ارتباط 200 کیلومتر اتوبان زیردریائی تا هند است.  عربستان در فکر ساخت بزرگترین مکعب جهان است تا شهری مسقف را زیر آن سامان دهد.  امارات صاحب بلند ترین برج دنیاست.  ترکیه ساخت بزرگترین فرودگاه جهان را در دست ساخت دارد و قس علیذا.  البته همه اینها بجای خود ممکنست خوب باشد ولی هیچیک جای جلب مغزهای متفکر را نمیگیرد که سرچشمه و پیشنیاز همه موهبت هاست.  تا این نگرش معیوبی که نسبت به علم و فن در بین ما ریشه دوانیده اصلاح نشود بعید است روی رستگاری را ببینیم.

  • مرتضی قریب
۳۰
تیر

غایت علم

    در شماره های پیشین بطور جسته گریخته پیرامون روش علمی و ارتباط علم با فلسفه مطالبی عرضه شد.  اشاره به این نوع موضوعات یک سود کلی داشته و دارد که همانا آگاهی است.  اما سود اضافه ای هم دارد که یک آگاهی ویژه خاص این دوران متلاطم است.  اما این آگاهی ها در حالی برای ما مهم است که علم را امروزه بصورت یک امر لوکس و غیر لازم درآورده اند و کسی هم لازم نمیداند هیچ روشنگری و هیچ بحث اصولی در رسانه های مردمی صورت دهد.  هیچ گفتگو و مناظره ای درکار نیست زیرا چنین اجازه ای نمیدهند.  توگوئی تولید علمی یعنی تولید کاغذهائی بنام مقاله.  هر ساخت و سازی هم که با رونویسی از دستآورد دیگران انجام شود با بوق و کرنا تولید علم جار میزنند.  درک رایج از علم در این سرزمین با آنچه که باید باشد فرسنگ ها فاصله دارد.  اینجاست که دیگران میپرسند پس فایده این علم چیست؟  در انتهای شرح حاضر، نقد خوانندگان را بر شیوه و نگرش علمی در انتها آورده ایم که بسیار تأمل انگیز است.

    علاوه بر سوء درک عمومی، خوانندگان حرفه ای و نکته سنج نیز گاهی دچار ابهاماتی میشوند که با پرسش های خود به اشکالات روش علم اشاره میکنند و البته چه خوب که اظهار کنند.  مطلب حاضر عمدتاً کوششی در جهت رفع این ابهامات است.  مهمترین اشکالی که از این دست خوانندگان شنیده میشود این است که علم هرچه پیشرفت میکند، نادانسته های ما افزایش می یابد.  بزبان ساده: چه فایده؟  اما این تصور کاملاً غلط است.  برای مثال، معدنی را تصور کنید در اعماق زمین.  آنرا مانند یک کره توخالی فرض کنید.  آنچه در معدن بصورت خاک معدنی کاویده و استخراج میشود بمثابه دانسته ها بگیرید.  آنچه سطح کروی پیش روست که مرتباً باید کاویده شود حکم نادانسته های ما را دارد.  معدن کاوان ما مرتباً در حال گسترش این معدن و بزرگتر کردن این کره توخالی هستند.  نادانسته ها چه میشود؟  معلوم است که زیاد میشود و با مربع شعاع معدن متناسب است.  دانسته ها چه میشود؟  آنهم معلوم است که زیاد میشود منتها متناسب با مکعب شعاع!  پس نسبت نادانسته های ما به حجم دانسته ها با عکس شعاع متناسب بوده و مرتباً کم میشود.  کوتاه سخن، پیشرفت علم درست است که مرتباً سوألات جدیدی را مطرح میکند اما بطور نسبی دانسته های ما را افزایش و ما را تواناتر میسازد.  کسانی که عامداً به این سوء تفاهم ها دامن میزنند عمدتاً از طایفه مابعدالطبیعه یا دینی و یا ماوراءالطبیعه هستند که دانسته شبهه افکنی میکنند.  

    سوء درک بعدی درباره دقت علم است.  گاهی انتظار دارند دقت نتایج علمی، دقت ریاضی باشد که عملاً اینطور نیست.  قدما زمانی بود که زمین را پهنه ای مسطح میپنداشتند که بخودی خود بعنوان اولین تقریب، فکر بدی نبود.  بنّایان و معماران ما حتی امروز همین نظر را دارند. اگر برج های دوقلوی متروپل سقوط کرد ناشی از عدم توجه به کرویت زمین نبوده بلکه ناشی از یک فساد و رانت خواری مزمن بود. در تقریب بعدی زمین یک کره کامل است که اگر از فضا بدان نظر کنیم صاف و یکدست بنظر میرسد.  تقریباً همه ساخت و سازهای زمینی با فرض مسطح بودن زمین مشکلی نخواهند داشت.  فقط در گستره وسیع است، مثل کشیدن خط آهن بین دو شهر بسیار دور از هم که اگر روی نقشه مرکاتور آنها را با خط مستقیم وصل کنیم اشتباه کرده ایم.  کوتاه ترین فاصله یک خط منحنی است!   در تقریب بعدی و برای محاسبات خاص، زمین یک بیضوی است و با لحاظ اقیانوس ها و خشکی ها اصلاحات اضافی بازهم جزئی تری اضافه میشود.   شاید سیستم جهانی موقعیت یاب که ترافیک شهرهای شلوغ ما را هدایت میکند از چنین دقت بالائی برخوردار باشد.  کوتاه اینکه هر کاری گستره ای از دقت را برای خودش میطلبد.  نخستین درس فیزیک دانشگاه آموزش ارقام با معنی است که کمتر بدان توجه شده.

    علاوه بر مدل سازی، در حوزه اندازه گیری نیز با درجات متفاوت از دقت روبرو هستیم.  زمانی بود که آسمان شب، چشم قدما را نوازش داده و ضمن اینکه خود را در مرکز کائنات احساس میکرد به آرامش الهی آسمان غبطه میخورد. با اینکه یونانیان دوره پیشا سقراطی به حقایقی نزدیک شده بودند اما این گالیله بود که باتکای تلسکوپ ابتدائی خودش و اندازه گیری های اولیه متوجه گردش زمین در آسمان شد.  بعد تلسکوپ کوه پالومار با اندازه گیری دقیقتر متوجه وجود کهکشان آندرومدا در اثبات وجود اولین کهکشان بجز کهکشان راه شیری شد.  بعدتر، بکمک سایر اندازه گیری ها و بویژه حضور تلسکوپ هابل و اخیراً جیمز وب متوجه حضور صدها میلیارد کهکشان دیگر شدند و اندازه گیری ها درباره وسعت و قدمت عالم دقیق و دقیقتر شد.  عکس های اخیر نشان میدهد چگونه نور در گرانش عظیم مجموعه کهکشانها خم میشود.  چه بسا لوله دوربینی که انتهای عالم را نشانه گرفته است حاوی پرتوئی باشد که از جائی پشت سرما سرچشمه گرفته و با دور زدن عالم از روبرو دیده میشود.  هر موضوعی دقت خاص خودش را میطلبد و برای توضیح منظومه شمسی در کلاس درس نیازی به تصاویر و اندازه گیری های تلسکوپ فضائی نیست.  

    مسأله صحت در تبیین مدل ها و در اندازه گیری ها، متشابهاً در سایر عرصه ها کاربرد دارد.  مثلاً در حوزه اتمی برای تشریح ساختمان اتم و هسته اتم مدل ساده راذرفورد دارای صحت کافی است.  اینکه ندانیم ذرات بنیادی خود از چه ساخته شده اند نباید مانعی برای این درک اولیه و تصویر ساده از اتم و هسته باشد.  نکته مهم در همه موضوعات این است که هرچه در طبیعت عمیقتر فرورویم و هرچه بیشتر بشکافیم با جزئیات بیشتری روبرو میشویم.  هندسه ای موسوم به هندسه فراکتال دایر بر همین مضمون است.  مثلاً مثلث متساوی الاضلاعی در نظر گرفته و هر ضلع را سه قسمت مساوی کرده و مثلث کوچکتری را روی بخش میانی هر شاخه رسم و همینطور ادامه دهید.  با کمال تعجب ساختار شش ضلعی برف سر بر خواهد آورد.  بنا بر قول مُبدع آن، طبیعت از هندسه فراکتال پیروی میکند.  شاخ و برگ درخت را هرقدر در جزئیات فروتر روید با تکرار جزئیات مشابه روبرو میشوید.  آیا این جزئیات در جائی ختم میشود؟

    لیوان آبی که روی میز شماست ظاهراً راکد و آرام است.  اما اگر خود را در حد مولکول کوچک کنید، از دیدن جوش و خروشی که برپاست تعجب خواهید کرد.  مرتباً تعدادی از مولکول های آب پرواز کرده از سطح آب خارج میشوند و همزمان تعدادی نیز از بیرون وارد آب میشوند.  منتها آهنگ اولی بیش از دومی است و لذا بعد چندین ساعت اگر به لیوان دست نزده باشید آب آن وارد هوا شده و لیوان میخشکد.  اگر به بدنه شیشه ای لیوان بنگرید نیز همین جنبش ها را میبینید منتها در محل خود.  لذا نه سطح آب و نه سطح لیوان آنطور که فکر میکردیم هموار و یکنواخت نیست.  درک ما از مشاهده طبیعت، مقادیر متوسط گیری شده است حال آنکه در بطن ماده حال و هوای دیگری برقرار است.  

    تمامی درک ما از طبیعت مبتنی بر مشاهده و تجربه است.  پایه همه آگاهی ها تجربه است.  از کنار هم گذاشتن قطعات متفرق تجربه ها، مدل های نظری ساخته میشود.  مدلی خوب است که هم اجزای مختلف تجربه ها را بهم وصل و هم قابلیت پیش بینی نزدیک به واقعیت داشته باشد.  تاریخ علم آکنده از شرح تلاش هائی برای ارتقاء مدل های فرضی ما از واقعیت است.  واژه "فرضی" برای این انتخاب شد که تأکیدی باشد بر اینکه حتی بهترین مدل های ما در هرحال یک تصور پیش ساخته از واقعیت فیزیکی است.  مثلاً مدل استاندارد درباره جزئیات ساختمان ذرات بنیادی، با وجود برخی کاستی ها، فعلاً بهترین تصویر را در اختیار میگذارد.  تلاش های دانشمندان 2 عنصر اصلی را دربر دارد، یکی اینکه مدل مفروض نزدیکی هرچه بیشتری با مشاهدات داشته باشد و دوم اینکه تا جای ممکن فراگیر بوده پوشش بیشتری داشته باشد.  این دومی مشابه اتحاد بین نیروهای مختلف طبیعت است که نشان دهنده خاستگاه مشترک همه باشد.  فراموش نشود که بیشترین هنر علم، کشف شبکه ترتب حوادث است یعنی ارتباط دادن تکه های مختلف پازل طبیعت بیکدیگر.

    با اینکه درکی شهودی از مکان وجود دارد، اما زمان و گذشت زمان همواره معما گونه بوده است.  آنچه درک شهودی ماست ممکنست لزوماً واقعیت نداشته باشد.  در ابتدای بحث پیشین، در آزمایش ذهنی، دیدیم که گذشت زمان برای همه یکسان نیست.  یکی که در زمان حال است، دیگری ممکنست بطور نسبی در آینده باشد.  اما پیکان زمان برای یک فرد مشخص، فرق بین گذشته و آینده را باتکای جریان کلی امور که بسمت بیشترین بینظمی است مشخص میکند.  بنظر ما این تلقی از زمان فقط در بزرگ-مقیاس و در ماده توده معنا دارد.  دو ظرف که توسط شیری بهم وصلند در نظر بگیرید.  ظرف راست که حاوی 4 ملکول است را با باز کردن شیر به ظرف خالی سمت چپ متصل میکنیم.  بجای توزیع مساوی 2 ذره در هر ظرف، که حاکی از بیشترین بینظمی باشد، گاهی هر 4 تا وارد ظرف چپ میشوند و حتی گاهی همگی به ظرف راست برمیگردند!  چیزی که در دنیای معمولی ممکن نیست.  اینجا گذشته و آینده چه میشود؟ خیر معنائی ندارد.  برخی نیز با مشابهت با مکانیک کوانتیک قائل به دانه ای بودن فضا هستند که جز لابلای معادلات برای ما بی معناست.  زنون الئائی میگفت برای جسمی که بخواهد از نقطه ای به نقطه دیگر برود مجبور است طول پاره خط بین آندو را طی کند که چون حاوی بینهایت نقطه است و عبور از هر نقطه به نقطه دیگر زمان لازم دارد، لذا طول مدت سفر بینهایت شده یعنی اینکه منطقاً به مقصد نمیرسد.  متعاقباً نتیجه گرفت مشاهدات ما واقعیت ندارند.  البته نقطه، طبق تعریف، بدون بُعد است و اگر جسم مزبور نیز بدون بُعد میبود شاید ادعای او درست مینمود.  از نتایج فرعی این پارادکس بسادگی ثابت میشود که تمام پاره خط ها حاوی تعداد مساوی نقطه هستند!  

    برخی با دیدن سوألاتی بی پاسخ از سوی علم آنرا نشانه شکست علم و روش آن میدانند.  برخی نیز تکامل تدریجی نظریات علمی و جایگزین شدن یک نظریه با نظریه جدیدتر را بحساب ناتوانی علم مدرن دانسته و درعوض امتیاز اصلی را به ماوراءالطبیعه میدهند.  گوئی این افراد از صمیم قلب مایل به شکست علم هستند و آنرا رقیبی برای دین پنداشته علناً با پایگاه علم که دانشگاه مدرن و دانشگاهیان است عناد میورزند.  اینکه چقدر صادق اند را باید در رفتارشان دید که بمحض بیماری کدام سو میروند.  اما جهت توضیح برای آنها که هنوز در تردیداند شاید این مثال روشنگر باشد.  فرض کنید برای ملاقات دوستی، آدرس او را در شهر نیشابور گرفته اید. به محض رسیدن به نیشابور، محله را بکمک نقشه پیدا میکنید.  خیابان را نیز پیدا و بدرستی وارد کوچه میشوید.  پلاک آنرا هم یافته و نقشه، شما را مقابل ساختمانی 3 طبقه می برد، اما نمیدانید کدام زنگ را فشار دهید.  آیا به بهانه ناکامل بودن آدرس، آنرا یکسره اشتباه پنداشته به شهر خود بازمیگردید؟  زیرا که شماره زنگ در آدرس نبوده یا اگر بوده اشتباه بوده؟!  کسانی که کلیت روش علمی را زیر سوأل میبرند یحتمل همین دیدگاه را دارند.  

نقد و ایراد خوانندگان:

    در طی دوره ای که مطالبی درباره علم و فلسفه و شکل گیری دیدگاه ما درباره جهان و مقصود آن در این وبگاه نوشته بودیم، نقدهای زیادی مکرر چه بصورت خصوصی و چه بصورت نظرات عمومی در زیرنویس مطالب ارائه گردید.  اکنون برای آنکه تعادلی بین نظرات ما و نظرات خوانندگان باشد، خلاصه ای از نقد و ایرادات آنان ارائه میگردد:

     پرداختن به علم و فلسفه، هرچقدر هم که با ارزش باشد، در این دوره وانفسا مشکلی از دوش ما بر نخواهد برداشت.  چه اینکه در درجه اول همه کارها بشرط حیات است.  در زمانی که زندگانی عادی امری دشوار شده و همه توان فرد معطوف به گذران امروز به فردا شده است، چگونه شما انتظار دارید که دیگران به این نصایح و امثال آن گوش سپارند.  میگویند همه اینها را میدانیم.   برفرض که همه اینها که میفرمائید درست هم باشد، وقتی علم و فرهنگ در کشور ما ارزشی ندارد چه فایده ای از این سخنان حاصل میشود؟   اگر درس خوانده ها و با سوادها به اوج خود هم برسند تازه باید یا در پی یافتن شغلی برای زنده ماندن باشند یا جلای وطن کنند و یا اگر درپی نشر و آگاهی بخشی باشند، آماده رفتن به گوشه زندان یا تبعید باشند.  آیا ترویج دانش و فرهنگی که از آن دم میزنید نوعی تشویق به رفتن در دل خطر نیست؟

    با اینکه بارها درباره ویرانی محیط زیست و افزایش جمعیت ماوراء تحمل سرزمین داد سخن داده اید، با اینکه مکرر گفته اید ذخیره هزاران ساله آبهای زیرزمینی ته کشیده و فرونشست ها آغاز شده، معهذا جز خسته کردن خود و سربردن حوصله مخاطبان نتیجه ای نداده.  در این سرزمین گوش شنوائی وجود ندارد والا در خانه اگر کس است یک حرف بس است.  یک حرف که هیچ، هزاران هم اگر باشد آنها که باید گوش دهند نخواهند پذیرفت.  وقتی گردانندگان کشور مستقیم و غیرمستقیم خود را از دیار دیگری دانسته و ابداً دل در گروی مهر این سرزمین و مردم آن ندارند چگونه میخواهید فقط با پند و اندرز امید به آینده ایجاد کنید؟  نسل جدید ما دیگر زیربار این امیدهای واهی نخواهد رفت.  تجربه بعد تجربه نشان داده که ابداً فکری در دستور کار نیست.  خرابی محیط زیست منحصر به کم آبی و بیابان زائی در روستاها و دوردست ها نیست بلکه ریزگردها پدیده ای دائمی در همه شهرها و استان ها شده و مرتباً بدتر میشود.  اینهمه سخنان درباره حفظ طبیعت میزنید اما دست اندرکاران و نورچشمی ها بخش عمده جنگلها را ته تراشی کرده تبدیل به دلار میکنند.  باقی نیز مرتباً در آتشسوزی ها از بین میرود.  کمااینکه چنارهای کهنسال خیابان اصلی دارالخلافه زیر چشمان همه به تناوب قطع و اتفاقی هم نمی افتد.  کوه خواری هم اضافه شده و حتی خاک مناطقی به توبره کشیده شده به آنسوی مرزها ارسال میشود.  رودخانه های پرآب خشکیده زیرا آب آنرا پنهانی به همسایگان هدیه میدهند.  تالاب انزلی نیز بعنوان آخرین زیستگاه میرود که مانند بقیه دریاچه ها به تاریخ سپرده شود.  در یک کلام، دشمنی با کشور.  گویا اینها همه را می بینید ولی خوشدلانه امید به آینده بسته اید؟

    مکرر بر اهمیت آموزش آرمانی تأکید داشته اید. مکرر از رسوبات فکری نام برده اید و اینکه مشکلات اساسی ما ذهنی و فرهنگی است.  چگونه قرار است این مشکلات حل شود؟  آیا با گفتار حل میشود؟  آیا وضعیت واقعی آموزش و پرورش را ندیده اید؟  در شرایطی که معلمین در خیابانها برای حداقل حقوق خود زیر سرکوبند تعریف و تمجید شما از آموزشِ درست چه معنی میدهد؟  اصولاً طرح مباحث پیچیده ای مثل کوانتوم در آموزش عمومی در چنین شرایطی ساده انگاری نیست؟  بجای اینکه نگاهی به کتاب درسی کودکان  بیاندازید تا بببینید چه بر سر نسل آینده و ذهنیت آنها میآورند، بحث های انتزاعی را طرح میکنید.  اصولاً در این شرایط بحرانی گوش جامعه به این حرفها بدهکار نیست!  در شرایطی که بازنشستگان پس از عمری خدمت در کف خیابان بخاطر اعتراض به رفتن بزیر خط فقر سرکوب میشوند، دختران و مادران کشور بخاطر مباحثی موهوم بشدت سرکوب شده زندانی میشوند، مالباختگان بجای رسیدگی سرکوب میشوند، صنوف از مالیات گزاف در زمان رکود مینالند، دامداران و کشاورزان از فرط فشار شغل خود را رها میکنند، دادخواهی کارگران شنیده نشده و درعوض سرکوب میشوند، هنرمندان و فرهنگیان زندانی میشوند، و در یک کلمه هر اظهار وجودی سرکوب میشود تا طایفه ای دروغزن که از پس قرون و اعصار سربرآورده همچنان فرمانفرمائی کند، در چنین شرایطی دم زدن از آموزش آرمانی آیا محلی از اِعراب دارد؟  

    این در شرایطی است که دزدان و اختلاسگران محترمند و آزادند هرجا بروند و بر هرکار غالب.  رابطه اخلاق فلسفی شما با این فساد گسترده چیست؟  اگر انتظارتان اینست که تا آخرین فرد جامعه به لباس فرهنگ و ادب مزین نشده باشد کار کشور درست نمیشود باید گفت که حقایق حاکی از چیز دیگری است.  در لفافه دنبال علت العلل مشکلات میگردید اما از ذکر مستقیم این واقعیت که سنت 1400 ساله دروغ و ریا علت اصلی است طفره میروید.  وقتی دانشگاه علوم پزشکی که مرکز ثقل دانش کشور است با امامزاده عینعلی و زینعلی تفاهم نامه امضاء میکند و فضا پر از عربیست منتظر چه بهبودی هستید؟  در چنین شرایطی شرح اکتشافات بزرگترین تلسکوپ فضائی به چه درد میخورد؟  آنها که ممکنست به این عرایض شما گوش دهند مرتباً در حال فرار از کشورند که گویا در این چهل ساله اخیر بالغ بر 6 میلیون میشوند.  متأسفانه نه کسی وقت گوش دادن دارد و اگر دارد حال و روز درستی ندارد.  آیا پرداختن به موضوعات انتزاعی و مباحثی این چنینی فرافکنی نیست؟  یا بزبان عامه سرِکاری نیست؟  فلسفه ای که ترویج میدهید اگر به داد مردم در این بحران نرسد چه فایده ای دارد؟  بحرانی که با موجودیت و تمامیت ارضی و فرهنگی و حیثیتی کشور سروکار دارد.

. . . اینها بخشی از انتقادات خوانندگان و نقد و ایرادات وارد بر مطالب پیشین بود.  چه باید گفت؟ چه میتوان گفت؟  فعلاً:   

شرح این خسران و این خون جگر/ این زمان بگذار تا وقت دگر

  • مرتضی قریب
۰۹
ارديبهشت

نقش استدلال در علم و مذهب

   ایجاد تمدن ناگهانی نبوده بلکه تدریجی و پیوسته بوده است.  در طی تاریخ همواره دو جنبه در حیات انسانها نقش محوری داشته است.  یکی جنبه مادی که به ادامه زندگی وی وابسته است و اگر غفلت شود به مرگ و نابودی منتهی میشود.  دیگری جنبه معنوی است که به رضایت او از زندگی و امید به استمرار آن مربوط و تصور رستگاری پس از مرگ را در او تقویت میکند.  

   در مورد جنبه مادی در حیات انسان و اهمیت آن هیچگاه حرف و حدیثی نبوده و نخواهد بود.  زیرا از ابتدای ظهور انسان بر این کره خاکی، خور و خواب و تولید مثل و صیانت نفس در برابر خطرات طبیعی همواره همان اهمیتی را که برای سایر حیوانات داشته برای نوع انسان نیز همان اهمیت را دارا بوده است.  اما درباره جنبه دوم که به معنای زندگی و حقیقت آن و آمال و آرزوهای انسانی مربوطست، حرف و حدیث بسیار است و اندیشه انسان درباره آن فراز و فرودهای بسیار داشته است.  واقعیت اینست که قبول پدیده مرگ برای ما انسانها بسیار دردناک و غیر قابل هضم است.  چه اینکه خود را از سایر حیوانات متمایز دانسته و لذا حقیقت مرگ و نابودی را اجحافی در حق نوع خودمان تلقی میکنیم.  البته تحقیقات جدید درباره حیوانات نشان داده که انسان شاید در این حس تنها نباشد چه اینکه مشاهده شده که فیل ها نیز دسته جمعی بر فیل مرده ای که استخوانهایش بجا مانده جمع میآیند و نوعی اظهار همدردی و شاید تأثر نشان میدهند.  چه بسا حیوانات نیز درکی ماورائی درباره مرگ داشته باشند که هنوز نمیدانیم.  بهرحال پدیده مرگ نقطه آغاز سیر تفکر درباره حیات معنوی است.

   از سوئی دیگر، مشاهده آسمان پر ستاره در شبهای طولانی همچون دیگر مظاهر طبیعی، موجب نوعی پرسش برای قدما میشد که اینها همه برای چیست.  ادامه این روند فکری به پیدایش فلسفه انجامید که هدف کلی آن درک جهان پیرامونی بود.  هسته مرکزی فلسفه را متافیزیک تشکیل میدهد که به بحث وجود و نقش انسان در دایره وجود و وظایف او (اگر وظایفی باشد) و مسیر سعادت و رستگاری میپردازد.  در طی زمان، انواع دانش ها از توده اصلی فلسفه جدا شده و شاخه های مختلف علم را تا به امروز تشکیل داد.  آنچه باقی ماند، متافیزیک است.  متافیزیک به جنبه های معنوی حیات انسان که مورد علاقه اوست میپردازد و مترادف است با "دین" اما نه به آن معنا که امروز مصطلح است.  

    انسان به یک معنا همواره خصلت دینی داشته و دارد زیرا که درباره مسائل مربوط به آینده خویش و دلیل وجودی خودش و اینکه آیا هدفی برای وجود او بوده یا خیر علاقمند است.  بنابراین مطابق این شیوه، دین = متافیزیک است.  از اینرو قدمت متافیزیک یا دین به قدمت انسان است.  بتدریج شاخ و برگ هائی در اطراف دین رشد کرد که به مذاهب امروزی انجامید.  مذهب یا راه و روش که از معنی آن بر میآید، عمدتاً شامل قواعد و دستورالعمل هاست که بجهت توضیحات بعدی این دو را یعنی دین و مذهب را مستقل از هم در نظر میگیریم.  برخلاف دین (= متافیزیک)، مذاهب نسبتاً جدید هستند.  در گذشته های دور، شهرها هریک دارای نمادی بود که گاهی خدا یا رب النوع مختص آن شهر را تشکیل میداد.  در جنگ ها، هر طرف که پیروز میدان بود، اغلب نماد مقدس طرف مغلوب را تخریب کرده بدان توهین روا میداشت با این ذهنیت که خدای شهر غالب برتر از خدای شهر مغلوب است.  حال آنکه همگی سنخیت یکسان داشته و مقصود از برتری، سلطه سیاسی بوده است.  چنین ادعائی بعدها به ادبیات مذاهب جدید تسری پیدا کرده بطوریکه صدای آن برای گوش ما بسیار آشناست.  

    ایرانیان، برخلاف آنچه تندروهای اسلامی گفته اند، همواره دیندار و دینمدار بوده و از دین های وارداتی بی نیاز بوده اند.  اصلاً دین واژه ایست فارسی مشتق از واژه باستانی "دئنا" که بعداً وارد عربی شده و جمع مکسر میبندند.  دئنا به معنای اندیشیدن یا تشخیص معنوی میباشد که خود از ریشه اوستائی "دا" به معنای "دانستن" یا "شناختن" است که امروزه واژه دانستن را عیناً بهمین معنا بکار میبریم.  بنظر میرسد، همانطور که گفتیم، دین مترادف است با آنچه انسان در تنهائی خویش با خود اندیشه میکند و بویژه درباره هستی جهان و معنای آن کنکاش میکند.  مذهب یا کیش در دنباله خط فکری دین بوجود آمده و حاوی قواعد و احکام و دستورات عملی (شریعت) میباشد. اما در عمل، معنویت غالباً یکسره در سایه شریعت قرار گرفته است. امروزه با تساهل دین و مذهب را گاه مترادف بکار میبریم.  اخلاق، طبیعی ترین راهنمای زندگی است که در مطالب پیشین زیر عنوان "اخلاق طبیعی" بدان پرداخته ایم ( 98/6/7).  طبعاً اخلاق منحصراً در جمعیت و رابطه انسانها معنا و مفهوم پیدا میکند و اگر مثلاً افراد بصورت تک و منزوی زندگی میکردند، اخلاق بی معنا میشد.

    جنگهای گذشته، جنگ بین مذاهب بود که همانطور که گفتیم، هر مذهبی مدعی احراز بهترین و والاترین مقام بوده و در تلاش است مذاهب دیگر را زیرپا گذاشته و پیروان آن را زیر سلطه خود گیرد که در واقعیت امر چیزی جز تسلط سیاسی و بهره کشی نیست.  شاید شاعر هم در همین راستا سروده: جنگ هفتادو دو ملت همه را عذر بنه/ چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند.  متأسفانه، امروزه نیز ریشه بسیاری از منازعات همچنان در عقاید مذهبی نهفته است.  رواج دین و مذهب در این سرزمین پیشینه ای بس طولانی دارد.  مهمترین و کهن ترین آنها میترائیسم یا مهرپرستی است.  شکل اولیه آن درباره پرستش و تقدیس مهر یا خورشید بوده است.  واقعیت اینست که هیچ چیز برای ما انسانها مهم تر و حیاتی تر از وجود خورشید نیست که ضمن اینکه کره خاکی از بطن آن متولد شده ضمناً بدون تابش بی وقفه آن حیات از بستر زمین رخت برخواهد بست.  از این حیث، بنظر میرسد نیاکان ما باهوش تر از ما بوده اند و استدلالشان درست بود که به اهمیت وجودی خورشید پی برده و همه روزه راز و نیاز میکردند تا او به تابش خود ادامه دهد.  علت آنست که در گذشته های دور آنیمیسم رواج داشته و تصور بر این بوده که مظاهر طبیعت دارای روح و جان هستند و گوش شنوا دارند.  اما دانش امروز نشان داده که چه بخواهیم چه نخواهیم خورشید برای میلیاردها سال دیگر به درخشندگی خود ادامه خواهد داد تا نهایتاً آن بر سرش رود که قبلاً شرحش را داده بودیم ( 95/9/25).  

   ادیان و مذاهب از یکدیگر اقتباس میکنند و هیچ نظریه ای ابتدا به ساکن از هیچ متولد نمیشود.  لذا هیچیک از مذاهب به معنای واقعی کلمه مطلقاً اصیل نیستند و همه از یکدیگر وام گرفته اند.  لذا بنا به تعریفی که وجود دارد، تنها پیامبر اصیل و دارای تفکر مستقل، آدم ابوالبشر میتواند باشد که طبق تعریف کسی پیش از وی نبوده است.  باری، بعدها زرتشت پیدا شد که عناصری از مهرپرستی را وام گرفته منتها نور را جایگزین خورشید ساخت که انتزاعی تر بوده و آنرا در یک رابطه ایهامی با منبع خیر و نیکی قرار داد. طبعاً تاریکی در جبهه مخالف و دشمن قرار گرفت.  اهورامزدا مظهر خیر و نیکی و اهریمن مظهر شرّ و بدی شد که منطقی ترین توجیه برای وجود خیر و شرّ اند.  جالب است که اهریمن (شیطان) در متون ادبی یا در نمایشات، همواره او را بصورت یک دیو زشت شاخدار نشان میدهند حال آنکه از دید منطق کاملاً برعکس باید باشد.  زیرا او نماد خدعه و فریب است و طبق تعریف، تخصص اش در نیرنگ و فریبکاری است.  آیا با چنین چهره ای توفیق خواهد داشت؟  ابداً.  او برای توفیق در کار خود، با وجناتی نورانی و در لباسی ظاهر خواهد گشت که حس روحانیت و تعلق خاطر را در شما برانگیزد! جز این نمیتواند باشد زیرا او قرار است با گفتار بظاهر خوب، ولی خدعه در عمل، اطمینان توده های میلیونی را جلب و سرانجام فریبشان دهد.  آیا با چهره ای زشت و با دو شاخ بر سر و دُمی آویزان میسر است؟!  بعید است.  باری، مانویت که در قرن سوم میلادی ظهور کرد، شاید در این میانه از کمترین تعارض درونی برخوردار و حاوی بیشترین مضامین فلسفی در درون خود میباشد.  عدم توفیق این آئین عمدتاً ناشی از دستورات بسیار سخت آن در قبال یک زندگی پارسایانه است.  از همین رو، پیروانش را دو گروه تشکیل میدادند.  یک گروه اندک و مجری دقیق آداب موسوم به "برگزیدگان"، که خود طبقاتی دارند، و توده مردم عادی موسوم به "شنوندگان" که مجبور به اجرای دقیق فرایض نبوده ولی متعهد به تهیه و تدارک خوراک ضروری برگزیدگان بودند.  فقط برگزیدگان قادر به اجرای دستورات بوده اند. دستوراتی زیر عنوان : مُهر دهان، مُهر دست، مُهر باطن.  بطور خلاصه مجموع این سه مُهر عبارت بود از پاکی گفتار و منع خوردن گوشت و هرآنچه میتوانست برای دهان لذت بخش بوده موجب تقویت قوه شهوانی شود.  چه اینکه روابط جنسی منع کامل داشته و ازدواج و تولید مثل ممنوع است زیرا باعث اختلاط مجدد نور و تاریکی میگردد.  زیرا انسان مرکب از دو گوهر نور و تاریکی کنایه از خیر و شرّ است. هر عملی که به حیوان و گیاه آسیب برساند ممنوع است لذا کشتن حیوان و ریشه کنی گیاه گناه محسوب میشود.  البته گروه شنوندگان زندگی خانوادگی طبیعی داشتند و میتوانستند کشاورزی کنند و گوشت هم بخورند.  برگزیدگان باید یکماه روزه میگرفتند و یک زندگی توأم با ریاضت شبیه راهبان بودائی داشتند.  گویا روزه ماه رمضان نیز اقتباسی از روزه اینان بوده است.  معروفست که مانویت را یک دین التقاطی مُلهم از مسیحیت و بودیسم و زرتشتی گری دانسته اند و آنرا نقطه ضعفی برایش گرفته اند.  حال آنکه همه ادیان متشابهاً همینگونه هستند، ضمن آنکه التقاطی بخودی خود مفهوم بدی نیست و نباید باشد.  دانش امروز ما سرشار از مفاهیم التقاطیست.مثلاً  نظریه الکترومغناطیس حاصل تلفیق موفقیت آمیز الکتریسیته و مغناطیس است که بسیار مفید هم واقع شده است.  هرکجا آموزه نادرستی دیدید، بدون تعارف کنار بگذارید.

  باری، آئین جدید مدتی از پشتیبانی شاهان ساسانی برخوردار بوده ولی نهایتاً بدستور بهرام اول ولی در واقع به سعایت رؤسای دین زرتشت، مانی مظلومانه کشته شد.  مانی نه خود خونی ریخته بود نه مروج خونریزی بود.  معذالک آئین او بعد مدتی بدون هیچ جنگ و خونریزی شرق و غرب را فراگرفت و پیروان صادقی یافت.  جوهره اصلی آئین مانی بر همان دوگانگی خیر و شرّ بمثابه نور و ظلمت است با این تفاوت که در قالب یک فلسفه پیچیده، اعتقاد براین است که انسان مادی باید با پرهیز از مادیات خود را از امتزاج گوهر تاریکی با نور رهائی بخشیده سرانجام به نور مطلق در آسمان بپیوندد.  این درجه از شدت زهد و پارسائی گاه با نهایت تعجب به نتایجی وخیم در آینده منتهی میشود.  گمان ما بر اینست که این قُبح روابط جنسی چنان در ضمیر ناآگاه ما حک گردیده که امروز ما از معدود مردمانی هستیم که شدید ترین ناسزاهای خود را با اصطلاحات جنسی توأم کرده حواله میدهیم!  یعنی تلویحاً روابط جنسی را تابو میدانیم. و عجیب تر آنکه شدت ریاضت در برگزیدگان مانوی گویا عکس العملش را در برگزیدگان مذهب رایج ما نشان داده است.  نوعی تأیید مجدد بر قانون سوم نیوتون!  روحانیت حاضر بجای پرداختن به عقل و معقولات و آنچه مربوط به رأس بدن است، تمام تلاش و اندیشه های خود را بر نیمه پائینی بدن متمرکز کرده و شرم و حیا را یکسره تعطیل کرده است.  بسیاری از آموزه ها و عقاید دینی ریشه در گذشته های دور دارند.  مثلاً آداب غسل تعمید در مانویت نیز رواج داشته که مقتبس از مسیحیت و هردو متأثر از ماندایی ها و نحله های کهن تر است.  این غسل را ما امروز برای مردگان انجام میدهیم.  داستان معراج مختص به پیامبر اسلام نیست بلکه مادر مانی در خواب میبیند که پسرش به آسمان میرود و دوباره به زمین باز میگردد. در مورد مسیح نیز همینگونه بوده و اندیشه سفر آسمانی متعلق به عقاید قدیمی ماندایی ها و مفاهیمی از ایران باستان است.  اشاره به اینکه آسمان پاک و مقدس است و زمین، مادّی و میرا و ناپاک است.  بی جهت نیست اهورامزدا بال و پر دارد (شکل پیوست) و فرشتگان مذاهب دیگر نیز همینگونه تصویر شده اند.  

    در وادی علم و معرفت، استدلال نقش محوری را بازی میکند.  در عرصه دانش، منقولات ملاک نیست بلکه منطق همراه با شواهد تجربی حرف اصلی را میزند.  تمامی دستآوردهائی که امروزه در عرصه علم و فن آوری ملاحظه میکینم مدیون همین رویه است.  در این وادی مهم نیست شخص گوینده کیست بلکه مهم اینست که چه میگوید.  اخیراً از قول شخص متخصص و معتبری در حوزه پزشکی نقل شده که واکسن های عرضه شده کرونا حاوی دستورالعمل هائیست نه تنها برای کنترل از راه دور بلکه کشتن فرد حدود یکسال بعد از تلقیح!  این در حالیست که این ادعا هیچ شواهدی عرضه نمیکند و با هیچ استدلالی همراه نیست.  شاید هم روزی فاش شود که چنین هدفی در برنامه بوده ولی چون به شیوه رایج علم عرضه نمیشود، عقل سالم باید آنرا ندیده گیرد.  با بسیاری از اطلاعات غلطی که در فضای مجازی و واقعی عرضه میشود باید اینگونه رفتار کرد.  عدم همراهی با دانش زمانه و روش آن، کودک عقب مانده ذهنی ای را میماند که بزرگ و برومند شده ولی ذهنیت او در حد همان کودک متوقف مانده است.  

   اما در وادی مذهب، هر آنکه سخن از منطق و استدلال کرد، نابود شد.  رمز بقا در این وادی همانا همراهی و تکرار مکررات است.  شرح مانی را دیدیم که چگونه قربانی حسادت متولیان دین رایج زمانه خود شده و بطرز فجیعی کشته شد.  چرا؟  چون استدلال در این وادی کارگر نیست.  داستان سهروردی ها، حلاج ها و امثال آنان را خوانده ایم که چگونه سر خود را بر سر اندیشه خویش بر باد دادند.  اکنون برآنیم که داستانی از تاریخ معاصر را نمونه آوریم که شاید شرح آن نخوانده باشید.  در این وادی داستان مانی ها مرتب تکرار میشود.

   سوژه ما شیخ احمد احسائی است که در آغاز قرن سیزده هجری شمسی در احساء، شرق عربستان (نزدیک بحرین) متولد شد.  او در 5 سالگی خواندن قرآن را تمام کرد و تا 20 سالگی مقدمات علوم دینی را فرا گرفت.  متعاقباً نزد علمای معروف عصر تلمذ کرده به یکی از معروفترین علمای شیعه دوازده امامی مشهور به زهد و تقوا مبدل شد.  مدتی در نجف و کربلا بود و چندی هم در ایران بسر برده آوازه شهرت او در تسلط بر مسائل دینی و فلسفی چنان در ایران پیچید که چندی بعد به خدمت فتحعلی شاه قاجار رسیده بسیار مورد تجلیل و تکریم او واقع شد.  در مسافرت هائی که به شهرهای ایران داشت با استقبال پرشور مردم روبرو میشد.  شهرت او نزد مردم حسادت دیگر علما را برانگیخت تا بالاخره برایش نقطه ضعفی پیدا کردند.  وی مدتی نیز در بصره اقامت داشت و در آنجا با پیروان مکتب صابئین آشنا شده به اعتقادات فلسفی آنها متمایل شد.  معروفست که اعتقاد او درباره معاد متأثر از اعتقادات پیروان مذهب صابئی میباشد.  بیشتر مراسم اینان در کنار رودهای پرآب و همراه با آب جاری است و از اینرو در حوالی بصره ساکن بوده اند.  بنظر میرسد این مذهب ادامه مذهب مغتسله یا پیروان یحیی تعمید دهنده باشد که او کمی پیش از ظهور عیسی مسیح، مردم را در رودخانه اردن غسل میداد.  مراسم غسل مسلمین یحتمل ادامه همان آداب است.  اینان علاوه بر جسم مادّی به وجود یک جسم لطیف نیز در وجود انسان اعتقاد داشتنند که بگمان ما ادامه همان خط فکری افلاطون در مبحث نظریه مُثُل میباشد.  بنا بر این اعتقاد، برای انسان یک قالب مثالی وجود دارد که همان جسم لطیف است که بر اثر مرگ از بین نرفته بلکه باقی و پایدار میماند.  شیخ احمد احسائی اصطلاح "هورقلیائی" را در این رابطه بکار برده و به معاد روحانی اعتقاد داشت.  یعنی جسم عنصری واضحاً پس از مرگ متلاشی شده و آنچه در رستاخیز مردگان قابل بازگشت است همانا جسم هورقلیائی است و نه جسم مادی.  شیعه متشرعه معاد را جسمانی میداند با همین جسم باصطلاح خودشان عنصری.  شیخ استدلال میکرد که حقیقت انسان همانا "روح" است و لذا معاد هم روحانی خواهد بود.  او این روح را نوعی جسم لطیف تلقی کرده و آنرا جسم هورقلیائی نامیده است.  

   استدلالی که شیخ احمد احسائی در تبیین عقاید خویش آورده خواندنیست و علاقمندان را به منابع مربوطه حواله میدهیم.  نحوه استدلال وی در بافت تعریفات خودش بسیار منطقی تر بنظر میرسد، هرچند دیدگاه علمی به هیچکدام نه معاد جسمانی و نه معاد روحانی اعتقادی ندارد.  اما واقعیت اینست که او تلاش کرده تا امری را که کمتر باورپذیر است، باور پذیرتر و منطقی تر کند.  او سعی کرده است تا با تلفیق مبادی فلسفی با اعتقادات مذهبی و استفاده از استدلال، زمینه محکمتری برای اعتقادات شیعه دوازده امامی فراهم سازد.  وی علاوه براینکه معاد را روحانی دانسته، معراج را نیز روحانی دانسته است و این دو مطلب از مهمترین موارد اختلاف شیخیه (پیروان بعدی شیخ) و متشرعه (شیعه سنتی) است.  گفتیم که علمای سنتی همواره منتظر فرصت بودند تا شیخ را بر زمین زنند.  این فرصت در مسافرتی که او از طریق قزوین عازم کربلا بود دست داد.  در قزوین، ملا محمد تقی برغانی در حضور جمعی از سایر علما درباره عقیده شیخ درباره معاد پرسید.  جواب هورقلیائی شیخ عالم قزوینی را قانع نکرده و فی المجلس حکم تکفیر شیخ را صادر کرد.  تکفیر بزودی مورد تأیید اکثریت علمای شرع قرار گرفت.  آن مرد معروف و شایسته احترام مورد بی مهری جامعه علمای شیعی که از مدتها پیش از محبوبیت شیخ در رنج بودند قرار گرفت.  پس از این واقعه او عازم عتبات عالیات شد اما آنجا نیز در اثر سفارش ملا محمد تقی برغانی به علمای شیعی آنجا، مورد آزار قرار گرفته لاجرم مجبور به مهاجرت به مکه شده ولی قبل رسیدن به آنجا در سن 75 سالگی زندگی را بدرود گفت.

   غرض از ذکر داستان شیخ احمد احسائی، بیان فقط یک نمونه از نقش استدلال در مذهب است.  او با اینکه فردی مقید به کلیه دستورات شرعی بوده و از معروفترین علمای شیعه اثنی عشری و صاحب آثار متعدد در اعتقادات شیعه و فقه و مسائل فلسفی بوده است اما به محض اقدام برای انجام کوچکترین اصلاح در زمینه مذهب فوراً از دایره علمای مذهب حذف گردید.  این اتفاق نه برای فردی عادی بلکه برای شخصیتی مهم در همان حوزه مذهب رخ داد، که اگر دانشمند یا محققی عادی ورود پیدا میکرد معلوم نبود که عاقبتش جز قتل چیز دیگری باشد.  طی تاریخ، چماق تکفیر همواره بر بالا سر افراد کنجکاو در نوسان بوده است.  این طرز برخورد برای انسان امروزی حیرت آور است که چگونه اعتقاد یا عدم اعتقاد به چیزی که آزاری به کسی نمیرساند این اندازه در حیات و ممات اشخاص مؤثر باشد.  

   استدلال در علم موجب شکوفائی آنست و در سایه آن، مجموعه علوم بصورت هماهنگ رشد و پیشرفت میکند.  در وادی علم تکفیر نیست و کسی بخاطر استدلال سست یا ایمان به علوم متروکه از حق حیات محروم نمیشود.  در آنسو، در وادی مذهب، استدلال تا آنجا مجاز شمرده میشود که وضعیت موجود را توجیه کند و به عقیده جدیدی که اصطلاحاً "بدعت" نامیده میشود منجر نشود که گناهیست نابخشودنی.  بخاطر همین عدم انعطاف است که لاجرم مذاهب متفاوت پا به عرصه وجود میگذارند و حتی در یک مذهب ثابت، شاخه های مختلفی چون شاخه های درخت بوجود آمده رشد میکنند.  مثل سنی و شیعه، و در شیعه انواع 3 امامی و 5 امامی و 7 امامی و 12 امامی و در داخل دوازده امامی انواع شیخیه و متشرعه و اخباری و اصولی و غیرها.  بی جهت نیست که در جامعه امروز با انواع مذاهب روبرو هستیم، حال آنکه دانش امروز موجودیتی یکپارچه داشته و نه تابع نژاد است و نه اعتقادات شخصی و نه فرهنگ سرزمین های مختلف.  در وادی دانش، کسی بخاطر هویدا کردن اسرار بر سر دار نمیرود.  زیر سوأل بردن نه تنها حق حیات را سلب نمیکند بلکه اگر موجب پیشرفت باشد به شخص فضول پاداش هم داده میشود.  

   چون استدلال در دل سنگ مذهب بی اثر بود، عرفان پدیدار شد تا بلکه با داروی عشق کمی آنرا نرم کند.  هرچه کرد مؤثر نشد و خود به مکتبی جایگزین مبدل شد.  بی جهت نیست مذهب سنتی با هرگونه بدیلی مانند عرفان دشمنی میکند.  تجربه های متعدد نشان داده که نه تنها استدلال راهی در مذهب ندارد بلکه هرگونه تلاشی هم در این راه تاکنون موفق نبوده و به احتمال زیاد موفق هم نخواهد بود.  شاید احتمال کمی وجود داشته باشد تا در سایه روشنگری فضای مجازی در عصر جدید، مگر طلاب حوزه های باصطلاح علمیه خود آستین بالا زده چاره ای جستجو کنند.  در این میانه علم و فلسفه همچنان راه خود را پی گرفته و بیشترین امید در سایه توجه به این وادی خواهد بود.  تجربه نشان داده اداره جامعه تحت سلطه مذهب جز نفاق و جنگ ره آوردی ندارد.  بویژه مذهبی که آلوده به انواع فساد و دروغ و تباهی باشد.  برون رفت از چنین شرایطی جز با اراده ای محکم و با عمل درست در سایه فکر درست میسر نمیباشد.

 

 

  • مرتضی قریب