فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رسوبات فکری» ثبت شده است

۲۴
بهمن

حکومت آرمانی -7

    دیدیم که سطح فرهنگ و کیفیت آموزش عمومی در جامعه از اساسی ترین عوامل بروز دیکتاتوری است.  بیداری دیکتاتور کوچک و ظهور آن بعنوان دیکتاتور بزرگ مستلزم وجود یک محیط مناسب، البته در وجه منفی آن است.  که این محیط مناسب جز ناآگاهی توده مردم حاکی از سطح نازل فرهنگ و کیفیت پائین آموزش های عمومی چیز دیگری نیست.  اینکه نظام، طلبه ها را بسیج کرده لشکر مداحان را راه میاندازد که آخرین پرتوهای برجا مانده از عقلانیت را محو کنند در همین راستاست.  طرفه آنکه یکی از مسئولین بلند پایه میگوید که بعد 45 سال "اکنون در حال تشکیل دولت اسلامی هستیم!"  یعنی چه؟  یعنی اینکه حجم خرابی ها، حجم تباه کاری ها و حجم همه زشت کاری ها بعد این همه سال هنوز باندازه ای نبوده که قابل باشد.  باش تا صبح دولتت بدمد کین هنوز از نتایج سحر است. 

    شگفت اینکه، علیرغم همه فجایع، نظام جهل و جنون با رفتاری که خود در همه سالهای اقتدارش داشته ناخواسته خود بهترین آموزگار و بهترین مشوق بدنه اصلی جامعه بوده است.  ادب را از که آموختی، از بی ادبان!  که اگر قرار میبود جامعه بطور طبیعی کم کم رشد کرده به چنان سطح از آگاهی برسد که دامن خود را از لوث دین فروشان نجات دهد چه بسا قرن ها زمان میبُرد.  اما مدتهاست که اکثریت جامعه بی نیاز از رهنمود روشنفکران، با پوست و گوشت خود به آگاهی رسیده است.  کدام آگاهی؟  آن آگاهی که میدانند بطور قطع و یقین تأمین آینده خود و فرزندان آنها در این نظام میسر نیست.  آن آگاهی که میدانند ادامه فرهنگ تحمیلی جز زیانِ بیشتر سودی نخواهد داشت.  آنکه میدانند حاکمیت موجود خود را به زورِ سرنیزه تحمیل کرده صدای مردم را نمیشنود.  نظام، شرم و حیا را به کناری نهاده مدعی رسیدن به قله است!  کاملاً راست میگوید اما طبق معمول، قله وارون. مدتهاست که به قله رسیده اند، منتها هرم کذائی حاکمیت جهل و جنون بعوض صحیح، از ابتدا بطور وارون بر زمین قرار گرفته فقط با صرف انرژی هنگفت بر پا نگاه داشته اند.  به هزینه اتلاف ثروت ملی و ایجاد فقر هم میهنان.  به هزینه ریختن خون فرزندان کشور تنها به گناه پرسشگری.  به هزینه هدف گرفتن و کور کردن چشم نوجوانان.  به هزینه حبس و شکنجه مادران و خانواده های داغدار.  به هزینه قرار دادن کشوری معتبر در انتهای لیست اعتبار و آبرو.  به هزینه خشک کردن منابع آبی کشور بطوریکه میگویند شهرها ظرفیت پذیرش جمعیت اضافی ندارند.  به هزینه مسموم کردن هوای تنفسی، به هزینه نابودی جنگل ها و مراتع و به هزینه هر آنچه قابل نقد کردن و خروج از کشور بوده.  به هزینه مستولی کردن تبهکاران بر کشور و باز گذاشتن دست غارتگران نفت و سرمایه های ملی و تبرئه خود با بریدن انگشتان آفتابه دزد بیچاره بخاطر دزدی چند گوسفند.  بالاخره، بالاتر و جنایت کارانه تر از همه، به هزینه افزایش جمعیت و محروم ساختن ملت از خدمات بهداشتی و تنظیم خانواده بنام تشویق فرزند آوری!  کسی نمیپرسد برای بچه های دیروز که جوانان امروزند و از فرط نومیدی به کوچ اجباری مجبورند چه کردید که کم آورده اید؟  جز اینکه نقشه اهریمنی خود را برای نابودی قطعی کشور زیر پوشش فرزند آوری پنهان کرده باشید؟  گویا اینها و صدها برابر اینها که هنوز برملا نشده برای نشان دادن نیل به موفقیت در رسیدن به قله کفایت نکرده، تازه در حالِ نزدیک شدن به قله هستید! 

    چاره چیست؟  چاره فقط یک چیز است و آن یک تصمیم قاطع برای برخاستن از خواب 1400 ساله و رهائی از فرهنگ تحمیلی فرقه دین فروشان.  زیرا هر تغییر شکل حکومت، هر قدر هم متجددانه باشد، بدون تصمیم فوق، اصلاحاتی گذرا و کم دوام خواهد بود.  میگویند با خلاء معنوی ایجاد شده چه باید کرد؟  عملاً هیچ، زیرا انسان بطور طبیعی در ذات خود متخلق به اخلاق طبیعی میراث میلیونها سال زیست او بر بستر زمین است!  دین فروشان مردم را میترسانند زیرا شدیداً نگران رکود بازار خودشان هستند.  مطلب واضح است: اخذ هرآنچه آداب نیکوست از هرجا و متعلق به هرزمان.  طبعاً در این رابطه فرد در وهله نخست نگاه میکند به صندوق فرهنگ ملی خود و آنچه را با زمانه سازگار است آنرا اختیار میکند.  عقل یگانه راهنمای فرد است همانطور که بطور معمول در بازارِ اجناس مصرفی هر انتخابی را بر مبنای هزینه فایده انجام میدهد.  تحمیل که نباشد، عقل بطور طبیعی فضایل را از معایب تشخیص داده نیازی به راهنمائی دیوانگان ندارد.  تحمیل 1400 ساله، زشتی بسیاری از بدآموزی ها را از چشم پنهان ساخته و گمراهی را امری عادی جلوه داده است. 

خلاصه اینکه، محیطی مناسب ناشی از ناآگاهی تجمیع شده محصول رسوبات فکری 1400 ساله و نبود آموزش عمومی کافی توده ها، منجر به ظهور یک دیکتاتوری دینی شد.  هدف معنویات نبوده که از همان ابتدا، غارت یک کشور آبرومند تاریخی بعنوان "غنیمت جنگی" اما زیر حجاب دین بوده.  چاره کار، بازگشت به ارزش های ملی و رها کردن خرافات است.

  • مرتضی قریب
۱۲
شهریور

شکاکیت و درجات آن

   وقتی از شکاکیت صحبت میشود، معمولاً وجه منفی آن در ذهن عامّه متبادر میشود.  بعبارت دیگر از شک گرائی چنین برداشت میشود که عده ای در صدد زیر سوأل بردن ایمان مردمند تا آنرا سست و نهایتاً نابود کنند.  یا اینکه در اخلاق رایج و آداب و سنن موجود تزلزل ایجاد کرده بی اخلاقی را رواج داده مثلاً ارکان خانواده را زیر سوأل برده و نهایتاً محیطی آماده برای انواع فساد بوجود آورند.  چنین استنباطی در ایام گذشته در مدرسه ها در مخیله جوانان پرورش داده میشد.  اما اکنون میخواهیم موضوع را از وجه مخالف طرح کرده و این پرسش اساسی را پیش روی جوانان مدرسه رو بگذاریم:  " شما از کجا مطمئن هستید که آنچه در مدارس و دانشگاه در کلاس های علوم بشما میآموزند حقیقت است و در یاد گیری آن تأمل نکرده بخود شک روا نداشته همه را دربست قبول میکنید؟"

    شاید طرح پرسش فوق، ورود بهتری به موضوع باشد بلکه تئوری توطئه را کنار گذاشته و این ادعا که میخواهند بدینوسیله دین ما را از دست ما بگیرند یکسره بلاموضوع شود.  دشمنی سنت با مدرنیته همواره از همین منظر بوده که ایده های جدید و تمایل افکار بدانسو، بازار سنت و محصولات آنرا راکد کرده و تنها راه مقابله، مونوپول کردن بازار سنت، و علَم کردن چماق تکفیر بر ضد علوم و مدارس جدیده بعنوان رقیب است.  اینک خود با زیر سوأل بردن علم (منظور علم جدید) میخواهیم بکمک  سنت گرایان آمده به موضوع علوم با تردید نگریسته در حقانیت آن شک کنیم.  چه بسا حق با سردمداران دین باشد که همواره دانشگاه را بعنوان سرچشمه فساد و تباهی دیده اند؟  اما اگر این کوشش به نتیجه عکس برسد، یکسره نشان از باطل بودن دعاوی طرف مقابل است. 

   اولین پرسش از جوینده دانش این است که برای چه درس میخوانی؟  برای اینکه یاد گیرم.  یادگیری که چکار کنی؟ که حرفه ای داشته باشم و زندگی کنم.  از کجا میدانی که آنچه بتو میآموزند همه دروغ نیست؟  از کجا میدانی همه برای فریب تو نیست؟  جوان در اینجا بفکر فرورفته و میگوید نمیدانم!  اما شب که با برادران بزرگترش که این مراحل را طی کرده اند مشورت میکند باو میگویند:  راست یا دروغ هرچه هست اما کار میکند و جواب میدهد.  موتوری که مطابق قوانین الکتریسیته سیم پیچی کرده ایم همانگونه که درس داده اند از کار در میآید و تخلفی در آن نمیبینیم.  آن یکی که نقشه برداری و مساحی یاد گرفته، صحت همه قواعد مثلثات را در عمل دیده میگوید آنچه از کار در میآید با آنچه در تعلیمات فراگرفته مخالفتی ندارد.  آنچه ماهواره بعنوان مختصات میدهد با آنچه روی زمین اندازه میگیریم تناقضی نداشته کسی شکایتی ندارد.

    بنابراین آنچه معیار نهائی است عین است در مقابل ذهن!  بعبارت دیگر داور نهائی تجربه عینی است که راست را از ناراست تمیز میدهد.  اما مکاشفات ذهنی هر نتیجه ای بدهد مختص محدوده ذهن است و لزوماً ربطی به دنیای واقعی ندارد.  در اینجا منظور از ذهن "عقل" نیست چه اینکه عقل قادر است از ترکیب نتایج از پیش مسجل شده عینی، حقیقت جدیدی را استنتاج کند که آزمایشات بعدی نیز مؤید درستی آن باشد.  در حالیکه ذهن دامنه وسیعتری داشته و مواد کارش هرگونه گزاره های ذهنی وسیع الطیفی میتواند باشد.  از جمله اینکه خیالات، مادّه خام مهمی در دست ذهن است که آنرا با ترتیبات بیشماری میتواند با دیگر چیزها آمیخته و تصورات بدیعی را بوجود آورد.  شعر و ادبیات و داستانها از جمله محصولات این فرآیند است که حائز اهمیت خاص در رشد فرهنگی جامعه است.

   دو نکته مهم قابل ذکر است.  اول اینکه آنچه به علوم نظری یا فیزیک نظری موسوم است حاصل صرفاً تخیلات ذهنی نیست بلکه چنانکه پیشتر و بارها اشاره کرده ایم بر آن بنیادهائی از تجربه استوار است که محصول کار دیگران از پیش است.  مثلاً تا آزمایشات منفی مایکلسون و مورلی منتشر نمیشد، اینشتین بعنوان نظریه پرداز نمیتوانست نسبیت خود را تدوین کند.  یعنی تا رد پای پدیده های عینی در میان نباشد محال است حقیقتی را از هیچ بوجود آورد، مگر بسته به شانس و اقبال باشد.  این همان مشکلی است که مبانی فلسفه با آن دست بگریبانست و به نکته دوم ما مربوط میشود.  نکته دوم سوء درکِ رایج درباره گزاره های ذهنی است که گاهی تصور میشود آنچه از تجزیه و ترکیب گزاره ها در ذهن بوجود آمده باید نمونه آن در دنیای واقعی وجود داشته باشد.  مثلاً تصور اسب بالداری در فضا که از دهانش آتش بیرون آید و از سُم هایش مثل موتور جت نیروی پیشران خارج شود که این نه در دنیای واقع بلکه مخصوص کتابهای داستان است.  گویا این جمله از موریس مترلینگ است که گفته است " محال است که بتوانیم چیزی را تصور کنیم که در جهان وجود نداشته باشد".  کما اینکه اجزای خیال فوق یعنی اسب، بال، آتش، سُم، موتور جت، همگی پیش از این گزاره موجوداتی عینی بوده اند و از ترکیب آنها موجودی ذهنی تخیل شده است!

   از اینرو، علت اینکه افراد در آموزش خود به علم اعتماد میکنند دیدن نتایج آن در زندگی است که به رأی العین میبینند.  بعلاوه، علم خاصیت خود پالائی دارد و به محض اینکه نکته ای اشتباه یا خلافِ واقع واردش شود خودش در صدد کشف  برآمده و آنرا اصلاح میکند.  ضمن اینکه ورود هرچیز جدید به حوزه علم تشریفاتی دارد و تا از فیلترهای متعدد عبور نکرده باشد رسمیت پیدا نکرده ربطی به اعتبار مقام گوینده ندارد.  کما اینکه با تمام اشتهاری که اینشتین داشت، تا نسبیت او با آزمایشات توافقی نشان نداده بود مدتها بعنوان فرضیه قلمداد میشد.  شاید جدول کلمات متقاطع مثال خوبی برای درک روش منحصر بفرد علم باشد که کلیه کلمات در ردیف های افقی و عمودی نه تنها باید معنادار باشند بلکه یکدیگر را پوشش داده تضادی وجود نداشته باشد.  و نکته اخلاقی از همه مهمتر اینکه نباید صرفاً مصرف کننده علم بود بلکه کوشش کرد که خود در صدد کشف حقایق جدیدتر و گسترش دامنه علم باشیم که تا حد امکان دین خود را نیز ادا کرده باشیم.

   آنچه در بالا گفته شد در اثبات این واقعیت است که علم، خود زائیده شک و تردید است و در غیاب روحیه پرسشگری و ابراز شک و تردید اصولاً آنچه موسوم است به دانش تولید نمیشود.  نقطه کاملاً مقابل علم، حوزه ایدئولوژی است که طبعاً دین نیز از زیر مجموعه های آن است.  در این حوزه، روش علم جایگاهی نداشته و پرسشگری امریست مذموم.  چرا؟ چون با توجه به مثال جدول کلمات متقاطع، ناهمخوانی های آن فوراً کشف میشود!  گاهی ادعا میشود شک در الهیات نیز کاربرد دارد ولی در حقیقت شک مزبور شکی نمادین است برای اینکه شما را به آنچه مقرر است برسید برساند.  واضحاً خارج از حوزه الهیات تنها گزینه برای مردم عادی یقین است که ابراز شک خطر جانی در پی خواهد داشت.  بی جهت نیست که در این گونه نظام ها دروغ و ریا رویه ای رایج میشود زیرا برای ادامه حیات، تظاهر به پایبندی به ایدئولوژی حاکم از اوجب واجبات است.  در این نظام ها، گهگاه تصفیه و حذف فیزیکی شدت میگیرد تا آنانی که شائبه هائی از پرسشگری نشان داده اظهارات تردید آمیز بیان کرده اند به هر صورت ممکن حذف شوند.  این عمل تا آنجا پیش میرود که حتی گریبانگیر زندانی های عقیدتی نیز شده شرایطی مشابه ارودگاه های مرگ ایجاد میکنند تا زندانی خود بخود از رنج زندگی خلاص و پاکسازی تکمیل شود.  مشاهده چنین وقایعی هرجا و هر زمان که باشد مبین حضور یک نظام ایدئولوژیک مستبد است. 

   پس بطور خلاصه، هرآنچه بیرون از گستره دانش باشد، مشمول طیفی است که یک انتهای آن ایدئولوژی قرار دارد که با ابراز شک بیگانه، بلکه دشمن است.  در میانه این گستره با مباحثی سروکار است که باور پذیری آنها یا صحت و سقم آنها بستگی به فرد دارد چه گوینده باشد چه شنونده.  در یکسو شک حاکم است که مبتنی بر واقعیت های عینیست، در سوی مخالف یقین مُد اصلی است که مبتنی بر ایدئولوژی و منقولات است.  دشمنی اهل یقین با اهل علم از همینجا سرچشمه میگیرد بویژه اگر حکومت در دست یقینی ها باشد، برای حفاظت از بنیان های فکری خود مجبورند نهادهای علمی مانند دانشگاه را تعطیل و دانشجویان پرسشگر را به مهاجرت تشویق کنند.  یا بودجه نهادهای علمی را چنان کاهش دهند که خودشان خود بخود مضمحل شده احیاناً لکه ای بر دامن حکومت نگیرد.  در عوض، بودجه این نهادهای علمی بسمت خیل عظیم نهادهای برساخته ای سرازیر شود تا با پشتگرمی بیشتری حفاظت از بنیاد یقین را ادامه دهند. 

   اگر واقعاً اینگونه باشد، پس کارها چگونه پیش خواهد رفت؟  مگر با حرف میشود کشوری را اداره کرد؟  قطعاً نمیشود منتها همانطور که پیشتر اشاره شد، موضوع علم در نظام های اینچنینی یک پدیده نمایشی و درجه چندم است که بود و نبود آن علی السویه است.  خط فکری ایدئولوژی غالب از همان بدو ورود مدارس جدید اجازه نداده است روحیه پرسشگری و تفکر انتقادی پا گیرد و بالنده شود درست بهمان دلایلی که در دشمنی اهل یقین با علم ذکر شد.  درعوض، فن آوری، موتور محرک جامعه میشود که اغلب وارداتی و در بهترین حالت دنباله رو آنچه در خارج میگذرد است.  قبلاً در "شبهاتی درباره علم و فن" تفاوت ماهوی ایندو شرح داده شد.  فن آوری همواره قابل خرید است منتها بالندگی این نیز در گرو استقلال و آزادی نهادهای علمیست که در بالا بحث شد. 

    اکنون سوأل اینجاست که یک فرد عادی در جامعه ای که با انواع گزاره ها در فضای خبری روبروست چه رفتاری باید پیش گیرد؟  از یک سو چنانچه با حداکثر شکاکیت با همه برخورد کند هیچ چیز را نباید پذیرا باشد و طبعاً به هیچ حقیقتی نایل نمیشود.  از سوی دیگر چنانچه فرض را بر صحت کلیه اطلاعات گذارد، همه چیز را باید یکسره قبول کرده به همه چیز اعتماد کند.  شک گرائی در درجه اعلای آن حقیقتی را دست نمیدهد و در غیاب کامل آن، درست و نادرست به یکسان ارزیابی شده و تفاوت آندو معلوم نمیشود.  پس شک گرائی یک هنر است که فقط با تمرین و ممارست کسب میشود.  در گام نخست خنثی بودن در قبال دیده ها و شنیده هاست.  در گام بعدی، مطلب را با اطلاعات مسجل که پیشتر صحت آن محرز شده مقایسه کرده اگر مباینتی وجود دارد نپذیرفت که این بسیار با روش علم شباهت دارد.  به افراد یا دستگاه هائی که درستکاری آنها قبلاً آشکار شده میتوان با حفظ حاشیه ای امن اعتماد کرد.  هرجا تبلیغات و پروپاگان هست احتمال حقه و دروغ بسیار است.  از اینرو در جامعه ای که نظام حاکم خود آلوده به فساد و دروغ است پیچ تنظیم شک گرائی را باید تا انتها پیچاند که حقیقت اغلب خلاف آنچه نمایانده میشود است.  قابل ذکر است که امروزه از آن اهل یقین آرمانی دیگر خبری نیست که این طایفه بنده زرق و برق دنیا شده ولی معنویت همچنان عنوانی تشریفاتی و نامتجانس باقی مانده است.

   قیاس از ابزارهای منطق است که در این موارد بسیار کارساز است.  مثلاً در تجلیل معلم گفته میشود شغل انبیا را دارد، اما دیدن او در زندان این شک را تقویت میکند که گزاره نخست تعارفی بیش نبوده.  یا این ایام تبلیغ میشود که بی حجابی باعث فساد و سقوط جامعه است اما تأمل در اوضاع پیش از انقلاب اسلامی حاکی از آنست که سردمداران انقلاب و مروجان این تبلیغات خود از رشد یافتگان دوران بی حجابی هستند که خود نقیض گزاره پیشین است.  از این دست تناقضات بسیار است.  دامنه شک گرائی باید به آموزه های پیشنیان نیز تسری یابد.  مثلاً گفته میشود "علمِ ناقص بدتر از گمراهی است" اما آیا واقعاً چنین است؟  آیا در بیابان، در نبود قطب نما یا gps، جهت یابی تقریبی با خط سیر خورشید گمراهی است چون علمِ ناقص است؟  یا گمراهی در دست روی دست گذاشتن است؟  احتمالاً کسانی که مطلب فوق را گفته اند منظور نظرشان "علوم الهی" بوده تا کسی با علم ناقص بی اجازه ورود نکند!  از این دست موارد هم بیشمار است و تا افکار عامه به یک بازنگری کلی در دیدگاه ها دست نزند و حداقلی از شک گرائی در اذهان پدید نیاید چرخ روزگار کماکان بر همان پاشنه خواهد چرخید که قرنهاست میچرخد.

خلاصه آنکه، امروز شک گرائی از لوازم اصلی زندگانی فرد متعارف در جامعه متعارف است.  در گذشته ها این خصیصه بیشتر نزد دانشمندان و حکما بوده منتها اغلب بخاطر تبعاتی که گفته شد پنهان نگاهداشته میشد.  حکیم عمر خیام نیشابوری که از مفاخر محسوب میشود، مشهورترین شک گرا از این دست است.  رباعیات معروف او فقط پس از فوت در میان نوشته هایش پیدا شد چه اگر در زمان حیات او منتشر میشد بسا خطر مرگ میرفت.  میتوان حدس زد در غیاب فضای پرسش و پاسخ چه میزان استعدادها سوخته شده بر باد رفت، چه تعداد گُلها پیش از شکوفائی پرپر شد همه فقط بخاطر ملاحظه افکار عمومی و جوّ سنگینی که اهل تحجر بر جامعه تحمیل کرده بودند.  برای قرنها نه خود رشد کردند و نه اجازه دادند ملتی بالقوه توانمند خود را از باتلاق بی خبری و رکود نجات داده بار دیگر سرمشق ملل شود.   

  • مرتضی قریب
۰۶
تیر

درس هائی از دنیای جمادات

    با اینکه دنیای جانداران و دنیای جمادات دو دنیای کاملاً متفاوت بنظر میآیند، اما از حیث اینکه هردو از مادّه هستند، سوای موضوع شعور، اشتراکات زیادی با هم دارند.  پای "شعور" که بمیان آید این دو دنیا بسیار متفاوت اند ولی  گذشته از آن، مشابهت ها و مشترکاتی دارند که شاید ما را در روشن کردن بخشی از مسائل دنیای خودمان در دنیای جانداران کمک کند. دلیل این ارتباط، روابط علّی حاکم در دنیای جمادات است.  از آنجا که روابط مزبور بسیار خوب شناخته شده این توقع وجود دارد که شاید با الهام از قوانین شناخته شده دنیای اشیاء بتوان با تسری شباهت آنها به مجموعه های انسانی از آنها بهره برداری کرده بلکه کمکی در تحلیل روابط پیچیده حاکم در مسائل اجتماعی باشد.  ببینیم آیا مشاهدات جا افتاده در حوزه فیزیک میتواند رهنمودی برای رفتار جوامع انسانی باشد؟

    از آنجا که رفتار توده های انسانی در شرایط بحرانی مورد نظر است پس چه بهتر که یک توده گاز را بعنوان مدل در نظر گرفته ببینیم یک توده گاز در شرایط مختلف چه رفتاری از خود نشان میدهد.  برای سادگی، هوای اتاقی عادی با ابعاد 3*4*5 متر را در نظر میگیریم.  در شرایط متعارف، وزن هوای مزبور حدود 6 کیلوگرم یا حدود 200 مول خواهد بود که با ضرب در عدد آووگادرو تعداد کل مولکول های هوا حدود 1026 برآورد میگردد.  این عددیست مافوق تصور بزرگ و لذا مناسب کارهای آماری زیرا میدانیم هرچه تعداد افراد یک جمعیت بیشتر باشد نتایج مزبور دقیقتر خواهد بود.  ذرات متشکله هوا، چه در این مثال خاص و چه در هر حجم دیگری از هر گازی که در حال تعادل حرارتی باشد، مرتب در حال برخورد با یکدیگر در جهات مختلف هستند.  سرعت مولکولها متفاوت بوده از توزیعی موسوم به توزیع ماکسول پیروی میکند.  برمبنای این توزیع، سرعت تابعی از دمای گاز بوده و سرعت میانگین در دمای 27 درجه سانتیگراد حدود km/h  1480 میباشد.  توجه شود که سرعت مزبور بیش از سرعت صوت است!   طبعاً سرعت هائی بیش از این و کمتر از این هم وجود دارند.  چقدرعجیب است که در اتاقی آرام که نشسته ایم چنین طوفان مهیبی را احساس نمیکنیم؟

    پاسخ در تصادفی بودن حرکات است.  ما حرکت خالصی در هوای اتاق نمیبینیم زیرا ذرات هوا با سرعت های مختلف و در جهات مختلف در فضای سه بُعدی چنان حرکت میکنند که برآیند سرعت ها و نیروها صفر است که خود پی آمد مستقیم تعداد عظیم ذرات مجموعه است.  نتایج عجیب و غیر منتظره مجموعه های کم تعداد را قبلاً در مباحث پیشین دیده بودیم. مشابه توده گاز، آرا و عقاید افراد جامعه هم اگر بشدت متنوع باشد منتجه مفیدی نمایان نخواهد ساخت.  با اینکه برآیند نیروها صفر است اما به معنای صفر بودن انرژی توده نیست.  فاصله بین برخوردها موسوم به پویش آزاد متوسط در هوای اتاق بسیار کوچک حدود 10-5 سانتیمتر است و حرکت آزاد هر ذره در فواصل بین برخورد متضمن انرژی جنبشی است.  با اینکه هوای اتاق ساکن است اما بدلیل همین حرکات تصادفی حاوی انرژی است که ما آنرا بصورت گرما احساس کرده در دمای 27 درجه چیزی حدود 500000 ژول ( یا kwh 0.15 ) میباشد.  زیاد بنظر نمیرسد اما اگر باقی فضای ساختمان را لحاظ کنیم برای خود عددی است.  یکی از نتایج فرعی این قضیه، تلاشی است که این ایام برای استحصال انرژی از گرمای آب دریاها در جریان است.  چگالی آب هزار برابر هواست و برقراری سیکل گرمائی برای شاره ای مثل آمونیاک بین آب گرم سطحی و آب خنک اعماق علی الاصول مبنای تولید انرژی هرچند با راندمان پائین را فراهم میکند.  اصول کار همه نیروگاه های حرارتی، فسیلی یا اتمی، بر همین منوال یعنی ارتباط بین منبع گرم و سرد است منتها برای افزایش راندمان، دمای منبع گرم را حتی الامکان بالا میبرند.

    لذا طبق اصل دوم ترمودینامیک، استخراج انرژی از شاره ای چون آب، هوا، یا هر گاز دیگری نیازمند ارتباط دو منبع گرم و سرد است تا حرکت شاره بین ایندو قادر به تولید انرژی باشد.  در این چرخه فقط بخشی از انرژی محتوای شاره قابل استحصال است و باقی به محیط داده میشود.  نتیجه مهمی که قابل تسری به جامعه انسانی است همین نکته است که هیچگاه ظرفیت بالقوه به تمامی قابل بهره برداری نیست.  بعبارت دیگر در حرکت های اجتماعی نمیتوان انتظار داشت که همه یکدست بوده صاحب خواست و عقیده ای یکسان باشند بلکه همینقدر که نخبگان به نیروی خود متکی باشند کفایت کرده با مقبولیتی که اگر داشته باشند باقی را بدنبال خود میکشند.

   با بازگشت به موضوع هوای داخل اتاق، دیدیم که سرعت مولکول های هوا فوق العاده زیاد است هرچند بعلت تصادفی بودنِ سوی بُردارهای سرعت، جریان خالصی از هوا بوجود نمی آید.  طبق اصول مکانیک آماری حالت های گوناگونی برای سرعت و جهت آن در هر لحظه متصور است هر کدام با احتمال خاص خودش.  یکی از این حالات این است که در یک لحظه سرعت همه ذرات سوی واحدی پیدا کرده مثلاً بسوی سقف اتاق نشانه رود.  در این حالت خاص، هوای اتاق جمیعاً با سرعت سوپرسونیک سقف اتاق را از جا کنده بسمت آسمان پرتاب خواهد کرد.  چه شد؟ هوائی که در ظاهر حرکتی نداشت به طوفانی توفنده بدل شد؟!   با اینکه حقیقت دارد، منتها احتمال وقوع چنین پیش آمدی بغایت کوچک و در حد صفر است.  با اینکه بطور طبیعی نیروی زیادی بالقوه در هوای اتاق نهفته است ولی تصادفی بودن حرکات مانع از شکل گیری کاری خالص در مجموعه است.  یادآور این نکته که اختلاف شدید آرا و تفرقه افکنی در جماعت انسانی نیز مانع از هرگونه نتیجه مفید است.  معهذا با بهره گیری از اصول فنی میتوان تمهیداتی مقرر داشت که بخشی از این انرژی نهفته بصورت مفید آزاد شود. 

    برای این کار باید ترتیبی داد که دستکم بخشی از ذرات گاز دارای مؤلفه ای همسو با یکدیگر شده و جریانی از گاز چنان ایجاد شود که بتواند با فشار روی توربین یا پیستون یک سیلندر حرکتی مداوم تولید کند.  اجرای اینکار نیازمند یک طرح حساب شده است که آزاد شدن انرژی بصورت مکانیکی را میسر سازد.  جمعیت های انسانی در شهرهای بزرگ و پرجمعیت خصوصیاتی نزدیک به این توده گاز دارند.  آحاد مردم به مثابه مولکول های گاز هستند که در جوار یکدیگر در برخورد عقاید با هم و تبادل افکار هستند.  خواسته ها و نگرش ها مرتباً در کش و قوس با یکدیگرند و مرتباً در تحویل و تحول بوده دارای یک جوش و خروش داخلی هستند که مانع از همسو شدن همه آنهاست.  همسو شدن در گرو عواملی است که در پی خواهد آمد.  اما همانطور که دما میتواند تنش در توده گاز را بالا برد، عوامل متعددی قادر است اثر مشابه در توده جامعه انسانی داشته باشد.  مثلاً فشار زیست بوم، کمبود آب و نان، تعقیب افکار عمومی و صغیر بحساب آوردن مردم و سرکوب آنها میتواند از عوامل افزایش درجه تنش باشد. 

    افزایش بیش از حد دما در یک گاز محبوس در ظرفی دربسته به انفجار می انجامد.  متشابهاً افزایش فشار و سرکوب در جامعه، درجه حرارت اجتماع را بالا برده تا آنجا که منجر به تغییری ناگهانی میشود. جامعه ای که در حالت عادی در فاز نرمال است ناگهان وارد فاز جدیدی شده چهره دیگری بخود گرفته به امواج جوشان و خروشان تبدیل میگردد.  همانطور که ترکش دیگ بخار تنها راه تعدیل فشار بیش از حد است، وقوع انقلاب تنها راه باقیمانده برای جامعه است تا عامل بوجود آورنده فشار را خنثی سازد.  از همین رو در سیستمهای تولید انرژی سوپاپ اطمینانی برای تخلیه فشار اضافی تعبیه میشود.

   اما برای اینکه توده گاز یا بخار، حرکت خالصی از خود بروز دهد نیازمند برقراری ارتباط با منبعی دیگر است تا بدینوسیله بخشی از ذرات گاز با کاهش حرکات تصادفی  به نفع همسو شدن جریانی منظم و واقعی را موجب گردد.  متشابهاً در جامعه نیز پدید آوردن حرکتی عینی نیازمند عاملی نظم دهنده است که مؤثرترین آن نحله های فکریست.   در اصطلاح سیاسی به این مراکز فکری حزب گفته میشود.  حزبی که اقبال بیشتری داشته باشد موجب جریانی میگردد که خود بخود در صدد تعدیل یا برطرف کردن عوامل انباشت فشار است.  در کشورهای راقیه این طرز عمل بطور پیوسته در جریان بوده مانع از انباشت تنش درونی میگردد.  اما در نظامات استبدادی، بویژه نوع دینی آن، چنین ساز وکار ساده ای وجود ندارد که خود بازتاب فقدان بدیهی ترین و ابتدائی ترین درک در عرصه عقل متعارف نزد گردانندگان نظام است.  در حقیقت هدف اصلی نظام دینی، جهنمی کردن زندگی دنیوی است تا توده به عشق بهشت موصوف، سروری ارباب دیانت را گردن نهاده خود ابزاری شوند برای ساخت بهشت زمینی ارباب دیانت.  در چنین شرایطی، بجای ظهور و رشد طبیعی چند حزب از درون آرمانها و باورهای مردم، اغلب فقط یک حزب و آنهم فرمایشی بعنوان زائده ای از نظام استبداد اجازه بروز پیدا میکند.  مدتی که بگذرد و غلظت استبداد افزایش یابد، همان یکی نیز تحمل نشده فریاد حزب فقط حزب خدا (در نظام دینی) در میگیرد.  لابد خدا رئیس افتخاری و ناظر بیطرف در آسمان ولی نایب او همه کاره و فعال مایشاء، در صحنه زمین است.   این روند انتها ندارد و بعد مدتی، ملاحظات کناری رفته همه چیز دربست و مادام العمر در اختیار خدای زمینی قرار گرفته احدی را یارای اظهار وجود نیست.  وجود مجلس و قوای سه گانه و غیره همه برای شبیه بازی و نمایش بوده بگفته حضرات برای زینت است.

    در چنین بن بستی که ذکر آن گذشت، تکلیف حرکت چه میشود؟  وقتی هیچ حزب و دسته ای اجازه فعالیت نداشته باشد چه میشود؟  در چنین نظامی، حتی تشکل های صنفی غیر سیاسی نیز تحمل نمیشوند و برگزارکنندگان از کار بیکار و راهی زندان و اگر دانشجو باشند از حق تحصیل محروم و برای واداشتن به سکوت، اعضای خانواده به گروگان گرفته میشوند.  کوچکترین اعتراضی مترادف است با حبس و شکنجه و گرفتن اعترافات اجباری برعلیه خود و مجازات های سنگین متعاقب آن و ایجاد یک محیط رُعب آور برای بسط حکومت ترور و وحشت.  آنها که مایل به سکوت نباشند یا باید خطر کرده به تشکیل احزاب زیرزمینی مبادرت کنند.  یا به میلیونها خیل پناهندگان تبعیدی در خارج پیوسته آنچه در سر دارند را در غربت دنبال کنند.  سیستم های ایدئولوژیک تک حزبی حرفه ای، دستکم آنقدر عقل دارند تا برای تنفس روزنه ای باز گذارند لیکن نظام های ایدئولوژیک دینی با بلاهت و سفاهت ذاتی حاضرند همه درها را بسته و صحنه را برای آتش بازی مهیا کنند.  بیان احساسات طبیعی، چه شادی باشد برای تولدی چه عزاداری باشد برای سوگ عزیز از دست رفته ای، همه و همه میتواند جُرم باشد.  چنین میشود که ملتی دچار اضطراب و اختلالات روانی مزمن میشود.

    خوشبختانه دنیای جمادات بکمک آمده و گذر زمان با خود پدیده های جدید میآورد.  یکی از این پدیده ها فضای مجازی است که تقریباً همه بدان دسترسی دارند.  حُسن بزرگ این پدیده در جهانی بودن آن است که در هر مکان و هر زمان میتوان با دیگران در ارتباط بوده و از طرز فکر سایرین درباره همه چیز مطلع شد.  میتوان با دیگران تبادل فکر انجام داده و گروه های همفکر تشکیل داد.  اتفاقاً بخاطر همین فواید است که نظام های خودکامه شدیداً دشمن آن اند و با آنکه خود از آن بیشترین استفاده را میکنند، معهذا خود کابوسی برای آنان است.  این چنین است که ملاحظه میشود سرعت اینترنت را کاهش یا گاه برای چند روزی قطع میکنند، دسترسی به کانال های مردمی فیلتر و ارتباطات ماهواره ای با پارازیت مختل و عملاً رسانه های دیداری و شنیداری را از حیز انتفاع می اندازند.  با اینحال، علیرغم همه محدودیت ها،  بنظر میرسد فعلاً همین پدیده تنها امید باقیمانده برای اجتماع مجازی و کسب آگاهی ها است.  باطل السحر این طلسم، "بیان" است.

   با وجود همه مشابهت ها، دنیای جمادات سادگی و منطق یگانه خود را داشته صادق و بی ریاست.  ولی دنیای ما انسانها پیچیدگیها و تفاوت های فراوان دارد.  اگر از منظر ایدئولوژی نگاه شود، نظام ایدئولوژیک بدترین حالت ممکن برای اداره جامعه انسانی است که نهایت آن نظام دینی است.  ولی برای بدتر بودن همیشه جا هست.  نظام دینی ممکن است منحصراً ایدئولوژیک بوده و صادقانه پای بند اصول خود باشد.  نمونه آنرا قبلاً در حکومت فلورانس قرن 15 دیدیم که چگونه مردم بعد یکی دو سال تجربه به فراست دریافتند که برای حفظ دیانت هم که شده نباید به امثال چنین نظاماتی فرصت حکومت داد.  شاید نمونه امروزی آن حکومت دینی طالبان باشد که با افتخار بالاترین دستآورد خود را استقرار قصاص میدانند.  تازه این در شرایطی است که نظام دینی خالص و بدون آلودگی به فساد رایج باشد.  حال تصور کنید که نظام باصطلاح دینی با فساد و انواع جنایات نیز همراه باشد.  از آنسو، شیوه استبداد قاطعانه مردود است.  منتها در اینجا هم نوعی طیف وجود دارد و گاهی مستبد برای اعتلای ملت خود متکی به خودکامگی شده عوارض منفی آنرا بر مردم تحمیل میکند.  و گاهی هم استبداد میتواند خودکامگی همراه با فروش کشور باشد یعنی مستبد با همدستی حلقه نزدیکان خود هدفی جز به یغما بردن ثروت کشور نداشته و در پایان، جز زمین سوخته چیزی برای تحویل به آیندگان نداشته باشد.  معمولاً مستبد نوع اخیر از جنس بیگانه ای است که بر کشور حاکم باشد.  اما بدتر از بدی که در عالم خیال میتوان متصور شد جمع بدترین حالت ایدئولوژی با بدترین حالت استبداد است که حاصل آن حکومتی بظاهر دینی اما همراه با استبداد مطلقه و فسادی عالمگیر باشد. عجبا که سرزمینی با جمع یکجای بدترین های بدترین ها در قالب یک نظام، نه در عالم خیال بلکه در عالم واقع وجود داشته باشد و چه نامی میتوان بدان داد جز سرزمین عجایب!  چنین خباثت و بلاهتی در تاریخ سابقه ندارد.  کدام خباثت؟ مثلاً فقط یک قلم بودجه یک فیلم تبلیغی حکومتی دو برابر یارانه تخصیصی داروی کشور باشد!  بعبارتی سلامت مردم در چشم حکومت کمترین اهمیتی نداشته باشد.  هنر چطور؟  بلاهت کار همینجاست که موضوع این فیلم چند هزار میلیاردی، سرگذشت پیامبر قومی است که تمام توش و توان نظام ظرف چندین دهه متوجه نابودی کشوریست که قوم مزبور در آن ساکن اند!

    در دنیائی که خرد حاکم است، اگر حادثه یا فاجعه ای روی دهد بلافاصله دانایان جامعه گرد آمده نظر علمی میدهند.  اگر هواپیمائی سقوط کند وظیفه هیئت اعزامی این است که 1- چرا حادثه روی داد، و 2- چه باید کرد تا تکرار نشود.  معمولاً هواپیماهای مشابه تا روشن شدن دلایل امر زمینگیر خواهند بود.  لیکن در سرزمین عجایب همه چیز وارونه و روند امور معکوس است یعنی هواپیمای خودی را ساقط و عامداً مانع کشف حقیقت میشوند.  معهذا فجایع هوانوردی و امثال آن ابداً قابل قیاس با فجایع عظیم رویداده در حکومت های دیکتاتوری نوع اخیر نیست.  ظاهراً عقل متعارف ایجاب میکند که اهل معرفت کمیته حقیقت یاب تشکیل داده و مشابه هیئت کارشناسی هوائی، موارد 1 و 2 فوق در خصوص موجودیت نظام را مرور کرده گزارش نهائی را در اختیار عموم قرار دهند.  واضحاً انجام چنین مهمی در داخل سرزمین عجایب مقدور نیست چه اگر  میسر میبود، اصولاً چنین وضعیتی بوجود نمی آمد.

    خیل مردمی که از کشور خود فرار و به خارج پناهنده میشوند نشانه دو چیز است: یا نشانه وجود جنگ و یا وجود فساد و ظلم غیر قابل تحمل.  با اینکه در سرزمین عجایب جنگ نیست اما فراریان آن رتبه نخست را نسبت به سرزمین های جنگ زده دارند حاکی از این حقیقت که فساد و بی عدالتی کم از جنگ نیست.  که اگر اراده و اتفاق نظری در میان تبعیدیان میبود، با تشکیل سازمان های مردم نهاد میتوانستند مؤثر و کارگشا باشند.  بازهم تأکیدی مجدد بر ضرورت اتفاق نظر در تئوری و ضرباهنگ هماهنگ هنگام عمل.  اما در عوض، آنچه در درون مرز از مردم رنجدیده و تحت ستم دیده میشود، نفرین به مسببین جنایات و موکول کردن تسویه حساب به روز جزاست.  اتفاقاً این همان چیزی است که حاکمیت دینی با آموزش های مستمر خود تعلیم داده و علاقه دارد که همان را بشنود.  یکی از تفاوت ها با توده یک گاز همین است که در دنیای جمادات برای هر کنشی، واکنشی هست متناسب با آن بدون رعایت هیچ ملاحظه ای.  اینجاست که موضوع "بازنگری" مهم شده و آنچه اوجب واجبات است بازنگری در عادت های بد فرهنگی بوده و اینکه بالاخره زمانی باید از شرّ آنها رها شد.  چه زمانی؟  در دوران صلح و وفور نعمت معمولاً انگیزه ای برای این مهم وجود ندارد.  اما جامعه که به استیصال برسد زمان مطلوب آن فرا رسیده است و زمانی است که پرسش ها در میگیرد.  نمونه آنرا در شخص عباس میرزای ولیعهد و اطرافیان او در هنگامه جنگ های قفقاز و شکست های پی در پی دیدیم.  او با نهایت صداقت از خود میپرسید ما که انسان های صدیق و میهن پرستی هستیم و از جان و دل مایه میگذاریم چگونه است موفق نمیشویم.  او به آغاز راه بازنگری فکری رسیده بود.  شاید اگر زنده میماند و بجای پدر نالایق امور را در دست گرفته بود سرنوشت دیگری در انتظار بود.

    اسارت فکری هزاران بار محکم تر و هزاران بار زیان بارتر از اسارت فیزیکی است.  زیرا شخص اسیر، اسارت خود را به عینه میبیند و درد آنرا با تمام وجود احساس کرده سعی در خلاصی دارد.  ولی اگر فکر در اسارت باشد دردی وجود ندارد تا آنرا بفهمد و بخواهد خلاص شود.  حتی فرد بسا به محتویات اسارت بار فکر خود افتخار نیز بکند.  این اسارت مکشوف نخواهد شد مگر زمانی که بین آن ذهنیتِ در حبس و رنج ناشی از زندگی نکبت باری که بر او مستولی شده رابطه ای تنگاتنگ نمایان شود.  شاید قیاس بین زندگی خود و آنان که در بند ذهنیت مانند او نیستند کمک خوبی در کشف این اسارت باشد.  بازنگری در عادات رسوب کرده کهنه ابتدای رهائی از بندهای این اسارت است.  آیا جهاد اکبر همان شجاعت در رهائی از این اسارت نیست؟  بنای ساخته شده طی انقلابات سیاسی هرقدر هم مدرن و اخلاقی باشد، مادام که بندهای اسارت فکری پاره نشده باشد پایه های بنای نوسازی که بر آن بنا شده مستحکم نخواهد بود.

    در پایان، تأکید مجدد بر هشداری است که گویا شنیده نمیشود.  همه تراژدی های معروف را فراموش کنید زیرا تراژدی واقعی در راه است.  فقط این نیست که جوانان آینده ای ندارند، کل کشور آینده ندارد!  فارغ از همه بگیر و ببندها، جنایات، فقر و فاقه ناشی از نبود غذا و دارو، بی خانمانی، فساد نجومی، به یغما رفتن ثروت مردم، و.. همه اینها در پیش تراژدی مهمتری که  مدتهاست از راه رسیده هیچ است که آن تخریب زیست بوم است.  زیست بومی با قدمت میلیونها سال اکنون به مرحله ای از ویرانی رسیده که زیر فشار جمعیتی قابل احیاء نیست و بعید است حتی با آمدن خیرخواه ترین حکومت ها جراحت آن درمان شود.  دیگران کویر تشنه را گلستان کرده اند اما در سایه حکومتی بیگانه و ضد ملی، نه تنها مناطق کم آب بی آب شده بلکه مناطق پُر آب هم به بی آبی رسیده و به شهرها نیز سرایت کرده.  زندگی ها در حال اضمحلال است و کوچ دسته جات بزرگ جمعیتی در داخل مرزهای سرزمین سوخته آغاز شده که این تازه آغاز راه است.  عمق تراژدی در این است که زخم زیست بوم فرایندی یکسویه و مرتباً در حال وخیم تر شدن است.  آیا شنونده ای هست؟

خلاصه اینکه، دانش دنیای جمادات میتواند حاوی درس هائی برای دنیای زندگان باشد.  لازم نیست حتماً دانشمند بود، بلکه تماشای محیط اطراف و دقت در کسب تجربه و کمی تفکر و کاربست اندکی استدلال، خودآموزی بینظیر خواهد بود.  مثال یک توده گاز نشان داد که چگونه تک تک ذرات در رفتار عمومی گاز سهیم بوده و با طیفی از سرعتهای مختلف سروکار داریم.  در جامعه نیز با طیفی از عقاید متفاوت روبرو هستیم و لزوماً توقع از اینکه همگی بینش یکسانی داشته باشند خطاست.  منتها مانند توده گاز، مُد اصلی جامعه با آنچه به میانگین موسوم است تبیین میشود.  در حالیکه جامعه نرمال راه خود را بطور طبیعی طی میکند، در حاکمیت ایدئولوژیک، بویژه از نوع دینی، عوامل خارجی جامعه را خلاف مسیر طبیعی، به مثابه گازی محبوس در ظرف بسته، تحت تنش زیاد قرار داده بسمت واپاشی پیش میبرند. 

   سخن کوتاه، در دنیای مادّه هیچ جماعتی قانونمند تر از جماعت جمادات نیست.  جانداران مختارند که از قانون طبیعت کمی انحراف داشته باشند.  اما در مجموعه جانداران، جانوری بالقوه قانون گریزتر از انسان وجود ندارد.  در اجرای این مقصود، ایدئولوژی کاتالیزور و بهترین محمل است تا همانطور که ذکرش رفت در ادامه این انحراف و انتهای این خط با نظامی روبرو میشویم که ملقمه ای از جمیع بدترین بدترین هاست که استبداد و دین و فساد و جنایت و خباثت و بلاهت را با هم یکجا گرد آورده باشد.

    

  • مرتضی قریب
۲۷
خرداد

موانع پیشرفت

   متعاقب مطالب پیشین هنوز این پرسش مطرح و بعقیده برخی خوانندگان بدان پاسخی درخور داده نشده که بالاخره تکلیف چیست؟  گویا خوانندگان بجای حرف و سخنرانی کار عملی میطلبند که البته حقِ آنان است.  منتها، از اینسو، از لابلای واژه ها هم انتظار نمیرود ید بیضائی بیرون آمده کاری درخور انجام دهد.  شاید منظور پرسشگر این است که تئوری ها را همه میدانند، شما یا هر کس که دستی بر آتش دارد بجای توضیح واضحات باید بگوید چگونه؟  چطور و چگونه  مسیر خروج از نکبت و سیاهی بسمت خوشبختی و روشنی باید طی گردد.  یا دستکم، چگونه از چاه ظلمانی بیرون آمده خود را دستکم به سطح عادی صفر رساند.  موانع پیشرفت کدامند؟  بهر حال چاره کار هرچه باشد از مسیر گفتار میگذرد چه هر چه باشد از گفتار و شکل گیری ذهنیت درست است که عمل درست نمایان میگیرد والا هر عملی بدون رعایت این مقدمه صرفاً یک حرکت تصادفی بدون سرانجام خواهد بود.

    از دید راقم این سطور، انسان در تمامی مراحل زندگانی نیازمند راهنما است.  چه کسانی راهنما باشند؟  طبعاً چه بهتر از دوستان و کسانی که براستی دغدغه حال و روز ما را دارند.  اما در اینجا ادعا میکنیم بهترین دوستان ما مخالفین ما هستند!!  تعجبی ندارد، زیرا مخالف، حتی از کوچکترین نقایص و عیوب ما نمیگذرد و آنها را بزرگ کرده در بوق و کرنا میکند.  چه بهتر که حرفهای او شنیده شود و بخش هائی را که راست است و منطقی گوش کرده در صدد اصلاح برآمد.  بهتر از این چه میخواهید که او عیوبی از شما را یافته و گوشزد میکند که بسا دوستان شما ندیده یا اگر هم دیده اند برای مراعات دوستی، از بیان آن ابا داشته اند.  در همین رابطه است که شیخ اجل نیز گفته: از صحبت دوستی برنجم، کاخلاق بدم حُسن نماید/ عیبم هنر و کمال بیند، خارم گل و یاسمن نماید/ کو دشمن شوخ چشم ناپاک، تا عیب مرا بمن نماید. با اینکه گلستان سعدی پر از درس های زندگی است، اما تنها درسی که مستبدین از همه آن حکایات پسندیده اند نتیجه گیری انتهای حکایتی است که میگوید "دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه انگیز"!  چه بسا از همین اندک واژه ها هم فقط واژه اولش یعنی دروغ را پسندیده اند!!  باری، مدتی بعد از ایجاد عقیده ای که در ابتدای پاراگراف گفته شد، تصادفاً به گفتار جان استوارت میل برخوردم که بسی زیباتر، به چیزی شبیه همین موضوع پرداخته است.  در گفتار او نوعی تسامح و رواداری را میبینیم.  از قول او چنین گفته اند:

    "اگر شخصی عقیده ای مناقشه انگیز بیان کند، دو احتمال وجود دارد: یا آن عقیده صواب است، یا ناصواب.  احتمال سومی هم وجود دارد که کمتر آشکار است و آن اینکه آن عقیده برغم ناصواب بودن، رگه ای از حقیقت در بر داشته باشد.  میل هر کدام از این 3 احتمال را بررسی میکند.  اگر عقیده مورد نظر صواب باشد، سرکوب آن متضمن این است که فرصت رهایی از خطا را از خودمان دریغ داشته ایم  فرض میل این است که حقیقت بهتر از بسر بردن در خطاست.  اگر آن عقیده ناصواب باشد، سرکوب آن بدون شنیدنش این امکان را زایل میکند که بطلان عقیده مزبور نزد عموم ثابت شود، حالتی که در آن، به اعتقاد میل، مشاهده خواهد شد که حقیقت در مواجهه با خطا فاتح میدان خواهد بود.  اگر عقیده مورد نظر حاوی رگه ای از حقیقت باشد، سرکوب آن نمیگذارد که بخش صواب آن عقیده معلوم گردد که حاکی از حقیقتی است.  با سرکوب عقایدی که بزعم شما ناصواب است در معرض خطرِ دیده بستن به روی این واقعیت قرار میگیرید که حتی عقاید ناصواب هم ممکن است رگه هائی از حقیقت در خود داشته باشند."

    نیک که بنگریم، عمده مناقشات بشری محصول عدم درک و عدم پذیرش نکات اساسی فوق است.  آنچه شاید بیشترین نقش را در این عدم درک داشته باشد عادات است.  منظور، عادت های رسوب یافته محصول نسل های متوالی است.  چه اینکه عادت های روزمره مثل اموری که حسب عادت طی شبانروز انجام میدهیم نه تنها مضر نیست بلکه بجای خود مفید هم هست و ضمناً، اگر هم لازم باشد، بسادگی با توصیه پزشک یا دوستان قابل تغییر است.  عادت های رسوبی شبیه رسوب آهکی ته کتری یا سماور است که هم زیان بار است و هم با شستن عادی پاک نمیشود.  ادعای گزافی نیست اگر گفته شود انسان اسیر عادت است و رهائی از آن سخت است.

    برای روشن شدن موضوع بهتر است به یک آزمایش فکری بپردازیم.   فرض کنید هنگامیکه چنگیز خان مغول حملات بیرحمانه خود بسمت غرب را آغاز کرد آئینی را هم با خودعرضه میکرد.  یعنی "یاسا" را که قانون چنگیزی بود ادعا میکرد که آنرا برای نجات بشریت از آسمان نازل ساخته است.  چندان بی ربط هم نبود چه اینکه قبیله او به آسمانی بودن حرکت او اعتقاد داشت.  نتیجه کار کاملاً مشخص است که با آن قساوت و بیرحمی در کاربرد شمشیر داشت، اکثریت مردم، نگوئیم اگر همه، اجباراً تن به آئین او داده و امروز ما و همسایگان بجای مسلمانی، چندین قرن بود که به داشتن آئین "یاسائی" مفتخر میبودیم.  هرچند این مثال تکلف آمیز مینماید با اینحال بازتابی از واقعیت است.  در چنان حال و هوائی، چنگیز و چنگیزی نام و نام فامیل اغلب مردم میبود.  شاید هم در اثر نارضایتی مردم از سیاست حاکم در برهه ای از زمان، انقلاب دینی تحت نام حکومت یاسائی راه افتاده و روحانیون و چنگیزیان در رأس حکومت نشسته و جامعه را به بازگشت به یاسای واقعی دوره چنگیز خان مجبور ساخته و بروز هر مشکلی از قبیل خشکسالی، سیل، یا مرض و امثالهم را بگردن دوری توده از اوامر چنگیز میانداختند.  یا هرگونه انحراف از چارچوب یاسا را نقشه "دشمن" تلقی کرده به مؤمنین دستور داده میشد افراد کم توجه را بنحو مقتضی "ارشاد" کنند.  در چنین مواقعی، مردم نیک نهاد کماکان اخلاق طبیعی را فرا راه خود قرار داده، اما مؤمنین، سیرت چنگیزی را تنها راه رستگاری بشمار میآورند.  گاهی هم ممکن بود گروه های مخالف نظم موجود، مردم را به آئین آباء و اجدادی خویش یعنی بازگشت به اسلام فراخوانده بگویند خود بهتر از همه این شرعیات را داشتیم و صلاح کار ما بازگشت به آنچه خود میداشتیم ولی نادانسته از بیگانه تقاضا کردیم است. 

    اما چیزی را که قرن های متمادی رسوب کرده چگونه باید زدود.  رسوبات آهکی ته کتری جز با ضربات سخت مکانیکی، پاک شدنی نیست.  متشابهاً زدودن رسوبات "یاسائی" ناشی از عادت سده های متمادی جز با کاربرد روش های دردآور میسر نمیباشد.  درست همانگونه که تحمیل آن نیز جز با درد و رنج و خونریزی همراه نبود.  اما این روشی متعلق به عهد کهن بوده که زدودن یک ایدئولوژی جز با جایگزین کردن بدیلی دیگر، و آنهم با روش های قهرآمیز و توأم با درد و رنج میسر نبوده.  لیکن زمانه با خود راه های جدید پیش آورده و روشهای کهن را به تاریخ سپرده است.  در دوره رواج دانش، بهترین محلل و رقیب برای ایدئولوژی، دانش است.  تأثیر علم و دانش در زدودن خرافات، تدریجی لیکن قطعی است چنانکه زدودن رسوب ته کتری با اسید مؤثرتر از تراشیدن مکانیکی است.  ضمناً دانش، رسوب دیگری جایگزین رسوب قبلی نمیکند. 

    خوشبختانه، ترویج نسبی دانش ها و افزایش سواد (خواندن و نوشتن)، و نقش بی بدیل رسانه ها همگی دست در دست هم داده تا دوران ما هیچ شباهتی به گذشته های یاد شده نداشته باشد.  امروز اگر چنگیز دیگری حمله کند و آئینی صد چندان مقتدرتر را تحمیل کند نه چنانست که مردم تسلیم آن شوند،  چرا؟  زیرا حال و هوا بکلی تغییر کرده و توده مردم بطور نسبی از این مراحل عبور کرده به یک روشنی نسبی رسیده اند.  ولی اگر کمی پیشتر، یعنی 100 سال پیش اگر آمده بود یحتمل همچنان مورد پذیرش قرار میگرفت!  گفتیم کسی که به روشنی رسیده باشد دیگر نمیتوان آن فهم را بضرب چوب و چماق از وی سلب کرد.  گو اینکه هنوز توده را از راه های دیگر میتوان تحت تأثیر قرار داده و از همین روست که نقش روشنگران و روشنفکران اهمیتی بسزا دارد.   پس تعجبی ندارد که نظام های دینی برای تحکیم موجودیت خود چاره ای جز محدودیت رسانه ها، ایجاد پارازیت، مبارزه با دسترسی آزاد به اینترنت و نشر آزاد روزنامه و بستن هر روزنه ای که به آگاهی می انجامد ندارند.  شرایط ایجاب کند مردگان نیز بازداشت و گورستانها بسته میشود.  در عوض، ترویج اطلاعات غلط، تحریف تاریخ، جعل اخبار و روایات برای تحمیق توده سنتی، دست بردن در کتب درسی کودکان، و سانسور و خفقان و ایجاد فضای رعب و وحشت چیزهائی است که در دستور کار دارند.

    دو نیروی متضاد در حرکت مردم اهمیت بسزا دارد.  یکی نیروی پیش برنده که ناشی از حق طلبی است که خود براثر افزایش سطح آگاهی ایجاد شده است.  دیگری نیروی اینرسی و مقاوم است که ناشی از موضوع آب و نان و وابستگی مردم به حفظ شغل و تأمین آب و نان برای بقاست.  زمانی که اساسی ترین نیاز جامعه یعنی آب و نان نیز دچار بحران شود ملاحظات بکناری رفته و توازن مزبور بهم میخورد.  یا از آنسو اگر با وجود معیشت نسبی، انتظارات از ایجاد یک فضای باز با کرامت انسانی بالا بگیرد، بازهم توازن بنفع حق طلبی بهم میخورد.  آنچه در کنترل اندیشمندان است همانا ایجاد روشنی و آگاهی است که قبلاً هم گفته شد، چه تشدید بحران آب و نان را خود بخود سیاست های نابخردانه حکومت های تمامیت خواه انجام میدهد.  از اینرو، هر انقلابی که درگیرد یا ناشی از بحران آب و نان است که عمدتاً برخاسته از نیازهای صرفاً مادّی است.  یا در تحقق اخلاق و کرامت انسانی است که خود برخاسته از نیازهای معنوی و تلاش برای تحقق آزادی های اساسی نوع بشر است.  در عمل ممکنست مجموعی از هردو دست اندر کار باشد.  نکته قابل توجه اینجاست که اگر در مقوله زدودن عادات مسموم در بنیادهای فکری کوششی به عمل نیامده باشد، و موفقیت صرفاً به تغییر در روبنای مادّی زندگانی منحصر شده باشد، آینده جامعه همچنان اسیر دور باطل خواهد ماند زیرا بدون زدودن رسوبات ذهنی، کامیابی دوامی نخواهد داشت.

خلاصه اینکه، تغییرات اساسی در جامعه محصول تقابل نیروهای رقیب و متفاوت است.  وزن و کیفیت این قوا را گذشته سلسله علت و معلول ها تعیین میکند.  از این منظر، باید پذیرفت که دست بسته محکوم سرنوشت خویشیم.  اما خوشبختانه دو امر موازی و مستقل از هم نیز وجود دارند که هریک به اعتبار خود در صدد ایجاد تغییر و حرکت پیش رونده است.  یکی صرفاً مادّی باعتبار بحران در حیاتی ترین مؤلفه های زیست انسان یعنی آب و نان است.  دیگری باعتبار زیست معنوی و کرامت انسانی خواستار خلاصی ذهن از جهل و خرافات و زدودن عادات بد رسوب کرده بقدمت تاریخ است که نهایتاً نیل به جامعه ای خردورز و اخلاق مدار را مطالبه میکند.  اولی غیر مترقبه و غیرقابل پیش بینی اما سریع الاثر است، ولی دومی، قابل پیش بینی اما کُند و زمانبر و در صورت موفقیت ماندگارتر است.  بهر روی، آنچه کامیابی را قاطع تر کرده سرعت بیشتری میبخشد روشی است که در مسابقه طناب کشی بکار میرود، یعنی هارمونی.  دقیقاً همین رویه است که لیزر را قدرتمند و بی بدیل کرده والا نور، نور است و تفاوتی نیست.  مجموع انرژی صرف شده در هردو مورد یکسان است لیکن امواج صادره در لیزر همفاز است درست همانگونه که ضربان ها در طناب کشی بناست اینطور باشد.  هارمونی به معنای داشتن نظر یکسان نیست بلکه عمل یکسان و همزمان در بین آنها که نظر یکسان دارند است. داشتن هارمونی در مطالبات اجتماعی، احتمال کامیابی را صد چندان میکند.  از کسانی که فقط انتقاد میکنند باید پرسید سهم خودشان در این میانه چه بوده است؟

  • مرتضی قریب
۰۵
شهریور

رسم زمانه

    منشاء رفتار و کردار ما ناشی از محتویات ذهنی است.  این قاعده هم بر فرد صادق است و هم متشابهاً درباره جمع افراد یعنی جامعه صادق است.  منظور این نیست که عوامل بیرونی مثل اقتصاد، سیاست، بهداشت و غیره مؤثر نیستند بلکه منظور اینست که همه عوامل بیرونی سرانجام در مغز تبدیل به اراده برای صدور یک واکنش خاص میگردد.  با همین 3 جمله ساده میخواهیم این نتیجه کلی را اختیار کنیم که آنچه بر ما، شخص یا جامعه، میگذرد منبعث از محتویات ذهنی بویژه ذهنیات ریشه دار فرهنگی است.  یعنی اعمال ما و مناسبات اجتماعی ما متأثر از اعتقادات ماست.  اثر آنها، برای آنان که با حل معادلات آشنایند، مانند مُد اصلی است که حرف اول را میزند.  باری، اگر محتویات نیک باشد، آنچه میگذرد نیکوست و اگر شرّ باشد، طبعاً آنچه بر ما میگذرد جز شرارت و بدعاقبتی نخواهد بود.  حرف جدیدی هم شاید نباشد کما اینکه عرفای ما، وحتی پیشتر، حکمای یونان، میگفتند: گر بود اندیشه ات گل گلشنی، ور بود خاری تو هیمه گلخنی.

    اکنون با پذیرش این حقیقت که آنچه بر ما میگذرد ناشی از ذهنیات ماست، بپردازیم باینکه مشکل امروز ما بویژه در این چهل و اندی سال اخیر چیست؟  چه شده انگشت نمای خلق دنیا گشته و چنان منزوی شده ایم که جز اشرار کسی حاضر به مراوده با ما نیست؟  کند همجنس با همجنس پرواز.  یکبار برای همیشه لازمست این مشکل، فارغ از هرگونه ملاحظه ای، واکاوی و بررسی شود.  چگونه است که طالبان یک لا قبا از اینهمه حشمت و اقتدار ما ملاحظه نکرده و علیرغم تعهدات قانونی و شرعی خود در قبال حقآبه رودخانه هیرمند حاضرند آب اضافی را به شوره زار هدایت کرده ولی اجازه ندهند درسیر طبیعی خود به هیرمند رفته هموطنان را از تشنگی و بی آبی نجات دهد؟  چه شده طبیعت این کشور چنین دستخوش بحران شده؟  اینهمه گرفتاری برای چه؟ نگاهی گذرا به اتفاقات مشابه، همه و همه نشان از یک حقیقت واحد دارد و آن اینکه یکجای کار خراب است و آن یک جا، جائی جز ذهن معطوف به اراده نیست.  

   حال میخواهیم ببینیم، فلسفه و فیلسوف در این زمینه چه دارد بگوید.  چنانچه نیک بنگریم، سرچشمه مشکل خود را در طلوع فلسفه خواهیم یافت آنجا که دو مکتب مهم موسوم به "اصالت مادّه" و "اصالت ایده" شکل گرفت.  مشهورترین بانیان اولی، دموکریتوس و اپیکور بوده و بانی مکتب دومی افلاطون بوده است.  مکتب اولی بعدها مشهور شد به رئالیسم و گاهی ماتریالیسم (با فلسفه ماتریالیسم مارکس اشتباه نشود!) و دومی به ایده آلیسم.  اولی حول و حوش اصالت مادّه است و اینکه عالم وجود چیزی جز مادّه نیست و گفتگو از وجود، بدون مادّه بی معناست.  در مقابل، افلاطون به وجود چیزهائی غیر مادّی بنام "ایده" ها (= صور = مُثُل) معتقد بود و اینکه آنها موجودات حقیقی و ابدی در عالم معنا (عالم مثالی) بوده و دنیای مادّی جز رونوشتی کم دوام از آنها نیست.  عمده مباحثات فلسفه و مجادلات بین فلاسفه ادامه همین دو خط فکری از ابتدا تاکنون بوده است.  اکنون ببینیم کدام راست میگوید و مشکل ما چه ربطی به دعوای آنها دارد؟

    در مطالب پیشین ( 1400/2/9 و 1399/12/25 ) نشان دادیم که چگونه مشاهده آسمان شب توسط نیاکان ما در آن شبهای دراز بهت و تکریمی را ایجاد کرده او را بفکر وامیداشت.  فرزانگان در طی قرون و اعصار باین نتیجه رسیدند که ذوات آسمانی نامیرا و ابدی هستند و آنچه میرا و ناپایدار است همانا موجودات زمینی هستند.  نتیجه گیری عجیبی نیست چه همین امروز از یک روستائی ساده دل در منطقه ای دور افتاده سوأل کنید احتمالاً همین پاسخ را میشنوید.  از اینجا بود که "آسمانی" در مقابل "زمینی" قرار گرفت.  طبعاً آنچه آسمانی و ابدی هست قدسی نیز هست و لابد از جنسی متفاوت با موجود مادّی زمینی باید باشد.  ترس از عوامل سرسخت طبیعی، بویژه ترس از مرگ و عواقب ناشناخته پس از آن موجب تقویت این فکر گردید تا دستها را رو به آسمان بالا برده و با اهدای قربانی و نذورات، سلامتی دنیوی و رستگاری اُخروی خود را مطالبه نماید.  طبعاً نیایشگاه های خود را بر بلندی ها میساخت تا هرچه بیشتر به آسمان قدسی نزدیک باشد.  گیاهان خوشبو یا بخشی از گوشت قربانی را بر آتش میریخت تا دود آن به بالا رفته بلکه به برآورنده نیاز برسد.  تا اینجا همه چیز عادی و طبیعی است و ایرادی بر این ذهنیت نتوان گرفت.

   در این مرحله دو واقعیت مهم وجود دارد که پیش از هر چیز باید پذیرفته شود زیرا بدون آنها هیچ نتیجه ای حاصل نمیشود.  و آن عبارت از قبول علم زمانه و دوم پذیرش تکامل علم و افزایش معرفت بشری است.  واقعیت اینست که رفتارهای شخصی و اجتماعی انسان تابع علم، یا رسم زمانه است و مهمتر اینکه با پیشرفت علم و افزایش آگاهی، رفتارها نیز دگرگون شده و میشود.  یعنی مثلاً وقتی میکروب کشف شد و بعنوان عامل بیماری زا معرفی گردید، بهداشت عمومی نیز متحول شد.  یا ستارگانی که نامیرا و قدسی پنداشته میشدند امروز میرا و خاکی هستند.  یا وقتی وسایل جدید نقلیه اختراع شد، درشکه و اسب و استر بکناری رفت.  اینها واقعیات غیر قابل انکار است که همگان اذعان دارند مگر گروهی خاص که عناد ورزیده در حرف قبول ندارند.

   ضمناً موضوع دیگری که ایده آلیسم را برحق نشان میداد همانا چیز عجیبی بود که در مغز انسان میگذشت.  که البته امروز میدانیم مختص انسان نیست و جانوران را نیز شامل میشود.  این چیز عجیب، هوش و آگاهی بود که مثل سایر چیزها ملموس نبود و عجیبتر که بعد مرگ ناپدید میشد.  بهرحال این چیز نامتعارف از نوع همان مادّه ای که جسم را تشکیل میداد نمیتوانست باشد و روح یا نفس نامیده شد.  این موضوع مدتهای مدید مورد بحث و مناقشه بین فلاسفه و ارباب ادیان قرار گرفت.  این چیز عجیب چون مادّه نمیتوانست باشد پس لاجرم در طبقه بندی قدسیات (غیر مادی) قرار گرفته به عالم معنا که در آسمانهاست منسوب شد.  این تعریف، موجبات خرسندی انسان را هم فراهم آورد که تکلیف سرنوشت بعد مرگ خود را مشخص دید.  تأکید میشود که این موضوعی بسیار قدیمی و به قرنها پیش از فلاسفه یونان بازمیگردد.  کتاب مردگان مصر باستان حکایت گر سفر پس از مرگ با شرح جزئیات است که بسیار دلکش و شاعرانه است.

   موضوع عقل، نفس، و روح قرنها فلسفه را درگیر خود کرده و حکمای عالیقدری چون کانت عمری را صرف شناخت حقیقت آن کردند.  چیزی که امروزه شاهدیم این است که فلاسفه کلاسیک هنوز بر سر عقاید ارسطو و افلاطون و بعدی ها مثل دکارت و کانت و هگل و امثالهم بحث کرده هیچ به آنچه نتایج علم است توجه ندارند.  توگوئی عده ای بیکار در آزمایشگاه ها نشسته کار خود میکنند و ما نیز اینسو نشسته پنبه خود میریسیم!  مگر مقصد اصلی فلسفه نیل به حقیقت نیست؟  نه تنها فلسفه بلکه مقصود  همه مکاتب و نحله ها بایست وصول به حقیقت باشد. در ساحت حرف البته همه همین را ادعا میکنند ولی در حوزه عمل است که باید دید چگونه رفتار میکنند. باری، در قرن بیستم، بویژه از نیمه دوم آن بدینسو، اکتشافات مهمی درباره عملکرد مغز و موضوع شناخت صورت گرفته که به هیچ وجه نمیتوان بدان بی اعتناء بود.  خلاصه آن، همانگونه که قبلاً عرض شد ( 1400/11/29 )، اینست که عقل = ذهن = نفس = روح همگی یک چیزند و هیچ ربطی به دنیای ماوراء نداشته بلکه وابسته به مادّه و دنیای جسمانی اند.  جزئیات را باید در ژورنالهای تخصصی پی گرفت اما به بیان ساده، عوارض خارجی از طریق هر یک از حواس پنجگانه به پالس های الکتریکی تبدیل و پس از درک در مغز ادراک میشود.  یا به زبان کانت در قالب هائی که مغز آشناست ریخته میشود.  عملکرد مغز نیز با همه پیچیدگی هایش مشابه رایانه های امروزیست که هم حافظه دارد و هم قابلیت تجزیه و تحلیل.  در زمان فیلسوفان یاد شده این درجه از معرفت موجود نبود که اگر بود، دکارت عزیز ما اینگونه دچار ابهام نمیشد.  تأکید میکنیم که آنچه حکمای ماضی گفته اند همه در سایه معرفت زمان خود بوده و همه قابل احترام و از نظر تاریخی ارزشمند اند.  که اگر امروز بدنیا برمیگشتند، قطعاً عقاید دیگری میداشتند.  پس نظرات ما نه اینست که از آنها بیشتر میفهمیم بلکه اینست که بر سطح بالاتری از علم زمانه دسترسی داریم.  لذا این ما هستیم که باید از کیش شخصیت دست برداشته و در سایه دانش زمان تحقیق و اظهارنظر کنیم. زهی سعادت آیندگان که درک دقیق تری نسبت به ما راجع به موضوعات خواهند داشت.

   در بررسی روش علمی دیدیم که ( 1398/2/27 ) باعتبار اینکه ابزار شناخت عالم چیست دو مکتب "اصالت تجربه" و "اصالت عقل" در مقابل یکدیگر ایستاده اند.  دیدیم که بدون مشاهده و تجربه امکان شناخت وجود ندارد و روش "علم" تلفیق هردو مکتب است.  لازم به توضیح است که "عقلی" که در اصالت عقل آمده منظور ذهن است و نه آن عقل سلیم رایج در علم.  از سوی دیگر در پاسخ باینکه حقیقت عالم چیست دو مکتب فکری "اصالت واقع" یا رئالیسم و "اصالت تصور" یا ایده آلیسم نیز در دوسوی طیف قرار دارند.  همانگونه که در پاراگراف سوم گفتیم، سوأل اساسی فلاسفه حول این محور بوده که حقیقت جهان ما آیا مادّه بتنهائی است یا اینکه ایده ها (در بستر تعریفی که افلاطون کرد) اصل بوده مقدم بر اشیاء هستند.  ایده آلیست ها معتقدند که ذهن و روح آدمی چیزیست وراء مادّه و بعلاوه آنچه حقیقت اصیل است ذوات غیرمادّی اند که مادّه سایه آنست. کانت و برخی معتقدند که عقل نظری ما فقط به عوارض دسترسی داشته از فهم موجودات فی نفسه (خواه معقول خواه مادّی) عاجزاست ولی وجود مادّه لزوماً رد نمیشود.  ادیان، بویژه ادیان توحیدی، واضحاً متأثر از مکتب ایده آلیسم هستند.  تندترین وجه این فلسفه میگوید که اصلاً مادّه ای در کار نیست و هرچه هست تصورات است.  در اثبات آن میگویند که هرآنچه ما بظاهر از عوارض جهان خارج دریافت کرده و معرفت محسوب میکنیم همگی از طریق حواس بوده و در نهایت امر بصورت تصوراتی در مغز خانه میکنند.  ما هیچ راهی مطلقاً برای درک ذوات حقیقی بیرون ذهن یعنی موجوداتی که هستند یا احتمالاً هستند نداریم.  هرچه هست حواس است و نهایتاً تصورات داخل ذهن.  ظاهراً استدلالیست قوی و متین.

    در برابر این مناقشه چه باید گفت؟  عاقلانه ترین و بهترین کار، رجوع به علم و یا رسم زمانه است.  طبعاً نسبت به آنچه معرفت کلی بشر از ابتدا تاکنون است نمیتوان بی اعتناء بود.  امروز نسبت به دوران فلاسفه بزرگ دو کشف بسیار مهم داریم که حل معما را آسان میکند.  یکی، دانش امروز ما درباره شگفتیهای مغز انسان و فیزیولوژی درک توسط حواس است.  دیدیم که آنچه مسئول تصورات ماست پالس های الکتریکی بین نورون ها و نیز حالات خاص تحریک در دستجات نورونها بعنوان تصورات خاص است.  بخش های خاصی از مغز مسئول ادراکات ویژه ای از حواس است.  با اینکه هنوز بسیاری از جزئیات منتظر تحقیقات بیشتر محققین است با این حال، چیزی که ماوراء هر شک و شبهه ای روشن است طبیعت الکتریکی مغز و فرایندهای داخل آنست.  یکی دو قرن است که امواج الکترومغناطیسی بعنوان جزئی از تظاهرات مادّه شناخته شده و هر واحد حجم از فضای بظاهر تهی بخاطر وجود این امواج دارای انرژی و لذا جرم است!  بنابراین آنچه تاکنون در حوزه ماوراءالطبیعه بوده و ربطی ظاهراً به مادّه نداشت امروز میدانیم که مادّی است.  لذا آنچه سابقاً بعنوان عقل، ذهن، نفس، روح میدانستیم اکنون مربوط به حوزه مادّه است ولاغیر.  طبعاً هنوز کسانی مخالف این تعبیرند زیرا خود را به تعلیمات کهن وفادار میدانند.  اما مگر در پاراگراف پنجم بخود قول ندادیم که تسلیم علم زمانه باشیم؟  شاید بگوئید از کجا معلوم که فردا تغییر نکرد.  اینهم از آن دست سفسطه هائیست که مکرر در قبل توضیح داده ایم ( 1398/7/12 ).  

   اکتشاف دوم درباره ماهیت مادّه است.  همان مادّه ای که قدما آنرا پست میشمردند زیرا در قیاس با ستارگان آسمان، ناپایدار و در معرض کون و فساد میدیدند.  تنوع جانوران و جمادات انسان را همواره گیج و مبهوت ساخته بود تا بتدریج در این چند قرن اخیر معلوم شد که همه آنها از ترکیبات معدنی و آلی ساخته شده اند و همه ترکیبات نیز بنوبه خود از 92 عنصر طبیعی بوجود آمده و پایه همه 92 عنصر اتم هیدروژن است.  توحید و وحدت بهتر از این میخواستید؟  خاستگاه آن کجاست؟  اعماق کائنات، همآنسو که انسان بسمت آسمان قدسی و معنوی دست دراز کرده و همواره طلب خیر کرده و میکند.  نهایتاً معلوم شد آسمان قدسی محل تولد جدّ اکبرِ مادّه یعنی هیدروژن است.  بیش از 80 در صد مادّه ستارگان و مواد بین ستاره ای، هیدروژن و مابقی عمدتاً هلیوم است ( 1399/2/18 ).  تا آنجا که قوی ترین چشم های مسلح کار میکند، جز مادّه چیزی مشاهده نشده.  واقعیت اینست که هرآنچه هست مادّه و تظاهرات وابسته به مادّه است.  خوب یا بد چیز دیگری جز مادّه نیست. و عجیب تر اینکه زمین ما نیز بخشی از همین مادّه آسمانی است.  تنها گناه مادّه، فراوانی و در دسترس بودن آن است، چه در نظر توده وفور مترادف حقیر بودن است.  برخلاف آنچه نیاکان ما بخاطر سطح پائین معرفت زمانه میپنداشتند، شریف ترین، و نه پست ترین، موجود جهان ما همانا مادّه است.  این نه آن "مادّه پرستی" من درآوردی است که ارباب موهومات برای استمرار رونق بازار خود، دانشمندان، یا بقول خودشان دهری مذهبان، را بدان متهم میکردند.  پرستشی دربین نیست که نقیض آنرا پیش کشیده خداپرستی ریاکارانه خودشان را به رخ بکشند.  نگاه کنید به فلاسفه پیشا سقراطی که عموماً رئالیست بودند و از همین رو به اکتشافات مهمی دست یافتند ( 1396/11/12 ).  نیاکان خوشفکر ما نیز چندان بیراه نبودند که از میان کائنات خورشید را بدرستی یگانه پشتیبان حیات بر زمین دانستند.  منشاء پرستش (بمعنای پرستاری و نگاهبانی) آتش و نور از همین روست که اگر همان 1 بخش از میلیارد قسمت نور خورشید نبود نه حیاتی بر زمین بود و نه انسانی و نه فلاسفه ای که امروز مجادله کنند.  غایت ایثار، خورشید است که از جان خود میکاهد و بصورت پرتو جان بخش بیدریغ و بی توقع راهی فضا میکند؛ در حالی که فقط 4 بخش از میلیارد قسمت انرژی او سهم منظومه سیارات میشود.

   حکومت های ایدئولوژیک، بویژه نوع دینی آن، برای استمرار حکومت خود و حقانیت خود نیازمند ابداع شماری اصول بنیادی و توسل بدانها برای مشروعیت بخشی به نظام خود هستند.  نیک که بنگرید فصل مشترک همه بر دو اصل اساسی استوار است:  مذمت مادّه و ابراز کراهت از آن، و دوم اعتقاد به ماوراء مادّه و تسری آن به روح و ذوات غیر مادّی و دنیای دیگر.  مبنای اعتقاد به پدیده های غیر مادّی از خود انسان آغاز شد چه او ذهن و تصورات خود را امری غیر مادّی دیده و ضمناً مشتاق جاوادانگی خود نیز بود.  امروز که بدور از هرگونه پیشداوری و با اتکا به معرفت زمانه و با ابزار استدلال و استمداد از بنیانهای فلسفی به قضایای حاضر مینگریم دعاوی مزبور را در بن بست میبینیم.  خوب یا بد، واقعیت اینست که همه چیز از مادّه است.  اگر علاقمند به وجود روح هستیم آنرا هم مادّی بیانگاریم  سایر موجودات مورد ادعا هم اگر باشند لاجرم مادّی هستند.  تنها موجود اصیل جهان همانا مادّه است که جسم و جان ما و سایر موجودات از آن است.  اگر مایلید، میتوانید آنرا شریف و قدسی قلمداد کنید.  باینجا که میرسیم، بلافاصله آنها که بازار خود را در خطر میبینند "اخلاقیات" را پیش کشیده بدان متوسل میشوند ( 1398/6/7 ).  حال آنکه امروز کسی نیست که نداند اخلاقیات را چه طایفه ای نابود کرده است؛ همانها که ترک دنیا بمردم آموزند.  دشمن معنویات همانها هستند که بظاهر نگران آنند.  بیشترین قتل هائی که ارتکاب شده توسط چه کسانی بوده؟  اصحاب فلسفه و هنر یا مدعیان دنیای آخرت و ریاکاران دین فروش؟  بنظر میرسد حق با او بود که میگفت بزرگترین صنعت، صنعت سودآور دین است که نقد را ستانده و پاداش را به روزگاری مجهول واگذار میکند.    اگر مشکل با ایدئولوژی میبود با بحث و استدلال بجائی میرسید حال آنکه داستان ما از این مراحل گذشته و وارد صنعتی شده که برای وجاهت آن از پوشش معنویات و برای حفاظت آن از قوه قهریه استفاده میشود.  

    طبق شواهد مذکور در بالا، دیدیم که اگر صرفاً بحث های آکادمیک در میان باشد، نظامات فکری مبتنی بر مذمت مادّه و اعتقاد به ماوراء مادّه خود بخود منتفی میگردند.  هرچه رشته اند پنبه میشود.  یعنی هرآنچه برمبنای این دو رکن تولید کرده اند فرومیریزد.  این بیانات، کسانی را بکار میآید که صادقانه در جستجوی حقایق به براهین گوش میسپارند و متمایل به بحث و کنکاش بوده و از نظرات متفاوت هراس نداشته باشند.  لذا در ساحت اندیشه، سیستم هائی که بر پایه های فوق بنا شده باشد، هرقدر هم قدیم باشد، امروز، وفق رسم زمانه، مشروعیت خود را از دست میدهند.  اما از سوی دیگر، در دنیای واقعی ثروت و قدرت است که حرف نهائی را میزند.  شاید بر حکومت های دنیوی عیبی نباشد، اما بر حکومت های دینی که ادعای معنویت دارند مصیبت دوضربه است.  اول، عدم مشروعیت فلسفی که بشرح فوق رفت و دوم، ثروت اندوزی در پوشش مقدسات. آنچه را با دست رد میکنند با پا پیش میکشند چه اینکه خود اذعان دارند ثروت اندوزی مترادف مادّی گرائی است و طُرفه اینکه آنچه را در ظاهر نهی میکنند با دل و جان مطالبه میکنند. از بزرگانشان جویا شوید، خصوصی بزبان عامیانه خواهند گفت: همش جمع و تفریقه، باقیش دیگر حرفه!  در واقع، کل فرهنگ نمایشی چنین نظاماتی نقش بر آب است بویژه اخلاق و معنویات در آن کوچکترین جایگاهی ندارد.  به آنچه تبلیغ میکنند و مردم را توصیه میکنند خود ابداً باور ندارند، چه آنجا که کار شهادت است و ورود به بهشت، خود تمایلی نشان نداده به خردسالان وامیگذارند.  زیرا اگر اندکی باور داشتند، بدلیل طمع زیاد و علاقه شدید به تنعمات و خوشی های بهشت محال بود آنرا به غیر واگذارند. 

    با اینکه دادن مُلین به آدم عادی نفع میرساند اما دادن قرص مُلین به کسی که اسهال دارد ممکنست کشنده باشد!  پس اگر از منظر دیگری هم نگاه کنیم، در جامعه ای که خرافات بیداد میکند، نشر و ترویج ایده آلیسم میتواند زیان بار باشد.  در این شرایط فقط مکتب رئالیسم است که ناجی جامعه میتواند باشد.  یا اصلاً فارغ از همه ایسم ها و بازگشت به خرد و تأمل در ذهنیات گذشته فارغ از گفتار این و آن.  ناگفته نماند که منظور، دشمنی با معنویات نیست چه اگر بدیده حق بین نگریسته شود، صاحبان اخلاق را عموماً انسانهای فرهیخته و اهل خرد تشکیل میدهند.  خردی که شرق و غرب ندارد.  

خلاصه اینکه، ادیان در زمان تأسیس خود، در بهترین حالت، بدون اینکه نامی در بین باشد متأثر از ایده آلیسم و آموزه های آن بودند.  اینکه بعداً دچار چه تحولاتی شدند جای بحث نیست.  اکنون به پاسخ پرسشی که در انتهای پاراگراف سوم مطرح شد میپردازیم.  مطابق علم زمانه و آنچه سطح امروزی معرفت است، جهان ما یکسره از مادّه و عوارض آن تشکیل شده است.  در عین حال در بروی هر ادعائی باز است منتها بصرف ادعا چیزی محقق نمیشود.  اصولاً در دنیای مادّی بحث از غیر مادّه بی معناست.  در روش علمی، آنچه قابل مشاهده (در معنای عام) و سنجش است ملاک قرار گرفته و با کمک عقل و منطق قواعد و قوانین ناظر بر آنها ساخته شده و دانش خود را محقق ساخته و از همین روست که به فلسفه تحققی موسوم است ( 1397/1/9 ).  اما دلایل ایده آلیسم بدین جهت رد میشود که اولاً حواس پنجگانه ما یکدیگر را تأیید میکنند.  یعنی اگر دست بر سطح زبری کشیده زبری آنرا درک کنیم، متشابهاً پستی و بلندی های ریز سطح را هم میبینیم حتی اگر لازم باشد با میکروسکوپ ببینیم.  چه اگر قرار بود درک ما از اعیان خارج، صرفاً نتیجه عوامل داخل ذهن باشد این هماهنگی بین حواس برقرار نبوده به بخت و اقبال واگذار میشد.  یا روز بعد که همان سطح را لمس میکردیم شاید پاسخ دیگری میگرفتیم.  بعلاوه، هر یک از افراد بشر نیز یکدیگر را تأیید میکنند که اگر شانس و تصادف میبود هرکس برداشت ذهنی خاص خود را از طبیعت میداشت زیرا قرار نیست عملکرد ذهن همه با یکدیگر سینکرونیزه شده باشد!  سفید پوستان که اول بار سرخپوستان را ملاقات کردند درک یکسانی از جرم و اینرسی در هردو نژاد دیده شد.  چرا؟ چون مُلهم از یک واقعیت یگانه بود.  از همین روست که پی بوجود نادر افراد کوررنگ میبریم.  از همین روست که در صنایع مهم از افزونگی (Redundancy) و تنوع (Diversity) در امور حسگرها سود میبریم.  امروز ادوات ما برای کمک به حواس بقدری حساس و بقدری دقیق شده اند که حتی امواج بینهایت ضعیف گرانشی نیز در شبکه ای از حسگرها در مدار زمین درک و ضبط شده است.  اگر اینها واقعیت نیست پس چیست؟! عالیجناب اسقف برکلی پاسخ میدهد ذات باری بر کرسی نشسته و اینها را بصورت هماهنگ در ذهن ما میاندازد!  مگر اینکه برای دلخوشی و راحت خیال، فرض را بر تصورات گذاشته و شاید از بابت مسئولیتی که باید عهده دار شد وجدان خود را یکسره راضی سازیم.  برای آنها که خیمه بصحرای فراغت زده اند همه چیز قابل رد کردن است و لذا آسودگی خیال.

   ما در زمانه بسیار بدی هستیم و همه نسبت به عواقب آن مسئولیم.  رسوبات ذهنی زندگی را عملاً ناممکن ساخته است.  مادام که این شبهات در عرصه عمومی مطرح و داوری نشود، توقع هرگونه اصلاح اساسی و بازگشت آرامش بیجا خواهد بود.  مشکل امروز ما مشکل خاور نزدیک نیز هست و شایسته است نمایندگان مربوطه در محلی امن نشسته و برای درمان بیماری ذهنی منطقه خود راه حلی مشترک جستجو کنند.

 

  • مرتضی قریب
۱۴
اسفند

نگاهی نو به مابعدالطبیعه -4

     اغلب دانسته های بنیادی ما در گذشته های بسیار دور شکل گرفته است.  از طلوع اولین گروه های انسانی که همزیستی را آغاز کردند تا دوران شکل گیری تفکر فلسفی، در همه حال، پرسش درباره محیط پیرامونی بخشی از ذهن آدمی را اشغال کرده بود.  بعدها با افزایش هوش و دانائی، پرسش های غامض تری در ذهن او شکل گرفت: پرسش درباره محتویات آگاهی خودش!  این سوألات در هرجای ربع مسکون، در ذهن دسته جات و گروه های انسانی پدید آمده بود اما شکل مدون و متعالی تر آنرا در دوران طلائی فلسفه در یونان باستان میتوان دید.  مهمترین سوأل در این دوران بحث "وجود" است.  وجود خودش و وجود سایر مظاهر طبیعی و اینکه اصولاً چرا موجودات هستند.  نقیض وجود، بحث "عدم" است که آن نیز از دیرباز تاکنون ذهن بسیاری از فلاسفه را بخود مشغول داشته است.  این نیز از موضوعات مهم مابعدالطبیعی است که اکنون در ادامه به کندوکاو درباره آن میپردازیم.

عدم

    عدم در لغت به معنای فقدان است، یعنی نبودن چیزی و یا غیبت یک چیز دیگر.  اما فلاسفه گرانمایه برای اینکه کار را پیچیده کنند و خواننده راحت معانی را درنیابد، اقدام به تراشیدن معانی دیگری کردند تا علاقمندان به فلسفه را کمی سرگرم کرده باشند.  لذا دو مفهوم متفاوت و مستقل از هم برای این واژه بوجود آمد که گاهی با هم خِلط میشود.  

    معنی مصطلح آن همان چیزیست که اغلب بفکر همه میرسد.  عدم یعنی فقدان چیزهائی که اساساً وجود دارند، اما بنا به دلائلی عجالتاً "حضور" ندارند.  مثلاً امروز ابر در آسمان نیست.  موجودیت ابر مسجل است و همگان به وجود چنین پدیده ای اذعان دارند، اما امروز ابر در آسمان حضور ندارد.  نه اینکه هستی چنین چیزی را منکر باشیم، بلکه منظور از "عدم" وجود ابر در آسمان امروز اینست که عجالتاً "حضور" ندارد.  با چنین گزاره ای خبر از فقدان آن در این شرایط خاص زمانی و مکانی میدهیم.  در این معنا مناقشه ای نیست.

    اما معنای دوم که مناقشه انگیز است، نقطه مقابل "وجود" است.  "عدم" در تقابل با "وجود".  یعنی چه؟  یعنی اینکه مثلاً میدانیم عالم ماده وجود دارد.  از "عدم مادّه" چنین برداشت میشود که گویا دنیای دیگری سوای دنیای مادّی هست که کوچکترین ربطی به دنیای مادّه ندارد.  طرح چنین موضوعی اصولاً با منطق جور در نمی آید و معنای درستی به ذهن متبادر نمیسازد.  زیرا در دنیای مادّی اساساً بحث از وجود غیرمادّه کاملاً  بی معنیست و جز لفاظی و بازی با کلمات چیز دیگری نمیتواند باشد.  چه اینکه متشابهاً با کنار هم قرار دادن الفاظ میتوان بیشمار مفاهیم بیمعنی ساخته و پرداخته کرد.  لذا صحبت از "عدم" در این مفهوم دوم جز خیال پردازی چیزی نیست.  آنرا حتی نمیتوان مترادف با "خلاء" دانست زیرا خلاء فاصله بین اجزاء ماده است و مخصوص دنیای مادّه است.  از خلاء، غیرمادّه را نمیتوان استنباط کرد بلکه خلاء یعنی فقدان مادّه به معنای نخست.  البته، دقیقتر خواسته باشید، نور و انرژی در خلاء نیز جریان دارد و لذا خلاء عملاً صاحب چگالی انرژی میباشد.  وقتی میگوئیم در فلان جا مادّه نیست، منظور اینست که در فلان مکان از فضای این جهانی مادّه حضور ندارد.  "عدم" مادّه به معنای نخست اراده میشود و نه موجودیتی اسرار آمیز.

     حقیقت آنست که پیدایش چنین سوء درکی در ذهن بشر چندان هم بی ربط نبوده است.  یعنی شکل گیری معنی دوم عدم به مفهوم چیزی غیرمادّی ناشی از خیال بافی صِرف نبوده و باید به این طرز تلقی نیاکان خود احترام گذاشت.  قبلاً گفتیم که انسان دارای دو جزء اساسی و مهم بوده است.  یکی "بدن" یا جسم که همان مادّه است و دیگری که موسوم به "روح" یا متشابهاً "ذهن" و یا "عقل" میباشد.  نشان داده بودیم که این جزء دوم در 3 نام مختلفی که ذکر شد به باور دانش امروز، همه یک چیز هستند.  ذهن بر خلاف بدن، عنصر مادّی مشهودی ندارد با اینحال تمام آگاهی و شخصیت فرد در آن خلاصه میشود.  نابودی جسم پس از مرگ، حقیقتی است که بشر از ابتدا تاکنون در آن شکی نداشته و ندارد.  بدن باصطلاح به خاک برگشته و جزئی از آن میشود.  اما تکلیف ذهن چه میشود؟  زیرا ظاهراً حاوی هیچ عنصر مادّی نیست.  پس باید به خود حق داد که آنرا از سرشت دیگری پنداشته و مفهوم "غیرمادّه" را ابداع کرد.  بعلاوه، از خود میپرسیم که ذهن (= روح) از کجا میآید؟  برای ما روشن است که خاستگاه بدن از خاک و عناصر طبیعی است و به آن بازگشت میکند.  اما این جزء دوم بسیار اسرارآمیز مینماید.  از کجا آمده و به کجا میرود؟!  که بعدها تبدیل شد به "از کجا آمده ایم و به کجا میرویم؟!".  

    لذا، بسیار پیش تر از آنکه ادیانی پیدا شوند و خود را وارد مابعدالطبیعه کنند، بشر قائل به وجود چیزی شد که آنرا "روح" نامید و قائل باینکه آگاهی و شخصیت فرد در آن متبلور است.  البته امروز معلوم شده که آنچه سابقاً روح نامیده میشد همان ذهن یا عقل یا شخصیت است که همگی مترادف است با نرم افزار مستقر در مغز انسان.  اما این قضیه هنوز تا امروز برای بسیاری بعنوان یک راز یا یک امر قدسی باقی مانده و برای توجیه آن مجبور به اختراع دیگری شدند بنام: عدم!  این مسأله از جهت دیگری نیز واجد اهمیت بود زیرا انسان همواره خود را تافته جدا بافته ای میدید، اشرف مخلوقات و تابع قوانین دیگری جز قوانین جاری طبیعت.  او به حق، خود را موجود شگفت انگیزی میدید، هرچند بعدها معلوم شد که این شگفتی در همه اجزاء طبیعت نیز به وفور موجود است (دنیای ناممکن 99/2/18).  

    بدینگونه، انسان مدعی جاودانگی شد و اینکه روح پس از مرگ بدن به حیات خود ادامه خواهد داد.  تا کی؟  برخی معتقد به چرخه های متوالی حیات و ممات شدند و قائل به وجود زندگی های متعدد مانند آنچه در شرق دور رایج است.  برخی هم به نوع خطی آن متوسل شدند یعنی مرگ یکبار شیون یکبار، مانند آنچه که در شرق نزدیک رایج است.  ولی در نهایت نوعی جاودانگی و ابدیت وجود خواهد داشت.  کجا؟  شاید این "جا" همان جائی باشد که به "عدم" مربوط میشود.  یعنی جائی سوای دنیای مادّی معمولی این-جهانی.  این پاسخ، نکته دیگری را هم حل میکند در حل این مسأله که ارواح از کجا تأمین میشوند؟  چون قرار نیست که روح (= ذهن) مادّی باشد پس باید از دنیائی غیرمادّی نشأت گرفته باشد که همان عدم است.  عدم نوع دوم.  این نیستی با نیستی عادی در محاورات فرق دارد.  این یک نیستی اسرار آمیزی است که صرفاً بدلیل احتجاجات عقلی اختراع شده است.  پس از مرگ نیز جایگاه روح طبعاً باید همان جا باشد که به باور برخی عالم برزخ است.  اگر همه اینها نیز حل شده باشد، باز نمیدانیم تکلیف قانون بقای روح چه میشود و با ازدیاد جمعیت، روح های اضافی از کجا تأمین میشود؟

    منتها دانش امروز، پاسخ دیگری دارد و فهم منطقی نیز آنرا میپذیرد.  عده ای، بنا بر منافع فرقه ای، برای شناخت، تبعیض قائل میشوند.  مدعی اند آنچه مسائل درباره روح و جسم و سایر موضوعات متافیزیک است قبلاً کاملاً حل شده و ورود مجدد به آن جایز نیست.  اما پرسش اینجاست که اگر شناختی که هزار و چندصد سال پیش حاصل شده محل یقین است، چرا آن شناخت را به شناخت درباره سایر چیزها در آن دوران تسری ندهیم.  یعنی هر اعتقادی که در آن دوران کهن بوده، آنها نیز قطعاٌ باید صحیح باشد.  اتفاقاً مدعیان معتقدند، علم صحیح یعنی علم آن دوران و علم امروز جز انحراف و بدآموزی نیست.  منتها، اشکال کار اینست که عمل آنان و تمسک و بهره وری آنها از نعمات دانش جدید چیز دیگری میگوید کاملاً خلاف آن ادعا.  لذا با این تناقض و بطلان آن ادعا، خود بخود ثابت میشود که شناخت امروز ما بر شناخت دوران قدیم برتری دارد و آنچه قدما گفته اند برای خودشان بوده و صرفاً از نظر تاریخی میتواند محل اعتنا باشد.  

     حقیقت دومی هم وجود دارد که قابل کتمان نیست.  اصولاً ما خود نیز خرافات دوست هستیم.  عوام علاقمند به خرافات هستند همانگونه که  غذاهای آماده (Fast Food) را دوست میدارند، هرچند که برای سلامتشان زیانبار است.  با این تفاوت که دوستداران و مروجان خرافات، این مزخرفات را بخورد سایرین هم میدهند بدون آنکه مخاطب آگاه باشد.  مادام که خرافات محدود به فرد باشد، مثل هر اعتقاد دیگری برای خودش محترم است.  مشکل امروز ما ترویج و تحمیل خرافات است.  نه به لحاظ اینکه فلسفه خاصی را ترویج دهند، بلکه چون منشاء قدرت و ثروت است.  مگر از راه درست نمیتوان منشاء قدرت و ثروت شد؟  چرا، ولی برای آن بخشی از جامعه با بهره هوشی پائین که فاقد دانش و توان کارآفرینی باشد، یک راه چاره و میانبر برای رسیدن به ثروت، سوار شدن بر محمل عقاید عامّه، انسداد فکری آنها و هدایت در مسیر تخیلات متافیزیکی است.  تا وقتی تقاضا برای خرافات هست، طبعاً تولید و عرضه نیز هست و تولیدکنندگان بر خر مراد سوار.  مردم اگر عادت غذائی خود را اصلاح کنند، بساط غذاهای آماده زیانبخش نیز برچیده میشود.  منتها، همانطور که شرکت های بزرگ تولیدی این غذاها با تبلیغات خود مانع از کسادی کار خود میشوند، متشابهاً سازمانهای مولد خرافات که بر نهاد دین استوارند نیز بسادگی دست از خوان نعمت بر نخواهند داشت.  اصلاح رژیم تغذیه فکری، عمدتاً از راه آموزش میسر است.

    برای بسط آموزش صحیح چه باید کرد؟  راه حل چیست؟  آیا با نوشته های پراکنده اینجا و آنجا میشود کاری کرد؟  خیر.  پس یا باید سیستم آموزش و پرورش در اختیار خبرگان باشد، که فعلاً نیست.  یا باید از شعر و کتاب و فیلم و کمک آموزشی استفاده کرد، که آنها نیز سانسور هستند. یا باید از ابزارهای جدید همگانی مثل فضای مجازی استفاده شود.  شاید برای مدت کوتاهی این مسیر باز بوده و سودهایی رسانده باشد.  اما خبر است که این تنها راه نیز قرار است مسدود شود که البته بشدت باید با آن مخالفت شود.  طرح خیانت بنام صیانت. چین اگر چنین کاری کرده، دستکم قدری فضای تنفس باقی گذاشته و حداقلی از زندگی را برای اکثریت مردم مهیا ساخته.  متأسفانه عطش استبداد سیری ناپذیر است و ادامه آن جز جنون چیزی نیست.  راه حل اساسی، آموزش و پاکیزه ساختن ذهن از رسوبات فکری است.

 

 

 

  • مرتضی قریب
۱۲
مهر

تندرستی، ایمنی، محیط زیست

     امروزه گاهی بجای فقط تاکید روی محیط زیست از واژه HSE در مراسلات و گفتگوهای علمی بکار میرود که مخفف سه واژه Health, Safety, Environment, میباشند.  ترجمه فارسی آنرا تندرستی (=سلامتی)، ایمنی، محیط زیست قرار داده ایم.  در این دوران که کرونا بهداشت عمومی را در خطر قرار داده است، گنجاندن سلامتی عمومی در مباحث محیط زیستی بیجا نخواهد بود.  اصولاً معنی محیط زیست فقط حفظ جنگل ها نیست، که تبعات ناگوار ناشی از استفاده بی رویه از آفات و سموم شیمیائی، مستقیم و غیر مستقیم بر زیست بوم و نهایتاً بر سلامتی افراد نیز هست.  ایمنی را نیز همراه دو مقوله دیگر کرده اند زیرا ایمنی در محیط کار و زندگی یکی دیگر از وجوه ایجاد تعادل در زندگی سالم جامعه است.  امروز بیش از هر زمان دیگری نقش علم و متخصصین علم نمایان شده است.  حوادث اخیر در زمینه کرونا نشان داد که کشورها و رؤسای کشورهائی که در ابتدا آنرا دستکم گرفته بودند اکنون با چه عواقبی مواجه شده اند.  باز گذاشتن تکایا و آزاد گذاشتن دسته جات و راه پیمائی آنها در ایام سوگواری و انداختن تقصیرات افزایش ابتلا و مرگ و میرناشی از آن بعهده مسافران بین استانی، ترفندی است از سوی مسئولین که همچنان مشکلات را فقط از ناحیه مردم قلمداد کرده و خود از قبول مسئولیت شانه خالی کنند.  

     زمانی پهنه زمین آنقدر بزرگ بود که زور انسان بر عظمت طبیعت نمی چربید.  باین دلیل که اولاً چگالی جمعیت و نیز تعداد مطلق بنی نوع بشر کم بود و ثانیاً، ابزار دست بشر از تیشه و داس و تبر فراتر نمیرفت.  "تعداد" صرفاً بتنهائی میتواند بخودی خود مؤثر باشد و حتی با ابزار ابتدائی، ریشه طبیعت را ازجا درآورد.  در مثل داریم که: پشه چو پر شد بزند پیل را.  در بدن همه ما بطور عادی همواره تعدادی میکروب و عوامل بیماری زا وجود دارد.  مادام که جمعیت آنها کم باشد، نیروی دفاعی بدن غلبه دارد.  اما به محض افزایش شدید آنها بدن درمانده شده شکست میخورد.  در روزگار ما، نه تنها جمعیت سیاره زمین بطور انفجاری افزایش یافته است، که البته برای محو طبیعت کافیست، بلکه بجای تیشه و تبر ابزارهای مؤثرتری مثل ارّه موتوری و ماشین آلات صنعتی برای ایجاد تغییر در طبیعت بوجود آمده است.  مهمترین انگیزه تخریب طبیعت همانا نیاز به غذا و میل به زنده ماندن است.  همین یک عامل بتنهائی کافیست که برای تغذیه دهانهائی که روز بروز بتعداد بیشتری باز میشوند، از سهم سایر جانداران و سایر عوامل طبیعی مثل جنگل و مرتع و دریاچه و در و دشت کاسته شود تا نوع انسان شانس بقا پیدا کند.  

     از نظر علمی، جمعیت بصورت غیر خطی رشد میکند مثلاً بصورت تصاعد هندسی.  اما غذا و امکانات زیستی بصورت خطی افزایش مییابد مثلاً با تصاعد حسابی.  بنابراین، منطقاً، در طی زمان بجائی میرسیم که از نقطه سر بسری گذشته و تولید غذا و امکانات زیستی از افزایش جمعیت عقب میماند و هرچه در زمان جلوتر رویم این تفاوت بیشتر شده و نهایتاً منجر به قحطی و مرگ و میر در ابعاد وسیع میشود.  در حال حاضر بسیاری از کشورها از فقر غذائی رنج برده و ادامه زندگی خود را مرهون کمک های بشر دوستانه از خارج مرزهای خود میباشند.  اگر در طی این یکصد سال اخیر با وجود رشد بیسابقه جمعیت کره زمین هنوز فاجعه ای که پیش بینی میشد بوقوع نپیوسته است، باید آنرا از صدقه سر پیشرفت در کشاورزی مدرن و کاربرد انواع مواد شیمیائی دفع آفات و نوآوری در زمینه های کشت و صنعت دانست.  ممکنست تصور شود که این نوآوری ها میتواند علی الدوام ادامه یافته و هیچگاه از نقطه سر بسری تجاوز نکرد.  چنین چیزی امکانپذیر نیست زیرا از یکسو تصاعدی هندسی دارید و از سوی دیگر تصاعد حسابی که بالاخره عقب خواهد ماند.  انتهای این امر مثل اینست که همه زمینها زیر کشت رفته باشد و زمینی خالی باقی نباشد.  هرچه باشد کره زمین محدود است و نامحدود نیست.  تازه این بفرض آنست که جمعیت زیاد، جائی برای کشت و زرع باقی گذاشته باشد.  نکته کلیدی در این مقوله "اصل متناهی بودن جهان" است.  در این جهانی که زندگی میکنیم همه چیز متناهی و محدود است.  نامتناهی فقط در حوزه فکر و یا ریاضیات میسر است.  در دوران کهن که جمعیت انسانی اندک بود، همه حق داشتند اینگونه تصور کنند که در جهانی نامحدود و بر زمینی مستوی زندگی میکنند.  عباراتی مانند: "هرکه دندان دهد نان دهد" یا "در زمین پراکنده شوید و از فضل الهی برخوردار شوید" یا "نسل تو مانند ستارگان آسمان و شنهای دریا بیشمار گردند" یادگاری از چنین جهانی بوده است. 

      یکی از کلیپ های قشنگی که این روزها در فضای مجازی چرخیده چنین میگوید: "کم کم داشت فراموشمان میشد که علم بهتر از ثروت است.  اما الان چشم امید جهان به دستهای دانشمندان است که شاید داروی درمان کرونا را کشف کنند. اینجا دیگر نه پول نه قدرت و نه ثروت کاری از دستشان بر میآید.  همه به این باور رسیدند که علم بهتر از ثروت است!".  علم چشمانی که میتوانسته باز شود را باز کرده و حقایق را روبرو قرار داده است.  امروز نه زمین نامحدود است و نه منابع آن و نه قدرت بشر.  باید صادقانه با این حقایق روبرو شد.  شاید این قدرت تخیل است که همچنان نامحدود است و مرزها را درمی نوردد.  اگر قدرت تخیل بجای هرز رفتن در کنار علم قرار گیرد، قطعاً میتواند نتایج مثبتی به بار آورده و باعث رستگاری شود.   تفکر علمی، افزایش بی رویه جمعیت را محکوم میکند، سوزاندن بی رویه سوخت های فسیلی را محکوم میکند، تخریب پوشش سبز گیاهی، برانداختن نسل جانوران دیگر و نادیده گرفتن حقوق آنان، تخریب حیات دریائی، ریختن بی دریغ زباله بویژه محصولات نایلونی در طبیعت، مصرف گوشت حیوانات، عوامل افزایش دمای زیستکره، و خلاصه همه آنچه که تعادل ظریف این سیاره را برهم میزند محکوم کرده و تلاش جدی در تصحیح مسیر حاضر را توصیه میکند.  در این راستا کلیه تفکرات مخرب سنتی که با اصلاحات علمی در تضاد است یکسره باید کنار گذاشته شده و تصمیمات مدنی را از قید ایدئولوژی رها ساخت.  اصولاً چه کسی گفته که کره زمین مختص زندگانی انسان است و برای دیگر موجودات حقی وجود ندارد؟  تا بنیاد این افکار باطل دیگرگون نشود اوضاع این سیاره قرار نخواهد یافت.  نیروی بزرگی برای این کار لازمست چه باورهای غلط را مشکل بتوان برانداخت.  

نتیجه آنکه، آنچه ما را بسمت نابودی سوق میدهد نه لزوماً افزایش جمعیت زمین و نه کمبود غذا و نه ... بلکه مهمتر از همه، رسوبات و باورهای غلط فکری است که مادر همه بدی هاست که اگر زدوده شود، مشکل جمعیت و غذا و جنگل و هوا و دریا و آلودگی آنها بیکباره رو به درمان خواهد نهاد.  درمان نهائی در گرو آموزش درست است.

  • مرتضی قریب
۱۲
تیر

پیش دادن در دنیای مدرن

     در گذشته ها که حبوبات اینطور بسته بندی تمیز نداشت و بصورت فله در بقالی ها عرضه میشد، حاوی مقادیر متنابهی خس و خاشاک و شن ریزه و حتی فضله موش بود.  خوب چه باید کرد؟  کار مادر بزرگ ها و خانم های خانه همین بود که با "پیش دادن" حبوب را از آشغال جدا کرده، زوائد را دور میریختند.  اینکار معمولاً با ریختن پاکت محتوی حبوبات داخل یک سینی بزرگ و پرتاب متناوب محتویات به بالا و پائین که اصطلاحاً به پیش دادن موسوم بود انجام میگرفت.  شرح آنرا قبلاً داده ایم (پیش دادن به سبک قدیم، 20 آذر 1394).  منتها چون خوانندگان فعلی ممکنست آنرا ندیده باشند بطور مختصر شرح میدهیم.  در این ماجرا، یک اصل هندسه و دو قانون فیزیک دخالت دارند که طبعاً مورد توجه دانشجویان و دانش دوستان واقع خواهد شد.  

1- نسبت سطح به حجم.  اگر یک کره را در نظر بگیریم، سطح آن متناسب با توان دوم شعاع و حجم متناسب با مکعب شعاع است.  لذا نسبت سطح به حجم برابر عکس شعاع است.  بطور کلی برای هر شکل هندسی دیگر، و حتی نامنظم، نیز همین رابطه برقرار است و لذا هرچه جسم بزرگتر شود، یعنی ابعاد بزرگتر شود، این نسبت کوچکتر و کوچکتر میشود.  بعید است بدانید همین یک اصل ساده چه نقش فوق العاده بزرگی در دنیای ما و حیات ما بازی میکند.  درخشش خورشید و ستارگان، ترانسفورماتورها، بحرانی شدن قلب یک نیروگاه هسته ای، حل شکر در چای، قنداق کردن نوزادان و بسیاری از چیزهای عجیب و غریب دیگر برمبنای همین یک اصل است که غالباً در کلاس های درس آنرا شرح داده ایم.  یکی از بیشمار موارد استعمال آن نیز، موضوع حاضر است.

2-اصطکاک لغزشی.  مقاومت ناشی از کشیده شدن یک جسم روی یک سطح، اصطکاک لغزشی نام دارد.  نیروی اصطکاک با سطح تماس بستگی دارد و لذا هرچه جسم بزرگتر باشد، اصطکاک نیز همانقدر بزرگتر است.  فرض کنید یک جسم مکعب شکل روی سینی است و شما سینی را مایل گرفته اید که جسم متمایل به لغزیدن شود.  نیروی سنگینی که آنرا بسمت سرازیری هل میدهد متناسب با جرم و لذا حجم جسم است.  ولی نیروی مقاومتی اصطکاک با سطح متناسب است.  همانطور که ذکر آن رفت، هرچه جسم بزرگتر شود نسبت سطح به حجم کوچکتر و کوچکتر میشود.  یعنی نیروی اصطکاک در مقابل سنگینی کم میآورد.  لذا با پیش دادن، اجسام بزرگتر راحت تر به پائین سینی سُرخورده و کوچکترها در بخش بالائی سینی رسوب میکنند.  اگر تخمه یا لپه را پیش دهیم، آنها به پائین سینی لیز میخورند و خس و خاشاک ریز بالای سینی میمانند.  ذرات ریزتر خاک، بهمین استدلال، در ابتدائی ترین بخش سینی باقی میمانند (غبار روی شیشه، 9 آذر 1394).

3- اصطکاک غلتشی.  اگر جسم بجای کشیده شدن و لغزیدن، بغلتد با اصطکاک کمتری روبروست.  ایده بلبرینگ بر همین مبناست تا لغزش را به غلتش که اصطکاک کمتری دارد در محور چرخها تبدیل کند.  لذا اگر روی سینی ما برای پیش دادن، لوبیا یا نخود باشد، آنها سریعتر و راحت تر به پائین سینی میرسند و از زوائد، که معمولاً گِرد نیستند، براحتی جدا میشوند.

      اینکه سینی چقدر شیب داشته باشد و با چه ضربی بالا و پائین شود، این دیگر به هنر آشپز باشی یا مادربزرگ مربوط است و تا آنجا که میدانیم به بهترین وجه انجام داده و میدهند.  پیشنهاد میکنیم یکبار هم که شده، خودتان امتحان کنید. اما یک سوأل اساسی مطرح میشود که در قدیم که پیرزن ها حتی سواد خواندن و نوشتن نداشتند چه رسد به دانش فیزیک و هندسه چگونه از پس این کار فنی برمیآمدند؟  جواب آن در یک عبارت ساده  نهفته است که مدتهاست در این وبلاگ مرتب و بازهم مرتب بدان اشاره کرده و میکنیم:  تجربه و مشاهده عملی!

     حال سوأل اینجاست که اینهمه توضیحات درباره پیش دادن چه ربطی به دنیای مدرن دارد؟  هدف ما اینست که بگوئیم در دنیای امروز نیز لازمست همین مفهوم پیش دادن را با آموزه هائی که طی زندگی دریافت کرده ایم باید انجام داد.  چیزهائی که از کودکی تاکنون آموخته ایم، چه به زور و چه به اختیار، مانند حبوبات فله ای قدیم دارای انواع خس و خاشاک و بسا بسیار زیاد است.  چرا زیاد؟  نگاه کنید به وضع زندگی.  نحوه زندگی خود حاکی از نحوه تفکر و کیفیت این آموزه های فکریست.  رنگ رخساره خبر میدهد از سرّ ضمیر.  پیش دادن حبوبات امریست عینی و قابل فهم برای همه، اما پیش دادن محتویات فکری و جدا کردن سره از ناسره و بدور ریختن خرافات و جعلیات امریست بمراتب مشکلتر.  لیکن بیان اموری که در زندگی با آنها آشنائی داریم کمک میکند که این مسأله مهم را درک کنیم که اولاً وجود انواع آموزه های غلط در مخیله ما امریست بدیهی، بهمان بداهت که وقتی محصولی را درو میکنید، خود بخود خس و خاشاک وارد میشود.  ثانیاً، متوجه شویم که هر مشکلی راهی برای برون رفت دارد و حل این مشکل نیز کاری شیبه پیش دادن اما برای محتویات فکریست.  هراز گاهی باید این محتویات را روی سینی انصاف ریخته و آنهائی را که باید دور ریخت، جدا کرده به زباله دان تاریخ سپرد.  آیا برای اینکار نیازمند خواندن یک دوره مفصل فلسفه هستیم؟  ابداً.   شاید همانطور که پیرزن بیسواد با حبوبات عمل کرد، دیگران نیز بدون خواندن و دانستن "نقادّی عقل مطلق" کانت هم بتوانند برای افکار خود انجام دهند.  کلید طلائی همانست که در بالا اشاره کردیم: "تجربه و مشاهده عملی".  ما در طی زندگی بطور حسّی از بسیاری از آموزه های اشتباه و مفسده انگیز خود (که شاید زمانی چند هزار سال پیش مشکلی نداشته) آگاهیم.  نباید ترسید! با کمی شجاعت میتوان آنها را بدور ریخت.  از قالب های فاسد و منجمدی که از گذشته ها به ارث رسیده باید خارج شد.  قیاس در این راه وسیله خوبیست اما مثل هر ابزاری لازمست با احتیاط بکار برد.  هر انسانی هرقدر بیسواد، با مقایسه کیفیت دو امر قاعدتاً قادر به تشخیص خوب از بد است.  قبلاً در بحث اخلاق طبیعی (7 شهریور 1398) نشان دادیم که انسان کهن چه خوب از پس این کار بر میآمده است.  خاک و غباری که طی هزاره ها بر آموزه ها رسوب کرده در معرض فساد قرار میگیرند آنها را از سودمندی اولیه خارج میسازد.  ضمن اینکه چیزهائی که بخش عمده آن فاسد است باید بدور انداخته و از خیر اندک محسناتی که ممکنست داشته باشد صرفنظر کرد.  فکر انسان همواره بهترین ابزار برای خلق ایده های جدید و نوین است.  و مهمتر از همه اینکه این کار تشخیص سره از ناسره، وظیفه ایست فردی درست همانطور که حمام رفتن و شستشو کاریست فردی، لذا نظافت فکری نیز امریست فردی.  کس دیگری نمیتواند آنرا برای شما انجام دهد.  گو اینکه وظیفه محافل روشنفکری توجیه آن برای عموم با تشویق کاربستن آن است درست همانطور که امر نظافت جسمی در خانه و مدرسه برای بچه ها توصیه شده و میشود.

  • مرتضی قریب
۱۷
شهریور

برازش منحنی و کاربرد آن

   بدنبال مطلب قبلی، بلافاصله پرسش هائی مطرح شد که پس این " رسوبات فکری " چیست و مصادیق آن کدامند؟  آیا تعبیر و تفسیر موضوعی باین اهمیت را باید بر عهده خواننده آگاه واگذاشت و یا درست تر آنست که برای خواننده مبتدی نیز نقشه راهنمائی ارائه کرد که او هم به روشنی به منظور مورد نظر پی ببرد.  برای پاسخ باید گفت فقط کافیست نگاهی به رسانه ها انداخته شود.  البته در رسانه های رسمی برای رعایت برخی شئونات پاره ای از گفتگوها منعکس نمیگردد اما در رسانه های فضای مجازی آن بخش نادیده و ناشنیده را میتوان هم دید و هم شنید.  تا قبل از این معجزه عصر اطلاعات، آنچه که سابقاً وعظ و خطابه در سالن های دربسته و برای مدعوینی خاص عرضه میشد فقط در محدوده همان حاضرین در جلسه باقی میماند و دیگران از فیوضات آن بی بهره میماندند.  اما خوشبختانه امروز به یمن دسترسی به رسانه های فضای مجازی، این محدودیت برطرف شده و دیگران هم میتوانند از گلزار این گلستان خوشه چینی کنند.  نگاهی اجمالی به چند نمونه از این سخنرانی ها به روشنی رسوبات فکری را آشکار میکند.  برای ناظر وسواسی و دیرباور ممکنست اینها کافی نباشد و به اصطلاح مشت نمونه خروار نباشد و همچنان به دنبال سایر نمونه ها باشد تا قادر به نتیجه گیری باشد.  طبعاً هر چه تعداد نمونه ها بیشتر باشد نتیجه گیری دقیقتر خواهد بود اما از سوی دیگر شما هم نمیتوانید تا ابد منتظر دریافت همه موارد مشابه باشید.  چاره چیست؟  در اینجا نیز تکنیکی شناخته شده در روش علمی بکمک میآید. 

   روش مزبور از این قرار است که با در دست داشتن تعدادی محدود نقاط آزمایشی در صفحه مختصات، نموداری که بهترین تطابق با آنها را داشته باشد میتوان بدست آورد.  این نمودار با تابعی که حاوی کمترین خطا با نقاط مزبور است نمایش داده میشود.  بهمین دلیل روش مزبور به روش " حداقل مربعات " موسوم است زیرا تابعی برای شما محاسبه میشود که جمع فاصله نقاط تجربی از منحنی مربوطه که اینک مجذور شده اند به کمترین مقدار کاهش یابد.  توجه شود که هر خطا مجذور میشود تا همگی اعدادی مثبت باشند و سپس همگی با هم جمع میشوند.  به این طریق بهترین منحنی (تابع) را میتوان چنان به نقاط مزبور برازش داد که بیشترین تطابق را با این نمونه های محدود داشته باشد.  حسن این کار چیست؟  در این حالت و با در دست داشتن تابع مزبور شما رفتار کلی پدیده مورد نظر را حتی ماوراء نمونه های تجربی خواهید شناخت.  مثلاً با اندازه گیری میزان انبساط یک فلز در چند دمای مختلف، روند عمومی آنرا پیش بینی کرده و ضریب انبساط آنرا محاسبه نمود.  اگر این پدیده یک پدیده خطی باشد، حاصل کار دو پارامتر  A و  B خواهد بود که در رابطه    L= A + B * T   طول  L را بر حسب دمای  T بدست میدهد.  لذا برای هر دمای دیگری میتوان مقدار طول را پیش بینی کرد.  در واقع یکی از مزایای علم، پیش بینی است.  کما اینکه امروزه پیش بینی وضعیت هوا تا چند روز آینده را میتوان در دست داشت بدون آنکه ادعای معجزه داشت.  لذا با مشاهده چند فقره از این دست فیوضات و با کمک از تکنیک برازش منحنی میتوان متشابهاً تابع مشخصه این پدیده رسوبات فکری را تبیین کرد.  تابع مزبور یک تابع پیچیده درجه  n خواهد بود که مهمترین پارامترهای آن عبارتند از : خرافات، عقب ماندگی مزمن، فقر، استبداد، و قس علیهذا.  در حوزه های علمی، به محض روشن شدن رفتار یک پدیده، تعامل با آن در جهت تشدید یا تعدیل آن کار آسانی خواهد بود و اصل مطلب شناخت رفتار است.  اما در مسأله پیش رو شاید چنین اطمینانی نباشد و معلوم نیست بسادگی بتوان آنرا مرتفع ساخت. 

   یکی از مشکلاتی که وجود دارد مسأله باور است.  باید باور کنیم که گذشتگان ما هم کم و بیش انسانهائی شبیه امروز بوده اند و "ابر مرد" یا "فوق بشر" پدیده هائی متعلق به اسطوره ها هستند.  طبیعت استثناء پذیر نیست و خاصه خرجی نمی داند.  اصل مهمی که وجود دارد، دستکم در کل دوره موجودیت زمین، اصل یکنواختی طبیعت است.  به عبارت دیگر اینطور نیست که مثلاً قانون عکس مجذور فاصله در چند میلیون سال قبل طور دیگری عمل میکرده و امروز طور دیگر.  در واقع، شواهد اینگونه حکم میکند.  همین باور مهم بود که جرقه اولیه را در ذهن اولین کنشگران دوره رنسانس ایجاد کرد.  بعد از عصر طلائی یونان باستان تا آغاز رنسانس، دریافت و باور مردم اینگونه بوده است که هرآنچه از علم و معرفت بوده دانشمندان و حکمای یونان آنرا به منتها رسانده اند و کار زیادی برای ما جز رجوع به گفته های آنان نمانده است.  اما این جسارت اولین تلاشگران دوره رنسانس بوده که گامی به پیش گذاشته و این باور را بدور افکندند. استنباط آنان چنین بود که ایشان هم نباید دستکمی از آن نوابغ داشته باشند و دلیلی ندارد که فکر آنان کوتاه تر از افکار گذشتگان باشد.  بویژه قبول این حقیقت که پیشینیان نیز لغزش ناپذیر نبوده اند.  آنچه بعد از رنسانس رخ داد تأییدی شد بر این حقیقت که پیش نیاز هر کار درست یک فکر درست است.  بدون تغییر در باور قبلی و قبول باور جدید که ما نیز دستکم همانند گذشتگان خویش هوش و شعور داریم، بی شک وقوع رنسانس محال میبود.  در واقع بیش و پیش از آنکه ظهور چند انگشت شمار در عرصه فرهنگ و ادب بانی و آغازگر رنسانس بوده باشند، این تحول در فکر بود که نقش اصلی را بازی کرده و مقدمه یک واکنش زنجیری شد.  و بالاخره تأکید یک نکته ضروری مینماید.  اغلب گفته میشود که چرخ را نباید دوباره اختراع کرد.  این عبارت در مورد اقتباس تکنولوژی گفته میشود بویژه در مورد کشورهای در حال توسعه.    دایر بر اینکه لازم نیست همه چیز را از اول شروع کرد که البته این حرف درستی است و با اخذ تکنولوژی و بسط و توسعه آن در جامعه عاریت گیرنده، خود بخود پیشرفت از همان نقطه آغاز میشود.  گاهی در مورد مدرنیته و اخذ آن از غرب همین گفتگو شنیده میشود.  در حالیکه در اینجا بنظر میرسد اتقاقاً باید چرخ از ابتدا اختراع شود.  شرط لازم برای برون رفت از عقب ماندگی، تفکر در خود است.  تنها بعد از این مرحله است که میتوان به دستآورد های دیگران نیز نظری داشت و درباره اخذ چیزی تصمیم گرفت.  اقتباسات قالبی در این موضوع میتواند تبعاتی ناخوش، مانند آنچه اقتباسات سطحی فرهنگی بدنبال داشته روی نماید.  در اینجا برای برون رفت از عقب ماندگی و واپس گرائی باید به اصل ذهنیت خود مراجعه کنیم و با مرور گذشته، و بکار بستن عقل، افکار باطل و تاریخ گذشته را یک به یک خارج و به موزه تاریخ تحول فکر واگذار کرده درست همانطور که با اشیاء زیر خاکی رفتار میکنیم.  این تأکیدی است بر این نکته که هیچگونه دشمنی با افکار کهنه نیست بلکه برعکس، باید در جائی این حافظه تازیخی برای بازدید نسل های آتی نگاهداری شود.  

  • مرتضی قریب
۱۰
شهریور

آموزش و تحقیق

   پیرامون مطالب گذشته، گاه از بیرون محیط این وبگاه پرسش هائی جسته و گریخته از سوی خوانندگان مطرح میشود.  پرسش اینست که چرا ما اینجا ادعا میکنیم جامعه دچار سوء تفاهمات مزمنی بوده و بویژه اینکه چگونه در ذهن قشر روشنفکر و درس خوانده ما یک نوع حجاب نامرئی بوجود آمده است و آیا این تعبیر درست است یا خیر.  اگر این حجاب با چشم سر دیده میشد گفتگو درباره آن و اقدام برای برداشتن آن راحت می بود.  اما چون دیده نمیشود هر گفتگوئی در مورد آن مشکل و لذا رفع آن صد چندان مشکل تر مینماید.  در مطالب قبلی به عناوین مختلف درباره "رسوبات فکری " و تأثیرات ملموس آن روی نحوه و کیفیت زندگی بطور مختصر بحث کرده ایم.  اکنون بطور مشروحتری میخواهیم درباره چیستی و چگونگی آن در حد مقدورات صحبت کنیم.

   اما قبل از هر چیز این انتقاد را وارد میدانیم که در خوانندگان این وبگاه این تمایل نیست که نظرات خود را در همینجا با دیگران به اشتراک گذارده و اجازه دهند دستکم بازخورد نظرات آنان کمکی به شناخت مسائل مورد علاقه کرده و باعث بهبود کیفیت مطالب حاضر گردد.  در عوض تمایل عمومی بر اینست که ابراز عقیده نکرده و رای خود را شفاهی و یا در صورت لزوم در بخش نظرات خصوصی اعلام کنند.  همین امر خود نشان دهنده نوعی ناهنجاری در جامعه میباشد که به دلایل قیود حاکم بر فضای حاضر از بیان هرگونه نظر و امید به هرکونه تغییر نگران و ناامیدند.  باید گفت انتقاد از مطالب مطروحه نه تنها موجب امتنان است بلکه ضمناً تمرینی بشمار میرود برای گفت و شنودی در یک فضای منطقی و درک گره های کور در راستای فهم دلایل عقب ماندگی.  

   نگاهی به تاریخ گذشته و دقت در فراز و فرودهای تمدن در این خطه، نشان از این دارد که این جامعه همواره با یکسری از " تابو "  های خود ساخته دست بگریبان بوده است.   فشار حکام همراه و همگام با فشارها و تضییقات محتسبین و محافظین دین شاید یکی از مهمترین عوامل مؤثر در این زمینه بوده است.  اگر یکصد سال اخیر را کنار بگذاریم و بدون تعصب، به تاریخ گذشته نظری گذرا بیاندازیم متوجه میشویم که یک همبستگی  بین ظهور خلاقیت ها و شکوفائی آثار فرهنگی از یکسو و فشارهای سخت گیرانه  مذکور در قبل از سوی دیگر وجود دارد.  به این معنی که هرگاه استبداد نظام حکومتی ملایمتر و به تبع آن فشار حافظان دین کاهش یافته است، آثار ادبی و فرهنگی رشد داشته است (در واقع، رابطه آنتی کوریلاسیون).  پس شاید بی جهت نیست که برخی مهمترین آثار ادبی ما در برزخ حملات مغول و تاتار شکل گرفته و در زمینه نقاشی و تذهیب و سایر هنرها نیز بیش و کم رونقی بوجود آمده است.   و یا در دوره ای که ایران دچار بلای ملوک الطوایفی بوده، ایران بزرگ شاهد ظهور دانشمندان بزرگ خود بوده که مایه افتخار نسل های بعدی شده اند.  در این دوره هرگاه دانشمندی بواسطه ابراز عقاید خود مورد هجمه قرار میگرفت و انگ "دهری" را بر خود حس میکرد فوراً به ولایت مجاور تحت حکومت ضابطین معتدل تری پناهنده شده و اگر لازم میشد از آنجا نیز به اقلیم دیگری فرار میکرد.  لذا ابراز رای و عقیده از هر قسم که باشد همواره با خطر حبس و شکنجه و گاهی مرگ همراه بوده است.  از اینرو چه بسیار دانشمندان بالقوه ای که ایده های بس درخشانی داشته ولی از ترس محتسب، آن عقاید را با خود بگور برده و نشانی از خود برجای نگذاشته اند.  عمر خیام نیشابوری، ریاضیدان معروف، ضمناً حکیم و فیلسوفی قابل نیز بود که آراء زیادی درباره شناخت گیتی داشت ولی او هم بخاطر همین ملاحظات آنها را در قالب رباعیاتی چند خلاصه کرده و از نشر آن خودداری کرد.  این اشعار بعد از فوت وی در مختصر اموال بجای مانده از وی پیدا شد و بعداً معروفیت جهانی پیدا کرد.  از همین روست که تشخیص سروده های اصیل وی از سروده های دیگران که بهمان سبک سروده اند مشکل است زیرا او رباعیات خود را نمیتوانست در زمان حیات خودش بروز دهد.   

    در دو قرن اولیه بعد از اسلام علیرغم اینکه ایران و ایرانیان تحت سیطره خلفای عباسی بوده اند، پیشرفت خوبی در توسعه علم ایجاد شد که دلیل آن تشویق خلفای عباسی در نهضت ترجمه بود.  در این دوران کتب مهم از یونانی به عربی ترجمه شد و در دسترس دانش پژوهان قرار گرفت.  در این شرایط نسبتاً آزاد، بازار علم و بحث و مبادله علمی رونق گرفت و شاهد اقبال مردم بسوی کسب علم و دانش هستیم.  چون خلفای عباسی علاوه بر حکومت، خود سردمدار حفظ دین نیز بوده اند لذا کارشکنی جدی در بازار علم به وقوع نپیوست.  بعدها این نهضت علمی و افتخار آن به پای پشتیبانی اسلام از علم نوشته شد در  حالیکه هزار و سیصد سال بعد حافظان دین (بویژه مذهب شیعه) مدعی رفتار خلاف سیره اسلام این خلفای غاصب بوده و هستند.  این در واقع تناقضی است که همواره در طی این 1400 سال شاهد آن بوده ایم.  به این معنی که علم و فعالیت علمی مجاز است اما در یافته های خود مجاز نیست به حقیقتی برسد که مخالف تفسیر حافظان شریعت باشد.  بنابراین نه تنها علم بلکه سایر فعالیتها باید در چنان مسیری خود را کانالیزه کنند که رویه حاکم مطالبه میکند.  علم و روش علمی با چنین مناسباتی سر سازگاری ندارد.  

    البته گهگاه استثنائاتی نیز پیدا میشود و مطابق فرمولی که گفته شد نیست اما منظور ما رفتار میانگین ( trends ) میباشد و اصولاً در مقایسه ها با رفتار متوسط سر و کار داریم.  مثلاً هرگاه بخواهیم تأثیر ایدئولوژی را در ترقی افراد مشاهده کنیم، مقایسه تنها دو فرد کفایت نمیکند بلکه نمونه ما بهتر است حاوی جمعیت بیشتری باشد.  بعنوان مثال ساکنین دو کشور کره جنوبی و شمالی هردو  از یک نژاد و دارای یک پیشینه تاریخی واحدند در حالیکه دو ایدئولوژی متفاوت آنها را از حدود 70 سال پیش از هم جدا ساخته است.  کدام ترقی بیشتری کرده و مردم کدام در رفاه بیشتری هستند؟  جواب این پرسش را متشابهاً در مورد آلمان غربی و شرقی در طول مدتی که از هم جدا بوده اند میتوان انتظار داشت.  در هنگام بهم پیوستن ایندو شاهد فرار پیوسته جمعیت از شرق به غرب بوده ایم.  البته از حق نباید گذشت که در تمام دوره ای که آلمان شرقی تحت سیطره کمونیسم بود در ورزش و مسابقات المپیک حائز رتبه های اول در دنیا بوده و با افتخار آفرینی کاستی های دیگر را جبران میکرد.  گو اینکه بعدها افشا شد که اغلب مدال آوری ها به یمن دوپینگ های اجباری بوده تا موجب سربلندی نظام گردد.  این از خصیصه های اغلب نظام های توتالیتر است تا با هر دوز و کلک سعی کنند در مجامع بین المللی خود را بالاتر از دیگران نشان داده تا مگر سرپوشی برای عیوب و نقایص خود گذارند.  در این سوی آسیا مقایسه دو کشور هند و پاکستان که 60 سال پیش بر اساس مذهب از یکدیگر بریده اند نیز میتواند آموزنده باشد.  تحلیل آنرا بعهده خواننده وامینهیم. 

    با بازگشت به موضوع اصلی، در صدد واکاوی این هستیم که  ناکامی ها چه رابطه ای با  ساختار فکری ما دارد و چرا روش علمی در جوامعی مانند ما به پیش نمیرود و کلاً به قول عده ای مدرنیته با شکست مواجه شده.  قبل از هر چیز بگوئیم چه بسا که کاربرد اصطلاحاتی مانند " مدرنیته " و امثال آن ضروری نباشد چه اینکه اغلب باعث وحشت عوام شده و با هرآنچه بدنبال آن گفته آید مخالفت می ورزند.  مردم اغلب اسیر کلمات اند و به بار معنائی کاری ندارند.  مثلاً این عبارت "دگر اندیش" یعنی چه؟ چرا برخی عامدانه خود را غیر آدمیزاد می پندارند؟  و به روشنی به دیگران چنین القا میکنند که خمیره ای غیر عادی داشته و مستحق تحقیرند؟  بهتر نیست بگویند " درست اندیش " یا " راست اندیش " ؟  و اینطور القا کنند که این دیگران اند که در مسیری خلافند؟  خواه  این دیگران هر تعداد که باشند.  لذا بهتر آنست که هدف بطور روشن گفته شود و با تمام وجود بدنبال تحقق آن باشیم و آن چیست؟ : " ارتقاء علم ".  چرا؟!  زیرا بخش بزرگی از این مقوله صرف گسترش تکنولوژی میشود با هدف بهبود بخشیدن به زندگی آدمیان هم از نظر کیفی و هم کمی.  بعبارت دیگر آدمیان مایلند یک زندگی توأم با امنیت داشته و حجم کارهای بدنی کمتر شده بطوریکه فرصت بیشتری برای پرداختن به ذوقیات یا معنویات یا ورزش و تفریح داشته باشند.  مختصر آنکه تکنولوژی مترادف است با رفاه و بهبود زندگی.  تکنولوژی باعث افزایش تولید در صنعت و کشاورزی شده و همزمان کیفیت را نیز ارتقاء میدهد.  و اما آن بخش دیگر از علم صرف ارضای غریزه کنجکاوی بشر میشود با هدف دانستن سازوکار این جهان و باز کردن یک به یک رازهای آن.  بخش اخیر به صورت ظاهر متضمن هیچگونه سودی نیست و  صرف هرگونه پول و انرژی بمنزله دور ریختن آن است.  مردم عادی و اغلب دولتمردان فقط آن بخش نخست را موجه و سودآور میپندارند در حالیکه حقیقت چیز دیگریست.  مثلاً تا اواخر دهه سوم قرن بیستم میلادی، فعالیت دانشمندان در زمینه های مکانیک کوانتیک و مدل های هسته ای موضوعاتی صرفاً در حد سرگرمی و مشغولیات ذهنی بنظر میرسید.  اما از 1940 به بعد با پدیدار شدن انرژی هسته ای ناگهان اوضاع عوض شد و نظر بسیاری را بخود جلب کرد بطوریکه امروز برای برخی از نان شب هم واجب تر است.  آنها که سطحی نگر هستند به دستآوردها علاقه نشان میدهند اما از آنچه موجد این پدیده هاست غافلند.  گسترش علم به معنی خریدن و وارد کردن یکسری دستگاه و ادوات نیست.  آقای قذافی، رهبر لیبی، با خرید پنهانی تعداد زیادی سانتریفوژ از بنگاه زیرزمینی عبدالغدیرخان پاکستانی به هدف اتمی شدن دچار همین اشتباه شد که گوئی یکشبه قدرت اتمی میگردد.  ولی از آنجا که راه را اشتباه رفته بود، با لو رفتن ماجرا پس از مدتی مجبور به تحویل آنها به مسئولین ذیربط گردید.  بیماری مزمنی که دامنگیر اغلب جوامع جهان سوم است همین رویکرد سطحی نگری است.  با ساختن بزرگراه های عظیم و وارد کردن اتومبیل های شیک و پوشیدن لباس های گرانقیمت، جامعه غربی نمیشود.  بلکه این طرز نگرش و ذهنیات درون مغز است که باید عوض شود.  

   در سالهای گذشته هر تلاشی برای بازگشت به عقلانیت تلاش برای غربی شدن یا دستکم بازکردن درها بروی غرب تلقی میشد.  شاید هم برخی این ایده را عمداً ساخته و پرداخته بودند تا با هرگونه تغییر مخالف کنند.  شاید هم برخی نواندیشان با بکار گیری اصطلاحات تند و نامناسب به این تشویش ناخواسته دامن میزدند.  اما واقعیت اینست که تا طرز نگرش اصلاح نشود هر تلاشی در جهت ترقی با شکست مواجه خواهد شد خواه آنرا غربی یا شرقی یا هر چیز دیگر بنامیم.  تا علم و نگرش علمی نهادینه نشود همه تلاشها به یکسری اصلاحات روبنائی ختم میشود که با عوض شدن دولت ها و حکومت ها دوباره به جای اول و بلکه نازلتر سقوط میکند.  علم مدرن در جوامع ما وارداتی بوده و صرفاً وسیله ای برای خودنمائی و نشان دادن سهم خود بیش از انچه که هست میباشد.  انتشار مقالات علمی کاریست درخور ولی توجه و تأکید بر کمیت آنها چیزی را ثابت نمیکند.  آنچه که مهمست محتوای مقالات و اثر آن بر روند علم است.  لذا بجای تلاش برای غربی (یا شرقی) شدن بهتر است خواستار "درست شدن" باشیم.  در این صورت هم دارنده "فکر درست" هم "معاش درست" هم "عاقبت درست" خواهیم بود.  در این بستر، اگر غرب هم مشابه ما باشد چه باک!  چرا که هرآنچه درست باشد طبعاً بفکر هر انسان سالمی نیز میرسد.  از اینکه در نتیجه گیری های خود به نتایجی همپای غرب یا شرق رسیدیم نباید نگران و خجلت زده بود.  مختصر آنکه اصلاح نگرش های ذهنی به معنی غربی فکر کردن نیست بلکه صرفاً تلاشی برای زدودن رسوبات فکری است.  رسوباتی که حاصل تحمیل عقاید گذشتگان بدون رضایت ما بوده است.  اینها ما را از تفکر آزاد باز میدارد. 

   این سطحی نگری در جامعه ما از دوران کودکی شکل میگیرد و در تمام عمر با ماست.  آنچه در دبستان اهمیت داده میشود محفوظات است و ابتکار و خلاقیت در کودک رشد داده نمیشود.   از همان دوران به بچه ها نشان میدهیم که طرح هر سوألی خوب نیست و باید حرف بزرگتر ها را، هر چقدر هم که بیراه باشند، گوش داد.  توگوئی آنچه نشانه علم و تقواست بستگی به انبوهی موی صورت و چانه دارد.  غزالی خود در نوشته هایش تأکید کرده است که دنبال کردن فلسفه و روش پرسشگری خوبیت ندارد و باعث ضعف ایمان میگردد.  لذا همواره روحیه پرسشگری در مظان اتهام بوده است.  چرا؟ چون اعتمادی به عاقبت کار نیست و اینکه دامنه پرسش های مکرر ممکن است به جاهای باریک کشیده و بنیان های ایدئولوژیک را سست کند.  اما اگر ایدئولوژی درست باشد چه باک؟  این دور تسلسل در اروپای عصر رنسانس به یک باره برای همیشه شکسته شد و راه علم و زندگی از مسیر قبلی جدائی گرفته و راه مستقل خود را در پیش گرفت.  کیفیت زندگانی مردم بین قرون هفتم تا دوازدهم میلادی تفاوت چندانی نداشت اما در فاصله پنج قرن بعد از رنسانس این تفاوت از زمین تا آسمان است.  

   بنابراین آنچه موجب درجا زدن و حتی برگشت به عقب میشود عدم توجه به موضوعات اساسی و نبود بستر آزاد و سالمی برای بحث در این مقولات است.  بسیاری از مشکلاتی که جامعه امروز ما از آن رنج میبرد عمدتاً مشکلات دست دوم و تبعی هستند.  مسائلی مانند بحران آب، محیط زیست، ریزگردها، فقر، بیکاری، اعتیاد، فساد گسترده و بسیاری دیگر که قابل بیان نیست همه و همه معلول ذهنیات غلط و ناکارآمد و برنامه ریزی های ناشی از آنست.  فرافکنی و انداختن تقصیر بگردن خشکسالی و امثالهم دردی را دوا نکرده بلکه کوششی است برای پاک سازی صورت مسأله.  به برخی از این مشکلات مختصراً در مطالب سابق اشاره شده است و با اصلاح نگرش حاکم و یا با نصب افراد درست-نگر، بدون آنکه اسم خاصی بر آن نهیم، مشکلات در جهت صحیح رفع خواهد شد.  متشابهاً در نبود نگرش درست و نبود روش علمی، مشکلات بر مشکلات اضافه خواهد شد.  اکنون بیش از هر زمان دیگری، نگاه به گذشته با هدف درمان سوء تفاهمات ضروری بلکه حیاتی است.  بهترین دانشگاه ها و پیشرفته ترین مراکز تحقیقاتی در نبود نگرش درست بویژه در رده های بالا ناکارآمد و بلکه بی حاصل خواهد بود.  سالهای از دست رفته باز نخواهد گشت و اگر جلوی ضرر از امروز گرفته نشود فردا خیلی دیر است.

  • مرتضی قریب