رسم زمانه
رسم زمانه
منشاء رفتار و کردار ما ناشی از محتویات ذهنی است. این قاعده هم بر فرد صادق است و هم متشابهاً درباره جمع افراد یعنی جامعه صادق است. منظور این نیست که عوامل بیرونی مثل اقتصاد، سیاست، بهداشت و غیره مؤثر نیستند بلکه منظور اینست که همه عوامل بیرونی سرانجام در مغز تبدیل به اراده برای صدور یک واکنش خاص میگردد. با همین 3 جمله ساده میخواهیم این نتیجه کلی را اختیار کنیم که آنچه بر ما، شخص یا جامعه، میگذرد منبعث از محتویات ذهنی بویژه ذهنیات ریشه دار فرهنگی است. یعنی اعمال ما و مناسبات اجتماعی ما متأثر از اعتقادات ماست. اثر آنها، برای آنان که با حل معادلات آشنایند، مانند مُد اصلی است که حرف اول را میزند. باری، اگر محتویات نیک باشد، آنچه میگذرد نیکوست و اگر شرّ باشد، طبعاً آنچه بر ما میگذرد جز شرارت و بدعاقبتی نخواهد بود. حرف جدیدی هم شاید نباشد کما اینکه عرفای ما، وحتی پیشتر، حکمای یونان، میگفتند: گر بود اندیشه ات گل گلشنی، ور بود خاری تو هیمه گلخنی.
اکنون با پذیرش این حقیقت که آنچه بر ما میگذرد ناشی از ذهنیات ماست، بپردازیم باینکه مشکل امروز ما بویژه در این چهل و اندی سال اخیر چیست؟ چه شده انگشت نمای خلق دنیا گشته و چنان منزوی شده ایم که جز اشرار کسی حاضر به مراوده با ما نیست؟ کند همجنس با همجنس پرواز. یکبار برای همیشه لازمست این مشکل، فارغ از هرگونه ملاحظه ای، واکاوی و بررسی شود. چگونه است که طالبان یک لا قبا از اینهمه حشمت و اقتدار ما ملاحظه نکرده و علیرغم تعهدات قانونی و شرعی خود در قبال حقآبه رودخانه هیرمند حاضرند آب اضافی را به شوره زار هدایت کرده ولی اجازه ندهند درسیر طبیعی خود به هیرمند رفته هموطنان را از تشنگی و بی آبی نجات دهد؟ چه شده طبیعت این کشور چنین دستخوش بحران شده؟ اینهمه گرفتاری برای چه؟ نگاهی گذرا به اتفاقات مشابه، همه و همه نشان از یک حقیقت واحد دارد و آن اینکه یکجای کار خراب است و آن یک جا، جائی جز ذهن معطوف به اراده نیست.
حال میخواهیم ببینیم، فلسفه و فیلسوف در این زمینه چه دارد بگوید. چنانچه نیک بنگریم، سرچشمه مشکل خود را در طلوع فلسفه خواهیم یافت آنجا که دو مکتب مهم موسوم به "اصالت مادّه" و "اصالت ایده" شکل گرفت. مشهورترین بانیان اولی، دموکریتوس و اپیکور بوده و بانی مکتب دومی افلاطون بوده است. مکتب اولی بعدها مشهور شد به رئالیسم و گاهی ماتریالیسم (با فلسفه ماتریالیسم مارکس اشتباه نشود!) و دومی به ایده آلیسم. اولی حول و حوش اصالت مادّه است و اینکه عالم وجود چیزی جز مادّه نیست و گفتگو از وجود، بدون مادّه بی معناست. در مقابل، افلاطون به وجود چیزهائی غیر مادّی بنام "ایده" ها (= صور = مُثُل) معتقد بود و اینکه آنها موجودات حقیقی و ابدی در عالم معنا (عالم مثالی) بوده و دنیای مادّی جز رونوشتی کم دوام از آنها نیست. عمده مباحثات فلسفه و مجادلات بین فلاسفه ادامه همین دو خط فکری از ابتدا تاکنون بوده است. اکنون ببینیم کدام راست میگوید و مشکل ما چه ربطی به دعوای آنها دارد؟
در مطالب پیشین ( 1400/2/9 و 1399/12/25 ) نشان دادیم که چگونه مشاهده آسمان شب توسط نیاکان ما در آن شبهای دراز بهت و تکریمی را ایجاد کرده او را بفکر وامیداشت. فرزانگان در طی قرون و اعصار باین نتیجه رسیدند که ذوات آسمانی نامیرا و ابدی هستند و آنچه میرا و ناپایدار است همانا موجودات زمینی هستند. نتیجه گیری عجیبی نیست چه همین امروز از یک روستائی ساده دل در منطقه ای دور افتاده سوأل کنید احتمالاً همین پاسخ را میشنوید. از اینجا بود که "آسمانی" در مقابل "زمینی" قرار گرفت. طبعاً آنچه آسمانی و ابدی هست قدسی نیز هست و لابد از جنسی متفاوت با موجود مادّی زمینی باید باشد. ترس از عوامل سرسخت طبیعی، بویژه ترس از مرگ و عواقب ناشناخته پس از آن موجب تقویت این فکر گردید تا دستها را رو به آسمان بالا برده و با اهدای قربانی و نذورات، سلامتی دنیوی و رستگاری اُخروی خود را مطالبه نماید. طبعاً نیایشگاه های خود را بر بلندی ها میساخت تا هرچه بیشتر به آسمان قدسی نزدیک باشد. گیاهان خوشبو یا بخشی از گوشت قربانی را بر آتش میریخت تا دود آن به بالا رفته بلکه به برآورنده نیاز برسد. تا اینجا همه چیز عادی و طبیعی است و ایرادی بر این ذهنیت نتوان گرفت.
در این مرحله دو واقعیت مهم وجود دارد که پیش از هر چیز باید پذیرفته شود زیرا بدون آنها هیچ نتیجه ای حاصل نمیشود. و آن عبارت از قبول علم زمانه و دوم پذیرش تکامل علم و افزایش معرفت بشری است. واقعیت اینست که رفتارهای شخصی و اجتماعی انسان تابع علم، یا رسم زمانه است و مهمتر اینکه با پیشرفت علم و افزایش آگاهی، رفتارها نیز دگرگون شده و میشود. یعنی مثلاً وقتی میکروب کشف شد و بعنوان عامل بیماری زا معرفی گردید، بهداشت عمومی نیز متحول شد. یا ستارگانی که نامیرا و قدسی پنداشته میشدند امروز میرا و خاکی هستند. یا وقتی وسایل جدید نقلیه اختراع شد، درشکه و اسب و استر بکناری رفت. اینها واقعیات غیر قابل انکار است که همگان اذعان دارند مگر گروهی خاص که عناد ورزیده در حرف قبول ندارند.
ضمناً موضوع دیگری که ایده آلیسم را برحق نشان میداد همانا چیز عجیبی بود که در مغز انسان میگذشت. که البته امروز میدانیم مختص انسان نیست و جانوران را نیز شامل میشود. این چیز عجیب، هوش و آگاهی بود که مثل سایر چیزها ملموس نبود و عجیبتر که بعد مرگ ناپدید میشد. بهرحال این چیز نامتعارف از نوع همان مادّه ای که جسم را تشکیل میداد نمیتوانست باشد و روح یا نفس نامیده شد. این موضوع مدتهای مدید مورد بحث و مناقشه بین فلاسفه و ارباب ادیان قرار گرفت. این چیز عجیب چون مادّه نمیتوانست باشد پس لاجرم در طبقه بندی قدسیات (غیر مادی) قرار گرفته به عالم معنا که در آسمانهاست منسوب شد. این تعریف، موجبات خرسندی انسان را هم فراهم آورد که تکلیف سرنوشت بعد مرگ خود را مشخص دید. تأکید میشود که این موضوعی بسیار قدیمی و به قرنها پیش از فلاسفه یونان بازمیگردد. کتاب مردگان مصر باستان حکایت گر سفر پس از مرگ با شرح جزئیات است که بسیار دلکش و شاعرانه است.
موضوع عقل، نفس، و روح قرنها فلسفه را درگیر خود کرده و حکمای عالیقدری چون کانت عمری را صرف شناخت حقیقت آن کردند. چیزی که امروزه شاهدیم این است که فلاسفه کلاسیک هنوز بر سر عقاید ارسطو و افلاطون و بعدی ها مثل دکارت و کانت و هگل و امثالهم بحث کرده هیچ به آنچه نتایج علم است توجه ندارند. توگوئی عده ای بیکار در آزمایشگاه ها نشسته کار خود میکنند و ما نیز اینسو نشسته پنبه خود میریسیم! مگر مقصد اصلی فلسفه نیل به حقیقت نیست؟ نه تنها فلسفه بلکه مقصود همه مکاتب و نحله ها بایست وصول به حقیقت باشد. در ساحت حرف البته همه همین را ادعا میکنند ولی در حوزه عمل است که باید دید چگونه رفتار میکنند. باری، در قرن بیستم، بویژه از نیمه دوم آن بدینسو، اکتشافات مهمی درباره عملکرد مغز و موضوع شناخت صورت گرفته که به هیچ وجه نمیتوان بدان بی اعتناء بود. خلاصه آن، همانگونه که قبلاً عرض شد ( 1400/11/29 )، اینست که عقل = ذهن = نفس = روح همگی یک چیزند و هیچ ربطی به دنیای ماوراء نداشته بلکه وابسته به مادّه و دنیای جسمانی اند. جزئیات را باید در ژورنالهای تخصصی پی گرفت اما به بیان ساده، عوارض خارجی از طریق هر یک از حواس پنجگانه به پالس های الکتریکی تبدیل و پس از درک در مغز ادراک میشود. یا به زبان کانت در قالب هائی که مغز آشناست ریخته میشود. عملکرد مغز نیز با همه پیچیدگی هایش مشابه رایانه های امروزیست که هم حافظه دارد و هم قابلیت تجزیه و تحلیل. در زمان فیلسوفان یاد شده این درجه از معرفت موجود نبود که اگر بود، دکارت عزیز ما اینگونه دچار ابهام نمیشد. تأکید میکنیم که آنچه حکمای ماضی گفته اند همه در سایه معرفت زمان خود بوده و همه قابل احترام و از نظر تاریخی ارزشمند اند. که اگر امروز بدنیا برمیگشتند، قطعاً عقاید دیگری میداشتند. پس نظرات ما نه اینست که از آنها بیشتر میفهمیم بلکه اینست که بر سطح بالاتری از علم زمانه دسترسی داریم. لذا این ما هستیم که باید از کیش شخصیت دست برداشته و در سایه دانش زمان تحقیق و اظهارنظر کنیم. زهی سعادت آیندگان که درک دقیق تری نسبت به ما راجع به موضوعات خواهند داشت.
در بررسی روش علمی دیدیم که ( 1398/2/27 ) باعتبار اینکه ابزار شناخت عالم چیست دو مکتب "اصالت تجربه" و "اصالت عقل" در مقابل یکدیگر ایستاده اند. دیدیم که بدون مشاهده و تجربه امکان شناخت وجود ندارد و روش "علم" تلفیق هردو مکتب است. لازم به توضیح است که "عقلی" که در اصالت عقل آمده منظور ذهن است و نه آن عقل سلیم رایج در علم. از سوی دیگر در پاسخ باینکه حقیقت عالم چیست دو مکتب فکری "اصالت واقع" یا رئالیسم و "اصالت تصور" یا ایده آلیسم نیز در دوسوی طیف قرار دارند. همانگونه که در پاراگراف سوم گفتیم، سوأل اساسی فلاسفه حول این محور بوده که حقیقت جهان ما آیا مادّه بتنهائی است یا اینکه ایده ها (در بستر تعریفی که افلاطون کرد) اصل بوده مقدم بر اشیاء هستند. ایده آلیست ها معتقدند که ذهن و روح آدمی چیزیست وراء مادّه و بعلاوه آنچه حقیقت اصیل است ذوات غیرمادّی اند که مادّه سایه آنست. کانت و برخی معتقدند که عقل نظری ما فقط به عوارض دسترسی داشته از فهم موجودات فی نفسه (خواه معقول خواه مادّی) عاجزاست ولی وجود مادّه لزوماً رد نمیشود. ادیان، بویژه ادیان توحیدی، واضحاً متأثر از مکتب ایده آلیسم هستند. تندترین وجه این فلسفه میگوید که اصلاً مادّه ای در کار نیست و هرچه هست تصورات است. در اثبات آن میگویند که هرآنچه ما بظاهر از عوارض جهان خارج دریافت کرده و معرفت محسوب میکنیم همگی از طریق حواس بوده و در نهایت امر بصورت تصوراتی در مغز خانه میکنند. ما هیچ راهی مطلقاً برای درک ذوات حقیقی بیرون ذهن یعنی موجوداتی که هستند یا احتمالاً هستند نداریم. هرچه هست حواس است و نهایتاً تصورات داخل ذهن. ظاهراً استدلالیست قوی و متین.
در برابر این مناقشه چه باید گفت؟ عاقلانه ترین و بهترین کار، رجوع به علم و یا رسم زمانه است. طبعاً نسبت به آنچه معرفت کلی بشر از ابتدا تاکنون است نمیتوان بی اعتناء بود. امروز نسبت به دوران فلاسفه بزرگ دو کشف بسیار مهم داریم که حل معما را آسان میکند. یکی، دانش امروز ما درباره شگفتیهای مغز انسان و فیزیولوژی درک توسط حواس است. دیدیم که آنچه مسئول تصورات ماست پالس های الکتریکی بین نورون ها و نیز حالات خاص تحریک در دستجات نورونها بعنوان تصورات خاص است. بخش های خاصی از مغز مسئول ادراکات ویژه ای از حواس است. با اینکه هنوز بسیاری از جزئیات منتظر تحقیقات بیشتر محققین است با این حال، چیزی که ماوراء هر شک و شبهه ای روشن است طبیعت الکتریکی مغز و فرایندهای داخل آنست. یکی دو قرن است که امواج الکترومغناطیسی بعنوان جزئی از تظاهرات مادّه شناخته شده و هر واحد حجم از فضای بظاهر تهی بخاطر وجود این امواج دارای انرژی و لذا جرم است! بنابراین آنچه تاکنون در حوزه ماوراءالطبیعه بوده و ربطی ظاهراً به مادّه نداشت امروز میدانیم که مادّی است. لذا آنچه سابقاً بعنوان عقل، ذهن، نفس، روح میدانستیم اکنون مربوط به حوزه مادّه است ولاغیر. طبعاً هنوز کسانی مخالف این تعبیرند زیرا خود را به تعلیمات کهن وفادار میدانند. اما مگر در پاراگراف پنجم بخود قول ندادیم که تسلیم علم زمانه باشیم؟ شاید بگوئید از کجا معلوم که فردا تغییر نکرد. اینهم از آن دست سفسطه هائیست که مکرر در قبل توضیح داده ایم ( 1398/7/12 ).
اکتشاف دوم درباره ماهیت مادّه است. همان مادّه ای که قدما آنرا پست میشمردند زیرا در قیاس با ستارگان آسمان، ناپایدار و در معرض کون و فساد میدیدند. تنوع جانوران و جمادات انسان را همواره گیج و مبهوت ساخته بود تا بتدریج در این چند قرن اخیر معلوم شد که همه آنها از ترکیبات معدنی و آلی ساخته شده اند و همه ترکیبات نیز بنوبه خود از 92 عنصر طبیعی بوجود آمده و پایه همه 92 عنصر اتم هیدروژن است. توحید و وحدت بهتر از این میخواستید؟ خاستگاه آن کجاست؟ اعماق کائنات، همآنسو که انسان بسمت آسمان قدسی و معنوی دست دراز کرده و همواره طلب خیر کرده و میکند. نهایتاً معلوم شد آسمان قدسی محل تولد جدّ اکبرِ مادّه یعنی هیدروژن است. بیش از 80 در صد مادّه ستارگان و مواد بین ستاره ای، هیدروژن و مابقی عمدتاً هلیوم است ( 1399/2/18 ). تا آنجا که قوی ترین چشم های مسلح کار میکند، جز مادّه چیزی مشاهده نشده. واقعیت اینست که هرآنچه هست مادّه و تظاهرات وابسته به مادّه است. خوب یا بد چیز دیگری جز مادّه نیست. و عجیب تر اینکه زمین ما نیز بخشی از همین مادّه آسمانی است. تنها گناه مادّه، فراوانی و در دسترس بودن آن است، چه در نظر توده وفور مترادف حقیر بودن است. برخلاف آنچه نیاکان ما بخاطر سطح پائین معرفت زمانه میپنداشتند، شریف ترین، و نه پست ترین، موجود جهان ما همانا مادّه است. این نه آن "مادّه پرستی" من درآوردی است که ارباب موهومات برای استمرار رونق بازار خود، دانشمندان، یا بقول خودشان دهری مذهبان، را بدان متهم میکردند. پرستشی دربین نیست که نقیض آنرا پیش کشیده خداپرستی ریاکارانه خودشان را به رخ بکشند. نگاه کنید به فلاسفه پیشا سقراطی که عموماً رئالیست بودند و از همین رو به اکتشافات مهمی دست یافتند ( 1396/11/12 ). نیاکان خوشفکر ما نیز چندان بیراه نبودند که از میان کائنات خورشید را بدرستی یگانه پشتیبان حیات بر زمین دانستند. منشاء پرستش (بمعنای پرستاری و نگاهبانی) آتش و نور از همین روست که اگر همان 1 بخش از میلیارد قسمت نور خورشید نبود نه حیاتی بر زمین بود و نه انسانی و نه فلاسفه ای که امروز مجادله کنند. غایت ایثار، خورشید است که از جان خود میکاهد و بصورت پرتو جان بخش بیدریغ و بی توقع راهی فضا میکند؛ در حالی که فقط 4 بخش از میلیارد قسمت انرژی او سهم منظومه سیارات میشود.
حکومت های ایدئولوژیک، بویژه نوع دینی آن، برای استمرار حکومت خود و حقانیت خود نیازمند ابداع شماری اصول بنیادی و توسل بدانها برای مشروعیت بخشی به نظام خود هستند. نیک که بنگرید فصل مشترک همه بر دو اصل اساسی استوار است: مذمت مادّه و ابراز کراهت از آن، و دوم اعتقاد به ماوراء مادّه و تسری آن به روح و ذوات غیر مادّی و دنیای دیگر. مبنای اعتقاد به پدیده های غیر مادّی از خود انسان آغاز شد چه او ذهن و تصورات خود را امری غیر مادّی دیده و ضمناً مشتاق جاوادانگی خود نیز بود. امروز که بدور از هرگونه پیشداوری و با اتکا به معرفت زمانه و با ابزار استدلال و استمداد از بنیانهای فلسفی به قضایای حاضر مینگریم دعاوی مزبور را در بن بست میبینیم. خوب یا بد، واقعیت اینست که همه چیز از مادّه است. اگر علاقمند به وجود روح هستیم آنرا هم مادّی بیانگاریم سایر موجودات مورد ادعا هم اگر باشند لاجرم مادّی هستند. تنها موجود اصیل جهان همانا مادّه است که جسم و جان ما و سایر موجودات از آن است. اگر مایلید، میتوانید آنرا شریف و قدسی قلمداد کنید. باینجا که میرسیم، بلافاصله آنها که بازار خود را در خطر میبینند "اخلاقیات" را پیش کشیده بدان متوسل میشوند ( 1398/6/7 ). حال آنکه امروز کسی نیست که نداند اخلاقیات را چه طایفه ای نابود کرده است؛ همانها که ترک دنیا بمردم آموزند. دشمن معنویات همانها هستند که بظاهر نگران آنند. بیشترین قتل هائی که ارتکاب شده توسط چه کسانی بوده؟ اصحاب فلسفه و هنر یا مدعیان دنیای آخرت و ریاکاران دین فروش؟ بنظر میرسد حق با او بود که میگفت بزرگترین صنعت، صنعت سودآور دین است که نقد را ستانده و پاداش را به روزگاری مجهول واگذار میکند. اگر مشکل با ایدئولوژی میبود با بحث و استدلال بجائی میرسید حال آنکه داستان ما از این مراحل گذشته و وارد صنعتی شده که برای وجاهت آن از پوشش معنویات و برای حفاظت آن از قوه قهریه استفاده میشود.
طبق شواهد مذکور در بالا، دیدیم که اگر صرفاً بحث های آکادمیک در میان باشد، نظامات فکری مبتنی بر مذمت مادّه و اعتقاد به ماوراء مادّه خود بخود منتفی میگردند. هرچه رشته اند پنبه میشود. یعنی هرآنچه برمبنای این دو رکن تولید کرده اند فرومیریزد. این بیانات، کسانی را بکار میآید که صادقانه در جستجوی حقایق به براهین گوش میسپارند و متمایل به بحث و کنکاش بوده و از نظرات متفاوت هراس نداشته باشند. لذا در ساحت اندیشه، سیستم هائی که بر پایه های فوق بنا شده باشد، هرقدر هم قدیم باشد، امروز، وفق رسم زمانه، مشروعیت خود را از دست میدهند. اما از سوی دیگر، در دنیای واقعی ثروت و قدرت است که حرف نهائی را میزند. شاید بر حکومت های دنیوی عیبی نباشد، اما بر حکومت های دینی که ادعای معنویت دارند مصیبت دوضربه است. اول، عدم مشروعیت فلسفی که بشرح فوق رفت و دوم، ثروت اندوزی در پوشش مقدسات. آنچه را با دست رد میکنند با پا پیش میکشند چه اینکه خود اذعان دارند ثروت اندوزی مترادف مادّی گرائی است و طُرفه اینکه آنچه را در ظاهر نهی میکنند با دل و جان مطالبه میکنند. از بزرگانشان جویا شوید، خصوصی بزبان عامیانه خواهند گفت: همش جمع و تفریقه، باقیش دیگر حرفه! در واقع، کل فرهنگ نمایشی چنین نظاماتی نقش بر آب است بویژه اخلاق و معنویات در آن کوچکترین جایگاهی ندارد. به آنچه تبلیغ میکنند و مردم را توصیه میکنند خود ابداً باور ندارند، چه آنجا که کار شهادت است و ورود به بهشت، خود تمایلی نشان نداده به خردسالان وامیگذارند. زیرا اگر اندکی باور داشتند، بدلیل طمع زیاد و علاقه شدید به تنعمات و خوشی های بهشت محال بود آنرا به غیر واگذارند.
با اینکه دادن مُلین به آدم عادی نفع میرساند اما دادن قرص مُلین به کسی که اسهال دارد ممکنست کشنده باشد! پس اگر از منظر دیگری هم نگاه کنیم، در جامعه ای که خرافات بیداد میکند، نشر و ترویج ایده آلیسم میتواند زیان بار باشد. در این شرایط فقط مکتب رئالیسم است که ناجی جامعه میتواند باشد. یا اصلاً فارغ از همه ایسم ها و بازگشت به خرد و تأمل در ذهنیات گذشته فارغ از گفتار این و آن. ناگفته نماند که منظور، دشمنی با معنویات نیست چه اگر بدیده حق بین نگریسته شود، صاحبان اخلاق را عموماً انسانهای فرهیخته و اهل خرد تشکیل میدهند. خردی که شرق و غرب ندارد.
خلاصه اینکه، ادیان در زمان تأسیس خود، در بهترین حالت، بدون اینکه نامی در بین باشد متأثر از ایده آلیسم و آموزه های آن بودند. اینکه بعداً دچار چه تحولاتی شدند جای بحث نیست. اکنون به پاسخ پرسشی که در انتهای پاراگراف سوم مطرح شد میپردازیم. مطابق علم زمانه و آنچه سطح امروزی معرفت است، جهان ما یکسره از مادّه و عوارض آن تشکیل شده است. در عین حال در بروی هر ادعائی باز است منتها بصرف ادعا چیزی محقق نمیشود. اصولاً در دنیای مادّی بحث از غیر مادّه بی معناست. در روش علمی، آنچه قابل مشاهده (در معنای عام) و سنجش است ملاک قرار گرفته و با کمک عقل و منطق قواعد و قوانین ناظر بر آنها ساخته شده و دانش خود را محقق ساخته و از همین روست که به فلسفه تحققی موسوم است ( 1397/1/9 ). اما دلایل ایده آلیسم بدین جهت رد میشود که اولاً حواس پنجگانه ما یکدیگر را تأیید میکنند. یعنی اگر دست بر سطح زبری کشیده زبری آنرا درک کنیم، متشابهاً پستی و بلندی های ریز سطح را هم میبینیم حتی اگر لازم باشد با میکروسکوپ ببینیم. چه اگر قرار بود درک ما از اعیان خارج، صرفاً نتیجه عوامل داخل ذهن باشد این هماهنگی بین حواس برقرار نبوده به بخت و اقبال واگذار میشد. یا روز بعد که همان سطح را لمس میکردیم شاید پاسخ دیگری میگرفتیم. بعلاوه، هر یک از افراد بشر نیز یکدیگر را تأیید میکنند که اگر شانس و تصادف میبود هرکس برداشت ذهنی خاص خود را از طبیعت میداشت زیرا قرار نیست عملکرد ذهن همه با یکدیگر سینکرونیزه شده باشد! سفید پوستان که اول بار سرخپوستان را ملاقات کردند درک یکسانی از جرم و اینرسی در هردو نژاد دیده شد. چرا؟ چون مُلهم از یک واقعیت یگانه بود. از همین روست که پی بوجود نادر افراد کوررنگ میبریم. از همین روست که در صنایع مهم از افزونگی (Redundancy) و تنوع (Diversity) در امور حسگرها سود میبریم. امروز ادوات ما برای کمک به حواس بقدری حساس و بقدری دقیق شده اند که حتی امواج بینهایت ضعیف گرانشی نیز در شبکه ای از حسگرها در مدار زمین درک و ضبط شده است. اگر اینها واقعیت نیست پس چیست؟! عالیجناب اسقف برکلی پاسخ میدهد ذات باری بر کرسی نشسته و اینها را بصورت هماهنگ در ذهن ما میاندازد! مگر اینکه برای دلخوشی و راحت خیال، فرض را بر تصورات گذاشته و شاید از بابت مسئولیتی که باید عهده دار شد وجدان خود را یکسره راضی سازیم. برای آنها که خیمه بصحرای فراغت زده اند همه چیز قابل رد کردن است و لذا آسودگی خیال.
ما در زمانه بسیار بدی هستیم و همه نسبت به عواقب آن مسئولیم. رسوبات ذهنی زندگی را عملاً ناممکن ساخته است. مادام که این شبهات در عرصه عمومی مطرح و داوری نشود، توقع هرگونه اصلاح اساسی و بازگشت آرامش بیجا خواهد بود. مشکل امروز ما مشکل خاور نزدیک نیز هست و شایسته است نمایندگان مربوطه در محلی امن نشسته و برای درمان بیماری ذهنی منطقه خود راه حلی مشترک جستجو کنند.
استاد گرامی نمیدانم چرا از گذشته های بسیار دور همیشه شناخت مجردات مطمع نظر نخبگان بوده وتاامروزنیزبگونه ای دیگر ودرنحله های فلسفی متفاوت پایدار و استوار ماندهآیا این نتیجه ناتوانی دانش تجربی است اگر دو نقطه را که با یک خط بهم متصل میشوند را در نظر بگیریم در یک نقطه تجربه مذهبان یا باورمندان به ماده و انکار هر چیز ورای ماده ایستاده اند و در سوی دیگرهواداران فلسفه افلاطون که یکسره منکر اصالت ماده هستند ایستاده و دربین این دو نقطه بسیار فلاسفه با آراء گوناگون مثل ارسطو ایده آلیسم که میگوید هم ماده اصالت دارد و هم مجردات غیر ماده بویژه دین باوران و عرفان و غیره نیز هستند من براین اندیشه ام که در این میان فلسفه کانت مقبولتر است او که بزرگترین و یکی از پایه گذاران ایده آلیسم آلمان است در سنجش خرد ناب بگونه ای روشن و منطقی میگوید شناخت غیر ماده ممکن نمیباشد و در مورد وجود و عدم وجود خداوند نیز دچارتناقض شده است
البته این گونه فلسفه ها هیچ کدام راه بجائی نخواهند برد امروزه بر ارباب اندیشه و نخبگان واجب است که از پرداختن به این اموردوری گزیده و راه نجات بشریت را از اینهمه درد و رنج -از آلودگی محیط زیست و گرمی کره زمین تهدید به جنگ های هسته ای و منطقه ای و مذهبی و افزایش جمعیت و هزاران مشکلات دیگر-که ممکن است یکسره زمین را بگونه ای کره ای غیر قابل سکونت در آورد نشان دهید بر شمااستاد گرامی با دانش فراوان و شایستگی علمی واجب است که مجامله را کنار گذاشته و تنها به نقد حکومتهای فاسد و جنگ طلب و ضد مردم پرداخته واز لفافه سخن گفتند بپرهیزید که حضرتش فرمود :چون آب باش و بی گره. از زخم دندانها بچه