فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ایده آلیسم» ثبت شده است

۱۳
خرداد

متافیزیک در عصر جدید

    یک نظام ایدئولوژیک دینی سعی میکند همه امور را حول محور ایدئولوژی هدایت کند چه در غیر اینصورت رشته امورش گسیخته میشود.  هنر و فرهنگ نیز از جمله این امور است.  چیزی که این ایام مردم را شگفت زده کرده شبیه ساز جهنم در یکی از شهرستانها است که در واکنش، بسیاری نظر داده اند وقتی زندگی را برای مردم جهنم ساخته اند چه نیازی به نمونه بدلی دارد؟  سالها پیش فیلمی بنام "شب نشینی در جهنم" به موضوع یک بازاری بی انصاف بنام حاجی جبار پرداخته بود که در خواب با عقوبت حقه بازی های خود در جهنم روبرو میشد بلکه پندی باشد برای مخاطبین.  اما مگر آنان که باید درس بگیرند اعتناء میکنند؟  باری، همه این تشبثات به ایدئولوژی دینی همه و همه به سرچشمه اصلی آن باز میگردد که همانا "متافیزیک" (مابعدالطبیعه) است.  اگر کلید واژه "ایدئولوژی" در این وبگاه دنبال شود بیش از 70 عنوانِ مرتبط را خواهید یافت که از زوایای مختلف بدان پرداخته است.  با اینحال باز هم کم است زیرا ریشه مشکلات همانجا است.  در یکی از همین مطالب پیشین تحت عنوان "رسم زمانه" مشروحاً بدان پرداخته ایم و اینجا فقط بخش کوتاهی از آنرا بعنوان مقدمه بازنشر میکنیم:

"... حال میخواهیم ببینیم، فلسفه و فیلسوف در این زمینه چه دارد بگوید.  چنانچه نیک بنگریم، سرچشمه مشکل خود را در طلوع فلسفه خواهیم یافت آنجا که دو مکتب مهم موسوم به "اصالت مادّه" و "اصالت ایده" شکل گرفت.  مشهورترین بانیان اولی، دموکریتوس و اپیکور بوده و بانی مکتب دومی افلاطون بوده است.  مکتب اولی بعدها مشهور شد به رئالیسم و گاهی ماتریالیسم (با ماتریالیسم مارکس اشتباه نشود!) و دومی به ایده آلیسم.  اولی حول و حوش اصالت مادّه است و اینکه عالم وجود چیزی جز مادّه نیست و گفتگو از وجود، بدون مادّه بی معناست.  در مقابل، افلاطون به وجود چیزهائی غیر مادّی بنام "ایده" ها (= صُوَر = مُثُل) معتقد بود و اینکه آنها موجودات حقیقی و ابدی در عالم معنا (عالم مثالی) بوده و دنیای مادّی جز رونوشتی کم دوام از آنها نیست.  عمده مباحثات فلسفه و مجادلات بین فلاسفه ادامه همین دو خط فکری از ابتدا تاکنون بوده است.  اکنون ببینیم کدام راست میگوید و مشکل ما چه ربطی به دعوای آنها دارد؟

    در مطالب پیشین (نقش استدلال در علم و مذهب) نشان دادیم که چگونه مشاهده آسمان شب توسط نیاکان ما در آن شبهای دراز بهت و تکریمی را ایجاد کرده او را بفکر وامیداشت.  فرزانگان در طی قرون و اعصار باین نتیجه رسیدند که ذوات آسمانی نامیرا و ابدی هستند و آنچه میرا و ناپایدار است همانا موجودات زمینی هستند.  نتیجه گیری عجیبی نیست چه همین امروز از یک روستائی ساده دل در منطقه ای دور افتاده سوأل کنید احتمالاً همین پاسخ را میشنوید.  از اینجا بود که "آسمانی" در مقابل "زمینی" قرار گرفت.  طبعاً آنچه آسمانی و ابدی هست قدسی نیز هست و لابد از جنسی متفاوت با موجود مادّی زمینی باید باشد.  ترس از عوامل سرسخت طبیعی، بویژه ترس از مرگ و عواقب ناشناخته پس از آن موجب تقویت این فکر گردید تا دستها را رو به آسمان بالا برده و با اهدای قربانی و نذورات، سلامتی دنیوی و رستگاری اُخروی خود را مطالبه نماید.  طبعاً نیایشگاه های خود را بر بلندی ها میساخت تا هرچه بیشتر به آسمان قدسی نزدیک باشد.  گیاهان خوشبو یا بخشی از گوشت قربانی را بر آتش میریخت تا دود آن به بالا رفته بلکه به برآورنده نیاز برسد.  تا اینجا همه چیز عادی و طبیعی است و ایرادی بر این ذهنیت نتوان گرفت.

   در این مرحله دو واقعیت مهم وجود دارد که پیش از هر چیز باید پذیرفته شود زیرا بدون آنها هیچ نتیجه ای حاصل نمیشود.  و آن عبارت از قبول علم زمانه و دوم پذیرش تکامل علم و افزایش معرفت بشری است.  واقعیت اینست که رفتارهای شخصی و اجتماعی انسان تابع علم، یا رسم زمانه است و مهمتر اینکه با پیشرفت علم و افزایش آگاهی، رفتارها نیز دگرگون شده و میشود.  یعنی مثلاً وقتی میکروب کشف شد و بعنوان عامل بیماری زا معرفی گردید، بهداشت عمومی نیز متحول شد.  یا ستارگانی که نامیرا و قدسی پنداشته میشدند امروز میرا و خاکی هستند.  یا وقتی وسایل جدید نقلیه اختراع شد، درشکه و اسب و استر بکناری رفت.  اینها واقعیات غیر قابل انکار است که همگان اذعان دارند مگر گروهی خاص که عناد ورزیده در حرف قبول ندارند.

   ضمناً موضوع دیگری که ایده آلیسم را برحق نشان میداد همانا چیز عجیبی بود که در مغز انسان میگذشت.  که البته امروز میدانیم مختص انسان نیست و جانوران را نیز شامل میشود.  این چیز عجیب، هوش و آگاهی بود که مثل سایر چیزها ملموس نبود و عجیبتر که بعد مرگ ناپدید میشد.  بهرحال این چیز نامتعارف از نوع همان مادّه ای که جسم را تشکیل میداد نمیتوانست باشد و روح یا نفس نامیده شد.  این موضوع مدتهای مدید مورد بحث و مناقشه بین فلاسفه و ارباب ادیان قرار گرفت.  این چیز عجیب چون مادّه نمیتوانست باشد پس لاجرم در طبقه بندی قدسیات (غیر مادی) قرار گرفته به عالم معنا که در آسمانهاست منسوب شد.  این تعریف، موجبات خرسندی انسان را هم فراهم آورد که تکلیف سرنوشت بعد مرگ خود را مشخص دید.  تأکید میشود که این موضوعی بسیار قدیمی و به قرنها پیش از فلاسفه یونان بازمیگردد.  کتاب مردگان مصر باستان حکایت گر سفر پس از مرگ با شرح جزئیات است که بسیار دلکش و شاعرانه است.

   موضوع عقل، نفس، و روح قرنها فلسفه را درگیر خود کرده و حکمای عالیقدری چون کانت عمری را صرف شناخت حقیقت آن کردند.  چیزی که امروزه شاهدیم این است که فلاسفه کلاسیک هنوز بر سر عقاید ارسطو و افلاطون و بعدی ها مثل دکارت و کانت و هگل و امثالهم بحث کرده هیچ به آنچه نتایج علم است توجه ندارند.  توگوئی عده ای بیکار در آزمایشگاه ها نشسته کار خود میکنند و ما نیز اینسو نشسته پنبه خود میریسیم!  مگر مقصد اصلی فلسفه نیل به حقیقت نیست؟  نه تنها فلسفه بلکه مقصود  همه مکاتب و نحله ها بایست وصول به حقیقت باشد. در ساحت حرف البته همه همین را ادعا میکنند ولی در حوزه عمل است که باید دید چگونه رفتار میکنند. باری، در قرن بیستم، بویژه از نیمه دوم آن بدینسو، اکتشافات مهمی درباره عملکرد مغز و موضوع شناخت صورت گرفته که به هیچ وجه نمیتوان بدان بی اعتناء بود.  خلاصه آن، همانگونه که قبلاً عرض شد (نگاهی نو به ماوراءالطبیعه)، اینست که عقل = ذهن = نفس = روح همگی یک چیزند و هیچ ربطی به دنیای ماوراء نداشته بلکه وابسته به مادّه و دنیای جسمانی اند.  جزئیات را باید در ژورنالهای تخصصی پی گرفت اما به بیان ساده، عوارض خارجی از طریق هر یک از حواس پنجگانه به پالس های الکتریکی تبدیل و پس از درک در مغز ادراک میشود.  یا به زبان کانت در قالب هائی که مغز آشناست ریخته میشود.  عملکرد مغز نیز با همه پیچیدگی هایش مشابه رایانه های امروزیست که هم حافظه دارد و هم قابلیت تجزیه و تحلیل.  در زمان فیلسوفان یاد شده این درجه از معرفت موجود نبود که اگر بود، دکارت عزیز ما اینگونه دچار ابهام نمیشد.  تأکید میکنیم که آنچه حکمای ماضی گفته اند همه در سایه معرفت زمان خود بوده و همه قابل احترام و از نظر تاریخی ارزشمند اند.  که اگر امروز بدنیا برمیگشتند، قطعاً عقاید دیگری میداشتند.  پس نظرات ما نه اینست که از آنها بیشتر میفهمیم بلکه اینست که بر سطح بالاتری از علم زمانه دسترسی داریم.  لذا این ما هستیم که باید از کیش شخصیت دست برداشته و در سایه دانش زمان تحقیق و اظهارنظر کنیم. زهی سعادت آیندگان که درک دقیق تری نسبت به ما راجع به موضوعات خواهند داشت.

   در بررسی روش علمی دیدیم (جمعبندی عقاید گذشته و ارائه نگرش جدید) باعتبار اینکه ابزار شناخت عالم چیست دو مکتب "اصالت تجربه" و "اصالت عقل" در مقابل یکدیگر ایستاده اند.  دیدیم که بدون مشاهده و تجربه امکان شناخت وجود ندارد و روش "علم" تلفیق هردو مکتب است.  لازم به توضیح است که "عقلی" که در اصالت عقل آمده منظور ذهن است و نه آن عقل سلیم رایج در علم.  از سوی دیگر در پاسخ باینکه حقیقت عالم چیست دو مکتب فکری "اصالت واقع" یا رئالیسم و "اصالت تصور" یا ایده آلیسم نیز در دوسوی طیف قرار دارند.  همانگونه که در پاراگراف سوم گفتیم، سوأل اساسی فلاسفه حول این محور بوده که حقیقت جهان ما آیا مادّه بتنهائی است یا اینکه ایده ها (در بستر تعریفی که افلاطون کرد) اصل بوده مقدم بر اشیاء هستند.  ایده آلیست ها معتقدند که ذهن و روح آدمی چیزیست وراء مادّه و بعلاوه آنچه حقیقت اصیل است ذوات غیرمادّی اند که مادّه سایه آنست. کانت و برخی معتقدند که عقل نظری ما فقط به عوارض دسترسی داشته از فهم موجودات فی نفسه (خواه معقول خواه مادّی) عاجزاست ولی وجود مادّه لزوماً رد نمیشود.  ادیان، بویژه ادیان توحیدی، واضحاً متأثر از مکتب ایده آلیسم هستند.  تندترین وجه این فلسفه میگوید که اصلاً مادّه ای در کار نیست و هرچه هست تصورات است.  در اثبات آن میگویند که هرآنچه ما بظاهر از عوارض جهان خارج دریافت کرده و معرفت محسوب میکنیم همگی از طریق حواس بوده و در نهایت امر بصورت تصوراتی در مغز خانه میکنند.  ما هیچ راهی مطلقاً برای درک ذوات حقیقی بیرون ذهن یعنی موجوداتی که هستند یا احتمالاً هستند نداریم.  هرچه هست حواس است و نهایتاً تصورات داخل ذهن.  ظاهراً استدلالیست قوی و متین. ..."  توصیه میکنیم متن کامل در "رسم زمانه" مطالعه شود.

   متاسفانه تصور غلطی در فرهنگ ما رایج شده که هرچه را منطقی و مستدل باشد به فرهنگ غرب منسوب کرده و عده ای که خود را پاسدار فرهنگ دینی مینمایانند بدین بهانه با موضوعات منطقی دشمنی کرده مردم را از شنیدن چیزی جز آنچه خود مُبلغ آنند برحذر میدارند.  چرا؟ زیرا خود چیزی قابل دفاع در چنته ندارند و نمیخواهند مشتریان بازار خود را از دست بدهند.  خوب مگر سایر مکاتب نیز همین رویه را دنبال نمیکنند؟  خیر! در روش مستدل علمی اولاً ادعای دانستن همه چیز نیست و دوم اینکه اگر چیزی مشخص شود که اشتباه بوده در پذیرش آن تردید نمیشود.  در علم اگر چیزی درست باشد صرفنظر از گوینده و آئین و مرام او صحیح است و تا خلاف آن ثابت نشده باشد همان است.  خوب مگر دیگران روش دیگری دارند؟  بله.  در متافیزیک، که مبنای ایدئولوژی دینی است، صحت و سقم موضوعات قرار نیست با واقعیات مقابله و سنجش شود و لذا برله هر مدعائی میتوان بدلخواه برهانی ارائه کرد و همزمان همان برهان را هم میتوان برعلیه آن اقامه کرد!  زیرا آنچه مستند قرار میگیرد منقولات و ذهنیات است که لزوماً تأیید تجربی با خود ندارد.  لذا زمانی که متافیزیک مبنای دعاوی ایدئولوژیک باشد، چون امور بر مبنای حرف است خود بخود، خواسته یا ناخواسته، دروغ هم وارد صحنه میشود.

   مادام که متافیزیک در حوزه خودش باشد مکتبی است برای ورزش ذهن و محترم ولی به محض دخالت در دنیای واقعی مصیبت آغاز میگردد.  لذا اصولاً مخالفتی با متافیزیک یا ایدئولوژی، از هرقسم آن، نیست بلکه مطلب همانست که گفته شد.  حال سوأل میشود با اینکه مبانی متافیزیک بر آب است پس اینهمه اشتیاق مردم از کجاست؟  پاسخ برمیگردد به دوگانگی مادّه و روح که بسیار پیش از ظهور ادیان رسمی ذهن بشر را تسخیر کرده بود.  بشر از یک سو خود را مستثناء از سایر حیوانات میپنداشت و لذا برای خود حساب دیگری قائل بود.  از سوی دیگر در وقت مرگ و فقدان آگاهی تنها تفاوت بین انسان زنده و بدن مرده را در "تنفس" میدید.  پس منطقاً آنچه بدن میت را ترک کرده هوا (= نَفَس = پنوما = فانتوم = ..) یا سیالی بسیار لطیف میباشد که ملموس نیست و بنظر نمیرسد از جنس مادّه رایج باشد.  از اینجا مفهوم "روح" (مشتق از ریح بمعنای باد) بوجود آمد که هویت فرد را میسازد و آگاهی فردی از آن ناشی میشود.   بی سبب نبوده از قدیم پس از عطسه به شخص "عافیت باشد" میگفتند مبادا روح از بدن او بیرون پریده باشد!  پس حاصل مرگ این است که روح نابود شدنی نیست بلکه به جای دیگری پرواز کرده.  کجا؟  طبعاً به آسمان قدسی رفته که آنهم نباید مادّی باشد!  و این موجب خرسندی او شد  که تکلیف سرنوشت بعد مرگ خویش را روشن دید.  تأکید میشود این مفاهیم هیچ ربطی به ادیان متأخر نداشته نهفته در بطن تاریخ است و امروزه در پرتو دانش همه متحول شده است. دانش امروز به روشنی در این فیلم های مستند نشان داده که خیلی از حیوانات نیز در دیدن مرگ اعضای خانواده دچار احساسات شده مرگ برای آنها مفهوم است و ضمناً دارای درجاتی از هوش و استعداد استفاده از ابزار هستند و نوع انسان فقط در انتهای این طیف قرار گرفته است.  منتها هنوز به حکمای کهن چسبیده ایم حاضر نیستیم "علم زمانه" و دستآوردهای دانش را پذیرا باشیم و همچنان بزرگترین معمای جهان را "مرگ" میدانیم حال آنکه در عصر ما بزرگترین راز، "حیات" است! 

   ای کاش موضوعات در همین حد باقی میبود.  ترس انسان از مرگ و سرنوشت او پس از مرگ از قدیم الایام باعث ظهور مکاتبی شد که کاهنان از این وحشت استقبال کرده آنرا دستمایه آئین و مناسکی قرار دادند.  تا اینجا هم هیچ ایرادی وارد نیست.  اما مشکل از زمانی آغاز شد که آئین ها و مناسک با ثروت و قدرت عجین شد.  و چون ثروت و قدرت مرزی برای خود قائل نیست، تجارتی بزرگ حول محور ادیان از گذشته تا به امروز شکل گرفت.  برای افزایش ثروت باید اشتیاق به جاودانگی را دامن زد و این شاید نقطه شروعی شد برای دروغ و ریا و تولید خرافات.  با اینکه مبادی اولیه متافیزیک معصومانه و بر درک حسی اولیه انسان از طبیعت استوار بود، معهذا با ترکیب با ایدئولوژی دینی و مداخله در دنیای واقعیات، خود تبدیل به مشکلی جدید شد.  دنیای غین و دنیای عین حکم آتش و پنبه را دارد که باید از هم جدا نگاهداشته شود همچنانکه جوامعی که بدین کار توفیق یافتند روی آرامش یافتند. 

خلاصه آنکه، اندیشیدن مهم است اما هر اندیشه ای قرین حقیقت نیست مگر به محک تجربه آزموده شده باشد.  بطور خلاصه مشکل اصلی جامعه آمیختگی دنیای عین با دنیای غین یعنی عالم متافیزیک و توالی آن در ثروت و قدرت است.  بعنوان مثال، ما معرفت جدید در باب ساختار جهان را پذیرفته و ساختار اتمی را جایگزین عقاید کهنه مثل عناصر اربعه میکنیم.  در این باب همه اتفاق نظر دارند.  منتها آنجا که پای شگفتی های مغز انسان است به انبوه دستآورد های علم پزشکی یکسره بی اعتناء بوده همچنان به آرای فرسوده متافیزیک میآویزیم!  چرا؟ چون مشوق این بخش اخیر طایفه ای هستند که از استمرار آموزه های خود و ترویج آن سود کلان برده از نگرانی ما در خصوص آینده پس از مرگ حُسن استفاده میبرند.  میگویند مشتاقان متافیزیک جویای اعجاب آن هستند.  برای داوری، کافیست یک نمونه نظر متافیزیک و نظر علم را در خصوص انسان بدانیم: اولی میگوید انسان از عناصر اربعه تشکیل و روح درون او دمیده شده و دومی نه فقط انسان بلکه کل عالم را از جوشش ساده ترین عنصر یعنی هیدروژن میداند.  کدام اعجاب انگیزتر است؟  با این تفاوت که دومی واقعی هم هست!  هیچ دردی بدتر از جهالت نیست و هیچ ظلمی بالاتر از تحمیل جهل و اشاعه آن نیست. 

  • مرتضی قریب
۲۷
ارديبهشت

حاشیه ای بر مادّه گرایی

    پیرو بحث "مادّه گرائی"  فلسفی، اکنون اگر این دیدگاه را اختیار کرده آنرا حقیقت بدانیم، در این صورت مکتب مادّه گرایی مکتبی است یگانه و اینگونه نیست که بدیلی باشد برای مثلاً "ایده آلیسم" یا هر ایسم دیگری!  پس باید گفتار خود را شفاف تر کرده در ادامه چنین استدلال کنیم:

   اگر دنیائی که در آن زندگی میکنیم یگانه باشد، که فکر میکنیم هست، در این صورت اصلاً عبارت "مادّه گرایی" در اشاره به وجود این دنیا حاوی چه معنائی خواهد بود؟  جز این است که ذهن را مشوش کند؟  زیرا وقتی اختیار گرایش بسمت امری را نشان میدهیم معنای آن اینست که اختیار گرایش بسمت چیز دیگری غیر از آن هم وجود دارد.  در حالیکه وقتی صحبت از اصالت جهان است و آنرا یگانه می پنداریم، عبارت "مادّه گرایی" حشو و زاید مینماید.  متشابهاً لفظ "مادّه" هم تابع همین قاعده خواهد بود یا دستکم تأکید بر آن زاید بنظر میرسد.  زیرا وقتی همه چیز مادّی است دیگر چه لزومی برای اشاره به تبعیض باشد؟ 

   هنگامی که عبارت "سفیدی" را بکار میبریم برای این است که کیفیت دیگری مثل "سیاهی" هم در مقابل وجود دارد، اما اگر بالفرض در دنیائی زندگی میکردیم که همه چیز سفید میبود آیا کاربرد این عبارت معنائی داشت؟  طبعاً وقتی بدیلی وجود ندارد چگونه میتوان از سفیدی گزارش کرد؟  مثال مشابه را میتوان از فیزیک با مثال "گرانش" ذکر کرد.  واکنش بین اجرام همواره جاذبه است لذا در جهانی که زندگی میکنیم استعمال لفظی مانند "جاذبه گرایی" بی مورد خواهد بود زیرا واکنش بین دو جرم خود بخود جذب است و نیازی به تصریح نیست چه خبری از دافعه نیست مگر در داستانهای تخیلی!  البته این را نباید با جاذبه و دافعه کولونی اشتباه گرفت که آنجا هر دو وجه آن مجاز است.  در آنجا میتوان از "دافعه گرایی" هم نام برد و این لفظ را با تساهل به سایر امور تسری داد.  راستی اگر بین اجرام الکتریکی و یا مغناطیسی فقط جاذبه وجود میداشت، آنگاه در حوزه اثرات متقابله چهارگانه طبیعت فقدان "دافعه" چه جایگاه و مفهومی میداشت؟! 

   شاید در بادی امر این موضوعات از بدیهیات بنظر رسیده و بحث پیرامون آن زاید باشد.  لیکن باید گفت که اتفاقاً سرچشمه مشکلات اساسی ما در همین "بدیهیات" است که کمتر مجال واکاوی آن دست میدهد.  شاید درک این نکات بسادگی بیان آنها نباشد و همینجاست که اهمیت تبادل افکار در یک محیط آزاد و فارغ از ترس خودنمائی میکند.  وقتی بحث آزاد درنگیرد طبعاً همه کس خود را محق میداند و می پندارد نظریه او درست است.  کما اینکه ادعا نمیشود هر آنچه اینجا بیان شد لزوماً درست باشد.  خوشبختانه بحث های علمی سالمتر و کم حاشیه تر از بحث های سیاسی است زیرا در مباحث سیاسی، اغلب ایدئولوژی مبنای تقابل اندیشه هاست و چون در مقام حرف همه متشابهاً ادعای پیروزی دارند توافقات کمتر دست میدهد. 

خلاصه آنکه، بنا بر سنت عادت کرده ایم در برابر هر تزی، تصویر دوقلوی آنرا هم مجاز دانیم.  اگر یک جهان باصطلاح "مادّی" داریم لابد باید یک جهان "غیرمادّی" هم باشد که ما آنرا درک نمیکنیم.  اگر یک مظهر پاکی و نورانیت داریم، یک معادل ناپاکی و تاریکی هم باید موجود باشد.  ولی از کجا معلوم که این تشابه سازی در واقعیت همیشه برقرار باشد کما اینکه مثال گرانش نیوتونی از همین قسم است.  اگر از زاویه یکتا پرستان هم نگاه کنیم، اگر به احدیت و یگانگی ذات باری باورمندیم چرا باید در برابر تز یگانگی جهان مادّی مقاومت ورزیم؟  اگر میدانستیم مادّه چگونه از اعماق کائنات جوشیده و بصورت حاضر تجسد و تکثر پیدا کرده (1399/2/18) روزی هزار بار سرِ تعظیم برابر جرم گِل ناچیز فرود میآوردیم!  اگر این را بواقع میدانستیم، مادّه را اینگونه حقیر قلمداد نمیکردیم!  و اگر اینها و خیلی چیزهای دیگر را میدانستیم وضع ما اینگونه نمیبود!  در پایان تأکید شود نگرش حاضر ربطی به اصطلاح رایج مادّه گرایی نزد عموم ندارد که اشاره به طمع جمع ثروت است که اتفاقاً این نزد داعیان قلابی معنویات رایج است.

  • مرتضی قریب
۲۶
ارديبهشت

مادّه گرائی

   در صدد درج مطلبی بودیم درباره "رمز پیشرفت" که این روزها دغدغه افکار عمومی شده افسردگی بسیاری را در پی داشته.  اما با دیدن نظر یکی از خوانندگان در هامش مطلب اخیر که او هم به مطلب مهمی اشاره کرده بودند منصرف شده فعلاً درباره عنوانی که ملاحظه میفرمائید مختصری خواهد آمد.  ایشان مرقوم فرموده اند "...تا اینجا اینگونه درک کرده ام که شما در فلسفه معتقد به مادّه گرائی یا اصالت مادّه هستید و خارج از مادّه چیزی را باور ندارید و .." ایشان با زبانی مهرآمیز، در پایان راه حل های نوین را طلب کرده اند. همینجا از خوانندگان تقاضا میشود هر نقدی دارند بی دغدغه بنویسند.

   البته مطلب هم برای اینجانب و هم برای ایشان روشن است و ابهامی وجود ندارد.  اما چه کنیم که برای خیل جوانان و بسیاری از هموطنان عبارت "مادّه گرائی" مترادف است با بیغیرتی، بی حیایی، بی اخلاقی، و خیلی پستی های دیگر.  کما اینکه راقم این سطور و بسیاری هم سن و سالان ما در دوران جوانی با شنیدن "مادّه گرائی" خود بخود اخم کرده همین معانی اشتباهاً به ذهن متبادر میشد.  در آن سالها آموزگاران کارکشته ای در اطراف نبودند تا روشنگری کنند در عوض، روشنفکرانِ پُر سروصدای چپ برای جوانان جذابیت داشتند.  فلسفه اصلی گروه های چپ همانا مادّه گرائی یا ماتریالیسم بود که در معنای خودشان از آن سود میبردند.  باید اذعان کرد که روشنفکران ما در آن ایام غالباً مفاهیم مهم را باستناد اشخاص شاخص پذیرا بودند و جوشش درونی معانی کمتر بچشم میخورد.  یعنی اگر فلان مطلب درست است بخاطر اینست که بهمان فیلسوف فرموده و جای چون و چرا ندارد.  اینهم از همان عوارض متعدد ایدئولوژیست که بارها گوشزد کرده ایم.

    مادّه گرائی در حقیقت در مقابل "ایده آلیسم" است.  چون شرح این مکاتب در خلال نزدیک 400 مطلب وبگاه بسیار گفته شده، خواننده علاقمند بهتر است با کلمات کلیدی در صفحه اصلی آنها را دنبال کند.  مثلاً با زدن کلمه کلیدی "روح" که مرتبط با ایده آلیسم است 15 مطلب مرتبط بالا میآید.  یا اگر حوصله ندارید فقط مطلب "رسم زمانه" آنرا دنبال کنید که حاوی شرح مبسوط است (1401/6/5).  اما بطور خلاصه اصطلاح مادّه گرائی برای کسی با معناست که به چیز دیگری مثل ایده آلیسم قائل باشد.  منتها از لحاظ اصولی از دید راقم این سطور این عبارت حشو است زیرا تلویحاً اشاره دارد که چیز دیگری بغیر از دنیای مادّه نیز وجود دارد!  حال آنکه جهان واقعی ما همین است و المثنی یی وجود ندارد که پیرو این یا آن باشیم.  متشابهاً طرفداری از مادّه یا مثلاً پرستش مادّه و امثال آن بی معناست و این نیست که کسی را بخواهیم بدان منتسب کنیم.  بعبارت ساده تر اگر قائل بوجود چیزهائی از قبیل "روح" و امثال آن هستیم چه مانعی دارد آن را در قالب همین عالم پذیرا باشیم؟  بعلاوه چیزهائی مثل ذهن، نفس، احساسات، و امثال آن هم هست که از نوع مادّه متجسد نیستند ولی چون از تجلیات مادّه اند وابسته به وجود مادّه اند و بدون حضور مادّه ابداً نمیتوانند حضور مستقل داشته باشند. 

   حتی در فیزیک نیز با موارد مشابه روبرو هستیم و جای هیچگونه تعجب نیست.  مثلاً مفهومی داریم بنام "سرعت" و یا شتاب و امثالهم.  حالا بفرمائید سرعت آیا مادّه است؟! یا از عوالم باصطلاح روحانی است؟  آیا از جهان دیگری آمده است؟  چون چیزی قابل لمس و مادّی نیست پس چیست؟  پاسخ صحیح این است که سرعت مفهومی مرتبط با مادّه در حال حرکت است.  کیفیتی است که تا مادّه وجود نداشته باشد و حرکت موضوعیت نداشته باشد گفتگو از سرعت بی معناست.  سرعت بصورت مطلقِ آن بی معناست مثل اینکه در کلاس درس بگوئیم امروز "سرعت" وارد کلاس شد!  همه خواهند خندید.  ولی عجیب است که در موارد مشابه نه تنها کسی نخواهد خندید بلکه با شنیدن لفظ مادّه گرائی با خشم به چهره شما نگاه میکنند!  زیرا مغز ما از ابتدا با آموزه های مطلق پر شده و هیچگاه فرصت نداده اند تأملی درباره آنها شود و معصومانه درباره آنها پرسش شود.  بی جهت نیست که در نظام های ایدئولوژیک افراد پاک را به اتهامات واهی راهی بیدادگاه های تفتیش عقاید کرده آثار هرگونه پرسشگری را با حذف فیزیکی این افراد از صحنه پاک میکنند. 

خلاصه آنکه، دانشپژوه امروزی استدلال علمی را پذیراست کما اینکه در خلال مطالب پیشین از نرم افزار و سخت افزار مثال آوردیم تا او این مشابهت ها را با آنچه درباره مجردات گفته شده درک کند.  مع الاسف، رسوبات فکری همواره مانعی بزرگ در این راه بوده و نبود اندیشمندان مستقل و مهمتر از همه محیطی سالم و آزاد همگان را درگیر سوءتفاهمات کرده به محض بحث درباره مادّه زبانها دچار لکنت میشود.  توگوئی قبول واقعیت مادّه گناه است.  خلاصه، با تحمیل و فشار، واقعیتهای جهان مادّی به نفع حیات اُخروی نفی میشود تا مگر سوداگران اُخروی بالاترین بهره مادّی را از این معرکه ببرند.

  • مرتضی قریب
۰۲
ارديبهشت

جدال ایدئولوژی ها

    اصحاب دنیای مادّی که با هم در جنگ باشند، باری، قابل فهم است اما ایدئولوژی ها چرا با یکدیگر در جنگند؟  در حوزه ایدئولوژی، عُقلای هریک از نحله ها، خود نیک میدانند که اعتبار ارکان اعتقادات ایشان همانقدر است که مکتب مقابل ادعا دارد، هرچند تظاهر کنند فقط خود برحق اند.  پس واقعاً این جدال دائمی اصحاب نظر برای چیست؟!  تنها پاسخ منطقی، جدال برای سُلطه است.  سلطه بر چه چیزی؟ سلطه بر اصحاب ایدئولوژی های دیگر و واداشتن آنها به قبول ایدئولوژی خود.  خوب این متضمن چه فایده ای است؟  اصل مطلب همینجاست که این فایده تماماً مادّی است و نه معنوی آنطور که اغلب ادعا میشود.  زیرا به زیر سلطه گرفتن باعث اعتبار و نهایتاً کسب ثروت و قدرت است و لذا جدال ایدئولوژی های تمامیت خواه نه جنگ بر سر ایده ها بلکه در واقع جنگ بر سر مادّیات است!

    مشکل اساسی دنیا، بویژه در اینسوی دنیا، ایدئولوژی های ویرانگر است.  ایده هائی که فرد گمان کند داشتن آنها باعث برتری او بر دیگران است.  و نه تنها این، بلکه بدتر از این، باستناد این تصور، خود را مُحق داند دیگران را ملزم به تبعیت از خود کرده حتی با سرکوب و ارعاب، و در صورت عدم تمکین، حق طبیعی حیات را از او سلب کند.  آیا مصداقی هم بر این فرضیه وجود دارد؟  فراوان.  نمونه واضح آن جدال بین مسلمان و هندو هنگام دو پاره شدن شبه قاره هند بود که مردمی که در همزیستی بودند ناگهان بجان هم افتاده بر سر تملک فاجعه آفریدند.  هرچند ممکنست عامل خارجی بی وجه نباشد لیکن درونمایه تقابل همواره در محیط مزبور وجود داشته است.  بالاخره حق با کدامیک بود با هندو بود یا با مُسلم؟ 

   در پاسخ به امثال اینگونه سوألات باید متوجه سرشت نظری آنها بود.  مثلاً در ادیان ابراهیمی تفکر خطی بر آنها حاکم است یعنی از تولد تا مرگ و البته امتداد آن تا روز پسین یک خط مستقیم جهت دار است.  حال آنکه در دین هندو این امر دارای چرخه ای بیشمار است.  یعنی پس از مرگ، زایشی مجدد هست که بسته باینکه رفتار فرد در زندگی قبلی چگونه بوده میتواند در قالب یک انسان متعالی یا انسانی پست و یا حتی در قالب حیوان باشد.  این چرخه آنقدر ادامه خواهد یافت تا به نیرُوانا منتهی شود.  کدامیک از این دو بینش متضاد درست است؟  آنها دو ایده متفاوتند که هردو میتواند درست یا متشابهاً هردو غلط باشند.  زیرا هیچ معیار تجربی برای آزمودن آنها وجود ندارد.  ایده های هم ارز دیگری هم میان قبائل آفریقا و آمازون وجود دارند که آنها نیز هریک بنوبه خود میتواند محق باشد!  ایده اگر به محک تجربه آزموده نشود فقط ایده است.

   مادام که بحث بر سر ایده هاست، همه هم ارزند حتی اگر اثرات عملی متفاوت دارا باشند.  نکته همینجاست که بر همین اساس نباید گذاشت که این ایده ها مُخل دنیای عین شده باعث جنگ افروزی شود.  نه اینکه ایده ها به کنار افکنده شود که فرد لائیک نیز دارای ایدئولوژی است.  بلکه حرف اینست که دنیای "عین" و دنیای "نظر" را از هم منفک نگاه داشت.  هنر زندگی رعایت همین اصل است.  استنباط برخی از جداسازی ایدئولوژی دینی از زندگی واقعی به معنای دشمنی با دین است که حقیقتاً اینطور نیست.  اتفاقاً این جداسازی نه تنها بنفع زندگیست بلکه، و بمراتب بیشتر، بنفع دین و بطور کلی هر نوع ایدئولوژی دیگر است.  قبلاً در بحث ایدئولوژی (1402/9/21 و 1400/7/13) به مضرات اختلاط این دو اشاره شد.

   تبصره ای که بر گفتگوی بالا باید اضافه شود اینکه همه اینها به معنای نفی اندرکنش بین عین و نظر نیست.  ایده ها و تخیلات نطفه ابتکار و اختراع و اکتشاف اند و متشابهاً تجارب سامان یافته الهام بخش تئوری های وحدت بخش اند.  آنچه مورد نقد است موضوع "ایدئولوژی" و مطلق گرفتن ایده هاست که مستمسکی برای آغاز جدال بر سر آنها به هدف سلطه جوئی و نهایتاً کسب ثروت و قدرت باشد.  والا اگر نیک نگریسته شود لحظه ای نیست که ذهن خالی از تردد ایده ها در مغز باشد.  ایده هائی که اغلب متأثر از محرکات خارجی است.

خلاصه آنکه، نسل جدید با مشاهده رفتار ریاکارانه ارباب دیانت بفکر فرو میرود. میپرسد چرا فرزند باید دین و مرام پدر و مادر را اتخاذ کند؟  بهتر نیست گزینش دین یا هر ایدئولوژی موکول به بلوغ فکری مثلاً 18 سال یا بیشتر شود؟  مگر فرزند والدینی که کمونیست هستند خود بخود کمونیست بدنیا میآید؟  او ممکن است در سنین بالاتر، شاید با مطالعه، مسلک دیگری برگزیند بسا مخالف عقیده والدین یا آنچه حاکمیت میگوید.  در گذشته در روزنامه گهگاه آگهی میشد که مستر اسمیت فرنگی دراثر مطالعه به دین اسلام مشرف شده!  اگر مطالعه مجوز چنین تحولی است چرا وارون آن مجاز نباشد و ارتداد تلقی شود؟  اینها سوألاتی است که در ذهن کنشگر جوان امروزی جوانه میزند بدون آنکه پاسخی درخور دریافت کند.

  • مرتضی قریب
۲۴
فروردين

نگرش ها

   نسبت به پدیده هائی که در اطراف ما جریان دارد دو نگرش متفاوت میتواند وجود داشته باشد و عملاً هم وجود دارد.  یکی نگاه ایده آلیستی است و دیگری نگاه رئالیستیک.  بعبارتی، در مقابل نگاه خیال پردازانه یک نگاه واقع گرایانه وجود دارد.  مهمترین مثالی که میتوان آورد، مثال درباره وجود و مقام ما در عالم هستی است.   

نگرش ایده آلیستی:  چقدر باید خوشبخت باشیم و خداوند را شاکر باشیم که روی کره ای بنام "زمین" آفریده شدیم.  سیاره ای که در فاصله ای درست، نه خیلی زیاد و نه خیلی کم، از ستاره ای متوسط، نه خیلی درشت و نه خیلی کوچک، موسوم به خورشید قرار گرفته است.  طرز گردش این سیاره بدور خود و بدور خورشید چنان منظم و بی نقص است که توالی شبانروزی بی نقص و گاهشماری دقیق برای ما ایجاد کرده است.  بعلاوه، انحراف محور زمین از عمود بر معدل النهار، نه خیلی کم و نه خیلی زیاد، چنانست که تولید فصول چهارگانه را با همه زیبائی ها میسر ساخته است.  شاید این تنها "انحراف" در عالم امکان باشد که نه انحراف و نه کژی و اعوجاج که یک "راستی" و درستی است!  درجه حرارت مناسب و مجموعه سایر عواملِ موافق، باعث آفرینش نیکوترین شکل خلقت بر زمین شد.  معلوم نبود اگر شکل گیری نوع ما انسانها بر بستر سیاره ای دیگر صورت میگرفت وضعیت چگونه میبود و آیا زندگی ما همینقدر شیرین میبود یا نه.

نگرش رئالیستی: تا این اواخر پرسش جامعه علمی این بود که چطور است در این کیهان لایتنهاهی فقط حیات بر بستر کره زمین ما شکل گرفته و فقط انسان اشرف مخلوقات توانسته از میان انواع اَشکال حیات سربلند کند.  تلسکوپهای جدید در این چند دهه اخیر توانسته وجود سیارات دیگری را بر گرد برخی ستارگان در کهکشان راه شیری به روشنی اثبات کند.  با توجه به وجود صدها میلیارد ستاره در کهکشان خودی و با توجه به وجود صدها میلیارد کهکشان دیگر در کیهانِ رؤیت پذیر، میتوان پذیرفت کسری از این همه ستاره ممکن است دارای منظومه سیاراتی بدور خود باشند.  کسری از این کسر میتواند بطور اتفاقی دارای سیاره ای در فاصله مناسبی از ستاره ای مناسب باشد.  و برخی از سیارات مزبور ممکن است شرایطی مناسب برای آغاز حیات در فورم اولیه را داشته باشد و کسری از همانها ممکنست به حیات در شکل بسیار متکامل مانند ما انسانها و حتی بسیار برتر منجر شده باشد.  نکته عجیب و غافلگیر کننده این است که یکی از این معدود موارد قطعاً خود ما هستیم!  لذا تمام آنچه بعنوان خوشبختی در نگرش ایده آلیستی برشمرده شد چیزی جز آمار صرف نیست.  چه بسیار ستارگان که منظومه ندارند.  چه بسیار منظومه ها که سیاره ای در فاصله مناسب ندارند و چه بسیار از آنها که شرایط مناسب را هم داشته اند، حیات بدان صورتی که ما انتظار داریم رخ نداده است.  چه بسا بر آنها هم که حیات اولیه آغاز شده به حیات هوشمند منجر نشده.  و چه بسا موجود هوشمندی شبیه ما هم اگر داشته دچار انقراض شده باشند.  سیارکی که حدود 66 میلیون سال پیش با زمین برخورد کرده موجب انقراض دایناسورها و بسیاری از اشکال حیات شد اگر کمی بزرگتر میبود چه بسا کل حیات از صحن زمین رخت بر میبست و مجالی نمیبود تا نوبت به ما رسد.

   این دو نمونه از دو نگرش متداول را آوردیم تا بدانیم نحوه زندگی و تعاملات اجتماعی ما و نیز مشکلاتی که با آن دست بگریبان هستیم چگونه تحت تأثیر هریک از این دو نگرش شکل گرفته است.  سوأل اینجاست که آیا ما مردم این سوی مشرق زمین ذاتاً خیال پرست بوده ایم؟  یعنی خشت ما را از ابتدا از آب و گِل توهمات زده اند؟  یا نه؛ ما هم زمانی انسان های متعارفی بودیم و به مرور با کار مستمر روی ذهنیات ما نسل اندر نسل کم کم خیال پردازی و رؤیا بافی خصلت ثانویه ما شده است؟  عجبا معناگرایانی که دم از معنویت میزنند با چسباندن انگ "مادّی"، واقع گرایان را کم ارزش جلوه میدهند.

   از آنسو، عده ای منطقاً بر این اظهارات خرده گرفته میگویند اصلاً چه ایرادی دارد خیال پردازی عادت ثانویه ما باشد؟  طبایع بشر متفاوت است مگر قرار است همه مانند هم باشند؟  مگر نه اینست که تکثر امر ممدوحی شمرده شده و گونه گون بودن دسته های مختلف نژادی و فرهنگی به گل های گلزار تشبیه شده باشند؟  چه عیبی دارد هر جامعه ای همانند گل های مختلف بوستان رنگ و بوی خاص خود را داشته باشد؟  گل لاله بر نسترن چه امتیاز خاصی دارد؟

خلاصه آنکه، طرح این سوألات چه بسا پاسخ صریحی نداشته باشد اما حُسن آن اینست که ذهن را درگیر میکند.  باید اجازه داد ذهن مدتی با این قبیل پرسش ها روبرو شده کلنجار رود تا بلکه همگان تشویق شوند در اینگونه طوفان های فکری شرکت کرده بازخورد خود را بیان کنند.  آیا حفظ توأم هردو نگرش میسر است و میتواند با پیشرفت سازگار باشد؟!

  • مرتضی قریب
۱۸
خرداد

وجود و هستی

    علیرغم همه کاستی ها، اینجا و آنجا تک و توک افرادی کنجکاو هستند که هنوز به زیر خط فقر سقوط نکرده که ذهنیت آنان تمام وقت معطوف نان شب باشد.  اینان گهگاه که از اخبار یأس آور روزانه غافل میشوند سوألاتی فلسفی از نوع ناب آنرا مطرح میکنند.  این پرسش ها که در مرکز فلسفه اولی است هر فیلسوفی پاسخی مختص خودش برای آنها دارد.  سخت ترین این پرسش ها در حوزه "وجود" است، و شاید سخت تر از همه، این پرسش است که " پیش از این جهان چه چیزی وجود داشته است؟!".  آنچه در پی میآید صرفاً تمرینی برای بکار انداختن اندیشه است و ادعائی بر یافتن پاسخ قطعی ندارد. 

    پیش از هر چیز باید بر این نکته تأکید شود که فلسفه میدان اندیشه ورزی است و بر خلاف علم که با پدیده های عینی سر و کار دارد، اینجا عرصه دیدگاه های مختلف است که همه میتواند درست و متشابهاً همه میتواند غلط باشد.  فرد میتواند سالها مکاتب و دیدگاه های مختلف را زیر و رو کند و در انتهای کار چیزی در دستش نباشد. از اینرو بجای اینکه مرتب از این یا آن فیلسوف نقل قول آورده آنرا ملاک قرار دهیم، آنچه را خود می اندیشیم مطرح و البته ذهن را برای دریافت و نقد آرای دیگران هم باز میگذاریم.  استادان فلسفه بجای اینکه سخنی از خود داشته باشند اغلب به آرای گذشتگان یا معاصرین می آویزند که ضعف رایجی است.  بی تردید بیان آرای دیگران به لحاظ تاریخی و آموزشی جایگاه خود را داراست.  ولی با توجه به روح زمانه، فرد اندیشه ورز میبایست به ترقیات در حوزه علم و فن توجه کرده آنرا در آرای خود تأثیر دهد. 

    باری، چیزی که پاسخ به پرسش مطرح شده در پاراگراف اول را دچار مشکل میکند، استنباط ما از واژه "وجود" است!  فرض کنید برای بهره برداری از آب، کسی را آورده ایم چاهی در اینجا حفر کند.  او بعد کمی تحقیق میگوید آب در این ناحیه "وجود ندارد".  منظورش از وجود ندارد چیست؟  منظورش اینست که اولاً موجودی بنام "آب" مورد شناخت همگان است و ثانیاً در جاهای دیگر "حضور" دارد، منتها در اینجا "حضور ندارد".  بنابراین عمده استفاده ما در محاورات از واژه "وجود" در همین معناست، یعنی آنچه که عقل متعارف به بودن آن اذعان دارد شامل حال وجود میشود.  بنابراین اگر گفته شود که "دیو شاخدار" وجود دارد، حقیقت آن موکول به آن است که قبلاً دیگرانی آنرا دیده باشند، اگر هم سابقاً میزیسته، آثاری از وجود آن مانده باشد که نزد اهل خرد قابل تأیید باشد.  میگویند پس چطور است که این موجود در کتابهای داستان "وجود" دارد؟  طبعاً این وجود یک وجود لفظی است که به اعتبار آن هر چیزی، حتی غیر ممکن، میتواند "وجود" داشته باشد.  مثل اینکه بگوئیم بزرگترین عدد زوج وجود دارد!  استفاده از واژه "وجود" در این موارد هیچ ربطی به آن معنا که در مثال آب گفته شد و سایر واقعیات ندارد.  شاید ادبا و نویسندگان در آینده واژه بهتری برای اینگونه معانی وضع نمایند. 

    گاهی هم درباره موجوداتی صحبت میشود که مادّی نبوده ولی اگر میگوئیم "وجود" دارند، بودن آنها بالذات نبوده بلکه بتبع بودن وجود دیگری است.  مثلاً وجود فکر (روح) بتبع جاندار است و وجود آن اصالتی را که درباره اشیاء بیان کردیم ندارد.  مثلاً نیکی یا بدی "وجود" مستقلی که مادّیت داشته باشد ندارد بلکه به اعتبار وجود دیگری معنا پیدا میکند.  یا مثلاً وجود "سایه".  البته نظر ایدئالیست ها برخلاف این بوده و میگویند افکار و حالات انسانی اصل است و جهان مادّی فرع!

    بالاخره، پاسخ سوأل اصلی چه شد؟  پیش از این جهان، چه چیزی "وجود" داشته است؟  چگونه ممکن است که از "هیچ" چیزی به وجود آمده باشد؟  در اینجا واژه "وجود" همان معنا را به ذهن متبادر میکند که در بالا در معنای وجود آب در مثالی که زده شد ایجاد میکند.  در حالیکه در این سوأل خاص واژه وجود نمیتواند آن کارکرد را داشته باشد.  شاید واژه دیگری باید استفاده شود مثلاً واژه "هستی".  با استعمال واژه اخیر دیگر پرسش از اینکه هستی از چه چیز بوجود آمده است بلاموضوع میشود زیرا هستی همواره "هست" بوده و اینکه چه چیزی پیش از "هست" بوده بی معنا میشود.  هستی همواره بوده گو اینکه کون و فساد در آن راه داشته و در معرض تغییر و تبدیل قرار داشته است.  جمله اخیر با آنچه فلاسفه و قدما بدان معتقد بودند بسیار فاصله دارد چه اینکه آسمان و موجودات سماوی را لایتغیر و غیر مادّی میپنداشتند.

خلاصه آنکه، گاهی اشتراک الفاظ در معانی دشواری هائی در جهت فهم پدیده ها ایجاد میکند.  پرداختن صِرف به الفاظ، در مسائل فلسفی و موضوعاتی از قبیل "وجود" دشواری هائی ایجاد کرده که با تغییر واژگان ممکنست حل شود.  اصطلاح "نیستی" که تاکنون در محاورات روزمره بکار میبردیم در واقع تبدیل نوعی از "هستی" به هستی دیگر است.  هستی همواره هست بوده و اصطلاحات "وجود" و "عدم وجود" که ناشی از طرز زندگی روزانه ماست را نباید در آن دخالت داد.

 

  • مرتضی قریب
۰۱
اسفند

شبه علم  و شناخت

    سالهاست که بحث رایج در این وبگاه حول و حوش روش های شناخت دور میزند.  جدول انتهای متن برگرفته از مطالب پیشین (27/2/1398)، نشان دهنده جایگاه علم در میان سایر روش هاست که حاصل بکار گیری توأم راسیونالیسم (اصالت عقل) و آمپریسم (اصالت تجربه) میباشد.  از سوئی، آنچه که بسیار بر آن تأکید گذاشته ایم خِرد گرائی (یا، عقل گرائی) بوده است.  نباید این عقل گرائی با راسیونالیسم که در برخی کتب فارسی "مکتب اصالت عقل" ترجمه شده مشتبه شود.  که این مکتب اخیر صرفاً بر استدلالات ذهنی فارغ از تجربه برای شناخت تکیه دارد.  حال آنکه منظور ما و آنان که در حوزه علم فعالند از عبارت عقل گرائی همانا مجموعه تلاش هائیست که به علم (دانش) منجر میشود یعنی کاربرد توأم تجربه و استدلال با یکدیگر.  اما اینکه حقیقت جهان چیست و آیا ماهیت آن، ایده ها (همان مُثُل های افلاطونی) است یا مادّه، دو مکتب فکری ایده آلیسم و رئالیسم در مقابل هم وجود دارند.  مکتب اخیر در فارسی به "مکتب اصالت واقع" یا واقعگرائی موسوم است.  گاهی هم آنرا "مکتب اصالت مادّه" یا ماتریالیسم نامیده اند. که باز هم باید مراقب بود با آنچه در محاورات مصطلح است با مادّه گرائی یا اصطلاحاً مادّه پرستی و یا ماتریالیسم فلسفی اشتباه گرفته نشود.  دانشمندان علوم دقیقه عموماً متعلق به مکتب اصالت مادّه هستند چه اگر غیر این باشد نه دانشمند بلکه فقط ممکنست سخنرانان خوش محضری باشند.  شیادان و دکان داران ایدئولوژی های خرافه پرور از این شباهت واژگان سوء برداشت کرده و برای رونق بازار خود مرتباً علم و روش علمی و زحمت کشان بی ادعای آنرا متهم به دهری بودن و مادّه پرستی میکنند.  که حقیقت کاملاً خلاف آن بوده و اتفاقاً امروز کاملاً روشن است مادّیون و ثروت اندوزان کیان اند که زیر نقاب معنویت به شبهه افکنی و کار کثیف خود مشغولند. 

    همانطور که از جدول ملاحظه میشود، نقطه مقابل تلاش های خِرد گرایانه که به دانش منتهی میشود، همانا "شبه علم" است.  شبه علم، وجه مردم پسندتر و آبرومند تر از شارلاتانیسم و خرافات گرائی است.  با وجودیکه امروز شکل رایج تبلیغات در کشور ما توسط نهادهای حاکمیتی ترویج خرافات و تحمیق هرچه بیشتر عامه، بویژه جوانان است، اما در کشورهای غربی آنچه افکار سطحی نگر و احساساتی را جلب میکند و خوراک خوبی برای مجلات عامه پسند است همانا شبه علم است.  همانطور که از نام آن بر میآید، شبه علم ارائه مطالب مُهملی است که نه با استدلال و نه با تجربه سروکار دارد بلکه صرفاً رنگ و لعابی علمی دارد که مقبولیت آنرا برای افراد عادی بیشتر مینماید.  از همین رو، طیفی از مردم که دانش متوسطی داشته و اسیر شارلاتانیسم واضح و عریان چه از نوع حکومتی و یا غیر آن نشده اند را بخود جلب و جذب میکند.  اگر اینگونه باشد، جز گروه اندکی قشر کتابخوان و روشن اندیش کسی از این مهلکه دکان های شبهه افکن جان سالم بدر نخواهد برد تا در آینده برای تمشیت امور کشور کاری کند.   سالها گسترش وسیع دروغ و ریا، افکار را از تفکر مستقل ناتوان ساخته است. 

    واکنش طبقه متوسط به تضییقات فکری در این چند دهه اخیر باعث شکل گیری انواعی از مکاتب شبه علمی شده که مردم وازده از تبلیغات تهوع آور را به سمت آلترناتیو های دیگر متمایل میسازد.  چندین و چند سال پیش، مکتب نوظهوری پیدا شد بنام "عرفان حلقه" که شنونگان زیادی پیدا کرد.  مبتکر این مکتب گویا از اواسط دهه هشتاد آزادانه به تدریس و ترویج این مکتب اشتغال داشته است اما ناگهان بعد چند سال دستگیر و به اتهاماتی چند زندانی میشود.  بنظر میرسد دلیل عمده ممنوعیت کار ایشان ترس حاکمیت از رقابت بازار ایشان با بازار رسمی بوده است.  معمولاً نظام های استبدادی مایل نیستند جز گفتمان رسمی حاکمیت، چیز دیگری مطرح باشد بویژه اگر مخاطبانی را بسوی خود جلب کرده و اقبال زیادی از طرف مردم نشان داده شده باشد.   حال آنکه اگر گفتمان حاکمیت حاوی حقیقتی باشد باید سایر مکاتب، حتی اگر مخالف باشند، آزاد باشند تا در مواجهه آزاد عقاید، اشکالات آنها به رأی العین بنظر عموم رسیده و حقانیت گفتمان رسمی از آتش مباحثات سربلند بیرون آید.  اما متأسفانه رسم بر اینست که ایدئولوژی ها باتکاء سرکوب مشروعیت خود را تحمیل و سایرین را از صحنه حذف میکنند. 

    مبتکر عرفان حلقه بعد از آزادی به خارج از کشور رفت و برنامه های خود را در آنجا پی گرفت.  تصادفاً شاهد یکی از کنفرانس های ایشان در کانادا بودم که تعداد انبوهی افراد محترم سخنرانی ایشان را سراپا گوش بودند.  شاید هم از روی کنجکاوی بوده.  اما تنها چیزی که میشد دریافت کرد در حقیقت بازی با کلمات و گاهی ترکیب آنها با واژگان علمی بوده است که خستگی ناپذیر و لاینقطع ایراد میفرمودند.  حضار نیز گاهی از روی کنجکاوی پرسش هائی مطرح میکردند که با کمال مهارت پاسخ هائی عجیب می یافت که پرسشگر را از روی حُجب و حیا مجبور به اقناع میکرد.  بهرحال گفتار ایشان قابل درک نبود و اینکه کسی اعتراضی نمیکرد شاید ناشی از این خصلت انسانی است که نگارنده این سطور مکرر شاهد آن بوده است.  گاهی در جلسات دفاع تز، شاهد دانشجوئی بوده ایم که با رندی خاصی برای تحت تأثیر قرار دادن حضار اصطلاحاتی پُرطمطراق را بکار میبرد و در عین حال استادان ممتحن ابا داشته که اعتراض کرده بگویند سرتاپا غلط است.  چرا؟  چون میترسیدند.  از چه میترسیدند؟  از اینکه سوأل کنند و بعد معلوم شود موضوعی بوده بدیهی که آنان نمیدانسته اند و خجلت زده شوند.  طبعاً مردم عادی در مواجهه با عبارات حاوی اصطلاحات عجیب، گاهی به لسان عربی و گاه لاتین، که با هم معجون غریبی تشکیل داده باشد وحشت بیشتری میکنند و آنرا بحساب نادانی خود و البته دانشمندی متکلم میگذارند.  در یک کلام، معیاری برای راستی آزمائی وجود ندارد و آنچه مکتب مزبور ارائه میکند نمونه ای کلاسیک از شبه علم است.

   با این حال، مخالفت با مکتب مزبور به معنای تخطئه آن یا دشمنی با گردانندگان آن نیست بویژه اینکه تم اصلی آن رحمانیت است و نه ضرب و زور.   بخصوص که بنیانگزار این مکتب مدعی حالِ خوب گروندگان است و آنها هم که به این گروه پیوسته اند با رضایت خود بوده و نه به ضرب شمشیر.  مادام که امثال این مکاتب بی آزارند و نظریاتی دارند که علاقمندانی دارد باید بحال خود گذاشته شوند تا اگر کسانی حالی خوش پیدا میکنند مانع آنان نشد.  پس با آسیب های فکری آنها چه باید کرد؟  طبیعی ترین راه وجود تکثر و مدارا است باین معنا که مکاتب روشنگرانه که مدعی حقیقت اند بحث های متقابل را پیش کشیده تا در داد و ستدی فکری آنچه لیاقت ماندن را دارد خود را نشان دهد.  برخورد فیزیکی با این مکاتب، یا هر نوع مکتب دیگری، اتفاقاً به نفع آنها تمام میشود و اقبال بیشتری پیدا خواهند کرد زیرا چیزی که منع میشود انسان را حریص تر میکند.  بویژه، منع کننده اگر حاکمیتی باشد که خود نمونه بارز اختلاس و دزدی و همه گونه اعمال خلاف باشد و چیزی را منع کند خود بخود و نادانسته و ناخواسته بر خوب بودن آن چیز صحه گذاشته است. 

    میپرسند آیا عرفان حلقه نوعی شارلاتانیسم نیست؟  از مشخصه های فرد شارلاتان تن ندادن او به مصاحبه های تخصصی و عمومی است حال آنکه رهبر این مکتب با حضور در میزگردها، خودش را در معرض پرسش های سخت قرار داده است.  از نحوه بیان و اعتماد بنفس او در این مباحثات چنین استنباط میشود که نامبرده شخص محترمی هستند عمیقاً معتقد به مبانی جدیدی که کشف کرده اند منتها لزوماً برای ما قابل فهم نیست.  از این قبیل موارد در داستانهای شبه علم کم نبوده است.  کسانی به باور خود ماشینی جاودانی اختراع کرده اند و صادقانه فکر میکردند واقعی است.  مرور زمان خود بخود نتیجه کار را نشان داده است و لذا باید داوری در خصوص این قبیل موارد را به مرور زمان واگذار کرده و بیهوده با جریاناتی که موافق نیستیم دشمنی نکرد. 

    اما چرا اقبال به جریانات فکری غیر مرسوم در کشور ما زیاد است؟  از یک سو باید آنرا بحساب فشار مضاعف تفکرات ارتجاعی حاکم گذاشت که اگر میسر باشد فرد در درجه نخست مایل به فرار از کشور است و درغیر اینصورت، پناه بردن او به هر تفکری خارج از چارچوب سنتی حاکم است.  حجم عظیم مهاجرت در این چهار دهه خود دلیل روشن بر این مدعاست.  دلیل دیگر بر این مدعا، جمعیت زیاد دستگیر شدگان و زندانیان سیاسی و فشار روانی است که بسیاری را حتی وادار به خودکشی میکند.  آنها هم که آزاد میشوند معلوم نیست چه بر آنها گذشته که گاه در بدو خروج از حبس اقدام به خودکشی میکنند.  از سوی دیگر، در چنین محیطی، هرچیزی که بوی تازگی دهد و اندکی از جوّ حاکم فاصله داشته باشد فوراً جلب نظر کرده و راهی را نشان میدهد برای فرار و خلاصی از فشار تفکر حاکم.  قبلاً نشان دادیم (17/11/1401 ) که چگونه این تمایل میتواند گاهی نتایج نامنتظره در پی داشته باشد.  واقعیت بعدی در احساساتی بودن مردمان این خطه است.  بنظر میرسد جامعه ما جامعه ای سنتاً احساساتی بوده و شاید هم هنوز هست که البته با ایده آلیسم سنخیت بیشتری دارد تا با راسیونالیسم.   ایده آلیسم مادام که در حوزه تفکر فلسفی باشد مشغله ایست فکری و در حد خود نیکو.  اما به محض ورود به حوزه زندگی و امور واقعی مشکلات آغاز میشود.  متافیزیک خوراک شیرین و لذت بخشی است که هضم آن بسیار دشوار است.  گویا بخش بزرگی از جامعه سنتی ما همچنان گرفتار ایده آلیسم و تبعات منفی آن در زندگی اجتماعی است.  حفظ تعادل در زندگی یک هنر است و اوج آن در تعادل بین احساسات و عقل است که راهنمائی روشن اندیشان را میطلبد. 

 

خلاصه اینکه، عرفان حلقه مثالی کلاسیک ازحوزه شبه علم است که نشان میدهد چگونه در نبود فضای آزاد، مردم برای تنفس هوای تازه چاره ای جز پناه بردن به هرآنچه بدیلی برای تفکر حاکم باشد ندارند.  انواع بیشماری عرفان های متفاوت و بی آزار وجود دارند که ادعائی هم در مسائل علمی نداشته معهذا ایدئولوژی دینی آنها را رقیبی برای خود تلقی کرده از آنها بر نمیتابد و اقدام به تعقیب آنها میکند.  مشکل در تفکر ارباب دیانت است که مدعی اند مردم برای دین اند و نه دین برای مردم.  شبه علم طیف وسیعی دارد که یک سوی آن بسیار خطرناک است که در آن  مردم زود باور اسیر تبلیغات حقه بازان و سیاستمداران کلّاش میشوند.  اما عرفان حلقه و مکاتب مشابه آن که آزاری برای غیر نداشته و چه بسا حاوی نفعی برای گروندگان باشد باید بحال خود گذاشته شوند هرچند متضمن مضامینی غیر واقع باشند.  از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک!  بالعکس، اگر مشاهده شود که کسی یا نهادی ایدئولوژی خود را با تهدید و سرکوب تحمیل میکند شک نباید داشت که چیزی برای گفتن ندارد.  او که چیزی برای عرضه دارد حتی به تبلیغ هم نیاز ندارد چه شهروندان همواره خریدار جنس خوب اند چه در بازار مادّیات باشد و چه در بازار تفکرات، و یکدیگر را از آن آگاه میکنند.  در این آشفته بازار رسانه ها و اخبار اینترنتی و غیره آنچه اهمیت دارد شک گرائی و تسلیم نشدن به هر آنچه عرضه میشود است مگر آنکه با راستی آزمائی صحت نسبی آن محقق شود.

  • مرتضی قریب
۱۲
آبان

کُلیّات

    جهان حاضر از نظر فکری به دو قطب متفاوت تقسیم شده است.  یکی واقع گرا عمدتاً در غرب و دیگری عاقبت گرا در شرق بویژه در خاورمیانه.  جهان امروز در بحرانی دست و پا میزند که ریشه های آن در خاورمیانه است.  هرگونه تلاش برای رهیافت حل بحرانها نیازمند شناخت مسأله است.  میخواهیم بدانیم ریشه این سوء درک ها در کجاست؟  این تفکرات مسأله ساز از کجا سرچشمه میگیرد؟  چرا این سوء درک های انباشته در طول زمان، ما را گمراه میسازد؟  بنا به رابطه علت و معلولی، سرچشمه بسیاری از عادات از دنیای کهن آغاز میگردد و مطلب حاضر تلاشی مختصر برای شناسائی این ریشه هاست.

    دنیای اندیشه بقدمت تاریخ بشر است اما اطلاعات مکتوب و منظم ما به دوران یونان باستان بازمیگردد.  افلاطون معتقد بود که سوای دنیای واقعی و ملموس ما، دنیای دیگری وجود دارد که نسخه اصلی آنچه در جهان حاضر میبینیم در آنجاست و بعبارتی، جهان واقعی را آنجا میدانست که به دنیای "مُثُل" معروفست.  او میگفت از همه اشیاء و صفات، نسخه اصلی موسوم به "ایده" یا صورت مثالی که جمع آن "مُثُل" (یا کُلیّات) میشود آنجا وجود دارد و واقعیات همانها هستند و دنیای ما سایه ناقصی از آنهاست.  بزبان دیگر، اعتقاد او و دنبال کنندگان او، بر این بوده و هست که حقیقت اصلی همان کُلیات اند که در عالمی متعالی منسوب به آن واقع اند.  پایه مکتب ایده آلیسم از همینجا گذاشته شد که یکی از سرچشمه های مهم سوء درک های بعدی ماست.  چرا علیرغم دنیای واقعی، افلاطون متوسل به چنین عقیده عجیبی شد؟  احتمالاً علاقه شدید او به نظم و ترتیب موجب آن بوده، یادمان باشد که او ریاضیدان برجسته ای نیز بود که احجام هندسی منتظم منتسب به اوست.  او، بدرستی، دنیای اطراف را بهم ریخته میدید و نه "ایده آل"ی که او در فکر آرمانی خود انتظار داشت.  خواب شبانه زیر آسمان تاریک و خیره شدن بر نظم و ثبات حرکات آسمانی این عقیده را بیش از پیش در او تقویت کرد که "نظم" قاعده است و "بینظمی" استثناء.  برای همین بود که او و عده ای دیگر باین نتیجه رسیدند که مدار سیارات، چون سایر ثوابت، قطعاً دایره است زیرا دایره کامل ترین شکل است و آسمان که محل کمالات است، جز حرکت مستدیر برای ذوات آسمانی نمیپذیرد.  این نگاه آرمانگرایانه در آرمانشهر (اتوپیا) او نیز دیده میشود که چگونه همه چیز مانند یک نظم آسمانی در آرمانشهر در کارند.  از میان علوم، فقط ریاضیات را که حکم قطعی و لایتغیر میداد علم واقعی میپنداشت و به سایر علوم اعتنائی نداشت.  بر این اساس، بدین نتیجه رسید که دنیای زمینی نیز باید همچون آسمانها باشد و چون چنین نظمی را نمیدید، دنیای واقعی را آنجا دانست که حاوی صورت های کامل از موجودات موسوم به "کُلیّات" باشد. 

    این آرمانگرائی خیلی زود توسط دیگران زیر سوأل رفت کما اینکه شاگرد او ارسطو خود را از این نگرش کنار کشیده متواضعانه اعلام کرد وجود این کُلیّات درست است اما در عالم تصور.  ارسطو با آنکه مشاهده را ارج مینهاد ولی توجه او بجای استقرا بیشتر بر قیاس متمرکز بود و از همینرو اغلب استنباطات وی نیز نادرست بوده و چندین قرن طول کشید تا رفته رفته افکار از زیر حجاب سنگین عقاید این دو بزرگوار خلاص شود.  کم کم از حوالی 1500 میلادی بدینسو معلوم شد که دنیای واقعی با آنچه آرمانگراها تصور میکردند زمین تا آسمان فرق دارد!  بزودی معلوم شد که نه زمین مرکز جهان است و نه مدارات، دایره کامل هستند و نه آسمان آنگونه که تخیل میشد محل کمالات است، بلکه کون و فساد درهمه راه دارد.

    دکارت که متولد 1596 میلادی است از زمره نامدار ترین ایده آلیست هاست.  با آنکه به مزایای مشاهده و تجربه پی برده بود (قانون او در شکست نور مشهور است) اما صرفاً تفکر محض را اساس شناخت قرار داد.  شاید دستکم گرفتن مباحث تجربی را بتوان ناشی از سطح نازل علوم تجربی در زمان خودش و توجه وافر او به معقولات دانست.  علم امروز حاصل همراهی تجربه و عقل بصورت توأم است، اما تمرکز بیش از حد بر صحت تصورات ذهنی، آنگونه که او در پیش گرفت، لزوماً به کسب معرفت نمی انجامد.  بعنوان مثال، نظریه اتمی مادّه را در نظر بگیرید.  دموکریتوس 2500 سال پیش صرفاً بر مبنای استدلال عقلی به جزء لایتجزا پی برد ولی دکارت بر همان مبنا به باطل بودن این نظریه رسید و گفت جسم تا بینهایت قابل تقسیم است!  و بر همین قیاس گفت که خلاء موجود نیست.  البته چیزهائی هم، پیش از نیوتون، در باب قوانین حرکت گفته که درست است.  او نیز مانند افلاطون به ریاضیات بمثابه حقیقت مطلق ارادت وافر داشته و هندسه تحلیلی از یادگارهای اوست.  بااینکه در باب حکمت طبیعی، صحت و سقم دعاوی قدما امروز آشکار شده است، اما در باب فلسفه چطور؟  

    دیدیم که استفاده از عقل نظری در پاسخ به موضوعاتی که دو جوابی است گاهی شانسی به پاسخ درست میانجامد.  مادّه جزء لایتجزا دارد یا نه؟  در عالم، خلاء وجود دارد یا خیر؟  اینها و امثال اینها را از یک کودک خردسال نیز بپرسید ممکنست پاسخ درست بدهد!  اما این رویه در باب اخلاق و فلسفه اولی که اصولاً مانند علم در آزمایشگاه قابل راستی آزمائی نیست بطریق اولی جواب نمیدهد.  اما چیزی که محرز است اینست که طبعاً متدی که در حوزه حکمت طبیعی پاسخگو نبوده نمیتوان از آن انتظار پاسخ درست در سایر حوزه ها را داشت.  این به آن میماند که خطکش معیوبی که در معماری اندازه های نادرست بما داده در حوزه خیاطی استفاده کرده و انتظار صحت داشته باشیم.  لذا به همه آنچه مکتب راسیونالیسم باتکای تعقل صِرف در حوزه فلسفه بما میدهد باید بچشم شک و تردید نگاه کرد. 

    بعنوان مثال، دکارت در ادامه همان خط فکری افلاطون و کامل بودن آسمان و موجودات آن، خداوند را وجود کامل معرفی میکند اما نه از باب شناخت او بلکه آسمان و ذوات آسمانی کامل و مقدس اند و عقلاً خدای آسمان نیز باید کامل باشد.  سپس در ادامه تأملات عقلانی خود، بذکر دو دستور اخلاقی پرداخته یکی تسلیم و رضا در مقابل خواست خدا و دومی عدم دلبستگی بمال دنیا و رفتن بدنبال لذایذ روحانی.  اینها نه اختراع دکارت بلکه اگر در تاریخ بعقب برگردیم مشابه همین عقاید را نزد رواقیان نیز می یابیم.  که اگر باز هم عقبتر برگردیم نظایر آنرا نزد سایر ملل خاورمیانه می یابیم.  همین خط فکری امروزه عاقبت گرائی و پرهیز از وابستگی مادّیست.  و اگر بیشتر دقت کنیم اغلب این عقاید بمثابه سیالی همواره در ظرف ادیان و عرفان جاری و ساری بوده است.  این شاید با قانون "ظروف مرتبطه" درباره عادات و آداب فرهنگی ملل بی شباهت نباشد چه اینکه ارتباط فرهنگ ها باعث شده و میشود که همه از هم تأثیر گرفته توگوئی از روی دست یکدیگر نوشته باشند.  

   در این رابطه دو نکته مهم قابل ذکر است.  یکی اینکه امروزه آن اعتقاداتی که درباره قُدسیت آسمان و کامل بودن موجودات آسمانی بوده یکسره فرو ریخته است.  آسمان و آنچه درون آن است برتری خاصی بر زمین و زمینیان نداشته و همه بیک اندازه مشمول کون و فساد اند.  لذا در نتایجی که بر مبنای درستی فرضیات سابق بوده باید تجدید نظر کرده و درعوض از روش و اندیشه های علمی (مشاهده و تجربه + تعقل) که برتری خود را اثبات کرده کمک گرفت.  پس، آویختن به تکرار مکررات گفته های پیشینیان و غرق شدن در جزئیاتی که کلیات آن زیر سوأل رفته جز هدر دادن وقت نیست، مگر البته در جهت شناخت تاریخ علم و فلسفه.  و بدتر از بد اینکه آنها را مِلاک اداره جامعه امروزی قرار داده خِرد را تعطیل کرد. نکته دوم اینست که ای کاش تمام مشکل، آویختن به مابعدالطبیعه میبود چه اگر حاصلش عقب ماندگی میبود این یک عقب ماندگی "سالم" میبود.  یعنی یک عقب ماندگی صرفاً فکری و بالسویه شبیه آنچه سابقاً در قبایل بدوی آفریقا بوده.  اما وای به روزی که ایدئولوژی، بویژه نوع دینی آن، بعنوان پوششی برای کسب قدرت و اندوختن ثروت بکار رود.  در این حالت، گفتار ها همه زیبا و حاکی از تسلیم برای رضای خدا و پرهیز از دلبستگی به مادّیات است.  اما در عمل، اینها همه برای ویترین نمایشی نظام حاکم است و درپشت صحنه همه توجهات و همه تلاش ها صرفاً برای مادّیات و مال اندوزی آنهم بنفع حاکم و طبقه حاکمه است.  اینجا دیگر بحث از مابعدالطبیعه و کندوکاو در آن مطلقاً موضوعیت نداشته بلکه واقعیت، قدرت مطلق زیر حجاب دین و اخلاق مداری است.  

    اما نهایتاً در گذر هزارها سال چه بر سر این کُلیّات آمد؟  معقولات و این عقاید آرمانگرایانه در دامان فرهنگ های متفاوت و در طی قرون متمادی مرتباً رنگ و بو عوض کرده و در قالب نحله های مختلف و ادیان متفاوت استحاله یافته و به نسل های بعدی منتقل گردیده است.  بخشی از آن امروز بصورت ایدئولوژی دینی تحریف شده بدست نسل حاضر رسیده است.  تحریف از این بابت که از آن جز پوسته ای از آرمان خواهی، آنهم ناقص و آنهم برای نمایش وجود ندارد.  درون این پوسته چه پنهان است؟ فقط یک چیز و آن قدرت است برای ثروت.  

   پوسته ایدئولوژیک، خود بتنهایی بر مبنای گمانه زنی های صرفاً عقلی است که پیشتر نشان داده شد که درستی نتایج آن مدتهاست زیر سوأل رفته و نقش بر آب شده است.  بعبارت دیگر، در بهترین حالت، حتی اگر سوء استفاده و شیطنتی هم در کار نمیبود، کارکرد آن از حیّز انتفاع ساقط و از  درجه اعتبار خارج است.  ببینید چه تعداد افراد بیگناه در قرون وسطی باستناد این ایدئولوژی که بجرم سِحر و جادوگری در آتش سوزانده نشدند؟  چه تعداد که بجرم عدم اعتقاد به آنچه مرکزیت زمین تلقی میشد تحت پیگرد قرار نگرفتند؟  و چه تعداد عظیم تری، اینجا و آنجا، که بجرم عدم پیروی از آنچه امروز معلوم شده اباطیل بوده نابود نشدند؟  چه جنگ ها و چه جنایات که نشد؟  چه تمدنها که نابود نشد؟  چه خانواده ها که نابود نشد و مردان مقتول و زن و بچه به کنیزی و به بردگی گرفته نشد؟  

    تازه اگر همین میبود، باری، آنرا بحساب سطح پایین اندیشه میشد نوشت.  اما امروز با یک دروغ بزرگ، بزرگتر از آنچه بتصور آید، روبروئیم.  و آن چیزی نیست جز درون مایه ای بشدت مادّی گرا و بشدت تمامیت خواه که با پوسته ای با رنگ و لعابی روحانی و بشدت آرمانگرا و بشدت عاقبت گرا احاطه و پوشیده شده است.  آنچه به رؤیت میرسد و دیده میشود همانا همین پوسته نازک فریبنده است که ویترین نمایشی نظام را تشکیل داده و دیگران آنرا میبینند.  اما آنچه در درون پنهان است، سازوکار پیچیده ای است تا از منابع کشور و کار شهروندان برای قدرت و کسب ثروت هسته مرکزی استفاده کند.  هسته مرکزی شامل مستبد و برخورداران نزدیک او هستند.  آنچه این نظام را سرپا نگاه داشته همانا دروغ است که مادام که کارگر است سیستم برپاست.  شاید نزدیکترین مشابهت آن با بیماری کشنده ایدز باشد که در آن عامل بیماری زا خود را به دروغ در نقش سلول های محافظ جازده و بدون مانع بدن را بتدریج از درون پوسیده و بسمت مرگ پیش میبرد.  

    ایدئولوژی بخودی خود شرّ نیست اما بمحض آنکه به ابزاری برای تحمیل مبدل شود فاجعه آغاز میگردد.  در مرکز بودیسم در تبت، راهب های جوان به نوبت و مرتب در حال چرخاندن فرفره های مقدس هستند چه اگر بازایستند اعتقاد بر اینست که دنیا پایان می یابد.  منتها کسی برای عدم پایبندی به چنین اعتقادی حبس و شکنجه نمیشود چه رسد قتل!  در یکجای دنیا نمایان بودن موی مرد قبیح است اما کسی را نمیکشند ولی در اینسوی دنیا موی زن باید پوشیده باشد با این تفاوت که گردن ننهادن ممکنست به قتل انجامد.  مدتهاست برای مردمان دانا محرز شده که نه با ایستادن فرفره ها جهان نابود میشود و نه با نمایان شدن تار موی زنان و مردان آسمان بر زمین سقوط میکند.  چه تعداد جانهای بیگناه در قرون وسطی که بخاطر تقدس افلاک کشته نشد و امروز محرز شد تقدسی در کار نبوده است.  متشابهاً چه تعداد مردم بیگناه که بخاطر حجاب و تقدس دروغینی که برای خود تراشیده اند قربانی نشد و امروز بروشنی معلوم شده همه فریب بوده است.  زیرا در نظام استبداد دینی، که استبداد و دین ذاتاً دو روی یک سکه اند، موضوع اصلی همانا استمرار حیات هسته مرکزی نظام است که با پوسته ای نازک از تفکر ایدئولوژیک خود را محافظت میکند.  داستان اصلی فقط ثروت است و بس و پوسته نمایشی ویترینی است برای فریب عوام در داخل و تظاهر به مظلوم نمائی در خارج. اما وای به روزی که رخنه در پوسته ایجاد و درونمایه تبهکار بی هیچ حجابی دیده شود!

    در چنین نظاماتی، بخاطر هر موضوع پیش پاافتاده ای ممکنست فردی کشته شود.  اما نظام بجای پاسخگوئی حاضر است صدها تن دیگر را کشته و هزاران را مجروح یا بازداشت کرده تا بگوید در قتل آن یک تن قصدی نداشته است!  اما چون سرتا پا دروغ است، با انواع داستانهای کودکانه همه را به دشمن منتسب و فراموش کرده که با اینهمه خبر و تصاویر مستند نمیتواند مانند یکصد سال پیش هرچه بخوهد تلقین کند.  مستبد همه خرابی ها را به دروغ به "دشمن" نسبت میدهد و اتفاقاً نادانسته اینجا را راست گفته است زیرا 43 سال است که با دروغ و نیرنگ کشور در اشغال دشمنانی از تبار بیگانه است.  بیگانگانی در لباس خودی که از ابتدا دشمن تاریخ و فرهنگ این سرزمین بوده اند و هنوز هستند و ابائی هم از بیان آن ندارند.  شباهتی شگفت انگیز با ایدز!.  این دشمنان هیچگاه نیت خود را پنهان نکرده و تلویحاً یا صراحتاً دشمنی خود با مردم را ابراز کرده و تهدید به تبدیل کشور به سرزمین سوخته کرده اند. چه کسی جز دشمن خواستار سرزمین سوخته است؟  که البته هم اکنون نیز با این حجم عظیم از نابودی منابع کشور، شاید تفاوتی با سرزمین سوخته نباشد. 

    برای افزایش جنون آمیز جمعیت کشور بخیال تولید نسل های همفکر خود، راه های تنظیم خانواده را بر ملت بستند و کشور را وارد بن بستی زیست محیطی کردند.  اما عاقبت چه شد؟  همان نسل ها و همان بچه های دبستانی نیز صدایشان درآمده بنای اعتراض گذاشتند ولی مستبد با زره پوش وارد مدرسه میشود.  هر صدای دادخواهی با حبس و شکنجه و قتل پاسخ داده شد و جسد مقتولین را دزدیده اجازه حق طبیعی سوگواری نداده و در قبال پول یا گرفتن اعترافات اجباری جسد جانباخته را تحویل میدهند.  علیرغم انبوه مستندات تصویری چیزی بگردن نگرفته بلکه برای عوامفریبی بیشتر، خود به اماکن متبرکه حمله و همه را بگردن دشمن میاندازند.  از اهریمن جز دروغ که ذات طبیعی اوست چه انتظار میرود؟  که هرآینه دشمن حقیقی همانا اوست.  براستی، تجاوز به زندانی و یا کشتن او زیر شکنجه در حالی که در بازداشت است چه معنی میدهد؟  رسانه ها در تقبیح چنین نظامی الفاظی بکار میبرند که جز جفا در حق دیگران نیست.  جفا در حق حیوان، جفا در حق وحشیگری، جفا در حق مافیا، جفا در حق فاشیسم، جفا در حق جنایتکاران بنام تاریخ.

    پرسش اصلی اینجاست که چگونه تصور میشود دروغ هنوز کارساز است و به پیشبرد اهداف نظام کمک میرساند؟  چرا برخی مردم دروغ را باور میکنند یا مجبورند باور کنند؟  با اینکه میدانند فریب است ولی چرا آگاهانه دوست دارند فریب را باور کنند؟  دلایل متعددی برای این اجبار یا تمایل ممکنست وجود داشته باشد که در زیر به برخی اشاره میشود.

1- پول.  عده ای به دلیل نداشتن شغل یا مهارت مشخص، خود را در مضیقه مالی دیده مصلحت را در این میبینند که دروغ ها را نادیده گرفته و در ازای دریافت مزد یا پاداش تن بهر کاری بدهند.  بخش بزرگی از نیروی سرکوب مستبد از این زمره است.  آنها هم که بخش بزرگی از ثروت کشور را بناحق در دست دارند نیز بهمین دلیل مالی ترجیح میدهند هوادار دروغ باشند.

2- رانت.  عده ای نیز بخاطر برخورداری از رانت های سیاسی یا اقتصادی و علاقه به استمرار آن، مصلحت را در پذیرش دروغ نظام یافته میدانند.  چه در غیر اینصورت، از داشتن رانت محروم و بسا مجبور به استرداد تصرفات پیشین به مستبد باشند.

3- ایدئولوژی.  برخی هم ممکنست افراد شریفی باشند که دستشان به فساد و تباهی آلوده نشده باشد.  معهذا به دلایل ایدئولوژیک خود را در یک دوراهی گرفتار میبینند.  اگر دروغ را باور کنند آنگاه با اینهمه واقعیات ملموس که در تعارض با دروغ است چه کنند؟ و اگر دروغ های نظام دینی را پذیرا نباشند آنگاه با اینهمه طاعات و عبادات دینی چه کنند؟  آیا میتوانند زحمات یک عمر خود را نادیده گرفته بگذارند بر باد رود؟  پس شاید بهتر باشد اهریمن را در لباس نجات دهنده باور کرده و حقیقت را بخاطر تبعات سنگین روحی روانی آن فدا کنند.  اگر این دسته اخیر خوب آنالیز شود، دیده میشود که مسأله اینان نیز مانند بقیه، چیزی جز منفعت نیست.  منتها منفعت از نوع دیگری.  اینان نمیخواهند زحمات سالهای ماضی را مفت از دست بدهند.  این همه دولا و راست شدن ها و این همه سختی کشیدن ها و تحمل محرومیت ها و برخی چیزها را بر خود حرام کردن، اینها همه چه میشود؟  اگر با دروغِ مقدس همراهی نکنند، لابد خط بطلانی بر تمام حسناتی که برای آخرت اندوخته اند خواهند کشید.  کدام بهتر است؟  تن دادن به حقیقت و اعتراف به عمری که به بطالت در پیروی از مستبد صرف شد یا ادامه تن دادن به دروغ و بستن چشم بر حقایق بامید پاداشی واهی در آینده ای نامعلوم؟  او باحتمال زیاد گزینه اخیر را که محافظه کارانه تر است اختیار خواهد کرد و دستکم با سکوت خود بر رویه جاری مهر تأیید زده نظام دروغ را همراهی میکند.  مگر فراموش کرده که عبادت بجز خدمت خلق نیست...

    جدای از این 3 گروه، اکثریت مردم مستأصل مانده اند چه کنند.  توده مردم، مستغرق در جامعه ای هستند که دروغ در آن قاعده است و درسی که نظام ترویج میدهد جز دروغ و خدعه و ریا نیست.  با اینکه دروغ را باور نمیکنند لیکن چاره ای هم جز تقییه نمیبینند که سکوت کنند.  سکوتی که رضایتی موقتی را در ذهن خودکامه تداعی میکند.  نظام عامدانه چنان همه امکانات را بخود تخصیص داده که عرصه را بر همه تنگ ساخته و همه را برای معاش روزانه بخود وابسته کرده است.  آنگاه که تقییه کنار رود و جان به لب آمدگان دیگر چیزی برای از دست دادن نداشته باشند، سیستم وارد پروسه ای واگرا میشود.  در این حالت نظام، خواهی نخواهی وارد یک بازی دوسر باخت میشود.  اگر جلوی دادخواهی را نگیرد باخته است و اگر بگیرد و شدت عمل را افزایش داده به قتل عام بیشتر دست زند، نفت بیشتری بر آتش خشم توده ریخته و آتش انتقام تیزتر شده بازهم بازنده است.  حتی اگر موقتاً هم موفق شود خاموش کند، آتش زیر خاکستر مجدد سر خواهد کشید زیرا پروسه ناواگشتنی است تا اینکه سرانجام ناپایداری، خود را بسوی سطح جدیدی از صلح و پایداری برساند. 

خلاصه آتکه، کُلیّات و کُلی گوئی ها در نهایت امر برای دنیای امروز ما و اقتضائات امروز ما کاربردی ندارد.  اما آنچه تاریخ بما می آموزد اینست که تفکرات عاقبت گرایانه بارها در تاریخ بعنوان ابزاری در نظامات دینی، که در نفس خود استبدادی است، بکار رفته و جواب نداده است.  اگر هم در ابتدا نیت خیری در کار بوده، بزودی ابزاری برای فریب و نیرنگ شده تا زیر لوای معنویات مردم را استثمار کند.  اکنون بیش از هر زمان دیگری به کُنه سخن پیامبرگونه آن حکیم فرانسوی پی میبریم که گفت "دین یک صنعت تولید ثروت است".  مادام که در دلهای مردم باشد موجب صلح و آرامش است و جایگاه محترمی دارد و اگر به ابزار بدل شود حاصلی جز جهل و جنون و جنگ ندارد. 

 

 

 

  • مرتضی قریب
۰۵
شهریور

رسم زمانه

    منشاء رفتار و کردار ما ناشی از محتویات ذهنی است.  این قاعده هم بر فرد صادق است و هم متشابهاً درباره جمع افراد یعنی جامعه صادق است.  منظور این نیست که عوامل بیرونی مثل اقتصاد، سیاست، بهداشت و غیره مؤثر نیستند بلکه منظور اینست که همه عوامل بیرونی سرانجام در مغز تبدیل به اراده برای صدور یک واکنش خاص میگردد.  با همین 3 جمله ساده میخواهیم این نتیجه کلی را اختیار کنیم که آنچه بر ما، شخص یا جامعه، میگذرد منبعث از محتویات ذهنی بویژه ذهنیات ریشه دار فرهنگی است.  یعنی اعمال ما و مناسبات اجتماعی ما متأثر از اعتقادات ماست.  اثر آنها، برای آنان که با حل معادلات آشنایند، مانند مُد اصلی است که حرف اول را میزند.  باری، اگر محتویات نیک باشد، آنچه میگذرد نیکوست و اگر شرّ باشد، طبعاً آنچه بر ما میگذرد جز شرارت و بدعاقبتی نخواهد بود.  حرف جدیدی هم شاید نباشد کما اینکه عرفای ما، وحتی پیشتر، حکمای یونان، میگفتند: گر بود اندیشه ات گل گلشنی، ور بود خاری تو هیمه گلخنی.

    اکنون با پذیرش این حقیقت که آنچه بر ما میگذرد ناشی از ذهنیات ماست، بپردازیم باینکه مشکل امروز ما بویژه در این چهل و اندی سال اخیر چیست؟  چه شده انگشت نمای خلق دنیا گشته و چنان منزوی شده ایم که جز اشرار کسی حاضر به مراوده با ما نیست؟  کند همجنس با همجنس پرواز.  یکبار برای همیشه لازمست این مشکل، فارغ از هرگونه ملاحظه ای، واکاوی و بررسی شود.  چگونه است که طالبان یک لا قبا از اینهمه حشمت و اقتدار ما ملاحظه نکرده و علیرغم تعهدات قانونی و شرعی خود در قبال حقآبه رودخانه هیرمند حاضرند آب اضافی را به شوره زار هدایت کرده ولی اجازه ندهند درسیر طبیعی خود به هیرمند رفته هموطنان را از تشنگی و بی آبی نجات دهد؟  چه شده طبیعت این کشور چنین دستخوش بحران شده؟  اینهمه گرفتاری برای چه؟ نگاهی گذرا به اتفاقات مشابه، همه و همه نشان از یک حقیقت واحد دارد و آن اینکه یکجای کار خراب است و آن یک جا، جائی جز ذهن معطوف به اراده نیست.  

   حال میخواهیم ببینیم، فلسفه و فیلسوف در این زمینه چه دارد بگوید.  چنانچه نیک بنگریم، سرچشمه مشکل خود را در طلوع فلسفه خواهیم یافت آنجا که دو مکتب مهم موسوم به "اصالت مادّه" و "اصالت ایده" شکل گرفت.  مشهورترین بانیان اولی، دموکریتوس و اپیکور بوده و بانی مکتب دومی افلاطون بوده است.  مکتب اولی بعدها مشهور شد به رئالیسم و گاهی ماتریالیسم (با فلسفه ماتریالیسم مارکس اشتباه نشود!) و دومی به ایده آلیسم.  اولی حول و حوش اصالت مادّه است و اینکه عالم وجود چیزی جز مادّه نیست و گفتگو از وجود، بدون مادّه بی معناست.  در مقابل، افلاطون به وجود چیزهائی غیر مادّی بنام "ایده" ها (= صور = مُثُل) معتقد بود و اینکه آنها موجودات حقیقی و ابدی در عالم معنا (عالم مثالی) بوده و دنیای مادّی جز رونوشتی کم دوام از آنها نیست.  عمده مباحثات فلسفه و مجادلات بین فلاسفه ادامه همین دو خط فکری از ابتدا تاکنون بوده است.  اکنون ببینیم کدام راست میگوید و مشکل ما چه ربطی به دعوای آنها دارد؟

    در مطالب پیشین ( 1400/2/9 و 1399/12/25 ) نشان دادیم که چگونه مشاهده آسمان شب توسط نیاکان ما در آن شبهای دراز بهت و تکریمی را ایجاد کرده او را بفکر وامیداشت.  فرزانگان در طی قرون و اعصار باین نتیجه رسیدند که ذوات آسمانی نامیرا و ابدی هستند و آنچه میرا و ناپایدار است همانا موجودات زمینی هستند.  نتیجه گیری عجیبی نیست چه همین امروز از یک روستائی ساده دل در منطقه ای دور افتاده سوأل کنید احتمالاً همین پاسخ را میشنوید.  از اینجا بود که "آسمانی" در مقابل "زمینی" قرار گرفت.  طبعاً آنچه آسمانی و ابدی هست قدسی نیز هست و لابد از جنسی متفاوت با موجود مادّی زمینی باید باشد.  ترس از عوامل سرسخت طبیعی، بویژه ترس از مرگ و عواقب ناشناخته پس از آن موجب تقویت این فکر گردید تا دستها را رو به آسمان بالا برده و با اهدای قربانی و نذورات، سلامتی دنیوی و رستگاری اُخروی خود را مطالبه نماید.  طبعاً نیایشگاه های خود را بر بلندی ها میساخت تا هرچه بیشتر به آسمان قدسی نزدیک باشد.  گیاهان خوشبو یا بخشی از گوشت قربانی را بر آتش میریخت تا دود آن به بالا رفته بلکه به برآورنده نیاز برسد.  تا اینجا همه چیز عادی و طبیعی است و ایرادی بر این ذهنیت نتوان گرفت.

   در این مرحله دو واقعیت مهم وجود دارد که پیش از هر چیز باید پذیرفته شود زیرا بدون آنها هیچ نتیجه ای حاصل نمیشود.  و آن عبارت از قبول علم زمانه و دوم پذیرش تکامل علم و افزایش معرفت بشری است.  واقعیت اینست که رفتارهای شخصی و اجتماعی انسان تابع علم، یا رسم زمانه است و مهمتر اینکه با پیشرفت علم و افزایش آگاهی، رفتارها نیز دگرگون شده و میشود.  یعنی مثلاً وقتی میکروب کشف شد و بعنوان عامل بیماری زا معرفی گردید، بهداشت عمومی نیز متحول شد.  یا ستارگانی که نامیرا و قدسی پنداشته میشدند امروز میرا و خاکی هستند.  یا وقتی وسایل جدید نقلیه اختراع شد، درشکه و اسب و استر بکناری رفت.  اینها واقعیات غیر قابل انکار است که همگان اذعان دارند مگر گروهی خاص که عناد ورزیده در حرف قبول ندارند.

   ضمناً موضوع دیگری که ایده آلیسم را برحق نشان میداد همانا چیز عجیبی بود که در مغز انسان میگذشت.  که البته امروز میدانیم مختص انسان نیست و جانوران را نیز شامل میشود.  این چیز عجیب، هوش و آگاهی بود که مثل سایر چیزها ملموس نبود و عجیبتر که بعد مرگ ناپدید میشد.  بهرحال این چیز نامتعارف از نوع همان مادّه ای که جسم را تشکیل میداد نمیتوانست باشد و روح یا نفس نامیده شد.  این موضوع مدتهای مدید مورد بحث و مناقشه بین فلاسفه و ارباب ادیان قرار گرفت.  این چیز عجیب چون مادّه نمیتوانست باشد پس لاجرم در طبقه بندی قدسیات (غیر مادی) قرار گرفته به عالم معنا که در آسمانهاست منسوب شد.  این تعریف، موجبات خرسندی انسان را هم فراهم آورد که تکلیف سرنوشت بعد مرگ خود را مشخص دید.  تأکید میشود که این موضوعی بسیار قدیمی و به قرنها پیش از فلاسفه یونان بازمیگردد.  کتاب مردگان مصر باستان حکایت گر سفر پس از مرگ با شرح جزئیات است که بسیار دلکش و شاعرانه است.

   موضوع عقل، نفس، و روح قرنها فلسفه را درگیر خود کرده و حکمای عالیقدری چون کانت عمری را صرف شناخت حقیقت آن کردند.  چیزی که امروزه شاهدیم این است که فلاسفه کلاسیک هنوز بر سر عقاید ارسطو و افلاطون و بعدی ها مثل دکارت و کانت و هگل و امثالهم بحث کرده هیچ به آنچه نتایج علم است توجه ندارند.  توگوئی عده ای بیکار در آزمایشگاه ها نشسته کار خود میکنند و ما نیز اینسو نشسته پنبه خود میریسیم!  مگر مقصد اصلی فلسفه نیل به حقیقت نیست؟  نه تنها فلسفه بلکه مقصود  همه مکاتب و نحله ها بایست وصول به حقیقت باشد. در ساحت حرف البته همه همین را ادعا میکنند ولی در حوزه عمل است که باید دید چگونه رفتار میکنند. باری، در قرن بیستم، بویژه از نیمه دوم آن بدینسو، اکتشافات مهمی درباره عملکرد مغز و موضوع شناخت صورت گرفته که به هیچ وجه نمیتوان بدان بی اعتناء بود.  خلاصه آن، همانگونه که قبلاً عرض شد ( 1400/11/29 )، اینست که عقل = ذهن = نفس = روح همگی یک چیزند و هیچ ربطی به دنیای ماوراء نداشته بلکه وابسته به مادّه و دنیای جسمانی اند.  جزئیات را باید در ژورنالهای تخصصی پی گرفت اما به بیان ساده، عوارض خارجی از طریق هر یک از حواس پنجگانه به پالس های الکتریکی تبدیل و پس از درک در مغز ادراک میشود.  یا به زبان کانت در قالب هائی که مغز آشناست ریخته میشود.  عملکرد مغز نیز با همه پیچیدگی هایش مشابه رایانه های امروزیست که هم حافظه دارد و هم قابلیت تجزیه و تحلیل.  در زمان فیلسوفان یاد شده این درجه از معرفت موجود نبود که اگر بود، دکارت عزیز ما اینگونه دچار ابهام نمیشد.  تأکید میکنیم که آنچه حکمای ماضی گفته اند همه در سایه معرفت زمان خود بوده و همه قابل احترام و از نظر تاریخی ارزشمند اند.  که اگر امروز بدنیا برمیگشتند، قطعاً عقاید دیگری میداشتند.  پس نظرات ما نه اینست که از آنها بیشتر میفهمیم بلکه اینست که بر سطح بالاتری از علم زمانه دسترسی داریم.  لذا این ما هستیم که باید از کیش شخصیت دست برداشته و در سایه دانش زمان تحقیق و اظهارنظر کنیم. زهی سعادت آیندگان که درک دقیق تری نسبت به ما راجع به موضوعات خواهند داشت.

   در بررسی روش علمی دیدیم که ( 1398/2/27 ) باعتبار اینکه ابزار شناخت عالم چیست دو مکتب "اصالت تجربه" و "اصالت عقل" در مقابل یکدیگر ایستاده اند.  دیدیم که بدون مشاهده و تجربه امکان شناخت وجود ندارد و روش "علم" تلفیق هردو مکتب است.  لازم به توضیح است که "عقلی" که در اصالت عقل آمده منظور ذهن است و نه آن عقل سلیم رایج در علم.  از سوی دیگر در پاسخ باینکه حقیقت عالم چیست دو مکتب فکری "اصالت واقع" یا رئالیسم و "اصالت تصور" یا ایده آلیسم نیز در دوسوی طیف قرار دارند.  همانگونه که در پاراگراف سوم گفتیم، سوأل اساسی فلاسفه حول این محور بوده که حقیقت جهان ما آیا مادّه بتنهائی است یا اینکه ایده ها (در بستر تعریفی که افلاطون کرد) اصل بوده مقدم بر اشیاء هستند.  ایده آلیست ها معتقدند که ذهن و روح آدمی چیزیست وراء مادّه و بعلاوه آنچه حقیقت اصیل است ذوات غیرمادّی اند که مادّه سایه آنست. کانت و برخی معتقدند که عقل نظری ما فقط به عوارض دسترسی داشته از فهم موجودات فی نفسه (خواه معقول خواه مادّی) عاجزاست ولی وجود مادّه لزوماً رد نمیشود.  ادیان، بویژه ادیان توحیدی، واضحاً متأثر از مکتب ایده آلیسم هستند.  تندترین وجه این فلسفه میگوید که اصلاً مادّه ای در کار نیست و هرچه هست تصورات است.  در اثبات آن میگویند که هرآنچه ما بظاهر از عوارض جهان خارج دریافت کرده و معرفت محسوب میکنیم همگی از طریق حواس بوده و در نهایت امر بصورت تصوراتی در مغز خانه میکنند.  ما هیچ راهی مطلقاً برای درک ذوات حقیقی بیرون ذهن یعنی موجوداتی که هستند یا احتمالاً هستند نداریم.  هرچه هست حواس است و نهایتاً تصورات داخل ذهن.  ظاهراً استدلالیست قوی و متین.

    در برابر این مناقشه چه باید گفت؟  عاقلانه ترین و بهترین کار، رجوع به علم و یا رسم زمانه است.  طبعاً نسبت به آنچه معرفت کلی بشر از ابتدا تاکنون است نمیتوان بی اعتناء بود.  امروز نسبت به دوران فلاسفه بزرگ دو کشف بسیار مهم داریم که حل معما را آسان میکند.  یکی، دانش امروز ما درباره شگفتیهای مغز انسان و فیزیولوژی درک توسط حواس است.  دیدیم که آنچه مسئول تصورات ماست پالس های الکتریکی بین نورون ها و نیز حالات خاص تحریک در دستجات نورونها بعنوان تصورات خاص است.  بخش های خاصی از مغز مسئول ادراکات ویژه ای از حواس است.  با اینکه هنوز بسیاری از جزئیات منتظر تحقیقات بیشتر محققین است با این حال، چیزی که ماوراء هر شک و شبهه ای روشن است طبیعت الکتریکی مغز و فرایندهای داخل آنست.  یکی دو قرن است که امواج الکترومغناطیسی بعنوان جزئی از تظاهرات مادّه شناخته شده و هر واحد حجم از فضای بظاهر تهی بخاطر وجود این امواج دارای انرژی و لذا جرم است!  بنابراین آنچه تاکنون در حوزه ماوراءالطبیعه بوده و ربطی ظاهراً به مادّه نداشت امروز میدانیم که مادّی است.  لذا آنچه سابقاً بعنوان عقل، ذهن، نفس، روح میدانستیم اکنون مربوط به حوزه مادّه است ولاغیر.  طبعاً هنوز کسانی مخالف این تعبیرند زیرا خود را به تعلیمات کهن وفادار میدانند.  اما مگر در پاراگراف پنجم بخود قول ندادیم که تسلیم علم زمانه باشیم؟  شاید بگوئید از کجا معلوم که فردا تغییر نکرد.  اینهم از آن دست سفسطه هائیست که مکرر در قبل توضیح داده ایم ( 1398/7/12 ).  

   اکتشاف دوم درباره ماهیت مادّه است.  همان مادّه ای که قدما آنرا پست میشمردند زیرا در قیاس با ستارگان آسمان، ناپایدار و در معرض کون و فساد میدیدند.  تنوع جانوران و جمادات انسان را همواره گیج و مبهوت ساخته بود تا بتدریج در این چند قرن اخیر معلوم شد که همه آنها از ترکیبات معدنی و آلی ساخته شده اند و همه ترکیبات نیز بنوبه خود از 92 عنصر طبیعی بوجود آمده و پایه همه 92 عنصر اتم هیدروژن است.  توحید و وحدت بهتر از این میخواستید؟  خاستگاه آن کجاست؟  اعماق کائنات، همآنسو که انسان بسمت آسمان قدسی و معنوی دست دراز کرده و همواره طلب خیر کرده و میکند.  نهایتاً معلوم شد آسمان قدسی محل تولد جدّ اکبرِ مادّه یعنی هیدروژن است.  بیش از 80 در صد مادّه ستارگان و مواد بین ستاره ای، هیدروژن و مابقی عمدتاً هلیوم است ( 1399/2/18 ).  تا آنجا که قوی ترین چشم های مسلح کار میکند، جز مادّه چیزی مشاهده نشده.  واقعیت اینست که هرآنچه هست مادّه و تظاهرات وابسته به مادّه است.  خوب یا بد چیز دیگری جز مادّه نیست. و عجیب تر اینکه زمین ما نیز بخشی از همین مادّه آسمانی است.  تنها گناه مادّه، فراوانی و در دسترس بودن آن است، چه در نظر توده وفور مترادف حقیر بودن است.  برخلاف آنچه نیاکان ما بخاطر سطح پائین معرفت زمانه میپنداشتند، شریف ترین، و نه پست ترین، موجود جهان ما همانا مادّه است.  این نه آن "مادّه پرستی" من درآوردی است که ارباب موهومات برای استمرار رونق بازار خود، دانشمندان، یا بقول خودشان دهری مذهبان، را بدان متهم میکردند.  پرستشی دربین نیست که نقیض آنرا پیش کشیده خداپرستی ریاکارانه خودشان را به رخ بکشند.  نگاه کنید به فلاسفه پیشا سقراطی که عموماً رئالیست بودند و از همین رو به اکتشافات مهمی دست یافتند ( 1396/11/12 ).  نیاکان خوشفکر ما نیز چندان بیراه نبودند که از میان کائنات خورشید را بدرستی یگانه پشتیبان حیات بر زمین دانستند.  منشاء پرستش (بمعنای پرستاری و نگاهبانی) آتش و نور از همین روست که اگر همان 1 بخش از میلیارد قسمت نور خورشید نبود نه حیاتی بر زمین بود و نه انسانی و نه فلاسفه ای که امروز مجادله کنند.  غایت ایثار، خورشید است که از جان خود میکاهد و بصورت پرتو جان بخش بیدریغ و بی توقع راهی فضا میکند؛ در حالی که فقط 4 بخش از میلیارد قسمت انرژی او سهم منظومه سیارات میشود.

   حکومت های ایدئولوژیک، بویژه نوع دینی آن، برای استمرار حکومت خود و حقانیت خود نیازمند ابداع شماری اصول بنیادی و توسل بدانها برای مشروعیت بخشی به نظام خود هستند.  نیک که بنگرید فصل مشترک همه بر دو اصل اساسی استوار است:  مذمت مادّه و ابراز کراهت از آن، و دوم اعتقاد به ماوراء مادّه و تسری آن به روح و ذوات غیر مادّی و دنیای دیگر.  مبنای اعتقاد به پدیده های غیر مادّی از خود انسان آغاز شد چه او ذهن و تصورات خود را امری غیر مادّی دیده و ضمناً مشتاق جاوادانگی خود نیز بود.  امروز که بدور از هرگونه پیشداوری و با اتکا به معرفت زمانه و با ابزار استدلال و استمداد از بنیانهای فلسفی به قضایای حاضر مینگریم دعاوی مزبور را در بن بست میبینیم.  خوب یا بد، واقعیت اینست که همه چیز از مادّه است.  اگر علاقمند به وجود روح هستیم آنرا هم مادّی بیانگاریم  سایر موجودات مورد ادعا هم اگر باشند لاجرم مادّی هستند.  تنها موجود اصیل جهان همانا مادّه است که جسم و جان ما و سایر موجودات از آن است.  اگر مایلید، میتوانید آنرا شریف و قدسی قلمداد کنید.  باینجا که میرسیم، بلافاصله آنها که بازار خود را در خطر میبینند "اخلاقیات" را پیش کشیده بدان متوسل میشوند ( 1398/6/7 ).  حال آنکه امروز کسی نیست که نداند اخلاقیات را چه طایفه ای نابود کرده است؛ همانها که ترک دنیا بمردم آموزند.  دشمن معنویات همانها هستند که بظاهر نگران آنند.  بیشترین قتل هائی که ارتکاب شده توسط چه کسانی بوده؟  اصحاب فلسفه و هنر یا مدعیان دنیای آخرت و ریاکاران دین فروش؟  بنظر میرسد حق با او بود که میگفت بزرگترین صنعت، صنعت سودآور دین است که نقد را ستانده و پاداش را به روزگاری مجهول واگذار میکند.    اگر مشکل با ایدئولوژی میبود با بحث و استدلال بجائی میرسید حال آنکه داستان ما از این مراحل گذشته و وارد صنعتی شده که برای وجاهت آن از پوشش معنویات و برای حفاظت آن از قوه قهریه استفاده میشود.  

    طبق شواهد مذکور در بالا، دیدیم که اگر صرفاً بحث های آکادمیک در میان باشد، نظامات فکری مبتنی بر مذمت مادّه و اعتقاد به ماوراء مادّه خود بخود منتفی میگردند.  هرچه رشته اند پنبه میشود.  یعنی هرآنچه برمبنای این دو رکن تولید کرده اند فرومیریزد.  این بیانات، کسانی را بکار میآید که صادقانه در جستجوی حقایق به براهین گوش میسپارند و متمایل به بحث و کنکاش بوده و از نظرات متفاوت هراس نداشته باشند.  لذا در ساحت اندیشه، سیستم هائی که بر پایه های فوق بنا شده باشد، هرقدر هم قدیم باشد، امروز، وفق رسم زمانه، مشروعیت خود را از دست میدهند.  اما از سوی دیگر، در دنیای واقعی ثروت و قدرت است که حرف نهائی را میزند.  شاید بر حکومت های دنیوی عیبی نباشد، اما بر حکومت های دینی که ادعای معنویت دارند مصیبت دوضربه است.  اول، عدم مشروعیت فلسفی که بشرح فوق رفت و دوم، ثروت اندوزی در پوشش مقدسات. آنچه را با دست رد میکنند با پا پیش میکشند چه اینکه خود اذعان دارند ثروت اندوزی مترادف مادّی گرائی است و طُرفه اینکه آنچه را در ظاهر نهی میکنند با دل و جان مطالبه میکنند. از بزرگانشان جویا شوید، خصوصی بزبان عامیانه خواهند گفت: همش جمع و تفریقه، باقیش دیگر حرفه!  در واقع، کل فرهنگ نمایشی چنین نظاماتی نقش بر آب است بویژه اخلاق و معنویات در آن کوچکترین جایگاهی ندارد.  به آنچه تبلیغ میکنند و مردم را توصیه میکنند خود ابداً باور ندارند، چه آنجا که کار شهادت است و ورود به بهشت، خود تمایلی نشان نداده به خردسالان وامیگذارند.  زیرا اگر اندکی باور داشتند، بدلیل طمع زیاد و علاقه شدید به تنعمات و خوشی های بهشت محال بود آنرا به غیر واگذارند. 

    با اینکه دادن مُلین به آدم عادی نفع میرساند اما دادن قرص مُلین به کسی که اسهال دارد ممکنست کشنده باشد!  پس اگر از منظر دیگری هم نگاه کنیم، در جامعه ای که خرافات بیداد میکند، نشر و ترویج ایده آلیسم میتواند زیان بار باشد.  در این شرایط فقط مکتب رئالیسم است که ناجی جامعه میتواند باشد.  یا اصلاً فارغ از همه ایسم ها و بازگشت به خرد و تأمل در ذهنیات گذشته فارغ از گفتار این و آن.  ناگفته نماند که منظور، دشمنی با معنویات نیست چه اگر بدیده حق بین نگریسته شود، صاحبان اخلاق را عموماً انسانهای فرهیخته و اهل خرد تشکیل میدهند.  خردی که شرق و غرب ندارد.  

خلاصه اینکه، ادیان در زمان تأسیس خود، در بهترین حالت، بدون اینکه نامی در بین باشد متأثر از ایده آلیسم و آموزه های آن بودند.  اینکه بعداً دچار چه تحولاتی شدند جای بحث نیست.  اکنون به پاسخ پرسشی که در انتهای پاراگراف سوم مطرح شد میپردازیم.  مطابق علم زمانه و آنچه سطح امروزی معرفت است، جهان ما یکسره از مادّه و عوارض آن تشکیل شده است.  در عین حال در بروی هر ادعائی باز است منتها بصرف ادعا چیزی محقق نمیشود.  اصولاً در دنیای مادّی بحث از غیر مادّه بی معناست.  در روش علمی، آنچه قابل مشاهده (در معنای عام) و سنجش است ملاک قرار گرفته و با کمک عقل و منطق قواعد و قوانین ناظر بر آنها ساخته شده و دانش خود را محقق ساخته و از همین روست که به فلسفه تحققی موسوم است ( 1397/1/9 ).  اما دلایل ایده آلیسم بدین جهت رد میشود که اولاً حواس پنجگانه ما یکدیگر را تأیید میکنند.  یعنی اگر دست بر سطح زبری کشیده زبری آنرا درک کنیم، متشابهاً پستی و بلندی های ریز سطح را هم میبینیم حتی اگر لازم باشد با میکروسکوپ ببینیم.  چه اگر قرار بود درک ما از اعیان خارج، صرفاً نتیجه عوامل داخل ذهن باشد این هماهنگی بین حواس برقرار نبوده به بخت و اقبال واگذار میشد.  یا روز بعد که همان سطح را لمس میکردیم شاید پاسخ دیگری میگرفتیم.  بعلاوه، هر یک از افراد بشر نیز یکدیگر را تأیید میکنند که اگر شانس و تصادف میبود هرکس برداشت ذهنی خاص خود را از طبیعت میداشت زیرا قرار نیست عملکرد ذهن همه با یکدیگر سینکرونیزه شده باشد!  سفید پوستان که اول بار سرخپوستان را ملاقات کردند درک یکسانی از جرم و اینرسی در هردو نژاد دیده شد.  چرا؟ چون مُلهم از یک واقعیت یگانه بود.  از همین روست که پی بوجود نادر افراد کوررنگ میبریم.  از همین روست که در صنایع مهم از افزونگی (Redundancy) و تنوع (Diversity) در امور حسگرها سود میبریم.  امروز ادوات ما برای کمک به حواس بقدری حساس و بقدری دقیق شده اند که حتی امواج بینهایت ضعیف گرانشی نیز در شبکه ای از حسگرها در مدار زمین درک و ضبط شده است.  اگر اینها واقعیت نیست پس چیست؟! عالیجناب اسقف برکلی پاسخ میدهد ذات باری بر کرسی نشسته و اینها را بصورت هماهنگ در ذهن ما میاندازد!  مگر اینکه برای دلخوشی و راحت خیال، فرض را بر تصورات گذاشته و شاید از بابت مسئولیتی که باید عهده دار شد وجدان خود را یکسره راضی سازیم.  برای آنها که خیمه بصحرای فراغت زده اند همه چیز قابل رد کردن است و لذا آسودگی خیال.

   ما در زمانه بسیار بدی هستیم و همه نسبت به عواقب آن مسئولیم.  رسوبات ذهنی زندگی را عملاً ناممکن ساخته است.  مادام که این شبهات در عرصه عمومی مطرح و داوری نشود، توقع هرگونه اصلاح اساسی و بازگشت آرامش بیجا خواهد بود.  مشکل امروز ما مشکل خاور نزدیک نیز هست و شایسته است نمایندگان مربوطه در محلی امن نشسته و برای درمان بیماری ذهنی منطقه خود راه حلی مشترک جستجو کنند.

 

  • مرتضی قریب
۱۷
تیر

آزمایش ذهنی

     آزمایش ذهنی فقط مختص فیزیک نیست بلکه در حوزه های اجتماعی امروز ما نیز قابل کاربرد و کاربستن است.  آنها که با نسبیت آشنائی دارند احتمالاً با این تیتر آشنایند و میدانند که چگونه انیشتن در ساده سازی مباحث مشکل نسبیت فراوان آنرا بکار بست.  البته او بیشتر برای درک خودش و باصطلاح شیرفهم شدن خودش باین نوع آزمایش مبادرت میکرد.  همانطور که از نامش برمیآید، این آزمایش فقط در ذهن و در تخیل آدمی صورت میگیرد و برای ساده سازی در ارکان سوژه مورد مطالعه است.  از همینجا دوستان و فضلائی که پیرو مکتب اصالت عقل یا ایده آلیسم هستند فوراً نتیجه گیری نفرمایند که این نشان میدهد صرفاً باتکای تعقل و لمیدن در یک میل راحتی میتوان به حقایق عالم پی برد.  ابداً چنین نیست و مطلقاً چنین امکانی وجود ندارد.  چرا؟  زیرا حتی در آزمایش ذهنی، مفروضات ما بر پایه حقایق از پیش معلوم شده است که اساس آنها همه بر پایه تجربه است.  این تذکر مهم است چه بسیاری از محصلان ما باشتباه تصور میکنند فیزیک تئوری فقط کاغذ و قلم است و کاری بکار تجربه ندارد.  اگر آزمایشات بی نتیجه مایکلسون و مورلی نبود آزمایشات ذهنی انیشتن و نه هیچ کس دیگر جواب نمیداد!

    اما پیش از پرداختن به موضوع اصلی خودمان، بد نیست به یک مثال معروف از آزمایش ذهنی در حوزه نسبیت اشاره کنیم.  آسانسوری را در نظر آورید که کابل آن پاره شده و شما درون آن بحالت بی وزنی میرسید.  نور چراغ قوه شما بخط مستقیم به دیواره روبرو میتابد اما از دید ناظر بیرونی خطی اُریب و طولانی تر را طی میکند.  او همین مثال را به مسافری درون قطار تسری داده که بعنوان زمان سنج استوانه ای با جدار داخلی آئینه در دست دارد که هر تیک آن فاصله زمانی بین رفت و برگشت یک فوتون نور است که طبعاً عمود بر جداره رفت و آمد کرده گذشت زمان را به مسافر مینماید.  اما از دید ناظر ساکن در ایستگاه، خط سیر فوتون در اثر سرعت قطار، مسیری مستقیم اما اُریب و طولانی میپیماید و با توجه به سرعت ثابت نور ( منتج از آزمایش مایکلسون- مورلی)، زمان سپری شده برای ناظر بیرونی طولانی تر است و اگر قطار سرعت نور داشته باشد مدت سپری شده سر به بینهایت میزند.  این همان داستان جوان ماندن مسافر و پیر شدن برادر دوقلو در ایستگاه است.  

    اما هدف ما فعلاً فیزیک نیست بلکه هدف، معرفی این شیوه و نشان دادن این ایده به قشر تحصیلکرده و روشنفکر خودمان است که از آزمایش فکری در مسائل مبتلابه اجتماعی نیز میشود استفاده کرد تا هم خودشان به درک خوبی از نتایج حاصله برسند و هم بتوانند دیگران را شیرفهم کنند.  کسی که خود مطالب را عمیق درنیافته باشد قادر به انتقال درست مفاهیم نخواهد بود و بسا نتیجه عکس حاصل شود.  ما برای ستردن جهالتی که بویژه در این چهل و اندی سال اخیر گرفتارش شده ایم باید از همه ابزارهای موجود استفاده کنیم.  شروع آن جز با شک کردن و زیر سوأل بردن نیست.  سوأل درباره همه چیز و همه کس بدون استثناء.  روشنگری باعث میشود ابتدا خود بفهمیم در کجای کار هستیم و سپس بتوانیم به دیگران کمک کنیم.  در این میان، دیو جهل و تاریک اندیشی بیکار ننشسته و سعی خود را در استمرار حجاب و مقابله با فرشته روشنائی خواهد کرد و عجبا که همانست که قدما آنرا در اساطیر کهن پیش بینی کرده بودند.  شگفتا که امروز همه آن عوامل در صحنه کارزار حضور دارند. 

    در این آزمایش، معمول بر اینست که سوژه مورد مطالعه خود را در حالات حدی و غیر معمول تحت یک آزمایش ذهنی قرار دهیم.  با اینکه اولویت همواره با آزمایش واقعی است منتها در برخی موارد، مانند مثال هائی که در پی خواهد آمد، فقط آزمایش ذهنی مقدور است.  مشکلاتی که امروزه کشور با آن دست بگریبان است کم نظیر اگر نگوئیم بی نظیر است که شامل آب، خاک، هوا، فقر و فلاکت و جمعیت و بسیاری دیگر میشود که نیازی به توصیف ندارد و معرف حضور همه هست.  آنها که باید پاسخگو باشند علت را، یا دستکم علت مهم را، کشورهای خارجی میدانند.  طوریکه سایر ملل کره زمین، با یکی دو استثناء، دشمن قلمداد میشوند.  حال برای یک لحظه فرض کنید همه کشورها از روی نقشه جغرافیا نابود شوند بطوریکه فقط کشور ما بماند و آب سراسر کره زمین را فرا گرفته باشد.  تبعات این آزمایش ذهنی را بررسی کنیم آیا مشکلات کم و وضع ما بهتر میشود؟   ظاهراً باید نفسی راحت کشید، اما در واقع این کابوس سیاستمداران ما خواهد بود که دیگر دشمن خارجی وجود ندارد تا کاستی ها را به او نسبت داد.  گریبان دشمن داخلی را هم بعنوان جاسوس بیگانه نمیتوان گرفت زیرا بیگانه ای وجود ندارد که باو چیزی منسوب ساخت.  این یکی نیز کارکرد خود را طبعاً از دست میدهد.  

    معضل دیگر، موضوع صادرات و واردات است که اقتصاد هر کشوری با آن میگردد.  بسیاری از محصولات مصرفی تولید داخل نیازمند مواد اولیه ایست که از خارج وارد میشود.  حتی دارو که در لیست اقلام تحریمی نیست، تولید داخلی آن با مشکل تأمین برخی مواد اولیه روبرو میشود که حتی اکنون نیز وجود دارد.  علیرغم همه پوئن های منفی با یک خوشبختی بزرگ روبرو میشویم و آن اینکه مقصدی برای ارسال پنهانی پول های اختلاس شده یا بذل و بخشش به عوامل خارجی وجود ندارد زیرا کشورهای مقصد ناپدید شده اند.  چاره ای نیست جز اینکه ثروت در داخل بماند.  دستکم جای امیدواری است که ثروت نامشروع آنان در داخل سرمایه گذاری شود.  شادی دوامی ندارد زیرا بزودی با معضل دیگری مواجه میشویم و آن منبع اصلی تولید ثروت است که از طریق صادرات نفت و مشتقات آن بخارج بوده و اکنون منتفی است.  یعنی از این پس ثروت مزبور تولید نمیشود که بخواهد در داخل بماند.  تولید نفت باید در حد مصرف داخل محدود شود.  اقتصاد شبیه اقتصادِ درهای بسته خواهد شد.

    اما اقتصاد درهای بسته مگر چه عیبی دارد؟  اساساً مشکل خاصی ندارد اما آن رفاهی که وابسته به تجارت آزاد بوده دیگر وجود نخواهد داشت.  خوشبختانه تجربه آن وجود دارد چه زمانی چین دوران مائو همین کار را کرد ولی با یک فقر و قحطی عجیبی روبرو شد.  پس از مائو سایر رؤسای حزب کمونیست چین با اصلاحاتی همین رویه را دنبال کردند منتها بدون هیچ نتیجه ملموس.  اقتصاد و شکوفائی امروز چین از زمانی آغاز شد که سیاست تجارت درهای باز را دنبال کرده و چین جایگاه کنونی خود را مرهون همین تغییر رویه میداند.  از عجایب روزگار اینکه بیشترین کمکی که در نوسازی اقتصاد تکنولوژی محور خود دریافت کرد از ناحیه رقیب مسلکی خود آمریکا بوده است.  

    بهرحال این ایزوله شدن هم مزایائی دارد و هم زیان هائی.  یکی از مزایای آن از بین رفتن برخی هزینه های هنگفت است.  فقدان کشورهای خارجی از سوئی باعث عدم نیاز به هزینه های نظامی شده و از سوی دیگر باعث حذف برنامه پرخرجی، که از اول هم حرام بوده، میشود.  ناگهان بار بزرگی از دوش مردم و دولت برداشته میشود.  خود بخود برنامه نیروگاه های هسته ای که محملی برای پروژه بزرگتر بود نیز کمرنگ میشود.  ضمن اینکه معادن داخلی برای تأمین سوخت مورد نیاز آنها اساساً تکافو نمیکند و تنها واحد در حال کار مجبور به توقف میشود.  دنبال کردن ساخت این نوع نیروگاه ها البته برای تأمین انرژی و خودکفائی مفید است ولی صرفنظر از تأمین سوخت، موکول است باینکه کل تجهیزات سنگین آن در داخل قابل تهیه باشد.  ساخت این تجهیزات هم هنگامی میسر است که صنایع سنگین مخصوص اینکار را در خدمت داشته باشیم و وقتی بصرفه است که هم برنامه وسیعی برای راه اندازی نیروگاه های هسته ای در کشور وجود داشته باشد و هم برنامه ای برای صادرات آن باشد که آن نیز مستلزم ارتباط با خارج است.   مزیت دیگری که در زمینه انرژی کسب خواهد شد اینست که به ناچار به انرژی رایگان و تجدید پذیر آفتاب که تاکنون مهجور مانده روی خواهیم آورد.

    یکی دیگر از مزایائی که از تنها ماندن شامل حال ما میشود، رها شدن از خطر استثمار از سوی دو کشور نسبتاً پهناور است که با قراردادهای پنهانی طویل المدت یا دادن وام های معروف و کذا و کذا چنان دستانشان بر گلوی ملت است که در صورت تحقق خواسته هایشان نه از وجه مادّی کشور و نه از وجه معنوی کشور چیزی برجای نمی ماند.  البته برخی از مسئولین، مزیتی بالقوه را در تأمین ثروت پیدا کرده اند که با گروگانگیری اتباع خارجی، که گویا بشکل تجارتی مشروع درآمده، نفری حدود 1 میلیلرد دلار کسب درآمد شود.  منتها با فرض حذف کامل کشورهای خارجی این نیز محقق نخواهد شد مگر اینکه با گروگانگیری اتباع داخلی تا حدی جبران شود.

    در این آزمایش ذهنی که کشور ایران تنها قطعه خشکی در سراسر سیاره باقیمانده و باقی را آب فرا گرفته، زیانی که مترتب خواهد شد بدین شرح است.  اگر بنا صرفاً به بقا باشد البته زندگی کماکان جریان خواهد داشت منتها مرتباً سطح زندگی کاهش خواهد یافت.  ضمناً سرریزی برای جمعیت فزاینده و مکانی برای مهاجرت و فرار مغزها وجود نخواهد داشت.  امکانات طبیعی برای خوراک محدودتر از سابق شده و دیگر جائی برای سفارش برای خرید گندم و نهاده های دامی و امثال آن وجود نخواهد داشت.  ساخت و سازهای صنعتی نیز رو به افول خواهد گذاشت، نه فقط بخاطر نبود ارتباطات، بلکه کشور همه مواد شیمیائی لازم برای استمرار کار آنها را در اختیار نخواهد داشت.  لذا اوضاع معیشت مردم از همین سطح اسفبار کنونی هم که اکثراً ناراضیند بمراتب سقوط بیشتری خواهد یافت.  شاید هم بخشی به عادت مربوط شود.  یعنی برای کسی که هفته ای یکبار چیزی برای خوردن پیدا میکرد اکنون روزی یک گرده نان خشک باو بدهند شاید خشنود گردد.  اما کسانی که  سطح متوسطی از زندگی داشته اند بتدریج حاشیه نشین و بعداً آواره بیابان شده و معلوم است که چه احساسی خواهند داشت.  

    اکنون از آزمایش ذهنی خارج شده و به اوضاع واقعی باز میگردیم.  اگر از یکی دو کشور استثنائی صرفنظر کنیم، وضعیت حاضر از نظر عدم رابطه با جهان خارج تفاوت زیادی با حالت حدی آزمایش ذهنی ندارد.  توگوئی دنیای بیرون برای ما وجود خارجی ندارد.  منتها چنانست که زیان های یاد شده در فوق کم و بیش همچنان وجود داشته اما از مزایای مربوطه خبری نیست.  نام آنرا چه باید گذاشت؟  البته در این بررسی مقدار زیادی ساده سازی شده و فقط تلاش شده تا پس زمینه اصلی این داستان تا حدی روشن شود.  پیش تر گفته بودیم که در مواجهه با مسائل پیچیده علمی و در تلاش برای حل و بحث، ابتدا از ساده ترین الگو شروع کرده سپس کم کم پیچیدگی ها اضافه شود.  یک نتیجه اخلاقی که بر این بحث وارد است اینست که این سناریو حتی مزایائی بارز داشته باشد، برای حصول مزیتی چند و اینکه کشور و گردانندگان آن احساس راحتی کنند، انصاف نیست آرزو کنیم این تخیل صورت واقع گرفته و دنیا را آب ببرد تا ما احساس راحت کنیم.  راه های دیگر و متنوع تری برای رسیدن به رفاه و آسایش وجود دارد.  

   خلاصه اینکه، آزمایش ذهنی که در فیزیک بکار میرود متشابهاً قابلیت کاربست در معضلات اجتماعی را نیز داراست.  یک نمونه آنرا در مورد احساس دشمنی با دنیا دیدیم و نتایج آنرا بطور خیلی ساده شده بررسی کردیم.  این روش در سایر موارد و سوژه های اجتماعی نیز ممکنست کاربرد داشته باشد.  مثلاً چه پیش خواهد آمد اگر ناگهان همه ملل به مسلک ما گرویدند و دولتها رفتار نظام ما را در پیش گرفتند؟  دنیا گلستان میشود؟  زندگی چگونه میشود؟  خواننده نکته بین شاید ایراد بگیرد که امثال موارد طرح شده چنان روشن و مفهوم اند که به آزمایش ذهنی نیازی نباشد.  شاید هم همینطور باشد ولی بهر حال عده ای هم هستند که به روش های مستدل توجه بیشتری کرده دوست دارند شیرفهم شوند و شیرفهم کنند.

  • مرتضی قریب