فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ماده» ثبت شده است

۱۸
خرداد

وجود و هستی

    علیرغم همه کاستی ها، اینجا و آنجا تک و توک افرادی کنجکاو هستند که هنوز به زیر خط فقر سقوط نکرده که ذهنیت آنان تمام وقت معطوف نان شب باشد.  اینان گهگاه که از اخبار یأس آور روزانه غافل میشوند سوألاتی فلسفی از نوع ناب آنرا مطرح میکنند.  این پرسش ها که در مرکز فلسفه اولی است هر فیلسوفی پاسخی مختص خودش برای آنها دارد.  سخت ترین این پرسش ها در حوزه "وجود" است، و شاید سخت تر از همه، این پرسش است که " پیش از این جهان چه چیزی وجود داشته است؟!".  آنچه در پی میآید صرفاً تمرینی برای بکار انداختن اندیشه است و ادعائی بر یافتن پاسخ قطعی ندارد. 

    پیش از هر چیز باید بر این نکته تأکید شود که فلسفه میدان اندیشه ورزی است و بر خلاف علم که با پدیده های عینی سر و کار دارد، اینجا عرصه دیدگاه های مختلف است که همه میتواند درست و متشابهاً همه میتواند غلط باشد.  فرد میتواند سالها مکاتب و دیدگاه های مختلف را زیر و رو کند و در انتهای کار چیزی در دستش نباشد. از اینرو بجای اینکه مرتب از این یا آن فیلسوف نقل قول آورده آنرا ملاک قرار دهیم، آنچه را خود می اندیشیم مطرح و البته ذهن را برای دریافت و نقد آرای دیگران هم باز میگذاریم.  استادان فلسفه بجای اینکه سخنی از خود داشته باشند اغلب به آرای گذشتگان یا معاصرین می آویزند که ضعف رایجی است.  بی تردید بیان آرای دیگران به لحاظ تاریخی و آموزشی جایگاه خود را داراست.  ولی با توجه به روح زمانه، فرد اندیشه ورز میبایست به ترقیات در حوزه علم و فن توجه کرده آنرا در آرای خود تأثیر دهد. 

    باری، چیزی که پاسخ به پرسش مطرح شده در پاراگراف اول را دچار مشکل میکند، استنباط ما از واژه "وجود" است!  فرض کنید برای بهره برداری از آب، کسی را آورده ایم چاهی در اینجا حفر کند.  او بعد کمی تحقیق میگوید آب در این ناحیه "وجود ندارد".  منظورش از وجود ندارد چیست؟  منظورش اینست که اولاً موجودی بنام "آب" مورد شناخت همگان است و ثانیاً در جاهای دیگر "حضور" دارد، منتها در اینجا "حضور ندارد".  بنابراین عمده استفاده ما در محاورات از واژه "وجود" در همین معناست، یعنی آنچه که عقل متعارف به بودن آن اذعان دارد شامل حال وجود میشود.  بنابراین اگر گفته شود که "دیو شاخدار" وجود دارد، حقیقت آن موکول به آن است که قبلاً دیگرانی آنرا دیده باشند، اگر هم سابقاً میزیسته، آثاری از وجود آن مانده باشد که نزد اهل خرد قابل تأیید باشد.  میگویند پس چطور است که این موجود در کتابهای داستان "وجود" دارد؟  طبعاً این وجود یک وجود لفظی است که به اعتبار آن هر چیزی، حتی غیر ممکن، میتواند "وجود" داشته باشد.  مثل اینکه بگوئیم بزرگترین عدد زوج وجود دارد!  استفاده از واژه "وجود" در این موارد هیچ ربطی به آن معنا که در مثال آب گفته شد و سایر واقعیات ندارد.  شاید ادبا و نویسندگان در آینده واژه بهتری برای اینگونه معانی وضع نمایند. 

    گاهی هم درباره موجوداتی صحبت میشود که مادّی نبوده ولی اگر میگوئیم "وجود" دارند، بودن آنها بالذات نبوده بلکه بتبع بودن وجود دیگری است.  مثلاً وجود فکر (روح) بتبع جاندار است و وجود آن اصالتی را که درباره اشیاء بیان کردیم ندارد.  مثلاً نیکی یا بدی "وجود" مستقلی که مادّیت داشته باشد ندارد بلکه به اعتبار وجود دیگری معنا پیدا میکند.  یا مثلاً وجود "سایه".  البته نظر ایدئالیست ها برخلاف این بوده و میگویند افکار و حالات انسانی اصل است و جهان مادّی فرع!

    بالاخره، پاسخ سوأل اصلی چه شد؟  پیش از این جهان، چه چیزی "وجود" داشته است؟  چگونه ممکن است که از "هیچ" چیزی به وجود آمده باشد؟  در اینجا واژه "وجود" همان معنا را به ذهن متبادر میکند که در بالا در معنای وجود آب در مثالی که زده شد ایجاد میکند.  در حالیکه در این سوأل خاص واژه وجود نمیتواند آن کارکرد را داشته باشد.  شاید واژه دیگری باید استفاده شود مثلاً واژه "هستی".  با استعمال واژه اخیر دیگر پرسش از اینکه هستی از چه چیز بوجود آمده است بلاموضوع میشود زیرا هستی همواره "هست" بوده و اینکه چه چیزی پیش از "هست" بوده بی معنا میشود.  هستی همواره بوده گو اینکه کون و فساد در آن راه داشته و در معرض تغییر و تبدیل قرار داشته است.  جمله اخیر با آنچه فلاسفه و قدما بدان معتقد بودند بسیار فاصله دارد چه اینکه آسمان و موجودات سماوی را لایتغیر و غیر مادّی میپنداشتند.

خلاصه آنکه، گاهی اشتراک الفاظ در معانی دشواری هائی در جهت فهم پدیده ها ایجاد میکند.  پرداختن صِرف به الفاظ، در مسائل فلسفی و موضوعاتی از قبیل "وجود" دشواری هائی ایجاد کرده که با تغییر واژگان ممکنست حل شود.  اصطلاح "نیستی" که تاکنون در محاورات روزمره بکار میبردیم در واقع تبدیل نوعی از "هستی" به هستی دیگر است.  هستی همواره هست بوده و اصطلاحات "وجود" و "عدم وجود" که ناشی از طرز زندگی روزانه ماست را نباید در آن دخالت داد.

 

  • مرتضی قریب
۱۶
اسفند

نام مهم است یا محتوا؟

    درسی که طی این چهل و چند سال گذشته گرفته ایم این بوده که در داوری درباره چیزها نباید صرفاً متکی به نام و نشان یا برچسب روی آنها بود بلکه محتوا مهمترین معیار برای قضاوت درباره آنهاست.  منتها آموختن این درس بیشتر بصورت حسّی و تجربی بوده است و کمتر در خصوص ریشه های منطقی و نیز مصادیق آن گفتگو شده است.  بعبارت دیگر، منظور اینست که درس آموزی ما نباید جنبه "واکنشی" داشته باشد و مخالفت ما با موضوعات نباید فقط جنبه احساسی داشته بلکه باید منطق و استدلال را نیز در قضاوت ها دخالت دهیم.  اکنون به پاره ای از مصادیق میپردازیم.

1- پیشتر درباره اهمیت کردار نسبت به پندار گفته بودیم که کردار خوب خود بخود نشأت گرفته از پندار یا نیت خوب است.  اینکه کسی سالها گوشه ریاضت اختیار کرده و نیات خوبی درباره زمین و زمان داشته باشد کافی نیست، چه اینکه افکار خوب یحتمل شاید برای رستگاری خودش کفایت کند.  مهم، داشتن عملکرد خوب و نیک است که اگر چنین باشد کسی از صاحبش نمیپرسد نیات او نیک است یا بد و یا چه چیز در ذهن او گذشته یا میگذرد؟ زیرا عمل نیک خود بخود معلول نیت یا پندار نیک است.  اشکال کار وقتی عیان میشود که تحت شرایطی پر از دروغ و ریا، بیان نیات نیک فی نفسه اعتباری نداشته بلکه اساساً  ممکنست پوششی برای افعال تبهکارانه باشد.

2- برای اینکه یک داوری بیطرفانه و بی غرضانه درباره شخصیتی داشته باشیم، نخست باید نام وی را ناشنیده انگاریم.  زیرا به محض اینکه نام افراد معروف بمیان آید، مردم جبهه میگیرند و حاضر نیستند چیزی خلاف آنچه دوست دارند بشنوند.  پس نام نباید ملاک باشد بلکه محتوای شخصیت باید ملاک قرار گیرد.  در گام بعدی وی را باید از همه مناصب، رسمی و غیررسمی، منفک ساخته و از هیئتی که حاکی از شغلی محترم است او را خلاص کرد.  حتی لباس زندانی را بر تن او متصور شد.  این ترفندها ذهن را از پیش داوری دور ساخته و فقط بر ضمیرسوژه متمرکز میشود.  حتی محاسن انبوه و سایر وجنات صوری وی که ممکنست تأثیر گذار باشد باید ندیده گرفته شود.  حال اگر وی شخصیت محترم و مستقلی داشته باشد بدون نام و در هر لباسی همچنان تأثیر گذار خواهد بود و سخن وی تنها به صِرف ارزش محتوائی خودش در شنونده مؤثر خواهد بود و نه بخاطر پیرایه های دیگر.  فرد بی اصالت در این شرایط حقیقت خویش را برملا میسازد زیرا مردم غالباً بخاطر اسم و رسم و پیرایه هاست که فریب میخورند.  در صورت رعایت چنین ترفندی، چه بسیار عقاید ما نسبت به اشخاص، دیگرگون گردد.  عکس آن نیز صادق است چه اینکه سعی دادگاه در مجبور ساختن متهم بیگناه بر پوشیدن لباس زندان در همین رابطه معنا پیدا میکند که لباس زندان پیشاپیش ظن مجرمیت را در ذهن حضّار تقویت نماید. 

3- وضع ظاهر و بویژه لباس در شکل دادن ذهنیت مؤثر است.  از گذشته رسم بوده که قُضات با لباس مخصوص در صحن دادگاه ظاهر شوند.  مادام که قاضی منصف و مستقل بوده باشد این موضوع اشکالی نداشته و حتی جنبه مثبت دارد.  اشکال آنجاست که لباس دستاویزی برای فریب افکار باشد و بخواهد ناعادلانه بودن رأی را کمرنگ نماید.  در قدیم برای استادان دانشگاه نیز لباس خاص وجود داشت که امروزه متروک است زیرا در دوران مدرن اجباری برای قبول حقایق علمی وجود ندارد.  یعنی آنچه اصل است محتوای فکر است و نه شکل و قیافه و نه نام و نشان.  آنچه بویژه نزد عوام بسیار تأثیر گذار است همانا قیافه و صورت ظاهر است.  از گذشته ها در سرزمین ما رسم بر آن بوده که احترام برای لباس است و نه برای آن ذهنیتی که در پس لباس است.

4- داعش و طالبان فقط یک اسم نیست، حال آنکه ذهنیت در پس این نام مهم است.  مرتب از این دو فرقه در داخل کشور انتقاد میشود که یعنی نظام ما با افکار آنان مخالف است.  این در حالیست که دولت طالبانی افغانستان همواره در حال زدودن زنان از امور اجتماعی و بویژه مخالفت با آموزش دختران بوده و آنرا چون غیر شرعی میداند ممنوع اعلام کرده است. در همین حال تضییقات مشابه برای زنان و دختران در کشور ما رو بافزایش است.  دختران را با گاز سمی در مدارس مسموم میکنند تا از تحصیل باز مانند.  چرا؟ کسی نمیداند زیرا حرف راستی برای گفتن نیست.  کاش مانند طالبان باندازه جوئی صادق میبودند و قصد خود را آشکارا میگفتند و نه اینکه بگویند پوست نارنگی عامل مسمومیت است.  البته راه های دیگری نیز وجود دارد مثل واردات برنج آلوده به سم آرسنیک یا تحت تابش امواج قوی مایکروویو قرار دادن مردم شهرها به نام پارازیت اما با محتوای گرفتن انتقام از آنها!  امروز که حقایق فاش شده، مانند سایر جنایاتی که مرتکب شده اند، بگردن عوامل بیگانه میاندازند.  شاید حقیقتی باریک در این سخن آخر نهفته باشد چون کیست که نداند جماعت حاکم جز زبان فارسی هیچ سنخیتی با ملت نداشته و نه تنها بیگانه بلکه دشمنانی در لباس خودی هستند.  آنها ادامه دهندگان تفکر داعش و طالبان و بمراتب جنایتکارتر از آنانند.  نام مهم نیست، محتوا یکیست. 

5-  مرگ سومین و آخرین توله یوز آسیائی، در رسانه های مجازی بازتاب زیادی یافته، آینده کشور را از دست رفته قلمداد کردند.  مردم احساساتی بزودی خاطره این مرگ را هم فراموش کرده بکار سابق خویش باز میگردند، آنچه عوض نمیشود یا بسختی تغییر میکند، ذهنیت های غلط و استمرار آن و آماده نبودن بدیلی برای جایگزینی آنهاست.  حیوان برمبنای افکاری که سنت بر اذهان تحمیل کرده همواره جایگاهی پست داشته که پائین ترینش به سگ، این بهترین دوست انسان، تخصیص یافته.  زمانی که این ذهنیت تغییر کند قطعاً انسان نیز مقام واقعی خود را باز خواهد یافت که چون صد آید نود هم پیش ماست.  اما مادام که آموزش و پرورش و رسانه ها در دستان همان جماعت کهنه پرست باشد تغییری بوجود نخواهد آمد زیرا روال امور برمبنای اسامی است و نه معانی.

6- امروزه رویه بر اینست که انتساب نام دانشمند مخصوص کسانی باشد که نام خود را با یک تیتر "دکتر" مزین کرده باشند.  حال آن را به چه قیمتی خریده یا سرقت کرده اند معلوم نیست.  کسی که خود را استاد اقتصاد نامیده ولی حماقت وی شهره عام وخاص است خود نشانه گرامیداشت نام در این کشور است در صورتی که آنچه مهم است محتواست و نه نام و نشان که در نظام های مافیائی بسادگی با پول، مثل همه چیز، خریده میشود.  سابق بر این، تیتر مطرح نبود اما قیافه و هیئت ظاهر بسیار مطرح بوده و مؤثر واقع میشد.  ضمن اینکه سخنوری و ادبیات کمک بزرگی برای القای دانشمندی بوده است.  بویژه که حفظیات ملاک اصلی برای تثبیت این مقام بوده است.  با اینکه قدرت حافظه نعمت بزرگی محسوب میشود اما در دنیای مدرن قدرت استدلال است که حرف اول را میزند.  در هر حال در دنیای مدرن نام و تیتر، دیگر مانند گذشته ها ملاک نیست بلکه مهم اینست که چه تبحری دارید و چه مشکلی از مشکلات را میتوانید رفع کنید.

7- خِلط بین "تیتر" و "محتوا" در بسیاری از دیگر موضوعات مهم، از جمله در "ادیان"، رایج است.   به محض آنکه نامی از قدسیات و مباحث الهی در پیش باشد، فوراً بطور غریزی ذهن متمایل به قبول بی بروبرگرد آنچه در پس این نام است میشود.  چرا؟  چون نسل پشت نسل چنان القا کرده اند و از لحاظ روانی چنان ذهن ها را عادت داده اند که در این وادی پرسشگری بی معنا باشد و عملاً پاداش نیک پرسشگری جز شلاق و چوب و چماق نیست.  بنابراین "نام" در حوزه دین، حرف آخر را میزند و توجه به "محتوا" مشغله ایست بالقوه مرگ آور.  زیرا آنچه طی قرنهای متمادی زیر نام دین شکل گرفته است تدریجاً چنان تجارتی پُرسود گردیده که پرسش در محتوا خشم ارباب دین را در پی داشته و بسا به محو پرسشگر بیانجامد.  بجای دادن پاسخی منطقی، به حذف فیزیکی مبادرت میکنند.  لوتر و آئین پروتستانیزم، خود مثال بارزی از این مقوله است که چگونه پرسش هائی منطقی خشم دکان داران دین را بجوش آورده و هرآینه اگر شجاعت و ایمان لوتر و انساندوستی و مساعدت شاهزادگان آلمانی نبود خودش و اصلاحات دینی عرضه شده او لابلای حوادث تاریخ بکلی فراموش میشد.  اعتراض لوتر در رابطه با هدف و محتوای دین بود و مثلاً میگفت چرا قرائت کتاب مقدس باید بزبان لاتین باشد که مردم نفهمند و نه بزبان آلمانی که مردم بفهمند؟  اینجاست که زیر نام دین و فقط باستناد "نام" میتوان هر خس و خاشاکی را بر مردم ناتوان تحمیل کرد.  حتی زیر نام دین میتوان اقدام به جنایت علیه بشریت کرده و با سلاح شیمیائی به مدارس دخترانه حمله کرده تا بنام دین آنان را از تحصیل باز داشت، همانگونه که طالبان و بوکوحرام کرده و میکنند.  این با وجودیست که در متون مقدسه همان دین، تحصیل علم بر هر زن ومرد مؤمنی فریضه است!   این نشان میدهد که اگر مصلحت ارباب دین اقتضا کند چگونه آنچه هم رسماً اصول دین بشمار است بدلخواه میتواند مُلغا یا معلق شود.  وقتی "نام" قاعده شود، "محتوا" فرع یا بکلی هیچ میشود و لذا هر ناممکنی ممکن میگردد.  که بازار "دین" فروشان همواره در حال تاراج دین و ایمان مردم بوده و هست.  و در توصیف آن چه بجا گفته است حکیم توس: زیان کسان از پی سود خویش، بجویند و دین اندر آرند پیش. 

8- سوء درک بین اسامی علمی و معانی آنها یکی از مشکلات طبقه درس خوانده است.  بارها گفته شد که دنیای ما و هر آنچه مربوط بدان است دنیای مادّه است و غیرمادّه وجود خارجی ندارد مگر در تصورات.  میگویند پس "ضدمادّه" چیست؟  میگوئیم آنهم اصطلاحی است برای نوع دیگری از مادّه که بار الکتریکی اجزای آن مخالف مادّه است.  مثلاً ضد الکترون، یا پوزیترون، الکترون با بار مثبت است و متشابهاً ضد پروتون و مانند آن.  منتها دنیای ما دنیای مادّه است و تولید ضد آن در شتابگرها عملی است.  برخورد و مواجهه این دو ضد به نور و امواج الکترومغناطیسی تبدیل میشود که آن خود نیز نوعی لطیف از مادّه است.  امروزه فضا آکنده از این امواج است که از در و دیوار عبور میکند تا ما را با یکدیگر و نیز با دنیای پیرامون مرتبط کند.  در گذشته های دور که سطح علم بدین درجه نبود و ضمناً جامعه پر بود از متافیزیک و خرافات، پرتو نور "غیرمادّه" تلقی میشد.  چرا؟  به دلیل علاقه بشر!  زیرا همانطور که پیشتر گفته شد، تلقی پیشینیان از زمین و زمینیان عناصر مادّی بود که میرائی و تغییر و تبدّل از مختصات آن بود که در آثار ارسطو و دیگران پیش از او و بعد از او میبینیم.  اما ستارگان ثابت به شهادت نسل ها پشت نسل همچنان چشمک زده و در جای ثابت خود نامیرا و برقرارند.  همچنان است ماه و خورشید که تا آنجا که بشر یاد دارد جاودانی و برقرارند.  پس باید از جنس دیگری جز آنچه روی زمین میبینیم باشند.  از چه جنس؟  لابد باید غیرمادّه باشند زیرا مادّه دچار کون و فساد است و آنها نه.  لذا ذوات آسمانی و آسمان محل آنها، غیرمادّی و الهی گرفته شدند و طبعاً ذات ربوبیت هم که طبق تعریف نامیرا و جاودانیست باید غیرمادّی و در آسمان یعنی محل زندگی سایر موجودات غیرمادّی جای داشته باشد.  پس بدین لحاظ، نور هم که منشاء آن همواره از آسمان بوده باید منطقاً غیرمادّی و بلکه الهی تلقی شود کما اینکه در کتب مقدسه ذات باری از جنس نورِ آسمانها بیان شده تأکیدی بر غیرمادّی بودن خداست.  تقدس آتش هم بخاطر تولید نور است که بسمت بالا جایگاه طبیعی خود میرود.  گذاشتن هاله نور در اطراف سر مقدسین ناشی از همین طرز تفکر است.  اما امروز ماوراء هر شک و شبهه ای میدانیم که نور نیز مادّه است، انرژی دارد و اثر مادّی آنرا در رادیومتر دیده ایم.  ماه و خورشید و ستارگان نیز از مادّه هستند و تولد و مرگ شامل حال آنها نیز هست.  طُرفه آنکه آنچه نامیراست وجود مادّه است!  غیرمادّه و افکار حول و حوش آن مربوطست به متافیزیک که در مطالب پیشین ذیل عنوان "مابعدالطبیعه" در چندین فصل مشروحاً بدان پرداخته شد. 

9- حروف و اصوات غیرمفهوم گاهی برای انصراف خواننده یا شنونده از فهم محتواست. هدف اصلی در گمراه کردن مخاطب است که متاسفانه اغلب قرین موفقیت است.  علاقه به شگفتی و اِعجاب از خصایص همه انسانهاست.  حقه بازان و شیادان از این علاقه نیک آگاهند و بعنوان نقطه ضعف مخاطب بکار میگیرند.  رمالان و فالگیرن حروف و خطوطی عجیب و غریب خاص خود دارند تا مشتری را مطمئن سازند که آنچه گفته اند از عالم غیب الهام شده.  دعاها و ادعیه عمداً به زبانی خوانده میشود که مخاطب کاری به محتوا نداشته باشد و فقط گوش نواز باشد.  آنچه که مهم است نتیجه نهائی است که ذاکر در انتها آرزو یا خواسته خود را ابراز میدارد.  در کلیسای کاتولیک قرائت کتاب مقدس کماکان بزبان لاتین است و همانقدر برای مؤمنین مفهوم است که متون مقدسه به لسان عربی برای مردم کشور ما.  سایر دعاها و ادعیه نیز از همین قسم است.  چرا مطالبی که قرار است راهنما باشد بزبان مردم محلی نباشد؟  شاید اصوات غیر مرسوم تأثیر گذاری بیشتری داشته باشد.  مثلاً اگر صیغه عقد ازدواج بزبان فارسی سره باشد شاید آن قداست آسمانی را در زوجین القا نکند؟  یا شاید هم اگر فارسی باشد دیگر به واسطه نیازی نباشد و جماعتی منتفع نشوند؟  اما سودی که برای زوجین دارد، اینست که با فهم محتوا ممکن است به مسئولیت خود بهتر واقف شوند.  بهرحال خوب یا بد، این شیوه ایهام گوئی و استفاده از ادبیات مبهم و غیر مرسوم اساس کار صاحبان بازار خرافات و شبه علم را تشکیل میدهد. 

10- واژه های بی محتوا یا بازی با الفاظ از دیگر پدیده های رایج در جامعه است که در چهل و چند سال اخیر شدت گرفته است.  در شرایط بحرانی استفاده از این واژه ها که معلوم نیست مصادیق آن چیست توسط حاکمیت صورت میگیرد.  مدتی است واژه "دشمن" زیاد شنیده میشود که برای پوشش دادن به ناکارآمدی هاست.  از این واژه هرکس میتواند تلقی خودش را داشته باشد ولی منظور حاکمیت آن افراد حقیقی و حقوقی هستند که مانند او فکر نمیکنند.  از همین قبیل است واژه "معاند" برای کسی که عناد میورزد که همان دشمن را به ذهن متبادر میسازد.  در دوره قاجار و تا مدتی پس از آن واژه "بابی" برای هرکس که اندیشه ای نو در سر داشت توسط قشریون بکار میرفت.  آنها که برخلاف میل و اندیشه ارباب دین به تأسیس مدارس نوین همت گماشتند به این تیتر مزین شدند.  این میل و اندیشه تا به امروز نیز ادامه دارد که حملات شیمیائی به مدارس دخترانه در چند ماه اخیر از آن جمله است.  در این ارتباط، برخی از رجال حکومتی اظهار کردند "گاز مزبور کشنده نیست!".  در شرایطی که هیچکس نمیداند نوع مواد شیمیائی مزبور چیست چنین اظهاراتی که با اطمینان بیان میشود همان باصطلاح دم خروس است که دست اندرکاران خود میدانند که چیست و چه میگویند.  البته آخر این داستانها، مانند قتل های سریالی و امثالهم، به انکار پس از ارتکاب جرم منتهی شده و با بیان واژه "معاندین" و دستگیری چند خبرنگار و روزنامه نگار و صدور احکام شدید و غلیظ  پرونده مختومه میشود.  اما در گذشته های دورتر واژه های طبایعی، طبیعی، دهری، فلسفی، و مانند آن رواج داشت.  این واژگان برای افرادی بکار میرفت که جرئت کرده در کار "علما" دخالت کرده و روشی مستقل در فهم علوم و فلسفه اختیار میکردند.  که اگر تغییر رویه نداده خاموش نمیشدند با یک فتوای مهدورالدم برای همیشه ساکت میشدند.  آنچه بیش از همه شگفت انگیز است درجه انجماد تفکر این جماعت است که حاضر نیستند دستکم داستانهای خود را به روز کرده بتوانند نسل جدید را بخود جلب کنند.  هنوز روایت از آن شیری میکنند که از پرچم خارج شده معاند فضول را بلعیده بجای خود در پرچم برمیگردد!  یا در بیابان برهوت و بی آب از لابلای انگشتان آن شخص مقدس چندین رودخانه جاری شده همه را سیراب میکند.  کمترین زحمتی برای روزآمدی داستانهای تکراری و مسخره به خود نمیدهند.  شعور نسل امروز که بمراتب بیش از قدیمی هاست و بسادگی تن به مزخرفات نمیدهند، دستکم گرفته شده است.

خلاصه اینکه آفتی که، علاوه بر سایر آفات، در این دوران دامنگیر ماست آشوب در وادی واژگان و بی محتوائی نام ها ونشان هاست.  که جفا بر همه چیز حتی بر الفاظ هم رفته است بطوریکه از محتوا خالی شده اند.  علت آن چیست؟  سررشته به یک جا ختم میشود و آن هدایت کشتی در جهت نادرست توسط کشتیبان بسوی گرداب هلاک است.  وقتی حاکمیت حرکت در سوی خلاف را پیشرفت قلمداد میکند، خود بخود آنچه قاعده تلقی میشود سویه خلاف است و به همه چیز از جمله به نام ها و معانی نیز تسری پیدا میکند.  پس عجیب نیست که وقتی عمل حاکمیت با آنچه مینماید و ادعا دارد در تضاد باشد، نام ها و معانی نیز دچار تزلزل شوند.  بانگ معنویت که گوش فلک را کر ساخته در تباین با آزمندی و دنیا پرستی است.  در چنین محیطی آنچه با دروغ سنخیت دارد پیشرفت کرده والّا از حرکت باز میماند.  اینگونه است که سخن، وعظ، و خطابه از هرگونه محتوا خالی شده درعوض، تبلیغات و پروپاگان جان میگیرد.  هنر، موسیقی، ورزش، و سایر ذوقیات خوار میگردد و بارِ راست به منزل نمیرسد.  استعدادها تکثیر نمیشوند و در نیمه راه ناشکفته پرپر میشوند.  آن اندک استعدادها هم که به ثمر نشسته اند در ابتدای راه با آتش خشم کهنه پرستان سوخته اند.  با همه اینها عجیب است که علیرغم محیط ناسالم و همه بدآموزی ها، توده مردم همچنان اصالت خویش را محفوظ نگاه داشته و به آینده امیدوارند.  اینگونه باد.

  • مرتضی قریب
۲۶
شهریور

معنویت گرائی یا مادّه گرائی

    بجای چسبیدن به الفاظ و پرداختن به بازی های لفظی که هیچگاه به جائی نمیرسد آیا بهتر نیست به نتایج واقعی هریک از این دو نحوه تفکر متفاوت نگاه کنیم؟   قبلاً در بحث نظری، به نقد هر دو مکتب ایده آلیسم و ماتریالیسم پرداختیم (رسم زمانه 1401/6/5).  دیدیم که براهینی که ایده آلیسم برآن بنا شده بود از دید دانش امروز بسی سست میباشد.  لذا از دیدگاه نظری تفکرات دیگری که بر اساس آموزه های ماورائی دنباله ایده آلیسم و نتایج حاصل از آن باشند دچار همین اشکال میباشند.  این نه به معنای ردّ معنویتی که مترادف اخلاقیات است باشد که اتفاقاً اخلاق درست در همان جائی رشد میکند که انتظارش نمیرود.  بر گفتارهای اخیر خرده گرفتند که به مشکلات مبتلابه امروز ما نمیپردازد و بیش از اندازه به مبادی فلسفی میپردازد.

    گویا نوعی بیماری مزمن در روشنفکران ما وجود دارد که شفا نمی پذیرد و مدام وابسته به گزاره های قالبی این و آن هستند و خود راه حل ندارند.  ذهن ما نوعاً وابسته است و گاهی این وابستگی را تعصب تلقی کرده بدان افتخار میکنیم. که اگر در کشور ما مکاتب روشنفکری بطور طبیعی رشد کرده بود بدین فلاکتی که امروز دچاریم گرفتار نمیشدیم.  شاید مهمترین کاستی رژیم گذشته همانا پیشگیری از روند طبیعی رشد مکاتب فکری و سیاسی بوده است احتمالاً از ترس اینکه ارتجاع سرخ حاکم شود ولی در  نهایت چه شد؟ هم گرفتار سرخ و هم نوع سیاه آن شدیم!   بنظر نمیرسد که جامعه به رستگاری رسد مگر جامعه روشنفکری از خواب غفلت بیدار شده بجای درجا زدن در مجادله های بیحاصل بر سر دولت های 70 یا 80 سال پیش که تقصیر قوام بود یا مصدق یا وثوق که برای نسل حاضر ذره ای مفهوم نیست به مسائل بسیار مهم روز بپردازند.  اینکه قرار و مدارهای 20 و 25 ساله پنهان با استعمارگران جدید شرق چیست؟  چرا تعهداتی برای نسل های آتی درباره خزر و خلیج فارس و بسیار چیزهای دیگر ایجاد شده که نه تنها مردم بی اطلاعند بلکه نمایندگان دستچین شده مجلس نیز بی خبرند؟  فردا روزی که کشور آزاد شود با این تعهدات چه باید کرد؟ لذا مطالبی که عرضه میشود صرفاً جهت توجه قشر روشنفکر و پرداختن به مسائل روز است بجای بحث های کهنه که جای آن نیست. مردم مستأصل ما نیازمند راهنمائی و رهبری روشنفکران هستند، روشنفکرانی که خود در مرتبه نخست روشن شده باشند.

    پس از بحث نظری، اکنون بپردازیم باینکه عملکرد هر یک از این دو مکتب فکری در زندگی واقعی چگونه است.  تکلیف کشورهائی که ادعای معنویت نداشته و بمردم چنان تلقین شده که مادّی گرا هستند روشن است و مردم ما که سفر کرده اند از نزدیک دیده اند که برعکس تلقینات چقدر اخلاق مدارند.  حال چه خوب باشند چه بد، مربوط به خودشان است بهتر است ببینیم دستگاهی که کوس معنویت آن گوش فلک را کر کرده در چه حال و روز است.  خوشبختانه یا بدبختانه مردم فرصت کافی داشته اند تا در این چهل و اندی سال آنرا از نزدیک تجریه کنند.

    پیش از ورود به مشاهدات تجربی، لازمست در همین ابتدا به یک واقعیت محرز اشاره کنیم.  کسی که داناست، هرگز برای خود تبلیغ دانائی نمیکند.  همچنین است کسی که متخلق به اخلاق نیکوست چنین نمیکند که اگر بکند ریاکار و از جرگه اخلاق مداری خارج است.  متشابهاً همین روابط برای نهادهای ایدئولوژیک است.  نهادی که واقعاً اهل معنویت و اخلاق است متواضع است و مطلقاً ادعائی ندارد.  اما نظامی که خود را معنویت گرا نشان داده و تبلیغ او دنیا را بستوه آورده مطلقاً دروغ است و هر شخص بیطرفی بسرعت آنرا درمی یابد.

    از هر منظر نگاه کرده شود، این بساط "معنویت گرا" جهنمی بوجود آورده برای همه و حتی برای آنها که دین مدار سنتی و صلح طلب بوده اند.  نگاه کنید به دستآورد اخیر این نظام که طبعاً قرار نیست آخرین باشد.  دختر ایرانی بیگناهی را گشت اراذل و اوباش دستگیر و بزور روانه بازداشتگاه کرده، در آنجا کشته و برای خوشنامی، جسد مرگ مغزی شده را تحویل بیمارستان میدهند.  بجای عذرخواهی، نزدیکان تحت فشار قرار میگیرند تا شاید پذیرفته در نمایشات تلویزیونی شرکت کرده و بگویند اصلاً گناه از ما بوده و از قاتلین عذر خواهی میکنیم!  سوگواران را نیز تا آنجا که بتوانند به گلوله میبندند تا زیادی آه و فغان نکنند مبادا دل مسئولین آزرده شود.  گویا قاتل نیز سرهنگ پاسداری بوده که بزودی طبق روال معمول پاداش گرفته ترفیع مقام می یابد.  همان روالی که قاتل آن بانوی عکاس با زدن دوربین او به سرش علاوه بر سایر پاداش ها، یک قلم، محتوی صندوق های بازنشستگی حقوق بگیران را بالا کشیده و با درآمدن گند آن چند روزی به زندان مصلحتی رفته و مانند دیگر برادران، از در عقب به مرخصی دائمی رفته یا مأمور خرید زندان شده به سواحل آفتابی اروپا تشریف برده اند.  اما در این میان پولهای مردم چه شد؟  چرا پولهای مردم را از او پس نگرفتند؟  زیرا مشکل بسادگی حل شد و هزاران میلیارد پولهای دزدیده شده مردم مثل سایر اختلاس ها توسط دولت تأمین شد.  از کجا؟  خوب معلوم است از جیب همان مردم دزد زده!  یعنی دزدی دوبله.  کدام دولت در دنیا پروای چنین کاری دارد؟  خوب معلومست دولتی که خود شریک دزد باشد.  هماهنگی برای چنین مواقعی است و کار اصلی دولت نیز هماهنگی بین "امور" مختلف است مبادا خطوط قرمز تخطی شود.  باری، باید اذعان کرد که آنان که پایشان به هریک از بازداشتگاه های نظام ایدئولوژیک باز شود، اگر زنده خارج شوند دیگر تا آخر عمر آدم معمولی نخواهند بود.  روان پریشی دامن شخص و خانواده اش را برای همیشه خواهد گرفت.  تاوان آنرا چه کسی باید پرداخت کند؟  دوستی هست که حدود 30 سال پیش چنین بلائی برسرش آمد.  مدت کوتاهی در سلول انفرادی سر کرد و چون سید بود با او بدرفتاری خاصی نشد.  معهذا بعد از تبرئه و خروج از حبس، دیگر آدم نرمالی نشد و با وجودی که هر شب یک خروار قرص خواب میخورد خواب به چشمانش نمی آید و مجبور است از نیمه شب راهی کوهستان شود و با گذاشتن موسیقی در گوشی خود مگر صحنه های هولناک را برای ساعاتی فراموش کند.  این تازه شرح کسی است که عطوفت اسلامی شامل حالش شده تو خود حدیث مفصل بخوان از باقی.   

   خواننده پاک نهاد ایراد میگیرد که مگر ممکنست بهمین سادگی روز روشن میلیاردها دلار، و نه ریال!، دزدی شود و آب از آب تکان نخورد؟  اما در نظامی با پوشش "معنویت" فکر همه چیز شده.  مگر این خیل عظیم طلاب و آیات عظام و انواع و اقسام نهاد های مقدس بازیچه و ملعبه اند؟  برای هر مشکلی راه خروجی اندیشیده شده است.  مثلاً این اختلاس را که مردم بغلط "دزدی" میگویند، عبارت درست آن "خیانت در امانت" است که کیفر مهمی ندارد جز مدت کوتاهی زندان که آنهم در سایه رأفت اسلامی با یک مرخصی یا مأموریت برای خرید، آنگونه که شرح آن رفت حل و فصل میشود.  هزاران میلیارد دلار اختلاس هیچ ربطی با گناه کبیره آن آفتابه دزد بینوا ندارد که لازمست برای عبرت خلایق انگشتانش قطع شده تا معنویت حفظ شود.  که در صورت تکرار دست و پایش قطع خواهد شد ولی آنهم طبق ضوابط شرعی بصورت ضربدری تا مبادا بعلت تغییر مرکز ثقل بدن، در تلاش برای رزق حلال وی خللی افتد!

    حجم گسترده ای از ثروت کشور بطور مستمر غارت میشود و کوچکترین اتفاقی نمی افتد زیرا خبرنگار باوجدانی که اندکی پرده از یکی از هزاران مورد، را پس زده باشد بجرم تشویش اذهان عمومی شکنجه و زندانی میشود.  اما برای نشان دادن اوج معنویت، کولبری که برای زنده ماندن هیچ کاری در منطقه خود نیافته، و مجبور به حمل باری بیش از وزن خود است در کشاکش کوه بضرب گلوله کشته میشود.  یا شهروندان بلوچ که در اثر بی آبی مستمر تنها راه رزق حلال را خرید بنزین و فروش آنسوی مرز با هزار زحمت با مختصر سودی میبینند با آنان نیز معامله بهتری نمیشود.  گناه باندازه خردل هم باشد گناه است. بالاخره قاچاق، قاچاق است و چند گالن بنزین نیز قاچاق حساب شده برای نظام معنویت، خوبیت ندارد.  اما بنزین مجانی که از کیسه ملت کشتی کشتی برای مزدوران برون مرزی ارسال شود ابداً قباحتی ندارد.  مردم بر اقتصاد نفت کوچکترین نظارتی ندارند و چون تماماً در دست دولت است تصور نمیکنند که این ثروت خودشان است که آن نیز دزدیده میشود و بزرگترین رقم ها را تشکیل میدهد.

    طی این چهل و اندی سال، بیش از 6 میلیون ایرانی از جهنمی که برایشان ساخته اند مجبور به فرار یا مهاجرت شده اند.  بسیاری در جنگل های برنئو گیر افتاده، عده ای در دریای مدیترانه یا مانش غرق شده اند و بسیاری همراه با جنگ زدگان افغانستان و عراق و غیره در مرزهای ترکیه و اروپا با صبر و مقاومت آرزوی رسیدن به کشورهای مادّی گرا را در دل میپرورانند.  اینها همه آدمهای عادی هستند که در پاسخ به علت فرار میگویند برای نجات آینده فرزندانشان خود را به آب و آتش زده اند.  کارآفرینانی که کارخانجات و اموالشان در همان ابتدای کار دزدیده شد نسبت به مهاجرت های اخیر اکنون کسر کوچکتری بشمار میروند.  کسر مهم امروزه مغزهای جوان کشورند که از ترس خورده شدن مغزشان توسط مارهای ضحاک ریسک فرار از راه های غیرقانونی را بجان می خرند.  تلاش حداکثری اغلب دانشجویان نخبه دانشگاه از همان ابتدای کار  معطوف به تهیه یک رزومه قوی برای پذیرش در هرجای دیگری غیر از میهن خود میباشد.  

    با این سطح از بیکاری و این حجم فرار از کشور، تبلیغات فرزند آوری برای چیست؟  برای اینست که اینهمه خرجشان کنی و بگذارند بروند؟  همینها را که هستند چرا درنمی یابید؟  طبق آمار برای داشتن سرپناه حداقلی دستکم باید یکصد سال هیچ نخوری و کل درآمد را ذخیره کنی تا شاید بتوانی امکان تشکیل خانواده داشته باشی.  حتی او که سرپناه دارد از پس هزینه های خودش بر نمیآید چه رسد زن و فرزند.  اما فرزند را برای چه میخواهند، لابد مثل اتوپیای افلاطون خواستار تعلیمات متعالی اند!  اینها حتی تعلیمات عادی را نیز برنمی تابند که عزم بر تعطیلی کانون پرورش فکری کودکان یکی از آخرین نمونه هاست.  البته تعلیمات "معنوی" قاری قرآن و معلمین متعهد و بلائی که سر کودکان آمده و شکایاتشان هم نادیده گرفته شد هیچگاه فراموش نمیشود.  شاید هم مخاطب این تبلیغات انگل هائی هستند که از کیسه ملت ارتزاق کرده و از عدد 12 و 14 دم میزنند.   صدها محل درآمدی از بودجه عمومی مردم با عنوان های مقدس برای پشتیبانی آنان ایجاد شده تا جز خوردن و خوابیدن کار دیگری نداشته و تولید مثل "حیوانی" را تنها کار تولیدی خود تحویل دهند.  ضمن اینکه باید از حیوانات نیز عذر خواهی کرد که فرهنگ غلط ما هر کار نادرست را به آنها منسوب میکند.  حیوان دزد و اختلاسگر نیست و اگر شکار کند بقصد سد جوع است و سالی یکبار تولید مثل کرده هیچ شباهتی با اخلاق "انسانی" این پارازیتها ندارد.  روزی باید در فرهنگ ما، کلمات حیوانی، انسانی، سگی، توحش، درنده خو و امثال آن تجدید نظر گردد.  باری، کاش برای فرزند آوری به تبلیغات بسنده میشد حال آنکه امکانات تنظیم خانواده را بکلی از دسترس عامه ملت خارج کرده و مثل باقی قضایا اینجا نیز اجبار است، اجبار که به توصیه ای بنیاد برانداز تن در دهی. 

    چرا بنیاد برانداز؟!  حوادث روزانه و کشته و زخمی شدن کنشگران حقوق بشر، حواس جامعه را از توطئه عظیمی که در دست اجراست منحرف ساخته است.  سالهای اخیر با کم آبی و خشکسالی مستمر روبرو بوده ایم و سال بسال بدتر و بدتر میشود.  خبرها را همه میدانند که حتی استانهای پرآب کشور دچار کم آبی و زمینهای زراعی در اثر برداشت بی رویه آبهای زیرزمینی دچار فرونشست وسیع شده اند (1400/9/5).  دریاچه ای نمانده که خشک نشده باشد.  همسایگان نزدیک دریاچه ارومیه، دریاچه های وان و سوان در ترکیه و ارمنستان اند هردو پرآب و شاداب.  پس تقصیر اقلیم نیاندازید. تقصیر کی بیاندازیم؟  تقصیر جمعیت زیاد مصرف کننده بیاندازید.  اشتباه برخی را تکرار نکنید که میگویند سهم آب مصرفی مردم 2% است!  پس زراعت و فولاد و معدن و باقی مصارف آب برای کیست؟  از باصطلاح کارشناسان هم که پرس و جو میکنند یا شاید تقیه میکنند و یا دید دوربرد نداشته اکتفا میکنند به گفتن صرفه جوئی در مصرف و پناه بردن به تکنیک های جدید زراعی و غیره.  البته در کوتاه مدت مفید اند ولی از بیان فاجعه اصلی طفره میروند و راستش را نمیگویند.  مگر اینان عقل ندارند که اگر مثلاً با مرارت 10% صرفه جوئی شد، رشد مثبت جمعیت بزودی آنرا خواهد بلعید.  توگوئی "رشد پایدار" در این نظام واژه غریبی است!  کسی معنای آنرا نمیداند! فاجعه همانا طرح افزایش جمعیت بسمت 150 یا 200 میلیون است که البته بسیار پیش از رسیدن به این اعداد فاتحه کشوری بنام ایران و تمدن قدیمی آن خوانده شده است (1401/3/27). اشتباه نکنید، ما بسمت بحران پیش نمیرویم، بلکه هم اکنون در قلب بحران هستیم !!!  جمعیت 80 میلیونی فعلی، مدتهاست از خط قرمزها گذشته و اکثریت بحران های زیست محیطی یاد شده ناشی از همین جمعیت زیادی است که در اثر سوء سیاست عده ای خشک مغز بر اقلیم خشک فلات ایران سنگینی میکند.  سوء سیاست هائی که قبلاً در برنامه واکسن و غیره و غیره دیده شد.  پیشتر گفته بودیم که علیرغم همه اقدامات تنظیم خانواده در رژیم پیشین جمعیت به حدود 30 میلیون رسیده بود که کم و بیش حداکثر بار تحمل اقلیم ما بوده.  رودخانه ها و دریاچه ها آب داشت و تعادل نسبی بین بارش و مصرف هنوز حاکم بود.  باید همینجا تأکید کنیم مخالفتی با داشتن فرزند نیست و داشتن متوسط 2 فرزند تا حدودی حجم جمعیت را دستکم در همین سطح ثابت، ولی کماکان زیاد، نگاه خواهد داشت.  در اخبار است که حتی داروهای خاص بانوان باردارکه منتظر فرزند اند نایاب یا گران است چه رسد به وسایل پیشگیری.  نظام به محروم ساختن زنان، بویژه زنان کم درآمد، برای دسترسی به مراقبت های تنظیم خانواده ادامه میدهد که خود جنایتی خاموش است تا پروژه شیطانی خود را تسریع کند.  چگونه عرض کنیم که فرزند آوری فقط یک بهانه است و نظام حاکم مصمم به نابودی مملکت است حال با واسطه خارجی یا بیواسطه.  دشمنی با ایران و ایرانی از همان ابتدا در صدر سیاست های نانوشته این نظام بوده است و روشن ترین شاهد آن شلیک گلوله به مردمی است که تنها حرفشان اینست که این معنویت ضدمردمی شما را نمیخواهیم.  بیانات مسئولین بلند پایه بارها خود حاکی از ضدیت آنان با مبانی این کشور و فرهنگ آن بوده و به انحاء مختلف تبار بیگانه خود را بروز داده اند.

   بهرحال هیچ منطقی شلیک به مردم عادی را نمیپذیرد بویژه به مردم خودی.  چطور چنین توحشی امکان دارد؟  او که در اکرائین به مردم شلیک میکند و خانه های آنان را آتش میزند، بالاخره مردم آن کشور را دشمن تلقی میکند.  اما کشتن مردم خودی و بی سلاح و خراب کردن خانه مردم برسر آنان بحساب تفاوت اندیشه و تصرف شرعی اموال شهروندان بیگناه و سرکوب زن و بچه مردم در خیابان بجرم چند تار مو حکایت از قضیه دیگری دارد.  اینها هیچ کجای دنیا مستحق کیفر نیست.  قضیه شاید نمایش اقتدار باشد که چون در جای دیگری انبار مهمات دود شده بهوا میرود و نیروهای مزدور از دست میروند و جرأت مقابله بمثل نیست پس چه بهتر برای جبران مافات بجان خودی ها افتاد تا مبادا اقتدار داخلی خدشه دار شود.  افتادن بجان دختران مردم در خیابانها و کشیدن بدن آنها در شهر سهل ترین شیوه است برای نمایش مردانگی پوشالی و شاید بهترین سرپوش باشد برای ناکامی ها در آن جای دیگر.  دروغ و ریا از ابتدا با این نظام عجین بوده.  زیرا اگر معنویت مطرح میبود، منطقاً ارشادگران میبایست ایتدا گریبان دزدان و مهره های اصلی را میگرفتند.  منطق دیگری که شاید پشت گشت اراذل و اوباش باشد باحتمال قوی انحراف افکار عمومی از آن نقشه شیطانی در دست اجراست که قبلاً عرض شد و باید بزرگترین ترس ملت باشد.

    همانطور که پیشتر گفته شد، در نظامات "معنویت گرا"، مقدسات پوششی برای جمع ثروت است (اهمیت حجاب!).  اما این ثروت از کجا باید تأمین شود؟  طبعاً یا بطور مستقیم تصرف شرعی (غنیمت) اموال مردم یا غیر مستقیم از دزدی از حاصل کارشان با اخذ مالیات و جزیه و امثال آن و یا بهتر از همه، دست انداختن بر نفت وگاز و معادن زیرزمینی و فروش خام یا فراوری شده مثل پتروشیمی و فولاد و مواد معدنی که در اصل ثروت ملی است و مردم کمتر بدان توجه دارند.  اما ثروت را راحت نمیتوان از دست صاحبان آن خارج کرد زیرا بقیمت فقر و تولید نارضایتی است، اینجاست که پای قدرت در میان است و چون رضایتی در بین نیست قدرت مزبور نیازمند سرکوب است.  سرکوب کی؟  سرکوب صاحبان اصلی همان کشور! و سرکوب بدون حبس و شکنجه و قتل و تبعید امکانپذیر نیست که ابزار لازم دارد.  ابزاری که نیروهای مسلح پلیسی و امنیتی و بسیجی و پاسدار و لباس شخصی و امثال آن میباشند و کسر بزرگی از بودجه عمومی بلعیده میشود.  در سیستم های "مادّی گرا" نیروی مسلح اصلی ارتش است برای برون مرز و پلیس است برای حفاظت از امنیت مردم.  حال آنکه در "معنویت گرا"، طیف نیروهای یاد شده برای امنیت نظام و لذا سرکوب در داخل است.  اینها خصوصیات سیستم استاندارد بوده حال آنکه نوع "سوپر" آن در واقع علاوه بر داشتن همه اینها، پیش فروش کلیت سرزمین را نیز در برنامه دارد و تغییر مرزهای جغرافیائی برایش علی السویه است. ایران در فقر و فساد میسوزد و نام آن مترادف کشورهای آواره خیز است.

    در انتها برای توضیح به آن عزیزانی که توصیه میکنند درباره مسائل محیط زیستی و آلودگی پلاستیک و کم آبی و موارد مشابه نوشته شود، باید گفت، با شرحی که داده شد، با اینکه پیگیری آنها هنوز خوبست اما داستان ما از این مراحل گذشته است.  تصور کنید شیر گاز در منزل باز بوده و خانه آتش گرفته است.  ساکنین و شاید همسایگان مرتب بر آتش آب میریزند بگمان اینکه خاموش شود.  حال آنکه عقل حکم میکند ابتدا شیر گاز بسته شود.  خانه بزرگ ما امروز در آتش است و پرداختن به اولویت های دیگر مفید بفایده نیست.  ابتدا شیر گاز باید قطع شود!  

خلاصه اینکه، مختصری از خصوصیات یک نظام باصطلاح "معنویت گرا" که اغلب با آن آشنایند ارائه شد.  نظام "معنویت گرا" مردم را برده میخواهد.  مردم آزاد در این چارچوب معنائی ندارند و در عوض، نظام، مردم آزادیخواه را برای تحقیر"مادی گرا" خطاب میکند.  این نظام چون بر پایه تبلیغات استوار است لذا جز بر محوریت دروغ و دغل کار نمیتواند کند.  هرجا و هر زمان اقتضا کند معترض دچار تیر غیب میشود.  کشته به تیر غیب باید فوراً دفن شود و صحبت از پزشکی قانونی و علت مرگ و یافتن مسبب جزو اسرار مگوست.  نظامات "مادّی گرا" در مقایسه، بدلیل اینکه خودشان هستند و ادعائی ندارند سالم تر و اخلاقی ترند.  به یک دلیل روشن، نظامات "معنویت گرا" باطل هستند.  طبق تعریف، میگویند که دروغ و اهریمن مترادف یکدیگرند و این معنی در فرهنگ باستان ما نیز بچشم میخورد.  چنانچه روزگاری اهریمن بخواهد بر جامعه ای حاکم شود چه شکل و شمایلی را اختیار خواهد کرد؟  جز اینست که بخواهد به هیئت مقدسین مورد اعتماد مردم ظاهر شود؟!  حال اگر نظامی مدعی "معنویت" باشد و ضمناً دروغ های مکرر در مکرر او برملا شده باشد چه نتیجه ای میتوان گرفت؟  چه نتیجه ای غیر از این که نظام مزبور اهریمنی و باطل است.  

  • مرتضی قریب
۰۵
شهریور

رسم زمانه

    منشاء رفتار و کردار ما ناشی از محتویات ذهنی است.  این قاعده هم بر فرد صادق است و هم متشابهاً درباره جمع افراد یعنی جامعه صادق است.  منظور این نیست که عوامل بیرونی مثل اقتصاد، سیاست، بهداشت و غیره مؤثر نیستند بلکه منظور اینست که همه عوامل بیرونی سرانجام در مغز تبدیل به اراده برای صدور یک واکنش خاص میگردد.  با همین 3 جمله ساده میخواهیم این نتیجه کلی را اختیار کنیم که آنچه بر ما، شخص یا جامعه، میگذرد منبعث از محتویات ذهنی بویژه ذهنیات ریشه دار فرهنگی است.  یعنی اعمال ما و مناسبات اجتماعی ما متأثر از اعتقادات ماست.  اثر آنها، برای آنان که با حل معادلات آشنایند، مانند مُد اصلی است که حرف اول را میزند.  باری، اگر محتویات نیک باشد، آنچه میگذرد نیکوست و اگر شرّ باشد، طبعاً آنچه بر ما میگذرد جز شرارت و بدعاقبتی نخواهد بود.  حرف جدیدی هم شاید نباشد کما اینکه عرفای ما، وحتی پیشتر، حکمای یونان، میگفتند: گر بود اندیشه ات گل گلشنی، ور بود خاری تو هیمه گلخنی.

    اکنون با پذیرش این حقیقت که آنچه بر ما میگذرد ناشی از ذهنیات ماست، بپردازیم باینکه مشکل امروز ما بویژه در این چهل و اندی سال اخیر چیست؟  چه شده انگشت نمای خلق دنیا گشته و چنان منزوی شده ایم که جز اشرار کسی حاضر به مراوده با ما نیست؟  کند همجنس با همجنس پرواز.  یکبار برای همیشه لازمست این مشکل، فارغ از هرگونه ملاحظه ای، واکاوی و بررسی شود.  چگونه است که طالبان یک لا قبا از اینهمه حشمت و اقتدار ما ملاحظه نکرده و علیرغم تعهدات قانونی و شرعی خود در قبال حقآبه رودخانه هیرمند حاضرند آب اضافی را به شوره زار هدایت کرده ولی اجازه ندهند درسیر طبیعی خود به هیرمند رفته هموطنان را از تشنگی و بی آبی نجات دهد؟  چه شده طبیعت این کشور چنین دستخوش بحران شده؟  اینهمه گرفتاری برای چه؟ نگاهی گذرا به اتفاقات مشابه، همه و همه نشان از یک حقیقت واحد دارد و آن اینکه یکجای کار خراب است و آن یک جا، جائی جز ذهن معطوف به اراده نیست.  

   حال میخواهیم ببینیم، فلسفه و فیلسوف در این زمینه چه دارد بگوید.  چنانچه نیک بنگریم، سرچشمه مشکل خود را در طلوع فلسفه خواهیم یافت آنجا که دو مکتب مهم موسوم به "اصالت مادّه" و "اصالت ایده" شکل گرفت.  مشهورترین بانیان اولی، دموکریتوس و اپیکور بوده و بانی مکتب دومی افلاطون بوده است.  مکتب اولی بعدها مشهور شد به رئالیسم و گاهی ماتریالیسم (با فلسفه ماتریالیسم مارکس اشتباه نشود!) و دومی به ایده آلیسم.  اولی حول و حوش اصالت مادّه است و اینکه عالم وجود چیزی جز مادّه نیست و گفتگو از وجود، بدون مادّه بی معناست.  در مقابل، افلاطون به وجود چیزهائی غیر مادّی بنام "ایده" ها (= صور = مُثُل) معتقد بود و اینکه آنها موجودات حقیقی و ابدی در عالم معنا (عالم مثالی) بوده و دنیای مادّی جز رونوشتی کم دوام از آنها نیست.  عمده مباحثات فلسفه و مجادلات بین فلاسفه ادامه همین دو خط فکری از ابتدا تاکنون بوده است.  اکنون ببینیم کدام راست میگوید و مشکل ما چه ربطی به دعوای آنها دارد؟

    در مطالب پیشین ( 1400/2/9 و 1399/12/25 ) نشان دادیم که چگونه مشاهده آسمان شب توسط نیاکان ما در آن شبهای دراز بهت و تکریمی را ایجاد کرده او را بفکر وامیداشت.  فرزانگان در طی قرون و اعصار باین نتیجه رسیدند که ذوات آسمانی نامیرا و ابدی هستند و آنچه میرا و ناپایدار است همانا موجودات زمینی هستند.  نتیجه گیری عجیبی نیست چه همین امروز از یک روستائی ساده دل در منطقه ای دور افتاده سوأل کنید احتمالاً همین پاسخ را میشنوید.  از اینجا بود که "آسمانی" در مقابل "زمینی" قرار گرفت.  طبعاً آنچه آسمانی و ابدی هست قدسی نیز هست و لابد از جنسی متفاوت با موجود مادّی زمینی باید باشد.  ترس از عوامل سرسخت طبیعی، بویژه ترس از مرگ و عواقب ناشناخته پس از آن موجب تقویت این فکر گردید تا دستها را رو به آسمان بالا برده و با اهدای قربانی و نذورات، سلامتی دنیوی و رستگاری اُخروی خود را مطالبه نماید.  طبعاً نیایشگاه های خود را بر بلندی ها میساخت تا هرچه بیشتر به آسمان قدسی نزدیک باشد.  گیاهان خوشبو یا بخشی از گوشت قربانی را بر آتش میریخت تا دود آن به بالا رفته بلکه به برآورنده نیاز برسد.  تا اینجا همه چیز عادی و طبیعی است و ایرادی بر این ذهنیت نتوان گرفت.

   در این مرحله دو واقعیت مهم وجود دارد که پیش از هر چیز باید پذیرفته شود زیرا بدون آنها هیچ نتیجه ای حاصل نمیشود.  و آن عبارت از قبول علم زمانه و دوم پذیرش تکامل علم و افزایش معرفت بشری است.  واقعیت اینست که رفتارهای شخصی و اجتماعی انسان تابع علم، یا رسم زمانه است و مهمتر اینکه با پیشرفت علم و افزایش آگاهی، رفتارها نیز دگرگون شده و میشود.  یعنی مثلاً وقتی میکروب کشف شد و بعنوان عامل بیماری زا معرفی گردید، بهداشت عمومی نیز متحول شد.  یا ستارگانی که نامیرا و قدسی پنداشته میشدند امروز میرا و خاکی هستند.  یا وقتی وسایل جدید نقلیه اختراع شد، درشکه و اسب و استر بکناری رفت.  اینها واقعیات غیر قابل انکار است که همگان اذعان دارند مگر گروهی خاص که عناد ورزیده در حرف قبول ندارند.

   ضمناً موضوع دیگری که ایده آلیسم را برحق نشان میداد همانا چیز عجیبی بود که در مغز انسان میگذشت.  که البته امروز میدانیم مختص انسان نیست و جانوران را نیز شامل میشود.  این چیز عجیب، هوش و آگاهی بود که مثل سایر چیزها ملموس نبود و عجیبتر که بعد مرگ ناپدید میشد.  بهرحال این چیز نامتعارف از نوع همان مادّه ای که جسم را تشکیل میداد نمیتوانست باشد و روح یا نفس نامیده شد.  این موضوع مدتهای مدید مورد بحث و مناقشه بین فلاسفه و ارباب ادیان قرار گرفت.  این چیز عجیب چون مادّه نمیتوانست باشد پس لاجرم در طبقه بندی قدسیات (غیر مادی) قرار گرفته به عالم معنا که در آسمانهاست منسوب شد.  این تعریف، موجبات خرسندی انسان را هم فراهم آورد که تکلیف سرنوشت بعد مرگ خود را مشخص دید.  تأکید میشود که این موضوعی بسیار قدیمی و به قرنها پیش از فلاسفه یونان بازمیگردد.  کتاب مردگان مصر باستان حکایت گر سفر پس از مرگ با شرح جزئیات است که بسیار دلکش و شاعرانه است.

   موضوع عقل، نفس، و روح قرنها فلسفه را درگیر خود کرده و حکمای عالیقدری چون کانت عمری را صرف شناخت حقیقت آن کردند.  چیزی که امروزه شاهدیم این است که فلاسفه کلاسیک هنوز بر سر عقاید ارسطو و افلاطون و بعدی ها مثل دکارت و کانت و هگل و امثالهم بحث کرده هیچ به آنچه نتایج علم است توجه ندارند.  توگوئی عده ای بیکار در آزمایشگاه ها نشسته کار خود میکنند و ما نیز اینسو نشسته پنبه خود میریسیم!  مگر مقصد اصلی فلسفه نیل به حقیقت نیست؟  نه تنها فلسفه بلکه مقصود  همه مکاتب و نحله ها بایست وصول به حقیقت باشد. در ساحت حرف البته همه همین را ادعا میکنند ولی در حوزه عمل است که باید دید چگونه رفتار میکنند. باری، در قرن بیستم، بویژه از نیمه دوم آن بدینسو، اکتشافات مهمی درباره عملکرد مغز و موضوع شناخت صورت گرفته که به هیچ وجه نمیتوان بدان بی اعتناء بود.  خلاصه آن، همانگونه که قبلاً عرض شد ( 1400/11/29 )، اینست که عقل = ذهن = نفس = روح همگی یک چیزند و هیچ ربطی به دنیای ماوراء نداشته بلکه وابسته به مادّه و دنیای جسمانی اند.  جزئیات را باید در ژورنالهای تخصصی پی گرفت اما به بیان ساده، عوارض خارجی از طریق هر یک از حواس پنجگانه به پالس های الکتریکی تبدیل و پس از درک در مغز ادراک میشود.  یا به زبان کانت در قالب هائی که مغز آشناست ریخته میشود.  عملکرد مغز نیز با همه پیچیدگی هایش مشابه رایانه های امروزیست که هم حافظه دارد و هم قابلیت تجزیه و تحلیل.  در زمان فیلسوفان یاد شده این درجه از معرفت موجود نبود که اگر بود، دکارت عزیز ما اینگونه دچار ابهام نمیشد.  تأکید میکنیم که آنچه حکمای ماضی گفته اند همه در سایه معرفت زمان خود بوده و همه قابل احترام و از نظر تاریخی ارزشمند اند.  که اگر امروز بدنیا برمیگشتند، قطعاً عقاید دیگری میداشتند.  پس نظرات ما نه اینست که از آنها بیشتر میفهمیم بلکه اینست که بر سطح بالاتری از علم زمانه دسترسی داریم.  لذا این ما هستیم که باید از کیش شخصیت دست برداشته و در سایه دانش زمان تحقیق و اظهارنظر کنیم. زهی سعادت آیندگان که درک دقیق تری نسبت به ما راجع به موضوعات خواهند داشت.

   در بررسی روش علمی دیدیم که ( 1398/2/27 ) باعتبار اینکه ابزار شناخت عالم چیست دو مکتب "اصالت تجربه" و "اصالت عقل" در مقابل یکدیگر ایستاده اند.  دیدیم که بدون مشاهده و تجربه امکان شناخت وجود ندارد و روش "علم" تلفیق هردو مکتب است.  لازم به توضیح است که "عقلی" که در اصالت عقل آمده منظور ذهن است و نه آن عقل سلیم رایج در علم.  از سوی دیگر در پاسخ باینکه حقیقت عالم چیست دو مکتب فکری "اصالت واقع" یا رئالیسم و "اصالت تصور" یا ایده آلیسم نیز در دوسوی طیف قرار دارند.  همانگونه که در پاراگراف سوم گفتیم، سوأل اساسی فلاسفه حول این محور بوده که حقیقت جهان ما آیا مادّه بتنهائی است یا اینکه ایده ها (در بستر تعریفی که افلاطون کرد) اصل بوده مقدم بر اشیاء هستند.  ایده آلیست ها معتقدند که ذهن و روح آدمی چیزیست وراء مادّه و بعلاوه آنچه حقیقت اصیل است ذوات غیرمادّی اند که مادّه سایه آنست. کانت و برخی معتقدند که عقل نظری ما فقط به عوارض دسترسی داشته از فهم موجودات فی نفسه (خواه معقول خواه مادّی) عاجزاست ولی وجود مادّه لزوماً رد نمیشود.  ادیان، بویژه ادیان توحیدی، واضحاً متأثر از مکتب ایده آلیسم هستند.  تندترین وجه این فلسفه میگوید که اصلاً مادّه ای در کار نیست و هرچه هست تصورات است.  در اثبات آن میگویند که هرآنچه ما بظاهر از عوارض جهان خارج دریافت کرده و معرفت محسوب میکنیم همگی از طریق حواس بوده و در نهایت امر بصورت تصوراتی در مغز خانه میکنند.  ما هیچ راهی مطلقاً برای درک ذوات حقیقی بیرون ذهن یعنی موجوداتی که هستند یا احتمالاً هستند نداریم.  هرچه هست حواس است و نهایتاً تصورات داخل ذهن.  ظاهراً استدلالیست قوی و متین.

    در برابر این مناقشه چه باید گفت؟  عاقلانه ترین و بهترین کار، رجوع به علم و یا رسم زمانه است.  طبعاً نسبت به آنچه معرفت کلی بشر از ابتدا تاکنون است نمیتوان بی اعتناء بود.  امروز نسبت به دوران فلاسفه بزرگ دو کشف بسیار مهم داریم که حل معما را آسان میکند.  یکی، دانش امروز ما درباره شگفتیهای مغز انسان و فیزیولوژی درک توسط حواس است.  دیدیم که آنچه مسئول تصورات ماست پالس های الکتریکی بین نورون ها و نیز حالات خاص تحریک در دستجات نورونها بعنوان تصورات خاص است.  بخش های خاصی از مغز مسئول ادراکات ویژه ای از حواس است.  با اینکه هنوز بسیاری از جزئیات منتظر تحقیقات بیشتر محققین است با این حال، چیزی که ماوراء هر شک و شبهه ای روشن است طبیعت الکتریکی مغز و فرایندهای داخل آنست.  یکی دو قرن است که امواج الکترومغناطیسی بعنوان جزئی از تظاهرات مادّه شناخته شده و هر واحد حجم از فضای بظاهر تهی بخاطر وجود این امواج دارای انرژی و لذا جرم است!  بنابراین آنچه تاکنون در حوزه ماوراءالطبیعه بوده و ربطی ظاهراً به مادّه نداشت امروز میدانیم که مادّی است.  لذا آنچه سابقاً بعنوان عقل، ذهن، نفس، روح میدانستیم اکنون مربوط به حوزه مادّه است ولاغیر.  طبعاً هنوز کسانی مخالف این تعبیرند زیرا خود را به تعلیمات کهن وفادار میدانند.  اما مگر در پاراگراف پنجم بخود قول ندادیم که تسلیم علم زمانه باشیم؟  شاید بگوئید از کجا معلوم که فردا تغییر نکرد.  اینهم از آن دست سفسطه هائیست که مکرر در قبل توضیح داده ایم ( 1398/7/12 ).  

   اکتشاف دوم درباره ماهیت مادّه است.  همان مادّه ای که قدما آنرا پست میشمردند زیرا در قیاس با ستارگان آسمان، ناپایدار و در معرض کون و فساد میدیدند.  تنوع جانوران و جمادات انسان را همواره گیج و مبهوت ساخته بود تا بتدریج در این چند قرن اخیر معلوم شد که همه آنها از ترکیبات معدنی و آلی ساخته شده اند و همه ترکیبات نیز بنوبه خود از 92 عنصر طبیعی بوجود آمده و پایه همه 92 عنصر اتم هیدروژن است.  توحید و وحدت بهتر از این میخواستید؟  خاستگاه آن کجاست؟  اعماق کائنات، همآنسو که انسان بسمت آسمان قدسی و معنوی دست دراز کرده و همواره طلب خیر کرده و میکند.  نهایتاً معلوم شد آسمان قدسی محل تولد جدّ اکبرِ مادّه یعنی هیدروژن است.  بیش از 80 در صد مادّه ستارگان و مواد بین ستاره ای، هیدروژن و مابقی عمدتاً هلیوم است ( 1399/2/18 ).  تا آنجا که قوی ترین چشم های مسلح کار میکند، جز مادّه چیزی مشاهده نشده.  واقعیت اینست که هرآنچه هست مادّه و تظاهرات وابسته به مادّه است.  خوب یا بد چیز دیگری جز مادّه نیست. و عجیب تر اینکه زمین ما نیز بخشی از همین مادّه آسمانی است.  تنها گناه مادّه، فراوانی و در دسترس بودن آن است، چه در نظر توده وفور مترادف حقیر بودن است.  برخلاف آنچه نیاکان ما بخاطر سطح پائین معرفت زمانه میپنداشتند، شریف ترین، و نه پست ترین، موجود جهان ما همانا مادّه است.  این نه آن "مادّه پرستی" من درآوردی است که ارباب موهومات برای استمرار رونق بازار خود، دانشمندان، یا بقول خودشان دهری مذهبان، را بدان متهم میکردند.  پرستشی دربین نیست که نقیض آنرا پیش کشیده خداپرستی ریاکارانه خودشان را به رخ بکشند.  نگاه کنید به فلاسفه پیشا سقراطی که عموماً رئالیست بودند و از همین رو به اکتشافات مهمی دست یافتند ( 1396/11/12 ).  نیاکان خوشفکر ما نیز چندان بیراه نبودند که از میان کائنات خورشید را بدرستی یگانه پشتیبان حیات بر زمین دانستند.  منشاء پرستش (بمعنای پرستاری و نگاهبانی) آتش و نور از همین روست که اگر همان 1 بخش از میلیارد قسمت نور خورشید نبود نه حیاتی بر زمین بود و نه انسانی و نه فلاسفه ای که امروز مجادله کنند.  غایت ایثار، خورشید است که از جان خود میکاهد و بصورت پرتو جان بخش بیدریغ و بی توقع راهی فضا میکند؛ در حالی که فقط 4 بخش از میلیارد قسمت انرژی او سهم منظومه سیارات میشود.

   حکومت های ایدئولوژیک، بویژه نوع دینی آن، برای استمرار حکومت خود و حقانیت خود نیازمند ابداع شماری اصول بنیادی و توسل بدانها برای مشروعیت بخشی به نظام خود هستند.  نیک که بنگرید فصل مشترک همه بر دو اصل اساسی استوار است:  مذمت مادّه و ابراز کراهت از آن، و دوم اعتقاد به ماوراء مادّه و تسری آن به روح و ذوات غیر مادّی و دنیای دیگر.  مبنای اعتقاد به پدیده های غیر مادّی از خود انسان آغاز شد چه او ذهن و تصورات خود را امری غیر مادّی دیده و ضمناً مشتاق جاوادانگی خود نیز بود.  امروز که بدور از هرگونه پیشداوری و با اتکا به معرفت زمانه و با ابزار استدلال و استمداد از بنیانهای فلسفی به قضایای حاضر مینگریم دعاوی مزبور را در بن بست میبینیم.  خوب یا بد، واقعیت اینست که همه چیز از مادّه است.  اگر علاقمند به وجود روح هستیم آنرا هم مادّی بیانگاریم  سایر موجودات مورد ادعا هم اگر باشند لاجرم مادّی هستند.  تنها موجود اصیل جهان همانا مادّه است که جسم و جان ما و سایر موجودات از آن است.  اگر مایلید، میتوانید آنرا شریف و قدسی قلمداد کنید.  باینجا که میرسیم، بلافاصله آنها که بازار خود را در خطر میبینند "اخلاقیات" را پیش کشیده بدان متوسل میشوند ( 1398/6/7 ).  حال آنکه امروز کسی نیست که نداند اخلاقیات را چه طایفه ای نابود کرده است؛ همانها که ترک دنیا بمردم آموزند.  دشمن معنویات همانها هستند که بظاهر نگران آنند.  بیشترین قتل هائی که ارتکاب شده توسط چه کسانی بوده؟  اصحاب فلسفه و هنر یا مدعیان دنیای آخرت و ریاکاران دین فروش؟  بنظر میرسد حق با او بود که میگفت بزرگترین صنعت، صنعت سودآور دین است که نقد را ستانده و پاداش را به روزگاری مجهول واگذار میکند.    اگر مشکل با ایدئولوژی میبود با بحث و استدلال بجائی میرسید حال آنکه داستان ما از این مراحل گذشته و وارد صنعتی شده که برای وجاهت آن از پوشش معنویات و برای حفاظت آن از قوه قهریه استفاده میشود.  

    طبق شواهد مذکور در بالا، دیدیم که اگر صرفاً بحث های آکادمیک در میان باشد، نظامات فکری مبتنی بر مذمت مادّه و اعتقاد به ماوراء مادّه خود بخود منتفی میگردند.  هرچه رشته اند پنبه میشود.  یعنی هرآنچه برمبنای این دو رکن تولید کرده اند فرومیریزد.  این بیانات، کسانی را بکار میآید که صادقانه در جستجوی حقایق به براهین گوش میسپارند و متمایل به بحث و کنکاش بوده و از نظرات متفاوت هراس نداشته باشند.  لذا در ساحت اندیشه، سیستم هائی که بر پایه های فوق بنا شده باشد، هرقدر هم قدیم باشد، امروز، وفق رسم زمانه، مشروعیت خود را از دست میدهند.  اما از سوی دیگر، در دنیای واقعی ثروت و قدرت است که حرف نهائی را میزند.  شاید بر حکومت های دنیوی عیبی نباشد، اما بر حکومت های دینی که ادعای معنویت دارند مصیبت دوضربه است.  اول، عدم مشروعیت فلسفی که بشرح فوق رفت و دوم، ثروت اندوزی در پوشش مقدسات. آنچه را با دست رد میکنند با پا پیش میکشند چه اینکه خود اذعان دارند ثروت اندوزی مترادف مادّی گرائی است و طُرفه اینکه آنچه را در ظاهر نهی میکنند با دل و جان مطالبه میکنند. از بزرگانشان جویا شوید، خصوصی بزبان عامیانه خواهند گفت: همش جمع و تفریقه، باقیش دیگر حرفه!  در واقع، کل فرهنگ نمایشی چنین نظاماتی نقش بر آب است بویژه اخلاق و معنویات در آن کوچکترین جایگاهی ندارد.  به آنچه تبلیغ میکنند و مردم را توصیه میکنند خود ابداً باور ندارند، چه آنجا که کار شهادت است و ورود به بهشت، خود تمایلی نشان نداده به خردسالان وامیگذارند.  زیرا اگر اندکی باور داشتند، بدلیل طمع زیاد و علاقه شدید به تنعمات و خوشی های بهشت محال بود آنرا به غیر واگذارند. 

    با اینکه دادن مُلین به آدم عادی نفع میرساند اما دادن قرص مُلین به کسی که اسهال دارد ممکنست کشنده باشد!  پس اگر از منظر دیگری هم نگاه کنیم، در جامعه ای که خرافات بیداد میکند، نشر و ترویج ایده آلیسم میتواند زیان بار باشد.  در این شرایط فقط مکتب رئالیسم است که ناجی جامعه میتواند باشد.  یا اصلاً فارغ از همه ایسم ها و بازگشت به خرد و تأمل در ذهنیات گذشته فارغ از گفتار این و آن.  ناگفته نماند که منظور، دشمنی با معنویات نیست چه اگر بدیده حق بین نگریسته شود، صاحبان اخلاق را عموماً انسانهای فرهیخته و اهل خرد تشکیل میدهند.  خردی که شرق و غرب ندارد.  

خلاصه اینکه، ادیان در زمان تأسیس خود، در بهترین حالت، بدون اینکه نامی در بین باشد متأثر از ایده آلیسم و آموزه های آن بودند.  اینکه بعداً دچار چه تحولاتی شدند جای بحث نیست.  اکنون به پاسخ پرسشی که در انتهای پاراگراف سوم مطرح شد میپردازیم.  مطابق علم زمانه و آنچه سطح امروزی معرفت است، جهان ما یکسره از مادّه و عوارض آن تشکیل شده است.  در عین حال در بروی هر ادعائی باز است منتها بصرف ادعا چیزی محقق نمیشود.  اصولاً در دنیای مادّی بحث از غیر مادّه بی معناست.  در روش علمی، آنچه قابل مشاهده (در معنای عام) و سنجش است ملاک قرار گرفته و با کمک عقل و منطق قواعد و قوانین ناظر بر آنها ساخته شده و دانش خود را محقق ساخته و از همین روست که به فلسفه تحققی موسوم است ( 1397/1/9 ).  اما دلایل ایده آلیسم بدین جهت رد میشود که اولاً حواس پنجگانه ما یکدیگر را تأیید میکنند.  یعنی اگر دست بر سطح زبری کشیده زبری آنرا درک کنیم، متشابهاً پستی و بلندی های ریز سطح را هم میبینیم حتی اگر لازم باشد با میکروسکوپ ببینیم.  چه اگر قرار بود درک ما از اعیان خارج، صرفاً نتیجه عوامل داخل ذهن باشد این هماهنگی بین حواس برقرار نبوده به بخت و اقبال واگذار میشد.  یا روز بعد که همان سطح را لمس میکردیم شاید پاسخ دیگری میگرفتیم.  بعلاوه، هر یک از افراد بشر نیز یکدیگر را تأیید میکنند که اگر شانس و تصادف میبود هرکس برداشت ذهنی خاص خود را از طبیعت میداشت زیرا قرار نیست عملکرد ذهن همه با یکدیگر سینکرونیزه شده باشد!  سفید پوستان که اول بار سرخپوستان را ملاقات کردند درک یکسانی از جرم و اینرسی در هردو نژاد دیده شد.  چرا؟ چون مُلهم از یک واقعیت یگانه بود.  از همین روست که پی بوجود نادر افراد کوررنگ میبریم.  از همین روست که در صنایع مهم از افزونگی (Redundancy) و تنوع (Diversity) در امور حسگرها سود میبریم.  امروز ادوات ما برای کمک به حواس بقدری حساس و بقدری دقیق شده اند که حتی امواج بینهایت ضعیف گرانشی نیز در شبکه ای از حسگرها در مدار زمین درک و ضبط شده است.  اگر اینها واقعیت نیست پس چیست؟! عالیجناب اسقف برکلی پاسخ میدهد ذات باری بر کرسی نشسته و اینها را بصورت هماهنگ در ذهن ما میاندازد!  مگر اینکه برای دلخوشی و راحت خیال، فرض را بر تصورات گذاشته و شاید از بابت مسئولیتی که باید عهده دار شد وجدان خود را یکسره راضی سازیم.  برای آنها که خیمه بصحرای فراغت زده اند همه چیز قابل رد کردن است و لذا آسودگی خیال.

   ما در زمانه بسیار بدی هستیم و همه نسبت به عواقب آن مسئولیم.  رسوبات ذهنی زندگی را عملاً ناممکن ساخته است.  مادام که این شبهات در عرصه عمومی مطرح و داوری نشود، توقع هرگونه اصلاح اساسی و بازگشت آرامش بیجا خواهد بود.  مشکل امروز ما مشکل خاور نزدیک نیز هست و شایسته است نمایندگان مربوطه در محلی امن نشسته و برای درمان بیماری ذهنی منطقه خود راه حلی مشترک جستجو کنند.

 

  • مرتضی قریب
۱۴
اسفند

نگاهی نو به مابعدالطبیعه -4

     اغلب دانسته های بنیادی ما در گذشته های بسیار دور شکل گرفته است.  از طلوع اولین گروه های انسانی که همزیستی را آغاز کردند تا دوران شکل گیری تفکر فلسفی، در همه حال، پرسش درباره محیط پیرامونی بخشی از ذهن آدمی را اشغال کرده بود.  بعدها با افزایش هوش و دانائی، پرسش های غامض تری در ذهن او شکل گرفت: پرسش درباره محتویات آگاهی خودش!  این سوألات در هرجای ربع مسکون، در ذهن دسته جات و گروه های انسانی پدید آمده بود اما شکل مدون و متعالی تر آنرا در دوران طلائی فلسفه در یونان باستان میتوان دید.  مهمترین سوأل در این دوران بحث "وجود" است.  وجود خودش و وجود سایر مظاهر طبیعی و اینکه اصولاً چرا موجودات هستند.  نقیض وجود، بحث "عدم" است که آن نیز از دیرباز تاکنون ذهن بسیاری از فلاسفه را بخود مشغول داشته است.  این نیز از موضوعات مهم مابعدالطبیعی است که اکنون در ادامه به کندوکاو درباره آن میپردازیم.

عدم

    عدم در لغت به معنای فقدان است، یعنی نبودن چیزی و یا غیبت یک چیز دیگر.  اما فلاسفه گرانمایه برای اینکه کار را پیچیده کنند و خواننده راحت معانی را درنیابد، اقدام به تراشیدن معانی دیگری کردند تا علاقمندان به فلسفه را کمی سرگرم کرده باشند.  لذا دو مفهوم متفاوت و مستقل از هم برای این واژه بوجود آمد که گاهی با هم خِلط میشود.  

    معنی مصطلح آن همان چیزیست که اغلب بفکر همه میرسد.  عدم یعنی فقدان چیزهائی که اساساً وجود دارند، اما بنا به دلائلی عجالتاً "حضور" ندارند.  مثلاً امروز ابر در آسمان نیست.  موجودیت ابر مسجل است و همگان به وجود چنین پدیده ای اذعان دارند، اما امروز ابر در آسمان حضور ندارد.  نه اینکه هستی چنین چیزی را منکر باشیم، بلکه منظور از "عدم" وجود ابر در آسمان امروز اینست که عجالتاً "حضور" ندارد.  با چنین گزاره ای خبر از فقدان آن در این شرایط خاص زمانی و مکانی میدهیم.  در این معنا مناقشه ای نیست.

    اما معنای دوم که مناقشه انگیز است، نقطه مقابل "وجود" است.  "عدم" در تقابل با "وجود".  یعنی چه؟  یعنی اینکه مثلاً میدانیم عالم ماده وجود دارد.  از "عدم مادّه" چنین برداشت میشود که گویا دنیای دیگری سوای دنیای مادّی هست که کوچکترین ربطی به دنیای مادّه ندارد.  طرح چنین موضوعی اصولاً با منطق جور در نمی آید و معنای درستی به ذهن متبادر نمیسازد.  زیرا در دنیای مادّی اساساً بحث از وجود غیرمادّه کاملاً  بی معنیست و جز لفاظی و بازی با کلمات چیز دیگری نمیتواند باشد.  چه اینکه متشابهاً با کنار هم قرار دادن الفاظ میتوان بیشمار مفاهیم بیمعنی ساخته و پرداخته کرد.  لذا صحبت از "عدم" در این مفهوم دوم جز خیال پردازی چیزی نیست.  آنرا حتی نمیتوان مترادف با "خلاء" دانست زیرا خلاء فاصله بین اجزاء ماده است و مخصوص دنیای مادّه است.  از خلاء، غیرمادّه را نمیتوان استنباط کرد بلکه خلاء یعنی فقدان مادّه به معنای نخست.  البته، دقیقتر خواسته باشید، نور و انرژی در خلاء نیز جریان دارد و لذا خلاء عملاً صاحب چگالی انرژی میباشد.  وقتی میگوئیم در فلان جا مادّه نیست، منظور اینست که در فلان مکان از فضای این جهانی مادّه حضور ندارد.  "عدم" مادّه به معنای نخست اراده میشود و نه موجودیتی اسرار آمیز.

     حقیقت آنست که پیدایش چنین سوء درکی در ذهن بشر چندان هم بی ربط نبوده است.  یعنی شکل گیری معنی دوم عدم به مفهوم چیزی غیرمادّی ناشی از خیال بافی صِرف نبوده و باید به این طرز تلقی نیاکان خود احترام گذاشت.  قبلاً گفتیم که انسان دارای دو جزء اساسی و مهم بوده است.  یکی "بدن" یا جسم که همان مادّه است و دیگری که موسوم به "روح" یا متشابهاً "ذهن" و یا "عقل" میباشد.  نشان داده بودیم که این جزء دوم در 3 نام مختلفی که ذکر شد به باور دانش امروز، همه یک چیز هستند.  ذهن بر خلاف بدن، عنصر مادّی مشهودی ندارد با اینحال تمام آگاهی و شخصیت فرد در آن خلاصه میشود.  نابودی جسم پس از مرگ، حقیقتی است که بشر از ابتدا تاکنون در آن شکی نداشته و ندارد.  بدن باصطلاح به خاک برگشته و جزئی از آن میشود.  اما تکلیف ذهن چه میشود؟  زیرا ظاهراً حاوی هیچ عنصر مادّی نیست.  پس باید به خود حق داد که آنرا از سرشت دیگری پنداشته و مفهوم "غیرمادّه" را ابداع کرد.  بعلاوه، از خود میپرسیم که ذهن (= روح) از کجا میآید؟  برای ما روشن است که خاستگاه بدن از خاک و عناصر طبیعی است و به آن بازگشت میکند.  اما این جزء دوم بسیار اسرارآمیز مینماید.  از کجا آمده و به کجا میرود؟!  که بعدها تبدیل شد به "از کجا آمده ایم و به کجا میرویم؟!".  

    لذا، بسیار پیش تر از آنکه ادیانی پیدا شوند و خود را وارد مابعدالطبیعه کنند، بشر قائل به وجود چیزی شد که آنرا "روح" نامید و قائل باینکه آگاهی و شخصیت فرد در آن متبلور است.  البته امروز معلوم شده که آنچه سابقاً روح نامیده میشد همان ذهن یا عقل یا شخصیت است که همگی مترادف است با نرم افزار مستقر در مغز انسان.  اما این قضیه هنوز تا امروز برای بسیاری بعنوان یک راز یا یک امر قدسی باقی مانده و برای توجیه آن مجبور به اختراع دیگری شدند بنام: عدم!  این مسأله از جهت دیگری نیز واجد اهمیت بود زیرا انسان همواره خود را تافته جدا بافته ای میدید، اشرف مخلوقات و تابع قوانین دیگری جز قوانین جاری طبیعت.  او به حق، خود را موجود شگفت انگیزی میدید، هرچند بعدها معلوم شد که این شگفتی در همه اجزاء طبیعت نیز به وفور موجود است (دنیای ناممکن 99/2/18).  

    بدینگونه، انسان مدعی جاودانگی شد و اینکه روح پس از مرگ بدن به حیات خود ادامه خواهد داد.  تا کی؟  برخی معتقد به چرخه های متوالی حیات و ممات شدند و قائل به وجود زندگی های متعدد مانند آنچه در شرق دور رایج است.  برخی هم به نوع خطی آن متوسل شدند یعنی مرگ یکبار شیون یکبار، مانند آنچه که در شرق نزدیک رایج است.  ولی در نهایت نوعی جاودانگی و ابدیت وجود خواهد داشت.  کجا؟  شاید این "جا" همان جائی باشد که به "عدم" مربوط میشود.  یعنی جائی سوای دنیای مادّی معمولی این-جهانی.  این پاسخ، نکته دیگری را هم حل میکند در حل این مسأله که ارواح از کجا تأمین میشوند؟  چون قرار نیست که روح (= ذهن) مادّی باشد پس باید از دنیائی غیرمادّی نشأت گرفته باشد که همان عدم است.  عدم نوع دوم.  این نیستی با نیستی عادی در محاورات فرق دارد.  این یک نیستی اسرار آمیزی است که صرفاً بدلیل احتجاجات عقلی اختراع شده است.  پس از مرگ نیز جایگاه روح طبعاً باید همان جا باشد که به باور برخی عالم برزخ است.  اگر همه اینها نیز حل شده باشد، باز نمیدانیم تکلیف قانون بقای روح چه میشود و با ازدیاد جمعیت، روح های اضافی از کجا تأمین میشود؟

    منتها دانش امروز، پاسخ دیگری دارد و فهم منطقی نیز آنرا میپذیرد.  عده ای، بنا بر منافع فرقه ای، برای شناخت، تبعیض قائل میشوند.  مدعی اند آنچه مسائل درباره روح و جسم و سایر موضوعات متافیزیک است قبلاً کاملاً حل شده و ورود مجدد به آن جایز نیست.  اما پرسش اینجاست که اگر شناختی که هزار و چندصد سال پیش حاصل شده محل یقین است، چرا آن شناخت را به شناخت درباره سایر چیزها در آن دوران تسری ندهیم.  یعنی هر اعتقادی که در آن دوران کهن بوده، آنها نیز قطعاٌ باید صحیح باشد.  اتفاقاً مدعیان معتقدند، علم صحیح یعنی علم آن دوران و علم امروز جز انحراف و بدآموزی نیست.  منتها، اشکال کار اینست که عمل آنان و تمسک و بهره وری آنها از نعمات دانش جدید چیز دیگری میگوید کاملاً خلاف آن ادعا.  لذا با این تناقض و بطلان آن ادعا، خود بخود ثابت میشود که شناخت امروز ما بر شناخت دوران قدیم برتری دارد و آنچه قدما گفته اند برای خودشان بوده و صرفاً از نظر تاریخی میتواند محل اعتنا باشد.  

     حقیقت دومی هم وجود دارد که قابل کتمان نیست.  اصولاً ما خود نیز خرافات دوست هستیم.  عوام علاقمند به خرافات هستند همانگونه که  غذاهای آماده (Fast Food) را دوست میدارند، هرچند که برای سلامتشان زیانبار است.  با این تفاوت که دوستداران و مروجان خرافات، این مزخرفات را بخورد سایرین هم میدهند بدون آنکه مخاطب آگاه باشد.  مادام که خرافات محدود به فرد باشد، مثل هر اعتقاد دیگری برای خودش محترم است.  مشکل امروز ما ترویج و تحمیل خرافات است.  نه به لحاظ اینکه فلسفه خاصی را ترویج دهند، بلکه چون منشاء قدرت و ثروت است.  مگر از راه درست نمیتوان منشاء قدرت و ثروت شد؟  چرا، ولی برای آن بخشی از جامعه با بهره هوشی پائین که فاقد دانش و توان کارآفرینی باشد، یک راه چاره و میانبر برای رسیدن به ثروت، سوار شدن بر محمل عقاید عامّه، انسداد فکری آنها و هدایت در مسیر تخیلات متافیزیکی است.  تا وقتی تقاضا برای خرافات هست، طبعاً تولید و عرضه نیز هست و تولیدکنندگان بر خر مراد سوار.  مردم اگر عادت غذائی خود را اصلاح کنند، بساط غذاهای آماده زیانبخش نیز برچیده میشود.  منتها، همانطور که شرکت های بزرگ تولیدی این غذاها با تبلیغات خود مانع از کسادی کار خود میشوند، متشابهاً سازمانهای مولد خرافات که بر نهاد دین استوارند نیز بسادگی دست از خوان نعمت بر نخواهند داشت.  اصلاح رژیم تغذیه فکری، عمدتاً از راه آموزش میسر است.

    برای بسط آموزش صحیح چه باید کرد؟  راه حل چیست؟  آیا با نوشته های پراکنده اینجا و آنجا میشود کاری کرد؟  خیر.  پس یا باید سیستم آموزش و پرورش در اختیار خبرگان باشد، که فعلاً نیست.  یا باید از شعر و کتاب و فیلم و کمک آموزشی استفاده کرد، که آنها نیز سانسور هستند. یا باید از ابزارهای جدید همگانی مثل فضای مجازی استفاده شود.  شاید برای مدت کوتاهی این مسیر باز بوده و سودهایی رسانده باشد.  اما خبر است که این تنها راه نیز قرار است مسدود شود که البته بشدت باید با آن مخالفت شود.  طرح خیانت بنام صیانت. چین اگر چنین کاری کرده، دستکم قدری فضای تنفس باقی گذاشته و حداقلی از زندگی را برای اکثریت مردم مهیا ساخته.  متأسفانه عطش استبداد سیری ناپذیر است و ادامه آن جز جنون چیزی نیست.  راه حل اساسی، آموزش و پاکیزه ساختن ذهن از رسوبات فکری است.

 

 

 

  • مرتضی قریب
۲۹
بهمن

نگاهی نو به مابعدالطبیعه

    پیرو مطالب اخیر، یکی از دوستداران این سلسله بحث ها پیشنهاد کرد که بجای بحث های آکادمیک که بیشتر مورد متوجه دانشجویان و درس خوانده هاست بهتر است رویکرد ما متوجه مردم عادی باشد.  زیرا با توجه به ابر ضخیم جهل مستولی شده بر جامعه، مردم اند که مستحق روشن شدن و راهنمائی اند.  بی شک سعی نظام حاکم امروزه، بیش از هر زمان دیگری، در ترویج هرچه بیشتر جهل و گسترش فقر اقتصادی در جهت تحکیم و تمدید سلطه نامیمون خویش است.  علی الخصوص که گسترش جهل و خرافات اثر دائمی تری داشته و در کنار اقدامات عملی مانند نابودی منابع طبیعی از آب و مراتع  و جنگلها گرفته تا زیرزمین و دشت و هامون و دریا همه و همه دست در دست هم کمک بزرگی در جهت نابودی عمدی آینده کشور میباشد.  بعلاوه، تهدید و تطمیع مردم برای انفجار جمعیت نیز، بمثابه ریختن نفت بر آتش، بوده وسیله ایست یرای تسهیل اجرای نقشه کذائی شوم و اهریمنی برای خدمت به دولت های باصطلاح دوست و برادر به بهانه قراردادهای مخفی بلند مدت و بسا نامحدود.

    صد البته فرزندان کشور، چه در قالب گروه های سیاسی و چه سازمان های مردم نهاد خود-انگیخته، برای وارون ساختن این جریان و نجات حال و آینده کشور بیکار نخواهند نشست و از هرگونه تلاشی دریغ نخواهند کرد.  منتها، آنچه ما در این سلسله گفتارها مایل به ارائه هستیم در راستای فرهنگ و تلاش برای زدودن کژفهمی های عمیق فرهنگی است که بنیاد همه ناراستی هاست.  طبعاً چنین مباحثی در تعقیب بحث عمومی فلسفه و بویژه فلسفه علم معنا دار میباشد.  مخاطبین، هرکسی از هر سطحی میتواند باشد چه اینکه مطالب سعی میشود با بیان روشن و ساده ارائه شود.  البته مخاطب اصلی همچنان ممکن است روشنفکران و درس خوانده ها باشند که از دو جهت اهمیت ویژه دارد.  اول اینکه روشنفکران ما هنوز بمعنای واقعی "روشن" نبوده و در لابلای بدآموزی های گذشته کماکان گرفتارند.  هرچند طی دهه های اخیر در پرتو رفتار مزورانه مدعیان دروغین فضیلت، کسر هرچه بیشتری از آنان به روشنی نسبی رسیده و خود را از شرّ آموزه های غلط رهانیده اند.  دوم اینکه اگر روشنفکران جامعه بیدار شوند و گروه نخبگان واقعی را تشکیل دهند، اینان بنوبه خود توده بزرگ مردم را آموزش داده و در جهت درست هدایت خواهند کرد.  ضمن اینکه مهمترین خواسته مردم، چیزی جز یک محیط آرام و سالم و انسانی برای کسب و کار نیست.  اما نکته مهم اینکه اصلاح ذهنیت ها، بمراتب بنیادی تر و با اهمیت تر از تغییر شکل ظاهری اجتماع است.  تغییر شکل سیاسی جامعه بسادگی با اصلاحات یا انقلابات انجام میشود اما لزوماً با اصلاح نگرش ها توأم نخواهد بود. مشکل اساسی خاورمیانه لزوماً نبود مدرنیزاسیون نیست بلکه بودن ذهنیت های منجمد در تاریخ است که فقط با تلاش های فرهنگی امکان اصلاح خواهد داشت.  انقلاب فکری، عاجل ترین و مبرم ترین نیاز امروز ماست.

   در یونان باستان و حتی پیشتر از آن، فلاسفه با آزادی کامل به غور و تأمل نه تنها در طبیعت پیرامونی بلکه در کل کیهان میپرداختند تا از آن سردرآورده و از حل برخی اسرار احساس شعف و شادمانی کنند.  در آن دوران پرسش درباره هرچیزی ممکن بود و نهادی برای استنطاق و سانسور وجود نداشت.  پرسش هائی از زمین و زمان تا آسمان و مباحث الهی و هر چیز دیگر: فلسفه در معنای وسیع خود.  مسائل مربوط به ذهن، روح، مرگ، جاودانگی، و ذات الهی همه آنها نیز در حیطه فلسفه قرار داشت و قابل نقد و بررسی.  بعدها زمانه عوض شد و موضوعات اخیر مونوپول ادیان شده و نقد آنها با تبعات ناگواری روبرو شده و میشود.  زیرا سرشت لایتغیر ادیان آنها را غیر قابل نقد کرده و اجازه ورود به غیر اصحاب خود نداده و نمیدهد.  واقعیت اینست که، بجای اینکه اسیر زمانه بود، ما هستیم که باید زمانه را تغییر دهیم.  وظیفه هر نسل است که محیط زمانه خود را از آلودگی های فکری پیراسته سازد.  لذا بخود اجازه داده و موضوعاتی که زمانی در حوزه مابعدالطبیعه (متافیزیک) قرار داشت را به منصه نقد و بررسی آورده و از زاویه ای نو مجدد به آنها نگاه میکنیم.  خواه ادیان بدانها پرداخته باشند یا نباشند.  اکنون، در زیر به برخی از آنها اجمالاً میپردازیم:

روح

    اگر قرار باشد درباره روح همان تعاریفی را پذیرا باشیم که فلاسفه باستان گفته بودند، در اینصورت تکلیف اینهمه دستآوردهای جدید علمی چه میشود؟  یا شاید باید همه آنها را دور ریخت تا بتوان کماکان تعاریف و تعابیر گذشته را پاس داشت؟  طبعاً و منطقاً نمیتوان برای حفظ حرمت تعاریف قدما، چشم بر اکتشافات و ابداعات معاصر بست.  اگر بنا باشد آنچه را قدما درباره روح گفته اند، دربست باور داشته باشیم و در پی شناخت مستقل خود نباشیم، پس چرا سایر گزاره های آنان را پذیرا و نگاهدار نباشیم؟  مثلاً پزشکی قدما را رعایت کنیم و مغز را محل خنک شدن خون بدانیم و نه محل تفکر!  براستی با این حجم عظیم دانش چه کنیم؟  باری، حقیقت اینست که باید به گذشتگان حق داد که تا این اندازه درباره روح دچار شگفتی و حتی سرگشتگی شده باشند.  مطالعه عقاید حکمای معروف گذشته، این نکته را بدست میدهد که واژه های زیر همه کما بیش مترادف هم بکار برده شده اند.  یا دستکم امروز، ما همه را از یک سنخ میبینیم هرچند گذشتگان تفاوت هائی برای آنها قائل بوده اند.  این واژگان عبارتند از:

روح = روان = نفس = ذهن = عقل = شعور

   ماهیت موضوعات فوق به راستی فلاسفه را برای مدتهای مدید طوری بخود مشغول کرد که حتی تا امروز نیز همچنان مورد بحث و جدل است.  با اینکه همچنان ماهیت روح محل پرسش و شگفتی است اما امروز شاید بدانیم که دستکم چه چیزی نیست.  حکما به درستی بدن انسان و سایر عوارض طبیعی را محل کون و فساد میدانستند.  زیرا طبیعت از مادّه است و ماده فانی و میراست.  معهذا آنچه از دنیای خارج توسط حواس بما میرسد، توسط شعور یا عقل با فرایندی اسرارآمیز به درک منتهی میشود.  بین حکمای گذشته، تفاوت آرای زیادی در مورد تعاریف واژگان یاد شده وجود دارد و هریک از ظن خود چیزی گفته است.  صرفنظر از نام، سنخیت این موجودات را چیزی غیرمادّی میپنداشتند.  اما امروز عقیده بر اینست که همگی به مادّه وابسته بوده ربطی به عالم "غیرمادّی" ندارند. 

   انسان اولیه، بواسطه ترس از طبیعت، قائل به وجود روح در همه مظاهر طبیعی بود.  روح رودخانه، روح جنگل، روح کوهستان، .. که تا امروز نیز هنوز برخی قبایل و اقوام بدان اعتقاد داشته و در مراسم ویژه به هریک احترام میگذارند.  این طبعاً شامل انسان و حیوانات نیز میشد و احترام به ارواح نیاکان جایگاه ویژه ای داشته و دارد.  برخی فلاسفه معروف مثل لایب نیتس متشابهاً به وجود روح در همه چیز حتی در جمادات اعتقاد داشتند ولی اکثریت فلاسفه وجود روح را منحصر به جانداران بویژه انسان میدانستند.  مثلاً یک مکتب درمانی بنام هموپاتی وجود دارد که معتقد به وجود روح در داروهاست.  بدین معنی که داروی مورد نظر را در ظرف بزرگی از آب حل کرده و یک قاشق از آن را در ظرف دیگری از آب خالص حل کرده و این رویه را 20 بار یا بیشتر انجام میدهند.  معتقدند که روح دارو در ظرف نهائی جای دارد که تأثیرش از خود دارو بسیار بیشتر است.  این در حالیست که از داروی اصلی جز تعداد قلیلی مولکول ممکن است در آن نباشد.  این رویه چقدر شفا بخش است؟ کسی نمیداند ولی پزشکان آن را نوعی دکان میدانند.  

   فیلسوفی که به موضوع روح، شعور، و عقل توجه ویژه ای داشت دکارت بود.  وی به دوگانه انگاری معتقد بود و میگفت دو جوهر اصلی همگام و توأم با هم در انسان وجود داشته و با یکدیگر همکاری میکنند.  یعنی بدن (مادّه) و عقل (روح).  او در تأملات خویش به استقلال کامل ذهن از بدن استدلال میکرد ولی در مقابل این سوأل که چگونه این دو جوهر متناقض با یکدیگر تعامل میکنند با معرفی غده صنوبری در مغز، خود را خلاص میکرد.  البته این پرسش اساسی همچنان پیش روی سایر فلاسفه نیز قرار داشته است که هریک از ظن خویش چیزی گفته اند ولی عملاً بدون هیچ نتیجه ای.  اتفاقاً شاید یکی از راه حل ها در خود فلسفه باشد: تیغ اوکام!  اوکام در قرون وسطی زندگی میکرد و در مواجهه با مشکلات میگفت از انواع راه حل ها، آن راه حلی به صواب نزدیکتر است که تعداد موجودات کمتری را بکار میگیرد.  

   قبلاً گفته بودیم که قدما روح را مترادف با نوعی ماده لطیف میپنداشتند که در بدن انسان بسر میبرد و هنگام مرگ از آن خارج میشود.  چه نوع ماده لطیفی؟  طبعاً از چیزهائی که دور و بر خود شناخته بودند "باد" از همه سنخیت بیشتری داشت.  واژه عربی روح احتمالاً از همان ریشه گرفته شده و فارسی سره آن یعنی "روان" نیز دلالت بر سیالیت باد دارد.  گذشتگان مراقب بودند هنگام عطسه، روح از بدن با شدت باد بیرون نیفتد.  که اتفاقاً با نَفَسی که میکشیم بی ارتباط نیست زیرا بعد مرگ تنفس نیز قطع میشود.  چرا قائل به وجود چنین چیز عجیبی بودند؟  دو گمان در این راستا وجود دارد.  یکی اینکه برای شعور و شخصیت آدمی نمیتوانستند محملی مادّی بیابند و به ناچار به چنین تعریفی قائل شدند.  دوم، علاقه انسان به تداوم زندگی و جستجوی جاودانگی است.  چه کسی مرگ را خوش میدارد؟  هیچکس.  ما نیز اگر در آن روزگار میبودیم شاید همین عقاید را میداشتیم.  بعدها، ادیان بر این علائق آدمی سوار شدند.

   در اسفار خمسه (5 کتاب اصلی تورات) صحبتی از روح و جاودانگی آن و نیز از بهشت و دوزخ نیست و هرچه هست پند و اندرز درباره همین دنیای مادی و راه درست زندگی کردن است.  اینگونه مباحث بعدها در پیوست های بعدی تورات آمده است که مُلهم از همزیستی قوم یهود با اقوام دیگر بوده است.  در ادیان دیگر، در پاسخ به این پرسش که روح چیست جواب میآید که از عالم امر است.  اما عالم امر چیست؟  این خود یک علامت سوأل دیگر است.  یعنی پرسشی به پرسش دیگر موکول شده است.  پس طبق منطق قیاس، بهتر است از همان اول پاسخ روح چیست را با یک علامت سوأل داده بگوئیم نمیدانیم!  ما در ریاضی، و البته سایر علوم، مجهول را بر حسب سایر معلومات مشخص میکنیم و نه مجهول، اما در مباحث این چنینی گویا این رویه چندان مرسوم نیست.  

   در مصر باستان، روح و زندگی پس از مرگ گویا جنبه مادّی داشته است.  اما در سایر فرهنگ ها یا آنرا از مادّه ای لطیف میپنداشتند و یا اصلاً منکر مادی بودن روح، و طبعاً ذهن و عقل و شعور، بوده اند.  امروز اگر بخواهیم بجای باد جایگزین لطیفتری برای روح پیدا کنیم میگوئیم: امواج الکترومغناطیسی.  خوشبختانه تلفن همراه و سایر ادوات الکتریکی در دست همگان بوده و به رأی العین عملکرد آنرا میبینند.  این امواج نامرئی از هر در بسته عبور میکند و بسوی آسمان تا فلک الافلاک سیر میکند. آیا این گزینه بهتری نسبت به باد نیست؟  اما از آنهم لطیفتر، که هیچ ذهنی باور نمیکند، نوترینو است که در واپاشی بتا بوجود آمده و از هر جسم مادی و حتی کره زمین نیز عبور کرده و از هر چیزی که ذهن بشر تصور کند نامرئی تر است.  معهذا هردو این گزینه ها مادّی هستند و کشف آنها هم بهمین دلیل بوده است.  

   اما شق دیگر این است که بگوئیم روح مادّی نیست و بعد از ترک بدن به عالم دیگری (عالم مجردات) میرود که آن نیز مادّی نیست.  چنین چیزی مطلقاً امکان ندارد.  منطق قضیه مشابه بحث جنجالی "وجود عدم" است که اگر فرصت شود در بحث های آتی دنبال میشود.  اصولاً در دنیای مادّی بحث از وجود غیرمادّه مطلبیست باورنکردنی و جز درحیطه خواب و خیال نمیگنجد.  در سلامت فکر کسی که بر اصالت چنین چیزی پای میفشرد شک باید کرد.  کجای این دنیای مادّی میتوان گوشه ای جست که غیر مادّی باشد؟!  اصلاً  چه اصراری برای طرح چنین اوهامی هست؟  در بحث ماهیت و وجود گفتیم که هر کس میتواند در مخیله خود هر چیزی را متصور شود ولی لزوماً به معنای "هستی" آن تصور در عالم خارج نیست.  بنظر میرسد یکی از دلائل پیش کشیدن چنین اوهامی، قبول موجودیت ماده بعنوان جوهری فانی و میرا میباشد.  یعنی اگر روح جوهری الهی، و طبق تعریف، لایتغیر و جاوید باشد نمیتواند و نباید از جنس ماده فساد پذیر باشد.  طبعاً عروج آن نیز باید بسمت آسمان باشد که به باور قدما قدسی و غیر مادّی است.  همه این گزاره ها دارای اشکال اساسی است.  از وجود "غیر ماده" بگیرید تا فانی بودن ماده.  غیرمادّه در جهان مادّی چه میکند؟ چه کسی میگوید ماده فانی و میراست؟  گذشتگان به ترکیبات نگاه میکردند که بمرور زمان تجزیه و ناپدید میشد.  حق هم داشتند.  اما به اتکا دانش روز میدانیم اتم ها در این کون و فساد سالم برجای مانده و بقای جرم تضمین میشود.  به بیان قدما، اتم عناصر بمنزله جوهر است.  پس حالا اگر عقیده خود را اصلاح کنیم، کماکان میتوان تصور کرد که روح و سایر وابستگان آن همگی از ماده ای لطیف هستند.  آیا واقعاً چنین است؟

   اکنون اگر از دیدگاه دانش روز بخواهیم به موضوع عقل و شعور و روح و زندگانی روح مجرد نگاه کنیم چه باید گفت؟  خوشبختانه رایانه برای همه آشناست و همه کم و بیش با آن سر و کار دارند.  صرفنظر از موضوع روح، حالاتی در انسان و موجودات زنده وجود دارد مثل خشم، لذت، عشق، و امثالهم که مثل سایر چیزها، ماده لمس کردنی نیست بلکه از زمره کیفیات اند.  کسانی ممکن است بگویند اینها از مجردات اند و به عالم عقول تعلق دارند.  اما ساده تر آنست بگوئیم هرچه هستند اما به مادّه وابسته اند.  در فیزیک نیز کیفیاتی وجود دارد مثل سرعت و شتاب که ماده نیست ولی وابسته به حرکات ماده است.  اگر ماده نباشد اینها نیز بی معنایند. امروز با وجود سخت افزار و نرم افزار در رایانه این مشکل خیلی ساده تر قابل حل است.  نرم افزار چیست؟  آیا مادّه است؟ خیر مادّه نیست ولی تا مادّه (سخت افزار) نباشد، نرم افزار منشاء اثر نخواهد بود.  آیا مادّه نیست یعنی "غیرمادّه" است؟  خیر.  نرم افزار منطق است، یک سری دستورالعمل است.  نرم افزار تأثیر وجودی خود را فقط وقتی رایانه روشن است نشان میدهد و همه کارهای حیرت آوری که کاربر روی صفحه مانیتور میبیند به یُمن حضور آن است.  به محض اینکه رایانه خاموش شود (= بدن میمیرد) تمام حافظه فعال (= روح) که از بار شدن نرم افزار بوده یکسره ناپدید میشود.  کجا میرود؟ همانجا که بدن هنگام مرگ میرود، نابود میشود.  روح و متشابهاً عقل، نفس، شعور، روان، جان، ذهن همه اینها یکی هستند و مترادف با نرم افزاراند.  خواننده ای که قانع نمیشود میگوید مطابق این تشابهات، همانطور که نرم افزار را میشود روی حافظه جانبی مثل دیسک ذخیره کرد پس روح نیز میتواند حفظ شده قابلیت جاودانگی دارد!   اتفاقاً شرکت هائی در حوزه IT مدعی تلاش هائی هستند که خصوصیات روحی یک فرد را بصورت دیجیتال ذخیره کنند.  اگر قدرت پردازش اجازه دهد، چه بسا شخصیت فرد (= روح) ذخیره شود تا مثلاً همراه هولوگرام (تصویر 3 بعدی) او برای همسر عزیزش بعد مرگ همچنان مصاحبی سرگرم کننده باشد.  نگارنده، سالها پیش این گمان را ارائه داده بود که اگر بصورت فنی زنده نگاه داشتن مشخصاً مغز بعد از مرگ امکانپذیر باشد، در اینصورت شخصیت یا روح فرد همچنان پابرجا خواهد بود و شاید بطور نسبی کمکی به جاودانگی کند.  

نتیجه

   اگر همچنان به مفاهیم کهنه و چند هزار ساله آویزان بمانیم، در اینصورت هیچگاه از سرگردانی نجات نخواهیم یافت و با خواندن صدها و بلکه بیشتر، کتابهای فلسفه راه بجائی نبرده و بسا سرگردان تر از پیش عمر گرانمایه را تلف کرده باشیم.  برای هر پدیده ای که در مقابل داریم، ابتدا باید از فکر خود سود جوئیم و موضوع را در پرتو دانش خود و دانش روز تجزیه و تحلیل کنیم.  رجوع به گفتار و نوشتار دیگران و مراجعه به کتب قدیمه فقط بعد از نتیجه گیری های اولیه ما مفید خواهد بود.  که بنگریم نظر سایرین چیست یا از لحاظ تاریخی قدما چه گفته اند.  اما درباره داستان روح 2 راهکار بیشتر در پیش رو نیست.  با وجود همه این توضیحات، اگر کسی دلخوش به جاودانگی بعد از مرگ است چه بهتر که همچنان بدان پای بند بماند زیرا به بهداشت روانی او کمک میکند.  راهکار دوم برای افراد واقعگراست که از دریافت حقیقت تلخ ناراحت نمیشوند چه اینکه حقیقت از هر چیزی بالاتر است.  بعبارت دیگر هر کوششی و هر تلاشی که هست باید صرف آبادانی همین دنیا شود و جهان خود را به طمع جهان غیرمادی موهوم تخریب نکرده و زندگی را برای خود و همسایگان زهر نسازیم.  تأکید بر مادّی بودن جهان ابداً بمنزله مادّه پرستی نیست.  بعلاوه، قرار نیست با طرح موضوع فوق عقاید کسی را هم تغییر دهیم.  ولی درباره هر دو راهکار بسیار مهم است که عقیده به روح و مباحث مابعدالطبیعه صرفاً در حیطه نظر باقی بماند و مانند آنچه امروز در کشور ما عمل میشود چماقی برای سرکوب نباشد.  

 

  • مرتضی قریب
۱۴
مرداد

حیات

  در مطلب قبلی بطور گذرا به حیات و سرچشمه های آن اشاره شد که اکنون بشرح بیشتر آن میپردازیم.  در حقیقت 2 مسأله "حیات" و "مرگ" دو مسأله اساسی از گذشته های دور تاکنون است که همواره بشر با آن دست بگریبان بوده و جواب درخوری برای آن نیافته است.  اما همین دو موضوع محملی برای ایدئولوژی ها مختلف از گذشته های دور تاکنون بوده تا با ادعای داشتن پاسخی قاطع برای آنها، کوهی از افسانه ها و موهومات را نیز سوار بر آنها راهی ذهن های وامانده کند.  ما نباید اینرا لزوماً به نیت بد افسانه سرایان تعبیر کنیم بلکه درست تر اینست که گفته شود هر مسأله ای در روزگار خود پاسخ مناسب و درخور خود را متناسب با روح زمان خود یافته و در دورانی که دانشها انسجام و وسعت امروزی را نداشته انتظار پاسخی به استحکام آنچه امروز داریم توقعی نابجا میباشد.  همینجا باید اذعان کرد که پرداختن به تخیلات و بریدن از واقعیات  به خودی خود بد نبست چه اینکه حیات روانی ما بدان وابسته است و اصولاً چاشنی زندگانی دنیوی ما را تشکیل میدهد.  مردم با دیدن سریالهای تلویزیونی و تماشای فیلم های تخیلی و یا گوش سپردن به نقالی ها و خواندن کتابهای داستان، به زندگی خود لطافت بخشیده آنرا لذت بخش میکنند.  امروزه تکنولوژی بجائی رسیده که شما با گذاشتن یک کلاه تصویری برسر، وارد یک دنیای مجازی درست شبیه آنچه در دنیای حقیقی میبینید (واقعیت مجازی) میشوید.  اما گرفتاری ها از آنجا آغاز میشود که این چیزها بضرب و زور تحمیل شود و بخواهد بخشی تحمیلی در زندگی واقعی فردی شود.  هرکسی حق دارد در خلوت خود هر بتی را بپرستد و از آن دلشاد باشد، اما ممتاز کردن یک بت بر سایر بت ها و تحمیل آن یک بت بر جامعه سراغاز و سرمنشاء همه گرفتاری هاست.  نسل گذشته به یاد دارند که در انقلاب فرهنگی مائو، کتاب سرخ وی چگونه بر سر دگراندیشان کوبیده میشد بطوریکه آنها را وادار به اعتراف کند که همه حقایق در همان یک کتاب است و آنها بیهوده در جستجوی گزینه بهتری هستند.  

   اکنون با این مقدمه و با توجه به چند مطلب پیشین تلاش میکنیم تا برای موضوع مهم حیات، توجیهی در خور یافته و آن را از قید موهومات رهائی بخشیم.  تأکید میکنیم که این صرفاً فقط تلاشی است برای اندیشه کردن مجدد و تحریک ذهن خوانندگان که شاید خود در این موضوعات مستقلاً تفکر کرده چه بسا به نتایج بهتری دست یابند.  و اما شاه-کلید گشودن این معما همانا تعداد بسیار زیاد چینش های حاصل از تعداد معدود عناصر است.  همانطور که قبلاً گفته شد، با در دست داشتن تعداد معدودی اشیاء میتوان تعداد فوق العاده زیادی از صور مختلف را با آنها ایجاد کرد.  اگر این مطلب به درستی فهم نشود، ادامه بحث بیفایده مینماید.  لذا وجود 92 عنصر شیمیائی به خودی خود نشان دهنده امکانات بالقوه زیادی در ایجاد صورت های بسیار زیاد از آنهاست.  اما ملکولهای معدنی نمیتوانند به هر میزان دلخواه بهم چسبیده و ملکولهای هر چه بزرگتر و چینش های بس متنوع تری تولید نمایند. بخاطر آورید آنچه را قبلاً در خصوص سرایش یک مصرع، یک بیت، یا یک دیوان با سرهم کردن تصادفی حروف الفبا گفتیم.  اما خوشبختانه این محدودیت درباره ملکول های آلی ( مرکب از عمدتاً C, H, N, O ) وجود ندارد و آنها میتوانند بطرق مختلف بهم چسبیده و ملکولهای بزرگتر و پیچیده تری ایجاد کنند.   بشر توانسته است بسیاری از آنها که در طبیعت وجود دارد را در آزمایشگاه بطور سنتتیک تولید نماید.  مثلاً لاستیک سابقاً از صمغ درختان کائوچو که در جنوب شرقی آسیا بعمل میآمد تهیه میشد.  اما در جریان جنگ اول جهانی شیمیست های آلمانی به دلیل محدودیت دسترسی به این منابع، خود توانستند بطور صنعتی آنرا مشایه سازی کرده لاستیک مصنوعی درست کنند که تا امروز همچنان عمل میشود.  با این وجود هنوز خیلی از این مواد آلی به دلیل پیچیدگی های فراوان منحصراً باید از طبیعت استخراج شود.  اخیراً شنیده شد که یک سانتی متر مکعب از زهر عقرب میلیارد ها دلار ارزش دارد چرا که این ماده آلی را هنوز نتوانسته اند مشابه سازی کنند.  این جانور در هر نیش زدن خود فقط مقدار فوق العاده اندکی به قربانی خود تزریق میکند که همان برای کشتن کفایت میکند.  و اما مرکز اصلی حیات در ملکولهای DNA نهفته است.  این ماکروملکول ها حاوی دو رشته بسیار بلند بهم پیچیده است که هریک از آنها حاوی چینش های متعدد از فقط چهار ملکول ساده تر است که طبق قوانین خاصی بهم میچسبند.  قوانینی شبیه همان چفت و بست شدن های پازل های کذائی که در مطلب پیشین عرض کردیم.  اساس انواع صور حیات موجودات زنده ناشی از همین ماکروملکول های مارپیچی است که دستورالعمل های تکثیر و رشد و توسعه ارگانیسم های حیاتی را در خود ذخیره دارد.  با اینکه هنوز انسان موفق به ساخت مصنوعی ساده ترین ارگانیسم های زنده نشده (که البته دور نیست و بالاخره محقق خواهد شد) لیکن تا همینجا و کشف و درک این ساز و کارهای پیچیده خود دستآوردی عظیم محسوب میشود.  واقعاً اینکه چگونه این ملکول های آلی ساخته شده از همین عناصر خاکی موجب شکل گیری حیات از ساده ترین فورم های آن، ویروس که در مرز دنیای بی جان است، تا عالی ترین وجوه آن، که طبعاً "خودمان" هستیم، گردیده بسیار شگفت انگیز مینماید.  شاید همانقدر شگفت انگیز که از دو عنصر سمی کلر و سدیم، نمک طعام شور مزه با کاربرد وسیع آن در زندگی روزمره ایجاد شده است.  حتی در دایره همین مصنوعات بشری که همه روزه از آن استفاده میکنیم، چیزهائی وجود دارد که عقل در قبول آن در میماند، ولی حقیقت آنست که وجود دارد.  مثلاً در مورد کامپیوتر و انواع برنامه های کاربردی آن و یا تلفن های همراه و طیف وسیع کاربردهای آن و نیز انواع وسائل دیجیتال حقیقت آنست که آجرهای سازنده همه اینها با تمام هنرنمائی هایشان همه و همه بر اساس "صفر" و "یک" است!   هنرنمائی اینها نیز بر اساس همان قاعده تعدد چینش های چند چیز مختلف است که البته اینجا فقط 2 چیز است: 0 و 1.  تصور این قضایا به حدی سخت است که اغلب ما را به ورطه فرافکنی سوق میدهد.  مطلبی که معمولاً در این مقطع پای آن بمیان میآید همانا موضوع "روح" است.  معمولاً تلقی عمومی بر این است که این دیگر از سنخی متمایز است و با آن نمیتوان شوخی کرد!   فصل تمایز حیات با جهان بی جان همانا روح است که ربطی به دنیای خاکی ما ندارد.  چنین تفکری ریشه در تفکرات باستانی ما دارد که همواره به زمین زیر پا نگاهی تحقیر آمیز انداخته و در مقابل فضای بالا سر را معنوی و از جنس دیگر انگاشته ایم.  در حالیکه حقیقتاً نه تنها تمایزی بین بالا و پایین وجود ندارد بلکه فضای علوی همانقدر خاکیست که زمین زیر پا، بطوریکه قوانین حاکم بر هردو یکیست.  البته در نام گذاری مناقشه نیست و میتوان کماکان به وجود روح همچنان قائل بوده با این تفاوت که از جنس همین دنیای خودمان است.  مثلاً در مورد رایانه، به دو بخش متمایز سخت افزار و نرم افزار قائل هستیم.  سخت افزار همان مجموعه جامد تراشه هائی هستند که بخودی خود فاقد هرگونه عملکردی است.  در حالیکه نرم افزار مجموعه ای از دستورالعمل ها (حاوی همان صفر و یک ها) بوده که روی دیسکی سوار بوده و آن نیز بخودی خود و بتنهائی منبع هیچ  حرکتی نیست.  تلفیق این دو است که کارآئی داشته و هنرنمائی میکند.  این دستورالعمل ها به منزله روح سیستم میباشد که کماکان منشاء مادی دارد.  متشابهاً میتوان در مورد حیات نیز همینگونه قضاوت کرد و منشاء دستورالعمل ها را ژن هائی پنداشت که از همان سنخ ملکول های مادی میباشد.  

  حرف دیگری که باقی میماند اینست که چرا حیات به این شکل ظاهر شده و چرا بصورت دیگری نیست؟  اول اینکه حیات بهر شکل و صورتی عارض میشد همواره همین سوأل کماکان بجای خود باقی بود و تفاوتی نمیکرد.  دوم اینکه با دیدن طبیعت و دقت در تنوع شکل های مختلف موجودات پاسخ را میتوان در طبیعت دیده و ببینیم چگونه با طیف وسیعی از سطوح مختلف حیات روبرو هستیم.  جالب اینکه این سازوکار چیدمان های گوناگون همچنان برقرار است و چه بسا در آینده با شکل های جدیدی روبرو شویم.  حتی این اشکال متنوع میتواند روی سیارات دیگر یا اقمار آنها بصورت های بسیار بسیار عجیب تری که در مخیله ما نمیگنجد بروز و ظهور داشته باشد.  باید توجه داشت که گاهواره حیات در جهان های دیگر ممکنست بر بستر مواد دیگری غیر از آب شکل گرفته باشد.  در حال حاضر گروهی از دانشمندان با علم به این موضوع که موجودات هوشمند دیگری در دوردستها ممکنست وجود داشته باشند تلاش میکنند تا با ارتباطات رادیوئی خبری از آنان کسب کنند.  اما خبر بد اینکه ابعاد فضا چنان بزرگ است که حتی سرعت نور را بزانو درآورده و ارتباط دوسویه چیزی در حد غیرممکن است.  فقط، شاید، سیگنالی از آنان تصادفاً در راه بوده و آنتن های ما آنرا به عنوان شاهدی از غیب مبنی بر حضور آنان دریابند. 

  • مرتضی قریب