فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۲۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ذهن» ثبت شده است

۲۹
بهمن

نگاهی نو به مابعدالطبیعه

    پیرو مطالب اخیر، یکی از دوستداران این سلسله بحث ها پیشنهاد کرد که بجای بحث های آکادمیک که بیشتر مورد متوجه دانشجویان و درس خوانده هاست بهتر است رویکرد ما متوجه مردم عادی باشد.  زیرا با توجه به ابر ضخیم جهل مستولی شده بر جامعه، مردم اند که مستحق روشن شدن و راهنمائی اند.  بی شک سعی نظام حاکم امروزه، بیش از هر زمان دیگری، در ترویج هرچه بیشتر جهل و گسترش فقر اقتصادی در جهت تحکیم و تمدید سلطه نامیمون خویش است.  علی الخصوص که گسترش جهل و خرافات اثر دائمی تری داشته و در کنار اقدامات عملی مانند نابودی منابع طبیعی از آب و مراتع  و جنگلها گرفته تا زیرزمین و دشت و هامون و دریا همه و همه دست در دست هم کمک بزرگی در جهت نابودی عمدی آینده کشور میباشد.  بعلاوه، تهدید و تطمیع مردم برای انفجار جمعیت نیز، بمثابه ریختن نفت بر آتش، بوده وسیله ایست یرای تسهیل اجرای نقشه کذائی شوم و اهریمنی برای خدمت به دولت های باصطلاح دوست و برادر به بهانه قراردادهای مخفی بلند مدت و بسا نامحدود.

    صد البته فرزندان کشور، چه در قالب گروه های سیاسی و چه سازمان های مردم نهاد خود-انگیخته، برای وارون ساختن این جریان و نجات حال و آینده کشور بیکار نخواهند نشست و از هرگونه تلاشی دریغ نخواهند کرد.  منتها، آنچه ما در این سلسله گفتارها مایل به ارائه هستیم در راستای فرهنگ و تلاش برای زدودن کژفهمی های عمیق فرهنگی است که بنیاد همه ناراستی هاست.  طبعاً چنین مباحثی در تعقیب بحث عمومی فلسفه و بویژه فلسفه علم معنا دار میباشد.  مخاطبین، هرکسی از هر سطحی میتواند باشد چه اینکه مطالب سعی میشود با بیان روشن و ساده ارائه شود.  البته مخاطب اصلی همچنان ممکن است روشنفکران و درس خوانده ها باشند که از دو جهت اهمیت ویژه دارد.  اول اینکه روشنفکران ما هنوز بمعنای واقعی "روشن" نبوده و در لابلای بدآموزی های گذشته کماکان گرفتارند.  هرچند طی دهه های اخیر در پرتو رفتار مزورانه مدعیان دروغین فضیلت، کسر هرچه بیشتری از آنان به روشنی نسبی رسیده و خود را از شرّ آموزه های غلط رهانیده اند.  دوم اینکه اگر روشنفکران جامعه بیدار شوند و گروه نخبگان واقعی را تشکیل دهند، اینان بنوبه خود توده بزرگ مردم را آموزش داده و در جهت درست هدایت خواهند کرد.  ضمن اینکه مهمترین خواسته مردم، چیزی جز یک محیط آرام و سالم و انسانی برای کسب و کار نیست.  اما نکته مهم اینکه اصلاح ذهنیت ها، بمراتب بنیادی تر و با اهمیت تر از تغییر شکل ظاهری اجتماع است.  تغییر شکل سیاسی جامعه بسادگی با اصلاحات یا انقلابات انجام میشود اما لزوماً با اصلاح نگرش ها توأم نخواهد بود. مشکل اساسی خاورمیانه لزوماً نبود مدرنیزاسیون نیست بلکه بودن ذهنیت های منجمد در تاریخ است که فقط با تلاش های فرهنگی امکان اصلاح خواهد داشت.  انقلاب فکری، عاجل ترین و مبرم ترین نیاز امروز ماست.

   در یونان باستان و حتی پیشتر از آن، فلاسفه با آزادی کامل به غور و تأمل نه تنها در طبیعت پیرامونی بلکه در کل کیهان میپرداختند تا از آن سردرآورده و از حل برخی اسرار احساس شعف و شادمانی کنند.  در آن دوران پرسش درباره هرچیزی ممکن بود و نهادی برای استنطاق و سانسور وجود نداشت.  پرسش هائی از زمین و زمان تا آسمان و مباحث الهی و هر چیز دیگر: فلسفه در معنای وسیع خود.  مسائل مربوط به ذهن، روح، مرگ، جاودانگی، و ذات الهی همه آنها نیز در حیطه فلسفه قرار داشت و قابل نقد و بررسی.  بعدها زمانه عوض شد و موضوعات اخیر مونوپول ادیان شده و نقد آنها با تبعات ناگواری روبرو شده و میشود.  زیرا سرشت لایتغیر ادیان آنها را غیر قابل نقد کرده و اجازه ورود به غیر اصحاب خود نداده و نمیدهد.  واقعیت اینست که، بجای اینکه اسیر زمانه بود، ما هستیم که باید زمانه را تغییر دهیم.  وظیفه هر نسل است که محیط زمانه خود را از آلودگی های فکری پیراسته سازد.  لذا بخود اجازه داده و موضوعاتی که زمانی در حوزه مابعدالطبیعه (متافیزیک) قرار داشت را به منصه نقد و بررسی آورده و از زاویه ای نو مجدد به آنها نگاه میکنیم.  خواه ادیان بدانها پرداخته باشند یا نباشند.  اکنون، در زیر به برخی از آنها اجمالاً میپردازیم:

روح

    اگر قرار باشد درباره روح همان تعاریفی را پذیرا باشیم که فلاسفه باستان گفته بودند، در اینصورت تکلیف اینهمه دستآوردهای جدید علمی چه میشود؟  یا شاید باید همه آنها را دور ریخت تا بتوان کماکان تعاریف و تعابیر گذشته را پاس داشت؟  طبعاً و منطقاً نمیتوان برای حفظ حرمت تعاریف قدما، چشم بر اکتشافات و ابداعات معاصر بست.  اگر بنا باشد آنچه را قدما درباره روح گفته اند، دربست باور داشته باشیم و در پی شناخت مستقل خود نباشیم، پس چرا سایر گزاره های آنان را پذیرا و نگاهدار نباشیم؟  مثلاً پزشکی قدما را رعایت کنیم و مغز را محل خنک شدن خون بدانیم و نه محل تفکر!  براستی با این حجم عظیم دانش چه کنیم؟  باری، حقیقت اینست که باید به گذشتگان حق داد که تا این اندازه درباره روح دچار شگفتی و حتی سرگشتگی شده باشند.  مطالعه عقاید حکمای معروف گذشته، این نکته را بدست میدهد که واژه های زیر همه کما بیش مترادف هم بکار برده شده اند.  یا دستکم امروز، ما همه را از یک سنخ میبینیم هرچند گذشتگان تفاوت هائی برای آنها قائل بوده اند.  این واژگان عبارتند از:

روح = روان = نفس = ذهن = عقل = شعور

   ماهیت موضوعات فوق به راستی فلاسفه را برای مدتهای مدید طوری بخود مشغول کرد که حتی تا امروز نیز همچنان مورد بحث و جدل است.  با اینکه همچنان ماهیت روح محل پرسش و شگفتی است اما امروز شاید بدانیم که دستکم چه چیزی نیست.  حکما به درستی بدن انسان و سایر عوارض طبیعی را محل کون و فساد میدانستند.  زیرا طبیعت از مادّه است و ماده فانی و میراست.  معهذا آنچه از دنیای خارج توسط حواس بما میرسد، توسط شعور یا عقل با فرایندی اسرارآمیز به درک منتهی میشود.  بین حکمای گذشته، تفاوت آرای زیادی در مورد تعاریف واژگان یاد شده وجود دارد و هریک از ظن خود چیزی گفته است.  صرفنظر از نام، سنخیت این موجودات را چیزی غیرمادّی میپنداشتند.  اما امروز عقیده بر اینست که همگی به مادّه وابسته بوده ربطی به عالم "غیرمادّی" ندارند. 

   انسان اولیه، بواسطه ترس از طبیعت، قائل به وجود روح در همه مظاهر طبیعی بود.  روح رودخانه، روح جنگل، روح کوهستان، .. که تا امروز نیز هنوز برخی قبایل و اقوام بدان اعتقاد داشته و در مراسم ویژه به هریک احترام میگذارند.  این طبعاً شامل انسان و حیوانات نیز میشد و احترام به ارواح نیاکان جایگاه ویژه ای داشته و دارد.  برخی فلاسفه معروف مثل لایب نیتس متشابهاً به وجود روح در همه چیز حتی در جمادات اعتقاد داشتند ولی اکثریت فلاسفه وجود روح را منحصر به جانداران بویژه انسان میدانستند.  مثلاً یک مکتب درمانی بنام هموپاتی وجود دارد که معتقد به وجود روح در داروهاست.  بدین معنی که داروی مورد نظر را در ظرف بزرگی از آب حل کرده و یک قاشق از آن را در ظرف دیگری از آب خالص حل کرده و این رویه را 20 بار یا بیشتر انجام میدهند.  معتقدند که روح دارو در ظرف نهائی جای دارد که تأثیرش از خود دارو بسیار بیشتر است.  این در حالیست که از داروی اصلی جز تعداد قلیلی مولکول ممکن است در آن نباشد.  این رویه چقدر شفا بخش است؟ کسی نمیداند ولی پزشکان آن را نوعی دکان میدانند.  

   فیلسوفی که به موضوع روح، شعور، و عقل توجه ویژه ای داشت دکارت بود.  وی به دوگانه انگاری معتقد بود و میگفت دو جوهر اصلی همگام و توأم با هم در انسان وجود داشته و با یکدیگر همکاری میکنند.  یعنی بدن (مادّه) و عقل (روح).  او در تأملات خویش به استقلال کامل ذهن از بدن استدلال میکرد ولی در مقابل این سوأل که چگونه این دو جوهر متناقض با یکدیگر تعامل میکنند با معرفی غده صنوبری در مغز، خود را خلاص میکرد.  البته این پرسش اساسی همچنان پیش روی سایر فلاسفه نیز قرار داشته است که هریک از ظن خویش چیزی گفته اند ولی عملاً بدون هیچ نتیجه ای.  اتفاقاً شاید یکی از راه حل ها در خود فلسفه باشد: تیغ اوکام!  اوکام در قرون وسطی زندگی میکرد و در مواجهه با مشکلات میگفت از انواع راه حل ها، آن راه حلی به صواب نزدیکتر است که تعداد موجودات کمتری را بکار میگیرد.  

   قبلاً گفته بودیم که قدما روح را مترادف با نوعی ماده لطیف میپنداشتند که در بدن انسان بسر میبرد و هنگام مرگ از آن خارج میشود.  چه نوع ماده لطیفی؟  طبعاً از چیزهائی که دور و بر خود شناخته بودند "باد" از همه سنخیت بیشتری داشت.  واژه عربی روح احتمالاً از همان ریشه گرفته شده و فارسی سره آن یعنی "روان" نیز دلالت بر سیالیت باد دارد.  گذشتگان مراقب بودند هنگام عطسه، روح از بدن با شدت باد بیرون نیفتد.  که اتفاقاً با نَفَسی که میکشیم بی ارتباط نیست زیرا بعد مرگ تنفس نیز قطع میشود.  چرا قائل به وجود چنین چیز عجیبی بودند؟  دو گمان در این راستا وجود دارد.  یکی اینکه برای شعور و شخصیت آدمی نمیتوانستند محملی مادّی بیابند و به ناچار به چنین تعریفی قائل شدند.  دوم، علاقه انسان به تداوم زندگی و جستجوی جاودانگی است.  چه کسی مرگ را خوش میدارد؟  هیچکس.  ما نیز اگر در آن روزگار میبودیم شاید همین عقاید را میداشتیم.  بعدها، ادیان بر این علائق آدمی سوار شدند.

   در اسفار خمسه (5 کتاب اصلی تورات) صحبتی از روح و جاودانگی آن و نیز از بهشت و دوزخ نیست و هرچه هست پند و اندرز درباره همین دنیای مادی و راه درست زندگی کردن است.  اینگونه مباحث بعدها در پیوست های بعدی تورات آمده است که مُلهم از همزیستی قوم یهود با اقوام دیگر بوده است.  در ادیان دیگر، در پاسخ به این پرسش که روح چیست جواب میآید که از عالم امر است.  اما عالم امر چیست؟  این خود یک علامت سوأل دیگر است.  یعنی پرسشی به پرسش دیگر موکول شده است.  پس طبق منطق قیاس، بهتر است از همان اول پاسخ روح چیست را با یک علامت سوأل داده بگوئیم نمیدانیم!  ما در ریاضی، و البته سایر علوم، مجهول را بر حسب سایر معلومات مشخص میکنیم و نه مجهول، اما در مباحث این چنینی گویا این رویه چندان مرسوم نیست.  

   در مصر باستان، روح و زندگی پس از مرگ گویا جنبه مادّی داشته است.  اما در سایر فرهنگ ها یا آنرا از مادّه ای لطیف میپنداشتند و یا اصلاً منکر مادی بودن روح، و طبعاً ذهن و عقل و شعور، بوده اند.  امروز اگر بخواهیم بجای باد جایگزین لطیفتری برای روح پیدا کنیم میگوئیم: امواج الکترومغناطیسی.  خوشبختانه تلفن همراه و سایر ادوات الکتریکی در دست همگان بوده و به رأی العین عملکرد آنرا میبینند.  این امواج نامرئی از هر در بسته عبور میکند و بسوی آسمان تا فلک الافلاک سیر میکند. آیا این گزینه بهتری نسبت به باد نیست؟  اما از آنهم لطیفتر، که هیچ ذهنی باور نمیکند، نوترینو است که در واپاشی بتا بوجود آمده و از هر جسم مادی و حتی کره زمین نیز عبور کرده و از هر چیزی که ذهن بشر تصور کند نامرئی تر است.  معهذا هردو این گزینه ها مادّی هستند و کشف آنها هم بهمین دلیل بوده است.  

   اما شق دیگر این است که بگوئیم روح مادّی نیست و بعد از ترک بدن به عالم دیگری (عالم مجردات) میرود که آن نیز مادّی نیست.  چنین چیزی مطلقاً امکان ندارد.  منطق قضیه مشابه بحث جنجالی "وجود عدم" است که اگر فرصت شود در بحث های آتی دنبال میشود.  اصولاً در دنیای مادّی بحث از وجود غیرمادّه مطلبیست باورنکردنی و جز درحیطه خواب و خیال نمیگنجد.  در سلامت فکر کسی که بر اصالت چنین چیزی پای میفشرد شک باید کرد.  کجای این دنیای مادّی میتوان گوشه ای جست که غیر مادّی باشد؟!  اصلاً  چه اصراری برای طرح چنین اوهامی هست؟  در بحث ماهیت و وجود گفتیم که هر کس میتواند در مخیله خود هر چیزی را متصور شود ولی لزوماً به معنای "هستی" آن تصور در عالم خارج نیست.  بنظر میرسد یکی از دلائل پیش کشیدن چنین اوهامی، قبول موجودیت ماده بعنوان جوهری فانی و میرا میباشد.  یعنی اگر روح جوهری الهی، و طبق تعریف، لایتغیر و جاوید باشد نمیتواند و نباید از جنس ماده فساد پذیر باشد.  طبعاً عروج آن نیز باید بسمت آسمان باشد که به باور قدما قدسی و غیر مادّی است.  همه این گزاره ها دارای اشکال اساسی است.  از وجود "غیر ماده" بگیرید تا فانی بودن ماده.  غیرمادّه در جهان مادّی چه میکند؟ چه کسی میگوید ماده فانی و میراست؟  گذشتگان به ترکیبات نگاه میکردند که بمرور زمان تجزیه و ناپدید میشد.  حق هم داشتند.  اما به اتکا دانش روز میدانیم اتم ها در این کون و فساد سالم برجای مانده و بقای جرم تضمین میشود.  به بیان قدما، اتم عناصر بمنزله جوهر است.  پس حالا اگر عقیده خود را اصلاح کنیم، کماکان میتوان تصور کرد که روح و سایر وابستگان آن همگی از ماده ای لطیف هستند.  آیا واقعاً چنین است؟

   اکنون اگر از دیدگاه دانش روز بخواهیم به موضوع عقل و شعور و روح و زندگانی روح مجرد نگاه کنیم چه باید گفت؟  خوشبختانه رایانه برای همه آشناست و همه کم و بیش با آن سر و کار دارند.  صرفنظر از موضوع روح، حالاتی در انسان و موجودات زنده وجود دارد مثل خشم، لذت، عشق، و امثالهم که مثل سایر چیزها، ماده لمس کردنی نیست بلکه از زمره کیفیات اند.  کسانی ممکن است بگویند اینها از مجردات اند و به عالم عقول تعلق دارند.  اما ساده تر آنست بگوئیم هرچه هستند اما به مادّه وابسته اند.  در فیزیک نیز کیفیاتی وجود دارد مثل سرعت و شتاب که ماده نیست ولی وابسته به حرکات ماده است.  اگر ماده نباشد اینها نیز بی معنایند. امروز با وجود سخت افزار و نرم افزار در رایانه این مشکل خیلی ساده تر قابل حل است.  نرم افزار چیست؟  آیا مادّه است؟ خیر مادّه نیست ولی تا مادّه (سخت افزار) نباشد، نرم افزار منشاء اثر نخواهد بود.  آیا مادّه نیست یعنی "غیرمادّه" است؟  خیر.  نرم افزار منطق است، یک سری دستورالعمل است.  نرم افزار تأثیر وجودی خود را فقط وقتی رایانه روشن است نشان میدهد و همه کارهای حیرت آوری که کاربر روی صفحه مانیتور میبیند به یُمن حضور آن است.  به محض اینکه رایانه خاموش شود (= بدن میمیرد) تمام حافظه فعال (= روح) که از بار شدن نرم افزار بوده یکسره ناپدید میشود.  کجا میرود؟ همانجا که بدن هنگام مرگ میرود، نابود میشود.  روح و متشابهاً عقل، نفس، شعور، روان، جان، ذهن همه اینها یکی هستند و مترادف با نرم افزاراند.  خواننده ای که قانع نمیشود میگوید مطابق این تشابهات، همانطور که نرم افزار را میشود روی حافظه جانبی مثل دیسک ذخیره کرد پس روح نیز میتواند حفظ شده قابلیت جاودانگی دارد!   اتفاقاً شرکت هائی در حوزه IT مدعی تلاش هائی هستند که خصوصیات روحی یک فرد را بصورت دیجیتال ذخیره کنند.  اگر قدرت پردازش اجازه دهد، چه بسا شخصیت فرد (= روح) ذخیره شود تا مثلاً همراه هولوگرام (تصویر 3 بعدی) او برای همسر عزیزش بعد مرگ همچنان مصاحبی سرگرم کننده باشد.  نگارنده، سالها پیش این گمان را ارائه داده بود که اگر بصورت فنی زنده نگاه داشتن مشخصاً مغز بعد از مرگ امکانپذیر باشد، در اینصورت شخصیت یا روح فرد همچنان پابرجا خواهد بود و شاید بطور نسبی کمکی به جاودانگی کند.  

نتیجه

   اگر همچنان به مفاهیم کهنه و چند هزار ساله آویزان بمانیم، در اینصورت هیچگاه از سرگردانی نجات نخواهیم یافت و با خواندن صدها و بلکه بیشتر، کتابهای فلسفه راه بجائی نبرده و بسا سرگردان تر از پیش عمر گرانمایه را تلف کرده باشیم.  برای هر پدیده ای که در مقابل داریم، ابتدا باید از فکر خود سود جوئیم و موضوع را در پرتو دانش خود و دانش روز تجزیه و تحلیل کنیم.  رجوع به گفتار و نوشتار دیگران و مراجعه به کتب قدیمه فقط بعد از نتیجه گیری های اولیه ما مفید خواهد بود.  که بنگریم نظر سایرین چیست یا از لحاظ تاریخی قدما چه گفته اند.  اما درباره داستان روح 2 راهکار بیشتر در پیش رو نیست.  با وجود همه این توضیحات، اگر کسی دلخوش به جاودانگی بعد از مرگ است چه بهتر که همچنان بدان پای بند بماند زیرا به بهداشت روانی او کمک میکند.  راهکار دوم برای افراد واقعگراست که از دریافت حقیقت تلخ ناراحت نمیشوند چه اینکه حقیقت از هر چیزی بالاتر است.  بعبارت دیگر هر کوششی و هر تلاشی که هست باید صرف آبادانی همین دنیا شود و جهان خود را به طمع جهان غیرمادی موهوم تخریب نکرده و زندگی را برای خود و همسایگان زهر نسازیم.  تأکید بر مادّی بودن جهان ابداً بمنزله مادّه پرستی نیست.  بعلاوه، قرار نیست با طرح موضوع فوق عقاید کسی را هم تغییر دهیم.  ولی درباره هر دو راهکار بسیار مهم است که عقیده به روح و مباحث مابعدالطبیعه صرفاً در حیطه نظر باقی بماند و مانند آنچه امروز در کشور ما عمل میشود چماقی برای سرکوب نباشد.  

 

  • مرتضی قریب
۲۱
آذر

آلودگی فکری

      آلودگی فکری دست کمی از آلودگی های مادّی که قبلاً درمورد آب و هوا و خاک و بطورکلی محیط زیست و بیوسفر برشمرده بودیم ندارد بلکه از آن وخیمتر است.  مدتهاست که قانون تکامل داروین حرف آخر را میزند و همه روی آن حساب کرده و هنوز میکنند.  باین معنی که جانداران از گیاه و ذرات ریز گرفته تا حیوانات و انسانها همه رو به تکامل و به نوعی بهتر شدن یا سازگاری بهتر با محیط میروند.  اما مشاهدات و ملاحظات جدید مجبورمان میکند کمی شک کرده و قبول کنیم که گویا این قانون نیز مثل سایر قوانین استثنائاتی دارد.  باین معنی که تکامل گاهی میل به پسرفت دارد.  نمونه های آن شاید کم نباشد.

     در گذشته ها، زمزمه فرا رسیدن قرن 21، ایده های بزرگ و اندیشه های شگرف را در ذهن جوانان آن دوران تداعی میکرد.  همه انتظار اختراعات و اکتشافات عجیب بویژه در حوزه ذهن بشر را داشتند.  امروز خوشبختانه بسیاری از آنها تحقق یافته و اینکه هر کس میتواند با هر کس در هر گوشه دنیا ارتباط برقرار سازد حقیقتاً از عجائب است.  اما فکر بشر چه؟  آیا فکر رو به تکامل است؟  آیا ذهن رو به بهتر شدن و کارائی بیشتر دارد؟  یا گاهی هم در جهت عکس سیر میکند؟  دیدن انسان هائی که افکارشان بطور مستمر در جهت قهقرا سیر میکند این ظن را تقویت میکند.  یکی دو تا نیستند که حکم به استثناء کنیم، بلکه تعداد گاهی سر به میلیون و چند ده یا چند صد میلیون میزند.  اینجاست که ملت ها در مسیر پسرفت می افتند.  طوری میشود که معدود کسانی که همرنگ جماعت نیستند گاه بخود نهیب زده که نکند این فکر ماست که اشتباه است چرا که میگویند اکثریت همواره درست فکر میکند.  

     براستی معیار فکر درست چیست؟  چه کسی حق دارد بگوید این درست است و آن نادرست؟  وقتی صحبت از آلودگی است همواره در هر رابطه ای تلقی اینست که جمعیت اندک محصور در اکثریت عظیم را آلودگی بدانیم.  مثلاً یک قطره جوهر در یک لگن آب صاف، آلودگی تلقی میشود.  یا قدری فضله موش در یک کیسه گندم چیزی جز آلودگی نیست.  تلقی عمومی همواره چنین بوده و اصل همواره حول همرنگ جماعت شدن میگردد.  ولی  همیشه اینطور نیست. مثلاً یک قطره ماده گندزدا در یک لگن آب بظاهر صاف اما دارای میکروب دیگر آلودگی نیست بلکه برعکس، این توده عظیم است که آلوده است و قطره کوچک نجات بخش است.  پس معیار واقعی چیست؟  معیار واقعی فقط یک چیز است: منطق!

    منطق چیزیست که حتی خلافکاران هم وقتی پای منطق بمیان آید در باطن تن بدان میدهند، هرچند در ظاهر پذیرا نباشند.  آلودگی فکری از حرکت در خلاف جهت منطق آغاز میگردد و هرچه جلوتر میرود بیشتر در باتلاقی که بوجود آورده گرفتار میشود.  بطوریکه بعد از مدتها، نقطه آغاز و انحراف اولیه گم میشود.  افکار عمومی ناخواسته گرفتار جزئیاتی میشود که اصلاً قرار نبوده بوجود آید.  دانایان زمانه امروز گرفتار بحث و جدل درباره موی زنان میشوند که آستانه گناه از چه تعداد تار مو آغاز میشود.  شبیه بحث استادان فن در قرون وسطی که چند فرشته بر نوک سوزن قادر به رقصند!  یا اینکه زنان نباید وارد استادیوم شوند و یا دوچرخه سوار شوند.  آلودگی فکری همه را از عوام و خواص سرگرم مهملات میسازد که آخرین آن گناه بودن عینک آفتابی بر چشم و آلات موسیقی در دست است!   گاهی هم آلودگی ها از سر ناچاری بوجود میآید.

    امروز چنان شده که تنها درخواست مردم به "آب" و "نان" منحصر شده و تقاضای بیشتری نیست.  اگر این دومقوله محقق شود گوئی بهشت واقع شده.  خواسته هائی چون آزادی های اجتماعی و حق کار و پیشه و مسکن و انواع حق های دیگر بدینگونه در سایه قرار میگیرد.  این خواسته های متعالی معمولاً در جامعه ای مطرح میگردد که آب و نان و حق حیات برسمیت شناخته شده باشد.  پس شاید برای مطرح نشدن خواسته های جدی تر، باید مردم را کماکان به همان آب و نان سرگرم کرد.  در این شرایط منطق رنگ میبازد. آب نیست زیرا میگویند صرف کشاورزی به نیت خودکفائی و صادرات است.  اما صادرات کشاورزی همه برگشت میخورد چون مسموم است.  آیا در بازگشت، معدوم میشود یا بخورد ملت داده میشود؟  نمیدانیم.  اما چرا اینهمه سم؟  مگر این وزارت خانه های رنگارنگ کشاورزی نظارتی ندارند؟  نخل های خوزستان خشک شده یا از بی آبی کنده و صادر میشود.  صدالبته آنها هم مرجوع میشود.  آنها که آب خورده اند چرا خشک شدند؟  از آب شور.  زیرا سد گتوند روی گنبد نمکی است.  آیا درس گرفته اند و آخرین شاهکار است؟  خیر.  سد دیگری درگچساران در حال ساخت است و دقیقاً بر تپه های گچی، منطقه ای که به "گچ" ساران موسوم است.  احتمالاً سدهای مشابهی هم مثل نقل و نبات در دست ساخت باشد.  چرا؟ تا رودخانه ها و دریاچه ها همگی از حیز انتفاع خارج گردد.  چرا؟  چون منفعت دوگانه دارد.  از سوئی تکنوکراتهای بیکار به سد سازی مشغول میشوند زیرا نمیتوانند مانند خواص مستقیماً دست در جیب مردم کرده از ردیف های من درآوردی بودجه ارتزاق کنند.  عمران بهترین دستآویز خداپسندانه است.  منفعت دیگر در قالب همان نقشه بزرگ و مخفیانه است تا آینده سرزمینی بنام ایران بکلی نابود شود.  نه شعار است، نه گمانه زنی و نه تئوری توطئه بلکه حقیقتیست وحشتناک.  این نقشه مدتیست که در حال اجراست و پشتوانه آن باز عمل خداپسندانه دیگریست: افزایش جمعیت!  نه تنها حال بلکه آینده این سرزمین نیز باید نابود شود.  با کنار هم قرار گرفتن همه جزئیات این پازل، قرار است سرزمین سوخته و بی آب و علفی بوجود آید با مردمانی گرسنه و تشنه و در حال فرار به افغانستان و پاکستان، یا جنوب و شمال، یا بهتر از همه به غرب.  شاید بخشی از هدف هم همین یعنی ضربه ای به غرب باشد.  حتی اگر همین امروز هم خرابکاری ها متوقف و جمعیت در همین سطح فعلی هم ثابت بماند، متأسفانه مدتهاست که کار دیگر از کار گذشته است.  وخیم است و بسمت وخیمتر شدن میرود.  این نقشه بی شک همدستان زیادی در داخل و خارج دارد.  اخیراً یکی از کارشناسان باصطلاح خبره مقیم خارج میگفت اگر سراغ دامنه های زاگرس برویم تا 100 میلیون را هم میتوانیم آب بدهیم! یا از فرط نادانیست یا یکی از همکاران همان نقشه بزرگ.

    روز و روزگاری ملاک قدرت یک سرزمین در تعداد نفوس آن بود، اما امروز ثروت و پیشرفت دیگر ربطی به کمیّت آدمها ندارد بلکه تابع قدرت و کیفیت فکری آنهاست.  مدتهاست چنین رابطه ای منسوخ شده ولی مسئولین عقب مانده هنوز قدرت را در تولید مثل حیوانی میپندارند.  چرا که آنرا در جهت تحقق نقشه بزرگ مفید میدانند.  جمعی از عقلا این نظر را تکرار میکنند که جمعیت پیر میشود.  خوب بشود چه میشود؟  از ترس عقرب به مار غاشیه باید پناه برد؟  یکی از عواقب آلودگی فکری، بسر بردن در قرون ماضی است.  امروزه قدرت فکری مهمتر از نیروی یدی است.  اتفاقاً افراد پیر و بازنشسته (ترجیحاً با پیشینه علمی) در قله پختگی فکری خود هستند. که نجات بخش واقعی ما فکر است.  فکری درست و روزآمد.  کارهای یدی به ماشین آلات و بزودی به روبات ها سپرده میشود.  قدرت و ثروت ملل در گرو قدرت فکر است.  بعد قرنها سعی و خطا، چگونه این منطق درک نمیشود؟ نمیدانیم.  از عقلا و دانشگاهیان حتی نجوائی شنیده نمیشود.  گوئی در خوابند.  شاید هم به نوشته مرحوم دشتی "عقلا بر خلاف عقل!".

    بنظر میرسد با یک اضمحلال فکری در سطحی همه جانبه روبرو هستیم.  توگوئی نوعی آلودگی یا میکروب حوزه وسیعی از فکر ها را آلوده ساخته.  آیا شروع آن از 40 سال پیش بوده؟  یا اینکه بذرهای آن از سالیانی بسیار دور در فکر جامعه کاشته شده؟  آیا میتوان تاریخی برای پاشیدن این بذرهای مسموم قائل شد؟  از چه زمانی آلودگی تکثیر شد؟  میدانیم تحولات، بطئی صورت گرفته و میگیرد ولی با بازگشت مرحله به مرحله به عقب شاید نقطه عطفی آشکار شود.  یک گسست فرهنگی حدود 1400 سال پیش اتفاق افتاد.  آیا اگر اتفاق نمی افتاد، وضع ما بدین گونه بود؟  آیا یک دست شدن دیدگاه های فرهنگی ما با ملل عرب، سرنوشت مشابه برای ما رقم زده؟  مصر نیز از سرزمین هائی بوده که سرنوشتی مشابه ما پیدا کرده است.  آنها نیزعرب نبودند ولی اکنون کاملاً، و بسیار بیشتر از ما، عربیزه شده اند.  ثروت عمده آنان از راه توریسم است.  اما این همه جهانگرد و ثروتی که با خود به مصر میبرند آیا برای دیدن الازهر است؟  یا برای دیدن تمدن شگفت انگیز باستانی فراموش شده آنان است؟  آیا طی تاریخ این پیشرفت بوده است یا پسرفت؟

    اگر در سالهای پیش از انقلاب اسلامی، آلودگی فکری در لایه های پنهان جامعه مخفی بوده، امروز بصورت باز و عریان و در حجمی نجومی و غیر قابل تصور بازتولید شده و در تمام شئون جامعه پمپاژ میشود.  جای سالمی در امان نمانده که فکر شود مثلاً در حوزه کوچکی هنوز منطق برقرار باشد.   بعنوان مثال نمونه های مهم آن ارائه میشود.  روال کلی از اعصار گذشته تاکنون بر این بوده که جنگ منفور است بطوریکه حتی جنگ طلبان حرفه ای ادعا میکردند هدفشان صلح است.  اما ناگهان در مقطعی جنگ نعمت تلقی میشود و عجیب تر آنکه دانایان و عقلای حاضر در صحنه یکصدا سر تکان داده و تأیید و تمجید کرده و متعاقباً مردمی هم که تقلید گر رفتار فرادستان هستند به تحسین آن میپردازند.  توگوئی خرابی و ویرانی نعمت است.  اما ناگهان ورق برگشته و دفعتاً، بی هیچ گفتگو، سازندگی اصل میشود و همه آنها که تا دیروز مؤید جنگ و ویرانی بودند امروز موافق ضد آن یعنی سازندگی میشوند.  آب از آب تکان نمیخورد و پرسشی در نمیگیرد که آن قبلی چه بود و این چیست؟  شاید بطور ایزوله اینجا و آنجا بحث هائی درگیرد ولی در عمق جامعه منتشر نمیشود و فکر ها را بخود جلب نمیکند.  چه بود؟ چرا شد؟ چگونه تمام شد؟ بحثی نشد.

    ناگهان کاشف بعمل میآید که استوانه چرخنده ای میچرخد و یک بحران جدید در امر هسته ای آغاز میشود.  اهل فن میدانند که غلظت بالا فقط به نیت دستیابی به یک چیز است اما عقلا میگویند ساخت و کاربرد آن یک چیز، ممنوع و بلکه حرام است.  فی الواقع فکر کردن به آن ممنوع است چه رسد ساخت و بهره برداری.  موضوع این نیست که اصولاً آن چیز خوبست یا بد، بلکه موضوع اینست که منطق در اینجا لنگ میزند.  آیا تحریم های بین المللی و تبعات سخت مالی که متوجه مردم بیخبر از همه جاست باید برای موضوعی که حرام است صرف شود؟  نه توجیهی در خارج و نه توجیهی در داخل.  بدنبال تحریم ها عقلا به جنب و جوش افتاده و ناگهان اعلام میشود که همه تحریم ها ورق پاره است.  اصلاً تحریم نعمت است و باعث شکوفائی و رشد صنعت میگردد.  پس منطقاً باید از آن استقبال کرده و به حجم تحریم ها دامن زد.  ولی با کمال تعجب عقلای دیگری پیدا شده خود را به در و دیوار میزنند تا آن را رفع کنند.  معلوم نمیشود که نعمت است یا زحمت است؟  در محیط آکادمیک رسم است که هر مسأله ای صورتی دارد و یک روش حل.  اما اینجا نه صورت مسأله روشن است و نه روش حل آن مشهود است.  توگوئی هرچه پیش آید خوش آید.  میلیونها فکر در داخل و خارج درگیر رفع تحریم ها میشود.  تحریم هائی که اصلاً معلوم نیست برای چه بوجود آمده؟  در آخرین پرده که در حال اجراست، همانها که در صدد آتش زدن موافقت قبلی بودند اینبار به آب و آتش میزنند تا وثیقه ای محکم بگیرند هرگز لغو نشود!  اما همه این محرومیت ها گویا برای ساختن چیزیست که اصلاً قرار نیست ساخته شود چه رسد بکار رود.  پس این همه رفت و آمد ها و بار مالی سنگینی که بردوش مردم است برای چیست؟  اینهمه ضد و نقیض ها از کجا آب میخورد؟  ظریفی میگفت خودمان انتخاب کرده ایم!  اما کجا و چگونه معلوم نیست.  

    نمونه های این سردرگمی و تضادهای منطقی که به آلودگی فکری موسوم است بسیار زیاد میباشد.  تلاش فزاینده ای برای خروج معلمان از صحنه صورت میگیرد تا با جایگزین کردن طلاب، هدف دوگانه ای تأمین شود.  هم طلاب به نان و نوائی اضافی خواهند رسید و هم تحقق نقشه بزرگ جلو میافتد.  برای نابودی آینده یک ملت چه چیزی بهتر و قطعی تر از نابودی فکر کودکان معصوم و بیرون انداختن عقل و بار کردن خرافات بجای آن.  از آن سو، تلاش هائی که در آوردن ویروس کرونا شد و نحوه کنترل آن و دست آخر داستانهای واکسن و ضد و نقیض گوئی های آن را همه دیدند.  طرز فکر جامعه را چنان پیچانده اند و این تصور را ایجاد کرده اند که بودجه دولت از اموال دولت است، حال آنکه این پول خود مردم است که زیر نام بودجه دولت به سیاه چاله هائی ریخته میشود که هرگز پرشدنی نیست.  تلاش های مجدانه ای برای خشکاندن آب های سطحی و زیر سطحی و سپس تلاش های مذبوحانه و دادن نسخه های انحرافی برای درمان آن.  توگوئی از سر بیکاری باید مشکلاتی آفرید و بعد برای رفع آن تولید کار کرد.  اما روانشناس میگوید از سر بیماری و نه بیکاری.  در اسطوره ها نقل است که زئوس برای مجازات یکی از تیتانها، گناهکار را مکلف کرد که همه روزه سنگ بزرگی را غلتانده به بالای کوه برده و ناگهان آزاد ساخته غلتیده به پائین برگردد.  کار از سر نو و دوباره و دوباره تا پایان جهان.  آنان که به جبر معتقدند میگویند محتمل است ما نیز دچار نوعی نفرین شبیه این شده ایم و زندگی آکنده از انواع دوباره کاری ها شده و عمر گرانمایه و انرژی باید دائماً صرف جریمه گناهانی که نمیدانیم چیست شود.  

نتیجه آنکه

    آلودگی فکری و مضامین اشتباه چنان جسم و جان جامعه را فرا گرفته که گوئی مانند یک قفس نامرئی بر همه چیز مسلط است.  چون همه در این زندان محبوسند، کسی تصور آنچه در بیرون است را ندارد.  آیا رخنه در این زندان میسر است؟  آیا فرار ممکن است؟  آیا بقول مولانا باید با تیشه سوراخی به بیرون ایجاد کرده فرار کرد؟

یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان                     چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید

بنظر ما امروز این تیشه، تیشه عقل و معرفت است.  باطل السحر جادوی جهل و خرافات تیشه منطق است.  یادمان باشد، وخیم تر از آلودگی های مادّی، آلودگی های فکریست که مادر همه آلودگی های عالم است.  اما چطور میتوان آلودگی های فکری را زدود و منطق را حاکم کرد؟  ضمن زدودن، البته لازمست منشاء آن نیز معلوم گردد تا درمان موفق از کار در آید.  بنظر میرسد سرچشمه های آن عمیقتر از چیزیست که تصور میکنیم.  آیا در یک جمع کوچک یا یک کلاس درس میتوان به حل آن پرداخته نوری از امید ایجاد کرد؟  شاید بتوان اما این جرقه تا بخواهد در کل جامعه بگیرد ممکنست هزار سال طول بکشد.  پس تنها راه میماند در دست گرفتن کل سیستم آموزشی و رسانه ای کشور.  در کوتاه مدت فقط همین راه حل جوابگوست.  اما چطور چنین چیزی ممکن باشد؟  در سیستمی از صدر تا ذیل فاسد، یگانه راه معزول کردن سران است که اگر سران فاسد نباشند جامعه فاسد نخواهد شد.  بعبارتی، اگر سران فاسد باشند، جامعه قطعاً فاسد خواهد شد.  فساد همواره از رأس آغاز میشود.  اخلاق نیک فردی و ترویج نیکی در سطح شخصی، هرچند مفید است ولی جامعه را تغییر نخواهد داد.  مانند آنست که با بیل کوهی را جابجا کرد.  آیا به بیدار شدن عقلا از خواب امیدی میتوان بست؟  

 

  • مرتضی قریب
۲۷
ارديبهشت

جمعبندی عقاید گذشته و ارائه نگرش جدید

   اصولاً بحث در زمینه های فلسفی به دلیل سرشتی که دارند بحث جامع و مانعی نیست و لزوماً به نتایجی مورد قبول همه مکاتب فکری منتهی نمیشود.  این برخلاف علم و نتایج علمی است که دستاوردهای آن غیر قابل گریز بوده چه اینکه مردم با انواع عقاید از ره آورد های آن مستقیم یا غیر مستقیم مستفیض میشوند.  یا مثلاً اگر هندسه اقلیدسی را در زمینه ریاضی در نظر آوریم، قضایای آن برای همگان به یکسان قابل قبول و لازم الاتباع میباشد.  اخیراً دوستی گلایه داشت که موضوعاتی نظیر: ماهیت و وجود، عدم و بینهایت، زمان و مکان، جبر و اختیار، علت و معلول، حدوث و قِدم، و مسائل مشابه باعث سردرگمی و سرگشتگی انسان میشود.  بعبارت دیگر هرچه بیشتر در این مباحث غور و تفحص میکنیم کمتر و کمتر به نتیجه مشخصی میرسیم.  دنبال کردن این مباحث جز خستگی تن و فرسودگی روان حاصلی ببار نمیآورد.  تکلیف چیست؟

    اکنون، بدون آنکه خود را درگیر مباحث بی سرانجام کلامی سازیم، میخواهیم از مجموع گفتارهای گذشته، آنچه را میتوان استنباط کرد و آنچه که برای جویندگان دانش سودمند باشد را اینجا بطور خلاصه بیاوریم :

  1- دو مکتب فکری کهن موجود است.  یکی ناظر بر بی ثباتی امور و اینکه "تغییر" اصل اساسی جهان است که به هراکلیتوس منتسب است.  دیگری ثبات و "سکون" را اصل اساسی ناظر بر جهان میداند که منتسب به پارمنیدس است.   نظر عمومی، موافق مشاهدات، اصل اساسی تغییر را تأیید میکند.  یعنی در این دنیای مادّی چیزی مصون از تغییر نیست.  همه اختراعات و ابتکارات بشری در طی زمان رو به کمال است.  حتی در حوزه ذهنیات نیز همیگونه است و نظریه ها مرتباً متحول میشود.  آداب و سنن و طرز زندگانی نیز در معرض تحول و تطور است.  حتی آسمان و موجودات آسمانی نیز بی نصیب نیست.  آسمان و اجرام آسمانی که قبلاً ثابت و پایدار بنظر میرسید، در تغییر است و امروز میدانیم در مقیاس زمانی باندازه کافی بزرگ، بی ثبات و ناپایداراند.  خود بخود همه ایدئولوژی هائی که بر اصل ثبات آسمان و ذوات آسمانی پی ریزی شده بود درهم میریزد.

  2- تغییر در دستاورد های انسان چه در زمینه مادّی و چه در زمینه فکری من حیث المجموع رو بسوی کمال داشته است.

  3- عقاید و دستآوردهای قدیم در جای خود بسیار عالیست.  اما از آنجا که تغییر بر همه چیز، از جمله بر افکار و عقاید، حاکم است بنابراین بهنگام داوری درباره موضوعات باید به آخرین دستاورد های فکری اتکا کرده و آنها را محل رجوع بدانیم.  بعبارت دیگر، حتی هنگامی که قصد حلاجی موضوعات فلسفی را داریم نمیتوانیم به مجموعه اختراعات و اکتشافات به روز شده بشر بی اعتنا باشیم.  موضوعات انتزاعی نیز از این جریان بی نصیب نخواهد بود.  در بررسی ها باید از دانش زمانه بهره گرفت و در یک کلمه، فرزند زمانه خود بود.

   4- درباره هریک از پرسش ها، بویژه در حوزه فلسفه، باید ابتدا از تفکر خود شروع کنیم و اگر که راه حلی نیافتیم آنگاه بسراغ نظریات نام آوران آن موضوع برویم.  اینکه اوقات خود را لابلای کتابها در جستجوی نظر این و آن، تلف کنیم البته ممکنست سرگرم کننده باشد.  لیکن آرای اغلب فلاسفه با یکدیگر مختلف و گاه متضاد یکدیگر است.  فرد مبتدی هرگز قادر به نتیجه گیری از این اضداد نخواهد بود و بلکه بر سردرگمی وی افزوده میشود.  پس راه بهتر، در تفکر فردیست و چه بهتر با قلم و کاغذی همراه شود که گام های طی شده یادداشت شود.  این شیوه کم کم باعث رشد قوه تحلیل و ترکیب فرد میشود.  بعلاوه، چنانچه بعداً با مراجعه به کتابهای دیگران تأییدی بر نظر خود یافتید، اعتماد به نفس شما رشد خواهد یافت.  در صورتیکه به نتیجه نرسیدید آن هنگام به منابع موجود و نظرات دیگران مراجعه کنید.  شوپنهاور، فیلسوف معروف، نظر جالبی دراین باره دارد و میگوید: "مقصود از فلسفه، تجربه و اندیشه کردن است و تنها کتاب خواندن و مطالعه محض نیست".  وی میافزاید: "غوطه خوردن مداوم در جریان اندیشه دیگران، موجب محدودیت و ضعف اندیشه شخص میشود و زیاده روی در این کار ذهن را فلج میسازد.  مطالعه درباره موضوعات پیش از اندیشه درباره آن خطرناک است.  در حال مطالعه، شخص دیگری بجای ما فکر میکند و ما فقط تابع ذهن شخص دیگری هستیم.  چنین فردی، قدرت تفکر را از دست میدهد".  ما اضافه میکنیم که این شیوه مرضیه باید درباره علوم دقیقه نیز رعایت شود.

  5- یک گام اساسی عبارتست از خالی کردن ذهن از کلیه آموزه های گذشته و سپس اقدام به گزینش مجدد هرکدام که از فیلتر خرد عبور کند.  کمترین کار اینست که خانه تکانی کرده و مغز را از آموزه های تحمیلی و انواع موهومات خالی کنیم.  این رویه اول بار توسط دکارت مفصلاً بیان شده ولی مقصود ما بهیچ وجه تقلید از او نیست زیرا در هر حال رویه ایست معقول که بی شباهت به خانه تکانی ذهن نیست.  البته همگان شجاعت چنین اقدامی را ندارند و حاضر به چنین خطری نیستند.  زیرا تصورات و تلقی های ذهنی بویژه آنها که از طفولیت و نوجوانی وارد ذهن شده بمنزله عزیزان فرد تلقی میشود و بسادگی حاضر به از دست شستن آنها نیست.  این شیوه گاهی بصورت بیماری نزد افرد پیر در مورد اثاثیه کهنه و قراضه نیز دیده میشود که آن اثاثیه را چون عزیزان خود دوست دارند و حاضر به دور ریختن آنها نیستند.

  6- دو شیوه موازی در فلسفه، در توجیه اینکه حقیقت عالم چیست، از دوران کهن تا به امروز وجود داشته و دارد که عمده سوء تفاهمات فکری ما از آن ناشی میشود.  همانطور که در گفتار فلاسفه باستان دیدیم، عده ای از فلاسفه با اصیل پنداشتن مادّه اهتمام خود را متوجه امور حسّی کرده و به نتایج درخشانی رسیدند.  عده ای نیز اعیان خارجی را مورد اعتنا ندانسته و دنیای غیر مادّی ایده ها را که افلاطون بنیان گذار آن بود را اصیل دانستند.  ایده ها بعداً در بیان فلاسفه بعدی به روح (= نفس) تعبیر شد و مکتب اصالت تصور (Idealism) پا گرفت.  پاره ای از حکمای این مکتب، در توجیه اینکه ابزار اصلی شناخت عالم چیست، اصل را بر معقولات یعنی آنچه در ذهن میگذرد گذاشتند و بدین ترتیب با اصیل گرفتن ذهن (= Reason) بعنوان ابزار اصلی، مکتب اصالت عقل ( Rationalism ) بنیان گذاشته شد.  این دو مکتب مترادف یکدیگر یا پشتیبان یکدیگرند و فصل مشترکشان غیر اصیل بودن امور مادّی است.  این دو مکتب میگویند آنچه اصالت دارد اصالت ذهن و تصور است و نه مادّه بلکه حقایق جهان چیزی غیر مادّی و فراتر از مادّه است و ابزار شناخت آن نیز کارکرد ذهن است.  طبعاً فرض بر اینست که ذهن (متشابهاً روح = نفس) غیر مادّی است.  در سمت مخالف ایده آلیسم، مکتب اصالت واقع یا واقع گرائی ( Realism ) وجود دارد که مدعی حقیقی بودن عالم بیرون ذهن است و اینکه علم میتواند واقعیات جهان را همانگونه که هست توصیف کند.  واقع گرایان میگویند فقط به اتکای ذهن تنها نمیتوان به شناخت جهان بیرون دست یافت.  لذا گاهی این مکتب به اعتبار اینکه مادّه را حقیقت عالم میداند، به اصالت مادّه ( Materialism ) مشهور است.  همانطور که قبلاً عقل در کنار تصور بود، اینجا نیز متشابهاً تجربه، بعنوان ابزار شناخت، در کنار اصالت واقع ( یا اصالت مادّه) قرار گرفته و مکتب مهم اصالت تجربه  یا تجربه گرائی ( Empiricism ) را میسازد.  مکتب اخیر در جهت مخالف راسیونالیسم بوده و بجای تکیه بر ذهن و ذهنیات (یا فرایند های صرفاً ریاضی)، مبادرت به تجربه میکند و مدعی شناخت جهان از این طریق است.  چارت پیوست، روش شناخت عالم و رویکرد به حقیقت عالم را نشان میدهد.

   اولین کسی که بطور سیستماتیک به بررسی مقوله "شناخت" پرداخت، دانشمند معروف دکارت است.  او با شروع از شک معروف خود که امروز به شک دکارتی موسوم است، همه باورهای قبلی خود را نادرست فرض کرد و متعاقباً پله پله تأملات معروف خود را آغاز کرد.  سرانجام به این کشف که نقطه عطف فلسفه اوست میرسد که چون "فکر میکنم پس وجود دارم" .  در اصل، او موجودیت ذهن خود را ثابت کرد منتها چون ذهن در بدن جای دارد طبعاً موجودیت بدن فیزیکی خود را نیز اثبات کرد.  اما در تأملات بعدی دچار خطاهائی شد.  او به دوگانگی ذهن و بدن (روح و مادّه) بعنوان یک اصل اعتقاد داشت و میگفت که ذهن میتواند پس از نابودی بدن زنده و باقی بماند.  از دید او روح یا همان ذهن جوهری غیر مادیست لیکن بنحو اسرارآمیزی با بدن تعامل دارد.  او بعداً با مثالهائی که میزند به این اعتقاد میرسد که ما میتوانیم صرفاً با اتکا به عقل (بخوانید ذهن) در خصوص چیستی جهان آگاهی پیدا کنیم و به اصالت ذهن معتقد شده و از ایده آلیست های مشهور بشمار میرود..  از اینجا تعارض او با مکتب تجربه گرائی آشکار میگردد.  افلاطون و همفکران او چنین میپنداشتند که یک سری معلومات فطری، مستقل از تجربه، از بدو تولد در ذهن آدمی وجود دارد و صرفاً به مدد تعقل میتوان به حقایق بیشتری دست یافت.  بنظر میرسد این ارادت صادقانه دکارت به عقل متأثر از مهارت بینظیر او در ریاضی باشد.  هرچه باشد او مخترع هندسه تحلیلی است.  میدانیم که ابزار اصلی ریاضی قیاس است که مبتنی است بر تعاریف و قراردادها.  ریاضی کاری به تجربه ندارد و عملیات آن همگی عقلی و مستقل از تجربه است.  احکامی هم که صادر میشود و قضایائی که بر مبنای تعاریف و اصول متعارف و موضوعه اثبات میگردد همگی قطعی و لایتغیراند.  دکارت با علم به این قدرت ریاضی که با عقل انسانی صورت میگیرد و نتایج صریح و دقیق آن متقاعد میشود که معرفت بر جهان خارج صرفاً با تعقل و تفکر بدست میآید و مکتب مزبور گاهی هم به اصالت تصور نامیده میشود.  در ادامه تأملات، وی شک ما را در باب اینکه در خواب و رؤیا باشیم برطرف ساخته و به نتایج دیگری میپردازد که فعلاً بحث ما نیست.  

    در سوی دیگر، تجربیون هستند که پس از رنسانس با فرانسیس بیکن انگلیسی شروع میگردد.  علمای عمده این مکتب که به تجربه گرائی موسوم است اغلب از اهالی انگلستان هستند مانند جان لاک، توماس هابز، دیوید هیوم.. .   بر اساس این دیدگاه معرفت ما از جهان خارج یکسره توسط حواس پنجگانه کسب میشود.  از این منظر، ذهن انسان در بدو تولد مانند یک لوح نانوشته است و حاوی هیچ اطلاعات فطری در خصوص جهان نیست.  این دیدگاه با این مثال بیشتر روشن میشود.  فرض کنید انسانی از بدو تولد فاقد تمام حواس پنجگانه باشد.  او وقتی رشد میکند و بزرگ میشود هیچگونه ایده ای از دنیای پیرامون خود ندارد.  نهایت اینکه فقط وجود خود را میفهمد ولی هیچ ابزاری برای درک دنیای خارج از خودش ندارد.  لذا با تعقل هیچگاه بجائی نمیرسد.  البته این شک وجود دارد که چون زنده است و باید تغذیه شود، لابد از خود میپرسد این خوراکی که در دهان او گذاشته میشود از کجاست و احتمال دهد که چیز یا چیزهائی باید خارج از وجود او موجود باشند.  ولی بهر حال به معرفتی که شخص عادی کسب میکند ابداً دست نخواهد یافت.  بعدها بر این مکتب انتقادی وارد شد مبنی بر اینکه آنچه در مغز از اعیان خارجی ادراک میشود در نهایت بصورت تصورات درک میگردد.  لذا برای اینکه مطمئن شویم که این تصورات با اعیان خارجی (واقعیت) یکی هستند باید به نوعی به هردو دسترسی داشته تا بتوانیم آنها را مقایسه و نتیجه گیری کنیم.  در حالیکه چنین چیزی امکان ندارد و بعبارت دیگر، واقعیات در پس پرده ادراک حسی ما پنهانند.  ما فقط به تصورات دسترسی بلاواسطه داریم که در وجود ماست و نه آنهائی که این تصورات را ایجاد کرده اند و خارج از ماست.  فیلسوف دیگری بنام بارکلی از اینهم فراتر رفته و گفت که تازه همین تصوراتی را هم که داریم مدعی هیچ چیز دیگری مثل جهان خارج نمیتواند باشد و از این تصورات نمیتوان جهان ماوراء ذهن را اثبات کرد.  بزبان دیگر میخواهد بگوید اعیان خارجی فقط خیال است و لاغیر.  اما در رد این شبهه دو چیز میتوان گفت.  یکی اینکه بدون وجود یک جهان خارج (منظور خارج از ذهن)، ادراک حسی نمیتواند خود بخود ایجاد شده و بدنبال آن تصوراتی در مغز ایجاد شود.  چه اگر اینگونه بود این تصورات حالت تصادفی داشته با نوفه (نویز) تفاوتی نمیداشت.  و دوم اینکه حواس مختلف ما یکدیگر را تأیید میکند و اینطور نیست که هریک مستقلاً پیام خود را صادر کند که همواره محتمل باشد با هم در تناقض باشند.  

   7- اما آنچه در طی دروس قبلی دیدیم حاکی از آن بود که در حقیقت معرفت ما از جهان ناشی از برداشت هردو دیدگاه است.  شرط لازم برای هر معرفتی تجربه است.  در بحث ریاضیات دیدیم که موفقیت آن در گرو قراردادهاست.  ریاضیات مجموعه ای منطقی است که بخودی خود چیزی درباره جهان خارج ابراز نمیدارد.  لذا اینکه صرفاً با استدلالات منطقی بتوان چیزی از دنیای خارج کسب کرد صحیح نمینماید.  در فرایند تدریجی کسب معلومات، استدلال عقلی آنها را سر و سامان داده ما را به سطح بالاتری از معرفت رسانده و گاهی به نظریه های جدید ختم میشود.  خلاصه کلام اینکه آنچه را علم مینامیم در گرو تعامل نزدیک تجریه و استدلال منطقی است.  از همین روست که ریاضیات بعنوان یک ابزار پر قدرت در خدمت علم است.   ریاضیات بتنهائی هیچگاه قادر به کسب کمترین معرفتی از جهان خارج نیست.  همانطور که در مطلب "تولد علم از بطن فلسفه" اشاره کردیم، فیزیک خود به ریاضی وابسته است اما فیزیک را نمیتوان از ریاضی استخراج کرد.  

    8- حتی بسیار پیشتر از دکارت، قدما بر این عقیده بودند که روح و جسم دو جوهر کاملاً متفاوتند و این دوگانه باوری از ایام کهن رایج بوده است.  اعتقادتی شبیه: خیر و شرّ، نور و تاریکی، اهورامزدا و اهریمن، هستی و نیستی.. .  تعالیم بسیار قدیم ایرانی بسی پیشتر از زمان زرتشت حاکی از دوگانگی روان و تن بوده است.  چنین اعتقاداتی بعنوان یک تکنیک عالی متضمن زندگی سعادتمندانه ای برای باورمندان عصر خود بوده است.  در اینجا برای پیوستگی با سخنان قبلی میگوئیم که روح(=روان) همان ذهن یا نفس است که طبق تعریف قدما با زوال جسم نابود نمیشود و جاودان باقی میماند.  روح جاودان میماند زیرا میگویند فساد ناپذیر است. اما فساد نمیپذیرد زیرا معتقدند مادّی نیست چه اگر مادّی باشد تابع شرایط مادّه بوده و محکوم به فناست .  اعتقاد بر اینست که روح پس از مرگِ بدن و جدائی از جسم به آسمان میرود.  چرا؟ چون همانطور که قبلاً گفتیم زمین و اشیاء زمینی همگی از عنصر مادّی بوده و سنخیتی با غیر مادّه ندارد و لذا نمیتواند جایگاه طبیعی روح باشد.  در عوض، آسمان و اجرام آسمانی سرشتی الهی داشته و جایگاهی قدسی دارد.  از همین رو، عقیده رایج بین قدما چنین بود که روح پس از جدائی از جسم به آسمان که محل طبیعی آنست پرواز کرده و در جائی در گوشه ای از آن سکنا میگزیند.  نقاشی هنرمندان قرون وسطی نیز مؤید این مطلب است و فرشتگان و کرّوبیان را در آسمان بر فراز ابرها نشان میدهد.  جالبست که چون نمیتوانستند فرض کنند این موجودات آسمانی معلق در آسمان باشند، لذا آنها را نشسته بر بالای ابرها نقش کرده اند.  جالبتر اینکه همه اینها صورت های انسانی داشته و مانند خودمان نیازمند نشستن و سایر چیزهای دیگر بوده اند.  مختصر آنکه ذهن انسان نمیتواند جز آنچه در زندگی خودش روبرو بوده چیزی را متصور شود.  در مباحث پیشین به این نکات اشاره کرده بودیم و اینجا بسیار بکار آمد که از نظر پیشینیان و حتی از طلوع بشریت به اینسو، آسمان همواره ثابت و بدون تغییر مشاهده میشده است.  لذا آسمان و اجرام آسمانی لایتغیر و فساد ناپذیر پنداشته میشد که تا حدودی هم درست مینماید.  پس حوزه آسمان قدسی و روحانی بوده و مأوای فناناپذیرها چون خدایان و فرشتگان و مهمتر از همه، روح میباشد.  در مقابل، زمین عرصه تغییرات بوده و همه موجودات و پدیده های زمینی در نهایت دچار مرگ و نیستی شده مشمول کون و فساداند.  اذعان داریم که این اعتقاد آخری کاملاً درست است زیرا زمینی ها میرایند. تفاوتی که هست اینکه دانش امروز ماوراء هرگونه شک و تردیدی ثابت کرده که آسمان نیز متشابهاً فساد پذیر و مشمول همین حکم است.  مسأله فقط مقیاس زمان است.  اولین رخنه در این اعتقادات را گالیله بوجود آورد که با مشاهده مشتری و چهار قمر بزرگ آن که به گرد مشتری میگردیدند ثابت کرد همه در گردش به دور زمین نیستند و لذا زمین مرکز جهان نمیتواند باشد.  باید توجه داشت که عنصر بسیار مهم در حوزه اعتقادات، پدیده "استمرار" است.  گاهی استمرار مفید است مثل عادات خوب زندگی در نحوه تغذیه و رعایت بهداشت و امثالهم.  گاهی هم فاجعه است. زیرا آنچه را توده ها بعنوان حقیقتی مطلق مورد احترام یا پرستش قرار دهند و در طی نسل های متمادی تکرار و تکرار شود، خود بخود جنبه مقدس پیدا کرده کسی را پروای تشکیک نیست.  خواه این چیز یک چوب خشک باشد یا گوساله سامری و یا آسمان لایتناهی.  خارج کردن ذهن از دور باطل استمرار بسیار مشکل است و ازاینرو زیان های اعتیاد و تبلیغات مربوطه فراتر از زیان هر کاستی دیگری میباشد.

   اکنون بدون آنکه به حوزه اعتقادات کاری داشته باشیم، میخواهیم بدانیم چرا ذهن را باید از مقولات مادّی بشمار آوریم.  انتقادی که بر نظریه دکارت  وارد میشد این بود که چگونه ذهن غیر مادّی و جسم مادّی با یکدیگر تعامل میکنند.  اصلاً چیزی غیر مادّی در بدن مادّی چکار میکند؟!  با اینکه برخی سعی کردند آنرا بنحوی توجیه کنند اما عملاً این تناقض هیچگاه حل نشد مگر اینکه هردو را از یک جوهر تلقی کنیم که طبعاً این جوهر حتماً باید مادّی باشد.  امروزه با توجه به ترقیات حوزه ماشین های الکترونیک گمانه اخیر، یعنی مادّی بودن ذهن، تقویت شده است.  رایانه (کامپیوتر) که آفریده انسان است و مصدر اینهمه عجایب بینظیر است دارای حافظه ای مشابه انسان است و نیز با پالس های الکتریکی مشابه همان وجه که در مغز انسانی میگذرد کار میکند.  بنیادی ترین واحد حافظه "بیت" میباشد که نماینده 0 و 1 است.  در گذشته، هسته های مغناطیسی چنین کارکردی را ارائه میداد که بعدها با انواع مؤثرتری جایگزین شد (شکل پیوست).  اگر یک ترتیب 8 تائی که به "بایت" موسوم است در نظر آوریم نماینده 28 حالت مختلف خواهد بود که هم میتواند بعنوان عدد استفاده شود و هم بعنوان دستورالعمل، مثلاً عمل جمع.  در مغز، نورون ها یاخته های اصلی حافظه است که پیامهای الکتریکی را بین خود رد و بدل میکنند.  با اینکه هنوز کارکرد دقیق مغز مشخص نشده است اما در اساس میتوان چنین مشابهتی برقرار کرده و فرض کرد که حالت الکتریکی مجموعه ای از نورون ها نماینده چیزی باشد.  مثلاً  با دیدن میز بخشی از حافظه تحریک شده و این حالت تحریک چند نورون بمثابه شکل میز آنجا ضبط میشود.  بعداً اگر به دلیلی خاطره آن زنده شود، ذهن به همان بخش مشخص هدایت خواهد شد.  جالبست که در هر مراجعه مجدد، تحریک این بخش جانی تازه گرفته (refresh) و تقویت میشود.  خاطرات قدیم ما کم کم محو میشود زیرا باندازه کافی به آنها سر نمیزنیم.  این کاملاً مشابه فرایندهای داخل رایانه است.  اتفاقاً پزشکان برای تقویت حافظه یادآوری گهگاه خاطرات را توصیه میکنند.  خلاصه آنکه همانطور که در رایانه دو عنصر مستقل سخت افزار و نرم افزار داریم، متشابهاً اینجا نیز جسم و ذهن را داریم.  در رایانه، با آنکه نرم افزار نوعی منطق میباشد ولی بهرحال مادیست و بر بستری مادّی نیز کار میکند.  در اینجا نیز نقش ذهن همانست و با تمام عجایبی که دارد چیزی ماوراء مادّه یا ماوراء طبیعت نمیتواند باشد.   از سوی دیگر اگر همچنان بر غیر مادّی بودن ذهن (روح) پای فشاریم و آنرا جاودانی انگاریم، دیگر جائی برای پرواز و سکونت آن در آسمان نیست  زیرا برخلاف نظر قدما این آسمان دیگر آسمانی نیست که قبلاً ثابت و لایتغییر و روحانی بود بلکه کاملاً مادّی است.  توضیح آنکه علت وجودی روح از اعصار گذشته این اعتقاد بوده که عنصری بسیار لطیف است بطوریکه از موانع مادّی براحتی عبور میکند.  از همین رو قابل دیدن نیست یا دستکم هر کسی چشم دیدن ندارد.  در حالیکه امروز به لطف دانش از وجود چیز هائی با خبریم بسی لطیف تر از روح مورد اشاره که در عین حال مادّی هستند.  آیا امواج رادیوئی که محل زندگی و شهرهای ما از آن آکنده است لطیف تر از تعریف روح نیست؟  این امواج فقط اختراع ما نیست چه اینکه از ستارگان دوردست میلیونها سال در حرکت بوده و اینک به زمین ما رسیده اند.  موجود لطیف و نافذ دیگر نوترون است.  ذره مادّی دیگری بنام نوترینو که دست همه را از پشت بسته و از اینسوی زمین وارد و بسادگی از آنسو خارج میشود.  با تعریف قدما اینها را هم باید از زمره ارواح تلقی کنیم.  

   9- اینکه دو عنصر صفر و یک توانسته باشند در کامپیوتر اینهمه عجایب خلق کرده باشند تعجبی ندارد، هرچند بسیار شگفت آور میباشد.  حروف الفبا نیز متشابهاً قادر به خلق عجایب هستند چه اینکه در مطالب پیشین شاهد بودیم که با صورتبندی های مختلف و شکلهای متفاوت قرار گرفتن این حروف کنار یکدیگر، تمام آثار نوشتاری بشر از گذشته تا آینده خلق میگردد.  حتی یک تار مرتعش نیز با تغییر طول قادر به ایجاد اصوات متفاوت بوده بطوریکه در ابزاری بنام ویولون سازنده شاهکارهای موسیقی میباشد.  همه فقط از چند تار!  مگر نه اینست که تارهای صوتی در انسان کلمات و عبارات نامحدودی ساخته و ارتباطات ما را برقرار میسازد؟  همه ساختمانهای آجری نیز از آجر ساخته شده اند ولی ببینید چه تعداد ساختمانهای متفاوت با چینش های مختلف داریم یا میتوانیم داشته باشیم.  عملاً بینهایت.  اینها همه بیانگر قدرت عجیب صورتبندی ( Combination ) است که منجر به ایجاد دنیائی چنین شگفت آور شده و در بحث "نظم" به تفصیل درباره آن شرح داده ایم.

   10- اینکه ماهیت ذهن مادّی است، به هیچ وجه به معنای پائین آوردن شأن ذهن نیست.  بلکه برعکس، آنچه دنیا را متحول میکند ذهن و تراوشات ذهنی است.  هر اقدامی، خوب یا بد، از ایده آغاز میشود و تولید کننده هر ایده ای، ذهن میباشد.  اگر مکتب اصالت تصور، اهمیتی داشته باشد دستکم در این مورد معنا پیدا میکند.  اتفاقات مهم و سازنده که منجر به تحولات اساسی شده است همگی از ذهن یا ذهن های قوی آغاز شده است.  از همین روست که در بند 5 اشاره شد اولین اقدام اساسی در جوامعی با ذهن های خسته و پژمرده از خانه تکانی ذهن شروع میشود.  بر آموزگاران واقعی فرض است که این مهم را جدی بگیرند.  هرگونه اصلاحات بدون در نظر گرفتن این اقدام مهم که در حوزه آموزش روی خواهد داد زودگذر و بیفایده خواهد بود.

  11- حال که تا اندازه ای با روش علمی بویژه در مبحث فیزیک آشنا شده ایم بد نیست در خصوص اندازه گیری ها و یا محاسبات با دو واژه "دفت" و "صحت" و کاربردشان آشنا شویم.  گاهی در محاسبات، چنان دچار وسواس میشویم که با درج همه ارقامی که در پنجره ماشین حساب نمایش داده میشود میخواهیم دقت نتایج خود را به حد اعلی زیاد کنیم.  قبل از هر چیز بهتر است به این پرسش اساسی پاسخ دهیم که اصولاً حصول حقیقت صد در صدی امکانپذیر است یا خیر؟  سابق بر این، یکی از تعاریف سنتی علم در بحث فلسفه چنین بوده: "علم عبارتست از احاطه بر مجهول".   و در تشریح این عبارت میگفتند آن چیزی علم است که آگاهی ما بر آن یقینی باشد.  امروزه چنین تعریفی پذیرفتنی نیست چه اینکه احاطه به معنای اشراف کامل است حال آنکه شناخت، هرچند محدود و نسبی باشد باز هم امروزه آنرا "علم" میدانیم حتی اگر این شناخت 100% هم نباشد.  در مکتب سنتی فلسفه گفته میشود علم یا "علم حصولی" است و یا "علم حضوری".   متعاقباً نتیجه میگیرند چون احاطه کامل وجود ندارد و معرفت ما به اشیاء معرفت به عوارض (جمع عرض) است و نه به ماهیت، بنابراین چنین علمی علم حصولی است.  حال آنکه ادعا میشود علم درست، علم حضوری است و از اینجا نتیجه میگیرند که آنچه واقعی است علوم نقلی است که البته مرادشان دین است.  در این میان، عده ای با داشتن معلومات سطحی از "اصل عدم قطعیت" سوء استفاده کرده و در صدد اثبات مقصود خویش اند.  ما میدانیم که کارکرد این اصل محدود به حوزه اتمی و زیر اتمی است حال آنکه آنها ادعا میکنند که بر مبنای این اصل معروف، قطعیتی در کل علم وجود ندارد و لذا آگاهی قطعی و 100% نیز وجود نداشته و با زبان بی زبانی میخواهند بگویند که این علوم به اصطلاح طبیعی جایگاهی در شناخت ما از حقیقت مطلق نداشته و حقیقت همانا علم حضوری است.

    در حالیکه امروزه در روش علمی دیگر نمیتوانیم ادعا کنیم که در صدد شناخت صد در صدی هستیم و همینقدر قانع هستیم که خود را به حقیقتی که در پی یافتن آن هستیم بیش از پیش نزدیک و نزدیکتر ساخته ایم.  بدین لحاظ، وقتی هم که محاسبه ای را انجام میدهیم خود را به حدود دقت مهندسی قانع کرده و در جستجوی دقت 100% نمیباشیم زیرا که اصلاً بی حاصل است.  چرا  که مطمئن نیستیم که مجهولی را که در صدد کشف آن بوده ایم اساساً چقدر به حقیقت آن نزدیک است و اصولاً راه درستی را در جهت کشف آن اتخاذ کرده ایم یا خیر.  در بسیاری از اوقات برای کشف مجهول راه های متعددی وجود دارد که لزوماً همه به نتیجه درست منتهی نشده و بسا تفاوتهائی بین آنها وجود داشته باشد.  درک نادرست و شایعی که اغلب بین دانشجویان تازه کار در رشته های مهندسی و فیزیک وجود دارد اینست که هرچه تعداد ارقام درج شده در نتیجه محاسبات آنان بیشتر باشد لزوماً دقت بیشتری را در نتایج خود نشان داده و لذا حاصل کار به حقیقتی که در صدد کشف ان بوده اند نزدیکتر میباشد.  حال آنکه واقعیت جز این است.

   اکنون میخواهیم نشان دهیم که متشابهاً همین تفکر غلط و همین شیوه نادرست گاهی در موضوعات فلسفی و مباحث ایدئولوژیک نیز پیش میآید بدون آنکه از آن آگاه باشیم.  تشخیص صحت و سقم این مطلب در چنین مباحثی صد چندان است زیرا استدلالات فلسفی مانند علوم دقیقه مرز بندی نشده و تشخیص درست از نادرست بمراتب مشکلتر است.  نکته کار در اینجاست که گاهی اصل یک رویه یا نظریه بکلی غلط است، حال آنکه ما سعی داریم با تغییراتی در فروع آن نظریه نتایج مقرون به حقیقت از بطن آن استخراج کنیم.  مثل آنست که برای محاسبه مساحت مربع، بیائیم از فرمول مساحت دایره استفاده کرده و طول ضلع را مجذور کرده در عدد پی ضرب و بر عدد 4 تقسیم کنیم.  آشکار است که ناآگاهانه روش نادرستی اتخاذ کرده ایم.  اما درعوض با استفاده از عدد پی و بکار بردن تعداد اعشار زیاد آن ( یعنی دفت بیشتر) ادعا کنیم که محاسبه ای بسیار دقیق را انجام داده ایم.  اما غافل از آنکه اصل کار بر مبنای روشی (نظریه ای) غلط بوده و تدقیق در جزئیات سودی در بر نخواهد داشت.  البته در این مثال آشکار است که فرمول (روش) نادرست را برای تعیین مساحت بکار برده ایم حال آنکه موارد دیگری هست که این امر چنین واضح نیست.  آنچه در وهله نخست مهم است صحت رویه یا صحیح بودن نظریه است.  در مثال فوق، صحت را قربانی دقّت کرده ایم.  در اغلب اندازه گیری ها یا محاسبات معمولاً دقتی بیش از 3 رقم با معنی انتظار نمیرود. مثلاً در مثال قبلی قطر را ممکنست با خط کش یا متر اندازه بگیریم که دقت آن در حدود 3 رقم با معنی است.  لذا نتیجه هر محاسبه ای نمیتواند از دقت اجزاء آن بیشتر باشد و اگر عدد پی را با 10 رقم اعشار بکار برده باشیم، دقت محاسبه ما همان 3 رقم با معنی خواهد بود.  اما اگر مثلاً 2 سانت از ابتدای متر ما کنده شده باشد و آنرا ندانیم، ولی اندازه گیری قطر را با دقت میلی متر انجام داده باشیم نتیجه کار اساساً فاقد صحت است و محاسبه دقیق بی معنا خواهد بود.  لذا در کلیه موضوعات باید صحت در درجه اول مورد توجه قرار گرفته و سپس دقت رعایت شود.  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • مرتضی قریب
۲۵
مهر

نظم جهان

      اکنون مایلیم کمی درباره وجود نظم در دنیای پیرامون صحبت کنیم.  توضیح اینکه مطلبی که در پی خواهد آمد، کنکاشی از زاویه جدید به موضوع بوده و مانند مطالب پیشین صرفاً پیشنهادی برای جلب تفکر بیشتر خواننده و اطلاع از نگرش های جدید است و به هیچ وجه ادعای حقیقت مطلق نیست.  زیرا آنچه برای جامعه جوان امروزی اهمیت دارد رویگردانی وی از اغلب تفکرات قالبی و فرمایشی ای هست که مداوماً از سوی خانواده و مدرسه طی دوره نوجوانی و بعد آن به وی تزریق گردیده و در عوض جایگزینی را پیش رو نمیبیند.  

      از دیدگاه کسی که با مقدمات علم آشنا باشد، کره ای که روی آن زندگی میکنیم و چیزهائی را که روی آن میبینیم بسیار بسیار مبهوت کننده و غیرعادی است.  غیر عادی از این منظر که تنوعی را که روی زمین میبینیم با آنچه که در باقی کیهان مشاهده میکنیم زمین تا آسمان تفاوت دارد!   چرا که آنچه ماده اصلی و فراگیر در کل کیهان است چیزی جز ماده بی شکل هیدروژن با درصد کمی هلیوم نیست در حالیکه زمین ما از حیث مواد بسیار متفاوت بوده و از نظر وجودی نیز نه تنها در کل کیهان بلکه حتی در منظومه خورشیدی خودمان نیز جز قطره کوچکی در اقیانوس بیکران نیست.  زمین ما نه فقط از حیث عناصر سازنده بلکه به لحاظ پیدایش موجود زنده  یگانه بوده و در مقایسه با باقی کیهان غیرعادی مینماید.  این سطور نه ادعای شخصی و نه اغراق گوئی است بلکه حقیقتی علمیست که حاصل مشاهدات و کار هزاران دانشمند و اخترشناس از قدیم تاکنون است.  مهمترین ابزار ستاره شناسان، طیف سنج یا اسپکترومتر است که توسط آن نور ستارگان تجزیه شده و از طریق آن به عنصری که آنرا تابش میکند پی میبرند (اصل یکنواختی طبیعت و قوانین آن).  این عنصر همانا ساده ترین عنصر دنیا یعنی هیدروژن و البته مقداری هم عنصر بعدی جدول تناوبی یعنی هلیوم میباشد که عنصر اخیر نام خودش را از خورشید گرفته زیرا اولین بار در خورشید کشف شد.  بنابراین از دیدگاه یک ناظر کیهانی، آنچه که جهان مینامیم عمدتاً همین دو عنصر ساده است.  پس زمین ما از کجا آمده؟  میدانیم که گاهی برخی از ستاره های فوق سنگین ( بسیار پرجرم تر از خورشید) طی دوران پیری دچار فروریزشی میشوند که با نور بسیار شدیدی همراه است و ابرنواختر یا سوپرنوا نامیده میشود.  این اتفاق نادر است بطوریکه پیشینیان ما در طی تاریخ مکتوب فقط تعداد انگشت شماری را شاهد بوده اند.  نور مزبور گاه چنان شدید است که در روشنائی روز نیز دیده میشود.  ابرنواختری که منجمین چینی سال 1054 میلادی آنرا دیدند و تاریخ و محل آنرا یادداشت کرده اند دارای همین وضعیت بوده است و سکنه سایر نقاط زمین نیز بی شک آنرا شاهد بوده اند (از جمله ژاپنی ها و سرخپوستان آمریکا).  بقایای آن امروزه به سحابی خرچنگ موسوم است و بخش فشرده شده ستاره اصلی بصورت یک ستاره نوترونی در مرکز آن خفته است.  اولین شواهد حاکی از ظهور یک ابرنواختر مربوط به 185 بعد میلاد است که در اسناد چینی ضبط شده و چند ماه بعد بکلی خاموش شده است.  اما یونانی ها آنرا ندید گرفتند. چرا این پدیده توسط یونانیان عاشق آسمان گزارش نشد و اثری در نوشته های آنان از این واقعه نیست؟  تصور بر اینست که آنان آسمان و آنچه در آسمان است را قدسی پنداشته و مبرا از هرگونه تغییر (کون و فساد) میدانستند.  زیرا تغییر را مختص زمین و زمینیان دانسته که فانی و میرا هستند.  آسمان محل خدا و خدایان بوده و لذا مصون از هرگونه فساد است.  شاید بهمین دلیل که ستارگان را مبرا از هر عارضه ای میدانستند لازم ندیدند که این واقعه را ثبت کنند.  متشابهاً برای دنباله دارها که شدت نورشان تغییر میکند نیز مکانشان را در اتمسفر زمین و نه در آسمان میپنداشتند.  تایید دیگری بر آنچه که میگویند انسان فقط چیزی را که ایمان دارد میبیند.  بهرحال، طی پروسه ای که در درون ابرنواختر میگذرد در مدت کوتاهی برخوردهای شدیدی بین اتمها واقع شده و اتمهای بزرگتر و سنگین تر زنجیروار بوجود میآید.  سرعت تحولات بقدری سریع است که طیف وسیعی از عناصر که امروزه در جدول تناوبی میشناسیم متولد میگردد.  در این انفجار کیهانی بخش بزرگی از ابر نواختر بصورت غباری با ابعادی بسیار وسیع در فضا منتشر میشود.  سهم مهم این غبار کیهانی همچنان از هیدروژن و هلیوم تشکیل شده ولی دارای کسر کوچکی از عناصر سنگین نیز هست.  از بازی روزگار اینکه این غبار در جائی از فضا و در زمانی دیگر در اثر گرانش، کم کم متراکم شده و ستاره جدیدی از خاکستر قبلی متولد میشود.  گاه از این ستاره، خواه در اثر چرخش سریع (بقای اندازه حرکت زاویه ای) و خواه در اثر عبور ستاره ای دیگر از مجاورت آن، قطرات کوچکی جدا شده و سیاراتی را حول خود بوجود آورده و منظومه ای را تشکیل میدهد.  عناصر سنگینی که از آن یاد کردیم در همه اعضای منظومه، چه ستاره مرکزی و چه سیارات پیرامونی، تقریباً به یک نسبت وجود دارد.  اما به مرور که ستاره مرکزی متراکمتر میشود، دمای مرکز آن بالاتر رفته و آتش هسته ای (گداخت یا فیوژن) درمیگیرد، تابش ناشی از ستاره که به باد ستاره ای موسوم است موجب میشود تا عناصر سبکتر و گازی (بویژه هیدروژن و هلیوم) از سیارات داخلی کنده شده به مناطق دوردست منظومه فرار کند.  از اینرو سیارات داخلی که در معرض گرما و فشار بیشتری هستند تدریجاً عریان شده و هسته جامد مرکزی حاوی عناصر سنگینتر برجای میماند.  سیارات خارجی و دوردست که در معرض گرمای کمتر و فشار کمتر از ناحیه باد ستاره ای هستند، پوشش گازی خود را کماکان حفظ کرده و گازهائی مانند متان و اتان در آن به مایع در میآیند.  یکی از  همین موارد نادر که در داستان  بالا ذکر آن رفت، حدود 5 میلیارد سال پیش در محلی که امروز در آن ساکنیم اتفاق افتاد و خورشید و زمین ما و سایر سیارات از آن واقعه یادگار است.  بنابراین، عناصری که امروزه روی کره زمین یافت میشود حاصل تحولی بوده است که در ابرنواختری میلیاردها سال پیش رخ داده است.  ضمناً این عناصر همه بصورت خالص باقی نماند بلکه با ترکیب با یکدیگر، تمام مواد مرکبی را که امروزه شاهدیم بوجود آورد.  البته برخی عناصر بدلیل عدم میل ترکیبی، مثل طلا و گازهای نادر، همچنان دست نخورده و نجیب باقی ماند.  پس به خاکی که زیر پا دارید بدیده تحقیر ننگرید که اگر بواقع میدانستید هر ذره آن با چه زحمت و صرف چه انرژی هنگفتی و طی چه پروسه شگفت آوری بوجود آمده آنرا سرمه چشم میکردید.  گذشتگان ما از این حقیقت آگاه نبوده و لذا شاعران در اشعار خود آنرا پست میشمردند.  این خود قرینه دیگریست بر اینکه آگاهی ما طی زمان افزایش یافته و لذا نگرش ها نیز میتواند تغییر کند.  

    اما تحولات بدینجا ختم نشد و پس از بوجود آمدن عناصر جدول تناوبی، طیف وسیعی از مواد مرکب حاصل از ترکیب عناصر مختلف بوجود آمد.  اگر از دیدگاه ریاضی نگاه کنیم بطوریکه همه انواع چینش های این 92 عنصر در کنار هم عملیاتی باشد، در اینصورت بینهایت مواد و ترکیبات مختلف میتوان انتظار داشت.  اما در عمل اینگونه نیست و قاعده ای خاص برای جفت و جور شدن این عناصر با هم وجود دارد که مربوط به آرایش الکترونی مدارات آنها بوده و مانع از تولید دلبخواه ترتیبات ریاضی صرف است.  اما تا همینجا این کره زمین با اینهمه مواد گوناکون حتی بدون وجود گیاه و جانور بقدر کافی حیرت انگیز و مسحور کننده است.  تنوع و خواص این ترکیبات شیمیائی بقدری حیرت آور است که حتی یک شیمیدان نابغه نیز از پیش نمیتواند پیشگوئی کند.  مثلاً کلر و سدیم دو عنصر سمی است که از ترکیب آندو نمک غیر سمی و حیات بخش بوجود میآید.  البته فعلاً حیاتی بوجود نیامده ولی کم کم صحنه برای ظهور آن آماده میشود.  در بین ترکیبات شیمیائی، ترکیباتی که با کربن صورت میگیرد جایگاه خاصی دارد.  زیرا کربن با انعطاف پذیری خاصی که در آرایش الکترونی خود دارد، پذیرای شکل های بسیار متنوعی از انواع ترکیبات گوناگون بویژه با هیدروژن و ازت و اکسیژن میباشد.  یادآور میشویم که تنوع، پایه و اساس چیزیست که بزودی حیات مینامیم.  درک و باور این حقیقت بسیار سخت است اما با مثالهائی که خواهیم زد شاید باور پذیر شود.  این دسته ترکیبات متنوع با کربن، مواد آلی نام دارد که آجرهای سازنده ساختمان موجود زنده است.   از خصوصیات این مواد آلی اینکه مولکول آنها میتواند بسیار بزرگ باشد و به ماکرومولکول معروفست.

 برخی از این ماکرومولکولها به اسید نوکلئیک موسوم بوده که از بهم پیوستن زنجیره طویلی از واحدهای ساده تر موسوم به نوکلئوتید تشکیل شده است.  اسیدهای نوکلئیک عبارتند از DNA و RNA که نقش مهمی در ساختار جانوران دارد.  واحدهای ساده تری که این اسیدها را بوجود میآورد طبق قاعده خاصی در توالی یکدیگر قرار میگیرند و اینگونه نیست که بینهایت ترتیب متفاوت وجود داشته باشد و لذا بگوئیم که احتمال بوجود آمدن این اسیدها چیزی نزدیک به صفر و در نتیجه، ظهور پدیده حیات بطور خود بخودی امری ناممکنست.  همانطور که در باب ترکیبات شیمیائی گفته شد، واحدهای ساده تر شبیه قطعات پازل دارای نوعی تضاریس هستند که فقط بشکل خاصی در هم جفت و جور شده و تعداد ترتیبات بینهایت نیست!  داستان آغاز حیات داستان مفصلی است که مقدمه آن با شیمی زیستی یا بیوشیمی شروع میشود.  در واقع حیات، از دیدگاه یک شیمیدان، نوع دیگری از شیمی میباشد.  قرائن نشان میدهد که ابتدا اشکال ساده تر حیات مثل گیاهان و موجودات تک سلولی بوجود آمده و تدریجاً شکلهای پیچیده تر حیات بوجود آمده است.  عقیده بر اینست که جهش یا موتاسیون سلولی یک مکانیزم آغازگر برای ایجاد انواع جدیدتر بوده است.   مدتها دلیل ایجاد این جهش ها ناشناخته بود تا اینکه با کشف رادیواکتیویته معلوم شد که دستکم، تابش عناصر رادیواکتیو طبیعی که همواره در محیط وجود داشته است میتواند منشاء جهش های سلولی تلقی شود.  همانگونه که از نظر جنسی، گیاهان دوپایه حالت متکامل تری از گیاهان تک پایه است، در جانوران نخستین نیز تصور میشود که مشابه گیاهان تک پایه عضو جنسی نر و ماده توأماً در جانور وجود داشته و بتدریج تخصص نر و ماده از هم جدا شده است.  امروزه هنوز در دریاها آبزیانی که دو جنسی هستند وجود دارند و بسته به موقعیتی که قرار میگیرند خصوصیت نر یا ماده را بروز میدهند.  بنظر میرسد این خصوصیات بصورت خفته در پستانداران، منجمله انسان، هنوز وجود داشته و علائمی از آن در بدن هنوز باقیمانده و گاهی ظهور و بروز کرده که امروزه تحت نام  تراجنسیتی بعنوان مشکلی بدان پرداخته میشود.  در گذشته که حجم معلومات بدین پایه نبود، افرادی مبتلا به این عارضه به ناحق مورد تحقیر و آزار جامعه قرار میگرفت به تصور اینکه این انحراف ناشی از اراده آنان است.  بعبارت دیگر آنچه در روزگاری بسیار دور، قاعده بوده (دو جنسیتی) اکنون استثنا تلقی میشود.  این میتواند نکته ای آموزنده بویژه برای جوامع عقب مانده باشد که هنوز به این پدیده با یک نگاه نادرست برخورد میکنند.  ضمن اینکه تاییدی مجدد بر بینش علمیست که چگونه در مسائل مختلف میتواند چراغ راه باشد.  

     عین همین داستانی که بر زمین ما گذشته احتمالاً در گوشه دیگری از کیهان و در زمان دیگری ممکنست اتفاق افتاده باشد.  هرچه باشد طبق اصل یکنواختی طبیعت و قوانین آن، آنچه که اینجا میگذرد میتواند جائی دیگر اتفاق افتاده یا اتفاق بیافتد.  پس بعید نیست سیاره دیگری مشابه ما در کنج دیگری از کیهان حول ستاره مادر و در فاصله مناسبی از آن در حال گردش باشد.  چه بسا حیات نیز مشابه آنچه برای ما اتفاق افتاده آنجا نیز به رشد و تکامل رسیده باشد.  اما با این تفاوت که موجودی پشمالو شبیه گوریل که از انواع دیگر پیش افتاده است گل سر سبد مخلوقات آنجا باشد.  این موجود ممکنست حاکمیت خود را بر کل سیاره گسترده و قوانینی را که پیشوایش ابداع کرده به زور بر جامعه تحمیل کرده باشد.  مثلاً اگر یک تار پشم جنس ماده نمایان شود غوغا در گرفته آتش خشم حاکم، متخلف و همبستگان او را خواهد سوزاند.  احتمالاً قوانین دیگری از این دست نیز تدوین و تحمیل کرده تا با ایجاد رعب و وحشت همه را در غفلت و بیخبری نگاه داشته و بتواند حاکمیت خود را تحکیم بخشد.  طبقه حاکم به این نیز اکتفا نکرده و با این نیت که هرآنچه روی سیاره وجود دارد برای راحتی او آفریده شده، دست به تاراج و تخریب طبیعت و سایر گونه های سیاره میزند.  در این احوال، دانشمندان سیاره مجاور که ساکنانی پیشرفته دارد با تأسف و نگرانی اوضاع اینان را از راه دور نظاره کرده و دست بر پشت دست زده دریغ گویان زمزمه میکنند: آیا اینست نتیجه کار؟  آیا این چنین حیاتی شایستگی زیست بر این کره را دارند؟  کره ای که از تجمع ذره ذره خاکی گرانبها تشکیل شده.  خاکی که برای بوجود آوردن هر یک ذره غبار آن انرژی ای بس عظیم و ماوراء تصور صرف شده و زمانی بس طولانی سپری شده تا ساز و کارهای موجود، مجال بوجود آوردن نخستین گونه های حیات را داشته تا سرانجام به چنین دستآوردی از آفرینش منتهی شود.  آیا اینست گل سرسبد آفرینش؟  بحث در میان نظاره کنندگان در میگیرد و هر کسی عقیده ای دارد.  اما عقیده رایج دانشمندان بر اینست که آفرینش هیچ منطق خاصی ندارد چه اگر ما بجای او بودیم، هرگز صرف چنین هزینه گزافی را برای این چنین دستآورد ناخوشآیندی عادلانه نمیدانستیم و از انجام چنین طرحی قویاً جلوگیری میکردیم.  عده ای هم در مخالفت میگویند خوب و بد از دیدگاه کیهانی نسبی است و آنچه را ما بد میپنداریم چه بسا از دید آفرینش عین مصلحت باشد.  بحث بین دانشمندان سیاره خوشبخت داغ میشود و اکثریت استدلال میکنند که اصولاً هیچ طرح سرمدی و الهی نازل شده از آسمان وجود ندارد ولی معهذا این نباید موجب نومیدی شود، بلکه برعکس، مایه امیدواری باشد.  امید به خود و اتکا به اراده خود و اینکه با دستان خود آینده خود را رقم زنیم.  بنیاد سیه روزی جامعه بدبخت را در این میدانند که خود را مبدأ و مصدر امور ندانسته و تفکر و تصمیم گیری در اداره امور را به موجودی خود محور و تمامیت خواه واگذاشته اند.   اکنون بحث دانشمندان سیاره خوشبخت را بخود واگذاشته و به ادامه بحث خود بازمیگردیم

      پرسشی که اغلب در این مقطع میشود، پرسش در باب نظم است و اینکه با کنار هم قرار گرفتن اجزاء ساده بصورت تصادفی، این درجه از نظم روی زمین نمیتوانسته است خود بخود بوجود آید.  چنانجه مغز خود را از دانش مدرن خالی کرده و از دریچه چشم پیشینیان به مطلب بنگریم حق با آنان است و واقعاً احتمال بوجود آمدن خود بخودی این درجه از پیچیدگی (حتی در ساده ترین اشکال حیات) چیزی در حد ناممکن است.  حقیقت اینست که حتی با همه دانشی که امروز داریم و حتی همه دانشی که در آینده خواهیم داشت، واقعاً مشاهده اینکه از عنصر ساده و بی بو خاصیتی چون هیدروژن اینهمه مواد مختلف متنوع با ترکیباتی غیرقابل پیشبینی بوجود آمده باشد شگفت انگیز است.  و شگفت آورتر و غیرقابل باورتر آفرینش چیزی بنام حیات است که در رأس آن ذهن انسان قرار دارد.  اگر منصفانه بنگریم، هیچکس با هر درجه ای از معلومات قطعاً نمیتوانسته است با شروع از هیدروژن صحنه ای را که امروز بر زمین میبینیم ترسیم نماید.  اما واقعیت اینست که این چیزها وجود دارد و بر موجودیت آنها معترفیم.  لذا کار دانشمند معمولاً تعقیب از مسیر معکوس است.  یعنی هنری، که اگر داشته باشد، در توجیه وجودی وضعیت حال است.  در این راه چند نکته وجود دارد.  یکی اینکه، همانطور که قبلاً گفتیم، چینش عناصر شیمیائی کنار هم و ترکیب آنها و ترکیب ترکیبات آنها همواره طبق قاعده خاصی انجام میشود که مربوط به میل شیمیائی یا همان آرایش الکترونی میشود.  بعبارت دیگر ترتیبات مختلفی که از اینها حاصل میشود بینهایت نیست و تعداد ترکیبات نامحدود نیست.  مثلاً در یکی از نوشته های سابق (چاپ کتاب سیاست نامه) توضیح دادیم که با 32 حرف فارسی امکان نشر هر کتابی بزبان فارسی وجود دارد و تعداد آن واقعاً نامحدود است.  لذا احتمال اینکه بطور تصادفی مقدار متنابهی از حروف را بطور تصادفی کنار هم قرار داده و انتظار بیرون آمدن یک کتاب آشنا را داشته باشیم چیزی نزدیک به صفر است.  اما این موضوع درباره 92 عنصر طبیعی و ترکیب ترکیبات آنها به دلیلی که عرض شد مصداق ندارد.  مثلاً در ساخت DNA آجرهای سازنده آن موسوم به نوکلئوتیدها قاعده خاصی در جفت و جور شدن آنها رعایت میشود.  لذا این امر باعث میشود که اشکال متفاوتی که از کنار هم قرارگیری آنها ساخته میشود محدود باشد.  نکته جالب دیگر اینکه در ملکولهای آلی اگر مثلاً یکی از هیدروژن ها یا بنیان ها را با عنصری مثل فسفر جایگزین کنیم ناگهان خاصیت آن زمین تا آسمان تغییر میکند.  این اعجابی است که در سطحی عمیقتر، از پدیده حیات بما دست میدهد.  اعجاب در واقع همینجاست.  اما چون مردم عادی ظواهر را مینگرند و فاقد تخصص های علمی هستند به این جزئیات پی نبرده و برحسب ظاهر قضاوت کرده و لذا احساس شگفتی و اعجاب آنها منحصر بهمین اشکال روزمره میباشد.  ما از 32 حرف فارسی و 92 عنصر طبیعی و دنیای وسیع کمپلکسیونهائی که از ترکیب با خود ایجاد میکنند سخن گفتیم  اما غافل از اینکه بزرگترین شگفتی در جای دیگریست که تصور آنرا نمیکردیم.  بزرگتر از بزرگترین شگفتی ها در ترکیب بظاهر پیش پا افتاده دو عدد 0 و 1 است.  خوشبختانه این یکی، از دستآوردهای آدمیست و ربطی به آسمان و ریسمان ندارد.  اینجا دیگر جای شک و تردید نیست و همه اذعان دارند که از ترکیب این دو عدد، تمام شگفتی های درون کامپیوتر و بلکه تلفنهای هوشمند و دنیای مجازی و بلکه کل دنیای دیجیتال همه و همه بر پایه انواع ترکیبات ساده و پیچیده همین 0 و 1 کذائی است.  باور کردنش مشکل است ولی حقیقت دارد زیرا این پدیده توسط خود آدمی بوجود آمده و در آن هیچگونه شبهه ای نیست.  از این دستآورد انسانی چند چیز را میتوان نتیجه گرفت.  یکی اینکه طبیعت روی زمین خودمان را با همه غرابتی که دارد باور کنیم که از همان اجزاء بسیار بسیار ساده بوجود آمده و بتدریج متکامل شده است.  دوم اینکه شاید بر مناقشه قدیمی روح و بدن کمی نور بتابد و درک آن را ساده تر و باور پذیر تر نماید.  در کامپیوتر و بطور عام در دنیای دیجیتال، میتوان قائل به جسم و روح شد.  جسم همان سخت افزار است که بصورت انواع تراشه ها و عناصر الکترونیک است که در محفظه ای بنام کامپیوتر قرار گرفته است.  اما این سخت افزار بدون حضور نرم افزار هیچ کاربردی نداشته به مثابه جسد مرده است.  اینجا نرم افزار به منزله روح است که تا در بدن سخت افزار دمیده نشود هیچ فعلی صورت نمیگیرد.  با اینکه نرم افزار روی محملی مانند دیسک یا فلاش یا امثال آن منتقل میشود ولی بخودی خود قابل لمس فیزیکی نیست بلکه نوعی منطق است که خود بتنهائی نیز محل فعلیت نبوده بلکه باید سوار سخت افزار شود.  نکته دیگر اینکه این واژگان نوعی قرار داد و نام گذاریست و صرفنظر از اینکه آنها را چه نامیم، هردو مقوله از جنس ماده است زیرا در دنیای مادی نمیتوان چیزی غیر از ماده یافت.  هرآنچه در دنیای ماست حتی اگر روح، شبح، یا امثالهم بنامیم باز کماکان از مقوله ماده است.  ماده نه از آن جهت که حقیر انگاریم بلکه از آنرو که یک واقعیت است.  شاید با این مشابهت، موضوع روح و روان کمی ملموس تر شود.  چه اینکه در سطوح مختلف حیات جانوری نوعی نرم افزار برای کارکرد و کنترل آنها وجود دارد و در آدمی چون کمی پیشرفته تر است اغلب خودآگاهی نامیده میشود.  از این منظر، حیوانات با انسان هیچ تفاوتی ندارند و اگر مثلاً ما روح داریم آنها نیز همان را دارند- مسأله ای شایسته تأمل برای اصولگرایان.  بتدریج که تکنولوژی پیشرفت میکند، پنجره های جدیدی بر این موضوع گشوده میشود.  شاید از لحاظ فنی روزی فرا رسد که پس از مردن جسم، بتوان سرش را جدا کرده و با اتصالات مناسب، هم به تغذیه جسمی آن ادامه داد و هم فعالیت نرم افزاری (روحانی) بدن همچنان ادامه یابد.  شاید در آن روز انسان به مرز جاودانگی برسد.  در نوشته های پیشین این وبگاه قبلاً به این موضوع پرداخته بودیم اما اخیراً خبرهای جدید از فن آوری حکایت از آن دارد که محققین سناریوی دیگری را دنبال میکنند که آن تخلیه نرم افزار روح انسانی در یک کامپیوتر فوق پیشرفته است که طبق آن قرار است شخصیت انسانی و آنچه را که روح نامیده میشود را جاودانی سازد.   این داستان دراز است و گمانه زنی در باب آن میتواند همچنان ادامه داشته باشد.  مهم آنست که دریچه های ذهن خود را باز بگذاریم و بجای مقابله و مخالفت با ایده های نو و اندیشه های نو، در این موضوعات به تفکر پرداخته قدری تأمل کنیم.   و مهمتر از مهم آنکه خود نیز نقشی برای خود در این عرصه قائل شویم و فقط مصرف کننده ابداعات نبوده بلکه سهم خود را نیز ادا کنیم.  بهتر است بجای هر مناقشه دیگری، دست بکار شده و در بهتر کردن کیفیت این زندگانی زمینی که بدان محکوم ایم از هیچ کوششی دریغ نورزیم.

  • مرتضی قریب