فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آتش» ثبت شده است

۲۳
اسفند

معماها -4

    اسامی زیادی وجود دارد که معانی آن طی زمان دگرگونه شده و امروزه تلقی دیگری از آنها نزد مردم است.  این سوای حجم عظیم تحریفی است که در این چند دهه اخیر توسط نظام مذهبی ایجاد شده و حوزه ادبیات را نیز از تجاوز مصون نگذاشته است.  به آنها نیز پرداخته خواهد شد.  اکنون به واژه ای پرداخته میشود که بی ارتباط با مراسم پایان سال نیست.

  1. پرستش.  در لغت به معنی مواظبت است کما اینکه "پرستار" عنوان کسی است که مواظب چیزی است و امروزه مشخصاً برای مراقب بیمار بکار میرود که همه با آن آشنا هستیم.  اما در گذشته های خیلی دور پرستار میتوانست نام کسی باشد که مراقب آتش است و مواظب است مبادا خاموش شود!  مگر چه اهمیتی داشت؟  اهمیت آن امروز برای ما که بسادگی با فندک یا کبریت آتشی بر میفروزیم ناملموس است.  از شاهنامه، کشف آتش را خوانده ایم که چگونه با اصابت دو سنگ بر هم جرقه ای ایجاد شده اولین آتش به دست انسان ایجاد شد.  واضحاً اهمیت زیادی داشت که این شعله ایجاد شده خاموش نشود و در محلی حفظ و نگهداری شود تا بعداً مردم برای ایجاد آتش در خانه و کاشانه خود از آن بهره گیری کنند.  پُرواضح است که آتش در ایجاد تمدن نقش درجه اول داشته است.  پس جایگاه های ویژه ای موسوم به "آتشکده" تعبیه شد تا منبع دائمی آتش آنجا باشد تا هرکس نیاز داشت به آنجا رفته شعله ای برگیرد.  طبعاً فرد یا افرادی هم موظف به پرستاری از آتش شدند تا با آوردن بوته و هیزم نگذارند خاموش شود.  واژه آتش پرست میراث آن دوران است و ابداً ریطی به تعریفی که تازیان از "عبادت" داشتند ندارد.  در ادوار بعدی صفت مقدس به آتش و آتشکده افزوده شد تا در حفظ و نگه داشت آن کوشا باشند همانطور که آب و نگاهداشت پاکیزه آن نیز مقامی شامخ یافت.  بعلاوه، "نور" که از آتش برمیخاست نیز نمادی مقدس شده به سایر فرهنگ ها راه یافت.  بطوری که در قرآن نیز خداوند نور آسمانها تلقی شد.  چرا مقدس؟  زیرا نور، دنیای تاریک آنروزگار بشر را زندگی بخشید.  در ایران باستان، نور نماینده اهورامزدا و نشانه راستی و حقیقت است.  در جهت مخالف، تاریکی و ظلمت، نماینده اهریمن و نشانه دروغ و باطل است.  اسطوره پیکار دائمی بین خیر و شرّ و دوگانگی بین آنها از همین جاست.  گاهی خیر و گاهی شرّ پیروز است کما اینکه طی چند دهه اخیر که دروغ و باطل در کشور حکم میراند خود نشانه تسلط اهریمن و عُمّال وی است.

ایرانیان باستان چیزهای مفید برای بقای زندگی را پاس داشته و آنها را "ستایش" میکردند.  پُر بیراه هم نبود چه امروز میدانیم اگر خورشید که بعنوان منبع نور ستایش میشد خاموش میگردید، حیات رخت بر می بست.  بعلاوه، از میان قدرت های ماوراء طبیعی، اهورامزدا نیز ستایش ویژه داشت.  بینش امروز مشکل خاصی با آن ندارد.

با اینکه قرنهاست آتش دیگر آن اهمیت نخستین را ندارد، معهذا هنوز بعنوان نمود پاکی و صداقت در جشن ها و آئین های ایرانیان حضور دارد.  اما ارباب دیانت و طالبان، توجه به این مراسم را تهدیدی علیه بازار خود تلقی کرده با عناوینی چون "آتش پرستی" و امثال آن در پی محو آثار مادّی و معنوی گذشته این سرزمین هستند. 

  1. عبادت.  اما در مقابل، آنچه میراث تازیان است واژه "عبادت" است.  غالباً به اشتباه آنرا برابر پرستش میگیرند که در واقع بیشتر با واژه "ستایش" همسنخ است.  از پیش از اسلام، اعراب به برخی از ارباب انواع ارادت ورزیده و لذا خود را "عبد" یا بزبان امروزی برده آن موجود متافیزیکی قلمداد میکردند.  کتاب "الاصنام" ابن کلبی شرح مختصری از طیف وسیع بُت های عربستان را میدهد.  برخی مهم و دارای مجسمه سنگی و برخی هم کم اهمیت تا آنجا که سنگ کوچکی در محل زندگی فرد بوده که هنگام خروج بعنوان تیمُن آنرا لمس میکرده، چیزی شبیه تسبیح امروزی.  لذا افراد متشخص آن دوران خود را بنام یکی از مهم ها نامیده و اسامی عبدالعزی، عبدمنات، عبدود، عبدالمدان، عبدالله، و امثال آن رایج بود.  این تفکرات خود نیازمند بحثی جداگانه است ولی بسیار بعید مینماید آنطور که مشهور است عبادت کنندگان، قائل به آفرینش جهان بدست این اصنام بوده باشند.

خلاصه آنکه، تغییر معانی و تحریف واژگان که طی قرون صورت گرفته پاره ای عمدی و پاره ای سهوی بوده است.  بر اُدبا و فرهنگ دوستان است که در حد توان به پالایش این حوزه یاری رسانده سهمی در روشنگری و خروج از دوران سیاه داشته باشند.  از فرقه مروّج دروغ و طرفدار باطل هیچ امید آگاهی بخشی نتوان داشت بلکه باید فقط بخود متکی بود.

  • مرتضی قریب
۱۸
تیر

ایران در آتش

     برخی از خوانندگان ما، و چون بازخوردی نداریم شاید عده زیادی، هنوز بر این اعتقاد هستند که دانش تجربی چیز زیادی برای گفتن ندارد و بلکه این مابعدالطبیعه است که پاسخگوی نهائی مکنونات قلبی ماست.  نگفتم پاسخگوی مشکلات ما زیرا دانش روز پاسخ بسیاری را در آستین دارد و اگر من و شما توجهی بدان نداریم، مشکل از ماست و نه کوتاهی دانش.  با اینکه در چند مطلب گذشته، به رویکرد "مابعدالطبیعه" (5 خرداد 1399) پرداخته بودیم، معهذا چون ممکنست عده زیادی هنوز به نتایج آن دلبسته و امیدوار باشند مناسب دیدیم که درباره آن بحث بیشتری داشته باشیم.  در این رابطه، اظهار نظر یکی از خوانندگانی که مشتاقانه این مطالب را پیگیری میکنند عیناً نقل میکنیم:

 

کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست.    اینقدر هست که بانگ جرسى میاید

سرور گرامى دکتر قریب: نمیدانم چرا شما این اندازه به دانش تجربى و  شهودى ارج میگذاریدو با ما بعد الطبیعه سر ستیز دارید علما ! میگویند اثبات شئى نفى ما عدا نمیکند گیریم همه جهان هستى ماده است و بس و بر همه ذرات آن قوانین دانش تجربى و شهودى  -اگر چه شما میدانید که بسیارى از این قوانین هنوز ناگشوده است-   فرمانروا باشد باز هم عقل دور اندیش بدنبال گمشده ایست که آن همان رازآفرینش و آنچه که در پیوند با این راز میباشد  میدانیم که جزم اندیشى در نزد فلاسفه عهد باستان بسیار نادر بوده تا اینکه ادیان توحیدى ظهور مینمایند و علم الهیات از أنها سر بر آورده و قرنها فلسفه دچار انجماد گردید پس از رنسانس که شعار آن لیبرالیسم در تجارت و امانیسم در روابط اجتماعی و سکورلاریزم در سیاست بوده کم کم فلسفه و أزاداندیشى سر از غبار قرنها برآورد و دو باره ما بعدالطبیعه در برابر پیشرفت دانش تجربى بگونه اى نو نه همچون گذشته خود نمائی میکند بارى رنه دکارت که  ریاضى دان بوده و کانت و هایدگر که از نامداران بودند میدیدندکه متافیزیک بدون بنیاد و اساس میباشد نه زبان مشترکى دارند و نه اثبات پذیر است هرسه تلاش کردند که شاید بتوانند مانند ریاضییات براى ما بعدالطبیعه نیز پایه اى بگذارند نشد که نشد حقه مهر بر آن نام و نشان است که بود برخى از انهامثل روسو آنچنان دانش ستیز بود که رهایی را فقط برگشت به قوانین و زندگانى حیوانى و طبیعى میدانستندالبته آزادی اندیشه و ابراز آن تا زمانیکه  بصورت ایدئولوژى و اجبارى نشده بسیار نیکوست ولى میبینیم که اندیشه هاى آزاد مردى همچون روسو بگفته راسل به هیتلر ختم میشود همه این چند خطىکه در بالا آمده در کتابهاى ابتدائی فلسفه آمده و همه آنرا میدانیم اما همه اینها صورت مسئله ما بعدالطبیعه را  پاک نمیکند اگر شما پاسخى بسنده در رد آن دارید بفرمایید!

      راستی ببینیم که این مابعدالطبیعه چه میگوید؟  اخیراً یکی از فیلسوفان سرشناس که همواره در صدا و سیما حضور دارند فرموده اند " آتش جهنم نه از هیزم و امثال آنست بلکه از آتش دلهاست...".  این به مذاق ما ایرانیان دلسوخته بسیار خوش میآید.  اما مسأله اینجاست که هر کس دیگری، فیلسوف هم نباشد، میتواند مدعی عبارتی مشابه آن باشد.  مثلاً بگوید آتش جهنم، آتش مغزهای ناتوان ماست، یا بگوید آتش خشم بینوایان گرسنه در شبانگاهان است، یا عبارات بازهم دلپذیرتری که قلب ما را تکان دهد.  اینها همه تظاهرات مشابه هم از اندیشه متافیزیکی است که همگی در یک چیز مشترکند و آن اینکه دلیلی بر ارجحیت یکی بر دیگری نیست.  همه همتراز هم هستند و برای هیچیک دلیلی وجود ندارد.  اما از همه اینها گذشته، آیا انتقاد بزرگتری را نمیبینید؟  آیا وقتی جای جای جنگل ها و مراتع در آتش میسوزند بهتر نیست از این آتش واقعی دستکم یادی کرده و آتش افروزان را نصیحت کرده برحذر دارید؟  البته که فیلسوف جایگاهی والاتر از این حرفها دارد و وقت خود را نباید بیهوده صرف این دنیا و زخارف آن کند.  مقام وی اجلّ از پرداختن به این چیزهای پیش پا افتاده است!  او سرگرم حل مسائل دنیاهای ناپیداست و فرصتی برای پرداختن به مسائل دنیوی ندارد.  غرض ما سر ستیز با متافیزیک نیست بلکه، همانطور که منتقد گرامی خود اعتراف کرده اند، آبی از آن گرم نمیشود.  البته که پرداختن به متافیزیک بسیار شیرین و سرگرم کننده است.  اما اگر دنبال "راز آفرینش و آنچه در پیوند با این راز میباشد" هستیم، مدتهاست که مرزهای دانش خود بدین مهم اشتغال دارد و بدون سروصدا و بازی با کلمات در صدد درک بیشتر است.  منتها با کشف هر راز، رازهای بیشتری در پیش رو نمایان میشود.  این البته از خصوصیات خوب دانش است که نمیگذارد دانشمندان بیکار بمانند و لذا شغلشان را از دست بدهند.  اما هشدار که این شیرینی متافیزیک مانند شیرینی جاتی است که فرد دیابتی باید از آن پرهیز کند.  اعتیاد به متافیزیک و غرق شدن در مباحث بی انتهای آن، فرد را از واقعیاتی که در اطرافش میگذرد بی  خبر میسازد.  مثل آنست که خانه در آتش باشد و جناب فیلسوف در بیخبری، نگران آتش دلها باشد.   امروز باید نگران آتشی باشیم که بجان محیط زیست ما افتاده و بلکه مهمتر از آن، آتشی که مدتهاست بجان کشور افتاده و در حال نابود کردن هستی ماست.  لابد آنچه هم مصون از آتش بماند، باید نصیب گرگ های به کمین نشسته چشم بادامی شود که مبادا از خوان یغما بی نصیب مانند.  میگویند "اثبات شئ نفی ماعدا نمیکند"، درست است اما یک نتیجه بسیار خطرناک هم بدنبال دارد.  و آن اینکه وقتی در را باز کردید بر روی هر آنچه تخیل میشود، دیگر سنگ بر روی سنگ بند نمیشود.  هرکس میتواند مدعی چیزی شود و شما را پروای آن نیست که آنرا نفی کنید زیرا همه چیز قرار است ممکن باشد (ر.ک. لاادریه، 12 مهر 1398).  تفاوت دانش و برتری آن در همین یک نکته باریک است که چنین اجازه ای نمیدهد و فرد طالب باید سالها دود چراغ بخورد تا چنین قابلیتی را در خود پرورش دهد.  

     در اینجا خوبست مثالی آورده شود.   قرنها کیمیاگران سخت در تلاش بوده اند که فلز بی ارزشی مانند مس را به طلا تبدیل کنند.  بگذریم از اینکه امروزه مس جایگاه والائی در میان فلزات یافته و آفتابه مسی مادر بزرگ ها با قیمت بالائی در بازار فلزات گرانبها به سکه طلا تبدیل میشود.  بهرحال کیمیاگران آن دوران به اتکای یک آموزه غلط متافیزیکی اصرار داشتند که حتماً  مس به طلا تبدیل میشود و قطعاً راهی برای تبدیل آن وجود دارد.  حتی نیوتون، فیزیکدان معروف، نیز در دوره ای از جوانی خود سخت بدین کار مشغول بود تا سرانجام خسته شد و آنرا بکناری نهاد.  و چه خوب شد که به کارهای مفیدتری پرداخت و چه حیف شد آن بخش از جوانی وی که میتوانست بهره بهتری برای جامعه داشته باشد و بیهوده تلف شد.  اما در هر حال این تلاش ها و جانفشانیها چندان هم بی ثمر نبود چون مقدمه ای شد برای دانش شیمی.  رابطه مابعدالطبیعه با دانش مانند رابطه کیمیاگری با شیمی است.  با اینکه از مابعدالطبیعه چیزی بیرون نمیآید ولی بهرحال کوشش کسانی که در این مسیر کوشیده اند نهایتاً به دانش منجر شده.  اگر قرار است به چیزی دست یابید یفرمایید دانش در خدمت شماست.  از سوی دیگر، همانطور که برای آگاهی از سیر تاریخی تحول علوم به مطالعه تاریخ کیمیاگری میپردازیم، پرداختن به متافیزیک برای علاقمندان به سیر تاریخی تحول علم و فلسفه میتواند جذاب و دلپذیر باشد.  گاهی دوستداران متافیزیک از این برخورد ما رنجیده میشوند ولی بدانید که حقیقت از هر چیزی مهمتر است.  متشابهاً همین وضع گاهی در کلاس درس فیزیک بوجود میآید که وقتی با استدلال و استفاده از قوانین بقا ثابت میکنیم حضرت شیخ بهائی نمیتوانسته اند با گرمای یک شمع گرمابه دایر کنند، عده ای را رنجیده خاطر میکند.  در تلاش برای اثبات ماجرا، میگویند شاید گاز متان ناشی از چاه فاضلاب سوخت لازم را فراهم میکرده است.  اما این نیازمند رگولاتور است و بدون آن چاه یکباره منفجر میشود.  ضمن اینکه این مربوط به چاه های قدیمی با مقدار گاز محدود است و قابلیت استفاده مستمر را ندارد.  امروزه در دامداری ها و مجتمع های بزرگ با نصب تأسیساتی برای نگهداری و تخمیر و استفاده از رگولاتور و تأسیسات، تحت نام بیوگاز از متان بوجود آمده در دهات دور افتاده استفاده مفید میشود.  

     نتیجه آنکه تشویق به دانش اندوزی، نفی ادبیات و هنر و موسیقی و تاریخ و حتی متافیزیک نیست.  هر چیزی بجای خود نیکوست.  نکته اینجاست که اگر طالب واقعیت ها هستید، دانش مسیر درست است و متافیزیک چیزی درخور برای عرضه ندارد.  البته این درست است که دانش دقت 100% ندارد کما اینکه غیر ممکن است طول میز تحریر خود را با این دقت بیان کنید.  ولی بهر حال آن اندازه هست که ما را بدین جایگاه رسانده.  اصولاً مقایسه این دو مثل مقایسه ریاضی با سرودن شعر است و هریک کارکرد خود را داراست.  نکته دیگر اینکه در این ایّام آنچه برای ما مهم است دوری از خرافات رایج و پرهیز از جعلیات منتشره و افشای آنهاست.  متأسفانه متافیزیک وسیله ای شده در دست ناشران این امور برای فریب اذهان توده ها.  داستان نحوی و کشتیبان مولانا، تأکیدی بر پرهیز از خیالبافی در محدوده مسائل جدی و حیاتی است.  امروز آنچه مورد نیاز است و آنچه بیش از هر چیز دیگری واجب و ضروری است، نه علم نحو بلکه دانستن شنا برای نجات خود و کشور از منجلاب موجود است.

  • مرتضی قریب