فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آخرت» ثبت شده است

۰۸
خرداد

جهد برای دنیا یا برای آخرت

    یکی از دستآوردهای دنیوی ما از قرن گذشته، "سازمان دول متحد" موسوم به سازمان ملل متحد (UN) بوده است.  هرچند بنیان آن بر ایده های انسانی بوده با این حال بتدریج به ابزاری در دست سیاست بازان حرفه ای بدل شده از روح اصلی خود بسیار فاصله گرفته است.  تأیید این نکته را در جریانات این روزها شاهدیم که چگونه از آنچه که باید در خدمت "ملت"ها باشد دور افتاده است.  با اینکه این سازمان هنوز هم میتواند برای صلح جهانی مفید باشد اما برای جبران کاستی ها و عیوب آن، ایجاد نهاد مستقلی از دولت ها تحت نام "شورای ملل متحد" بشرحی که پیشتر رفت ضروری مینماید.

    اکنون باید به یک موضوع اساسی پرداخته شود و آن اهمیت جهد و تلاش است.  سوأل اساسی که برای بسیاری از مردم هنوز مطرح بوده برای آن پاسخی از منابع مستقل ندارند همانا این پرسش است که این جهد و تلاش ما باید متوجه کدامیک از دو حوزه مهم زیر باشد؟: برای دنیا یا برای آخرت؟ 

    آنچه از احادیث و اخبار دینی برمیآید، ناظر بر اینست که دنیا برای مؤمن بمثابه زندان و برای کافر بمثابه بهشت است.   این موضوع عیناً در اشعار عرفانی ما نیز منعکس و کلاً دایر بر این نتیجه گیریست که زندگانی فعال دنیوی پشیزی ارزش نداشته و آنچه مهم است آبادی آخرت است.  بلکه غرض از حیات این دنیا، تلاش برای داشتن آخرت نیکوست.  شاید چکیده چنین تفکراتی به اعصار گذشته بازگردد کما اینکه قدیمی ترین آنرا نزد مصریان باستان میبینیم که به زندگی بعد مرگ اعتقاد واثق داشتند.  نگهداری فراعنه مومیائی در اهرام عظیم آنروزگار شاهدی بر این مدعاست.  عیسی مسیح که به شاگردان خود وعده ملکوت اعلی را میداد به آنان نصیحت میکرد که در بند خوراک و پوشاک نباشند و غصه نخورند و میگفت " به پرندگان نگاه کنید که غصه ندارند چه بخورند. نه میکارند و نه درو میکنند، ولی پدر آسمانی شما خوراک آنها را فراهم میسازد..".  بعدتر در دین مانی که ملقمه ای از اعتقادات مسیحی و بودائی است، گسست از دنیا به نحو شدیدتری ملاحظه میشود.  فرایض دینی بقدری سخت بود که تنها از عهده برگزیدگان بر میآمد.  رأس هرم مانویت 12 نفر رؤسا است و نمایندگان ارشد در مراتب پائین تر قرار دارند.  رهبانان و برگزیدگان دائم در حال اعتکاف و رویگردانی از لذایذ دنیوی هستند.  خوردن گوشت مطلقاً ممنوع و اصولاً هر عملی که آسیب به حیوان و نبات تلقی میشد ممنوع بود.  لذا حیات آنان وابسته به هدایای مردم عادی و نان و میوه ای بوده که برایشان میآوردند.  همین نحوه زیست را امروزه در بین رهبانان بودائی میبینیم.  استثنائاً زندگی در آئین زرتشت، دنیوی-محور بوده و هدف، آبادانی همین دنیا بوده است.

    از مجموع آنچه گفته شد بحثی منطقی در میگیرد.  پرسش این است چه نحوه زیستی مطلوب است و کدام باعث اعتلای زندگانی است؟  باورمندان پاسخ میدهند زیست آخرت-محور.  یعنی جیفه دنیا را برای طالبان آن واگذاشته و اعتکاف و عبادت را سرچشمه رستگاری دانست.  این تفکر در شکل افراطی خود، همانطور که در بالا دیدیم، انسان را برای ادامه حیات نیازمند دیگران میسازد.  انرژی مورد نیاز زیست او باید توسط دیگران تأمین شود.  نکته اینجاست که اگر رستگاری اُخروی چیز خوبیست چرا سایرین برخوردار نباشند؟  اگر همه بخواهند این زیست مطلوب و متعالی را دنبال کنند چه خواهد شد؟  آیا کسی هست آب و غذا بیاورد؟  اصلاً کسی هست زحمت کشت و کار را بر خود هموار کرده تولیدی داشته باشد؟  سرپناه اولیه چه میشود، آیا باید به غارها پناه برد؟  درمان بیماری، خدمات بهداشتی و غیره و غیره را چه کسی انجام خواهد داد؟  تصور وجود این شکل افراطی در دنیای امروز ناممکن است و مشروعیت آنرا زیر سوأل میبرد.

    معهذا امروز وضعیت عجیبی روی داده که از این دوگانگی سوء برداشت شده است.  با استقرار یک نظام ایدئولوژیک دینی، تشبث به زیست آخرت-محور و سوء استفاده تبلیغاتی مسئولین بلند پایه از آن، شیوه رایجی شده است. باتکا این شیوه، فرد چنین وانمود و ظاهر خود را چنان بزک میکند که از لذایذ دنیوی بریده و از یک زندگی حداقلی رهبانی برخوردار است.  اما در عمل و در زندگی پنهان، از هر دنیا پرستی حریص تر است.  مردم فراموش نمیکنند کسانی را ملبس به جامه روحانی و متظاهر به زیست اُخروی که وارد زمین خواری و انواع ثروت اندوزیهای نامشروع شده اند.  یا مدیرکلی که در پشت دفتر کار خود نوشته بود بدون وضو وارد نشوید ولی عاقبت با پول های دزدیده شده از مردم راهی خارج شد.

خلاصه آنکه، نتیجه نهائی ترویج روحیه آخرت-محور، در بهترین حالت خود، عقب ماندن از یک زندگانی نجیبانه است.  اما آنچه آنرا از بد، بدتر کرده آمیختن رنگ و ریا به این سنخ از تفکر است که آنرا ابزاری برای غارت ثروت کشور کرده است.

  • مرتضی قریب
۱۱
خرداد

مقصر کیست؟

    حادثه غم انگیزی که اخیراً در فروریزی یک برج رخ داده، نظر بسیاری را جلب کرده است.  میپرسند در حوادثی از این دست که در آبادان و سایر جاها رخ میدهد چه کسی مقصر است؟   هرچه باشد در سایر مناطق دنیا نیز حوادثی از این دست کم نیست ولی چنین جلب توجه نمیکند و معمولاً بلافاصله مقصر یا مقصران شناسائی و پس از طی مراحل قضائی پرونده مختومه میشود.  معهذا نوعی که در کشور ما رخ میدهد بسیار متفاوت است.

    با مرور رسانه های اجتماعی، چیزی که مکرر شنیده میشود این پرسش است که بالاخره "اشکال کار کجاست؟".  همه مایلند با چند جمله ساده اشکال کار معرفی و منبعد جلوی آن گرفته شود.  عده ای سازمان نظام مهندسی را مقصر میدانند، عده ای شهرداری، عده ای دستگاه قضا، عده ای مهندسین ناظر، و بالاخره عده بیشتری هم انگشت اتهام را متوجه مالک میدانند که معلوم نیست کجاست.  ضمن اینکه همه اینها و بلکه عده دیگری هم در پشت صحنه مقصرند و سهم بیشتری در ایجاد این حادثه برعهده دارند، اما در حقیقت مقصر اصلی جای دیگریست.  پس مقصر اصلی کیست؟

    با اینکه این چیزی از گناه مسببین حادثه کم نمیکند اما مقصر واقعی در جای دیگریست.  مقصر واقعی همانا "سیستم" حاضر است!   سیستمی که فاسد و فاسد پرور باشد هر آدم سالمی را هم که در نقاط کلیدی قرار گیرد بطور حتم و یقین فاسد میکند.  بعلاوه، انتصاب آدم های کارآمد در نظام های فاسد مطلقاً گرهی از کار نمیگشاید.  گویا ضرب المثل قدیمی "خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو" نیز در همین رابطه بوده است.  هر انسان سالم و درستکار که وارد این سیستم شود باید همرنگ جماعت شود مگر اینکه از همان ابتدا از قبول کار تن زند.  اتفاقاً گفته شده که مالک برج آدم بدی نبوده و از خانواده محترمی بوده و چه بسا نماز شب شان نیز ترک نمیشده.  اما به محض ورود در مناسبات فساد و رانت خواری طبعاً چاره ای جز تبعیت از سیستم ندارد.  در حقیقت افرادی مانند او بجای متهم اصلی در واقع خود قربانی اند.  قربانی سیستم حاکم.   

    خواننده ممکن است به قربانی بودن متهم اعتراض کرده بگوید پس چرا من فاسد نشدم؟!  پاسخ اینست که در یک نظام فاسد همه از جمله من و شما هم بسادگی فساد پذیریم، منتها موقعیت مناسب برای متحول شدن بوجود نیامده است.  در چنین سیستمی، هیچکس و مطلقاً هیچکس از فاسد شدن مصونیت ندارد، مگر فردی در گوشه عزلت در بیابان زندگی کند.  آنچه یک فرد سالم را به دام روابط فساد میکشاند و باو انگیزه میدهد همانا "طمع" است که قبلاً عوامل آنرا برشمردیم.   من و شما از جمله افراد خوش شانسی بوده ایم که تاکنون در معرض این جریانات و وسوسه های مربوطه قرار نگرفته ایم.  والّا در یک سیستم فاسد همه بالقوه میتوانند فاسد باشند.  حقیقت اینست که در سطحی وسیعتر همه آنها که این حوادث و امثال آنرا میبینند و فقط تماشا میکنند بنوعی خود در تداوم این نمایش درام شریک اند.  

    آنچه مردم متوجه میشوند همانا حوادث مرئی است، چه اینکه فساد منحصر به سد سازی و فروریختن برج و امثال آن که مشاهده پذیرست نیست!   اتفاقاً رندان کارآزموده فساد را درحوزه هائی هدایت میکنند که اثرات آن مستقیماً مشاهده پذیر نیست.  چاه های نفت یا دکل آنرا که میدزدند کسی چیزی نمی بیند، اما ساختمان پلاسکو که آتش میگیرد یا متروپل که فرومیریزد همه میبینند و بلافاصله جلب توجه میکند.  

     ممکن است از دید منطق این پرسش شکل بگیرد که در یک نظام فاسد که همگان در حال فساد و رانت خواری هستند اصولاً چه مشکلی وجود دارد که ما با آن مخالف باشیم؟  هرچه باشد همه در حال بهره مند شدن و برخورداری هستند و ظاهراً همه باید راضی باشند؟!  درست است که همه در حال برخورداری از ثروت طبیعی کشور خویش اند و همه در یک راستا کار میکنند اما نکته اینجاست که میزان این استفاده یکسان نیست.  مثلاً عده ای معدود و نورچشمی استفاده های کلان از غارت نفت و گاز و منابع طبیعی میبرند ولی استفاده و برخورداری اکثریت محروم، محدود است به برداشتن محتویات سطل زباله شهرداری و یا بیرون کشیدن و دزدیدن آرماتور پل های بتنی و درپوش های فلزی کف خیابان.  نقش اکثریت محروم در چنین نظامی، جز سواری دادن به آن اقلیت مفسدین بزرگ چیزی نیست.  چنین تبعیضی است که موجب نابرابری و شکاف عمیق شده و جرقه های بحران و فروپاشی را بوجود میآورد.  عجیب و شگفت آور اینجاست که یک نظام بغایت فاسد چنانچه عدالت محور بوده و همه منصفانه سوءاستفاده کنند، حتی چنین نظامی شانس بقا و ادامه حیات خواهد داشت.  

    باری، با بازگشت به سلسله علت و معلول ها، در انتهای این زنجیره مالک ساختمان و متهم اصلی مشاهده میشود.  سطح بالاتر از او که آمران این روابط فساد اند چه کسانی بوده اند؟  نام اینان نیز در رسانه ها برده میشود که طبعاً خود از پیچ و مهره های اصلی همین سیستم اند.  اما اینان نیز ممکن است روزی روزگاری آدمهای درستی بوده و حتی نماز شب بخوان بوده اند.  یعنی اگر این سیستم فاسد نمیبود، شاید آدمهای محترمی با مشاغل آبرومندی میبودند.  بهمین ترتیب اگر در این سلسله بعقب بازگردیم این پرسش پیش میآید پس در نهایت آنها که پایه گذار این سیستم فاسد پرور بوده اند به چه منظور مرتکب چنین خبطی شده اند؟   به چه دلیل روابط سالم را فرو گذاشته و روابط ناسالم را برگزیده اند؟

    در اینجا مجدد به دیدگاه های فلسفی متفاوت برخورد میکنیم.  همانطور که در بحث "دو دیدگاه متفاوت" بیان شد، اتکا به دیدگاه آخرت محور، با تمام معنویتی که دارد، سکوئی برای سوءاستفاده و حاکم شدن افکار سلطه است.  این افکار نوعاً اهریمنی و اتفاقاً برخلاف ادعاها همه مادّه پرستی و مادّه گرائی است.  شوربختانه آنچه در این هزار و چندصد سال اخیر مانع رشد طبیعی این سرزمین و ساکنان آن شده همه در اصل بنوعی منبعث از پذیرش عمومی این دیدگاه در بین شهروندان بوده است.  از سوی دیگر، مناسبات ما همواره تحت الشعاع "عادت" هاست. از قدیم گفته اند ترک عادت موجب مرض است اما حقیقتاً بسیار سخت اگر نگوئیم غیرممکن است.  مادام که ترک عادت نکرده و به دیدگاه درست بازگشت نکرده و جهان را آنچنانکه هست باور نکرده باشیم، تغییر محسوسی در این فساد رو بتزایدی که در آن غوطه وریم رخ نخواهد داد.  درمان نهائی آن 3 چیز است: آموزش، آموزش، آموزش.

    در انتها لازمست بار دیگر یادآور شد که همه انسانها مستعد مبتلا شدن در روابط فساد هستند.  "کفّ نفس" هم قادر به جلوگیری جدی نیست.  فقط حکم قانون مانع اصلی بشمار میرود.  چه اینکه کفّ نفس شهروندان در ملل راقیه بسیار پائین تر از شهروندان ماست معهذا زندگانی نرمال آنان حاکی از نافذ بودن حکم قانون است.  قانون مدون انسانها و نه هیچ قانون دیگری.  قانون است که در همان ابتدا مانع شکل گیری فساد است و اگر پیشنهادی هم بشود مخاطب آن از ترس قانون آن را نخواهد پذیرفت.  پس اینکه گاهی میگویند اخلاق باید حاکم باشد بخودی خود کفایت نمیکند زیرا تجربه ای به درازنای عمر بشر بر کره خاک ثابت کرده که اخلاق بتنهائی نمیتواند ضابط خوبی باشد.  مثال خوب آن، بستن کمربند ایمنی در اتوموبیل است که دیدیم بعد مدتی نظارت و اجرای قانون تبدیل به عادتی مفید شده و شهروندان خود بخود آنرا اجرا میکنند.  

    خلاصه اینکه، میپرسند اشکال کار کجاست؟ پاسخش در اصول است.  یکبار باید شجاعت و جسارت بخرج داده و آنچه را بدان مبتلائیم مورد بازبینی و تجدید نظر قرار داد.  سرگرم شدن به جزئیات راه بجائی نخواهد برد.

  • مرتضی قریب
۲۷
ارديبهشت

دو دیدگاه متفاوت

     در پی نوشت مطلب اخیر، خواننده ای با سوز دل این پرسش را مطرح کرده اند که گناه وضعیت حاضر که بر ما تحمیل شده بر عهده کیست؟  آیا این طرز زندگانی از گناه ما و بی خردی ماست؟  یا گناه گذشتگان ماست که چنین آب و خاک و هوا را آلوده ساخته و پهنه زمین بیابان شده؟  و در ادامه میپرسند که آیندگان درباره ما و درباره فسادی که چنین وضعی بوجود آورده چه خواهند گفت؟  

     حقیقت اینست که گذشتگان وجود ندارند و آیندگان هنوز نیامده اند، تنها کسانی که حیّ حاضر باشند همانا ما زندگان در این برهه از زمان هستیم.  هرکاری میشود بدست ما زندگان است.  پس اگر گناهی باشد، متهم ردیف اول ما انسان های نسل معاصر هستیم.  اما میدانیم هر رفتاری سرچشمه در افکار دارد، پس گناهی اگر هست باید ناشی از ذهنیت و اعتقادات ما باشد.  ذهنیت ما از کجا پدید آمده است؟  طبعاً از خانه و مدرسه و آموزش های این دو جا.  این آموزش هائی که خانه و مدرسه بما داده اند، خود از کجا آمده است؟  طبعاً از ذهنیت و اعتقادات والدین ما و معلم های ما.  مال آنها از کجا آمده؟  واضحاً از افراد یک نسل پیشتر از خودشان.  بهمین ترتیب برگردیم به عقب و عقبتر.  پس اینجاست که پای گذشتگان ما هم در کار میآید.  در این سیر قهقرائی عاقبت به یک دوراهی سرنوشت ساز میرسیم.  البته افکاری نیز از خارج از سیستم وارد شده و میشود که بی تأثیر نیست اما مهمتر از آن، ریشه های خودمان است.  

    قابل ذکر است که سرنوشت کشورها و اجتماعات اغلب در همین دوراهی های تاریخی رقم میخورد و آنها که تاریخ خوانده اند نیک با مصادیق آن آشنایند.  در مورد ما، دو دیدگاه با دو ذهنیت بسیار متفاوت وجود داشته است.  یکی که متأثر از فرهنگ ایرانیان باستان بوده مبنی بر اینکه انسان مختار است و هدف اصلی او آبادی دنیاست، همین دنیا!  یعنی حتی اگر دنیا یا دنیاهای دیگری هم باشد، آبادی آن منوط به آبادی همین دنیا و نحوه رفتار ما در آن است.  دیدگاه دیگر که ناشی از ذهنیتی وارداتی و تحمیلی است معتقد است که دنیای ما دنیائی مادّی است و جز زشتی و پلشتی چیز دیگری نیست بلکه هدف و مقصود، نیل به جهان دیگر یعنی دنیای روحانی پس از مرگ است.  جهانی که کسی ندیده و خبری ندارد.  در تقبیح دنیای مادّی منقول است که " دنیا مُرداری است و طالبان آن سگانند".  

    اجداد دور ما، بهر دلیل، رویکرد نخستین را واگذاشتند و بامید آینده ای واهی، دومی را اختیار کردند.  آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد!  دُر را دادند و خرمهره گرفتتند.  بهرحال نتیجه آن شد که امروز میبینیم.  شگفتا که تفاوت بین دو عبارت ساده، به چه نتایج فاجعه باری میتواند ختم شود.  و شگفت انگیز تر اینکه آن دنیای غیر مادّی آرمانی وعده داده شده خود مقرر است سراسر مادّی گرائی و لذت جوئی باشد!  قبلاً گفته شد که پدیده ای اگر طی چند نسل متوالیاً تکرار و تکرار گردد، بزودی عادت شده و دخل و تصرف بعدی در آن مشکل، اگر نگوئیم ناممکن، میگردد. ایرانیان خردمند در همان اوائل متوجه اشتباه خود شدند و سعی کردند که رویه خود را اصلاح کنند و نهضت های آزادی خواهانه چندی در سده های نخستین پس از حمله اعراب صورت گرفت که با تمام رشادت هائی که بخرج داده شد متاسفانه موفق نشد.  علت شکست همانا آن آموزه های فکری بود که برای توده بصورت عادت درآمده بود، مثل اینکه خلیفه مقامی است مقدس و علیرغم هر فسادی لازم الاتباع میباشد.  بتدریج زنجیر های وابستگی تنگ تر و تنگتر شد که تا بامروز به درازا کشیده است.  سرِ چشمه شاید گرفتن به بیل/ چو پر شد نشاید گرفتن به پیل.  

     گاهی شنیده میشود که اصل آن دیدگاه وارداتی درست بوده و بعداً تدریجاً به مرور زمان دچار کژی و انحراف شده است.  این ادعا درست نیست چه اینکه از همان ابتدا، رفتار خلفا عملاً نشان داد که جز مال پرستی و دنیا دوستی چیز دیگری در برنامه نبوده. توگوئی سعدی بزرگ از همان ابتدا برنامه کارشان را میدانسته است: ترک دنیا به مردم آموزند، خویشتن سیم و غله اندوزند.  اما این نه به معنی جمع مال برای آبادانی دنیا بوده بلکه در واقع کوشش ها برای آبادی شخصی خودشان بوده است.  جمع آوری مالیات ها و باج و خراج ها همه برای عیاشی اولیای دین و دولت و صدالبته نگاهداشت پاسداران چنین نظامی بوده است و نه آبادی و آبادانی برای ملت.  طبعاً نگاهشان نیز، نگاه معطوف به همین دنیا مادّی بوده و ادبیات اُخروی فقط برای مصرف و تبعیت توده ها بوده است، رویه ای که امروز بمراتب غلیظ و شدیدتر مشاهده میشود.

     لذا بنظر میرسد نهایتاً عاقبتِ نیک یا بد ما در پذیرش یکی از این دو دیدگاه نهفته باشد: آبادی این دنیا، یا آبادی آن دنیا.  توده های زحمتکش و تحت ستم وقتی نصیبی از زندگی خود نمی بینند، دیدگاه دوم را با خلوص نیت پذیرا میشوند.  زیرا گزینه دیگری نمیبینند.  اما آنها که دیکته کنندگان دیدگاه دوم هستند خود بر حقایق موضوع واقفند.  آشکارا خود را شیفته آن جهان مینمایانند ولی چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند.  شواهد بیشماری امروزه به یُمن وجود رسانه های عمومی مؤید این واقعیت است.  به مردم توصیه میکنند نخورید و نیاشامید بلکه شیوه اولیای حق پیش گیرید که چیزی نمیخوردند و نیاز به دستشوئی نداشتند!  خرافات با وسعتی نگفتنی از سوی آنان منتشر میشود.  هرچند این نحوه گسترش خرافات نهایتاً نتیجه عکس خواهد داد.

     توده های معمولی، از قدیم متمایل به دیدگاه دوم بوده اند و از همین رو بجای پرداختن به دنیای زندگان، مردگان مقامی خاص یافته اند.  تجلیل از درگذشتگان طبعاً امریست معمول و موجه اما زندگان را در اولویت دوم گذاشتن چیزیست غیرمعمول و غیرموجه.  مجله تایم در اوایل جنگ هشت ساله ایران و عراق خبری درج کرد از یکی از تکنسین های خارجی که روی سکوهای نفتی ایران کار میکرد.  در جریان جنگ، سکوی مزبور هدف قرار گرفت و عده ای کشته و تعداد بیشتری سالم یا مجروح بداخل دریا افتادند.  تکنسین مزبور شرح میداد که چگونه قایق های امداد و نجات علیرغم فریادهای او و سایر زندگان در حال غرق، دنبال از آب بیرون کشیدن اجساد مردگان بودند.  توگوئی اولویت با مردگان است!  حتی در بین مردگان نیز تبعیض روا میدارند.  نمونه تاریخی آن ممانعت ارباب دین از دفن شاعر ملی ما در گورستان به بهانه سرایش شاهنامه بوده و حتی امروز بمراتب شدید تر از آنروزگار است که مردگان را در گور آرامشی نیست.  این نگرش و نحوه تفکر متأسفانه در عمیق ترین بخش ناخودآگاه ما حک شده است بطوریکه خلاف آن تابو تلقی میشود.  علت آن نیز همانطور که در بخش های پیشین گفته شد نتیجه عادت و تکرار مکررات است. 

    در لهاسا، پایتخت تبت، شهر مقدس بودائیان، مجموعه ای از فرفره ها وجود دارد که بنا به اعتقاد بودائیان متدین همواره باید در گردش باشند والا در غیر اینصورت دنیا نابود خواهد شد.  اینست که راهبان مرتباً، شب و روز، با دست خود آنها را در گردش مداوم نگاه میدارند تا به خیال خود خدمتی به بقای دنیا کرده باشند.  این مثالی است از عادت، منتها عادتی بی ضرر و البته قابل احترام.  بسیاری از عادات جامعه ما نیز ممکنست از همین قسم بوده باشد، منتها سوار شدن تقدس بر عادات و فرهنگ مردم و استفاده ابزاری از آن توسط مقامات دین و دولت همان میشود که در بحث تعادل ناپایدار شرح آن رفت.  در چنین نظامی جان انسان ارزشی ندارد و بلکه آنچه اصل است همانا پول است و ثروت.  اگر عده ای بیگناه در جریان محاکمه اشتباهاً کشته شوند، باکی نیست به بهشت میروند.  یا در جریان آوار یک ساختمان، عده ای زنده زیر آوار گیر کرده استمداد کنند، چندان مهم نیست، اولویت با فرستادن هواپیمای آب پاش برای کشور دوست، پاکستان است ولی جنگل های کشور اگر سوخت، سوخت.  امکانات فقط مختص بیگانگانی است که هوادارند.  انسان با ارزش، انسان هوادار است.  دروغ میشود ابزار اصلی و در ماجرای اخیر شخص مجرم در خبر رسمی گفتند فوت شد ولی معلوم نیست که مانند موارد گذشته خبر دیدنش از کانادا و اروپا شنیده نشود.  

     وقتی پول رأس امور باشد، فساد منحصر به خواص نمیماند بلکه توده های مستأصل نیز مجبور به پیروی از بزرگان میشوند.  این نیست که فقط فساد در پروژه ساختمان مهر باشد که با یک لرزه کوچک فرومیریزد یا سد سازی های عامدانه در محل های اشتباه برای حیف و میل بودجه های کلان یا در بحران اخیر کرونا و پروژه واکسن های کذائی که از اول معلوم بود با چه نیتی صورت گرفته و هکذا بلکه مردم فقیر دست به هر کاری خواهند زد تا یک روز خود را سپری کنند مانند بریدن آرماتورهای یک پل بتنی تا میلگردها خرج یک روز را تکافو کند.  زحمت زیادی که برای تراشیدن بتن و ظاهر شدن میلگرد و برش آن صرف شده خود معادل کار چند روز کارگر است که در نبود شغل و رواج بیکاری، فرد مجبور است همرنگ بزرگانش شود- البته در مقیاس نانو: الناس علی دین ملوکهم.  

    ممکنست گفته شود، بسیار خوب، همه اینها که ذکر شد چه ربطی به این دو دیدگاه دارد؟  هرچه باشد هرکدام برای خودش نظری هست و قابل احترام.  مشکل چیست؟  نکته اینجاست که از منظر فلسفی و نظری حق با شماست و هرکس میتواند به هر عقیده ای متمایل باشد.  اما از منظر عملی، آن دیدگاهی مفید است که امکان سوءاستفاده از آن کمترین باشد.  دیدگاه دوم این مشکل را دارد که حسنات و سیأت امور را به آینده ای مبهم واگذار میکند، آینده ای که در کنترل هیچکس نیست.  اگر گروه های تبهکار ثروت ملی را تاراج کردند، باری، سزایش را در آینده ای دور خواهند دید.  اگر عده ای در اثر مسامحه ما در اثر خفگی زیر آورا جان سپردند، باری، بیگناهان اجر بیکرانی در آینده دریافت خواهند کرد.  اگر غفلت و نادانی ما سرزمین را بیابان و هوا را غیرقابل تنفس سازد چه باک!  این دنیای مادّی ارزشی ندارد که نگران کم و بیش آن بود.  اینگونه است که توده ها با زمینه فکری دیدگاه دوم همراستا شده کمابیش چنین توجیهاتی را پذیرفته و به یک ناله و نفرینی به مسببین آن بسنده خواهند کرد. این در حالیست که مروجین و تئوریسین های دیدگاه دوم که بر خرمراد سوار و کلید نظام را در اختیار دارند، محال است امتیازات دنیای مادّی خود را، حتی برای یک لحظه، به غیر واگذارند.

    صحبت از مسامحه در کارها شد که نباید با تساهل اشتباه گرفته شود.  مسامحه قطعاً بد است اما تساهل و آسانگیری لزوماً بد نیست.  ای کاش گرفتاری ما فقط مسامحه در کارها بود زیرا با کنار هم قرار دادن وقایع مختلف تصویری شکل میگیرد که چاره ای نمیگذارد جز پذیرش این واقعیت که در این ویرانی عمد وجود دارد.  قوانین آمار و احتمالات دایر بر این است که شخص مسامحه کار یا شخص نادانی که بر مسند تصمیم گیری باشد و تصمیمات خود را بر اساس شیر یا خط اتخاذ میکند بطور میانگین 50% خراب کاری دارد اما 50% هم بدون اینکه قصدی باشد کار خیر انجام میدهد.  در مورد شخص یا نظامی که بدون استثناء خرابکاری میکند چه میتوان گفت؟  جز اینست که عمد وجود دارد و با طرح و نقشه انجام میشود؟!  ثروت ملی کجا رفته است؟  درآمدها و مالیات ها به چه مصرفی رسیده است؟ رانت ها و امتیازات ویژه به چه کسانی داده شده؟  گسترش فقر علیرغم ثروت ملی ناشی از چیست؟  خشک شدن تالابها و رودخانه ها برای چه بوده؟  ویرانی جنگل های تاریخی شمال و دامنه زاگرس بدست چه کسانی است؟  ساخت سدهای بی رویه و خشکاندن آبهای زیرزمینی برای چه؟  دست بردن در آموزش کودکان و شست و شوی مغزی برای چه؟  همه اینها به یک سو، پافشاری بر افزایش جمعیت و ممنوعیت روش های تنظیم خانواده از سوی دیگر، همه و همه چاره ای باقی نمیگذارد که برنامه و نقشه ای برای نابودی کشور وجود دارد.  چه دست هائی در کار است؟  دانسته نیست ولی قطعاً دست هائی هست.

     اکثریت صدماتی که ذکر شد در حضور یک نظام پاسخگو قابل رفع و رجوع بوده برگشت پذیر است.  خرابی ها همیشه قابل تعمیر است و ثروت قابل بازیافت.  اما یکی دو فقره وجود دارد که ناواگشتنی و برگشت ناپذیرند.  امروز مرکز توجه توده ها به فقر و گرانی و تبعیض است حال آنکه در برابر آنچه در پیش است اینها همه هیچ است!  ناواگشتنی اول مسأله تغییر اقلیم است که بخشی از آن ممکنست جهانی باشد اما بخش مهمتر آن داخلی بوده و بسیار پیش از بحث های آب و هوای جهانی در کشور ما آغاز شده بود.  قبلاً نیز مکرر گفته شد که روند پدیده ها به ورودی و خروجی و آهنگ آنها وابسته است.  یک کودک دبستانی نیک میداند که بیش از پول توجیبی خود نمیتواند خرج کند و بنفع او و آینده اوست که با خرج کمتر پولی برای آینده خود ذخیره کند.  متشابهاً آهنگ برداشت آبهای زیرزمینی و سطحی نمیتواند و نباید بیش از آهنگ نزولات آسمانی باشد.  اگر شد چه میشود؟  همین میشود که میبینیم.  این عدم موازنه کم کم به خشک شدن رودخانه های دائمی و سپس دریاچه ها و تالاب ها منتهی شده و متعاقباً غبار نرم حاصل از خشکیدگی آنها رهسپار هوا شده و آلودگی سرتاسری هوای این کشور به روندی دائمی بدل میشود.  توگوئی این کم است، همسایگان غربی نیز با سد سازی های گسترده مانع رطوبت مناطق غربی شده و بادهای دائمی غربی غبار ناشی از این مناطق را نیز همراه میآورد.  مسئولان تازه بفکر مذاکره اند ولی این تعارفی بیش نیست چرا که اقتدارشان حتی از پس چند نفر طالبان وحشی برای بازپس گیری حق آبه هیرمند در شرق کشور برنمیآید و سالهاست که حاصلخیز ترین استان کشور عمداً ویران شده است.  این کم آبی در اثر چیست؟ در اثر مصرف زیاد.  مصرف برای چه؟  برای انسانهائی که تعدادشان زیاد شده.  اکنون میرسیم به ناواگشتنی دوم.  به دروغ میگویند رشد جمعیت منفی است!  پس بر طبل افزایش جمعیت میکوبند تا وضع از این هم که هست وخیمتر شود.  آیا کیفیت آدمها بهتر است یا کمّیت و افزایش تعداد آنها؟  اینطور که پیش میرود بزودی برای آب شرب محتاج واردات خواهیم بود و شاید برای تنفس نیز به کپسول اکسیژن نیاز باشد تا مگر دمی از شرّ گردوخاک آسوده شد.  لذا این بزرگترین خیانت و شاید بزرگترین جنایت در حق این کشور و آینده آن باشد زیرا کشور را در مسیری مطلقاً غیر قابل بازگشت بسمت ویرانی خواهد فرستاد که از مدتی پیش اثرات آن مشاهده شده است.

    برگردیم به دیدگاه نخست که آبادانی همین دنیا مطرح است و همه چیز نقد و مسئولیت و پاسخگوئی موکول به زمان حال است و نه آینده ای دوراز دسترس.  شگفتا که تمام تفاوت ها ناشی از همین اختلاف بظاهر اندک است.  باور کردنی نیست که اندکی پیش و پس کردن عبارت ها به چه نتایج بس متفاوتی می انجامد.  البته در این بستر نیز امکان حقه بازی و شیادی وجود دارد، منتها تبعات کارها به دنیای پس از مرگ واگذار نمیشود و به راحتی و با زبان بازی فرافکنی میسر نیست.  چون کار و کوشش برای همین زندگی ملاک است بنابراین کوشش ها برای خیر عموم است و خرد پرسشگر بهشت را در همین دنیا برای همه دست یافتنی میکند.  ضمن اینکه مانعی هم برای اعتقاد شخصی به دنیا یا دنیاهای دیگر از هر قسم ایجاد نخواهد کرد.  اتفاقاً برای متدین ها و باورمندان واقعی، این دیدگاه متضمن ریسک کمتری است زیرا در هر حال این زندگی زمینی با عزت و شادمانی سپری میشود، خواه یک یا هزار دنیای دیگر در انتظار باشد.  

    لذا عمده مشکلات ما، اگر نگوئیم تمام، حاصل دیدگاهی زیانبار است که در بزنگاهی تاریخی رقم خورده است.  مشاهدات عینی نیز مؤید همین واقعیت است.  مشاهده مهاجرت و اقامت فرزندان و وابستگان مروجین نظام آخرت محور در دنیای آزاد و فرار اختلاس گران که در سایه وابستگی ایدئولوژیک، ثروت های ملی را سرقت و به دنیای آزاد برده اند و شواهد دیگری از این دست خود گویای همه چیز است.  شاید با وصله پینه برخی مشکلات بطور موقتی رفع گردد اما تا رویکرد ما نسبت به این دو دیدگاه عوض نشود تغییر زیادی رخ نخواهد داد.

    خلاصه اینکه، در عرصه زندگی در حالیکه رفتارها نمایان اند اما دیدگاه ها پشت آن مخفی اند.  دیدگاه هاست که رفتارها را هدایت میکند.  دیدیم که اختیار یکی از دو دیدگاه دنیا-محور یا آخرت-محور به چه تفاوت های عظیمی منجر میشود.  با اینکه از نظر فلسفی هردو مترادف هم اند منتها در عمل متفاوتند چه اینکه در دومی احتمال سوء بهره برداری و سوار شدن فساد بر ارکان آن بسیار بیشتر بوده و ذاتاً هم دنیا پرست تر از اولیست.  معمولاً هر احتمال زیادی به عمل می انجامد و چنین است که شاهد و ناظر آن هستیم.  چاره اصولی همانا بازگشت به خرد و مبنا قرار دادن دیدگاه نخست است.  شاید تحقق آن دور باشد ولی در کوتاه مدت و میان مدت، راه حل میانه در محدود کردن مدت و دامنه قدرت حاکمه است.  برای احتیاط بیشتر، پارانوئید ها و مبتلایان به آن را باید از ورود به سیاست معاف کرد چه اگر در رأس هرم قدرت قرار گیرند با وضع قوانین بنفع خود و نزدیکان خود، مستبدانه صاحب اختیار هست و نیست ملت میشوند.  بر نخبگان سیاسی و فرهنگی فرض است که بهر ترتیب ممکن با عوامل آنچه پدیده های برگشت ناپذیر معرفی شد مقابله کنند که هم الان هم دیر است و هم اکنون نیز در بطن بحران واقعیم.  اگر مقابله نشود دردی خواهد بود بی درمان و دائمی و لاعلاج.  اینگونه مباد.

 

  • مرتضی قریب