فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آزمایش» ثبت شده است

۱۸
مرداد

شبهاتی درباره علم و فن (4)

    در روند تاریخی شاخه ای از علم که بعداً مهندسی هسته ای نام گرفت دیدیم که تا مقطع 1945 به پختگی کامل رسید.  آنچه بعداً توسعه یافت عمدتاً بسط کاربردهای عملی آن است.  اکنون لازمست با تکمیل بخش هائی از گفتار پیشین به تحلیل مجموعه ارائه شده پرداخت.  موارد یک به یک بشرح خلاصه زیر است:

1- واکنش زنجیری: گفتیم که در 1939 پیش از شروع رسمی پروژه مانهاتان، فِرمی که نسبت به واکنش زنجیری چندان خوشبین نبود تصمیم به ساخت یک مجموعه بحرانی گرفت تا در عمل صحت آنرا اثبات کند.  او که خود نظریه پردازی قابل بود نیک از اهمیت تجربه و مشاهده آگاه بود.  همگان ارسطو را دانشمندی همه چیز دان میدانند که الحق فیلسوفی بینظیر است، اما کمتر کسی میداند که یگانه تقریرات او که تا امروز هم صحیح است مربوط به مشاهدات او در خصوص آبزیان بوده زیرا متکی به تجربه و مشاهده عینی بوده است.  باری، کمک 6000 دلاری دولت به فرمی صرف خرید گرافیت بعنوان کند کننده و پرس کردن  اکسید اورانیوم شد.  معهذا ضریب تکثیر مجموعه 0.87 درآمد که کمتر از 1 و ناامید کننده بود.  با تحلیل بیشتر معلوم شد که یا باید از اورانیوم غنی شده سود برد یا اگر اورانیوم طبیعی استفاده میشود، گرافیت کاملاً خالص استفاده شود زیرا ناخالصی کربن معمولی اگر چه کم است اما دارای عناصری بشدت جاذب نوترون است.  گویا مقوله ناخالصی ها از چشم دانشمندان آلمانی علاقمند به پیگیری موضوع شکافت مغفول مانده بود که گرافیت را رها کرده بسمت تهیه آب سنگین، کند کننده ای بهتر از گرافیت، متوجه شدند که داستان آنرا همه میدانند.  باری، تلاش برای جداسازی ایزوتوپ که یک پروژه عظیم بود تنها پس از 1942 میسر گردید و لذا فرمی تا پیش از آن، با امکانات کم دانشگاه کلمبیا چاره ای جز تهیه گرافیت کاملاً خالص ( با خلوص هسته ای) نداشت.  این تلاش بالاخره حدود 3 ماه که از آغاز پروژه مانهاتان گذشته بود که بثمر نشست و اولین رأکتور شکافت دنیا 2 دسامبر 1942 وقوع واکنش زنجیری خودکفا را رسماً اعلام کرد، البته محرمانه. 

2- عناصر سنگین:  در حقیقت واکنش شکافت بطور شانسی کشف شد.  آنچه محققین در پی آن بودند در واقع بمباران اورانیوم بعنوان سنگین ترین عنصر طبیعی با نوترون بقصد ایجاد عناصر مصنوعی سنگین تر از اورانیوم بود.  اینکار توسط شتابدهنده ها و تزریق پروتون نیز میسر است.  اما مشکل اینجاست که هرچه هسته اتم بزرگ و بزرگتر شود دافعه الکتروستاتیکی بارهای مثبت نواحی دور از هم در هسته تمایل بیشتری برای برهم زدن نظم یا شکستن هسته خواهد داشت.  افزایش نوترونها در هسته بعنوان ملاط پیوند دهنده تا حدی کار گشا است و لذا میبینیم که عناصر ماوراء اورانیوم ذاتاً ناپایدارند و با شکافت یا تابش آلفا بازجویند روزگار اصل خویش!  سنگین ترین عنصر مصنوعی که توسط شتابدهنده ساخته شده کوپرنیکوم نام گرفته با 112 پروتون و 115 نوترون (اورانیوم 92 پروتون دارد). عناصر مزبور عمرهای بسیار کوتاهی دارند.

3- گداخت:  در داستان ما از گداخت هسته ای یا فیوژن نامی برده نشد زیرا تلاش محققین برای کاربردی کردن آن به ایام بعد جنگ جهانی دوم باز میگردد.  البته اصول علمی آن در همان بازه ای که مدل های اتمی شکل گرفت شناخته شده بود.  منتها اولین آزمایش هیدروژنی که ناشی از همجوشی دوتریوم و تریتیوم باشد در 1951 انجام شد که سالهای بعد با آزمایش شوروی، انگلیس، چین، و فرانسه دنبال شد حاکی از این حقیقت که اطلاعات هرقدر هم محرمانه باشد بالاخره نشت کرده و جوینده یابنده است.  اما استفاده کنترل شده آن برای تولید انرژی اتمی آنگونه که در نیروگاه میسر باشد بمراتب مشکل تر از انرژی ناشی از شکافت است چه تخریب همواره راحتر از سازندگی است!  علت مشکل، همانا دافعه الکتریکی بارهای مثبت هسته هاست که برای غلبه، نیازمند دادن سرعت کافی به آنها و در عین حال محصور نگاه داشتن مجموعه است. 

4- اصول:  در برهه ای که تابش بتا زیر بار منطق نمیرفت، فکر برخی این بود شاید در این مورد خاص اصل بقای انرژی رعایت نمیشود.  منتها اصل بقای انرژی مانند اصول دیگر از فیلتر میلیاردها میلیارد آزمون بسلامت گذشته و بعید است بدین سادگی بتوان از خیر آن گذشت.  آزمایش های بعدی نیز همین را نشان داد.  لذا اصول ثابت علمی اینگونه نیست که کسی آنرا بدلخواه مقرر کرده و بدلخواه هم نقض شود چنانکه در مسائل عقیدتی وجود دارد.  اگر هم روزگاری پدیده ای خلاف آن مشاهده شود، علم با کسی تعارف ندارد و اگر لازم باشد کنار گذاشته میشود.  اما معمولاً آنچه روی میدهد تعمیم است مثل اینکه اصول جداگانه جرم و انرژی بعد از ارائه نسبیت خاص بدنی واحد پیدا کرد. 

5- علم و فن:  در ادبیات عامّه اغلب این دو مترادف یکدیگر گرفته میشوند حال آنکه از لحاظ اصولی متفاوتند.  هدف علم، شناخت است صرفنظر از اینکه کاربردی بر آن مترتب باشد یا نباشد.  حال آنکه هدف فن یا تکنولوژی، کاربردی کردن چیزهائی است که طی پروسه علم شناخته شده است.  مثلاً تا اصل برنولی در خصوص حرکت هوا روی سطوح خمیده شناخته نشده بود، ساخت اولین هواپیما میسر نمیشد و صنعت هوائی پا نمیگرفت.  متشابهاً اگر حقیقت اتم و هسته و خصوصیات آن شناخته نمیشد، کاربردهای بعدی چه در زمینه نظامی و چه صلح آمیز میسر نمیگردید.  کشورهائی که نمیخواهند روی تحقیقات علمی سرمایه گذاری کنند یا بدلائلی نمیتوانند، معهذا میتوانند از یافته های موجود که دیگران زحمت آن را کشیده اند دستکم برای توسعه تکنولوژی استفاده کنند و به موفقیت هائی در رشد اقتصادی برسند.  موفقیت های اولیه آسیای شرق دور در زمینه اقتصادی از همین نوع بوده است.  کار مهمتری که آنها علاوه بر کپی برداری کرده اند، هر بار یک نوآوری مختصری نیز اضافه میکنند و تکنولوژی را یک گام پیشتر برده تا بالاخره اِشراف کامل یابند.  کم اثرترین نوع کپی برداری، تقلید صِرف است که معمولاً بازده اقتصادی ندارد مگر آنکه از نیروی کار ارزان کارگران محلی استفاده شود.  در ارتباط با داستان ما، برای ساخت نیروگاه اتمی حتی کپی برداری صِرف از فنون شناخته شده هم براحتی میسر نیست زیرا بیش از هر چیز نیازمند وجود یک بنیاد مستحکم از صنعت روز است.  نیروگاه اتمی بجای خود، نیروگاه فسیلی نیز مشمول همین قاعده است که میبینیم امروزه بخاطر وابستگی، یک به یک مستهلک شده کارآئی آنها در فقدان یک بستر منطقی مرتب در حال افول است بطوریکه با اندکی گرما همه چیز برهم خورده صنعت نیمه جان را به افلاس میکشاند.  اصولاً علم و فن در کشورهای ایدئولوژی زده در خدمت ایدئولوژی است و نه در خدمت بشر.  مادام که عقل به جایگاه طبیعی خود باز نگشته باشد، استقرار و تعالی فن آوری، مثل سایر خواسته ها، میسر نیست و هزینه ها نهایتاً به هبا و هدر میرود.  پس آنچه صورت میگیرد چیست؟  باید اذعان کرد جز تقلید صِرف نیست ضمن اینکه اغلب مستمسکی است برای راهی کردن بخش مهم اعتبارات به کانال های خاص خصوصی.  لذا یا باید در همه زمینه ها خودکفا بود یا با داشتن رابطه صحیح با دنیا با انتقال تکنولوژی یا بدون آن از بهترین های روز دنیا بهره برد.  امارات مثال خوبی از این دست است که بدون های و هوی و شکستن شاخ غول چهار واحد نیروگاه اتمی 1400 مگاوات در دست دارد که سه تای آن به بهره برداری رسیده است.  مقایسه شود با داستان غم انگیز بوشهر که یگانه 1300 مگاوات نیمه اول دهه 50 خورشیدی بالاخره با مخارج زیاد به یک 1000 مگاواتی تبدیل آنهم بعد از چند دهه تأخیر پس از انقلاب تحویل شد!  کاربرد نظامی انرژی اتمی از همین دست است که در پی میآید. 

6- سلاح اتمی:  در دهه 50 خورشیدی دو نیروگاه 1300 مگاوات آخرین طراحی زیمنس آلمان در بوشهر در دست ساخت بود با هزینه کل حدود 4 میلیارد دلار که قرار بوده در اوائل دهه 60 خورشیدی وارد شبکه شوند.  منتها در برخورد با انقلاب اسلامی بعنوان ایجاد وابستگی به خارج، هردو نیمه کاره رها شد.  اما بزودی امید به کاربردی کردن نوع دوم انرژی اتمی در دلهای مسئولین شکوفا شد غافل از آنکه تعهدات به آژانس بین المللی انرژی اتمی دست و پا گیر خواهد بود و برای این کار خاص باید رسماً از تعهد NPT خارج شده و تبعات آن نیز پذیرفته شود.  این پروژه متشابهاً جز با کپی از اطلاعات دیگران که هنوز محرمانه بوده است میسر نبوده و وجود عبدالقدیر خان پاکستانی کاتالیزور مؤثر این امر گردید.  داستان ایشان نیز اغلب در جراید درج است که خود نیز زمانی که در استخدام شرکتی هلندی در امر غنی سازی بوده ناگهان یکشبه غیبش زده و بعد معلوم میشود که اسناد و نقشه ها را تصرف شرعی کرده با خود به پاکستان میبرد تا ساخت سلاح اتمی را در کشور خود هدایت کرده نهایتاً در 1998 میلادی نیز اولین آزمایش آنرا در بلوچستان پاکستان عملی سازد.  اما به این قناعت نکرده شرکتی خصوصی تأسیس میکند که هم با فروش اطلاعات فنی صرفه دنیوی برده و هم با دادن کمک به برادران ایمانی، به نشر بمب اتمی حلال کمک کرده حصه معنوی کسب کرده باشد.  بروشور شرکت ایشان ضمن برشمردن سرویس هائی که میدهد عکس کمرنگی نیز در پس زمینه داشت که قارچ انفجار اتمی را نشان میداد، تأکید تلویحی بر این نکته که برادران مُسلم، سر کیسه را شُل کنید بنده تا آخر در خدمتتان هستم.  فروش به لیبی سرهنگ قذافی و جای دیگر در اوائل قرن 21 رسانه ای شد اما دیگر معاملات، معلوم و طبعاً رسانه ای نشد.  معلوم نیست چه میزان از این تجهیزات و اطلاعات در دستان دیگران است.  این مثال خوبی است که چگونه میتوان تکنولوژی را با پول خرید بدون آنکه خود در ایجاد آن سهمی داشت.  نوع رسمی و قانونی آن که امروزه رواج دارد "انتقال تکنولوژی" نام دارد که روش بهتری بوده میتوان تحت اجازه کارآفرین اصلی، اطلاعات را خرید و آنرا به تولید رسانید.  در نوع مخفی و غیر قانونی نه معلوم است چقدر هزینه شده، که معمولاً خود راهی برای تخلفات مالی نیز هست، و نه تضمینی هست که قطعاً بثمر نشیند.  برای مقایسه بد نیست نگاهی مجدد به پروژه مانهاتان انداخت.  ابعاد کار در سطح بسیار وسیع آزمایشگاه ها و کارگاه های کشور بود و زمانی بود که حتی هیچیک از اطلاعاتی که امروز در کتب درسی هست وجود نداشت.  حجم عظیمی از کشفیات این علم مربوط به آن دوران طی آن پروژه است که تا مدتها محرمانه بوده نهایتاً در دهه 1960 میلادی اجازه نشر یافت.  هزینه کل پروژه چقدر بود؟ حدود 3 میلیارد، طی چه مدت؟ حدود 3 سال!   لذا جای تعجب زیاد دارد که کشور دیگری امروزه با داشتن همه این اطلاعات و خرید فن آوری های حساس و صرف مخارج نجومی که هیچگاه بدرستی معلوم  نخواهد شد، چگونه بعد از دهه ها کوشش مستمر هنوز به مقصود نرسیده است.  این در حالیست که تمام جریمه ها و تحریم هائی که دامن کشوری که مغایر تعهدات قانونی سلاح اتمی ساخته است را متحمل شده است.  در مَثل است آش نخورده و دهان سوخته.  مادام که تکنولوژی در خدمت تبلیغات باشد مثل کرونا یاب اختراعی و امثال آن همین خواهد بود.  کما اینکه ساخت سدها و پروژه های بزرگ بظاهر عمرانی نیز از همین دست است.  هدف، کانالیزه کردن اعتبارات در جهات خاص است اما در پوشش ساخت و سازهای ظاهراً عمرانی که هزینه ها توجیه شود.  بیشک انتقادی متوجه مهندسین و کارمندان شریف دست اندر کار این پروژه ها نیست.  باری، چون پول مشکل گشای اصلی است، چنانچه یکی از کشورهای عربی بخواهد بسمت سلاح اتمی رفته و حاضر به هزینه کردن باشد بعید نیست در مدت کوتاهی شاهد مقصود را در آغوش گیرد.  کما اینکه رسماً هم بیان کرده اند که اگر کشوری در منطقه بدان دست یابد ما نیز دنبال آن خواهیم رفت.  در چنین احوالی محتمل است این سلاح در اختیار گروه های رسماً تروریست نیز قرار گرفته کنترل اوضاع بکلی از دست خارج شود.

7- سوء فهم بین علم و فن:  خواننده اگر به داستان ما که ضمن چند شماره ارائه شد بدقت توجه کرده باشد تفاوت ماهوی ایندو را درک کرده است.  وظیفه علم در هر حوزه ای که باشد معطوف به شناخت طبیعت است که محقق آنرا به پیش میبرد.  کشوری که در اغلب حوزه های علم پیشاهنگ باشد کمتر به وابستگی به غیر کشیده شده بلکه به اعتبار ثمرات علم، این دیگران هستند که بدو محتاج اند.  با اینکه موضوع به همین سادگی است منتها پیاده کردن رویه علمی مستلزم نگاهی عقل مدارانه به دنیای اطراف، خالی از خرافات و عقاید پوچ و آرای تاریخ گذشته است.  گویا عقل گرائی را غربزدگی تلقی یا دستکم مینمایانند در حالیکه چنین نیست.  بسیار تعجب آور مینماید اگر گفته شود عقل گرائی با اخلاق طبیعی، که در گذشته ذکر آن رفته، نیز هماهنگ است.  امتیاز علم به این است که خودبخود فن را نیز بدنبال خود میآورد ولی عکس آن درست نیست.  یعنی میتوان صاحب فن بود بدون داشتن زمینه علمی.  فن یا فن آوری، همانطور که در ضمن داستان خود ملاحظه کردیم استفاده از ثمرات علم است که در زمینه های کاربردی هدف غائی آن جز زیست راحت نیست.  حال آنکه شناخت هرچه باشد صرفاً برای شناخت است.  خرید تکنولوژی چه از راه های مُجاز و چه بصورت قاچاق، خریدار آنرا برای مدتی همسطح تولید کننده اصلی قرار میدهد، منتها این امتیاز با گذشت زمان و کهنه شدن، بتدریج از دست رفته، مداوماً نیاز به تجدید از راه های پیشین است.  در اختیار گیری تکنولوژی لزوماً نیازمند مغز نیست چه با صرف پول میتوان بهرروی آنرا خرید.  اما اِشراف بر علم قطعاً نیازمند مغز است که در هیئت دانشمندان و محققین تظاهر میکند.  انکار نمیتوان کرد که اگر فقط قطعاتی از فنی خاص دردست باشد، به مقصد رساندن آن همچنان نیازمند متخصص است.  بی جهت نیست که نظام های ایدئولوژیک اقبالی برای گسترش علم نشان نداده و بجای تخصیص بودجه برای مراکز علمی آنرا وقف سازمانهای پوچ و ایدئولوژیک خود میکنند.  اما برای پیشبرد کارها بهرحال به فن آوری نیاز است که معمولاً از راه های غیر معمول با هزینه های چند برابر تهیه میکنند.  در هر حال ارزش کپی کاری هرگز برابر کار اُریجینال که اول بار انجام شده نخواهد بود، معما چو حل گشت آسان شود. آنچه اصیل است داشتن بنیه لازم برای بنا کردن تکنولوژی است و نه عاریه کردن!  اینجاست که نیروی انسانی اهمیت محوری خود را نشان میدهد.  ولی نیروی ماهر و متخصص تولید نمیشود مگر باتکای آموزش و بها دادن به آموزش.  و این یکی فقط در صورتی میسر است که محیطی آزاد و انسانی برقرار و مستدام باشد که در بالاسر همه آنچه گفته شد قرار گیرد.  چه اینکه طالبان و مسالک مشابه نیز برای خود "آموزش" دارند منتها آموزشی منحط در محیطی آکنده از رُعب و وحشت.  اهمیت نیروی انسانی نیازمند شرح جداگانه در زیر است.

8- نیروی انسانی:  همانطور که پیشتر اشاره شد، مهمترین دارائی یک کشور نیروی انسانی آموزش دیده و متخصص آن است.  چه بسا کشورهائی فاقد منابع طبیعی، که از وجود نیروی انسانی قابل سودی بیش از کشورهای نفتخیز دارند.  موفقیت در برخی عرصه های فنی که عمدتاً با پول کسب شده نباید این توهم را ایجاد کند که گوئی محیط علمی برای رشد نیروهای انسانی وجود دارد.  فرار نخبگان از کشور خود اولین دلیل عدم سلامت محیط است.  گوئی این کافی نیست، اخبار حاکی از اینست که نیمی از ورودی پزشکی دانشگاه ها سهمیه ای هستند یعنی کنار گذاشتن شایستگان و بازی با جان مردم عادی.  هرچند میدان سیاست مدتهاست در اختیار سهمیه ای ها میباشد.  نه فقط این، که مرتب اخبار بد شنیده میشود از مجروح شدن جنگلبانان بدست گروه های مافیای چوب که گاهی از سر عناد باقی جنگل را هم به آتش میکشند، شکاربانان متحمل بیشترین کشته بدست مافیای شکار بوده قاتلین آزاد میگردند، محیط زیستی ها دسته دسته بعناوین واهی دستگیر و محبوس میشوند. اهل قلم اعم از روزنامه نگار، خبرنگار، و وکلا تأمین شغلی نداشته به بهانه انجام وظیفه تعقیب و زندانی میشوند، معلمین تأمین شغلی و جانی ندارند و دانش آموختگانی که موفق به فرار نشده اند بیکار و افسرده روز را به شب و شب را به روز میرسانند.  عده ای هم ناچار بطور قاچاق خطر کرده به دریاها میزنند بلکه پناهگاهی پیدا کنند.  هنرمندان از سوی نظام متهم به ترغیب فساد و فحشا میشوند چرا که موی زنی یا ساز هنرمندی مکشوف شده پایه های عرش را میلرزاند، اما همزمان اسناد تهوع آور روابط حضرات رسانه ای میشود ولی همچنان مانند موارد قبلی آب از آب تکان نمیخورد.  نظامی که دغدغه عفاف دارد و ادعای طهارت او سقف آسمان را شکافته، طشت رسوائی خودش که از بام میافتد گوشهایش کر میگردد.  این وضعیت آن نیروی انسانی در کلیت خود است که باید علم و فن را به پیش برند.  در یک کلام، جز اقلیت خودی، ملتی را دچار تنش روحی و روانی کرده اند.  ظریفی میگفت هیچ اشکال ندارد مافیای خودی کشور را سفره انحصاری خود کند اما اشکال بزرگتر اینجاست که بعد از رفتن آنها، شبیه آن باشد که ملخ ها به سرزمینی آباد حمله و پس از ترک چیزی برجای نگذاشته باشند.  سرزمینی که آینده اش بقتل رسیده باشد.

9- سخن پایانی:  دیدیم که انگیزه همکاری صمیمانه دانشمندان در تولید سلاح اتمی همانا پیش دستی بر آلمان نازی بود.  با این وجود عده ای قلباً ناراضی بودند بویژه بعد پرتاب بمب بر ژاپن و دیدن تبعات آن، عده بیشتری از آن و از تلاش در گسترش مسابقه تسلیحاتی رویگردان شدند.  گاه در حوزه سیاسی نیز با پشیمانی هائی از این دست روبرو میشویم.  داستان ما، داستان مخترع فرانکشتاین است که غولی را از دنیای مردگان به دنیای زندگان آورد ولی خود قربانی ساخته دست خود شد.  با اینکه مقصود اصلی رفع شبهات رایج در درک علم و فن است، معهذا نتایج مهمتری در کنار بیان مصادیق روشن میشود.  از جمله اینکه کار واقعی در هر حوزه ای که باشد به تبلیغات نیاز ندارد که ثمره کار، خودش گویای خودش است.  کاربردهای فنی اگر در عرصه زندگی روزمره باشد کاملاً بر همه روشن است، ولی در عرصه کارهای پشت پرده چنین نیست.  مثلاً در عرصه غنی سازی اورانیوم، غنای بالا هیچ توجیهی جز استفاده برای سلاح اتمی ندارد بویژه وقتی سلاح مزبور حرام اعلام شده باشد.  میگویند برای تحقیق علمی، ولی همانطور که دیدیم مقادیر میکروگرم برای این منظور کفایت میکند.  ممکنست گفته شود برای نیروگاه، ولی آنجا نیز غنای پائین کاربرد دارد.  صد البته غنای بالا را هم میتوان برای سوخت نیروگاه استفاده کرد منتها اقتصادی نیست زیرا فلسفه اصلی نیروگاه اتمی تولید برق قابل رقابت با نیروگاه فسیلی است نه بقیمت چند صد برابر معمول و این ادعا نزد اهل فن خریدار ندارد.  مثل اینکه کسی آب را به بالای کوه پمپ کرده در پائین دست ادعا کند از آن برق ارزان تولید میکند.  فقط ساده لوحان مخاطب چنین ادعاهائی هستند.  این در حالیست که فقط مردمی که نقشی در ماجرا ندارند چوب تحریم و تبعات اقتصادی آنرا میخورند.  بن بستی که در آن نه راه پیش بسمت تولید سلاح میرود، سلاحی که کاربست آن ممنوع است، و نه برگشتی متصور است تا مگر فقر عمومی کاهش یابد.  بن بستی که چند دهه گرفتاریم ولی دیدیم که  در دورانی که نه فنون امروزین وجود داشت و نه اطلاعات کافی، فقط 3 سال طول کشید با هزینه کل 3 میلیارد دلار و آن تشکیلات عظیم که سلاح مزبور را از هیچ بوجود آورد!  اما این بن بست چقدر برای مردم آب خورده؟  دقیق بر همگان روشن نیست اما به نقل از نشریه اکونومیست سال 1397، استقرار جمهوری اسلامی در دوره 40 ساله خود حدود 30 تریلیون دلار برای مردمش هزینه در بر داشته که غیر از هزینه مستقیم، شامل هزینه های جانبی و شاید عدم النفع ها نیز هست.  از این مبلغ 9 تریلیون دلار مربوط به هزینه های اتمی است که بسیار زیاد مینماید.  اما اگر حتی 1% آن هم صحیح باشد باز سرگیجه آور است.  تازه این در حالیست هنوز هم در رسیدن به مقصود اصلی راه زیادی مانده است.  بن بست مزبور مانند صدها و هزارها بن بست مشابه در سایر عرصه هاست.  ایده نیروگاه اتمی بوشهر البته در چارچوب 23000 مگاوات برق اتمی قبل از انقلاب شکل گرفت والا سهم 1% آن در شبکه فعلی و با هزینه هنگفتی که در دوران تحریم صرف آن شده تاثیر چندانی ندارد. 

    اگر مجموع فرصت های از دست رفته در زمینه های نفت و گاز و انرژی های تجدید پذیر و نیز کشاورزی مدرن و صنعت و مدیریت آب و خاک و محیط زیست و گسترش توریسم و غیره را حساب کرده با زیان های ناشی از جنگ و ایجاد بحرانهای منطقه ای و فرا منطقه ای جمع کنیم شاید عدد هنگفت 30 تریلیون دلار چندان بیراه هم نباشد که بالقوه میشد با آن کل سیارات منظومه خورشیدی را کُلنی خود کرد.  داستان نظام های فاقد منطق متعارف داستان هرم عظیمی است که معکوساً از نوک روی زمین است و عده زیادی مواجب بگیر اما از کیسه ملت دائماً در تکاپو در حفظ تعادل و جلوگیری از سقوط طبیعی آن اند.  عده ای در تعجبند که کشوری با اینهمه امکانات طبیعی که حتی اگر بحال خود واگذار میشد بمراتب وضعی بهتر میداشت میپرسند چرا چنین است؟  یعنی اگر تصمیمات حتی بر اساس شیر یا خط توسط بچه ای خردسال صورت میگرفت وضعیت صد چندان بهتر میبود.  نکته در کجاست؟  پیشتر (1401/7/13) درباره آزمون تستی چهار گزینه ای پرسیدیم که چه احتمالی وجود دارد امتحان دهنده همه گزینه ها را تصادفاً غلط پاسخ دهد؟  بستگی به تعداد سوألات دارد.  اگر تعداد 500 باشد احتمال مزبور ¾ بتوان 500 است که عدد  3.4*10-63 میشود.  چون این احتمال فوق العاده کوچک است شک نباید کرد که شخص مزبور تعمداً پاسخ های غلط را انتخاب کرده چه اگر به انتخاب تصادفی مبادرت کرده بود ناخواسته تعداد قابل توجهی پاسخ ها درست از آب در میآمد.  پس احتمال اینکه همه را تعمداً غلط جواب داده باشد برابر تفاضل احتمال مزبور از 1 است که بعد از قدری ریاضی بصورت درصد، میشود  99.999…99% با عنایت باینکه تعداد ارقام 9 بعد از ممیز 59 عدد میباشد!  متشابهاً نظامی که طی چندین دهه در مواجهه با هر مسأله ای رویکرد غلط را انتخاب کرده باشد و در مورد هزاران تصمیم گیری تعمداً راه اشتباه را انتخاب کرده باشد احتمال آن حتی بیش از احتمال فوق است که عملاً مترادف یقین است.  اگر بگویند یک یا چند موردی هم تصمیم درست گرفته شده، در نتیجه نهائی چندان تفاوتی نمیکند.  این یعنی چه؟ یعنی نظامی که عامدانه با مردم دشمنی میکند.  شواهد زیادی این گمان را تقویت میکند.  پژواک دشمن دشمن مدتهاست فضای کشور را پُر کرده است که ناخودآگاه ذهن را بسمت ترفند آن دزدان نابکار ایام قدیم می اندازد که خود همراه جمعیت شده برای انحراف افکار، خود فریاد آی دزد آی دزد سر میدادند.  طبیعتاً اگر شیطان هم بخواهد امور را در دست بگیرد با شاخ و دُم واقعی ظاهر نمیشود بلکه در هیئتی روحانی نمایان میشود که عامّه برای آن احترام قائل بوده حرف شنوی داشته باشند.  لذا فارغ از احساسات و گمانه زنی های شخصی، آمار و احتمالات است که راهی برای فرار نمیگذارد و رد نتیجه فوق چیزی نزدیک محال است.  اما در چیزی که تردید هست اینکه این دشمنی منشاء داخلی دارد یا منشاء خارجی؟  یا شاید هردو!  اتفاقاتی که در نظام برادر بزرگتر میگذرد و افراد سرشناس سر به نیست و مخالفین عادی حبس و شکنجه و گاهی روانه تیمارستان و هرجا لازم باشد از حربه شیمیائی یا عصبی استفاده و هرکجا اقتضا کند هواپیمای مسافری ساقط و متعاقباً انکار پشت انکار و دروغ پشت دروغ و رونوشت همه آنها عیناً، و بلکه گسترده تر، در نظام برادر کوچکتر رخ دهد احتمال درستی حدس آخر را تقویت میکند.  بقول شاعر: دوستی هاشان بود با خصم ایرانی عیان/ دشمنی هاشان بود با خلق ایران آشکار.  بهرحال فارغ از شعر، این دیگر عدد و رقم است که جای حاشا نمیگذارد.  برون یابی همه اتفاقات و همه آنچه که گذشته و میگذرد و درک آنچه بر نیروی انسانی میگذرد و دیدن آنچه بر  منابع آب و خاک و هوای کشور میگذرد چندان سخت نیست تصور آینده ای محتوم که نیروئی شیطانی در صدد ساختن سرزمینی سوخته در منطقه است که اتفاقاً بخش اعظم آنرا هم متاسفانه با موفقیت اجرائی ساخته است.  با چه منطقی؟  شاید منطق آنرا گردانندگان پشت صحنه بهتر بدانند و در آینده عیان شود.  فعلاً حقیقت غیر قابل انکار روی زمین نتیجه ای غیر آنچه در بالا گفته شد را بدست نمیدهد که تحلیل آن با علمای سیاست و اقتصاد است تا علل را روشن و بلکه راه برونرفت را نمایان کنند.

خلاصه اینکه، در سیستمی که عقل جایگاهی نداشته باشد، الفاظ و معانی نیز کارکرد خود را از دست میدهند.  لذا شبهات نه بین علم و فن بلکه درباره همه چیز امری عادی شده راست و دروغ، دوست و دشمن، پاک دستی و فساد، .. همه و همه معانی خود را از دست میدهند.  وقتی چنین امری قاعده شود، هرگونه اصلاحی نیز کارکرد خود را از دست میدهد.  چنانکه وجود فرد پاک دست در محیط فساد نه تنها کاری از پیش نمیبرد چه بسا او نیز باید همرنگ باقی شود.  لزوماً تقصیر از فرد نیست بلکه جوّ رایج است که خود را تحمیل میکند.  کاربست منطق موضوعیتی ندارد.

  • مرتضی قریب
۰۸
مرداد

شبهاتی درباره علم و فن (3)

    بعد از ارائه مدل اتم بوهر در 1913 که اختصاصاً برای هیدروژن بود و بخوبی هم با مشاهدات طیف نشری آن مطابقت داشت، اصلاحاتی توسط دیگران در آن بعمل آمد که شمول آنرا قدری گسترش دهد اما اساس همان بود.  با محکم شدن جای پای اتم بوهر کم کم پیش کسوتان فیزیک متقاعد شدند که گویا فیزیک جدیدی متولد شده که از پذیرش آن گریزی نیست.  نام آنرا فیزیک کوانتوم (یا فیزیک مدرن) گذاشتند در مقابل فیزیک رسمی که حالا با صفت کلاسیک از فیزیک جدید متمایز میشود.  ثابت پلانک که در مدل جدید اتم بکار رفت در 14 دسامبر 1900 با سخنرانی پلانک در توجیه مسأله تشعشع حرارتی مطرح گردید دایر بر اینکه تشعشع فقط بصورت بسته های انرژی صادر میشود که او آن را "کوانتوم" نامید.

    اما کشف بسیار مهمی که تحولات بعدی همه بر اساس آن بوده کشف نوترون در 1932 است.  آنچه در فاصله 1913 تا 1932 گذشته است بیشتر در ارتباط با تدوین مکانیک موجی در فیزیک جدید است که جزئیات مزبور چندان بکار آنچه در اینجا مد نظر است نمی آید و از بحث اصلی خود دور میشویم.  لذا علاقمندان میتوانند به کتب و منابع مربوطه مراجعه کنند.  جورج گاموف 30 سالی از 1900 تا 1930 را که بر فیزیک گذشت و عمده کشفیات بنیادی در آن برهه رخ داد را تحت نام "سی سالی که فیزیک را تکان داد" در کتابی بهمین عنوان منتشر ساخته است.  اگر گفته او را اندکی تعدیل کنیم، میتوان آنرا از 5 سال عقبتر یعنی از اشعه ایکس آغاز و به 2 سال بعد تر یعنی به کشف نوترون تسری دهیم. اما داستان ما درورای آن نیز ادامه خواهد یافت.  قابل ذکر است که پیش از بوهر، اینشتین در 1905 نظریه کوانتوم را در مسأله فوتوالکتریک که خود مشکلی لاینحل برای فیزیک کلاسیک شده بود بکار برده آنرا گشود.  او بخاطر این رهیافت جایزه نوبل گرفت با اینکه 2 مقاله دیگر او یکی توجیه حرکت براونی و دیگری نسبیت خاص که در همین سال منتشر کرد از اهمیت کمتری برخوردار نبود.  توضیح اینکه مشارکت وی در ساخت سلاح اتمی صحت نداشته چه نه تخصص او بود و نه اصلاً علاقه ای بدان داشت که برعکس، صلح طلب بوده از جنگ متنفر بود.

    مقدمات کشف نوترون از 1928 آغاز شد که محققی بنام والتر بوز در ادامه مشاهدات راذرفورد در شکافت اتم ازت، که قبلاً شرح آن رفت، آنرا با بریلیوم و تحت بمباران آلفای صادره از پولونیم تکرار کرد ببینند آیا با تابش گامای پر انرژی نیز همراه هست یا نه.  البته او و همینطور پژوهشگران بعدی از شمارشگر گایگر برای آشکارسازی استفاده میکردند.  امروزه میدانیم محصول چنین واکنشی، نوترون و کربن است که با گامای آنی نیز همراه است.  در ابتدای سال 1932 ژولیت و ایرن کوری کار بوز را بمنظور مطالعه بیشتر اشعه نافذ تکرار کردند اما با کمال تعجب مشاهده کردند که گویا اشعه نافذ میتواند پروتون را از لایه پارافینی که مقابل آن است بیرون اندازد.  این واکنش برای آنکه اتفاق افتد نیازمند انرژی فوق العاده زیاد گاما میبود و لذا مشکوک مینمود.  اما چادویک که زیر نظر راذرفورد در کاوندیش کار میکرد با شنیدن خبر، بلافاصله آزمایش آنان را تکرار کرد اما برای هدف، نه فقط پارافین بلکه هلیوم و ازت را نیز جداگانه در مقابل اشعه مرموز قرار داد و با مقایسه همه نتایج توانست ثابت کند که این تابش مرموز که از واکنش آلفا با بریلیوم خارج میشود یک ذره خنثی با جرمی نزدیک پروتون است.  او آنرا نوترون نامید. 

    در واقع با شناخت اوزان اتمی مشخص شد که همه تقریباً اعداد صحیح هستند مثلاً هیدروژن 1 و هلیوم 4 و کربن 12 و قس علیهذا.  اما بار هسته که مثبت است و ضمناً تقریباً تمام جرم اتم هم در آن متمرکز است باید برابر باشد با بار الکترونهای مداری، یعنی هیدروژن که یک الکترون دارد پس در هسته یک پروتون دارد و طبعاً هسته اتم کربن باید شامل 12 پروتون باشد که این مربوط به زمانی است که فقط الکترون و پروتون شناخته شده بود.  لذا برای توجیه بار هسته کربن که فقط 6 بار مثبت است گمان کردند که 6 الکترون میبایست در هسته باشد تا 6 بار مثبت اضافی را خنثی سازد.  که این خود مستلزم پیچیدگیهای دیگری از لحاظ کوانتومی میشد که جاگرفتن الکترون را در حجم کوچک هسته تقریباً ناممکن میساخت.  اما حالا در 1932 با کشف نوترون به یکباره مشکلات یاد شده برطرف شد.  در این سال اتفاقات مهم دیگری نیز رویداد که یکی از آنها کشف الکترون مثبت در بارش اشعه کیهانی توسط اندرسون بود.  قبلاً دیراک از لحاظ تئوریک وجود آن را نشان داده بود و حالا اندرسون بدون اطلاع از مقاله دیراک آنرا رسماً ثابت کرده بود.  بار دیگر میبینیم که پیش بینی نظری یک چیز است و اثبات عینی آن یک چیز دیگر است.  معمولاً ابتدا مشاهدات تجربی وجود دارد و سپس تأیید تحلیلی و نظری آنرا دنبال میکند.  گاهی هم برعکس است مثل همین مورد که اول پیش بینی نظری است و سپس شواهد تجربی بدنبال است.

    مشکلی که در تابش بتا با آن مواجه بودند مشاهده طیف پیوسته الکترونهای ساطعه بود حال آنکه انتظار میرفت همگی دارای یک انرژی (یا سرعت) یکسان باشند.  این در تضاد با اصول شناخته شده بقای انرژی و بقای اندازه حرکتی بود که در تجزیه آلفا خود را بدرستی نشان داده بود.  این مشکل، عده زیادی را کلافه کرد تا آنجا که بوهر رضایت داد که در این فرایند خاص بقای انرژی نقض میشود!  پائولی برای رفع مشکل و احترام به اصل بقای انرژی، در 1930 پیشنهاد کرده بود که ذره دیگری نیز در این واکنش شرکت دارد که بخشی از انرژی واکنش را میدزدد، منتها هیچ ذره دیگری در مشاهدات بچشم نمیخورد و بر ابهامات می افزود.  بالاخره در 1933 فرمی تجزیه بتا را بر اساس اعلام یک اندرکنش جدید بنام "ضعیف" و تولید این ذره مرموز  فرمولبندی کرد.  او نام این ذره خنثی را "نوترینو" گذاشت تا با نام ذره خنثی چادویک یعنی نوترون اشتباه نشود.  مدتها نوترینو از هرگونه آشکار شدن فراری بود و مدتها در قلمرو تئوری باقی ماند تا در نهایت در 1955 بعد از ابداع رأکتورهای اتمی طی آزمایشاتی نفس گیر بدام افتاده و بطور تجربی اثبات شد.  منبع آن واضحاً تلاشی بتای پاره های شکافت است که بحث آینده است.  قابل ذکر است که نوترینو از هر آنچه ذهن بتواند تصور کند نافذتر است چه برای اینکه نیمی از پرتو نوترینو جذب شود ضخامتی از آب برابر چند صد سال نوری لازم است!  از این منظر، هیچ شبحی در هیچیک از تخیلات ماوراء طبیعی به پای این موجود نمیرسد.  واقعه مهم دیگر مرتبط با مشاهده نوع متضاد بتا است.  در ژانویه 1934 ایرن کوری و شوهرش طی مقاله ای اعلام کردند که در بمباران آلومینیوم توسط آلفا، طیف پیوسته از بتا مثبت ( الکترون مثبت یا پوزیترون) مشاهده میشود که با قطع چشمه همچنان ادامه دارد.  آنها در واقع چیزی مهمتر را تلویحاً اعلان کردند که همانا اولین رادیواکتیویته مصنوعی بشمار میرفت. 

   کشف کوری ها انگیزه ای شد برای دیگران که سایر عناصر طبیعی را در معرض بمباران قرار داده ببینند چه خواهد شد.  اینبار مرکز توجه در رُم است که فرمی با کمک همکاران به این مهم دست بردند.  اما بجای آلفا از نوترون بعنوان ذره پرتابه جدید الاکتشاف بهره بردند.  چرا؟ زیرا میدانیم آلفا با دو بار مثبت خود هرچه به هسته هدف نزدیکتر شود با دافعه شدیدتری روبرو شده و لذا آهنگ انجام واکنش بشدت کاهش می یابد.  اما نوترون خنثی است و بدون مانع میتواند وارد هسته هدف شود.  پس عناصر جدول تناوبی را یک به یک آزمودند.  در بهار 1934 آنها سنگین ترین عنصر طبیعی یعنی اورانیوم را هم  به نیت تولید عناصر سنگین تر امتحان کردند که امروز میدانیم ایزوتوپ رادیواکتیو اورانیوم تشکیل شده به نپتونیوم تجزیه میگردد.  برای عناصر سنگین از جهت بار مثبت زیاد هسته، نوترون بهترین پرتابه است.  ضمناً تیم فرمی متوجه شد که نوترون با عبور از پارافین شدت عمل بیشتری در ماده هدف خواهد داشت که بلافاصله فرمی فرآیند کند شدن نوترون را تدوین کرده امروزه در کتب درسی موجود است.  طی 3 سال بعدی، او و همکاران با کار پیگیر توانستند حدود 40 ماده جدید رادیواکتیو بسازند.  اما نکته مهم در نتایج بمباران اورانیوم بود که در جداسازی شیمیائی محصول متوجه مقادیر ناچیزی از عناصر میانی جدول شدند که قابل انتظار نبود.  دیگران و از جمله اتوهان و خانم میتنر در برلین آزمایش فرمی با اورانیوم را تکرار کردند.  همین نتایج مورد تأیید آنها هم قرار گرفت که بطور معما گونه با مواد رادیواکتیوی روبرو شدند که بیشتر به عناصر میانی جدول تناوبی شباهت داشت تا آنچه انتظار داشتند عناصر ماوراء اورانیوم باشد. 

    یکی از علل سردرگمی همه این تیم های تحقیقاتی مختلف ناشی از این تمایل طبیعی ذهن انسان است که وقتی در جستجوی چیزی است، خود بخود متمایل است باینکه آنچه قبلاً در ذهن خود پرورده به آن برسد.  چشم ها دوست دارد چیزی را ببیند که ذهن بدان باور دارد.  این نه مشکلی فقط در علم، که در زیر بدان خواهیم پرداخت، بلکه مشکل اساسی تری در بنیاد باورهای ماست که عقب افتادگی فرهنگی از نتایج مستقیم آن است.  باری، انتظار طبیعی تیم های مختلف تحقیقاتی همه متوجه این بود که فقط شاهد عناصر سنگین تر ماوراء اورانیوم باشند.  درست در سال 1938 که فرمی در حال دریافت نوبل فیزیک بود، هان و اشتراسمان (شاگرد هان) در آلمان نتیجه درست آزمایشات مکرر خود را بطور غیررسمی اعلام کردند.  در مقاله ای که 1939 رسماً منتشر شد متذکر این سردرگمی شدند که در عوض آنچه تصور میکردند در محصول بمباران اورانیوم عناصر رادیوم، آکتنیوم، و توریوم باشد، در واقع عناصر میانی مثل باریوم، لانتانوم، و سریوم هستند!  موجودی این مواد آنقدر اندک بود که جز از طریق هم رسوبی نمیشد جداسازی کرد.  هیچ دلیلی برای این مشاهده عجیب نمیتوانست موجود باشد مگر احتمالاً دوتکه شدن هسته اورانیوم.  هان که قبلاً با او در جوار راذرفورد آشنا شده بودیم بعداً بخاطر این کشف مهم برنده نوبل رادیوشیمی در 1944 شد، هرچند اعتقاد بر اینست که همکارش، میتنر، نیز در این افتخار میبایست با وی شریک میبود. 

    اما هنوز آن اهمیتی که ما برای این فرآیند در ذهن داریم بوجود نیامده بود و تصور کاملاً باطلی است که فکر شود دانشمندان و محققینی که از ابتدای این داستان از آنان نام برده شد کوشش آنان معطوف به تولید بمب اتمی بوده.  باری، وقتی هیتلر اتریش را به آلمان ضمیمه کرد، میتنر دریافت که جای تأمل نیست و اواخر 1938 به هلند و سپس به سوئد گریخت.  هان نتایج قطعی آزمایش اورانیوم را پیش از انتشار، طی نامه ای برای وی ارسال کرد تا او هم در جریان باشد.  نامه را میتنر به برادرزاده خود بنام "فریش" که او هم از آلمان به سوئد گریخته بود و قبلاً در آزمایشگاه های فیزیک اتمی کار میکرد نشان داد و هردو را بفکر انداخت که گویا هسته اورانیوم به دو بخش بزرگ پاره میشود.  با اینکه مدل قطره مایع را بوهر قبلاً در فاصله 1935 تا 1937 برای هسته های سنگین تدوین کرده بود اما کسی بفکر ارتباط آن با شکافت هسته نیافتاده بود و اصلاً اینکه یک نوترون آنقدر پرزور باشد که بتواند باعث شکسته شدن یک هسته سنگین شود غیر قابل تصور بود.  این دو طی چند هفته با استفاده از مدل قطره مایع توانستند به راز شکسته شدن هسته اورانیوم پی برده و حتی انرژی آزاد شده را بطور نظری حدود 200 میلیون الکترون ولت تخمین بزنند، 40 برابر قوی تر از آلفا!   نقطه عطف داستان در ژانویه 1939 صورت میگیرد که فریش که حالا به انستیتو تحقیقاتی بوهر در کپنهاگ پیوسته این آزمایش را تکرار کرده و با کمک اتاقک یونیزاسیون و بلندگوئی که بدان متصل بود توانست متوجه پالس های بزرگی شود حاکی از انرژی خیلی زیاد این پاره های شکافت.  فقط در این مرحله بود که انرژی شگرف شکافت اورانیوم خود را برای اولین بار بدون حجاب ظاهر ساخته شکی باقی نمیگذاشت.  در فاصله چند روز پس از اعلام نتایج رسمی، چهار یا پنج آزمایشگاه دیگر نیز بلافاصله نتایج را تأیید کردند.  حالا دیگر این یک موضوع پنهانی نبود.

    در این شرایط، یعنی اوایل 1939، واکنش شکافت اورانیوم کشف شده اما همچنان در حوزه تحقیقات علمی است و بحثی درباره امکان بهره برداری های عملی از آن در میان نیست.  اکنون برای اینکه پدیده شکافت از حوزه علم بسمت حوزه کاربردی رود 2 چیز واجب و ضروری است.  اول اینکه انرژی فوق العاده زیاد واکنش محرز شده باشد که البته دیدیم شد.  دوم، واکنش زنجیری وجود داشته باشد یعنی در هر شکافت نوترونهائی اضافی رها شود که هریک خود شکافت دیگری را منجر شود.  اگر این دومی هم واقعاً محرز باشد، آنگاه دو کاربرد متضاد پیش رو خواهد بود.  یکی واکنش زنجیری کنترل نشده واگرا که منجر به انفجاری بزرگ میشود که همان بمب اتمی، یا دقیقتر بمب هسته ای، میباشد.  کاربرد دوم استفاده کنترل شده آن است که میتواند استفاده صلح آمیز از این منبع انرژی جدید در قالب نیروگاه اتمی باشد.  این استفاده دوگانه و گاه متباین از علم و تکنولوژی را در دیگر عرصه ها هم شاهدیم.  اینکه کدام کاربرد اولویت خواهد داشت باید یادمان باشد که در این ایام، آلمان نازی اتریش را منضم کرده و با تدارک حمله به لهستان در سپتامبر سال 1939 جهان را در مقابل جنگ جهانی دوم قرار داده است.  و نکته مهمتر اینکه دانشمندان آلمانی خود از دست اندرکاران اصلی کشف این پدیده بوده و بر کاربرد های احتمالی آن باید واقف باشند.

    درباره نوترون اضافی برای ادامه واکنش زنجیری، قوانین فیزیک هسته ای حکم میکند که حتماً باید وجود داشته باشند زیرا پاره های شکافت که در میانه جدول تناوبی قرار میگیرند نسبت به نمونه های پایدار خود نوترونهای اضافه تری دارند که باید بنوعی از شرّ آنها خلاص شوند.  ممکنست با تلاشی بتا باشد که زمانبر است و یا ممکنست در لحظه شکافت آنرا  از دست بدهند.  فقط در حالت اخیر است که واکنش زنجیری عملاً قابل استفاده خواهد بود.  البته بعدها معلوم شد هردو قسم وجود دارد.  اما این مطلب در آن زمان دانسته نبود و لذا فرمی که رُم را از ترس فاشیست ها ترک کرده و اکنون استاد دانشگاه کلمبیا است تصمیم میگیرد واکنش زنجیری را خود در عمل بیآزماید.  مقادیری کمک از دولت تقاضا و دریافت میکند اما آن اندازه نیست که کارگشا باشد (حدود 6000 دلار برای خرید گرافیت). اواسط 1939 که جنگ رسماً آغاز شده، عده ای از دانشمندان اروپائی پناهنده به آمریکا از ترس اینکه هیتلر مجهز به دانش مزبور دنیا را تسخیر کند نامه ای به روزولت نوشته اهمیت موضوع را تذکر داده تقاضای کمک اساسی کردند.  جزئیات داستان را همه میدانند.  باری، باید گفت که در همین احوال که بوهر روی تئوری خودش کار میکرد بر اساس محاسبات متوجه شد که شکافت ایزوتوپ 238 نیازمند نوترون با انرژی 1MeV یا بالاتر است حال آنکه ایزوتوپ 235 با فراوانی 7 در 1000 با نوترون کُند هم شکافته میشود.  بعبارت دیگر، اگر کاری بخواهند بکنند باید این ایزوتوپ بدرد خور را جداسازی کنند.  نوترونهای آنی نیز بطور متوسط به تعداد 2.5 برآورد شد.  عالی!  یعنی از لحاظ نظری واکنش زنجیری امکانپذیر است.  منتها تجربه چیز دیگریست.

    تا 1942، بوروکراسی دولت آمریکا نسبت به موضوع انرژی اتمی دیرباور بوده تمایل بر این داشت که امکانات موجود از نظر مالی و مهندسی بیشتر موقوف به برآوردن نیازهای نظامی در زمینه رادار و امثال آن باشد.  کل کمکی که به پروژه فرمی در دانشگاه کلمبیا شده بود از چند ده هزار دلار تجاوز نمیکرد.  در همین برهه حدود 1 میکروگرم پلوتونیوم-239 نیز بکمک سیکلوترون دانشگاه برکلی تهیه و ملاحظه شد آن نیز برای شکافت مناسب است.  قابل توجه است که متشابهاً مقادیر بسیار اندکی از ایزوتوپهای اورانیوم که تهیه و آزمایش شده بود از طریق اسپکتروگراف جرمی جداسازی شده بود.  اکنون دو راه حل متفاوت بسمت سلاح اتمی پیش رو بود: یا ساخت تجهیزات عظیم جداسازی صنعتی برای تولید ایزوتوپ اورانیوم-235 یا تجهیزات عظیم دیگری از قبیل رأکتورهای اتمی تا جذب نوترون در اورانیوم طبیعی تولید پلوتونیوم کرده آنرا بطرق معمول شیمیائی استخراج کنند.  هریک از اینها فقط با بسیج و پشتیبانی گسترده دولت میسر بود ولاغیر و طبعاً نمیتوانست کار چند استاد دانشگاهی باشد.  تازه بعد از آماده شدن سوخت هسته ای، پروژه بزرگتر، سرهم کردن آن بعنوان سلاح هسته ای بود که کار ساده ای نبود.  نهایتاً این دانشمندان پناهنده اروپائی بودند که بالاخره عملی بودن این پروژه را در کمیته هائی که برای بررسی تشکیل شده بود نشان دولت داده او را مجاب ساختند.  بنظر میرسد اگر شرایط جنگ در میان نمیبود شاید این پروژه هرگز انجام نمیشد یا احتمالاً موکول به زمان دیگری در آینده میشد.  این از معدود مواردی است که نه دولت، بلکه فشار دانشمندان به دولت بود که انجام پروژه ای جنگی را شکل داد که دلیل آن پیشتر ذکر شد.

    بزودی معلوم میشود که حل مسائل پیش رو، نیازمند فنونی بکلی جدید و ایجاد صنایعی بکلی متفاوت از پیش است.  اینجاست که اسلوب کار بکلی عوض شده و علم و فن دست در دست هم برای انجام پروژه ای مشخص دست بکار میشوند: پیش بسوی سلاح اتمی.  بالاخره در سپتامبر 1942، در میانه جنگ جهانی، پروژه مانهاتان به منظور تهیه مواد لازم و ساخت سلاح اتمی تصویب میشود.   این پروژه از زمان تصویب تا 16 جولای 1945 که سلاح مزبور اولین بار تست شد کمتر از 3 سال طول کشید!  چقدر هزینه شد؟  حدود 3 میلیارد دلار! که با توجه به ابعاد گسترده آن مبلغ زیادی محسوب نمیشد.  تبعات و عوارض جانبی آن و شبهات ایجاد شده در مطالب بعدی پی گرفته خواهد شد.

خلاصه اینکه، برخلاف عقیده رایج، پیشرفت فیزیک اتمی در نیمه اول قرن بیستم نه به نیت تولید سلاح اتمی بلکه صرفاً همسو با وظیفه اصلی آن یعنی شناخت حقایق این حوزه بوده است.  در این مسیر هیچ چیز از پیش مشخص نیست و گاه حوادث غیر مترقبه مسیر علم را تغییر میدهد.  تا پیش از کشف شکافت اورانیوم در 1939 ابداً تصوری در مورد آنچه بزودی پیش خواهد آمد وجود نداشت.  در حالیکه دولت آمریکا علاقه ای به درگیر کردن خود در وجه نظامی علوم اتمی نداشت، این دانشمندان بودند که با سماجت او را وادار به اینکار کردند.  وقوع جنگ جهانی و ترس از غلبه فاشیسم، دانشمندان حوزه اتمی را واداشت مسیر علم را صرفاً به نیت پیش دستی بر آلمان نازی تغییر دهند لذا استفاده از سلاح اتمی برای ژاپن ابداً متصور نبود.   حجم فعالیت علمی و فنی که از 1939 تا 1945 انجام گرفت بیسابقه است و محتوای کتب مهندسی هسته ای که امروزه تدریس میشود عمدتاً محصول همین 6 سال است!  اما بزرگترین غنیمت جنگی که نصیب آمریکا شد چه بود؟  آن نه دارائی و مستملکات، بلکه جلب و جذب توده بزرگی از بزرگترین مغزهای دوران چه در خلال جنگ و چه بعد آن بوده است.  کشوری که در ردیف اول قدرت هاست، پیشآهنگی خود را در درجه نخست، مدیون نیروی انسانی ماهری میداند که یا خود در محیطی آزاد تربیت کرده یا انگیزه ای بوجود آورده تا بهترین ها از سراسر دنیا خود بخود جلب و جذب آن شوند.  مؤید آن تعداد دانشمندان آمریکائی شرکت کننده در کنفرانس های فیزیک در اروپا تا قبل جنگ جهانی دوم است که بزحمت به یک یا دو نفر میرسید اما بعد از جنگ ورق بکلی برگشت. 

  • مرتضی قریب
۲۳
تیر

شبهاتی درباره علم و فن (1)

    اخیراً پرسش هائی از سوی خواننده ای مطرح شد که درباره انرژی اتمی و پهپادها و موشک ها و خلاصه آنچه بطور روزمره از رسانه ها دیده و شنیده میشود توضیحاتی ارائه شود.  چون آنچه در این زمینه ها شنیده میشود در بستر جامعه ای عرضه میشود که راست و دروغ بهم آمیخته و تمیز ایندو از هم بسیار مشکل شده است، بهتر دیده شد که افق بحث کمی گسترش یافته و اینگونه موضوعات زیر عنوان شبهاتی درباره علم و فن ارائه شود تا خواننده مسلح به ابزار تشخیص صحیح، خود قادر باشد تا حد امکان بالشخصه داوری کند.  باری، با تاریخچه مختصری از دانش هسته ای آغاز میکنیم.

    تاریخ انرژی هسته ای عملاً از ژانویه 1896 ، یعنی کمتر از 130 سال پیش، با اعلام رسمی کشف اشعه ایکس توسط رونتگن آغاز میشود که خود دنباله تحقیقات مرتبط با اشعه کاتودیک بود.  ناگاه توجه دنیا بسمت این کشف جدید جلب شد که در مرکز توجه، عکس اشعه ایکس دست کاشف (یا بقولی همسر وی) بود که بسیار ترسناک نموده عوام آنرا شیطانی و ملامت بار دانستند.  نه رونتگن و نه هیچکس دیگر علت و سرشت این اشعه مجهول ولی نافذ را نمیدانستند و رونتگن تصور میکرد شاید ارتعاشات طولی در اثیر بوده باشد.  16 سال بدرازا کشید تا بالاخره طی آزمایشاتی معلوم شد از جنس همان امواج عرضی الکترومغناطیسی منتها با طول موج بسیار کوتاه است.  سالها بعد خاستگاه آن نیز معلوم شد که ناشی از ترمز شدن الکترون در مدار هسته های سنگین موسوم به اشعه ترمزی که البته اغلب توأم است با جهش الکترونهای لایه های داخلی اتم و خروج انرژی برانگیخته موسوم به اشعه ایکس مشخصه است (برخلاف اشعه گاما که از همان جنس منتها از هسته نشر میشود).  لازم به یادآوریست که موضوع ما در واقع مربوط به وقایعی است که مربوطست به هسته اتم که قاعدتاً تحت نام انرژی هسته ای باید یاد شود لیکن با توجه به نوشته های عمومی گاهی با تسامح با عنوان انرژی اتمی نیز یاد میشود.  از لحاظ اصولی انرژی حاصل از تغییرات در هیئت الکترونی اتم باید علی الاصول انرژی اتمی نامیده شود چون کاری به هسته ندارد ولی غالباً رعایت نمیشود.  قابل ذکر است که تمام فعالیتهای فیزیکی و شیمیائی و آنچه در زندگی روزمره با آن سروکار داریم تقریباً همه مربوط به اتم (یعنی الکترونهای اتم) است و ربطی به هسته ندارد.  در روزگاری  که در حال شرح آن هستیم واقعیت اتم ها پذیرفته شده بود اما الکترونها کجای اتم هستند، چه هیئتی دارند و آیا هسته ای وجود دارد یا نه و سایر جزئیات هیچ شناخته نبود.

    باری، حدوداً همان هنگام که اشعه ایکس کشف شد، هانری بکرل طبق معمول سالهای پیش که درباره فسفرسانس و فلورسانس کار میکرد (پدر و پدر بزرگ او نیز فیزیکدان و در همین زمینه کار میکردند)  با شنیدن اخبار اشعه ایکس تصور کرد که شاید این پدیده با کارهای او نیز مرتبط باشد.  معهذا اولین آزمایشات وی روی موادی که کار میکرد نشان داد که فسفرسانس و فلورسانس موجب نشر اشعه ایکس نمیشود.  اما در مقاله ای پوانکاره متذکر شد که همه موادی که فلورسانس شدید دارند ممکن است علاوه بر تابش مرئی تابش ایکس هم داشته باشند!  این شبهات بکرل را واداشت که آزمایشات خود را مجدد با مواد جدیدی آغاز کند که یکی از آنها ماده ای از نمک های اورانیوم بود.  اینجا بود که ناخواسته چرخش دوران بسمت فیزیک هسته ای و نهایتاً انرژی هسته ای ورق خورد.

    او طبق معمول، ماده مورد مطالعه را در معرض نور خورشید قرار میداد تا اثرات فسفرسانس آنرا مشاهده کند.  اینبار نیز در فوریه 1896 با اورانیوم همین کار را کرد منتها چون در پی دیدن تأثیر اشعه ایکس نافذ بود، صفحه عکاسی را در لایه ضخیمی از مقوای سیاه پیچیده و نمک اورانیوم را روی آن گذاشته و مجموعه را برای چند ساعت در معرض نور خورشید قرار داد.  بعد ظاهر کردن صفحه حساس عکاسی، متقاعد شد که سیاه شدن آن ناشی از نشر اشعه ایکس است که مانند چشمه فلورسانس عمل کرده ولی از مقوای سیاه رد شده است.  او آزمایش را به دفعات و به شکل های متفاوت تکرار کرده نتایج یکسان گرفت.  یادمان باشد که رویه علم، "استقرا" یعنی همین تکرار مکرر مشاهدات است.

    اما یکی دو هفته بعد در ادامه آزمایشات، چون با هوای ابری پاریس روبرو شد مجموعه آماده را در حالیکه ماده اورانیوم روی بسته قرار داشت داخل کشوی میز خود قرار داد.  چند روز بعد که صفحه عکاسی نور ندیده را ظاهر کرد با کمال تعجب سیاه شدن آنرا به درجات حتی بیش از قبل مشاهده کرده بلافاصله نتیجه گرفت که شاید پدیده مرموز بخودی خود در تاریکی نیز صورت میگیرد!   بکرل خیلی زود بدین نتیجه رسید که کشف مهمی انجام داده است بدین معنی که نمک اورانیوم، صرفنظر از اینکه تحت تابش نور خورشید قرار گرفته باشد یا نه، از خود اشعه ای نشر میدهد که نافذ است و از مقوای سیاه رد میشود.  او آنرا "اشعه بکرل" نامید.  او علاوه براینکه تأثیر اشعه را روی صفحه عکاسی ملاحظه کرد، متوجه اثر یونیزاسیون آن نیز شد.  چگونه؟  تأثیر اشعه روی گاز داخل الکتروسکوپ باعث بهم نزدیکتر شدن ورقه های طلای داخل آن میشد، حاکی از یونیزه شدن هوای داخل ظرف.  این وسیله بعدها برای اندازه گیری شدت اشعه بکار رفت.

    گاهی در علم وقایع عجیبی رخ میدهد که قرین شانس و اقبال است.  اگر در آن یکی دو رو روز خاص، هوای پاریس ابری نشده بود و بکرل آزمایش را در نور خورشید به تصور فلورسانس پی گرفته بود شاید نهایتاً چیزی که امروز موسوم است به "رادیواکتیویته" کشف نمیشد یا بدین زودی کشف نمیشد.  نکته مهم دیگر این است که گاهی ما در انجام مشاهدات تجربی کاملاً بیطرف نیستیم و اغلب مایلیم آن چیزی از نتیجه آزمایشات بیرون آید که قبلاً فکر ما را مشغول کرده و دنبال گرفتن تأیدیه برای آن هستیم.  چه بسا اگر آنروز هوای ابری پیش نیامده و آزمایش انجام شده بود نتیجه گیری نهائی بکرل تأیید وابستگی اشعه بکرل با خاصیت فلورسانس بوده نتیجه میگرفت فلورسانس و نشر اشعه ایکس توأم اند و پرونده کار بسته شده دیگر خبری از شخصیتی بنام مادام کوری که در پی خواهد آمد نمیبود.  باری، شخصیتِ فرد آزمایشگر هم که باید مقید به قواعد منطقی باشد اهمیت فراوان دارد.  مثلاً کسانی که کار علم را بقصد تقلید و صرفاً نمایش انجام داده و مقید به عقاید ماوراءالطبیعه و الهامات ماورائی هستند اگر در این داستان شرکت میداشتند چه بسا با دیدن چنین پدیده ای آنرا به اجنه منسوب و پرونده را متشابهاً مختومه اعلام میکردند.  خوشبختانه بکرل از چنین قماشی نبود.   

    اما شگفتی کار کجاست؟  صفحه عکاسی که سیاه میشود دال بر برخورد چیزی است که حاوی انرژی میباشد.  در مورد فلورسانس این نور پر انرژی خورشید است که مسبب اولیه است.  اما درباره ماده اورانیوم نه چیزی در ظاهر آن دیده میشود، نه حرکتی، نه صدائی، نه بوئی و نه هیچ چیز دیگر.  منتها در حالی که چیزی دریافت نکرده معهذا از خود چیزی نشر میدهد حاوی انرژی که ظاهراً ناقض اصل پیوستگی و حتی اصل بقای انرژی است!  این انرژی از کجا میآید؟!  باید حق داد هرکس دیگری هم در مقام مشاهده گر میبود دچار شگفتی و تردید در مبانی علم میشد.  اینجاست که خرد را باید همواره سرلوحه کار قرار داد.

   از اینجا به بعد مادام کوری و شوهرش وارد صحنه میشوند.  ماری کوری که در آن سالها خانم جوانی در پی یافتن سوژه مناسب برای تز دکتری فیزیک خود بود به توصیه پیر کوری همین معمای اشعه بکرل را انتخاب کرد که بسیار پر ریسک و متهورانه محسوب میشد زیرا معلوم نبود چیزی از آن در آید.  در فضای علمی آنروز با اینکه بکرل کماکان تحقیقات خود را دنبال میکرد ولی اورانیوم و اشعه ناشناخته او تحت الشعاع اشعه ایکس بود که پرسرو صداتر و کاربردی تر بوده وسیله تازه ای برای پزشکان بشمار میرفت.  هیچکس نمیتوانست تصور کند که کار خستگی ناپذیر این زوج، کشف دو عنصر جدیدی خواهد بود بنام پولونیوم و رادیوم که منبع و چشمه اصلی برای تقریباً تمامی تحقیقات بعدی در فیزیک هسته ای خواهد شد.  مادام کوری از معدود نوادری بود که دو بار جایزه نوبل را کسب کرد آنهم در زمانی که هنوز زنان راهی به تحصیلات عالیه دانشگاهی نداشتند که بویژه فیزیک را اشتغالی مردانه میدانستند.  بعد از فوت نابهنگام پیر، دخترش ایرن همکار مادر شد و خود بعدها متخصص این رشته شده باتفاق شوهرش ژولیو کشفیات مهمی مانند رادیو اکتیویته مصنوعی را بعمل آوردند.

   برای سنجش پشتکار ماری و پیر کوری بد نیست بدانیم که کشف بکرل فوریه 1896 صورت گرفت.  در پایان 1897 ماری کوری علاقمند به موضوع شده آنرا برای تز دکترای خود انتخاب کرد (و دکترا را 1904 کسب کرد).  تا ژوئیه 1898 این زوج موفق به کشف پولونیوم شد.  در سپتامبر 1898 رادیوم را هم کشف کردند.  ضمن اینکه تحقیقات علاوه بر اورانیوم، روی توریوم، و اکتینیوم نیز گسترش یافت.  ضمن تحقیقات متوجه شدند که در ترکیبات اورانیوم فقط اورانیوم است که منبع نشر است و ضمناً با شگفتی تمام، فشار و سایر عوامل فیزیکی و شیمیائی تأثیری بر میزان تشعشع نداشته که دلالت بر آن است اتم ذیمدخل نبوده بلکه، طبق دانسته های بعدی، متهم اصلی هسته اتم است.  راز منبع انرژی نیز بعدها که هسته کشف شد برملا گشت و توضیحات آنروزگار کوری ها گمانه زنی صِرف بود.  اصطلاحات "نیمه عمر"، "رادیواکتیویته"، و "اکتیویته"  توسط این خانواده وضع شده نام کوری و بکرل بعنوان یکای شدت اشعه به یادگار ماند.  اندازه گیری اکتیویته با دستگاه الکترومتر ساخت خودشان انجام میگرفت که از الکتروسکوپ دقت بیشتری داشت.  مبنای دستگاه اخیر بلور کوارتز و خاصیت پیزوالکتریک آن است که موضوع تحقیقات پیر کوری قبل از پیوستن به کار همسرش بود.  در آن هنگام عوارض تشعشعات هسته ای شناخته شده نبود و محققین اولیه جان خود را بر سر آن گذاشتند.  مادام کوری در اثر بیماری اشعه در 67 سالگی فوت شد.  احتمالاً ممکنست بلع مقدار فوق العاده اندکی از پولونیوم مسبب آن بوده باشد.  اتفاقاً دختر و داماد او نیز در دهه 50 زندگی در اثر عوارض همین مواد در جوانی فوت شدند.  قابل ذکر است که در سال 2006 پولونیوم بمقدار فوق العاده ناچیز استفاده شد تا لتوینکوی روسی پناهنده به انگلیس توسط عوامل ک.گ.ب کشته شود زیرا این ماده کشنده راز خود را فاش نمیکند.  قابل ذکر است که در تاریکخانه نظام های دیکتاتوری معمولاً این مواد یا امثال گازهای کشنده اعصاب برای خاموش ساختن مخالفین یا گرفتن زهرچشم از معترضین به وفور موجود و بی محابا استفاده میشود.  تأکیدی مجدد بر کاربرد دوگانه علم تا در دست چه کسی باشد. 

   صحنه بعدی متعلق است به ارنست راذرفورد جوان که در آزمایشگاه کاوندیش زیرنظر تامسون کار میکرد.  کشف اشعه ایکس در واقع ماه های آخر 1895 اتفاق افتاد ولی رسماً ابتدای 1896 اعلام شد.  یکماه بعد آن بکرل در ادامه همان خط فکری، در جستجوی اشعه ایکس، آزمایشات خود را با اورانیوم آغاز ولی در عوض منجر به اعلام اشعه مرموز بکرل شد.  حالا جامعه علمی همزمان با دو اشعه اسرار آمیز روبرو بودند منتها بسیاری از محققین جذب کار با اشعه ایکس شده بودند زیرا برایشان جذاب تر بود.  باید اذعان کرد که علت این علاقه کاربردهای فنی علم در زندگی است کما اینکه فکر استفاده اشعه ایکس در پزشکی از همان ابتدا با آن عکس کذائی قوت گرفت که تا به امروز در بیماری ها کاربرد داشته و در فرودگاه و جاهای دیگر نیز جای خود را پیدا کرده است.  جالب است که یک کنجکاوی علمی ناب در گوشه ای از یک آزمایشگاه چگونه کاربرد عمومی پیدا کرده تبدیل به فن آوری میشود.  بزودی نمونه های مشابهی از تفکرات علمی را خواهیم دید که ناخواسته به کاربردهای شگفت انگیزی می انجامد.  باری، راذرفورد که مشغول اندازه گیری میزان یونیزاسیون اشعه ایکس شده بود، در سال 1897، با شنیدن کشف بکرل، تجربیات مزبور را به اشعه اورانیوم معطوف ساخت.  او بزودی دریافت که دو نوع اشعه مشخص از اورانیوم بیرون میآید که آنها را برحسب میزان جذب در ماده، آلفا و بتا نامگذاری کرد.  البته بعدها معلوم شد که ایندو یکی با بار مثبت و دیگری با بار منفی در میدان مغناطیسی در دو جهت متضاد منحرف میشوند.  اما یک نوع سوم هم بود که خنثی بوده تحت تأثیر میدان قرار نمیگرفت و مثل اشعه ایکس نافذ بوده کمی بعد توسط ویلارد فرانسوی کشف و، طبعاً، گاما نام گرفت.  باید یادآور شد محققین زیادی، عمدتاً در اروپا، درگیر این قضایا بوده اند که به آنها که اینجا نام برده ایم یا خواهیم برد محدود نیستند.  اشعه بتا خیلی زود معلوم شد از جنس همان اشعه کاتودیک است یعنی الکترون.  اما آلفا چه بود؟  حدس اولیه بر این بود تکه هائی از اتم است. 

   راذرفورد در 1898 آزمایشگاه معظم کاوندیش را رها و به دانشگاه مک گیل در کانادا رفت.  یک خیّر میلیونر، آزمایشگاه های شیمی و فیزیک کاملی برای وی در آنجا دست و پا کرد تا او با فراغ بال به تحقیقات خود ادامه داده تا بعدها منجر به نتایج خیره کننده ای شود.  اصولاً خیّرین و موقوفات آنها در کشورهای غربی بویژه در آمریکا عمدتاً متوجه ساخت دانشگاه و مراکز تحقیقات علمی است که اثرش در پیشرفت علم و فن بر کسی پوشیده نیست.  دانشمند از خود سرمایه ای ندارد که از پس اینگونه تحقیقات برآید.  در گذشته شاید کاوندیش از معدود دانشمندانی بود با ثروت عظیم خانوادگی که آن را تماماً در راه علم بذل کرد.  در غیر اینصورت هزینه تحقیقات علمی که در بادی امر نتایج مفیدی هم دربر ندارد باید از محل حکومت یا خیّرین تأمین شود.  باری، راذرفورد به یُمن آزمایشگاه های کاملی که در اختیار داشت، در این دوران متوجه شد که از ماده رادیواکتیو گازهائی بیرون میآید که خود خاصیت رادیواکتیو داشته میتواند مواد اطراف را اکتیو کند.  بعدها معلوم شد که گاز رادون ناشی از محصولات تجزیه اورانیوم مسئول اصلی ماجرا است.  تکلیف قطعه مثبت اشعه رادیواکتیو چه شد؟  او با اندازه گیری نسبت بار به جرم و شواهد دیگر نشان داد که آلفا چیزی جز هلیوم دوبار یونیزه نیست.  یادمان باشد هنوز صحبتی از هسته اتم نیست که بحث آینده ما خواهد بود.  وی استحاله مواد رادیواکتیو به یکدیگر و قوانین ناظر بر آنرا نیز نشان داد.  آنروزگار، استحاله، یعنی تبدیل یک ماده به ماده دیگر باورنکردنی میآمد زیرا دوران کیمیاگری مدتها بود که سپری شده و کذب بودن آن ماوراء هر شبهه ای ثابت شده بود.

    پیش از ورود به مباحث آتی بد نیست بگوئیم امروز هر محصل متوسطه ای بر این مطالب آگاه است و حتی بسیار بیش از این را هم میداند.  اما چیزی را که نمیداند زمان و انرژی زیادی است که گام به گام صرف شده تا جبهه علم به جلو رفته است.  نکته مهمتر روش علم است که محققین در پیش گرفته و تجربه عینی را محور گرفته اند.  در نبود تجربه، چیزی را که دیگران علم میپندارند جز مشتی محفوظات نیست.  در خاورمیانه آنچه بطور سنتی اهمیت داده میشود حفظیات است و دانشمند کسی قلمداد میشود که حجم بیشتری در حافظه داشته باشد.  دلیل آن عمدتاً بها دادن به علوم نقلی در برابر علوم عقلی است که بیش از هزار سال است در فرهنگ ما تحمیل شده است.  برای علوم عقلی نیازمند بکار انداختن استدلال و پرسشگری هستیم حال آنکه برای آنچه نقل میشود، حافظه کفایت میکند.  بی جهت نیست که "پای استدلالیان چوبین بود" این اندازه عزیز است!  برای تدریس علم در دانشگاه، حافظه و بازگو کردن آنچه یاد گرفته و بخاطر سپرده ایم کفایت کرده و بسا استاد خوبی هم برای تدریس بشمار آئیم.  اما این به معنای تولید علم نیست بلکه، در بهترین حالت، صرفاً تکرار دستآورد محققین واقعی است که سالها در آزمایشگاه های نمور، مثل آزمایشگاه خانم کوری، زحمت کشیده آگاهی های تازه بوجود آورده اند.  برای دیدن تفاوت دیدگاه نگاه کنید که وقتی راذرفورد وارد مک گیل شد، رئیس گروه فیزیک بعد چند هفته با دیدن قابلیت های وی به او گفت که بار موظف تدریس وی را خودش بعهده میگیرد تا راذرفورد بتواند با فراغ بال تحقیقات خود را ادامه دهد!  ما تا ملتفت این نکات باریک نشده باشیم، امکان ندارد که تغییری بنیادی در وضعیت خود داده بتوانیم خود را از اسارت نجات دهیم.  ادامه این ماجرا را در مطلب بعدی خواهیم دید.

خلاصه آنکه، شرح مختصری از آغاز راه بسمت شاخه ای جدید از فیزیک داده شد.  همانطور که دیده شد مبنای تحقیقات عموماً تجربی بوده صرفاً کنجکاوی برای شناخت را دنبال میکند که طبعاً بدون آزادی اندیشه میسر نیست.  از ابتدا هیچ معلوم نبود که این راه به چه سمتی میرود و تبعات و کاربردهای بعدی آن چه خواهد شد.  با شناخت یک پدیده ابهامات جدیدتری ظاهر میشود که با روشن شدن آن مجدداً سوألات بیشتر و البته آگاهی های بیشتری روی خواهد نمود.  لذا این گفته رایج که میگویند هرچه جلوتر رویم مجهولات بیشتر میشود کاملاً غلط و گمراه کننده است.  شاید بیشتر تأکیدی برای تحقیر عقل باشد.  قبلاً مفصلاً شرح داده بودیم که مطابق نسبت سطح به حجم بطور نسبی از مجهولات کاسته میشود.  دیدیم که استفاده های کاربردی که در حیطه فن و فن آوری میگنجد حاصل تحقیقات بنیادی در علم است که در بادی امر کاربردی بر آن مترتب نیست.  کشورهای خاورمیانه با صرف پول های هنگفت و استخدام فن آوری و انتقال آن بهر ترتیب، تصور میکنند صاحب علم شده اند، زهی خیال باطل.  آنها گاهی با ساخت بزرگترین ها آرامش خیال را به ذهن معیوب خود متبادر میسازند.  قطر در حال ساخت جزیره ای برای سکونت میلیاردرهای جهان و ارتباط 200 کیلومتر اتوبان زیردریائی تا هند است.  عربستان در فکر ساخت بزرگترین مکعب جهان است تا شهری مسقف را زیر آن سامان دهد.  امارات صاحب بلند ترین برج دنیاست.  ترکیه ساخت بزرگترین فرودگاه جهان را در دست ساخت دارد و قس علیذا.  البته همه اینها بجای خود ممکنست خوب باشد ولی هیچیک جای جلب مغزهای متفکر را نمیگیرد که سرچشمه و پیشنیاز همه موهبت هاست.  تا این نگرش معیوبی که نسبت به علم و فن در بین ما ریشه دوانیده اصلاح نشود بعید است روی رستگاری را ببینیم.

  • مرتضی قریب
۲۷
خرداد

موانع پیشرفت

   متعاقب مطالب پیشین هنوز این پرسش مطرح و بعقیده برخی خوانندگان بدان پاسخی درخور داده نشده که بالاخره تکلیف چیست؟  گویا خوانندگان بجای حرف و سخنرانی کار عملی میطلبند که البته حقِ آنان است.  منتها، از اینسو، از لابلای واژه ها هم انتظار نمیرود ید بیضائی بیرون آمده کاری درخور انجام دهد.  شاید منظور پرسشگر این است که تئوری ها را همه میدانند، شما یا هر کس که دستی بر آتش دارد بجای توضیح واضحات باید بگوید چگونه؟  چطور و چگونه  مسیر خروج از نکبت و سیاهی بسمت خوشبختی و روشنی باید طی گردد.  یا دستکم، چگونه از چاه ظلمانی بیرون آمده خود را دستکم به سطح عادی صفر رساند.  موانع پیشرفت کدامند؟  بهر حال چاره کار هرچه باشد از مسیر گفتار میگذرد چه هر چه باشد از گفتار و شکل گیری ذهنیت درست است که عمل درست نمایان میگیرد والا هر عملی بدون رعایت این مقدمه صرفاً یک حرکت تصادفی بدون سرانجام خواهد بود.

    از دید راقم این سطور، انسان در تمامی مراحل زندگانی نیازمند راهنما است.  چه کسانی راهنما باشند؟  طبعاً چه بهتر از دوستان و کسانی که براستی دغدغه حال و روز ما را دارند.  اما در اینجا ادعا میکنیم بهترین دوستان ما مخالفین ما هستند!!  تعجبی ندارد، زیرا مخالف، حتی از کوچکترین نقایص و عیوب ما نمیگذرد و آنها را بزرگ کرده در بوق و کرنا میکند.  چه بهتر که حرفهای او شنیده شود و بخش هائی را که راست است و منطقی گوش کرده در صدد اصلاح برآمد.  بهتر از این چه میخواهید که او عیوبی از شما را یافته و گوشزد میکند که بسا دوستان شما ندیده یا اگر هم دیده اند برای مراعات دوستی، از بیان آن ابا داشته اند.  در همین رابطه است که شیخ اجل نیز گفته: از صحبت دوستی برنجم، کاخلاق بدم حُسن نماید/ عیبم هنر و کمال بیند، خارم گل و یاسمن نماید/ کو دشمن شوخ چشم ناپاک، تا عیب مرا بمن نماید. با اینکه گلستان سعدی پر از درس های زندگی است، اما تنها درسی که مستبدین از همه آن حکایات پسندیده اند نتیجه گیری انتهای حکایتی است که میگوید "دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه انگیز"!  چه بسا از همین اندک واژه ها هم فقط واژه اولش یعنی دروغ را پسندیده اند!!  باری، مدتی بعد از ایجاد عقیده ای که در ابتدای پاراگراف گفته شد، تصادفاً به گفتار جان استوارت میل برخوردم که بسی زیباتر، به چیزی شبیه همین موضوع پرداخته است.  در گفتار او نوعی تسامح و رواداری را میبینیم.  از قول او چنین گفته اند:

    "اگر شخصی عقیده ای مناقشه انگیز بیان کند، دو احتمال وجود دارد: یا آن عقیده صواب است، یا ناصواب.  احتمال سومی هم وجود دارد که کمتر آشکار است و آن اینکه آن عقیده برغم ناصواب بودن، رگه ای از حقیقت در بر داشته باشد.  میل هر کدام از این 3 احتمال را بررسی میکند.  اگر عقیده مورد نظر صواب باشد، سرکوب آن متضمن این است که فرصت رهایی از خطا را از خودمان دریغ داشته ایم  فرض میل این است که حقیقت بهتر از بسر بردن در خطاست.  اگر آن عقیده ناصواب باشد، سرکوب آن بدون شنیدنش این امکان را زایل میکند که بطلان عقیده مزبور نزد عموم ثابت شود، حالتی که در آن، به اعتقاد میل، مشاهده خواهد شد که حقیقت در مواجهه با خطا فاتح میدان خواهد بود.  اگر عقیده مورد نظر حاوی رگه ای از حقیقت باشد، سرکوب آن نمیگذارد که بخش صواب آن عقیده معلوم گردد که حاکی از حقیقتی است.  با سرکوب عقایدی که بزعم شما ناصواب است در معرض خطرِ دیده بستن به روی این واقعیت قرار میگیرید که حتی عقاید ناصواب هم ممکن است رگه هائی از حقیقت در خود داشته باشند."

    نیک که بنگریم، عمده مناقشات بشری محصول عدم درک و عدم پذیرش نکات اساسی فوق است.  آنچه شاید بیشترین نقش را در این عدم درک داشته باشد عادات است.  منظور، عادت های رسوب یافته محصول نسل های متوالی است.  چه اینکه عادت های روزمره مثل اموری که حسب عادت طی شبانروز انجام میدهیم نه تنها مضر نیست بلکه بجای خود مفید هم هست و ضمناً، اگر هم لازم باشد، بسادگی با توصیه پزشک یا دوستان قابل تغییر است.  عادت های رسوبی شبیه رسوب آهکی ته کتری یا سماور است که هم زیان بار است و هم با شستن عادی پاک نمیشود.  ادعای گزافی نیست اگر گفته شود انسان اسیر عادت است و رهائی از آن سخت است.

    برای روشن شدن موضوع بهتر است به یک آزمایش فکری بپردازیم.   فرض کنید هنگامیکه چنگیز خان مغول حملات بیرحمانه خود بسمت غرب را آغاز کرد آئینی را هم با خودعرضه میکرد.  یعنی "یاسا" را که قانون چنگیزی بود ادعا میکرد که آنرا برای نجات بشریت از آسمان نازل ساخته است.  چندان بی ربط هم نبود چه اینکه قبیله او به آسمانی بودن حرکت او اعتقاد داشت.  نتیجه کار کاملاً مشخص است که با آن قساوت و بیرحمی در کاربرد شمشیر داشت، اکثریت مردم، نگوئیم اگر همه، اجباراً تن به آئین او داده و امروز ما و همسایگان بجای مسلمانی، چندین قرن بود که به داشتن آئین "یاسائی" مفتخر میبودیم.  هرچند این مثال تکلف آمیز مینماید با اینحال بازتابی از واقعیت است.  در چنان حال و هوائی، چنگیز و چنگیزی نام و نام فامیل اغلب مردم میبود.  شاید هم در اثر نارضایتی مردم از سیاست حاکم در برهه ای از زمان، انقلاب دینی تحت نام حکومت یاسائی راه افتاده و روحانیون و چنگیزیان در رأس حکومت نشسته و جامعه را به بازگشت به یاسای واقعی دوره چنگیز خان مجبور ساخته و بروز هر مشکلی از قبیل خشکسالی، سیل، یا مرض و امثالهم را بگردن دوری توده از اوامر چنگیز میانداختند.  یا هرگونه انحراف از چارچوب یاسا را نقشه "دشمن" تلقی کرده به مؤمنین دستور داده میشد افراد کم توجه را بنحو مقتضی "ارشاد" کنند.  در چنین مواقعی، مردم نیک نهاد کماکان اخلاق طبیعی را فرا راه خود قرار داده، اما مؤمنین، سیرت چنگیزی را تنها راه رستگاری بشمار میآورند.  گاهی هم ممکن بود گروه های مخالف نظم موجود، مردم را به آئین آباء و اجدادی خویش یعنی بازگشت به اسلام فراخوانده بگویند خود بهتر از همه این شرعیات را داشتیم و صلاح کار ما بازگشت به آنچه خود میداشتیم ولی نادانسته از بیگانه تقاضا کردیم است. 

    اما چیزی را که قرن های متمادی رسوب کرده چگونه باید زدود.  رسوبات آهکی ته کتری جز با ضربات سخت مکانیکی، پاک شدنی نیست.  متشابهاً زدودن رسوبات "یاسائی" ناشی از عادت سده های متمادی جز با کاربرد روش های دردآور میسر نمیباشد.  درست همانگونه که تحمیل آن نیز جز با درد و رنج و خونریزی همراه نبود.  اما این روشی متعلق به عهد کهن بوده که زدودن یک ایدئولوژی جز با جایگزین کردن بدیلی دیگر، و آنهم با روش های قهرآمیز و توأم با درد و رنج میسر نبوده.  لیکن زمانه با خود راه های جدید پیش آورده و روشهای کهن را به تاریخ سپرده است.  در دوره رواج دانش، بهترین محلل و رقیب برای ایدئولوژی، دانش است.  تأثیر علم و دانش در زدودن خرافات، تدریجی لیکن قطعی است چنانکه زدودن رسوب ته کتری با اسید مؤثرتر از تراشیدن مکانیکی است.  ضمناً دانش، رسوب دیگری جایگزین رسوب قبلی نمیکند. 

    خوشبختانه، ترویج نسبی دانش ها و افزایش سواد (خواندن و نوشتن)، و نقش بی بدیل رسانه ها همگی دست در دست هم داده تا دوران ما هیچ شباهتی به گذشته های یاد شده نداشته باشد.  امروز اگر چنگیز دیگری حمله کند و آئینی صد چندان مقتدرتر را تحمیل کند نه چنانست که مردم تسلیم آن شوند،  چرا؟  زیرا حال و هوا بکلی تغییر کرده و توده مردم بطور نسبی از این مراحل عبور کرده به یک روشنی نسبی رسیده اند.  ولی اگر کمی پیشتر، یعنی 100 سال پیش اگر آمده بود یحتمل همچنان مورد پذیرش قرار میگرفت!  گفتیم کسی که به روشنی رسیده باشد دیگر نمیتوان آن فهم را بضرب چوب و چماق از وی سلب کرد.  گو اینکه هنوز توده را از راه های دیگر میتوان تحت تأثیر قرار داده و از همین روست که نقش روشنگران و روشنفکران اهمیتی بسزا دارد.   پس تعجبی ندارد که نظام های دینی برای تحکیم موجودیت خود چاره ای جز محدودیت رسانه ها، ایجاد پارازیت، مبارزه با دسترسی آزاد به اینترنت و نشر آزاد روزنامه و بستن هر روزنه ای که به آگاهی می انجامد ندارند.  شرایط ایجاب کند مردگان نیز بازداشت و گورستانها بسته میشود.  در عوض، ترویج اطلاعات غلط، تحریف تاریخ، جعل اخبار و روایات برای تحمیق توده سنتی، دست بردن در کتب درسی کودکان، و سانسور و خفقان و ایجاد فضای رعب و وحشت چیزهائی است که در دستور کار دارند.

    دو نیروی متضاد در حرکت مردم اهمیت بسزا دارد.  یکی نیروی پیش برنده که ناشی از حق طلبی است که خود براثر افزایش سطح آگاهی ایجاد شده است.  دیگری نیروی اینرسی و مقاوم است که ناشی از موضوع آب و نان و وابستگی مردم به حفظ شغل و تأمین آب و نان برای بقاست.  زمانی که اساسی ترین نیاز جامعه یعنی آب و نان نیز دچار بحران شود ملاحظات بکناری رفته و توازن مزبور بهم میخورد.  یا از آنسو اگر با وجود معیشت نسبی، انتظارات از ایجاد یک فضای باز با کرامت انسانی بالا بگیرد، بازهم توازن بنفع حق طلبی بهم میخورد.  آنچه در کنترل اندیشمندان است همانا ایجاد روشنی و آگاهی است که قبلاً هم گفته شد، چه تشدید بحران آب و نان را خود بخود سیاست های نابخردانه حکومت های تمامیت خواه انجام میدهد.  از اینرو، هر انقلابی که درگیرد یا ناشی از بحران آب و نان است که عمدتاً برخاسته از نیازهای صرفاً مادّی است.  یا در تحقق اخلاق و کرامت انسانی است که خود برخاسته از نیازهای معنوی و تلاش برای تحقق آزادی های اساسی نوع بشر است.  در عمل ممکنست مجموعی از هردو دست اندر کار باشد.  نکته قابل توجه اینجاست که اگر در مقوله زدودن عادات مسموم در بنیادهای فکری کوششی به عمل نیامده باشد، و موفقیت صرفاً به تغییر در روبنای مادّی زندگانی منحصر شده باشد، آینده جامعه همچنان اسیر دور باطل خواهد ماند زیرا بدون زدودن رسوبات ذهنی، کامیابی دوامی نخواهد داشت.

خلاصه اینکه، تغییرات اساسی در جامعه محصول تقابل نیروهای رقیب و متفاوت است.  وزن و کیفیت این قوا را گذشته سلسله علت و معلول ها تعیین میکند.  از این منظر، باید پذیرفت که دست بسته محکوم سرنوشت خویشیم.  اما خوشبختانه دو امر موازی و مستقل از هم نیز وجود دارند که هریک به اعتبار خود در صدد ایجاد تغییر و حرکت پیش رونده است.  یکی صرفاً مادّی باعتبار بحران در حیاتی ترین مؤلفه های زیست انسان یعنی آب و نان است.  دیگری باعتبار زیست معنوی و کرامت انسانی خواستار خلاصی ذهن از جهل و خرافات و زدودن عادات بد رسوب کرده بقدمت تاریخ است که نهایتاً نیل به جامعه ای خردورز و اخلاق مدار را مطالبه میکند.  اولی غیر مترقبه و غیرقابل پیش بینی اما سریع الاثر است، ولی دومی، قابل پیش بینی اما کُند و زمانبر و در صورت موفقیت ماندگارتر است.  بهر روی، آنچه کامیابی را قاطع تر کرده سرعت بیشتری میبخشد روشی است که در مسابقه طناب کشی بکار میرود، یعنی هارمونی.  دقیقاً همین رویه است که لیزر را قدرتمند و بی بدیل کرده والا نور، نور است و تفاوتی نیست.  مجموع انرژی صرف شده در هردو مورد یکسان است لیکن امواج صادره در لیزر همفاز است درست همانگونه که ضربان ها در طناب کشی بناست اینطور باشد.  هارمونی به معنای داشتن نظر یکسان نیست بلکه عمل یکسان و همزمان در بین آنها که نظر یکسان دارند است. داشتن هارمونی در مطالبات اجتماعی، احتمال کامیابی را صد چندان میکند.  از کسانی که فقط انتقاد میکنند باید پرسید سهم خودشان در این میانه چه بوده است؟

  • مرتضی قریب
۱۷
تیر

آزمایش ذهنی

     آزمایش ذهنی فقط مختص فیزیک نیست بلکه در حوزه های اجتماعی امروز ما نیز قابل کاربرد و کاربستن است.  آنها که با نسبیت آشنائی دارند احتمالاً با این تیتر آشنایند و میدانند که چگونه انیشتن در ساده سازی مباحث مشکل نسبیت فراوان آنرا بکار بست.  البته او بیشتر برای درک خودش و باصطلاح شیرفهم شدن خودش باین نوع آزمایش مبادرت میکرد.  همانطور که از نامش برمیآید، این آزمایش فقط در ذهن و در تخیل آدمی صورت میگیرد و برای ساده سازی در ارکان سوژه مورد مطالعه است.  از همینجا دوستان و فضلائی که پیرو مکتب اصالت عقل یا ایده آلیسم هستند فوراً نتیجه گیری نفرمایند که این نشان میدهد صرفاً باتکای تعقل و لمیدن در یک میل راحتی میتوان به حقایق عالم پی برد.  ابداً چنین نیست و مطلقاً چنین امکانی وجود ندارد.  چرا؟  زیرا حتی در آزمایش ذهنی، مفروضات ما بر پایه حقایق از پیش معلوم شده است که اساس آنها همه بر پایه تجربه است.  این تذکر مهم است چه بسیاری از محصلان ما باشتباه تصور میکنند فیزیک تئوری فقط کاغذ و قلم است و کاری بکار تجربه ندارد.  اگر آزمایشات بی نتیجه مایکلسون و مورلی نبود آزمایشات ذهنی انیشتن و نه هیچ کس دیگر جواب نمیداد!

    اما پیش از پرداختن به موضوع اصلی خودمان، بد نیست به یک مثال معروف از آزمایش ذهنی در حوزه نسبیت اشاره کنیم.  آسانسوری را در نظر آورید که کابل آن پاره شده و شما درون آن بحالت بی وزنی میرسید.  نور چراغ قوه شما بخط مستقیم به دیواره روبرو میتابد اما از دید ناظر بیرونی خطی اُریب و طولانی تر را طی میکند.  او همین مثال را به مسافری درون قطار تسری داده که بعنوان زمان سنج استوانه ای با جدار داخلی آئینه در دست دارد که هر تیک آن فاصله زمانی بین رفت و برگشت یک فوتون نور است که طبعاً عمود بر جداره رفت و آمد کرده گذشت زمان را به مسافر مینماید.  اما از دید ناظر ساکن در ایستگاه، خط سیر فوتون در اثر سرعت قطار، مسیری مستقیم اما اُریب و طولانی میپیماید و با توجه به سرعت ثابت نور ( منتج از آزمایش مایکلسون- مورلی)، زمان سپری شده برای ناظر بیرونی طولانی تر است و اگر قطار سرعت نور داشته باشد مدت سپری شده سر به بینهایت میزند.  این همان داستان جوان ماندن مسافر و پیر شدن برادر دوقلو در ایستگاه است.  

    اما هدف ما فعلاً فیزیک نیست بلکه هدف، معرفی این شیوه و نشان دادن این ایده به قشر تحصیلکرده و روشنفکر خودمان است که از آزمایش فکری در مسائل مبتلابه اجتماعی نیز میشود استفاده کرد تا هم خودشان به درک خوبی از نتایج حاصله برسند و هم بتوانند دیگران را شیرفهم کنند.  کسی که خود مطالب را عمیق درنیافته باشد قادر به انتقال درست مفاهیم نخواهد بود و بسا نتیجه عکس حاصل شود.  ما برای ستردن جهالتی که بویژه در این چهل و اندی سال اخیر گرفتارش شده ایم باید از همه ابزارهای موجود استفاده کنیم.  شروع آن جز با شک کردن و زیر سوأل بردن نیست.  سوأل درباره همه چیز و همه کس بدون استثناء.  روشنگری باعث میشود ابتدا خود بفهمیم در کجای کار هستیم و سپس بتوانیم به دیگران کمک کنیم.  در این میان، دیو جهل و تاریک اندیشی بیکار ننشسته و سعی خود را در استمرار حجاب و مقابله با فرشته روشنائی خواهد کرد و عجبا که همانست که قدما آنرا در اساطیر کهن پیش بینی کرده بودند.  شگفتا که امروز همه آن عوامل در صحنه کارزار حضور دارند. 

    در این آزمایش، معمول بر اینست که سوژه مورد مطالعه خود را در حالات حدی و غیر معمول تحت یک آزمایش ذهنی قرار دهیم.  با اینکه اولویت همواره با آزمایش واقعی است منتها در برخی موارد، مانند مثال هائی که در پی خواهد آمد، فقط آزمایش ذهنی مقدور است.  مشکلاتی که امروزه کشور با آن دست بگریبان است کم نظیر اگر نگوئیم بی نظیر است که شامل آب، خاک، هوا، فقر و فلاکت و جمعیت و بسیاری دیگر میشود که نیازی به توصیف ندارد و معرف حضور همه هست.  آنها که باید پاسخگو باشند علت را، یا دستکم علت مهم را، کشورهای خارجی میدانند.  طوریکه سایر ملل کره زمین، با یکی دو استثناء، دشمن قلمداد میشوند.  حال برای یک لحظه فرض کنید همه کشورها از روی نقشه جغرافیا نابود شوند بطوریکه فقط کشور ما بماند و آب سراسر کره زمین را فرا گرفته باشد.  تبعات این آزمایش ذهنی را بررسی کنیم آیا مشکلات کم و وضع ما بهتر میشود؟   ظاهراً باید نفسی راحت کشید، اما در واقع این کابوس سیاستمداران ما خواهد بود که دیگر دشمن خارجی وجود ندارد تا کاستی ها را به او نسبت داد.  گریبان دشمن داخلی را هم بعنوان جاسوس بیگانه نمیتوان گرفت زیرا بیگانه ای وجود ندارد که باو چیزی منسوب ساخت.  این یکی نیز کارکرد خود را طبعاً از دست میدهد.  

    معضل دیگر، موضوع صادرات و واردات است که اقتصاد هر کشوری با آن میگردد.  بسیاری از محصولات مصرفی تولید داخل نیازمند مواد اولیه ایست که از خارج وارد میشود.  حتی دارو که در لیست اقلام تحریمی نیست، تولید داخلی آن با مشکل تأمین برخی مواد اولیه روبرو میشود که حتی اکنون نیز وجود دارد.  علیرغم همه پوئن های منفی با یک خوشبختی بزرگ روبرو میشویم و آن اینکه مقصدی برای ارسال پنهانی پول های اختلاس شده یا بذل و بخشش به عوامل خارجی وجود ندارد زیرا کشورهای مقصد ناپدید شده اند.  چاره ای نیست جز اینکه ثروت در داخل بماند.  دستکم جای امیدواری است که ثروت نامشروع آنان در داخل سرمایه گذاری شود.  شادی دوامی ندارد زیرا بزودی با معضل دیگری مواجه میشویم و آن منبع اصلی تولید ثروت است که از طریق صادرات نفت و مشتقات آن بخارج بوده و اکنون منتفی است.  یعنی از این پس ثروت مزبور تولید نمیشود که بخواهد در داخل بماند.  تولید نفت باید در حد مصرف داخل محدود شود.  اقتصاد شبیه اقتصادِ درهای بسته خواهد شد.

    اما اقتصاد درهای بسته مگر چه عیبی دارد؟  اساساً مشکل خاصی ندارد اما آن رفاهی که وابسته به تجارت آزاد بوده دیگر وجود نخواهد داشت.  خوشبختانه تجربه آن وجود دارد چه زمانی چین دوران مائو همین کار را کرد ولی با یک فقر و قحطی عجیبی روبرو شد.  پس از مائو سایر رؤسای حزب کمونیست چین با اصلاحاتی همین رویه را دنبال کردند منتها بدون هیچ نتیجه ملموس.  اقتصاد و شکوفائی امروز چین از زمانی آغاز شد که سیاست تجارت درهای باز را دنبال کرده و چین جایگاه کنونی خود را مرهون همین تغییر رویه میداند.  از عجایب روزگار اینکه بیشترین کمکی که در نوسازی اقتصاد تکنولوژی محور خود دریافت کرد از ناحیه رقیب مسلکی خود آمریکا بوده است.  

    بهرحال این ایزوله شدن هم مزایائی دارد و هم زیان هائی.  یکی از مزایای آن از بین رفتن برخی هزینه های هنگفت است.  فقدان کشورهای خارجی از سوئی باعث عدم نیاز به هزینه های نظامی شده و از سوی دیگر باعث حذف برنامه پرخرجی، که از اول هم حرام بوده، میشود.  ناگهان بار بزرگی از دوش مردم و دولت برداشته میشود.  خود بخود برنامه نیروگاه های هسته ای که محملی برای پروژه بزرگتر بود نیز کمرنگ میشود.  ضمن اینکه معادن داخلی برای تأمین سوخت مورد نیاز آنها اساساً تکافو نمیکند و تنها واحد در حال کار مجبور به توقف میشود.  دنبال کردن ساخت این نوع نیروگاه ها البته برای تأمین انرژی و خودکفائی مفید است ولی صرفنظر از تأمین سوخت، موکول است باینکه کل تجهیزات سنگین آن در داخل قابل تهیه باشد.  ساخت این تجهیزات هم هنگامی میسر است که صنایع سنگین مخصوص اینکار را در خدمت داشته باشیم و وقتی بصرفه است که هم برنامه وسیعی برای راه اندازی نیروگاه های هسته ای در کشور وجود داشته باشد و هم برنامه ای برای صادرات آن باشد که آن نیز مستلزم ارتباط با خارج است.   مزیت دیگری که در زمینه انرژی کسب خواهد شد اینست که به ناچار به انرژی رایگان و تجدید پذیر آفتاب که تاکنون مهجور مانده روی خواهیم آورد.

    یکی دیگر از مزایائی که از تنها ماندن شامل حال ما میشود، رها شدن از خطر استثمار از سوی دو کشور نسبتاً پهناور است که با قراردادهای پنهانی طویل المدت یا دادن وام های معروف و کذا و کذا چنان دستانشان بر گلوی ملت است که در صورت تحقق خواسته هایشان نه از وجه مادّی کشور و نه از وجه معنوی کشور چیزی برجای نمی ماند.  البته برخی از مسئولین، مزیتی بالقوه را در تأمین ثروت پیدا کرده اند که با گروگانگیری اتباع خارجی، که گویا بشکل تجارتی مشروع درآمده، نفری حدود 1 میلیلرد دلار کسب درآمد شود.  منتها با فرض حذف کامل کشورهای خارجی این نیز محقق نخواهد شد مگر اینکه با گروگانگیری اتباع داخلی تا حدی جبران شود.

    در این آزمایش ذهنی که کشور ایران تنها قطعه خشکی در سراسر سیاره باقیمانده و باقی را آب فرا گرفته، زیانی که مترتب خواهد شد بدین شرح است.  اگر بنا صرفاً به بقا باشد البته زندگی کماکان جریان خواهد داشت منتها مرتباً سطح زندگی کاهش خواهد یافت.  ضمناً سرریزی برای جمعیت فزاینده و مکانی برای مهاجرت و فرار مغزها وجود نخواهد داشت.  امکانات طبیعی برای خوراک محدودتر از سابق شده و دیگر جائی برای سفارش برای خرید گندم و نهاده های دامی و امثال آن وجود نخواهد داشت.  ساخت و سازهای صنعتی نیز رو به افول خواهد گذاشت، نه فقط بخاطر نبود ارتباطات، بلکه کشور همه مواد شیمیائی لازم برای استمرار کار آنها را در اختیار نخواهد داشت.  لذا اوضاع معیشت مردم از همین سطح اسفبار کنونی هم که اکثراً ناراضیند بمراتب سقوط بیشتری خواهد یافت.  شاید هم بخشی به عادت مربوط شود.  یعنی برای کسی که هفته ای یکبار چیزی برای خوردن پیدا میکرد اکنون روزی یک گرده نان خشک باو بدهند شاید خشنود گردد.  اما کسانی که  سطح متوسطی از زندگی داشته اند بتدریج حاشیه نشین و بعداً آواره بیابان شده و معلوم است که چه احساسی خواهند داشت.  

    اکنون از آزمایش ذهنی خارج شده و به اوضاع واقعی باز میگردیم.  اگر از یکی دو کشور استثنائی صرفنظر کنیم، وضعیت حاضر از نظر عدم رابطه با جهان خارج تفاوت زیادی با حالت حدی آزمایش ذهنی ندارد.  توگوئی دنیای بیرون برای ما وجود خارجی ندارد.  منتها چنانست که زیان های یاد شده در فوق کم و بیش همچنان وجود داشته اما از مزایای مربوطه خبری نیست.  نام آنرا چه باید گذاشت؟  البته در این بررسی مقدار زیادی ساده سازی شده و فقط تلاش شده تا پس زمینه اصلی این داستان تا حدی روشن شود.  پیش تر گفته بودیم که در مواجهه با مسائل پیچیده علمی و در تلاش برای حل و بحث، ابتدا از ساده ترین الگو شروع کرده سپس کم کم پیچیدگی ها اضافه شود.  یک نتیجه اخلاقی که بر این بحث وارد است اینست که این سناریو حتی مزایائی بارز داشته باشد، برای حصول مزیتی چند و اینکه کشور و گردانندگان آن احساس راحتی کنند، انصاف نیست آرزو کنیم این تخیل صورت واقع گرفته و دنیا را آب ببرد تا ما احساس راحت کنیم.  راه های دیگر و متنوع تری برای رسیدن به رفاه و آسایش وجود دارد.  

   خلاصه اینکه، آزمایش ذهنی که در فیزیک بکار میرود متشابهاً قابلیت کاربست در معضلات اجتماعی را نیز داراست.  یک نمونه آنرا در مورد احساس دشمنی با دنیا دیدیم و نتایج آنرا بطور خیلی ساده شده بررسی کردیم.  این روش در سایر موارد و سوژه های اجتماعی نیز ممکنست کاربرد داشته باشد.  مثلاً چه پیش خواهد آمد اگر ناگهان همه ملل به مسلک ما گرویدند و دولتها رفتار نظام ما را در پیش گرفتند؟  دنیا گلستان میشود؟  زندگی چگونه میشود؟  خواننده نکته بین شاید ایراد بگیرد که امثال موارد طرح شده چنان روشن و مفهوم اند که به آزمایش ذهنی نیازی نباشد.  شاید هم همینطور باشد ولی بهر حال عده ای هم هستند که به روش های مستدل توجه بیشتری کرده دوست دارند شیرفهم شوند و شیرفهم کنند.

  • مرتضی قریب