فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آسمان» ثبت شده است

۳۱
تیر

تصمیمات خطیر

   وقتی کشورهای متعارف با بحرانی لاینحل در رأس نظام تصمیم گیری مواجه میشوند یا پارلمان منحل میشود و یا در بالاترین سطح قدرت، ریاست قوه مجریه استعفا داده جای خود را به نفع شخص تازه وارد دیگری خالی میکند.  این در حالیست که کسی او را مجبور نمیکند استعفا دهد معهذا چون سعادت کشور مطرح است کنار میرود.  چرا چنین میکند؟  میدانیم پای فشردن بر عقاید اصولی یک فضیلت است خواه عقاید، خوب باشد یا بد خواه مترقی باشد خواه ارتجاعی.  لذا مادام که رأس حکومت کماکان بر سریر قدرت باشد او نمیتواند از مواضع پیشین خود عقب نشینی کند که اگر بکند چگونه توضیح دهد سالها بر این مواضع اشتباه پای فشرده و کشور را به بحران کشانده است.  چه او اگر بخواهد کشور را از بحران خارج کند مجبور به اقداماتی کاملاً برخلاف مواضع و عقاید پیشین خود است.  بهمین دلیل او چاره ای ندارد جز آنکه استعفا دهد تا این اقدامات جدید را شخص دیگری که قبلاً سابقه چنان خط و نشان کشیدن هائی را نداشته باشد انجام دهد!  این یک امر کاملاً طبیعی و منطقی است زیرا هم آبروی رئیس فعلی حفظ میشود که از مواضع خود عدول نکرده و هم دست ریاست جدید باز است تا هرآنچه را به نفع مُلک و ملت میداند انجام داده کشور را از بحران نجات بخشد. 

   بنظر خیلی ساده میآید زیرا این کمترین کاریست که برای حل بحران میتوان انجام داد.  در حقیقت، این شیوه مدتهاست در کشورهای با نظام دموکراتیک رایج است.  ضمن اینکه با سرآمدن دوره زمامداری رأس 4 سال، کم یا بیش، با تعویض حاکمیت خود بخود راه برای هرگونه تغییرات باز میشود.  حتی در برخی نظام های دیکتاتوری دیده شده که وقتی دیکتاتور خود را آچمز ببیند صلاح را در واگذاری قدرت میبیند.  دیکتاتور اگر ملّی باشد چنین میکند والا برخی هم هستند که عقل متعارف نداشته و با لج بازی کودکانه کل کشور را به پرتگاه سقوط میکشانند.  عملاً چنین رفتاری در نظام های ایدئولوژیک دیده میشود. این را دیگر سوء مدیریت نمیگویند بلکه دشمنی آشکار با مُلک و ملت است.  یک دیکتاتور میتواند همچنان عقاید شخصی خود را داشته باشد ولی وقتی با مصلحت کشور در تضاد میافتد، کرسی قدرت را باید ترک کند.  او که کنار نمیرود دشمنی آشکار پیش گرفته است.  یک رهبر معنوی متوهمِ باورمند که پنداشته، یا چنین بر او القا کرده اند، که از آسمان فرو فرستاده شده از مواضع لایتغیر و عموماً اشتباه خویش نمیتواند کوتاه آید زیرا سالیان متمادی آنرا تجویز کرده.  هر زمان هم که پیش بینی هایش واژگونه از آب درآید فوراً برای رفع و رجوع توجیهات دیگری جعل کرده خود را همچنان معصوم و بری از خطا جلوه میدهد.  عجبا در پس زمینه این شکل انحرافی و حادّ از قدرت، "آسمان" پنهان شده!

    شوربختانه ایده رایج زمین و آسمان بدجوری ذهن توده ها را درگیر کرده و در عمیق ترین لایه های ذهن جاخوش کرده بدآموزی ها به بار آورده است.  شاید مطلب یا مطالبی سلسله وار در این باره باید نوشته شود تا بلکه یکبار برای همیشه واقعیت ها در این خصوص عرضه شده این قدسیت من درآوردی در جای طبیعی خودش نشانده شود و مستمسکی برای فریب مردم ساده دل نباشد.  علاقه به داستانها و اساطیر یک مطلب است و سوء استفاده برای فریب مردم موضوعی دیگر.  که اگر مردم دانش کافی میداشتند و یا نظام جهل اجازه میداد دانش در رسانه باصطلاح ملی نشر شود، آنگاه پی میبردند که آنچه را هنگام بالا بردن دستها بسوی آسمان از او مطالبه میکردند اتفاقاً همینجا زیر پای آنهاست!  در زمانی بقدمت تاریخ، بشر قدسیت را در دل آسمان مطالبه میکرد.  او زمین را محل کون و فساد دانسته ولی باشتباه برای آسمان ماهیتی الهی متصور بود که لایتغیر بودن از صفات الهی است.  در درازنای تاریخ، بشر در حسرت دست یازیدن بر ذره ای از عناصر آسمانی سوخته است و اگر بر شهاب سنگی دست یافته آنرا در مقدس ترین اماکن مستقر کرده غافل از آنکه آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد.  دانش به روشنی نشان داده که همین خاک بیمقدار زیر پای ما مرکب از جوش خوردن اتمهای ساده هیدروژن در کوره ستارگانِ در حال انفجار میلیادها سال پیش در اعماق آسمان بوده است.  بشر اگر چشم واقع بین میداشت آنرا سرمه چشم میساخت.  بی شک زمینِ خاکی، جمع مقدس ترین عناصر آسمانی است!  پس دستها را بسوی زمین بگیرید!

خلاصه آنکه، دروغ و جنایت، قاعده و راستی استثناست.  عبور از بحران سیاسی نیازمند تصمیمات خطیر در رأس حکومت است.  عبور از غفلت اجتماعی که سردمداران پایه های قدرت خویش را بر آن نهاده اند مستلزم تصمیمات خطیر در سطح آحاد جامعه است.  مگر معدود خیراندیشان از همان طایفه ای که خرافات قدیمه را رواج داده اند کمر همت بسته شجاعتی کرده حقایقی که مردم از دانشمندان پذیرا نیستند اقتباس کرده مجدد بر مردم عرضه دارند بلکه از زبان آنان پذیرفته شود.

  • مرتضی قریب
۲۸
اسفند

دین و فلسفه

   موضوع حاضر به یکی از معضلات معاصر میپردازد.  بیائید لحظه ای فارغ از هرگونه پیش داوری و فارغ از هرگونه سوگیری، به قضاوتی منصفانه بنشینیم.  یگانه ابزار داوری را منطق قرار دهیم.  پرسش اساسی این است که آیا دین بدون وجود مراسم و مناسک میتواند دین باشد؟!  آیا این ادعا صحیح است؟  آیا مصداقی در تأیید این ادعا هست؟  مثلاً اگر صرفاً وجود یک خدای یگانه را، بدون وجود هر پیرایه دیگری، با هر نامی که میخواهد باشد، جوهره دین قرار دهیم آیا میتوان آنرا دین نامید؟  بنظر نمیرسد چنین باشد زیرا امثال این آموزه ها، بسیار پیش از ظهور ادیان تک خدائی، بعنوان مضامینی در فلسفه وجود داشته بدون آنکه صحبتی از دین در میان بوده باشد. 

   حال چگونه ممکن است دینی با محوریت خدای یگانه، تحت هر نامی، بوجود آمده باشد و ناگاه این دین جهانگیر شده اتباع فراوانی پیدا کرده باشد؟ اینجاست که تفاوت دین و فلسفه آشکار میشود.  اگر افعالِ عملی مانند مناسک و احکام برای حفظ و اشاعه آموزه ای، که بتنهائی خود فلسفه است، وجود نداشته باشد، مصداق دین پیدا نکرده و پیرو پیدا نخواهد کرد.  لذا میتوان گفت اصلِ دین همانا باورهاست (= فکر و اندیشه) که از سنخ فلسفه است منتها تا با اعمال (= مراسم و مناسک) توأم نشود مصداق دین پیدا نمیکند.  اعمال مُلهم از باورهاست و خود از سوی دیگر باعث تقویت و ماندگاری باورهاست.  پس دین بدون مناسک، دین در آن معنای رایج خود نبوده و دوامی نخواهد یافت.  مناسک است که پیروان را گرد آورده و مانع خروج پس از تشرف به دین میشود.  لذا چون باور اصل است، متشابهاً ادیانی میتوان سراغ گرفت با محوریت دو خدا یا چند خدا یا اصلاً بدون خدا.  منتها همه در اینکه مناسک باید باشد اتفاق نظر دارند. 

   مرز بین دین و فلسفه کجاست؟  با اینکه فلسفه مختص قلمرو باورها و نظرهاست منتها گاه استثنائاتی روی میدهد.  نزدیک 3000 سال پیش، حکیم و ریاضی دانی بنام فیثاغورث با مطالعاتی که در سرزمین های شرق داشت از خود مکتبی بجا گذاشت.  او علاوه بر تحقیقات در باب اعداد، در هندسه قضیه موسوم به خودش در مورد مثلث راست گوشه را اثبات کرد.  حکمای یونان هریک درباب منشاء عالم اعتقادی داشتند.  یکی مثل طالس میگفت همه چیز از آب بوجود آمده، دیگری هوا را ماده المواد میدانست و قس علیهذا.  فیثاغورث عدد را اصل عالم دانسته و میگفت همه اعداد از ترکیبی از اعداد درست بوجود آمده اند.  این اعتقاد بقدری قوی بود که پیروان او مکتبی رازورانه حول و حوش اعداد بوجود آورده و اسرار خود را بروز نمیدادند.  گفته میشود یکی از اعضای فرقه بدرستی پی برد که جذر عدد 2 (اندازه وتر مثلث راستگوشه ای با اضلاع 1 و 1) را نمیتوان با هیچ کسر گویائی نمایش داد (یعنی گُنگ!).  چون این راز سر به مُهر، که برخلاف آموزه ها بود، به بیرون درز کرد سایر اعضای فرقه لاجرم او را کشتند.  شاید البته این افسانه باشد ولی حاکی از حقیقتی مهم است که چگونه مکتبی فلسفی با بمیان آوردن "ایمان" میتواند بسمت نحله های آئینی مشابه ادیان سوق پیدا کند. 

    اکنون بعنوان مطلبی حاشیه ای چون ذکر خیری از فیثاغورث شد، درخواستی از حضرات علما مطرح است.  امروزه آنان بر بالای منابر ساعتها بدون خستگی از جن و انس تا زمین و زمان دادِ سخن داده ادعای شرح حقایق دارند.  بد نیست یکبار هم که شده بخود زحمت داده این قضیه فیثاغورث را بعنوان حقیقتی کوچک اثبات کنند.  چند نفر، که راه حل آنرا قبلاً ندیده باشند، قادر به حل مسأله ای که 3000 سال پیش ذهنی کنجکاو آنرا حل کرد هستند؟  اگر که نتوانند دستکم یک چیز اثبات میشود و آن اینکه چگونه دراین درازنای تاریخ، عقل را خوار و بیخردی را برکشیده اند!  فکر کنجکاو و جستجوگر را به انزوا کشانده، افکار بی پایه و مباحثات تکراری بیهوده و بسا تفرقه افکنانه را پیش برده اند.

   بالاخره آیا دینِ فاقد مناسک هم میتواند وجود داشته باشد؟  اگر معنا محل توجه باشد و نه نام، پاسخ میتواند مثبت باشد.  یعنی اگر، طبق تعریف، مقرر باشد جوهره دین اخلاق باشد، طبیعی ترین نمود دینِ حقیقی همانا اخلاق است.  اخلاق طبیعی ربطی به پیام آوران دین نداشته بلکه قدمت آن به قدمت بشر روی کره خاک است.  چگونه؟  تصور کنید صدها هزار سال پیش، دو نفر همگام در یکی از دشت های خالی آن دوران راه می پیمودند.  ناگهان یکی بر زمین میافتد.  چه میشود؟  دیگری بکمک او شتافته بلندش کرده از حالش جویا میشود.  این یعنی اخلاق طبیعی!  زمین خورده حتی اگر حیوان هم میبود شاید از کمک او برخوردار میشد.  سعدی نیز همین مضمون را بازگفته "یکی در بیابان سگی تشنه یافت/ برون از رمق در حیاتش نیافت .." که حکایت از ذاتی بودن اخلاق طبیعی در سرشت بشر دارد.  و مهمتر اینکه شکل متعالی آنرا در حیوانات میتوان سراغ گرفت بشرح مطالب قبلی (1403/10/13).  لذا اخلاق که از ابتدا بطور غریزی و بدون واسطه گری دین و پیام آوران آن در انسان موجود بوده، همچنان نیز هست بدون وجود برچسب دین.  اتفاقاً تنها پدیده ای که قادر است زنگاری تاریک روی آن کشیده آنرا از اثربخشی ساقط سازد همانا ابزار دین است!  متشابهاً وجود این همه مسئولین فاسد از آنروست که مناسبات حاکم آنها را فاسد کرده نه اینکه ذاتاً فاسد باشند که چه بسا به تلبیس و حیل سلیمان هم دیو شود!

   چگونه است که مناسک چنان اهمیت یافته که اصل باورها را تحت الشعاع قرار داده توگوئی خود رکن اصلی دین است؟  در پاسخ بنظر میرسد که از یکسو، بشر ذاتاً عاشق مراسم و مناسک است و آئین های عملی را، حتی آنها را هم که جنبه فرهنگی و غیر دینی دارد، دوست میدارد.  ضمناً عمل کردن بمراتب سهلتر از تفکرات انتزاعی و استدلالات عقلی است. اما از سوی دیگر، این عشق و علاقه، اربابان دین را برآن داشته تا آنرا به نفع تحکیم نهاد خود مصادره به مطلوب کنند.  این رویه از گذشته های بسیار دور، چه دوران رواج معابد و چه تا به امروز معمول بوده و مناسک عملاً در خدمت مبلغان و حفظ تشکیلات آنان قرار گرفته است.  این تازه درباره باورهای متعارف و خوش خیم بوده حال آنکه آموزه های انحرافی و غیر انسانی برای بقای دین خود و حفظ پیروان خود قطعاً چاره ای جز تمسک به مراسم و مناسک ندارند. در این حالت، دین بصورت فرقه ای در میآید که هرکس وارد آن شود بعید است بعدِ پشیمانی بتواند از آن خارج شود. 

   با اینکه باورهای اخلاقی نیازی به مناسک ندارند استبعادی هم ندارد که باورهای نیک دارای مناسک باشند.  اصولاً اگر حرفی برای گفتن باشد و کسی بخواهد آموزه های نیک بر جامعه عرضه کند نیازی به دفتر و دستک و خدم و حشم ندارد.  نمونه آن بودا است که هرچه پیروان اصرار کردند بگوید از آسمان حامل پیام است زیر بار نرفته آنچه پیرامون وی شکل گرفت از نوع خوش خیم و دور از خشونت آن بود.  اگر بعداً دیگران چیزهائی بدان افزودند آن مطلبی دیگر است.  اما استفاده از دین بعنوان ابزار، مترادف سوار شدن بر احساسات عامه است.  در این رابطه بد نیست فیلم کشتی تایتانیک را از منظر دیگری ببینیم: در حالیکه کشتی در حال غرق شدن است، ناخدا بهمراهی دسته ارکستر در مقابل چشمان وحشت زده مسافران و خدمه، بر تنها قایق نجات نشسته به بازماندگان دلداری داده میگوید قلوب خود را به یاد خدا اطمینان دهید!  سپس همه را به امان حق رها کرده خود به ساحل نجات می شتابد. 

   نکته اینجاست که مخاطبان فلسفه را اغلب افراد فرهیخته تشکیل میدهند منتها کم تعدادند.  مخاطبان دین عامّه مردمند با سطح سواد اندک اما پُرتعداد.  حال اگر شخصیتی بدکردار در پی تسلط بر جامعه باشد از چه راهی وارد خواهد شد؟ دین یا فلسفه؟  واضحاً ابزار دین را انتخاب خواهد کرد.  که هرچه سطح سواد جامعه پائینتر، کارآئی این ابزار بالاتر.  تاریخ گذشته ما مشحون از کارکرد این شیوه بوده و وارث نتایج شوم آن هم بوده ایم.  برای ادامه و استمرار این چرخه معیوب، ناگزیر باید سطح سواد عمومی جامعه عامدانه پائین نگهداشته شود و درهای آگاهی بروی او بسته باشد.  حضور آن نیروی سنتی سازمان یافته آشنا برای همه، که همواره با گسترش سواد و آگاهی و آزادی در جامعه ما مخالف بوده در ادامه همین مسیر بوده و هست.  مادام که اینگونه باشد انتظار برای تحولی سازنده بیهوده است. مگر که این دور باطل توسط خردمندان شکسته شود و به برقراری آموزشِ درست بر پایه تعقل و استدلال و برتری دادن آن بر حفظیات و سخنان بیهوده بیانجامد.

   اما دراینکه "رفاه" باعث بی دینی مردم شود شاید حقیقتی نهفته باشد.  در اینکه حکما و راهنمایان واقعی جامعه همواره آرزومند رفاه و شادکامی مردم بوده اند تردیدی نیست.  منطق نیز چیزی جز این نمیگوید زیرا فلسفه و دین برای خدمت به مردم است و نه مردم برای خدمت به این دو.  اما اینکه رفاه باعث بی دینی شود فقط از یک ایدئولوژی انحرافی ساخته است.  نظامی خودکامه سوار بر نگرشی اهریمنی، مایل است بجای اینکه دست مردم بسوی عامل واقعی مشکلات، شخص خودکامه، نشانه رود، درعوض، همواره بسوی آسمان بلند باشد تا پاسخ فقر و مسکنت خود را از آسمان مطالبه کند.  با چنین نگرشی، فرض بر اینست مادام که فقر و استیصال حاکم باشد مردم فقط با آسمان طرف خواهند بود و او را مسئول خواهند پنداشت.  پس اگر چنین باشد چگونه روندی دائمی باشد؟  یک راهش در دعای باران است یعنی یک بی آبی و خشکسالی مزمن غیر قابل علاج ایجاد شود.  چگونه؟ بهترین راه همین ترفند افزایش جمعیت فوق تحمل اقلیم است که طبعاً سال به سال بیشتر و وخیمتر و لاعلاج تر میشود.  این و بسیار بیشتر از این فقط در سایه ایدئولوژی انحرافی میسر است!

خلاصه آنکه، پایان داستان چیست؟  فرق میان دین و فلسفه کدام است؟  نتیجه گیری با توجه بمطالب یاد شده برعهده مخاطب است.  در حالی که قلمرو فلسفه و دانش در را به روی آرای مختلف باز گذاشته، دین مجبور است برای حفظ موقعیت خود هر عملی را مجاز شمرده مبادا پیروانش پریشان و پراکنده شوند.  شاید شاه کلید حل معضلات حاضر بازگشت به خویشتن خویش باشد.

  • مرتضی قریب
۲۶
ارديبهشت

جهان بینی های متضاد

    پیرو مطلب پیشین، عدد 12 نظر عده ای را جلب کرد.  همانطور که هفت جسم سماوی سرگردان میان ثوابت موجد هفت فلک و نهایتاً تقدس عدد 7 شده، هفته بدان تخصیص یافته، عدد 12 نیز بدلائلی که ذکر شد سرشتی ملکوتی یافت.  متعاقباً بروج 12 گانه نیز در همین ارتباط شکل گرفت.  اصولاً برای انسان کهن، آسمانِ لایتغیر و وابستگانِ آن مقدس و "آسمانی" بوده است.  چنین است که هر پدیده مدعی تقدس، خود را به نوعی به این اعداد منتسب میکرد.  به جز اسباط 12 گانه یهود، یعقوب نیز 12 فرزند داشت، یا باید میداشت!  در دیانت بعدی، مسیح نیز 12 حواری از خود بجا گذاشت.  امامان 12 گانه هم همینطور.  شاید 12 روز جشن نوروز و تعطیلی سیزدهمین روز به همین مبانی باز میگردد.  آنان که سیزده بدر را خرافه میدانند بهتر است با توجه به این سوابق متوجه عواقب گفتار خود باشند.  پیشینه همه اینها به دوران حمورابی و بلکه فرهنگ های بس کهن تر از آن باز میگردد.  آئین های مذهبی حاضر، همه بیش و کم ریشه در این عقاید بسیار دور دارند.  بسا آزادگانی بخاطر عدم وفاداری به اصول مقدسی اعدام میشوند که خود مقتبس از باصطلاح "کُفار" بوده است. اصلاً واژه "دین" از "دئنا"ی اوستا مشتق است که وارد عربی شده، حتی نمازهای پنجگانه و اوقات خاص آن مقتبس از آئین زرتشت است.  لذا بعنوان نتیجه اخلاقی، باید از آنان که از بنیاد گرائی دم میزنند پرسید چرا فقط به 1400 سال پیش؟  اگر بنیادها خوبند چرا به عقبتر و ریشه های اصیل تر نه؟  اصلاً چرا به عصر آدم و حوا نه؟!  این رشته سرِ دراز دارد.

    بنابراین واضح است که جهان بینی آسمانی ره به کجا میبرد.  جهان بینی غیرآسمانی (زمینی)، در آنجا که به شیوه های متفاوت از مدیریت جامعه مربوط میشود به نتایجی عجیب منجر میشود.  بطور عادی اگر اخلاق طبیعی ملاک کار باشد، طبعاً مدیریت و اداره جامعه باید با دخالت و نظر آن مردمی باشد که جامعه از آنان تشکیل شده.  تا پیش از رواج تفکرات آزادی خواهانه چند سده اخیر، قاطبه مردم رعایائی تلقی میشدند که زعیم یا پادشاه، ارباب مطلق العنان همه بود.  برخلاف آنچه ارباب دیانت ادعا دارند، تفکرات آزادی خواهانه و اصول اساسی حقوق بشر چیزهائی نیست که صرفاً غربی باشد یا مختص آن دیار باشد.  قبلاً هم گفتیم این تفکر غلط درباره علم هم رایج بوده که گویا نوع غربی و شرقی دارد!  تفکرات آزادی خواهانه و انسان مدارانه ریشه در سرشت انسان فی نفسه دارد و شرقی و غربی ندارد.  منتها عطش قدرت و خودخواهی فرقه گرایانه سردمداران، تفاوت هائی بس شگرف میتواند به بار آورد.  بد نیست به مصادیق نگاه کنیم.

    مرور تطور افکار و سیر عقاید ایدئولوژیک هرچند شیرین و آموزنده است، اما چنانچه ابزارِ تحمیلِ حاکمیت مستبدانه شود، تبعات آن بسیار وحشتناک است.  امروز، نظام های ایدئولوژیک در صدد سیطره بر دنیای آزادند منتها با همه تفاوت ها در یک چیز مشترکند: استبداد.  مردم شبه جزیره کره با اینکه از یک نژاد و دارای فرهنگ مشترکند منتها دو جهان بینی متضاد بر هرکدام حاکم است که تفاوت های شگرفی را بوجود آورده است.  در شمال چون قوت لایموت کفاف خوراک مردم را نمیدهد مجبور به خوردن جلبک های دریا اند.  تمایل عمومی فرار از این بهشت است.  منتها حاکمیت میگوید نگران نباشید در عوض موشک داریم!  آیا آشنا نیست؟ در جنوبِ متنعم که موشک ندارند، مردم از سرِ دلسوزی برنج و چند دلار در بطریهای پلاستیکی ریخته، به امواج دریا میسپارند بلکه بدست خویشان گرسنه شمالی برسد.

    عیناً همین شباهت برای حدود نیم قرن در دو بخش شرقی و غربی آلمان وجود داشت.  جهان بینی ایدئولوژیک کمونیستی در بخش شرقی حاکم بود و بهشتی را بوجود آورده بود که همه مایل به فرار از آن بودند!  آیا آشنا نیست؟  هردو بخش از یک نژاد و با یک فرهنگ اما با یک دنیا تفاوت.  نمونه دیگری از جهان بینی های متضاد را در شبه قاره هند شاهدیم که چگونه بعد جنگ دوم جهانی منجر به دوپاره شدن شد.  اما اینبار بر اساس ایدئولوژی دینی!  بخش غربی مسلمان که خود را پاک میدانست با مساعدت دولت فخیمه از بدنه "کافر" جدا شده طبعاً پاکستان نام گرفت.  مردمانی همه از یک تبار و یک پیشینه فرهنگی اما وجود تعصب دینی عاملی برای انشقاق.  طُرفه آنکه جمهوری اسلامی معامله با بخش "مُشرک" را ترجیح میدهد!  گواهی دیگر که شعار های وی همه توخالی و رفتار و گفتارش هدفی جز تحمیق عامه را دنبال نمیکند.

خلاصه آنکه، توجه به تطور عقاید و ادیان نشان از سطحی بودن اقتدار توخالی ایدئولوژی ها بویژه نوع دینی آن دارد.  نظام دینی تهی از هرگونه منطق مستدل، چاره را فقط در سرکوب میبیند.  حاشیه امن صرفاً از آنِ کسانی است که یا فاقد قوه فهم (ضریب هوشی پائین) یا مطیع درگاهند.  دارندگان توأم هردو خصلت البته از مقربین دستگاهند.  در دشمنی نظام با مردم و بیگانگی آنان با فرهنگ این سرزمین تردیدی نیست، اما آنچه معماست کشف ریشه این دشمنی است.  آیا ایدئولوژیک و ادامه دهنده حمله اعراب است؟  یا صرفاً منحصر به غارت اموال مردم و تصرف ثروت ملیست؟  یا شاید ریشه دیگری دارد؟!

  • مرتضی قریب
۲۴
ارديبهشت

جهان بینی انسانی

    پیرو مطالب پیشین، پرسش شد که درباره فلسفه عدد 12 جز آنچه برای تقسیمات ساعات روزانه ذکر شد دلایل دیگری هم دارد یا خیر؟  شاید کهنترین دلیل اتخاذ عدد 12 تعداد ماه های قمری طی مدتی باشد که به آن "سال" گفته میشود.  یک سال یعنی تعداد روزهائی که فصلی خاص مجدداً تکرار میشود و تقریباً 12 بار ماه های 28.5 روزه قمری را شامل میشود.  از آنجا که برای قدما آثار آسمانی قداست ویژه داشت، همین عدد 12 نیز خود مقدس شده وارد پندارهای دینی شد.  از آنچه  میشناسیم، فقط به اسباط 12 گانه یهود و متشابهاً امامان 12 گانه شیعه اشاره میکنیم.  مرور تاریخ گذشته به ما میفهماند که آنچه فرهنگ دینی امروز را ساخته چیزی جز ملقمه ای از آموزه های بسیار دور گذشتگان نیست با این تفاوت که چون ارتباط ظاهری آن با مفاهیم قبلی قطع شده رنگ تقدس و استقلال بخود گرفته است.  مادام که نگاه انسان از آسمان منقطع نشده بسوی خودش بازنگردد، جنگ و خونریزی، خود بینی و خودپرستی، و نادانی همچنان استمرار خواهد داشت.

    در همین ارتباط ببینیم جهان بینی انسانی چیست و چه میتواند باشد.  ذکر دومثال از هزاران نمونه موجود شاید وافی مقصود باشد.  جهان بینی آسمانی بر اساس همان تقدس 12 و عقبه های آن که به بابل و کلده و آشور میرسد، میگوید کافیست فقط یک نم و نه حتی قطره ای اشک، اگر در چشم تو بخاطر یکی از 12 امامان تظاهر کند مطمئن باش خداوند تمام گناهان تو از صغیره و کبیره را یکجا خواهد بخشید!  بهمین سادگی.  پس بی جهت نیست در نظامی دینی اینهمه جنایت و ظلم توسط ارباب دیانت حاکم باشد و آب از آب تکان نخورد.  پشتگرم به این بینش، هر جنایتی مرتکب شوی، رستگاری!

    نقطه مقابل آنرا در جهان بینی انسانی داریم که نمونه آنرا از بوستان سعدی میآوریم.  آنجا که حکایت سگی تشنه است: یکی در بیابان سگی تشنه یافت/ برون از رمق در حیاتش نیافت.  کله دلو کرد آن پسندیده کیش/ چو حبل اندر آن بست دستار خویش. بخدمت میان بست و بازو گشاد/ سگ ناتوان را دمی آب داد. خبر داد پیغمبر از حال مرد/ که داور گناهان ازو عفو کرد..الخ.  دو جهان بینی متباین با وابستگان و باورمندان خود وجود دارد.

    ملاحظه میفرمایید که دو گونه عفو کردن وجود دارد.  یکی با نمی در چشم و دیگری با کاری عملی و زمینی در حق سگ، حیوانی که باورمندان دینی آنرا نجس دانسته (مقتبس از آئین یهود که سگ و خوک هردو را ناپاک میداند) چه رسد حقی برایش قائل باشند.  سعدی خود از اجله بزرگان دین بوده و بقول فروغی "متدین و مذهبی، بلکه متعصب است.  اما تعصب و تدین را هیچگاه دست آویز آزار مخالفان دین و مذهب خود نمیسازد...براستی انسان دوست و انسانیت پرست است".  بنظر ما این جهان بینی انسانی سعدی ربطی به دین و آئین او نداشته بلکه بر اساس همان اخلاق طبیعیست که ذاتاً در سرشت  هر انسانی نهادینه است مگر زیر حجاب شرعیات مدفون شده باشد.  سعدی هر مسلک دیگری هم میداشت همین بینش را ارائه میکرد.  او به "گاوان و خران باربردار، به زآدمیان مردم آزار" اعتقاد داشت زیرا ذات او در اعماق ناخودآگاه او همان خصلت "اخلاق طبیعی" بود و هرگاه از این ذات غافل میشد به همان خصلت خشک مذهب سنتی بازمیگشته است.  این ضدیت با سگ، وفادارترین یار انسان، در ادبیات مولانا نیز هست آنجا که میگوید "کریمان جان فدای دوست کردند/ سگی بگذار ماهم مردمانیم".  که اتفاقاً حقیقت عکس آن است زیرا این سگ است که جان فدای دوست کرده و بارها آنرا ثابت کرده!  بهرحال، مولانا نیز شخصیتی انسان دوست بوده و این قبیل کاستی ها در اشعار او ناشی از سیطره آموزه های دینی در افکار اوست.  در جهان بینی آسمانی، شأن همه حیوانات در قعر دنیای وجود است و آفرینش آنها صرفاً جهت خدمت به انسان است ولاغیر.  این میزان از یکسویه نگری را نه فقط در حق حیوان بلکه به کل محیط زیست تسری داده اند!

   چون موضوع سگ مطرح شد، بد نیست بدانیم سگ از خانواده گرگ سانان است و ده ها هزار سال پیش گرگی بوده تصادفاً نزد انسان آمده اهلی و یار وفادار او چه در حفاظت از خودش و چه نگهبانی از احشام او شده است.  متقابلاً انسان نیز خوراک او را متعهد شد.  اما امروزه که انسان شهرنشین بی نیاز از خدمات اوست، تعهد خود را زیرپا گذاشته این حیوان همچنان وفادار را در شهرها بی آب و غذا سرگردان رها کرده است.  گویا کم نبود، سنگ هم میزنند.  سعدیا کجائی؟!

خلاصه آنکه، جهان بینی انسانی با ظهور ادیان ابراهیمی به اعماق ناخودآگاه انسان نزول کرد.  انسانیتِ پاکِ نخستین زیر پرده ای ضخیم از مجردات مستور گشت.  امروز جهان بینی آسمانی با وعده بهشتِ نسیه، نقدِ دنیای حاضر را گروگان گرفته به جهنمی مبدل ساخته است.  مادام که این جهان بینی حاکم باشد، دنیا ابداً روی سعادت و رستگاری نخواهد دید.

  • مرتضی قریب
۲۱
فروردين

معماها -17

     جعل ماهرانه تاریخ که ردّی از خلاف عقل درآن نمایان نباشد و منشاء گمراهی شود عده ای را نگران کرد.  ولی خوشبختانه جای نگرانی زیاد نیست که اغلب جاعلین تاریخ افراد احمقی بوده اند که جعلیات آنها ناشیانه بوده به بداهت عقل آشکار است.  بیشترین جعلیات در حوزه تاریخ مذهبی و در امور اعتقادی است که فرد حاضر است پای روی عقل و همه شواهد بگذارد.  ایمان مذهبی باعث میشود که عقل از مدار خارج شده و تلاش نویسنده صرفاً دنبال تأیید عقاید تلقینی خود باشد.  معما این نیست که چرا نویسنده مرتکب این کار ناروا میشود، معما اینست چرا توده ها باور میکنند! ببینیم علم زمانه چه میگوید:

  1. علم زمانه.  نکته اساسی در پاسخ به پرسش مطرح شده اینست که، گفتار و نوشتار مربوط به هر عصری خود بازتاب علم زمانه است.  به عبارت دیگر، هرآنچه را در رسالات و کتابهای گذشتگان ملاحظه میفرمائید بازتابی از سطح علم و آگاهی همان دوره است.  این قانون عمومی و شامل هرآنچه بشر تولید کرده است اعم از کتاب، گزارشات، الواح گلی، و حتی سنگ نبشته ها از ازل تاکنون میباشد. این قانون مطلقاً استثنائی ندارد! 

اگر این نکته بدرستی درک و فهم شود بسیاری از مشکلات ما یک شبه ناپدید میشود، باورکردنی نیست اما حقیقت دارد.  ما بدون آنکه خود آگاه باشیم غالباً اسیر آگاهی های نادرستی هستیم که وقتی دقیق شویم منشاء آن را نادیده گرفتن "علم زمانه" میبینیم.  اما علم زمانه چیست؟  منظور از آن، مجموعه آگاهی ها و دریافت های توده مردم یک کشور یا منطقه از دنیای پیرامون است.  یعنی اینکه گذشتگان ما که آرزوی پرواز داشتند هیچگاه نه در نوشته ها و نه در مخیله آنها اثری از هواپیمای مدرن و موتور جت نبوده است.  رؤیای کیکاووس با بستن چهار عقاب به کرسی او و آرزوی خلفای هزار و یک شب با قالیچه پرنده ارضا میشد.  بعدها ژول ورن در داستانهای علمی تخیلی خود گر چه نگاهی به اختراعات آتی داشت ولی مهم این بود که او از عناصری سود برد که در دوره او شناخته شده بود.  مثلاً در سفر به ماه، توپ، باروت، کره ماه و قوانین نیوتون اجزای شناخته شده زمانه او بود.

این علم زمانه حتی در رؤیاهای شبانه و مکاشفات اشخاص معروف نیز نمود دارد.  پیامبر که به معراج رفت نیازمند پرواز بود.  در زندگی روزمره چه دیده بود؟  اسب بود و بال پرندگان!  ترکیب این دو، تنها مَرکب عقلانی برای سفر آسمانی بود!  اما آسمانی که او میدانست آن نیز درک زمانه از آسمان عصر خودش بود و نه آسمان یگانه ای که امروز میدانیم و به حقیقت نزدیکتر است.  آنجا صحبت از سماوات یعنی آسمان هاست که قبلاً تفصیل آنرا در افلاک سبعه در فلاسفه باستان دیدیم.  در غیر رؤیا نیز همین سماوات در قرآن و سایر کتب مقدسه مندرج است که تأکیدی مجدد از بازتاب سطح دانش روزگار خودش است.  اگر غیر این بود جای تعجب میبود.  بهمین ترتیب، فرشتگان آسمانی نیز برای انجام مأموریت ها نیازمند بال بودند؛ دوتا، سه تا، حداکثر چهارتا!  اما امروز اگر کسی مدعی پیامبری شود قطعاً به دانش روز خواهد آویخت.  آسمان و هیئت جدید را بکار خواهد برد و برای پرواز فرشتگان در خلاء فضای بیرونی از موتورهای موشکی کوچک که بر پشت بسته شود سود خواهد برد.

چند روزیست خورشید گرفتگی (کسوف) در بخشی از آمریکای شمالی موضوعی هیجان انگیز شده.  اما در روزگاران قدیم که با این پدیده طبیعی مواجه میشدند، اولاً تصور میکردند کل جهان تاریک شده، ثانیاً برای فرو نشاندن خشم آسمان به قربانی یا نماز وحشت متوسل میشدند.  خواننده خود میتواند موارد عدیده در تأیید علم زمانه را جستجو کند.  علیرغم شواهد روشن چرا بخشی از توده هنوز قادر به رهائی از تلقینات کذب نیستند؟  شاید علت اصلی وجود طایفه ای است که سد راه عاقل و باسواد شدن مردم اند.  کار این طایفه که به خودعالِم میگویند در طی تاریخ، کسب روزی از تحمیق توده بوده که در نبود این کاسبی، چه بسا قرنها پیشتر، مردم از جهل رها شده بودند. 

خلاصه آنکه، مردم باید تصمیم بگیرند یا مطابق علم روز زندگی کرده، خرافات و مروجین خرافات را فروگذارند یا باید طرز زندگی خود را به آن علم زمانه ای که در ذهن دارند فروکاهند، همان کار صادقانه ای که مردم "آمیش" انجام دادند!  آنها رفاه عصر حاضر را فدای زندگی مطابق عصر عیسی مسیح که بدان اعتقاد داشتند کردند.  آویختن به تزهای متعارض که تظاهر و ریاکاری است در زبان عامیانه به خوردن هم از آخور و هم از توبره معروف است که عاقبت خوشی ندارد.

  • مرتضی قریب