فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آلودگی» ثبت شده است

۲۹
آذر

ما و مدار NOT

    در صنعت الکترونیک، مدارات یکپارچه موسوم به IC مورد استفاده اند.  برای فرآیندهای منطقی در جبر بول، اجزاء ساده تری موسوم به GATE وجود دارند از قبیل AND، OR، NAND، و غیره که بعنوان ورودی، یک یا چند سیگنال منطقی (0 یا 1) دریافت کرده در تک خروجی خود حاصل منطقی آنها را بیرون میدهند.  یکی از این اجزاء موسوم به INVERTER است که فقط یک ورودی داشته و در خروجی، معکوس آنرا بیرون داده بعبارتی آنرا NOT میکند و لذا مدار مزبور بهمین نام نیز موسوم است.  اگر ورودی 1 باشد، خروجی 0 و بالعکس، مثل آن است که راست را دروغ و دروغ را راست نماید.  منظور از این مقدمه چیست؟

    مشاهده آنچه در اخبار میگذرد گویای این واقعیت است که شاید برای اولین بار شاهد این حقیقت باشیم که آنچه در دنیای جمادی حاکم است متشابهاً با کمال شگفتی در دنیای پر غل و غش سیاسی نیز جریان دارد.  البته سالهاست در پس زمینه سیاستِ ما چنین جریاناتی وجود داشته منتها امروز نمونه ای کلاسیک از آنرا در دست داریم.

    اخیراً رئیس حفاظت محیط زیست اظهار عقیده فرموده اند که "بعید نیست خشکسالی مملکت کار دشمن باشد!"  با اینکه چنین عقیده ای از سوی خوانندگان عموماً با ریشخند مواجه میشود ولی اتفاقاً باید توجه داد که شاید برای اولین بار باشد که طی این چهاردهه و اندی یکی از مسئولین حرفی را از سر صدق و راستی بیان کرده اند.  چطور؟  رمز این قضیه به فهم زبان رایج سیاسی برمیگردد.  دو دستور زبان در کار است، یکی زبان رایج مردم و یکی دستور زبان رایج مسئولین.

    در دستور زبان رایج سیاسی وقتی مسئولین میگویند یکماهه چند ده هزار واحد مسکونی ارزان قیمت میسازیم یعنی اینکه ساخته نمیشود.  وقتی به تأمین آب شرب شهروندان تشنه لب فلان ولایت در فلان برهه زمانی قول میدهند یعنی انجام نمیشود.  وقتی میگویند با فلان کس که فوت شد کار نداشتیم، یعنی کار داشتیم.  وقتی میگویند کالاها ارزان شد، یعنی گران شد.  وقتی میگویند تورم مهار شد یعنی نشد بلکه بیشتر شد.  ...و قس علیهذا.  معنای حقیقی جملات سیاسیون وقتی آشکار میشود که از مدار NOT عبور کرده و به زبان مردم برگردد.  لذا اگر کسی با این دستور زبان سیاسی آشنا باشد درک درست گفته مسئول حفاظت محیط زیست نیز آسان میشود. 

    ایشان بدرستی اشاره کردند که خشکسالی کار دشمن است.  اما این دشمن کیست؟  او همانا در داخل است و نه به زبان خارجی بلکه بزبان بومی تکلم میکند.  امروز هرکس حتی فاقد هرگونه تخصص علمی نیز متوجه است که دشمن واقعی کیست.  انگشت اتهام را بسوی بیگانگان برون مرز میگیرند که در واقع طبق قاعده ای که گفتیم باید برگردد بسوی متهم اصلی که در داخل بر مصدر تصمیم گیری نشسته است.  اگر از سهم تغییر اقلیم چند ساله اخیر بگذریم، خشکسالی و بسیاری بلایای دیگر محصول تصمیمات عامدانه برای تخریب سرزمینی بنام ایران است.  همانطور که پیشتر هم گفته شد (1402/5/18 و 1401/7/13)، اگر همه قطعات پازل کنار هم چیده شوند بسیار نامحتمل است نتیجه ای جز این حاصل شود که دشمن واقعی در همین سرزمین برسر کار است و هدفی جز تخریب که فقط یکی خشکی و بیابان زائی است ندارد.

خلاصه اینکه، فقط خشکسالی تنها نیست بلکه نابود کردن دریاچه ها، تهی کردن آبهای زیرزمینی و روزمینی، فرو نشست زمین، حجم عظیم جنگل زدائی، آلوده کردن هوا و گسترش سرطان ها، تاراج منابع معدنی و بیغما بردن ثروت ملی، افزایش جمعیت بقصد بیچاره کردن آیندگان و هزاران هزار برنامه های پنهان و آشکار همه و همه کار دشمن و در جهت ستیز آشکار با ایران و ایرانی است.  که نمونه اخیر آن فروش چای آلوده سرطانزا با بهای دلاری و داستان همیشگی است.

 

  • مرتضی قریب
۱۷
بهمن

توانائی تغییر

    وقتی به مشکلات خود و دنیا نظر می افکنیم، و وقتی آنها را برای ریشه یابی تا سرچشمه هایش دنبال میکینم با کمال تعجب به دو مکتب فکری کهن برخورد میکنیم.  از روزگاران کهن، دو دیدگاه بسیار متفاوت و بلکه متناقض بین فلاسفه و اندیشمندان رایج بوده است.  

    یکی دیدگاه پارمنیدس حکیم است که اوضاع جهان را ساکن و ثابت و بی حرکت می پنداشت و اصل اساسی را سکون تصور میکرد.  دیگری، هراکلیتوس حکیم است که بر خلاف قبلی، تغییر را اصل اساسی جهان دانسته و آنرا همچون رقص لرزان شعله آتش قیاس میکرد.  جزئیات این دو مکتب فکری را سابقاً بطور مشروح شرح داده ایم (فلاسفه باستان، 96/11/12).  نیک که بنگریم، سرچشمه بسیاری از افکار و عقاید و البته توهمات ما و مهمتر از همه، آلودگی های فکری ما ریشه در اساس این دو مکتب کهن فکری دارد.  

   از شاگردان پارمنیدس، یکی بنام زنون الئائی رشته پارادوکس هائی را در تأیید نظر استاد خود مطرح کرده بود.  از جمله اینکه میگفت در مسابقه دونده با لاکپشت، دونده هیچگاه به لاکپشت نخواهد رسید.  یا، تیری که از کمان پرتاب شده هیچگاه به مقصد نخواهد رسید و آنچه ما دیده و درک میکنیم سوء تفاهمی بیش نیست.  آنچه حقیقت است جز سکون و یک دستی طبیعت چیزی نیست.  بعدها عرفای وحدت وجودی ادامه همین خط سیر فکری را دنبال کرده اند.  

   اما پاسخ شبهات زنون امروزه با مفهوم سری ها و مفهوم حد و بینهایت کوچک ها در ریاضیات داده شده است و شبهه بشمار نمیرود.  هرچند هنوز اصالت خود را در حوزه فلسفه کماکان حفظ کرده است.  اما آنچه حقیقت واقع است و زمین و آسمان از آن پیروی میکند همانا اصل تغییر است.  بعبارت دیگر، همه چیز مشمول تغییر است، نه تنها آثار مادّی بلکه آثار فکری نیز.  اخیراً یونسکو تعریف جدیدی از "سواد" ارائه داده است که تائیدی بر اصل تغییر است.  این سازمان، یکی از مهمترین ویژگی های سواد را توانائی تغییر دانسته است.  

   امروزه سواد، فقط سواد خواندن و نوشتن تنها نیست بلکه سواد سیبرنتیک نیز هست یعنی فرد توانائی استفاده از کامپیوتر را داشته باشد.  چیزی که نیم قرن پیش سابقه نداشته است.  امروز سواد، سواد رسانه ای نیز هست یعنی توانائی برقراری رابطه با دیگران توسط رسانه های مجازی.  منظور نظر یونسکو بطور خلاصه اینست که فردی با سواد است که توانائی تغییر در اندیشه های خود را داشته باشد.  

   مخالفین فلسفه تغییر و طرفداران نظریه ایستائی، همواره دم از ثبات قدم و پایمردی در حفظ آداب و سنن میزنند، سنت هائی ناهمگون با زندگی معاصر و بسا در تضاد با پیشرفت.  اما از چند جهت در اشتباه هستند.  یکی اینکه همان آداب و سنت هائی که بدان مفتخرند زمانی نتیجه تحول از عقایدی ماقبل خود بوده است یعنی تغییر.  دوم اینکه ثبات عقیده را باید به تعداد انگشت شماری از فضائل شناخته شده منحصر ساخت.  فضائلی که خرد جمعی، دستکم تاکنون، بر آن صحه گذاشته است.  برای سایر چیزها باید اجازه داد تا همگام با زمان متحول شد.  سوم اینکه بخش عمده سینه زنان سنت ها مدعیان دروغینی هستند که خود از آخرین دستآوردهای زمان خود بهره برده اما سایرین را به درجا زدن در تاریخ تشویق و تهییج میکنند.  عوام را به گل بنفشه و طب اسلامی سفارش میکنند لیکن خود و نزدیکانشان را از فیض آخرین پیشرفت های پزشکی محروم نمیسازند.  امروز جامعه ما با آلودگی فکری عجیبی مواجه است که واژه آلودگی نیز کفایت معنا نمیکند.  البته حساب نظریه پردازان فلسفی از حساب مدعیان جداست و در حوزه نظر محترم است.

   مهمترین بخش از توانائی تغییر، که منظور نظر است، توانائی تغییر در اندیشه ها بویژه تغییر در جزمیات است.  مشکل اصلی مردم خاورمیانه و علت اصلی عقب ماندگی آنها در همین بخش است.  آلودگی، صرفاً ورود اجسام خارجی نیست بلکه گاهی چیزی در ابتدا مفید بوده اما در گذر زمان سمی و زیانبخش شده مثل یک ماده خوراکی که در اثر ماندگی فاسد و مسموم شده باشد.  گاهی هم چیزهائی مفید و کارا بوده اما به مرور زمان کارکردش را از دست داده مثل ماشین های بخار که امروزه منسوخ شده اند.  یا سنگ آسیای دستی که قدیم در همه خانه ها برای تولید آرد وجود داشته اما امروزه ناپدید شده است.  درک این واقعیت در حوزه اسباب و وسایل روشن و بدیهی است اما شگفتا که در عرصه فکر و اندیشه واضح و بدیهی نیست.  

   با اینکه تشخیص اثر بخشی پدیده های مادّی فوریست و امتیاز یکی بر دیگری را میتوان فهمید، لیکن درباره پدیده های فکری و معنوی بدین روشنی نیست و گاه امتیاز یکی بر دیگری ممکنست هیچگاه درک نشود.  این در حالیست که نتایج آموزه های فکری بر شیوه زیست آدمیان کاملاً قابل ملاحظه است.  بعنوان مثال، در مسیحیت با اینکه تفاوت اندکی بین دو شعبه کاتولیک و پروتستان وجود دارد لیکن در طولانی مدت جوامع مربوطه ویژگی های متمایزی از یکدیگر پذیرفته اند.  شبیه تیری که در لحظه پرتاب انحراف مختصری دارد ولی در فواصل دور اختلاف هرچه بیشتر میشود.  باید پذیرفت وقتی تفاوتی اندک بین دو شعبه مسیحیت چنین تفاوت های بزرگی در کیفیت زندگی پیروان مربوطه ایجاد کرده، قابل تصور است که تفاوت های زیاد بین اسلام و مسیحیت چگونه نتایج غریبی را در دستآوردهای ملل مربوطه میتواند ایجاد کند.

   عوارض التزام به فلسفه ایستائی بسیار زیاد است و به حوزه فکر هم منحصر نمیشود.  مثلاً در صحاری بی آب و علف و غیر مسکون چند هزار سال پیش، کسی آمده است و پندی نیکو در تشویق فرزندآوری به قبیله خود گفته است.  در شرایط آن روزگار شاید توصیه ای بجا بوده اما امروز که دنیا با انفجار جمعیت و کمبود آب و سایر منابع حیاتی روبروست، این توصیه خوب که نیست بلکه مطلقاً زیانبخش و از سر ناآگاهی است.  هیچ قاعده ای را نباید لایتغیر و ابدی فرض کرد.  تعداد آنچه را هم که مایلیم ثابت بیانگاریم باید به حداقل رسانید و جا را برای تغییر و اصلاح باز گذاشت.  این "جا"، جائی نیست مگر در مغز انسان و در حوزه فکر و اندیشه.  

   ایرادی که به رویکرد بالا گرفته میشود تذکر در باب ریاضیات بعنوان احکام ثابت و لایتغیر است.  لایتغیر بودن ریاضیات در تضاد با توصیه فوق الذکر بنظر میرسد.  تا قرنهای متمادی قطعیت احکام ریاضی، فلاسفه را مسحور خود کرده و باستناد آن قائل به علم پیشینی و نتایج مترتب بر آن بودند.  دکارت از جمله معروفترین علمای قائل به این نظریه بوده است.  بعدها مشخص شد که ریاضیات در واقع شعبه ای از منطق میباشد و در تصورات قبلی رخنه افتاد.  تعجبی ندارد که هندسه های جدید تردید مزبور را بیشتر تقویت کرد.  برای قرنها فیلسوف سوگند یاد میکرد که مجموع زوایای مثلث 180 درجه میباشد و تا ابد نیز همینطور است.  اما مثلثی با ابعاد باندازه کافی بزرگ که روی زمین کشیده شود نشان میدهد که اینطور نیست و جمع زوایا بیش از 180 درجه است.  برای اطمینان، همین مثلث را روی یک هندوانه ترسیم کنید و زوایای آنرا با نقاله اندازه بگیرید.  با چشمان خود خواهید دید که جمع زوایا بیش از 180 درجه است!  روی سطح زینی شکل، این عدد کوچکتر از 180 درجه میباشد.  هندسه مسطحه، حالت حدی بین ایندو هندسه است که شعاع انحنا بینهایت باشد.  هندسه فضای واقعی ما، همان هندسه کروی است.

   ادعای تغییر درباره احکام اخلاقی کمی مشکلتر است.  بهر حال اخلاقیات نیز مشمول تغییر است.  زمانی برده داری عملی اخلاقی تلقی میشد.  یا کشتن مخالفین عقیدتی و به غنیمت گرفتن اموال آنان هنجار و مرسوم بود.  امروزه اینها اخلاقی شمرده نشده بلکه مذموم شناخته میشوند.  با اینکه دزدی هنوز امری مذموم است اما چه بسا زمانی در آینده ممکنست خارج از موضوع تلقی شود.  اگر هریک از اموال فرد حاوی یک اثر انگشت الکترونیکی شود، دزدی هم خود بخود، مانند برده داری، منسوخ خواهد شد.  لذا فضایل و رذایل اخلاقی ممکن است در گذر زمان برحسب شیوه زندگانی بشر شکل های متفاوتی بخود بگیرد.  آنچه امروز بعنوان قاعده تلقی میشود برای زمان معاصر است و نمیتواند تا ابد لایتغیر و مقدس فرض شود.  کما اینکه امر قدسی با نگاه به آسمان و مشاهده ثابت بودن حرکات و لایتغیر بودن رفتار اجرام سماوی بوجود آمد.  امکان پیش بینی اتفاقات سماوی نیز از همین رو میسر گردید.  اما امروز میدانیم که آسمان نیز محل کون و فساد است و مشمول تغییر منتها در مقیاسی طولانی تر.  لذا هرآنچه براساس فرض قدسی بودن آسمان بنا شده باشد فرومیریزد.

   اینکه قواعد و قوانین باید متناسب با شیوه زندگی در هر دوره ای باشد موضوع مشکلی برای فهم نیست.  کمتر از یک سده پیش، شاخه بکلی جدیدی در فیزیک بنام فیزیک اتمی گشوده شد.  طی نیم قرن گذشته، نیروگاه های اتمی پا به عرصه وجود گذاشتند که یکی از تبعات منفی آن یعنی زباله های اتمی دامنگیر انسان شد.  این زباله ها و تشعشعات کشنده و دیرپای آن که برای ایمن شدن نیازمند دستکم چند هزار سال صبر است، چیز جدیدی بود و قواعد جدیدی را برای نگاهداری و کنترل و دفع آن میطلبید.  بعبارتی، قواعد 1400 سال پیش در این خصوص چیزی برای گفتن ندارد.  همانگونه که برای بسیاری چیزهای دیگر ندارد.  طُرفه آنکه برای دنیای امروز چیزی که خطرش مافوق زباله های اتمی است همانا زباله های فکری است که مانع فهم درست مسائل است.  زباله هائی که حاصل تجمع آلودگی های فکری در بستر زمان است.  چه اینکه پسمان های رادیواکتیو بهرحال بعد چند هزار سال به سطح ایمن افت پیدا میکند اما تجربه حاکی از آنست که زباله های فکری دیرپاتر و خطرناکترند که بسادگی دست بردار نیستند.  

   موضوع تغییر که بمیان آید خودبخود پاکسازی نیز مطرح میشود.  پروسه دائمی پاکسازی در طبیعت در جریان است.  چنانچه پاکسازی مستمر در داخل رگ های بدن وجود نمیداشت، عمر انسان شاید از تک رقمی تجاوز نمیکرد.  دستگاه گوارش نیز روزانه در حال دفع مواد سمی و پسمانهاست.  چیزی که حتی مقدسین نیز بدان محتاجند.  گرمابه رفتن ما نیز نوعی پاکسازی سطح بدن است که دستکم هر چند روز یکبار صورت میگیرد.  پاکسازی داخل خانه ها نیز بطور مستمر انجام میشود که قدیم سالی یکبار بوده بنام خانه تکانی.  بطور کلی، پاکسازی و عمل نوسازی، مدام و مستمر در طبیعت و در سایر عرصه های زندگی انسان در حال انجام است.  آیا این پاکسازی در عرصه فکر و اندیشه هم صورت میگیرد؟!  واقعیت اینست که تغییر و نو شدن در حوزه فکر و اندیشه فقط در کسر کوچکی از جامعه موسوم به نخبگان ظهور و بروز پیدا میکند.  توده جامعه اسیر عادت اند که مقاومت در برابر تغییر است.  

   تغییر و تعالی جامعه ناشی از حضور نخبگان است که موتور محرک جامعه تلقی میگردد.  کلیه دستآوردهای بشری ناشی از وجود آنهاست که اینگونه مباد جامعه خالی از آنان باشد.  پرسشی که پیش می آید اینکه چرا تغییر و تحول در ذهن توده رخ نمیدهد و یا اگر بدهد بطئی و کُند است.  مگر ساختار مغز آنان متفاوت است؟  با اینکه مغزها یکسان است اما ذهن ها متفاوت اند.  پاسخ را باید در اصل اینرسی و ذهن راحت طلب جستجو کرد.  تفکر سیستماتیک انرژی بر است و شاید همانقدر زحمت داشته باشد که کار یدی دارد.  ذهن بطور عادی دوست دارد در حالت استراحت باشد.  اگر هم تصوراتی در مخیله میگذرد، معمولاً بصورت درهم و برهم و یا رؤیاپردازی میباشد.  متعاقباً پرسشی پیدا میشود که اگر سکون و استراحت حالت طبیعی است پس چرا فرد ساکن برجای خود نمیماند و حرکت او از چه بابت است؟  جواب آن واضح است که اگر فرد حرکت نکند از حیث خوراک و احتیاجات طبیعی خواهد مرد و لذا مجبور به حرکت و صرف انرژی است.  اما حرکت ندادن قوه فکر ضرری قریب الوقوع ایجاد نمیکند.  

   نیکبختی در گرو حضور تعداد اندک نخبگان است که بواسطه تلاش فکری آنان، توده عظیم جامعه نیز چه در عرصه مادّی و چه معنوی برخوردار میشوند.  در اینجا توجه ما معطوف حوزه معنوی و نظری است چه اینکه به پیشرفتهای مادّی و اسباب راحت زندگی همگان اذعان دارند.  اگر به تاریخ نگاه کنیم تعداد نخبگان همواره انگشت شمار بوده است.  در دوره سقراط، فقط او و افلاطون و ارسطو و شاید تنی چند دیگر از تأثیر گذارترین ها بوده اند.  باقی چکاره بودند؟  هزاران هزار آدمیان آن روزگار بی نام و نشان بکار خود مشغول و آمده و رفته اند.  اگر هم نامی برجا گذاشته اند ربطی به پیشرفت فکر ندارد.  بیشترین نیکبختی جامعه وقتی محقق میشود که نخبگان بیشترین تأثیر را داشته باشند و نه صرفاً نامی در معبد مشاهیر باشد.  نقل است که یا حاکم باید فیلسوف باشد و یا فیلسوف حاکم.  تغییر و تعالی عمدتاً ناشی از حضور نخبگان است که موتور محرک پیشبرنده جامعه هستند.  

   پرسش جدیدتری مطرح میشود که پس چرا جوامع عقب افتاده چنین سرنوشتی داشته اند؟  مگر از نخبگان تهی بودند؟  حال با توجه به معیارهای ذکر شده متوجه چنین سرنوشتی میشویم.  اگر جامعه به حال خود باشد، کنجکاوی طبیعی بشر دیر یا زود او را در مسیر درست خواهد انداخت.  مشکل زمانی ایجاد میشود که فرقه ای جلو این حرکت طبیعی را سد کرده یا دستکم کُند کند.  با چه ابزاری؟  چه ابزاری بهتر از ایدئولوژی!  همانطور که سابقاً ذکر شد، ایدئولوژی، چه نوع دینی و چه غیر دینی، ثابت و تغییر ناپذیر است و لذا با تحمیل آن بر جامعه میتوان حالت فکری او را در نقطه ای از زمان منجمد ساخت.  بسته به درجه تحمیل ایدئولوژی و بسته به ساز و کار سرکوب و نیز بسته به درجه غلظت حضور نخبگان، این جمود فکر و اندیشه ممکنست حتی هزاران سال دوام آورد.  

   ایرادی که بر این تحلیل ممکنست وارد شود، ملاحظه برخی کشورهاست که ظاهراً از این الگو پیروی نمیکنند.  مثلاً قدمت مذهب شینتو شاید به ماقبل تاریخ برگردد و رواج آن تا سه سده پیش، ژاپن را به کشوری منجمد در تاریخ خود بدل کرده بود.  معهذا به رغم پیشرفت های مادّی، ژاپن امروز کماکان با همان سرسختی، مذهب باستانی خود را دنبال میکند.  چگونه چنین چیزی قابل توجیه است؟  نکته ظریف این داستان در جدائی مذهب از سیاست است که اجازه میدهد هریک در قلمرو خود آزاد و مستقل باشند.  در غیر اینصورت، ژاپن نیز با سایر کشورهای خاورمیانه تفاوتی نمیداشت.  به جوامعی که در آن مذهب و سیاست جدا باشند سکولار گفته میشود که برخی به دروغ آنرا ضد دین مینامند.  کلیدواژه اصلی در این داستان "آزادی" است.  

   شوربختانه در این سوی دنیا آزادی تفکر سلب گردیده است.  باعث آن چیست؟  باعث آن چیزی جز سلب توانائی انسان در قوه تغییر نیست.  تغییر در حوزه اندیشه و ایجاد شک در جزمیات.  اما در عمل، حاصل کار چیزی جز تحمیل جزمیات و ممنوعیت از هرگونه تفکر و اندیشه آزاد نبوده است.  این تحمیل بدست چه کسانی انجام شد و چرا؟  همانطور که قبلاً اشاره شد، این گونه تحمیل ها از فرقه ساخته است.  فرقه یعنی یک چارچوب منجمد و خشک فکری که برون رفت از آن بسادگی میسر نیست.  چه دلیلی دارد که فرقه به جبر و زور متوسل شده تا انسانهای آزاد را تحت سیطره فکری خود درآورد؟  طی تاریخ جنگ های زیادی واقع شده که کشوری، کشور دیگری را برای مدتی زیر سیطره سیاسی خود درآورده، مثل حمله مغول.  اما کار فرقه، سیطره فکری و ایدئولوژیک است که قرار است بلند مدت بلکه ابدالدهر باشد!  دین یکی از ابزارهای این سیطره است.  فایده اش چیست؟  فایده اش استثمار کلی است، بهمان وجه که چوپان با گوسفندان میکند.  با این تفاوت که چوپان دستکم به آب و غذای گوسفندان توجه دارد ولی فرقه برای استمرار و تحکیم سلطه خود به ضرب و جرح زیردستان پرداخته و بسا غارت مال و اموال آنها را مباح میداند.  فرار ساده نیست زیرا خروج از فرقه با خطر مرگ روبروست.  

   آری این چنین است حال و روز ما در این روزگار.  جامعه ای ساخته اند که تفکر در آن راه ندارد.  آلودگی های اولیه، اکنون به کوهی از زباله تبدیل شده که جز دور ریختن چاره ای نیست.  نوشداروی دفع مرض، و خلاصی از نکبت هزارساله فقط یک چیز است: آزادی.  آزادی در فکر و اندیشه و آزادی در پناه بردن به فلسفه تغییر و آزادی در خلاصی از جزمیات فلسفه سکون و انجماد.  شروع درمان این مرض دیرپا با رواج تفکر آزاد در سطح جامعه آغاز خواهد شد.  

  • مرتضی قریب
۲۱
آذر

آلودگی فکری

      آلودگی فکری دست کمی از آلودگی های مادّی که قبلاً درمورد آب و هوا و خاک و بطورکلی محیط زیست و بیوسفر برشمرده بودیم ندارد بلکه از آن وخیمتر است.  مدتهاست که قانون تکامل داروین حرف آخر را میزند و همه روی آن حساب کرده و هنوز میکنند.  باین معنی که جانداران از گیاه و ذرات ریز گرفته تا حیوانات و انسانها همه رو به تکامل و به نوعی بهتر شدن یا سازگاری بهتر با محیط میروند.  اما مشاهدات و ملاحظات جدید مجبورمان میکند کمی شک کرده و قبول کنیم که گویا این قانون نیز مثل سایر قوانین استثنائاتی دارد.  باین معنی که تکامل گاهی میل به پسرفت دارد.  نمونه های آن شاید کم نباشد.

     در گذشته ها، زمزمه فرا رسیدن قرن 21، ایده های بزرگ و اندیشه های شگرف را در ذهن جوانان آن دوران تداعی میکرد.  همه انتظار اختراعات و اکتشافات عجیب بویژه در حوزه ذهن بشر را داشتند.  امروز خوشبختانه بسیاری از آنها تحقق یافته و اینکه هر کس میتواند با هر کس در هر گوشه دنیا ارتباط برقرار سازد حقیقتاً از عجائب است.  اما فکر بشر چه؟  آیا فکر رو به تکامل است؟  آیا ذهن رو به بهتر شدن و کارائی بیشتر دارد؟  یا گاهی هم در جهت عکس سیر میکند؟  دیدن انسان هائی که افکارشان بطور مستمر در جهت قهقرا سیر میکند این ظن را تقویت میکند.  یکی دو تا نیستند که حکم به استثناء کنیم، بلکه تعداد گاهی سر به میلیون و چند ده یا چند صد میلیون میزند.  اینجاست که ملت ها در مسیر پسرفت می افتند.  طوری میشود که معدود کسانی که همرنگ جماعت نیستند گاه بخود نهیب زده که نکند این فکر ماست که اشتباه است چرا که میگویند اکثریت همواره درست فکر میکند.  

     براستی معیار فکر درست چیست؟  چه کسی حق دارد بگوید این درست است و آن نادرست؟  وقتی صحبت از آلودگی است همواره در هر رابطه ای تلقی اینست که جمعیت اندک محصور در اکثریت عظیم را آلودگی بدانیم.  مثلاً یک قطره جوهر در یک لگن آب صاف، آلودگی تلقی میشود.  یا قدری فضله موش در یک کیسه گندم چیزی جز آلودگی نیست.  تلقی عمومی همواره چنین بوده و اصل همواره حول همرنگ جماعت شدن میگردد.  ولی  همیشه اینطور نیست. مثلاً یک قطره ماده گندزدا در یک لگن آب بظاهر صاف اما دارای میکروب دیگر آلودگی نیست بلکه برعکس، این توده عظیم است که آلوده است و قطره کوچک نجات بخش است.  پس معیار واقعی چیست؟  معیار واقعی فقط یک چیز است: منطق!

    منطق چیزیست که حتی خلافکاران هم وقتی پای منطق بمیان آید در باطن تن بدان میدهند، هرچند در ظاهر پذیرا نباشند.  آلودگی فکری از حرکت در خلاف جهت منطق آغاز میگردد و هرچه جلوتر میرود بیشتر در باتلاقی که بوجود آورده گرفتار میشود.  بطوریکه بعد از مدتها، نقطه آغاز و انحراف اولیه گم میشود.  افکار عمومی ناخواسته گرفتار جزئیاتی میشود که اصلاً قرار نبوده بوجود آید.  دانایان زمانه امروز گرفتار بحث و جدل درباره موی زنان میشوند که آستانه گناه از چه تعداد تار مو آغاز میشود.  شبیه بحث استادان فن در قرون وسطی که چند فرشته بر نوک سوزن قادر به رقصند!  یا اینکه زنان نباید وارد استادیوم شوند و یا دوچرخه سوار شوند.  آلودگی فکری همه را از عوام و خواص سرگرم مهملات میسازد که آخرین آن گناه بودن عینک آفتابی بر چشم و آلات موسیقی در دست است!   گاهی هم آلودگی ها از سر ناچاری بوجود میآید.

    امروز چنان شده که تنها درخواست مردم به "آب" و "نان" منحصر شده و تقاضای بیشتری نیست.  اگر این دومقوله محقق شود گوئی بهشت واقع شده.  خواسته هائی چون آزادی های اجتماعی و حق کار و پیشه و مسکن و انواع حق های دیگر بدینگونه در سایه قرار میگیرد.  این خواسته های متعالی معمولاً در جامعه ای مطرح میگردد که آب و نان و حق حیات برسمیت شناخته شده باشد.  پس شاید برای مطرح نشدن خواسته های جدی تر، باید مردم را کماکان به همان آب و نان سرگرم کرد.  در این شرایط منطق رنگ میبازد. آب نیست زیرا میگویند صرف کشاورزی به نیت خودکفائی و صادرات است.  اما صادرات کشاورزی همه برگشت میخورد چون مسموم است.  آیا در بازگشت، معدوم میشود یا بخورد ملت داده میشود؟  نمیدانیم.  اما چرا اینهمه سم؟  مگر این وزارت خانه های رنگارنگ کشاورزی نظارتی ندارند؟  نخل های خوزستان خشک شده یا از بی آبی کنده و صادر میشود.  صدالبته آنها هم مرجوع میشود.  آنها که آب خورده اند چرا خشک شدند؟  از آب شور.  زیرا سد گتوند روی گنبد نمکی است.  آیا درس گرفته اند و آخرین شاهکار است؟  خیر.  سد دیگری درگچساران در حال ساخت است و دقیقاً بر تپه های گچی، منطقه ای که به "گچ" ساران موسوم است.  احتمالاً سدهای مشابهی هم مثل نقل و نبات در دست ساخت باشد.  چرا؟ تا رودخانه ها و دریاچه ها همگی از حیز انتفاع خارج گردد.  چرا؟  چون منفعت دوگانه دارد.  از سوئی تکنوکراتهای بیکار به سد سازی مشغول میشوند زیرا نمیتوانند مانند خواص مستقیماً دست در جیب مردم کرده از ردیف های من درآوردی بودجه ارتزاق کنند.  عمران بهترین دستآویز خداپسندانه است.  منفعت دیگر در قالب همان نقشه بزرگ و مخفیانه است تا آینده سرزمینی بنام ایران بکلی نابود شود.  نه شعار است، نه گمانه زنی و نه تئوری توطئه بلکه حقیقتیست وحشتناک.  این نقشه مدتیست که در حال اجراست و پشتوانه آن باز عمل خداپسندانه دیگریست: افزایش جمعیت!  نه تنها حال بلکه آینده این سرزمین نیز باید نابود شود.  با کنار هم قرار گرفتن همه جزئیات این پازل، قرار است سرزمین سوخته و بی آب و علفی بوجود آید با مردمانی گرسنه و تشنه و در حال فرار به افغانستان و پاکستان، یا جنوب و شمال، یا بهتر از همه به غرب.  شاید بخشی از هدف هم همین یعنی ضربه ای به غرب باشد.  حتی اگر همین امروز هم خرابکاری ها متوقف و جمعیت در همین سطح فعلی هم ثابت بماند، متأسفانه مدتهاست که کار دیگر از کار گذشته است.  وخیم است و بسمت وخیمتر شدن میرود.  این نقشه بی شک همدستان زیادی در داخل و خارج دارد.  اخیراً یکی از کارشناسان باصطلاح خبره مقیم خارج میگفت اگر سراغ دامنه های زاگرس برویم تا 100 میلیون را هم میتوانیم آب بدهیم! یا از فرط نادانیست یا یکی از همکاران همان نقشه بزرگ.

    روز و روزگاری ملاک قدرت یک سرزمین در تعداد نفوس آن بود، اما امروز ثروت و پیشرفت دیگر ربطی به کمیّت آدمها ندارد بلکه تابع قدرت و کیفیت فکری آنهاست.  مدتهاست چنین رابطه ای منسوخ شده ولی مسئولین عقب مانده هنوز قدرت را در تولید مثل حیوانی میپندارند.  چرا که آنرا در جهت تحقق نقشه بزرگ مفید میدانند.  جمعی از عقلا این نظر را تکرار میکنند که جمعیت پیر میشود.  خوب بشود چه میشود؟  از ترس عقرب به مار غاشیه باید پناه برد؟  یکی از عواقب آلودگی فکری، بسر بردن در قرون ماضی است.  امروزه قدرت فکری مهمتر از نیروی یدی است.  اتفاقاً افراد پیر و بازنشسته (ترجیحاً با پیشینه علمی) در قله پختگی فکری خود هستند. که نجات بخش واقعی ما فکر است.  فکری درست و روزآمد.  کارهای یدی به ماشین آلات و بزودی به روبات ها سپرده میشود.  قدرت و ثروت ملل در گرو قدرت فکر است.  بعد قرنها سعی و خطا، چگونه این منطق درک نمیشود؟ نمیدانیم.  از عقلا و دانشگاهیان حتی نجوائی شنیده نمیشود.  گوئی در خوابند.  شاید هم به نوشته مرحوم دشتی "عقلا بر خلاف عقل!".

    بنظر میرسد با یک اضمحلال فکری در سطحی همه جانبه روبرو هستیم.  توگوئی نوعی آلودگی یا میکروب حوزه وسیعی از فکر ها را آلوده ساخته.  آیا شروع آن از 40 سال پیش بوده؟  یا اینکه بذرهای آن از سالیانی بسیار دور در فکر جامعه کاشته شده؟  آیا میتوان تاریخی برای پاشیدن این بذرهای مسموم قائل شد؟  از چه زمانی آلودگی تکثیر شد؟  میدانیم تحولات، بطئی صورت گرفته و میگیرد ولی با بازگشت مرحله به مرحله به عقب شاید نقطه عطفی آشکار شود.  یک گسست فرهنگی حدود 1400 سال پیش اتفاق افتاد.  آیا اگر اتفاق نمی افتاد، وضع ما بدین گونه بود؟  آیا یک دست شدن دیدگاه های فرهنگی ما با ملل عرب، سرنوشت مشابه برای ما رقم زده؟  مصر نیز از سرزمین هائی بوده که سرنوشتی مشابه ما پیدا کرده است.  آنها نیزعرب نبودند ولی اکنون کاملاً، و بسیار بیشتر از ما، عربیزه شده اند.  ثروت عمده آنان از راه توریسم است.  اما این همه جهانگرد و ثروتی که با خود به مصر میبرند آیا برای دیدن الازهر است؟  یا برای دیدن تمدن شگفت انگیز باستانی فراموش شده آنان است؟  آیا طی تاریخ این پیشرفت بوده است یا پسرفت؟

    اگر در سالهای پیش از انقلاب اسلامی، آلودگی فکری در لایه های پنهان جامعه مخفی بوده، امروز بصورت باز و عریان و در حجمی نجومی و غیر قابل تصور بازتولید شده و در تمام شئون جامعه پمپاژ میشود.  جای سالمی در امان نمانده که فکر شود مثلاً در حوزه کوچکی هنوز منطق برقرار باشد.   بعنوان مثال نمونه های مهم آن ارائه میشود.  روال کلی از اعصار گذشته تاکنون بر این بوده که جنگ منفور است بطوریکه حتی جنگ طلبان حرفه ای ادعا میکردند هدفشان صلح است.  اما ناگهان در مقطعی جنگ نعمت تلقی میشود و عجیب تر آنکه دانایان و عقلای حاضر در صحنه یکصدا سر تکان داده و تأیید و تمجید کرده و متعاقباً مردمی هم که تقلید گر رفتار فرادستان هستند به تحسین آن میپردازند.  توگوئی خرابی و ویرانی نعمت است.  اما ناگهان ورق برگشته و دفعتاً، بی هیچ گفتگو، سازندگی اصل میشود و همه آنها که تا دیروز مؤید جنگ و ویرانی بودند امروز موافق ضد آن یعنی سازندگی میشوند.  آب از آب تکان نمیخورد و پرسشی در نمیگیرد که آن قبلی چه بود و این چیست؟  شاید بطور ایزوله اینجا و آنجا بحث هائی درگیرد ولی در عمق جامعه منتشر نمیشود و فکر ها را بخود جلب نمیکند.  چه بود؟ چرا شد؟ چگونه تمام شد؟ بحثی نشد.

    ناگهان کاشف بعمل میآید که استوانه چرخنده ای میچرخد و یک بحران جدید در امر هسته ای آغاز میشود.  اهل فن میدانند که غلظت بالا فقط به نیت دستیابی به یک چیز است اما عقلا میگویند ساخت و کاربرد آن یک چیز، ممنوع و بلکه حرام است.  فی الواقع فکر کردن به آن ممنوع است چه رسد ساخت و بهره برداری.  موضوع این نیست که اصولاً آن چیز خوبست یا بد، بلکه موضوع اینست که منطق در اینجا لنگ میزند.  آیا تحریم های بین المللی و تبعات سخت مالی که متوجه مردم بیخبر از همه جاست باید برای موضوعی که حرام است صرف شود؟  نه توجیهی در خارج و نه توجیهی در داخل.  بدنبال تحریم ها عقلا به جنب و جوش افتاده و ناگهان اعلام میشود که همه تحریم ها ورق پاره است.  اصلاً تحریم نعمت است و باعث شکوفائی و رشد صنعت میگردد.  پس منطقاً باید از آن استقبال کرده و به حجم تحریم ها دامن زد.  ولی با کمال تعجب عقلای دیگری پیدا شده خود را به در و دیوار میزنند تا آن را رفع کنند.  معلوم نمیشود که نعمت است یا زحمت است؟  در محیط آکادمیک رسم است که هر مسأله ای صورتی دارد و یک روش حل.  اما اینجا نه صورت مسأله روشن است و نه روش حل آن مشهود است.  توگوئی هرچه پیش آید خوش آید.  میلیونها فکر در داخل و خارج درگیر رفع تحریم ها میشود.  تحریم هائی که اصلاً معلوم نیست برای چه بوجود آمده؟  در آخرین پرده که در حال اجراست، همانها که در صدد آتش زدن موافقت قبلی بودند اینبار به آب و آتش میزنند تا وثیقه ای محکم بگیرند هرگز لغو نشود!  اما همه این محرومیت ها گویا برای ساختن چیزیست که اصلاً قرار نیست ساخته شود چه رسد بکار رود.  پس این همه رفت و آمد ها و بار مالی سنگینی که بردوش مردم است برای چیست؟  اینهمه ضد و نقیض ها از کجا آب میخورد؟  ظریفی میگفت خودمان انتخاب کرده ایم!  اما کجا و چگونه معلوم نیست.  

    نمونه های این سردرگمی و تضادهای منطقی که به آلودگی فکری موسوم است بسیار زیاد میباشد.  تلاش فزاینده ای برای خروج معلمان از صحنه صورت میگیرد تا با جایگزین کردن طلاب، هدف دوگانه ای تأمین شود.  هم طلاب به نان و نوائی اضافی خواهند رسید و هم تحقق نقشه بزرگ جلو میافتد.  برای نابودی آینده یک ملت چه چیزی بهتر و قطعی تر از نابودی فکر کودکان معصوم و بیرون انداختن عقل و بار کردن خرافات بجای آن.  از آن سو، تلاش هائی که در آوردن ویروس کرونا شد و نحوه کنترل آن و دست آخر داستانهای واکسن و ضد و نقیض گوئی های آن را همه دیدند.  طرز فکر جامعه را چنان پیچانده اند و این تصور را ایجاد کرده اند که بودجه دولت از اموال دولت است، حال آنکه این پول خود مردم است که زیر نام بودجه دولت به سیاه چاله هائی ریخته میشود که هرگز پرشدنی نیست.  تلاش های مجدانه ای برای خشکاندن آب های سطحی و زیر سطحی و سپس تلاش های مذبوحانه و دادن نسخه های انحرافی برای درمان آن.  توگوئی از سر بیکاری باید مشکلاتی آفرید و بعد برای رفع آن تولید کار کرد.  اما روانشناس میگوید از سر بیماری و نه بیکاری.  در اسطوره ها نقل است که زئوس برای مجازات یکی از تیتانها، گناهکار را مکلف کرد که همه روزه سنگ بزرگی را غلتانده به بالای کوه برده و ناگهان آزاد ساخته غلتیده به پائین برگردد.  کار از سر نو و دوباره و دوباره تا پایان جهان.  آنان که به جبر معتقدند میگویند محتمل است ما نیز دچار نوعی نفرین شبیه این شده ایم و زندگی آکنده از انواع دوباره کاری ها شده و عمر گرانمایه و انرژی باید دائماً صرف جریمه گناهانی که نمیدانیم چیست شود.  

نتیجه آنکه

    آلودگی فکری و مضامین اشتباه چنان جسم و جان جامعه را فرا گرفته که گوئی مانند یک قفس نامرئی بر همه چیز مسلط است.  چون همه در این زندان محبوسند، کسی تصور آنچه در بیرون است را ندارد.  آیا رخنه در این زندان میسر است؟  آیا فرار ممکن است؟  آیا بقول مولانا باید با تیشه سوراخی به بیرون ایجاد کرده فرار کرد؟

یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان                     چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید

بنظر ما امروز این تیشه، تیشه عقل و معرفت است.  باطل السحر جادوی جهل و خرافات تیشه منطق است.  یادمان باشد، وخیم تر از آلودگی های مادّی، آلودگی های فکریست که مادر همه آلودگی های عالم است.  اما چطور میتوان آلودگی های فکری را زدود و منطق را حاکم کرد؟  ضمن زدودن، البته لازمست منشاء آن نیز معلوم گردد تا درمان موفق از کار در آید.  بنظر میرسد سرچشمه های آن عمیقتر از چیزیست که تصور میکنیم.  آیا در یک جمع کوچک یا یک کلاس درس میتوان به حل آن پرداخته نوری از امید ایجاد کرد؟  شاید بتوان اما این جرقه تا بخواهد در کل جامعه بگیرد ممکنست هزار سال طول بکشد.  پس تنها راه میماند در دست گرفتن کل سیستم آموزشی و رسانه ای کشور.  در کوتاه مدت فقط همین راه حل جوابگوست.  اما چطور چنین چیزی ممکن باشد؟  در سیستمی از صدر تا ذیل فاسد، یگانه راه معزول کردن سران است که اگر سران فاسد نباشند جامعه فاسد نخواهد شد.  بعبارتی، اگر سران فاسد باشند، جامعه قطعاً فاسد خواهد شد.  فساد همواره از رأس آغاز میشود.  اخلاق نیک فردی و ترویج نیکی در سطح شخصی، هرچند مفید است ولی جامعه را تغییر نخواهد داد.  مانند آنست که با بیل کوهی را جابجا کرد.  آیا به بیدار شدن عقلا از خواب امیدی میتوان بست؟  

 

  • مرتضی قریب
۱۹
آذر

منشاء آلودگی ها

     در این ایام مسأله حیاتی و بسیار مهمی بنام گرم شدن کره زمین در سطح جهانی مطرح شده که افکار بسیاری را بخود جلب و مشغول داشته است.  اهمیت موضوع از آن جهت است که اگر افزایش متوسط 1.5 درجه ای فعلی به 2 رسیده و تجاوز کند، بیم آن میرود که سیاره ما نیز چون زهره متحمل یک فرآیند بازگشت ناپذیر بسمت گرمتر شدن و نهایتاً خالی از حیات شدن برود.  متأسفانه فکر های اندکی متوجه وخامت موضوع است و عامه، چون گذشته، بکار خود سرگرمند. 

     اما مسأله دیگری که اهمیت آن از موضوع فوق کمتر نیست، اگر بیشتر نباشد، موضوع آلودگی تدریجی کل (دقت کنید کل) کره زمین است.  این تدریج از یکصد سال پیش بدینسو رشد تصاعدی بخود گرفته و بعید نیست پیش از آنکه بر اثر گرمایش کره زمین، حیات نابود شود، آلودگی پیش دستی کرده کار را تمام کند.  یکی از بحث های مهم این روزها، مسأله آلودگی است.  البته یک آلودگی فکری نیز هست که آن نیز، دستکم برای ما، اهمیتش از آلودگی مادّی کمتر نیست و جا دارد در آینده بدان نیز پرداخته شود.

    بحث رایج در رسانه های داخلی و خارجی همه حول و حوش انواع آلودگی دور میزند.  آلودگی هوا که خود سرچشمه از سوخت های فسیلی دارد یا گرد و غبار ناشی از بیابان زائی و یا ذرات ریز پلاستیک شناور در هوا.  آلودگی آب هست که آن نیز ناشی از عوامل مختلف است.  ناشی از سموم شیمیائی و انواع آفت کش ها که سرانجام همه به دریا ختم میشود.  ناشی از فاضلاب های خانگی و صنعتی حاوی هزاران نوع مواد شیمیائی مضر و انواع میکروب ها.  ناشی از پلاستیک ها که بدترین در نوع خود میباشد زیرا بسادگی در طبیعت هضم نشده و وارد زنجیره غذائی و حیاتی ما و سایر جانداران شده است.  آلودگی خاک که آن نیز چه از بابت مواد شیمیائی مورد مصرف در کشاورزی و چه از بابت اکتشاف و بهره برداری های نفتی و چه سایر معادن و استفاده های صرفاً سودجویانه و طبیعت ستیز وجود دارد. 

    میگویند زمین از این همه آلودگی در رنج است.  حتی میگویند زمین در خطر است.  زمین در خطر انقراض است.  آیا واقعاً در خطر است؟ آیا زمین در معرض انقراض است؟  کدام رنج؟!  چرا ما مشکلات خود را گردن دیگران میاندازیم؟  چرا مشکل خود را مشکل زمین میگوئیم؟  مگر زمین با ما سخن گفته که مثلاً اظهار ناراحتی کرده باشد؟  حقیقت اینست که همه اینها فرافکنی است.  عادت کرده ایم به پراکنده گوئی و حرف های بی پایه و اساس گفتن.  کجا زمین در خطر است؟  زمین میلیاردها سال زندگی کرده و همچنان زندگی خواهد کرد.  این ما انسان های مستأصل و بیچاره هستیم که در خطریم!  البته سایر حیوانات زبان بسته نیز به پای ما در حال قربانی شدن هستند.  حتی اگر روزی نسل حیات از بستر زمین زدوده شود، باز هم زمین به زمین بودن خود ادامه خواهد داد، حتی اگر وضعیتی چون خواهر خود ناهید اختیار کند.  

    لذا همه این داد و فریادها بابت آلودگی زمین برای آلودگی خودمان و در خطر قرار گرفتن آینده خودمان است.  آلودگی زمین چیست؟  واقعیت اینست (بازهم باتکای اصول بقا) که همه چیز در درون و بر رخسار این سیاره ثابت است؛ نه چیزی اضافه میشود و نه چیزی کم میشود ( از مقدار جزئی سقوط شهاب سنگ ها صرفنظر کنید).  پس صحبت از آلودگی برای چیست؟  واقعیت دوم اینست که کره زمین حاوی مقادیری عناصر مختلف بوده و اغلب بصورت ترکیباتی از این عناصر توده زمین را تشکیل میدهد.  چه انسان بر بستر این سیاره میبود یا نمیبود، چه حتی اگر حیات بر سطح این کره خاکی بوجود میآمد یا نمیآمد، در هر حال بطور طبیعی در طول زمان عناصر دستخوش کنش و واکنش با یک دیگر میشوند و ترکیبات گوناگون بوجود آورده یا بصورتی دیگر متحول میشوند.  درست همان رفتاری که بر سایر سیارات فاقد حیات منظومه خورشیدی رفته است.  

    منتها تنها تفاوتی که وجود دارد، واقعیت وجودی انسان و دخل و تصرفات وی بر بستر زمین است.  حتی بسیار بسیار پیشتر از آنکه انسانی بوجود آید، کسان دیگری بوده که این دخل و تصرفات را انجام داده اند.  مثلاً چه کسانی؟  شواهد زمینشناسی حاکی از وجود موجودات ذره بینی در دریاهای چند میلیارد سال پیش کره زمین است که با جذب گاز کربنیک و تولید اکسیژن صحنه را برای ظهور موجودات بعدی آماده ساختند.  از نقطه نظر ما آدمیان این دخالت خوبی بوده زیرا به نفع موجودیت ما بوده!  طُرفه انکه امروز ما انسانها در حال انجام عمل عکس و به زیان موجودیت خود هستیم یعنی مصرف اکسیژن و سوخت های کربنی یامفت (زیرا در تولید انها نقشی نداشتیم) و تبدیل به انواع گازهای کربن و ایجاد آلودگی و البته گرمایش زمین.  از این نظر، تفاوتی نیست و ما هم بخشی از موجودات دست اندر کار زمین هستیم.

    اگر از کره زمین سوأل کنیم، برای او هیچ فرقی نمیکند و بین آن موجودات ذره بینی مفید و این انسان های دوپای مضر هیچ تفاوتی نمیبیند و همه به نوعی سرگرم کار خود اند.  منتها ما انسانها چون خود را صاحب عقل میدانیم، انجام اقداماتی در جهت زیان به خانه خود و تخریب آن با عقل و معرفت ادعائی منافات دارد.  این رویه جاری باید تغییر کند.

    اکنون مجدد بازمیگردیم به طرح پرسش اولیه که این آلودگی ها چیست؟  در پاسخ باید گفت با توجه به بحث قبلی یعنی بقای مادّه، چیزی بنام آلودگی به معنای واقعی کلمه وجود ندارد!  آنچه حقیقتاً وجود دارد، پراکندگی است.  میلیونها سال طول کشیده تا کربن جوّ زمین در درختان و بدن جانوران دیرین انباشت شده و در اعماق زمین به سوخت های کربنی تبدیل گردید.  این پروسه نه برای ما و نه برای هیچ موجود دیگری بوده.  متشابهاً افزایش غلظت اکسیژن جوّ زمین نه بخاطر ما و نه بخاطر هیچ تنابنده دیگری صورت پذیرفته.  طبیعت عمل خود را میکند و جمع شدن مواد در یکجا و پراکنده شدن آنها در جای دیگر فقط در سایه قوانین طبیعی صورت گرفته و صورت خواهد گرفت.  پس نقش ما انسانها کجای این صحنه است؟  در گذشته های دور انسان نیز همچون سایر جانداران برای بقای خود دخل و تصرفات خود را در طبیعت پیرامون خود داشت.  منتها چندان چشمگیر نبود چه به لحاظ تکنیک چه به لحاظ جمعیت.  اما امروزه انسان با دانش وسیع خود، و البته جمعیتی عظیم، دست اندازی های او سبب تشتت با آهنگی سریع و در پهنه ای وسیع میشود.  سوخت های کربنی اکنون بصورت گاز مجدد به هوا بازگشت میکند.  بخشی از آن بصورت لاستیک و پلاستیک و محصولات پتروشیمی درآمده در زمین و هوا و دریا پراکنده میشود.  معادن، استخراج و بصورت مصنوعات ساخته شده بر پهنه زمین پخش میشود.  همه چیز در کلیت خود بصورت بی نظمی در میآید.  در اصطلاح علمی "آنتروپی" کل رو به افزایش است.  علیرغم اینکه برخی جاها نظمی شکل میگیرد اما بی نظمی در کلیت خود رو به افزایش بوده و در این یکصد سال اخیر بصورت تصاعدی رو به ازدیاد است مگر فکری به حال آن شود.  در واقع فکری که میکنیم بحال خود است نه کره زمین. نکته اینجاست حرکت در جهت عکس یعنی کاهش آنتروپی هزینه بیشتری دارد.  کار درست آنست که دانسته در صدد افزایش آن نباشیم.

     چه باید کرد؟  اولین گام، محدود کردن رشد جمعیت است چه اینکه زمین محدود ما قادر به پشتیبانی از چنین جمعیتی نیست.  ضمن اینکه تبعات ناشی از مصرف آنها نیز خانمان برانداز است.  آگاهان از رشد پایدار سخن میگویند یعنی رودخانه ها، تالاب ها، دریاچه ها، جنگل ها، دشت های سرسبز و هرآنچه میراث طبیعی هست باید حفظ شود.  تولید مثل را حیوانات بهتر بلدند.  دوم حرکت بسمت سبز کردن صنعت است و کاهش هر چه بیشتر رد پای کربن در محیط زیست.  سوم، مقرر کردن بهای واقعی آب و هواست که امروز تولید کنندگان صنعتی رایگان مصرف میکنند.  مداخله در آب و هوای پاک باید با جریمه روبرو شود.  چهارم حفظ حقوق آیندگان است که ما حق نداریم آنرا ضایع کنیم.  از بین بردن جنگل ها و تخریب محیط زیست و خشکاندن دریاچه ها و رودخانه ها برای مصرف فعلی، جنایتی در حق آیندگان است.  

     وظیفه ما؟  یک راه اینست که به همین راهی که میرویم ادامه دهیم.  یعنی مرتب انتقاد کنیم و جلسات و سمینارها برپا کنیم و کماکان شاهد باشیم آب از آب تکان نمیخورد.  اما راه دیگر و راه اساسی این است که مسئولین نادان و جنایتکار را بیکباره عزل و انسان های دانا و با شعور را نصب کنیم.  بدین گونه یکباره همه چیز در جای درست خود قرار میگیرد و هرکس بکاری که  سود جمعی در آنست پرداخته و وقت و انرژی بسیاری صرفه جوئی میشود.  در این زمانه، علم و سیاست درهم تنیده است و نمیتوان به بهانه عدم دخالت در سیاست، منفعلانه ناظر تخریب خانه و کاشانه خود بود.  نمیتوان ناظر بیطرف باقی ماند تا محیط زندگی ما فدای هوی و هوس تصمیم سازان بی هنر سودجو شود.  از آن بالاتر، آینده نسل های آتی نابود شود.  و از همه بالاتر سرزمین پدری دستخوش فرایندهای یکطرفه در جهت بیابان شدن دائمی و گسترش فقر و مهاجرت های میلیونی گردد.

  • مرتضی قریب
۲۶
آذر

زمین و جایگاه آن در کیهان

   در مبحث " آلودگی" به از بین بردن زمین توسط انسان اشاره شد.  منتها دریافت عده ای از خوانندگان از مطالب طرح شده، نابودی کره زمین تفسیر شد.  بعلاوه، پرسش شد که اگر زمین نابود شود چه اتفاقی برای سایر سیارات و بطور کلی برای کیهان بوجود خواهد آمد.  آیا سامانه خورشیدی بهم خواهد ریخت؟  همانطور که در بحث آلودگی زمین اشاره کردیم، اینجا مجدد تأکید میکنیم که ما بشر دوپا و یا سایر جانوران هرگونه بلائی بر سر سیاره خودمان بیاوریم این سیاره با جان سختی مقاومت کرده و کلیت خود را حفظ خواهد کرد.  کره زمین همواره کره زمین خواهد بود صرفنظر از هرچه بر چهره آن برود.  

    اشکال کار در اینست که تصور میکنیم با نابود شدن نسل بشر، لابد کره زمین نیز نابود میشود.  ریشه این سوء تفاهم در همان مشکل بزرگی است که قبلاً نیز اشاره شد.  ما ناخودآگاه تصور میکنیم چون "اشرف مخلوقات" هستیم پس اگر نباشیم، دنیا به پشیزی نخواهد ارزید و فلسفه وجودی خود را از دست میدهد.  تقریباً مشابه همان طرز تفکر لوئی پانزدهم!  بعبارت دیگر، تصور میکنیم دنیا از برای ما بوجود آمده و به اعتبار وجود مقدس ماست که دنیا دنیاست.  این نگرش متکبرانه و کاملاً نادرست از کودکی در ذهن اغلب ما تزریق شده و منشاء بسیاری از مفاسد است.  البته گناه کسی هم نیست چه اینکه تلقی اغلب ادیان الهی همینست که دنیا و محتویات آن اصولاً برای استفاده بشر آفریده شده است.  برای قدما این دیدگاه بسیار مأنوس بوده است زیرا منظور از دنیا همانا زمین بوده که خود در مرکز عالم وجود بوده و سیارات و ثوابت ضمائمی در هیئت افلاک بشرحی که سابق گذشت بوده اند.  پس تعجبی ندارد که انسان از بدو پیدایش خود تا همین چند صد سال گذشته چنین نگرشی داشته و خود را مبداء و مرکز عالم وجود میپنداشته است.  در واقع، تعجب در این نگرش جدید است که به یمن دانش و تکنولوژی دامنه تصور ما را از جهان از آنچه بوده به چنین وسعت حیرت آوری رسانده است.  اگر به علم و دستآوردهای آن اعتماد داشته باشیم، جایگاه ما و زمین ما در کیهان با این اطلاعات جدید به جایگاهی بسیار حقارت بار نزول یافته است.  در عوض، برای باورمندان به آفرینش، عظمت کائنات و عالم وجود به سطحی غیر قابل باور متعالی گردیده است.  

    لذا، بود و نبود زمین در کیهان هیچ تفاوتی ایجاد نمیکند.  حتی در مقیاس سامانه خورشیدی نیز تفاوتی نمیکند.  جرم زمین در مقایسه با خورشید و یا مجموع سایر سیارات کسر بسیار کوچکی است و اگر از اول وجود نمیداشت خللی در کار سایرین ایجاد نمیکرد.  منتها ممکنست پرسش اینگونه طرح شود که اگر در وضعیت حاضر زمین ناگهان محو شود، چه اتفاقی رخ خواهد داد؟  حقیقت اینست که بنا به اصل بقای مادّه، امکان این واقعه وجود ندارد زیرا بالاخره مادّه پابرجاست یعنی محو شدنی نیست.  اما مثلاً اگر بدلائلی ناگهان منفجر شده و مواد آن پخش شود، اثر آنچنانی بر مدارات سایر سیارات نخواهد داشت زیرا مرکز جرم کماکان بر همان نقطه اولیه و در همان مسیر پابرجاست.  میدانیم که سیاره ای در مداری بین مریخ و مشتری وجود داشته است که در گذشته های دور بدلائلی منفجر شده و اکنون بازمانده هایش موسوم به سیارک ها در همان مدار بدور خورشید در گردشند.  لذا در بدترین حالت، اگر چنین بلائی نیز بر سر زمین آید، خم بر ابروی سامانه خورشیدی نخواهد آمد چه رسد کهکشان راه شیری و باقی کیهان.  

    بنابراین، هنگامی که از نابودی زمین صحبت میشود، منظور نه نابودی به معنی سخت آن، بلکه منظور فقط بهم ریختن چهره زمین است که اصلاً و ابداً آب از آب تکان نخورده و حتی نزدیکترین همسایه اش یعنی ماه تابان نیز از آن باخبر نمیشود.  این در حالیست که این بهم ریختگی ممکنست بقیمت نابودی بشر و شاید باقی جانداران تمام شود.  فقط یک پدیده کوچک مثل چند درجه گرمتر شدن دمای متوسط زمین و متعاقباً آب شدن یخ های قطبی و کاهش بازتاب آفتاب از سطح کره زمین و تبخیر بیشتر آب اقیانوسها و پدیده گلخانه ای و تشدید گرمایش زمین در یک چرخه واگرای معیوب، بهمین سادگی منجر به یک سلسله تغییرات عظیم آب و هوائی میشود که فجایع مقیاس بزرگ را در پی خواهد داشت.  عقیده بر اینست که یک آغازگر مهم برای این پدیده ها جمعیت بیش از حد بشر بر کره خاک است.  کمی تفکر در این باب و کمی تعمق در خصوص این پدیده ها نشان میدهد که ما انسان با کارهایمان در چه جایگاه حساسی قرار گرفته ایم و به چه سادگی در معرض بزرگترین مخاطرات قرار داریم.  بعلاوه میبینیم که از  چه جایگاه حقیری در طبیعت برخورداریم و بابت نابودی ما و آنچه بر چهره زمین است کوچکترین اتفاقی نه در مدارات سیارات و نه در هیچ چیز دیگری نخواهد افتاد.  برای زمین تفاوتی نمیکند که اشرف مخلوقات بر عرصه آن پادشاهی کند یا عقرب و مار و کژدم بر آن سیر کنند.  سیاره ناهید مثال خوبیست که چگونه پدیده های واگرا یک بهشت را به دوزخی سوزان بدل میکند.  شاید درس عبرتی باشد برای آنان که نیازمند مثال مشخص هستند.  

  • مرتضی قریب
۰۷
آذر

آلودگی

    در ادامه مطلب پیشین، پرسشی طرح شد بدین مضمون که این آلودگی های زیان آور و مسموم در آب و هوای کره زمین از کجا آمده است؟  این گازهای گلخانه ای که در جوّ زمین رها شده و مداوماً رو به افزایش بوده و باعث گرمایش کره زمین و بخطر انداختن زیست کره است از کجا آمده است؟  مگر نه اینست که مجموع عناصر روی زمین از بدو پیدایش آن ثابت و بدون تغییر بوده است؟  مگر نه اینست که چیزی از خارج به کره زمین اضافه نشده و نخواهد شد و مجموع مواد این سیاره همواره همان است که از حدود 5 میلیارد سال پیش بوده است؟  پس چه شده که در این چندین و چند ساله اخیر اینهمه سروصدا بابت آلودگی کره زمین میشنویم و مرتباً هشدار است که از مجامع آکادمیک بگوش میرسد.  اعلام خطر که آلاینده های بوجود آمده از فعالیت های بشر به مرز های خطرناکی رسیده و چه بسا از حدود مجاز فراتر هم رفته است!  مگر این موادی که از بدو تولد کره زمین بر بستر این سیاره وجود داشته از اول سمّی و خطرناک بوده که ما تاکنون خبر نداشتیم؟   و اگر سمّی نبوده، چطور شده که حالا سمّی و زهرآلود شده؟  حقیقت مطلب چیست؟

    واقعیت مهم، درباره موضوع حاضر و اصولاً درباره سایر موضوعات، اینست که ما انسان را موجودی استثنائی تلقی کرده و جمعیت انسانی کره زمین را از جمعیت سایر جانوران مستثنی کرده و میکنیم.  چنین رویه ای از اساس غلط است و بزودی به مشکلات بزرگی میانجامد که در حل آن در میمانیم.  واقعیت اینست که ما و سایر جانداران بر چهره زمین همگی یک کلیت واحد هستیم و هرگونه تبعیض از دیدگاه زمین و طبیعت یگانه آن غیر قابل قبول است.  اینکه با وجود چنین رویه ای فقط از نیم قرن اخیر است که مشکلات آلودگی به صحنه آمده و در تمام اعصار و قرون ماضی چنین بحث هائی جریان نداشته بدین علت است که جمعیت مطلق آدمها هنوز مثل امروز به آستانه بحران نرسیده بود.  اگر هم مشکلاتی بوده محلی بوده و بسطح گلوبال نرسیده بود.  با نگاه از منظر تکاملی و با نگاه از دریچه چشم زمین که مادر همه مخلوقات است، موجودات همگی محترمند و همگی متساویاً حق حیات دارند.  اما در این میان، این آدمیزاد دوپا با هوش بیشتری که نسبت به سایرین دارد، خود را مستثنی کرده اشرف مخلوقات پنداشته و باقی موجودات را زائده ای در خدمت به خود میپندارد.  مادام که چنین نگرشی حاکم باشد در برروی پاشنه غلط خواهد چرخید و هر اقدامی که بشر به زعم خود تصور کند که در جهت پیشرفت است در واقع امر حرکتی جز در جهت پسرفت نخواهد بود.  این نگرش که از اساس نادرست است، تبعات منفی بیشماری بدنبال داشته که با افزایش هرچه بیشتر جمعیت شدیدتر هم خواهد شد.  مادر همه این مشکلات، جمعیت زیاد و مرتب رو به تزاید کره زمین است.  طبعاً منظور ما جمعیت انسانی است چه اینکه جمعیت سایر جانوران چه به لحاظ کوچک شدن فضای زندگی آنها و چه به لحاظ دخالت انسان در نابودی آنها مرتباً رو به کاهش است بطوریکه امروزه نسل برخی بکلی منقرض شده است.  گاهی بشر مستقیماً دخالت کرده و هنگامی که جمعیت حیوانی مثلاً فیل ها در فلان پارک طبیعی در آفریقا زیاد میشود، خیرخواهانه خود اقدام به شکار آنها کرده تا میزان جمعیت با میزان فضای حیاتی آنها متناسب باشد.  اما نکته مهم همینجاست که بشر فراموش میکند همین مشکل درباره جمعیت خودش نیز صادق است.  در این مورد اخیر، فعلاً رده بالاتری از موجودات نسبت به ما وجود ندارد تا او از سر خیرخواهی با شکار میلیونی از ما انسانها تعادلی ایجاد کند.  گفتیم "فعلاً" زیرا شاید با خلق ابر رایانه های دست ساخت خودمان، بلکه آنها در آینده فعال مایشاء شده این خدمت را در حق مان انجام دهند!  اما اگر ما چنان هوشمند شده ایم که به حقیقت این قضیه پی برده و انجام آنرا به روبات ها سپرده باشیم، چرا هم اکنون با زبان خوش خود در صدد حل و فصل آن نباشیم؟  در این مسیر باید هوشیار بود که فریب راه حل های خوش آب و رنگ با ظاهر علمی را نخوریم.  چه اینکه برخی از کارشناسان میگویند اصلاً جای هیچ نگرانی نیست.  لازم نیست اصلاً زحمت فکر کردن بخود راه دهید، طبیعت فکر همه چیز را کرده و خودش بهترین کنترل کننده است.  ظاهر این حرف معقول بنظر میرسد.  چرا کار را بدست زمین نسپریم؟  این کارشناسان بر اساس محاسبات پیش بینی میکنند که وقتی جمعیت از 8 میلیارد فعلی به حدود 10 یا 12 میلیارد برسد شیب جمعیت نسبت به زمان، افقی شده و برای مدتها افقی مانده و سپس شیب آن منفی میشود و متعاقباً جمعیت بکندی رو به کاهش میرود.  با این طرز تفکر نه لازمست جمعیتی کشته شود و نه تحمیلی بر روش های تنظیم خانواده شود و نه بی جهت باعث نگرانی شویم.  بگذار هرچه خواهد بشود.

     موضوع مهم اینست که چه ضمانتی برای حصول چنین نتیجه گیری وجود دارد؟  اگر مرتب بالاتر رود چه؟ تازه اگر این پیش بینی صحیح هم باشد، چه ضمانتی وجود دارد که با رسیدن جمعیت به یک ماکزیمم، همچنان همه چیز بخوبی و خوشی و بدون بحران تمام شود و متضمن خوشبختی برای همه باشد.  ما در مورد موشها و اغلب جانوران دیده ایم که هرگاه جمعیت آنها بیش از اندازه زیاد شود و متعاقباً در غذا و فضای زندگی آنها کمبود بوجود آید، خود بخود زاد و ولد آنها کاهش یافته و جمعیت بسرعت فروکش میکند.  اما آیا این مطلب برای آدمها نیز صادق است.  آنچه میبینیم ظاهراً خلاف این رویه است چه اینکه میبینیم مردم در هند یا آفریقا، هرچه فقیرتر باشند زاد و ولد بیشتری دارند و مردم مرفه فرزندان کمتری را متکفل میشوند.  مگر اینکه متوقع باشیم کیفیت زندگانی چنان تنزل یابد و بدبختی چنان شدید شود که انسانها رویه جانوران را در پیش گرفته با جنگ و خونریزی جمعیت کاهش یابد.  معلوم نیست چه حکمتی وجود دارد که راه حل های ساده تر و منطقی تر دیده نمیشود؟  لازم نیست فیلسوف باشیم، منطق معمولی حکم میکند اصلاً چرا مشکلی بوجود آوریم که مجبور شویم آنرا حل کنیم.  مگر نه اینکه بهترین درمان، پیشگیری است.  شگفتا برخی خواهند گفت " که البته اینهم راه حل دیگریست"  تا شاید غیرمنطقی بودن ایده های خود را پنهان کنند.  معروفست که در زمان پادشاهی ناصرالدین شاه قاجار، هنگامی که صدراعظم مشهور و خرافه پرست میرزا آغاسی عهده دار مهمات کشور بود، مکتشفی با سروصدای زیاد و ادعاهای عجیب پیدا شد.  او را به حضور صدراعظم بردند تا اختراع خود را عرضه کند.  گفت که داروی قطعی ضد پشه را یافته است.  گفتند چیست؟  گفت از این معجون که در شیشه دارم شب ها کنار بالین خود میگذاری تا به محض فرود پشه بر اندام شما، آنرا گرفته و قطره ای از این دارو با قطره چکان بر چشمان آن ملعون بریزی. پشّه مزاحم کور میشود و دیگر دست از شما برخواهد داشت.  بهمین سادگی!   صدراعظم لختی فکر کرد و با اعتراض گفت اگر پشّه را با انگشتانم گرفته باشم که براحتی با کمی فشردن میمیرد و خلاص میشوم و دیگر به اختراع شما نیازی نیست.  دانشمند جوان با لبخند گفت " که البته اینهم راه حل دیگریست".  

     لذا، بجای آنکه مشکل عظیمی را بوجود آورده و سپس در پی راه حلی برآئیم که آیا جواب بدهد یا ندهد و بویژه در این موضوع جمعیت که امریست در حدّ محال، چه بهتر که مطلقاً مشکلی ایجاد نکنیم.  آنجا که حافظ میفرماید: ما نگوئیم بد و میل به ناحق نکنیم/ دامن کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم/ عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است/ کار بد مصلحت آنست که مطلق نکنیم.  در ارتباط با موضوع آلودگی و به بهانه علل مرتبط با آن، از جمله جمعیت، ذکر چند نکته ضروریست.  در فرهنگ و ادبیات، ضرب المثل ها و جملات قصار زیاد است که ریشه در گذشته ها و یا ادیان رایج دارد.  مثلاً ضرب المثل "هر که دندان دهد نان دهد" و یا " در پهنه زمین پخش شوید و متکثر شوید و از مواهب برخوردار شوید".  در زمانی که جمعیت کره زمین کم بود همه این توصیه ها متشابهاً درست بود و دستکم ایرادی بدانها نمیشد گرفت.  واقعیت اینست که بسیاری از این اشارات در دوره خودش درست بوده است اما امروز دیگر کاربردی ندارند.  بسیار کم است توصیه هائی که در همه زمانها درست باشد.  مثلاً توصیه "همسایه ات را دوست بدار همانطور که خودت را دوست داری" میتواند از این دسته اخیر و از نوادر باشد.  همانطور که قوانین اساسی کشورها از تعدادی اندک قانون کلی تشکیل شده است، اصول بنیادین اخلاقی نیز از تعدادی اندک توصیه های جهان شمول تشکیل شده که در درازنای گذشت زمان رنگ نبازد.  بسیاری از آموزه های قدیمی امروز کاربرد ندارد و یا اثر عکس دارد.  سوء درک بزرگی که امروزه گریبانگیر مردم ماست، درست انگاشتن همه ضرب المثل های قدیم است. که البته شاید در بستر زمانی و مکانی خودش در آن روزگار درست بنظر میرسیده اند.  اینکه عارف عظیم الشأن ما روزگاری گفته است: " پای استدلالیان چوبین بود/ پای چوبین سخت بی تمکین بود" در اولویت شمردن عنصر عشق و دریافت های احساسی بوده و نباید امروزه بعنوان مستمسکی برای نفی عقل و کاربرد استدلال تلقی شود که در آنصورت اشتباه بزرگی است.  چه امروز بیش از هر زمان دیگری به ابزار عقل و علوم دقیقه در حل مشکلات نیازمندیم.  اما در مقایسه ها نیز باید محتاط بود.  چه اگر در گذشته مردم زباله ها را به جوی آب و رودخانه های پرآب میسپردند باکی نبود زیرا چگالی زهرآبه ها کم بود.  رودخانه ها پرآب و جمعیت انسانی کم و زباله ها بی آزار مثل مواد گیاهی و بیولوژیک بود.  در عوض، امروزه رودخانه ها و عرصه های آبی کم رمق شده و جمعیت انسانی تولید کننده فضولات زیاد و نوع زباله ها امثال پلاستیک، دفع آفات، سموم شیمیائی و بسیاری چیزهای جدید خطرناک است.   رابطه بین اینها یک رابطه بشدت غیر خطیست، یعنی مثلاً اگر جمعیت فقط دو برابر شده باشد، بخاطر ارتقای سطح زندگی، مصرف منابع چه از لحاظ آب و چه کانی های دیگر، خیلی بیش از دوبرابر، مثلاً چهار برابر، شده و سمّی بودن و خطرناک بودن زباله های ایجاد شده بازهم با ضریب بزرگتری افزایش یافته است.  به زبان ساده یعنی اگر جمعیت زمین از 4 میلیارد به 8 میلیارد رسیده، فشار وارد بر زیست کره و خطر حاصل از آن بسیار بیشتر از دو برابر است!  در چنین شرایطی تشویق به ازدیاد جمعیت و زاد و ولدی چون حیوان، جز جنایت علیه بشریت و آینده آن چه میتواند باشد؟ 

      مادام که انسان خود را خارج از کلیت زیست-کره تلقی کند، روزگار این سیاره سیاه است و کار ما هرگز به سامان نخواهد انجامید.  اگر در یکی دو قرن گذشته برای تحصیل ثروت هر بلائی بر سر محیط زیست آورده میشد و کسی چیزی نمیگفت بدین سبب بود که جمعیت کم بود و خرابی های ایجاد شده در بستر طبیعت جذب و هضم میشد.  عرصه بقدری بزرگ بود که تغییرات بچشم نمیآمد.  یعنی اگر بعد انقلاب صنعتی، گاز کربنیک و سایر آلاینده ها ناشی از سوخت ذغال سنگ رهسپار جوّ زمین شد، بتدریج با باران شسته شده و در دریاها جذب بدن اسفنج ها و مرجان ها گردیده اثر قابل ملاحظه ای در اتمسفر باقی نگذاشت.  اگر آنروزگار صنعت و تبعات صنعتی شدن محدود به اروپا بود اما امروز دورترین شهرهای آفریقا نیز برخوردار شده بطوریکه امروز چین با جمعیت زیاد خودش بزرگترین رها کننده آلودگی ها در آب و هواست.  عده ای راه حل را در استفاده از اتوموبیل های برقی میدانند که آلاینده ای نداشته باشد.  اما این مطلق نیست زیرا آلاینده آن در محل نیروگاه فسیلی تولید برق رها میشود.  تازه اگر مسأله هوا را حل کنیم با مصرف فزاینده غذای انسانها چه کنیم؟  لابد باید از دامداری گسترده صنعتی استفاده کنیم و جنگل ها را آتش زده یا تراشیده وقف تولید علوفه این حیوانات که بنوبه خود تولید متان کرده به گرمایش زمین سهم میرساند کنیم.  غذا را حل کنیم، آب را چه کنیم؟  مسأله فقط آب خوردن نیست بلکه آن نیروگاهی که برای مصرف ماشین برقی شما برق تولید میکند خود نیازمند آب فراوان برای خنک کردن است.  کارخانه ای هم که آن ماشین را تولید میکند قطعاً به آب فراوان نیازمند است.  کشاورزی و دامداری ها نیز سهم بسیار بزرگی از آب را طلب میکنند.  حتی اگر آبیاری کشاورزی را قطره ای کنیم و به دامها و طیور نیز با قطره چکان آب دهیم، کماکان مشکل در بلند مدت پابرجاست.  مسئولین اطلاعات کافی ندارند و اگر هم دارند حقیقت را بازتاب نمیدهند.  کارشناسان نیز از ترس مسئولین و یا از ترس کمرنگ شدن پاداش آخر ماه واقعیات را نمیگویند.  معروفست که لوئی پانزدهم زیر بار اصلاحات برای رفاه آیندگان نمیرفت و میگفت فعلاً امر مهم من هستم، بعد من دنیا را سیل ببرد باکی نیست.  گویا هنوز بسیاری به این ایده ایمان دارند.  

     در اینجا میخواهیم نتیجه بگیریم که مهمترین سرچشمه آلودگی ها صرفاً وجود شریف این بشر دوپاست.  مادام که جمعیت کم باشد حاشیه ای امن برای بسیاری از فعالیت های بشری فراهم میشود و دست اندازی های بشر در بطن پروسه های طبیعی تحلیل رفته جای زخم ها التیام میابد.  بد نیست بدانیم که ما تنها تولید کننده گازهای گلخانه ای نیستیم زیرا آتشفشانهای فعال مرتباً انواع گازهای زیان آور و سمّی را به اتمسفر روانه میکنند (در کف اقیانوسها نیز وارد آب میشود).  اینجا نیز قوانین بقا حاکم است.  یعنی اگر میزان آلودگی های جوّی تولید شده توسط بشر با میزان دفع آنها توسط باد و باران و عوامل طبیعی برابر باشد تجمعی بوجود نخواهد آمد.  اما در واقع بنا به تحقیقات محققین و آمارهای آنان بنظر میرسد که عدم تعادلی شروع شده و میزان آلاینده ها از قدرت جذب و هضم طبیعت فراتر رفته است.  نکته بسیار مهم اینجاست که حتی اگر نتیجه گیری محققین اشتباه هم بوده باشد، به جهت محدود بودن منابع طبیعی، بهر حال لازمست از هم اکنون برای پیشگیری از رشد انفجاری جمعیت راهکارهای عاجل اندیشیده و بکار گرفته شود.  

    بالاخره در اینجا در پاسخ اجمالی به پرسشی که در ابتدا مطرح شد چنین میگوئیم.  اصولاً تا وقتی که انسان ظاهر نشده بود، جائی برای این پرسش و نگرانی مربوطه وجود نمیداشت.  در مقطعی از ادوار اولیه، هوای کره زمین بسیار آلوده تر از حالا بود و مناسب زندگی جانداران نبوده است.  گویا با ظهور موجودات ریزی در دریاها و مصرف گاز کربنیک و تولید اکسیژن توسط آنان، هوای زمین طی میلیونها سال تغییر کرده و به ترکیب فعلی انجامید که مناسب ظهور جانوران گشت.  البته گیاهان نیز به موازات در مصرف کربن و تبدیل آن به چوب و تنه درختان و رها سازی اکسیژن کمک فراوانی کردند.  اما اگر جمعیت یکی از این جانوران به نفع خودش و به ضرر سایر جانوران رشد انفجاری پیدا کند ممکنست باعث تغییرات قابل ملاحظه ای شود.  عملکرد انسان امروزی در همین راستا است زیرا اکسیژن را مصرف و تولید گاز کربنیک زیادی، مستقیم و غیر مستقیم، میکند که در نهایت اوضاع آنرا بهمان اوضاع ابتدائی زمین بازمیگرداند.  کربنی که طی میلیونها سال از هوا استخراج و در بدن گیاهان و جانوران انباشته شده به نفت و ذغال سنگ تبدیل شده امروزه با سوزاندن سوخت فسیلی توسط انسانها مجدداً بجای اول باز میگردد.  شاید از نظر زمین اتفاق مهمی نباشد ولی قطعاً برای جانوران و بویژه انسان تحول مهمی میباشد.  در اینجا تأکید بیشتری بر کربن داشته ایم ولی اوضاع سایر عناصر نیز بهمین منوال است.  عناصری که در شرایط زمین اولیه با یکدیگر ترکیب شده و انواع اکسید ها، کربنات ها، و مواد آلی را تشکیل دادند، امروزه با دخالت بشر احیا شده و مثلاً آهن از حالت اکسیدی خارج و مصرف میشود.  البته طبیعت هم بیکار نیست و در هردو جهت مشغول است.  مثلاً آهن مصرف شده در محصولات ما تدریجاً طی قرنها و هزاره ها اکسید شده بحال قبلی برمیگردد.  اینکه چه چیزی آلودگی تلقی میشود یا نمیشود، مسأله ما انسانهاست والا از دیدگاه سیاره زمین همه عناصر در حال تبدیل و تبادل با یکدیگرند.  مثلاً سیانوژن گازیست بسیار خطرناک و سمّی برای ما انسانها و دارای کاربرد صنعتی.  اما از دو عنصر بی آزار کربن و ازت تشکیل شده.   همه این نگرانی ها از بابت ما آدمهاست که از برای سود خویش هم که شده باید بفکر جانداران و سایر عوامل طبیعی دیگر نیز باشیم.  در دراز مدت زمین همچنان بکار خود مشغول است و ابداً کاری بکار آنچه بر چهره آن میگذرد و اینکه ما باشیم یا نباشیم ندارد.  اینکه ما آنرا به شرایط وخیم ادوار اولیه تشکیل زمین بازگردانیم و از زندگی تهی کنیم برای کره زمین حاوی هیچ سود و زیانی نیست و همچنان بعنوان عضوی از منظومه خورشیدی به گردش خود ادامه میدهد.  اما در کوتاه مدت، آنچه برای ما مهم است روند دست اندازی های بشر است که اگر سریعتر از پاسخ طبیعی محیط باشد باعث مشکلات در حال و آینده برای ما و سایر زندگان خواهد بود.  فعلاً مهمترین و عاجل ترین ابزاری که در کنترل ما انسانهاست همانا توقف رشد جمعیت  چه در مقیاس ملّی و چه در مقیاس جهانی است که دستکم اوضاع از این که هست وخیمتر نشود.

    در نهایت اگر از دیدگاه کیهانی به مشکل خود نگاه کنیم باید گفت که هیچ اتفاق مهمی در جریان نبوده و نیست.  آمد مگسی پدید و ناپیدا شد.  تنها چیزی که هست، نگران نسل های آینده هستیم و برخلاف لوئی پانزدهم فکر میکنیم باید یک زمین متعادل و عاری از آلودگی ها را به آیندگان واگذار کنیم.  چنین باشد.

 

     

  • مرتضی قریب