فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «احساسات» ثبت شده است

۰۵
اسفند

حکومت آرمانی -12

    اکنون به مروری مختصر از آنچه در حوزه استبداد میگذرد میپردازیم.  چیزی که مستبدان جبار از گذر تاریخ آموخته اند این است که توده ها به قدرت گردن مینهند.  منتها به محض آنکه مستبد علائمی از مهربانی را نشان دهد آنرا ضعف مستبد تلقی کرده و نه تنها تحت تأثیر قرار نمیگیرند بلکه متمایل میشوند بر علیه او بشورند.  بعلاوه، چون مفاهیم دینی سازش ناپذیرند، و خیلی راحت میتوان روان افراد را به انقیاد درآورد، مستبد در حکومت دینی میداند که از راه تلقین میتواند توده ها را متقاعد کند.  هرچند این نیز حدی دارد.

    مستبد میداند که توده ها از طریق منطق تحت تأثیر قرار نمیگیرند اما با بکار گیری احساسات بهتر میتوان افکار آنها را در اختیار گرفت.  مؤثرترین راه تحت تأثیر قرار دادن توده ها، اجرای مراسم عزاداری و به غلیان درآوردن احساسات آنهاست.  بی جهت نیست که نظام دینی آرزو دارد تمام ایام سال عزاداری باشد!  یکی از این مراسم تعزیه است که در ماه خاصی از سال انجام میشود.  پس باقی اوقات چه کنند؟  راه انداختن مراسم تشییع جنازه در شهرها برای کشیدن مردم به میدان.  هسته مرکزی توجه نظام دینی بر دنیای مردگان متمرکز است، البته برای توجه مردم و نه برای خواص!

    مؤثر ترین راه برای تحریک قوه تخیل توده ها، اجرای نمایشات مانند تعزیه و مداحی و امثال آن است.  بعلاوه، در بالای منابر میتوان معجزات و خرق عادت را در قالب داستانهای شگفت انگیز گنجانده و مثلاً یک جنایت در اعماق تاریخ را چنان عمده کرد که شنوندگان، هزاران جنایت را که در دوره خود و با چشم خود دیده اند ندیده انگارند و مرتکبان آنرا در کنار خود نبینند.  سوء استفاده از جنازه مردگان و سوار کردن منویّات خود روی تابوت مردگان از اصول اساسی نظام دینی است.  توده واقعیات را نمیبیند ولی داستانها را باور میکند.  مستبد تمام جنایات خود را انکار میکند و از اینکه اسناد محرمانه ارتکاب جنایات او و قشون آتش باختیارِ لو رفته او انتشار عمومی پیدا کند باکی ندارد.  چرا که با یک کلمه بخیال خود همه را مجاب میکند: "دشمن".  هرچند گذشت زمان بسیاری از توهمات را زدوده است.

    علت موفقیت ادیان در انقیاد فکر توده ها، همانا القاء تعصب به باورمندان است و دشمن پنداشتن کسانی که ایمان آنها را ندارند یا حاضر به پذیرش عقاید آنان نیستند.  ریشه سنگ دلی و قساوت قلب در دین در همین جاست که مستبد را در حکومت دینی قادر میسازد اراذل و اوباش را زیر عنوان آتش باختیار بسیج کند.  بی شک گسترش فقر و استیصال افراد، عامل دیگری برای فروش وجدان به مستبد است.  مستبد روانشناسی توده ها را نیک میداند و نیک بهره برداری میکند.

    بنابراین همه مسیر ها مجدد برمیگردد به فرهنگ توده و توضیحاتی که قبلاً اشاره شد.  نظام استبداد دینی، تمام کوشش خود را بعمل میآورد تا مردم را با فرهنگ اصیل تاریخی خود بیگانه ساخته و بجای آن، مجموعه ای از بدآموزی ها را زیر نام فرهنگ دینی بر مردم تحمیل کند.  گوستاو لوبون معتقد است که "سرنوشت ملت ها را نه حکومت ها بلکه خصلت های ایشان رقم میزند".  یعنی در عمق جامعه، هنوز فرهنگ توده هاست که فعال مایشاء است. 

   قدرت واقعی فرهنگ در "کتاب" است، ببینیم جایگاه آن کجاست.  یک لیست حقوقی اخیراً از 81 سازمان دولتی منتشر شده که در صدرش سازمان انرژی اتمی با دستمزد حداقلی 58 و حداکثری 181 میلیون تومان ماهانه قرار دارد.  بدنبالش شرکت های خودرو سازی و سپس شرکت نفت و سایر ادارات هستند.  ولی نکته غم انگیز و عبرت آموز انتهای لیست است که کتابخانه ها با حداقلی 8 و حداکثری 29 میلیون قرار دارند.  یعنی کتاب، اولویت آخر در نظام دینی است!  با توجه به میزان متوسط مطالعه حدود چند دقیقه شاید تعجبی هم ندارد.  آیا جایگاه کتاب و کتاب خوانی گویای ماهیت فرهنگی این نظام نیست؟  نظامی که هیئت حاکمه اش شاید همان چند دقیقه را هم صرف نکرده باشند.  نمونه بیشمار است.  نگاه کنید به از رو خواندن انگلیسی و عربی وزیر خارجه اش که در همه دنیا لایق ترین فرد در این پست گمارده میشود که ویترین و آبروی حکومت است.  یا دعای تحویل رئیس سینمائی و سواد عمومی نمایندگان که نام معروفترین موزه دنیا را نمیدانند.  از چنین امامزاده ای چه معجزی انتظار است؟  نظام را قبول ندارید بازهم رأی دهید!  این منتخبین قرار است چه خدمتی کنند؟  خلاصه آنکه، بموازات هر تلاشی برای تغییر اوضاع، مبادا پرداختن به فرهنگ فراموش شود. نه اینکه تا ظهور فرهنگ آرمانی دست بر دست گذاشت. بلکه تلاش مستمر برای رسوب زدائی ذهن و بازگشت به اصول در همه حال در جریان باشد. آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد.

  • مرتضی قریب
۱۱
آبان

عقل گرائی یا احساسات

چکیده

تناسب و تعادل مهمترین هنر زندگی است که باید از پخت و پز آنرا آموخت.  بنظر میرسد با دو نوع متفاوت عقل سروکار داریم. 

 عقل عملی و عقل معنوی.  این دو در تناسب با هم برای جامعه مفید خواهد بود.  در جامعه احساسات زده ما،

عقل عملی باید تشویق و ترویج گردد.  تقلید از آنچه در غرب میگذرد مفید نخواهد بود. 

جامعه ما بیش از پیش به آموزش درست نیازمند است.

 

     در مرور عقاید فلاسفه باستان ناخودآگاه دچار نوعی بهت و حیرت میشویم.  مانند آنست که مردمانی خردمند در آن روزگار زندگی میکردند.  یعنی مثل اینکه نسبت به دوره خودشان صاحب اندیشه ای با سطح بالاتر از معمول بوده اند و یا ما امروز در سطح فروتری هستیم؟  اما حقیقت چیست؟

    حقیقت اینست که ذهنیت انسان در گذر زمان چندان دچار تغییر نشده است.  آنچه پیشرفت داشته ایم در نحوه زندگی و راه یابی تکنولوژی و ابزارهای پیشرفته در زندگی روزمره بوده است.  بویژه آنکه برای بخشی از جهان موسوم به جهان سوم این فن آوری ها جنبه وارداتی داشته و ثمره جوشش ذهنی اهالی آن نبوده است.  

    لذا ممکن است چنین تصور کنیم که انسان در حوزه مقولات فلسفی و فکری پیشرفتی متناسب با پیشرفت در حوزه تجربی نداشته است و چه بسا در برهه هائی از زمان عقب گرد هم داشته است.

    پس اینکه بخود میبالیم که در قرن 21 زندگی میکنیم شاید کمی سوءتفاهم باشد و چه بسا از نظر ذهنی هنوز در قرون ماضی سیر میکنیم.  راستی چه چیز موجب این تصور اشتباه شده؟  شاید غرقه بودن در وسایل مصرفی و محصولات تکنولوژی چنین تصور اشتباهی را بوجود آورده باشد.  گو اینکه شکی نیست که از نظر فیزیکی در قرن 21 زندگی میکنیم.

    پس شاید مشکل در طرز تلقی ما از "زندگی" باشد و اینکه زندگی را چه تعریف کنیم.  اگر وجود جسمی و فیزیکی مطرح باشد، قطعاً همگی ما، چه شرقی چه غربی، در قرن 21 زندگی میکنیم.  اما اگر وجود ذهنی و معنوی مطرح باشد چه بسا هر یک از ما در برهه های متفاوتی از زمان در حال زندگی کردن باشیم.  نمونه مشخص آن، طالبان و فرقه های همسو با آن است.

    کمی که موضوع را بیشتر بشکافیم بنظرمان میرسد که گویا با دوگونه متفاوت از عقل (ذهنیت) روبرو هستیم.  عقلی عملی مبتنی بر واقعیات تجربی، لازمه پیشرفت های ابزاری که به علوم و تکنولوژی منجر میشود و نتیجه مستقیم آن چیزی نیست جز راحتی ها و آسان سازی زندگی (بدون آنکه فعلاً به عوارض جانبی آن کار داشته باشیم).  عقل دیگر موسوم است به عقل معنوی یا عقل فلسفی که در ساحت آن به تفکر در چیستی جهان و سیر در آفاق و انفس پرداخته میشود.  

    جالب است که شبیه این استنباط را نزد یکی دو نفر از فلاسفه مکتب فرانکفورت یافتیم.  تلاش این مکتب متوجه انتقاد از فرهنگ مصرف گرائی غرب در قرن 20 بوده است.  اینان به دو نوع عقل قائل هستند.  یکی عقل ذاتی که ملازم نقد است و دیگری عقل ابزاری که ملازم قوه تسلط بر طبیعت است.  بنظر آنها، پیشرفت عقل ابزاری موجب تضعیف عقل ذاتی شده است.  بطور خلاصه، فحوای سخن آنها این است که غرقه شدن در زندگی ماشینی (عقل ابزاری) ما را از مسائل بنیادی جهان و چند و چون و چرائی آن (عقل ذاتی) باز میدارد.  به عقیده آنان، عقل ذاتی در جامعه مدرن در حوزه های علم، اخلاق، و هنر زیر سلطه عقل ابزاری است.  تأکید میکنیم که دیدگاه آنان معطوف به جامعه پیشرفته و صاحب تکنولوژی غرب است.

    در اینجا لازمست تذکر داد که آنچه برای رفع مشکلات در جامعه غرب اندیشیده میشود لزوماً قابلیت کاربرد در جوامع شرقی ندارد.  لذا فهم این تفاوت ها بسیار مهم است و اینکه آنچه در یک محیط دیگر درست و صحیح است لزوماً قابلیت تسری به محیط ما را ندارد.  

    در اینجا به وجه مهمی از هنر زندگی اشاره میکنیم که همانا رعایت "تناسب" هاست.  پختن آش بهترین مثال برای توضیح این هنر است.  چنانچه به مواد مغذی و جامد آش (نخود، لپه، برنج،..) بیش از اندازه توجه شود و مقدارش زیاد باشد، آش تبدیل به کته خواهد شد و دیگر آش نیست.  از آنسو، چنانچه در هرچه رقیق تر بودن آن تأکید شود، در نهایت آش به آب خالص تبدیل خواهد شد ولی یک آب داغ!  لذا هنر زندگی در رعایت تناسب هاست.  قبلاً از تناسب بین محفوظات و استدلال سخن رفت و امروز پرداختن متناسب به علوم دقیقه و هنر همان اهمیت را داراست.

    با توجه به مثال فوق، در جامعه ما که درباره عقل معنوی زیاده روی شده، لازمست که عقل ابزاری مبتنی بر واقعیات جهان تجربی تشویق و ترویج گردد تا مگر تناسب رعایت شود.  برای آشی که زیادی شور شده باشد چاره ای نیست یا بطریقی نمک محلول خارج شود یا آب بیشتری بر آن بسته شود تا تناسب لحاظ شود.  در فرهنگ غرب که شاید در جنبه های مادّی زندگی زیاده روی شده به مقادیر متنابهی عقل معنوی نیاز است.  میگویند مدتیست که خواندن مثنوی مولانا در غرب، بویژه در آمریکا، با استقبال زیادی مواجه شده که نشانه تشنه بودن آن جوامع به مطالبی از این دست است.  این حاکی از همان تمایل به رسیدن به تعادل در جوامع آزاد است.  اما همواره هستند افرادی سطحی نگر که فوراً هر اتفاقی را به نفع خود و طرز تفکر خود مصادره میکنند. 

   وقتی عقل گرائی و توسل به منطق و استدلال را در جامعه خودمان توصیه و ترغیب میکنیم، این افراد مخالفت کرده میگویند غرب خود روی از عقلانیت برتافته و مگر نمیبینید که آنان تشنه محصولات ما (مثنوی مولانا) هستند!  پس کماکان پای بر همان شیوه دنبال کردن رویه های کهنه میکوبند یعنی در آشی که از قبل شور بوده باز هم نمک بیشتری میریزند.  با این شیوه تفکر، طبیعی است که وضع بد و بدتر میشود.  به زبان دیگر، عقل و احساسات در تعادل و تناسب با یکدیگر مطلوب و کارسازند.  در کشور احساسات زده و مخالف عقلانیت ما، راهکار درست اتفاقاً تشویق و گسترش عقلانیت است و موانع تحقق آن هر طور شده باید از سر راه برداشته شود.   باید یادآور شد که منظور از احساسات در اینجا، آن عواطف رقیق که عرفای ما زیر نام عشق آنرا در مقابل عقلانیت قرار دادند نیست بلکه اعم از هرگونه شیوه های تفکر خارج از رویه های استدلالی است.  خوار شمردن استدلال در این بیت معروف مولانا هویداست: پای استدلالیان چوبین بود/ پای چوبین سخت بی تمکین بود.  

    اغلب از آموزش بعنوان تنها پناهگاه برای برون رفت از عقب ماندگی جوامع عقب افتاده ذکر میشود.  اما بلافاصله باید پرسید کدام آموزش؟  زیرا که پخت و پز جنبه دیگری هم دارد.  با یک سری مواد اولیه مثل گوشت و پیاز و سیب زمینی و .. میتوان یک غذای سالم و نیرو بخش پخت.  متشابهاً با همان مواد و با صرف همان میزان انرژی میتوان یک غذای سمی و سرطان زا پخت.  مثلاً سوخته باشد یا ته گرفته باشد.  در مورد آموزش نیز همینگونه است و با کادر آموزشی یکسان و با صرف وقت یکسان و انرژی یکسان، میتوان بجای دانش، حقایق تحریف شده را تحویل داد.  بعلاوه، اگر از عناصر اولیه مسموم و ناسالم استفاده شده باشد که بد اندر بدتر، اصولاً بجای دانش راستین، جهل و خرافات ترویج خواهد شد.  

    یکی از مهمترین دلایل عقب ماندگی ما نبود آموزش صحیح است که مهمترین بخش آن، آموزش های پیش از مدرسه و در دامان مادران است.  اینجاست که تعلیم و تربیت دختران بمراتب مهمتر از پسران است چرا که آنان مادران آینده اند و اگر جاهل و خرافه پرست باشند جامعه نیز جاهل و نادان خواهد بود.  

    اما درباره احساسات باید گفت که زیاده روی در ابراز آن چه در مورد سوژه های دینی باشد و چه سوژه های ملی در همه حال زیان بار است.  مثلاً این روزها که مقارن یادواره کوروش بزرگ است، احساسات توده درباره منش او و افتخارات مربوط به او بالا گرفته است که صد البته بجاست و قابل درک.  اما در عین حال باید پرسید که تکلیف امروز ما چیست؟  آیا ابراز افتخار کفایت میکند؟ داشته امروز ما چیست؟  آیا بدان نمیماند که کسی در فقر و نکبت زندگی کند و مرتب به جد اعلای خود که پنبه فروشی موفق در عصر قاجار بوده افتخار کند؟!  افتخارات بجای خود محترم است اما مشکل آب و نان امروز را حل نمیکند.  رویه مطلوب اینست که بجای اینکه خودستائی کنیم، دیگران آستین بالا زده و اگر تعریفی داریم آنها از ما تمجید کنند.  مثلاً چه خوب میشد که نهادی مانند یونسکو با اراده و با هزینه خودش مراسم یادواره کوروش هخامنشی را در محل پاسارگاد اجرا میکرد.  بزرگان میگویند باید چنان زندگی کرد که از دید دیگران قابل احترام باشیم.  باید آنگونه زیست که دیگران از شما تمجید کنند.  تبلیغات و مبالغه در هر امری ناپسند است.  اگر شرایط زندگی را چنان تغییر دهیم که زمینه برای تمجید جهان از ما فراهم شده باشد، شک نکنید که در آن روز همه مشکلات ما رفع شده است. 

 

     

  • مرتضی قریب
۳۰
بهمن

احساسات یا عقل

در فاصله انتشار چند نوشته قبلی، در خصوص پدیده های ناشناخته، برخی دوستان اظهار عقیده کردند که واقعاً در قبال این گفتار های ضد و نقیض چه باید بکنند و عملاً خود را مستأصل میبینند.  میگویند شما که میگوئید این چیزها واقعی نیست پس چگونه است که اینهمه مجلات معروف آنها را بعنوان رویدادهای واقعی معرفی میکنند.  از اینها گذشته کتابهای متعددی توسط آدمهای شناخته شده بین المللی این وقایع را با ذکر جزئیات و زمان وقوع و حتی نقل قول های شاهدان عینی در کتابهای خود نقل میکنند و بعید است که اینهمه آدم بخواهند دروغ بنویسند.  یعنی شما میگوئید اینها همه دروغ است ؟!!  پس دیگر به چه کسی میتوان اعتماد کرد؟  این که میشود همان تئوری توطئه که سعی میکنید آنرا رد کنید؟؟

  در پاسخ باید گفت که اولاً بسیاری از نادرستی های آکادمیک ممکنست از روی عمد نباشد و صرفاً معلول استنباط نادرست اشخاص است.  ضمن اینکه اگر در انتها قرار باشد فقط به یک چیز اعتماد کرد آن یک چیز همانا وجدان خودتان باید باشد.  البته در این مقام لازمست تجربه زیادی داشته باشید و بقول معروف سرد و گرم چشیده روزگار بوده با اصول علم آشنا باشید.  اما چه میتوان کرد که اکثریت قریب باتفاق کسانی که مشتاق دانستن حقایق هستند هنوز در حال سپری کردن دوره نوجوانی و جوانی خود هستند و فرصت کافی برای کسب تجربه نداشته اند.  اشتباه نشود که منظور ما فقط گذر زمان نیست.  چه بسیار پیران کهنسالی که حتی تا دم مرگ نیز از معنی و مقصود زندگانی هیچ نفهمیده و همچنان در جهل مرکب درجا زده اند.  به سواد خواندن و نوشتن نیز ارتباط مستقیمی ندارد چه بسا پیران باسوادی که حکم فسیل های زنده ای را دارند که از جایگاه طبیعی خود از قرون ماضی و هزاره های گذشته  بریده و  پس از عبور از تونل زمان به زمان معاصر منتقل شده اند.   همینجا اجمالاً بگوئیم که در گذشته های دور، مهارت خواندن و نوشتن امری نادر بوده که دارنده آن در جامعه، فردی شاخص تلقی شده و مورد احترام همگانی قرار داشت.  در جامعه ایران به این افراد اصطلاحاً ملا هم میگفته اند یعنی کسی که میتواند بخواند و بنویسد.   البته در روزگار ما اطفال دبستانی نیز از عهده این مهم برآمده و به یمن قانون سوادآموزی، همه مجبور به کسب این حداقل ها هستند.  مطلب را سبک نه انگاریم زیرا همین مهارت اولیه در خواندن و نوشتن در روزگاری بسیار دور شعبده و جادو تلقی شده و دارنده آن حائز مقامی بالا در جامعه خویش بود.  در واقع در هزاره های دور این فقط کاهنان معابد بودند که خواندن و نوشتن در انحصار آنان بود.  برای لحظه ای تصور کنید که به چهارهزار سال پیش بازگشته اید و در یک معبد مصری شاهد انجام مراسم روحانی هستید.  با کمال تعجب شاهد این خواهید بود که کاهن بزرگ از روی یک پاپیروس شکل های عجیب و غریبی را که برای حضار نامفهوم است مرور کرده و با صدای بلند میخواند.  بله، خواندن و نوشتن امری مقدس و طبعاً در انحصار گروهی کوچک از روحانیون بود.  رد پای این قداست حتی امروز نیز در ادبیات ما دیده میشود از قبیل اینکه میگوئیم آینده من بر لوح محفوظ "نوشته" شده و اصلاً کلمه "سرنوشت" نیز از همینجا پیدا شده که آینده محتوم فرد در شکل یک نوشته (و طبعاً مقدس) در جائی نگهداری میشود.  امروزه میتوان همه این اطلاعات را بسهولت بصورت کلامی روی نوار صوتی ضبط و نگهداری کنیم ولی چه کنیم که در آن ایام هنوز فن آوری و تکنولوژی رشد امروزی را نداشته و طبعاً ضبط مغناطیسی بصورت امری قدسی در نیامد زیرا در آن ایام وجود خارجی نداشت و اگر وجود میداشت چه بسا آن نیز مانند امر نگارش به تاریخ ما افزوده و جایگاهی ماورائی میافت.  هنوز گاهی در ادبیات ملل لفظ "کتاب" دلالت بر کتاب مقدس دارد چه اینکه نوشته را امری قدسی  پنداشته و آنرا فقط شایسته متون دینی میدانستند.  از حق نگذریم، اختراع خط یکی از نقاط عطف تاریخ تمدن است و انتقال افکار بدون آن میسر نبوده است.

  بهر حال امروزه خواندن و نوشتن دیگر امری ماورائی نیست زیرا از انحصار خارج و در دسترس همگان است.  با این وجود هنوز آن رد پاهای باستانی در متن جامعه بچشم میخورد و مثلاً آنچه در قالب کتاب منتشر میشود مورد استناد مردم واقع شده و میگویند فلان مطلب ادعائی در بهمان کتاب منتشر شده و نتیجه میگیرند که باید واقعیت داشته باشد.  مردم گمان دارند که آنچه منتشر میشود حتماً باید درست باشد که اجازه داده اند منتشر شود.  این مطلب نه تنها درست نیست بلکه اتفاقاً بسیاری از متونی که درست بوده و برای آگاهی مردم ضروریست گاهی اجازه نشر نمی یابد.  پس باید دانست که لزوماً با خواندن فله ای کتابهای موجود در بازار شانسی برای وصول حقیقت نیست.  اینجاست که راهنمائی باتجربه ها راهگشا خواهد بود و اینکه رسانه ها گاهی مردم را به کتاب خوانی دعوت میکنند باید قید کتاب خوب را هم اضافه کنند.  در این رابطه باید از آنها که فکر میکنیم دانش بیشتری دارند کمک بخواهیم.  اگر هم این قبیل افراد در دسترس نیستند، باری، پایگاه های اطلاع رسانی بین المللی فعلاً در دسترس بوده و  خوشبختانه بیش از آنچه تصور کنید و برای شما قابل هضم باشد اطلاعات عرضه میکنند.  متأسفانه از خلال گفتگوهائی که از رسانه ها میشنویم اینطور استنباط میشود که عده ای خط و نشان کشیده و میخواهند این تنها روزنه تنفسی را نیز مسدود کنند و اگر تابحال عمل نشده به دلیل نبود ابزار لازم بوده است.  اما اگر بسلامتی این تنها روزنه هم بسته شود آنگاه، همانطور که در ابتدا عرض شد،  باید به یگانه مایملک باقیمانده خود رجوع کنید که همانا وجدان شخصی خودتان است.  اینجاست که مهمترین سلاح شما بکار میآید و آن همانا سلاح شک و تردید است که در مطالب قبلی شرح دادیم (البته بهتر است در همه حال دم دست شما باشد).  هر گزاره ای که به ذهن شما ورود میکند باید از این فیلتر عبورش دهید.  این یک فیلتر شخصی است و مانند فیلتر های دولتی برای تحمیل چیزی به دیگری نیست.  لذا اگر موضوع مربوطه مانند پازل با سایر بخشهای دانشی شما جفت و جور شد، قبولش کنید والا در قرنطینه نگاهداشته و نهایتاً پس از انقضای مهلتی بدورش افکنید.  ضمن اینکه در مورد آنچه هم که از گذشته ها دارید تعصبی بخرج ندهید و اگر در آتیه لازم شود که بخشی از این اطلاعات به روز شود مقاومتی بخرج ندهید.

  عزیزان!  دانش های گذشتگان، با تمام احترامی که برای بنیان گذارانش قائلیم، مربوط به زمانه خودشان بوده و لذا دارای تاریخ مصرف برای همان روزگاران است.  این به هیچ وجه به معنای کوچک شمردن بزرگان نیست!  ما هنوز برای معلمین دبستان خود احترام قائلیم گو اینکه دیگر خودمان را محدود به اطلاعات دریافتی در آن دوران نمیکنیم بلکه موظفیم که به دانش روز تکیه و از دستآوردهای آن استفاده کنیم.  لذا در استفاده از دانش های قدیمی باید با قید احتیاط برخورد کرده و به راحتی تسلیم هرآنچه در کتب گذشتگان آمده است نشده و آن را ابدی و ازلی نپنداشت.  مسأله مخالفت با آن آموزه ها نیست بلکه درک این نکته است که آنچه آنها گفته اند، در بهترین حالت خود، مناسب برای حال و هوای آن دوران بوده است.  مثل اینست که ما امروزه برای کشتیرانی متکی به اطلاعات بطلمیوس بوده از یافته های قدما استفاده کنیم.  با اطلاعی که از زندگی جلال الدین بلخی داریم اطمینان داریم که اگر امروز سر از گور برمیداشت و امکان صحبت پیدا میکرد، قطعاً در برخی اشعار خود تجدید نظر کرده و مثلاً دیگر نمیگفت "پای استدلالیان چوبین بود..." بلکه با مشاهده آنچه نتایج استدلال و کاربرد عقل در زندگی امروزی به بار آورده نظر خود را تغییر میداد.  بویژه اگر میدید چگونه آن استرالیائی در مسابقه دو با پای مصنوعی از همه دوندگان سالم پیشی میگیرد!  شاید اگر ما هم در آن دوران میزیستیم با او در ناکارائی عقل همعقیده میشدیم زیرا دنیا را پر از پرسش های بی جواب می یافتیم که عقل راهی بدان نداشت.  در چنین شرایطی شهود راضی کننده تر از عقل مینماید.  البته رأی حکمای گذشته در خصوص اخلاق و حکمت عملی تا حد زیادی همچنان معتبر است کما اینکه آموزه های شیخ اجل سعدی میتواند با مختصر اصلاحاتی همچنان چراغ راه جامعه امروزی باشد زیرا که نفس بشر از ابتدای تاریخ خود تاکنون همواره متمایل به نیکی بوده و هیچگاه خللی در جهتگیری آن رخ نداده است.  هر آموزگاری در هر دوره ای از تاریخ که ظهور کرده متشابهاً خود را موظف به نشر نیکی ها دانسته است و جامعه زمان خود را بدانها توصیه کرده است.

  امروزه بیش از هر زمان دیگری به استفاده از عقل محتاجیم و ضرورت آن بویژه در جوامع عقب افتاده بیش از پیش احساس میشود.  این ضرورت با بهره گیری از علوم انسانی و ادبیات هیچگونه تضادی نداشته و به معنی مقابله با احساسات و آنچه دایره هنر و فرهنگ است نیست.  ما همانقدر از خواندن رمان ماشین زمان ج.اچ.ولز لذت میبریم که از کتاب بینوایان ویکتور هوگو و بسیاری دیگر.  توصیه میشود آنچه را هم در حوزه پدیده های ناشناخته از قبیل بشقاب پرنده، مثلث برمودا، ..و امثالهم هست با همان دیدگاه بخوانیم و لذت ببریم بدون آنکه بی جهت وزنی بیش از حد معمول برایشان قائل گردیم.  یکی از مشکلات امروز جوامع خلط پدیده های غیر واقعی با مسائل واقعی است که منجر به بروز بحران هائی گردیده است.  اکسیر اعظم برای حل آنها آموزش درست است.

  • مرتضی قریب