فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اخلاق طبیعی» ثبت شده است

۲۲
دی

فرهنگ های موازی

    نسل حاضر، سرخورده و نومید از آنچه پدرانشان باعث و بانی آن بوده اند در جستجوی بدیلی برای فرهنگ حاکم هستند.  آنها صدمات و لطمات شدیدی را که خود و حتی والدین و سایر هم میهنانشان دریافت کرده اند را ناشی از اساس فرهنگ حاکم میدانند.  میگویند نیازی به تئوری و بازی های زبانی و غیره ندارند چه اینکه همه آنچه را که باید بفهمند با گوشت و پوست خود درک کرده اند.  بویژه که همه اعمال خلاف قانون و ضد انسانی که انزجار عمومی را بوجود آورده همه را بچشم دیده اند.  آنها تقریباً میدانند چه چیزی را نمیخواهند ولی درباره بدیل آن فعلاً صحبت صریحی نیست.  البته یک چیز را بطور یقین میدانند و آن خواهان آزادی و زندگی مانند سایر ابناء بشر بودن است. 

    اما سبک های متفاوت زندگی ابناء بشر با انواع ایدئولوژی ها گره خورده و اینجا زیر نام فرهنگ های موازی از آنها یاد میکنیم.  در حال حاضر مردم دنیا با سبک های مختلفی در حال همزیستی با یکدیگرند و وجه مشترک همگی همانا زندگی کردن توأم با کرامت است.  در خاور آسیا فرهنگ های بودیسم و هندوایسم و شعباتی از آنها فرهنگ غالب است.  در غرب آسیا فرهنگ متآثر از اسلام با همه ویژگی هایش غالب است.  در اروپا و بخش عمده قاره آمریکا فرهنگ لیبرالیسم رایج است گو اینکه رسماً خود را متأثر از مسیحیت میداند.  با همه تفاوت ها، چیزی که در بخش عمده جهان مشترک است باور به پیشرفت و آبادانی است.  ملت ها مستقلاً به این باور رسیده اند که با همه تفاوتها، و با همه اشتباهاتی که وجود دارد، باید گسترش رفاه و آبادانی را سرلوحه کار خود قرار دهند.  این رویکرد را هرچه بنامیم بهرحال مقبولیت بیشتری داشته و صد البته از رویکردهای عقب گرا و ضد انسانی برتر میباشد. 

    اما رفاه و آبادانی میسر نمیشود مگر به نیروی عقل و استدلال و نوآوری، لذا چنین رویکردی خود بخود ملازم توسعه دانش و تکنولوژی خواهد بود که درواقع ثمرات آن به روشنی در جهان امروز دیده میشود.  دریغا که فرهنگ باستانی این سرزمین از گذشته های دور بر همین مبنا یعنی تشویق کار و کوشش در جهت آبادی زمین بوده است که آنرا فرو گذاشته دنباله رو معجزات شدیم.  روانشناس میگوید "فرد هرچه بیشتر به کار و کوشش پردازد برای ایجاد تغییر و تحول، به همان میزان نیاز او به معجزه کمتر میشود و از سوی دیگر، هرچه فرد کمتر نیازمند معجزه باشد کمتر هم به انتظار آن مینشیند.  تنها کسانی به سحر و اعجاز روی میآورند که منتظر وقوع آن هستند".   در جامعه ای که عقل اخراج شده باشد طبعاً ارباب خرافات حاکم، و بازار معجزات رواج می یابد.  آنها برای درمان بیماری مردم خوردن "تُربت" را تجویز میکنند و اگر کسی شکایت کرد که بارها خورده و نتیجه نگرفته در پاسخ میگویند تربت مزبور حتماً بار استر یا اسب بوده و به آن توهین شده!  طُرفه انکه خود، هنگام ضرورت، راهی مجهز ترین بیمارستانهای دنیا میشوند.

    امروز در هرگوشه دنیا فرهنگ ها به موازات هم در جریان اند.  در یک سو انواع خدایان اسطوره ای با صلح و آرامش در کش و قوس اند، یکجا تعلیمات بودا، پیامبر ثبت نشده، در سکوت و آرامش پیروی میشود و در جائی دیگر نرمش عیسی تبلیغ میشود.  خلاصه اینکه فرهنگ ها اغلب کار خود را پیش میبرند و علیرغم همه تعارضات ظاهری، آسمان هیچ منطقه ای هم بر زمین سقوط نکرده است.  همه کم و بیش زندگی خود را به پیش میبرند و در جاهائی بسی بیشتر.  روانشناس میگوید " ملت هائی که واقعاً توانسته اند بر جهان مسلط شوند، به ندرت افکاری متکی بر معجزات در سر داشته اند.  برای آنها درک واقعیت کافی بود و دیگر نیازی به رؤیا پردازی نداشتند".  لذا چنانچه امروز در صدد یافتن بدیلی مطابق رسم زمانه باشیم اتفاقاً به همان توصیه های اساسی زرتشت، نخستین فیلسوف ایرانی، برمی خوریم.  توصیه او این بوده که آبادانی زمین و کار و کوشش را باید سرلوحه کار قرار داد.  او در ادامه، آلوده کردن آب و زمین را نهی کرده، و انسان را در متابعت از خیر یا شرّ مختار دانسته ولی به پیروی از خیر توصیه کرده است.  میگویند پذیرش این فرهنگ نوعی ارتجاع و بازگشت به عقب است و اشاره باینکه قبلاً گفته بودیم که عقاید باید همواره رو به جلو نسبت به زمانه نوسازی و بازسازی شود.  لیکن گاهی تفکری مانند آنچه در بالا گفته شد چنان کلی است که حتی امروز نیز کماکان صحیح و مورد اجراست.  باضافه اینکه دغدغه جهان امروز که پیشگیری از انواع آلودگی هاست نیز در آن بشدت تأکید شده است. 

   بازگشت به عقب یا اصطلاحاً ارتجاع زمانی مصداق دارد که آنچه را متروک و منسوخ شده بطور دربست احیاء کنیم.  حال آنکه رویه درست، گلچین کردن مفید ها از هر مسلک و مرام و از هرجای ممکن و فروگذاشتن زیانبار ها در هر مرتبه و مقام است.  مثلاً در آئین زرتشتی بر هر مؤمن فرض بوده که با جانوران زیانکار و اهریمنی مبارزه کرده موجودات موذی مثل مورچه و موش مار و حشرات موسوم به "خرفستران" را کُشته و ثواب بَرد.  در آن زمانه که کشاورزی پُرزحمت بوده و هر دانه برای خود ارزش داشته مور بی آزارِ امروز طبعاً دشمن غله کشاورز محسوب شده و این آموزه رایج بود.  ضمن اینکه امروز نقش حشرات در باروری گلها کاملاً روشن شده ولذا رویکرد ما را در این مورد خاص تغییر میدهد.  بنابراین وقتی قرار است چیزهائی گلچین شود، منطقاً باید ابتدا سراغ آنچه خود در صندوق خانه داشته ایم رفته آنچه مفید است برگرفت و کمبودها را از دیگران عاریت گرفت، همانگونه که دیگران نیز زمانی از ما عاریت گرفته بودند.  چنین نگرشی یک تفکر دینامیک است در مقابل تفکر استاتیک و وامانده.  نظام های وامانده، عقب ماندگی ذهنی و علمی خود را اینگونه توجیه میکنند که درعوض، در اخلاق و معنویات از اغیار جلوتر و آخرت ما آبادتر است.  که بماند که اگر آخرتی و دنیای دیگری هم وجود داشته باشد، سعادت در آن منوط به قبولی در این دنیا و عبور از آن با نمره عالیست!  مگر میشود در کلاس اول رفوزه و در کلاس دوم پذیرش شد؟  هر کار کوچکی هم که بکنند یکی را صد کرده در بوق و کرنا کرده لاف رکورد شکنی میزنند.  حال آنکه اگر رفاه و آبادانی در همین دنیا هدف اصلی باشد، خود بخود عقب ماندگی های ذهنی و علمی جبران شده و چه بسا بدون بوق و کرنا سرآمد علوم شده و سرمشق اخلاق نیک گردید.  زیرا جستجوی علم و حقایق طبیعت در تیول هیچ کس نبوده و هیچ عقب ماندگی به معنای همیشگی نیست، مهم قرار گرفتن در راستا و جهت درست است.  و بالاخره امروز اگر بخواهیم واژه خرفستران را دوباره خوانی کنیم حقیقتاً چه جانوری زیانکارتر و اهریمنی تر از مستبد و کارگزاران وی؟

    اکنون که با تجدید نظر در افکار مواجه ایم و روحیه تجدد طلبی و انسان گرائی، بویژه نزد نسل جدید، رواج یافته بنظر میرسد بازگشت به جوهره خویش، هرچند ممکنست رو به عقب تلقی شود، بسی اصیل تر و کارآمدتر از فرهنگ تحمیلی حاضر باشد.  برای مثال نگاه کنیم به دو نگرش متضاد برای فتح و پیروزی.  یکی میگوید "النصر بالرعب" یعنی پیروزی در گرو ایجاد ترور و وحشت است اما دیگری اشاره داشت "پیروزی در گرو فتح قلب هاست" که در زمان ورود کورُش به بابل رایج بود.  در خصوص غایت زندگانی اولی "گریه و ماتم" را اصل قرار داد و دومی "شادمانی" را اساس دانست.  کدام پسندیده تر و کدام به اخلاق طبیعی بشر نزدیکتر است؟  امروز هم اگر در حفاری ها دستبند طلا کشف شود همچنان ارزشمند است هرچند مربوط به چند هزار سال پیش باشد.  طلا همیشه طلاست و مرور زمان معنی ندارد.  اغلب فکر میکنند این مشکلات از چهل و اندی سال گذشته آغاز شده حال آنکه این کابوس از 1400 سال قبل مانند بختکی بر سر مردم این سامان که روزگاری خود اندیشه هائی والا داشتند افتاده است.  منتها اغلب در حالت کمون و خفته بوده ولی در این چند دهه بحالت فعال درآمده و اتفاقاً چه خوب شد که آزمایش خود را بالاخره به روشنی پس داده است. 

   غرض این نیست که گفته شود هرآنچه پیش از اسلام بوده دربست درست بوده چه همانطور که ذکر شد آموزه هائی هم بوده که شاید مطابق زمانه خود درست بوده ولی امروز بکار نمی آید.  نکته اصلی در کارآمدی است.  دین را اگر مترادف با آسمانی بودن، پاک بودن، اخلاقی و راستگو بودن و امثال آن بدانیم، نظام حاضر موسوم به "نظام دینی" کمترین شباهتی با آن مترادفات نداشته بلکه برعکس، مظهر مادّی گرائی، ثروت های نامشروع، دروغ های بزرگ، و آکنده از انحرافات جنسی است.  کافیست نظری به نوشتار و گفتار آنان انداخت.  برخلاف آنچه برزبانها انداخته اند، ایدئولوژی حاضر نه تنها آسمانی یا اخلاقی نیست که بسرعت از همه آنچه مافیا بدان شهره بوده نیز پیشی گرفته.  از همین رو، نسل جوان بدنبال بدیلی برای ایدئولوژی جنایت بار حاضر است.  او متشابهاً میتواند به بودیسم پناه برد، میتواند به هریک از مکاتب مراقبه رجوع کند و یا به هریک از ایسم های مشابه و موازی پناه برد.  یا بجای همه اینها به قانون حمورابی اتکا کند که جد اعلای ادیان سامی بوده است.  که میگوید "چشم در مقابل چشم، دندان در مقابل دندان" عبارت آشنا بعداً در "عهد قدیم" و انشائی که شخص را بیاد کتب "توضیح المسائل" میاندازد و آنچه درباره زنان و بردگان نوشته که بسیار آشناست.   امروزه قوانینی که بشر تدریجاً مدون ساخته است بجای تنها یک فقره لوحه سنگی که حمورابی داشت، کتابخانه ای مفصل است. 

   لذا آنچه تنظیم کننده روابط انسان در جامعه امروز است همانا قوانین مدّون امروزی است و نه قانون حمورابی و نسخه های بعدی آن که شاید فقط مناسب حال و هوای همان ایام و همان نواحی بوده.  کسانی که ادعائی خلاف این دارند باید تسهیلات مدرن را یکسره کنار گذارده بر شتر سوار و از شیر آن ارتزاق کنند!  اما درباره معنویات و تفکرات فلسفی، که قطبنمای مسیر حرکت است از آموزه هائی چنان کلی باید استفاده شود که در بستر زمان بیشترین دوام را داشته باشد.  در غیر اینصورت، آنچه متضمن جزئیات است بزودی کارکرد خود را در امتداد زمان از دست میدهد.  اکنون با توجه به آنچه در بالا گفته شد، با مقایسه آنچه بدیل های بالقوه اند، یاد گفته معروف "آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد" میافتیم.  خوشبختانه گوهری را که در صندوق خانه داشته ایم کماکان قابل استفاده و درخشان می یابیم.  با تمام احترمی که به گزاره "گفتار نیک، پندار نیک، کردار نیک" داریم ولی قابل تصور است که مطابق زمان بازهم کلیت بیشتری بدان بخشید.  زیرا گفتار خود بخشی از کردار (رفتار) است و از سوی دیگر اگر عملی خیر انجام شود نمیتواند از پنداری شرّ و اهریمنی سرچشمه گرفته باشد یعنی کردار نیک معلول پندار نیک است ولی پندار لزوماً به کردار منتهی نمیشود و لذا هر سه را کلاً در "کردار نیک" میتوان خلاصه تر کرد.  بهسازی و بهتر کردن در همه چیز میسر است که این همان معنای تفکر دینامیک است. لذاعبارت کوتاه شده "کردار نیک" که یک دنیا حرف دارد میتواند مبنای فلسفه زندگی قرار گیرد که فلاسفه دوران نیز اساس اخلاق را "حُسن عمل" دانسته اند. 

    شوربختانه امروز حتی همان قوانین عهد عتیق نیز اجرا نمیشود و قانون موجود جز نوشته هائی برای ویترین نیست که  صرفاً القاء وجود"قانون" کند حال آنکه جز "آتش باختیار" چیز دیگری از قانون نمانده.  بواقع، در نظام دینی، قانون و بلکه همه چیز، بازیچه دست است کما اینکه استقلال قوای سه گانه نیز بازیچه است و جز آتش باختیار، باقی در معرض تعلیق است. که وکیل مدافع حق دفاع ندارد و اگر اصرار کند زندانی میشود همانطور که روزنامه نگار و عکاس و نویسنده و هنرمند و ورزشکار و معلم همه بخاطر حرفه خود در معرض حبس و شکنجه و ممنوعیت از کار هستند.  که مستبد اگر قدرت خدائی میداشت بسا قوانین طبیعت را نیز بدلخواه معلق می ساخت.  اما در عوض، اصطلاحاتی ساخته اند که هر طور بخواهند قابل تفسیر است.  این اصطلاحات را عمداً بزبان عربی بکار میبرند برای القای آسمانی بودن و مقدس بودن احکام ظالمانه صادر شده.  افراد را به اتهام "محاربه" بقتل می رسانند.  اما محارب کیست؟ طبعاً اوست که جنگ میکند.  اما جنگ با دست خالی جنگ نیست بلکه ابزار آن اسلحه است.  در دست کیست؟  در دست اراذل و اوباش که بدستور آمران آنرا در سرکوب افراد بی دفاع بکار میبرند که اگر فرد بقصد حفظ جان دفاع مشروع کند اوست که محارب محسوب میشود!   اوج سلحشوری اراذل شلیک از پشت سر و از فاصله نزدیک به فرد بی سلاح است. علاوه بر خیل مقتولین در کوی و برزن و حبس و بازداشت خودسرانه  شهروندان، از خیل دستگیر شدگان نیز باید در نمایشات دادگاهی عده ای را به بهانه محاربه بقتل رساند تا دیگران بمصداق النصر بالرعب حساب کار خود را کرده شاید خاطر مستبد آرام گیرد.  منتها این اقدام اخیر شکل قانونی میخواهد و لازمه آن گرفتن اعترافات اجباری است.  این روش، سابقه دارد و در دادگاه های تفتیش عقاید فرد را به چرخ شکنجه می بستند تا بالاخره با شکستن استخوانها اقرار کند که مثلاً جادوگر است.  بدینگونه ارباب دیانت با وجدانی آسوده او را میکشتند زیرا متهم خودش اعتراف کرده بود!  همانگونه که اصلاً چیزی بنام سحر و جادو وجود نداشته و ندارد، اقاریر متهمان زیر شکنجه های اخیر نیز وجاهتی نداشته و گرفتن اعتراف بضرب شکستن دست و پای محبوسین صرفاً برای طی تشریفات شرعی است که فرد با زبان خود چیزی گفته باشد، چه واقعی باشد چه نباشد.  و باتکا آن و با وجدانی آسوده بتوان دستور قتل بیگناهی را صادر کرد.  سابقاً از واینبرگ نقل کردیم که گفته بود " بی دین یا با دین، آدمهای خوب کار خوب میکنند و بدها کار بد.  اما برای یک انسان خوب که بخواهد عمل شرّ انجام دهد او نیازمند دین است".  وجدان آسوده در دین اجازه میدهد تا هر عمل غیر انسانی بتواند بنام شرع انجام شود بطوری که  پدر را راضی کند سر فرزند را از تن جدا کند.  بهمین راحتی! 

    شایع است که افراد شرور و جنایتکار فاقد وجدان اند، حال آنکه با توضیحی که داده شد معلوم میشود اینگونه نیست بلکه با تکنیکی که وجود دارد میتوان آنرا "بای پس" کرده یا بقول معروف پا روی وجدان گذاشت.  بهترین ابزار اینکار دین است که با توسل به آن میتوان ندای وجدان را خاموش ساخت – شاید موقتاً.  روند عکس هم دیده میشود.  یعنی با اینکه مستبد همه را جیره خوار خود کرده و طوری همگان را آلوده به فساد خود ساخته تا کسی جرئت ابراز وجود نکند، اما با اینحال یک چیز هست که هنوز نتوانسته کاملاً بر آن فائق شود و آن وجدان است.  در میان کسانی که وارد بازی او شده اند ممکنست هنوز بارقه هائی از وجدان برخی کم و بیش برقرار باشد که شاید در زمان خاص خود شعله ور شود.  درست همانطور که علف ها در زمستان زیر برف پنهان شده ولی مجدد با گرمای بهار سر میزند.  افرادی که یک عمر پا روی وجدان گذاشته اند نزد عامه مردم به "جانی بالفطره" موسوم اند و عقیده بر اینست که قیافه های اینان مثل قلب هایشان کریه و زننده است.  با اینکه نظری علمی نیست ولی عجیب است که درباره اکثریت آنان صادق است!  در صف تفنگداران حرفه ای و تا دندان مسلح نظام گاهی چهره هائی دیده میشود حاکی از اینکه نمیتوانند جنایتکار باشند.  استخدام شدن این افراد اغلب از فرط استیصال بوده که دیده اند چگونه درس خواندن عاقبتی نداشته و بهترین فارغ التحصیلان در حال فرار از کشور هستند.  پس برای یک روزی اندک اما مرتب شاید بهتر باشد تن به استخدام در نیروی بدنام سرکوب داد.  از آنسو، دیگرانی هستند که مکرر در اکران ظاهر میشوند و با آنکه مسلح نیستند اما قیافه کریه و بیانات نفرت انگیز آنها حکایت از جانی بودن بالفطره دارد که داشتن نقش در امر کشتار بیگناهان این ظن را تقویت میکند. 

    روانشناس میگوید یکی از عوامل عمده برای اینکه فردی تبهکار شود عقده حقارت و خود کم بینی است که از دوران کودکی نضج گرفته کم کم به بحران روان نژندی تبدیل میگردد.  چنانکه سرجوخه ای بظاهر قانون مند طی پروسه ای رئیس کل ژنرال های نامی کشوری متمدن میشود که در یک جنگ جهانی موجب کشتار و خسارات عظیم گردید.  یا چگونه فردی عامی در رأس کشوری قرار گرفته ملتی را به حضیض سرافکندگی در جهان میرساند.  تأکیدی مجدد بر توصیه های قبلی که رهبران آتی باید از آزمایشات روانی سربلند بیرون آیند.  این عقده های حقارت از رفتار آنان هویداست که همواره متمایز و بالاتر از دیگران نشسته با بیاناتی تکراری و خالی از محتوا و محاط در حلقه بله قربان گویان و ارادتمندان آنچنانی اوقات را با تکبر میگذرانند.  حال آنکه انسان بزرگ منش برخلاف افراد حقیر، نیازی به تظاهر و چنین رفتار ندارد.  عقده حقارت شامل افراد حقوقی نیز میشود و اغلب با ادعاهای بزرگ و توخالی همراه است.  مثل اینکه نظامی با ادعای خدمت به بیچارگان پا به صحنه گذارد ولی بزودی با بردن نیمی از جمعیت کشور به زیر خط فقر عکس آن عملی شود.  صد البته ثروت های گمشده معمولاً از جای دیگری سر در میآورند.  مستبدین برای اثبات بی تقصیری خود همواره واژه ای مشترک دارند و آن عبارت معروف "دشمن" است.  عامل دیگر "وقاحت" است که برای آن تعلیم دیده اند.  انبانی  دارند با حجمی نامحدود پُر از هر چیز ضد و نقیض.  کارتی بیرون میکشند روی آن نوشته کشتن یک فرد مثل کشتن تمام بشریت است.  بلافاصله کارت دیگری بیرون میآورند با این مضمون که برای حفظ یک فرد، از کشتن همه دنیا باکی نیست.  اگر هم مصلحت اقتضا کند، در دم کارت های دیگری تولید میکنند.

    آنچه این روزها میگذرد چنان انزجاری بوجود آورده که دل طالبان را هم به درد آورده و نیازی به شرح و تفصیل ندارد که همگان میدانند.  جز اینکه مواردی هست که کمتر بدان اشاره شده است.  جدای از صدمات جانی و مالی وسیع، از صدمات روحی و روانی آسیب دیدگان و نزدیکان آنان کمتر صحبت میشود حال آنکه آثار آن پاک شدنی نیست و زخم هایش التیام نمی پذیرد.  گستردگی وسیع این صدمات، جامعه را بیمار کرده و بهمین خاطر است که تغییر سبک زندگی در دستور کار عموم است.  این سبک جدید، یک زندگی آرام و با کرامت را مطالبه میکند که هم اکنون نیز بدون جنجال در دنیا رایج است.  بر نخبگان فرض است که برای آینده فکری کنند و آن فکر بطور گسترده عرضه و بحث شود زیرا مادام که بهترین فکرها فقط در مخیله باشد پشیزی ارزش ندارد.  با اینحال، هر فکری و هر مسلک و مرامی که اختیار شود لازمست با نظر داشت دو نکته مهم زیر باشد که خاص زمان ماست و صحبتی از آن در گذشته نبوده است:

1- احترام به محیط زیست شامل آب و باد و خاک و نیز لایه اوزون و اثرات گلخانه ای ناشی از فعالیت های بشر و نیز نباتات و جنگل و رودخانه و چرنده و پرنده و سایر موجودات کره زمین.  لازم به ذکر است که این هوای آلوده که همه از آن می نالند، بهرحال با روی کار آمدن یک سیستم ملی و اهل علم بالاخره پاکیزه خواهد شد زیرا هوا سیار است.  اما اقلیم و میزان بارش ها وابسته به سرزمین است و با عوض شدن نظام تفاوتی نخواهد کرد و مشکل آن بجا خواهد ماند اگر بدتر نشود.

2- احترام به اصل محدودیت.  یعنی منابع زمین آنطور که گذشتگان تصور میکردند، نامحدود نیست.  زمانی که میگفتند هر که دندان دهد نان دهد مدتهاست سپری شده.  باید پذیرفت که همین یک سیاره را برای زیست داریم با همه محدودیت های خودش که جای اضافی برای افزایش جمعیت بیشتر را ندارد.  یعنی قبول این واقعیت که حجم جمعیت برخوردار، برای یک زندگی نرمال نمیتواند از امکانات محدود سیاره تجاوز کند!  تصور نامتناهی بودنِ امکانات فقط از ذهن یک مُخبط میجوشد.

خلاصه آنکه، مردم دنیا با فرهنگ های متفاوت بموازات هم در حال زندگانی خویش اند.  فرهنگ ها اغلب بومی است یعنی به میل و خواست اهالی در طی زمان شکل گرفته و هرچند از سایر فرهنگ ها تأثیر پذیرفته اند اما احساس راحتی و آرامش وجود دارد.  لیکن فرهنگ های متفاوتی در جاهای دیگری نیز وجود دارند که علیرغم میل و در تضاد با فرهنگ پیشین ملت ها تحمیل شده و یک دوگانگی و ناراحتی ذاتی را موجب گشته است.  هرچیز خوب یا بد از نتایج و آثار آن شناخته میشود و بی دلیل نیست که مردم از آثار فرهنگ حاکم بیزاری جسته و از هرآنچه با آن مرتبط است برائت می جویند.  برای ملتی با پیشینه فرهنگی درخشان بسی دردناک است که ارزش های والای پیشین را فرو گذاشته و خود را دچار فساد و تباهی ناشی از فرهنگ بیگانه کرده باشد.  اصلاحات در کشوری که در اشغال بیگانه است معنا نخواهد داشت بویژه بیگانه ای که دشمن قسم خورده مُلک و ملت باشد و خود بارها صراحتاً یا ضمنی اذعان داشته است.  لذا چاره کار بازگشت به اصول انسانی و اخلاق طبیعی میباشد تحت هر نام که باشد.  اتفاقاً بخش هائی از آن ارزش های کهن ملی هنوز در خاطره تاریخی ملت باقیست و کماکان قابل استفاده که نزدیکترین سنخیت را با روحیه مردم کشور دارد.  کوتاه سخن آنکه عقل و طبع بشر بهترین داور است همچنانکه برای برداشتن میوه از سبد حاوی انواع میوه ها، هرکدام بموازات هم متشابهاً مفیدند الا آن یک میوه گندیده و فاسد که طبع از آن گریزان است و کسی به میل و اراده بر نمیدارد.

 

  • مرتضی قریب
۰۷
شهریور

اخلاق طبیعی

  پیرو بحث قبلی در خصوص اخلاق و فلسفه و مطرح شدن چیزی بنام "اخلاق طبیعی"، یکی از خوانندگان به ایراد مهمی اشاره کردند.  پرسش کردند که این اخلاق طبیعی اصلاً چیست؟ چون گفته شده مربوطست به اوان طلوع بشریت چه ممکنست بسا با وحشی گری و بربریت توأم باشد؟  آیا دعوت به اخلاق طبیعی بازگشت به عصر حجر نیست؟

   در پاسخ باید ابتدا یادآور شویم که اگر به دستآوردهای علم اعتماد داشته باشیم، قدمت کره زمین بسیار بیش از آنیست که قدما می اندیشیدند.  متشابهاً، قدمت ظهور بشر بر عرصه کره زمین نیز بسی بیشتر از آنچه در کتب مقدسه آمده است میباشد.  نزدیکترین گونه آدم موسوم به هموساپین مدرن دستکم از 100،000 سال پیش بدینسو زندگی میکرده است.  استخوانهای اجداد قدیمتر ما موسوم به هموارکتوس (انسان راست قامت) دستکم از زمانی حدود 1.5 میلیون سال پیش گواهی میدهد.  قدیمترین اسکلت انسانهای اولیه که چندین دهه پیش در آفریقا کشف شده بود حکایت از قدمتی حدود 2 میلیون سال پیش دارد که به هموآبیلیس (انسان سخن گو) موسوم است.  در این اواخر در چند مورد در اتیوپی استخوانهای قدیمی تری از انسان پیدا شد که این آخری در ماه گذشته حاوی یک جمجمه سالم با قدمت حدود 4 میلیون سال پیش میباشد.  باستان شناسان قدیمترین سایت زندگانی انسان اولیه را در کنیا در حدود 5 میلیون سال پیش تشخیص داده اند.  بنظر میرسد اجداد اولیه انسان در آفریقا ظهور و از آنجا به جاهای دیگر زمین رفته اند.  این اعداد و ارقام بر مبنای شواهد علمی و زمان سنجی رایج در اکتشافات باستانی بدست آمده اند.  لذا بنظر میرسد حضور انسان بیش از اعداد و ارقام یاد شده باشد چه اینکه استخوان مدت محدودی در خاک دوام میآورد، مگر اینکه بصورت سنگواره درآمده باشد و بر حسب شانس سنگواره انسانی با قدمتی بیش از این اعداد پیدا شود.

   این مقدمه از آنرو بیان شد که بدانیم دامنه زمانی حضور انسان بر سطح این سیاره خیلی خیلی بیشتر از مدت حضور ادیان شناخته شده بوده و دستکم نباید از 5 میلیون سال کمتر بوده باشد.  این رقم در قیاس با زمان 3.5 میلیارد سال که قدیمی ترین ارگانیسم زنده موسوم به "استروماتولیت" وجود داشته البته کوتاه بنظر میرسد.  اما در قیاس با عصر پیامبران بسیار بلند است بطوریکه اولین دین توحیدی آغاز آفرینش را حدود 5 هزارو چند صد سال پیش میداند و تقویم حضور بشر را از آن تاریخ شرح داده است.  سوأل اینجاست که 5 میلیون سال طولانی تر است یا 5 هزار سال؟  طبعاً نسبت آن 1000 به 1 میشود.  بزبان ساده تر مثل اینست که بگوئیم کسی 1000 روز زندگی کرده اما فقط همان 1 روز آخرش اهمیت داشته و برای آن 1 روز هزار جور تمهیدات مختلف مقرر کرده اند.  یعنی اینکه 999 روز از زندگی او هیچ و پوچ بوده و محلی از اعراب نداشته و همه بگیر و ببندها فقط برای آن 1 روز آخر بوده است.  آیا این شگفتی آور نیست؟ کدام منطق اینرا میپذیرد؟  و تعجب آورتر اینکه دامنه حضور مکانی او نیز بسی وسیع تر از  پندار عموم بوده و فقط به حوزه ادیان پرور خاورمیانه و توجهات آن منحصر نبوده.  انسان اولیه پس از گسترش در آفریقا، گویا از گوشه شمال شرقی آفریقا وارد آسیا شده و سرانجام بتدریج سرتاسر کره زمین را پیموده و در هیئت گروه و قبایل اینجا و آنجا مسکن گزیده است.  حال سوأل اینجاست بر این گروه های انسانی و در این پهنه های وسیع از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب در این بازه طولانی چه سیستم اخلاقی حاکم بوده است؟  ظاهراً او 999 روز را بی حساب و کتاب زندگی کرده و فقط 1 روز تحت تعلیمات اخلاقی ادیان سر کرده.  ساده ترین پاسخ اینست: بنیادی ترین وجه اخلاق، اخلاق طبیعی است و انسان همواره در همه زمانها و در همه مکانها زیر تأثیر آن بوده و هست.   نکته ای که اغلب از آن غفلت شده و همان موجب سوء برداشت هائی شده همانا حقیقت استقلال اخلاق از دین است.  طبعاً یک وجه دین ناظر بر اخلاق و رفتار اخلاقی است اما باین معنی نیست که اخلاق لزوماً همان دین و یا وابسته به آنست.  بدون آنکه خواسته باشیم وارد تعاریف مناقشه برانگیز شویم، عقیده بر اینست که اخلاق جزئی از رفتار عمومی انسان بوده و از اولین روزهای ظهور او با وی بوده و جزئی از وجودش بوده است.  مثلاً کمک به همنوع یک صفت نیک اخلاقی شمرده شده است.  هم اکنون این صفت را در عقب مانده ترین انسانها و در دورافتاده ترین قبایل آمازون مشاهده میکنیم.  یعنی اینکه این یک صفت اولیه و طبیعی بوده است.  تازه این فقط منحصر به نوع انسان نیست.  خوشبختانه به یمن وجود محققین حیات وحش و فیلم های مستند آنها، میدانیم این خصلت در حیوانات نیز وجود دارد و حتی ممکنست قوی تر از انسان باشد، چه اینکه مواردی از کمک به غیر همنوع در این جانوران دیده شده است.  لذا همانطور که در بدن مادّی و حواس پنجگانه با سایر حیوانات مشترکاتی داریم، اشتراکات اخلاقی آنها با ما نیز نباید موجب حیرت یا خجالت شود.  در اینجا باید اذعان کرد که اگر از زاویه بزرگتری به این مسائل توجه کنیم بجای کاربرد "اخلاق انسانی" لازمست از واژه دیگری که جامعتر بوده و موجودات زنده را بطور عام شامل شود استفاده کنیم.  حتی شاید با کمی تساهل بتوان آنرا به کل طبیعت تسری داده و با یک دید "طبیعی" تری به محیط پیرامونی نگاه کنیم.  با برداشتن عینک خود بینی و برگشت به گوهر اصلی خود، بسیاری از مشکلاتی که امروز با آن مواجهیم خود بخود برطرف خواهد شد.  

     اما چطور شد که امروز خود را بسیار دورتر از این اصل طبیعی می یابیم؟  بنظر میرسد آمد و رفت ایدئولوژی ها ما را از اخلاق طبیعی دورتر ساخته است.  این دوری از زمانی آغاز شد که ما خود را در جهان، تافته جدا بافته پنداشته و وجود همه چیز را برای خود و منحصر به خود تصور کرده ایم.  از اینروست که برای طبیعت و زندگی آن هیچ حقی قائل نیستیم.  رودها و دریاچه ها را ملک طلق خود دانسته و به هزینه افزایش بی رویه نوع خودمان حاضر به نابودی انواع دیگر هستیم.  از نابودی جنگلها و مراتع گذشته، حیوان آزاری را نیز وظیفه مقدس خود ساخته ایم.  توگوئی همه چیز برای ما خلق شده و عقل برتر ما مجوزی برای استثمار طبیعت و موجودات آنست.  تکنولوژی بخودی خود خوبست اما امان از وقتی که تیغ در دست زنگی مست باشد.  اتفاقاً این رفتاری که در پیش گرفته ایم، در نهایت تعجب به نابودی خودمان منجر خواهد شد.  وجود ما بدون همزیستی و تعادل با محیط پیرامونی امکانپذیر نیست.  ممکنست این در نظر عده ای طبیعت دوستی مفرط یا طرفداری از محیط زیست جلوه کند که چیزی تفننی یا لوکس بشمار آید، اما هرچه باشد یک حقیقت محض است و از آن گریزی نیست.  بدبختی کار اینجاست که نادیده گرفتن این حقایق نتایجی ببار خواهد آورد (و در حال حاضر هم ببار آورده) که برگشت ناپذیر است.  بارها و بارها در این باره گفتگو کرده ایم.  

    اشتباه است اگر تصور شود آزار و اذیت ناشی از این اخلاق غیر طبیعی رایج امروزی، فقط دامان حیوانات و طبیعت را گرفته است.  چه اینکه امروز اعضای بنی آدم نیز به جان هم افتاده و اخبار آن مرتب در رسانه هاست.  امروز بویژه زنان در معرض بیشترین خشونت اند.  مثلاً دوچرخه نباید سوار شوند اما شتر سواری اشکالی ندارد!  بسیار عجیب مینماید اما اگر به جستجوی دلیل بپردازید از انسان بودن خود شرمسار میشوید.  همان بهتر که در جستجوی ادله این بایدها و نبایدها نبود.  نهایتاً در انتهای کار بشما خواهند گفت انسان نباید بخود آسیب رساند والا گناه کرده است.  مجازاتش چیست؟  بهتر است مثالی بزنیم.  مثلاً میگویند شما نباید کفش تنگ بپا کنید زیرا به پای انسان آسیب میرساند و خلاف شأن انسانیست.  اما اگر کردی مرتکب گناه شده ای و بار اول پای چپ شما بمجازات قطع خواهد شد.  میشود حدس زد در صورت تداوم گناه جه خواهد شد.  تکرار مکررات مراسم در یک بازه زمانی بلند،  آنرا هرچند که غیر منطقی و ناعادلانه باشد، عادی و منطقی جلوه میدهد.  بعد مدتی به آن میگویند "سنت".  رسوم و سنت ها، همه جا محترم و در هاله ای از تقدس است و اقدام به تغییر آن با مقاومت روبرو میشود.  سنت های خوب و حتی بی زیان را میتوان پاس داشت اما برای مقابله با سنت های بد مقداری شهامت لازمست.  مثلاً یکی از سنت های بسیار قدیمی و مقدس هندوان رسم "ساتی" بود که تا دوران استعمار انگلیس در هند رواج داشت.  رسم بر این بود که اگر شوهر فوت میکرد، زن برای ابراز وفاداری، خود را روی شعله های آتشی که برای سوختن متوفی روشن شده بود انداخته و زنده زنده همراه مرده سوخته شود.  علیرغم مقاومت هندوان که تا پای درگیری با ارتش انگلیس پیش رفت، ولی خوشبختانه توسط انگلیسی ها جلوی آن گرفته و غیرقانونی شد.  اجحاف بر زنان در چین قدیم نیز رایج بود که یکی از رسوم آنان که تا سده اخیر رواج داشت به شرح زیر بود.  رسم بر این بود که پای دختران خانواده های متشخص را در کفش فلزی قرار میدادند تا در بزرگسالی نیز همچنان کوچک مانده باشد تا در نظر مردان چینی زیبا جلوه نماید!  اما به قیمت تحمل شکنجه طاقت فرسای این بینوایان که شاهد دفرمه شدن پا و درهم فرورفتن تدریجی استخوان پای خود بودند.  این بانوان که بخاطر حفظ سنت عذاب را تحمل کرده بودند، در بزرگسالی بدون کمک دیگران قادر به راه رفتن نبودند، اما چه باک که مردانشان حظ بصر خود را حفظ کردند. تاریخ این خشونت ها بسی طولانیست و مردم ما بخوبی با آن آشنایند.  در اینجا میخواهیم با اعلان یک آگاهی مهم بلکه این رسم زن ستیزی برای همیشه از صحنه روزگار پاک شود.  دستکم مردمان فهیم با وقوف بر این آگاهی شاید بتوانند بتدریج ذهن دیگران را در این زمینه روشن کنند.  موضوع ساده است.  مطابق اخلاق طبیعی، این برابری حقوق زن و مرد همواره امری روشن و بدون مناقشه بوده است ولی خیلی ها زیر بار آن نمیرفتند و نمیروند.  تا اینکه بالاخره یافته های علمی توانست شواهد این برابری را ظاهر سازد.  گمانه زنی ها حاکی از آنست که انسان اولیه "دوجنسی" بوده است یعنی اندام های مذکر و مؤنث را توأماً داشته است.  هنوز رد پای آن بر بدن زن و مرد هست، ضمن اینکه هنوز ندرتاً شاهد وجود این افراد دوجنسی در جامعه هستیم که غیر طبیعی تلقی میشود در حالیکه طبیعی واقعی همین بوده است.  ردپای آن در افسانه های اساطیری نیز هست که زروان، انسان اولیه، هم زن بوده است و هم مرد.  گیاهان که ظهور مراحل اولیه حیات است نیز غالباً تک پایه هستند یعنی گُل ها، مادگی و پرچم را توأماً دارا هستند.  در جریان تکامل، برخی گیاهان دوپایه شده و تخصصی تر عمل کردند.  چه بسا همین روند تخصصی شدن در اجداد اولیه انسان و سایر حیوانات نیز صورت گرفته باشد.  اخیراً فیلم های تحقیقاتی موارد متعددی را در خصوص آبزیان آشکار ساخته اند که شک و شبهه ای را باقی نمیگذارد.  یک مورد آن در خصوص نوعی ماهی خاص است که بطور معمول دارای نوع نر و ماده با تفاوت های آشکار است.  اما مواقعی که تعداد ماهی نر بدلائلی کم میشود، یکی از ماهی های ماده در گروه، برای جبران این کمبود شروع به استحاله کرده و نه تنها بزرگتر شده شکلش تغییر میکند بلکه اندام نر در آن ظهور کرده و بدینطریق استمرار نسل را تضمین میکند.  این حاکی از واقعیتی شگفت انگیز است که قبلاً شناخته شده نبود.  با اینکه موارد مشاهده شده نادر بوده، اما احتمال میدهیم که این یک اصل عمومی باشد و چه بسا در آینده دلالت های گسترده ای بر آن پیدا شود.  هرچه باشد هنوز در آغاز کشفیات حیات در دریاها هستیم.  

   خلاصه اینکه اگر این اصل کلی، یعنی قابلیت استحاله نر و ماده، را بپذیریم این تعصبات عجیب که زندگی را بر مردم تلخ کرده بیکباره از میان برخواهد خاست آنچنانکه تاریخ را دوباره باید نوشت.  تفاوت نر و ماده بخاطر مقادیر کمی هورمون و کمی جراحی است که امروزه دوجنسی سرگردان را از بلاتکلیفی نجات میدهد.  قلب و مغز و سایر اندام ها یکسان است.  پذیرش این امر که نوع اولیه انسان در گذشته های بسیار دور حالت دوجنسی داشته است، و پذیرش این حقیقت که طلوع بشریت مربوط به میلیونها سال پیش است، به خالی شدن فکر از تعصبات خشک کمک فراوان میکند.  آیا زمان آن فرا نرسیده که به یافته های علمی بی تفاوت نباشیم.  چه بسا بسیاری از مردم، همین خبر ماهی ها را در رسانه ها دیده و شنیده باشند و از آن سرسری گذشته باشند.  رسانه ملی، فیلم های مستند طبیعت را به هدف پرکردن برنامه نمایش میدهد و از اهمیت محتوای آن اغلب غافل است. اخبار فقط برای شنیدن نیست بلکه به فهمیدن و تأمل کردن نیز نیاز دارد.  اگر نسبت به یافته های جدید، که هردم بیشتر میشود، بی تفاوت باشیم در اینصورت تفاوت ما با سنگ چیست؟  چه بسا سنگ در این معنی از ما جلوتر باشد زیرا با ریزش مداوم آب بر آن سوراخ میشود.  پس چگونه است که آبشار عظیم دانش بر دلهای اینان که از رگ و پی است اثر ندارد؟!  رسانه ملّی نه تنها کمکی در این مهم نمیکند بلکه رویه عکس اختیار کرده است.  در درجه بعدی، این دانشگاه ها هستند که باید نقش مهمی در همه فهم کردن علم و شرح و تفسیر یافته های جدید بازی کنند.  اما بنظر میرسد تنها دغدغه مهمشان تولید "کاغذ" باشد.  گویا همه عوامل دست بدست هم داده تا مانند سنگ ثابت و لایتغیر باشیم؛ چه افتخاری.  فقط تصور کنید که اگر همین یک نکته را مردم ما بدرستی درک کرده بودند وضعیت حال و آینده ما چقدر متفاوت میبود.  در حالی که در گذر زمان همه چیز تغییر کرده و حتی کوه نیز جابجا شده یا سائیده و مسطح میشود، عجیب است که برخی افکار تغییر نمیکند.  درسی که مادر طبیعت میدهد تغییر است و اینکه افکار نیز بموقع خود تغییر خواهد کرد.  افکار جامد نیز بطور قطع در طولانی مدت تغییر خواهد کرد ولی چه میشد که این تحولی که حتمی و گریز ناپذیر است در زمان زودتری اتفاق میافتاد.  اخلاق طبیعی یعنی باز گذاشتن دریچه مغز برای جذب بازخوردهائی که از طبیعت دریافت میشود.  زمانی از ترس سیل و زلزله و حوادث طبیعی قربانی میکردند تا خشم طبیعت فرونشیند.  بعداً این سنت به اهدای  بُخور و نذر و نیاز های کم هزینه تری بدل شد.  امروز به هیچکدام نیازی نیست.   واقعیت اینست که سنت برای توده ها جنبه یک سرگرمی ضروری را دارد و نمیتوان یکسره از آن دست شست.  اگر یکی را پاک کردید، چیز دیگری را جانشین باید کرد.  کاری که از سخنرانان و ناصحان جامعه برمیآید تعالی بخشیدن سنت ها بسمت و سوی مفید بودن در جهت بهداشت تن و روان است.  ضمن اینکه دست روی دست نباید گذاشت که کشورهای پیشرفته تحقیق و تفحص کنند و ما همچنان برخوردار از برکت یافته های آنان و مصرف کننده تولیدات آنان باشیم.  بلکه باید آستین ها را بالا زده و خود دست بکار شده و خود جویای حقایق باشیم.  اگر شیرهای نفت بسته شود چه باک، باز شدن افق های جدید در عوض ما را به تلاشی مضاعف وادار خواهد ساخت که آینده را خود رقم زنیم.   

    در بسیاری از کشورها، بخشی از اخلاق عمدتاً بر دوش قوانین مدنی آنها محول شده و تعارضی بین ایندو وجود ندارد. در برخی کشورها که سنت حاکم است مشکلات عدیده ای بوجود میآید که ناشی از تقابل اخلاق با سنت است.  شکل اولیه ادیان که نسبتاً ساده و بی پیرایه بوده بعدها بعلت نیاز روحی گروندگان به وجود تشریفات و مراسم، کم کم مرکز ثقل دین را بسمت مراسم که بعداً سنت نام گرفت سوق داد.  بنظر میرسد روحیه انسان چنان است که دین بدون آداب و مناسک را پذیرا نباشد و قبول نکند.  درست همانگونه که روستائی ساده دل ما نسخه طبیب بدون آمپول (سوزن) را نسخه شفابخش نمیداند.  پیامبری که والاترین و شفابخش ترین آموزه ها را بیاورد ولی فاقد آداب و مراسم باشد، پیروان پروپاقرصی نخواهد یافت.  از همین رو، هر دین جدیدی مجبور است بخش بزرگی از مراسم زمانه ماقبل خود را که با آن در تقابل بوده پذیرا شود.  بطوریکه امروزه حجم بزرگ آموزه های ادیان رایج را همین تشریفات تشکیل میدهد.  شاید علت اصلی علاقمندی و پایبندی مؤمنین به دین را همین تشریفات باعث شده باشد.  جلال و شکوهی که در کلیسای کاتولیک و مراسم رنگین آن وجود دارد هر بیننده ای را تحت تأثیر قرار میدهد.  نقاشی های بی بدیل در و دیوار این کلیساها انسان را بی اختیار وارد فضای ملکوتی میکند.  از همین روست که ساخت هرچه بزرگتر و با شکوه تر کلیساها در دستور کار ارباب دین است.  در شاخه پروتستان مسیحیت، نماد پرستی جای خود را به رابطه مستقیم شخص با معنویت داده و مقدار زیادی از حشو و زوائد سنت های کاتولیک کاسته شد.  شاید در عمل همین موجب پیشرفت بیشتر زندگانی این مردم  نسبت به معتقدین شاخه کاتولیک شده است.  اما در مسابقه عظمت و بزرگی، چندی پیش آقای اردوغان بزرگترین مسجد دنیا را در ترکیه ساخت تا رعایای خود را بیش از پیش خشنود سازد.  اما طولی نکشید که آقای پوتین روی دست او بلند شده، مسجد بازهم بزرگتری را در چچن برای جلب رضایت مسلمانان آنجا برپا کرد.  غالباً تفکر مردم در چشمان اوست که دوای آن همانا بازگشت به اخلاق طبیعی است.

    نتیجه آنکه اخلاق طبیعی چیزی نیست جز همان بازگشت به خویشتن خویش.  منظور بازگشت به دورانهای اولیه نیست بلکه رجوع به منطق درونی و طبیعی بدن است.  در این طرز تلقی انسان فقط متعلق به جامعه انسانی نیست بلکه فراتر از آن متعلق به جامعه بزرگ جانوران و جانداران، و حتی فراتر از آن متعلق به کل طبیعت شامل برّ و بحر و همه چیز میباشد.  در این نگرش، انسان باید در تعادل با مجموعه پیرامونی خویش باشد.  باید مراقب گل و گیاه و جنگل و کوه و دشت باشد.  باید مراقب جانورانی باشد که بسیار پیش از وی صاحب این سیاره بودند.  نباید تعادل جانوران را بنفع افزایش دام و طیور که خوراک خودش است بهم بزند.  نباید با آتش زدن جنگلها و تبدیل به مرتع جهت پذیرش گاو و گوسفندان چهره زمین را زخمی و زیانی چندباره وارد سازد.  طبعاً با افزایش جمعیت خودش، سایر جانوران و بطور کلی تعادل ظریف طبیعت را برهم نزند که گرم شدن زمین یکی از تبعات تخلف از این اصل است.  و بالاخره هماهنگ با: بنی آدم اعضای یک پیکرند/ که در آفرینش زیک گوهرند، نباید در جامعه خودش تبعیض روا دارد و تعصبات خشک اقوام بدوی چندهزارساله را سرلوحه کار خود قرار دارد.  

  • مرتضی قریب