فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اساطیر» ثبت شده است

۱۶
ارديبهشت

معمای جنسیت

    در خصوص هفته، پرسش شد عدد 7 از کجا آمد که آن نیز به دانش قدما درباره هفت گنبد آسمان بازمیگردد.  اگر زمین مرکز کائنات فرض شود، بترتیب فلک ماه، تیر، ناهید، خورشید، بهرام، برجیس، و کیوان قرار دارند و اسامی روزهای هفته هم بهمین ها تخصیص یافته که هنوز در زبان لاتین کم و بیش باقیست.  جالب اینکه گمراهی کم نبود، عده ای وبگاهی برای ترویج زمین تخت مرکز کائنات راه اندازی کرده و برایش علم فیزیک را مصادره کرده و میکنند!  احتمالاً مستظهرند به حاکمیتی عقبگرا.  بر حسب کنجکاوی سوأل کردم اینها که میچرخند از کجای زمین تخت عبور میکنند؟  پاسخ دادند "بروید وب سایت را مطالعه کنید تا از گمراهی در بیایید!"  متعاقباً نظرات بعدی را هم پاک کردند حتی در پاسخ باینکه اجازه میدهید سایت شما را بدیگران معرفی کنم؟ آنرا نیز پاک کردند.  گویا سایت مختص خودی هاست!  زیرا نمیخواهند در جمود فکری خود و مریدانشان رخنه ایجاد شود.  این یعنی عدم صداقت و کتمان حقیقت.  اتفاقاً از جهتی وجود این قبیل سایت ها و شبهه افکنی ها بد نیست تا درس خوانده ها عقاید خود را امتحان کنند.  اگر زمین میگردد چرا حس نمیکنیم؟  مگر چه اشکالی دارد که ما ثابت و دنیا دور ما بچرخد؟  شاید بهتر باشد حفظیات و منقولات را کنار گذاشته به استدلال منطقی پرداخت!  باری، دست شستن از باورهای گذشته اگر نه غیر ممکن، شاید بسیار سخت باشد.  یکی از این باورها، عقیده عمومی درباره جنسیت زن و مرد است که تبعات آن دامنگیر نظام های مذهب محور شده بلائی بر سر مردم خود آورده اند نگفتنی.

    اما جنسیت چیست؟  حرف آخر این است که همه چیز ما به شیمی مربوط میشود.  البته در پایان به فیزیک ختم میشود زیرا تمایلات و بند های شیمی را نیروی الکتروستاتیک دیکته میکند (99/2/18 و 1399/5/7 ).  مسأله جنسیت توسط مقدار بسیار کمی از مواد شیمیائی تعیین میشود بنام هورمون.  بطور کلی دو نوع هورمون بیشتر در بدن نیست، هورمونهای پروتئینی و هورمونهای استروئیدی.  برای بوجود آمدن این همه تفاوت ظاهری بین مرد و زن مقدار کمی از هورمونهای استروئیدی لازم است.  ریشه همه ظلم و ستمی که بر یک ملت این روزها روا میشود به هورمون اخیر برمیگردد که توسط غدد جنسی هم ساخته میشود.  دو شکل مختلف آن که شیمی زن را کنترل میکند، استروژن و آنکه شیمی مرد را کنترل میکند، آندروژن است.  جالب است که غدد جنسی مرد و زن هر دو نوع را تولید میکند که در مردها مقدار آندروژن و در زنها مقدار استروژن بیشتر است.  مولکول های آنها کاملاً شبیه هم و به مثابه تقارن آیینه ای یکدیگرند! 

   در بدو تولد، نوزادان شبیه هم اند و در ظاهر تفاوتی ندارند.  در بچگی هم همین شباهت هست تا دوران نزدیک بلوغ که تفاوت ها بخاطر فعالیت هورمونهای یاد شده بارز میگردد.  جالب اینکه در دوران جنینی تا مدتی هردو عضو جنسی با هم وجود داشته با هم رشد میکنند تا اینکه یکی بنفع آن یکی کوچک و پنهان شده تا دیگری تظاهر کند.  اما از آنجا که برخلاف عقیده قشریون دنیا کامل نیست، در خلقت گاه اشتباهاتی رخ داده سبب ناهنجاری در شیمی هورمونها شده بچه دو جنسی متولد میشود.  این اتفاق که اصلاً دست فرد نبوده در بزرگسالی او را دچار بحرانهای روحی میکند.  توگوئی این کم نیست، قشریون بی خرد نیز این افراد را مورد آزار قرار داده درد آنان را در جامعه مذهبی دوچندان میکنند. 

   بنظر میرسد که پستانداران اولیه اصلاً دوجنسی بوده اند کما اینکه در دریاها در حال حاضر آبزیانی هستند دوجنسی و نیز مواردی هست که در برخی ماهی ها که جنس نر کم میشود یکی از ماده ها استحاله پیدا کرده به نر تبدیل میگردد!  بعدها در اثر تکامل و رویه تخصصی شدن وظایف، دو جنس نر و ماده از هم تفکیک شدند.  وجود تظاهرات دو جنسی بازمانده آن دوران ابتدائی است.  جالب اینکه در اساطیر ماقبل میترائیسم، انسان اولیه موجودی دوجنسی بنام "زروان" بوده که از او دوقلوهای هورمزد و اهریمن زاده شدند (متن گاهان: اشاره به سپند مَینو و اَنگره مَینو).  بنظر علمی تر از گزارش آدم و حوا باشد.  بنظر میرسد که این دوجنسی بودن، شکل اولیه تری از حیات بوده کما اینکه دنیای گیاهان، اغلب تک پایه هستند یعنی مادگی و پرچم یکجا در گل هستند، اما گیاهان متکامل تر و تخصصی تر مثل نخل دوپایه و نر و ماده جدا هستند.

   همه اینها گفته شد تا بدانیم که تعصبات ما تا چه مایه از سر نافهمی و جهل است.  آنزیم ها تمام واکنش های شیمیائی ما که رفتارها نیز جزئی از آن هست را کنترل میکند.  هورمونها بر کار آنزیم ها نظارت دارند و هورمونهای جنسی در پیدایش شکل های متفاوت زن و مرد دخالت دارند بی آنکه بما ربطی داشته باشد.  مردها هم اگر موی خود را کوتاه نکنند گیسوی بلند مانند زنها خواهند داشت چه بسا غفلتاً توسط حاکمیت جریمه شوند! علم درمانده که این اشعه از جنس چیست آخر؟

خلاصه آنکه، موتور محرک نظام های دینی، آموزه های ضد علمی است تا توده ها را در جهل و بیخبری نگاهداشته خود بر خر مراد سوار باشند.  از همین رو آموزش را در دست نهادهای خودی گذاشته خرافات را ترویج میدهند.  نمونه آن، تلقی جنسیت در این نظام است!

 

  • مرتضی قریب
۲۹
اسفند

پُرسود ترین شغل کدام است

     حدود 150 سال پیش که حاجی سیاح بعد سالها سیر و سیاحت جهان تازه یه وطن مراجعت کرده و از راه بوشهر به پایتخت، مدتی را در شیراز توقف کرده بود، یکروز که به باغ یکی از عیون دعوت شده بود در محضر عده ای این پرسش درگرفت که "کدام کار و صنعت در ایران بیشتر دخل دارد؟".  اینکه اظهار نظر حضار چه بود و به چه نتیجه ای رسیدند را به خواننده علاقمند وامیگذاریم که کتاب خواندنی "خاطرات حاج سیاح" را حتماً بخواند.  این کتاب و بویژه کتاب 4 جلدی خاطرات یحیی دولت آبادی متضمن اوضاع اجتماعی، اقتصادی، و سیاسی ایران در نیمه دوم قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم است که مطالعه آنها به گره گشائی از طلسم سیاسی و حل معمای عقب ماندگی کشور ما کمک وافر میکند.  اکنون، عنوان این مقال در ادامه همان پرسشی است که یک و نیم قرن پیش در محضر عده ای متعجب ازعقب ماندگی مفرط ایران مطرح شد.  شرحی که در پی خواهد آمد نگاه از زاویه ای دیگر به همان مقولاتی است که نزدیک دویست سال است ذهن روشنفکران ما را آزار داده و میدهد منتها با دیدی متفاوت و شاید مستدل تر.

   فرض کنید جویای شغلی پُردرآمد و پُرسود هستید ولی عمر را به بطالت گذرانده و هیچ هنری ندارید.  نه حرفه ای آموخته اید و نه حوصله یک کار شرافتمندانه و نه کاری خداپسندانه دارید.  در عین حال خواهان همه چیز باهم هستید که در کمترین زمان راحت ترین شغل، بدون دردسر پردرآمد و بدون مالیات و کسورات و ضمناً با آبرو و حیثیت برای خود دست و پا کنید.  چه باید کرد؟!

   شاید یک گزینه ورود در بازار داروهای معجزه آسا باشد که با بهره از محصولات گیاهی و حیوانی ادعای درمان انواع بیماری های لاعلاج را داشته یا مانند طب سنتی چینی با باله کوسه و پنجه ببر و شاخ کرگدن قوه باء را در طالبان آن افزایش دهید.  منتها این کار نیازمند داشتن حداقلی از مهارت های تجربی و آگاهی های گیاهی و جانوری است که بدون آنها، ادامه کار مشکل خواهد بود. 

    گزینه دیگر، رمالی و طالع بینی و امثال جن گیری و باز و بسته کردن طلسمات است که گرچه سوادی لازم ندارد اما در دنیای مدرن که چشم و گوش ها باز شده با اقبال کمتری روبروست و درآمدی که گذشته ها داشته در حال حاضر ندارد.

   اما گزینه مهمتر همانا تأسیس دین یا مرام جدید و فراخواندن مریدان و جمع وجوه شرعیه است که همواره آینده درخشانی داشته و دارد و بُرد زیادی در زمان و مکان دارد.  منتها خطر اصلی این کار، برانگیخته شدن دشمنی رقبای کهنه کار است زیرا آنها رقیب جدید را برنتابیده ریسک بالائی دربر خواهد داشت و بسا خطر مرگ در پی داشته باشد.  لیکن لازمه موفقیت بزرگ، خطر پذیری بزرگ نیزهست یعنی که آمادگی جنگ مسلحانه و نابودی رقبا را داشته باشید.  ضمن اینکه سریع ترین راه برای گسترش و جذب بیشترین پیرو، جنگ است که مخالفین را کشته و یا مجبور به قبول دین خود کنید.  گو اینکه امروز، برخلاف قدیم، دنیا چنین رویه ای را نمی پسندد و احتمال پاگرفتن چنین دینی اندک است.

   بجای ایجاد یک دین جدید، راه محافظه کارانه و کار بی خطر سوار شدن بر ریل یکی از ادیان موجود است که بدون اینکه به هیچیک از اصول آن لزوماً التزامی داشته باشید پشت نام آن مخفی شوید.  خوبی این روش آنست که پیروان لازم از قبل وجود دارند و نیازی نیست دنبال پیرو جدید باشید.  اصل، انتخاب "نام" است بدون آنکه نگران "محتوا" باشید.  مادام که خود را مقید به "نام" کردید، هر محتوائی را میتوان ایجاد کرده و آنرا ادامه همان خط مکتب اصلی نمایش دهید.  در این مورد قانونی وجود ندارد و هرآنچه مصلحت شما ایجاب کند میتوانید آنرا بنام مصلحت دین جازده و سایرین هم با میل و رغبت قبول کنند.  آن شمار اندکی هم که تردید کنند به عناوین مختلف میتوانید از سر راه بردارید.  مؤثرترین سلاح شما در برابر مخالفین "تکفیر" است.  این واژه از ریشه "کُفر" بمعنای پوشاندن است.  پوشاندن چه؟  پوشاندن حقیقت.  کدام حقیقت؟  حقیقت فقط یکیست و آنهم طبعاً حرفهای شماست و باقی آنچه دیگران گفته اند یا میگویند و خواهند گفت چیزی نیست جز اباطیل!  پس او که جسارت ورزیده سخن شما را تأیید نکند مترادف است با کافر و سزاوار حذف.

   وقتی دین خود را زیر پوشش یکی از ادیان جاافتاده عرضه کردید، میتوانید امیدوار باشید که کار و کسب شما بسهولت و بدون دغدغه خاطر پیشرفت خواهد کرد زیرا زحمت اصلی را شخص یا اشخاص دیگری قبل از شما کشیده اند و شما جز حرف زدن زحمت دیگری نخواهید داشت.  لذا مهمترین ابزار مورد نیاز در این شغل جدید "زبان" است که هر آدم عادی آنرا دارد بشرط آنکه آنرا کمی تمرین دهید.  اگر خود موفق نشدید، تمرین را باید زیر نظر کسانی که کهنه کارند ادامه دهید.  بعلاوه، آنها بشما یاد خواهند داد چگونه ظاهری با طمأنینه اتخاذ کرده و داستانهای خود را در لباسی عامه پسند ارائه دهید.  بعد مدتی که کار و بار شما حسابی رونق گرفت، تازه زمان استراحت و بهره برداری از نعمات آن است. اما ممکنست مشکلی جدید بروز کند.  دکان های دیگری که پیش از شما بوده یا بعداً آمده اند، آنها نیز بیکار ننشسته و متاع خود را تبلیغ کرده ممکنست پیروان شما را وسوسه کنند تا از شما بریده به آنها بپیوندند.  در اینجا باید فکرتان را بکار اندازید، از عالم غیب مدد گرفته و به این ناسپاسان حالی کنید که ترک این بهترین دین که با زحمت فراوان تدارک شده روا نیست و عالم ملکوت از عهد شکنان بیزار و مجازات سنگینی در انتظارشان خواهد بود.  لذا برای بیمه عمر دین خود، واژه "ارتداد" را پیش خواهید انداخت برای آنهائی که مرتد شده و از دینی که یکبار قبول کرده اند اینک اظهار پشیمانی میکنند.  برای سایرینی که مرتد نشده ولی در کار شما اخلال کرده دست از فضولی در کار آسمانها بر نمیدارند واژه های "محاربه با خدا" و "افساد فی الارض" یعنی فساد روی زمین را ابداع خواهید کرد، منتها چون در این زمانه همه میدانند زمین مرکز جهان نیست بهتر است واژگان مدرن تری چون "فساد در منظومه" یا "فساد در راه شیری" و امثال آنرا نیز اضافه کنید تا دست شما بازتر باشد.  به اینجا که میرسد، دیگر کار از دست شما هم خارج است و این پیروان متعصب شما هستند که چه بخواهید و چه نخواهید شغلی را که آغاز کردید بسا بهتر از شما ادامه داده و اخلاف شما را هم از آن برخوردار سازند. 

    با اینکه محور اصلی کار شما زبان است و بشارت و اِنذار، اما این کافی نیست زیرا حرف و سخن بزودی فراموش میشود.   پس لازمست برای استمرار بنائی که پی افکنده اید اجرای یک سلسله آداب و اعمال را نیز در دستور کار قرار داده تا بلکه مکمل و مؤید سخنان شما باشد.  از یاد نبریم آنچه مردم دوست دارند و آنها را سرگرم نگاه خواهد داشت احکام عملی میباشد بویژه اگر بدان خصلت آسمانی هم داده و بصورت عادت درآید.  متشابهاً در مورد آداب عملی نیز لزومی ندارد که بامعنا بوده و منطقی پشت آنها باشد مثل اینکه با کدام پا از خانه خارج شوید، چه  حیواناتی را بکشید و بخورید، با کدام دست غذا بخورید و چه ذکر کنید، موقع استراحت در چه راستائی بخوابید و کدام پا را روی کدام پا بیاندازید و امثال آن.  البته مریدان خود میدانند که چگونه برای هرچیزی توجیهی یافته و هر امر موهومی را چنان مهم جلوه دهند توگوئی علت پیدایش جهان بخاطر آن بوده است.  مردم اگر به چیزی علاقه پیدا کنند چه حرف های تکراری و داستانهای بی سر و ته باشد و چه آداب مهمل و بسا خطرناک، خود کتابها در توجیه و تأیید آن مینویسند که شما که مؤسس آن بوده اید به عقلتان هم نرسد.

    همانطور که هیچ متاعی بدون آگهی و تبلیغات فروش نمیرود، بازار دین نیز مستثنی نیست.  آگهی همان آگاهی دادن است که بار مثبت دارد و حاوی واقعیات درباره متاع است.  اما تبلیغات، در عمل جنبه منفی داشته و حاوی اغراق یا اخبار نادرست است برای پیشبرد چیزی که حقیقت ندارد.  در این مورد خاص، تبلیغات آنهم بصورت مستمر از ابزارهای اصلی پیشرفت بازار شماست و جا دارد بخشی از درآمدها بدان اختصاص یابد.  تبلیغات بقدری مؤثر است که میتوان موش را رنگ کرده بجای شیر عرضه کرد و اگر مداومت داشته باشد، عاقل ترین افراد را هم مجاب خواهد کرد.  بویژه اگر برای موضوعاتی که قبول آن دشوار باشد صفت "مقدس" بدانها بخشیده و ذهن عامه را برای پذیرش هرچیزی آماده ساخت.

خلاصه آنکه، در اینجا به همان نتیجه ای میرسیم که حاجی سیاح و دوستانش 150 سال پیش به آن رسیده بودند و آن اینکه پرسود ترین شغل و پردرآمد ترین و در عین حال راحت ترین و بی خطر ترین تجارت که مورد عزت و احترام همه نیز باشد چیزی نیست جز شغل دین.  متأسفانه نام دین نیز همچون بسیاری موضوعات از محتوا خالی شده و زیر نام آن هر سودائی میسر است.  در اصل اگر نظر به محتوا داشته باشیم و نه نام، دین قرار است مجموعه مختصری از اصولی کلی باشد که فرد یا جامعه برای خود در پیش گرفته و بهروزی خود و جامعه را در پیروی از آن بداند.  لذا حاصل آن باید بهتر شدن کیفیت زندگی هرروز نسبت به روز پیشین باشد و اگر جز این باشد در اصالت و حقانیت آن باید تردید کرد.  اما آتچه امروز به نام دین و در پوشش آن عمل میشود در اصل تجارتی پر سود است برای ارباب دیانت درعین در فقر و عقب نگاهداشتن توده که در بیخبری و جهل باشند تا آن سود حاصل گردد.  بویژه که دو عنصر شیخ و شحنه امروز یکی شده و فساد هردو از آستینی واحد بیرون آمده است.  نتیجه نهائی سوء استفاده از نام دین، همانست که امروز به رأی العین دیده میشود که جز جنایت عریان و تبهکاری و تخریب و دزدی و فساد گسترده در همه ابعاد نیست.  طنز تلخ نظام های مخفی پشت نام دین، همانا تعمیق آموزه های دوران زمین مرکزی با اتکا به ابزارهای عصر اتم و مکانیک کوانتوم است.  اما کیست که نداند دعوا فقط برسر دو چیز است؛ قدرت و ثروت. 

بعدالتحریر:  دوستی که پیش نویس اولیه این نوشته را دیده و خوانده بود نقدی بر آن داشت که مضمون آن بقرار زیر است:

    آنچه در باب آداب و رسوم گفته شد، ممکنست تصویری منفی در اختیار گذارد حال آنکه آداب و رسومی که  بی آزار باشد، حتی اگر فاقد معنا و مفهوم هم باشد ممکنست برای همبستگی جامعه مفید باشد.  چه بسا این قبیل سنت ها باعث دلبستگی بیشتر به میهن و ترویج فضیلت ها باشد و همه را نباید با یک چوب راند.

    اما در باب "ارتداد" باید گفت که این اصطلاح متعلق به دورانی است که هیچ تناسبی با عصر ما ندارد.  امروزه سازندگان اجناس، کالای خود را با قید ضمانت کیفیت عرضه میکنند که احیاناً بهر دلیلی خریدار خوشنود نباشد آنرا پس داده پول خود را دریافت کند.  حال چطور است که خداوند که طبق تعریف، سازنده کائنات با این عظمت میباشد به متاع خود، یعنی دین الهی، اطمینانی نداشته باشد که اگر کسی پشیمان شد آنرا پس نگیرد؟  نه تنها پس نگیرد بلکه باتهام ارتداد خون او را هم بریزد!  و حتی باین هم قانع نشده بعد مرگ او را تا ابدالآباد در آتش بسوزاند!  آیا شک برانگیز نیست؟  چه کسی آنرا باور میکند؟

   همین بحث عیناً در باب "محاربه با خدا" صادق است.  اینکه کسی با آفریدگار کیهان بجنگد مثل اینست که در مقیاسی کوچکتر با کوه بجنگد.  آیا آنها که این اصطلاح را پیش انداختند دیوانه بودند؟  خیر، آنها در زمانه ای بودند که خدا مانند پادشاهی بر فراز ابرها در حالی که خدمتکاران و کرّوبیان اطرافش پرسه میزدند تماشاگر رعایای خود روی زمین بود.  این اصطلاحات با این تصورات وضع شد.  بعدها که اطلاعات بیشتر شد جنگ با نایب خدا و امثال مترادفات آن مطرح شد که در حقیقت همه برای ارعاب مخالفان و تحکیم موقعیت ارباب دین وضع شد.  همچنین است "فساد در زمین" که اگر نیک نگریسته شود مفسدین واقعی همانها هستند که این عناوین را برای حذف بیگناهان ابداع کرده بکار گرفته و میگیرند.  قوانین مدنی امروزی جائی برای این سوء استفاده ها نمیگذارد و به این عناوین نیازی ندارد.

   در انتها ذکر موضوعی مهم لازم میآید.  بنا بر اساطیر کهن ایرانی، اهریمن همواره با اهورامزدا در نبرد بوده منتظر فرصت است بر او غلبه کند که گاهی میکند!  متشابهاً همین معنا در ادیان ابراهیمی مندرج است که شیطان همواره در صدد فریب آدمیان است و هیچ فرصتی را از دست نمیدهد.  آیا باورمندان به این چارچوب فکری، انتظار ندارند که اکنون همین اتفاق در عمل رخ داده باشد و شیطان رجیم بر بخشی از آدمیان مسلط و در صدد تسلط بر باقی جهان باشد؟  طبق این برداشت، شیطان قطعاً بیکار ننشسته و از هر فرصتی برای حکومت بر فرزندان آدم سود خواهد برد.  ساده لوحانه است اگر تصور شود او برای مقاصد خویش با شکل زشت واقعی و با دو شاخ بزرگ بر سر ظاهر شود.  طبعاً او برای فریب، در شمایلی ظاهر میشود که مورد علاقه و پذیرش مؤمنین باشد یعنی مثلاً پیری نورانی با ریشی مرتب و تظاهراتی که از یک عارف انتظار میرود.  ضمن اینکه شیطان، نه بخاطر قیافه اش، که گهگاه تغییر میدهد، بلکه بخاطر خباثت ذاتی و اعمال خلاف و دروغ و نیرنگ است که شیطان است.  از باورمندان باید پرسید چرا فکر نمیکنید که این سناریو امروز پیاده شده و در حال اجراست؟!  اگر چنین است، آیا ممکنست ورق برگشته نور بر تاریکی غلبه کند؟

  • مرتضی قریب
۲۹
تیر

وام گیری فرهنگ ها و نتایج آن

    پیش از آنکه به موضوع "پیشرفت" بپردازیم لازمست بعنوان مقدمه، کمی در خصوص وام گیری فرهنگ ها بحث شود چه اینکه موضوع پیشرفت در ارتباط نزدیک با بحث حاضر است.  پیشتر گفته بودیم که فرهنگ ها از یکدیگر اقتباس میکنند و موضوعی وجود ندارد که ابتدا به ساکن از هیچ جوشیده باشد و متأثر از تفکرات همسایگان در زمانهای حال و پیش از خود نبوده باشد.  

    در زمینه ادبیات مصادیق فراوانی وجود دارد حاکی از اینکه چگونه افسانه ها و داستانهای مشابه نزد ملل گوناگون دست بدست میشود.  تولد افسانه ها احتمالاً در جائی از یک واقعه ای حقیقی آغاز میشود که بعداً بدان شاخ و برگ و آب و تاب بیشتری داده میشود.  این افسانه ها سپس در جریان جنگ و ستیزها یا داد و ستد تجاری وارد فرهنگ ملل همسایه شده و رنگ و لعاب جدیدی متناسب با فرهنگ میزبان بخود میگیرد توگوئی هیچ ارتباطی با اصل داستان در فرهنگ اولیه ندارد.  

    کتاب "جستاری چند در فرهنگ ایران" تألیف مهرداد بهار (فرزند ملک الشعرای بهار) منبع خوبی در زمینه اساطیر ایران و ریشه های آن و بویژه شاهنامه فردوسی است.  با اتکا به این منبع، فقط چند نمونه از این دست را در اینجا میآوریم.  شایسته ذکر است که از روزگار بسیار کهن آنیمیسم رواج داشته و رب النوع ها مقامی اساسی در عقاید آدمیان داشته است.  از میان آنها زمین و آب جایگاه والائی داشته و رب النوع های وابسته به این دو دارای مقامی ارجمند و معمولاً طبیعتی مادرانه حاکی از پشتیبانی فرزندان داشته اند.  تعداد زیادی از افسانه ها حول و حوش این دو رب النوع است.  

    داستان سیاوش که حدود هزار سال پیش توسط فردوسی به نظم کشیده شده است یکی از همان افسانه هاست در حول و حوش نامادری و نهایتاً کشته شدن سیاوش در مظلومیت مطلق و رویش گیاهی بهمین نام از خون او.  

    نویسنده کتاب معتقد است که بخش اصلی داستان سیاوش متعلق به ماوراءالنهر است که خود متأثر از اعتقادات و اساطیر سومری- سامی- مدیترانه ای میباشد.  بنظر ما داستان یوسف و زلیخا در ادبیات سامی نیز میتواند رونوشت دیگری از همین داستان باشد.  اینکه این داستانها و رابطه آنها چگونه به الهه های زمین و آب مرتبط اند بطور مشروح در کتاب بهار آمده است.  بعلاوه، داستان ایشتر و تموز از بابل و داستان آدونیس از فنیقیه و داستان ایزیس و اُزیریس از مصر همگی نمونه های متشابه دیگری از فرهنگ منطقه هستند که در همانجا شرح داده شده اند.

    داستان ایشتر و تموز و البته سایر داستانهای مذکور در بالا، همگی ریشه هائی مقدم بر داستان سیاوش داشته اند و داستان سیاوش از آنها تأثیر پذیرفته است.  رسم بر این بوده که هر ساله مردمان ناحیه بین النهرین در عهد باستان مرگ تموز را طی مراسمی غمبار گرامی داشته و عزاداری مفصلی برپا میداشتند.  تنی چند از نویسندگان رابطه این مراسم را با عزاداری های مرسوم امروزی ما در کتابهای خود مشروحاً ذکر کرده اند.

    میگویند آغاز سال، یعنی نوروز، در گذشته های دور در آغاز تابستان بوده که سیاوش میمیرد.  او در ششمین روز رستاخیز میکند (مشابهت با عیسی مسیح).  این فاصله 5 روزه همان پنجه دزدیده است که بعدها به آخر اسفند منتقل شده و جشن رستاخیز به اول فروردین افتاده است.  متعاقباً در دین زرتشت، عزاداری های پنجه دزدیده به یاد ارواح نیاکان از دست رفته تغییر شکل داده و آئین چهارشنبه سوری در اصل برپا داشتن آتش بربام خانه ها بوده تا باند فرود ارواح بازدید کننده را روشن کند.  گویا رسم امروزی حاجی فیروز نیز حاکی از بازگشت پیروزمندانه سیاوش میباشد که سیاهی صورت تأکیدی بر آمدن از جهان سیاه مردگان است.  

    داستان دوم، داستان رستم و اسفندیار است که شاهکار دیگری از فردوسی میباشد.  گویا روایت های اولیه این داستان از منطقه بلخ سرچشمه گرفته باشد در دورانی که هنوز سلوکیان، پس از حمله معروف اسکندر به ایران، در آنجا حاکم بوده اند.  در طی چند صد سالی که حکومت اینان در آن منطقه دوام داشت، فرهنگ های بومی و یونانی درهم آمیختند.  بطوریکه هنر و الفبای یونانی تا مدتها در منطقه رایج بوده است.  

    در این رابطه، افسانه های پهلوانی یونان برای مردم بومی منطقه شناخته شده بود که معروفترین آنها ایلیاد و اُدیسه هومر میباشد.  اولی حکایت حمله یونانیان از خاک اصلی خود به شهر تروُا (وقع در شمال غربی ترکیه فعلی) که خود کوچ نشینی یونانی بوده است میباشد.  آشیل، معروفترین پهلوان یونانی در این جنگ با هکتور، معروفترین دلاور تروا روبرو شده و او را بقتل میرساند.  در مقابل، پاریس، برادر هکتور تیری بر پاشنه آشیل زده و او را از پای درمیآورد.  معروف است که آشیل روئین تن بوده ولی پاشنه پای او از این موهبت برخوردار نبود.  

    گویا شکل اولیه داستان رستم و اسفندیار مقتبس از داستان ایلیاد است که مشابهت های فراوان با نسخه اصلی داستان یونانی دارد.  اسفندیار نیز روئین تن است منتها نقطه ضعیف او در چشمان اوست که روئین نیست و سیمرغ از آن مستحضر است.  تفاوت هائی نیز طبعاً وجود دارد که جملگی را بهار در کتاب خود به زیبائی توصیف کرده که جالب و خواندنیست.  مثلاً رستم، برخلاف هکتور، در جنگ کشته نمیشود زیرا این به ذائقه ایرانی خوش نمیآید.  در هر حال، با اینکه سرچشمه ها یکی بوده، لیکن داستان رستم و اسفندیار آب و رنگی کاملاً ایرانی داشته بطوریکه بعد از به نظم درآمدن آن توسط فردوسی هیچکس گمان ندارد که بدنه اصلی داستان متأثر از فرهنگ های دیگر باشد.  در اینجا توصیه میکنیم که ما فارسی زبانان بجای اصطلاح "پاشنه آشیل" از عبارت "چشم اسفندیار" استفاده کنیم که مطابق ادبیات خودمان باشد.  مثل این جمله: "چشم اسفندیار مغرب زمین، قانون و مردمسالاری خودشان است که اجازه نمیدهد هر آنچه نظام های تروریستی بر سر آنان میآورد عمل به مثل کنند".  یا این جمله: "چشم اسفندیار نظام های خودکامه، اینترنت و فضای مجازی است".  

   داستان های هومر یونانی در مدارس و دانشگاه های غرب ارائه و تدریس میشود و دانش آموختگان دانشگاه ها با داستان های ایلیاد و اُدیسه آشنا هستند، هرچند که مربوط به یونان است و ربطی به کشورهای خودشان ندارد. آنان در فقدان حماسه های ملی به حفظ اساطیر یونان اکتفا کرده اند.  سوأل اینجاست که داستانهای شاهنامه چقدر در کشور فردوسی مطرح است؟  ادبیات و حماسه های ملی ما چقدر در مدارس و مراکز آکادمیک ما مطرح است؟  شوربختانه پاسخ آنرا همه میدانیم.  عدم طرح فرهنگ اصیل موجب شده گوهرها را رها و خرمهره ها را پاس داریم.  آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم.

   در اینجا لازمست خاطر نشان کنیم که گاه اقتباس از یک داستان اگر با هنرمندی انجام شده باشد چه بسا حاصل کار از نسخه اصلی بسی زیباتر و پسندیده تر از آب درآید.  تلاش فردوسی و برخی شعرای ما از این دست است.  در ادبیات معاصر شاید ذبیح الله منصوری مصداق این هنر باشد که کتابهای ترجمه و اقتباس شده ایشان چنان روان و خواندنیست که بسا از کتاب اصلی خواندنی تر است.  

   اکنون با ذکر همین دو مثال از عرصه فرهنگ و ادبیات پذیرفتیم که فرهنگ ها مدام در حال دادوستد هستند و با هم تبادل فکر دارند.  بویژه اینکه در این وام گیری های فرهنگی، نسخه المثنی ممکنست چنان رنگ و بوی فرهنگ دوم را بگیرد که نسخه اصلی در سایه قرار گرفته تصور شود آن از این اقتباس کرده است.  اکنون زمان آنست که این قاعده را به سایر عرصه ها بویژه به عرصه ادیان تسری دهیم.  

-------------------------------------------------

   رکن اساسی همه ادیان فقط یک چیز است و آن همانا "آسمان" است.  قبلاً جایگاه فلسفی آسمان را در فلسفه ارسطو (حکمت مشاء) دیده بودیم و اینکه قدسی بودن آسمان از کجا پیدا شد.  بی شک اینگونه تفکرات خود به بسی پیش تر از فلاسفه یونان قدیم بازمیگردد، حتی شاید به طلوع تمدن.  

   بشر با مقایسه چهره آسمان با چهره طبیعت گسترده بر رخسار زمین به بداهت عقل نتیجه گرفت که برخلاف موجودات زمینی که همگی میرنده و مشمول کون و فساد اند، موجودات آسمان یعنی ستارگان مُبرا از هرگونه تغییر هستند که طبعاً ثوابت نام گرفتند.  شاید اگر ما هم آن زمان زندگی میکردیم نتیجه ای بهتر از این نمیتوانستیم بگیریم!  لذا چون آسمان محل تغییر و تبدل نیست پس لزوماً باید از جنس چیزی غیر از مواد زمینی باشد یعنی باید غیر مادی باشد.  طبق استدلال بشر اولیه، هرآنچه غیر مادی باشد لزوماً از سنخ قدسی و به بیان دیگر الهی میباشد.  یادمان نرود که همزمان، ایده روح غیر مادی بنا به علاقه مفرط بشر به جاودانگی در برخی سرزمین ها پا گرفته بود.  پا گرفتن این عقیده را پیشتر در مطالب قبلی شرح داده بودیم.

   اولین نمونه های مکتوب از علاقه بشر به دسترسی به گنبد آسمان را در سفر پیدایش میبینیم (سِفِر= کتاب به عبری)، آنجا که مردم بقصد نزدیکی به آسمان برج بابل را میسازند.  چون نتیجه ای نگرفتند، لذا بالای کوه ها را نزدیکتر به آسمان و مقام ربوبیت پنداشته و کوه ارج و قربی می یابد.  میبینیم که پیامبران اغلب برای مکاشفه و صحبت با مقام ربوبی به کوه میروند (موسی، عیسی، محمد،..).  در مناطق جلگه ای که کوه در دسترس نیست، زیگورات ها را میسازند که بصورت هرمی ساخته از آجر رو به آسمان دارد.  نمونه آنرا نه تنها در خوزستان خودمان (زیگورات چغازنبیل) داریم بلکه مشابه آن در آمریکای مرکزی بهمین صورت موجود است که مؤید یگانگی تصورات و خواسته های انسانی است.  در قله این زیگورات ها مراسم مذهبی و احیاناً قربانی برای رضای خدایان بجا آورده میشد.  قربانی معمولاً انسان بوده و بعدها متمایل به استفاده از حیوان شده اند.

   معابدی هم اگر ساخته میشد ترجیحاً بالای کوه ها انتخاب میشد مثل معبد کوه المپ که محل زندگی خدایان یونانی و هنوز پا برجاست.  اگر معبد روی زمین هموار ساخته میشد، میگفتند نمونه ای از آنرا خداوند در آسمان بنا کرده مثل بیت المعمور که همزاد آسمانی خانه کعبه است.  اصولاً بر مبنای همین اعتقاد به قدسی بودن آسمان، شهرهای آسمانی زیادی در تصورات توده ها ساخته میشود که همگی ناشی از علاقه مفرط آنان به متافیزیک است.  همچنانکه دنیای مُثُل های افلاطون که مقرر است اصل و نسخه اولیه هر چیز در آن باشد، آن نیز در آسمان قرار دارد.  

   اگر دقت شود، بسیاری از عادات و سنت هائی که تا امروز مطابق آنها رفتار کرده و میکنیم با کمال شگفتی متأثر از آسمان است.  یکی از تمدن های درخشان باستان، تمدن بین النهرین است که ضمناً از زایشگاه های مهم دین بشمار میرود.  این منطقه که در نقشه پیوست ملاحظه میشود شامل سرزمین های عیلام، سومر، بابل، و آشور است.  عیلام با استان امروزی ایلام اشتباه نشود.  عیلام حدوداً همین خوزستان فعلی خودمانست که زمانی صاحب تمدنی درخشان بوده و انبار غله منطقه بشمار میرفته است.  همین خوزستانی که امروز چنان آنرا به فلاکت رسانده اند که محتاج آب خوردن است!  بحران ها را فرافکنی کرده تقصیر تغییر اقلیم میگذارند حال آنکه داریوش هخامنش در کتیبه بیستون خشکسالی را به روشنی هشدار داده است.  البته داریوش دروغ را نیز همعرض خشکسالی قرار داده که با کمال تأسف و تحیر میبینیم که اهریمنان امروز هردو را به اوج خود رسانده اند.  باری، در این نقشه محل شهر اور (Ur) نیز دیده میشود که زمانی بعلت پیشرفتگی خلیج فارس در کنار آب واقع بوده است.  مطابق عهد عتیق، ابراهیم نبی، سرسلسله و پایه گذار ادیان سامی، هجرت تاریخی خود را از آنجا آغاز و نهایتاً وارد کنعان شده به سرزمین مقدس ختم گردید.  

    هفته از ابداعات بابلی هاست که منجمانی چیره دست بوده و در حساب دست توانائی داشتند.  آنان طی هزاران سال با نگاه به آسمان و مطالعه دقیق آن، هفت جسم سرگردان را در زمینه ستارگان ثابت تشخیص داده و اولین پیش بینی مربوط به خسوف و کسوف از آنان است.  طبعاً بخشی از این علاقه ناشی از اعتقاد آنان به قدسی بودن آسمان و کنترل آن بر زمین است.  باری، به دلیل منحصر بفرد بودن این هفت جسم آسمانی که در زمینه ثوابت دارای حرکت میباشند، آنها را به مقام خدائی رسانده و توالی روزها را به نام آنها سند زدند.  امروز میدانیم که فقط 5 تای آنها سیاره واقعی بوده و 2 تای دیگر ماه و خورشید اند.  پادشاه اینان خورشید است که اولین روز هفته را بخود اختصاص داده و هنوز نام خود را در تقویم فرنگی حفظ کرده است (SUNday).  نام خورشید در عربی "شمس" (= شِمِش در عبری) است که همان "شاماش" (= شاماس) نام خدای بابلی است.  اینگونه بود که هفت روز هفته و نام های آن بدین ترتیب پدید آمد. اما اعراب به پیروی از برادران یهود، شنبه را مرجع گرفته و باقی روزها را به تعداد شماره کردند (1شنبه، 2شنبه، 3شنبه..) که ما نیز امروز همانرا استفاده میکنیم.  قابل ذکر است که شنبه همان "شابات" یا "سابات" روز تعطیل یهود است که گویا خدا پس از 6 روز آفرینش جهان، روز هفتم، شابات، را استراحت کرد.  ضمناً ایرانیان باستان روشی دیگر داشته و هریک از 30 روز ماه دارای نام خاص بوده و سال دارای 12 ماه 30 روزه باضافه پنجه دزدیده بوده.

    یک حقیقت مهم و تأثر انگیز پدیده "عادت" است که مکرر درباره اش گفته ایم.  پرسش اینست که اگر عقاید گذشته بخواهد اصلاح شود چه میشود؟  طی قرون اخیر چند سیاره جدید کشف شده و ضمناً میدانیم که ماه و خورشید نیز از لیست سیارات حذف شده اند.  پس اگر بخواهیم واقعیات جدید وارد شود چه میشود؟   در علم امکان حک و اصلاح همواره وجود دارد کما اینکه پانزده سال پیش، دانشمندان پلوتو را از مقام سیاره بودن عزل کردند.  اما در منطق متافیزیک و در منطق دین اصلاح جایگاهی ندارد.  باری، بالاخره نظر ما درباره آسمان چیست؟  امروز ماوراء هر شک و شبهه ای مشخص است که آسمان و هرچه درون آنست مانند زمین خودمان ماهیتی مادی دارد.  هر چیز دیگری هم مانند سیاه چاله ها یا ماده سیاه و امثال آن که در مرزهای علم هستند آنها نیز مادی هستند.  لذا کاربرد صفت قدسی یا الهی در مورد آسمان صرفاً عادتی ذهنیست که از ایام قدیم به ارث رسیده است.  بنابراین اگر منصف باشیم و خردمند و از منظر حقایق به قضایا بنگریم، اگر پایه خراب شود همه آنچه بر آن استوار شده فرو میریزد.  لذا همه آن آموزه هائی که بر اساس اصل موضوعه قدسی بودن آسمان ساخته و پرداخته شده یکسره فرومیریزند.  درست مانند اینست که زمانی ایده زمین مسطح واقع در مرکز جهان بعنوان حقیقتی گرفته شده بود و قضایای زیادی پیرامون آن شکل گرفته بود که پس از باطل شدن دیدگاه اولیه، همه آن قضایا و نتایج مربوطه یکسره باطل شد.  توده ها اسیر عادت هستند، عادت هائی که ریشه در اعماق تاریخ دارد.  تعدادی بی زیان هستند مثل کاربرد هفته که دیدیم بر اساس تصوراتی نادرست بنا شده.  تعدادی هم فوق العاده زیان بخشند که باعث شده انسان در مدارج فضیلت بمراتب پائینتر از حیوانات قرار گیرد.  مادر همه مشکلات بشر توهم است و زایشگاه توهم، متافیزیک و ادیان است.  مادام که اینها محدود به حوزه شخصی بوده و کاری بکار دیگران نداشته باشند، تصوراتی نادرست منتها بی زیان خواهند بود.  روالی که امروزه در غرب رایج است.  ولی در اینسوی دنیا ببینید که چه جنگها و چه خونریزی ها که بر مبنای این عادات مجعول و پندارهای غلط که صورت نگرفته است؟  چه تمدن های عالی که بر اساس این مبانی غلط با خاک یکسان نشده است؟  چه سرزمین های سرسبز و حاصلخیز که بر پایه این تخیلات بچه گانه تخریب نشده و چه تعداد مردمانی که آواره نشده اند؟  چه مایه از دانشمندان و خردمندان که بر اساس تعصبات بیجا مقتول نشده اند؟  چه تعداد کتابخانه ها و چه حجم عظیمی از هنر و یادگارهای بی همتای انسانی که سوزانده و نابود نشده اند؟  آیا این داستان باید ادامه یابد؟!

    بد نیست در پایان به یکی دیگر از عقاید قدیمی اشاره کنیم که به باروری مربوطست.  راستی چرا الهه های آب و زمین چنین ارج و قربی در آن روزگار داشته اند؟  چرا در گذشته های دور مادرسالاری رواج داشته؟  دستکم یکی از دلایل آن میتواند ناشی از ترس توده ها از انقراض نوع بشر باشد.  نبود بهداشت، انواع بیماری های واگیردار و مهلک، و البته جنگ های دائمی، همه و همه امید زندگی را بشدت کاهش داده بود و گاه جمعیت سرزمین ها کاهش می یافت.  لذا ترس از انقراض نسل باعث شد که تولید مثل و نقش مادر در خانواده بسیار پررنگ شود.  

    قطعاً امروز نیز نقش زنان باید کماکان مهم و بلکه پررنگ تر از گذشته شود.  بویژه اینکه پیشرفت های علمی، امید زندگی را بسی افزایش داده و اتفاقاً علم امروز باید در خدمت کنترل جمعیت در جهت عکس و کاهش نرخ تزاید جمعیت باشد.  دروغی بزرگ را براه انداخته اند که جمعیت رو به کاهش است حال آنکه با ادامه رشد فعلی، تا یکی دو دهه دیگر جمعیت از مرز 100 میلیون هم تجاوز خواهد کرد و کوهی بر مشکلات حاضر خواهد افزود، توگوئی عقل از مدیریت کشور رخت بر بسته است.  همین یک نکته گویای این حقیقت است که هرآنچه قدما و دیگران گفته اند و میپنداشته اند اگر درست بوده برای زمان خودشان بوده و لزوماً برای امروز کاربرد ندارد.

    تصور همگان بر اینست که تولد بدون پدر مختص عیسی مسیح است.  حال آنکه داستان او سرچشمه در تاریخ دارد.  طبق تعریف، خدا در تن عیسی در تولد حلول کرده است پس منطقاً او نمیبایست دارای پدری زمینی باشد.  موسی نیز در نوزادی از سبدی شناور روی آب گرفته شده است و آن نیز دلالت بر نامشخص بودن پدر و لذا ارتباط با الوهیت دارد.  این داستان مختص پیامبران نیست بلکه شامل حال پادشاهان بزرگ نیز هست.  از آن میان، گفته اند قباد نیز در بچگی از سبدی روی آب گرفته شده است.  این نوع نامشخصی پدر، حرامزادگی نیست که اتفاقاً درباره زندگی بابک خرم دین نیز مشابه همین داستان ها رایج بوده است.  بلکه ناظر بر این اعتقاد است که شخص مزبور اهمیتی جهانی دارد و نطفه او در دریاها بسته شده و بشکلی با الهه آبها در ارتباط است.  آب و زمین دو عنصری بوده است که مردمان قدیم بدون داشتن ماهواره و اینهمه تجهیزاتی که ما امروز داریم به اهمیت فوق العاده آنها آشنا بودند.  اما چه سود که زمین انباشته از پلاستیک و آلاینده های دیگر شده و آبها علاوه بر آلودگی ها دچار کمبود نیز شده است.  امروز خوزستان در فقدان آب خوردن از تشنگی میسوزد در حالی که آنان که مسئولین مستقیم این وضع هستند همچنان به روضه خوانی هزار ساله برای تشنگان نینوا ادامه میدهند.

    نتیجه آنکه نحوه زندگی و رفتارهای امروز ما بطور طبیعی برآمده از دو عامل "عادت" و "وام گیری فرهنگی" میباشد.  تصور هر ملتی اینست که احکام دینی آنان بطور خاص و سفارشی مستقیماً از بالا و فقط برای آنان نازل شده است حال آنکه هرچه هست ریشه در فرهنگ های ماقبل خود دارد و بنیان های آن از گذشته های دور، دست بدست شده تا به آنان رسیده است.  مطالعه تاریخ تمدن به آشکار شدن این وابستگی ها کمک میکند.  در این فرایند، آنچه وام گرفته شده کم کم رنگ و لعاب ملی پیدا کرده و چنان با سایر اجزاء فرهنگ میزبان جفت و جور میشود توگوئی بطور اخص برای ما نازل شده است.  دین اسلام طی جنگ های جهادی از شبه جزیره عربستان به سرزمین های اطراف رفته است و در ایران وقتی با فرهنگ موجود روبرو میشود، بصورت مذهب شیعه 12 امامی متحول میگردد.  برخی رسوم کهن در قالب جدید حفظ میشوند، از جمله عزاداری برای سیاوش در شکل عزاداری برای امام سوم متجلی میگردد. این مذهب از دیدگاه اصول گرایانه شبه جزیره چیزی بکلی مردود بوده و از نظر آنان کفر تلقی میشود.  متقابلاً، شیعه نیز آنان را مردود شمرده و اینگونه است که هریک خود را برحق می پندارد.  تعجبی هم ندارد زیرا طبیعت متافیزیک چنین است.  

   وظیفه روشنفکر امروز چیست؟  برای بیدار شدن از این خواب غفلت هزار و چندصد ساله تکانی شدید لازمست تا در اثر پیآمد آن تغییری اساسی در سیاست حاضر بهر نحو ممکن ایجاد شود.  رهائی از زنجیر های اسارت فکر نیازمند مجاهدتی عظیم تر است که فقط از عهده روشنفکر از بند رسته ساخته است.  او ابتدا لازمست ذهن خود را از قیود اسارت بار پاک کرده، سپس به مسئولیتی که بر دوش دارد بپردازد.  او باید مردم را راهنمائی کرده بگوید آنچه این کشور و سایر سرزمین های خاورمیانه را از زندگی عادی تهی کرده است همانا مسائل موسوم به دین، یا در حقیقت به بهانه دین است.  مهم است که بی حاصلی جنگ های ایدئولوژیک و نزاع های مذهبی که خاورمیانه را سالیان متمادی دچار خود کرده به روشنی برای همگان تشریح شود.  وابستگی های فرهنگی افشا شود و اینکه دین رایج منطقه، خود وام گرفته از فرهنگ یهود و آن نیز وام گرفته از فرهنگ بین النهرین و قوانین کهن آن مانند قوانین حمورابی است (چشم در مقابل چشم، دندان در مقابل دندان، سنگسار، بریدن دست و پا، ..).

    روشنفکر باید با صبر و حوصله و به زبانی ساده تاریخ فکر را برای مردم بازخوانی کرده و بگوید همه نیکوئی ها بطور بالقوه درون خودشان است و ربطی به ادیان رنگارنگ ندارد.  برعکس، ناکامی ها همه ناشی از امتزاج دو عرصه زندگی دنیوی و زندگی باصطلاح اُخروی است.  توده ها آزادند بهر آنچه دلخوشند باورمند باشند مادام که عرصه زندگی دنیوی و مدیریت آن از دست تطاول دکان داران دین در امان باشد.  وظیفه روشنفکر، برداشتن حجاب از ذهن های خسته و درمانده است و نشان دادن این واقعیت که آموزه های ارباب عمایم صرفاً در راستای تأمین بهشت خودشان در همین دنیا، به هزینه فقر توده هاست. نگاهی به شیوه زندگی آنان خود گواه بر عدم باورمندی وعدم پای بندی خودشان به ادعاهایشان است.  کوتاه سخن آنکه، فرهنگ کهن ملل، ملموس و غیر ملموس، بسیار زیباست و نه تنها براندازی آنها هدف نیست بلکه بالعکس باید در نگهداری و نگهبانی آن کوشا بوده درست همانطور که آثار مادی گذشتگان در موزه ها حفظ و حراست میشود.  منتها هر چیزی باید در جای درست خود قرار گیرد.

   

  • مرتضی قریب