فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انتقاد» ثبت شده است

۳۰
تیر

غایت علم

    در شماره های پیشین بطور جسته گریخته پیرامون روش علمی و ارتباط علم با فلسفه مطالبی عرضه شد.  اشاره به این نوع موضوعات یک سود کلی داشته و دارد که همانا آگاهی است.  اما سود اضافه ای هم دارد که یک آگاهی ویژه خاص این دوران متلاطم است.  اما این آگاهی ها در حالی برای ما مهم است که علم را امروزه بصورت یک امر لوکس و غیر لازم درآورده اند و کسی هم لازم نمیداند هیچ روشنگری و هیچ بحث اصولی در رسانه های مردمی صورت دهد.  هیچ گفتگو و مناظره ای درکار نیست زیرا چنین اجازه ای نمیدهند.  توگوئی تولید علمی یعنی تولید کاغذهائی بنام مقاله.  هر ساخت و سازی هم که با رونویسی از دستآورد دیگران انجام شود با بوق و کرنا تولید علم جار میزنند.  درک رایج از علم در این سرزمین با آنچه که باید باشد فرسنگ ها فاصله دارد.  اینجاست که دیگران میپرسند پس فایده این علم چیست؟  در انتهای شرح حاضر، نقد خوانندگان را بر شیوه و نگرش علمی در انتها آورده ایم که بسیار تأمل انگیز است.

    علاوه بر سوء درک عمومی، خوانندگان حرفه ای و نکته سنج نیز گاهی دچار ابهاماتی میشوند که با پرسش های خود به اشکالات روش علم اشاره میکنند و البته چه خوب که اظهار کنند.  مطلب حاضر عمدتاً کوششی در جهت رفع این ابهامات است.  مهمترین اشکالی که از این دست خوانندگان شنیده میشود این است که علم هرچه پیشرفت میکند، نادانسته های ما افزایش می یابد.  بزبان ساده: چه فایده؟  اما این تصور کاملاً غلط است.  برای مثال، معدنی را تصور کنید در اعماق زمین.  آنرا مانند یک کره توخالی فرض کنید.  آنچه در معدن بصورت خاک معدنی کاویده و استخراج میشود بمثابه دانسته ها بگیرید.  آنچه سطح کروی پیش روست که مرتباً باید کاویده شود حکم نادانسته های ما را دارد.  معدن کاوان ما مرتباً در حال گسترش این معدن و بزرگتر کردن این کره توخالی هستند.  نادانسته ها چه میشود؟  معلوم است که زیاد میشود و با مربع شعاع معدن متناسب است.  دانسته ها چه میشود؟  آنهم معلوم است که زیاد میشود منتها متناسب با مکعب شعاع!  پس نسبت نادانسته های ما به حجم دانسته ها با عکس شعاع متناسب بوده و مرتباً کم میشود.  کوتاه سخن، پیشرفت علم درست است که مرتباً سوألات جدیدی را مطرح میکند اما بطور نسبی دانسته های ما را افزایش و ما را تواناتر میسازد.  کسانی که عامداً به این سوء تفاهم ها دامن میزنند عمدتاً از طایفه مابعدالطبیعه یا دینی و یا ماوراءالطبیعه هستند که دانسته شبهه افکنی میکنند.  

    سوء درک بعدی درباره دقت علم است.  گاهی انتظار دارند دقت نتایج علمی، دقت ریاضی باشد که عملاً اینطور نیست.  قدما زمانی بود که زمین را پهنه ای مسطح میپنداشتند که بخودی خود بعنوان اولین تقریب، فکر بدی نبود.  بنّایان و معماران ما حتی امروز همین نظر را دارند. اگر برج های دوقلوی متروپل سقوط کرد ناشی از عدم توجه به کرویت زمین نبوده بلکه ناشی از یک فساد و رانت خواری مزمن بود. در تقریب بعدی زمین یک کره کامل است که اگر از فضا بدان نظر کنیم صاف و یکدست بنظر میرسد.  تقریباً همه ساخت و سازهای زمینی با فرض مسطح بودن زمین مشکلی نخواهند داشت.  فقط در گستره وسیع است، مثل کشیدن خط آهن بین دو شهر بسیار دور از هم که اگر روی نقشه مرکاتور آنها را با خط مستقیم وصل کنیم اشتباه کرده ایم.  کوتاه ترین فاصله یک خط منحنی است!   در تقریب بعدی و برای محاسبات خاص، زمین یک بیضوی است و با لحاظ اقیانوس ها و خشکی ها اصلاحات اضافی بازهم جزئی تری اضافه میشود.   شاید سیستم جهانی موقعیت یاب که ترافیک شهرهای شلوغ ما را هدایت میکند از چنین دقت بالائی برخوردار باشد.  کوتاه اینکه هر کاری گستره ای از دقت را برای خودش میطلبد.  نخستین درس فیزیک دانشگاه آموزش ارقام با معنی است که کمتر بدان توجه شده.

    علاوه بر مدل سازی، در حوزه اندازه گیری نیز با درجات متفاوت از دقت روبرو هستیم.  زمانی بود که آسمان شب، چشم قدما را نوازش داده و ضمن اینکه خود را در مرکز کائنات احساس میکرد به آرامش الهی آسمان غبطه میخورد. با اینکه یونانیان دوره پیشا سقراطی به حقایقی نزدیک شده بودند اما این گالیله بود که باتکای تلسکوپ ابتدائی خودش و اندازه گیری های اولیه متوجه گردش زمین در آسمان شد.  بعد تلسکوپ کوه پالومار با اندازه گیری دقیقتر متوجه وجود کهکشان آندرومدا در اثبات وجود اولین کهکشان بجز کهکشان راه شیری شد.  بعدتر، بکمک سایر اندازه گیری ها و بویژه حضور تلسکوپ هابل و اخیراً جیمز وب متوجه حضور صدها میلیارد کهکشان دیگر شدند و اندازه گیری ها درباره وسعت و قدمت عالم دقیق و دقیقتر شد.  عکس های اخیر نشان میدهد چگونه نور در گرانش عظیم مجموعه کهکشانها خم میشود.  چه بسا لوله دوربینی که انتهای عالم را نشانه گرفته است حاوی پرتوئی باشد که از جائی پشت سرما سرچشمه گرفته و با دور زدن عالم از روبرو دیده میشود.  هر موضوعی دقت خاص خودش را میطلبد و برای توضیح منظومه شمسی در کلاس درس نیازی به تصاویر و اندازه گیری های تلسکوپ فضائی نیست.  

    مسأله صحت در تبیین مدل ها و در اندازه گیری ها، متشابهاً در سایر عرصه ها کاربرد دارد.  مثلاً در حوزه اتمی برای تشریح ساختمان اتم و هسته اتم مدل ساده راذرفورد دارای صحت کافی است.  اینکه ندانیم ذرات بنیادی خود از چه ساخته شده اند نباید مانعی برای این درک اولیه و تصویر ساده از اتم و هسته باشد.  نکته مهم در همه موضوعات این است که هرچه در طبیعت عمیقتر فرورویم و هرچه بیشتر بشکافیم با جزئیات بیشتری روبرو میشویم.  هندسه ای موسوم به هندسه فراکتال دایر بر همین مضمون است.  مثلاً مثلث متساوی الاضلاعی در نظر گرفته و هر ضلع را سه قسمت مساوی کرده و مثلث کوچکتری را روی بخش میانی هر شاخه رسم و همینطور ادامه دهید.  با کمال تعجب ساختار شش ضلعی برف سر بر خواهد آورد.  بنا بر قول مُبدع آن، طبیعت از هندسه فراکتال پیروی میکند.  شاخ و برگ درخت را هرقدر در جزئیات فروتر روید با تکرار جزئیات مشابه روبرو میشوید.  آیا این جزئیات در جائی ختم میشود؟

    لیوان آبی که روی میز شماست ظاهراً راکد و آرام است.  اما اگر خود را در حد مولکول کوچک کنید، از دیدن جوش و خروشی که برپاست تعجب خواهید کرد.  مرتباً تعدادی از مولکول های آب پرواز کرده از سطح آب خارج میشوند و همزمان تعدادی نیز از بیرون وارد آب میشوند.  منتها آهنگ اولی بیش از دومی است و لذا بعد چندین ساعت اگر به لیوان دست نزده باشید آب آن وارد هوا شده و لیوان میخشکد.  اگر به بدنه شیشه ای لیوان بنگرید نیز همین جنبش ها را میبینید منتها در محل خود.  لذا نه سطح آب و نه سطح لیوان آنطور که فکر میکردیم هموار و یکنواخت نیست.  درک ما از مشاهده طبیعت، مقادیر متوسط گیری شده است حال آنکه در بطن ماده حال و هوای دیگری برقرار است.  

    تمامی درک ما از طبیعت مبتنی بر مشاهده و تجربه است.  پایه همه آگاهی ها تجربه است.  از کنار هم گذاشتن قطعات متفرق تجربه ها، مدل های نظری ساخته میشود.  مدلی خوب است که هم اجزای مختلف تجربه ها را بهم وصل و هم قابلیت پیش بینی نزدیک به واقعیت داشته باشد.  تاریخ علم آکنده از شرح تلاش هائی برای ارتقاء مدل های فرضی ما از واقعیت است.  واژه "فرضی" برای این انتخاب شد که تأکیدی باشد بر اینکه حتی بهترین مدل های ما در هرحال یک تصور پیش ساخته از واقعیت فیزیکی است.  مثلاً مدل استاندارد درباره جزئیات ساختمان ذرات بنیادی، با وجود برخی کاستی ها، فعلاً بهترین تصویر را در اختیار میگذارد.  تلاش های دانشمندان 2 عنصر اصلی را دربر دارد، یکی اینکه مدل مفروض نزدیکی هرچه بیشتری با مشاهدات داشته باشد و دوم اینکه تا جای ممکن فراگیر بوده پوشش بیشتری داشته باشد.  این دومی مشابه اتحاد بین نیروهای مختلف طبیعت است که نشان دهنده خاستگاه مشترک همه باشد.  فراموش نشود که بیشترین هنر علم، کشف شبکه ترتب حوادث است یعنی ارتباط دادن تکه های مختلف پازل طبیعت بیکدیگر.

    با اینکه درکی شهودی از مکان وجود دارد، اما زمان و گذشت زمان همواره معما گونه بوده است.  آنچه درک شهودی ماست ممکنست لزوماً واقعیت نداشته باشد.  در ابتدای بحث پیشین، در آزمایش ذهنی، دیدیم که گذشت زمان برای همه یکسان نیست.  یکی که در زمان حال است، دیگری ممکنست بطور نسبی در آینده باشد.  اما پیکان زمان برای یک فرد مشخص، فرق بین گذشته و آینده را باتکای جریان کلی امور که بسمت بیشترین بینظمی است مشخص میکند.  بنظر ما این تلقی از زمان فقط در بزرگ-مقیاس و در ماده توده معنا دارد.  دو ظرف که توسط شیری بهم وصلند در نظر بگیرید.  ظرف راست که حاوی 4 ملکول است را با باز کردن شیر به ظرف خالی سمت چپ متصل میکنیم.  بجای توزیع مساوی 2 ذره در هر ظرف، که حاکی از بیشترین بینظمی باشد، گاهی هر 4 تا وارد ظرف چپ میشوند و حتی گاهی همگی به ظرف راست برمیگردند!  چیزی که در دنیای معمولی ممکن نیست.  اینجا گذشته و آینده چه میشود؟ خیر معنائی ندارد.  برخی نیز با مشابهت با مکانیک کوانتیک قائل به دانه ای بودن فضا هستند که جز لابلای معادلات برای ما بی معناست.  زنون الئائی میگفت برای جسمی که بخواهد از نقطه ای به نقطه دیگر برود مجبور است طول پاره خط بین آندو را طی کند که چون حاوی بینهایت نقطه است و عبور از هر نقطه به نقطه دیگر زمان لازم دارد، لذا طول مدت سفر بینهایت شده یعنی اینکه منطقاً به مقصد نمیرسد.  متعاقباً نتیجه گرفت مشاهدات ما واقعیت ندارند.  البته نقطه، طبق تعریف، بدون بُعد است و اگر جسم مزبور نیز بدون بُعد میبود شاید ادعای او درست مینمود.  از نتایج فرعی این پارادکس بسادگی ثابت میشود که تمام پاره خط ها حاوی تعداد مساوی نقطه هستند!  

    برخی با دیدن سوألاتی بی پاسخ از سوی علم آنرا نشانه شکست علم و روش آن میدانند.  برخی نیز تکامل تدریجی نظریات علمی و جایگزین شدن یک نظریه با نظریه جدیدتر را بحساب ناتوانی علم مدرن دانسته و درعوض امتیاز اصلی را به ماوراءالطبیعه میدهند.  گوئی این افراد از صمیم قلب مایل به شکست علم هستند و آنرا رقیبی برای دین پنداشته علناً با پایگاه علم که دانشگاه مدرن و دانشگاهیان است عناد میورزند.  اینکه چقدر صادق اند را باید در رفتارشان دید که بمحض بیماری کدام سو میروند.  اما جهت توضیح برای آنها که هنوز در تردیداند شاید این مثال روشنگر باشد.  فرض کنید برای ملاقات دوستی، آدرس او را در شهر نیشابور گرفته اید. به محض رسیدن به نیشابور، محله را بکمک نقشه پیدا میکنید.  خیابان را نیز پیدا و بدرستی وارد کوچه میشوید.  پلاک آنرا هم یافته و نقشه، شما را مقابل ساختمانی 3 طبقه می برد، اما نمیدانید کدام زنگ را فشار دهید.  آیا به بهانه ناکامل بودن آدرس، آنرا یکسره اشتباه پنداشته به شهر خود بازمیگردید؟  زیرا که شماره زنگ در آدرس نبوده یا اگر بوده اشتباه بوده؟!  کسانی که کلیت روش علمی را زیر سوأل میبرند یحتمل همین دیدگاه را دارند.  

نقد و ایراد خوانندگان:

    در طی دوره ای که مطالبی درباره علم و فلسفه و شکل گیری دیدگاه ما درباره جهان و مقصود آن در این وبگاه نوشته بودیم، نقدهای زیادی مکرر چه بصورت خصوصی و چه بصورت نظرات عمومی در زیرنویس مطالب ارائه گردید.  اکنون برای آنکه تعادلی بین نظرات ما و نظرات خوانندگان باشد، خلاصه ای از نقد و ایرادات آنان ارائه میگردد:

     پرداختن به علم و فلسفه، هرچقدر هم که با ارزش باشد، در این دوره وانفسا مشکلی از دوش ما بر نخواهد برداشت.  چه اینکه در درجه اول همه کارها بشرط حیات است.  در زمانی که زندگانی عادی امری دشوار شده و همه توان فرد معطوف به گذران امروز به فردا شده است، چگونه شما انتظار دارید که دیگران به این نصایح و امثال آن گوش سپارند.  میگویند همه اینها را میدانیم.   برفرض که همه اینها که میفرمائید درست هم باشد، وقتی علم و فرهنگ در کشور ما ارزشی ندارد چه فایده ای از این سخنان حاصل میشود؟   اگر درس خوانده ها و با سوادها به اوج خود هم برسند تازه باید یا در پی یافتن شغلی برای زنده ماندن باشند یا جلای وطن کنند و یا اگر درپی نشر و آگاهی بخشی باشند، آماده رفتن به گوشه زندان یا تبعید باشند.  آیا ترویج دانش و فرهنگی که از آن دم میزنید نوعی تشویق به رفتن در دل خطر نیست؟

    با اینکه بارها درباره ویرانی محیط زیست و افزایش جمعیت ماوراء تحمل سرزمین داد سخن داده اید، با اینکه مکرر گفته اید ذخیره هزاران ساله آبهای زیرزمینی ته کشیده و فرونشست ها آغاز شده، معهذا جز خسته کردن خود و سربردن حوصله مخاطبان نتیجه ای نداده.  در این سرزمین گوش شنوائی وجود ندارد والا در خانه اگر کس است یک حرف بس است.  یک حرف که هیچ، هزاران هم اگر باشد آنها که باید گوش دهند نخواهند پذیرفت.  وقتی گردانندگان کشور مستقیم و غیرمستقیم خود را از دیار دیگری دانسته و ابداً دل در گروی مهر این سرزمین و مردم آن ندارند چگونه میخواهید فقط با پند و اندرز امید به آینده ایجاد کنید؟  نسل جدید ما دیگر زیربار این امیدهای واهی نخواهد رفت.  تجربه بعد تجربه نشان داده که ابداً فکری در دستور کار نیست.  خرابی محیط زیست منحصر به کم آبی و بیابان زائی در روستاها و دوردست ها نیست بلکه ریزگردها پدیده ای دائمی در همه شهرها و استان ها شده و مرتباً بدتر میشود.  اینهمه سخنان درباره حفظ طبیعت میزنید اما دست اندرکاران و نورچشمی ها بخش عمده جنگلها را ته تراشی کرده تبدیل به دلار میکنند.  باقی نیز مرتباً در آتشسوزی ها از بین میرود.  کمااینکه چنارهای کهنسال خیابان اصلی دارالخلافه زیر چشمان همه به تناوب قطع و اتفاقی هم نمی افتد.  کوه خواری هم اضافه شده و حتی خاک مناطقی به توبره کشیده شده به آنسوی مرزها ارسال میشود.  رودخانه های پرآب خشکیده زیرا آب آنرا پنهانی به همسایگان هدیه میدهند.  تالاب انزلی نیز بعنوان آخرین زیستگاه میرود که مانند بقیه دریاچه ها به تاریخ سپرده شود.  در یک کلام، دشمنی با کشور.  گویا اینها همه را می بینید ولی خوشدلانه امید به آینده بسته اید؟

    مکرر بر اهمیت آموزش آرمانی تأکید داشته اید. مکرر از رسوبات فکری نام برده اید و اینکه مشکلات اساسی ما ذهنی و فرهنگی است.  چگونه قرار است این مشکلات حل شود؟  آیا با گفتار حل میشود؟  آیا وضعیت واقعی آموزش و پرورش را ندیده اید؟  در شرایطی که معلمین در خیابانها برای حداقل حقوق خود زیر سرکوبند تعریف و تمجید شما از آموزشِ درست چه معنی میدهد؟  اصولاً طرح مباحث پیچیده ای مثل کوانتوم در آموزش عمومی در چنین شرایطی ساده انگاری نیست؟  بجای اینکه نگاهی به کتاب درسی کودکان  بیاندازید تا بببینید چه بر سر نسل آینده و ذهنیت آنها میآورند، بحث های انتزاعی را طرح میکنید.  اصولاً در این شرایط بحرانی گوش جامعه به این حرفها بدهکار نیست!  در شرایطی که بازنشستگان پس از عمری خدمت در کف خیابان بخاطر اعتراض به رفتن بزیر خط فقر سرکوب میشوند، دختران و مادران کشور بخاطر مباحثی موهوم بشدت سرکوب شده زندانی میشوند، مالباختگان بجای رسیدگی سرکوب میشوند، صنوف از مالیات گزاف در زمان رکود مینالند، دامداران و کشاورزان از فرط فشار شغل خود را رها میکنند، دادخواهی کارگران شنیده نشده و درعوض سرکوب میشوند، هنرمندان و فرهنگیان زندانی میشوند، و در یک کلمه هر اظهار وجودی سرکوب میشود تا طایفه ای دروغزن که از پس قرون و اعصار سربرآورده همچنان فرمانفرمائی کند، در چنین شرایطی دم زدن از آموزش آرمانی آیا محلی از اِعراب دارد؟  

    این در شرایطی است که دزدان و اختلاسگران محترمند و آزادند هرجا بروند و بر هرکار غالب.  رابطه اخلاق فلسفی شما با این فساد گسترده چیست؟  اگر انتظارتان اینست که تا آخرین فرد جامعه به لباس فرهنگ و ادب مزین نشده باشد کار کشور درست نمیشود باید گفت که حقایق حاکی از چیز دیگری است.  در لفافه دنبال علت العلل مشکلات میگردید اما از ذکر مستقیم این واقعیت که سنت 1400 ساله دروغ و ریا علت اصلی است طفره میروید.  وقتی دانشگاه علوم پزشکی که مرکز ثقل دانش کشور است با امامزاده عینعلی و زینعلی تفاهم نامه امضاء میکند و فضا پر از عربیست منتظر چه بهبودی هستید؟  در چنین شرایطی شرح اکتشافات بزرگترین تلسکوپ فضائی به چه درد میخورد؟  آنها که ممکنست به این عرایض شما گوش دهند مرتباً در حال فرار از کشورند که گویا در این چهل ساله اخیر بالغ بر 6 میلیون میشوند.  متأسفانه نه کسی وقت گوش دادن دارد و اگر دارد حال و روز درستی ندارد.  آیا پرداختن به موضوعات انتزاعی و مباحثی این چنینی فرافکنی نیست؟  یا بزبان عامه سرِکاری نیست؟  فلسفه ای که ترویج میدهید اگر به داد مردم در این بحران نرسد چه فایده ای دارد؟  بحرانی که با موجودیت و تمامیت ارضی و فرهنگی و حیثیتی کشور سروکار دارد.

. . . اینها بخشی از انتقادات خوانندگان و نقد و ایرادات وارد بر مطالب پیشین بود.  چه باید گفت؟ چه میتوان گفت؟  فعلاً:   

شرح این خسران و این خون جگر/ این زمان بگذار تا وقت دگر

  • مرتضی قریب
۲۴
خرداد

روشنفکر کیست؟

     روشنفکر به معنای کسی است که بخواهد چشم انداز جدیدی روی انسان و بویژه دریافت او از زندگی اجتماعی بگشاید.  یا از دیدگاه عملی، کسی است که هدف او ارائه راهکار هائی برای عبور از مشکلات جامعه با رهنمود های تازه ای که ارائه میدهد باشد.  چنین شخصی بنا بتعریف باید در درجه نخست قادر به تمیز باشد؛ تمیز خوب از بد.  بعبارت دیگر، روشنفکر باید با نظر سنجیده و در سایه عقل امور را در ترازوی انصاف قرار داده و مطابق علم زمان قضاوت کند.

    استنباط فلاسفه یونان باستان از روشنفکر، وجدان خرده گیر جامعه بوده تا اینکه پس از دوران تاریک اندیشی، در عصر روشنگری یا دوره رنسانس واژه روشنفکر و روشنفکری بعنوان جنبشی علیه خرافات، جزمیت گرائی، جهالت دینی، و اَشکال مختلف آن مجدداً باب میشود.  مشهور است که روشنفکری غربی را محصولی از ترکیب 3 اصل روش علمی، رفاه، و سود انگاری میدانند.  در واقع، روشنفکری در غرب نهضتی بود برای آزاد اندیشی و رهائی از قیود و حاکمیت افکار کلیسا.  در دوره معاصر، از دید برخی فلاسفه اروپا، روشنفکر را آدم رسالت مند و برخی دیگر او را انسان معترض قلمداد کرده اند.  

    در ایران، این واژه ابتدا بصورت "منوّرالفکر" در زمان قاجار دیده شد که بعداً تبدیل به روشنفکر حالیه شد.  اولین تلاش های روشنفکری پس از شکست های ایران از روسیه در عهد فتحعلی شاه آغاز شد که متعاقب آن، عباس میرزای ولیعهد بدنبال کشف علل شکست یعنی عقب ماندگی های ایران از دول اروپائی برآمد.  در آن زمان علت اصلی را در عقب ماندگی فن آوری میدانستند که البته ما امروز میدانیم فقط یک علت ظاهری است.  این نه عقب ماندگی بلکه عقب نگاهداشتن بوده است که قبلاً مکرر درباره آن گفته شد.  مهمترین روشنفکران طلوع مشروطیت، آخوندزاده، آقاخان کرمانی، طالبوف، ملکم خان، و عده ای دیگر بودند.  عقاید اینان مبتنی بر انتقاد از روش استبدادی حکومت و وابستگی به سنت های عصر قاجار بوده و مروج آزادی خواهی و مشروطه خواهی بودند.  بعدها چارچوب روشنفکری در این کشور به قهقرا رفته و بجای ایجاد افکار و ایده های نو برمبنای پیشینه ملی، تکرار کننده ایسم های غرب و شرق و گاه درجازدن در عقب ماندگی مزمن و سنتی تاریخی گردید.

     اما آنچه موجب نگارش مطلب حاضر شد در واقع انتقادی از سوی یکی از خوانندگان بود.  ایشان در اشاره به یکی از مطالب اخیر ما گفته اند که " اگر هدف نگارنده آگاه سازی بخش روشنفکر و فهمیده کشور بود، به این نوشته دراز و پیچیده نیازی نبود، چرا که این قشر خودشان همه چیز را میدانند.  اگر هدفش برای آگاه سازی توده کم سوادتر و ناآگاه تر جامعه بود، این نوشته برایشان پیچیده و دشوار و دراز است و مثمر ثمر نخواهد بود".   از منتقد و انتقاد وی باید سپاسگزار بود و بعلاوه انتظار داشت که دیگران بسی بیش از این ایراد گرفته و نگارنده را با سوألهای خود راهنمائی کنند.  چرا که از بطن چنین انتقاداتی است که احتمال دارد حقیقتی آفتابی شود. 

    در پاسخ به انتقاد فوق، که تا حد زیادی هم وارد است، چند نکته دیده میشود.  اول اینکه تقسیم جامعه به دو دسته یکی روشنفکرِ همه چیزدان و دومی ناآگاهِ کم سواد کمی دور از واقعیت است چه جمعیت های بزرگ همواره دارای طیف اند و قشرهای بینابینی نیز وجود دارند که ممکنست خواندن این مطالب احتمالاً برایشان مفید باشد.  نکته دوم اینکه منتقد، ناخودآگاه به نتیجه ای رسیده اند که ممکنست نیت او نبوده باشد چه اینکه اگر حقیقت آن باشد که گفته اند، دیگر کاری برای انجام دادن نمیماند زیرا عده ای نیاز ندارند و باقی هم که نیاز دارند درک لازم را ندارند.  پس چه باید کرد؟  اینجاست که توصیه میکنیم هرگاه انتقادی وارد میشود راه حل نیز عرضه شود.  یعنی منتقد راه حل  ارائه کند.  گاهی هم ممکنست راه حلی بنظر نرسد ولی میشود از دیگران استمداد کرد که سایرین چه راه حلی بنظرشان میرسد. نکته سوم این است که بالاخره اثر وجودی این قشر روشنفکرِ همه چیزدان چه بوده؟  و بالاخره نکته آخر اینکه ما همواره باید انتقادها را با فروتنی پذیرا باشیم و پاسخ چنان نباشد که منتقد آزرده و از گفته خود پشیمان و از انتقاد رویگردان شود.  

   اما انتقادی که به جامعه روشنفکری ما وارد است اینکه به مسائل ساده ای که اتفاقاً عمده مشکلات ما را تشکیل میدهد، نمی پردازند توگوئی کسر شأن است.  درعوض، دغدغه ها و سوألات حول و حوش مباحث غامض در حوزه علم و فرهنگ است.  بدون اینکه مقدمات علم را طی کرده باشیم، ناگهان مخاطب را به انرژی تاریک کشانده بقای انرژی را زیر سوأل میبریم و یا سفر کرم چاله ای در کهکشان را مطرح و طی الارض را به رخ مخاطب کشیده او را سرگشته و حیران میسازیم!  آنچه مثمر ثمر نیست این طرز از روشنفکری است.  برای خودنمائی گاهی منطق کوانتیک را مطرح میکنیم حال آنکه همان منطق ارسطوئی همه مشکلات ما را حل میکند.  این رویه عجیب و غریب امروز حوزه فن آوری ما را نیز درگیر کرده که خود داستانیست پر زآب چشم.   

    نکته عجیب و قابل تأمل اینجاست که وقتی کتیبه ها و نوشته های دوران باستان را میخوانیم با کمال حیرت درمی یابیم که منطق باستان چقدر روشن و طبیعی بوده است.  آیا عجیب نیست که بعد از قرن ها و بعد از این همه تحولات شگفت آور در زمینه علم و فن آوری در دنیا، نه تنها منطق ما پیشرفتی نداشته بلکه از آنچه هم برخوردار بوده ایم فروتر افتاده ایم.  برخی آنرا به "عقب ماندگی" تعبیر میکنند اما شاید واقعیت "عقب نگاه داشتن" بوده است.  گوئی ذهن در نقطه ای از زمان متبلور و منجمد شده است.  چه عاملی سبب آن بوده است؟  هرچه بوده نمیتواند صرفاً عامل داغ و درفش بوده باشد بلکه عاملی به این قوت و به این مدت از نوع ذهنیت میتوانسته باشد.  تأثیر آداب و رسوم و عادت ها را نباید دستکم گرفت.  جامعه عقب نگاهداشته ما با کوهی از خرافات و مهملات و عادات نکوهیده محصول قرنها رسوبات فکری روبرو بوده که استمداد از روشنفکران را میطلبد.  تا برای کشف عامل و گزارش عمومی به جامعه و ارائه راه حل اقدام کنند.  چنانچه بنحوی جادوئی خرافات و مهملات رخت برمیبست، یکشبه جامعه به اوج ترقی و خوشبختی پرتاب شده سرآمد اقران میگشت.  منتها سحر و جادو وجود ندارد و برای نیل به مقصود چاره ای جز زحمت و استمرار نیست!

    روشنفکر ما لازم نیست حتماً کتب همه فلاسفه را خوانده و از بر کرده باشد تا آماده حل مشکلات شده باشد.  نیازی به تقلید و الگو برداری از غرب یا شرق نیست، آنچه ضروریست همانا تفکر مستقل و منطقی است.  چه بسا این شیوه به نتایجی مشابه نظرات فلان حکیم اروپائی منتهی شود وشما را از اطمینان بیشتری به روش مستقل خود بشارت دهد.  چه بسا هیچ مشابهی هم نداشته بی نظیر باشد. هرچه باشد منطق درست، درست است و ایرانی و خارجی ندارد.  روشنفکری که مستقیم سراغ رونویسی راه حل های دیگران میرود بی شباهت به دانش آموز متقلبی که از پهلو دستی رونویسی کرده و نمره گرفته باشد نیست.  چه نتیجه کار، همواره سست و نامطمئن و بسا اشتباه دیگری را تکرار کرده باشد.  

    نیاز امروز، بازگشت به منطق ساده و استدلال روشن است.  بنظر میرسد که روشنفکر در وهله نخست خود باید برخوردار از روحیه پرسشگری بوده و آنرا نیز ترویج دهد.  همه چیز باید زیر پرسش رود تا مگر در سایه پرسش و پاسخ ها حجاب تدریجاً برداشته شده و حقایق اساسی روشن گردد.  منظور وقوف به آن علل اصلی است که ما را بدینجا رسانده والا همگان مشکلات ظاهری را حس کرده درک میکنند.  طبعاً مخاطب این بایدها قشر روشنفکر است که باید ملتفت استبداد پنهان و مهمتری بنام "استبداد آداب و رسوم" نیز باشد که استبداد های ظاهری اغلب از آن تغذیه میکند.  شجاعت قشر روشنفکر در رویاروئی با افکار منجمد و عبور از آنهاست.  

خلاصه آنکه، شخص مستقل و خردگرا که اصطلاحاً روشنفکر خطاب میکنیم برای بررسی هر موضوعی ابتدا از تفکر مستقل خود، در سایه علم زمانه، یاری طلبیده پس از حصول نتایج، به دستآوردهای دیگران نیز نظر میکند.  تقلید در تفکرات او راه ندارد.  ذهن جستجوگر خود را برای دریافت های تازه باز گذاشته و انتقاد پذیر است.  دلمشغولی اصلی او پرداختن و اصلاح بنیادهائیست که به اعتقادات غلط و سرنوشت شوم جامعه انجامیده.  نظرات خود را بی پیرایه عرضه میکند تا اگر سایرین مفید بدانند استفاده و آنرا ترویج دهند.   

  • مرتضی قریب