فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تناسب» ثبت شده است

۱۱
آبان

عقل گرائی یا احساسات

چکیده

تناسب و تعادل مهمترین هنر زندگی است که باید از پخت و پز آنرا آموخت.  بنظر میرسد با دو نوع متفاوت عقل سروکار داریم. 

 عقل عملی و عقل معنوی.  این دو در تناسب با هم برای جامعه مفید خواهد بود.  در جامعه احساسات زده ما،

عقل عملی باید تشویق و ترویج گردد.  تقلید از آنچه در غرب میگذرد مفید نخواهد بود. 

جامعه ما بیش از پیش به آموزش درست نیازمند است.

 

     در مرور عقاید فلاسفه باستان ناخودآگاه دچار نوعی بهت و حیرت میشویم.  مانند آنست که مردمانی خردمند در آن روزگار زندگی میکردند.  یعنی مثل اینکه نسبت به دوره خودشان صاحب اندیشه ای با سطح بالاتر از معمول بوده اند و یا ما امروز در سطح فروتری هستیم؟  اما حقیقت چیست؟

    حقیقت اینست که ذهنیت انسان در گذر زمان چندان دچار تغییر نشده است.  آنچه پیشرفت داشته ایم در نحوه زندگی و راه یابی تکنولوژی و ابزارهای پیشرفته در زندگی روزمره بوده است.  بویژه آنکه برای بخشی از جهان موسوم به جهان سوم این فن آوری ها جنبه وارداتی داشته و ثمره جوشش ذهنی اهالی آن نبوده است.  

    لذا ممکن است چنین تصور کنیم که انسان در حوزه مقولات فلسفی و فکری پیشرفتی متناسب با پیشرفت در حوزه تجربی نداشته است و چه بسا در برهه هائی از زمان عقب گرد هم داشته است.

    پس اینکه بخود میبالیم که در قرن 21 زندگی میکنیم شاید کمی سوءتفاهم باشد و چه بسا از نظر ذهنی هنوز در قرون ماضی سیر میکنیم.  راستی چه چیز موجب این تصور اشتباه شده؟  شاید غرقه بودن در وسایل مصرفی و محصولات تکنولوژی چنین تصور اشتباهی را بوجود آورده باشد.  گو اینکه شکی نیست که از نظر فیزیکی در قرن 21 زندگی میکنیم.

    پس شاید مشکل در طرز تلقی ما از "زندگی" باشد و اینکه زندگی را چه تعریف کنیم.  اگر وجود جسمی و فیزیکی مطرح باشد، قطعاً همگی ما، چه شرقی چه غربی، در قرن 21 زندگی میکنیم.  اما اگر وجود ذهنی و معنوی مطرح باشد چه بسا هر یک از ما در برهه های متفاوتی از زمان در حال زندگی کردن باشیم.  نمونه مشخص آن، طالبان و فرقه های همسو با آن است.

    کمی که موضوع را بیشتر بشکافیم بنظرمان میرسد که گویا با دوگونه متفاوت از عقل (ذهنیت) روبرو هستیم.  عقلی عملی مبتنی بر واقعیات تجربی، لازمه پیشرفت های ابزاری که به علوم و تکنولوژی منجر میشود و نتیجه مستقیم آن چیزی نیست جز راحتی ها و آسان سازی زندگی (بدون آنکه فعلاً به عوارض جانبی آن کار داشته باشیم).  عقل دیگر موسوم است به عقل معنوی یا عقل فلسفی که در ساحت آن به تفکر در چیستی جهان و سیر در آفاق و انفس پرداخته میشود.  

    جالب است که شبیه این استنباط را نزد یکی دو نفر از فلاسفه مکتب فرانکفورت یافتیم.  تلاش این مکتب متوجه انتقاد از فرهنگ مصرف گرائی غرب در قرن 20 بوده است.  اینان به دو نوع عقل قائل هستند.  یکی عقل ذاتی که ملازم نقد است و دیگری عقل ابزاری که ملازم قوه تسلط بر طبیعت است.  بنظر آنها، پیشرفت عقل ابزاری موجب تضعیف عقل ذاتی شده است.  بطور خلاصه، فحوای سخن آنها این است که غرقه شدن در زندگی ماشینی (عقل ابزاری) ما را از مسائل بنیادی جهان و چند و چون و چرائی آن (عقل ذاتی) باز میدارد.  به عقیده آنان، عقل ذاتی در جامعه مدرن در حوزه های علم، اخلاق، و هنر زیر سلطه عقل ابزاری است.  تأکید میکنیم که دیدگاه آنان معطوف به جامعه پیشرفته و صاحب تکنولوژی غرب است.

    در اینجا لازمست تذکر داد که آنچه برای رفع مشکلات در جامعه غرب اندیشیده میشود لزوماً قابلیت کاربرد در جوامع شرقی ندارد.  لذا فهم این تفاوت ها بسیار مهم است و اینکه آنچه در یک محیط دیگر درست و صحیح است لزوماً قابلیت تسری به محیط ما را ندارد.  

    در اینجا به وجه مهمی از هنر زندگی اشاره میکنیم که همانا رعایت "تناسب" هاست.  پختن آش بهترین مثال برای توضیح این هنر است.  چنانچه به مواد مغذی و جامد آش (نخود، لپه، برنج،..) بیش از اندازه توجه شود و مقدارش زیاد باشد، آش تبدیل به کته خواهد شد و دیگر آش نیست.  از آنسو، چنانچه در هرچه رقیق تر بودن آن تأکید شود، در نهایت آش به آب خالص تبدیل خواهد شد ولی یک آب داغ!  لذا هنر زندگی در رعایت تناسب هاست.  قبلاً از تناسب بین محفوظات و استدلال سخن رفت و امروز پرداختن متناسب به علوم دقیقه و هنر همان اهمیت را داراست.

    با توجه به مثال فوق، در جامعه ما که درباره عقل معنوی زیاده روی شده، لازمست که عقل ابزاری مبتنی بر واقعیات جهان تجربی تشویق و ترویج گردد تا مگر تناسب رعایت شود.  برای آشی که زیادی شور شده باشد چاره ای نیست یا بطریقی نمک محلول خارج شود یا آب بیشتری بر آن بسته شود تا تناسب لحاظ شود.  در فرهنگ غرب که شاید در جنبه های مادّی زندگی زیاده روی شده به مقادیر متنابهی عقل معنوی نیاز است.  میگویند مدتیست که خواندن مثنوی مولانا در غرب، بویژه در آمریکا، با استقبال زیادی مواجه شده که نشانه تشنه بودن آن جوامع به مطالبی از این دست است.  این حاکی از همان تمایل به رسیدن به تعادل در جوامع آزاد است.  اما همواره هستند افرادی سطحی نگر که فوراً هر اتفاقی را به نفع خود و طرز تفکر خود مصادره میکنند. 

   وقتی عقل گرائی و توسل به منطق و استدلال را در جامعه خودمان توصیه و ترغیب میکنیم، این افراد مخالفت کرده میگویند غرب خود روی از عقلانیت برتافته و مگر نمیبینید که آنان تشنه محصولات ما (مثنوی مولانا) هستند!  پس کماکان پای بر همان شیوه دنبال کردن رویه های کهنه میکوبند یعنی در آشی که از قبل شور بوده باز هم نمک بیشتری میریزند.  با این شیوه تفکر، طبیعی است که وضع بد و بدتر میشود.  به زبان دیگر، عقل و احساسات در تعادل و تناسب با یکدیگر مطلوب و کارسازند.  در کشور احساسات زده و مخالف عقلانیت ما، راهکار درست اتفاقاً تشویق و گسترش عقلانیت است و موانع تحقق آن هر طور شده باید از سر راه برداشته شود.   باید یادآور شد که منظور از احساسات در اینجا، آن عواطف رقیق که عرفای ما زیر نام عشق آنرا در مقابل عقلانیت قرار دادند نیست بلکه اعم از هرگونه شیوه های تفکر خارج از رویه های استدلالی است.  خوار شمردن استدلال در این بیت معروف مولانا هویداست: پای استدلالیان چوبین بود/ پای چوبین سخت بی تمکین بود.  

    اغلب از آموزش بعنوان تنها پناهگاه برای برون رفت از عقب ماندگی جوامع عقب افتاده ذکر میشود.  اما بلافاصله باید پرسید کدام آموزش؟  زیرا که پخت و پز جنبه دیگری هم دارد.  با یک سری مواد اولیه مثل گوشت و پیاز و سیب زمینی و .. میتوان یک غذای سالم و نیرو بخش پخت.  متشابهاً با همان مواد و با صرف همان میزان انرژی میتوان یک غذای سمی و سرطان زا پخت.  مثلاً سوخته باشد یا ته گرفته باشد.  در مورد آموزش نیز همینگونه است و با کادر آموزشی یکسان و با صرف وقت یکسان و انرژی یکسان، میتوان بجای دانش، حقایق تحریف شده را تحویل داد.  بعلاوه، اگر از عناصر اولیه مسموم و ناسالم استفاده شده باشد که بد اندر بدتر، اصولاً بجای دانش راستین، جهل و خرافات ترویج خواهد شد.  

    یکی از مهمترین دلایل عقب ماندگی ما نبود آموزش صحیح است که مهمترین بخش آن، آموزش های پیش از مدرسه و در دامان مادران است.  اینجاست که تعلیم و تربیت دختران بمراتب مهمتر از پسران است چرا که آنان مادران آینده اند و اگر جاهل و خرافه پرست باشند جامعه نیز جاهل و نادان خواهد بود.  

    اما درباره احساسات باید گفت که زیاده روی در ابراز آن چه در مورد سوژه های دینی باشد و چه سوژه های ملی در همه حال زیان بار است.  مثلاً این روزها که مقارن یادواره کوروش بزرگ است، احساسات توده درباره منش او و افتخارات مربوط به او بالا گرفته است که صد البته بجاست و قابل درک.  اما در عین حال باید پرسید که تکلیف امروز ما چیست؟  آیا ابراز افتخار کفایت میکند؟ داشته امروز ما چیست؟  آیا بدان نمیماند که کسی در فقر و نکبت زندگی کند و مرتب به جد اعلای خود که پنبه فروشی موفق در عصر قاجار بوده افتخار کند؟!  افتخارات بجای خود محترم است اما مشکل آب و نان امروز را حل نمیکند.  رویه مطلوب اینست که بجای اینکه خودستائی کنیم، دیگران آستین بالا زده و اگر تعریفی داریم آنها از ما تمجید کنند.  مثلاً چه خوب میشد که نهادی مانند یونسکو با اراده و با هزینه خودش مراسم یادواره کوروش هخامنشی را در محل پاسارگاد اجرا میکرد.  بزرگان میگویند باید چنان زندگی کرد که از دید دیگران قابل احترام باشیم.  باید آنگونه زیست که دیگران از شما تمجید کنند.  تبلیغات و مبالغه در هر امری ناپسند است.  اگر شرایط زندگی را چنان تغییر دهیم که زمینه برای تمجید جهان از ما فراهم شده باشد، شک نکنید که در آن روز همه مشکلات ما رفع شده است. 

 

     

  • مرتضی قریب
۱۸
اسفند

هفته منابع طبیعی

   یکی از هفته های پایانی اسفند بنام هفته منابع طبیعی و حفاظت از محیط زیست نام گذاری شده است.  گویا روز درختکاری نیز در یکی از روزهای همین هفته باید باشد.  هرچه در تقویم جیبی این مناسبتها را جستجو کردیم چیزی یافت نشد.  امروزه تقویم ما ایرانیان پر از مناسبت هائی است که گویا برای اقوام بیگانه طراحی شده و نشانی از صاحبخانه در آن نمانده است.  بهرحال برای خالی نبودن عریضه هم که شده، زُعمای قوم در این روز بیل و کلنگی در دست گرفته و وجود چنین مناسبتی را نمایش میدهند.  در چنین مناسبت هائی، سیاستمداران داد سخن داده و از وخامت محیط زیست ابراز نگرانی میکنند در  حالیکه سیاست گذاری های خودشان چنین حال و روزی را به بار آورده است.  رسانه ها با کارشناسان محیط زیست گفتگو میکنند و آنها نیز اهمیت آب، خاک، و پوشش گیاهی را یادآور شده و نگران بحران منابع طبیعی هستند.  اما دریغ از یک گام عملی.  متخصصین از تداوم خشکسالی و سیل و وخیم تر شدن اوضاع گفتگو میکنند ولی در پاسخ به اینکه در اصلاح آن چه کرده اند اعتراف میکنند که سیاست ها و منابع مالی لازم دستشان نبوده و از آنها کاری ساخته نیست! 

    مسائل فنی مربوطه بارها و بارها در رسانه ها مطرح شده و در مطالب قبلی ما نیز مختصراً اشاره شده است.  اما در این مقام میخواهیم به انگیزه هائی که به این بحران، و البته بحران های مشابه، دامن زده پرداخته و نگاهی به فلسفه ناظر بر آن بیاندازیم.  در عالم هیچ چیز بدون علت نیست و لذا مایلیم علل ذهنی یا روانشناسی پشت این قضایا را جستجو کنیم.  بحران ها ناشی از اعمال است و موتور محرک اعمال، ذهن است.  آنچه ذهن را شکل میدهد فرهنگ است که خود به نوعی از اعمال بازخورد میگیرد.  زمانی در این سرزمین، با توجه به خشکی آن،  آب و درخت از عناصر مقدس در دوران باستان بشمار میرفته و در عمل دارای احترام همگانی بوده است.  از سوی دیگر، دیدیم که 2 اصل اساسی حاکم بر امور است یکی اصل "تغییر" و دیگری اصل "اتکا به دانش زمانه". 

   اصل تغییر ناظر بر این حقیقت است که همه چیز مشمول تطور است حتی فرهنگ.  عواملی چند باعث شد که وضع امروز ما چنین شود و ذهنیتی که درباره اهمیت آب و گیاه و طبیعت در گذشته های دور بوده بعدها در سایه قرار گیرد.  یکی از پندارهائی که بعداً رواج گرفت این بود که "همه چیز دنیا برای مصرف انسان آفریده شده" با تأکید ضمنی بر اینکه منایع زمین بی پایان است و شما ارباب سایر موجودات از جاندار و بی جان هستید.  معنی مترادف آن در قالب این ضرب المثل است که "هر که دندان دهد نان دهد".  بطور ضمنی حاوی این پیام است که جمعیت آدم ابوالبشر بر این کره خاکی میتواند بی حد و مرز باشد.  شاید جای تعجبی هم نباشد اگر بیادآوریم که تا مدتهای مدید زمین پهنه ای بود بی حد و مرز در مرکز کائنات و کروی بودن و محدود بودن آن از دستآورد های جدید علم است.  با اینکه این تصورات از اساس غلط است اما باید اذعان کرد معهذا صدمه ای که نوع انسان در گذشته ها بر طبیعت وارد ساخته نمیتواند چندان جدی تلقی گردد.  یکی اینکه جمعیت انسان ناچیز و پراکندگی او گسترده بود.  دوم اینکه ابزار لازم برای تخریب گسترده در اختیار او نبود.  ارّه موتوری در اختیار نداشت بلکه با تبر حداکثر یک یا چند درخت را بیشتر نمیتوانست قطع کند.  موتور پمپ های قوی در اختیار نداشت تا در هرجا که بخواهد چاه حفر کرده و آبهای فسیل شده میلیون ساله را بی دریغ راهی بیابان سازد.  در عوض، با زحمت بسیار با احداث کاریز آب را با نیروی ثقل به محل مصرف میآورد.  اگر هم چاهی حفر میشد آبکشی با سطل انجام میشد و آهنگ مصرف آب در هر دو حالت با آهنگ بارش های سالانه برابری میکرد.  نیروی کمکی انسان اسب و استر بود و نه مانند امروزه لودر و ماشین آلات سنگین که یکشبه تغییرات زیادی در بستر زمین ایجاد کرده و کار هزاران نیروی اسب را انجام دهد.  سد سازی های بی مورد باعث خشکی هزاران تالاب شده و نتایج منفی آن دامنگیر خود انسان هم شده است.  اینجاست که به اصل دوم یعنی اتکا به دانش زمانه میرسیم.  پرسش اینجاست که آیا آثار منفی ناشی از مدرنیزاسیون با این اصل تعارض ندارد؟  مگر دانش زمانه بمعنای همراهی با دستآوردهای صنعتی نیست؟  پس این بدگوئی از آثار مدرن چه معنی میدهد؟  البته که منظورما این نیست که دستآوردهای فنی مثل موتور پمپ یا ارّه موتوری یا ماشین آلات سنگین و کاربرد آنها بد است، بلکه پای اصل سومی در میان است بنام "تعادل" یا "تناسب" که قانون طلائی زندگی است.  

    در مطالب پیشین درباره تعادل و موارد کاربردی آن در فیزیک و زندگی بسیار صحبت شد (99/1/25- 98/4/18- 97/6/4).  اما چند کلمه هم درباره تناسب عرض شود.  کدبانوی منزلی که علاقه شدید به مقوی ساختن سوپ دارد، حبوبات و برنج سوپ را سخاوتمندانه زیاد میگیرد.  نتیجه دیگر سوپ نیست بلکه بیشتر به کته میماند.  از آنسو اگر امساک کرده خیلی رقیق بگیرد، بیشتر به آب شباهت داشته و به آب زیپو مشهور است.  پس باید یک تناسبی بین اجزاء باشد.  گویا داستانی از مولوی نقل است که در انتها فقیر، صاحب مکنت را خطاب کرده که "یا در باندازه نان کن یا نان باندازه در ده".  از این مثالهای همه فهم که بگذریم، در سایر حوزه ها هم اصل تناسب برقرار است.  اکسیژن با اینکه حیاتیست اما اگر هوای زمین اکسیژن خالص میبود، با یک رعد و برق هرآنچه بر بستر زمین میبود میسوخت و اگر هم فقط نیتروژن میبود همه خفه میشدند.  عدم تناسب همین دو عنصر در داخل یکی از سفاین آپولو موجب سوختن و مرگ کلیه فضانوردان شد.  تناسب که در هندسه جای خاص دارد.  معماران باستان تناسبی را بین طول اضلاع مثلث سردر کاخ ها و معابد رعایت میکردند که بسیار چشم نواز بوده و هست.  اما نودولتانی که از تصدق سر هرج و مرج بازار که پول فراوان بجیب زده اند در تقلید از این اسلوب برای ساخت کاخ های خود چنان به این شیوه گند زده اند که بیننده را از هندسه منزجر میسازد.  سابق بر این همشهریان تهرانی برای تفریح و تفرج و برخورداری از هوا و مناظر خوب به دامن کوهستان شمیران و منطقه تجریش میرفتند.  کم کم این تمایل پیدا شد که در داخل باغات ساخت و ساز کرده و حظّ بصر دائمی شود.  ادامه این تمایل و نبود سیاست های ناظر بر شهرسازی چنان شد که امروز میبینید و بجای درخت جز سنگ و سیمان و آهن چیز دیگری مشاهده نمیشود.  که اگر تناسبی رعایت میشد، این منطقه هنوز از جمله دلکش ترین نواحی حومه پایتخت میبود.  در ابعادی بزرگتر همین بلیه بر جنگل های شمال کشور نازل شده و چوب حراج بر منابع آن و در واقع بر کل منابع کشور زده شده است.  در کشاورزی نیز عدم رعایت در استفاده بهینه از کود و آفت کشها باعث مسمومیت هرز آبها و نهایتاً تالابها و محیط زیست شده است.  از زمانی که پای اسلحه آتشین به کشور ما باز شد نسل شیر و یوزپلنگ و بسیاری از انواع حیوانات منقرض شد.  این نشان میدهد برای هر ابزار نوینی، فرهنگ استفاده از آن نیز باید بوجود آید.  یعنی دادن تیغ بدست زنگی مست دور از حزم و احتیاط است.  ادامه این خط فکری البته ما را بجای باریک میکشاند.  باری، در حوزه سیاست نیز همچنین است و آزادی که مراد و مقصود همه است مشمول یک تناسب است.  آزادی بی حد و حصر موجب هرج و مرج و فقدان آن باعث خفقان است.  فقط قانون و قانونی که توسط نخبگان جامعه تهیه شود قادر به تنظیم این تناسب است.

   لذا از مجموع آنچه گفته شد، روشن میشود که استفاده از ابزارهای نوین و اتکا به دانش زمانه همچنان مقبولیت خود را داراست.  آنچه مسأله است عدم رعایت تناسب در همه امور و از جمله در بحث محیط زیست که موضوع سخن حاضر است میباشد.  آبادی و آبادانی در گذشته ها مفهومی محترم بود و از جمله کارهای خیر بشمار میرفت.  اما امروز بنا بر اصل تغییر لزوماً چنان مفهومی ندارد.  امروزه این معنا در دستان نااهلان به ابزاری برای تخریب طبیعت بدل شده و لازمست در بازتعریف آن فکری مجدد شود.  انتظار برای داشتن یک زندگی مرفه با استفاده از همه امکانات روز توقعی بجاست، اما به داشته های خود نیز باید نگاه کرد.  در یک طبیعت خشک و کم آب، میزان برداشت آبهای زیر زمینی باید کمتر و نهایتاً برابر آهنگ نزولات آسمانی باشد.  تخطی از این اصل و مصرف آب فراتر از این حد دیر یا زود منجر به بحران میشود.  منظور، مخالفت با توسعه نیست بلکه تأکید بر توسعه پایدار است.  در اینجا "پایدار" واژه کلیدی است.  ایجاد جزایر مصنوعی در خلیج فارس به قیمت تخریب صخره های مرجانی با هدف ساخت ساختمانهای سوپر لوکس برای سلبریتی های اروپائی در منطقه ای خشک و داغ از جمله توسعه های غیر پایدار است.  تأمین آب شرب در این نواحی یا توسط آب شیرین کن های غولپیکر است که خود مستلزم انباشت نمک جامد و مسأله دفع آن است.  یا مدتی برنامه آوردن کوه های یخ قطب شمال برای تهیه آب شیرین در دست بود که هزینه هایش آنرا به معضل دیگری تبدیل کرد.  همه اینها باضافه تولید برق لازم برای سرما سازی و قابل سکونت سازی اینهمه ساختمانهای ساخته شده صرف و هدر رفت انرژی هنگفتی را میطلبد که غیر قابل توجیه است.  تنها نکته توجیه کننده، جوشش نفت، این ماده سیاه رنگ است که به رایگان در دست است.  چنین توسعه ای پایدار نیست بویژه اگر گرمایش زمین ناشی از این خاصه خرجی ها نیز لحاظ شود.  اینجاست که پای موضوع مهم دیگری بمیان میآید بنام "تراکم جمعیت".

   پیش از رشد انفجاری جمعیت که از یکی دو قرن پیش آغاز شد، تراکم جمعیت انسانی در هر منطقه زمین متناسب با امکانات طبیعی آنجا برای پشتیبانی از استمرار آن جمعیت بوده است.  اصولاً وجود ایلات و عشایر کوچ کننده در فلات ایران خود تأییدی بر خشکی نسبی این سرزمین است.  سابق بر این، تراکم نسبی جمعیت در مناطق مختلف نشان دهنده استعداد رشد جمعیت در آن نواحی بوده است.  حد بالای تراکم در هر منطقه توسط منابع حیاتی آن بویژه آب با در نظرگیری یک حاشیه امن مشخص میشود.  نه تنها تراکم، بلکه جمعیت مطلق یک کشور نیز باید در یک گستره امن محدود بماند که در غیر اینصورت با بحرانی مواجه میشویم که امروز با آن روبرو هستیم.  در این شرایط، در وهله اول مبادرت به اجرای بی حد و حساب سد سازی میکنند و خواسته یا ناخواسته عرصه های پهناوری از سرزمین دچار خشکی میگردد.  گذشته از مشکلات فنی که هرساله با پرشدن سدها با بی توجهی به آبخیزداری بالادست، ظرفیت آنها کاهش مییابد، در وهله بعدی مبادرت به انتقال گسترده آب از هر ناحیه به نواحی دیگر کرده و به نارضایتی هرچه بیشتر ساکنین محروم دامن میزند.  در گام های بعدی مبادرت به حفر دیوانه وار چاه میشود که هر ساله باید عمیق و عمیقتر شود تا بالاخره آخرین قطره آبهای فسیل شده زیر زمینی نیز استحصال شود.  در ادامه، علاوه بر خشک شدن مزارع و باغات، زمین نیز شروع به فرونشست کرده گسل های بزرگی ظاهر میشود. گام های بعدی نصب آب شیرین کن ها و یا واردات آب از خارج است.  عجیبتر از عجیب اینکه در این سیکل معیوب بجای توصیه در تنظیم خانواده بطوریکه جمعیت ثابت یا دستکم رشد صعودی با شیب کمتری داشته باشد در عوض بر طبل افزایش جمعیت کوبیده توگوئی دستورالعملی برای یک انتحار ملی صادر شده است.  فردی که حقوق کارمندی میگیرد و در یک خانه 100 متری تک خوابه زندگی میکند آیا میتواند توقع اداره خانواده ای 20 نفره را داشته باشد؟ طبعاً خیر زیرا هیچ تناسبی وجود ندارد و خودبخود خودش هم میفهمد و رعایت میکند.  متشابهاً همین تناسب برای سیاره کوچک ما و جمعیت روی آن موجود است.  البته افزایش انفجاری جمعیت مشکلی جهانی است که سیاره زمین و منابع آنرا شدیداً تحت فشار گذاشته و در گذشته بدان اشاره کرده ایم.  علاوه بر همه اینها، معضل پلاستیک و نفوذ آن به آب و هوا و گیاه و غذا مشکل دیگری در سطح جهانی است که سریعاً باید فکری شود. مشکل فقط کم آبی نیست بلکه سرانه ضایعات تولید شده در سطح جهانی هم بیشتر هم متنوع تر و هم خطرناکتر شده است.  زمین جای دفن اینهمه آلودگی را ندارد!  مسائل جمعیت و گرمایش زمین و آلودگی محیط از بابت پلاستیک و سایر سموم شیمیائی تنها از طریق همکاری و مفاهمه بین المللی امکانپذیر است.  با این وجود، تلاش در سطح ملی با ایجاد سازمانهای مردم نهاد و یا احزاب، اگر وجود داشته باشند، باید همچنان مصرّانه پی گرفته شود. 

    زمان آن رسیده که انسان و طبیعت باردیگر آشتی کرده خود را دو روح در یک قالب تصور کنند.

  • مرتضی قریب