فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تکرار» ثبت شده است

۱۹
مرداد

اخذ دانش

    انتقاد میشود که زمانه، زمانه حرف نیست و باید هرچه زودتر کاری شود که کشور از ورطه نابودی نجات داده شود.  فکر عقلا همه این است که این کژراهه که جز زیان و تباهی هیچ نداشته به راه راست برگشته و عقل بر امور حاکم شود.  بمصداق "دوصد گفته چو نیم کردار نیست" کفایت نظریه پردازی را اعلام و تأکید که: زعمل کار برآید به سخندانی نیست!

   البته این انتقادات و اظهارات همه متین و معقول است و نظر درست جز این است.  سیاست پیشگان خیرخواه نیز جز این هدفی ندارند و باید همه یاری کنند تا به نتایج ملموس رسید.  اما به موازات، آنچه این سلسله مطالب دنبال میکند ریشه یابی اشکالاتی است که ناخواسته جامعه ما را مستعد افتادن در چاه عوام فریبان کرده و گرفتن پند که بعدها تکرار نشود.  مگر انسان عاقل چند بار باید از یک سوراخ گزیده شود!  این اشکالات عمدتاً در حوزه فکر و اعتقادات و ثمره قرنهای متمادی تقلید و تکرار است که شاید بسادگی اصلاح نشود.  که اگر در این مقوله تجدید نظر نشود و شیوه تفکر سنتی اصلاح نشود چه بسا حتی بعد موفقیت ظاهری، این چرخه معیوب مجدد تکرار شود که قبلاً در تجربه مشروطیت شاهد آن بوده ایم. 

   برخی را عقیده بر اینست که دوران تجددِ پس از قاجار مجال کافی نیافت تا قوام گیرد و بهمین دلیل با انقلاب اسلامی گسسته شد.  شاید این رگه هائی از واقعیت داشته باشد اما نه کاملاً.  زیرا با اینکه در دوران تجدد، ظواهر زندگی تغییر کرد لیکن ذهنیات مردم همچنان با خرافات و ایمان ریائی آغشته بود.  ایمان به ماوراءالطبیعه و ورد و جادو که آثار آن روی سلاح های مرسوم زمان دیده میشد.  انواع عزایم و ادعیه روی این سلاح ها حک میشد تا رزمنده را از آسیب حفظ کند.  شاید فقط عباس میرزای ولیعهد بود که ناگهان متحول شده پی برد اوراد و چشم زخم مؤثر نیست و مبادرت به فرستادن جوانان به خارج برای اخذ دانش زمان و جبران مافات کرد.  اقدام او سرآغاز گامی مهم در جهت تحول کشور بود.  بعدها در دوران تجدد همین خط فکری با سرعت بیشتری دنبال شد و کشور از حیث پزشک و عالِم و متخصص غنی گردید.  با همه محاسن اما این اقدامات کافی نبود زیرا در این تحول فقط یادگیری مطرح بود؛ یادگیری همه آنچه ملت برای قرون متمادی از آن غافل بود.  متأسفانه این یادگیری ادامه همان سنت قدیمی تکرار و تقلید از آنچه فراگرفته میشد بود.  از این شیوه ممکن است مهندس و استاد خوب بیرون آید که بجای خود عالیست ولی هیچگاه متفکرِ مستقل و مبتکر بیرون نمیآید!

    اگر تصور شود این رویه منحصر به دوره عباس میرزا و اخلاف او بود باید گفت اشتباه است.  چه اینکه نحوه اخذ دانش در ایران اسلامی همواره متأثر از شیوه اندیشه دینی بود که ایمان رأس امور است.  در این شیوه عقل جائی ندارد و پایه کار بر اساس منقولات است.  اگر هم دانشمندانی چون ابن سینا، خوارزمی و بیرونی شکوفا شدند باید بحساب استثنائات گذاشت.  حتی همین دانشپژوهان سده های اولیه، مبنای کارشان بیشتر جمع آوری دانش بود.  اطلاع کافی نداریم، چه بسا رویه از پیش از اسلام نیز همین بوده.  اما دیدیم که تحولی که در اندیشه ورزی حدود 400 سال پیش در اروپا اتفاق افتاد نقطه عطفی شد که در محدوه فلسفه باقی نماند و باعث پیشرفت در همه زمینه های دانش و فن شد.  بی شک رفاهی اگر هست مدیون این تحول بنیادی در طرز نگرش به دنیاست.  هسته مرکزی آن روحیه پرسشگری است که لزوماً زائیده فکر اروپائی نیست.  کما اینکه عمر خیام نیشابوری سراینده رباعیات معروف، اشعارش را که حاکی از روحیه پرسشگری و تیزی فکر است نمیتوانست آنها را بخاطر تنگناهای جامعه نشر دهد و تنها پس از مرگش لابلای کارهای دیگرش پیدا شد.  به همین جهت است که ستروَن بودن جامعه از تفکر پویا نه در کشور ما بلکه در سایر بلاد اسلامی تاکنون حاکم بوده است.  لذا هیچ راهی جز این نیست که در نبود استبداد و فقدان سلطه دینی، با آموزش درست روح ابتکار و نوآوری شکوفا شود.

خلاصه آنکه، برای یک کار اساسی، باید گامی بلند برداشته شود.  همه انتظار دارند آنان که حاکم فضای سیاسی اند کاری کنند، حال آنکه اینجا این گام بلند لازمست توسط تک تک آنان که به اهمیت موضوع واقف شده اند برداشته شود.  آنچه در هر حال عجالتاً، در کنار سایر اقدامات، میسر است نشر روشنگری و کار فرهنگی است.  زیرا چاره مشکل تاریخی ما رهایی تفکر از سیطره ایمان هزار و چند صد ساله و تفکیک این دو مقوله از یکدیگر است.  روح ابتکار و نوآوری، مادام که تفکر در سیطره ایمان باشد خشکیده و عقل به انزوا رفته، کشور وابسته و اسیر غیر شده و در شرایطی چون امروز به ناچار از اقمار مقتدای بزرگ میشود.  چنین نظامی که فقط به بقای خود می اندیشد، هرزمان در کار رقبا عاجز میماند، با راه اندازی ماشین اعدام، انتقام سخت را از مردم بیگناه میگیرد.  با بودن آن هیچگونه اصلاحی متصور نیست.

  • مرتضی قریب
۲۹
اسفند

معماها -8

    دیدیم که تکرار چه نقش مهمی در فرآیند تولید فرهنگ بازی میکند.  تکرار، مهمترین ابزار آموزش است که نقش دوگانه مثبت و منفی میتواند ایفا کند.  تکرار زیاد، عادت را بوجود میآورد صرفنظر از ماهیت خوب یا بد آن.  تکرار مسالمت آمیز اگر مؤثر واقع نشود، روش قهرآمیز جاانداختن عادت، سرکوب است.  اما عجیب اینجاست که با آنکه تکرار ایجاد عادت میکند اتفاقاً تنها داروی تغییر عادت ها، همانا تکرار است!  یعنی با آوردن شیوه ای نو و تشویق عموم به استمرار در این شیوه نو، روال جدید بتدریج جایگزین روال کهنه شده و عادتی نو جای عادت کهنه را میگیرد.  مصداق این شیوه را اخیراً بطور اتفاقی با مطالعه مجموعه مقالات عباس اقبال آشتیانی، جلد پنجم به عینه مشاهده کردیم. 

  1. تکرار و تغییر عادتها. علامه عباس اقبال آشتیانی متولد 1275 خورشیدی، از اعاظم روزگار خود بوده و از مبرز ترین ادبای دوره جدید است.  در بخشی از یادداشت های خود کتابهای چاپ شده را مرور و نقد مختصری بر هریک نوشته اند.  منظور ما در اینجا، نظرات ایشان درباره برخی واژگان بکار رفته در کتابهای مزبور بوده که نویسندگان را از کاربرد بقول خودشان "اصطلاحات غلط و ساختگی فرهنگستان" برحذر داشته اند.  ایشان نسبت به اصطلاحات وضع شده فرهنگستان خوشبین نبوده بلکه ادامه کاربست اصطلاحات رایج قدیمه را صحیح تر میدیدند.  اکنون به برخی ایرادات ایشان بر واژه هائی که در کتاب نویسندگان دیده اند اشاره میکنیم

"واژه" را منع کرده میگفتند چرا از "لغت" که جا افتاده و رایج تر است استفاده نکنیم؟  یا بجای سایر واژگان فرهنگستان از قبیل "پرچم"، "میهن"، "سده"، "رونوشت" توصیه میکردند از "بیرق"، "وطن"، "قرن"، "سواد" که رایج و جا افتاده است استفاده شود.  واژه "پدیده" که اول بار در ترجمه "فنومن" بکار رفته را "رکیک تر" از همه دانسته و به دلائل دقیق دستوری رد کرده منتها چیزی بعنوان معادل، خودشان پیشنهاد نکردند. 

اما امروز، بعد حدود صد سال، با کمال تعجب میبینیم همان ها که ایشان تحذیر میدادند به چه خوبی جا افتاده و در دفاتر دیگر کسی نمی نویسد "سواد مطابق اصل است"!  واژه رونوشت بجای سواد کاملاً پذیرفته شده است.  البته نکته عالمانه ایشان در باب "پدیده" درست بوده اما چه کنیم که در هر صورت بخوبی جایگزین فنومن شده است.

باری، نتیجه مهم بحث بالا یک بار دیگر اثبات این امر است که با استفاده مثبت از تکرار و استمرار در حوزه آموزش، میتوان شیوه های جدید را جایگزین شیوه های کهنه کرده به نتایج عالی دست یافت.  این مثالی از شیوه مسالمت آمیز کاربست تکرار در مباحث آموزشی است.  یعنی اینکه اگر کسی واژه های قدیمی را هم بکار ببرد کسی ممانعت نخواهد کرد و غوغا نخواهد شد.  یا در دفاتر بخواهند چون گذشته از کلمه سواد استفاده کنند کسی مانع نمیشود.  ما برای تغییر عادت های معیوب گذشته هیچ چاره جز پیش انداختن روالی نو نداریم.  اینجا نیز مانند وضع واژگان جدید که سازمانی وجود داشت، به نهادی که ابتکار عمل را در دست بگیرد نیاز است.  این نیز خود حکومتی مترقی را میطلبد که اجازه چنین نهادی را داده و خود پشتیبان باشد.  با اینکه در حال حاضر چنین چیزی در کشور متصور نیست اما خوشبختانه زمانه دگرگون شده و این امور در خارج مرزها هم میسر است.

  1. تغییر عادت با زور.  معما یا پرسش اساسی اینجاست که آیا عادت را بطور تدریجی و مسالمت آمیز ایجاد کرد یا با زور و با سرعت بثمر نشاند؟  حاکمیتی که تصور میکند افکار درخشانی در سر دارد احتمالاً روش اجبار را ترجیح میدهد.  خوب یا بد آن را باید از نتایج رفتارهای تاریخی مشاهده و قضاوت کرد.  مثلاً در دهسال ابتدای رسالت که پیامبر در مکه تبلیغ را تکرار می فرمود، جز تنی چند اقبالی نشان ندادند.  پس، سرانجام پس از هجرت شیوه دوم اتخاذ شد و بعد فتح مکه، همه رؤسا و شیوخ که قبلاً زیر بار نمیرفتند حالا در سایه شمشیر گزینه ای جز پذیرش نداشتند.  اثر این شیوه همانقدر که مؤثر است، میتواند پس از حذف زور بازگشت پذیر باشد همانطور که بسیاری از قبایل پس از رحلت پیامبر به آئین قبلی خود بازگشتند که مشروح آن در تواریخ هست. کسانی که زیر شکنجه های مکرر مجبور به اعتراف گناهان ناکرده میشوند از همین قسم است که این یکی در دوران حاضر رواج دارد.

خلاصه اینکه، موضوع "تکرار" در ایجاد "عادت" ها و نحوه عمل آن موضوعی قابل بحث بر عهده جامعه شناسان است.

 

 

  • مرتضی قریب
۲۶
اسفند

معماها -6

    دیدیم بدعت بمعنای نوآوری است ولی با اینحال در امر دین ممنوع است. هر قاعده ای ممکن است استثنائاتی داشته باشد.  در یک حکومت دینی که همه امور به نظر یک فرد وابسته است، بدعت و نوآوری در ابزار سرکوب بنام دین مباح بلکه واجب عینی شمرده میشود.  اما فن آوری های نوین ارتباطی که موجب آسایش است مفسده آمیز و بقول یکی از حضرات در شمار فن آوری های بد محسوب و لذا حرام است!  اکنون به عامل دیگری که ابزار ماندگاری آموزه های غلط است می پردازیم.

  1. تکرار.  مهمترین ابزار آموزش همانا "تکرار" است.  و البته مانند خیلی چیزها کاربرد دوگانه دارد.  تکرار در آموزش و پرورش رسمی از ارکان آموزش خردسالان است تا سواد را در کودکان نهادینه سازد.  بویژه در ادبیات و علوم انسانی که حافظه اهمیتی بسیار دارد، تکرار اهمیت بیشتری دارد.  ولی از آنسو، تکرار در آموزش های ایدئولوژیکی وجه منفی خود را نشان میدهد.  یعنی بنظر میرسد فقط به صِرف تکرار، هر غلطی را بتوان بعنوان حقیقت ارائه داد.  حساسیت این ویژیگی بخصوص در میان عوام و خردسالان زیاد است بطوریکه یک نظام سلطه گرِ تبهکار، بعنوان خیرخواهی، با تکرار موهومات میتواند مغزها را شستشو دهد.  تکرار اگر مؤثر نیفتد، آنگاه سرکوب است که کار را تمام میکند.  در گذشته، حفظیات، از اهمیت بالا برخوردار بوده و مکتب خانه های ما با همین روش اداره میشد.  این مکتب ها معمولاً برونداد خاصی نداشته جز آن معدود جوانان مستعدی که فقط با رفتن به دانشگاه های داخل یا خارج حافظه خود را بجای هجویات در ادامه تحصیل در راه های مفید بکار میانداختند. 

تکرار شامل حال اعمال نیز میشود.  وقتی تکرار به حد کافی زیاد شود به یک رویه خودکار موسوم به "عادت" تبدیل میشود.  دیگر نیازی به عامل خارجی و یا نظارت آن برای تحمیل تکرار نیست.  ذهن فرد در این حالت خود بخود بسمت یک نتیجه گیری نظری و یا حرکت بسمت یک رفتار خاص سوق داده میشود.  عادت ممکن است چنان نهادینه شود که اگر فرد در اجرای آن قصور کند دچار عذاب وجدان شده احساس شرمندگی کند. 

آیا خصیصه عادت، خوب است یا بد؟  خوب یا بد آن بستگی به اصل آموزه یا رفتار دارد.  مثلاً شست و شوی صبحگاهی دست و صورت یک عادت خوب است و حاکی از نظم و ترتیب است.  برای عادات بد فهرست بلند بالائی بویژه برای کشور ما هست که نمونه هائی را مربوط به دوره قاجار از زبان حاجی سیاح از مطلب سابق (1399/4/24) نقل میکنیم: ".. مردم در اثر استمرار به ظلم عادت کرده در آن اشکالی نمیبینند...مردم به بندگی عادت کرده و با هزار زنجیر خرافات و نادانی در جهل بسر میبرند...تمامی بزرگان، مردم را عادت داده اند که پرده بر روی چشم گذاشته چیزی نبینند و نشنوند و تسلیم محض باشند.."  او نیز "تکرار" را مؤثر میداند و نکته قابل تأمل اینکه برخلاف آنروز، در روزگار ما نهاد دین و حکومت یکی شده و ابعاد بلا دوچندان شده است.  لذا در جامعه ما زیان عادت بسی فراتر از فواید آن است. 

لذا با این خصیصه باید با احتیاط رفتار کرده مراقب بود که عادت ما را ناخواسته بسمت "جبر" سوق ندهد.  بنابراین چه بهتر که عادات نیکو را هم بطور ارادی و آگاهانه انجام داده و اسیر عادت نشد.  هرچند، فایده اصلی عادت، کاستن از بار فعالیت مغزی است که در انرژی و زمان صرفه جوئی شود.

یک جنبه منفی "تکرار" سست شدن قدرت استدلال است زیرا فرد برای افعال خود دلایل اولیه را فراموش کرده مانند یک روبات رفتار میکند.  نمونه های آن در جامعه ما فراوان است.  کشوری هست که با ما کاری ندارد ولی تمام الفاظ بد نصیب او شده در اثر تکرار تبلیغات، دشمن پنداشته میشود.  اما دشمن واقعی که بارها تجاوز کرده بخش هائی را بتناوب از کشور منتزع کرده، یار غار و ناجی ما تلقی میشود!  لذا در این مواقع، تکرار معجزه کرده دروغ را به راست و راست را به دروغ تبدیل میکند.

خلاصه آنکه، تکرار با آنکه ابزار آموزشی قدرتمندی است منتها وقتی در دست اصحاب ایدئولوژی بیفتد در راستای تبلیغ سودای خویش بکار افتاده و بجای خیر سبب شر و محکم شدن زنجیرهای خرافات و استمرار تحجر میشود.

  • مرتضی قریب
۲۴
اسفند

معماها -5

    سوء فهم های زیادی در میان اصطلاحات وجود دارد که با تناقضاتی نیز آلوده است.  آنچه باعث جا افتادن اشتباهات است همانا تکرار است.  حتی موضوعات تحریف شده نیز شامل همین رویه شده وقتی توسط فرهنگ حاکم تکرار شوند حکم حقیقت را پیدا میکنند.  با طرح و بحثی که در پی میآید شاید تا حدودی بتوان موضوع را روشن کرد. 

  1. بِدعَت.  این واژه از ریشه "بدع" است به معنی "نوآوری" که در اصلِ خودش نه تنها بد نباشد، بلکه بسیار مفید و حتی لازم باشد.  بدیع و ابداع نیز از همین ریشه است به معنای چیز تازه و ابتکاری.  اما با کمال تعجب در اصطلاح دینی مفهوم عکس از آن استنباط شده و حرام و اقدام به آن مستوجب کیفر است!  از دید یک انسان کنجکاو، خیلی عجیب است که ابتکار و نوآوری که پایه تمدن بشر را تشکیل میدهد چنین مکروه باشد.  که اگر بدعت وجود نمیداشت انسان کماکان در توحش بسر میبرد.  در بحث آتش دیدیم که انسان اگر ابتکار بخرج نداده و آتش را مواظبت نکرده، بعدها وسایلی مثل کبریت و فندک را ابداع نمیکرد همچنان در پیش از تاریخ بسرمیبرد. 

پس اشکال چیست که با این همه فواید بالقوه و بالفعل، بدعت در حوزه دین چنین مظلوم و ممنوع است؟  چرا باید فعلی چنین کارآمد در همه صحنه های زندگی، عامل پیشرفت و ترقی، باید در حوزه دین ممنوع و حرام باشد؟  علت را باید در همان واژه پیشرفت جستجو کرد.  بدعت دینی در واقع، حافظ دستآوردهای دین (هر دینی) است و همانطور که پیش تر اشاره شد (1400/7/13)، دین از مقوله ایدئولوژی است و ایدئولوژی در تضاد با هرگونه تغییر است.  کما اینکه در ایدئولوژی غیر دینی نیز بدعت حرام است و افراد اصلاح طلب در مرام چپ بعنوان "رویزیونیست" بدنام شده و میشوند.  این اصطلاح از ریشه "Revision" است که همان نوآوری یا تجدید نظر معنا میدهد.  پس تعجب آور هم نیست که اتحادی طبیعی بین این دو ایدئولوژی برقرار باشد!  لذا اگر مُنصف باشیم باید پذیرفت که هرگونه بدعت در کار دین ناشدنی است چه اگر نوآوری و تجدید نظر میسر باشد دیگر این دین، طبق تعریف، دین نیست!  بی سبب نیست که اجماع آگاهان اجتماعی به این نتیجه رسیده که "اصلاح طلبی" در نظام دینی حاضر ناممکن و تلاش ها بی ثمر است. 

بنابراین، بدعت مکانیزمی برای دست نخوردگی و حفظ یکپارچگی دین است و در بستر خودش منطقی مینماید.  چه اگر قرار باشد دین همگام با زمانه و مقتضیات آن پیشرفت نماید در کمترین حالت میشود فلسفه و حکمت و در بهترین حالت علوم اجتماعی، جامعه شناسی، و روانشناسی.  دیگر دین در معنا و مقام سنتی خود نخواهد بود.

با اینکه گفتیم دین در درون خودش حاوی منطقی درونی است اما در بیرون خودش دارای یک پارادوکس بزرگ است!  منشاء این پارادوکس از آنجا آغاز میشود که هر دینی در بدو گسترش خود با تقابل و تضاد با باورهای پیش از خودش روبرو میشود.  در تاریخ ضبط است که مردم مکه بویژه رؤسا و بزرگان آن با تبلیغات اسلام مخالف بوده آنرا بدعت در کار آئین آباء و اجدادی خود تلقی میکردند.  لذا دین جدید در دهه اول که در مکه تبلیغ میشد پیشرفتی نداشت.  آیا مردم آن روزگار حق داشتند که از فرهنگ خود دفاع کنند؟  اگر بدعت بجا و بقاعده است پس حقانیت دین جدید چه میشود؟  اما اگر بدعت بجا و بقاعده نیست، پس چرا پس از استقرار دین جدید با هرگونه نوآوری و نواندیشی توسط نظام مسلط مقابله میشود؟  نگوئید آن زمان بد بود ولی حالا خوب است!!

اما تکلیف کسانی که مرتب اظهار ناخرسندی کرده، میگویند دستورات دینی که داریم تاریخ گذشته و بکار امروز ما نمیخورد چیست؟  خیلی ساده: دین خود را عوض کنید.  لا اکراه فی الدین!  اما میگویند به هر دین تازه ای هم روی آوریم همچنان دچار این اشکال هست که با وجود بدعت، پیشرفت و روزآمدی در آن مُجاز نیست.  اگر این هم جوابگو نیست پس به خِرَد خود رجوع کنید و در همبستگی با علوم و پیشرفت مادّی پیرو اخلاق هم باشید.  چه، طبق تعریف، هسته مرکزی همه ادیان "اخلاق" است.  وعصاره همه اخلاقیات در یک جمله خلاصه میشود: "چو استاده ای دست افتاده گیر"- همین! 

خلاصه آنکه، اگر در مقوله دین دنبال پیشرفت و نوآوری هستید، خود را خسته نکنید.  وجود بدعت به مثابه بیمه دین است.

  • مرتضی قریب
۰۵
مهر

نقش عادت در سرنوشت

    قبلاً درباره موضوع عادت و تکرار آن نوشته بودیم (99/4/24 و 99/7/26).  اما اینبار به نقش تعیین کننده آن در سرنوشت میپردازیم.  تصور بر این بوده که سرنوشت هریک از ما در لوح محفوظ حک شده و تغییر ناپذیر است.  با اینکه این تصور امروزه رایج نیست معهذا چیزی که اینبار باید اضافه کنیم نقش عادت در تبلور سرنوشت و بسا نقش آن در تغییرناپذیر ساختن آن است.   موضوع عادت بویژه برای جامعه ما و نقشی که در تصلب آلودگی های فکری بازی میکند از اهمیت ویژه ای برخوردار است.  

    عادت در همه جا و همه زمانها جاریست.  گویا در خاطرات برادران امیدوار خوانده بودیم که وقتی به محضر یکی از رؤسای قبایل آفریقا رفتند، رئیس قبیله در کاسه شربتی که به دو برادر تعارف کرده بودند تف انداخت.  البته آنها کاسه را لاجرعه سرکشیدند تا مبادا بی احترامی کرده باشند.  بعدها فهمیدند این "عادت" رئیس قبیله است که برای خوشآمد مهمانان ویژه، در کاسه تعارفی تف میاندازد.  بسیاری از عادت ها مثل این ممکنست پیش پا افتاده، مضحک، و بی خطر باشد و تبعات سنگینی در پی نداشته باشد.  اما بسیاری دیگر ممکنست متضمن خطرات، مرگ، و حتی نابودی فرهنگ یک ملت باشد.  عادات دیگری نیز هست که مفیدند مثل عادات در حفظ الصحه یا در رفتارها و امثالهم.  منتها تبعات منفی عادات بد بقدری سنگین و بقدری وخیم است که رویهمرفته میتوان عادت را پدیده ای منفی قلمداد کرد تا آنجا که میتواند تمدن های کهن را نابود سازد.  تأثیر اینگونه عادات در جماعات تشدید میشود چه برای فرد تنها و ایزوله خوب و بد بودن عادت اثری بر سرنوشت جامعه ندارد.  حماقت معمولاً مُسری است و در جمع ساخته و پرداخته میشود.

    امروزه بخشی از مشکلات جامعه ما از نوع فرهنگی است که وقتی شکافته شود تأثیر عادات در آن نمایان است.  بعنوان مثال یکی از آنها موضوع موی زن است که هرچند باید موضوعی محدود به آرایشگران باشد، متأسفانه در فرهنگ رسمی ما منجر به مقتول شدن جوانان زیادی شده است.  برای اینکه ثابت کنند دختر بیگناهی را بخاطر حجاب نکشته اند، هزاران پرسشگر و معترض را به گلوله بستند.  جنایتی که هرگز فراموش نخواهد شد.  صدمات جانی، مالی، و روانی بیشماری برجای گذاشته و اینترنت محدود شد.  این در حالیست که در ویترین نمایشی و تبلیغی خود میگویند "قتل یکی مثل قتل همه است"!  ببینیم ارزش واقعی این پدیده چقدر است و آیا تحمیل اینهمه هزینه بابت گناه یک تار مو صرف دارد یا خیر؟

   فرض کنید از فردا آیین جدیدی تأسیس شود که در آن پوشاندن موی سر مردان با روسری یا هر حجاب دیگر امری واجب الاطاعه مقرر گردیده است.  طبیعی است که ما آنرا باور نخواهیم کرد و اگر راست باشد در صحت عقل مؤسس فرقه شک خواهیم کرد.  حتی از دید استهزا هم نباشد، هرگز آنرا قبول نخواهیم کرد.  اما حیرت خواهید کرد بدانید چنین چیزی قرنهاست در هند واقعیت دارد و نزد آیین سیک، مردان از خردسالی موظف به پوشاندن موی سر هستند.  احتمالاً ممکنست بتصور خروج نوعی انرژی از سر باشد.  متشابهاً همین حیرت ممکنست نزد پیروان این فرقه بروز کند وقتی بشنوند که در کشور دیگری زنان باید موی خود را بپوشانند!  

   مجدد، فرض کنید فرقه دیگری تأسیس شده که در آن خروج از منزل با پای چپ ذنب لایغفر و مستحق کیفر است.  چون ابتدا باید پای راست را بیرون گذاشت.  هنگام ورود به خانه یا هر ساختمانی عمل عکس باید انجام شود و با پای چپ وارد شد.  با اینکه مسخره مینماید ولی باور کنید هیچ تفاوتی با موضوع روسری و موی زن ندارد.  باری، تصور کنید نهادی متشکل از انبوهی از نیروهای چماق بر دست برای نظارت بر قانون و پیگرد متخلفین ایجاد شده.  خواهی نخواهی بعد از چند نسل چنین رویه ای عادت ثانویه در افراد شده و خود بخود بدون نظارت قانون، آنرا رعایت میکنند.  چه خواهد شد اگر کسی ناغافل شبی با پای چپ از منزل بیرون رود و به عمد یا به سهو دچار تیر غیب گردیده کشته شود؟  چه اتفاقی خواهد افتاد متعاقباً دیگران منطق این رویه را زیر سوأل برده و به بحرانی بیانجامد؟  مسئول خسارات جانی و مالی وارده چه کسی خواهد بود؟  کسی که تخلف کرد؟ یا کسی که این قاعده را وضع کرد؟ یا عادت؟  شاید پاسخ  درست "عادت" باشد زیرا هرکسی آزاد است برای خود قاعده ای بدلخواه وضع کند و نیز او که پای چپ را اول گذاشت حق دارد کاری را که به کسی آزاری نمیرساند انجام دهد، هرچند قائون چیز دیگری بگوید.  لذا آنچه بصورت عادت درآمده و نیز آنها که آنرا تحمیل کرده اند در این ماجرا مقصرند.  بویژه اگر استمرار عادت در طی زمان شکلی قدسی بخود بگیرد توگوئی از آسمان فرو افتاده جای چون و چرا نیست.  حال آنکه امر قدسی باید در دلها باشد نه در کفش مردان و موی زنان.

   این موضوع موی زنان نیز از همین قسم است زیرا یک انسان با عقلی متعارف از خود میپرسد اگر از مو چیزی تراوش میکند چرا مردان نباید بپوشانند؟  یا اگر کشف حجاب باعث رذیلتی میشود چرا در هند نشده؟  البته اگر برای پیشینه این امر بعقب بازگردیم، ملاحظه میشود این نیز مانند بسیاری از آداب دیگر از یهود اقتباس شده است.  زنان ارتودکس یهودی نیز باید موی "خود" پوشیده دارند یعنی یا باید بپوشانند و یا بتراشند و ترک جمال کنند.  اما ترفند جالبی ابداع کرده اند که گذاشتن کلاه گیس است زیرا موی دیگری نمایان است نه موی خودشان.  ضمن اینکه اکثریت زنان در این امر آزادند که از خرد پیروی کنند.  موضوعی بدین سادگی را میشد بسیار پیش از اینکه به بحران بیانجامد و جان بسیاری را گرفته خسارات مادی و معنوی عظیم وارد سازد با خردورزی حل کرده و این دور باطل قطع شود.  لازمه آن حضور افراد با عقل متعارف در سطوح بالای تصمیم گیری است که شوربختانه در نبود آن در حال حاضر هر موضوع ساده و پیش پا افتاده ای بسادگی به معضلی حل ناشدنی میانجامد.  

    زنان امروز خواستار مالکیت تن خودشان اند که خواسته ایست کاملاً برحق.  سفسطه گران در پاسخ باین خواسته ممکنست بگویند زنان اگر بخواهند لخت شوند چه؟!  منطقی چنان سست و بی مایه که ارزش پاسخ ندارد.  اما مورد مشابه دیگر، ممنوعیت وسایل تنظیم خانواده و موارد خاص زنان است که خود جنایتی دیگر، هرچند خاموش است.  زنان و همسران آنان حق دارند که خود زمان فرزند آوری و تعداد آنها را تعیین کنند و دخالت حکومت امری بیشرمانه که نهایت سخافت خرد را میرساند.  چه بسیار نوزادان ناخواسته که ناشی از این سوء سیاست  در سطل زباله یافت میشود و مجرم اصلی، همان است که سایر قضایا را تحمیل کرده است.  روی دیگر همین ماجرا در تشویق به افزایش جمعیت البته جنایتی بمراتب عظیم تر است که قبلاً اشاره شد که در جهت نابودی عامدانه و ظاهراً برنامه ریزی شده کشور توسط نظام است.  طرح اهریمنی افزایش جمعیت حاصلی جز بیابانی تر کردن کشور و دامن زدن بیشتر به فقر و افزایش تنش و سیل مهاجرت به خارج کشور ندارد (1400/9/5).  متأسفانه آلوده شدن به مسائل روزمره، بسیاری را از درک اهمیت این نکته اخیر غافل کرده است و عدم طرح آن در رسانه ها و بحث توسط متخصصین امر وخامت آنرا در حال و آینده بیش از پیش افزایش داده و میدهد.

    سیاستگزاران نادان باید بپذیرند که شک حق طبیعی آدمیان است.  از قدیم گفته اند شک مقدمه یقین است.  تا شک گرائی نباشد دانشی ایجاد نخواهد شد.  مثلاً از یک پدیده بظاهر پیش پا افتاده که بکرل با آن روبرو شد خانم کوری شک کرده دست بقمار بزرگی زد.  چیزی را که معلوم نبود نتیجه ای دربر داشته باشد او بعنوان تز دکتری خود انتخاب کرد.  او از خود پرسید این امواج انرژی که از بطن مادّه بظاهر آرام بیرون میآید از کجاست؟!  نکند قانون بقای انرژی قابل نقض است؟  اگر ساده میگرفت و مانند توده عوام میگفت چیزهائی هست که ما نمیفهمیم و دلیل ندارد دنبال کنیم و چه بسا مصلحت نباشد، امروز راز رادیواکتیویته و متعاقباً انرژی هسته ای که از نان شب واجب تر است کشف نمیشد.  این شک در سایر امور نیز جاری و ساری است و یکی از دلایل عقب نگاهداشتن ملل خاورمیانه در کلیه شئون زندگی، عادت دادن مردم به پرهیز از شک گرائی است.  درست است که شک گرائی در حوزه علم و فن آوری مفید است لیکن تسری آن به حوزه ایدئولوژی دینی، خطر از دست رفتن زمام امور از دست کنترل کنندگان مغزهای مردم را در پی خواهد داشت.  

   دلایل اینهمه فساد و خِردگریزی چیست؟  نه پای چپ و راست گذاشتن است و نه موی زنان و نه هیچکدام که در تبلیغات میگویند.  اُم الفساد همانا استبداد است.  برای نمونه ببینید چه بر سر اقلیت مسلمان اُیغور درآورده اند.  برادر بزرگتر، در چین، سعی بلیغ دارد که هویت فرهنگی و دینی آنان را تغییر داده و از آنها "شهروند خوب" بسازد.  در نظامات دیکتاتوری، این یعنی کسی که سرش در کار خود باشد و همرنگ جماعتی که برادر بزرگ میخواهد باشد.  و عجیب است که در این راه آنچه ما فکر میکردیم نسل ها باید بگذرد صحیح نیست بلکه آنها این تربیت را طی فقط یک نسل میسر میسازند.  بچه ها را از والدین گرفته در کمپ های "بازآموزی" تحت شستشوی مغزی قرار داده بکلی از پیشینه فرهنگی خود تهی میکنند.  فیلم هائی که از بچه ها بدست والدین پناهنده در ترکیه رسیده حاکی از یکسره عوض شدن روحیه کودکان است.  بنظر میرسد با وجود استبداد هر عادتی را بتوان سریعاً جا انداخت و راندمان آن در مورد کودکان بیش از بزرگسالان است.  اما عجیب تر از عجیب آنکه، نظامی که برای یک تار مو اینچنین آشفته شده دین را در خطر میبیند، غیرتش در قبال تغییر هویت میلیونها برادران همدین خود بجوش نمی آید و مصلحت را در تقیه میبیند!   استمرار دیکتاتوری ها علیرغم ناخوشنودی توده ها، در کنترل سرمایه های ملی است که در کشورهای خاور نزدیک عمدتاً منابع نفت و گاز و پتروشیمی و صد البته سایر منایع معدنی است.  عایدات مزبور در خدمت بقای سیستم است و نه بقای ملت.  

خلاصه آنکه، با وجود عادات نیک، معهذا تبعات نوع بدش چنان مخرب است که شاید بتوان مدعی شد که عادت از خصیصه های بد است.  عادت ها در طی زمان شکل میگیرد و سیستم های تمامیت خواه، شکل دلخواه خودشان را تحمیل میکنند.  تبلیغات از جمله سلاح های نرم در دیکتاتوری هاست و در کنار قطع ارتباطات وسیله ایست برای شکل دادن عادت ها.  خوشبختانه، جلوگیری از نشر آگاهی بیش از هر زمان دیگری مشکل شده و لذا تغییر عادت ها میسر است.  با همه زیانهائی که ذکر شد، آیا زمان آن نرسیده که عادت ها را کنار گذاشته از خِرد پیروی کنیم؟  آیا وقت آن نیست که سرنوشت خود را به عادت هائی که تاکنون موجب درجا زدن در جهل و فلاکت بوده گره نزنیم؟  

  • مرتضی قریب
۲۶
مهر

تکرار و عادت

     تکرار میتواند اثرات نیک داشته و عادات خوب را نهادینه کند.  اما از جنبه بد آن نباید غافل بود که آنچه این روزها در کشور ما میگذرد همه حاوی اثرات ناهنجار تکرار است.    تبلیغات، حتی نوع خوبش، اگر مرتب تکرار شود نه تنها نتیجه مطلوب بدست نمیآید بلکه اغلب نتیجه عکس دارد.  نمونه آن اینهمه تبلیغات و پروپاگان باصطلاح دینی که از صدا و سیما و انواع و اقسام رسانه های مجازی و حقیقی پخش میشود خود باعث دوری مردم بویژه نسل جوان شده است.  اثرات منفی آن خود باعث انزجار از صدا و سیما شده و تماشاگران را، باعتراف گردانندگان آن، به کمترین میزان تقلیل داده است.  گویا تمرکز تبلیغات بر نسل جوان است که چه در مدرسه و چه از طریق کتب درسی و چه داستان و چه سینما و چه سایر تفریحات با بمباردمان تبلیغات، مغز او را شستشو داده آماده پذیرش هرچه میگویند بکنند و در این راستا حتی کودکان 3 یا 4 ساله نیز مجبور به تماشای کارتونهای تبلیغاتی سیستم هستند.  در حالیکه اگر چیزی فی نفسه خوب باشد خود بخود همگان را بسوی خود جذب کرده نیازی به تبلیغ نیست.  کسی که حقیقت را یافته باشد نیازمند تبلیغ نیست!  اما برای پذیرش دروغ حتماً نیازمند تبلیغ هستیم.  برای تفهیم وجود خورشید به دانش آموزان نیازی به تبلیغ و تحمیل نیست زیرا عدم اعتقاد به وجود خورشید جدی گرفته نمیشود و با حبس و شکنجه و اعدام هم مواجه نمیشود. 

     آیا از آب مفید تر و حیات بخش تر سراغ دارید؟  اگر فقط چند روز این مایع زندگانی به بدن نرسد مرگ فرا میرسد.  اما همین مادّه حیاتی، چنانچه در آشامیدن آن افراط شده و شخص، خلاف قاعده، مکرر در نوشیدن آن افراط کند چه بسا به مرگ بیانجامد.  اگر افراط در نوشیدن آب چنین است پس درباره مواد سمی چه باید گفت.  این روزها پزشکان درباره استنشاق هوای آلوده و مکرر شدن روزهای آلوده در شهرهای بزرگ مرتب هشدار میدهند.  سالهای سال است این مسأله ادامه دارد و کاری برای حل آن نمیشود.  درمان آن، هزینه کردن در ساخت اتوموبیل های با کیفیت و تکمیل سامانه حمل ونقل شهری است.  اما زیانی که از بابت بی توجهی به هشدارها به مسائل معنوی وارد میشود بسیار بیشتر است.  مادام که اندکی دروغ لابلای گفتار باشد ممکنست اثربخش بوده اما تکرار مداوم آن اثربخش نبوده بلکه اثر معکوس دارد ودیگر کسی به حرف راست نیز باور نخواهد داشت.  یک پدیده جالب اینست که اگر در دستگاه حکومتی دروغ قاعده شود و هر آنچه میگویند دروغ باشد، نتیجه نهائی هیچ تفاوتی با صداقت کامل ندارد.  چه اینکه مردم میدانند هرچه حکومت میگوید کافیست عکس آنرا در نظر بگیرند و لذا همواره خبر راست از تبلیغات حکومت استخراج میگردد.  مشکل آنجاست که راست و دروغ درهم بیامیزد و تشخیص را برای توده ها دشوار سازد.  

    گاهی "تکرار" برخی کارها چنان در بافت فرهنگی عجین میشود که تشخیص حقیقت امور را دشوار میسازد.  دود برخاسته از کبابی که روی آتش برشته میشود آب از دهان اطرافیان سرازیر کرده و لذت استشمام آن اشتها را زیاد میکند.  در میهمانی های بزرگ یا عروسی ها که بره یا حیوان دیگری درسته روی آتش بریان میشود نه تنها در تماشاگران ایجاد ناراحتی نمیکند بلکه با لذت نگاه میکنند.  اگر پول کافی داشته باشید و برای خرید گوشت به دکان قصابی رفته و با لاشه سلاخی شده حیوان روبرو شوید نه تنها در شما احساس بدی تولید نکرده بلکه از خرید خود مشعوف هم میشوید.  اغلب به دقت به کار قصاب نگاه کرده مبادا از بخش های نامرغوب لاشه دریده بخواهد بشما بدهد.  این تماشا نیز در شما و دیگران احساس بدی ایجاد نکرده بلکه تولید لذت هم میکند.  ریشه این احساسات "تکرار" است که از اولین روزهای زندگی آغاز شده در سرتاسر عمر ادامه دارد.  اما از آنسو نگاه کنید که چه احساسی از موارد زیر دست میدهد.  چطور است که از استشمام بوی بدن سوخته مجروحین یا مقتولین یک آتشسوزی احساس اشمئزاز دست میدهد.  چطور است که دیدن بدن های سوخته و نیم سوخته انسان ها در یک سانحه آتشسوزی ما را بدحال کرده نگاه خود را برمیگردانیم و دوربین خبرنگاران آنرا نشان نمیدهد.  چطور است که طاقت دیدن صحنه های سلاخی شده بدن انسان توسط داعش و سربریدن توسط گروه های همفکر را نداریم.  اینها همه در حالیست که بدن ما با بدن حیوانات از لحاظ زیستی هیچ تفاوتی ندارد.  اما چرا اینهمه احساسات متناقض در ذهن؟  بنظر میرسد علت اصلی همانا "تکرار" است که بدنبال آن عادت ظاهر شده و کم کم نهادینه میشود.   

     اثرات "عادت" در بسیاری از امور زندگی و امور فکری ما نهادینه شده و ترک آن مشکل مینماید.  اصولاً حتی تشخیص وجود آن نیز ممکنست بسیار مشکل باشد.  حکایت زیبائی در گلستان سعدی هست که بیماری برای درمان چشم نزد بیطار رفته و او همان قطره ای را در چشم بیمار میریزد که در چشم چارپا میریخت و در نتیجه بیمار کور میشود.  هیچ به ذهن ما در دوران تحصیل خطور نکرد که این داستانی سراسر خیالی است و شاید مثل پاره ای از دیگر داستانهای سعدی ساختگی باشد.  مگر چشم چارپا با چشم ما تفاوتی دارد؟  خود سعدی با صداقت میگوید: "جهاندیده بسیار گوید دروغ!".  ریشه این تصورات غیر عادی برمیگردد به این نکته محوری که انسان خود را تافته جدا بافته تلقی کرده و خیل عظیمی از عادات غلط حول و حوش آن شکل میگیرد.  از دوران کهن بگیرید که زمین را مرکز کائنات و آدم خود را اشرف مخلوقات پنداشته تا امروز که آنچه بر بستر این سیاره وجود دارد و آنچه در زیر زمین مدفون است همه را برای خود پنداشته و ابداً حقی نه برای سایر موجودات قائل است و نه کوششی برای حفظ و بقای منابع طبیعی از قبیل جنگل ها و آبهای زیرزمینی و دریاها و دریاچه ها مبذول میدارد.  توجه ندارد و به هشدارهای خردمندان نیز گوش نمیدهد که این کج پنداری ها نهایتاً خود عاملی برای فنای او محسوب میشود.

      شگفت انگیز است که چه مایه از سنت های ما در سایه تکرار شکل گرفته.  تکرار نه فقط در نسل ما بلکه در نسل پیش از ما و نسل های پیشتر از آن.  بی شک بسیاری از این سنن مفید بوده و در عصر جدید بصورت قانون مدون شده و لازم الاتباع گردیده است.  تا وقتی با مشکلی جدی مواجه نشده ایم همه چیز روبراه است و پرسشی پیش نمیآید.  در حالیکه امروز رشد جمعیت و تبعات ناشی از آن جامعه جهانی را با مشکلاتی روبرو ساخته که رفع آنها جز با تجدید نظر در ذهنیات ما و آنچه در اثر تکرار مکررات بصورت واقعیات بدیهی جلوه کرده امکان ندارد.  زمانی را تصور کنید حدود یک میلیون سال پیش که جمعیت انسانی بسیار کم و پراکنده بود.  البته همانها هم که بودند اجباراً بصورت گروهی زندگی میکردند تا از یکدیگر در برابر طبیعت وحشی پشتیبانی کنند.  اما فرض کنید یک آدم شجاع تصمیم میگرفت یکه و تنها در قلمروئی پهناور زندگی کند.  در اینصورت هیچیک از اصطلاحاتی که امروز میشناسیم آنروز رایج نبود.  چیزی بنام مالکیت و سند مالکیت معنا نداشت، استفاده بی رویه از آبهای زیرزمینی و بریدن درختان جنگلی و آلودگی هوا و حفظ محیط زیست و خیلی چیزهای دیگر بی معنا بود.  حتی حوزه اخلاقی نیز بی معنا بود، مفاهیمی از قبیل دزدی، صداقت، امانتداری، جنگ و صلح، نوازش یتیم، مبارزه با نفس امّاره، و خیلی چیزهای دیگر از این دست کاملاً بی معنا و نامفهوم بود.  اما ترس از طبیعت واز تنهائی و تاریکی وجود داشت که موجد تخیلات ذهنی و اولین بارقه های پناه بردن به ارباب انواع و موجودات قدسی است.  همین بخش اخیر در گروه هائی که با هم زندگی مشترک داشتند نیز با همین شدت رواج داشت که سرچشمه زندگی معنوی انسانها شد.

     تکرار در نظام های بسته ایدئولوژیک اهمیتی ویژه دارد و فضا در چنین محیط هائی آکنده از تبلیغات ایدئولوژیک یکسویه است و به تنها چیزی که اهمیت نداده و در تعالی آن کوششی  نمیشود همانا اخلاق است.  میدانیم که هسته مرکزی همه ادیان، اخلاق است و مؤسسین آنها معترفند که برای ترویج آن کمر همت گماشته اند.  اگر اخلاق را از ادیان جدا کنید، باقیمانده چیزی جز مقداری مناسک و قدری مابعدالطبیعه نمیماند.  اما نکته بسیار مهم اینست که اخلاق هیچ رابطه ای با ادیان رسمی نداشته و مخلوق ادیان نیست بلکه از طلوع بشریت همواره وجود داشته و با او به تکامل رسیده است.  اخلاق بر مبنای مصالح و منافع مشترک آدمها در زندگی گروهی که داشته اند بوجود آمده و از دوران اولیه بطور طبیعی ساخته و پرداخته شده و در ذهن آدمیان نهادینه شده است.  بسیار دیده ایم کسانی را که به هیچ دین رسمی پایبند نبوده ولی نمونه کامل اخلاق هستند، هرچند نظام های دینی سعی در تخریب شخصیت آنان دارند.  در طی زمان آنچه محور اصلی ادیان میگردد همانا ترویج کیش شخصیت است و مکارم اخلاق رو به فراموشی میگذارد.  شاید بودا از معدود راهنمایانی بوده که تسلیم فشار کاهنینی که دور و بر وی را گرفته بودند نشد و نخواست خود را فرستاده آسمانی معرفی کند مبادا مجموعه اخلاقیات وی تحت الشعاع کیش شخصیت واقع شده و مکدر گردد.  

     همانطور که اشاره شد اخلاق متأثر از شرایط زندگانی است و همراه با زمان متکامل میگردد.  دروغگوئی از این حیث بار منفی دارد که روابط جامعه را مختل میسازد و سود عمومی را کاهش میدهد.  اگر در آینده چنان شود که با نصب ریزتراشه ها زیر پوست بدن، خود بخود دروغ فرد با بوق یا تغییر رنگ به مخاطب اعلان شود ممکنست تدریجاً لفظ دروغ از ذهن جامعه پاک شده و دستورات اخلاقی مربوطه بی اثر گردد.  ادبیات نیز به مرور با تغییرات جامعه متحول میشود.  مثلاً امروزه وقتی مسئولین به مردم "قولی" میدهند، خود بخود توده ها میدانند که بر آب است و قول و پیمان ارزش اصلی خود را از دست داده است.  جالب اینست که با دو فرهنگ لغات متفاوت روبرو هستیم یکی برای حکومت کنندگان و دیگری برای مردم.  مثلاً واژه "دستگیری" نزد مردم به معنای مصطلح آنست یعنی بازداشت کردن فرد خاطی و محاکمه و تنبیه وی.  اما یک معنای دیگر آن در مضامین دینی وجود دارد که عبارتست از پیدا کردن افراد مستحق و بی نیاز ساختن آنها بطوریکه همسایگان متوجه نشده و آبروی دستگیرشدگان حفظ شود.  مثل دستگیری از افراد ضعیف و نیازمند.  در بسیاری از اخبار میشنویم و مشاهده میشود که اختلاسگران بزرگ و عاملین رشوه های نجومی و زمین خواران و متجاوزین به کوه و در و دشت و مأموران خاطی دستگیر شده اند.  اما خبری از اقدامات بعدی و سیاست این افراد شنیده نمیشود.  در حالیکه این "دستگیری" از نوع دوم آنست که از آنها استمالت و دلجوئی شده رضایت شان جلب میگردد.  دستگیری نوع اول معمولاً برای افراد خرده پاست که فشار اقتصادی آنها را مستأصل ساخته و با دزدیدن مرغ یا گوسفندی از همسایه، نه تنها آبروی خود را بر باد میدهند بلکه به اشد سزای قانونی و شرعی عمل خود نیز میرسند.  اطلاع از این دو قاموس متفاوت لغات در سایه تکرار جریانات مشابه، به کاهش نارضایتی ها و افزایش آرامش کمک شایان میکند.

مختصر آنکه، به موضوعات "تکرار" و "عادت" باید قدری عمیق تر نگریسته شود.

 

  • مرتضی قریب