فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حیات» ثبت شده است

۰۱
دی

 

نگاهی دوباره به تغییر اقلیم

   موضوع تغییر اقلیم مشروحاً توسط دیگران مطرح و بحث شده است.  یکی از آگاهان، چاره را بدرستی در گسترش نیروگاه های اتمی و استفاده از انرژی های تجدید پذیر میداند(*).  ما در اینجا فقط آنچه را توجه نکرده اند می آوریم.  با اینکه نگرانی دانشمندان از خطر افزایش دمای کره زمین و نتایج وخیم آن کاملاً بجا و واقعی است، منتها در ارائه حقایق فقط بخشی که مؤید گرایش آنان است مطرح میشود.  از ارائه تصویر بزرگتر که ممکن است به استدلال آنان صدمه زند پرهیز میشود.  که پذیرش واقعیت خود نوعی شجاعت است.  در زیر، هر دو وجه ارائه و نتیجه گیری را بر عهده خواننده میگذاریم.

    مهمترین مدرک در تأیید نگرانی گرم شدن زمین و تبعات تغییر اقلیم در شکل 1 آمده است.  تغییرات دمای متوسط زمین در دوره سالهای 1880 تا 2006 در این شکل آمده است.  متوسط سالهای 1951 تا 1980 بعنوان مرجع گرفته مطابق با دمای 0 درجه سانتیگراد فرض شده انحراف از آن به تصویر آمده است.  شواهد، ماوراء هرگونه شک و تردید شیب تند افزایش دمای معاصر را نشان داده بطوریکه برون یابی آن در سالهای اخیر به حدود 1.5 درجه رسیده زنگ های خطر را بصدا در آورده است.  اگر خواننده هنوز مردد است که شاید روند دما در سالهای دورتر طور دیگری بوده، شکل شماره 2 تردید او را برطرف میسازد.  در این شکل، دمای متوسط زمین طی دوره 1961 تا 1990 بعنوان مرجع گرفته شده میبینیم که طی 1000 سال گذشته دمای متوسط زمین بین 0.2 تا 0.45 درجه سردتر بوده است.  اهمیت این اعداد هنگامی درک میشود که بدانیم حدود 18000 سال پیش در اوج یخبندان، دمای زمین فقط 4.5 درجه سردتر از دمای حالیه بوده و همین باعث ایجاد توده های عظیم یخ بر چهره زمین شده بطوریکه سطح دریاهای آزاد 100 متر پائینتر از سطح فعلی بوده است! 

    تا اینجا حقایق برله دوستان محیط زیست است.  اما اگر بازهم به عقب تر برگردیم، شکل 3 این تغییرات از 400 میلیون سال پیش تا حال را نمایش میدهد.  پیشوند K و M روی محور افقی یعنی هزار و میلیون.  با کمال تعجب میبینیم که علیرغم سردی زمین تا حدود 1 میلیون سال به عقب، ولی در دوران بازهم عقبتر، بویژه در دوره ای بلافاصله پس از انقراض دایناسورها در حدود 60 میلیون سال پیش، دمای زمین حدود 16 درجه بالاتر از دمای متوسط فعلی بوده است!  البته هنوز نوع انسان و بلکه پستانداران بر زمین ظاهر نشده بود.  افشای این واقعیت کاملاً بنفع شرکت های نفتی و مخالفت با محیط زیستی ها بوده و خطر افزایش 1.5 درجه معاصر را به تمسخر میگیرند.  حق با کدام گروه است؟

   نکته باریکتر از مو که کمتر توجه میشود همینجاست.  اگر منظور ما از "خطر"، در خطر بودن کره زمین است باید گفت خطری متوجه آن نیست حتی اگر دوزخ شود.  مگر سیاره ناهید با دمای سطح 400 درجه همچنان با آرامش در مدار خود بدور خورشید نمیگردد؟  چه بسا زمانی دور بر بستر خود صاحب حیات بوده!   از این منظر حق با صاحبان چاه های نفت و مصرف کنندگان عمده ذغال سنگ مثل چین است.  اما اگر منظور خطر برای حیات ما انسانها باشد، که هست، قطعاً این خطر واقعی و جدی است و برای حل آن باید به تولید کنندگان عمده گازهای گلخانه ای مثل چین فشار وارد آورد.  رهبر حزب کمونیست این کشور به خیال خود میخواهد آمریکا را پشت سر گذاشته قدرت اول دنیا شود.  خوب بشود ما که بخیل نیستیم!  منتها نه او و نه هیچ کس دیگر حق ندارد پیشرفت اقتصادی را با مسموم کردن کره زمین که مالکیت مشاء همه هست بدست آورد.  ادعا میکند غرب بار خود را بسته و حالا که نوبت ماست نمیگذارند ذغال سنگ های خود را بسوزانیم تا آقای اقتصاد دنیا شویم!  حتی مردم چین خود نسبت به این هوای مسموم و ناپاک معترضند ولی چه سود که قربانی مطامع یک نفرند.  در نظام های دیکتاتوری همواره ملت و منافع او تحت الشعاع منافع حزبی و ایدئولوژیک مستبد است.   اشکال اساسی استدلال هائی از این دست مانند اینست که بگوئیم، غرب سالها از د.د.ت. برای مبارزه با مالاریا و انواع انگل ها استفاده میکرد، حالا که نوبت ماست که بهداشت را ارتقا دهیم میگویند نکنید!  یا شبیه استدلالی که کشوری که خودش NPT را امضاء کرده اقدام به زیر پا گذاشتن آن کرده بگوید چون دیگران بمب ساختند ما چرا نسازیم؟!  این استدلالها هر چند ظاهرش مقبول ولی باطن همگی معیوب است که وارد آن نمیشویم.  یا کشوری که بمنزله ریه زمین است رهبرش بخود حق دهد بخاطر گاوداری، آمازون را پاک تراشی کرده تا صادر کننده نخست گوشت شود.  در دفاع از ارتکاب خویش میگوید پس چگونه جمعیت زیاد دنیا را غذا دهیم؟  باری، چرا زیاد کردید که درمانده شوید؟  حقیقت آن است که زمین قابلیت پشتیبانی از این حجم از جمعیت را ندارد.  از دید این تولید کنندگان انبوه، افزایش جمعیت نعمتی است برای مصرف بیشتر.  یا میگویند آتشفشان ها مقادیر عظیمی گاز گلخانه ای وارد جوّ میکند ما چرا نکنیم؟  منتها نمیدانند کره زمین بعنوان یک واحد ارگانیک در یک تعادل نسبی بوده و سوزاندن سوخت های فسیلی با این آهنگ سریع لاجرم ما را به همان دورانی برمیگرداند که حیات جانوری بر زمین نبوده است.  البته کره زمین کماکان برجای خود خواهد ماند ولی سایر جانداران و نوع انسان چه؟  احتمالاً در آن زمان شاید فقط سوسک ها تنها ورّاث زمین باشند. 

   مقصود از این نوشته، شرح برخی انگاره های اشتباه است که سهواً یا عامداً توسط عده ای دامن زده میشود.  یکی از صدها تبعات گرمایش زمین، ذوب یخ های قطبی و بالا آمدن آب دریاهاست که بسیاری سرزمین های پست مثل بنگلادش را غرق خواهد کرد.  برخی هموطنان با بی تفاوتی نگریسته میگویند سرزمین ما که مشکلی ندارد به ما چه مربوط، که بط را زطوفان چه باک.  اتفاقاً همین نگرش خودخواهانه و خطرناک جامعه را به وضع حاضر دچار کرده، عقل متعارف را به گوشه رانده است.  گاهی فعالان محیط زیست نیز از روی خیرخواهی دم از صرفه جوئی میزنند یا با دیدن این وضعیت آب و هوا میگویند "مدیریت درست وجود ندارد".  حال آنکه آنان که کمرِ همت برای نابودی این سرزمین و مردم آن بسته اند اتفاقاً با مدیریت و عزم راسخ مشغول همین کارند!  متشابهاً همانها که ادعا میکنند خطری از جانب گرمایش زمین کره زمین را تهدید نمیکند آنها هم راست میگویند زیرا جز تولید و مصرف برای صرفه نهائی خود نظر به خطری که حیات را تهدید میکند ندارند.  مادام که امور جهان از دریچه منافع شخصی نگریسته شود حاصلی جز زیان کلی ندارد.  جانوران بسیار پیشتر از ما پا بر عرصه زمین گذاشته اند اما انسان آنها را به دو دسته مفید و مضر تقسیم کرده است!  با درختان نیز همین معامله را کرده آنها را که میوه باب طبع او ندارند "درختان بی ثمر" یاد کرده جز هیمه گلخن جایگاه دیگری برای آن نمیداند!  ما چنین میپنداریم که آلودگی هوا مختص زمستانهای سرد است، حال آنکه این ناپاکی در سرتاسر سال تولید ولی تنها زمستانها پائین آمده بچشم میآید!  مادام که نوع نگاه را تغییر نداده یا زاویه دید را عوض نکنیم، تغییری در وضعیت ما رخ نخواهد داد.  تغییر دادن نگاه عمومی مستلزم آموزش همگانی و آن نیز در گرو برآمدن نظامی معقول و مردمی است.  عجالتاً آنچه در کوتاه مدت میسر است همانا تغییر در نوع نگاه نخبگان است.

خلاصه آنکه، حضور انسان و جمعیت زیاد او بر روی زمین به مرحله ای رسیده که میتواند آینده حیات بر بستر سیاره را تیره و تار سازد.  برای حل معضلات ملی و جهانی، باز برمیگردیم به همان چاره اندیشی "شورای ملل متحد" که قبلاً بطور مبسوط اشاره شده بود.  ساز و کارهای سازمان ملل متحد با همه خیر اندیشی تاکنون نتوانسته بطور مؤثر از سنگ اندازی نظام های سرکش و ضد مردمی جلوگیری کند.  شاید این شورای جدید با پشتوانه عزم قوی ملل عالم بتواند از پس نظام های افسار گسیخته برآمده آنها را مجبور به تبعیت از خواسته ملت ها کند.  بی تفاوتی و فقدان روحیه مطالبه گری موجب خسارت در دنیا و آخرت است!  ویروس ایدز از این جهت خطرناک است که بیگانه ایست که به لباس خودی درآمده، واکنشی ایجاد نکرده به نابودی میزبان میپردازد.  تصور کنید مردمی را که سرپناه نداشته از فرط استیصال پشت بام خوابی و گور خوابی در پیش گرفته اما پولشان برای مسکن نیابتی بیگانه به بیروت و حومه برده میشود.  یا در عین بی برقی و کمبود انرژی، نیروگاه چندصد مگاوات با پول همین مردم فقیر در نجف ساخته مجاناً به بیگانه اهدا و ثروت های زیرزمینی آنها برای اعوان و انصار حاکمیت در سرزمین های بیگانه تلف شود.  اینها همه و همه یادآور همان ویروس نابکار است که کاری ندارد جز نابودی کامل!  باید پرسید آیا زمان تغییر فرا نرسیده؟  تغییری که باید از ذهن آغاز و بعمل ختم شود!

شکل 1

 

 

شکل 2

 

شکل 3

  • مرتضی قریب
۳۱
مرداد

مرگ

  دومین مطلب اساسی که در نگرش ما به زندگی مؤثر است همانا موضوع "مرگ" است.  بطور خلاصه، همانگونه که در مورد "حیات" اشاره شد، اینجا نیز با یک موضوع بسیار طبیعی روبرو هستیم که خلاف آنچه مردم تصور میکنند ترس آور نیست.  در اینجا منظور ما مرگ طبیعی است که در زیست شناسی امری معمول برای پایان زندگی موجودات زنده، از جمله انسان، میباشد.  از دیدگاه پزشکی مرگ به معنای توقف بازگشت ناپذیر علائم حیاتی است.  نرسیدن اکسیژن به مغز برای مدتی بیش از یک دقیقه آغاز زوال سلول های مغزی را بدنبال داشته و سپس تجزیه تدریجی بافت های بدن  را در پی دارد.  گفته میشود پس از 20 سال جز اسکلت چیزی باقی نمانده و البته آنهم بنوبه خود ولی با سرعت آهسته تری تجزیه میشود.  از همین رو یافتن اسکلت کامل انسانهای نخستین بسیار مشکل است و قطعاتی هم که ندرتاً یافت شده به یمن شرایط خاص محیطی بوده است.  اگر به پاره ای عقاید فلسفی اعتقاد داشته باشیم به این نتیجه میرسیم که زندگی جمع و جنگ اضداد است.  هم اکنون در بدن ما (و البته جانوران دیگر) جنگی بین خیر و شر در جریان است.  از یکسو میکروب های شریر در صدد تسخیر مراکز حیاتی بدن بوده و از دیگر سو سلول های دفاعی به عنوان سربازان مدافع در صدد قلع و قمع آنان اند.  در اثر شکست خودی ها، بدن بیمار شده و اگر سلطه آنان بدرازا کشد مرگ از راه میرسد.  جالب است که همین اکسیژن حیاتی که باعث ادامه حیات ماست و فقدان آن مرگ فوری بدنبال دارد، ضمناً همین اکسیژن باعث مرگ تدریجی ما نیز هست.  اکسیژن موجب اکسید کردن عناصر حیاتی بدن و تولید رادیکالهای آزاد و متعاقباً پیری سلول ها و مرگ زودرس است.  از همین رو متخصصین تغذیه مردم را به مصرف میوه ها و خوراکی هائی که با رادیکالهای آزاد مقابله میکند تشویق میکنند.  این اثرات دوگانه ما را به یاد این بیت از مولانا میاندازد که:

گفت من مستسقیم آبم کشد             گرچه میدانم که هم آبم کُشد

   در یک جمله باید گفت که اگر مرگ نباشد حیات و زندگی نخواهد بود.  این ها دو سوی یک سکه و لازم و ملزوم یکدیگرند.  آنچه که خود زمانی منبع حیات بوده پس از مدتی باعث قطع حیات میشود.  جریان خون در رگ ها باعث قوام و استمرار زندگیست اما در پیری رسوبات ناشی از همین جریان زندگی باعث سکته و وقوع مرگ میشود.  طرفه آنکه متشابهاً در مباحث ایدئولوژیک نیز چنین شباهت هائی ملاحظه میشود.  افکار و آموزه هائی که در بدو امر مایه نشاط جامعه بوده، رسوبات و ته نشست های آن در مرور ایام و گذشت سده ها و هزاره ها مرگ معنوی همان جوامع را بدنبال دارد.  حال به شرح مثالی درباره موضوع مرگ می پردازیم.  گاهی شنیده میشود که فردی کامروا با حسرت آرزو میکند که ای کاش مرگ وجود نمیداشت و او میتوانست تا ابدالدهر به کامرانی زندگی کند.  اما او نمیداند که پروسه مرگ یا برای همه هست و یا برای هیچکس نیست.  طبیعت تبعیض روا نمیدارد.  لذا اگر فرایند مرگ متوقف شود مانند اینست که در یک لحظه همه حرکات در ظرف زمان منجمد و از جنبش بازایستد!  در نتیجه نه این فرد و نه هیچ کس دیگر و نه هیچ موجود دیگر از جماد گرفته تا جاندار هیچگونه پیشروی در ظرف زمان نخواهد داشت.  او و هیچ چیز دیگری پیر نخواهد شد و لذت و المی نیز وجود نخواهد داشت.  لذا درکی از زندگی خواه خوش خواه بد وجود نخواهد داشت.  در چنین حالتی تولدی هم وجود نخواهد داشت که بعداً بخواهد زندگی محدود یا نامحدود داشته باشد.  به عبارت دیگر "زندگی" عبارتی مجهول و بی معنا خواهدشد.  به بیان دیگر، مرگ ادامه منطقی تولد است و هردو دوروی یک سکه است.  برای تصور بهتر این موضوع، فرض کنید فیلمی را که به نمایش گذاشته ایم از سرعت عادی خارج و آهنگ آنرا آهسته کنیم.  در صحنه ای که آرتیست فیلم بدنبال دزدان بانک اسب می تازد ملاحظه میکنید که حرکات بصورت مضحکی کند میشود و اگر حرکت فیلم بکلی متوقف شود، آرتیست به همان حالت مانده و هیچگاه به دزدان نخواهد رسید.  دزدان و البته همه و همه رویدادهای دیگر متشابهاً متوقف شده زمان از پیشروی میایستد (گو اینکه معمولاً طایفه دزدان موفق ترند!).  این همان معنائی دیگر برای نبود مرگ است که بمنزله توقف کامل رویدادهاست.  مرگ "بهائی" است که برای استمرار زندگی پرداخته میشود و دامان همه را بدون استثنا میگیرد.  به این معنی که نه تنها موجودات بیولوژیک پس از مرگ تجزیه شده و به عوامل ساده تر تبدیل میشود بلکه این فرایند شامل حال سازه های بیجان نیز میگردد.  نه تنها بناهای آباد گردد خراب بلکه کوه های بزرگ رفته رفته شسته شده مسطح میگردد.  در معنائی وسیعتر، این یک تطور است یعنی از شکلی بشکل دیگر در آمدن.  موجود زنده پس از مرگ به عناصر معدنی و آلی تجزیه و به خاک برمیگردد.  این مواد مجدداً از طریق گیاهان وارد بدن حیوان یا انسان شده و جزئی از او شده و این چرخه مرتباً تکرار میگردد.  در واقع بیان دیگری از اصل بقای ماده است که بصورتی زیبا در این رباعی خیام نمودار است:

هر ذره که بر روی زمینی بوده ست          خورشید رخی زهره جبینی بوده ست

گرد از رخ نازنین به آزرم فشان          کآنهم رخ خوب نازنینی بوده ست

بنابراین اگر به اصل بقا اعتقادی باشد، همین پروسه بازگشت ذرات بدن ها به داخل بدن دیگران (یا مثلاً کوزه که در اشعار خیام زیاد آمده) و البته داخل چیز های دیگر است که در همه حال جاری و ساری است.   شکلی از این عقیده بنام تناسخ مورد اعتقاد هندوان است.  گاهی شاعر آرزو کرده که مانند گیاه مجال بروز مجدد میداشت.  اینجا خیام آرزو کرده:

     ای کاش که جای آرمیدن بودی            یا این ره دور را رسیدن بودی

کاش از پی صدهزار سال از دل خاک        چون سبزه امید بردمیدن بودی

او اگر اطلاعات امروزی ما را میداشت شاید چنین آرزو نمیکرد.  تحقیقات علمی محقق ساخته است که در آینده ای دور خورشید ما شروع به بزرگ شدن کرده و کم کم کره زمین و سیارات داخلی را فرو می بلعد.  اما بسیار پیشتر از آن، سیاره ما بشدت گرم شده و آب اقیانوس ها تبخیر و حیات یکسره از آن رخت بر میبندد.  آن دوران، دورانی نیست که کسی آرزوی دیدن آنرا داشته باشد.  طرفه آنکه مرگ برای زمین نیز هست و در یک آتشبازی کیهانی خاکستر آن به اقصا نقاط فضا پاشیده میشود.  شاید در زمانی دیگر و در محلی دیگر این اجزا مجدداً بهم پیوسته و سامانه دیگری با شاید حیاتی از نوعی دیگر تشکیل دهد.  ذرات وجود ما و دیگر چیزها بار دیگر در فورم های جدیدتری متبلور میشود (پس چه ترسم کی زمردن کم شوم).  قابل ذکر است که حدود 5 میلیارد سال پیش خورشید و سیارات فعلی منظومه خورشیدی از غباری احتمالاً ناشی از انفجار نواختری در این گوشه فضا شکل گرفته و این چرخه تولد ومرگ در ابعادی وسیعتر هماره در جریان بوده است.  ذرات وجود فعلی ما و سایر چیز ها از همان غبار آسمانی اولیه است و پیش بینی میشود که در فاصله چند میلیارد سال دیگر بعد از این، مجدداً با انفجار خورشید بار دیگر رهسپار همان جایگاه شود.  لذا در معنی کلی، مرگ پدیده ایست ناگزیر و طبیعی و نباید از آن واهمه داشت.  بلکه اگر به مولانا اقتدا شود آن را به وجه شاعرانه و تسلی بخشی میبینیم:

بمیرید بمیرید وزین مرگ مترسید              کزین خاک برآئید سماوات بگیرید


  • مرتضی قریب
۱۴
مرداد

حیات

  در مطلب قبلی بطور گذرا به حیات و سرچشمه های آن اشاره شد که اکنون بشرح بیشتر آن میپردازیم.  در حقیقت 2 مسأله "حیات" و "مرگ" دو مسأله اساسی از گذشته های دور تاکنون است که همواره بشر با آن دست بگریبان بوده و جواب درخوری برای آن نیافته است.  اما همین دو موضوع محملی برای ایدئولوژی ها مختلف از گذشته های دور تاکنون بوده تا با ادعای داشتن پاسخی قاطع برای آنها، کوهی از افسانه ها و موهومات را نیز سوار بر آنها راهی ذهن های وامانده کند.  ما نباید اینرا لزوماً به نیت بد افسانه سرایان تعبیر کنیم بلکه درست تر اینست که گفته شود هر مسأله ای در روزگار خود پاسخ مناسب و درخور خود را متناسب با روح زمان خود یافته و در دورانی که دانشها انسجام و وسعت امروزی را نداشته انتظار پاسخی به استحکام آنچه امروز داریم توقعی نابجا میباشد.  همینجا باید اذعان کرد که پرداختن به تخیلات و بریدن از واقعیات  به خودی خود بد نبست چه اینکه حیات روانی ما بدان وابسته است و اصولاً چاشنی زندگانی دنیوی ما را تشکیل میدهد.  مردم با دیدن سریالهای تلویزیونی و تماشای فیلم های تخیلی و یا گوش سپردن به نقالی ها و خواندن کتابهای داستان، به زندگی خود لطافت بخشیده آنرا لذت بخش میکنند.  امروزه تکنولوژی بجائی رسیده که شما با گذاشتن یک کلاه تصویری برسر، وارد یک دنیای مجازی درست شبیه آنچه در دنیای حقیقی میبینید (واقعیت مجازی) میشوید.  اما گرفتاری ها از آنجا آغاز میشود که این چیزها بضرب و زور تحمیل شود و بخواهد بخشی تحمیلی در زندگی واقعی فردی شود.  هرکسی حق دارد در خلوت خود هر بتی را بپرستد و از آن دلشاد باشد، اما ممتاز کردن یک بت بر سایر بت ها و تحمیل آن یک بت بر جامعه سراغاز و سرمنشاء همه گرفتاری هاست.  نسل گذشته به یاد دارند که در انقلاب فرهنگی مائو، کتاب سرخ وی چگونه بر سر دگراندیشان کوبیده میشد بطوریکه آنها را وادار به اعتراف کند که همه حقایق در همان یک کتاب است و آنها بیهوده در جستجوی گزینه بهتری هستند.  

   اکنون با این مقدمه و با توجه به چند مطلب پیشین تلاش میکنیم تا برای موضوع مهم حیات، توجیهی در خور یافته و آن را از قید موهومات رهائی بخشیم.  تأکید میکنیم که این صرفاً فقط تلاشی است برای اندیشه کردن مجدد و تحریک ذهن خوانندگان که شاید خود در این موضوعات مستقلاً تفکر کرده چه بسا به نتایج بهتری دست یابند.  و اما شاه-کلید گشودن این معما همانا تعداد بسیار زیاد چینش های حاصل از تعداد معدود عناصر است.  همانطور که قبلاً گفته شد، با در دست داشتن تعداد معدودی اشیاء میتوان تعداد فوق العاده زیادی از صور مختلف را با آنها ایجاد کرد.  اگر این مطلب به درستی فهم نشود، ادامه بحث بیفایده مینماید.  لذا وجود 92 عنصر شیمیائی به خودی خود نشان دهنده امکانات بالقوه زیادی در ایجاد صورت های بسیار زیاد از آنهاست.  اما ملکولهای معدنی نمیتوانند به هر میزان دلخواه بهم چسبیده و ملکولهای هر چه بزرگتر و چینش های بس متنوع تری تولید نمایند. بخاطر آورید آنچه را قبلاً در خصوص سرایش یک مصرع، یک بیت، یا یک دیوان با سرهم کردن تصادفی حروف الفبا گفتیم.  اما خوشبختانه این محدودیت درباره ملکول های آلی ( مرکب از عمدتاً C, H, N, O ) وجود ندارد و آنها میتوانند بطرق مختلف بهم چسبیده و ملکولهای بزرگتر و پیچیده تری ایجاد کنند.   بشر توانسته است بسیاری از آنها که در طبیعت وجود دارد را در آزمایشگاه بطور سنتتیک تولید نماید.  مثلاً لاستیک سابقاً از صمغ درختان کائوچو که در جنوب شرقی آسیا بعمل میآمد تهیه میشد.  اما در جریان جنگ اول جهانی شیمیست های آلمانی به دلیل محدودیت دسترسی به این منابع، خود توانستند بطور صنعتی آنرا مشایه سازی کرده لاستیک مصنوعی درست کنند که تا امروز همچنان عمل میشود.  با این وجود هنوز خیلی از این مواد آلی به دلیل پیچیدگی های فراوان منحصراً باید از طبیعت استخراج شود.  اخیراً شنیده شد که یک سانتی متر مکعب از زهر عقرب میلیارد ها دلار ارزش دارد چرا که این ماده آلی را هنوز نتوانسته اند مشابه سازی کنند.  این جانور در هر نیش زدن خود فقط مقدار فوق العاده اندکی به قربانی خود تزریق میکند که همان برای کشتن کفایت میکند.  و اما مرکز اصلی حیات در ملکولهای DNA نهفته است.  این ماکروملکول ها حاوی دو رشته بسیار بلند بهم پیچیده است که هریک از آنها حاوی چینش های متعدد از فقط چهار ملکول ساده تر است که طبق قوانین خاصی بهم میچسبند.  قوانینی شبیه همان چفت و بست شدن های پازل های کذائی که در مطلب پیشین عرض کردیم.  اساس انواع صور حیات موجودات زنده ناشی از همین ماکروملکول های مارپیچی است که دستورالعمل های تکثیر و رشد و توسعه ارگانیسم های حیاتی را در خود ذخیره دارد.  با اینکه هنوز انسان موفق به ساخت مصنوعی ساده ترین ارگانیسم های زنده نشده (که البته دور نیست و بالاخره محقق خواهد شد) لیکن تا همینجا و کشف و درک این ساز و کارهای پیچیده خود دستآوردی عظیم محسوب میشود.  واقعاً اینکه چگونه این ملکول های آلی ساخته شده از همین عناصر خاکی موجب شکل گیری حیات از ساده ترین فورم های آن، ویروس که در مرز دنیای بی جان است، تا عالی ترین وجوه آن، که طبعاً "خودمان" هستیم، گردیده بسیار شگفت انگیز مینماید.  شاید همانقدر شگفت انگیز که از دو عنصر سمی کلر و سدیم، نمک طعام شور مزه با کاربرد وسیع آن در زندگی روزمره ایجاد شده است.  حتی در دایره همین مصنوعات بشری که همه روزه از آن استفاده میکنیم، چیزهائی وجود دارد که عقل در قبول آن در میماند، ولی حقیقت آنست که وجود دارد.  مثلاً در مورد کامپیوتر و انواع برنامه های کاربردی آن و یا تلفن های همراه و طیف وسیع کاربردهای آن و نیز انواع وسائل دیجیتال حقیقت آنست که آجرهای سازنده همه اینها با تمام هنرنمائی هایشان همه و همه بر اساس "صفر" و "یک" است!   هنرنمائی اینها نیز بر اساس همان قاعده تعدد چینش های چند چیز مختلف است که البته اینجا فقط 2 چیز است: 0 و 1.  تصور این قضایا به حدی سخت است که اغلب ما را به ورطه فرافکنی سوق میدهد.  مطلبی که معمولاً در این مقطع پای آن بمیان میآید همانا موضوع "روح" است.  معمولاً تلقی عمومی بر این است که این دیگر از سنخی متمایز است و با آن نمیتوان شوخی کرد!   فصل تمایز حیات با جهان بی جان همانا روح است که ربطی به دنیای خاکی ما ندارد.  چنین تفکری ریشه در تفکرات باستانی ما دارد که همواره به زمین زیر پا نگاهی تحقیر آمیز انداخته و در مقابل فضای بالا سر را معنوی و از جنس دیگر انگاشته ایم.  در حالیکه حقیقتاً نه تنها تمایزی بین بالا و پایین وجود ندارد بلکه فضای علوی همانقدر خاکیست که زمین زیر پا، بطوریکه قوانین حاکم بر هردو یکیست.  البته در نام گذاری مناقشه نیست و میتوان کماکان به وجود روح همچنان قائل بوده با این تفاوت که از جنس همین دنیای خودمان است.  مثلاً در مورد رایانه، به دو بخش متمایز سخت افزار و نرم افزار قائل هستیم.  سخت افزار همان مجموعه جامد تراشه هائی هستند که بخودی خود فاقد هرگونه عملکردی است.  در حالیکه نرم افزار مجموعه ای از دستورالعمل ها (حاوی همان صفر و یک ها) بوده که روی دیسکی سوار بوده و آن نیز بخودی خود و بتنهائی منبع هیچ  حرکتی نیست.  تلفیق این دو است که کارآئی داشته و هنرنمائی میکند.  این دستورالعمل ها به منزله روح سیستم میباشد که کماکان منشاء مادی دارد.  متشابهاً میتوان در مورد حیات نیز همینگونه قضاوت کرد و منشاء دستورالعمل ها را ژن هائی پنداشت که از همان سنخ ملکول های مادی میباشد.  

  حرف دیگری که باقی میماند اینست که چرا حیات به این شکل ظاهر شده و چرا بصورت دیگری نیست؟  اول اینکه حیات بهر شکل و صورتی عارض میشد همواره همین سوأل کماکان بجای خود باقی بود و تفاوتی نمیکرد.  دوم اینکه با دیدن طبیعت و دقت در تنوع شکل های مختلف موجودات پاسخ را میتوان در طبیعت دیده و ببینیم چگونه با طیف وسیعی از سطوح مختلف حیات روبرو هستیم.  جالب اینکه این سازوکار چیدمان های گوناگون همچنان برقرار است و چه بسا در آینده با شکل های جدیدی روبرو شویم.  حتی این اشکال متنوع میتواند روی سیارات دیگر یا اقمار آنها بصورت های بسیار بسیار عجیب تری که در مخیله ما نمیگنجد بروز و ظهور داشته باشد.  باید توجه داشت که گاهواره حیات در جهان های دیگر ممکنست بر بستر مواد دیگری غیر از آب شکل گرفته باشد.  در حال حاضر گروهی از دانشمندان با علم به این موضوع که موجودات هوشمند دیگری در دوردستها ممکنست وجود داشته باشند تلاش میکنند تا با ارتباطات رادیوئی خبری از آنان کسب کنند.  اما خبر بد اینکه ابعاد فضا چنان بزرگ است که حتی سرعت نور را بزانو درآورده و ارتباط دوسویه چیزی در حد غیرممکن است.  فقط، شاید، سیگنالی از آنان تصادفاً در راه بوده و آنتن های ما آنرا به عنوان شاهدی از غیب مبنی بر حضور آنان دریابند. 

  • مرتضی قریب
۱۱
مرداد

معمای یک شعر (2)

   همانطور که در نوشتار قیلی قول داده بودیم، بنا بر این بود که در باب برخی مباحث مناقشه برانگیز بحث شود که چون طولانی میشد فقط به این اکتفا شد که خواننده را برای یکهفته سرگرم رمز گشایی یک شعر کردیم.  از شما خواسته شده بود که با جابجائی حروف درهم ریخته مصراعی از یکی از ابیات حافظ  را بصورت صحیح و سالم تحویل دهید.  با آنکه تصور نمیرفت کسی حل کند، با کمال حیرت و شگفتی یکی از خوانندگان دائمی این وبگاه که اتفاقاً از معدود نقادان این سلسله گفتار ها نیز هست بلافاصله جواب را یافته در بخش نظرات آنرا منعکس کرد.  همینجا باید اعتراف کرد که یگانه انگیزه برای ادامه کار این وبگاه همانا وجود همین تعداد اندک ولی خواهنده است که مانع تعطیل کامل این وبگاه است.

اما مصرع مزبور چنین بوده:

زین دایره مینا خونین جگرم می ده   (و مصرع دوم: تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی)

   کسانی که با شعر حافظ آشنائی داشته و احتمالاً به کشف الابیات یا نظائر آن دسترسی داشته باشند البته نیازمند امتحان حدود  1019 چینش مختلف برای رسیدن به نتیجه نیستند.  حتی اگر بصورت کور بخواهید از روش سعی و خطا همه گزینه ها را امتحان کنید راه هائی وجود دارد که کار شما را سبکتر سازد.  این راه ها قوانین زبان فارسی است.  مثلاً شما نمیتوانید 4 یا 5 حرف "ی" پشت سرهم داشته باشید.  و ایضاً در مورد حروف تکراری دیگری مثل "م" یا "ن" و غیره.  بنابراین تمام این چینش هائی که شامل این تکررها باشد یکسره از لیست شما حذف خواهد شد.  دستورات دیگری نیز هست که زبانشناسان میتوانند از آنها بهره برده و حجم عملیات را کاهش داد.  با این وجود، تعداد هنوز بسیار زیاد است مگر اینکه کلمات با قاموس لغات مقایسه و بیگانه ها بدور افکنده شوند.  باز هم آنها که باقی میماند بسیار زیاد خواهد بود و چه بسا در میان آنها جملات نغز ناگفته و بسا جملات مستهجن ناسفته پیدا شود که تاکنون در دکه هیچ عطاری نبوده.  

نتیجه 1:  هدف غائی ما از بیان اینها همه این بوده و هست که قدرت شگفت آور ترتیبات مختلفی که چند شیئ مختلف در کنار هم ایجاد میکنند به رخ خواننده کشیده شود.  اگر علاوه بر حروف فارسی از علائم نگارشی نیز استفاده شود علی الاصول قادرید همه کتب فارسی از شعر و نثر و غیره (به درد بخور و به درد نخور، از گذشته و آینده) همه را تولید کنید.  گاهی چیزی که امروز بدیده شما به درد نخور است چه بسا در آینده مفید باشد.  مثل برخی اصطلاحاتی که امروزه باب شده ولی چندین و چند سال پیش بی معنی بوده.

نتیجه 2: اما وقتی پای 92 عنصر طبیعی پیش آید نتیجه از اینهم که هست شگفت آورتر میشود.  چطور؟  فرض کنید 2 آجر ساختمانی داشته باشیم.  آنها را بصورتهای مختلف میتوان کنار هم گذاشت : برهم نهی سطوح بزرگ، سطوح کوچک، و غیره.  اما در همه حال مجموعه ایندو فقط همان خاصیت آجر را داراست.  اما از کنار هم گذاشتن دو عنصر کلر و سدیم که هردو سمی هستند نمک طعام مفید و حیاتی تولید میشود که بکلی با اجزاء سازنده آن متفاوت است.  چینش و جایگیری فضائی در مواد آلی بارز تر است و اینگونه است که خیل محصولات پتروشیمی امروزه در خدمت انسان است.  حتی در مورد یک تک عنصر نیز این موضوع مصداق دارد چه اینکه اتمهای کربن با یک چینشی مداد را بما میدهد و با چینشی دیگر الماس گرانقیمت را بوجود می آورد.  تفاوت آهن معمولی نرم با فولاد آبدیده سخت نیز در همین راستاست.

نتیجه 3:  اکنون توجه کنید که با چینش عناصر طبیعی، ترکیبات معدنی و یا آلی (با پایه کربن) ایجاد میگردد که ملکول های مختلفی را ایجاد مینمایند.  بی تردید از بهم پیوستن این ترکیبات و ملکول های ساده تر میتوان انتظار ترکیبات و ملکول های پیچیده تر را داشت.  در مثالهای قبلی دیدیم که با تعدادی معدود اشیاء ساده چه تعداد عظیم هیئت های متفاوت ایجاد میگردد که در بادی امر در تصور نمیگنجد.  اکنون با توجه به عناصر موجود و ترکیباتی که از آنها حاصل میشود، بویژه ترکیبات آلی (عمدتاً شامل  C, H , O , N ) میتوان علی الاصول تصور کرد چه تعداد بیشماری از چینش هائی که اینها بالقوه میتوانند داشته باشند را ایجاد کرد.  آیا همه آنها امکانپذیر است؟

نتیجه 4 : اینجا لفظ امکانپذیر بودن مشابه همان لفظ با معنا یا بی معنا بودن جملات معمای شعری ماست.  همانگونه که چسبیدن حروف لزوماً به کلمه یا جمله معنا داری منجر نمیشود، اینجا نیز بهم پیوستن ملکولهای ساده تر و ایجاد ترکیبات یا ملکولهای بزرگتر با قیودی همراه است.  فرض کنید شما قطعات منفصل یک "پازل" را روی میز ریخته و بهم بزنید.  آیا شکل نهائی که باید درست شود ایجاد میشود؟  طبعاً خیر اگر نگوئیم با احتمالی نزدیک صفر.  این قطعات دارای تضاریسی هستند که باید در هم چفت و بست شوند و هر قطعه در جای درست خود قرار گیرد.  بچه شما با دانستن این اصول و پس از مدتی پس و پیش کردن  نقش نهائی را برای شما میچیند.  نکته اینجاست که سایر چینش ها نیز متشابهاً میتوانند هویت خاص خود را داشته منتها ناپایدار بوده و ممکنست یکپارچگی لازم را نداشته باشد (گاهی هم پایدار و بسیار خطرناک همچون باکتری های جهش یافته جدید).  اینجا از مثال پازل بازاری صحبت کردیم که فقط به یک طرز یگانه قرار است چیده شود.  ولی بیائید قطعات پازل را شش ضلعی منتظم فرض کنید که نقش های زیادی را میتواند ایجاد کند.  یا قطعات محدود "لوگو" را در نظر گیرید که انواع سازه ها را با چفت و بست کردنهای متفاوت میتوان ساخت.  بچه شما با آنها سازه ای را میسازد که بنظر شما بی معنا و نازیباست.  در حالیکه شما با همانها کلبه زیبائی میسازید و آنرا کامل میپندارید.  معهذا از دیدگاه طبیعت هردوی آنها به یکسان بی معنا یا با معناست.  این به دردخور یا به دردخور نبودن تلقی ماست که بر طبیعت تحمیل کرده ایم!  مثل اینکه مردم کم خرد گرگ را وحشی و زیان آور میپندارند در حالیکه از دیدگاه گرگ زیان آورتر و وحشی تر از انسان که مخرب طبیعت بوده کسی نیست.  

نتیجه 5: مسأله اصلی مناقشه انگیز همانا مسأله حیات است بویژه حیات ما انسانها.  ما چون از قدیم خود را در مرکز افلاک، و طبعاً مرکز توجه الهی، میپنداشته ایم برای خود حق ویژه قائل بوده و هر چیز دیگر را مادون شأن خود پنداشته و مبنای اصلی برای هر مقایسه ای را وجود ذی الوجود خود دانسته ایم.  لذا مطالبی که در این باره گفته میشود همیشه مناقشه آمیز بوده است.  چیزی که اغلب شنیده میشود اینست که با ریختن تعدادی عنصر در یک لوله آزمایش و بهم زدن آنها هیچگاه حیات متولد نمیشود.  این ادعا از این منظر صحیح مینماید چه اینکه من با همه علاقه ای که به سرایش شعر داشته ام هیچگاه نتوانسته ام با ریختن تعدادی حروف شعری به پختگی دیگران بسازم.  البته این احتمال واقعاً صفر نیست و اگر قطعات کوچکتری مد نظر باشد احتمال مزبور افزایش می یابد.  متشابهاً با زدن کلید های پیانو بطور تصادفی هرگز موفق به بازتولید قطعات باخ نخواهید شد ولی با زدن تعداد اندکی کلید شاید الابختی ملودی جالبی شنیده شود.  از طرفی، همانگونه که در نتایج قبلی ذکر شد ترکیبات پیچیده تر شیمیائی مانند قطعات پازل در هیئت های خاصی کنار هم چیده شده و ترکیبات بازهم پیچیده تری را تولید میکند.  زمان نیز پارامتر دیگری در این بازی هست.  شاید در طی زمان چینش هائی بوده که به پایداری مناسبی نرسیده و از صحنه حذف شده.  و شاید چینش های دیگری هم بوده که با محیط اطراف تطابق بهتری داشته و نهایتاً اولین شکلهای حیات را بوجود آورده اند.  امروزه عقیده بر اینست که چه بسا در سیارات دیگر منظومه ما حیاتی دیگر بر مبنای متان یا آمونیاک شکل گرفته یا در مراحل اولیه شکل گیری باشد.  کما اینکه روی زمین خودمان حیات در محیط آبی شکل گرفته و تطور یافته است. 

   اینها که گفته شد به دور از هرگونه ادعائی فقط تمرینی برای کشف راه های مختلف بسوی حقیقت است بویژه آن نتایجی که تبعات فلسفی مهمی در بر دارد.  این درست است که ما نمیدانیم و هنوز نادانسته ها زیاد است ولی در عین حال آنها را هم که میدانیم کم نیست و نمیتوان به بهانه نادانسته ها یکسره آنها را بدور ریخت.  برای این گنجینه از آگاهی ها زحمات زیادی کشیده شده و خون دلها خورده شده و به صرف خوشایند دکان داران خرافه نمیتوان از آن چشم پوشید.  گرفتاری ما رسوبات چندهزار ساله است و برای زدودن آن هیچ چیز بهتر از ترویج روحیه پرسشگری و پرهیز از تقلید نیست.

  • مرتضی قریب