فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خدا» ثبت شده است

۱۶
دی

مُکاشفات

   اخیراً ذیل مطلب پیشین نوشته اند" کمی هم در مورد گرانی،رکود،فرارمغزها،فرارسرمایه، آلکاپونها، خشک سالی وسیاستهای افزایش جمعیت،رشوه وفساد،اختلاف طبقاتی،خشک شدن دریاچه های رضائیه وهامون وزاینده رود...بنویسید" عرض میکنیم که هر کدام بحث جداگانه میطلبد که شاید در مطالب قبلی هم بحث شده و باضافه اینکه همه اینها در اخبار رسانه ها در اختیار عزیزان هست که ما فقط علاقمند به روشن کردن ایده های اصلی پشت آنها در پرتو علم زمانه هستیم.  ضمن اینکه فراموش نشود هشدار داده ایم که حرف و حدیث های سیستم های تمامیت خواه را از مدار NOT عبور دهید!

   اما آنچه اینبار مورد بحث است موضوع مُکاشفه است.  وقوف به این موضوع شاید به باز شدن برخی گره ها در درک ما از آنچه در جوامع ایدئولوژی زده میگذرد کمک میکند.  مکاشفه حالتی بین خواب و بیداری یا خلسه است که در آن شخص احساس میکند به درک برخی موضوعاتی که در بیداری علاقه شدید داشته نایل شده است.  این واژه بیشتر در امور عرفانی کاربرد داشته و کشف و شهود در امور معنوی و متافیزیکی را به ذهن متبادر ساخته که البته اغلب به نوعی خود شیفتگی در فرد منجر میشود.

    مکاشفه، یا تأملِ بیش از حدِ ذهنی در برخی امور، بویژه در حوزه متافیزیک، تصوراتی به انسان القا میکند که شخص میپندارد حقیقت است.  گاهی صدای اولیاء و گاهی هم صدای خداوند را میشنود.  این حالت مکرر در تاریخ ادیان سابقه داشته و نمونه های بسیار دارد.  بعنوان نمونه آنچه در سیر تطور فکری میرزا علیمحمد شیرازی موسوم به "باب" گذشته است از همین قسم است.  نوشته اند که "او که در یک محیط مذهبی پرورش یافته بود بسبب استعدادی که از خود نشان میداد مورد عنایت برادران غیرتمند و پُر شُورِ دینی خود واقع شده و این مشوق ها بالاخره در مغز جوانِ اندیشمندِ فرورفته در تأمل، تأثیر خود را بخشید.  او کم کم باورش شد که پیامی بزرگ و والا با خود میدارد که ادای آن نتیجه حتمی تطورِ تاریخیِ اسلام و آشکار کننده پیام جهانی آن است.  پس از آنکه پیش خود قانع شد که که او همان باب یا دروازه ایست که خواستهای مقدس امام پنهان از آن بیرون میتابد، بزودی پنداشت که او بزرگتر از آن است که ..."

    نمونه دیگر را در "مکاشفه یوحنا" میبینیم.  این آخرین کتاب از کتب عهد جدید است که توسط همان یوحنای حواری مؤلف انجیل چهارم نوشته شده است.  او به شرح رؤیاهای خود پرداخته و به حوادث آخرالزمانی اشاره میکند و به پیشگوئی هائی درباره تحولات دنیا در عصر آخرالزمان با ادبیاتی تمثیلی و نمادین میپردازد.  میگوید که "در حال عبادت خداوند بودم که روح خدا مرا فروگرفت و صدائی از پشت سر خود شنیدم که ..."

    نمونه هائی نیز در مکاشفات افراد سکولار میبینیم که نمونه بارز آن صدراعظم خودشیفته و روان پریش دوران رایش سوم است که بتصور حقیقی بودن تحولات درونی خویش کاری را آغاز کرد که به فاجعه جنگ دوم جهانی انجامید.  بی تردید، بی انصافی بزرگی که دول پیروز جنگ قبلی در حق مردم نجیب آلمان کرده بودند در شکل گیری مکاشفات او بی تأثیر نبوده است.  اما او بیش از آن پیش رفت که نمیبایست رفت.  با اینکه در اوایل کار موفق به الغای آن امتیازات گردید منتها شیرینی پیروزی های اولیه، امر را براو چنان مشتبه ساخت که گوئی میتواند باقی دنیا را نیز مُسخر خود سازد.  میگفت "من مسیری را میروم که خدا به من دیکته میکند" و آن شد که شد.  حلقه مریدان اطراف فرد خودشیفته عامل دیگری برای تشدید روحیات او در هرچه فرورفتن در تصورات خود بزرگ بینی است. 

   اثربخشی این نوع مکاشفات تصادفی است یعنی گاهی مثبت و ممکنست به اصلاحات اجتماعی منجر شود ولی اغلب عملاً نتایج منفی در پی دارد.  اما جالب است بدانیم که گاه در روند تولید علم هم ممکن است مکاشفه مؤثر بوده باشد.  مثال های فراوانی از این دست وجود دارد اما با یک تفاوت بسیار مهم!  روش علم چنان است که تجلیات ذهنی بخودی خود نشانه حقیقت نیست و مادام وارد دنیای عین نشده محل بحث و مناقشه قرار نگیرد و در معرض نظرات دیگران تاب نیاورد نمیتواند جایگاهی داشته باشد.  این برتری دنیای عین بر دنیای ذهن را میرساند.  همواره این تجربه است که تولیدات ذهنی را در بوته نقد گذاشته مورد ارزیابی قرار داده رد یا قبول میکند. 

    اینکه کسانی براثر زیاده روی در تأملات فکری دچار چنان وضعی شوند که تصورات ذهنی را حقایق محض پندارند بخودی خود آسیبی به جامعه نمیزند.  مگر وقتی که این روان پریشان بر مصدر کارهای سترگ و مسئولیت های حساس قرار گیرند.  در وضعیت اخیر، خودشیفته بتنهائی مقصر نیست چه اینکه حلقه پیرامونی وی را گروه همسُرایانی گرفته اند که در تقویت تخیلات او نقش اساسی داشته و از این همراهی سود مادّی و معنوی میبرند.  این دادوستدی دوجانبه است که خودشیفته خود نیازمند آن است.  او نیازمند داشتن این حلقه بدور خود است تا با ابراز احساسات آنها دلگرم باشد و مجموعه بمثابه رزوناتوری عمل کند که سطح تخیلات او را مرتباً تشدید کند.  چه اگر خودشیفته بحال خود رها شود بیم آن میرود بتدریج منفعل شده به حال عادی نزدیک شود.  حلقه مریدان خود اغلب در سطوح نازل معنوی بوده چیزی برای عرضه ندارند و سود خود را، از هر لحاظ، در اجرای نقش مهم خود در استمرار کارزار مکاشفات فرد خودشیفته میبینند.

    حال که اهمیت حلقه مریدان در تداوم خودشیفتگی مشخص شد، پرسش اینست که کوچکی و بزرگی این جمع و درجه سرسپردگی آنها چه میزان است و به چه عواملی بستگی دارد.  پاسخ به سطح متوسط آموزش و رفاه در جامعه مربوط است.  اگر سطح آموزش و کیفیت آن، بالا باشد جمعیت افراد ساده لوح کمتری در دسترس خواهند بود.  و اگر سطح اقتصادی بالا باشد نیازمندان کمتری ناچار از روبردن به قبله خودشیفته اند.  از همین رو در کشورهای ایدئولوژی زده، سیستم حاکم درست برخلاف دو نکته اساسی فوق حرکت خواهد کرد تا خللی در ارکان حاکمیت او پیش نیاید. 

خلاصه آنکه، مکاشفه امریست معنوی و خصوصی همچون دیگر امور شخصی.  خطر آن، در مواردیست که حکام یا ریش سفیدان قوم بخاطر تعلق به جایگاه خاصی که دارند در معرض عوارض مکاشفات منجر به خودشیفتگی قرار گیرند.  کمبودهای شخصیتی از شرایط لازم برای تحقق آن است.  وجود چاکران و مریدان خود باخته شرایط کافی را مهیا میسازد تا حتی با وجود کمترین اختلالات روحی در فرد خودشیفته، سطح آنرا در او چنان بالا برند تا مستبد بتدریج خود را در مقام خدائی بیند.  این خطرات در جوامع عقب افتاده بیشتر است و خودکامگی و فقر مادّی و معنوی را بدنبال میآورد.  باطل السحر مقابله با چنین عوارضی، افزایش سطح آگاهی فرهنگی و بنیه اقتصادی جامعه است. 

 

  • مرتضی قریب
۲۹
اسفند

پُرسود ترین شغل کدام است

     حدود 150 سال پیش که حاجی سیاح بعد سالها سیر و سیاحت جهان تازه یه وطن مراجعت کرده و از راه بوشهر به پایتخت، مدتی را در شیراز توقف کرده بود، یکروز که به باغ یکی از عیون دعوت شده بود در محضر عده ای این پرسش درگرفت که "کدام کار و صنعت در ایران بیشتر دخل دارد؟".  اینکه اظهار نظر حضار چه بود و به چه نتیجه ای رسیدند را به خواننده علاقمند وامیگذاریم که کتاب خواندنی "خاطرات حاج سیاح" را حتماً بخواند.  این کتاب و بویژه کتاب 4 جلدی خاطرات یحیی دولت آبادی متضمن اوضاع اجتماعی، اقتصادی، و سیاسی ایران در نیمه دوم قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم است که مطالعه آنها به گره گشائی از طلسم سیاسی و حل معمای عقب ماندگی کشور ما کمک وافر میکند.  اکنون، عنوان این مقال در ادامه همان پرسشی است که یک و نیم قرن پیش در محضر عده ای متعجب ازعقب ماندگی مفرط ایران مطرح شد.  شرحی که در پی خواهد آمد نگاه از زاویه ای دیگر به همان مقولاتی است که نزدیک دویست سال است ذهن روشنفکران ما را آزار داده و میدهد منتها با دیدی متفاوت و شاید مستدل تر.

   فرض کنید جویای شغلی پُردرآمد و پُرسود هستید ولی عمر را به بطالت گذرانده و هیچ هنری ندارید.  نه حرفه ای آموخته اید و نه حوصله یک کار شرافتمندانه و نه کاری خداپسندانه دارید.  در عین حال خواهان همه چیز باهم هستید که در کمترین زمان راحت ترین شغل، بدون دردسر پردرآمد و بدون مالیات و کسورات و ضمناً با آبرو و حیثیت برای خود دست و پا کنید.  چه باید کرد؟!

   شاید یک گزینه ورود در بازار داروهای معجزه آسا باشد که با بهره از محصولات گیاهی و حیوانی ادعای درمان انواع بیماری های لاعلاج را داشته یا مانند طب سنتی چینی با باله کوسه و پنجه ببر و شاخ کرگدن قوه باء را در طالبان آن افزایش دهید.  منتها این کار نیازمند داشتن حداقلی از مهارت های تجربی و آگاهی های گیاهی و جانوری است که بدون آنها، ادامه کار مشکل خواهد بود. 

    گزینه دیگر، رمالی و طالع بینی و امثال جن گیری و باز و بسته کردن طلسمات است که گرچه سوادی لازم ندارد اما در دنیای مدرن که چشم و گوش ها باز شده با اقبال کمتری روبروست و درآمدی که گذشته ها داشته در حال حاضر ندارد.

   اما گزینه مهمتر همانا تأسیس دین یا مرام جدید و فراخواندن مریدان و جمع وجوه شرعیه است که همواره آینده درخشانی داشته و دارد و بُرد زیادی در زمان و مکان دارد.  منتها خطر اصلی این کار، برانگیخته شدن دشمنی رقبای کهنه کار است زیرا آنها رقیب جدید را برنتابیده ریسک بالائی دربر خواهد داشت و بسا خطر مرگ در پی داشته باشد.  لیکن لازمه موفقیت بزرگ، خطر پذیری بزرگ نیزهست یعنی که آمادگی جنگ مسلحانه و نابودی رقبا را داشته باشید.  ضمن اینکه سریع ترین راه برای گسترش و جذب بیشترین پیرو، جنگ است که مخالفین را کشته و یا مجبور به قبول دین خود کنید.  گو اینکه امروز، برخلاف قدیم، دنیا چنین رویه ای را نمی پسندد و احتمال پاگرفتن چنین دینی اندک است.

   بجای ایجاد یک دین جدید، راه محافظه کارانه و کار بی خطر سوار شدن بر ریل یکی از ادیان موجود است که بدون اینکه به هیچیک از اصول آن لزوماً التزامی داشته باشید پشت نام آن مخفی شوید.  خوبی این روش آنست که پیروان لازم از قبل وجود دارند و نیازی نیست دنبال پیرو جدید باشید.  اصل، انتخاب "نام" است بدون آنکه نگران "محتوا" باشید.  مادام که خود را مقید به "نام" کردید، هر محتوائی را میتوان ایجاد کرده و آنرا ادامه همان خط مکتب اصلی نمایش دهید.  در این مورد قانونی وجود ندارد و هرآنچه مصلحت شما ایجاب کند میتوانید آنرا بنام مصلحت دین جازده و سایرین هم با میل و رغبت قبول کنند.  آن شمار اندکی هم که تردید کنند به عناوین مختلف میتوانید از سر راه بردارید.  مؤثرترین سلاح شما در برابر مخالفین "تکفیر" است.  این واژه از ریشه "کُفر" بمعنای پوشاندن است.  پوشاندن چه؟  پوشاندن حقیقت.  کدام حقیقت؟  حقیقت فقط یکیست و آنهم طبعاً حرفهای شماست و باقی آنچه دیگران گفته اند یا میگویند و خواهند گفت چیزی نیست جز اباطیل!  پس او که جسارت ورزیده سخن شما را تأیید نکند مترادف است با کافر و سزاوار حذف.

   وقتی دین خود را زیر پوشش یکی از ادیان جاافتاده عرضه کردید، میتوانید امیدوار باشید که کار و کسب شما بسهولت و بدون دغدغه خاطر پیشرفت خواهد کرد زیرا زحمت اصلی را شخص یا اشخاص دیگری قبل از شما کشیده اند و شما جز حرف زدن زحمت دیگری نخواهید داشت.  لذا مهمترین ابزار مورد نیاز در این شغل جدید "زبان" است که هر آدم عادی آنرا دارد بشرط آنکه آنرا کمی تمرین دهید.  اگر خود موفق نشدید، تمرین را باید زیر نظر کسانی که کهنه کارند ادامه دهید.  بعلاوه، آنها بشما یاد خواهند داد چگونه ظاهری با طمأنینه اتخاذ کرده و داستانهای خود را در لباسی عامه پسند ارائه دهید.  بعد مدتی که کار و بار شما حسابی رونق گرفت، تازه زمان استراحت و بهره برداری از نعمات آن است. اما ممکنست مشکلی جدید بروز کند.  دکان های دیگری که پیش از شما بوده یا بعداً آمده اند، آنها نیز بیکار ننشسته و متاع خود را تبلیغ کرده ممکنست پیروان شما را وسوسه کنند تا از شما بریده به آنها بپیوندند.  در اینجا باید فکرتان را بکار اندازید، از عالم غیب مدد گرفته و به این ناسپاسان حالی کنید که ترک این بهترین دین که با زحمت فراوان تدارک شده روا نیست و عالم ملکوت از عهد شکنان بیزار و مجازات سنگینی در انتظارشان خواهد بود.  لذا برای بیمه عمر دین خود، واژه "ارتداد" را پیش خواهید انداخت برای آنهائی که مرتد شده و از دینی که یکبار قبول کرده اند اینک اظهار پشیمانی میکنند.  برای سایرینی که مرتد نشده ولی در کار شما اخلال کرده دست از فضولی در کار آسمانها بر نمیدارند واژه های "محاربه با خدا" و "افساد فی الارض" یعنی فساد روی زمین را ابداع خواهید کرد، منتها چون در این زمانه همه میدانند زمین مرکز جهان نیست بهتر است واژگان مدرن تری چون "فساد در منظومه" یا "فساد در راه شیری" و امثال آنرا نیز اضافه کنید تا دست شما بازتر باشد.  به اینجا که میرسد، دیگر کار از دست شما هم خارج است و این پیروان متعصب شما هستند که چه بخواهید و چه نخواهید شغلی را که آغاز کردید بسا بهتر از شما ادامه داده و اخلاف شما را هم از آن برخوردار سازند. 

    با اینکه محور اصلی کار شما زبان است و بشارت و اِنذار، اما این کافی نیست زیرا حرف و سخن بزودی فراموش میشود.   پس لازمست برای استمرار بنائی که پی افکنده اید اجرای یک سلسله آداب و اعمال را نیز در دستور کار قرار داده تا بلکه مکمل و مؤید سخنان شما باشد.  از یاد نبریم آنچه مردم دوست دارند و آنها را سرگرم نگاه خواهد داشت احکام عملی میباشد بویژه اگر بدان خصلت آسمانی هم داده و بصورت عادت درآید.  متشابهاً در مورد آداب عملی نیز لزومی ندارد که بامعنا بوده و منطقی پشت آنها باشد مثل اینکه با کدام پا از خانه خارج شوید، چه  حیواناتی را بکشید و بخورید، با کدام دست غذا بخورید و چه ذکر کنید، موقع استراحت در چه راستائی بخوابید و کدام پا را روی کدام پا بیاندازید و امثال آن.  البته مریدان خود میدانند که چگونه برای هرچیزی توجیهی یافته و هر امر موهومی را چنان مهم جلوه دهند توگوئی علت پیدایش جهان بخاطر آن بوده است.  مردم اگر به چیزی علاقه پیدا کنند چه حرف های تکراری و داستانهای بی سر و ته باشد و چه آداب مهمل و بسا خطرناک، خود کتابها در توجیه و تأیید آن مینویسند که شما که مؤسس آن بوده اید به عقلتان هم نرسد.

    همانطور که هیچ متاعی بدون آگهی و تبلیغات فروش نمیرود، بازار دین نیز مستثنی نیست.  آگهی همان آگاهی دادن است که بار مثبت دارد و حاوی واقعیات درباره متاع است.  اما تبلیغات، در عمل جنبه منفی داشته و حاوی اغراق یا اخبار نادرست است برای پیشبرد چیزی که حقیقت ندارد.  در این مورد خاص، تبلیغات آنهم بصورت مستمر از ابزارهای اصلی پیشرفت بازار شماست و جا دارد بخشی از درآمدها بدان اختصاص یابد.  تبلیغات بقدری مؤثر است که میتوان موش را رنگ کرده بجای شیر عرضه کرد و اگر مداومت داشته باشد، عاقل ترین افراد را هم مجاب خواهد کرد.  بویژه اگر برای موضوعاتی که قبول آن دشوار باشد صفت "مقدس" بدانها بخشیده و ذهن عامه را برای پذیرش هرچیزی آماده ساخت.

خلاصه آنکه، در اینجا به همان نتیجه ای میرسیم که حاجی سیاح و دوستانش 150 سال پیش به آن رسیده بودند و آن اینکه پرسود ترین شغل و پردرآمد ترین و در عین حال راحت ترین و بی خطر ترین تجارت که مورد عزت و احترام همه نیز باشد چیزی نیست جز شغل دین.  متأسفانه نام دین نیز همچون بسیاری موضوعات از محتوا خالی شده و زیر نام آن هر سودائی میسر است.  در اصل اگر نظر به محتوا داشته باشیم و نه نام، دین قرار است مجموعه مختصری از اصولی کلی باشد که فرد یا جامعه برای خود در پیش گرفته و بهروزی خود و جامعه را در پیروی از آن بداند.  لذا حاصل آن باید بهتر شدن کیفیت زندگی هرروز نسبت به روز پیشین باشد و اگر جز این باشد در اصالت و حقانیت آن باید تردید کرد.  اما آتچه امروز به نام دین و در پوشش آن عمل میشود در اصل تجارتی پر سود است برای ارباب دیانت درعین در فقر و عقب نگاهداشتن توده که در بیخبری و جهل باشند تا آن سود حاصل گردد.  بویژه که دو عنصر شیخ و شحنه امروز یکی شده و فساد هردو از آستینی واحد بیرون آمده است.  نتیجه نهائی سوء استفاده از نام دین، همانست که امروز به رأی العین دیده میشود که جز جنایت عریان و تبهکاری و تخریب و دزدی و فساد گسترده در همه ابعاد نیست.  طنز تلخ نظام های مخفی پشت نام دین، همانا تعمیق آموزه های دوران زمین مرکزی با اتکا به ابزارهای عصر اتم و مکانیک کوانتوم است.  اما کیست که نداند دعوا فقط برسر دو چیز است؛ قدرت و ثروت. 

بعدالتحریر:  دوستی که پیش نویس اولیه این نوشته را دیده و خوانده بود نقدی بر آن داشت که مضمون آن بقرار زیر است:

    آنچه در باب آداب و رسوم گفته شد، ممکنست تصویری منفی در اختیار گذارد حال آنکه آداب و رسومی که  بی آزار باشد، حتی اگر فاقد معنا و مفهوم هم باشد ممکنست برای همبستگی جامعه مفید باشد.  چه بسا این قبیل سنت ها باعث دلبستگی بیشتر به میهن و ترویج فضیلت ها باشد و همه را نباید با یک چوب راند.

    اما در باب "ارتداد" باید گفت که این اصطلاح متعلق به دورانی است که هیچ تناسبی با عصر ما ندارد.  امروزه سازندگان اجناس، کالای خود را با قید ضمانت کیفیت عرضه میکنند که احیاناً بهر دلیلی خریدار خوشنود نباشد آنرا پس داده پول خود را دریافت کند.  حال چطور است که خداوند که طبق تعریف، سازنده کائنات با این عظمت میباشد به متاع خود، یعنی دین الهی، اطمینانی نداشته باشد که اگر کسی پشیمان شد آنرا پس نگیرد؟  نه تنها پس نگیرد بلکه باتهام ارتداد خون او را هم بریزد!  و حتی باین هم قانع نشده بعد مرگ او را تا ابدالآباد در آتش بسوزاند!  آیا شک برانگیز نیست؟  چه کسی آنرا باور میکند؟

   همین بحث عیناً در باب "محاربه با خدا" صادق است.  اینکه کسی با آفریدگار کیهان بجنگد مثل اینست که در مقیاسی کوچکتر با کوه بجنگد.  آیا آنها که این اصطلاح را پیش انداختند دیوانه بودند؟  خیر، آنها در زمانه ای بودند که خدا مانند پادشاهی بر فراز ابرها در حالی که خدمتکاران و کرّوبیان اطرافش پرسه میزدند تماشاگر رعایای خود روی زمین بود.  این اصطلاحات با این تصورات وضع شد.  بعدها که اطلاعات بیشتر شد جنگ با نایب خدا و امثال مترادفات آن مطرح شد که در حقیقت همه برای ارعاب مخالفان و تحکیم موقعیت ارباب دین وضع شد.  همچنین است "فساد در زمین" که اگر نیک نگریسته شود مفسدین واقعی همانها هستند که این عناوین را برای حذف بیگناهان ابداع کرده بکار گرفته و میگیرند.  قوانین مدنی امروزی جائی برای این سوء استفاده ها نمیگذارد و به این عناوین نیازی ندارد.

   در انتها ذکر موضوعی مهم لازم میآید.  بنا بر اساطیر کهن ایرانی، اهریمن همواره با اهورامزدا در نبرد بوده منتظر فرصت است بر او غلبه کند که گاهی میکند!  متشابهاً همین معنا در ادیان ابراهیمی مندرج است که شیطان همواره در صدد فریب آدمیان است و هیچ فرصتی را از دست نمیدهد.  آیا باورمندان به این چارچوب فکری، انتظار ندارند که اکنون همین اتفاق در عمل رخ داده باشد و شیطان رجیم بر بخشی از آدمیان مسلط و در صدد تسلط بر باقی جهان باشد؟  طبق این برداشت، شیطان قطعاً بیکار ننشسته و از هر فرصتی برای حکومت بر فرزندان آدم سود خواهد برد.  ساده لوحانه است اگر تصور شود او برای مقاصد خویش با شکل زشت واقعی و با دو شاخ بزرگ بر سر ظاهر شود.  طبعاً او برای فریب، در شمایلی ظاهر میشود که مورد علاقه و پذیرش مؤمنین باشد یعنی مثلاً پیری نورانی با ریشی مرتب و تظاهراتی که از یک عارف انتظار میرود.  ضمن اینکه شیطان، نه بخاطر قیافه اش، که گهگاه تغییر میدهد، بلکه بخاطر خباثت ذاتی و اعمال خلاف و دروغ و نیرنگ است که شیطان است.  از باورمندان باید پرسید چرا فکر نمیکنید که این سناریو امروز پیاده شده و در حال اجراست؟!  اگر چنین است، آیا ممکنست ورق برگشته نور بر تاریکی غلبه کند؟

  • مرتضی قریب
۰۱
فروردين

نگاهی نو به مابعدالطبیعه -5

     هنوز عده ای در پی حقایق مطلق هستند و تصور میکنند هدف علم کسب چنین حقایقی است.  در پاسخ دوستی که چنین ایرادی را مطرح کرده بودند نوشتیم که این امکان بدان صورت که تصور میکنند میسر نیست و اصولاً نیازی هم نیست.  در این ارتباط مثال زدیم که فرض کنید هدف، یافتن محیط دایره ای با قطر 10 سانتیمتر است.  محیط واقعی چند سانتیمتر است؟  31.4 یا 31.41 یا 31.415 یا عدد 31 با ممیز بینهایت اعشار بدنبال آن؟ حقیقت کدام است؟  میگوئیم، اگر نجار باشید همان اولی کافیست.  اگر فیزیکدان در کار لیزر باشید چهار رقم بعد ممیز (6 یا 7 رقم بامعنی) کفایت میکند.  هردو مورد متشابهاً صحیح اند و هردو حقیقت بشمار میروند.  طبعاً پاسخ ما فیلسوف وسواسی را راضی نمیکند.  او بدنبال حقیقت فی نفسه است.  ریاضیدان اگر به او بگوید: 10π شاید اندکی راضی شود ولی اگر بخواهد از بازار چیزی بخرد موفق نخواهد شد.

    حقیقت چیست؟ بعد از دوره باستان، یکی از اولین کسانی که بطور سیستماتیک سعی کرد به کُنه حقیقت و چیستی جهان پی برد رنه دکارت فیلسوف مشهور فرانسوی است.  او در نیمه اول قرن 17 زندگی کرد و در عمر کوتاه خود شجاعانه با مشکلی ستُرگ بنام کشف حقیقت رویاروی شد.  او در کتاب خود بنام "تأملات" حدیث خود را شرح داده و خواننده را دعوت به اندیشیدن میکند.  در اینجا خلاصه بحث او را آورده و در انتها نقد میکنیم.

تأملی در تأملات دکارت

    اهمیت کتاب تأملات از آن روست که آرای ارائه شده در آن، بیشترین تأثیر را در فلاسفه بعدی گذاشته و از همین رو دکارت را پدر فلسفه جدید بشمار میآورند.  کتاب "سیر حکمت در اروپا"ی محمد علی فروغی هنوز از بهترین منابع فارسی در زمینه فلسفه است که بخشی از آن بطور مشروح به دکارت و فلسفه او پرداخته است.  علاقمندان برای توضیح بیشتر میتوانند به این منبع مراجعه کنند.  دکارت، تلاش کرده که محدوده معرفت را شناسائی و خطاهای اندیشه را گوشزد کند.  او سنت اسکولاستیک را زیر سوأل برده و درعوض با به میان کشیدن شک در همه چیز، دست کشیدن از عقاید سنتی را میسر ساخت.  او بدین نتیجه رسید که بجای اصلاح طلبی، بهتر است بیکباره عقاید مغزش را کنار گذاشته و تا یک به یک آنها را وارسی مجدد نکند و از درستی آنها اطمینان نیابد ابداً بجای سابق برنگرداند.  بعبارت دیگر میخواست خود را از شرّ رسوبات فکری رها سازد.  این اقدام، شجاعت زیادی میطلبد و صرفنظر از اینکه او موفق بود یا نه، لازمست بابت شکستن این تابو از وی سپاسگزار بود. 

    در فارسی ضرب المثلی داریم که یک بُز گر، کل گله را گر میکند.  کنایه از اینکه اگر بُز معیوب از دسته خارج نشود، کل گله آلوده میشود.  دکارت در تأملات خود مثالی شبیه این آورده که اگر در سبد سیب ها نگران از وجود پوسیدگی برخی از آنها هستیم لاجرم کل سبد را بایست خالی کرده و با وارسی یک یک آنها و اطمینان از عدم فساد، سالم ها را به سبد بازگرداند.  یک سیب فاسد، همه سیب ها را فاسد میکند.  ما در فرهنگ خود مضامین هشداردهنده فراوان داشته ایم، منتها جامعه سنتی دین زده همواره مانع شکل گیری و برآمدن امثال دکارت ها بوده و نضج گیری خردگرائی و خردمندان را در نطفه خفه ساخته است.  والا انسان ها از نظر مادّه مغزی تفاوتی نداشته اند، مگر با تحمیل فیلترهائی بتدریج تفاوت هائی عظیم در طی زمان بوجود آورده اند.  ناگفته پیداست که اساس پیشرفت غرب در حضور فلاسفه و بیان آزاد آراء آنان بوده است.  پیشرفت مادّی غرب در سایه پیشرفت فکری میسر گردید.  نکته ای که ارباب دین در کتمان آن کوشیده و حجم گمراهی را علی التزاید گسترش داده اند.  آنان همواره دشمن حکمت طبیعی بوده اند.  براستی که ابعاد این فاجعه غیر قابل تصور است.  اکنون به شرح و نقد یک یک تأملات دکارت میپردازیم.

شک

    دکارت فرض را بر نادرستی باورهای پیشین خود میگذارد، مگر اینکه بر درست بودن آنها یقین پیدا کند.  لذا بطورنظری مایل است در همه چیز شک روا دارد ولی بزودی درمی یابد که بر حافظه و محفوظاتش از دستور زبان و معانی کلمات نمیتواند اتکا نداشته باشد.  او معتقد است که اگر شده حتی یکبار در عمر باید این روش در پیش گرفته شود.  شکاکیت عادی برای پویندگان علم روشی مطلوب است اما حالت حدی آن راه به جائی نمیبرد و انسان را در یک شک دائمی غیر سازنده باقی میگذارد.  اما شکی که به شک دکارتی موسوم شده شک معتدلی است که راه را برای کسب معرفت و نیل به شناخت هموار میسازد.  

خطای حواس

   دکارت از اینکه گاهی حواس، ما را به اشتباه می اندازد نتیجه میگیرد که به حواس نمیتواند اعتماد کند.  با اینحال با خود میگوید که بالاخره چیزهائی وجود دارند که باعث تحریک حواس شده و تصورات را در ما ایجاد میکنند.  لذا نمیتواند منکر جهان خارج باشد ولی در عین حال بخاطر زیاده روی در عدم اعتماد به حواس، صرفاً کیفیات نظری و عقلی را حقایق یقینی قلمداد میکند.  

    شاید با توجه به ذات ریاضی دوست او، رویه ای که در پیش گرفت چندان عجیب نباشد بویژه آنکه هندسه و ریاضیات در زمانه دکارت پیشرفتی بمراتب بیش از علوم تجربی داشته است.  لذا او متمایل بر این شد که امور عقلی و نظری را بر مشاهدات تجربی ترجیح دهد.  از همین رو استدلال میکند که 2+2 همواره 4 میشود ولاغیر.  یا در هندسه، جمع زوایای مثلث 180 درجه است و هیچ شبهه ای در آن نیست.  با اینکه خود در فیزیک تجربی دستی داشت معهذا در مشاهدات تجربی چشم اندازی از حقایق ابدی نمیدید.  این نوع مطلق انگاری بعدها، بدون آنکه او خواسته باشد، موجب صدماتی بر رویه علمی شد.  دکارت در فیزیک و ریاضی دستی توانا داشت و کشف قوانین شکست نور از اوست و بنام خود اوست.  این کشف نشان از این دارد که در بادی امر بدنبال راز شکسته شدن قاشق در لیوان آب بود که قبلاً استاد معنوی او، افلاطون، بدان اشاره کرده بود.  این کنجکاوی منجر به کشف قانون شکست نور شد، معهذا دکارت تصمیم خود را گرفته بود که به حواس نمیتوان اعتماد کرد.

می اندیشم پس هستم

    او در شکاکیت خود به فریبنده بودن دنیای پیرامونی چنان پیش رفت که گفت ممکن است اصلاً این دنیا چنان ترتیب داده شده باشد که عامدانه در صدد فریب من باشد.  اصلاً چه بسا من در دنیای خواب باشم، همانگونه که وقتی شب ها خواب هستم همه چیز طبیعی مینماید.  در ادامه با قدری استدلالات منطقی بدین نتیجه رسید که در نهایت، ممکن است چیزهائی هم وجود داشته باشند که در آنها شکی نباشد. 

    او از میان همه نایقینی ها به یک یقین مطلق رسید و آن این که دستکم در وجود خودم نمیتوانم شکی داشته باشم.  زیرا اکنون که می اندیشم نشانه وجود یک ذهن است و آن ذهن متکی به وجودی است.  پس در این حقیقت که من وجود دارم شکی نیست.  بعدها این شیوه به قضیه cogito مشهور شد که عبارت لاتینی "می اندیشم، پس هستم" است.  در حقیقت، با این استدلال، دکارت فقط وجود ذهن اش را ثابت کرد چه اینکه بعدها به استقلال ذهن و بدن و دوگانگی ایندو روی آورد ولذا طبق اعتقاد خودش فعلاً فقط وجود ذهن را اثبات کرده و وجود مادّی از آن استنباط نمیشود.  البته ما چنین عقیده ای نداریم و همانطور که قبلاً نشان دادیم ذهن و مادّه تفکیک ناپذیرند و ذهن مبین وجود بدن است.  

    اما این عقیده که گویا مکانیزمی در جهان تعبیه شده که نه فقط من تنها بلکه همه آحاد مردم را عمداً فریب دهد خود از آن افکار عجیب و غریب است.  می پرسند شما از کجا اطمینان دارید که درک شما از جهان خارج که با واسطه گری حواس ایجاد شده، تصویری منطبق با واقعیت عینی باشد؟  بعبارت دیگر از کجا معلوم که همه این فعل و انفعالات داخل مغز ما صورت نمیگیرد و چیزی آن بیرون نیست؟!  عده زیادی از فلاسفه بدرستی به این سوء ظن پاسخ داده اند.  آنها از مدعی میپرسند پس این تصورات از کجا میآید؟ خاستگاه آن چیست؟  و مهمتر از همه، چرا تصادفی نیست؟  چرا آتش به یکسان دست همه را میسوزاند؟  در حالیکه اگر بر حسب تصادف و اتفاق باشد این یکسانی و یکدستی را نمیدیدیم.  

 

دوگانه انگاری

    تا اینجا، چیزی که دکارت با قطعیت پی به وجود آن میبرد ذهن خودش است.  یعنی ذهنی که اندیشه میکند.  او وجود واقعی خود را همین ذهن تلقی میکند که تا حدودی هم درست است.  زیرا شخصیت هر کس، ذهنیت اوست.  اما در عین حال بدنی  مادّی نیز وجود دارد که آن نیز غیر قابل کتمان است.  در این مرحله، دکارت بدن و ذهن را دو جوهر مستقل از هم انگاشت یکی از مادّه و دیگری از غیرمادّه که در عین حال بطرز مرموزی در تعامل با هم هستند.  پس از مرگ، بدن مادّی مضمحل شده از بین میرود، اما چه بر سر ذهن خواهد آمد؟   او چون ذهن را غیر مادّی انگاشته بود، پس قائل به بقا و جاودانگی ذهن شد.  دکارت این نتیجه گیری اخیر را بدون هیچ استدلال منطقی دربست پذیرفت.  توجیهات آنرا در بخش های قبلی مابعدالطبیعه ضمن شرح درباره روح، عقل، و عدم دیدیم.  بعلاوه، از آنجا که دکارت کاتولیکی مؤمن است شاید مایل نیست چیزی خلاف عرف رایج حاصل شود.  ضمناً او هم چون سایر انسانها علاقمند به جاودانگی است و طبعاً از این عقیده که ذهن یا روح جاودانه است راضیست.  اما واقعیات دایر بر این است که همه چیز در دنیای مادّی متکی به مادّه است و ذهن و فکر و هر چیز دیگر از آن گریزی ندارد.

   البته باید حق را به دکارت داد که ذهن را چیزی غیر از بدن و بلکه فراتر از بدن و اصلاً غیرمادّی میپنداشت.  ما هم اگر در آن دوره میبودیم یحتمل چنین برداشتی میداشتیم.  امروزه میدانیم که ذهن، روح، نفس، روان همگی یک چیز اند و مشابه چیزی که به نرم افزار موسوم است.  نوعی منطق است که با زمان و همراه زمان آموخته تر شده و متعالی میگردد.  همانطور که با خاموشی رایانه، حافظه فعال ناپدید میشود متأسفانه ذهن نیز از بین خواهد رفت.  آنچه که "من" را میسازد، همانا ذهن یا این نرم افزار بیولوژیک است.  شاید در آینده راهی پیدا شود برای کپی کردن این "من" و سوار کردن آن بر بدنی دیگر پس از مرگ بدن اصلی.  اگر روزی چنین چیزی واقع شود، آنروز روز سرگیجه فلسفه است.  تبعات این امر چیست؟  آیا من باز تولید شده همان رفتار من سابق را خواهد داشت؟

خدا

    بعد از اثبات این مقدمات، اکنون از دکارت انتظار میرود که پله پله مراحل بعدی را طی کرده و با استدلال، سایر مظاهر وجود را رد یا اثبات کند.  بظاهر راهیست طولانی و با توجه به سطح علم و فن آوری زمانه، بعید است از هر کسی ساخته باشد.  علی الخصوص که دکارت استدلال عقلی را محکم تر از تجربه حسی بشمار آورده و ترجیح میدهد راه ساده تر را انتخاب کند.  کدام راه؟  او با یک گام عظیم یکسر سراغ خدا میرود و باستناد وجود او سعی میکند سایر آثار طبیعی را بیکباره حل کند.  شاید در باطن علاقه دارد که از گرداب شک گرائی که خود بوجود آورده خود را هرچه زودتر خلاص کند.  از اینرو، در این گام بسراغ اثبات وجود خدا میرود تا باتکاء او مشکلات را از پیش پا بردارد.

    در این مرحله او بشکلی از "برهان جهان شناختی" استفاده میکند.  بطور ساده این برهان میگوید هر چیزی علتی دارد و علت العلل همه چیزها یا علتی که خود معلول نیست همانا خداست (ر.ک. حکمت مشّاء 96/12/6).  دکارت استدلال میکند که من در ذهنم تصوری از خدا دارم و این تصور نمیتواند از هیچ بوجود آمده باشد زیرا عدم، عدم است و ایجاد کننده چیزی نیست.  پس باید چیزی باشد که این تصور ناشی از آن چیز است چه اینکه هر معلولی را علتی است.  لذا علت وجودی تصور خدا در ذهن من لاجرم ناشی از مفهومی خارج از ذهن من است.  و این مفهوم چیزی جز خدا نمیتوانسته باشد و این اوست که این مفهوم را به ذهن من انداخته است.  

    دکارت برای تأکید بیشتر از برهان دیگری بنام "برهان وجودی" کمک میگیرد.  طبق این برهان که به آنسلم قدیس و قبل تر از او به ابن سینا برمیگردد، خداوند کامل ترین موجود است و کامل ترین موجود اگر وجود نداشته باشد کامل نیست، پس خدا باید وجود داشته باشد (واجب الوجود).  این برهان ربطی به مشاهده ندارد بلکه اصطلاحاً پیشینی است و میدانیم که دکارت نیز متمایل به ادلّه نظریست.  بنظر او از مفهوم خداوند (ماهیت) بعنوان موجودی کامل، خود بخود وجود او لازم میآید.  درست همانطور که از مفهوم مثلث (ماهیت)، مجموع زوایا برابر 180 درجه خود بخود برمیآید.  وجود خدا عین ماهیت اوست همانطور که وجود 180 درجه مجموع زوایا، عین ماهیت (تعریف) مثلث است.  همانطور که جمع 180 درجه ای زوایای مثلث یک حقیقت مطلق است و از ماهیت آن ناشی میشود، بهمین قرار، از مفهوم خدا به مثابه موجودی کامل، وجود او اثبات میشود.  چه اینکه وجود خدا خود بخشی از ماهیت خدا میباشد.  لذا از مفهوم خدا، بطور طبیعی، وجود داشتن او بصورت ضروری بدنبال میآید.  

جهان مادّی

    اکنون بعد اثبات وجود خدا، نوبت جهان مادّی است.  دکارت عقیده دارد که علیرغم اشتباهات حواس، بالاخره دنیائی آنسوی تصورات ما باید موجود باشد زیرا ادراکات حواس میبایست دلالت بر وجود جهانی مادّی باشد و حواس پنجگانه ما نیز چنین شهادتی را تأیید میکند.  اما از سوی دیگر او قبلاً نشان داده بود که حواس مرتکب اشتباه میشود.  پس چه باید کرد؟  آیا هر آنچه مشاهده میکنیم را باید دربست بپذیریم؟  یا باید بخاطر خطای حواس دربست رد کنیم؟  

    در اینجا ترفندی را بکار میگیرد.  میگوید خدائی که اکنون در وجودش شکی نیست، نمیتواند بدخواه ما باشد.  او خیر خواه است و قرار نیست ما را در شناخت اشیاء گمراه سازد.  با اینکه به ما حواس بخشیده لیکن قوه عقل و تحلیل نیز داده است.  لذا ما برای جبران کاستی هائی که از بابت حواس داریم، از عقل و تحلیل ریاضی خود سود خواهیم برد.  دکارت نتیجه گرفت که میتواند به درک طبیعت پیرامونی توفیق یابد و از مرحله شک گذر کند.  

نتیجه گیری

    دکارت بزرگترین فیلسوف زمانه خود بوده و بسا از لحاظ وسعت نظر و قدرت استدلال با ارسطو قابل قیاس باشد.  اهمیت او به لحاظی، بخاطر سبک جدیدش در نحوه تفکر و به لحاظی بخاطر روش شک گرایانه اوست که بعدها خود مکتبی در فلسفه شد.  در اینجا میخواهیم به نقاط ضعف استدلالات او بپردازیم که در هر حال چیزی از مقام شامخ او کم نمیکند.  اشتباهاتی که در تأملات خود مرتکب شده از سوئی ناشی از سطح پائین علم در زمانه خودش بوده و از سوی دیگر، شاید، ناشی از علاقه وافر او به دین آبا و اجدادیش بوده.  نقدی که بر او میشود آورد بشرح زیر خلاصه میشود:

1- لزوماً هر تصوری که در ذهن ما نقش می بندد، هر قدر هم واضح باشد، اثبات وجود داشتن آن در خارج ذهن نیست.  چه بسا دیو 7 سری را تخیل کنیم که در آسمان تنوره میکشد.  آیا واقعاً هست؟  اتفاقاً ایده آلیست ها موافق این ادعا هستند و میگویند مابازای چنین تصوری بالاخره باید از جائی آمده باشد یعنی از وجودی برآمده باشد.  تجربه گرایان پاسخ میدهند که ما در فکر خود از ترکیب تصورات ساده ولی واقعی چنین تخیلاتی را میسازیم.  یعنی با ترکیب تصورات ناشی از اشیاء واقعی سر + انسان + حیوان + پرنده + آتش این تصور غیرواقعی از هیولا را میسازیم.

2- واضح بودن تصور، دلیل واقعی بودن آن نیست.  قطعاً دکارت تصور واضحی از خدا در مغز خود داشته ولی این نمیتواند پایه ای برای استدلالات بعدی او باشد.  بسیار پیش آمده مؤمنینی که به امامان شیعه عشق میورزند، گاهی در خواب آنها را ملاقات میکنند و حتی طرف محاوره قرار میگیرند.  متشابهاً مؤمنین اروپائی که به قدیسین مسیحی ارادت میورزند، آنها نیز گاهی در تصورات خود به ملاقات معشوق نایل میشوند.  اما هیچگاه قدیسین مسیحی بخواب ما نمی آیند و امامان ما بخواب آنها وارد نمیشوند!  تفکر زیاد در خصوص هر موضوعی گاه تصویری چنان واضح از آن در ذهن حک میکند که فرد باشتباه فکر میکند حقیقت است.  بسیار پیش آمده، فرزندان پدر و مادر از دست داده، آنها را در خواب زیارت میکنند.  حالت افراطی این پدیده پارانویا است که حتی در حال بیداری تصاویری واضح از رؤیا های فرد در ذهنش تجلی میکند. روانشناسی مدرن پاسخ بسیاری از این شبهات را داده است.  

3- دکارت، فرض را بر خیرخواه بودن خدا گذاشت. اما از کجا معلوم بدخواه نباشد؟ مگر طبق تعریف، موجودی بدخواه مانند شیطان نداریم؟  مگر شیطان توانا نیست؟  مگر شیطان بر امور مسلط نیست؟  مطابق میتولوژی زروانی، در برهه ای از زمان، شیطان بر خدا غلبه دارد و اوست که محول الحول والاحوال است.  لذا این خیرخواه بودن شرطیست دلبخواه و اثبات نشده.

4- قبلاً درباره مطلق دانستن زوایای مثلث شرحی داده بودیم.  اتفاقاً در دنیای واقعی مجموع زوایای مثلث بیش از 180 درجه است.  اگر از مورچگانی که بر سطح یک هندوانه بزرگ زندگی میکنند پرسش کنید، دانشمندانشان با قطعیت خواهند گفت که این مجموع بیش از 180 درجه است.  دکارت این مثال را در تأیید برهان وجودی استفاده کرد و لذا اگر این مقدمه اشتباه باشد، نتیجه گیری وی نیز کارآمدی نخواهد داشت.

5- دوگانه انگاری دکارت و قائل بودن به ذهنی غیر مادّی در بدنی مادّی به اشکالاتی اساسی دامن میزند.  اینکه ایندو در عین مستقل بودن چگونه بر هم اثر میگذارند مسأله ایست حل نشده.  بعلاوه، در دنیای مادّی پدیده ای غیر مادّی اصولاً چکاره است؟  ممکنست پاسخ دهند خشم، مهربانی، نرمی، شفقت  و خیلی چیزهای دیگر کیفیاتی غیر مادّه هستند و در دنیای مادّی بسر میبرند.  ولی یادمان باشد همه این قبیل کیفیات وابسته به مادّه و دنیای مادّی هستند.  پاسخ صحیح، یگانه انگاری است یعنی تنها جوهر حقیقی، جوهر مادّی است.

6- دکارت در اثبات وجود خدا، نادانسته دچار "دور" میشود که در استدلالات منطقی باطل است.  او در یک گزاره میگوید که خداوند به دلیل خیر مطلقی که دارد در من تصورات واضح و مشخصی ایجاد کرده است که باتکاء آن میتوانم از صدق آنها مطمئن باشم.  در گزاره ای دیگر اظهار میدارد که تصور واضح و متمایزی در ذهن من حضور دارد که بروشنی وجود خدا را گواهی میدهد.  اما طبق گفته قبلی، این تصور واضح را چه کسی در ذهن او انداخته؟  خدائی خیرخواه که از ابتدا قرار بوده اثباتش کند!  لذا براهینی را که در اثبات خدا بکار برده بود بی اثر میشود.  

   خلاصه اینکه، دکارت پدر فلسفه جدید و از بزرگان مکتب "اصالت عقل" است.  تأملات او را آوردیم تا خواننده را به تأمل واداشته و بفکر فرو بریم.  جای بسی حسرت و تأسف است که بعد 300 سال هنوز در بیان بنیادی ترین گزاره دکارت ناتوانیم.  بجای قبول "من هستم" و اتکا به اندیشه خود، به یک مشت موهومات مثل جن و پری که طایفه ای گمراه بیش از هزار سال در اذهان ما کوبیده است باور داریم.  و بدتر از بد اینکه عمر عزیز خود را بابت کسب "علم" در محضر این گمراهان به بطالت تلف کرده ایم.  چه کتابها و رسایل باطل که بعنوان حقایق در این راستا چاپ شده و چه انرژی عظیم که بیهوده در جهت منفی بکار رفته است.  عمر صدها نسل بیهوده به باد رفته.  بویژه وقتی به عقاید بزرگترین فیلسوفی که به صدق گفتار و کردار معروف بوده نقد های بالا وارد شده، میتوان تصور کرد که در مقابل حجم عظیم موهوماتی که اینان بنام علم در این مدت طولانی ساخته و پرداخته اند چه باید گفت!  آیا روش دکارت قادر است بیکباره ما را از شرّ خرافاتی که این بیگانگان مردم ستیز بمدت بیش از هزار سال بر ما تحمیل کرده اند نجات دهد؟  آیا اصولاً پرداختن به مابعدالطبیعه و گرفتاری های اساسی که ما در این حوزه داریم میتواند کمکی در این راستا باشد؟  شاید به بحث بیشتری نیاز باشد.

  • مرتضی قریب