فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دکارت» ثبت شده است

۱۲
آبان

کُلیّات

    جهان حاضر از نظر فکری به دو قطب متفاوت تقسیم شده است.  یکی واقع گرا عمدتاً در غرب و دیگری عاقبت گرا در شرق بویژه در خاورمیانه.  جهان امروز در بحرانی دست و پا میزند که ریشه های آن در خاورمیانه است.  هرگونه تلاش برای رهیافت حل بحرانها نیازمند شناخت مسأله است.  میخواهیم بدانیم ریشه این سوء درک ها در کجاست؟  این تفکرات مسأله ساز از کجا سرچشمه میگیرد؟  چرا این سوء درک های انباشته در طول زمان، ما را گمراه میسازد؟  بنا به رابطه علت و معلولی، سرچشمه بسیاری از عادات از دنیای کهن آغاز میگردد و مطلب حاضر تلاشی مختصر برای شناسائی این ریشه هاست.

    دنیای اندیشه بقدمت تاریخ بشر است اما اطلاعات مکتوب و منظم ما به دوران یونان باستان بازمیگردد.  افلاطون معتقد بود که سوای دنیای واقعی و ملموس ما، دنیای دیگری وجود دارد که نسخه اصلی آنچه در جهان حاضر میبینیم در آنجاست و بعبارتی، جهان واقعی را آنجا میدانست که به دنیای "مُثُل" معروفست.  او میگفت از همه اشیاء و صفات، نسخه اصلی موسوم به "ایده" یا صورت مثالی که جمع آن "مُثُل" (یا کُلیّات) میشود آنجا وجود دارد و واقعیات همانها هستند و دنیای ما سایه ناقصی از آنهاست.  بزبان دیگر، اعتقاد او و دنبال کنندگان او، بر این بوده و هست که حقیقت اصلی همان کُلیات اند که در عالمی متعالی منسوب به آن واقع اند.  پایه مکتب ایده آلیسم از همینجا گذاشته شد که یکی از سرچشمه های مهم سوء درک های بعدی ماست.  چرا علیرغم دنیای واقعی، افلاطون متوسل به چنین عقیده عجیبی شد؟  احتمالاً علاقه شدید او به نظم و ترتیب موجب آن بوده، یادمان باشد که او ریاضیدان برجسته ای نیز بود که احجام هندسی منتظم منتسب به اوست.  او، بدرستی، دنیای اطراف را بهم ریخته میدید و نه "ایده آل"ی که او در فکر آرمانی خود انتظار داشت.  خواب شبانه زیر آسمان تاریک و خیره شدن بر نظم و ثبات حرکات آسمانی این عقیده را بیش از پیش در او تقویت کرد که "نظم" قاعده است و "بینظمی" استثناء.  برای همین بود که او و عده ای دیگر باین نتیجه رسیدند که مدار سیارات، چون سایر ثوابت، قطعاً دایره است زیرا دایره کامل ترین شکل است و آسمان که محل کمالات است، جز حرکت مستدیر برای ذوات آسمانی نمیپذیرد.  این نگاه آرمانگرایانه در آرمانشهر (اتوپیا) او نیز دیده میشود که چگونه همه چیز مانند یک نظم آسمانی در آرمانشهر در کارند.  از میان علوم، فقط ریاضیات را که حکم قطعی و لایتغیر میداد علم واقعی میپنداشت و به سایر علوم اعتنائی نداشت.  بر این اساس، بدین نتیجه رسید که دنیای زمینی نیز باید همچون آسمانها باشد و چون چنین نظمی را نمیدید، دنیای واقعی را آنجا دانست که حاوی صورت های کامل از موجودات موسوم به "کُلیّات" باشد. 

    این آرمانگرائی خیلی زود توسط دیگران زیر سوأل رفت کما اینکه شاگرد او ارسطو خود را از این نگرش کنار کشیده متواضعانه اعلام کرد وجود این کُلیّات درست است اما در عالم تصور.  ارسطو با آنکه مشاهده را ارج مینهاد ولی توجه او بجای استقرا بیشتر بر قیاس متمرکز بود و از همینرو اغلب استنباطات وی نیز نادرست بوده و چندین قرن طول کشید تا رفته رفته افکار از زیر حجاب سنگین عقاید این دو بزرگوار خلاص شود.  کم کم از حوالی 1500 میلادی بدینسو معلوم شد که دنیای واقعی با آنچه آرمانگراها تصور میکردند زمین تا آسمان فرق دارد!  بزودی معلوم شد که نه زمین مرکز جهان است و نه مدارات، دایره کامل هستند و نه آسمان آنگونه که تخیل میشد محل کمالات است، بلکه کون و فساد درهمه راه دارد.

    دکارت که متولد 1596 میلادی است از زمره نامدار ترین ایده آلیست هاست.  با آنکه به مزایای مشاهده و تجربه پی برده بود (قانون او در شکست نور مشهور است) اما صرفاً تفکر محض را اساس شناخت قرار داد.  شاید دستکم گرفتن مباحث تجربی را بتوان ناشی از سطح نازل علوم تجربی در زمان خودش و توجه وافر او به معقولات دانست.  علم امروز حاصل همراهی تجربه و عقل بصورت توأم است، اما تمرکز بیش از حد بر صحت تصورات ذهنی، آنگونه که او در پیش گرفت، لزوماً به کسب معرفت نمی انجامد.  بعنوان مثال، نظریه اتمی مادّه را در نظر بگیرید.  دموکریتوس 2500 سال پیش صرفاً بر مبنای استدلال عقلی به جزء لایتجزا پی برد ولی دکارت بر همان مبنا به باطل بودن این نظریه رسید و گفت جسم تا بینهایت قابل تقسیم است!  و بر همین قیاس گفت که خلاء موجود نیست.  البته چیزهائی هم، پیش از نیوتون، در باب قوانین حرکت گفته که درست است.  او نیز مانند افلاطون به ریاضیات بمثابه حقیقت مطلق ارادت وافر داشته و هندسه تحلیلی از یادگارهای اوست.  بااینکه در باب حکمت طبیعی، صحت و سقم دعاوی قدما امروز آشکار شده است، اما در باب فلسفه چطور؟  

    دیدیم که استفاده از عقل نظری در پاسخ به موضوعاتی که دو جوابی است گاهی شانسی به پاسخ درست میانجامد.  مادّه جزء لایتجزا دارد یا نه؟  در عالم، خلاء وجود دارد یا خیر؟  اینها و امثال اینها را از یک کودک خردسال نیز بپرسید ممکنست پاسخ درست بدهد!  اما این رویه در باب اخلاق و فلسفه اولی که اصولاً مانند علم در آزمایشگاه قابل راستی آزمائی نیست بطریق اولی جواب نمیدهد.  اما چیزی که محرز است اینست که طبعاً متدی که در حوزه حکمت طبیعی پاسخگو نبوده نمیتوان از آن انتظار پاسخ درست در سایر حوزه ها را داشت.  این به آن میماند که خطکش معیوبی که در معماری اندازه های نادرست بما داده در حوزه خیاطی استفاده کرده و انتظار صحت داشته باشیم.  لذا به همه آنچه مکتب راسیونالیسم باتکای تعقل صِرف در حوزه فلسفه بما میدهد باید بچشم شک و تردید نگاه کرد. 

    بعنوان مثال، دکارت در ادامه همان خط فکری افلاطون و کامل بودن آسمان و موجودات آن، خداوند را وجود کامل معرفی میکند اما نه از باب شناخت او بلکه آسمان و ذوات آسمانی کامل و مقدس اند و عقلاً خدای آسمان نیز باید کامل باشد.  سپس در ادامه تأملات عقلانی خود، بذکر دو دستور اخلاقی پرداخته یکی تسلیم و رضا در مقابل خواست خدا و دومی عدم دلبستگی بمال دنیا و رفتن بدنبال لذایذ روحانی.  اینها نه اختراع دکارت بلکه اگر در تاریخ بعقب برگردیم مشابه همین عقاید را نزد رواقیان نیز می یابیم.  که اگر باز هم عقبتر برگردیم نظایر آنرا نزد سایر ملل خاورمیانه می یابیم.  همین خط فکری امروزه عاقبت گرائی و پرهیز از وابستگی مادّیست.  و اگر بیشتر دقت کنیم اغلب این عقاید بمثابه سیالی همواره در ظرف ادیان و عرفان جاری و ساری بوده است.  این شاید با قانون "ظروف مرتبطه" درباره عادات و آداب فرهنگی ملل بی شباهت نباشد چه اینکه ارتباط فرهنگ ها باعث شده و میشود که همه از هم تأثیر گرفته توگوئی از روی دست یکدیگر نوشته باشند.  

   در این رابطه دو نکته مهم قابل ذکر است.  یکی اینکه امروزه آن اعتقاداتی که درباره قُدسیت آسمان و کامل بودن موجودات آسمانی بوده یکسره فرو ریخته است.  آسمان و آنچه درون آن است برتری خاصی بر زمین و زمینیان نداشته و همه بیک اندازه مشمول کون و فساد اند.  لذا در نتایجی که بر مبنای درستی فرضیات سابق بوده باید تجدید نظر کرده و درعوض از روش و اندیشه های علمی (مشاهده و تجربه + تعقل) که برتری خود را اثبات کرده کمک گرفت.  پس، آویختن به تکرار مکررات گفته های پیشینیان و غرق شدن در جزئیاتی که کلیات آن زیر سوأل رفته جز هدر دادن وقت نیست، مگر البته در جهت شناخت تاریخ علم و فلسفه.  و بدتر از بد اینکه آنها را مِلاک اداره جامعه امروزی قرار داده خِرد را تعطیل کرد. نکته دوم اینست که ای کاش تمام مشکل، آویختن به مابعدالطبیعه میبود چه اگر حاصلش عقب ماندگی میبود این یک عقب ماندگی "سالم" میبود.  یعنی یک عقب ماندگی صرفاً فکری و بالسویه شبیه آنچه سابقاً در قبایل بدوی آفریقا بوده.  اما وای به روزی که ایدئولوژی، بویژه نوع دینی آن، بعنوان پوششی برای کسب قدرت و اندوختن ثروت بکار رود.  در این حالت، گفتار ها همه زیبا و حاکی از تسلیم برای رضای خدا و پرهیز از دلبستگی به مادّیات است.  اما در عمل، اینها همه برای ویترین نمایشی نظام حاکم است و درپشت صحنه همه توجهات و همه تلاش ها صرفاً برای مادّیات و مال اندوزی آنهم بنفع حاکم و طبقه حاکمه است.  اینجا دیگر بحث از مابعدالطبیعه و کندوکاو در آن مطلقاً موضوعیت نداشته بلکه واقعیت، قدرت مطلق زیر حجاب دین و اخلاق مداری است.  

    اما نهایتاً در گذر هزارها سال چه بر سر این کُلیّات آمد؟  معقولات و این عقاید آرمانگرایانه در دامان فرهنگ های متفاوت و در طی قرون متمادی مرتباً رنگ و بو عوض کرده و در قالب نحله های مختلف و ادیان متفاوت استحاله یافته و به نسل های بعدی منتقل گردیده است.  بخشی از آن امروز بصورت ایدئولوژی دینی تحریف شده بدست نسل حاضر رسیده است.  تحریف از این بابت که از آن جز پوسته ای از آرمان خواهی، آنهم ناقص و آنهم برای نمایش وجود ندارد.  درون این پوسته چه پنهان است؟ فقط یک چیز و آن قدرت است برای ثروت.  

   پوسته ایدئولوژیک، خود بتنهایی بر مبنای گمانه زنی های صرفاً عقلی است که پیشتر نشان داده شد که درستی نتایج آن مدتهاست زیر سوأل رفته و نقش بر آب شده است.  بعبارت دیگر، در بهترین حالت، حتی اگر سوء استفاده و شیطنتی هم در کار نمیبود، کارکرد آن از حیّز انتفاع ساقط و از  درجه اعتبار خارج است.  ببینید چه تعداد افراد بیگناه در قرون وسطی باستناد این ایدئولوژی که بجرم سِحر و جادوگری در آتش سوزانده نشدند؟  چه تعداد که بجرم عدم اعتقاد به آنچه مرکزیت زمین تلقی میشد تحت پیگرد قرار نگرفتند؟  و چه تعداد عظیم تری، اینجا و آنجا، که بجرم عدم پیروی از آنچه امروز معلوم شده اباطیل بوده نابود نشدند؟  چه جنگ ها و چه جنایات که نشد؟  چه تمدنها که نابود نشد؟  چه خانواده ها که نابود نشد و مردان مقتول و زن و بچه به کنیزی و به بردگی گرفته نشد؟  

    تازه اگر همین میبود، باری، آنرا بحساب سطح پایین اندیشه میشد نوشت.  اما امروز با یک دروغ بزرگ، بزرگتر از آنچه بتصور آید، روبروئیم.  و آن چیزی نیست جز درون مایه ای بشدت مادّی گرا و بشدت تمامیت خواه که با پوسته ای با رنگ و لعابی روحانی و بشدت آرمانگرا و بشدت عاقبت گرا احاطه و پوشیده شده است.  آنچه به رؤیت میرسد و دیده میشود همانا همین پوسته نازک فریبنده است که ویترین نمایشی نظام را تشکیل داده و دیگران آنرا میبینند.  اما آنچه در درون پنهان است، سازوکار پیچیده ای است تا از منابع کشور و کار شهروندان برای قدرت و کسب ثروت هسته مرکزی استفاده کند.  هسته مرکزی شامل مستبد و برخورداران نزدیک او هستند.  آنچه این نظام را سرپا نگاه داشته همانا دروغ است که مادام که کارگر است سیستم برپاست.  شاید نزدیکترین مشابهت آن با بیماری کشنده ایدز باشد که در آن عامل بیماری زا خود را به دروغ در نقش سلول های محافظ جازده و بدون مانع بدن را بتدریج از درون پوسیده و بسمت مرگ پیش میبرد.  

    ایدئولوژی بخودی خود شرّ نیست اما بمحض آنکه به ابزاری برای تحمیل مبدل شود فاجعه آغاز میگردد.  در مرکز بودیسم در تبت، راهب های جوان به نوبت و مرتب در حال چرخاندن فرفره های مقدس هستند چه اگر بازایستند اعتقاد بر اینست که دنیا پایان می یابد.  منتها کسی برای عدم پایبندی به چنین اعتقادی حبس و شکنجه نمیشود چه رسد قتل!  در یکجای دنیا نمایان بودن موی مرد قبیح است اما کسی را نمیکشند ولی در اینسوی دنیا موی زن باید پوشیده باشد با این تفاوت که گردن ننهادن ممکنست به قتل انجامد.  مدتهاست برای مردمان دانا محرز شده که نه با ایستادن فرفره ها جهان نابود میشود و نه با نمایان شدن تار موی زنان و مردان آسمان بر زمین سقوط میکند.  چه تعداد جانهای بیگناه در قرون وسطی که بخاطر تقدس افلاک کشته نشد و امروز محرز شد تقدسی در کار نبوده است.  متشابهاً چه تعداد مردم بیگناه که بخاطر حجاب و تقدس دروغینی که برای خود تراشیده اند قربانی نشد و امروز بروشنی معلوم شده همه فریب بوده است.  زیرا در نظام استبداد دینی، که استبداد و دین ذاتاً دو روی یک سکه اند، موضوع اصلی همانا استمرار حیات هسته مرکزی نظام است که با پوسته ای نازک از تفکر ایدئولوژیک خود را محافظت میکند.  داستان اصلی فقط ثروت است و بس و پوسته نمایشی ویترینی است برای فریب عوام در داخل و تظاهر به مظلوم نمائی در خارج. اما وای به روزی که رخنه در پوسته ایجاد و درونمایه تبهکار بی هیچ حجابی دیده شود!

    در چنین نظاماتی، بخاطر هر موضوع پیش پاافتاده ای ممکنست فردی کشته شود.  اما نظام بجای پاسخگوئی حاضر است صدها تن دیگر را کشته و هزاران را مجروح یا بازداشت کرده تا بگوید در قتل آن یک تن قصدی نداشته است!  اما چون سرتا پا دروغ است، با انواع داستانهای کودکانه همه را به دشمن منتسب و فراموش کرده که با اینهمه خبر و تصاویر مستند نمیتواند مانند یکصد سال پیش هرچه بخوهد تلقین کند.  مستبد همه خرابی ها را به دروغ به "دشمن" نسبت میدهد و اتفاقاً نادانسته اینجا را راست گفته است زیرا 43 سال است که با دروغ و نیرنگ کشور در اشغال دشمنانی از تبار بیگانه است.  بیگانگانی در لباس خودی که از ابتدا دشمن تاریخ و فرهنگ این سرزمین بوده اند و هنوز هستند و ابائی هم از بیان آن ندارند.  شباهتی شگفت انگیز با ایدز!.  این دشمنان هیچگاه نیت خود را پنهان نکرده و تلویحاً یا صراحتاً دشمنی خود با مردم را ابراز کرده و تهدید به تبدیل کشور به سرزمین سوخته کرده اند. چه کسی جز دشمن خواستار سرزمین سوخته است؟  که البته هم اکنون نیز با این حجم عظیم از نابودی منابع کشور، شاید تفاوتی با سرزمین سوخته نباشد. 

    برای افزایش جنون آمیز جمعیت کشور بخیال تولید نسل های همفکر خود، راه های تنظیم خانواده را بر ملت بستند و کشور را وارد بن بستی زیست محیطی کردند.  اما عاقبت چه شد؟  همان نسل ها و همان بچه های دبستانی نیز صدایشان درآمده بنای اعتراض گذاشتند ولی مستبد با زره پوش وارد مدرسه میشود.  هر صدای دادخواهی با حبس و شکنجه و قتل پاسخ داده شد و جسد مقتولین را دزدیده اجازه حق طبیعی سوگواری نداده و در قبال پول یا گرفتن اعترافات اجباری جسد جانباخته را تحویل میدهند.  علیرغم انبوه مستندات تصویری چیزی بگردن نگرفته بلکه برای عوامفریبی بیشتر، خود به اماکن متبرکه حمله و همه را بگردن دشمن میاندازند.  از اهریمن جز دروغ که ذات طبیعی اوست چه انتظار میرود؟  که هرآینه دشمن حقیقی همانا اوست.  براستی، تجاوز به زندانی و یا کشتن او زیر شکنجه در حالی که در بازداشت است چه معنی میدهد؟  رسانه ها در تقبیح چنین نظامی الفاظی بکار میبرند که جز جفا در حق دیگران نیست.  جفا در حق حیوان، جفا در حق وحشیگری، جفا در حق مافیا، جفا در حق فاشیسم، جفا در حق جنایتکاران بنام تاریخ.

    پرسش اصلی اینجاست که چگونه تصور میشود دروغ هنوز کارساز است و به پیشبرد اهداف نظام کمک میرساند؟  چرا برخی مردم دروغ را باور میکنند یا مجبورند باور کنند؟  با اینکه میدانند فریب است ولی چرا آگاهانه دوست دارند فریب را باور کنند؟  دلایل متعددی برای این اجبار یا تمایل ممکنست وجود داشته باشد که در زیر به برخی اشاره میشود.

1- پول.  عده ای به دلیل نداشتن شغل یا مهارت مشخص، خود را در مضیقه مالی دیده مصلحت را در این میبینند که دروغ ها را نادیده گرفته و در ازای دریافت مزد یا پاداش تن بهر کاری بدهند.  بخش بزرگی از نیروی سرکوب مستبد از این زمره است.  آنها هم که بخش بزرگی از ثروت کشور را بناحق در دست دارند نیز بهمین دلیل مالی ترجیح میدهند هوادار دروغ باشند.

2- رانت.  عده ای نیز بخاطر برخورداری از رانت های سیاسی یا اقتصادی و علاقه به استمرار آن، مصلحت را در پذیرش دروغ نظام یافته میدانند.  چه در غیر اینصورت، از داشتن رانت محروم و بسا مجبور به استرداد تصرفات پیشین به مستبد باشند.

3- ایدئولوژی.  برخی هم ممکنست افراد شریفی باشند که دستشان به فساد و تباهی آلوده نشده باشد.  معهذا به دلایل ایدئولوژیک خود را در یک دوراهی گرفتار میبینند.  اگر دروغ را باور کنند آنگاه با اینهمه واقعیات ملموس که در تعارض با دروغ است چه کنند؟ و اگر دروغ های نظام دینی را پذیرا نباشند آنگاه با اینهمه طاعات و عبادات دینی چه کنند؟  آیا میتوانند زحمات یک عمر خود را نادیده گرفته بگذارند بر باد رود؟  پس شاید بهتر باشد اهریمن را در لباس نجات دهنده باور کرده و حقیقت را بخاطر تبعات سنگین روحی روانی آن فدا کنند.  اگر این دسته اخیر خوب آنالیز شود، دیده میشود که مسأله اینان نیز مانند بقیه، چیزی جز منفعت نیست.  منتها منفعت از نوع دیگری.  اینان نمیخواهند زحمات سالهای ماضی را مفت از دست بدهند.  این همه دولا و راست شدن ها و این همه سختی کشیدن ها و تحمل محرومیت ها و برخی چیزها را بر خود حرام کردن، اینها همه چه میشود؟  اگر با دروغِ مقدس همراهی نکنند، لابد خط بطلانی بر تمام حسناتی که برای آخرت اندوخته اند خواهند کشید.  کدام بهتر است؟  تن دادن به حقیقت و اعتراف به عمری که به بطالت در پیروی از مستبد صرف شد یا ادامه تن دادن به دروغ و بستن چشم بر حقایق بامید پاداشی واهی در آینده ای نامعلوم؟  او باحتمال زیاد گزینه اخیر را که محافظه کارانه تر است اختیار خواهد کرد و دستکم با سکوت خود بر رویه جاری مهر تأیید زده نظام دروغ را همراهی میکند.  مگر فراموش کرده که عبادت بجز خدمت خلق نیست...

    جدای از این 3 گروه، اکثریت مردم مستأصل مانده اند چه کنند.  توده مردم، مستغرق در جامعه ای هستند که دروغ در آن قاعده است و درسی که نظام ترویج میدهد جز دروغ و خدعه و ریا نیست.  با اینکه دروغ را باور نمیکنند لیکن چاره ای هم جز تقییه نمیبینند که سکوت کنند.  سکوتی که رضایتی موقتی را در ذهن خودکامه تداعی میکند.  نظام عامدانه چنان همه امکانات را بخود تخصیص داده که عرصه را بر همه تنگ ساخته و همه را برای معاش روزانه بخود وابسته کرده است.  آنگاه که تقییه کنار رود و جان به لب آمدگان دیگر چیزی برای از دست دادن نداشته باشند، سیستم وارد پروسه ای واگرا میشود.  در این حالت نظام، خواهی نخواهی وارد یک بازی دوسر باخت میشود.  اگر جلوی دادخواهی را نگیرد باخته است و اگر بگیرد و شدت عمل را افزایش داده به قتل عام بیشتر دست زند، نفت بیشتری بر آتش خشم توده ریخته و آتش انتقام تیزتر شده بازهم بازنده است.  حتی اگر موقتاً هم موفق شود خاموش کند، آتش زیر خاکستر مجدد سر خواهد کشید زیرا پروسه ناواگشتنی است تا اینکه سرانجام ناپایداری، خود را بسوی سطح جدیدی از صلح و پایداری برساند. 

خلاصه آتکه، کُلیّات و کُلی گوئی ها در نهایت امر برای دنیای امروز ما و اقتضائات امروز ما کاربردی ندارد.  اما آنچه تاریخ بما می آموزد اینست که تفکرات عاقبت گرایانه بارها در تاریخ بعنوان ابزاری در نظامات دینی، که در نفس خود استبدادی است، بکار رفته و جواب نداده است.  اگر هم در ابتدا نیت خیری در کار بوده، بزودی ابزاری برای فریب و نیرنگ شده تا زیر لوای معنویات مردم را استثمار کند.  اکنون بیش از هر زمان دیگری به کُنه سخن پیامبرگونه آن حکیم فرانسوی پی میبریم که گفت "دین یک صنعت تولید ثروت است".  مادام که در دلهای مردم باشد موجب صلح و آرامش است و جایگاه محترمی دارد و اگر به ابزار بدل شود حاصلی جز جهل و جنون و جنگ ندارد. 

 

 

 

  • مرتضی قریب
۰۱
فروردين

نگاهی نو به مابعدالطبیعه -5

     هنوز عده ای در پی حقایق مطلق هستند و تصور میکنند هدف علم کسب چنین حقایقی است.  در پاسخ دوستی که چنین ایرادی را مطرح کرده بودند نوشتیم که این امکان بدان صورت که تصور میکنند میسر نیست و اصولاً نیازی هم نیست.  در این ارتباط مثال زدیم که فرض کنید هدف، یافتن محیط دایره ای با قطر 10 سانتیمتر است.  محیط واقعی چند سانتیمتر است؟  31.4 یا 31.41 یا 31.415 یا عدد 31 با ممیز بینهایت اعشار بدنبال آن؟ حقیقت کدام است؟  میگوئیم، اگر نجار باشید همان اولی کافیست.  اگر فیزیکدان در کار لیزر باشید چهار رقم بعد ممیز (6 یا 7 رقم بامعنی) کفایت میکند.  هردو مورد متشابهاً صحیح اند و هردو حقیقت بشمار میروند.  طبعاً پاسخ ما فیلسوف وسواسی را راضی نمیکند.  او بدنبال حقیقت فی نفسه است.  ریاضیدان اگر به او بگوید: 10π شاید اندکی راضی شود ولی اگر بخواهد از بازار چیزی بخرد موفق نخواهد شد.

    حقیقت چیست؟ بعد از دوره باستان، یکی از اولین کسانی که بطور سیستماتیک سعی کرد به کُنه حقیقت و چیستی جهان پی برد رنه دکارت فیلسوف مشهور فرانسوی است.  او در نیمه اول قرن 17 زندگی کرد و در عمر کوتاه خود شجاعانه با مشکلی ستُرگ بنام کشف حقیقت رویاروی شد.  او در کتاب خود بنام "تأملات" حدیث خود را شرح داده و خواننده را دعوت به اندیشیدن میکند.  در اینجا خلاصه بحث او را آورده و در انتها نقد میکنیم.

تأملی در تأملات دکارت

    اهمیت کتاب تأملات از آن روست که آرای ارائه شده در آن، بیشترین تأثیر را در فلاسفه بعدی گذاشته و از همین رو دکارت را پدر فلسفه جدید بشمار میآورند.  کتاب "سیر حکمت در اروپا"ی محمد علی فروغی هنوز از بهترین منابع فارسی در زمینه فلسفه است که بخشی از آن بطور مشروح به دکارت و فلسفه او پرداخته است.  علاقمندان برای توضیح بیشتر میتوانند به این منبع مراجعه کنند.  دکارت، تلاش کرده که محدوده معرفت را شناسائی و خطاهای اندیشه را گوشزد کند.  او سنت اسکولاستیک را زیر سوأل برده و درعوض با به میان کشیدن شک در همه چیز، دست کشیدن از عقاید سنتی را میسر ساخت.  او بدین نتیجه رسید که بجای اصلاح طلبی، بهتر است بیکباره عقاید مغزش را کنار گذاشته و تا یک به یک آنها را وارسی مجدد نکند و از درستی آنها اطمینان نیابد ابداً بجای سابق برنگرداند.  بعبارت دیگر میخواست خود را از شرّ رسوبات فکری رها سازد.  این اقدام، شجاعت زیادی میطلبد و صرفنظر از اینکه او موفق بود یا نه، لازمست بابت شکستن این تابو از وی سپاسگزار بود. 

    در فارسی ضرب المثلی داریم که یک بُز گر، کل گله را گر میکند.  کنایه از اینکه اگر بُز معیوب از دسته خارج نشود، کل گله آلوده میشود.  دکارت در تأملات خود مثالی شبیه این آورده که اگر در سبد سیب ها نگران از وجود پوسیدگی برخی از آنها هستیم لاجرم کل سبد را بایست خالی کرده و با وارسی یک یک آنها و اطمینان از عدم فساد، سالم ها را به سبد بازگرداند.  یک سیب فاسد، همه سیب ها را فاسد میکند.  ما در فرهنگ خود مضامین هشداردهنده فراوان داشته ایم، منتها جامعه سنتی دین زده همواره مانع شکل گیری و برآمدن امثال دکارت ها بوده و نضج گیری خردگرائی و خردمندان را در نطفه خفه ساخته است.  والا انسان ها از نظر مادّه مغزی تفاوتی نداشته اند، مگر با تحمیل فیلترهائی بتدریج تفاوت هائی عظیم در طی زمان بوجود آورده اند.  ناگفته پیداست که اساس پیشرفت غرب در حضور فلاسفه و بیان آزاد آراء آنان بوده است.  پیشرفت مادّی غرب در سایه پیشرفت فکری میسر گردید.  نکته ای که ارباب دین در کتمان آن کوشیده و حجم گمراهی را علی التزاید گسترش داده اند.  آنان همواره دشمن حکمت طبیعی بوده اند.  براستی که ابعاد این فاجعه غیر قابل تصور است.  اکنون به شرح و نقد یک یک تأملات دکارت میپردازیم.

شک

    دکارت فرض را بر نادرستی باورهای پیشین خود میگذارد، مگر اینکه بر درست بودن آنها یقین پیدا کند.  لذا بطورنظری مایل است در همه چیز شک روا دارد ولی بزودی درمی یابد که بر حافظه و محفوظاتش از دستور زبان و معانی کلمات نمیتواند اتکا نداشته باشد.  او معتقد است که اگر شده حتی یکبار در عمر باید این روش در پیش گرفته شود.  شکاکیت عادی برای پویندگان علم روشی مطلوب است اما حالت حدی آن راه به جائی نمیبرد و انسان را در یک شک دائمی غیر سازنده باقی میگذارد.  اما شکی که به شک دکارتی موسوم شده شک معتدلی است که راه را برای کسب معرفت و نیل به شناخت هموار میسازد.  

خطای حواس

   دکارت از اینکه گاهی حواس، ما را به اشتباه می اندازد نتیجه میگیرد که به حواس نمیتواند اعتماد کند.  با اینحال با خود میگوید که بالاخره چیزهائی وجود دارند که باعث تحریک حواس شده و تصورات را در ما ایجاد میکنند.  لذا نمیتواند منکر جهان خارج باشد ولی در عین حال بخاطر زیاده روی در عدم اعتماد به حواس، صرفاً کیفیات نظری و عقلی را حقایق یقینی قلمداد میکند.  

    شاید با توجه به ذات ریاضی دوست او، رویه ای که در پیش گرفت چندان عجیب نباشد بویژه آنکه هندسه و ریاضیات در زمانه دکارت پیشرفتی بمراتب بیش از علوم تجربی داشته است.  لذا او متمایل بر این شد که امور عقلی و نظری را بر مشاهدات تجربی ترجیح دهد.  از همین رو استدلال میکند که 2+2 همواره 4 میشود ولاغیر.  یا در هندسه، جمع زوایای مثلث 180 درجه است و هیچ شبهه ای در آن نیست.  با اینکه خود در فیزیک تجربی دستی داشت معهذا در مشاهدات تجربی چشم اندازی از حقایق ابدی نمیدید.  این نوع مطلق انگاری بعدها، بدون آنکه او خواسته باشد، موجب صدماتی بر رویه علمی شد.  دکارت در فیزیک و ریاضی دستی توانا داشت و کشف قوانین شکست نور از اوست و بنام خود اوست.  این کشف نشان از این دارد که در بادی امر بدنبال راز شکسته شدن قاشق در لیوان آب بود که قبلاً استاد معنوی او، افلاطون، بدان اشاره کرده بود.  این کنجکاوی منجر به کشف قانون شکست نور شد، معهذا دکارت تصمیم خود را گرفته بود که به حواس نمیتوان اعتماد کرد.

می اندیشم پس هستم

    او در شکاکیت خود به فریبنده بودن دنیای پیرامونی چنان پیش رفت که گفت ممکن است اصلاً این دنیا چنان ترتیب داده شده باشد که عامدانه در صدد فریب من باشد.  اصلاً چه بسا من در دنیای خواب باشم، همانگونه که وقتی شب ها خواب هستم همه چیز طبیعی مینماید.  در ادامه با قدری استدلالات منطقی بدین نتیجه رسید که در نهایت، ممکن است چیزهائی هم وجود داشته باشند که در آنها شکی نباشد. 

    او از میان همه نایقینی ها به یک یقین مطلق رسید و آن این که دستکم در وجود خودم نمیتوانم شکی داشته باشم.  زیرا اکنون که می اندیشم نشانه وجود یک ذهن است و آن ذهن متکی به وجودی است.  پس در این حقیقت که من وجود دارم شکی نیست.  بعدها این شیوه به قضیه cogito مشهور شد که عبارت لاتینی "می اندیشم، پس هستم" است.  در حقیقت، با این استدلال، دکارت فقط وجود ذهن اش را ثابت کرد چه اینکه بعدها به استقلال ذهن و بدن و دوگانگی ایندو روی آورد ولذا طبق اعتقاد خودش فعلاً فقط وجود ذهن را اثبات کرده و وجود مادّی از آن استنباط نمیشود.  البته ما چنین عقیده ای نداریم و همانطور که قبلاً نشان دادیم ذهن و مادّه تفکیک ناپذیرند و ذهن مبین وجود بدن است.  

    اما این عقیده که گویا مکانیزمی در جهان تعبیه شده که نه فقط من تنها بلکه همه آحاد مردم را عمداً فریب دهد خود از آن افکار عجیب و غریب است.  می پرسند شما از کجا اطمینان دارید که درک شما از جهان خارج که با واسطه گری حواس ایجاد شده، تصویری منطبق با واقعیت عینی باشد؟  بعبارت دیگر از کجا معلوم که همه این فعل و انفعالات داخل مغز ما صورت نمیگیرد و چیزی آن بیرون نیست؟!  عده زیادی از فلاسفه بدرستی به این سوء ظن پاسخ داده اند.  آنها از مدعی میپرسند پس این تصورات از کجا میآید؟ خاستگاه آن چیست؟  و مهمتر از همه، چرا تصادفی نیست؟  چرا آتش به یکسان دست همه را میسوزاند؟  در حالیکه اگر بر حسب تصادف و اتفاق باشد این یکسانی و یکدستی را نمیدیدیم.  

 

دوگانه انگاری

    تا اینجا، چیزی که دکارت با قطعیت پی به وجود آن میبرد ذهن خودش است.  یعنی ذهنی که اندیشه میکند.  او وجود واقعی خود را همین ذهن تلقی میکند که تا حدودی هم درست است.  زیرا شخصیت هر کس، ذهنیت اوست.  اما در عین حال بدنی  مادّی نیز وجود دارد که آن نیز غیر قابل کتمان است.  در این مرحله، دکارت بدن و ذهن را دو جوهر مستقل از هم انگاشت یکی از مادّه و دیگری از غیرمادّه که در عین حال بطرز مرموزی در تعامل با هم هستند.  پس از مرگ، بدن مادّی مضمحل شده از بین میرود، اما چه بر سر ذهن خواهد آمد؟   او چون ذهن را غیر مادّی انگاشته بود، پس قائل به بقا و جاودانگی ذهن شد.  دکارت این نتیجه گیری اخیر را بدون هیچ استدلال منطقی دربست پذیرفت.  توجیهات آنرا در بخش های قبلی مابعدالطبیعه ضمن شرح درباره روح، عقل، و عدم دیدیم.  بعلاوه، از آنجا که دکارت کاتولیکی مؤمن است شاید مایل نیست چیزی خلاف عرف رایج حاصل شود.  ضمناً او هم چون سایر انسانها علاقمند به جاودانگی است و طبعاً از این عقیده که ذهن یا روح جاودانه است راضیست.  اما واقعیات دایر بر این است که همه چیز در دنیای مادّی متکی به مادّه است و ذهن و فکر و هر چیز دیگر از آن گریزی ندارد.

   البته باید حق را به دکارت داد که ذهن را چیزی غیر از بدن و بلکه فراتر از بدن و اصلاً غیرمادّی میپنداشت.  ما هم اگر در آن دوره میبودیم یحتمل چنین برداشتی میداشتیم.  امروزه میدانیم که ذهن، روح، نفس، روان همگی یک چیز اند و مشابه چیزی که به نرم افزار موسوم است.  نوعی منطق است که با زمان و همراه زمان آموخته تر شده و متعالی میگردد.  همانطور که با خاموشی رایانه، حافظه فعال ناپدید میشود متأسفانه ذهن نیز از بین خواهد رفت.  آنچه که "من" را میسازد، همانا ذهن یا این نرم افزار بیولوژیک است.  شاید در آینده راهی پیدا شود برای کپی کردن این "من" و سوار کردن آن بر بدنی دیگر پس از مرگ بدن اصلی.  اگر روزی چنین چیزی واقع شود، آنروز روز سرگیجه فلسفه است.  تبعات این امر چیست؟  آیا من باز تولید شده همان رفتار من سابق را خواهد داشت؟

خدا

    بعد از اثبات این مقدمات، اکنون از دکارت انتظار میرود که پله پله مراحل بعدی را طی کرده و با استدلال، سایر مظاهر وجود را رد یا اثبات کند.  بظاهر راهیست طولانی و با توجه به سطح علم و فن آوری زمانه، بعید است از هر کسی ساخته باشد.  علی الخصوص که دکارت استدلال عقلی را محکم تر از تجربه حسی بشمار آورده و ترجیح میدهد راه ساده تر را انتخاب کند.  کدام راه؟  او با یک گام عظیم یکسر سراغ خدا میرود و باستناد وجود او سعی میکند سایر آثار طبیعی را بیکباره حل کند.  شاید در باطن علاقه دارد که از گرداب شک گرائی که خود بوجود آورده خود را هرچه زودتر خلاص کند.  از اینرو، در این گام بسراغ اثبات وجود خدا میرود تا باتکاء او مشکلات را از پیش پا بردارد.

    در این مرحله او بشکلی از "برهان جهان شناختی" استفاده میکند.  بطور ساده این برهان میگوید هر چیزی علتی دارد و علت العلل همه چیزها یا علتی که خود معلول نیست همانا خداست (ر.ک. حکمت مشّاء 96/12/6).  دکارت استدلال میکند که من در ذهنم تصوری از خدا دارم و این تصور نمیتواند از هیچ بوجود آمده باشد زیرا عدم، عدم است و ایجاد کننده چیزی نیست.  پس باید چیزی باشد که این تصور ناشی از آن چیز است چه اینکه هر معلولی را علتی است.  لذا علت وجودی تصور خدا در ذهن من لاجرم ناشی از مفهومی خارج از ذهن من است.  و این مفهوم چیزی جز خدا نمیتوانسته باشد و این اوست که این مفهوم را به ذهن من انداخته است.  

    دکارت برای تأکید بیشتر از برهان دیگری بنام "برهان وجودی" کمک میگیرد.  طبق این برهان که به آنسلم قدیس و قبل تر از او به ابن سینا برمیگردد، خداوند کامل ترین موجود است و کامل ترین موجود اگر وجود نداشته باشد کامل نیست، پس خدا باید وجود داشته باشد (واجب الوجود).  این برهان ربطی به مشاهده ندارد بلکه اصطلاحاً پیشینی است و میدانیم که دکارت نیز متمایل به ادلّه نظریست.  بنظر او از مفهوم خداوند (ماهیت) بعنوان موجودی کامل، خود بخود وجود او لازم میآید.  درست همانطور که از مفهوم مثلث (ماهیت)، مجموع زوایا برابر 180 درجه خود بخود برمیآید.  وجود خدا عین ماهیت اوست همانطور که وجود 180 درجه مجموع زوایا، عین ماهیت (تعریف) مثلث است.  همانطور که جمع 180 درجه ای زوایای مثلث یک حقیقت مطلق است و از ماهیت آن ناشی میشود، بهمین قرار، از مفهوم خدا به مثابه موجودی کامل، وجود او اثبات میشود.  چه اینکه وجود خدا خود بخشی از ماهیت خدا میباشد.  لذا از مفهوم خدا، بطور طبیعی، وجود داشتن او بصورت ضروری بدنبال میآید.  

جهان مادّی

    اکنون بعد اثبات وجود خدا، نوبت جهان مادّی است.  دکارت عقیده دارد که علیرغم اشتباهات حواس، بالاخره دنیائی آنسوی تصورات ما باید موجود باشد زیرا ادراکات حواس میبایست دلالت بر وجود جهانی مادّی باشد و حواس پنجگانه ما نیز چنین شهادتی را تأیید میکند.  اما از سوی دیگر او قبلاً نشان داده بود که حواس مرتکب اشتباه میشود.  پس چه باید کرد؟  آیا هر آنچه مشاهده میکنیم را باید دربست بپذیریم؟  یا باید بخاطر خطای حواس دربست رد کنیم؟  

    در اینجا ترفندی را بکار میگیرد.  میگوید خدائی که اکنون در وجودش شکی نیست، نمیتواند بدخواه ما باشد.  او خیر خواه است و قرار نیست ما را در شناخت اشیاء گمراه سازد.  با اینکه به ما حواس بخشیده لیکن قوه عقل و تحلیل نیز داده است.  لذا ما برای جبران کاستی هائی که از بابت حواس داریم، از عقل و تحلیل ریاضی خود سود خواهیم برد.  دکارت نتیجه گرفت که میتواند به درک طبیعت پیرامونی توفیق یابد و از مرحله شک گذر کند.  

نتیجه گیری

    دکارت بزرگترین فیلسوف زمانه خود بوده و بسا از لحاظ وسعت نظر و قدرت استدلال با ارسطو قابل قیاس باشد.  اهمیت او به لحاظی، بخاطر سبک جدیدش در نحوه تفکر و به لحاظی بخاطر روش شک گرایانه اوست که بعدها خود مکتبی در فلسفه شد.  در اینجا میخواهیم به نقاط ضعف استدلالات او بپردازیم که در هر حال چیزی از مقام شامخ او کم نمیکند.  اشتباهاتی که در تأملات خود مرتکب شده از سوئی ناشی از سطح پائین علم در زمانه خودش بوده و از سوی دیگر، شاید، ناشی از علاقه وافر او به دین آبا و اجدادیش بوده.  نقدی که بر او میشود آورد بشرح زیر خلاصه میشود:

1- لزوماً هر تصوری که در ذهن ما نقش می بندد، هر قدر هم واضح باشد، اثبات وجود داشتن آن در خارج ذهن نیست.  چه بسا دیو 7 سری را تخیل کنیم که در آسمان تنوره میکشد.  آیا واقعاً هست؟  اتفاقاً ایده آلیست ها موافق این ادعا هستند و میگویند مابازای چنین تصوری بالاخره باید از جائی آمده باشد یعنی از وجودی برآمده باشد.  تجربه گرایان پاسخ میدهند که ما در فکر خود از ترکیب تصورات ساده ولی واقعی چنین تخیلاتی را میسازیم.  یعنی با ترکیب تصورات ناشی از اشیاء واقعی سر + انسان + حیوان + پرنده + آتش این تصور غیرواقعی از هیولا را میسازیم.

2- واضح بودن تصور، دلیل واقعی بودن آن نیست.  قطعاً دکارت تصور واضحی از خدا در مغز خود داشته ولی این نمیتواند پایه ای برای استدلالات بعدی او باشد.  بسیار پیش آمده مؤمنینی که به امامان شیعه عشق میورزند، گاهی در خواب آنها را ملاقات میکنند و حتی طرف محاوره قرار میگیرند.  متشابهاً مؤمنین اروپائی که به قدیسین مسیحی ارادت میورزند، آنها نیز گاهی در تصورات خود به ملاقات معشوق نایل میشوند.  اما هیچگاه قدیسین مسیحی بخواب ما نمی آیند و امامان ما بخواب آنها وارد نمیشوند!  تفکر زیاد در خصوص هر موضوعی گاه تصویری چنان واضح از آن در ذهن حک میکند که فرد باشتباه فکر میکند حقیقت است.  بسیار پیش آمده، فرزندان پدر و مادر از دست داده، آنها را در خواب زیارت میکنند.  حالت افراطی این پدیده پارانویا است که حتی در حال بیداری تصاویری واضح از رؤیا های فرد در ذهنش تجلی میکند. روانشناسی مدرن پاسخ بسیاری از این شبهات را داده است.  

3- دکارت، فرض را بر خیرخواه بودن خدا گذاشت. اما از کجا معلوم بدخواه نباشد؟ مگر طبق تعریف، موجودی بدخواه مانند شیطان نداریم؟  مگر شیطان توانا نیست؟  مگر شیطان بر امور مسلط نیست؟  مطابق میتولوژی زروانی، در برهه ای از زمان، شیطان بر خدا غلبه دارد و اوست که محول الحول والاحوال است.  لذا این خیرخواه بودن شرطیست دلبخواه و اثبات نشده.

4- قبلاً درباره مطلق دانستن زوایای مثلث شرحی داده بودیم.  اتفاقاً در دنیای واقعی مجموع زوایای مثلث بیش از 180 درجه است.  اگر از مورچگانی که بر سطح یک هندوانه بزرگ زندگی میکنند پرسش کنید، دانشمندانشان با قطعیت خواهند گفت که این مجموع بیش از 180 درجه است.  دکارت این مثال را در تأیید برهان وجودی استفاده کرد و لذا اگر این مقدمه اشتباه باشد، نتیجه گیری وی نیز کارآمدی نخواهد داشت.

5- دوگانه انگاری دکارت و قائل بودن به ذهنی غیر مادّی در بدنی مادّی به اشکالاتی اساسی دامن میزند.  اینکه ایندو در عین مستقل بودن چگونه بر هم اثر میگذارند مسأله ایست حل نشده.  بعلاوه، در دنیای مادّی پدیده ای غیر مادّی اصولاً چکاره است؟  ممکنست پاسخ دهند خشم، مهربانی، نرمی، شفقت  و خیلی چیزهای دیگر کیفیاتی غیر مادّه هستند و در دنیای مادّی بسر میبرند.  ولی یادمان باشد همه این قبیل کیفیات وابسته به مادّه و دنیای مادّی هستند.  پاسخ صحیح، یگانه انگاری است یعنی تنها جوهر حقیقی، جوهر مادّی است.

6- دکارت در اثبات وجود خدا، نادانسته دچار "دور" میشود که در استدلالات منطقی باطل است.  او در یک گزاره میگوید که خداوند به دلیل خیر مطلقی که دارد در من تصورات واضح و مشخصی ایجاد کرده است که باتکاء آن میتوانم از صدق آنها مطمئن باشم.  در گزاره ای دیگر اظهار میدارد که تصور واضح و متمایزی در ذهن من حضور دارد که بروشنی وجود خدا را گواهی میدهد.  اما طبق گفته قبلی، این تصور واضح را چه کسی در ذهن او انداخته؟  خدائی خیرخواه که از ابتدا قرار بوده اثباتش کند!  لذا براهینی را که در اثبات خدا بکار برده بود بی اثر میشود.  

   خلاصه اینکه، دکارت پدر فلسفه جدید و از بزرگان مکتب "اصالت عقل" است.  تأملات او را آوردیم تا خواننده را به تأمل واداشته و بفکر فرو بریم.  جای بسی حسرت و تأسف است که بعد 300 سال هنوز در بیان بنیادی ترین گزاره دکارت ناتوانیم.  بجای قبول "من هستم" و اتکا به اندیشه خود، به یک مشت موهومات مثل جن و پری که طایفه ای گمراه بیش از هزار سال در اذهان ما کوبیده است باور داریم.  و بدتر از بد اینکه عمر عزیز خود را بابت کسب "علم" در محضر این گمراهان به بطالت تلف کرده ایم.  چه کتابها و رسایل باطل که بعنوان حقایق در این راستا چاپ شده و چه انرژی عظیم که بیهوده در جهت منفی بکار رفته است.  عمر صدها نسل بیهوده به باد رفته.  بویژه وقتی به عقاید بزرگترین فیلسوفی که به صدق گفتار و کردار معروف بوده نقد های بالا وارد شده، میتوان تصور کرد که در مقابل حجم عظیم موهوماتی که اینان بنام علم در این مدت طولانی ساخته و پرداخته اند چه باید گفت!  آیا روش دکارت قادر است بیکباره ما را از شرّ خرافاتی که این بیگانگان مردم ستیز بمدت بیش از هزار سال بر ما تحمیل کرده اند نجات دهد؟  آیا اصولاً پرداختن به مابعدالطبیعه و گرفتاری های اساسی که ما در این حوزه داریم میتواند کمکی در این راستا باشد؟  شاید به بحث بیشتری نیاز باشد.

  • مرتضی قریب