فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «راسیونالیسم» ثبت شده است

۰۱
اسفند

شبه علم  و شناخت

    سالهاست که بحث رایج در این وبگاه حول و حوش روش های شناخت دور میزند.  جدول انتهای متن برگرفته از مطالب پیشین (27/2/1398)، نشان دهنده جایگاه علم در میان سایر روش هاست که حاصل بکار گیری توأم راسیونالیسم (اصالت عقل) و آمپریسم (اصالت تجربه) میباشد.  از سوئی، آنچه که بسیار بر آن تأکید گذاشته ایم خِرد گرائی (یا، عقل گرائی) بوده است.  نباید این عقل گرائی با راسیونالیسم که در برخی کتب فارسی "مکتب اصالت عقل" ترجمه شده مشتبه شود.  که این مکتب اخیر صرفاً بر استدلالات ذهنی فارغ از تجربه برای شناخت تکیه دارد.  حال آنکه منظور ما و آنان که در حوزه علم فعالند از عبارت عقل گرائی همانا مجموعه تلاش هائیست که به علم (دانش) منجر میشود یعنی کاربرد توأم تجربه و استدلال با یکدیگر.  اما اینکه حقیقت جهان چیست و آیا ماهیت آن، ایده ها (همان مُثُل های افلاطونی) است یا مادّه، دو مکتب فکری ایده آلیسم و رئالیسم در مقابل هم وجود دارند.  مکتب اخیر در فارسی به "مکتب اصالت واقع" یا واقعگرائی موسوم است.  گاهی هم آنرا "مکتب اصالت مادّه" یا ماتریالیسم نامیده اند. که باز هم باید مراقب بود با آنچه در محاورات مصطلح است با مادّه گرائی یا اصطلاحاً مادّه پرستی و یا ماتریالیسم فلسفی اشتباه گرفته نشود.  دانشمندان علوم دقیقه عموماً متعلق به مکتب اصالت مادّه هستند چه اگر غیر این باشد نه دانشمند بلکه فقط ممکنست سخنرانان خوش محضری باشند.  شیادان و دکان داران ایدئولوژی های خرافه پرور از این شباهت واژگان سوء برداشت کرده و برای رونق بازار خود مرتباً علم و روش علمی و زحمت کشان بی ادعای آنرا متهم به دهری بودن و مادّه پرستی میکنند.  که حقیقت کاملاً خلاف آن بوده و اتفاقاً امروز کاملاً روشن است مادّیون و ثروت اندوزان کیان اند که زیر نقاب معنویت به شبهه افکنی و کار کثیف خود مشغولند. 

    همانطور که از جدول ملاحظه میشود، نقطه مقابل تلاش های خِرد گرایانه که به دانش منتهی میشود، همانا "شبه علم" است.  شبه علم، وجه مردم پسندتر و آبرومند تر از شارلاتانیسم و خرافات گرائی است.  با وجودیکه امروز شکل رایج تبلیغات در کشور ما توسط نهادهای حاکمیتی ترویج خرافات و تحمیق هرچه بیشتر عامه، بویژه جوانان است، اما در کشورهای غربی آنچه افکار سطحی نگر و احساساتی را جلب میکند و خوراک خوبی برای مجلات عامه پسند است همانا شبه علم است.  همانطور که از نام آن بر میآید، شبه علم ارائه مطالب مُهملی است که نه با استدلال و نه با تجربه سروکار دارد بلکه صرفاً رنگ و لعابی علمی دارد که مقبولیت آنرا برای افراد عادی بیشتر مینماید.  از همین رو، طیفی از مردم که دانش متوسطی داشته و اسیر شارلاتانیسم واضح و عریان چه از نوع حکومتی و یا غیر آن نشده اند را بخود جلب و جذب میکند.  اگر اینگونه باشد، جز گروه اندکی قشر کتابخوان و روشن اندیش کسی از این مهلکه دکان های شبهه افکن جان سالم بدر نخواهد برد تا در آینده برای تمشیت امور کشور کاری کند.   سالها گسترش وسیع دروغ و ریا، افکار را از تفکر مستقل ناتوان ساخته است. 

    واکنش طبقه متوسط به تضییقات فکری در این چند دهه اخیر باعث شکل گیری انواعی از مکاتب شبه علمی شده که مردم وازده از تبلیغات تهوع آور را به سمت آلترناتیو های دیگر متمایل میسازد.  چندین و چند سال پیش، مکتب نوظهوری پیدا شد بنام "عرفان حلقه" که شنونگان زیادی پیدا کرد.  مبتکر این مکتب گویا از اواسط دهه هشتاد آزادانه به تدریس و ترویج این مکتب اشتغال داشته است اما ناگهان بعد چند سال دستگیر و به اتهاماتی چند زندانی میشود.  بنظر میرسد دلیل عمده ممنوعیت کار ایشان ترس حاکمیت از رقابت بازار ایشان با بازار رسمی بوده است.  معمولاً نظام های استبدادی مایل نیستند جز گفتمان رسمی حاکمیت، چیز دیگری مطرح باشد بویژه اگر مخاطبانی را بسوی خود جلب کرده و اقبال زیادی از طرف مردم نشان داده شده باشد.   حال آنکه اگر گفتمان حاکمیت حاوی حقیقتی باشد باید سایر مکاتب، حتی اگر مخالف باشند، آزاد باشند تا در مواجهه آزاد عقاید، اشکالات آنها به رأی العین بنظر عموم رسیده و حقانیت گفتمان رسمی از آتش مباحثات سربلند بیرون آید.  اما متأسفانه رسم بر اینست که ایدئولوژی ها باتکاء سرکوب مشروعیت خود را تحمیل و سایرین را از صحنه حذف میکنند. 

    مبتکر عرفان حلقه بعد از آزادی به خارج از کشور رفت و برنامه های خود را در آنجا پی گرفت.  تصادفاً شاهد یکی از کنفرانس های ایشان در کانادا بودم که تعداد انبوهی افراد محترم سخنرانی ایشان را سراپا گوش بودند.  شاید هم از روی کنجکاوی بوده.  اما تنها چیزی که میشد دریافت کرد در حقیقت بازی با کلمات و گاهی ترکیب آنها با واژگان علمی بوده است که خستگی ناپذیر و لاینقطع ایراد میفرمودند.  حضار نیز گاهی از روی کنجکاوی پرسش هائی مطرح میکردند که با کمال مهارت پاسخ هائی عجیب می یافت که پرسشگر را از روی حُجب و حیا مجبور به اقناع میکرد.  بهرحال گفتار ایشان قابل درک نبود و اینکه کسی اعتراضی نمیکرد شاید ناشی از این خصلت انسانی است که نگارنده این سطور مکرر شاهد آن بوده است.  گاهی در جلسات دفاع تز، شاهد دانشجوئی بوده ایم که با رندی خاصی برای تحت تأثیر قرار دادن حضار اصطلاحاتی پُرطمطراق را بکار میبرد و در عین حال استادان ممتحن ابا داشته که اعتراض کرده بگویند سرتاپا غلط است.  چرا؟  چون میترسیدند.  از چه میترسیدند؟  از اینکه سوأل کنند و بعد معلوم شود موضوعی بوده بدیهی که آنان نمیدانسته اند و خجلت زده شوند.  طبعاً مردم عادی در مواجهه با عبارات حاوی اصطلاحات عجیب، گاهی به لسان عربی و گاه لاتین، که با هم معجون غریبی تشکیل داده باشد وحشت بیشتری میکنند و آنرا بحساب نادانی خود و البته دانشمندی متکلم میگذارند.  در یک کلام، معیاری برای راستی آزمائی وجود ندارد و آنچه مکتب مزبور ارائه میکند نمونه ای کلاسیک از شبه علم است.

   با این حال، مخالفت با مکتب مزبور به معنای تخطئه آن یا دشمنی با گردانندگان آن نیست بویژه اینکه تم اصلی آن رحمانیت است و نه ضرب و زور.   بخصوص که بنیانگزار این مکتب مدعی حالِ خوب گروندگان است و آنها هم که به این گروه پیوسته اند با رضایت خود بوده و نه به ضرب شمشیر.  مادام که امثال این مکاتب بی آزارند و نظریاتی دارند که علاقمندانی دارد باید بحال خود گذاشته شوند تا اگر کسانی حالی خوش پیدا میکنند مانع آنان نشد.  پس با آسیب های فکری آنها چه باید کرد؟  طبیعی ترین راه وجود تکثر و مدارا است باین معنا که مکاتب روشنگرانه که مدعی حقیقت اند بحث های متقابل را پیش کشیده تا در داد و ستدی فکری آنچه لیاقت ماندن را دارد خود را نشان دهد.  برخورد فیزیکی با این مکاتب، یا هر نوع مکتب دیگری، اتفاقاً به نفع آنها تمام میشود و اقبال بیشتری پیدا خواهند کرد زیرا چیزی که منع میشود انسان را حریص تر میکند.  بویژه، منع کننده اگر حاکمیتی باشد که خود نمونه بارز اختلاس و دزدی و همه گونه اعمال خلاف باشد و چیزی را منع کند خود بخود و نادانسته و ناخواسته بر خوب بودن آن چیز صحه گذاشته است. 

    میپرسند آیا عرفان حلقه نوعی شارلاتانیسم نیست؟  از مشخصه های فرد شارلاتان تن ندادن او به مصاحبه های تخصصی و عمومی است حال آنکه رهبر این مکتب با حضور در میزگردها، خودش را در معرض پرسش های سخت قرار داده است.  از نحوه بیان و اعتماد بنفس او در این مباحثات چنین استنباط میشود که نامبرده شخص محترمی هستند عمیقاً معتقد به مبانی جدیدی که کشف کرده اند منتها لزوماً برای ما قابل فهم نیست.  از این قبیل موارد در داستانهای شبه علم کم نبوده است.  کسانی به باور خود ماشینی جاودانی اختراع کرده اند و صادقانه فکر میکردند واقعی است.  مرور زمان خود بخود نتیجه کار را نشان داده است و لذا باید داوری در خصوص این قبیل موارد را به مرور زمان واگذار کرده و بیهوده با جریاناتی که موافق نیستیم دشمنی نکرد. 

    اما چرا اقبال به جریانات فکری غیر مرسوم در کشور ما زیاد است؟  از یک سو باید آنرا بحساب فشار مضاعف تفکرات ارتجاعی حاکم گذاشت که اگر میسر باشد فرد در درجه نخست مایل به فرار از کشور است و درغیر اینصورت، پناه بردن او به هر تفکری خارج از چارچوب سنتی حاکم است.  حجم عظیم مهاجرت در این چهار دهه خود دلیل روشن بر این مدعاست.  دلیل دیگر بر این مدعا، جمعیت زیاد دستگیر شدگان و زندانیان سیاسی و فشار روانی است که بسیاری را حتی وادار به خودکشی میکند.  آنها هم که آزاد میشوند معلوم نیست چه بر آنها گذشته که گاه در بدو خروج از حبس اقدام به خودکشی میکنند.  از سوی دیگر، در چنین محیطی، هرچیزی که بوی تازگی دهد و اندکی از جوّ حاکم فاصله داشته باشد فوراً جلب نظر کرده و راهی را نشان میدهد برای فرار و خلاصی از فشار تفکر حاکم.  قبلاً نشان دادیم (17/11/1401 ) که چگونه این تمایل میتواند گاهی نتایج نامنتظره در پی داشته باشد.  واقعیت بعدی در احساساتی بودن مردمان این خطه است.  بنظر میرسد جامعه ما جامعه ای سنتاً احساساتی بوده و شاید هم هنوز هست که البته با ایده آلیسم سنخیت بیشتری دارد تا با راسیونالیسم.   ایده آلیسم مادام که در حوزه تفکر فلسفی باشد مشغله ایست فکری و در حد خود نیکو.  اما به محض ورود به حوزه زندگی و امور واقعی مشکلات آغاز میشود.  متافیزیک خوراک شیرین و لذت بخشی است که هضم آن بسیار دشوار است.  گویا بخش بزرگی از جامعه سنتی ما همچنان گرفتار ایده آلیسم و تبعات منفی آن در زندگی اجتماعی است.  حفظ تعادل در زندگی یک هنر است و اوج آن در تعادل بین احساسات و عقل است که راهنمائی روشن اندیشان را میطلبد. 

 

خلاصه اینکه، عرفان حلقه مثالی کلاسیک ازحوزه شبه علم است که نشان میدهد چگونه در نبود فضای آزاد، مردم برای تنفس هوای تازه چاره ای جز پناه بردن به هرآنچه بدیلی برای تفکر حاکم باشد ندارند.  انواع بیشماری عرفان های متفاوت و بی آزار وجود دارند که ادعائی هم در مسائل علمی نداشته معهذا ایدئولوژی دینی آنها را رقیبی برای خود تلقی کرده از آنها بر نمیتابد و اقدام به تعقیب آنها میکند.  مشکل در تفکر ارباب دیانت است که مدعی اند مردم برای دین اند و نه دین برای مردم.  شبه علم طیف وسیعی دارد که یک سوی آن بسیار خطرناک است که در آن  مردم زود باور اسیر تبلیغات حقه بازان و سیاستمداران کلّاش میشوند.  اما عرفان حلقه و مکاتب مشابه آن که آزاری برای غیر نداشته و چه بسا حاوی نفعی برای گروندگان باشد باید بحال خود گذاشته شوند هرچند متضمن مضامینی غیر واقع باشند.  از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک!  بالعکس، اگر مشاهده شود که کسی یا نهادی ایدئولوژی خود را با تهدید و سرکوب تحمیل میکند شک نباید داشت که چیزی برای گفتن ندارد.  او که چیزی برای عرضه دارد حتی به تبلیغ هم نیاز ندارد چه شهروندان همواره خریدار جنس خوب اند چه در بازار مادّیات باشد و چه در بازار تفکرات، و یکدیگر را از آن آگاه میکنند.  در این آشفته بازار رسانه ها و اخبار اینترنتی و غیره آنچه اهمیت دارد شک گرائی و تسلیم نشدن به هر آنچه عرضه میشود است مگر آنکه با راستی آزمائی صحت نسبی آن محقق شود.

  • مرتضی قریب
۲۷
ارديبهشت

جمعبندی عقاید گذشته و ارائه نگرش جدید

   اصولاً بحث در زمینه های فلسفی به دلیل سرشتی که دارند بحث جامع و مانعی نیست و لزوماً به نتایجی مورد قبول همه مکاتب فکری منتهی نمیشود.  این برخلاف علم و نتایج علمی است که دستاوردهای آن غیر قابل گریز بوده چه اینکه مردم با انواع عقاید از ره آورد های آن مستقیم یا غیر مستقیم مستفیض میشوند.  یا مثلاً اگر هندسه اقلیدسی را در زمینه ریاضی در نظر آوریم، قضایای آن برای همگان به یکسان قابل قبول و لازم الاتباع میباشد.  اخیراً دوستی گلایه داشت که موضوعاتی نظیر: ماهیت و وجود، عدم و بینهایت، زمان و مکان، جبر و اختیار، علت و معلول، حدوث و قِدم، و مسائل مشابه باعث سردرگمی و سرگشتگی انسان میشود.  بعبارت دیگر هرچه بیشتر در این مباحث غور و تفحص میکنیم کمتر و کمتر به نتیجه مشخصی میرسیم.  دنبال کردن این مباحث جز خستگی تن و فرسودگی روان حاصلی ببار نمیآورد.  تکلیف چیست؟

    اکنون، بدون آنکه خود را درگیر مباحث بی سرانجام کلامی سازیم، میخواهیم از مجموع گفتارهای گذشته، آنچه را میتوان استنباط کرد و آنچه که برای جویندگان دانش سودمند باشد را اینجا بطور خلاصه بیاوریم :

  1- دو مکتب فکری کهن موجود است.  یکی ناظر بر بی ثباتی امور و اینکه "تغییر" اصل اساسی جهان است که به هراکلیتوس منتسب است.  دیگری ثبات و "سکون" را اصل اساسی ناظر بر جهان میداند که منتسب به پارمنیدس است.   نظر عمومی، موافق مشاهدات، اصل اساسی تغییر را تأیید میکند.  یعنی در این دنیای مادّی چیزی مصون از تغییر نیست.  همه اختراعات و ابتکارات بشری در طی زمان رو به کمال است.  حتی در حوزه ذهنیات نیز همیگونه است و نظریه ها مرتباً متحول میشود.  آداب و سنن و طرز زندگانی نیز در معرض تحول و تطور است.  حتی آسمان و موجودات آسمانی نیز بی نصیب نیست.  آسمان و اجرام آسمانی که قبلاً ثابت و پایدار بنظر میرسید، در تغییر است و امروز میدانیم در مقیاس زمانی باندازه کافی بزرگ، بی ثبات و ناپایداراند.  خود بخود همه ایدئولوژی هائی که بر اصل ثبات آسمان و ذوات آسمانی پی ریزی شده بود درهم میریزد.

  2- تغییر در دستاورد های انسان چه در زمینه مادّی و چه در زمینه فکری من حیث المجموع رو بسوی کمال داشته است.

  3- عقاید و دستآوردهای قدیم در جای خود بسیار عالیست.  اما از آنجا که تغییر بر همه چیز، از جمله بر افکار و عقاید، حاکم است بنابراین بهنگام داوری درباره موضوعات باید به آخرین دستاورد های فکری اتکا کرده و آنها را محل رجوع بدانیم.  بعبارت دیگر، حتی هنگامی که قصد حلاجی موضوعات فلسفی را داریم نمیتوانیم به مجموعه اختراعات و اکتشافات به روز شده بشر بی اعتنا باشیم.  موضوعات انتزاعی نیز از این جریان بی نصیب نخواهد بود.  در بررسی ها باید از دانش زمانه بهره گرفت و در یک کلمه، فرزند زمانه خود بود.

   4- درباره هریک از پرسش ها، بویژه در حوزه فلسفه، باید ابتدا از تفکر خود شروع کنیم و اگر که راه حلی نیافتیم آنگاه بسراغ نظریات نام آوران آن موضوع برویم.  اینکه اوقات خود را لابلای کتابها در جستجوی نظر این و آن، تلف کنیم البته ممکنست سرگرم کننده باشد.  لیکن آرای اغلب فلاسفه با یکدیگر مختلف و گاه متضاد یکدیگر است.  فرد مبتدی هرگز قادر به نتیجه گیری از این اضداد نخواهد بود و بلکه بر سردرگمی وی افزوده میشود.  پس راه بهتر، در تفکر فردیست و چه بهتر با قلم و کاغذی همراه شود که گام های طی شده یادداشت شود.  این شیوه کم کم باعث رشد قوه تحلیل و ترکیب فرد میشود.  بعلاوه، چنانچه بعداً با مراجعه به کتابهای دیگران تأییدی بر نظر خود یافتید، اعتماد به نفس شما رشد خواهد یافت.  در صورتیکه به نتیجه نرسیدید آن هنگام به منابع موجود و نظرات دیگران مراجعه کنید.  شوپنهاور، فیلسوف معروف، نظر جالبی دراین باره دارد و میگوید: "مقصود از فلسفه، تجربه و اندیشه کردن است و تنها کتاب خواندن و مطالعه محض نیست".  وی میافزاید: "غوطه خوردن مداوم در جریان اندیشه دیگران، موجب محدودیت و ضعف اندیشه شخص میشود و زیاده روی در این کار ذهن را فلج میسازد.  مطالعه درباره موضوعات پیش از اندیشه درباره آن خطرناک است.  در حال مطالعه، شخص دیگری بجای ما فکر میکند و ما فقط تابع ذهن شخص دیگری هستیم.  چنین فردی، قدرت تفکر را از دست میدهد".  ما اضافه میکنیم که این شیوه مرضیه باید درباره علوم دقیقه نیز رعایت شود.

  5- یک گام اساسی عبارتست از خالی کردن ذهن از کلیه آموزه های گذشته و سپس اقدام به گزینش مجدد هرکدام که از فیلتر خرد عبور کند.  کمترین کار اینست که خانه تکانی کرده و مغز را از آموزه های تحمیلی و انواع موهومات خالی کنیم.  این رویه اول بار توسط دکارت مفصلاً بیان شده ولی مقصود ما بهیچ وجه تقلید از او نیست زیرا در هر حال رویه ایست معقول که بی شباهت به خانه تکانی ذهن نیست.  البته همگان شجاعت چنین اقدامی را ندارند و حاضر به چنین خطری نیستند.  زیرا تصورات و تلقی های ذهنی بویژه آنها که از طفولیت و نوجوانی وارد ذهن شده بمنزله عزیزان فرد تلقی میشود و بسادگی حاضر به از دست شستن آنها نیست.  این شیوه گاهی بصورت بیماری نزد افرد پیر در مورد اثاثیه کهنه و قراضه نیز دیده میشود که آن اثاثیه را چون عزیزان خود دوست دارند و حاضر به دور ریختن آنها نیستند.

  6- دو شیوه موازی در فلسفه، در توجیه اینکه حقیقت عالم چیست، از دوران کهن تا به امروز وجود داشته و دارد که عمده سوء تفاهمات فکری ما از آن ناشی میشود.  همانطور که در گفتار فلاسفه باستان دیدیم، عده ای از فلاسفه با اصیل پنداشتن مادّه اهتمام خود را متوجه امور حسّی کرده و به نتایج درخشانی رسیدند.  عده ای نیز اعیان خارجی را مورد اعتنا ندانسته و دنیای غیر مادّی ایده ها را که افلاطون بنیان گذار آن بود را اصیل دانستند.  ایده ها بعداً در بیان فلاسفه بعدی به روح (= نفس) تعبیر شد و مکتب اصالت تصور (Idealism) پا گرفت.  پاره ای از حکمای این مکتب، در توجیه اینکه ابزار اصلی شناخت عالم چیست، اصل را بر معقولات یعنی آنچه در ذهن میگذرد گذاشتند و بدین ترتیب با اصیل گرفتن ذهن (= Reason) بعنوان ابزار اصلی، مکتب اصالت عقل ( Rationalism ) بنیان گذاشته شد.  این دو مکتب مترادف یکدیگر یا پشتیبان یکدیگرند و فصل مشترکشان غیر اصیل بودن امور مادّی است.  این دو مکتب میگویند آنچه اصالت دارد اصالت ذهن و تصور است و نه مادّه بلکه حقایق جهان چیزی غیر مادّی و فراتر از مادّه است و ابزار شناخت آن نیز کارکرد ذهن است.  طبعاً فرض بر اینست که ذهن (متشابهاً روح = نفس) غیر مادّی است.  در سمت مخالف ایده آلیسم، مکتب اصالت واقع یا واقع گرائی ( Realism ) وجود دارد که مدعی حقیقی بودن عالم بیرون ذهن است و اینکه علم میتواند واقعیات جهان را همانگونه که هست توصیف کند.  واقع گرایان میگویند فقط به اتکای ذهن تنها نمیتوان به شناخت جهان بیرون دست یافت.  لذا گاهی این مکتب به اعتبار اینکه مادّه را حقیقت عالم میداند، به اصالت مادّه ( Materialism ) مشهور است.  همانطور که قبلاً عقل در کنار تصور بود، اینجا نیز متشابهاً تجربه، بعنوان ابزار شناخت، در کنار اصالت واقع ( یا اصالت مادّه) قرار گرفته و مکتب مهم اصالت تجربه  یا تجربه گرائی ( Empiricism ) را میسازد.  مکتب اخیر در جهت مخالف راسیونالیسم بوده و بجای تکیه بر ذهن و ذهنیات (یا فرایند های صرفاً ریاضی)، مبادرت به تجربه میکند و مدعی شناخت جهان از این طریق است.  چارت پیوست، روش شناخت عالم و رویکرد به حقیقت عالم را نشان میدهد.

   اولین کسی که بطور سیستماتیک به بررسی مقوله "شناخت" پرداخت، دانشمند معروف دکارت است.  او با شروع از شک معروف خود که امروز به شک دکارتی موسوم است، همه باورهای قبلی خود را نادرست فرض کرد و متعاقباً پله پله تأملات معروف خود را آغاز کرد.  سرانجام به این کشف که نقطه عطف فلسفه اوست میرسد که چون "فکر میکنم پس وجود دارم" .  در اصل، او موجودیت ذهن خود را ثابت کرد منتها چون ذهن در بدن جای دارد طبعاً موجودیت بدن فیزیکی خود را نیز اثبات کرد.  اما در تأملات بعدی دچار خطاهائی شد.  او به دوگانگی ذهن و بدن (روح و مادّه) بعنوان یک اصل اعتقاد داشت و میگفت که ذهن میتواند پس از نابودی بدن زنده و باقی بماند.  از دید او روح یا همان ذهن جوهری غیر مادیست لیکن بنحو اسرارآمیزی با بدن تعامل دارد.  او بعداً با مثالهائی که میزند به این اعتقاد میرسد که ما میتوانیم صرفاً با اتکا به عقل (بخوانید ذهن) در خصوص چیستی جهان آگاهی پیدا کنیم و به اصالت ذهن معتقد شده و از ایده آلیست های مشهور بشمار میرود..  از اینجا تعارض او با مکتب تجربه گرائی آشکار میگردد.  افلاطون و همفکران او چنین میپنداشتند که یک سری معلومات فطری، مستقل از تجربه، از بدو تولد در ذهن آدمی وجود دارد و صرفاً به مدد تعقل میتوان به حقایق بیشتری دست یافت.  بنظر میرسد این ارادت صادقانه دکارت به عقل متأثر از مهارت بینظیر او در ریاضی باشد.  هرچه باشد او مخترع هندسه تحلیلی است.  میدانیم که ابزار اصلی ریاضی قیاس است که مبتنی است بر تعاریف و قراردادها.  ریاضی کاری به تجربه ندارد و عملیات آن همگی عقلی و مستقل از تجربه است.  احکامی هم که صادر میشود و قضایائی که بر مبنای تعاریف و اصول متعارف و موضوعه اثبات میگردد همگی قطعی و لایتغیراند.  دکارت با علم به این قدرت ریاضی که با عقل انسانی صورت میگیرد و نتایج صریح و دقیق آن متقاعد میشود که معرفت بر جهان خارج صرفاً با تعقل و تفکر بدست میآید و مکتب مزبور گاهی هم به اصالت تصور نامیده میشود.  در ادامه تأملات، وی شک ما را در باب اینکه در خواب و رؤیا باشیم برطرف ساخته و به نتایج دیگری میپردازد که فعلاً بحث ما نیست.  

    در سوی دیگر، تجربیون هستند که پس از رنسانس با فرانسیس بیکن انگلیسی شروع میگردد.  علمای عمده این مکتب که به تجربه گرائی موسوم است اغلب از اهالی انگلستان هستند مانند جان لاک، توماس هابز، دیوید هیوم.. .   بر اساس این دیدگاه معرفت ما از جهان خارج یکسره توسط حواس پنجگانه کسب میشود.  از این منظر، ذهن انسان در بدو تولد مانند یک لوح نانوشته است و حاوی هیچ اطلاعات فطری در خصوص جهان نیست.  این دیدگاه با این مثال بیشتر روشن میشود.  فرض کنید انسانی از بدو تولد فاقد تمام حواس پنجگانه باشد.  او وقتی رشد میکند و بزرگ میشود هیچگونه ایده ای از دنیای پیرامون خود ندارد.  نهایت اینکه فقط وجود خود را میفهمد ولی هیچ ابزاری برای درک دنیای خارج از خودش ندارد.  لذا با تعقل هیچگاه بجائی نمیرسد.  البته این شک وجود دارد که چون زنده است و باید تغذیه شود، لابد از خود میپرسد این خوراکی که در دهان او گذاشته میشود از کجاست و احتمال دهد که چیز یا چیزهائی باید خارج از وجود او موجود باشند.  ولی بهر حال به معرفتی که شخص عادی کسب میکند ابداً دست نخواهد یافت.  بعدها بر این مکتب انتقادی وارد شد مبنی بر اینکه آنچه در مغز از اعیان خارجی ادراک میشود در نهایت بصورت تصورات درک میگردد.  لذا برای اینکه مطمئن شویم که این تصورات با اعیان خارجی (واقعیت) یکی هستند باید به نوعی به هردو دسترسی داشته تا بتوانیم آنها را مقایسه و نتیجه گیری کنیم.  در حالیکه چنین چیزی امکان ندارد و بعبارت دیگر، واقعیات در پس پرده ادراک حسی ما پنهانند.  ما فقط به تصورات دسترسی بلاواسطه داریم که در وجود ماست و نه آنهائی که این تصورات را ایجاد کرده اند و خارج از ماست.  فیلسوف دیگری بنام بارکلی از اینهم فراتر رفته و گفت که تازه همین تصوراتی را هم که داریم مدعی هیچ چیز دیگری مثل جهان خارج نمیتواند باشد و از این تصورات نمیتوان جهان ماوراء ذهن را اثبات کرد.  بزبان دیگر میخواهد بگوید اعیان خارجی فقط خیال است و لاغیر.  اما در رد این شبهه دو چیز میتوان گفت.  یکی اینکه بدون وجود یک جهان خارج (منظور خارج از ذهن)، ادراک حسی نمیتواند خود بخود ایجاد شده و بدنبال آن تصوراتی در مغز ایجاد شود.  چه اگر اینگونه بود این تصورات حالت تصادفی داشته با نوفه (نویز) تفاوتی نمیداشت.  و دوم اینکه حواس مختلف ما یکدیگر را تأیید میکند و اینطور نیست که هریک مستقلاً پیام خود را صادر کند که همواره محتمل باشد با هم در تناقض باشند.  

   7- اما آنچه در طی دروس قبلی دیدیم حاکی از آن بود که در حقیقت معرفت ما از جهان ناشی از برداشت هردو دیدگاه است.  شرط لازم برای هر معرفتی تجربه است.  در بحث ریاضیات دیدیم که موفقیت آن در گرو قراردادهاست.  ریاضیات مجموعه ای منطقی است که بخودی خود چیزی درباره جهان خارج ابراز نمیدارد.  لذا اینکه صرفاً با استدلالات منطقی بتوان چیزی از دنیای خارج کسب کرد صحیح نمینماید.  در فرایند تدریجی کسب معلومات، استدلال عقلی آنها را سر و سامان داده ما را به سطح بالاتری از معرفت رسانده و گاهی به نظریه های جدید ختم میشود.  خلاصه کلام اینکه آنچه را علم مینامیم در گرو تعامل نزدیک تجریه و استدلال منطقی است.  از همین روست که ریاضیات بعنوان یک ابزار پر قدرت در خدمت علم است.   ریاضیات بتنهائی هیچگاه قادر به کسب کمترین معرفتی از جهان خارج نیست.  همانطور که در مطلب "تولد علم از بطن فلسفه" اشاره کردیم، فیزیک خود به ریاضی وابسته است اما فیزیک را نمیتوان از ریاضی استخراج کرد.  

    8- حتی بسیار پیشتر از دکارت، قدما بر این عقیده بودند که روح و جسم دو جوهر کاملاً متفاوتند و این دوگانه باوری از ایام کهن رایج بوده است.  اعتقادتی شبیه: خیر و شرّ، نور و تاریکی، اهورامزدا و اهریمن، هستی و نیستی.. .  تعالیم بسیار قدیم ایرانی بسی پیشتر از زمان زرتشت حاکی از دوگانگی روان و تن بوده است.  چنین اعتقاداتی بعنوان یک تکنیک عالی متضمن زندگی سعادتمندانه ای برای باورمندان عصر خود بوده است.  در اینجا برای پیوستگی با سخنان قبلی میگوئیم که روح(=روان) همان ذهن یا نفس است که طبق تعریف قدما با زوال جسم نابود نمیشود و جاودان باقی میماند.  روح جاودان میماند زیرا میگویند فساد ناپذیر است. اما فساد نمیپذیرد زیرا معتقدند مادّی نیست چه اگر مادّی باشد تابع شرایط مادّه بوده و محکوم به فناست .  اعتقاد بر اینست که روح پس از مرگِ بدن و جدائی از جسم به آسمان میرود.  چرا؟ چون همانطور که قبلاً گفتیم زمین و اشیاء زمینی همگی از عنصر مادّی بوده و سنخیتی با غیر مادّه ندارد و لذا نمیتواند جایگاه طبیعی روح باشد.  در عوض، آسمان و اجرام آسمانی سرشتی الهی داشته و جایگاهی قدسی دارد.  از همین رو، عقیده رایج بین قدما چنین بود که روح پس از جدائی از جسم به آسمان که محل طبیعی آنست پرواز کرده و در جائی در گوشه ای از آن سکنا میگزیند.  نقاشی هنرمندان قرون وسطی نیز مؤید این مطلب است و فرشتگان و کرّوبیان را در آسمان بر فراز ابرها نشان میدهد.  جالبست که چون نمیتوانستند فرض کنند این موجودات آسمانی معلق در آسمان باشند، لذا آنها را نشسته بر بالای ابرها نقش کرده اند.  جالبتر اینکه همه اینها صورت های انسانی داشته و مانند خودمان نیازمند نشستن و سایر چیزهای دیگر بوده اند.  مختصر آنکه ذهن انسان نمیتواند جز آنچه در زندگی خودش روبرو بوده چیزی را متصور شود.  در مباحث پیشین به این نکات اشاره کرده بودیم و اینجا بسیار بکار آمد که از نظر پیشینیان و حتی از طلوع بشریت به اینسو، آسمان همواره ثابت و بدون تغییر مشاهده میشده است.  لذا آسمان و اجرام آسمانی لایتغیر و فساد ناپذیر پنداشته میشد که تا حدودی هم درست مینماید.  پس حوزه آسمان قدسی و روحانی بوده و مأوای فناناپذیرها چون خدایان و فرشتگان و مهمتر از همه، روح میباشد.  در مقابل، زمین عرصه تغییرات بوده و همه موجودات و پدیده های زمینی در نهایت دچار مرگ و نیستی شده مشمول کون و فساداند.  اذعان داریم که این اعتقاد آخری کاملاً درست است زیرا زمینی ها میرایند. تفاوتی که هست اینکه دانش امروز ماوراء هرگونه شک و تردیدی ثابت کرده که آسمان نیز متشابهاً فساد پذیر و مشمول همین حکم است.  مسأله فقط مقیاس زمان است.  اولین رخنه در این اعتقادات را گالیله بوجود آورد که با مشاهده مشتری و چهار قمر بزرگ آن که به گرد مشتری میگردیدند ثابت کرد همه در گردش به دور زمین نیستند و لذا زمین مرکز جهان نمیتواند باشد.  باید توجه داشت که عنصر بسیار مهم در حوزه اعتقادات، پدیده "استمرار" است.  گاهی استمرار مفید است مثل عادات خوب زندگی در نحوه تغذیه و رعایت بهداشت و امثالهم.  گاهی هم فاجعه است. زیرا آنچه را توده ها بعنوان حقیقتی مطلق مورد احترام یا پرستش قرار دهند و در طی نسل های متمادی تکرار و تکرار شود، خود بخود جنبه مقدس پیدا کرده کسی را پروای تشکیک نیست.  خواه این چیز یک چوب خشک باشد یا گوساله سامری و یا آسمان لایتناهی.  خارج کردن ذهن از دور باطل استمرار بسیار مشکل است و ازاینرو زیان های اعتیاد و تبلیغات مربوطه فراتر از زیان هر کاستی دیگری میباشد.

   اکنون بدون آنکه به حوزه اعتقادات کاری داشته باشیم، میخواهیم بدانیم چرا ذهن را باید از مقولات مادّی بشمار آوریم.  انتقادی که بر نظریه دکارت  وارد میشد این بود که چگونه ذهن غیر مادّی و جسم مادّی با یکدیگر تعامل میکنند.  اصلاً چیزی غیر مادّی در بدن مادّی چکار میکند؟!  با اینکه برخی سعی کردند آنرا بنحوی توجیه کنند اما عملاً این تناقض هیچگاه حل نشد مگر اینکه هردو را از یک جوهر تلقی کنیم که طبعاً این جوهر حتماً باید مادّی باشد.  امروزه با توجه به ترقیات حوزه ماشین های الکترونیک گمانه اخیر، یعنی مادّی بودن ذهن، تقویت شده است.  رایانه (کامپیوتر) که آفریده انسان است و مصدر اینهمه عجایب بینظیر است دارای حافظه ای مشابه انسان است و نیز با پالس های الکتریکی مشابه همان وجه که در مغز انسانی میگذرد کار میکند.  بنیادی ترین واحد حافظه "بیت" میباشد که نماینده 0 و 1 است.  در گذشته، هسته های مغناطیسی چنین کارکردی را ارائه میداد که بعدها با انواع مؤثرتری جایگزین شد (شکل پیوست).  اگر یک ترتیب 8 تائی که به "بایت" موسوم است در نظر آوریم نماینده 28 حالت مختلف خواهد بود که هم میتواند بعنوان عدد استفاده شود و هم بعنوان دستورالعمل، مثلاً عمل جمع.  در مغز، نورون ها یاخته های اصلی حافظه است که پیامهای الکتریکی را بین خود رد و بدل میکنند.  با اینکه هنوز کارکرد دقیق مغز مشخص نشده است اما در اساس میتوان چنین مشابهتی برقرار کرده و فرض کرد که حالت الکتریکی مجموعه ای از نورون ها نماینده چیزی باشد.  مثلاً  با دیدن میز بخشی از حافظه تحریک شده و این حالت تحریک چند نورون بمثابه شکل میز آنجا ضبط میشود.  بعداً اگر به دلیلی خاطره آن زنده شود، ذهن به همان بخش مشخص هدایت خواهد شد.  جالبست که در هر مراجعه مجدد، تحریک این بخش جانی تازه گرفته (refresh) و تقویت میشود.  خاطرات قدیم ما کم کم محو میشود زیرا باندازه کافی به آنها سر نمیزنیم.  این کاملاً مشابه فرایندهای داخل رایانه است.  اتفاقاً پزشکان برای تقویت حافظه یادآوری گهگاه خاطرات را توصیه میکنند.  خلاصه آنکه همانطور که در رایانه دو عنصر مستقل سخت افزار و نرم افزار داریم، متشابهاً اینجا نیز جسم و ذهن را داریم.  در رایانه، با آنکه نرم افزار نوعی منطق میباشد ولی بهرحال مادیست و بر بستری مادّی نیز کار میکند.  در اینجا نیز نقش ذهن همانست و با تمام عجایبی که دارد چیزی ماوراء مادّه یا ماوراء طبیعت نمیتواند باشد.   از سوی دیگر اگر همچنان بر غیر مادّی بودن ذهن (روح) پای فشاریم و آنرا جاودانی انگاریم، دیگر جائی برای پرواز و سکونت آن در آسمان نیست  زیرا برخلاف نظر قدما این آسمان دیگر آسمانی نیست که قبلاً ثابت و لایتغییر و روحانی بود بلکه کاملاً مادّی است.  توضیح آنکه علت وجودی روح از اعصار گذشته این اعتقاد بوده که عنصری بسیار لطیف است بطوریکه از موانع مادّی براحتی عبور میکند.  از همین رو قابل دیدن نیست یا دستکم هر کسی چشم دیدن ندارد.  در حالیکه امروز به لطف دانش از وجود چیز هائی با خبریم بسی لطیف تر از روح مورد اشاره که در عین حال مادّی هستند.  آیا امواج رادیوئی که محل زندگی و شهرهای ما از آن آکنده است لطیف تر از تعریف روح نیست؟  این امواج فقط اختراع ما نیست چه اینکه از ستارگان دوردست میلیونها سال در حرکت بوده و اینک به زمین ما رسیده اند.  موجود لطیف و نافذ دیگر نوترون است.  ذره مادّی دیگری بنام نوترینو که دست همه را از پشت بسته و از اینسوی زمین وارد و بسادگی از آنسو خارج میشود.  با تعریف قدما اینها را هم باید از زمره ارواح تلقی کنیم.  

   9- اینکه دو عنصر صفر و یک توانسته باشند در کامپیوتر اینهمه عجایب خلق کرده باشند تعجبی ندارد، هرچند بسیار شگفت آور میباشد.  حروف الفبا نیز متشابهاً قادر به خلق عجایب هستند چه اینکه در مطالب پیشین شاهد بودیم که با صورتبندی های مختلف و شکلهای متفاوت قرار گرفتن این حروف کنار یکدیگر، تمام آثار نوشتاری بشر از گذشته تا آینده خلق میگردد.  حتی یک تار مرتعش نیز با تغییر طول قادر به ایجاد اصوات متفاوت بوده بطوریکه در ابزاری بنام ویولون سازنده شاهکارهای موسیقی میباشد.  همه فقط از چند تار!  مگر نه اینست که تارهای صوتی در انسان کلمات و عبارات نامحدودی ساخته و ارتباطات ما را برقرار میسازد؟  همه ساختمانهای آجری نیز از آجر ساخته شده اند ولی ببینید چه تعداد ساختمانهای متفاوت با چینش های مختلف داریم یا میتوانیم داشته باشیم.  عملاً بینهایت.  اینها همه بیانگر قدرت عجیب صورتبندی ( Combination ) است که منجر به ایجاد دنیائی چنین شگفت آور شده و در بحث "نظم" به تفصیل درباره آن شرح داده ایم.

   10- اینکه ماهیت ذهن مادّی است، به هیچ وجه به معنای پائین آوردن شأن ذهن نیست.  بلکه برعکس، آنچه دنیا را متحول میکند ذهن و تراوشات ذهنی است.  هر اقدامی، خوب یا بد، از ایده آغاز میشود و تولید کننده هر ایده ای، ذهن میباشد.  اگر مکتب اصالت تصور، اهمیتی داشته باشد دستکم در این مورد معنا پیدا میکند.  اتفاقات مهم و سازنده که منجر به تحولات اساسی شده است همگی از ذهن یا ذهن های قوی آغاز شده است.  از همین روست که در بند 5 اشاره شد اولین اقدام اساسی در جوامعی با ذهن های خسته و پژمرده از خانه تکانی ذهن شروع میشود.  بر آموزگاران واقعی فرض است که این مهم را جدی بگیرند.  هرگونه اصلاحات بدون در نظر گرفتن این اقدام مهم که در حوزه آموزش روی خواهد داد زودگذر و بیفایده خواهد بود.

  11- حال که تا اندازه ای با روش علمی بویژه در مبحث فیزیک آشنا شده ایم بد نیست در خصوص اندازه گیری ها و یا محاسبات با دو واژه "دفت" و "صحت" و کاربردشان آشنا شویم.  گاهی در محاسبات، چنان دچار وسواس میشویم که با درج همه ارقامی که در پنجره ماشین حساب نمایش داده میشود میخواهیم دقت نتایج خود را به حد اعلی زیاد کنیم.  قبل از هر چیز بهتر است به این پرسش اساسی پاسخ دهیم که اصولاً حصول حقیقت صد در صدی امکانپذیر است یا خیر؟  سابق بر این، یکی از تعاریف سنتی علم در بحث فلسفه چنین بوده: "علم عبارتست از احاطه بر مجهول".   و در تشریح این عبارت میگفتند آن چیزی علم است که آگاهی ما بر آن یقینی باشد.  امروزه چنین تعریفی پذیرفتنی نیست چه اینکه احاطه به معنای اشراف کامل است حال آنکه شناخت، هرچند محدود و نسبی باشد باز هم امروزه آنرا "علم" میدانیم حتی اگر این شناخت 100% هم نباشد.  در مکتب سنتی فلسفه گفته میشود علم یا "علم حصولی" است و یا "علم حضوری".   متعاقباً نتیجه میگیرند چون احاطه کامل وجود ندارد و معرفت ما به اشیاء معرفت به عوارض (جمع عرض) است و نه به ماهیت، بنابراین چنین علمی علم حصولی است.  حال آنکه ادعا میشود علم درست، علم حضوری است و از اینجا نتیجه میگیرند که آنچه واقعی است علوم نقلی است که البته مرادشان دین است.  در این میان، عده ای با داشتن معلومات سطحی از "اصل عدم قطعیت" سوء استفاده کرده و در صدد اثبات مقصود خویش اند.  ما میدانیم که کارکرد این اصل محدود به حوزه اتمی و زیر اتمی است حال آنکه آنها ادعا میکنند که بر مبنای این اصل معروف، قطعیتی در کل علم وجود ندارد و لذا آگاهی قطعی و 100% نیز وجود نداشته و با زبان بی زبانی میخواهند بگویند که این علوم به اصطلاح طبیعی جایگاهی در شناخت ما از حقیقت مطلق نداشته و حقیقت همانا علم حضوری است.

    در حالیکه امروزه در روش علمی دیگر نمیتوانیم ادعا کنیم که در صدد شناخت صد در صدی هستیم و همینقدر قانع هستیم که خود را به حقیقتی که در پی یافتن آن هستیم بیش از پیش نزدیک و نزدیکتر ساخته ایم.  بدین لحاظ، وقتی هم که محاسبه ای را انجام میدهیم خود را به حدود دقت مهندسی قانع کرده و در جستجوی دقت 100% نمیباشیم زیرا که اصلاً بی حاصل است.  چرا  که مطمئن نیستیم که مجهولی را که در صدد کشف آن بوده ایم اساساً چقدر به حقیقت آن نزدیک است و اصولاً راه درستی را در جهت کشف آن اتخاذ کرده ایم یا خیر.  در بسیاری از اوقات برای کشف مجهول راه های متعددی وجود دارد که لزوماً همه به نتیجه درست منتهی نشده و بسا تفاوتهائی بین آنها وجود داشته باشد.  درک نادرست و شایعی که اغلب بین دانشجویان تازه کار در رشته های مهندسی و فیزیک وجود دارد اینست که هرچه تعداد ارقام درج شده در نتیجه محاسبات آنان بیشتر باشد لزوماً دقت بیشتری را در نتایج خود نشان داده و لذا حاصل کار به حقیقتی که در صدد کشف ان بوده اند نزدیکتر میباشد.  حال آنکه واقعیت جز این است.

   اکنون میخواهیم نشان دهیم که متشابهاً همین تفکر غلط و همین شیوه نادرست گاهی در موضوعات فلسفی و مباحث ایدئولوژیک نیز پیش میآید بدون آنکه از آن آگاه باشیم.  تشخیص صحت و سقم این مطلب در چنین مباحثی صد چندان است زیرا استدلالات فلسفی مانند علوم دقیقه مرز بندی نشده و تشخیص درست از نادرست بمراتب مشکلتر است.  نکته کار در اینجاست که گاهی اصل یک رویه یا نظریه بکلی غلط است، حال آنکه ما سعی داریم با تغییراتی در فروع آن نظریه نتایج مقرون به حقیقت از بطن آن استخراج کنیم.  مثل آنست که برای محاسبه مساحت مربع، بیائیم از فرمول مساحت دایره استفاده کرده و طول ضلع را مجذور کرده در عدد پی ضرب و بر عدد 4 تقسیم کنیم.  آشکار است که ناآگاهانه روش نادرستی اتخاذ کرده ایم.  اما درعوض با استفاده از عدد پی و بکار بردن تعداد اعشار زیاد آن ( یعنی دفت بیشتر) ادعا کنیم که محاسبه ای بسیار دقیق را انجام داده ایم.  اما غافل از آنکه اصل کار بر مبنای روشی (نظریه ای) غلط بوده و تدقیق در جزئیات سودی در بر نخواهد داشت.  البته در این مثال آشکار است که فرمول (روش) نادرست را برای تعیین مساحت بکار برده ایم حال آنکه موارد دیگری هست که این امر چنین واضح نیست.  آنچه در وهله نخست مهم است صحت رویه یا صحیح بودن نظریه است.  در مثال فوق، صحت را قربانی دقّت کرده ایم.  در اغلب اندازه گیری ها یا محاسبات معمولاً دقتی بیش از 3 رقم با معنی انتظار نمیرود. مثلاً در مثال قبلی قطر را ممکنست با خط کش یا متر اندازه بگیریم که دقت آن در حدود 3 رقم با معنی است.  لذا نتیجه هر محاسبه ای نمیتواند از دقت اجزاء آن بیشتر باشد و اگر عدد پی را با 10 رقم اعشار بکار برده باشیم، دقت محاسبه ما همان 3 رقم با معنی خواهد بود.  اما اگر مثلاً 2 سانت از ابتدای متر ما کنده شده باشد و آنرا ندانیم، ولی اندازه گیری قطر را با دقت میلی متر انجام داده باشیم نتیجه کار اساساً فاقد صحت است و محاسبه دقیق بی معنا خواهد بود.  لذا در کلیه موضوعات باید صحت در درجه اول مورد توجه قرار گرفته و سپس دقت رعایت شود.  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • مرتضی قریب