فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «راه راست» ثبت شده است

۲۱
بهمن

حکومت آرمانی -6

    حال که نقش ایدئولوژی در ممانعت از شکل گیری حکومت آرمانی روشن شد، به عامل بعدی که دیکتاتورِ کوچک درون است میپردازیم.  این عامل حتی بدون همراهی با ایدئولوژی خود بتنهائی در ظهور دیکتاتوری مؤثر است.  منتها در همراهی با ایدئولوژی تأثیری صد چندان دارد.  اهمیت دیکتاتورِ کوچک در همه گیر بودن آن است که درون هر انسانی در هر مرحله از زندگی وجود داشته و فقط در شدت و ضعف متفاوت است.  این مستبدِ کوچکِ پنهان با جمع دو عاملِ زیر بصورت دیکتاتورِ بزرگ تظاهر بیرونی پیدا میکند: 1- مسئولیت کلیدی، و 2- محیط مناسب.

    تصورِ رایجِ مردم از دیکتاتور بمنزله پدیده ای استثنائی است.  حال آنکه استعداد آن در انسان نهفته بوده تحت عوامل دوگانه فوق، وجود خارجی پیدا میکند.  شاید بهترین مصداق آن شخص آدولف هیتلر، پیشوای نازی ها باشد.  حرفه اصلی او نقاشی بود و اگر در "مسئولیت کلیدی" رهبر حزب نازی قرار نگرفته بود محال بود شخصیتی که میشناسیم فرصت بروز داشته باشد.  از سوئی، بعید مینمود که بدون وجود "محیط مناسب" پرورش، هرگز آن شخصیت ساخته و پرداخته شود.  در زمان او، جفائی که دُول پیروز در جنگ جهانی اول بر ملت آلمان تحمیل کردند فضا و محیط مناسب را برای حزب نازی آماده ساخت.  بنا بر روایات تاریخی، ملتِ دانش دوست و ادب پرور آلمان در جستجوی رهبری میگشت تا تحقیر مزبور را از دامان خود پاک کند.  چنان شد که تبلیغات حزب نازی و خطابه های شورانگیز هیتلر کم کم با اقبال عمومی مواجه شده هیتلر را تا صدارت عُظمی بالا کشیده نهایتاً یک دیکتاتور بلامنازع از دیکتاتورِ کوچک درون او بوجود آورد.  ناگفته نماند کیش شخصیت نیز طی همین فرآیند شکل میگیرد که خصلت عمومی همه دیکتاتور هاست.  چنانچه عوامل دوگانه واقع نمیشد، او نیز نقاش گمنامی همچون هزاران نقاش دیگر میبود و شخصیت معروفی بنام هیتلر ساخته و پرداخته نمیشد. 

   بنابراین لازمه حصول حکومت آرمانی منوط به مقابله با دیکتاتوری است.  اما دیدیم که پیشگیری از ظهور دیکتاتوری، مقابله با دو عامل کلی است.  یکی، ندادن مسئولیت های کلیدی به افراد فرومایه یا مظنون به اختلالات روحی و دوم، پیشگیری از ایجاد محیط مناسب برای رشد دیکتاتوری. 

    چگونه میتوان جلوی رسیدن فرد نااهل به مسئولیت های کلیدی راگرفت ؟  پاسخش در خشکاندن محیط مناسب است.  این عامل مشابه مواد مناسبی است که قبلاً در گسترش آتشسوزی مثال زدیم.  محیط مناسب برای رشد استبداد چیست؟  وجود سطح نازل فرهنگ جامعه و کیفیت پائین آموزش عمومی که پیشتر ذکر شد.  پس با ارتقاء آموزش و فرهنگ جامعه، میتوان جلوی ایجاد محیط مناسب برای رشد دیکتاتوری را گرفته راه را برای حرکت بسمت حکومت آرمانی هموار ساخت.  اما ناگفته نماند که مقدمه ارتقاء آموزش خود نیازمند حضور جامعه نرمال است که واضحاً منجر به چرخه ای معیوب شده بعداً بدان خواهیم پرداخت.  بی جهت نیست نظام دیکتاتوری، با هرگونه آموزش درست ضدیت دارد و میبینیم که با بسیج 25000 طلبه برای مدارس میخواهد مغز کودکان را از همان ابتدا از اندیشیدن باز داشته، جامعه نسل فردا را نیز عقب مانده نگهدارد.  بعلاوه، در کنار آن، فضای رُعب و وحشت را داخل مدارس برده هرگونه امیدی را در نطفه به یأس مبدل ساخته. 

   نوع استبدادی که در گذشته ها وجود داشت بسیار ابتدائی و سرراست بود.  دیکتاتور ادعای آزادی خواهی نداشته با مردم خود روراست بود.  قانون را مستقیماً در دست خود داشته مسئولیت آنرا میپذیرفت.  یک نمونه شنیدنی، داستان قره قوش، حاکم ستمگر سوریه قدیم بود که اجرای عدالت و قضاوت وی مثال زدنی است: "دزدی از دیوار خانه ای بالا رفته و چون خواست از پنجره ورود کند، چارچوب شکست و در حیاط افتاده پایش شکست.  روز بعد برای دادخواهی نزد قره قوش رفته داستان دزدی شب گذشته را گفت.  بدستور قره قوش صاحبخانه را آوردند و از او پرسید چرا پنجره را بد کار گذاشتی که باعث شود پای دزد بیچاره بشکند؟!  مالک با ترس و لرز گفت ولی من پول کافی به نجار داده بودم.  نجار احضار شده قره قوش مراتب را تکرار کرد.  نجار رنگش پرید و میدانست که بحث با او بی فایده است.  پس گفت هنگام کوبیدن میخ، زن جوانی با لباس قرمز میگذشت و حواس مرا پرت کرد.  خلاصه زن را احضار کردند و او تقصیر را بگردن رنگرز انداخت.  منتها رنگرز بیچاره نتوانست پاسخی درخور دهد.  پس قره قوش فرمان اعدام صادر کرد.  در زندان چون قدش بلند بود جائی برای انداختن طناب پیدا نشد.  مطلب را بعرض رساندند و قره قوش چون خواستار اجرای کامل عدالت بود فرمان داد رنگرز کوتاه تری پیدا کرده بجای او اعدام کنند.  اینگونه بود که عدالت به کامل ترین وجه اجرا شد!" 

    اما امروزه وضع بمراتب از این هم بدتر است.  دیکتاتور خود را پشت ویترینِ باصطلاح آزادی خواهی پنهان کرده مسئولیت بگردن نمیگیرد.  با اینکه برهمگان روشن است که سرمنشاء سیاه کاری ها همه از اوست معذالک انگشت اشاره را بسمت ردیف نهادهائی میگیرد که ظاهراً باید جوابگو باشند.  با آنکه احکام سنگین همه به اشاره اوست اما چه برای فریب مردم در داخل و چه بازتاب مزوّرانه در دنیای خارج به خُدعه و تزویر ادامه میدهد.  چه معصوم بود قره قوش!

خلاصه اینکه، تا محیط مناسب برای رشد دیکتاتوری خشکانده نشود، امید به حکومتی متعادل و نهایتاً آرمانی نیست.

  • مرتضی قریب
۱۶
آذر

اُصول

   گهگاه در بحث ها صحبت از اصول میشود.  راستی اصول چیست؟ و درباره چه چیزهائی است؟  ما با دو سپهر متفاوت در دنیای خود روبرو هستیم.  یکی سپهر علم و فن است و دیگری سپهری متعلق به دنیای روزمره امور سیاسی اجتماعی.  در سپهر علم، اصول جایگاه استواری داشته و دستآوردهای علمی فنی همه بر مبنای آن اصول ایجاد شده اند.  مثلاً یکی از این اصول، اصل بقای انرژی است که از ظهور انسان و بلکه از ابتدای آفرینش جهان تاکنون پابرجا و محترم بوده است.

   اما در سپهر سیاسی اجتماعی "اصول" آن استحکام لازم را ندارد.  با اینحال در جوامع مترقی با تدوین قانون و الزام به تبعیت از آن، خود را به آن اصول متعهد میدانند مثل اصل حقوق بشر و ملحقات آن.  ولی در جوامع ایدئولوژیک چنین نیست و با وجودیکه اصول در حرف وجود دارد معهذا در عمل ناپیداست.  میپرسند چرا چنین است و تفاوت ها برای چیست؟  ظریفی در این باره با ذکر مثالی عینی از نظام ایدئولوژیک دینی چنین توضیح داده است:

    مشهور است که نظام ایدئولوژیک شیعه خود را نسبت به سایر ادیان، حتی نزدیکترین مذهب در دین خود، برتر دانسته فقط پیروان آئین خود را برحق میداند.  با این وجود رفتار آن عجیب و غیر قابل توجیه است.  مدتیست در افغانستان با حاکم شدن طالبان سُنت پرست، شیعه کُشی شدت گرفته و حتی ملایان شیعه را نیز بقتل میرسانند.  معهذا نه واکنشی و نه هیچ ابراز همدردی از سوی نظام شیعه ابراز نمیشود توگوئی اتفاقی نیافتاده است.  شاید بخاطر احترام به مذهب برادران سُنی باشد؟  اگر چنین باشد پس چگونه است که در اینسو با هموطنان سُنی مذهب چنین بد رفتار شده و نظام شیعه حتی قادر به احقاق حقآبه مشروع و قانونی هموطنان از دست طالبان سُنی نیست؟  آیا از خشم طالبان میترسند؟  چگونه است که با وجود این اقتدار عظیم از پس چند پابرهنه طالبانی بر نمیآیند؟  لابد این اقتدار مختص سرکوب در داخل است و حیف است در خارج خرج شود.  که اوج شجاعت این شجاعان در مواجهه با زندانیان دست بسته در داخل زندانهاست با مجوز آتش باختیار!   باری، پس نکته در احترام به برادران دینی نیز نیست کما اینکه سالهاست اقلیت های مسلمان ساکن در کشورهای دو برادر بزرگتر اسیر تضییقات شدید بوده و اینجا نیز نه واکنشی و نه هیچ ابراز همدردی.   دریغا که حتی باندازه سازمان ملل بی بو و بی خاصیت نیز دلی در ظاهر نمیسوزانند.

   در نظام ایدئولوژیک نه صداقتی هست و نه منطق.  لذا صحبت از اصول به آن معنا که انتظار میرود بی معناست.  مرتباً شعار مرگ بر فلان کشور میدهند و به ورزشکاران خود اجازه رقابت با ورزشکاران آن کشور در محیط های ورزشی را نداده و میدان مسابقه را ترک میکنند.   یعنی در جائی که او حضور یابد ما نمی مانیم.  اخیراً در کنفرانس تغییرات اقلیمی 2023 در امارات نیز همین رویه را پیش گرفته و هیئت جمهوری اسلامی بخاطر حضور آن کشور، جلسه را ترک کرد.  تا اینجا درست ولی عجیب است که متشابهاً چرا همین رویه در صحن سازمان ملل صورت نمیگیرد و سازمان ملل را ترک نمیکنند؟ مگر آنجا این رژیم حضور ندارد؟  ونهایتاً اگر قرار می بود به چنین منطقی واقعاً وفادار باشند لابد صفحه زمین را که چنین رژیمی برآن زندگی میکند میبایست تاکنون ترک کرده باشند!

   تأملات فوق نشان از آن دارد که یک جا در منطقِ تعاملات یادشده اشکال وجود دارد.  اشکال کار در کجاست؟  اشکال اینجاست که چگونه میتوان برای حیات سیاسی اجتماعی نیز اصولی منطقی و پابرجا مانند اصول علمی وضع کرد؟  یعنی مانند اصول علمی جهان شمول بوده و تابع هوی و هوس فرد و مصلحت شخصی و یا منافع گروه خاصی نبوده و بسادگی قابل تحریف نباشد.

   اشکال کار به ابتدای کار بر میگردد یعنی آموزش های اولیه.  به نوجوان چنین القا میشود که رفتار او دائماً از سوی آسمان زیر نظر بوده و ثبت میشود.  شاید مدتی برای اجتناب از خلاف مفید افتد.  منتها پس از آن با رشد عقلی به صوری بودن چنین آموزه ای پی برده و با دیدن رفتار وُعاظی که پند و اندرز داده اما خود آن کار دیگر میکنند به پی آمدهای کار خلاف بی اعتنا شده شاید خود نیز مهره ای در درون این فساد عُظمی گردد.  اما آموزش درست چیست؟  همانا گفتن حقیقت به نوجوان و اینکه راستی و درستی محور جهان است و بی اعتنا به گفته دیگران او خود باید رفتار درست و صداقت در کردار را پیشه کرده بدان اعتقاد قلبی داشته باشد.  بداند که این شیوه برخورد در زندگی موجب رستگاری است.  زیرا وجود همین اصل بنیادین "راستی" است که در سپهر علم اینچنین نتایج درخشان و شگفت به بار آورده است. 

خلاصه اینکه، اصول عبارتست از معدود رویه های بنیادی در علم و زندگی که با سعی و خطا درستی خود را نشان داده و اتکا به آنها موجب اعتلا و پیشرفت در کارهاست.  با اینکه تکلیف آن در علم روشن است اما خوی قدرت طلبی و سُلطه جوئی در میان جامعه انسانی سد بزرگی برای تدوین اصول مشابه در سپهر سیاسی اجتماعی است.  برخی جوامع با تدوین قوانین انسانی موفقیت نسبی در عبور از این سد داشته اند.  اما در جوامعی با حکومت ایدئولوژیک، سلطه جوئی مستبد مانع اصلی در تحقق این اصول است.  در نظام نوع دینی آن، به بهانه قوانین آسمانی، سُلطه تمام عیار برقرار است و لذا هر صدائی را بنام ارتداد، الحاد، یا محاربه در نطفه خاموش ساخته و در سایه استبداد حاکمه با ایجاد رُعب و وحشت سلطه استمرار می یابد.  اگر هم تحت نام اصول چیزی باشد جز برای این مقصود نیست.  فقط در چنین نظامی میتوان دید که رقص و شادی مستوجب مجازات باشد اما آنچه حاکمیت در تجاوز، قتل، شکنجه، اسید پاشی، خفقان، اعدام، اختلاس، نابودی آب و خاک و هوا و غارت ثروت ملی انجام دهد همه مباح و آزاد باشد.  اگر زیر نام اصول چیزی هست جز این نیست.  فساد گسترده چنان نهادینه است که اگر فرشتگان آسمان برای اصلاح هبوط کنند جز آنکه خود را فاسد کنند سودی نخواهد بخشید.  در یک کلام، اصل در این نظام چیزی نیست جز حفظ بقای آن باهر هزینه ممکن برای ملت!  طبعاً فاصله اصول من-در-آوردی استبداد با آنچه منطقاً باید باشد از زمین است تا آسمان.  از اینرو شاید مخالفت نظام با آموزه های علمی بویژه تجارب کسب شده در علوم انسانی بی جهت نباشد.

 

  • مرتضی قریب
۲۶
مهر

دروغ

     در روزهای اخیر سیلی از اظهارات افراد سرشناس با اظهار عدم رضایت از ترویج دروغ در جامعه منتشر شد.  با توجه باینکه موضوع دروغ محدود به چند هفته اخیر نبوده و خود داستانی دراز دارد، در صدد جستجوی دلایلی برای وجود دروغ هستیم.  آیا دروغ مرضی است که باید در صدد شناسائی علل و درمان آن باشیم؟  یا دروغ غده ای چرکین به درازنای تاریخ است که در این چهل و اندی سال گذشته باز شدنش شدت پیدا کرده است؟  هرچه هست، میخواهیم بدانیم چرا اساساً دروغ وجود دارد و چرا در این چند دهه اخیر اینگونه رشد سرسام آور داشته است.

    اصلاً "دروغ" از کجا و چگونه بوجود آمده است؟  پاسخ ساده اینست که، طبق تعریف، دروغ ضد "راستی" است و لذا اگر بدانیم راستی چیست، خود بخود شاید به ماهیت دروغ نیز پی ببریم.  راستی و درستی در واقع عین "طبیعت" است.  هر آنچه در طبیعت است راستی است و جز راستی هیچ نیست.  منظور ارزش گذاری روی کُنه موجودات و مفید یا مضر بودن آنها نیست بلکه میخواهیم بگوئیم بیان طبیعت خود مترادف راستی است و هر آنکس که طبیعت را همانگونه که هست ارائه دهد، اصطلاحاً میگوئیم دارد سخن راست میگوید.  ضد آن یعنی وارونه جلوه دادن حقایق میشود دروغ!  بی جهت نیست که در علوم، بویژه علوم دقیقه، دروغ معنا و مفهومی ندارد.  تاکنون سابقه نداشته که کسی قانونی را کشف کرده باشد که آنرا عمداً وارونه جلوه داده و جامعه علمی نیز پذیرفته باشد.  آنجا آنچه ارائه میشود، نزدیکترین بیان از رفتار طبیعت است.  البته همواره این احتمال هست که محقق چیزی را نادرست درک کرده و بعد معلوم شود اشتباه بوده و هم خودش و هم دیگران آنرا پس بگیرند. 

    پس انتظار اینست که طبعاً در سایر شئون زندگی نیز همینگونه باشد و آنچه قاعده است راستی و درستی باشد و ضد آن، دروغ، جائی نداشته باشد.  با اینحال، مشاهده میشود که همه جا اینگونه نیست.  در برخی جاها و در برخی حوزه ها واقعیات دچار تحریف شده یا وارونه جلوه داده میشود.  اگر اینطور است پس چرا در همه جا و همه زمان این در علم اتفاق نمی افتد؟  پاسخ شاید این باشد که علم با موضوعات عینی سر و کار دارد و دروغ در آن نمیتواند ثمری داشته باشد.  باید روی واژه "ثمر" تکیه شود زیرا در حوزه مسائل اجتماعی و انسانی، با تحریف واقعیت، یعنی ایجاد دروغ، میتوان برای خود ثمری دست و پا کرد و این ثمر در اکثر موارد منتهی میشود به پول (ثروت) یا قدرت (سلطه).  

    با ادعای اینکه چیزهائی را که "هست" بگوئید نیست و آنها را که "نیست" بگوئید هست، در واقع دروغ متولد میشود.  اما در یک جامعه ضابطه مند که راه های کسب ثروت و قدرت منتهی به راه های بسیار باریکی است که قوانین موضوعه آنها را محدود و مشخص کرده است دروغ رواج ندارد و برای آن مجازات مقرر شده است.  اگر هم تمایلات فردی برای بیان دروغ وجود داشته باشد، استمرار قانون در طولانی مدت، آنرا از خاطره ها محو کرده، راستی و درستی،قاعده و خصلت طبیعی افراد میشود. 

   اما در آنسو، در جوامع استبدادی که قانون در تملک هوی و هوس مستبد یا گروه اُلیگارش حاکمه است، ثروت و قدرت است که هدف اصلی حاکمیت است و برای کسب ایندو، باید حاکمیت حفظ و استمرار یابد و برای این نیز چاره ای جز کاربست دروغ که خلاف قاعده طبیعت است نیست.  در اینجا دروغ اختیاری نیست بلکه یک "باید" است چه بدون آن موجودیت استبداد بخطر افتاده و خیلی زود سقوط میکند.  نتیجه قهری دروغ، فساد است که اگر استبداد با ایدئولوژی دینی نیز توأم شود بصورت گسترده کل جامعه را مبتلا خواهد کرد. دراین شرایط، با حضور دین، وجود استبداد تئوریزه شده بدان رنگ الهی بخشیده دوام آنرا قوام میبخشد.  لذا دروغ همواره از پی کسب منفعتی ناروا ظاهر میگردد که یا ثروت و یا قدرت و یا هردو میباشد.  لذا با این تعاریف، در یک نظام استبدادی با حاکمیت دینی، ادعای معنویت قطعاً ادعائی توخالی بوده و خود مهمترین دروغ است زیرا گفتار و کردار نظام در تمامی عرصه ها کماکان دروغ و فریب میباشد.

    مشهود ترین تظاهر دروغ که با آن آشنا هستیم همانا در گفتار است که شواهد بیشماری برای آن وجود داشته و یک طیف گسترده و پیوسته را تشکیل میدهد.  از همان ابتدا، ماجرای سوختن سینما رکس آبادان پیش آمد تا رسید به فرو ریختن برج های متروپل در این اواخر درهمان شهر که بجای توضیح فقط دروغ تحویل داده شد.  از سوختن کشتی سانچی تا سوختن ساختمان پلاسکو، از قتل زندانیان سیاسی دهه شصت تا قتل زندانیان در طی ایام و تا همین اواخر در زندان اوین، از سقوط مکرر هواپیما تا ساقط کردن هواپیمای اُکراینی در این اواخر، از قتل شهروندان در خیابان تا قتل در بازداشتگاه ها، در همه اینها و هزاران مورد دیگر پاسخ به افکار عمومی چه بود؟  فقط دروغ ولاغیر.  خردسالان را در کوی و مدرسه بقتل میرسانند و به دروغ میگویند ناراحتی قلبی داشته یا خودکشی کرده، والدین را هم با تهدید و ارعاب مجبور به دروغگوئی و اعترافات تلویزیونی کرده از اجرای مراسم منع میکنند.  نظام های دینی همه از یک قماشند، دیدیم که گالیله را نیز در محضر ارباب دین مجبور به اعتراف و پس گرفتن نظریه خود کردند!

   ولی نباید غافل شد که بیشترین تظاهر دروغ در کردار است.  عمل ناراست خود نوعی دروغ است.  قبل از هرچیز، وجود نظام دیکتاتوری خلاف خواست مردم است و این خود نوعی دروغ است.  یعنی وارونه نمایاندن مفهوم خدمت که بجای اینکه حکومت درخدمت مردم فرض شود عکس آن تلقین میشود.  لذا دروغ پشت دروغ مکرر ساخته میشود تا نظام ناحق استمرار یابد.  مستبد مهره ها را گام به گام چنان میچیند که مردم گمان کنند رویه کارها بر اساس خواست آنان است.  برای انجام این شعبده، یک ویترین نمایشی ترتیب میدهد تا دروغ های خود را بنحو عامه پسندی به دیگران و جامعه بین الملل عرضه نماید.  لذا در نظام دروغ، تبلیغات رأس امور است و سهم بزرگی از خزانه ملت را می بلعد.  چه پولها که برای خرید ژورنالیست ها و سیاستمداران صرف نمیشود تا دروغ در زرورق های زیبا عرضه شود.  برای احتیاط بیشتر و دوام خود و خانواده اش، مستبد ثروت مردم را با ایجاد و گسترش نهاد های تودرتوی امنیتی خرج خودش میکند تا به دروغ وانمود کند نهادهای سرکوب برای مراقبت از مردم ایجاد شده اند.  برای قانونی جلوه دادن هزینه ها، نهادهای اقتصادی و کارخانجات مهم را در تیول خودش میآورد تا خارج از قواره های یاد شده نیز هرطور بخواهد از کیسه ملت هزینه کند.  با در اختیار گذاشتن رانت و اختصاص مزایای خارج از قاعده به اُلیگارش های اطراف خود، سعی در تقویت ماندگاری خود دارد.  نظام دروغ اغلب با ترویج فقر همراه است.  چگونه؟ از سوئی ثروت کشور سرقت و بعنوان رشوه به هیئت حاکمه تقدیم میشود و از سوی دیگر، فقر بجا مانده برای مردم هم باعث سهولت اجیر کردن قشرهای فرودست در نهادهای سرکوب و هم موجب کنترل بهتر مردم درمانده میگردد.  توده به جان آمده بالاخره روزی خواستار بازگشت حقوق طبیعی از دست رفته میشوند، اما در پاسخ جز سرکوب و حبس و شکنجه چیزی دریافت نمیکنند.

    تنها پاسخ طبیعی در نظام دروغ، داغ و درفش است و سرکوب آنهم با آخرین تجهیزات روز دنیا.  همان تجهیزاتی که از کشورهای باصطلاح "دشمن" وارد میکنند ولی البته ورود واکسن از آنها ممنوع است.  تهیه همه اینها از جیب همان ملتی پرداخت میشود که قرار است بر سر خودشان کوبیده شود.  پس برای مصارف حیاتی مثل بهداشت و درمان و آموزش و رفاه دیگر پولی نمیماند که کمبودش به دروغ بگردن "دشمن" انداخته میشود.  فقط یک قلم بودجه گشت کشف گیسوی زنان از مجموع چندین نهاد آموزشی بیشتر است!  واژه مردانگی که قدیم به مبارزه منصفانه تعبیر میشد حال بدل میشود به تجهیز اجامر و اوباش برای قتل مردم بی دفاع.  عمل دروغ یعنی قطع شبکه جهانی اینترنت برای جلوگیری از آگاهی و درعوض جا انداختن دروغ های مصلحتی.  در همین راستا، ایجاد پارازیت روی ماهواره ها و سانسور کتاب و مطبوعات و هر آنچه دسترسی آزاد به اطلاعات باشد توجیه میشود.  آموزش ابتدائی، متوسطه، و عالی همه جنبه فانتزی دارد و حاوی حقیقتی نیست.  از تحریف کتابهای کودکان گرفته تا انتهای این خط که فارغ التحصیل نخبه دانشگاهی تنها هدف خود را فرار از کشور میداند.  باقی خیل عظیم فارغ التحصیلان میمانند و بیکاری مزمن و بحران معیشت و افسردگی حاصل از آن.  دانشجو و دانش آموز و بطور کلی نسل جوان میداند که در نظام دروغ آینده ای ندارد.  لذا در اینگونه نظام ها، نه تنها دانشگاه ها بلکه کل سیستم آموزشی کشور اگر مصلحت باشد با یک اشاره تعطیل میشود، همانطور که درباره اینترنت میشود.  متشابهاً، اگر اقتضا کند، سایر خدمات عمومی نیز بسادگی تعطیل میشود زیرا مردم کمترین اهمیتی ندارند مگر استثنائاً هنگامی که موعد تأیید نظام سر میرسد برای درج در ویترین.  

    در نظام دروغ، کارهای مفید پیش نمیرود و گاهی اگر برود نیمه کاره رها میشود زیرا اساس کارها بر بی حقیقتی و تزویر است.  سازمان های مردم نهاد اگر خیریه تشکیل دهند تعقیب میشوند.  وکلا اگر از برخی موکلین دفاع کنند حبس و شکنجه میشوند.  اقلیت ها تحت فشارند و اگر بخواهند مانند دراویش معنویتی که قرنها داشته اند حفظ کنند آنها نیز دستگیر میشوند چرا که ترس نظام از تضعیف رونق بازار خویش است.  گرم تا کی بماند این بازار؟  پیمان ها و تعهدنامه های جهانی فقط برای درج در ویترین است و مکرر، در آشکار و نهان، نقض شده و میشود که مصداق بارز دروغ است.  تعهد به سلامت پرواز های مسافری ولی نقض آن، تعهد به حقوق کودک ولی نادیده گرفتن آن، تعهد به حقوق شهروندی ولی عمل وارونه بآن، عضویت در نهادهای حقوق بشری سازمان ملل مثل کمیسیون حقوق زن ولی سرکوب و قتل زنان و دختران بنام حفظ کرامت زن!  ارسال تروریست بخارج تحت نام دیپلمات و هزاران نمونه دیگر مصداق بارز کردار دروغ است.  سایر نهادها نیز مستقیم یا غیر مستقیم، خواسته یا ناخواسته، در خدمت نظام دروغند.  متخصصین IT چکار میکنند؟  بجای پیشبرد دانش، در تلاش برای هک کردن باقی دنیا هستند.  مخابراتی ها چه میکنند؟ آنها هم اینترنت را مختل میکنند.  اقتصاد دانان چه میکنند؟  سعی در یافتن راه های قاچاق و دور زدن تحریم ها.  از مهم ها نام نمیبریم چون همه میدانند.  کارمندان جزء که منتظر حقوق اول برج هستند نیز نادانسته و ناخواسته در خدمت این دستگاه اهریمنی هستند.  

    در یک نظام دینی، واژه "مقدس" اکسیر اعظمی است که هرچیزی را به هرچیزی تبدیل میکند.  بیوجود را باوجود میسازد و مکتب نرفته را یک شبه به عرش اعلی بالا میبرد.  اگر اعتراضی شد میگویند مقدسات را آتش زدند.  اگر صحبت از آزادی شود میگویند با بی بند و باری مقدسات را زیر سوأل میبرند.  هر نوع پرسشگری را دشمنی با دین مینمایند و هر خواسته ای را ضدیت با مقدسات جلوه داده و یکسره دروغ میگویند.  جالبست که در ویترین نمایشی خود، تابلوی "دروغگو دشمن خداست" را با آب و تاب نمایش میدهند!  

   پس نظریه پردازان چنین نظامی به چه کار مشغولند؟  بزرگترین دغدغه این طایفه دروغزن، تخدیر و سرگرم ساختن مردم با مزخرفات است که در رسانه های تبلیغی جاریست تا فرصتی برای جمع ثروت باشد.  مزخرفاتی مثل اینکه اگر کسی در کودکی از شیر الاغ تغذیه کرده باشد مسأله او با کُره الاغ چه میشود؟  آیا میتواند از او سواری بگیرد؟  رابطه او با مادر رضاعی خودش یعنی الاغ چه میشود؟  و قس علیهذا.  تفکرات عالمانه اینان که ناتوان از بیان عددی بین 1000 تا 1100 هستند در همین حدود است که خود کتابی جداگانه میطلبد.  

خلاصه آنکه، تکلیف با یک نظام سرتاپا دروغ چیست؟  کسی که راست میگوید، تکلیف او روشن است.  کسی هم که دروغ میگوید تکلیف او نیز روشن است.  اما او که ساکت است و نظاره گر دروغهاست چه؟  درواقع او بیطرف نیست و درطرف دستگاه دروغ ایستاده است.  دروغ در علوم جائی ندارد و از همین رو بقول بیکن "ارباب دیانت غالباً دشمن حکمت طبیعی بوده اند زیرا ایمان بعقاید دینی خویش نداشته تزویر میکنند".  نظامات سرتاسر دروغ در تاریخ کمتر دیده شده ولی آنها برای ماندن خود دست بهر جنایتی میزنند حتی شده با تکیه بر بیگانه و استمداد از او.  برای نمایش اقتدار، گهگاه مردم را با وعده و وعید بیرون میآورند تا از نظام تجلیل کنند.  منتها گاه اتفاق میافتد که دفعتاً ورق برمیگردد همانگونه که برای دیکتاتور رومانی رخ داد.  زمانی که خوشدلانه از بالا به انبوه مستقبلین در پائین نگاه میکرد ناگهان شور جمعیت به خروشی بدل شد که سرانجام محتوم همه مستبدین است.  ادامه سیاست ظلم، خدعه، و نفاق و دروغ تا کجاست و پایان آن چیست؟  طبعاً اگر مسیر همچنان که گذشت ادامه یابد، پایان داستان چیزی نیست جز باقی گذاشتن سرزمینی سوخته با مردمانی مستأصل برای فرار از چهار گوشه کشور.  

  • مرتضی قریب
۱۱
خرداد

مقصر کیست؟

    حادثه غم انگیزی که اخیراً در فروریزی یک برج رخ داده، نظر بسیاری را جلب کرده است.  میپرسند در حوادثی از این دست که در آبادان و سایر جاها رخ میدهد چه کسی مقصر است؟   هرچه باشد در سایر مناطق دنیا نیز حوادثی از این دست کم نیست ولی چنین جلب توجه نمیکند و معمولاً بلافاصله مقصر یا مقصران شناسائی و پس از طی مراحل قضائی پرونده مختومه میشود.  معهذا نوعی که در کشور ما رخ میدهد بسیار متفاوت است.

    با مرور رسانه های اجتماعی، چیزی که مکرر شنیده میشود این پرسش است که بالاخره "اشکال کار کجاست؟".  همه مایلند با چند جمله ساده اشکال کار معرفی و منبعد جلوی آن گرفته شود.  عده ای سازمان نظام مهندسی را مقصر میدانند، عده ای شهرداری، عده ای دستگاه قضا، عده ای مهندسین ناظر، و بالاخره عده بیشتری هم انگشت اتهام را متوجه مالک میدانند که معلوم نیست کجاست.  ضمن اینکه همه اینها و بلکه عده دیگری هم در پشت صحنه مقصرند و سهم بیشتری در ایجاد این حادثه برعهده دارند، اما در حقیقت مقصر اصلی جای دیگریست.  پس مقصر اصلی کیست؟

    با اینکه این چیزی از گناه مسببین حادثه کم نمیکند اما مقصر واقعی در جای دیگریست.  مقصر واقعی همانا "سیستم" حاضر است!   سیستمی که فاسد و فاسد پرور باشد هر آدم سالمی را هم که در نقاط کلیدی قرار گیرد بطور حتم و یقین فاسد میکند.  بعلاوه، انتصاب آدم های کارآمد در نظام های فاسد مطلقاً گرهی از کار نمیگشاید.  گویا ضرب المثل قدیمی "خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو" نیز در همین رابطه بوده است.  هر انسان سالم و درستکار که وارد این سیستم شود باید همرنگ جماعت شود مگر اینکه از همان ابتدا از قبول کار تن زند.  اتفاقاً گفته شده که مالک برج آدم بدی نبوده و از خانواده محترمی بوده و چه بسا نماز شب شان نیز ترک نمیشده.  اما به محض ورود در مناسبات فساد و رانت خواری طبعاً چاره ای جز تبعیت از سیستم ندارد.  در حقیقت افرادی مانند او بجای متهم اصلی در واقع خود قربانی اند.  قربانی سیستم حاکم.   

    خواننده ممکن است به قربانی بودن متهم اعتراض کرده بگوید پس چرا من فاسد نشدم؟!  پاسخ اینست که در یک نظام فاسد همه از جمله من و شما هم بسادگی فساد پذیریم، منتها موقعیت مناسب برای متحول شدن بوجود نیامده است.  در چنین سیستمی، هیچکس و مطلقاً هیچکس از فاسد شدن مصونیت ندارد، مگر فردی در گوشه عزلت در بیابان زندگی کند.  آنچه یک فرد سالم را به دام روابط فساد میکشاند و باو انگیزه میدهد همانا "طمع" است که قبلاً عوامل آنرا برشمردیم.   من و شما از جمله افراد خوش شانسی بوده ایم که تاکنون در معرض این جریانات و وسوسه های مربوطه قرار نگرفته ایم.  والّا در یک سیستم فاسد همه بالقوه میتوانند فاسد باشند.  حقیقت اینست که در سطحی وسیعتر همه آنها که این حوادث و امثال آنرا میبینند و فقط تماشا میکنند بنوعی خود در تداوم این نمایش درام شریک اند.  

    آنچه مردم متوجه میشوند همانا حوادث مرئی است، چه اینکه فساد منحصر به سد سازی و فروریختن برج و امثال آن که مشاهده پذیرست نیست!   اتفاقاً رندان کارآزموده فساد را درحوزه هائی هدایت میکنند که اثرات آن مستقیماً مشاهده پذیر نیست.  چاه های نفت یا دکل آنرا که میدزدند کسی چیزی نمی بیند، اما ساختمان پلاسکو که آتش میگیرد یا متروپل که فرومیریزد همه میبینند و بلافاصله جلب توجه میکند.  

     ممکن است از دید منطق این پرسش شکل بگیرد که در یک نظام فاسد که همگان در حال فساد و رانت خواری هستند اصولاً چه مشکلی وجود دارد که ما با آن مخالف باشیم؟  هرچه باشد همه در حال بهره مند شدن و برخورداری هستند و ظاهراً همه باید راضی باشند؟!  درست است که همه در حال برخورداری از ثروت طبیعی کشور خویش اند و همه در یک راستا کار میکنند اما نکته اینجاست که میزان این استفاده یکسان نیست.  مثلاً عده ای معدود و نورچشمی استفاده های کلان از غارت نفت و گاز و منابع طبیعی میبرند ولی استفاده و برخورداری اکثریت محروم، محدود است به برداشتن محتویات سطل زباله شهرداری و یا بیرون کشیدن و دزدیدن آرماتور پل های بتنی و درپوش های فلزی کف خیابان.  نقش اکثریت محروم در چنین نظامی، جز سواری دادن به آن اقلیت مفسدین بزرگ چیزی نیست.  چنین تبعیضی است که موجب نابرابری و شکاف عمیق شده و جرقه های بحران و فروپاشی را بوجود میآورد.  عجیب و شگفت آور اینجاست که یک نظام بغایت فاسد چنانچه عدالت محور بوده و همه منصفانه سوءاستفاده کنند، حتی چنین نظامی شانس بقا و ادامه حیات خواهد داشت.  

    باری، با بازگشت به سلسله علت و معلول ها، در انتهای این زنجیره مالک ساختمان و متهم اصلی مشاهده میشود.  سطح بالاتر از او که آمران این روابط فساد اند چه کسانی بوده اند؟  نام اینان نیز در رسانه ها برده میشود که طبعاً خود از پیچ و مهره های اصلی همین سیستم اند.  اما اینان نیز ممکن است روزی روزگاری آدمهای درستی بوده و حتی نماز شب بخوان بوده اند.  یعنی اگر این سیستم فاسد نمیبود، شاید آدمهای محترمی با مشاغل آبرومندی میبودند.  بهمین ترتیب اگر در این سلسله بعقب بازگردیم این پرسش پیش میآید پس در نهایت آنها که پایه گذار این سیستم فاسد پرور بوده اند به چه منظور مرتکب چنین خبطی شده اند؟   به چه دلیل روابط سالم را فرو گذاشته و روابط ناسالم را برگزیده اند؟

    در اینجا مجدد به دیدگاه های فلسفی متفاوت برخورد میکنیم.  همانطور که در بحث "دو دیدگاه متفاوت" بیان شد، اتکا به دیدگاه آخرت محور، با تمام معنویتی که دارد، سکوئی برای سوءاستفاده و حاکم شدن افکار سلطه است.  این افکار نوعاً اهریمنی و اتفاقاً برخلاف ادعاها همه مادّه پرستی و مادّه گرائی است.  شوربختانه آنچه در این هزار و چندصد سال اخیر مانع رشد طبیعی این سرزمین و ساکنان آن شده همه در اصل بنوعی منبعث از پذیرش عمومی این دیدگاه در بین شهروندان بوده است.  از سوی دیگر، مناسبات ما همواره تحت الشعاع "عادت" هاست. از قدیم گفته اند ترک عادت موجب مرض است اما حقیقتاً بسیار سخت اگر نگوئیم غیرممکن است.  مادام که ترک عادت نکرده و به دیدگاه درست بازگشت نکرده و جهان را آنچنانکه هست باور نکرده باشیم، تغییر محسوسی در این فساد رو بتزایدی که در آن غوطه وریم رخ نخواهد داد.  درمان نهائی آن 3 چیز است: آموزش، آموزش، آموزش.

    در انتها لازمست بار دیگر یادآور شد که همه انسانها مستعد مبتلا شدن در روابط فساد هستند.  "کفّ نفس" هم قادر به جلوگیری جدی نیست.  فقط حکم قانون مانع اصلی بشمار میرود.  چه اینکه کفّ نفس شهروندان در ملل راقیه بسیار پائین تر از شهروندان ماست معهذا زندگانی نرمال آنان حاکی از نافذ بودن حکم قانون است.  قانون مدون انسانها و نه هیچ قانون دیگری.  قانون است که در همان ابتدا مانع شکل گیری فساد است و اگر پیشنهادی هم بشود مخاطب آن از ترس قانون آن را نخواهد پذیرفت.  پس اینکه گاهی میگویند اخلاق باید حاکم باشد بخودی خود کفایت نمیکند زیرا تجربه ای به درازنای عمر بشر بر کره خاک ثابت کرده که اخلاق بتنهائی نمیتواند ضابط خوبی باشد.  مثال خوب آن، بستن کمربند ایمنی در اتوموبیل است که دیدیم بعد مدتی نظارت و اجرای قانون تبدیل به عادتی مفید شده و شهروندان خود بخود آنرا اجرا میکنند.  

    خلاصه اینکه، میپرسند اشکال کار کجاست؟ پاسخش در اصول است.  یکبار باید شجاعت و جسارت بخرج داده و آنچه را بدان مبتلائیم مورد بازبینی و تجدید نظر قرار داد.  سرگرم شدن به جزئیات راه بجائی نخواهد برد.

  • مرتضی قریب
۲۱
بهمن

راه درست کدام است؟

   پاسخ بدین پرسش، بسیاری از مشکلات فکری ما را بر ما آشکار خواهد ساخت و ممکنست بسیاری از بدفهمی های ما را از روزگار برملا سازد.  بدیهیست که گذشتگان، راه درست را راه راست میپنداشته اند و چه بسا هنوز هم این اعتقاد رایج باشد.  معروفست که راه راست گم شدن ندارد.  از همین یک ضرب المثل میتوان پی برد که در مجموعه گنجینه فرهنگی ما چه میزان دست انداز وجود داشته و چه بسا انباشت آنها ما را بدین روزگار سیاه نشانده است.  تصور کنید که حین رانندگی در کوهستان هستید و به پیچی میرسید.  اگر  به عوض پیچیدن، راه راست را ادامه دهید چه میشود؟  قطعاً یا با کوه تصادم میکنید یا به راه راست عازم قعر دره میشوید.  آیا ادامه راه راست مجاز است؟  برخی ممکنست بگویند منظور از این رهنمود اینست که اگر در دشت همواری سفر میکنیم، راه راست کوتاه ترین و کم هزینه ترین راه است.  که البته در کلیت خود درست است.   تصور کنید که در یک مسیر مستقیم، از تهران عازم شمال شده ایم.  ولی در اثر اشتباه در خواندن علائم راهنمای جاده، در بزرگراه مستقیمی که بسمت جنوب میرود قرار گرفته ایم و بسرعت رو بسوی قم میرویم.  هردو مسیر راه های راست هستند، اما آیا هر راه راستی راه درست است؟!  آیا لزوماً هر راه راستی رو بسوی رستگاری دارد؟  متشابهاً بسیاری دیگر از عبارات کوتاه در فرهنگ ما که جنبه ارشادی دارند دارای پیچیدگی هائی است که براحتی مورد سوء استفاده قرار میگیرد.  مثلاً عبارت "دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز" از همین مقوله است که برخلاف نیت نویسنده اصلی آن (سعدی شیرازی)، همواره ابزار اصلی کار سیاستمداران ریاکار واقع شده است.  یا مثلاً از عبارت "گذشته چراغ راه آینده است" چه میفهمیم؟  آیا واقعاً اینطور است؟  شاید، ولی بشرطی که چراغ روشن باشد و نه خاموش.  ضمناً چراغ روشن در دست رهرو باشد و نه مخفی زیر میز.  بعلاوه، نیت فرد مسافر باید جستجو و اکتشاف باشد و نه گردشگری تا اینکه عبارت مزبور معنای کامل خود را ادا کند.  آموزه های گذشته و آنچه در افکار ما رسوب کرده شدیداً نیازمند تجدید نظر است.

    گذشته، واژه تاریخ را تداعی میکند.  مجموعه آنچه که در گذشته اتفاق افتاده را "تاریخ" میگویند.  "چگونه از تاریخ درس بگیریم؟"  برای درس گرفتن، آیا از گذشته ها درک مستقیم و بیواسطه ای داریم؟  گذشته ها یعنی چه؟  آیا از تاریخ تعامل کشورهای جهان درکی داریم؟ یا ساده تر، تاریخ ادوار گذشته کشور خودمان چطور؟  یا از آن هم ساده تر، گذشته شهرمان؟  اصلاً گذشته مرتبط با همشهریان و فامیل خودمان چطور؟  مثلاً فقط نزدیکان درجه اول؟  آیا از زندگی پدر جد خودمان اطلاعی داریم؟  اینکه شغل او چه بوده، خانواده اش، رفتارش، یا حتی نامش چه بوده؟  چه بسا حتی همین اطلاعات بسیار اندک را نیز نداریم و راهی نیست جز اتکا به خاطرات پدر یا پدربزرگ که بیواسطه از وی داشته اند.  تازه معلوم نیست همین اندک اطلاعات رنگ پریده نیز دقیق و واقعی باشد.  ما هیچگونه اطلاعی از احساسات و علایق وی نداریم.  چه بسا او طی نزاعی توسط دشمنانش زخم خورده و کشته شده باشد.  در اینصورت آیا از قاتل یا قاتلان او کینه ای در دل داریم؟  اصلاً آنها را میشناسیم؟  هیچ نمیدانیم که بصورت طبیعی فوت کرده یا در حادثه ای کشته شده.  لذا میبینیم که اگر به چند نسل عقبتر برگردیم، حتی از چند و چون زندگی اقوام درجه اول خود هیچ اطلاعی در دست نداریم چه رسد باینکه به عقبتر در زمان رفته و به حوزه های دیگری دور از کسان خود به پردازیم.  اطلاعاتی که امروز بیواسطه و مستقیم در دست داریم تقریباً هیچ است.  در شرایطی که از حالات و رفتار نزدیکترین عزیزان خود بی خبریم چگونه انتظار میرود که اطلاعات قابل وثوقی از دنیا و مافیها در دست داشته باشیم.  لذا تنها راه ارتباطی ما با گذشته ها از کانال تاریخ خواهد بود. 

   تاریخ عبارتست از مجموعه رویداد هائی که گذشتگان در هر دوره، از طریق مشاهدات دست اول خود کسب و ضبط کرده اند.  در مورد هر آنچه غیر از یافته های مستقیم خودمان است مجبور به اتکا به تاریخ هستیم.  تاریخ، مجموعه ای از نقل قول هاست.  پس آیا میتوان به هر آنچه نقل شده و خود شاهد نبوده ایم اعتماد کرد؟  معمولاً خیر.  بویژه اگر اطلاعات درج شده حاصل مشاهدات فقط یک نفر بوده باشد اقوال وی محل اطمینان نخواهد بود.  همچنانکه خبرگزاری های معتبر نیز معمولاً اخباری را انتشار میدهند که از چندین منبع مستقل دریافت کرده و یکدیگر را تأیید کرده باشند.  لذا چنانچه درباره یک واقعه مشخص خبرهای یکسانی از کانال های متعدد دریافت شود، اطلاعات مزبور مورد وثوق بیشتری خواهد بود.  هرچه تعداد مشاهدات مستقل بیشتر باشد، ضریب اطمینان بیشتر خواهد بود.  اصولاً این همان روشی است که شناخت جهان مادّی بر آن استوار است و به روش علمی موسوم است که قبلاً بدان پرداختیم (بحث استقرا در "علوم فیزیکی").  البته درباره تاریخ، ابزارهای کمکی دیگری غیر از اقوال وجود دارد.  مثلاً وسایل بجا مانده در سایت های تاریخی قدیمی و یا عکس و فیلم و سایر اطلاعات رسانه ای در دنیای مدرن پشتیبان مستقل دیگری بشمار میآیند.  ابزار کمکی مهمی که وجود دارد عقل است.  اگر یک فرد عادی خبری دهد، احتمال درست و نادرست بودن آن پنجاه پنجاه است.  اما اگر بنوعی در خبر مزبور ذینفع باشد عقل حکم میکند که احتمال درستی و نادرستی آن یکسان نباشد.  یا مثلاً اگر کسی ادعا کرد که کوه دماوند را جابجا کرده به دریای خزر پرت کرده، در واقع باید به سلامت عقل وی شک شود.  و اگر او همچنان بر این ادعا مصر بوده و تهدید کند هرکه حرفش را قبول نکند و بدان ایمان نیاورد مستوجب مرگ است، در این صورت نه تنها مجنون بلکه آدمکش نیز هست.  همواره در همه این مراتب، خرد محک خوبی برای داوریست.  بقول شاعر، که گر ما خرد داشتیم کجا این سرانجام بد داشتیم.

       بیائید فرض کنیم که همه اطلاعات ما درباره گذشتگان و تاریخ گذشته درست و معتبر است.  پرسش اینست که دانستن تاریخ به چه درد میخورد؟  دانستن همه آنچه در گذشته ها رفته چه سودی میتواند داشته باشد؟  آیا مرور تاریخ، چیزی جز مشابه خواندن رمان یا داستانهای تخیلی و لذت خاطر است؟  آیا خواندن تاریخ صرفاً برای افزایش اطلاعات عمومی نیست؟  یا اینکه مهمترین فایده تاریخ بجهت مصداق عبارت معروف "گذشته چراغ راه آینده است" میباشد؟  به گمان ما همین است.  مهمترین فایده تاریخ راهنمائی بجهت پرهیز از ارتکاب خطاهای گذشته میباشد.   درس گرفتن از خطاهائی که چه در مسائل فردی و چه جمعی در اداره امور جامعه خود و یا در ارتباط با جوامع دیگر مرتکب شده ایم.  مطالعه تاریخ کمک میکند تا اشتباهاتی را که ملل غرب در دخالت ایدئولوژی دینی در امور مملکت داری مرتکب شدند ما تکرار نکنیم.  حتی نگاه مختصری به نتایج فاجعه بار ازدست دادن بخش بزرگی از کشور در دوران قاجار در اثر این گونه دخالتها  میبایست درس بزرگی در عدم تکرار مجدد آن داده باشد.  آیا مردم باندازه کافی تاریخ میخوانند؟  آیا از رویدادها عبرت میگیرند؟ عده ای را ممکنست رأی بر این باشد که بدون دانستن حتی یک کلمه از تاریخ، کماکان میتوان زندگی کرده امورات خود را گذراند.  مگر بدون تاریخ نمیتوان زندگی کرد؟  البته که میتوان، و امری غیر ممکن نیست.  این بدان میماند که بدون توجه به آنچه گذشتگان ما اختراع و اکتشاف کرده اند، بخواهیم از ابتدا خودمان با اختراع چرخ همه آن تجربیات را از سر نو تکرار کنیم.  در حالیکه، اتکا به تاریخ گذشته، ما را از اختراع دوباره چرخ بی نیاز میسازد.  فهم و قبول این واقعیت در گرو پذیرش واقعیت دیگری است که جوامع انسانی با یکدیگر مرتبط بوده و فقط در اثر مساعی مشترک است که به پیشرفت نائل میشوند.  تفکر درهای بسته از ذهن های عقب مانده و خسته ای تراوش میکند که تاریخ را نخوانده اند.  

  • مرتضی قریب