نگاهی نو به مابعدالطبیعه -3
یکی از مباحث مهم مابعدالطبیعه که قبلاً بدان پرداخته شد، موضوع "عقل" است. منتها بحث سابق عمدتاً حول و حوش مباحث نظری بود و اینکه نشان داده شد که عقل در واقع چیزی جز فعل و انفعالات الکتریکی مغز مشابه آنچه در رایانه ها میگذرد نیست. اما در ادامه، و پیش از پرداختن به سایر موضوعات متافیزیک، بهتر است کمی هم به نتایج کاربردی عقل پرداخته شود که اهمیت آن دست کمی از مباحث نظری ندارد.
عقل سالم
در گفتگوی عامه اغلب شنیده میشود که "فلانی بی عقل است". آیا اینطور است؟ با توجه باینکه عقل مجموعه مُدرکات حسی و اندیشه است، معلوم میشود که منظور مردم از بی عقلی، اختلال در بخش اندیشه است. چه اینکه درک حسی که در مغز به ادراک منجر میشود در همه هست و حتی حیوانات نیز از آن برخوردارند. پس بجای عبارت "بی عقلی" بهتر است بگوئیم "فلانی اندیشه ورز" نیست. یا بهتر از آن بگوئیم "بی خرد" است. مشکل ما با دیگران مربوط به این بخش از عقل است که ناظر بر استدلال و مقایسه گزاره ها و استنتاج است. در افراد باصطلاح احمق، این بخش از عقل ضعیف یا بکلی ناتوان است. اندرکنش الکتریکی در مغز کماکان برقرار است لیکن منطق برنامه به عللی درست کار نمیکند.
شوربختانه تعداد این گونه افراد امروزه کم نیست و بدتر از بد اینکه شمار آنها در صحنه سیاسی و مناصب بالای سیاسی و حکومتی زیاد شده است. وجود این افراد مادام که در لایه های زیرین جامعه باشند امریست طبیعی و ضربه بزرگی نمیزند. اما امان از روزگاری که بی خرد راه به سطوح بالای تصمیم گیری و امور مهمه مملکتی پیدا کرده باشد.
در عرصه حرف و گفتگو ممکنست این ضعف ها چندان خود نمائی نکند، اما در عرصه رفتار، بویژه در مواقع بحران، اسرار ذهنی صاحبان مناصب هویدا شده و قابل پنهان سازی نیست. مثلاً عبارت "ما در خدمت شمائیم" را میتوان باصطلاح ندید گرفته و بحساب تعارف گذاشت، اما به محض بروز یک بحران غیر مترقبه، رفتارها واقعیت را آشکار میسازد بطوریکه ماوراء هر شک و شبهه ای وجود رابطه "خدمتکار و ارباب" را آفتابی میسازد. نوکر اغلب از ارباب تأثیر میپذیرد و مجذوب او شده و سعی میکند رفتار ارباب را الگو قرار دهد. بطوریکه ضرب المثل است که ارباب بگوید کلاه بیاور و نوکر بیچاره کلاه را با سر می آورد. و بیچاره تر نوکری که ارباب او دیوانه باشد. بگو با که ای تا بگویم که ای. رفتارها حکایت از عمق اندیشه ها دارد و قابل کتمان نیست. امروزه مباحثی مانند "عقل" که روزگاری متافیزیک تلقی میشد بیش از هر زمان دیگری عینیت یافته و بدون اینکه جنگ و پیکاری درگرفته باشد، برملا کننده خیلی چیزها منجمله حقایقی چون مستعمره بودن کشوری در خدمت کشور دیگر است.
فزون بر بی خردی، اختلالات روانی و وجود عقده های سرکوب شده احتمالاً نوجوانی، موقعیت عقل را نزد سردمدارانی که دچار این عوارض هستند بیش از پیش پرمخاطره میکند. کافیست رئیس حکومتی دارای چنین اختلالاتی از گفته اشتباه خود نخواهد پائین بیاید و همچنان بر موضع غلط خود پافشاری کند. چنین شخصیتی حاضر است دنیا را بر سر همه خراب کند اما حاضر به پذیرش اشتباه خود نباشد. بدتر از بد، اگر دکمه های آغاز جنگ اتمی نیز زیر دستش باشد. تصور چنین وضعیتی فاجعه است. بیهوده نیست عقل عمومی دنیا موافق خلع سلاح عمومی بوده و دستکم علاقه ای به زیاد شدن دست در باشگاه صاحبان سلاح اتمی ندارد. بحران اخیر، بار دیگر اهمیت پیمان عدم اشاعه سلاح اتمی ( NPT ) را نشان داد و اینکه اگر تسلیحات اتمی مانند نقل و نبات در دست همه باشد، هر بی خردی امکان به ورطه نابودی کشاندن دنیا را خواهد داشت. ضمن اینکه گروه هائی با ذهنیت معیوب، آنها نیز به بیراهه رفته تصور میکنند داشتن سلاح اتمی علاوه بر دلالت بر فتح قله های علم، کشور را از تجاوز مصون میدارد. امروزه پول، همچون گذشته، حلّال مشکلات است و همه چیز در بازار سیاه و خاکستری قابل خرید است، چه رسد تکنولوژی کهنه 80 سال پیش که امثال قذافی خریدند و مصونیتی ایجاد نکرد. چه بسا اگر گروه های تروریستی ثروتمندی چون القاعده و داعش در زمان فروپاشی جمهوری های شوروی حضور میداشتند، آنها نیز با خرید چند کلاهک، اکنون عضو متشخص باشگاه اتمی میبودند. سایه چنین بحران هائی کماکان برسر دنیا سنگینی میکند و داروی آن جز تجدید نظر در ساختار "دولت های متحد" نیست. یعنی ملت های متحد در عوضِ دولت های متحد.
اکنون که اهمیت سلامت عقل، بویژه برای سردمداران سیاسی و رؤسای کشور روشن گردید و اینکه خرابی عقل فقط یک نفر میتواند آغازگر جنگ سوم جهانی باشد، تدوین مقرراتی عمومی در این راستا اهمیتی دوچندان می یابد. از این رو شاید لازم باشد رؤسای کشور و مسئولین درجه اول اجرائی، قبل از قبول هر مسئولیتی از آزمون های روانپزشکی نمره قبولی دریافت دارند. و چنان سخت گیرانه باشد که جائی برای خدعه و نیرنگ نباشد. سن نیز از عوامل دیگر این ماجراست. عقل عمومی جهانی، بر بازنشستگی در سنین بین 60 تا 70 دلالت میکند. تعجب آور است که افرادی با سنین بالاتر هنوز خود را شایسته عرصه های حساس تصمیم گیری میدانند و حاضر به بازنشستگی خود نیستند. تعجب آورتر اینکه با کمال وقاحت دم از جوانگرائی نیز میزنند! در این سنین، نه تنها بنیه بدنی رو به زوال میرود، بلکه مهمتر از آن، عقل دچار کم کاری شده و در اصطلاح عامّه پیرِ خرفت را تداعی میکند. بی جهت نیست که دموکراسی ها برای حکومت گران دوره های محدودی تجویز کرده اند تا اگر عیبی هم بروز کرد، مادام العمر نباشد.
عارضه دیگری که نتیجه مستقیم حکومت بمدت طولانی بوده و گریبانگیر عقل است "پارانویا" میباشد. طبعاً این عارضه بیشتر بسراغ مستبدین میرود که نوعاً قرار است مادام العمر بر سر کار باشند. بخش اندیشه ورز این افراد چه بسا در ابتدای کار آنان نرمال و سالم است. منتها استمرار حکومت مطلقه بمدت طولانی، اثرات ویژه و نامطلوبی بر تلقی آنان از جهان پیرامونی میگذارد. اندیشه این افراد از جهان پیرامونی و بویژه اطرافیان، نوعی "دشمن" میسازد که تصور میکند دائماً در صدد آزار یا انجام توطئه بر علیه او میباشند. اضطراب و ترس دائمی بطور وهم آلودی اندیشه فرد پارانوئید را تسخیر کرده و لذا جائی برای تعاملات سالم و سازنده در مغز او باقی نمیگذارد. از نشانه های این عارضه، عدم اعتماد وسواس گونه به دیگران و وارد ساختن اتهامات غیرواقع به هرآنچه تصور میشود غیرخودیست، میباشد. ذهن پارانوئید متمایل به پذیرش تئوری توطئه است و هر فعل و انفعالی را از آن منظر میبیند. معمولاً کنترل مستبد با این حالت روحی در دست اطرافیان و محارم نزدیک اوست و راهبرد سیاست ها هم توسط آنان صورت میپذیرد.
نتیجه آنکه:
فلسفه، مابعدالطبیعه، و مباحث گوناگون آن فقط برای کلاس های درس و جدل های نظری نیست. هنر زیستن در این روزگار، همانا به عرصه بحث و گفتگو کشاندن این مباحث و بویژه نگاهی نو به آنها در پرتو دانش روز است. حیف است و دریغ است که چنین گنجینه ای باشد و ما تشنه لبان گرد جهان بگردیم. بویژه اگر بتوان از قالب های کهنه، مفاهیمی جدید با کاربردهای بشدت مورد نیاز جامعه خود را استخراج کرد.