فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شناخت» ثبت شده است

۱۸
مرداد

شبهاتی درباره علم و فن (4)

    در روند تاریخی شاخه ای از علم که بعداً مهندسی هسته ای نام گرفت دیدیم که تا مقطع 1945 به پختگی کامل رسید.  آنچه بعداً توسعه یافت عمدتاً بسط کاربردهای عملی آن است.  اکنون لازمست با تکمیل بخش هائی از گفتار پیشین به تحلیل مجموعه ارائه شده پرداخت.  موارد یک به یک بشرح خلاصه زیر است:

1- واکنش زنجیری: گفتیم که در 1939 پیش از شروع رسمی پروژه مانهاتان، فِرمی که نسبت به واکنش زنجیری چندان خوشبین نبود تصمیم به ساخت یک مجموعه بحرانی گرفت تا در عمل صحت آنرا اثبات کند.  او که خود نظریه پردازی قابل بود نیک از اهمیت تجربه و مشاهده آگاه بود.  همگان ارسطو را دانشمندی همه چیز دان میدانند که الحق فیلسوفی بینظیر است، اما کمتر کسی میداند که یگانه تقریرات او که تا امروز هم صحیح است مربوط به مشاهدات او در خصوص آبزیان بوده زیرا متکی به تجربه و مشاهده عینی بوده است.  باری، کمک 6000 دلاری دولت به فرمی صرف خرید گرافیت بعنوان کند کننده و پرس کردن  اکسید اورانیوم شد.  معهذا ضریب تکثیر مجموعه 0.87 درآمد که کمتر از 1 و ناامید کننده بود.  با تحلیل بیشتر معلوم شد که یا باید از اورانیوم غنی شده سود برد یا اگر اورانیوم طبیعی استفاده میشود، گرافیت کاملاً خالص استفاده شود زیرا ناخالصی کربن معمولی اگر چه کم است اما دارای عناصری بشدت جاذب نوترون است.  گویا مقوله ناخالصی ها از چشم دانشمندان آلمانی علاقمند به پیگیری موضوع شکافت مغفول مانده بود که گرافیت را رها کرده بسمت تهیه آب سنگین، کند کننده ای بهتر از گرافیت، متوجه شدند که داستان آنرا همه میدانند.  باری، تلاش برای جداسازی ایزوتوپ که یک پروژه عظیم بود تنها پس از 1942 میسر گردید و لذا فرمی تا پیش از آن، با امکانات کم دانشگاه کلمبیا چاره ای جز تهیه گرافیت کاملاً خالص ( با خلوص هسته ای) نداشت.  این تلاش بالاخره حدود 3 ماه که از آغاز پروژه مانهاتان گذشته بود که بثمر نشست و اولین رأکتور شکافت دنیا 2 دسامبر 1942 وقوع واکنش زنجیری خودکفا را رسماً اعلام کرد، البته محرمانه. 

2- عناصر سنگین:  در حقیقت واکنش شکافت بطور شانسی کشف شد.  آنچه محققین در پی آن بودند در واقع بمباران اورانیوم بعنوان سنگین ترین عنصر طبیعی با نوترون بقصد ایجاد عناصر مصنوعی سنگین تر از اورانیوم بود.  اینکار توسط شتابدهنده ها و تزریق پروتون نیز میسر است.  اما مشکل اینجاست که هرچه هسته اتم بزرگ و بزرگتر شود دافعه الکتروستاتیکی بارهای مثبت نواحی دور از هم در هسته تمایل بیشتری برای برهم زدن نظم یا شکستن هسته خواهد داشت.  افزایش نوترونها در هسته بعنوان ملاط پیوند دهنده تا حدی کار گشا است و لذا میبینیم که عناصر ماوراء اورانیوم ذاتاً ناپایدارند و با شکافت یا تابش آلفا بازجویند روزگار اصل خویش!  سنگین ترین عنصر مصنوعی که توسط شتابدهنده ساخته شده کوپرنیکوم نام گرفته با 112 پروتون و 115 نوترون (اورانیوم 92 پروتون دارد). عناصر مزبور عمرهای بسیار کوتاهی دارند.

3- گداخت:  در داستان ما از گداخت هسته ای یا فیوژن نامی برده نشد زیرا تلاش محققین برای کاربردی کردن آن به ایام بعد جنگ جهانی دوم باز میگردد.  البته اصول علمی آن در همان بازه ای که مدل های اتمی شکل گرفت شناخته شده بود.  منتها اولین آزمایش هیدروژنی که ناشی از همجوشی دوتریوم و تریتیوم باشد در 1951 انجام شد که سالهای بعد با آزمایش شوروی، انگلیس، چین، و فرانسه دنبال شد حاکی از این حقیقت که اطلاعات هرقدر هم محرمانه باشد بالاخره نشت کرده و جوینده یابنده است.  اما استفاده کنترل شده آن برای تولید انرژی اتمی آنگونه که در نیروگاه میسر باشد بمراتب مشکل تر از انرژی ناشی از شکافت است چه تخریب همواره راحتر از سازندگی است!  علت مشکل، همانا دافعه الکتریکی بارهای مثبت هسته هاست که برای غلبه، نیازمند دادن سرعت کافی به آنها و در عین حال محصور نگاه داشتن مجموعه است. 

4- اصول:  در برهه ای که تابش بتا زیر بار منطق نمیرفت، فکر برخی این بود شاید در این مورد خاص اصل بقای انرژی رعایت نمیشود.  منتها اصل بقای انرژی مانند اصول دیگر از فیلتر میلیاردها میلیارد آزمون بسلامت گذشته و بعید است بدین سادگی بتوان از خیر آن گذشت.  آزمایش های بعدی نیز همین را نشان داد.  لذا اصول ثابت علمی اینگونه نیست که کسی آنرا بدلخواه مقرر کرده و بدلخواه هم نقض شود چنانکه در مسائل عقیدتی وجود دارد.  اگر هم روزگاری پدیده ای خلاف آن مشاهده شود، علم با کسی تعارف ندارد و اگر لازم باشد کنار گذاشته میشود.  اما معمولاً آنچه روی میدهد تعمیم است مثل اینکه اصول جداگانه جرم و انرژی بعد از ارائه نسبیت خاص بدنی واحد پیدا کرد. 

5- علم و فن:  در ادبیات عامّه اغلب این دو مترادف یکدیگر گرفته میشوند حال آنکه از لحاظ اصولی متفاوتند.  هدف علم، شناخت است صرفنظر از اینکه کاربردی بر آن مترتب باشد یا نباشد.  حال آنکه هدف فن یا تکنولوژی، کاربردی کردن چیزهائی است که طی پروسه علم شناخته شده است.  مثلاً تا اصل برنولی در خصوص حرکت هوا روی سطوح خمیده شناخته نشده بود، ساخت اولین هواپیما میسر نمیشد و صنعت هوائی پا نمیگرفت.  متشابهاً اگر حقیقت اتم و هسته و خصوصیات آن شناخته نمیشد، کاربردهای بعدی چه در زمینه نظامی و چه صلح آمیز میسر نمیگردید.  کشورهائی که نمیخواهند روی تحقیقات علمی سرمایه گذاری کنند یا بدلائلی نمیتوانند، معهذا میتوانند از یافته های موجود که دیگران زحمت آن را کشیده اند دستکم برای توسعه تکنولوژی استفاده کنند و به موفقیت هائی در رشد اقتصادی برسند.  موفقیت های اولیه آسیای شرق دور در زمینه اقتصادی از همین نوع بوده است.  کار مهمتری که آنها علاوه بر کپی برداری کرده اند، هر بار یک نوآوری مختصری نیز اضافه میکنند و تکنولوژی را یک گام پیشتر برده تا بالاخره اِشراف کامل یابند.  کم اثرترین نوع کپی برداری، تقلید صِرف است که معمولاً بازده اقتصادی ندارد مگر آنکه از نیروی کار ارزان کارگران محلی استفاده شود.  در ارتباط با داستان ما، برای ساخت نیروگاه اتمی حتی کپی برداری صِرف از فنون شناخته شده هم براحتی میسر نیست زیرا بیش از هر چیز نیازمند وجود یک بنیاد مستحکم از صنعت روز است.  نیروگاه اتمی بجای خود، نیروگاه فسیلی نیز مشمول همین قاعده است که میبینیم امروزه بخاطر وابستگی، یک به یک مستهلک شده کارآئی آنها در فقدان یک بستر منطقی مرتب در حال افول است بطوریکه با اندکی گرما همه چیز برهم خورده صنعت نیمه جان را به افلاس میکشاند.  اصولاً علم و فن در کشورهای ایدئولوژی زده در خدمت ایدئولوژی است و نه در خدمت بشر.  مادام که عقل به جایگاه طبیعی خود باز نگشته باشد، استقرار و تعالی فن آوری، مثل سایر خواسته ها، میسر نیست و هزینه ها نهایتاً به هبا و هدر میرود.  پس آنچه صورت میگیرد چیست؟  باید اذعان کرد جز تقلید صِرف نیست ضمن اینکه اغلب مستمسکی است برای راهی کردن بخش مهم اعتبارات به کانال های خاص خصوصی.  لذا یا باید در همه زمینه ها خودکفا بود یا با داشتن رابطه صحیح با دنیا با انتقال تکنولوژی یا بدون آن از بهترین های روز دنیا بهره برد.  امارات مثال خوبی از این دست است که بدون های و هوی و شکستن شاخ غول چهار واحد نیروگاه اتمی 1400 مگاوات در دست دارد که سه تای آن به بهره برداری رسیده است.  مقایسه شود با داستان غم انگیز بوشهر که یگانه 1300 مگاوات نیمه اول دهه 50 خورشیدی بالاخره با مخارج زیاد به یک 1000 مگاواتی تبدیل آنهم بعد از چند دهه تأخیر پس از انقلاب تحویل شد!  کاربرد نظامی انرژی اتمی از همین دست است که در پی میآید. 

6- سلاح اتمی:  در دهه 50 خورشیدی دو نیروگاه 1300 مگاوات آخرین طراحی زیمنس آلمان در بوشهر در دست ساخت بود با هزینه کل حدود 4 میلیارد دلار که قرار بوده در اوائل دهه 60 خورشیدی وارد شبکه شوند.  منتها در برخورد با انقلاب اسلامی بعنوان ایجاد وابستگی به خارج، هردو نیمه کاره رها شد.  اما بزودی امید به کاربردی کردن نوع دوم انرژی اتمی در دلهای مسئولین شکوفا شد غافل از آنکه تعهدات به آژانس بین المللی انرژی اتمی دست و پا گیر خواهد بود و برای این کار خاص باید رسماً از تعهد NPT خارج شده و تبعات آن نیز پذیرفته شود.  این پروژه متشابهاً جز با کپی از اطلاعات دیگران که هنوز محرمانه بوده است میسر نبوده و وجود عبدالقدیر خان پاکستانی کاتالیزور مؤثر این امر گردید.  داستان ایشان نیز اغلب در جراید درج است که خود نیز زمانی که در استخدام شرکتی هلندی در امر غنی سازی بوده ناگهان یکشبه غیبش زده و بعد معلوم میشود که اسناد و نقشه ها را تصرف شرعی کرده با خود به پاکستان میبرد تا ساخت سلاح اتمی را در کشور خود هدایت کرده نهایتاً در 1998 میلادی نیز اولین آزمایش آنرا در بلوچستان پاکستان عملی سازد.  اما به این قناعت نکرده شرکتی خصوصی تأسیس میکند که هم با فروش اطلاعات فنی صرفه دنیوی برده و هم با دادن کمک به برادران ایمانی، به نشر بمب اتمی حلال کمک کرده حصه معنوی کسب کرده باشد.  بروشور شرکت ایشان ضمن برشمردن سرویس هائی که میدهد عکس کمرنگی نیز در پس زمینه داشت که قارچ انفجار اتمی را نشان میداد، تأکید تلویحی بر این نکته که برادران مُسلم، سر کیسه را شُل کنید بنده تا آخر در خدمتتان هستم.  فروش به لیبی سرهنگ قذافی و جای دیگر در اوائل قرن 21 رسانه ای شد اما دیگر معاملات، معلوم و طبعاً رسانه ای نشد.  معلوم نیست چه میزان از این تجهیزات و اطلاعات در دستان دیگران است.  این مثال خوبی است که چگونه میتوان تکنولوژی را با پول خرید بدون آنکه خود در ایجاد آن سهمی داشت.  نوع رسمی و قانونی آن که امروزه رواج دارد "انتقال تکنولوژی" نام دارد که روش بهتری بوده میتوان تحت اجازه کارآفرین اصلی، اطلاعات را خرید و آنرا به تولید رسانید.  در نوع مخفی و غیر قانونی نه معلوم است چقدر هزینه شده، که معمولاً خود راهی برای تخلفات مالی نیز هست، و نه تضمینی هست که قطعاً بثمر نشیند.  برای مقایسه بد نیست نگاهی مجدد به پروژه مانهاتان انداخت.  ابعاد کار در سطح بسیار وسیع آزمایشگاه ها و کارگاه های کشور بود و زمانی بود که حتی هیچیک از اطلاعاتی که امروز در کتب درسی هست وجود نداشت.  حجم عظیمی از کشفیات این علم مربوط به آن دوران طی آن پروژه است که تا مدتها محرمانه بوده نهایتاً در دهه 1960 میلادی اجازه نشر یافت.  هزینه کل پروژه چقدر بود؟ حدود 3 میلیارد، طی چه مدت؟ حدود 3 سال!   لذا جای تعجب زیاد دارد که کشور دیگری امروزه با داشتن همه این اطلاعات و خرید فن آوری های حساس و صرف مخارج نجومی که هیچگاه بدرستی معلوم  نخواهد شد، چگونه بعد از دهه ها کوشش مستمر هنوز به مقصود نرسیده است.  این در حالیست که تمام جریمه ها و تحریم هائی که دامن کشوری که مغایر تعهدات قانونی سلاح اتمی ساخته است را متحمل شده است.  در مَثل است آش نخورده و دهان سوخته.  مادام که تکنولوژی در خدمت تبلیغات باشد مثل کرونا یاب اختراعی و امثال آن همین خواهد بود.  کما اینکه ساخت سدها و پروژه های بزرگ بظاهر عمرانی نیز از همین دست است.  هدف، کانالیزه کردن اعتبارات در جهات خاص است اما در پوشش ساخت و سازهای ظاهراً عمرانی که هزینه ها توجیه شود.  بیشک انتقادی متوجه مهندسین و کارمندان شریف دست اندر کار این پروژه ها نیست.  باری، چون پول مشکل گشای اصلی است، چنانچه یکی از کشورهای عربی بخواهد بسمت سلاح اتمی رفته و حاضر به هزینه کردن باشد بعید نیست در مدت کوتاهی شاهد مقصود را در آغوش گیرد.  کما اینکه رسماً هم بیان کرده اند که اگر کشوری در منطقه بدان دست یابد ما نیز دنبال آن خواهیم رفت.  در چنین احوالی محتمل است این سلاح در اختیار گروه های رسماً تروریست نیز قرار گرفته کنترل اوضاع بکلی از دست خارج شود.

7- سوء فهم بین علم و فن:  خواننده اگر به داستان ما که ضمن چند شماره ارائه شد بدقت توجه کرده باشد تفاوت ماهوی ایندو را درک کرده است.  وظیفه علم در هر حوزه ای که باشد معطوف به شناخت طبیعت است که محقق آنرا به پیش میبرد.  کشوری که در اغلب حوزه های علم پیشاهنگ باشد کمتر به وابستگی به غیر کشیده شده بلکه به اعتبار ثمرات علم، این دیگران هستند که بدو محتاج اند.  با اینکه موضوع به همین سادگی است منتها پیاده کردن رویه علمی مستلزم نگاهی عقل مدارانه به دنیای اطراف، خالی از خرافات و عقاید پوچ و آرای تاریخ گذشته است.  گویا عقل گرائی را غربزدگی تلقی یا دستکم مینمایانند در حالیکه چنین نیست.  بسیار تعجب آور مینماید اگر گفته شود عقل گرائی با اخلاق طبیعی، که در گذشته ذکر آن رفته، نیز هماهنگ است.  امتیاز علم به این است که خودبخود فن را نیز بدنبال خود میآورد ولی عکس آن درست نیست.  یعنی میتوان صاحب فن بود بدون داشتن زمینه علمی.  فن یا فن آوری، همانطور که در ضمن داستان خود ملاحظه کردیم استفاده از ثمرات علم است که در زمینه های کاربردی هدف غائی آن جز زیست راحت نیست.  حال آنکه شناخت هرچه باشد صرفاً برای شناخت است.  خرید تکنولوژی چه از راه های مُجاز و چه بصورت قاچاق، خریدار آنرا برای مدتی همسطح تولید کننده اصلی قرار میدهد، منتها این امتیاز با گذشت زمان و کهنه شدن، بتدریج از دست رفته، مداوماً نیاز به تجدید از راه های پیشین است.  در اختیار گیری تکنولوژی لزوماً نیازمند مغز نیست چه با صرف پول میتوان بهرروی آنرا خرید.  اما اِشراف بر علم قطعاً نیازمند مغز است که در هیئت دانشمندان و محققین تظاهر میکند.  انکار نمیتوان کرد که اگر فقط قطعاتی از فنی خاص دردست باشد، به مقصد رساندن آن همچنان نیازمند متخصص است.  بی جهت نیست که نظام های ایدئولوژیک اقبالی برای گسترش علم نشان نداده و بجای تخصیص بودجه برای مراکز علمی آنرا وقف سازمانهای پوچ و ایدئولوژیک خود میکنند.  اما برای پیشبرد کارها بهرحال به فن آوری نیاز است که معمولاً از راه های غیر معمول با هزینه های چند برابر تهیه میکنند.  در هر حال ارزش کپی کاری هرگز برابر کار اُریجینال که اول بار انجام شده نخواهد بود، معما چو حل گشت آسان شود. آنچه اصیل است داشتن بنیه لازم برای بنا کردن تکنولوژی است و نه عاریه کردن!  اینجاست که نیروی انسانی اهمیت محوری خود را نشان میدهد.  ولی نیروی ماهر و متخصص تولید نمیشود مگر باتکای آموزش و بها دادن به آموزش.  و این یکی فقط در صورتی میسر است که محیطی آزاد و انسانی برقرار و مستدام باشد که در بالاسر همه آنچه گفته شد قرار گیرد.  چه اینکه طالبان و مسالک مشابه نیز برای خود "آموزش" دارند منتها آموزشی منحط در محیطی آکنده از رُعب و وحشت.  اهمیت نیروی انسانی نیازمند شرح جداگانه در زیر است.

8- نیروی انسانی:  همانطور که پیشتر اشاره شد، مهمترین دارائی یک کشور نیروی انسانی آموزش دیده و متخصص آن است.  چه بسا کشورهائی فاقد منابع طبیعی، که از وجود نیروی انسانی قابل سودی بیش از کشورهای نفتخیز دارند.  موفقیت در برخی عرصه های فنی که عمدتاً با پول کسب شده نباید این توهم را ایجاد کند که گوئی محیط علمی برای رشد نیروهای انسانی وجود دارد.  فرار نخبگان از کشور خود اولین دلیل عدم سلامت محیط است.  گوئی این کافی نیست، اخبار حاکی از اینست که نیمی از ورودی پزشکی دانشگاه ها سهمیه ای هستند یعنی کنار گذاشتن شایستگان و بازی با جان مردم عادی.  هرچند میدان سیاست مدتهاست در اختیار سهمیه ای ها میباشد.  نه فقط این، که مرتب اخبار بد شنیده میشود از مجروح شدن جنگلبانان بدست گروه های مافیای چوب که گاهی از سر عناد باقی جنگل را هم به آتش میکشند، شکاربانان متحمل بیشترین کشته بدست مافیای شکار بوده قاتلین آزاد میگردند، محیط زیستی ها دسته دسته بعناوین واهی دستگیر و محبوس میشوند. اهل قلم اعم از روزنامه نگار، خبرنگار، و وکلا تأمین شغلی نداشته به بهانه انجام وظیفه تعقیب و زندانی میشوند، معلمین تأمین شغلی و جانی ندارند و دانش آموختگانی که موفق به فرار نشده اند بیکار و افسرده روز را به شب و شب را به روز میرسانند.  عده ای هم ناچار بطور قاچاق خطر کرده به دریاها میزنند بلکه پناهگاهی پیدا کنند.  هنرمندان از سوی نظام متهم به ترغیب فساد و فحشا میشوند چرا که موی زنی یا ساز هنرمندی مکشوف شده پایه های عرش را میلرزاند، اما همزمان اسناد تهوع آور روابط حضرات رسانه ای میشود ولی همچنان مانند موارد قبلی آب از آب تکان نمیخورد.  نظامی که دغدغه عفاف دارد و ادعای طهارت او سقف آسمان را شکافته، طشت رسوائی خودش که از بام میافتد گوشهایش کر میگردد.  این وضعیت آن نیروی انسانی در کلیت خود است که باید علم و فن را به پیش برند.  در یک کلام، جز اقلیت خودی، ملتی را دچار تنش روحی و روانی کرده اند.  ظریفی میگفت هیچ اشکال ندارد مافیای خودی کشور را سفره انحصاری خود کند اما اشکال بزرگتر اینجاست که بعد از رفتن آنها، شبیه آن باشد که ملخ ها به سرزمینی آباد حمله و پس از ترک چیزی برجای نگذاشته باشند.  سرزمینی که آینده اش بقتل رسیده باشد.

9- سخن پایانی:  دیدیم که انگیزه همکاری صمیمانه دانشمندان در تولید سلاح اتمی همانا پیش دستی بر آلمان نازی بود.  با این وجود عده ای قلباً ناراضی بودند بویژه بعد پرتاب بمب بر ژاپن و دیدن تبعات آن، عده بیشتری از آن و از تلاش در گسترش مسابقه تسلیحاتی رویگردان شدند.  گاه در حوزه سیاسی نیز با پشیمانی هائی از این دست روبرو میشویم.  داستان ما، داستان مخترع فرانکشتاین است که غولی را از دنیای مردگان به دنیای زندگان آورد ولی خود قربانی ساخته دست خود شد.  با اینکه مقصود اصلی رفع شبهات رایج در درک علم و فن است، معهذا نتایج مهمتری در کنار بیان مصادیق روشن میشود.  از جمله اینکه کار واقعی در هر حوزه ای که باشد به تبلیغات نیاز ندارد که ثمره کار، خودش گویای خودش است.  کاربردهای فنی اگر در عرصه زندگی روزمره باشد کاملاً بر همه روشن است، ولی در عرصه کارهای پشت پرده چنین نیست.  مثلاً در عرصه غنی سازی اورانیوم، غنای بالا هیچ توجیهی جز استفاده برای سلاح اتمی ندارد بویژه وقتی سلاح مزبور حرام اعلام شده باشد.  میگویند برای تحقیق علمی، ولی همانطور که دیدیم مقادیر میکروگرم برای این منظور کفایت میکند.  ممکنست گفته شود برای نیروگاه، ولی آنجا نیز غنای پائین کاربرد دارد.  صد البته غنای بالا را هم میتوان برای سوخت نیروگاه استفاده کرد منتها اقتصادی نیست زیرا فلسفه اصلی نیروگاه اتمی تولید برق قابل رقابت با نیروگاه فسیلی است نه بقیمت چند صد برابر معمول و این ادعا نزد اهل فن خریدار ندارد.  مثل اینکه کسی آب را به بالای کوه پمپ کرده در پائین دست ادعا کند از آن برق ارزان تولید میکند.  فقط ساده لوحان مخاطب چنین ادعاهائی هستند.  این در حالیست که فقط مردمی که نقشی در ماجرا ندارند چوب تحریم و تبعات اقتصادی آنرا میخورند.  بن بستی که در آن نه راه پیش بسمت تولید سلاح میرود، سلاحی که کاربست آن ممنوع است، و نه برگشتی متصور است تا مگر فقر عمومی کاهش یابد.  بن بستی که چند دهه گرفتاریم ولی دیدیم که  در دورانی که نه فنون امروزین وجود داشت و نه اطلاعات کافی، فقط 3 سال طول کشید با هزینه کل 3 میلیارد دلار و آن تشکیلات عظیم که سلاح مزبور را از هیچ بوجود آورد!  اما این بن بست چقدر برای مردم آب خورده؟  دقیق بر همگان روشن نیست اما به نقل از نشریه اکونومیست سال 1397، استقرار جمهوری اسلامی در دوره 40 ساله خود حدود 30 تریلیون دلار برای مردمش هزینه در بر داشته که غیر از هزینه مستقیم، شامل هزینه های جانبی و شاید عدم النفع ها نیز هست.  از این مبلغ 9 تریلیون دلار مربوط به هزینه های اتمی است که بسیار زیاد مینماید.  اما اگر حتی 1% آن هم صحیح باشد باز سرگیجه آور است.  تازه این در حالیست هنوز هم در رسیدن به مقصود اصلی راه زیادی مانده است.  بن بست مزبور مانند صدها و هزارها بن بست مشابه در سایر عرصه هاست.  ایده نیروگاه اتمی بوشهر البته در چارچوب 23000 مگاوات برق اتمی قبل از انقلاب شکل گرفت والا سهم 1% آن در شبکه فعلی و با هزینه هنگفتی که در دوران تحریم صرف آن شده تاثیر چندانی ندارد. 

    اگر مجموع فرصت های از دست رفته در زمینه های نفت و گاز و انرژی های تجدید پذیر و نیز کشاورزی مدرن و صنعت و مدیریت آب و خاک و محیط زیست و گسترش توریسم و غیره را حساب کرده با زیان های ناشی از جنگ و ایجاد بحرانهای منطقه ای و فرا منطقه ای جمع کنیم شاید عدد هنگفت 30 تریلیون دلار چندان بیراه هم نباشد که بالقوه میشد با آن کل سیارات منظومه خورشیدی را کُلنی خود کرد.  داستان نظام های فاقد منطق متعارف داستان هرم عظیمی است که معکوساً از نوک روی زمین است و عده زیادی مواجب بگیر اما از کیسه ملت دائماً در تکاپو در حفظ تعادل و جلوگیری از سقوط طبیعی آن اند.  عده ای در تعجبند که کشوری با اینهمه امکانات طبیعی که حتی اگر بحال خود واگذار میشد بمراتب وضعی بهتر میداشت میپرسند چرا چنین است؟  یعنی اگر تصمیمات حتی بر اساس شیر یا خط توسط بچه ای خردسال صورت میگرفت وضعیت صد چندان بهتر میبود.  نکته در کجاست؟  پیشتر (1401/7/13) درباره آزمون تستی چهار گزینه ای پرسیدیم که چه احتمالی وجود دارد امتحان دهنده همه گزینه ها را تصادفاً غلط پاسخ دهد؟  بستگی به تعداد سوألات دارد.  اگر تعداد 500 باشد احتمال مزبور ¾ بتوان 500 است که عدد  3.4*10-63 میشود.  چون این احتمال فوق العاده کوچک است شک نباید کرد که شخص مزبور تعمداً پاسخ های غلط را انتخاب کرده چه اگر به انتخاب تصادفی مبادرت کرده بود ناخواسته تعداد قابل توجهی پاسخ ها درست از آب در میآمد.  پس احتمال اینکه همه را تعمداً غلط جواب داده باشد برابر تفاضل احتمال مزبور از 1 است که بعد از قدری ریاضی بصورت درصد، میشود  99.999…99% با عنایت باینکه تعداد ارقام 9 بعد از ممیز 59 عدد میباشد!  متشابهاً نظامی که طی چندین دهه در مواجهه با هر مسأله ای رویکرد غلط را انتخاب کرده باشد و در مورد هزاران تصمیم گیری تعمداً راه اشتباه را انتخاب کرده باشد احتمال آن حتی بیش از احتمال فوق است که عملاً مترادف یقین است.  اگر بگویند یک یا چند موردی هم تصمیم درست گرفته شده، در نتیجه نهائی چندان تفاوتی نمیکند.  این یعنی چه؟ یعنی نظامی که عامدانه با مردم دشمنی میکند.  شواهد زیادی این گمان را تقویت میکند.  پژواک دشمن دشمن مدتهاست فضای کشور را پُر کرده است که ناخودآگاه ذهن را بسمت ترفند آن دزدان نابکار ایام قدیم می اندازد که خود همراه جمعیت شده برای انحراف افکار، خود فریاد آی دزد آی دزد سر میدادند.  طبیعتاً اگر شیطان هم بخواهد امور را در دست بگیرد با شاخ و دُم واقعی ظاهر نمیشود بلکه در هیئتی روحانی نمایان میشود که عامّه برای آن احترام قائل بوده حرف شنوی داشته باشند.  لذا فارغ از احساسات و گمانه زنی های شخصی، آمار و احتمالات است که راهی برای فرار نمیگذارد و رد نتیجه فوق چیزی نزدیک محال است.  اما در چیزی که تردید هست اینکه این دشمنی منشاء داخلی دارد یا منشاء خارجی؟  یا شاید هردو!  اتفاقاتی که در نظام برادر بزرگتر میگذرد و افراد سرشناس سر به نیست و مخالفین عادی حبس و شکنجه و گاهی روانه تیمارستان و هرجا لازم باشد از حربه شیمیائی یا عصبی استفاده و هرکجا اقتضا کند هواپیمای مسافری ساقط و متعاقباً انکار پشت انکار و دروغ پشت دروغ و رونوشت همه آنها عیناً، و بلکه گسترده تر، در نظام برادر کوچکتر رخ دهد احتمال درستی حدس آخر را تقویت میکند.  بقول شاعر: دوستی هاشان بود با خصم ایرانی عیان/ دشمنی هاشان بود با خلق ایران آشکار.  بهرحال فارغ از شعر، این دیگر عدد و رقم است که جای حاشا نمیگذارد.  برون یابی همه اتفاقات و همه آنچه که گذشته و میگذرد و درک آنچه بر نیروی انسانی میگذرد و دیدن آنچه بر  منابع آب و خاک و هوای کشور میگذرد چندان سخت نیست تصور آینده ای محتوم که نیروئی شیطانی در صدد ساختن سرزمینی سوخته در منطقه است که اتفاقاً بخش اعظم آنرا هم متاسفانه با موفقیت اجرائی ساخته است.  با چه منطقی؟  شاید منطق آنرا گردانندگان پشت صحنه بهتر بدانند و در آینده عیان شود.  فعلاً حقیقت غیر قابل انکار روی زمین نتیجه ای غیر آنچه در بالا گفته شد را بدست نمیدهد که تحلیل آن با علمای سیاست و اقتصاد است تا علل را روشن و بلکه راه برونرفت را نمایان کنند.

خلاصه اینکه، در سیستمی که عقل جایگاهی نداشته باشد، الفاظ و معانی نیز کارکرد خود را از دست میدهند.  لذا شبهات نه بین علم و فن بلکه درباره همه چیز امری عادی شده راست و دروغ، دوست و دشمن، پاک دستی و فساد، .. همه و همه معانی خود را از دست میدهند.  وقتی چنین امری قاعده شود، هرگونه اصلاحی نیز کارکرد خود را از دست میدهد.  چنانکه وجود فرد پاک دست در محیط فساد نه تنها کاری از پیش نمیبرد چه بسا او نیز باید همرنگ باقی شود.  لزوماً تقصیر از فرد نیست بلکه جوّ رایج است که خود را تحمیل میکند.  کاربست منطق موضوعیتی ندارد.

  • مرتضی قریب
۳۰
تیر

شبهاتی درباره علم و فن (2)

    در تعقیب داستان شکل گیری علوم هسته ای و تحول بعدی آن بسمت کاربردهای فن آورانه، بخش مربوط به راذرفورد با دستآوردهای بیشتر و درخشان تر وی ادامه می یابد.  او با همکاری شیمیدانی بنام "سادی" راز اصلی تجزیه رادیواکتیو را بالاخره گشود.  او مشخص کرد که، احتمال تجزیه هر اتم رادیواکتیو در واحد زمان عددیست ثابت مستقل از زمان که مقدار آن بستگی به نوع ماده داشته و معمولاً با نماد لاندا نمایش داده میشود.  امروزه این مطلب ممکنست بنظر ساده آید ولی به هیچ وجه بدیهی نیست که اتفاقاً خلاف آن طبیعی است.  زیرا در زندگی واقعی برای ما آدمها و سایر جانداران عدد مشابه در احتمال مرگ (تجزیه) یک فرد همواره تابعی از زمان است چه اینکه فرد هرچه پیرتر شود احتمال فوت او افزایش می یابد (ن.ک. به 1395/4/26).  نگاه ژرفتر، شگفت زدگی بیشتر.  حیرتی که در وادی علم به محقق دست میدهد فراتر از امثال داستانهای جن و پری و قالیچه پرنده است.  در همین سالها بود که اصطلاح "ایزوتوپیک" توسط سادی ابداع شد.  جالب است که اولین بار این حقیقت از دل مشاهدات رادیواکتیو عیان شد و دیدند که چندین رادیوم با اعداد جرمی متفاوت وجود دارد.  بعبارت دیگر مشاهده شد که برخی مواد رادیواکتیو با اینکه از لحاظ شیمیائی یکسانند ولی خواص رادیواکتیو متفاوت دارند.  بعدها پس از کشف نوترون مشخص شد که تفاوت تعداد نوترون موجد ایزوتوپ های یک عنصر است که در مواد پایدار نیز بچشم میخورد.  امروز که به عقب مینگریم مغز ما از درک پیچیدگی و ابهامی که در مشاهدات تجربی با آن دست بگریبان بوده اند به معنای واقعی کلمه داغ میشود.  این معضلات هر آدم سهل انگاری را در همان ابتدا از ادامه کار منصرف میساخت.   گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع/ سخت می گردد جهان بر مردمان سختکوش.

    شخصیت دیگری که در این تحقیقات ظاهر میشود "اتوهان" آلمانی است.  او در 1905 مدت کوتاهی با راذرفورد در مک گیل همکاری کرده و در 1906 به آلمان باز میگردد تا تحقیقات خودش را در ادامه پیگیری کند.  او از 1907 بمدت 30 سال با خانم لیزمیتنر فیزیکدان روی رادیوشیمی که رشته جدیدی شده بود کارکرد که به کشف جدید و بسیار مهمی منجر میشود که موضوع بخش های بعدی داستان ماست.  با بازگشت به راذرفورد، او علاقمند به گشودن راز سرچشمه انرژی رها شده در تجزیه رادیواکتیو است.  هم او و هم کوری و عده ای دیگر انرژی مربوطه را اندازه گرفته و با کمال شگفتی به عدد بزرگی رسیدند.  او بلافاصله نتیجه گرفت که گرمای درون کره زمین ممکن است ناشی از مواد رادیواکتیو درون آن باشد.  لرد کلوین قبلاً محاسباتی انجام داده بود که با توجه به آهنگ سرد شدن زمین، برای مدت سپری شده از گوی آتشین اولیه تا زمان حال عددی بدست آورده بود کمتر از چیزی که شواهد زمین شناسی مینمود.  راذرفورد وقتی گرمای رادیواکتیو را هم لحاظ کرد بنظر رسید مشکل حل شده است.   امروزه مشخص شده که در سیارات نیز این چشمه گرمائی وجود دارد. تصور کنید عصائی در دست دارید که بی هیچ علتی گرم و گرمتر شده تا آنجا که دست شما را بسوزاند و اجباراً آنرا روی زمین پرت کنید.  اگر فرعونی باشد و عمل شما را ببیند یقیناً بشما ایمان خواهد آورد.  اگر در گذشته ها نشدنی مینمود امروز کاملاً ممکن است.  اگر جنس عصا را از رادیوم بگیرید عیناً اتفاق خواهد افتاد همانطور که امروزه میله های سوخت نیروگاه اتمی، در غیاب خنک کننده رافع حرارت، ملتهب شده ممکنست ذوب و منجر به حوادث ناگواری شود که اتفاق هم افتاده است.

    راذرفورد در 1907 به انگلستان برمیگردد و کرسی خالی فیزیک در دانشگاه منچستر را احراز میکند.  دپارتمان مزبور دستیاری داشت بنام "گایگر" که اکنون با راذرفورد همکار میشود و با اختراع کنتوری که بنام خودش مشهور است کار شمارش ذرات رادیواکتیو را تسهیل خواهد کرد.  تا آن زمان کار شمارش با روش سنتیلاسیون بود که ذرات آلفا با صفحه آغشته به سولفید روی برخورد کرده چشمک کم سوئی ایجاد میکرد که فقط در تاریکی کامل قابل رؤیت بود.  بهمین طریق بود که او و گایگر با زحمت زیاد و شمارش تک تک چشمک ها توانست موجودیت آلفا را بعنوان هسته هلیوم اثبات کند.  چیزی که قبلاً بعنوان حدس و گمان بود اکنون ماوراء هر شبهه ای اثبات شد.  جایزه نوبل در شیمی سال 1908 بهمین دلیل بخاطر کشف ماهیت آلفا به وی تعلق یافت. 

    اما مهمترین کار راذرفورد در ارتباط با هسته اتم است.  سالها بود که میدانستند چون اتم خنثی است پس به تعداد الکترونها باید بار مثبت در اتم باشد.  اما چگونه؟  در 1898 فرض تامسون بر این بود که اتم متشکل از یک بستر یکنواخت از بار مثبت است که الکترونها در آن غوطه ورند که به لحاظ مشابهت، به مدل کیک کشمشی مشهور شد.  اولین آزمایشات برای پژوهش در درستی این مدل توسط گایگر و مارسدن (دانشجوی راذرفورد)، به توصیه و سرپرستی راذرفورد در 1911 آغاز شد.  در این آزمایش، آلفاهای نشر یافته از رادیوم بسمت یک ورقه نازک طلا پرتاب میشد که پس از عبور از آن با برخورد به صفحه فلورسان واقع پشت آن حضور خود را نشان میدادند.  طبعاً انتظار میرفت که آلفا از میان توده اتم بسادگی عبور کند که اغلب هم همینطور بود.  منتها گاهی معدود ذرات آلفا با زاویه بزرگ به عقب برمیگشتند حاکی از برخورد با جسمی سخت!  چند هفته بعد از این آزمایشات راذرفورد محاسبات معروف خود را که امروزه در کتب درسی مندرج است بر پایه این نتایج تجربی انجام و مدل جدید اتم که حالا تقریباً کل جرم در حجم بسیار کوچکی با بار مثبت متمرکز است را به جهان اعلام کرد که به مدل اتم راذرفورد مشهور شد.  درباره وضع الکترون ها جز اینکه اطراف هسته میچرخند چیزی بیشتر نگفت که تفصیل آنرا بعداً نیلز بوهر بعهده گرفت. 

    در اینجا ذکر چند نکته برای روشن شدن ذهن پژوهندگان حائز اهمیت است.  اول اینکه گمانه زنی یک چیز است و کار علمی دقیق یک چیز دیگر.  پیش از این تحقیق هرآینه ممکن بود هر کس دیگری بطور کیفی مدعی شود که اتم دارای یک هسته متمرکز در مرکز است.  هرکسی آزاد است نظری ارائه کند.  کما اینکه چند هزار سال پیشتر، دموکریتوس یونانی در بحث قابلیت تقسیم ماده اظهار کرد که حد نهائی آن "اتم" تقسیم ناپذیر است.  که صد البته در نوع خود و زمان خود شاهکار بود ولی کار دقیق علمی به معنای اخص کلمه محسوب نمیشد.  با بیان این نوع گزاره ها چیزی اثبات نمیشود.  دوم اینکه، توجه به این نکته لازم است که کار علمی فعالیت توأم تجربه و استدلال عقلی با هم است.  آزمایش گایگر و مارسدن بتنهائی چیزی برای گفتن نداشت.  محاسبه راذرفورد اگر با حقایق تجربی پشتیبانی نمیشد آن نیز گمانه زنی میبود و نه اثبات چیزی.  ترکیب ایندو با هم است که ماوراء حدس و گمان به دانش میانجامد.  ذهنیت تجربی نزد ما متاسفانه به دلیل رواج روحیه محفوظات و تحقیر مستمر علم و حقایق علمی از سوی ارباب دیانت مغفول مانده است.  در دانشگاه ها و مراکز علمی هم اگر کار تحقیقاتی انجام میشود، عمدتاً در مسیر تقلید کارهای دیگران است و نه کمر همت بستن برای گشودن مسأله ای از هزاران سوألات بی پاسخ در حیطه علم. 

    برای خروج از این بن بست هزاران ساله، صدراعظم، میرزا حسین خان سپهسالار، در 1873 ناصرالدین شاه را برای آشنائی با فرنگ و شاید آماده ساختن او برای پذیرش اصلاحات به سفر به اروپا ترغیب کرد.  البته که با خوشنودی شاه هم روبرو شده و دو سفر دیگر تا 1889، جمعاً 3 سفر، بفرنگ تشریف بردند.  اما نتیجه اش چه شد؟  شاید در بازگشت از همان سفر اول اقداماتی برای اصلاحات شروع شد چه شاه قلباً مایل به ترقی و خروج از دوران سیاه بود.  منتها جوّ حاکم بر کشور اجازه نمیداد و ریشه های بدآموزی چنان عمیق بود که مُصلحی نستوه را میطلبید.  ضمن اینکه هرگونه اصلاحات به محدود کردن اختیارات بی حد و حصر شاه نیز منجر میشد.  پس نتیجه ای جز خرید برخی اشیاء به هزینه خالی تر شدن خزانه نداشت.  مظفرالدین شاه نیز سه سفر به فرنگ داشت اولین آن در 1899 و آخرین آن 1903.  این فاصله 30 ساله سفرهای پدر و پسر مقارن بود با اوج کشفیات و اختراعات خیره کننده در غرب.  خوشبختانه آنها و خیل ملازمانشان، از نزدیک شاهد عینی تمام ترقیات بودند اما گوئی حجابی در مغز بود تا اهمیت زیرساخت هائی که منجر بدین نتایج شد درک نشود.  بگواه تاریخ، حتی شخص روشن بینی مانند امیرکبیر با همه جسارت و صداقتی که داشت در همان ابتدای اصلاحات خودش با دشمنی ارتجاع روبرو شد.  معروف است که وقتی فرمان آبله کوبی را صادر کرد، ارتجاع شروع به دشمنی و کارشکنی کرد.  حجابی مسموم بر افکار عامه مستولی بود.  هوای مسموم در مکتب خانه های تنگ و تاریک و نشر تلقینات مسموم  از فراز منابر در گستره ای به وسعت کشور.  محیط و جوّ مسموم اجازه حرکتی خارج از عرف را نمیدهد.  با این وجود، تلاش معدود روشنفکران که در نتیجه آشنائی با افکار جدید از این سد عبور کرده بودند نهایتاً بکمک سایر میهن دوستان منجر به ثمر رسیدن انقلاب مشروطه در  1906 شد که خود داستانی جداگانه است.

    باری، کار مهم دیگر راذرفورد بعد از کشف مسأله هسته، موضوع مهم شکستن هسته اتم برای اولین بار بود.  مهمترین دارائی او در طی این آزمایشات حدود 300 میلی گرم رادیوم بود که مولد ذرات پرتابه او یعنی آلفا بود.  در 1919 نتیجه آزمایش خود در این باره با عنوان "برخورد آلفا با اتمهای سبک" را منتشر کرد.  برخورد ذرات پر انرژی آلفا با ازت هوا موجب شکستن آن به پروتون و یکی از ایزوتوپهای اکسیژن میشد.  ممکنست ظاهر قضیه امروز برای ما ساده نماید اما او حدود 3 سال متمادی روی نتایج آزمایشات دقت وسواس گونه بکار برد پیش از آنکه این نتیجه شگفت انگیز اعلان رسمی شود.  نکته اول جدید بودن سوژه است زیرا برای اولین بار حاکی از کیمیاگری و تبدیل عناصر است که آرزوی پیشینیان بوده اما حالا به سبکی دیگر.  یا از زاویه ای دیگر، حاکی از فروریختن تصور اتم بعنوان غیر قابل تقسیم است که حالا با این مشاهده ثابت شد در علم هیچ چیز مقدس نیست.  این یعنی باید شجاعت داشت و آنجا که شواهد ایجاب نماید باید در آنچه لایتغیر تصور میشود تجدید نظر کرد.  نکته دوم صبر و تحمل در اعلام هرگونه نظریه عجولانه است، خصیصه ای که امروز کمتر شاهد آنیم.  امروزه همه میخواهند با چاپ سریع چند مقاله، که گاهی توأم با نتایج مشکوک است، به نام و نوائی رسیده و جای خود را بعنوان استاد فن محکم کنند.  نکته سوم دقت و پشتکار است.  عکس اتاقک ابری که مسیر ذرات آلفا را نشان میدهد در اینجا آورده ایم.  این همان عکس اصلی است که راذرفورد نتیجه گیری خود را بر مبنای آن استوار ساخت.  چه کس دیگری جز چشمان دقیق او میتوانست مسیرمحصولات شکست را دیده و چنان نتیجه گیری غیر معمولی را اعلام کند؟  راذرفورد عمدتاً یک تجربه گرا بود و کمتر به مباحث تئوریک علاقمند بود.  هرچه باشد تا آزمایشی صورت نگرفته باشد و مشاهداتی منظم درج نشده باشد، هیچ تئوریسینی نمیتواند از پیش خود چیزی را ببافد و بعنوان کار علمی عرضه کند.  او از 1920 تا 1937 که فوت شد رئیس آزمایشگاه مشهور کاوندیش بود و اوقات او عمدتاً صرف هدایت و راهنمائی پژوهشگران جوان میشد.  سنت تجربه گرائی که از کاوندیش و آزمایشگاه خود او آغاز شده بود با ستاره هائی مثل ماکسول، رالی ، تامسون، و اینبار راذرفورد یک به یک ادامه دهنده مسیر علم گردیدند. 

    صحنه بعدی در ادامه داستان ما به "نیلز بوهر" اختصاص دارد.  او که تحصیلات خود را در رشته فیزیک در دانمارک گذرانده بود عمدتاً روی مایعات و کشش سطحی کار کرده بود که بعدها هم بدردش خورد.  بعد کسب دکترای خود در 1911 راهی انگلستان شد تا زیر نظر تامسون در آزمایشگاه کاوندیش تجربه عملی یاد گیرد.  در این هنگام 26 ساله بود.  بعد چند ماهی، در همانسال، عازم منچستر شد تا در آزمایشگاه راذرفورد دوره های تکمیلی درباره اندازه گیری های رادیواکتیو را زیر نظر او طی کند.  اگر یادمان باشد مهمترین کار راذرفورد نقش او در تبیین هسته اتم بود.  منتها گردش الکترونهای منفی حول هسته با بار مثبت متضمن یک ناپایداری مهم بود که او فعلاً از آن چشم پوشیده بود.  طبق الکترودینامیک کلاسیک که مدتها قبل توسط ماکسول تبیین شده بود حرکت شتابدار بار الکتریکی متضمن تابش الکترومغناطیسی است که منجر به کاهش انرژی بار متحرک میشود.  متشابهاً حرکت دایروی الکترونها و شتاب مربوطه بعد مدت کوتاهی منجر به فرو افتادن حلزون وار آنها در هسته شده و فاتحه اتم خوانده میشود!  چه باید کرد؟  نیازمند یک راه حل رادیکال هستیم تا اتم را از نابودی نجات داد.  اینجاست که حضور بوهر جوان تازه وارد شاید بتواند کمکی در حل مشکل باشد.  او مدتی بدون نتیجه مشغول سروکله زدن با مشکل شد.  بنظر میرسید کلید حل معما در ثابت تازه وارد پلانک، h، باشد که در 1900 با آغاز عصر کوانتوم توسط پلانک پیش کشیده شده بود.  اما چطور؟  تا اینکه در 1913 یکی از دوستان بوهر به وی توصیه کرد نظری به فرمول بالمر درباره خطوط طیفی اتم هیدروژن بیاندازد.  بوهر سالها بعدها گفت که به محض دیدن فرمول ناگهان همه چیز برایش حل شد.  فرمول مزبور یک رابطه عددی بین طول موج های خطوط طیفی هیدروژن در ناحیه مرئی است. 

    در رابطه با تبیین اتم هیدروژن و ساخت مدلی که خطوط طیفی را توجیه کند بوهر مجبور شد فرضیاتی بشرح زیر اختیار کند: 1- اتم راذرفورد بعنوان اتم پایه، 2- مادام که الکترون روی مدارهای مجاز است تابش نخواهد کرد، 3- اقتباس از فرض انیشتن در پدیده فوتوالکتریک که تفاضل انرژی الکترون در مدارات مجاز برابر حاصلضرب فرکانس نوری که بصورت تابش از اتم خارج میشود در عددی ثابت است.  در فرض دوم او مقرر کرد که مداری مجاز است که انتگرال اکسیون مضرب درستی از این عدد ثابت باشد.  این عدد ثابت همان عدد پلانک است که با خود، کوانتوم را وارد مقوله فیزیک کرد.  لذا بسیاری از فیزیکدانان عصر با این توجیهات موافق نبودند ولی مدلی که بوهر بنا کرد تمام خصوصیات طیف نشری اتم هیدروژن را بدرستی و به دقت پیشگوئی کرده جائی برای حاشا باقی نگذاشت.  این یک انقلاب در فیزیک بود، منتها مدل او، بعداً معروف به اتم بوهر، جای آشتی با فیزیک کلاسیک باقی گذاشته مقرر کرد که با بزرگ و بزرگتر شدن مدار یعنی دور شدن الکترون از هسته، پیشگوئی فیزیک کوانتوم همان میشود که فیزیک کلاسیک مقرر کرده که به اصل انطباق مشهور شد.  ادامه این داستان و نتایج مترتب بر علم و فن در مطالب آتی دنبال خواهد شد.

خلاصه اینکه، حیطه علم، پر از شگفتی و رویدادهای نامنتظره است.  گاهی نتایج مزبور با دنیائی که بدان عادت داریم در تضاد است اما چنان متقاعد کننده است که چاره ای جز تسلیم نیست.  در زندگی اجتماعی اغلب عکس این رایج است زیرا انسان اسیر عادت هاست و اگر آموزه ای نو متکی بر مبانی علمی عرضه شود که نفع همگانی در پذیرش آن باشد، تار و پود عادت ها دست بردار نخواهد بود بویژه که اگر منافع طبقاتی خاصی در گرو استمرار عادتها باشد.  اما چرا نتایج علمی بسادگی قابل فهم و لذا پذیرش نیست؟  علت اصلی، قواعد و نظم خاص آن است که فقط اقلیتی با ذهن پویا و جویا اشتیاق و تحمل بودن در این چارچوب را دارند.  در داستان حاضر محورعلم کاملاً هویداست که همانا "شناخت" حقایق است چه کاربردی بر آن مترتب باشد چه نباشد که این رویکرد بنیادین علم است.  در حالیکه در تصور عامه هدف علم لزوماً معطوف به کاربردهای خاص است.  شرح اشعه ایکس و رادیواکتیویته و پیامدهای آن خود مثال خوبی بر تأیید رویکرد بنیادین است.  البته رویکرد دومی نیز هست که هدف، شناخت نیست بلکه مشکلی در علم یا فن وجود دارد و برای حل آن یا رسیدن به هدفی ویژه باید تحقیقات را یک به یک تا رسیدن به مقصود انجام داد.  مثلاً برای فرستادن انسان به کره ماه لازمست هزار و یک مسأله علمی گشوده شود که طی آن دانش نظری و فنی در شاخه های دیگر نیز گسترش می یابد.  در جامعه ای که عقل و عقلانیت محترم نباشد، درک و فهم از علم، در بهترین حالت، محدود به همین نوع اخیر است که معمولاً با کپی برداری یا دزدی صنعتی و جاسوسی و صدالبته حجم خوبی از پروپاگان نیز همراه است.  پس آنچه بنیادین است توجه به خِرد و ارج نهادن به آن است که اگر چنین باشد هر جامعه ای با هر رنگ و مذهبی خود بخود رویکرد اساسی یعنی توجه به شناخت را فرا راه خود قرار خواهد داد که رویکرد دوم از نتایج طبیعی آن است- چون صد آید نود هم پیش ماست. 

    یکی از مراحل کارعلمی گمانه زنی است که البته تا به محک تجربه در نیاید یا با دستآوردهای قبلی جفت و جور نباشد به دانش تبدیل نخواهد شد.  از آنسو، اطلاعات تجربی تا بکمک ریاضیات در قالب مدلی هماهنگ با دانش مرسوم شکل نگیرد، آن نیز صرفاً مشتی مشاهدات تجربی باقی خواهد ماند.  نمونه های زیادی از این مقوله در داستان حاضر دیده و بعدها نیز خواهیم دید.   دو نمونه باستانی آنرا پیشتر دیده بودیم، گمانه زنی اتم دموکریتوس و اندازه گیری و مدل سازی متین اراتوستن از شعاع کره زمین.  نمونه آخری نشان از آن دارد که علم و روش آن مختص زمان حاضر نیست هرگاه خِرد حاکم باشد تبعات نیک آن خود بخود جاری میشود.  هرزمان هم که خرد زیرپا گذاشته شود، حتی اگر قرن 21 باشد، سقوط به چاه جهل و جنون حتمی است!  روش علمی مختص غرب هم نیست که بیخردان ترویج آنرا تبلیغ غرب یا غربزدگی قلمداد میکنند.  ابوریحان بیرونی نمونه کلاسیک آن بشمار میرود.  از دوره پیش از اسلام چیزی زیاد نمیدانیم زیرا کتب که شاهدی بر مدعا باشند تقریباً همه توسط سپاه مسلمین سوزانده شد تا فقط یک کتاب باقی باشد.  تغییر نگرش و آموزه های اساسی بسمت تحقیر خرد نهایتاً باعث برچیده شدن دستآوردهای آن نیز شد چه اینکه اندازه مغز و ظرفیت های آن همه جا یکسان است و آنچه موجب تفاوت است جوّ حاکم بر محیط و استمرار طولانی مدت آن است.

  • مرتضی قریب
۲۳
تیر

شبهاتی درباره علم و فن (1)

    اخیراً پرسش هائی از سوی خواننده ای مطرح شد که درباره انرژی اتمی و پهپادها و موشک ها و خلاصه آنچه بطور روزمره از رسانه ها دیده و شنیده میشود توضیحاتی ارائه شود.  چون آنچه در این زمینه ها شنیده میشود در بستر جامعه ای عرضه میشود که راست و دروغ بهم آمیخته و تمیز ایندو از هم بسیار مشکل شده است، بهتر دیده شد که افق بحث کمی گسترش یافته و اینگونه موضوعات زیر عنوان شبهاتی درباره علم و فن ارائه شود تا خواننده مسلح به ابزار تشخیص صحیح، خود قادر باشد تا حد امکان بالشخصه داوری کند.  باری، با تاریخچه مختصری از دانش هسته ای آغاز میکنیم.

    تاریخ انرژی هسته ای عملاً از ژانویه 1896 ، یعنی کمتر از 130 سال پیش، با اعلام رسمی کشف اشعه ایکس توسط رونتگن آغاز میشود که خود دنباله تحقیقات مرتبط با اشعه کاتودیک بود.  ناگاه توجه دنیا بسمت این کشف جدید جلب شد که در مرکز توجه، عکس اشعه ایکس دست کاشف (یا بقولی همسر وی) بود که بسیار ترسناک نموده عوام آنرا شیطانی و ملامت بار دانستند.  نه رونتگن و نه هیچکس دیگر علت و سرشت این اشعه مجهول ولی نافذ را نمیدانستند و رونتگن تصور میکرد شاید ارتعاشات طولی در اثیر بوده باشد.  16 سال بدرازا کشید تا بالاخره طی آزمایشاتی معلوم شد از جنس همان امواج عرضی الکترومغناطیسی منتها با طول موج بسیار کوتاه است.  سالها بعد خاستگاه آن نیز معلوم شد که ناشی از ترمز شدن الکترون در مدار هسته های سنگین موسوم به اشعه ترمزی که البته اغلب توأم است با جهش الکترونهای لایه های داخلی اتم و خروج انرژی برانگیخته موسوم به اشعه ایکس مشخصه است (برخلاف اشعه گاما که از همان جنس منتها از هسته نشر میشود).  لازم به یادآوریست که موضوع ما در واقع مربوط به وقایعی است که مربوطست به هسته اتم که قاعدتاً تحت نام انرژی هسته ای باید یاد شود لیکن با توجه به نوشته های عمومی گاهی با تسامح با عنوان انرژی اتمی نیز یاد میشود.  از لحاظ اصولی انرژی حاصل از تغییرات در هیئت الکترونی اتم باید علی الاصول انرژی اتمی نامیده شود چون کاری به هسته ندارد ولی غالباً رعایت نمیشود.  قابل ذکر است که تمام فعالیتهای فیزیکی و شیمیائی و آنچه در زندگی روزمره با آن سروکار داریم تقریباً همه مربوط به اتم (یعنی الکترونهای اتم) است و ربطی به هسته ندارد.  در روزگاری  که در حال شرح آن هستیم واقعیت اتم ها پذیرفته شده بود اما الکترونها کجای اتم هستند، چه هیئتی دارند و آیا هسته ای وجود دارد یا نه و سایر جزئیات هیچ شناخته نبود.

    باری، حدوداً همان هنگام که اشعه ایکس کشف شد، هانری بکرل طبق معمول سالهای پیش که درباره فسفرسانس و فلورسانس کار میکرد (پدر و پدر بزرگ او نیز فیزیکدان و در همین زمینه کار میکردند)  با شنیدن اخبار اشعه ایکس تصور کرد که شاید این پدیده با کارهای او نیز مرتبط باشد.  معهذا اولین آزمایشات وی روی موادی که کار میکرد نشان داد که فسفرسانس و فلورسانس موجب نشر اشعه ایکس نمیشود.  اما در مقاله ای پوانکاره متذکر شد که همه موادی که فلورسانس شدید دارند ممکن است علاوه بر تابش مرئی تابش ایکس هم داشته باشند!  این شبهات بکرل را واداشت که آزمایشات خود را مجدد با مواد جدیدی آغاز کند که یکی از آنها ماده ای از نمک های اورانیوم بود.  اینجا بود که ناخواسته چرخش دوران بسمت فیزیک هسته ای و نهایتاً انرژی هسته ای ورق خورد.

    او طبق معمول، ماده مورد مطالعه را در معرض نور خورشید قرار میداد تا اثرات فسفرسانس آنرا مشاهده کند.  اینبار نیز در فوریه 1896 با اورانیوم همین کار را کرد منتها چون در پی دیدن تأثیر اشعه ایکس نافذ بود، صفحه عکاسی را در لایه ضخیمی از مقوای سیاه پیچیده و نمک اورانیوم را روی آن گذاشته و مجموعه را برای چند ساعت در معرض نور خورشید قرار داد.  بعد ظاهر کردن صفحه حساس عکاسی، متقاعد شد که سیاه شدن آن ناشی از نشر اشعه ایکس است که مانند چشمه فلورسانس عمل کرده ولی از مقوای سیاه رد شده است.  او آزمایش را به دفعات و به شکل های متفاوت تکرار کرده نتایج یکسان گرفت.  یادمان باشد که رویه علم، "استقرا" یعنی همین تکرار مکرر مشاهدات است.

    اما یکی دو هفته بعد در ادامه آزمایشات، چون با هوای ابری پاریس روبرو شد مجموعه آماده را در حالیکه ماده اورانیوم روی بسته قرار داشت داخل کشوی میز خود قرار داد.  چند روز بعد که صفحه عکاسی نور ندیده را ظاهر کرد با کمال تعجب سیاه شدن آنرا به درجات حتی بیش از قبل مشاهده کرده بلافاصله نتیجه گرفت که شاید پدیده مرموز بخودی خود در تاریکی نیز صورت میگیرد!   بکرل خیلی زود بدین نتیجه رسید که کشف مهمی انجام داده است بدین معنی که نمک اورانیوم، صرفنظر از اینکه تحت تابش نور خورشید قرار گرفته باشد یا نه، از خود اشعه ای نشر میدهد که نافذ است و از مقوای سیاه رد میشود.  او آنرا "اشعه بکرل" نامید.  او علاوه براینکه تأثیر اشعه را روی صفحه عکاسی ملاحظه کرد، متوجه اثر یونیزاسیون آن نیز شد.  چگونه؟  تأثیر اشعه روی گاز داخل الکتروسکوپ باعث بهم نزدیکتر شدن ورقه های طلای داخل آن میشد، حاکی از یونیزه شدن هوای داخل ظرف.  این وسیله بعدها برای اندازه گیری شدت اشعه بکار رفت.

    گاهی در علم وقایع عجیبی رخ میدهد که قرین شانس و اقبال است.  اگر در آن یکی دو رو روز خاص، هوای پاریس ابری نشده بود و بکرل آزمایش را در نور خورشید به تصور فلورسانس پی گرفته بود شاید نهایتاً چیزی که امروز موسوم است به "رادیواکتیویته" کشف نمیشد یا بدین زودی کشف نمیشد.  نکته مهم دیگر این است که گاهی ما در انجام مشاهدات تجربی کاملاً بیطرف نیستیم و اغلب مایلیم آن چیزی از نتیجه آزمایشات بیرون آید که قبلاً فکر ما را مشغول کرده و دنبال گرفتن تأیدیه برای آن هستیم.  چه بسا اگر آنروز هوای ابری پیش نیامده و آزمایش انجام شده بود نتیجه گیری نهائی بکرل تأیید وابستگی اشعه بکرل با خاصیت فلورسانس بوده نتیجه میگرفت فلورسانس و نشر اشعه ایکس توأم اند و پرونده کار بسته شده دیگر خبری از شخصیتی بنام مادام کوری که در پی خواهد آمد نمیبود.  باری، شخصیتِ فرد آزمایشگر هم که باید مقید به قواعد منطقی باشد اهمیت فراوان دارد.  مثلاً کسانی که کار علم را بقصد تقلید و صرفاً نمایش انجام داده و مقید به عقاید ماوراءالطبیعه و الهامات ماورائی هستند اگر در این داستان شرکت میداشتند چه بسا با دیدن چنین پدیده ای آنرا به اجنه منسوب و پرونده را متشابهاً مختومه اعلام میکردند.  خوشبختانه بکرل از چنین قماشی نبود.   

    اما شگفتی کار کجاست؟  صفحه عکاسی که سیاه میشود دال بر برخورد چیزی است که حاوی انرژی میباشد.  در مورد فلورسانس این نور پر انرژی خورشید است که مسبب اولیه است.  اما درباره ماده اورانیوم نه چیزی در ظاهر آن دیده میشود، نه حرکتی، نه صدائی، نه بوئی و نه هیچ چیز دیگر.  منتها در حالی که چیزی دریافت نکرده معهذا از خود چیزی نشر میدهد حاوی انرژی که ظاهراً ناقض اصل پیوستگی و حتی اصل بقای انرژی است!  این انرژی از کجا میآید؟!  باید حق داد هرکس دیگری هم در مقام مشاهده گر میبود دچار شگفتی و تردید در مبانی علم میشد.  اینجاست که خرد را باید همواره سرلوحه کار قرار داد.

   از اینجا به بعد مادام کوری و شوهرش وارد صحنه میشوند.  ماری کوری که در آن سالها خانم جوانی در پی یافتن سوژه مناسب برای تز دکتری فیزیک خود بود به توصیه پیر کوری همین معمای اشعه بکرل را انتخاب کرد که بسیار پر ریسک و متهورانه محسوب میشد زیرا معلوم نبود چیزی از آن در آید.  در فضای علمی آنروز با اینکه بکرل کماکان تحقیقات خود را دنبال میکرد ولی اورانیوم و اشعه ناشناخته او تحت الشعاع اشعه ایکس بود که پرسرو صداتر و کاربردی تر بوده وسیله تازه ای برای پزشکان بشمار میرفت.  هیچکس نمیتوانست تصور کند که کار خستگی ناپذیر این زوج، کشف دو عنصر جدیدی خواهد بود بنام پولونیوم و رادیوم که منبع و چشمه اصلی برای تقریباً تمامی تحقیقات بعدی در فیزیک هسته ای خواهد شد.  مادام کوری از معدود نوادری بود که دو بار جایزه نوبل را کسب کرد آنهم در زمانی که هنوز زنان راهی به تحصیلات عالیه دانشگاهی نداشتند که بویژه فیزیک را اشتغالی مردانه میدانستند.  بعد از فوت نابهنگام پیر، دخترش ایرن همکار مادر شد و خود بعدها متخصص این رشته شده باتفاق شوهرش ژولیو کشفیات مهمی مانند رادیو اکتیویته مصنوعی را بعمل آوردند.

   برای سنجش پشتکار ماری و پیر کوری بد نیست بدانیم که کشف بکرل فوریه 1896 صورت گرفت.  در پایان 1897 ماری کوری علاقمند به موضوع شده آنرا برای تز دکترای خود انتخاب کرد (و دکترا را 1904 کسب کرد).  تا ژوئیه 1898 این زوج موفق به کشف پولونیوم شد.  در سپتامبر 1898 رادیوم را هم کشف کردند.  ضمن اینکه تحقیقات علاوه بر اورانیوم، روی توریوم، و اکتینیوم نیز گسترش یافت.  ضمن تحقیقات متوجه شدند که در ترکیبات اورانیوم فقط اورانیوم است که منبع نشر است و ضمناً با شگفتی تمام، فشار و سایر عوامل فیزیکی و شیمیائی تأثیری بر میزان تشعشع نداشته که دلالت بر آن است اتم ذیمدخل نبوده بلکه، طبق دانسته های بعدی، متهم اصلی هسته اتم است.  راز منبع انرژی نیز بعدها که هسته کشف شد برملا گشت و توضیحات آنروزگار کوری ها گمانه زنی صِرف بود.  اصطلاحات "نیمه عمر"، "رادیواکتیویته"، و "اکتیویته"  توسط این خانواده وضع شده نام کوری و بکرل بعنوان یکای شدت اشعه به یادگار ماند.  اندازه گیری اکتیویته با دستگاه الکترومتر ساخت خودشان انجام میگرفت که از الکتروسکوپ دقت بیشتری داشت.  مبنای دستگاه اخیر بلور کوارتز و خاصیت پیزوالکتریک آن است که موضوع تحقیقات پیر کوری قبل از پیوستن به کار همسرش بود.  در آن هنگام عوارض تشعشعات هسته ای شناخته شده نبود و محققین اولیه جان خود را بر سر آن گذاشتند.  مادام کوری در اثر بیماری اشعه در 67 سالگی فوت شد.  احتمالاً ممکنست بلع مقدار فوق العاده اندکی از پولونیوم مسبب آن بوده باشد.  اتفاقاً دختر و داماد او نیز در دهه 50 زندگی در اثر عوارض همین مواد در جوانی فوت شدند.  قابل ذکر است که در سال 2006 پولونیوم بمقدار فوق العاده ناچیز استفاده شد تا لتوینکوی روسی پناهنده به انگلیس توسط عوامل ک.گ.ب کشته شود زیرا این ماده کشنده راز خود را فاش نمیکند.  قابل ذکر است که در تاریکخانه نظام های دیکتاتوری معمولاً این مواد یا امثال گازهای کشنده اعصاب برای خاموش ساختن مخالفین یا گرفتن زهرچشم از معترضین به وفور موجود و بی محابا استفاده میشود.  تأکیدی مجدد بر کاربرد دوگانه علم تا در دست چه کسی باشد. 

   صحنه بعدی متعلق است به ارنست راذرفورد جوان که در آزمایشگاه کاوندیش زیرنظر تامسون کار میکرد.  کشف اشعه ایکس در واقع ماه های آخر 1895 اتفاق افتاد ولی رسماً ابتدای 1896 اعلام شد.  یکماه بعد آن بکرل در ادامه همان خط فکری، در جستجوی اشعه ایکس، آزمایشات خود را با اورانیوم آغاز ولی در عوض منجر به اعلام اشعه مرموز بکرل شد.  حالا جامعه علمی همزمان با دو اشعه اسرار آمیز روبرو بودند منتها بسیاری از محققین جذب کار با اشعه ایکس شده بودند زیرا برایشان جذاب تر بود.  باید اذعان کرد که علت این علاقه کاربردهای فنی علم در زندگی است کما اینکه فکر استفاده اشعه ایکس در پزشکی از همان ابتدا با آن عکس کذائی قوت گرفت که تا به امروز در بیماری ها کاربرد داشته و در فرودگاه و جاهای دیگر نیز جای خود را پیدا کرده است.  جالب است که یک کنجکاوی علمی ناب در گوشه ای از یک آزمایشگاه چگونه کاربرد عمومی پیدا کرده تبدیل به فن آوری میشود.  بزودی نمونه های مشابهی از تفکرات علمی را خواهیم دید که ناخواسته به کاربردهای شگفت انگیزی می انجامد.  باری، راذرفورد که مشغول اندازه گیری میزان یونیزاسیون اشعه ایکس شده بود، در سال 1897، با شنیدن کشف بکرل، تجربیات مزبور را به اشعه اورانیوم معطوف ساخت.  او بزودی دریافت که دو نوع اشعه مشخص از اورانیوم بیرون میآید که آنها را برحسب میزان جذب در ماده، آلفا و بتا نامگذاری کرد.  البته بعدها معلوم شد که ایندو یکی با بار مثبت و دیگری با بار منفی در میدان مغناطیسی در دو جهت متضاد منحرف میشوند.  اما یک نوع سوم هم بود که خنثی بوده تحت تأثیر میدان قرار نمیگرفت و مثل اشعه ایکس نافذ بوده کمی بعد توسط ویلارد فرانسوی کشف و، طبعاً، گاما نام گرفت.  باید یادآور شد محققین زیادی، عمدتاً در اروپا، درگیر این قضایا بوده اند که به آنها که اینجا نام برده ایم یا خواهیم برد محدود نیستند.  اشعه بتا خیلی زود معلوم شد از جنس همان اشعه کاتودیک است یعنی الکترون.  اما آلفا چه بود؟  حدس اولیه بر این بود تکه هائی از اتم است. 

   راذرفورد در 1898 آزمایشگاه معظم کاوندیش را رها و به دانشگاه مک گیل در کانادا رفت.  یک خیّر میلیونر، آزمایشگاه های شیمی و فیزیک کاملی برای وی در آنجا دست و پا کرد تا او با فراغ بال به تحقیقات خود ادامه داده تا بعدها منجر به نتایج خیره کننده ای شود.  اصولاً خیّرین و موقوفات آنها در کشورهای غربی بویژه در آمریکا عمدتاً متوجه ساخت دانشگاه و مراکز تحقیقات علمی است که اثرش در پیشرفت علم و فن بر کسی پوشیده نیست.  دانشمند از خود سرمایه ای ندارد که از پس اینگونه تحقیقات برآید.  در گذشته شاید کاوندیش از معدود دانشمندانی بود با ثروت عظیم خانوادگی که آن را تماماً در راه علم بذل کرد.  در غیر اینصورت هزینه تحقیقات علمی که در بادی امر نتایج مفیدی هم دربر ندارد باید از محل حکومت یا خیّرین تأمین شود.  باری، راذرفورد به یُمن آزمایشگاه های کاملی که در اختیار داشت، در این دوران متوجه شد که از ماده رادیواکتیو گازهائی بیرون میآید که خود خاصیت رادیواکتیو داشته میتواند مواد اطراف را اکتیو کند.  بعدها معلوم شد که گاز رادون ناشی از محصولات تجزیه اورانیوم مسئول اصلی ماجرا است.  تکلیف قطعه مثبت اشعه رادیواکتیو چه شد؟  او با اندازه گیری نسبت بار به جرم و شواهد دیگر نشان داد که آلفا چیزی جز هلیوم دوبار یونیزه نیست.  یادمان باشد هنوز صحبتی از هسته اتم نیست که بحث آینده ما خواهد بود.  وی استحاله مواد رادیواکتیو به یکدیگر و قوانین ناظر بر آنرا نیز نشان داد.  آنروزگار، استحاله، یعنی تبدیل یک ماده به ماده دیگر باورنکردنی میآمد زیرا دوران کیمیاگری مدتها بود که سپری شده و کذب بودن آن ماوراء هر شبهه ای ثابت شده بود.

    پیش از ورود به مباحث آتی بد نیست بگوئیم امروز هر محصل متوسطه ای بر این مطالب آگاه است و حتی بسیار بیش از این را هم میداند.  اما چیزی را که نمیداند زمان و انرژی زیادی است که گام به گام صرف شده تا جبهه علم به جلو رفته است.  نکته مهمتر روش علم است که محققین در پیش گرفته و تجربه عینی را محور گرفته اند.  در نبود تجربه، چیزی را که دیگران علم میپندارند جز مشتی محفوظات نیست.  در خاورمیانه آنچه بطور سنتی اهمیت داده میشود حفظیات است و دانشمند کسی قلمداد میشود که حجم بیشتری در حافظه داشته باشد.  دلیل آن عمدتاً بها دادن به علوم نقلی در برابر علوم عقلی است که بیش از هزار سال است در فرهنگ ما تحمیل شده است.  برای علوم عقلی نیازمند بکار انداختن استدلال و پرسشگری هستیم حال آنکه برای آنچه نقل میشود، حافظه کفایت میکند.  بی جهت نیست که "پای استدلالیان چوبین بود" این اندازه عزیز است!  برای تدریس علم در دانشگاه، حافظه و بازگو کردن آنچه یاد گرفته و بخاطر سپرده ایم کفایت کرده و بسا استاد خوبی هم برای تدریس بشمار آئیم.  اما این به معنای تولید علم نیست بلکه، در بهترین حالت، صرفاً تکرار دستآورد محققین واقعی است که سالها در آزمایشگاه های نمور، مثل آزمایشگاه خانم کوری، زحمت کشیده آگاهی های تازه بوجود آورده اند.  برای دیدن تفاوت دیدگاه نگاه کنید که وقتی راذرفورد وارد مک گیل شد، رئیس گروه فیزیک بعد چند هفته با دیدن قابلیت های وی به او گفت که بار موظف تدریس وی را خودش بعهده میگیرد تا راذرفورد بتواند با فراغ بال تحقیقات خود را ادامه دهد!  ما تا ملتفت این نکات باریک نشده باشیم، امکان ندارد که تغییری بنیادی در وضعیت خود داده بتوانیم خود را از اسارت نجات دهیم.  ادامه این ماجرا را در مطلب بعدی خواهیم دید.

خلاصه آنکه، شرح مختصری از آغاز راه بسمت شاخه ای جدید از فیزیک داده شد.  همانطور که دیده شد مبنای تحقیقات عموماً تجربی بوده صرفاً کنجکاوی برای شناخت را دنبال میکند که طبعاً بدون آزادی اندیشه میسر نیست.  از ابتدا هیچ معلوم نبود که این راه به چه سمتی میرود و تبعات و کاربردهای بعدی آن چه خواهد شد.  با شناخت یک پدیده ابهامات جدیدتری ظاهر میشود که با روشن شدن آن مجدداً سوألات بیشتر و البته آگاهی های بیشتری روی خواهد نمود.  لذا این گفته رایج که میگویند هرچه جلوتر رویم مجهولات بیشتر میشود کاملاً غلط و گمراه کننده است.  شاید بیشتر تأکیدی برای تحقیر عقل باشد.  قبلاً مفصلاً شرح داده بودیم که مطابق نسبت سطح به حجم بطور نسبی از مجهولات کاسته میشود.  دیدیم که استفاده های کاربردی که در حیطه فن و فن آوری میگنجد حاصل تحقیقات بنیادی در علم است که در بادی امر کاربردی بر آن مترتب نیست.  کشورهای خاورمیانه با صرف پول های هنگفت و استخدام فن آوری و انتقال آن بهر ترتیب، تصور میکنند صاحب علم شده اند، زهی خیال باطل.  آنها گاهی با ساخت بزرگترین ها آرامش خیال را به ذهن معیوب خود متبادر میسازند.  قطر در حال ساخت جزیره ای برای سکونت میلیاردرهای جهان و ارتباط 200 کیلومتر اتوبان زیردریائی تا هند است.  عربستان در فکر ساخت بزرگترین مکعب جهان است تا شهری مسقف را زیر آن سامان دهد.  امارات صاحب بلند ترین برج دنیاست.  ترکیه ساخت بزرگترین فرودگاه جهان را در دست ساخت دارد و قس علیذا.  البته همه اینها بجای خود ممکنست خوب باشد ولی هیچیک جای جلب مغزهای متفکر را نمیگیرد که سرچشمه و پیشنیاز همه موهبت هاست.  تا این نگرش معیوبی که نسبت به علم و فن در بین ما ریشه دوانیده اصلاح نشود بعید است روی رستگاری را ببینیم.

  • مرتضی قریب
۰۱
اسفند

شبه علم  و شناخت

    سالهاست که بحث رایج در این وبگاه حول و حوش روش های شناخت دور میزند.  جدول انتهای متن برگرفته از مطالب پیشین (27/2/1398)، نشان دهنده جایگاه علم در میان سایر روش هاست که حاصل بکار گیری توأم راسیونالیسم (اصالت عقل) و آمپریسم (اصالت تجربه) میباشد.  از سوئی، آنچه که بسیار بر آن تأکید گذاشته ایم خِرد گرائی (یا، عقل گرائی) بوده است.  نباید این عقل گرائی با راسیونالیسم که در برخی کتب فارسی "مکتب اصالت عقل" ترجمه شده مشتبه شود.  که این مکتب اخیر صرفاً بر استدلالات ذهنی فارغ از تجربه برای شناخت تکیه دارد.  حال آنکه منظور ما و آنان که در حوزه علم فعالند از عبارت عقل گرائی همانا مجموعه تلاش هائیست که به علم (دانش) منجر میشود یعنی کاربرد توأم تجربه و استدلال با یکدیگر.  اما اینکه حقیقت جهان چیست و آیا ماهیت آن، ایده ها (همان مُثُل های افلاطونی) است یا مادّه، دو مکتب فکری ایده آلیسم و رئالیسم در مقابل هم وجود دارند.  مکتب اخیر در فارسی به "مکتب اصالت واقع" یا واقعگرائی موسوم است.  گاهی هم آنرا "مکتب اصالت مادّه" یا ماتریالیسم نامیده اند. که باز هم باید مراقب بود با آنچه در محاورات مصطلح است با مادّه گرائی یا اصطلاحاً مادّه پرستی و یا ماتریالیسم فلسفی اشتباه گرفته نشود.  دانشمندان علوم دقیقه عموماً متعلق به مکتب اصالت مادّه هستند چه اگر غیر این باشد نه دانشمند بلکه فقط ممکنست سخنرانان خوش محضری باشند.  شیادان و دکان داران ایدئولوژی های خرافه پرور از این شباهت واژگان سوء برداشت کرده و برای رونق بازار خود مرتباً علم و روش علمی و زحمت کشان بی ادعای آنرا متهم به دهری بودن و مادّه پرستی میکنند.  که حقیقت کاملاً خلاف آن بوده و اتفاقاً امروز کاملاً روشن است مادّیون و ثروت اندوزان کیان اند که زیر نقاب معنویت به شبهه افکنی و کار کثیف خود مشغولند. 

    همانطور که از جدول ملاحظه میشود، نقطه مقابل تلاش های خِرد گرایانه که به دانش منتهی میشود، همانا "شبه علم" است.  شبه علم، وجه مردم پسندتر و آبرومند تر از شارلاتانیسم و خرافات گرائی است.  با وجودیکه امروز شکل رایج تبلیغات در کشور ما توسط نهادهای حاکمیتی ترویج خرافات و تحمیق هرچه بیشتر عامه، بویژه جوانان است، اما در کشورهای غربی آنچه افکار سطحی نگر و احساساتی را جلب میکند و خوراک خوبی برای مجلات عامه پسند است همانا شبه علم است.  همانطور که از نام آن بر میآید، شبه علم ارائه مطالب مُهملی است که نه با استدلال و نه با تجربه سروکار دارد بلکه صرفاً رنگ و لعابی علمی دارد که مقبولیت آنرا برای افراد عادی بیشتر مینماید.  از همین رو، طیفی از مردم که دانش متوسطی داشته و اسیر شارلاتانیسم واضح و عریان چه از نوع حکومتی و یا غیر آن نشده اند را بخود جلب و جذب میکند.  اگر اینگونه باشد، جز گروه اندکی قشر کتابخوان و روشن اندیش کسی از این مهلکه دکان های شبهه افکن جان سالم بدر نخواهد برد تا در آینده برای تمشیت امور کشور کاری کند.   سالها گسترش وسیع دروغ و ریا، افکار را از تفکر مستقل ناتوان ساخته است. 

    واکنش طبقه متوسط به تضییقات فکری در این چند دهه اخیر باعث شکل گیری انواعی از مکاتب شبه علمی شده که مردم وازده از تبلیغات تهوع آور را به سمت آلترناتیو های دیگر متمایل میسازد.  چندین و چند سال پیش، مکتب نوظهوری پیدا شد بنام "عرفان حلقه" که شنونگان زیادی پیدا کرد.  مبتکر این مکتب گویا از اواسط دهه هشتاد آزادانه به تدریس و ترویج این مکتب اشتغال داشته است اما ناگهان بعد چند سال دستگیر و به اتهاماتی چند زندانی میشود.  بنظر میرسد دلیل عمده ممنوعیت کار ایشان ترس حاکمیت از رقابت بازار ایشان با بازار رسمی بوده است.  معمولاً نظام های استبدادی مایل نیستند جز گفتمان رسمی حاکمیت، چیز دیگری مطرح باشد بویژه اگر مخاطبانی را بسوی خود جلب کرده و اقبال زیادی از طرف مردم نشان داده شده باشد.   حال آنکه اگر گفتمان حاکمیت حاوی حقیقتی باشد باید سایر مکاتب، حتی اگر مخالف باشند، آزاد باشند تا در مواجهه آزاد عقاید، اشکالات آنها به رأی العین بنظر عموم رسیده و حقانیت گفتمان رسمی از آتش مباحثات سربلند بیرون آید.  اما متأسفانه رسم بر اینست که ایدئولوژی ها باتکاء سرکوب مشروعیت خود را تحمیل و سایرین را از صحنه حذف میکنند. 

    مبتکر عرفان حلقه بعد از آزادی به خارج از کشور رفت و برنامه های خود را در آنجا پی گرفت.  تصادفاً شاهد یکی از کنفرانس های ایشان در کانادا بودم که تعداد انبوهی افراد محترم سخنرانی ایشان را سراپا گوش بودند.  شاید هم از روی کنجکاوی بوده.  اما تنها چیزی که میشد دریافت کرد در حقیقت بازی با کلمات و گاهی ترکیب آنها با واژگان علمی بوده است که خستگی ناپذیر و لاینقطع ایراد میفرمودند.  حضار نیز گاهی از روی کنجکاوی پرسش هائی مطرح میکردند که با کمال مهارت پاسخ هائی عجیب می یافت که پرسشگر را از روی حُجب و حیا مجبور به اقناع میکرد.  بهرحال گفتار ایشان قابل درک نبود و اینکه کسی اعتراضی نمیکرد شاید ناشی از این خصلت انسانی است که نگارنده این سطور مکرر شاهد آن بوده است.  گاهی در جلسات دفاع تز، شاهد دانشجوئی بوده ایم که با رندی خاصی برای تحت تأثیر قرار دادن حضار اصطلاحاتی پُرطمطراق را بکار میبرد و در عین حال استادان ممتحن ابا داشته که اعتراض کرده بگویند سرتاپا غلط است.  چرا؟  چون میترسیدند.  از چه میترسیدند؟  از اینکه سوأل کنند و بعد معلوم شود موضوعی بوده بدیهی که آنان نمیدانسته اند و خجلت زده شوند.  طبعاً مردم عادی در مواجهه با عبارات حاوی اصطلاحات عجیب، گاهی به لسان عربی و گاه لاتین، که با هم معجون غریبی تشکیل داده باشد وحشت بیشتری میکنند و آنرا بحساب نادانی خود و البته دانشمندی متکلم میگذارند.  در یک کلام، معیاری برای راستی آزمائی وجود ندارد و آنچه مکتب مزبور ارائه میکند نمونه ای کلاسیک از شبه علم است.

   با این حال، مخالفت با مکتب مزبور به معنای تخطئه آن یا دشمنی با گردانندگان آن نیست بویژه اینکه تم اصلی آن رحمانیت است و نه ضرب و زور.   بخصوص که بنیانگزار این مکتب مدعی حالِ خوب گروندگان است و آنها هم که به این گروه پیوسته اند با رضایت خود بوده و نه به ضرب شمشیر.  مادام که امثال این مکاتب بی آزارند و نظریاتی دارند که علاقمندانی دارد باید بحال خود گذاشته شوند تا اگر کسانی حالی خوش پیدا میکنند مانع آنان نشد.  پس با آسیب های فکری آنها چه باید کرد؟  طبیعی ترین راه وجود تکثر و مدارا است باین معنا که مکاتب روشنگرانه که مدعی حقیقت اند بحث های متقابل را پیش کشیده تا در داد و ستدی فکری آنچه لیاقت ماندن را دارد خود را نشان دهد.  برخورد فیزیکی با این مکاتب، یا هر نوع مکتب دیگری، اتفاقاً به نفع آنها تمام میشود و اقبال بیشتری پیدا خواهند کرد زیرا چیزی که منع میشود انسان را حریص تر میکند.  بویژه، منع کننده اگر حاکمیتی باشد که خود نمونه بارز اختلاس و دزدی و همه گونه اعمال خلاف باشد و چیزی را منع کند خود بخود و نادانسته و ناخواسته بر خوب بودن آن چیز صحه گذاشته است. 

    میپرسند آیا عرفان حلقه نوعی شارلاتانیسم نیست؟  از مشخصه های فرد شارلاتان تن ندادن او به مصاحبه های تخصصی و عمومی است حال آنکه رهبر این مکتب با حضور در میزگردها، خودش را در معرض پرسش های سخت قرار داده است.  از نحوه بیان و اعتماد بنفس او در این مباحثات چنین استنباط میشود که نامبرده شخص محترمی هستند عمیقاً معتقد به مبانی جدیدی که کشف کرده اند منتها لزوماً برای ما قابل فهم نیست.  از این قبیل موارد در داستانهای شبه علم کم نبوده است.  کسانی به باور خود ماشینی جاودانی اختراع کرده اند و صادقانه فکر میکردند واقعی است.  مرور زمان خود بخود نتیجه کار را نشان داده است و لذا باید داوری در خصوص این قبیل موارد را به مرور زمان واگذار کرده و بیهوده با جریاناتی که موافق نیستیم دشمنی نکرد. 

    اما چرا اقبال به جریانات فکری غیر مرسوم در کشور ما زیاد است؟  از یک سو باید آنرا بحساب فشار مضاعف تفکرات ارتجاعی حاکم گذاشت که اگر میسر باشد فرد در درجه نخست مایل به فرار از کشور است و درغیر اینصورت، پناه بردن او به هر تفکری خارج از چارچوب سنتی حاکم است.  حجم عظیم مهاجرت در این چهار دهه خود دلیل روشن بر این مدعاست.  دلیل دیگر بر این مدعا، جمعیت زیاد دستگیر شدگان و زندانیان سیاسی و فشار روانی است که بسیاری را حتی وادار به خودکشی میکند.  آنها هم که آزاد میشوند معلوم نیست چه بر آنها گذشته که گاه در بدو خروج از حبس اقدام به خودکشی میکنند.  از سوی دیگر، در چنین محیطی، هرچیزی که بوی تازگی دهد و اندکی از جوّ حاکم فاصله داشته باشد فوراً جلب نظر کرده و راهی را نشان میدهد برای فرار و خلاصی از فشار تفکر حاکم.  قبلاً نشان دادیم (17/11/1401 ) که چگونه این تمایل میتواند گاهی نتایج نامنتظره در پی داشته باشد.  واقعیت بعدی در احساساتی بودن مردمان این خطه است.  بنظر میرسد جامعه ما جامعه ای سنتاً احساساتی بوده و شاید هم هنوز هست که البته با ایده آلیسم سنخیت بیشتری دارد تا با راسیونالیسم.   ایده آلیسم مادام که در حوزه تفکر فلسفی باشد مشغله ایست فکری و در حد خود نیکو.  اما به محض ورود به حوزه زندگی و امور واقعی مشکلات آغاز میشود.  متافیزیک خوراک شیرین و لذت بخشی است که هضم آن بسیار دشوار است.  گویا بخش بزرگی از جامعه سنتی ما همچنان گرفتار ایده آلیسم و تبعات منفی آن در زندگی اجتماعی است.  حفظ تعادل در زندگی یک هنر است و اوج آن در تعادل بین احساسات و عقل است که راهنمائی روشن اندیشان را میطلبد. 

 

خلاصه اینکه، عرفان حلقه مثالی کلاسیک ازحوزه شبه علم است که نشان میدهد چگونه در نبود فضای آزاد، مردم برای تنفس هوای تازه چاره ای جز پناه بردن به هرآنچه بدیلی برای تفکر حاکم باشد ندارند.  انواع بیشماری عرفان های متفاوت و بی آزار وجود دارند که ادعائی هم در مسائل علمی نداشته معهذا ایدئولوژی دینی آنها را رقیبی برای خود تلقی کرده از آنها بر نمیتابد و اقدام به تعقیب آنها میکند.  مشکل در تفکر ارباب دیانت است که مدعی اند مردم برای دین اند و نه دین برای مردم.  شبه علم طیف وسیعی دارد که یک سوی آن بسیار خطرناک است که در آن  مردم زود باور اسیر تبلیغات حقه بازان و سیاستمداران کلّاش میشوند.  اما عرفان حلقه و مکاتب مشابه آن که آزاری برای غیر نداشته و چه بسا حاوی نفعی برای گروندگان باشد باید بحال خود گذاشته شوند هرچند متضمن مضامینی غیر واقع باشند.  از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک!  بالعکس، اگر مشاهده شود که کسی یا نهادی ایدئولوژی خود را با تهدید و سرکوب تحمیل میکند شک نباید داشت که چیزی برای گفتن ندارد.  او که چیزی برای عرضه دارد حتی به تبلیغ هم نیاز ندارد چه شهروندان همواره خریدار جنس خوب اند چه در بازار مادّیات باشد و چه در بازار تفکرات، و یکدیگر را از آن آگاه میکنند.  در این آشفته بازار رسانه ها و اخبار اینترنتی و غیره آنچه اهمیت دارد شک گرائی و تسلیم نشدن به هر آنچه عرضه میشود است مگر آنکه با راستی آزمائی صحت نسبی آن محقق شود.

  • مرتضی قریب
۰۱
فروردين

نگاهی نو به مابعدالطبیعه -5

     هنوز عده ای در پی حقایق مطلق هستند و تصور میکنند هدف علم کسب چنین حقایقی است.  در پاسخ دوستی که چنین ایرادی را مطرح کرده بودند نوشتیم که این امکان بدان صورت که تصور میکنند میسر نیست و اصولاً نیازی هم نیست.  در این ارتباط مثال زدیم که فرض کنید هدف، یافتن محیط دایره ای با قطر 10 سانتیمتر است.  محیط واقعی چند سانتیمتر است؟  31.4 یا 31.41 یا 31.415 یا عدد 31 با ممیز بینهایت اعشار بدنبال آن؟ حقیقت کدام است؟  میگوئیم، اگر نجار باشید همان اولی کافیست.  اگر فیزیکدان در کار لیزر باشید چهار رقم بعد ممیز (6 یا 7 رقم بامعنی) کفایت میکند.  هردو مورد متشابهاً صحیح اند و هردو حقیقت بشمار میروند.  طبعاً پاسخ ما فیلسوف وسواسی را راضی نمیکند.  او بدنبال حقیقت فی نفسه است.  ریاضیدان اگر به او بگوید: 10π شاید اندکی راضی شود ولی اگر بخواهد از بازار چیزی بخرد موفق نخواهد شد.

    حقیقت چیست؟ بعد از دوره باستان، یکی از اولین کسانی که بطور سیستماتیک سعی کرد به کُنه حقیقت و چیستی جهان پی برد رنه دکارت فیلسوف مشهور فرانسوی است.  او در نیمه اول قرن 17 زندگی کرد و در عمر کوتاه خود شجاعانه با مشکلی ستُرگ بنام کشف حقیقت رویاروی شد.  او در کتاب خود بنام "تأملات" حدیث خود را شرح داده و خواننده را دعوت به اندیشیدن میکند.  در اینجا خلاصه بحث او را آورده و در انتها نقد میکنیم.

تأملی در تأملات دکارت

    اهمیت کتاب تأملات از آن روست که آرای ارائه شده در آن، بیشترین تأثیر را در فلاسفه بعدی گذاشته و از همین رو دکارت را پدر فلسفه جدید بشمار میآورند.  کتاب "سیر حکمت در اروپا"ی محمد علی فروغی هنوز از بهترین منابع فارسی در زمینه فلسفه است که بخشی از آن بطور مشروح به دکارت و فلسفه او پرداخته است.  علاقمندان برای توضیح بیشتر میتوانند به این منبع مراجعه کنند.  دکارت، تلاش کرده که محدوده معرفت را شناسائی و خطاهای اندیشه را گوشزد کند.  او سنت اسکولاستیک را زیر سوأل برده و درعوض با به میان کشیدن شک در همه چیز، دست کشیدن از عقاید سنتی را میسر ساخت.  او بدین نتیجه رسید که بجای اصلاح طلبی، بهتر است بیکباره عقاید مغزش را کنار گذاشته و تا یک به یک آنها را وارسی مجدد نکند و از درستی آنها اطمینان نیابد ابداً بجای سابق برنگرداند.  بعبارت دیگر میخواست خود را از شرّ رسوبات فکری رها سازد.  این اقدام، شجاعت زیادی میطلبد و صرفنظر از اینکه او موفق بود یا نه، لازمست بابت شکستن این تابو از وی سپاسگزار بود. 

    در فارسی ضرب المثلی داریم که یک بُز گر، کل گله را گر میکند.  کنایه از اینکه اگر بُز معیوب از دسته خارج نشود، کل گله آلوده میشود.  دکارت در تأملات خود مثالی شبیه این آورده که اگر در سبد سیب ها نگران از وجود پوسیدگی برخی از آنها هستیم لاجرم کل سبد را بایست خالی کرده و با وارسی یک یک آنها و اطمینان از عدم فساد، سالم ها را به سبد بازگرداند.  یک سیب فاسد، همه سیب ها را فاسد میکند.  ما در فرهنگ خود مضامین هشداردهنده فراوان داشته ایم، منتها جامعه سنتی دین زده همواره مانع شکل گیری و برآمدن امثال دکارت ها بوده و نضج گیری خردگرائی و خردمندان را در نطفه خفه ساخته است.  والا انسان ها از نظر مادّه مغزی تفاوتی نداشته اند، مگر با تحمیل فیلترهائی بتدریج تفاوت هائی عظیم در طی زمان بوجود آورده اند.  ناگفته پیداست که اساس پیشرفت غرب در حضور فلاسفه و بیان آزاد آراء آنان بوده است.  پیشرفت مادّی غرب در سایه پیشرفت فکری میسر گردید.  نکته ای که ارباب دین در کتمان آن کوشیده و حجم گمراهی را علی التزاید گسترش داده اند.  آنان همواره دشمن حکمت طبیعی بوده اند.  براستی که ابعاد این فاجعه غیر قابل تصور است.  اکنون به شرح و نقد یک یک تأملات دکارت میپردازیم.

شک

    دکارت فرض را بر نادرستی باورهای پیشین خود میگذارد، مگر اینکه بر درست بودن آنها یقین پیدا کند.  لذا بطورنظری مایل است در همه چیز شک روا دارد ولی بزودی درمی یابد که بر حافظه و محفوظاتش از دستور زبان و معانی کلمات نمیتواند اتکا نداشته باشد.  او معتقد است که اگر شده حتی یکبار در عمر باید این روش در پیش گرفته شود.  شکاکیت عادی برای پویندگان علم روشی مطلوب است اما حالت حدی آن راه به جائی نمیبرد و انسان را در یک شک دائمی غیر سازنده باقی میگذارد.  اما شکی که به شک دکارتی موسوم شده شک معتدلی است که راه را برای کسب معرفت و نیل به شناخت هموار میسازد.  

خطای حواس

   دکارت از اینکه گاهی حواس، ما را به اشتباه می اندازد نتیجه میگیرد که به حواس نمیتواند اعتماد کند.  با اینحال با خود میگوید که بالاخره چیزهائی وجود دارند که باعث تحریک حواس شده و تصورات را در ما ایجاد میکنند.  لذا نمیتواند منکر جهان خارج باشد ولی در عین حال بخاطر زیاده روی در عدم اعتماد به حواس، صرفاً کیفیات نظری و عقلی را حقایق یقینی قلمداد میکند.  

    شاید با توجه به ذات ریاضی دوست او، رویه ای که در پیش گرفت چندان عجیب نباشد بویژه آنکه هندسه و ریاضیات در زمانه دکارت پیشرفتی بمراتب بیش از علوم تجربی داشته است.  لذا او متمایل بر این شد که امور عقلی و نظری را بر مشاهدات تجربی ترجیح دهد.  از همین رو استدلال میکند که 2+2 همواره 4 میشود ولاغیر.  یا در هندسه، جمع زوایای مثلث 180 درجه است و هیچ شبهه ای در آن نیست.  با اینکه خود در فیزیک تجربی دستی داشت معهذا در مشاهدات تجربی چشم اندازی از حقایق ابدی نمیدید.  این نوع مطلق انگاری بعدها، بدون آنکه او خواسته باشد، موجب صدماتی بر رویه علمی شد.  دکارت در فیزیک و ریاضی دستی توانا داشت و کشف قوانین شکست نور از اوست و بنام خود اوست.  این کشف نشان از این دارد که در بادی امر بدنبال راز شکسته شدن قاشق در لیوان آب بود که قبلاً استاد معنوی او، افلاطون، بدان اشاره کرده بود.  این کنجکاوی منجر به کشف قانون شکست نور شد، معهذا دکارت تصمیم خود را گرفته بود که به حواس نمیتوان اعتماد کرد.

می اندیشم پس هستم

    او در شکاکیت خود به فریبنده بودن دنیای پیرامونی چنان پیش رفت که گفت ممکن است اصلاً این دنیا چنان ترتیب داده شده باشد که عامدانه در صدد فریب من باشد.  اصلاً چه بسا من در دنیای خواب باشم، همانگونه که وقتی شب ها خواب هستم همه چیز طبیعی مینماید.  در ادامه با قدری استدلالات منطقی بدین نتیجه رسید که در نهایت، ممکن است چیزهائی هم وجود داشته باشند که در آنها شکی نباشد. 

    او از میان همه نایقینی ها به یک یقین مطلق رسید و آن این که دستکم در وجود خودم نمیتوانم شکی داشته باشم.  زیرا اکنون که می اندیشم نشانه وجود یک ذهن است و آن ذهن متکی به وجودی است.  پس در این حقیقت که من وجود دارم شکی نیست.  بعدها این شیوه به قضیه cogito مشهور شد که عبارت لاتینی "می اندیشم، پس هستم" است.  در حقیقت، با این استدلال، دکارت فقط وجود ذهن اش را ثابت کرد چه اینکه بعدها به استقلال ذهن و بدن و دوگانگی ایندو روی آورد ولذا طبق اعتقاد خودش فعلاً فقط وجود ذهن را اثبات کرده و وجود مادّی از آن استنباط نمیشود.  البته ما چنین عقیده ای نداریم و همانطور که قبلاً نشان دادیم ذهن و مادّه تفکیک ناپذیرند و ذهن مبین وجود بدن است.  

    اما این عقیده که گویا مکانیزمی در جهان تعبیه شده که نه فقط من تنها بلکه همه آحاد مردم را عمداً فریب دهد خود از آن افکار عجیب و غریب است.  می پرسند شما از کجا اطمینان دارید که درک شما از جهان خارج که با واسطه گری حواس ایجاد شده، تصویری منطبق با واقعیت عینی باشد؟  بعبارت دیگر از کجا معلوم که همه این فعل و انفعالات داخل مغز ما صورت نمیگیرد و چیزی آن بیرون نیست؟!  عده زیادی از فلاسفه بدرستی به این سوء ظن پاسخ داده اند.  آنها از مدعی میپرسند پس این تصورات از کجا میآید؟ خاستگاه آن چیست؟  و مهمتر از همه، چرا تصادفی نیست؟  چرا آتش به یکسان دست همه را میسوزاند؟  در حالیکه اگر بر حسب تصادف و اتفاق باشد این یکسانی و یکدستی را نمیدیدیم.  

 

دوگانه انگاری

    تا اینجا، چیزی که دکارت با قطعیت پی به وجود آن میبرد ذهن خودش است.  یعنی ذهنی که اندیشه میکند.  او وجود واقعی خود را همین ذهن تلقی میکند که تا حدودی هم درست است.  زیرا شخصیت هر کس، ذهنیت اوست.  اما در عین حال بدنی  مادّی نیز وجود دارد که آن نیز غیر قابل کتمان است.  در این مرحله، دکارت بدن و ذهن را دو جوهر مستقل از هم انگاشت یکی از مادّه و دیگری از غیرمادّه که در عین حال بطرز مرموزی در تعامل با هم هستند.  پس از مرگ، بدن مادّی مضمحل شده از بین میرود، اما چه بر سر ذهن خواهد آمد؟   او چون ذهن را غیر مادّی انگاشته بود، پس قائل به بقا و جاودانگی ذهن شد.  دکارت این نتیجه گیری اخیر را بدون هیچ استدلال منطقی دربست پذیرفت.  توجیهات آنرا در بخش های قبلی مابعدالطبیعه ضمن شرح درباره روح، عقل، و عدم دیدیم.  بعلاوه، از آنجا که دکارت کاتولیکی مؤمن است شاید مایل نیست چیزی خلاف عرف رایج حاصل شود.  ضمناً او هم چون سایر انسانها علاقمند به جاودانگی است و طبعاً از این عقیده که ذهن یا روح جاودانه است راضیست.  اما واقعیات دایر بر این است که همه چیز در دنیای مادّی متکی به مادّه است و ذهن و فکر و هر چیز دیگر از آن گریزی ندارد.

   البته باید حق را به دکارت داد که ذهن را چیزی غیر از بدن و بلکه فراتر از بدن و اصلاً غیرمادّی میپنداشت.  ما هم اگر در آن دوره میبودیم یحتمل چنین برداشتی میداشتیم.  امروزه میدانیم که ذهن، روح، نفس، روان همگی یک چیز اند و مشابه چیزی که به نرم افزار موسوم است.  نوعی منطق است که با زمان و همراه زمان آموخته تر شده و متعالی میگردد.  همانطور که با خاموشی رایانه، حافظه فعال ناپدید میشود متأسفانه ذهن نیز از بین خواهد رفت.  آنچه که "من" را میسازد، همانا ذهن یا این نرم افزار بیولوژیک است.  شاید در آینده راهی پیدا شود برای کپی کردن این "من" و سوار کردن آن بر بدنی دیگر پس از مرگ بدن اصلی.  اگر روزی چنین چیزی واقع شود، آنروز روز سرگیجه فلسفه است.  تبعات این امر چیست؟  آیا من باز تولید شده همان رفتار من سابق را خواهد داشت؟

خدا

    بعد از اثبات این مقدمات، اکنون از دکارت انتظار میرود که پله پله مراحل بعدی را طی کرده و با استدلال، سایر مظاهر وجود را رد یا اثبات کند.  بظاهر راهیست طولانی و با توجه به سطح علم و فن آوری زمانه، بعید است از هر کسی ساخته باشد.  علی الخصوص که دکارت استدلال عقلی را محکم تر از تجربه حسی بشمار آورده و ترجیح میدهد راه ساده تر را انتخاب کند.  کدام راه؟  او با یک گام عظیم یکسر سراغ خدا میرود و باستناد وجود او سعی میکند سایر آثار طبیعی را بیکباره حل کند.  شاید در باطن علاقه دارد که از گرداب شک گرائی که خود بوجود آورده خود را هرچه زودتر خلاص کند.  از اینرو، در این گام بسراغ اثبات وجود خدا میرود تا باتکاء او مشکلات را از پیش پا بردارد.

    در این مرحله او بشکلی از "برهان جهان شناختی" استفاده میکند.  بطور ساده این برهان میگوید هر چیزی علتی دارد و علت العلل همه چیزها یا علتی که خود معلول نیست همانا خداست (ر.ک. حکمت مشّاء 96/12/6).  دکارت استدلال میکند که من در ذهنم تصوری از خدا دارم و این تصور نمیتواند از هیچ بوجود آمده باشد زیرا عدم، عدم است و ایجاد کننده چیزی نیست.  پس باید چیزی باشد که این تصور ناشی از آن چیز است چه اینکه هر معلولی را علتی است.  لذا علت وجودی تصور خدا در ذهن من لاجرم ناشی از مفهومی خارج از ذهن من است.  و این مفهوم چیزی جز خدا نمیتوانسته باشد و این اوست که این مفهوم را به ذهن من انداخته است.  

    دکارت برای تأکید بیشتر از برهان دیگری بنام "برهان وجودی" کمک میگیرد.  طبق این برهان که به آنسلم قدیس و قبل تر از او به ابن سینا برمیگردد، خداوند کامل ترین موجود است و کامل ترین موجود اگر وجود نداشته باشد کامل نیست، پس خدا باید وجود داشته باشد (واجب الوجود).  این برهان ربطی به مشاهده ندارد بلکه اصطلاحاً پیشینی است و میدانیم که دکارت نیز متمایل به ادلّه نظریست.  بنظر او از مفهوم خداوند (ماهیت) بعنوان موجودی کامل، خود بخود وجود او لازم میآید.  درست همانطور که از مفهوم مثلث (ماهیت)، مجموع زوایا برابر 180 درجه خود بخود برمیآید.  وجود خدا عین ماهیت اوست همانطور که وجود 180 درجه مجموع زوایا، عین ماهیت (تعریف) مثلث است.  همانطور که جمع 180 درجه ای زوایای مثلث یک حقیقت مطلق است و از ماهیت آن ناشی میشود، بهمین قرار، از مفهوم خدا به مثابه موجودی کامل، وجود او اثبات میشود.  چه اینکه وجود خدا خود بخشی از ماهیت خدا میباشد.  لذا از مفهوم خدا، بطور طبیعی، وجود داشتن او بصورت ضروری بدنبال میآید.  

جهان مادّی

    اکنون بعد اثبات وجود خدا، نوبت جهان مادّی است.  دکارت عقیده دارد که علیرغم اشتباهات حواس، بالاخره دنیائی آنسوی تصورات ما باید موجود باشد زیرا ادراکات حواس میبایست دلالت بر وجود جهانی مادّی باشد و حواس پنجگانه ما نیز چنین شهادتی را تأیید میکند.  اما از سوی دیگر او قبلاً نشان داده بود که حواس مرتکب اشتباه میشود.  پس چه باید کرد؟  آیا هر آنچه مشاهده میکنیم را باید دربست بپذیریم؟  یا باید بخاطر خطای حواس دربست رد کنیم؟  

    در اینجا ترفندی را بکار میگیرد.  میگوید خدائی که اکنون در وجودش شکی نیست، نمیتواند بدخواه ما باشد.  او خیر خواه است و قرار نیست ما را در شناخت اشیاء گمراه سازد.  با اینکه به ما حواس بخشیده لیکن قوه عقل و تحلیل نیز داده است.  لذا ما برای جبران کاستی هائی که از بابت حواس داریم، از عقل و تحلیل ریاضی خود سود خواهیم برد.  دکارت نتیجه گرفت که میتواند به درک طبیعت پیرامونی توفیق یابد و از مرحله شک گذر کند.  

نتیجه گیری

    دکارت بزرگترین فیلسوف زمانه خود بوده و بسا از لحاظ وسعت نظر و قدرت استدلال با ارسطو قابل قیاس باشد.  اهمیت او به لحاظی، بخاطر سبک جدیدش در نحوه تفکر و به لحاظی بخاطر روش شک گرایانه اوست که بعدها خود مکتبی در فلسفه شد.  در اینجا میخواهیم به نقاط ضعف استدلالات او بپردازیم که در هر حال چیزی از مقام شامخ او کم نمیکند.  اشتباهاتی که در تأملات خود مرتکب شده از سوئی ناشی از سطح پائین علم در زمانه خودش بوده و از سوی دیگر، شاید، ناشی از علاقه وافر او به دین آبا و اجدادیش بوده.  نقدی که بر او میشود آورد بشرح زیر خلاصه میشود:

1- لزوماً هر تصوری که در ذهن ما نقش می بندد، هر قدر هم واضح باشد، اثبات وجود داشتن آن در خارج ذهن نیست.  چه بسا دیو 7 سری را تخیل کنیم که در آسمان تنوره میکشد.  آیا واقعاً هست؟  اتفاقاً ایده آلیست ها موافق این ادعا هستند و میگویند مابازای چنین تصوری بالاخره باید از جائی آمده باشد یعنی از وجودی برآمده باشد.  تجربه گرایان پاسخ میدهند که ما در فکر خود از ترکیب تصورات ساده ولی واقعی چنین تخیلاتی را میسازیم.  یعنی با ترکیب تصورات ناشی از اشیاء واقعی سر + انسان + حیوان + پرنده + آتش این تصور غیرواقعی از هیولا را میسازیم.

2- واضح بودن تصور، دلیل واقعی بودن آن نیست.  قطعاً دکارت تصور واضحی از خدا در مغز خود داشته ولی این نمیتواند پایه ای برای استدلالات بعدی او باشد.  بسیار پیش آمده مؤمنینی که به امامان شیعه عشق میورزند، گاهی در خواب آنها را ملاقات میکنند و حتی طرف محاوره قرار میگیرند.  متشابهاً مؤمنین اروپائی که به قدیسین مسیحی ارادت میورزند، آنها نیز گاهی در تصورات خود به ملاقات معشوق نایل میشوند.  اما هیچگاه قدیسین مسیحی بخواب ما نمی آیند و امامان ما بخواب آنها وارد نمیشوند!  تفکر زیاد در خصوص هر موضوعی گاه تصویری چنان واضح از آن در ذهن حک میکند که فرد باشتباه فکر میکند حقیقت است.  بسیار پیش آمده، فرزندان پدر و مادر از دست داده، آنها را در خواب زیارت میکنند.  حالت افراطی این پدیده پارانویا است که حتی در حال بیداری تصاویری واضح از رؤیا های فرد در ذهنش تجلی میکند. روانشناسی مدرن پاسخ بسیاری از این شبهات را داده است.  

3- دکارت، فرض را بر خیرخواه بودن خدا گذاشت. اما از کجا معلوم بدخواه نباشد؟ مگر طبق تعریف، موجودی بدخواه مانند شیطان نداریم؟  مگر شیطان توانا نیست؟  مگر شیطان بر امور مسلط نیست؟  مطابق میتولوژی زروانی، در برهه ای از زمان، شیطان بر خدا غلبه دارد و اوست که محول الحول والاحوال است.  لذا این خیرخواه بودن شرطیست دلبخواه و اثبات نشده.

4- قبلاً درباره مطلق دانستن زوایای مثلث شرحی داده بودیم.  اتفاقاً در دنیای واقعی مجموع زوایای مثلث بیش از 180 درجه است.  اگر از مورچگانی که بر سطح یک هندوانه بزرگ زندگی میکنند پرسش کنید، دانشمندانشان با قطعیت خواهند گفت که این مجموع بیش از 180 درجه است.  دکارت این مثال را در تأیید برهان وجودی استفاده کرد و لذا اگر این مقدمه اشتباه باشد، نتیجه گیری وی نیز کارآمدی نخواهد داشت.

5- دوگانه انگاری دکارت و قائل بودن به ذهنی غیر مادّی در بدنی مادّی به اشکالاتی اساسی دامن میزند.  اینکه ایندو در عین مستقل بودن چگونه بر هم اثر میگذارند مسأله ایست حل نشده.  بعلاوه، در دنیای مادّی پدیده ای غیر مادّی اصولاً چکاره است؟  ممکنست پاسخ دهند خشم، مهربانی، نرمی، شفقت  و خیلی چیزهای دیگر کیفیاتی غیر مادّه هستند و در دنیای مادّی بسر میبرند.  ولی یادمان باشد همه این قبیل کیفیات وابسته به مادّه و دنیای مادّی هستند.  پاسخ صحیح، یگانه انگاری است یعنی تنها جوهر حقیقی، جوهر مادّی است.

6- دکارت در اثبات وجود خدا، نادانسته دچار "دور" میشود که در استدلالات منطقی باطل است.  او در یک گزاره میگوید که خداوند به دلیل خیر مطلقی که دارد در من تصورات واضح و مشخصی ایجاد کرده است که باتکاء آن میتوانم از صدق آنها مطمئن باشم.  در گزاره ای دیگر اظهار میدارد که تصور واضح و متمایزی در ذهن من حضور دارد که بروشنی وجود خدا را گواهی میدهد.  اما طبق گفته قبلی، این تصور واضح را چه کسی در ذهن او انداخته؟  خدائی خیرخواه که از ابتدا قرار بوده اثباتش کند!  لذا براهینی را که در اثبات خدا بکار برده بود بی اثر میشود.  

   خلاصه اینکه، دکارت پدر فلسفه جدید و از بزرگان مکتب "اصالت عقل" است.  تأملات او را آوردیم تا خواننده را به تأمل واداشته و بفکر فرو بریم.  جای بسی حسرت و تأسف است که بعد 300 سال هنوز در بیان بنیادی ترین گزاره دکارت ناتوانیم.  بجای قبول "من هستم" و اتکا به اندیشه خود، به یک مشت موهومات مثل جن و پری که طایفه ای گمراه بیش از هزار سال در اذهان ما کوبیده است باور داریم.  و بدتر از بد اینکه عمر عزیز خود را بابت کسب "علم" در محضر این گمراهان به بطالت تلف کرده ایم.  چه کتابها و رسایل باطل که بعنوان حقایق در این راستا چاپ شده و چه انرژی عظیم که بیهوده در جهت منفی بکار رفته است.  عمر صدها نسل بیهوده به باد رفته.  بویژه وقتی به عقاید بزرگترین فیلسوفی که به صدق گفتار و کردار معروف بوده نقد های بالا وارد شده، میتوان تصور کرد که در مقابل حجم عظیم موهوماتی که اینان بنام علم در این مدت طولانی ساخته و پرداخته اند چه باید گفت!  آیا روش دکارت قادر است بیکباره ما را از شرّ خرافاتی که این بیگانگان مردم ستیز بمدت بیش از هزار سال بر ما تحمیل کرده اند نجات دهد؟  آیا اصولاً پرداختن به مابعدالطبیعه و گرفتاری های اساسی که ما در این حوزه داریم میتواند کمکی در این راستا باشد؟  شاید به بحث بیشتری نیاز باشد.

  • مرتضی قریب
۰۵
بهمن

آیا مجهولات عالم رو به افزایش است یا کاهش؟

    یکی از پرسش های کلیدی در حوزه علم و فلسفه که ذهن بسیاری را آزار میدهد همین سؤال بالاست.  بسیاری از فلاسفه براین هستند و شاید برخی دانشمندان هم آنرا تأیید کنند که بله، هرچه میزان دانسته های ما از عالم و هرچه حجم شناخته های ما از دنیای اطراف بیشتر و بیشتر شود، بهمان نسبت و بلکه حتی بیشتر، بر مجهولات جدید افزوده میشود.  این سوء برداشتی بیش نیست و در این مطلب میخواهیم بطریق علمی عکس آنرا ثابت کنیم.  خوشبختانه ریاضیات، همانطور که در بخش های پیشین متذکر شدیم، ابزار بسیار مفیدی در دست علم و علمای طبیعی است که بکمک آن نظرات خویش را ارائه کنند.  مجدد تکرار میکنیم که ریاضیات بخودی خود شناختی درباره عالم خارج ایجاد نمیکند.  نقش آن بمثابه کاتالیزور است و به طبقه بندی کمک میکند.  

    پیش از آنکه به ارائه دلیل بپردازیم، ذکر این نکته قابل تأمل است که چگونه به این شُبهات دامن زده میشود.  صرفنظر از اینکه چنین پرسش هائی در اصل بیان نگاه های فلسفی اصیل است و در جای خود محترم، اما باید توجه داشت که در حکومت های ایدئولوژیک دینی و برای حفظ سیطره آنچه خوانش سیاسی حاکم است، علم و نگاه علمی موجودی مزاحم است و باید تا آنجا که ممکنست آنرا مخالف ایمان نمایانده و آنرا دور ساخته مانع کنجکاوی های مزاحم شد.  مثلاً استدلال میکنند که دانش جدید از نوع "علم حصولی" است ولذا قابل اعتماد و اتکا نیست.  آنچه حقیقت است "علم حضوری" است که البته نزد علمای دین میباشد.  میگویند هرچه حجم شناخته ها بیشتر میشود، ناشناخته های جدید همزمان بصورت تصاعدی متولد شده و لذا شناخت حقیقی با روش علم حاضر غیرممکن است.  پر واضح است که در این نحوه نگاه، تکنولوژی برآمده از دانش های مدرن نه تنها مکروه و دستآورد کفار تلقی نمیشود بلکه مقبول بوده و بلکه ابزار کنترل جامعه و ادامه کار حاکمیت است.  قبلاً در این باره بسیار گفته شده است.  

     در آخرین پاراگراف مطلب پیشین (مذهب عشق، دی 1399)، از یکی از اصول اساسی طبیعت نام بردیم موسوم به "نسبت سطح به حجم".  این نسبت درباره هر توده مادی ولو خارج از هریک از شکل های هندسی، متناسب با عکس ابعاد است و لذا هرچه توده بزرگ و بزرگتر شود، این نسبت کوچک و کوچکتر شده و در حد بسمت صفر میل میکند.  همین قاعده عیناً درباره سطوح دوبُعدی صادق است.  مثلاً مربع را در نظر گیرید.  اگر طول هر ضلع a باشد، محیط = 4a در حالیکه مساحت = a2 میباشد.  همانطور که ملاحظه میشود نسبت محیط به مساحت متناسب با عکس a میباشد.  این درمورد هر شکل دیگر هندسی نیز صادق است.  بعبارت دیگر هرچه سطح وسیع و وسیعتر شود این نسبت کوچک و کوچکتر شده تا در حد بسمت صفر میل میکند.  

     پیش از این گفتیم که کارکرد علوم بطور کل و کارکرد فیزیک بطور اخص، چیزی نیست جز کشف شبکه ارتباط حوادث بظاهر مستقل با یکدیگر.  مثلاً افتادن سنگ، حرکت تیر پرتاب شده، حرکت ماه که همگی در دنیای کهن مقولات مستقلی قلمداد میشد، در قانون گرانش بیکدیگر مربوط شد.  مباحث ترمودینامیک و مکانیک شارّه ها و مکانیک آماری و مباحث دیگر فیزیک دست بدست هم داده اند تا در یک شبکه منظم بتوان پیش بینی آب و هوا را با دقت خوب انجام داد- چیزی که سابقاً منحصر به پیشگوها و مقدسین بود.  این شبکه ارتباط پدیده ها را میتوان بصورت یک شبکه خطوط متقاطع در نظر گرفت که علت وقوع هر پدیده ای به نقاط گرهی همسایگانش مربوط میشود که در جای خود، هریک بنوبه خود معلول نقاط گرهی همسایگان دورتر اند.  برای فهم مطلب لازمست به شکل پیوست نگاهی بیاندازیم.  در ساده ترین حالت شبکه ای متشکل از 4 خط متقاطع را در نظر گرفته ایم.  نقاط تقاطع (گرهی) پدیده های تبیین شده توسط قوانین فیزیک هستند.  اما در دنبال کردن سلسله علت و معلول ها نهایتاً به نقاطی میرسیم که برای ما ناشناخته اند و به پدیده دیگری ظاهراً مرتبط نیستند.  در این ساده ترین حالت، شناخته های ما (نقاط گرهی) 4 عدد و ناشناخته ها (نقاط انتهائی) 8 عدد میباشد.  واضحاً تعداد ناشناخته ها خیلی بیشتر از شناخته هاست.  شاید این مترادف با اوضاع زندگی بشر اولیه باشد که همه چیز برایش سؤال بود.  اما چیزی که مهم است نه مقدار مطلق هریک از ایندو بلکه نسبت آنهاست و منشاء شبهات از همینجاست.  این نسبت مشابه نسبت محیط به سطح است که در کناره آورده ایم.  در ساده ترین حالت برابر 2 است.  یعنی در این ساده ترین حالت، میزان ناشناخته ها و مجهولات 2 برابر شناخته هاست. 

    بتدریج که تلاش بشر برای شناخت، بیشتر و بیشتر میشود، این شبکه گسترش پیدا میکند و ناشناخته های قدیمی، وارد شبکه شناخت شده ولی نقاط ناشناخته نیز رو به تزاید است.  در تصویر بعدی که شبکه شامل تقاطع 6 خط میباشد، شناخته ها 9 و ناشناخته ها 12 بوده ولی نسبت مجهولات به معلومات کمتر از قبل میشود.  در تصاویر بعدی با مثال عدد و رقم نشان داده ایم که با گسترش دانش، مرتباً هم شناخته ها و هم ناشناخته ها افزایش می یابند.  بنابراین اینکه میگویند ناشناخته ها مرتباً بیشتر و بیشتر میشود حرف نادرستی نیست.  اما نکته مهم و اغلب مغفول اینست که نسبت مجهولات به معلومات بطور سیستماتیک کمتر و کمتر میشود بطوریکه در حد بسمت صفر میل میکند!  بزبان ریاضی، مجهولات از مرتبه بینهایت بزرگ مرتبه اول است اما معلومات از مرتبه بینهایت بزرگ مرتبه دوم است.  نتیجه اخلاقی آ ن اینست که برخلاف شبهات رایج، روش علمی کار میکند و خوب هم کار میکند و جائی برای ناامیدی نیست زیرا میدانیم که هرچه دانشها پیشرفت میکند از میزان نسبی مجهولات کاسته شده و ما را به آینده امیدوار میسازد.  

    اما در اینجا ممکنست بگویند این ترفند ریاضی شما چه ربطی به واقعیت عالم خارج دارد و چه اعتباری هست که این نتیجه گیری درست بوده و با واقعیت های عینی سازگار باشد؟!  فلاسفه سنتی هم کاری جز این ندارند که با یک سری استدلال های ذهنی چیز هائی را بهم ببافند و ادعا کنند که آنچه محصول گمانه زنی های آنان است عیناً در خارج جاری و ساری است.  اتفاقاً قدرت روش علمی که میتوانیم آنرا با فلسفه علمی نیز مترادف بدانیم همینجا ظاهر میشود.  عینیت این نتیجه گیری را در مطلب پیشین درباره خورشید دیدیم.  میزان انرژی هدر رفته از سطح خورشید فوق العاده زیاد است و حیات زمین به کسری کوچکتر از 1 از میلیارد آن وابسته است.  واکنش زنجیری گداخت هسته ای در خورشید پا نمیگرفت اگر اندازه آن چنین بزرگ نمیبود بطوریکه نسبت هدررفت به تولید چیزی نزدیک صفر است.  دانشمندان و مهندسین امروزه با بزرگتر ساختن توکاماک سعی میکنند که از خورشید تقلید کنند که اگر بتوانند، حتماً موفق میشوند.  همین نسبت سطح به حجم عیناً در موضوع جرم بحرانی واکنش هسته ای شکافت ذیمدخل است.  باید سیستم باندازه کافی بزرگ باشد تا نسبت فرار نوترونها به میزان تولید آنها در واکنش زنجیری در حجم آنقدر کوچک شود تا سیستم خودکفا روی پای خود کار کند.  نوزاد تازه متولد چون کوچک است پس سطح به حجم او بزرگ است و لذا در معرض از دست دادن بیش از اندازه گرمای بدن است.  از همین رو مادر به غریزه او را قنداق کرده بیشتر میپوشاند.  فیل بعلت بزرگی جثه، قطعاً ضربان قلب کمتری دارد زیرا در غیر اینصورت از داخل گداخته میشد.  گوشهای بزرگش برای کمک به تبادل گرمای درون با بیرون است.  پرندگان کوچک، بهمین دلیل ضربان قلب بیشتری داشته و سوخت و ساز بیشتری هم دارند زیرا نسبت مزبور بزرگ است و باید جبران شود.  حتی نحوه خوابیدن انسان در ایام گرما و سرما خود مؤید همین نتایج است که با بازکردن دست و پاها یا با جمع کردن در زیر شکم سعی میکند این نسبت را زیاد و کم کند.  ساختن ترانس ها و بسیاری از ادوات مهندسی بویژه آنها که تولید گرما میکنند همه و همه از این اصل کلی پیروی میکنند.  بنابراین با وجود این همه شواهد که شمردن آنها خارج از حوصله است شکی باقی نمیماند که مطلب ارائه شده و نتیجه گیری های پیوست آن همگی در در عالم خارج مصداق داشته و فقط یک ترفند ریاضی یا بازی با الفاظ نیست. 

   نتیجه آنکه، با پیشرفت علوم، بطور نسبی از مجهولات کاسته و بر معلومات بطور تزایدی اضافه می شود.

 

 

  • مرتضی قریب