نگاهی نو به مابعدالطبیعه -4
اغلب دانسته های بنیادی ما در گذشته های بسیار دور شکل گرفته است. از طلوع اولین گروه های انسانی که همزیستی را آغاز کردند تا دوران شکل گیری تفکر فلسفی، در همه حال، پرسش درباره محیط پیرامونی بخشی از ذهن آدمی را اشغال کرده بود. بعدها با افزایش هوش و دانائی، پرسش های غامض تری در ذهن او شکل گرفت: پرسش درباره محتویات آگاهی خودش! این سوألات در هرجای ربع مسکون، در ذهن دسته جات و گروه های انسانی پدید آمده بود اما شکل مدون و متعالی تر آنرا در دوران طلائی فلسفه در یونان باستان میتوان دید. مهمترین سوأل در این دوران بحث "وجود" است. وجود خودش و وجود سایر مظاهر طبیعی و اینکه اصولاً چرا موجودات هستند. نقیض وجود، بحث "عدم" است که آن نیز از دیرباز تاکنون ذهن بسیاری از فلاسفه را بخود مشغول داشته است. این نیز از موضوعات مهم مابعدالطبیعی است که اکنون در ادامه به کندوکاو درباره آن میپردازیم.
عدم
عدم در لغت به معنای فقدان است، یعنی نبودن چیزی و یا غیبت یک چیز دیگر. اما فلاسفه گرانمایه برای اینکه کار را پیچیده کنند و خواننده راحت معانی را درنیابد، اقدام به تراشیدن معانی دیگری کردند تا علاقمندان به فلسفه را کمی سرگرم کرده باشند. لذا دو مفهوم متفاوت و مستقل از هم برای این واژه بوجود آمد که گاهی با هم خِلط میشود.
معنی مصطلح آن همان چیزیست که اغلب بفکر همه میرسد. عدم یعنی فقدان چیزهائی که اساساً وجود دارند، اما بنا به دلائلی عجالتاً "حضور" ندارند. مثلاً امروز ابر در آسمان نیست. موجودیت ابر مسجل است و همگان به وجود چنین پدیده ای اذعان دارند، اما امروز ابر در آسمان حضور ندارد. نه اینکه هستی چنین چیزی را منکر باشیم، بلکه منظور از "عدم" وجود ابر در آسمان امروز اینست که عجالتاً "حضور" ندارد. با چنین گزاره ای خبر از فقدان آن در این شرایط خاص زمانی و مکانی میدهیم. در این معنا مناقشه ای نیست.
اما معنای دوم که مناقشه انگیز است، نقطه مقابل "وجود" است. "عدم" در تقابل با "وجود". یعنی چه؟ یعنی اینکه مثلاً میدانیم عالم ماده وجود دارد. از "عدم مادّه" چنین برداشت میشود که گویا دنیای دیگری سوای دنیای مادّی هست که کوچکترین ربطی به دنیای مادّه ندارد. طرح چنین موضوعی اصولاً با منطق جور در نمی آید و معنای درستی به ذهن متبادر نمیسازد. زیرا در دنیای مادّی اساساً بحث از وجود غیرمادّه کاملاً بی معنیست و جز لفاظی و بازی با کلمات چیز دیگری نمیتواند باشد. چه اینکه متشابهاً با کنار هم قرار دادن الفاظ میتوان بیشمار مفاهیم بیمعنی ساخته و پرداخته کرد. لذا صحبت از "عدم" در این مفهوم دوم جز خیال پردازی چیزی نیست. آنرا حتی نمیتوان مترادف با "خلاء" دانست زیرا خلاء فاصله بین اجزاء ماده است و مخصوص دنیای مادّه است. از خلاء، غیرمادّه را نمیتوان استنباط کرد بلکه خلاء یعنی فقدان مادّه به معنای نخست. البته، دقیقتر خواسته باشید، نور و انرژی در خلاء نیز جریان دارد و لذا خلاء عملاً صاحب چگالی انرژی میباشد. وقتی میگوئیم در فلان جا مادّه نیست، منظور اینست که در فلان مکان از فضای این جهانی مادّه حضور ندارد. "عدم" مادّه به معنای نخست اراده میشود و نه موجودیتی اسرار آمیز.
حقیقت آنست که پیدایش چنین سوء درکی در ذهن بشر چندان هم بی ربط نبوده است. یعنی شکل گیری معنی دوم عدم به مفهوم چیزی غیرمادّی ناشی از خیال بافی صِرف نبوده و باید به این طرز تلقی نیاکان خود احترام گذاشت. قبلاً گفتیم که انسان دارای دو جزء اساسی و مهم بوده است. یکی "بدن" یا جسم که همان مادّه است و دیگری که موسوم به "روح" یا متشابهاً "ذهن" و یا "عقل" میباشد. نشان داده بودیم که این جزء دوم در 3 نام مختلفی که ذکر شد به باور دانش امروز، همه یک چیز هستند. ذهن بر خلاف بدن، عنصر مادّی مشهودی ندارد با اینحال تمام آگاهی و شخصیت فرد در آن خلاصه میشود. نابودی جسم پس از مرگ، حقیقتی است که بشر از ابتدا تاکنون در آن شکی نداشته و ندارد. بدن باصطلاح به خاک برگشته و جزئی از آن میشود. اما تکلیف ذهن چه میشود؟ زیرا ظاهراً حاوی هیچ عنصر مادّی نیست. پس باید به خود حق داد که آنرا از سرشت دیگری پنداشته و مفهوم "غیرمادّه" را ابداع کرد. بعلاوه، از خود میپرسیم که ذهن (= روح) از کجا میآید؟ برای ما روشن است که خاستگاه بدن از خاک و عناصر طبیعی است و به آن بازگشت میکند. اما این جزء دوم بسیار اسرارآمیز مینماید. از کجا آمده و به کجا میرود؟! که بعدها تبدیل شد به "از کجا آمده ایم و به کجا میرویم؟!".
لذا، بسیار پیش تر از آنکه ادیانی پیدا شوند و خود را وارد مابعدالطبیعه کنند، بشر قائل به وجود چیزی شد که آنرا "روح" نامید و قائل باینکه آگاهی و شخصیت فرد در آن متبلور است. البته امروز معلوم شده که آنچه سابقاً روح نامیده میشد همان ذهن یا عقل یا شخصیت است که همگی مترادف است با نرم افزار مستقر در مغز انسان. اما این قضیه هنوز تا امروز برای بسیاری بعنوان یک راز یا یک امر قدسی باقی مانده و برای توجیه آن مجبور به اختراع دیگری شدند بنام: عدم! این مسأله از جهت دیگری نیز واجد اهمیت بود زیرا انسان همواره خود را تافته جدا بافته ای میدید، اشرف مخلوقات و تابع قوانین دیگری جز قوانین جاری طبیعت. او به حق، خود را موجود شگفت انگیزی میدید، هرچند بعدها معلوم شد که این شگفتی در همه اجزاء طبیعت نیز به وفور موجود است (دنیای ناممکن 99/2/18).
بدینگونه، انسان مدعی جاودانگی شد و اینکه روح پس از مرگ بدن به حیات خود ادامه خواهد داد. تا کی؟ برخی معتقد به چرخه های متوالی حیات و ممات شدند و قائل به وجود زندگی های متعدد مانند آنچه در شرق دور رایج است. برخی هم به نوع خطی آن متوسل شدند یعنی مرگ یکبار شیون یکبار، مانند آنچه که در شرق نزدیک رایج است. ولی در نهایت نوعی جاودانگی و ابدیت وجود خواهد داشت. کجا؟ شاید این "جا" همان جائی باشد که به "عدم" مربوط میشود. یعنی جائی سوای دنیای مادّی معمولی این-جهانی. این پاسخ، نکته دیگری را هم حل میکند در حل این مسأله که ارواح از کجا تأمین میشوند؟ چون قرار نیست که روح (= ذهن) مادّی باشد پس باید از دنیائی غیرمادّی نشأت گرفته باشد که همان عدم است. عدم نوع دوم. این نیستی با نیستی عادی در محاورات فرق دارد. این یک نیستی اسرار آمیزی است که صرفاً بدلیل احتجاجات عقلی اختراع شده است. پس از مرگ نیز جایگاه روح طبعاً باید همان جا باشد که به باور برخی عالم برزخ است. اگر همه اینها نیز حل شده باشد، باز نمیدانیم تکلیف قانون بقای روح چه میشود و با ازدیاد جمعیت، روح های اضافی از کجا تأمین میشود؟
منتها دانش امروز، پاسخ دیگری دارد و فهم منطقی نیز آنرا میپذیرد. عده ای، بنا بر منافع فرقه ای، برای شناخت، تبعیض قائل میشوند. مدعی اند آنچه مسائل درباره روح و جسم و سایر موضوعات متافیزیک است قبلاً کاملاً حل شده و ورود مجدد به آن جایز نیست. اما پرسش اینجاست که اگر شناختی که هزار و چندصد سال پیش حاصل شده محل یقین است، چرا آن شناخت را به شناخت درباره سایر چیزها در آن دوران تسری ندهیم. یعنی هر اعتقادی که در آن دوران کهن بوده، آنها نیز قطعاٌ باید صحیح باشد. اتفاقاً مدعیان معتقدند، علم صحیح یعنی علم آن دوران و علم امروز جز انحراف و بدآموزی نیست. منتها، اشکال کار اینست که عمل آنان و تمسک و بهره وری آنها از نعمات دانش جدید چیز دیگری میگوید کاملاً خلاف آن ادعا. لذا با این تناقض و بطلان آن ادعا، خود بخود ثابت میشود که شناخت امروز ما بر شناخت دوران قدیم برتری دارد و آنچه قدما گفته اند برای خودشان بوده و صرفاً از نظر تاریخی میتواند محل اعتنا باشد.
حقیقت دومی هم وجود دارد که قابل کتمان نیست. اصولاً ما خود نیز خرافات دوست هستیم. عوام علاقمند به خرافات هستند همانگونه که غذاهای آماده (Fast Food) را دوست میدارند، هرچند که برای سلامتشان زیانبار است. با این تفاوت که دوستداران و مروجان خرافات، این مزخرفات را بخورد سایرین هم میدهند بدون آنکه مخاطب آگاه باشد. مادام که خرافات محدود به فرد باشد، مثل هر اعتقاد دیگری برای خودش محترم است. مشکل امروز ما ترویج و تحمیل خرافات است. نه به لحاظ اینکه فلسفه خاصی را ترویج دهند، بلکه چون منشاء قدرت و ثروت است. مگر از راه درست نمیتوان منشاء قدرت و ثروت شد؟ چرا، ولی برای آن بخشی از جامعه با بهره هوشی پائین که فاقد دانش و توان کارآفرینی باشد، یک راه چاره و میانبر برای رسیدن به ثروت، سوار شدن بر محمل عقاید عامّه، انسداد فکری آنها و هدایت در مسیر تخیلات متافیزیکی است. تا وقتی تقاضا برای خرافات هست، طبعاً تولید و عرضه نیز هست و تولیدکنندگان بر خر مراد سوار. مردم اگر عادت غذائی خود را اصلاح کنند، بساط غذاهای آماده زیانبخش نیز برچیده میشود. منتها، همانطور که شرکت های بزرگ تولیدی این غذاها با تبلیغات خود مانع از کسادی کار خود میشوند، متشابهاً سازمانهای مولد خرافات که بر نهاد دین استوارند نیز بسادگی دست از خوان نعمت بر نخواهند داشت. اصلاح رژیم تغذیه فکری، عمدتاً از راه آموزش میسر است.
برای بسط آموزش صحیح چه باید کرد؟ راه حل چیست؟ آیا با نوشته های پراکنده اینجا و آنجا میشود کاری کرد؟ خیر. پس یا باید سیستم آموزش و پرورش در اختیار خبرگان باشد، که فعلاً نیست. یا باید از شعر و کتاب و فیلم و کمک آموزشی استفاده کرد، که آنها نیز سانسور هستند. یا باید از ابزارهای جدید همگانی مثل فضای مجازی استفاده شود. شاید برای مدت کوتاهی این مسیر باز بوده و سودهایی رسانده باشد. اما خبر است که این تنها راه نیز قرار است مسدود شود که البته بشدت باید با آن مخالفت شود. طرح خیانت بنام صیانت. چین اگر چنین کاری کرده، دستکم قدری فضای تنفس باقی گذاشته و حداقلی از زندگی را برای اکثریت مردم مهیا ساخته. متأسفانه عطش استبداد سیری ناپذیر است و ادامه آن جز جنون چیزی نیست. راه حل اساسی، آموزش و پاکیزه ساختن ذهن از رسوبات فکری است.