فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عقب ماندگی» ثبت شده است

۰۶
شهریور

بُت

    علیرغم زیانها و خسارات عظیم و جبران ناشدنی که در این نزدیک نیم قرن اخیر بر کشور وارد شده، معهذا شاید تنها حُسن نظام حاضر، برانگیخته شدن حس کنجکاوی نسل جوان در کند و کاو گذشته فرهنگی ماست.  جوانان با نگاهی انتقادی خواهان بازتعریف آموزه های سنتی گذشته اند و میخواهند بدانند چرا چنین شده.  که از میان آنها یکی هم مفهوم "بُت" و "بُت پرستی" است.  از آنجا که نگاه این وبگاه هم نقد است پس آنرا دنبال میکنیم.   

    مفهوم بُت و بُت پرستی اگر همان باشد که سنت در اذهان رواج داده، در اینصورت باید پذیرفت که بسیاری از افعال روزمره ما مصداق همین مفهوم است.  برای روشن شدن مطلب، از جائی آغاز میکنیم که برای همه آشناست: گورستان.  به گورستان میرویم و خود را به مزار عزیزان درگذشته میرسانیم تا یادی از آنها کرده و دعایی در حقشان کرده باشیم.  اما یک شکاک به اطرافیان میگوید که در خانه هم که نشسته ایم میتوان نتیجه مشابه گرفته به یاد آنها بود!  دیگران آنرا شوخی تلقی کرده به تسامح در سنت نیاکان هشدار میدهند.  یعنی نه تنها باید سرِ مزار حضور فیزیکی داشت بلکه حتی برای ارتباط قوی تر انگشت را هم بر سنگ مزار گذاشت.  اینگونه است که فرد احساس میکند که اوراد و ادعیه بطریق مقتضی راه خود را بسوی روح متوفی طی میکند.  معروف است که شب های جمعه، روح که ماده ایست لطیف، در حول و حوش مزار میت سرگردن است و منسوبین با دادن خوراک میتوانند خوشحالش کنند.  این خوراک باید با روح سنخیت داشته باشد که چون رایحه همین سنخیت را داراست (چه در ریشه لغوی و چه جنس) با پختن حلوا بوی آن نصیب روح شده و مادّه اش را به فقرا میدهند تا آنها نیز با دعائی روح متوفی را خوشنود سازند. 

   بهر حال این پرسش برای هر فرد کنجکاوی مطرح است که مگر نمیشود دعا را دور از مزار به یاد متوفی قرائت کرد؟ اگر آستانه ای وجود دارد، حداکثر فاصله چقدر است که دورتر از آن امواج دعا مستهلک شده از حیز انتفاع می افتد؟  چون چنین امری معقول نیست پس فقط یک عامل وجود دارد و آن چیزی نیست جز "دیدن"!  شگفت آور مینماید که راز عمده در پس سنت ها همانا دیدن توسط چشمان سر است.  لذا علت حضور بر مزار صرفاً دیدار فیزیکی است زیرا دیدن سنگ مزار و محوطه اطراف خاطره متوفی را بطرز روشن تری در ذهن و در حافظه تجدید میکند.  درست است که از راه دور هم میتوان به یاد عزیز از دست رفته بود اما برأی العین دیدن چیز دیگریست.  در ایام کرونا که زیارت اماکن متبرکه منع شده بود، مقامات مذهبی برنامه ای روی تلفن همراه ساختند که زیارت از راه دور را ممکن ساخت.  با اینکه برای زائر حضور قلبی نیآورد، ولی برای سازنده مداخل خوبی آورد.  بی جهت نیست با همه این امکانات مدرن مردم هنوز حضور فیزیکی را ترجیح میدهند همانگونه که بهترین شیوه عیادت بیمار حضور بر کنار بستر اوست. 

   این تعجب چندانی هم ندارد زیرا از میان حواس پنجگانه، بینائی قوی ترین حس است و دیدن با چشم مهمترین مدرک است.  در مرتبه بعدی حس لامسه است که به تصدیق اشیاء کمک میکند.  اساس علم تجربه است و آن متکی به دیدن است که حتی صوت را هم میتوان به علائم دیداری تبدیل کرد.  لذا با اینکه برای کالبد مرده در گور تفاوتی نمیکند چه از دور چه از نزدیک برایش طلب خیر شود، یا اصلاً نشود، معهذا عیادت کننده با حضور خود بر مزار متوفی ارتباط احساسی بهتری برقرار میکند؛ گو اینکه این بهتر شدن فقط بکار خودش میخورد!  استثنائاً فردی که تخیل قوی دارد و بتواند از خانه همین کار را کند چه باک!  دیدار همواره قوی تر از مکالمه غیر حضوری است و لذا اثربخشی ملاقات بیش از مکالمه تلفنی است.  اخیراً برخی کانال های تلویزیونی، سیاحت شهرهای مهم را چنان نشان میدهند توگوئی شخصاً در حال پیاده روی هستید.  منتها این هیچگاه جای سیاحت حضوری و دیدار عینی را نمیگیرد که اگر میگرفت آژانس های توریستی ورشکست میشدند.

   اما همه اینها چه ربطی به بت پرستی دارد؟  میدانیم که آموزه های سنتی ما عموماً پذیرش دربستی است و چون و چرا در آن نیست.  بطوریکه افراد منطقی و تحصیل کرده نیز کمتر بفکر می افتند که چرا فلان چیز آنطور است و اینطور نیست؟  در اینجا به نقطه ای میرسیم که بایست از بت پرستان اعاده حیثیت شود و تاریخ طور دیگر تفسیر گردد.  پرسش اساسی اینست که آیا واقعاً بُت را می پرستیده اند؟  پرستش یعنی چه؟  لابد به اعتقاد عوام، آنها بُت را خالق زمین و آسمان و هرآنچه درون آن است میدانستند.  اما آیا واقعاً اینطور بوده؟  ابداً چنین نبوده و نیست.  این طرز تلقی، بشر را احمق تصور کرده چه اگر تاریخ گذشتگان مرور میشد و در دستآوردهای آنان تأمل میشد چنین نمیگفتند.  در اصطلاح رایج، بُت چیزی جز تکه سنگ یا تکه چوبی نیست که آنرا بصورت انسان یا حیوان تراشیده باشند.  حتی عقب مانده ترین ذهن ها هم نمیتواند قائل به این باشد که این جسم، خالق فرد هنرمند باشد چه رسد خلقت دنیا.  واقعیت اینست که ادیان برای اینکه متاع خود را بفروشند چاره ای نداشتند جز اینکه متاع و رویه رقبای پیش از خود را تخطئه و تخریب کنند.

   بُت های رایج پیش از اسلام در شبه جزیره عربستان در کتاب الاصنام ابن کلبی مشروحاً توضیح داده شده است.  اما فلسفه وجودی این بُت  ها چه بوده است؟  یک فرض اینست که ادامه احترام به ارباب انواع بوده است.  فرض دیگر اینکه در ادوار کهن در سرزمین مزبور رؤسای محترمی بوده اند مورد وثوق مردم که جز خاطره ای محو از آنان در اذهان باقی نمانده و برای زنده نگاه داشتن آن خاطره ها مبادرت به ساخت نمادها یا مجسمه هائی شده است.  چرا؟  زیرا دیدار فیزیکی صوَر بسیار مؤثرتر از حفظ خاطره در سینه هاست!  درست همانطور که در مقدمه در دیدار مزار عزیزان گفته شد، با دیدن و لمس احساس شهودی روشن تری به انسان دست میدهد.  مانی نیز کتاب ارژنگ خود را به نقوش مزین کرد تا مضامین آن بهتر درک گردد.  انگشتری در حوزه مذهب و عرفان در همین راستاست بویژه با نوشتن و حک دعا روی نگین که به فرد دارنده آن قوت قلب بیشتری میبخشد.  همین ایده در مورد بُت های عهد عتیق رایج بود که در کتاب الاصنام درج است.  در آنجا میگوید برخی بُت ها بمثابه یک پاره سنگ ساده بودند که استفاده شخصی داشتند.  بزرگ خانواده حین خروج از منزل، بعنوان تیمن و تبرک روی آن دستی کشیده عازم میشد.  متشابهاً همین حضور قلب را امروزه تسبیح انجام میدهد.  در واقع بسیاری از آنچه امروز انجام میدهیم مترادف همان آیین بُت پرستی سابق است بدون آنکه خود متوجه باشیم.

   سنی های تندرو، شیعه را بخاطر علاقه مفرط به مقابر، خارج از دین میدانند حال آنکه خودشان هم بخاطر نگهداری و تکریم برخی یادگارها مشمول انتقادی بمراتب تندتر هستند.  چه طبق همان تعریفی که دین خودشان ارائه داده تکریم نمادهای مقدس خود نوعی بُت پرستی بشمار میرود!  رجال عرب پیش از اسلام بخاطر علاقه زیاد به نیاکان، خود را "عبد" یا برده بُت خاصی شمرده و خود را بدان مُلقب میکردند که خود قرینه ای بر تأیید آنچه در بالا گفته شد است.  مهمترین مدرک ما در اینکه عرب، بُت را خالق گیتی به آن معنا که مشهور شد نمیدانست در کتب مقدس آمده.  در داستان ابراهیم بت شکن، آنجا که مردم پس از مراسم به شهر برمیگردند و بُت ها را شکسته و تبر را در دست بُت بزرگ میبینند، توضیح ابراهیم که بت بزرگ مرتکب این کار شده را نمیپذیرند.  یعنی اعتقادی به فعال مایشاء بودن بُت ندارند!  درست است که مردم قدیم فاقد علم و فن آوری امروز ما بوده اند اما احمق هم نبودند!  بعبارت دیگر، جامعه آن روزگار عرب، برخلاف شایعات، جاهل نبودند و جاهلیت انگی است که آئین جدید برای تخطئه آنان بر او زده است.  نه جامعه عربستان و نه مردم میانرودان و نه هیچ کجای دیگر این اندازه ابله نبوده ونیستند که چیزی را که خود ساخته اند بگویند خالق جهان!

   اگر بُت پرستی طیره عقل است پس مقصر را باید در محرک اصلی دانست که چیزی نیست جز تصدیق چیزها با "دیدن".  یعنی سرشت طبیعی انسان برای تأیید عینی پدیده ها.  از مهمترین حواس بشر در وهله نخست دیدن و سپس لمس کردن است.  ما همه روزه مشغول همین کاریم.  برای بزرگداشت خاطره نیاکان فقط به یادآوری ذهنی اکتفا نکرده بلکه عکس یا نقاشی آنان را در قاب روی طاقچه میگذاریم تا با مشاهده مستمر به یادشان باشیم.  گاهی هم از مجسمه استفاده میشود که مؤثرتر است.  طُرفه آنکه علیرغم کراهت نقش صورت و مجسمه، نظام اسلامی مجسمه برخی بزرگان دین را سر چهار راه ها نصب کرده تا باورمندان به یادشان باشند.  اکنون متوجه میشویم که چرا حق با آنان است که رفتن بر سرِ مزار را ترجیح میدهند.  اگر ترکیب سنگ با نقش و احترام به مجموعه به معنی بُت پرستی باشد پس همه آنها که تصویر عزیز متوفی را بر سنگ مزار نقش میکنند بُت پرستند!  شاید وهابی ها بهمین خاطر شیعه را رافضی میدانند.  به اینجا که میرسیم شاید لازم باشد از بُت پرستان کهن اعاده حیثیت شود.  ما همواره حق داریم آئینی را برحق و آئین دیگر را ناحق بدانیم ولی حق نداریم بخاطر عقیده خود متبادر به دروغزنی شده رقیب را لجن مال کنیم.  نقاشی و مجسمه سازی صوَر انسانی و حیوانی در جوامع غیر اسلامی باعث اعتلای علوم و هنرها شده، و تحریم آن نزد جوامع اسلامی اثر معکوس داشته است.  در یک کلام، همه آنچه موجب زایش دانش و تولید علم شده همه در پرتو دیدن، یا مشاهده در معنای عام خود، است.

خلاصه آنکه، وجود عقب افتادگی مزمن در خاورمیانه ناشی از وجود مشکلی هست که باید آنرا تشخیص داده و سپس رفع گردد. با یک بررسی اساسی همه آنچه سنتاً جاری و ساری بوده باید مورد نقد و بازبینی قرار داده سره را از ناسره تشخیص داد که نیمی از درمان، تشخیص است.  در این مرحله موضوع بُت و بُت پرستی مثال زده شد که متوجه شویم چقدر در تلقی موضوعات ما را به اشتباه انداخته اند.  تخریبی که ارباب یقین طی سده های متوالی بر شیوه آموزش وارد ساخته بیرون از حدس و گمان است.  پس بجای انگ زنی و تخطئه دیگران چه بهتر کمر همت بسته نیروی فکری خود را اعتلا بخشیم.

  • مرتضی قریب
۲۰
فروردين

آموزش درست

   می پرسند روش تحقیق و مطالعه چیست و آثاری که باید خوانده شود کدام است؟  صفت "درست" به عنوان اضافه کردیم تا منظور آموزش فضیلت ها باشد و نه آموزش دروغ و دغل.  زین پس که میگوئیم "آموزش"، طبعاً منظور آموزشِ درست است.  بطور کلی موضوع "آموزش" را میتوان با انتخاب کلید واژه مزبور مشروحاً در مطالب وبگاه دنبال کرد.  اما روش درست تحقیق و مطالعه، روش علمی است که در مطالب پیشین مندرج است بویژه با تأکید بر شکاکیت.  براستی ما خود در تمتع از تمدن کنونی دنیا در عوض چه عرضه کرده ایم؟  باری، همانطور که اشتها، علامتی برای جبران کمبود انرژی بدن است، کنجکاوی نیز مکانیزمی برای جبران نادانسته های ذهن است!  این میل با خواندن آثار مکتوب ارضاء میشود.

  چه آثاری خوانده شود؟  اگر در صدد درک "عقب ماندگی" سیستماتیک کشور هستید توصیه میشود تألیفات فریدون آدمیت درباره نهضت مشروطیت و اندیشه های روشنفکران آن دوره مطالعه شود.  کتاب سیاحت نامه ابراهیم بیک و خاطرات حاج سیاح و نیز یحیی دولت آبادی روشنگر وضعیت سیاسی اجتماعی یکی دو قرن گذشته ما در آستانه تلاش برای ورود به دوران تجدد است.  اما واژه عقب ماندگی کمی غلط انداز است زیرا معنایش اینست که عده ای پیش رفته ولی ما "عقب" مانده ایم!  بعبارتی میبایستی همپای دیگران پیش میرفتیم عده ای مانع شدند، نرفتیم.  مهمتر از همه، معنای آن تلویحاً اینست که لابد "پیش" رفتن وظیفه دیگران است و تنها کاری که از ما برمیآید، در بهترین حالت، دنباله روی آنان است!  البته اگر مزاحمین بگذارند!  و اگر موفق نشویم "عقب مانده ایم"!  معلوم نیست چه کسانی چنین تصوری را پیش آورده اند که روشنفکران نیز آنرا بدیهی گرفته اند.  کسی نمیپرسد چرا ما پیش نباشیم دیگران در دنبال؟  بعلاوه، اگر فرض شود دیگرانی نباشند، آنگاه پیشرفت و پسرفت چه معنائی دارد؟  مقیاس سنجش چیست؟  مگر نه اینست که پیشرفت زایندگی فکر و ابتکار باشد و نه از این و آن دزدی صنعتی و بنام خود جازدن؟ و نه تکرار مکرر کار دیگران با هزینه های نجومی!

   پس در اینجا باید پرسید چه کسانی مانع حرکت ما بسمت جلو شده و میشوند؟  ضمناً چگونه این پیش فرض بوجود آمده است که اگر پیشرفتی هم باشد از آنِ سایرین است و ما را جز دنباله روی نشاید!  اینها همه ریشه در پرسشگری دارد.  بنظر میرسد مسبب اصلی این خیالات فقدان پرسشگری باشد.  با اینکه انسان ذاتاً کنجکاو و پرسشگر است، آنچه جلوی پرسشگری را گرفته "عقب ماندگی" را بوجود آورده ناشی از سلطه نیروئی مداوم است که طی قرون متمادی هرگونه پرسشگری و آزاد اندیشی را سرکوب کرده است.  اما مگر پرسشگری عیبی دارد؟  روشنگری چه عیبی دارد؟  پاسخ را باید در سلطه و حاکمیت نیروئی ایدئولوژیک جستجو کرد (1402/9/21).  ایدئولوژی، بویژه نوع دینی آن، با هرگونه تغییر و نوآوری مخالف است علی الخصوص اگر از ذهنی آزاد صادر شده باشد. حاکمیت ایدئولوژیک مخالف هرگونه پرسشگری است مبادا پرسش، موجودیت او را زیر سوأل برد که پاسخی ندارد.  اما مگر پاسخگو بودن اشکالی دارد؟  نکته همین جاست که پاسخگوئی مستلزم سلسله ای از استدلالات است که تنها در قلمرو علم و امور منطقی میسر است و از ذهنیت ایدئولوژیک ساخته نیست!  ایدئولوژی خود را در معرض پاسخگوئی قرار نداده پرسشگر را برنمیتابد.  بارز ترین نمود آن، جمع شدن دو نهاد دین و حکومت در یک جاست که ترکیبی خطرناک بوجود میآورد.   آغاز آغشتگی نهاد حکومت به نهاد دین چه بسا به دوران ساسانی زمانی که مغان شریک حکومت شدند برگردد و این آغشتگی تا به امروز ادامه دارد.  آموزشِ درست راهِ درست را نشان میدهد تا هریک از این دو بالاخره به جایگاه طبیعی خود بازگشته آرامش برقرار شود. 

   مرور آثار یاد شده در بالا پرده از راز "سلطه نیروئی مداوم" بر میدارد و به روشنی طایفه ای را که همواره با آموزشِ درست مخالف بوده اند افشا میکند.  آنها با برپائی مدارس جدید بشدت مخالف بوده میگفتند بچه های ما را بی دین میکند.  این مخالفت بصورت پنهان و آشکار تا به امروز نیز ادامه داشته کما اینکه در ابتدای انقلاب اسلامی، دانشگاه محل فساد و فحشا معرفی شد.  با حضور پیامدهای علم و فن مخالفند، هرچند خود پنهانی از مواهب آن برخوردار میشوند.  تنها استثنا، آلات حربیه است بگمان آنکه خود را در پناه آن حفظ میکنند.  در دوره قاجار دو طرز فکر بین دولتمردان در رقابت بود.  یک گرایش را امین الدوله و دیگری را امین السلطان نمایندگی میکرد.  اولی خیرخواه ملت و متجدد ولی بشدت مورد خصومت ملایان بود.  دومی اهل زد و بند های سیاسی و کامیابی های شخصی و مورد پشتیبانی ملایان و البته دول فخیمه و بهیه بود.  اصلاحات اولی اگر دوام نمی یافت برای این بود که گروه دوم کارشکنی میکرد.  از آنجا که ذهنیت عامه توسط مُد غالب یعنی ملایانی که مخالف تجدد بودند کنترل میشد، متأسفانه خیر اندیشان پشتیبانی اکثریت را نداشته موفق نمیشدند.

  باید اعتراف کرد که حتی با پا گرفتن سیستم مدارس جدید، "آموزش درست" پا نگرفت زیرا شیوه تعلیم و تربیت همچنان ادامه همان خط فکری حوزه های دینی بود.  بعبارت دیگر بجای اینکه به قوه ابتکار و استدلال بها داده شود، در همچنان بر همان پاشنه حفظیات و بها دادن به محفوظات چرخید!  هرچند این برای ادبیات و تاریخ و جغرافی ممکنست تفاوتی نکند ولی برای ریاضی و علوم دقیقه اثر منفی داشت.   یعنی راه حل یک مسأله ریاضی یا فیزیک به دانش آموز تدریس میشد و انتظار میرفت همانطور حفظ کرده بازپس دهد بدون آنکه تشویق شود خود راه های دیگر را هم امتحان کند و از خود خلاقیت نشان داده چیزهای جدید کشف شود.  چرا چنین شد؟  زیرا دست اندرکاران کتب درسی کماکان وابستگان به شیوه سنتی بودند یا خود به همان سبک مکاتب قدیم پرورش یافته و یا بهر حال متأثر از این شیوه سنتی کشور بوده اند.

    فردای روشن این کشور نیازمند "آموزش درست" است.  آموزشی بر مبنای بها دادن به استدلال و خلاقیت و تشویق روحیه پرسشگری.  و مهمتر از همه آموزشی فارغ از آلودگی به ریب و ریا.  اجرای چنین شیوه ای در نظام حاضر ناممکن است زیرا اگر روحیه پرسشگری و استدلال همه گیر شود خوف آن میرود به حوزه های دینی هم تسری پیدا کرده آنها را از کار انداخته دیگر برای عرضه چیزی نداشته باشند.  علم کلام هم که میگویند بر مبنای معقولات است اگر نیک بنگرید تکرار شیوه های "نظری" قدماست و اثری از ابتکار و افکار جدید در آن نیست.  در یک کلام، آینده این کشور بیش از یک انقلاب سیاسی به یک انقلاب فکری نیاز دارد که تا شیوه نگرش عمومی متحول نگردد امیدی به برپائی یک رویه پایدار و سالم سیاسی نمیتوان داشت.  تعجبی نخواهد داشت اگر درختِ مردم بارِ آموزشِ درست بگیرد، بزیر آورند چرخ نیلوفری را!

   امروز متأسفانه به لحاظی دیگر، جا انداختن شیوه درست با اشکالاتی روبروست.  بخشی از این اشکالات از ناحیه روشنفکرانی است که دانسته یا نادانسته همان خط فکری گسترش دهندگان خرافات را دنبال میکنند.  صحبت از پیشرفت دانش که میشود شانه بالا انداخته فیلسوفانه میگویند کوشش های بشر راه بجائی نخواهد برد و علیرغم کوششِ تلاش کنندگان، طبیعت حقایق خود را فاش نخوهد کرد و بقول شاعر "گفتند فسانه ای و در خواب شدند".  اما واقعیت نه چنین است که قبلاً مثال کاوش در معدن را آوردیم که چگونه اگر فضای کاویده شده بمثابه شناخته شده ها گرفته شود نسبت مجهولات به شناخته ها مرتباً با بسط فضای کاویده کمتر و کمتر میشود.  بازهم مثالی دیگر: روی کاغذ، دو پاره خط موازی عمودی میکشیم که با دو پاره خط موازی افقی قطع شده باشد.  4 نقطه محل تقاطع را شناخته ها و 8 تک نقطه انتهائی پاره خط ها را مجهولات بگیرید.  لذا در این حالت نسبت مجهولات به شناخته ها 8/4 میباشد یعنی دو برابر!  بار دیگر تعداد خطوط را 3 میکنیم و این نسبت 12/9 میشود که هنوز از واحد بزرگتر است.  این روند را با افزایش خطوط به 4 و 5 و 6 و غیره مرتباً تکرار کرده و نسبت ها 16/16 و 20/25 و 24/36 شده از واحد کوچک و کوچکتر میشوند.  در حد، این نسبت نمیگوئیم صفر میشود ولی بسمت صفر میل میکند!  بعبارت دیگر بر خلاف آنچه فلسفه بافان میگویند، تلاش دانشمندان و محققین بیهوده نبوده و دائماً میزان مجهولات بطور نسبی کمتر و کمتر میشود.  طبعاً این واقعیت خلاف آرزوی طایفه جهل و جنون است که با دانش ها و هرگونه عقلانیت و بیان آزاد عقاید سر دشمنی دارند.  علت اصلی مخالفت آنان با آموزشِ درست، ترس از این است که خریدار متاع آنان نقصان پذیرد.  بی جهت نیست سهم عمده بودجه کشور به این بازار و وابستگانش تخصیص یافته و از سهم آموزش متعارف و سهم معلمان و استادان مرتباً کسر میشود.  با این همه، شگفتا که در حوزه های دینی ذهن طلبه های جوان برغم همه این تمهیدات بیش از پیش بسمت پرسشگری متمایل میشود.

خلاصه آنکه، دنیای ما جهان "عین" است واقعی و قابل لمس حال آنکه آنچه به دنیای پس از مرگ موسوم است "مجرد" و تجربه ناپذیر است.  عرصه در میدان "عمل" تنگ است ولی عرصه در میدان "حرف" وسیع.  لذا کسی که ادعا میکند روی آب میتواند راه رود، مادام که حرفش به محک  تجربه در نیامده منحصر به حرف باشد ادعایی است چون سایر دعاوی رنگارنگ. از اینرو طایفه ای که میخواهد با دست اندازی بر ذهنیات، سروری کند چاره ای ندارد جز آویختن به دنیای حرف از قبیل دنیای پس از مرگ یا امور ماوراءالطبیعه.  بی جهت نیست این طایفه شادی و رفاه را مکروه میشمارد مبادا ذهن عوام از عوالم مجردات غافل شود.  عوالمی که میتواند یک یا دو و یا بتعداد بینهایت باشد!  نکته اینجاست، این طایفه که در میدان حرف یکه تاز و معروف به ارباب دیانت است تنها در پی گسترش سلطه و تأمین مطامع مادّی خویش است.  با اینکه تخیلات بخودی خود بد نیست و بلکه جزئی از بهداشت روان است، با اینحال باید از سلطه این طایفه خارج شود تا قربانی مطامع ایشان نشود.  بیم آن دارند مبادا مردم دریابند در همین دنیا میتوان زندگی راحت و آرامی داشت.  آموزشِ درست یاد میدهد چگونه با نیروی عقل میتوان بهشت موعود را در همین دنیای واقعی ساخت.  در این صورت چه کسی خریدار متاع نسیه آنان خواهد بود؟  متاعی که جز با جنگ و خونریزی و عبور از دروازه مرگ دریافت نخواهد شد.

  • مرتضی قریب
۲۲
مرداد

گسترش دانش

    بلافاصله پس از مطلب "اخذ دانش"، انتقاداتی وارد شد.  میگویند چنان نوشته اید گویا در هزاره های پیشین هیچ دانشمند و افراد دانا نداشته ایم!  در پاسخ باید گفت سوء تفاهم بسیار بزرگی در درک ما از مقوله دانش و دانشمند وجود دارد که تا روشن نگردد مشکل هزار و چند صد ساله ما حل نمیشود.  هر قدر پرسش و پاسخ در این باب بیشتر باشد به روشن گشتن زوایای تاریک یاری رسانده، فهم مطالب به درک ما از اینکه چرا و چگونه اینطور شدیم کمک میکند.  آنچه در پی میآید تلاشی مختصر در پاسخ به سوء برداشت هاست و ضمناً شرح گسترش دانش در مرحله بعد از اخذ دانش است.

   صد البته، کشور ما در تمام تاریخ گذشته درخشان خود حکما و دانشمندان زیادی داشته است که به توضیح لازم ندارد.  این واقعیت منحصر به ما نیست و سایر جمعیت های انسانی در دیگر سرزمین ها، کم و بیش از این موهبت برخوردار بوده اند.  منتها تفاوتی که هست و بارها اشاره شده و بازهم اشاره میشود، نکته کلیدی یعنی "نگرش" هاست.  دیدیم که نگرش ما درباره اخذ دانش عمدتاً مطابق روش سنت اسلامی یعنی به حافظه سپردن است.  در اینجا سنتاً از عقل همان نقش حافظه مُراد است و نه آن عقل کنجکاوِ تحلیل گر که میتوانست نجات دهنده باشد.  از همین رو در کشور ما و سایر بلاد اسلامی به کسی دانشمند اطلاق میشود که اطلاعات هرچه بیشتری در حافظه داشته و موقع لزوم ارائه کند.  اینکه این سنت هنوز با ماست و بسادگی اصلاح پذیر نیست کافیست به یک نمونه که اخیراً در صدا و سیمای دولتی نشان داده اند اکتفا شود.  در یکی از برنامه ها، پدری کودک 6 ساله تیز هوشش را معرفی کرده و مجری سوألاتی از او میپرسد.  کودک امتحان خود را در یادگیری چند زبان به مجری پس میدهد و سوألاتی که درباره برخی از عناصر جدول مندلیف از او پرسیده شده بدرستی پاسخ میدهد.  اینکه کودک با هوش است و باید تقدیر شود جای بحث نیست، آنچه که در ورای این داستان و هزاران داستان دیگر دیده نمیشود و منشاء ادبار و عقب افتادگیست، تلقی تاریخی ما از حفظ داشتن اطلاعات بعنوان دانشمند بودن است! 

   بدون شک، داشتن اطلاعات و حافظه قوی موهبتی است که نصیب کمتر آدمی میشود.  اما آنچه در سنت تاریخی ما مغفول مانده و درماندگی در تمام زمینه ها را سبب شده همانا توجه به "تحلیل" است که لازمه آن کنجکاوی پرسشگرایانه وآن نیز در گرو محیطی آزاد بدور از استبداد ایدئولوژیک است.  همین کودک باهوش اگر برای شکوفائی و افزایش قدرت تحلیل به محیطی آزاد پناه نبرد، در نهایت ماشین حافظه ای خواهد شد اما نه در حد پایگاه اطلاعاتی Google!  مثال های بیشمار دیگری وجود دارد از جمله اینکه زمانی نه چندان دور، ما در مقام مقایسه با نژادهائی در خاور دور در مقوله اخذ دانش در یک سطح و بلکه بسیار جلوتر بودیم.  اما آنچه باعث شد آنها در زمینه "گسترش دانش" از ما پیش افتند، تفاوت نگرش ها بود.  ما در زمینه اخذ دانش به سبک تقلید شاید موفق بودیم اما در مقوله گسترش دانش متأسفانه خیر.  این نه بخاطر ضعف قوای ذهنی بلکه به دلیل قیودی بود که از ناحیه ایمان ریائی بعنوان شرایط مرزی بر حوزه تفکر تحمیل شده بود!

    از نگاه دیگری، گسترش دانش مشابه گرُ گرفتن آتش در توده هیزم خشک است.  اولین ترکه ها بمحض آتش گرفتن، شعله حقیری است که به هیزم اطراف سرایت کرده و بزودی خشک و تر را یکجا خواهد سوزاند.  مثالی از یک واکنش زنجیری خودکفا.  یعنی بخش کوچکی که میسوزد، گرمای آن باعث اشتعال بخش های مجاور و لذا گسترش آتش خواهد شد.  در تاریخ گذشته ما، ظهور نخبگان، اینجا و آنجا به مثابه اخگرهائی تک افتاده در بستر جامعه ای ناجور بودند که مدتی درخشیده خاموش شدند.  هیچگاه این شعله های تک افتاده در متن جامعه "نگرفت" و تبدیل به آتشی خود-نگهدار نشد!  چرا؟ چون بستر، هرگز آمادگی لازم را نداشت.  بستر که آماده باشد، دانش خود بخود و تصاعدی چون آتش گسترش خواهد یافت. متشابهاً، استعداد های درخشان فرصت رشد و تعالی در جامعه ایمان ریائی نخواهند داشت چه رسد گستراندن دانش.

خلاصه آنکه، بجای کورباوری و تعصب نسبت به گذشته، بهتر است انتقادها را متوجه شیوه تفکر سنتی کرده به تغییر جهت به سوی درست اهتمام ورزید.  کارِدرست وارد کردن تحلیل در بررسی امور است که خود روحیه پرسشگری و انتقادی را نسبت به همه کس و همه چیز میطلبد.  قرنهای متمادی کتیبه های هخامنشی و نوشته های از یاد رفته اشکانی و ساسانی در سرزمین ما پراکنده بود و نیاکان ما آنها را میدیدند اما نمیپرسیدند اینها چیست و چه میگویند؟  شاید هم انگیزه ای برای پرسش نبود.  عاقبت چه کسانی موفق به رمزگشائی شدند؟ بیگانگانی که از جامعه ای پرسشگر آمده بودند!  آیا بجای سرگرم شدن در چیدمان دکور در خانه ای که از پای بست ویران است ارجح نیست به یک تجدید نظرِ بزرگ پرداخته شود؟

  • مرتضی قریب
۱۱
فروردين

معماها -14

     برخلاف بخش تاریخی مذاهب در تاریخ طبری که اکثراً به تعصبات آلوده و اغلب بدور از واقع است، اما تاریخ دوره ساسانی که کمتر دچار این آلودگی است به واقعیت نزدیکتر بوده و مورد مراجعه بسیاری از مورخین است.  شاید علت دیگرش نزدیکتر بودن به عصر نویسنده کتاب است که طبعاً تحریفات کمتری را پذیرفته است.  معمای دیگری که وجود دارد پاسخ بدین سوأل است که اصولاً تاریخ به چه کار میآید و بود و نبود این علم چه اهمیتی در زندگانی ما دارد؟ 

  1. حُسن تاریخ.  کمترین فایده تاریخ، علم بر احوال گذشتگان است و مانند هر علمی، دانستن حقایق بخودی خود یک فضیلت است.  اما از لحاظ عملی، بزرگترین حُسن آن آگاه شدن جامعه از اشتباهات گذشتگان است.  اینکه از این اشتباهات درس گرفته نه تنها در صدد جبران مافات باشیم بلکه مانع تکرار آنها در حال و آینده باشیم.  که اگر این استفادهِ عملی نمیبود، مطالعه تاریخ و بود و نبود آن چندان لطمه ای به نحوه زندگی وارد نمیکرد.

گاهی افراد به اشتباه تصور میکنند که داشتن یک تاریخ کهن تضمینی برای بقای کشور و جلوگیری از سقوط در ظلمات تاریخ است.  ابداً چنین نیست.  بعنوان نمونه نگاه کنید به تاریخ زرین کهن سرزمینی که امروز افغانستان نام دارد و قبلاً بدان اشاره کرده بودیم (1401/11/17).  مقایسه کنید ثروت و سعادت مردمان باستان این خطه را با وضع امروز.  مقایسه کنید ریخت و قیافه مردمان آن دوران را که از روی مجسمه های مکشوفه پیداست، با چهره کثیف و ریشوی طالبان امروز.  مقایسه کنید هنر و تمدن آن دوران را با تفکرات جهنمی و ضد بشری اینان که شهره عالم است.  آیا هیچ تصور میشد آن شکوه و عظمت بدین شرایط جهنمی سقوط کند؟  این عقب گرد شامل حال بخش اصلی و غربی یعنی ایران امروزی نیز شده که همچنان اسیر چنگال ایدئولوژی ضد بشری همتایان طالبان در این سو هستیم.  پس تاریخ کهن تضمینی برای نجات نیست، شجاعت لازم است و آویختن به ریسمان عقل، یعنی یگانه راه رستگاری.

  1. کتاب تاریخ.  حال که مطالعه تاریخ مفید است، از میان اینهمه کتاب، کدام را انتخاب کنیم؟  طبعاً آنرا که به مراجع بیشتری دسترسی داشته و توسط نویسنده یا نویسندگان دانشمند و صاحب صلاحیت نگاشته شده باشد.  کتابی که نویسنده روش استدلال عقلی را در انتخاب قول صحیح از میان اقوال متعدد بکار برده باشد.  برای کسی که بخواهد اولین گام را مطمئن برداشته باشد، دوره تاریخ تمدن ویل دورانت شاید بهترین گزینه باشد. 

حتی اگر نویسنده کتاب مورد وثوق باشد، اما نباید مانع از این باشد که خواننده همواره با چشمانی باز و درجاتی از شک و تردید به موضوعات کتاب بنگرد.  بهترین تکنیک در خواندن کتاب تاریخ همان روشی است که ما در کار مطالعه کتب علمی بکار میبندیم.  اینکه هرچیزی که ارائه شده را خود نیز تا آنجا که ممکن است تجزیه و تحلیل کرده صحت و سقم آنها را خود بیازمائیم.  مثلاً اگر فرمولی در ارتباط با فشار استاتیک درون مایعات ارائه شده، خود سعی کنیم بجای حفظ کردن، آنرا از طریق قوانین نیوتون نیز استخراج کنیم.  بعبارت دیگر، قطعات مختلف علم باید مانند تکه های پراکنده پازل در کنار هم جفت و جور شده یک تصویر معنادار بسازد.  ظهور تناقض، هشدار است برای احتیاط و بازنگری.  همین شیوه شکاکانه باید چراغ راهنمای ما در بررسی تاریخ باشد.  پس بهتر است خیلی از اخبار وقایع تاریخی را صرفاً بعنوان خبر تلقی کرده موضعی در رد و قبول اتخاذ نکنیم مگر اطمینان نسبی وجود داشته باشد.  مهمترین راهنمای ما عقل و استدلالات عقلی است که اگر مطالب با عقل و سایر یافته های تثبیت شده سازگار نباشد فقط بعنوان خبر تلقی شود.  مگر وقتی داستان و قصه میخوانیم با آنها چه میکنیم؟  فقط میخوانیم و لذت میبریم!  قرار نیست هر نوشته ای ملاک حقیقت باشد!  پس اغلب احادیث تاریخی را بعنوان داستان تلقی کرده کاری بکارشان نداشته باشید. 

خلاصه آنکه، طبری خود به ضد عقلی بودن روایات خود واقف بوده و هشدار هم داده بود ولی ابزارهائی که ما امروز داریم او در دسترس نداشت.  اگر میخواست تاریخ خود را با رعایت ضوابط عقلی بنویسد، چیز زیادی باقی نمیماند! آنچه کرد بهترینی بود که میتوانست بکند. دوران او عصر طلائی و زودگذری بود که هنوز دانشمندان ایرانی کم نبودند که بعداً باآمدن مغول و سپس صفویه، توگوئی عقلانیت یکسره از سرزمین ما رخت بربست.  اما خوشبختانه عصر روشنگری در راه است.

  • مرتضی قریب
۰۲
ارديبهشت

رفتارها و اصول فیزیک

    وقتی در صدد گره گشائی از مشکلاتی که همه شئون زندگی ما را فراگرفته بر میآئیم، به یکسری از اصول بنیادی بر میخوریم که اتفاقاً شباهت هائی نیز با دنیای فیزیک دارد و این شباهت ها میتواند ما را در درک سرچشمه مشکلات و نیز رفع آنها کمک کند.  دو اصل بنیادی در فیزیک هست که از آنها گریزی نیست:

1- انجام هر عملی مستلزم تبادل انرژی است خواه جذب انرژی و ارتقاء سیستم به پتانسیل بالاتر و یا از دست دادن انرژی و سقوط به پتانسیل پائین تر باشد.

2- مسیری که طبیعت در انجام کارها انتخاب میکند، مسیر کمترین پتانسیل  طبق اصلی موسوم به "اصل اقل عمل" است. همانطور که جاری شدن آب باران و برف روی کوهستان همین مسیر را دنبال میکند.

    آنچه این دو اصل اقتضاء دارد مختص فیزیک نبوده بلکه اقتضاء طبیعت هم همین است و همه جا فراگیر است.  اصول دیگری هم هست مثل اصل معروف بقای انرژی منتها در مطلب حاضر فعلاً بهمین دو فقره نیازمندیم.  حقیقت دیگر اینکه یکی از چیزهای طبیعت خود ما هستیم یعنی انسان!   گاهی فراموش میکنیم که ما خود نیز جزئی از همین طبیعت هستیم و قوانین آن شامل حال ما نیز هست.  سرچشمه همه رفتارهای انسان به آنچه در مغز جریان دارد برمیگردد، یعنی تفکر.  مشخص شده است که فرآیند تفکر نیز مستلزم صرف انرژی است که دستکمی از صرف انرژی در ورزش و حرکات مکانیکی بدن ندارد.  این انرژی از مواد غذائی که میخوریم تأمین میشود.  بعبارت دیگر، فکر کردن انرژی بر است درست همانطور که محاسبات در واحد مرکزی پردازش در رایانه (CPU) بیشترین انرژی را صرف کرده و موجب گرم کردن رایانه است.  نمونه بارز آن پردازش در دستگاه های تولید بیت کوین است که امروزه به بحران مصرف زیاد برق انجامیده است.

   برخلاف تصور عموم، صرف انرژی در کسانی که پشت میز نشسته مشغول کارهای فکری هستند کم نبوده بطوریکه ایجاد خستگی میکند.  منظور ما در اینجا از "فکر" یک تفکر نظام مند است درست مثل کسی که با تمرکز درحال حل مسائل ریاضی است و نه تصورات و خیالاتی که در حالت آرامش به ذهن میآید و میرود که حالت پایه ای ذهن را نشان میدهد.  اکنون اگر این دو اصل نامبرده در بالا را خوب فهمیده و پذیرفته باشیم، فهم سایر عوارضی که اطراف ما میگذرد ممکنست آسان شده و متعاقباً ما را در برخورد درست و منطقی و تحلیل آنها راهنمائی کند.  پس مشخص شد که اولاً مغز در فرایند تفکر متحمل زحمت شده و انرژی صرف میکند درست شبیه کسی که از کوه بالا میرود.  دوم اینکه طبیعت تمایلی به کار اضافی ندارد توگوئی تنبلی را دوست داشته باشد که این امر شامل حال مغز نیز میشود یعنی کسی بخودی خود تن به تفکر نظام مند نمیدهد.  مثل اینکه اگر مسأله ای ریاضی قبلاً حل شده باشد ذهن ما تمایلی به دوباره حل کردن آن ندارد و نتیجه را اگر حاصل کار ریاضیدانی قابل باشد میپذیرد.  نکته دوم که بسیار مهم است منشاء بسیاری از معضلات تاریخی ماست.

   تصادفاً پذیرش نتایج کار دیگران چیز بدی که نیست، چه بسا بسیار هم مفید و موجب پیشرفت تمدن باشد.   منتها در چه اموری؟  این پذیرش در حوزه مادّیات، اختراعات، ابتکارات، و اکتشافات که تفکرات اهل فن به نتیجه رسیده بسیار مفید است زیرا ما را از اندیشه کردن بیجا و مثلاً اختراع مجدد چرخ بی نیاز کرده است.  می پرسند به چه دلیل این نتایج را ما دربست قبول کرده و بدون سوأل و جواب آنها را پذیرا شده ایم؟  باین دلیل که حوزه مادّیات عینی است که تا چیزی کارآئی خود را در عمل نشان نداده باشد مقبولیت پیدا نخواهد کرد.  تا تلمبه آب را از آب انبار بالا نیاورده و در مقابل چشمان ما به حوض نریخته و فایده آنرا حس نکرده باشیم جایگاهی نخواهد داشت.  چه کاربر این وسیله روحانی باشد چه دهری، و مبتکر یا سازنده آن چه بیگانه باشد و چه خودی ابداً تأثیری در عینیت آن نخواهد داشت.  پس تفکراتی که نتایج مادّی روشن داشته باشد خود بخود پذیرش همگانی یافته و کاربست آن نیازی به تفکر خلاق، جز در مواردی برای بهتر کردن، ندارد.  یعنی استفاده کننده به صرف نیروی فکری و دوباره کاری نیازی ندارد.  در درستی این موضوع هیچ بحثی نیست.

   اما در حوزه ذهنیات ناب و معنویات و بطور کلی ایدئولوژی، موضوع بسیار متفاوت است.  در این وادی با سوژه های عینی سروکار نداریم و بنابراین تشخیص سره از ناسره بسیار مشکل است.  اصولاً ایدئولوژی در معنای مرسوم آن شیوه ایست تا زحمت تفکر از دوش باورمندان برداشته شده و بلکه فکر کردن و خردورزی یکسره تعطیل شود.  در این رابطه است که اصول یاد شده در قبل معنا پیدا میکند.  چگونه؟ در هر ایدئولوژی، دینی یا غیر دینی، خطوط پُررنگ لایتغیری برای مخاطب رسم میشود که حرکت فقط در امتداد آنها مجاز است و برای هرچیزی دستورالعملی واحد تجویز شده است.   در ایدئولوژی، بویژه دینی، اینها همه الی الابد خواهد بود و جای تشکیک یا تغییر رأی نمیگذارد.  این اگر برای اهل خرد قابل قبول نباشد که قطعاً نیست، با اینحال از جهاتی در مسیر طبیعی که خوشایند مذاق عموم است میباشد.  زیرا این رویه چیزی را پیش پای من و شما میگذارد که مغز ما بطور دائم و طبیعی خواهان آن است.  چه چیزی؟  اینکه حتی المقدور زحمت کمتری برای مغز  ایجاد شود و هر آنچه مستلزم صرف انرژی فکری است قبلاً از جائی برای آن فکری شده باشد و آن فکر هرچه هست نسل اندر نسل محل عمل باشد.  بهتر از این چه میخواهید که فرد از تفکر بیهوده و صرف انرژی بیجا بی نیاز شود؟!  مگر این مشابه همان رویه ای که درباره مادّیات به توافق رسیده بودیم و مفید به فایده هم بود نیست؟!

   خوب، این چه اشکالی دارد؟  اتفاقاً این رویه با اصل اقل عمل سازگار و همساز است درست همانطور که در حوزه مادّیات معمول بود. پس اگر آن مفید بود باید این هم مفید باشد!  حال آنکه اشکال اصلی در غیرعینی بودن مسائل متافیزیک است که بقول معروف هر کسی از ظن خود شد یار من!  از این گذشته، اگر هم در بادی امر مقبولیتی باشد، بعدها نسل های آتی شیوه های بهتری بنظرشان خواهد رسید که با قیودی مثل لایتغیر بودن در تضاد است.  در واقع، در ایدئولوژی، تغییر مجاز نیست و بدعت یا تجدید نظر طلبی و فرصت طلبی محسوب میشود و ضمناً احکام، تاریخ انقضاء هم ندارد.  این در تعارض با حوزه غیر ایدئولوژیک است که چیزی صفت قدسی ندارد و راه برای بهتر کردن نه تنها گشوده بلکه همواره تشویق میگردد.  در این حوزه درِ تفکر همیشه باز است و بکار انداختن نیروی فکر برای همه و در تمام شئون زندگی تشویق میشود.  و عجیب اینکه به برکت وجود تعداد اندک کوشندگان علم و فن آوری، و زحمت فکری آنان، جمعیت کثیر توده بهره مند و برخوردار میشوند.   همه در همه حال در حد توان خود آزاد اند با صرف انرژی فکری، زایا و اثر بخش باشند.  لذا رویه ایدئولوژیک با اینکه از جهت اصل اقل عمل با طبیعت سازگار است اما از جهت مهمتری که "اصل تغییر" باشد، که بعداً بدان اشاره خواهد شد، در تعارض است.

    بنابراین علت اینکه جامعه گرفتار ایدئولوژی میشود چیزیست شبیه افتادن در سرازیری که به فکر کردن نیاز ندارد.  این رویه با طبیعتی که کارها را در مسیر صرف کمترین انرژی هدایت میکند سازگار است و لذا نباید غیرعادی تلقی شود.  اما به چه بهائی؟  به بهای سلب آزادی از تفکر مستقل!   امکان تغییر مسیر و تغییر رویه سلب شده و در عوض، ادامه مسیری که ایدئولوژی ترسیم کرده تحمیل میشود.  طُرفه آنکه هسته سخت طرفداران این رویه در رسانه های خود، خویشتن را ترمز بریده و فرمان بریده مینامند که با گزاره بالا مناسبت کامل دارد!  در یک جهان ایستا چنین امری تعجب آور نبوده و زندگی اغلب جانوران چنین است و برای آنها دیروز و امروز و فردا یکسان است. منتها آدم بمعنای واقعی یک استثناست زیرا ذاتی کنجکاو و پرسشگر دارد و مایل به دخل و تصرفات در پیرامون خود بوده میخواهد آنرا به نفع خود تغییر دهد.  لذا همواره یک دوگانگی ذهن انسان متعارف را بخود مشغول خواهد داشت.  از یکسو مطلوب او راحتی خیال مترادف با فکر کمتر و صرف انرژی کمتر است ولی از سوی دیگر نگرانی او برای معاش بهتر است که مستلزم کاربرد تفکر و صرف انرژی بیشتر است.

    آیا نباید نتیجه گرفت که این طبیعی بودن و بی خیالی و راحتی فکر در عرصه غیر ایدئولوژیک نیز باید مجاز باشد؟  خیر، زیرا اگر همه افراد اینگونه باشند تفاوتی با جامعه ایستای ایدئولوژیک نخواهد داشت.  همانطور که گفته شد بالاخره عده ای، هرچند اتدک، باید باشند که با صرف انرژی در تفکر نظام مند باعث و بانی خیر شده و از ابتکارات، اکتشافات و اختراعات آنها بقیه نیز برخوردار گردند.  که اگر این کسر کوچک آدمها زحمت تفکر را متقبل نمیشدند جامعه همانند جامعه ایدئولوژیک ایستا و در بستر زمان منجمد میگردید.  از سوئی، چنانچه یک نظام ایدئولوژیک، بویژه از نوع دینی، در حاکمیت قرار گیرد چون اصول آن یکبار برای همیشه وضع شده است لذا جامعه محکوم به ایستائی و مجبور است که با آنچه مثلاً در چند هزار سال پیش وضع شده زندگانی را سر کند.  از نخبگان در اداره امور خبری نیست و تفکر آزاد ممنوع است حتی برای آن اندک نخبگان طرد شده که مایل به بکار انداختن فکر خود باشتد.  مع الوصف، در این نوع از جوامع هنوز آثار مدرن و کاربست آنها دیده میشود ولی تعجبی نباید داشته باشد چه اینکه اولاً منشاء آثار مزبور حاصل افرادی است که خارج از حوزه این نظام اند، یعنی جائی در حوزه تفکر آزاد.  و ثانیاً آثار مزبور متعلق به حوزه مادی است و مباینتی با حوزه نظر و بینش ایدئولوژیک ندارد.  اگر چیزی بنام سازندگی در نظام ایدئولوژیک وجود داشته باشد، یحتمل جز کپی برداری ناقص از نظام تفکر آزاد نیست.  یعنی تفکرِ اصیلِ زایا جائی برای رشد در یک محیط ایدئولوژیک ندارد.

    لذا، نظام ایدئولوژیک، بویژه از نوع دینی، مترادف است با یک دنیای ایستا توگوئی زمان از حرکت بازایستاده است، هرچند ممکنست رفاهیات مادّی به وفور در آن یافت شود.   چنین نظامی اگر از محیط خارج ایزوله باشد، هزاران سال هم سپری شود همچنان در همان شرایط ابتدائی خود باقی خواهد ماند و وضعیت آن تغییری نخواهد کرد.  و اگر ایزوله نباشد، مانند آنچه امروزه هست، از لحاظ آثار مادّی آنچه آنرا سرپا نگاه داشته و به پیش خواهد برد محصول تفکرات در دنیای آزاد است.  آنچه در هر حال در چنین نظامی ثابت و لایتغیر خواهد بود همانا جهان بینی ایدئولوژیک اوست.  شاید علت سیطره طولانی مدت تفکر ایدئولوژیک همانا تمایل عامه به زحمت کمتر در تفکر و قبول آنچه تحمیل شده است باشد.  خوب این چه اشکالی دارد؟  اولاً ، همانطور که پیشتر دیدیم، از نظر فلسفی دو رویکرد متفاوت "ایستائی" و تغییر" در مقابل هم مدعی حقیقت اند و دیدیم که وفق مشاهدات آنچه قرین واقعیت است نظام تغییر است.  ثانیاً انسان ذاتاً کنجکاو است و خواهان دخل و تصرف در محیط اطراف خود.  آنچه نیروی راننده برای بثمر رسیدن این کنجکاوی ها هست چیزی جز پر و بال دادن به قوای متفکره نیست.  این چنین است که حوزه غیر ایدئولوژیک مرتباً بهتر شده و به بهای اندیشه کردن نظام مند کار یدی و زحمات بدنی کمتر و کمتر شده و در یک بازخورد مثبت مجال بیشتری برای تفکر باقی خواهد گذاشت.  نکته اینجاست که پر و بال دادن به اندیشه فقط به مادّیات منحصر نشده و بلکه به مباحث ایدئولوژیک نیز تسری پیدا میکند.  یعنی این نیروی تفکر گاهی بندرت در جهت وضع یک ایدئولوژی در محدود ساختن دیگران بکار میرود.  گاهی هم اکثراً، برای نقد و فروریزی آنچه قبلاً بعنوان ایدئولوژی وضع شده بکار می افتد.   بعبارت دیگر صرف انرژی فکری نه اینست که فقط جنبه مثبت داشته باشد بلکه گاهی در جهت منفی برای تولید ایدئولوژی و سلب آزادی ها بکار میرود.

   اما چرا جامعه روشنفکری با سیطره رویه های ایدئولوژیک مخالف است و آنرا به صلاح جامعه نمیداند؟  چرا چیزی که چند صد یا چند هزار سال پیش وضع شده و در دوره خود شاید درست میآمده، امروز قابل حذف یا اصلاح نیست؟  دلیلش انگ خاص و خطوط قرمزی است که مخصوص ایدئولوژیست و در ادیان با برچسب الهی یا مقدسات مشخص شده که عبور از آنها ممنوع است.   دلیل اصلی مخالفت روشنفکران همین محدودیت هاست که جامعه را در حالت عقب مانده و منجمد نگاه میدارد.  البته ارباب دین این مخالفت را به دروغ در نظر مردم، مخالفت با معنویت جلوه داده هر تغییری را بدعت تلقی میکنند.  زیرا تنها امر مقدس در ایدئولوژی، حفظ سلطه است ولاغیر.  اگر برای حفظ این سلطه لازم باشد مردم را بی خانمان کرده ثروت آنها را غصب، خودشان را نفی بلد کرده دانش آموزان را شیمیائی کرده از هیچ جنایتی فروگذار نکرده و به هیچ ذیروحی پاسخگو نبود چه باک؟  بهر حال اصل نظام باید حفظ شود که بهر قیمت میشود.  چنین نظامی صرفاً برای به رخ کشیدن اقتدارش برخی احکام زنگ زده که کمترین ربطی به دین ندارد را خط قرمز اعلام میکند در حالی که دروغ که بزرگترین نشانه دشمنی با خدا تلقی میشود حکم آب خوردن را داشته و سکه رایج در تعاملات ایشان است!

    کشورهای ایدئولوژی زده همگی در یک امر مشترک اند و همگی از یک لحاظ مشابه هم اند و تأییدی است بر دلایل گفته شده در سطور پیشین.  از آنجا که با نوع دینی ایدئولوژی بیشتر آشنا هستیم کافیست نگاهی به کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا انداخت که همگی از عقب ماندگی مزمن فکری رنج برده و در مادّیات نیازمند اتکا به دیگران هستند.  شرایط  از بد بدتر میشود وقتی که ایدئولوژی دینی در حاکمیت سیاسی قرار گیرد که تاریخ شاهد بزرگترین فجایع بشری در چنین شرایطی بوده است.  امروزه، برخلاف گذشته، وجود نظام های آزاد و رسانه های ارتباط جمعی هوشمند، استمرار و سیطره نظام های ایدئولوژیک را در خطر قرار داده و لذا حاکمیت سعی بلیغ در ممنوع سازی ارتباطات و تشدید انتشار پارازیت و اختلال در اینترنت و امثال آن میکند تا رابطه با بیرون را سد کند.  حاکمیت نظامات دینی عمدتاً در دو نوع کلی ظاهر میشوند.  در یکی، نوع خوبش، رهبر و مقتدای آن شخصیتی پاک و صرفاً مُبلغ اصول اولیه است و سیستم آلودگی ندارد.  مشابه آن در تاریخ رنسانس در اواخر قرن پانزده در فلورانس شکوفا و در اوج هنر خاندان مدیچی دیده میشود که راهبی ساده ولی یکدنده حاکمیت را در دست گرفته با دستور حمله به آثار هنری و سلب آزادی مردم با براه انداختن بسیج محلات برای تهذیب اخلاق عمومی نهایتاً موجب محو ثروت و شوکت و ایجاد فقر و نفاق در ناحیه شده و بعد چند سالی که توده مردم خود را اسیر دیدند او و دار و دسته وی را به آتش سپرده خود را نجات دادند.  نوع بدش که امروزه با آن مواجه هستیم،  دین را مستمسک قرار داده و به بهانه معنویت و تهذیب اخلاق مردم، ولی درواقع زیر نقاب دین، نظامی جهنمی و ضد بشری برپا کرده دلباخته دنیا و زر و زور است که با انواع مفاسد عجین شده با دروغ و ریا عاشق حکومت است.  تنها دغدغه نوع اخیر نه دین، بلکه قدرت و ثروت است.  نهایتاً هر دو وجه ایدئولوژی دینی قرین شکست و نکبت و ادبار است یعنی ایدئولوژی، خوب و بدش یکسان و ضد آزادی انتخاب، دشمن ابتکار، و مخالف هرگونه حرکت به جلوست.

    سوء تفاهم رایجی که اغلب توسط نظام ایدئولوژیک دینی دامن زده میشود، القاء این ترس در توده سنتی است که فقدان نظام حاضر مترادف است با سقوط معنویت و مثلاً بی دینی و محو اخلاقیات مردم.  حال آنکه واقعیت کاملاً وارونه است و در حضور نظام های دینی سلطه طلب، آنچه ترویج میشود فساد، دزدی، تفرقه، دروغ، و ریا است.   اینگونه نظام ها، همچون سایر سیستم های استبدادی، چون پاسخی در برابر خواسته ها ندارند به تنها ابزار خود که سرکوب است متوسل میشوند.  چنین نظام هائی در فرار رو به جلو، سیستم های آزاد را به فساد و فسق و فجور متهم میکنند حاکی از داستان آن دزدی که برای رد گم کردن در خیابان فریاد آی دزد آی دزد سر میداد.  معنویت اصیل در حضور "اختیار" شکوفا میشود و اختیار بنوبه خود زمانی معنا پیدا میکند که آزادی انتخاب یا بطور کلی آزادی تفکر موجود باشد.  معنویت واقعی در بستر اندیشه آزاد رشد میکند که طبق آنچه پیشتر اشاره شد منوط به صرف انرژی برای ارتقاء به پتانسیل بالاتر است. 

خلاصه آنکه، در دنیای واقعی کارها با تبادل انرژی صورت میگیرد.  با صرف انرژی، سیستم ارتقاء یافته (پتانسیل بالاتر) و با کاهش انرژی، نزول میکند.  تفکر و اندیشه ورزی نیازمند صرف انرژی است و بمراتب شاید از کارهای یدی هم مشکلتر و خسته کننده تر باشد.  انسان نیزهمانند طبیعت، علاقمند به صرف کمترین کار است که در فیزیک به اصل اقل عمل موسوم است.  بنابراین بی خیالی و سهل انگاری همساز و همسو با طبیعت است. منتها انسان برای تمشیت زندگانی خود ناچار از تفکر است و او در دوران مدرن وظیفه اندیشه کردن را تا حدی بردوش نمایندگان خود در مجالس ملی واگذار کرده و هرازگاهی فکر خود را یکبار برای انتخاب اصلح بکار انداخته، در باقی اوقات به امور و ابتکارات شخصی میپردازد.  واگذاری این وظیفه به فکر یک شخص منفرد بسیار پر ریسک و خطرناک است و تجربه نشان داده بزودی به استبداد رأی می انجامد.  ایدئولوژی ها چه دینی یا غیر دینی از همین قبیل است و چون احکام آن یکبار برای همیشه است، هرگونه تفکر مستقل و آزاد اندیشی برای اصلاح آن بی نتیجه است.  لذا جامعه، بویژه در نوع دینی آن، یک سیستم ایستا و راکد بوده ابتکار و پیشرفت ناممکن است.  لذا وجود هرگونه سازندگی ظاهری در امور مادّی مدیون و متکی به وجود حوزه تفکر آزاد است.  جامعه ایدئولوژیک با آنکه به لحاظی با طبیعت بی جان همساز است منتها در تضاد با اصل تغییر است چه انسان ذاتاً کنجکاو و پرسشگر است.  لذا نظام های ایدئولوژیک برای جامعه خود جز نکبت و بدبختی چیزی نداشته و هر ذهنیت آزادی با سرکوب مواجه میشود.  نهایتاً نظام ایدئولوژیک بتدریج مجبور است جای خود را به نظامی دارای آزادی اندیشه و حق انتخاب و اختیار فکر دهد.  نوآوری و ابتکار چه در حیطه مادّی و چه در حوزه نظر، فقط در نظام غیر ایدئولوژیک میسر است که پیشرفت از نتایج فرعی آن است.

 

  • مرتضی قریب
۲۲
دی

فرهنگ های موازی

    نسل حاضر، سرخورده و نومید از آنچه پدرانشان باعث و بانی آن بوده اند در جستجوی بدیلی برای فرهنگ حاکم هستند.  آنها صدمات و لطمات شدیدی را که خود و حتی والدین و سایر هم میهنانشان دریافت کرده اند را ناشی از اساس فرهنگ حاکم میدانند.  میگویند نیازی به تئوری و بازی های زبانی و غیره ندارند چه اینکه همه آنچه را که باید بفهمند با گوشت و پوست خود درک کرده اند.  بویژه که همه اعمال خلاف قانون و ضد انسانی که انزجار عمومی را بوجود آورده همه را بچشم دیده اند.  آنها تقریباً میدانند چه چیزی را نمیخواهند ولی درباره بدیل آن فعلاً صحبت صریحی نیست.  البته یک چیز را بطور یقین میدانند و آن خواهان آزادی و زندگی مانند سایر ابناء بشر بودن است. 

    اما سبک های متفاوت زندگی ابناء بشر با انواع ایدئولوژی ها گره خورده و اینجا زیر نام فرهنگ های موازی از آنها یاد میکنیم.  در حال حاضر مردم دنیا با سبک های مختلفی در حال همزیستی با یکدیگرند و وجه مشترک همگی همانا زندگی کردن توأم با کرامت است.  در خاور آسیا فرهنگ های بودیسم و هندوایسم و شعباتی از آنها فرهنگ غالب است.  در غرب آسیا فرهنگ متآثر از اسلام با همه ویژگی هایش غالب است.  در اروپا و بخش عمده قاره آمریکا فرهنگ لیبرالیسم رایج است گو اینکه رسماً خود را متأثر از مسیحیت میداند.  با همه تفاوت ها، چیزی که در بخش عمده جهان مشترک است باور به پیشرفت و آبادانی است.  ملت ها مستقلاً به این باور رسیده اند که با همه تفاوتها، و با همه اشتباهاتی که وجود دارد، باید گسترش رفاه و آبادانی را سرلوحه کار خود قرار دهند.  این رویکرد را هرچه بنامیم بهرحال مقبولیت بیشتری داشته و صد البته از رویکردهای عقب گرا و ضد انسانی برتر میباشد. 

    اما رفاه و آبادانی میسر نمیشود مگر به نیروی عقل و استدلال و نوآوری، لذا چنین رویکردی خود بخود ملازم توسعه دانش و تکنولوژی خواهد بود که درواقع ثمرات آن به روشنی در جهان امروز دیده میشود.  دریغا که فرهنگ باستانی این سرزمین از گذشته های دور بر همین مبنا یعنی تشویق کار و کوشش در جهت آبادی زمین بوده است که آنرا فرو گذاشته دنباله رو معجزات شدیم.  روانشناس میگوید "فرد هرچه بیشتر به کار و کوشش پردازد برای ایجاد تغییر و تحول، به همان میزان نیاز او به معجزه کمتر میشود و از سوی دیگر، هرچه فرد کمتر نیازمند معجزه باشد کمتر هم به انتظار آن مینشیند.  تنها کسانی به سحر و اعجاز روی میآورند که منتظر وقوع آن هستند".   در جامعه ای که عقل اخراج شده باشد طبعاً ارباب خرافات حاکم، و بازار معجزات رواج می یابد.  آنها برای درمان بیماری مردم خوردن "تُربت" را تجویز میکنند و اگر کسی شکایت کرد که بارها خورده و نتیجه نگرفته در پاسخ میگویند تربت مزبور حتماً بار استر یا اسب بوده و به آن توهین شده!  طُرفه انکه خود، هنگام ضرورت، راهی مجهز ترین بیمارستانهای دنیا میشوند.

    امروز در هرگوشه دنیا فرهنگ ها به موازات هم در جریان اند.  در یک سو انواع خدایان اسطوره ای با صلح و آرامش در کش و قوس اند، یکجا تعلیمات بودا، پیامبر ثبت نشده، در سکوت و آرامش پیروی میشود و در جائی دیگر نرمش عیسی تبلیغ میشود.  خلاصه اینکه فرهنگ ها اغلب کار خود را پیش میبرند و علیرغم همه تعارضات ظاهری، آسمان هیچ منطقه ای هم بر زمین سقوط نکرده است.  همه کم و بیش زندگی خود را به پیش میبرند و در جاهائی بسی بیشتر.  روانشناس میگوید " ملت هائی که واقعاً توانسته اند بر جهان مسلط شوند، به ندرت افکاری متکی بر معجزات در سر داشته اند.  برای آنها درک واقعیت کافی بود و دیگر نیازی به رؤیا پردازی نداشتند".  لذا چنانچه امروز در صدد یافتن بدیلی مطابق رسم زمانه باشیم اتفاقاً به همان توصیه های اساسی زرتشت، نخستین فیلسوف ایرانی، برمی خوریم.  توصیه او این بوده که آبادانی زمین و کار و کوشش را باید سرلوحه کار قرار داد.  او در ادامه، آلوده کردن آب و زمین را نهی کرده، و انسان را در متابعت از خیر یا شرّ مختار دانسته ولی به پیروی از خیر توصیه کرده است.  میگویند پذیرش این فرهنگ نوعی ارتجاع و بازگشت به عقب است و اشاره باینکه قبلاً گفته بودیم که عقاید باید همواره رو به جلو نسبت به زمانه نوسازی و بازسازی شود.  لیکن گاهی تفکری مانند آنچه در بالا گفته شد چنان کلی است که حتی امروز نیز کماکان صحیح و مورد اجراست.  باضافه اینکه دغدغه جهان امروز که پیشگیری از انواع آلودگی هاست نیز در آن بشدت تأکید شده است. 

   بازگشت به عقب یا اصطلاحاً ارتجاع زمانی مصداق دارد که آنچه را متروک و منسوخ شده بطور دربست احیاء کنیم.  حال آنکه رویه درست، گلچین کردن مفید ها از هر مسلک و مرام و از هرجای ممکن و فروگذاشتن زیانبار ها در هر مرتبه و مقام است.  مثلاً در آئین زرتشتی بر هر مؤمن فرض بوده که با جانوران زیانکار و اهریمنی مبارزه کرده موجودات موذی مثل مورچه و موش مار و حشرات موسوم به "خرفستران" را کُشته و ثواب بَرد.  در آن زمانه که کشاورزی پُرزحمت بوده و هر دانه برای خود ارزش داشته مور بی آزارِ امروز طبعاً دشمن غله کشاورز محسوب شده و این آموزه رایج بود.  ضمن اینکه امروز نقش حشرات در باروری گلها کاملاً روشن شده ولذا رویکرد ما را در این مورد خاص تغییر میدهد.  بنابراین وقتی قرار است چیزهائی گلچین شود، منطقاً باید ابتدا سراغ آنچه خود در صندوق خانه داشته ایم رفته آنچه مفید است برگرفت و کمبودها را از دیگران عاریت گرفت، همانگونه که دیگران نیز زمانی از ما عاریت گرفته بودند.  چنین نگرشی یک تفکر دینامیک است در مقابل تفکر استاتیک و وامانده.  نظام های وامانده، عقب ماندگی ذهنی و علمی خود را اینگونه توجیه میکنند که درعوض، در اخلاق و معنویات از اغیار جلوتر و آخرت ما آبادتر است.  که بماند که اگر آخرتی و دنیای دیگری هم وجود داشته باشد، سعادت در آن منوط به قبولی در این دنیا و عبور از آن با نمره عالیست!  مگر میشود در کلاس اول رفوزه و در کلاس دوم پذیرش شد؟  هر کار کوچکی هم که بکنند یکی را صد کرده در بوق و کرنا کرده لاف رکورد شکنی میزنند.  حال آنکه اگر رفاه و آبادانی در همین دنیا هدف اصلی باشد، خود بخود عقب ماندگی های ذهنی و علمی جبران شده و چه بسا بدون بوق و کرنا سرآمد علوم شده و سرمشق اخلاق نیک گردید.  زیرا جستجوی علم و حقایق طبیعت در تیول هیچ کس نبوده و هیچ عقب ماندگی به معنای همیشگی نیست، مهم قرار گرفتن در راستا و جهت درست است.  و بالاخره امروز اگر بخواهیم واژه خرفستران را دوباره خوانی کنیم حقیقتاً چه جانوری زیانکارتر و اهریمنی تر از مستبد و کارگزاران وی؟

    اکنون که با تجدید نظر در افکار مواجه ایم و روحیه تجدد طلبی و انسان گرائی، بویژه نزد نسل جدید، رواج یافته بنظر میرسد بازگشت به جوهره خویش، هرچند ممکنست رو به عقب تلقی شود، بسی اصیل تر و کارآمدتر از فرهنگ تحمیلی حاضر باشد.  برای مثال نگاه کنیم به دو نگرش متضاد برای فتح و پیروزی.  یکی میگوید "النصر بالرعب" یعنی پیروزی در گرو ایجاد ترور و وحشت است اما دیگری اشاره داشت "پیروزی در گرو فتح قلب هاست" که در زمان ورود کورُش به بابل رایج بود.  در خصوص غایت زندگانی اولی "گریه و ماتم" را اصل قرار داد و دومی "شادمانی" را اساس دانست.  کدام پسندیده تر و کدام به اخلاق طبیعی بشر نزدیکتر است؟  امروز هم اگر در حفاری ها دستبند طلا کشف شود همچنان ارزشمند است هرچند مربوط به چند هزار سال پیش باشد.  طلا همیشه طلاست و مرور زمان معنی ندارد.  اغلب فکر میکنند این مشکلات از چهل و اندی سال گذشته آغاز شده حال آنکه این کابوس از 1400 سال قبل مانند بختکی بر سر مردم این سامان که روزگاری خود اندیشه هائی والا داشتند افتاده است.  منتها اغلب در حالت کمون و خفته بوده ولی در این چند دهه بحالت فعال درآمده و اتفاقاً چه خوب شد که آزمایش خود را بالاخره به روشنی پس داده است. 

   غرض این نیست که گفته شود هرآنچه پیش از اسلام بوده دربست درست بوده چه همانطور که ذکر شد آموزه هائی هم بوده که شاید مطابق زمانه خود درست بوده ولی امروز بکار نمی آید.  نکته اصلی در کارآمدی است.  دین را اگر مترادف با آسمانی بودن، پاک بودن، اخلاقی و راستگو بودن و امثال آن بدانیم، نظام حاضر موسوم به "نظام دینی" کمترین شباهتی با آن مترادفات نداشته بلکه برعکس، مظهر مادّی گرائی، ثروت های نامشروع، دروغ های بزرگ، و آکنده از انحرافات جنسی است.  کافیست نظری به نوشتار و گفتار آنان انداخت.  برخلاف آنچه برزبانها انداخته اند، ایدئولوژی حاضر نه تنها آسمانی یا اخلاقی نیست که بسرعت از همه آنچه مافیا بدان شهره بوده نیز پیشی گرفته.  از همین رو، نسل جوان بدنبال بدیلی برای ایدئولوژی جنایت بار حاضر است.  او متشابهاً میتواند به بودیسم پناه برد، میتواند به هریک از مکاتب مراقبه رجوع کند و یا به هریک از ایسم های مشابه و موازی پناه برد.  یا بجای همه اینها به قانون حمورابی اتکا کند که جد اعلای ادیان سامی بوده است.  که میگوید "چشم در مقابل چشم، دندان در مقابل دندان" عبارت آشنا بعداً در "عهد قدیم" و انشائی که شخص را بیاد کتب "توضیح المسائل" میاندازد و آنچه درباره زنان و بردگان نوشته که بسیار آشناست.   امروزه قوانینی که بشر تدریجاً مدون ساخته است بجای تنها یک فقره لوحه سنگی که حمورابی داشت، کتابخانه ای مفصل است. 

   لذا آنچه تنظیم کننده روابط انسان در جامعه امروز است همانا قوانین مدّون امروزی است و نه قانون حمورابی و نسخه های بعدی آن که شاید فقط مناسب حال و هوای همان ایام و همان نواحی بوده.  کسانی که ادعائی خلاف این دارند باید تسهیلات مدرن را یکسره کنار گذارده بر شتر سوار و از شیر آن ارتزاق کنند!  اما درباره معنویات و تفکرات فلسفی، که قطبنمای مسیر حرکت است از آموزه هائی چنان کلی باید استفاده شود که در بستر زمان بیشترین دوام را داشته باشد.  در غیر اینصورت، آنچه متضمن جزئیات است بزودی کارکرد خود را در امتداد زمان از دست میدهد.  اکنون با توجه به آنچه در بالا گفته شد، با مقایسه آنچه بدیل های بالقوه اند، یاد گفته معروف "آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد" میافتیم.  خوشبختانه گوهری را که در صندوق خانه داشته ایم کماکان قابل استفاده و درخشان می یابیم.  با تمام احترمی که به گزاره "گفتار نیک، پندار نیک، کردار نیک" داریم ولی قابل تصور است که مطابق زمان بازهم کلیت بیشتری بدان بخشید.  زیرا گفتار خود بخشی از کردار (رفتار) است و از سوی دیگر اگر عملی خیر انجام شود نمیتواند از پنداری شرّ و اهریمنی سرچشمه گرفته باشد یعنی کردار نیک معلول پندار نیک است ولی پندار لزوماً به کردار منتهی نمیشود و لذا هر سه را کلاً در "کردار نیک" میتوان خلاصه تر کرد.  بهسازی و بهتر کردن در همه چیز میسر است که این همان معنای تفکر دینامیک است. لذاعبارت کوتاه شده "کردار نیک" که یک دنیا حرف دارد میتواند مبنای فلسفه زندگی قرار گیرد که فلاسفه دوران نیز اساس اخلاق را "حُسن عمل" دانسته اند. 

    شوربختانه امروز حتی همان قوانین عهد عتیق نیز اجرا نمیشود و قانون موجود جز نوشته هائی برای ویترین نیست که  صرفاً القاء وجود"قانون" کند حال آنکه جز "آتش باختیار" چیز دیگری از قانون نمانده.  بواقع، در نظام دینی، قانون و بلکه همه چیز، بازیچه دست است کما اینکه استقلال قوای سه گانه نیز بازیچه است و جز آتش باختیار، باقی در معرض تعلیق است. که وکیل مدافع حق دفاع ندارد و اگر اصرار کند زندانی میشود همانطور که روزنامه نگار و عکاس و نویسنده و هنرمند و ورزشکار و معلم همه بخاطر حرفه خود در معرض حبس و شکنجه و ممنوعیت از کار هستند.  که مستبد اگر قدرت خدائی میداشت بسا قوانین طبیعت را نیز بدلخواه معلق می ساخت.  اما در عوض، اصطلاحاتی ساخته اند که هر طور بخواهند قابل تفسیر است.  این اصطلاحات را عمداً بزبان عربی بکار میبرند برای القای آسمانی بودن و مقدس بودن احکام ظالمانه صادر شده.  افراد را به اتهام "محاربه" بقتل می رسانند.  اما محارب کیست؟ طبعاً اوست که جنگ میکند.  اما جنگ با دست خالی جنگ نیست بلکه ابزار آن اسلحه است.  در دست کیست؟  در دست اراذل و اوباش که بدستور آمران آنرا در سرکوب افراد بی دفاع بکار میبرند که اگر فرد بقصد حفظ جان دفاع مشروع کند اوست که محارب محسوب میشود!   اوج سلحشوری اراذل شلیک از پشت سر و از فاصله نزدیک به فرد بی سلاح است. علاوه بر خیل مقتولین در کوی و برزن و حبس و بازداشت خودسرانه  شهروندان، از خیل دستگیر شدگان نیز باید در نمایشات دادگاهی عده ای را به بهانه محاربه بقتل رساند تا دیگران بمصداق النصر بالرعب حساب کار خود را کرده شاید خاطر مستبد آرام گیرد.  منتها این اقدام اخیر شکل قانونی میخواهد و لازمه آن گرفتن اعترافات اجباری است.  این روش، سابقه دارد و در دادگاه های تفتیش عقاید فرد را به چرخ شکنجه می بستند تا بالاخره با شکستن استخوانها اقرار کند که مثلاً جادوگر است.  بدینگونه ارباب دیانت با وجدانی آسوده او را میکشتند زیرا متهم خودش اعتراف کرده بود!  همانگونه که اصلاً چیزی بنام سحر و جادو وجود نداشته و ندارد، اقاریر متهمان زیر شکنجه های اخیر نیز وجاهتی نداشته و گرفتن اعتراف بضرب شکستن دست و پای محبوسین صرفاً برای طی تشریفات شرعی است که فرد با زبان خود چیزی گفته باشد، چه واقعی باشد چه نباشد.  و باتکا آن و با وجدانی آسوده بتوان دستور قتل بیگناهی را صادر کرد.  سابقاً از واینبرگ نقل کردیم که گفته بود " بی دین یا با دین، آدمهای خوب کار خوب میکنند و بدها کار بد.  اما برای یک انسان خوب که بخواهد عمل شرّ انجام دهد او نیازمند دین است".  وجدان آسوده در دین اجازه میدهد تا هر عمل غیر انسانی بتواند بنام شرع انجام شود بطوری که  پدر را راضی کند سر فرزند را از تن جدا کند.  بهمین راحتی! 

    شایع است که افراد شرور و جنایتکار فاقد وجدان اند، حال آنکه با توضیحی که داده شد معلوم میشود اینگونه نیست بلکه با تکنیکی که وجود دارد میتوان آنرا "بای پس" کرده یا بقول معروف پا روی وجدان گذاشت.  بهترین ابزار اینکار دین است که با توسل به آن میتوان ندای وجدان را خاموش ساخت – شاید موقتاً.  روند عکس هم دیده میشود.  یعنی با اینکه مستبد همه را جیره خوار خود کرده و طوری همگان را آلوده به فساد خود ساخته تا کسی جرئت ابراز وجود نکند، اما با اینحال یک چیز هست که هنوز نتوانسته کاملاً بر آن فائق شود و آن وجدان است.  در میان کسانی که وارد بازی او شده اند ممکنست هنوز بارقه هائی از وجدان برخی کم و بیش برقرار باشد که شاید در زمان خاص خود شعله ور شود.  درست همانطور که علف ها در زمستان زیر برف پنهان شده ولی مجدد با گرمای بهار سر میزند.  افرادی که یک عمر پا روی وجدان گذاشته اند نزد عامه مردم به "جانی بالفطره" موسوم اند و عقیده بر اینست که قیافه های اینان مثل قلب هایشان کریه و زننده است.  با اینکه نظری علمی نیست ولی عجیب است که درباره اکثریت آنان صادق است!  در صف تفنگداران حرفه ای و تا دندان مسلح نظام گاهی چهره هائی دیده میشود حاکی از اینکه نمیتوانند جنایتکار باشند.  استخدام شدن این افراد اغلب از فرط استیصال بوده که دیده اند چگونه درس خواندن عاقبتی نداشته و بهترین فارغ التحصیلان در حال فرار از کشور هستند.  پس برای یک روزی اندک اما مرتب شاید بهتر باشد تن به استخدام در نیروی بدنام سرکوب داد.  از آنسو، دیگرانی هستند که مکرر در اکران ظاهر میشوند و با آنکه مسلح نیستند اما قیافه کریه و بیانات نفرت انگیز آنها حکایت از جانی بودن بالفطره دارد که داشتن نقش در امر کشتار بیگناهان این ظن را تقویت میکند. 

    روانشناس میگوید یکی از عوامل عمده برای اینکه فردی تبهکار شود عقده حقارت و خود کم بینی است که از دوران کودکی نضج گرفته کم کم به بحران روان نژندی تبدیل میگردد.  چنانکه سرجوخه ای بظاهر قانون مند طی پروسه ای رئیس کل ژنرال های نامی کشوری متمدن میشود که در یک جنگ جهانی موجب کشتار و خسارات عظیم گردید.  یا چگونه فردی عامی در رأس کشوری قرار گرفته ملتی را به حضیض سرافکندگی در جهان میرساند.  تأکیدی مجدد بر توصیه های قبلی که رهبران آتی باید از آزمایشات روانی سربلند بیرون آیند.  این عقده های حقارت از رفتار آنان هویداست که همواره متمایز و بالاتر از دیگران نشسته با بیاناتی تکراری و خالی از محتوا و محاط در حلقه بله قربان گویان و ارادتمندان آنچنانی اوقات را با تکبر میگذرانند.  حال آنکه انسان بزرگ منش برخلاف افراد حقیر، نیازی به تظاهر و چنین رفتار ندارد.  عقده حقارت شامل افراد حقوقی نیز میشود و اغلب با ادعاهای بزرگ و توخالی همراه است.  مثل اینکه نظامی با ادعای خدمت به بیچارگان پا به صحنه گذارد ولی بزودی با بردن نیمی از جمعیت کشور به زیر خط فقر عکس آن عملی شود.  صد البته ثروت های گمشده معمولاً از جای دیگری سر در میآورند.  مستبدین برای اثبات بی تقصیری خود همواره واژه ای مشترک دارند و آن عبارت معروف "دشمن" است.  عامل دیگر "وقاحت" است که برای آن تعلیم دیده اند.  انبانی  دارند با حجمی نامحدود پُر از هر چیز ضد و نقیض.  کارتی بیرون میکشند روی آن نوشته کشتن یک فرد مثل کشتن تمام بشریت است.  بلافاصله کارت دیگری بیرون میآورند با این مضمون که برای حفظ یک فرد، از کشتن همه دنیا باکی نیست.  اگر هم مصلحت اقتضا کند، در دم کارت های دیگری تولید میکنند.

    آنچه این روزها میگذرد چنان انزجاری بوجود آورده که دل طالبان را هم به درد آورده و نیازی به شرح و تفصیل ندارد که همگان میدانند.  جز اینکه مواردی هست که کمتر بدان اشاره شده است.  جدای از صدمات جانی و مالی وسیع، از صدمات روحی و روانی آسیب دیدگان و نزدیکان آنان کمتر صحبت میشود حال آنکه آثار آن پاک شدنی نیست و زخم هایش التیام نمی پذیرد.  گستردگی وسیع این صدمات، جامعه را بیمار کرده و بهمین خاطر است که تغییر سبک زندگی در دستور کار عموم است.  این سبک جدید، یک زندگی آرام و با کرامت را مطالبه میکند که هم اکنون نیز بدون جنجال در دنیا رایج است.  بر نخبگان فرض است که برای آینده فکری کنند و آن فکر بطور گسترده عرضه و بحث شود زیرا مادام که بهترین فکرها فقط در مخیله باشد پشیزی ارزش ندارد.  با اینحال، هر فکری و هر مسلک و مرامی که اختیار شود لازمست با نظر داشت دو نکته مهم زیر باشد که خاص زمان ماست و صحبتی از آن در گذشته نبوده است:

1- احترام به محیط زیست شامل آب و باد و خاک و نیز لایه اوزون و اثرات گلخانه ای ناشی از فعالیت های بشر و نیز نباتات و جنگل و رودخانه و چرنده و پرنده و سایر موجودات کره زمین.  لازم به ذکر است که این هوای آلوده که همه از آن می نالند، بهرحال با روی کار آمدن یک سیستم ملی و اهل علم بالاخره پاکیزه خواهد شد زیرا هوا سیار است.  اما اقلیم و میزان بارش ها وابسته به سرزمین است و با عوض شدن نظام تفاوتی نخواهد کرد و مشکل آن بجا خواهد ماند اگر بدتر نشود.

2- احترام به اصل محدودیت.  یعنی منابع زمین آنطور که گذشتگان تصور میکردند، نامحدود نیست.  زمانی که میگفتند هر که دندان دهد نان دهد مدتهاست سپری شده.  باید پذیرفت که همین یک سیاره را برای زیست داریم با همه محدودیت های خودش که جای اضافی برای افزایش جمعیت بیشتر را ندارد.  یعنی قبول این واقعیت که حجم جمعیت برخوردار، برای یک زندگی نرمال نمیتواند از امکانات محدود سیاره تجاوز کند!  تصور نامتناهی بودنِ امکانات فقط از ذهن یک مُخبط میجوشد.

خلاصه آنکه، مردم دنیا با فرهنگ های متفاوت بموازات هم در حال زندگانی خویش اند.  فرهنگ ها اغلب بومی است یعنی به میل و خواست اهالی در طی زمان شکل گرفته و هرچند از سایر فرهنگ ها تأثیر پذیرفته اند اما احساس راحتی و آرامش وجود دارد.  لیکن فرهنگ های متفاوتی در جاهای دیگری نیز وجود دارند که علیرغم میل و در تضاد با فرهنگ پیشین ملت ها تحمیل شده و یک دوگانگی و ناراحتی ذاتی را موجب گشته است.  هرچیز خوب یا بد از نتایج و آثار آن شناخته میشود و بی دلیل نیست که مردم از آثار فرهنگ حاکم بیزاری جسته و از هرآنچه با آن مرتبط است برائت می جویند.  برای ملتی با پیشینه فرهنگی درخشان بسی دردناک است که ارزش های والای پیشین را فرو گذاشته و خود را دچار فساد و تباهی ناشی از فرهنگ بیگانه کرده باشد.  اصلاحات در کشوری که در اشغال بیگانه است معنا نخواهد داشت بویژه بیگانه ای که دشمن قسم خورده مُلک و ملت باشد و خود بارها صراحتاً یا ضمنی اذعان داشته است.  لذا چاره کار بازگشت به اصول انسانی و اخلاق طبیعی میباشد تحت هر نام که باشد.  اتفاقاً بخش هائی از آن ارزش های کهن ملی هنوز در خاطره تاریخی ملت باقیست و کماکان قابل استفاده که نزدیکترین سنخیت را با روحیه مردم کشور دارد.  کوتاه سخن آنکه عقل و طبع بشر بهترین داور است همچنانکه برای برداشتن میوه از سبد حاوی انواع میوه ها، هرکدام بموازات هم متشابهاً مفیدند الا آن یک میوه گندیده و فاسد که طبع از آن گریزان است و کسی به میل و اراده بر نمیدارد.

 

  • مرتضی قریب
۲۴
خرداد

روشنفکر کیست؟

     روشنفکر به معنای کسی است که بخواهد چشم انداز جدیدی روی انسان و بویژه دریافت او از زندگی اجتماعی بگشاید.  یا از دیدگاه عملی، کسی است که هدف او ارائه راهکار هائی برای عبور از مشکلات جامعه با رهنمود های تازه ای که ارائه میدهد باشد.  چنین شخصی بنا بتعریف باید در درجه نخست قادر به تمیز باشد؛ تمیز خوب از بد.  بعبارت دیگر، روشنفکر باید با نظر سنجیده و در سایه عقل امور را در ترازوی انصاف قرار داده و مطابق علم زمان قضاوت کند.

    استنباط فلاسفه یونان باستان از روشنفکر، وجدان خرده گیر جامعه بوده تا اینکه پس از دوران تاریک اندیشی، در عصر روشنگری یا دوره رنسانس واژه روشنفکر و روشنفکری بعنوان جنبشی علیه خرافات، جزمیت گرائی، جهالت دینی، و اَشکال مختلف آن مجدداً باب میشود.  مشهور است که روشنفکری غربی را محصولی از ترکیب 3 اصل روش علمی، رفاه، و سود انگاری میدانند.  در واقع، روشنفکری در غرب نهضتی بود برای آزاد اندیشی و رهائی از قیود و حاکمیت افکار کلیسا.  در دوره معاصر، از دید برخی فلاسفه اروپا، روشنفکر را آدم رسالت مند و برخی دیگر او را انسان معترض قلمداد کرده اند.  

    در ایران، این واژه ابتدا بصورت "منوّرالفکر" در زمان قاجار دیده شد که بعداً تبدیل به روشنفکر حالیه شد.  اولین تلاش های روشنفکری پس از شکست های ایران از روسیه در عهد فتحعلی شاه آغاز شد که متعاقب آن، عباس میرزای ولیعهد بدنبال کشف علل شکست یعنی عقب ماندگی های ایران از دول اروپائی برآمد.  در آن زمان علت اصلی را در عقب ماندگی فن آوری میدانستند که البته ما امروز میدانیم فقط یک علت ظاهری است.  این نه عقب ماندگی بلکه عقب نگاهداشتن بوده است که قبلاً مکرر درباره آن گفته شد.  مهمترین روشنفکران طلوع مشروطیت، آخوندزاده، آقاخان کرمانی، طالبوف، ملکم خان، و عده ای دیگر بودند.  عقاید اینان مبتنی بر انتقاد از روش استبدادی حکومت و وابستگی به سنت های عصر قاجار بوده و مروج آزادی خواهی و مشروطه خواهی بودند.  بعدها چارچوب روشنفکری در این کشور به قهقرا رفته و بجای ایجاد افکار و ایده های نو برمبنای پیشینه ملی، تکرار کننده ایسم های غرب و شرق و گاه درجازدن در عقب ماندگی مزمن و سنتی تاریخی گردید.

     اما آنچه موجب نگارش مطلب حاضر شد در واقع انتقادی از سوی یکی از خوانندگان بود.  ایشان در اشاره به یکی از مطالب اخیر ما گفته اند که " اگر هدف نگارنده آگاه سازی بخش روشنفکر و فهمیده کشور بود، به این نوشته دراز و پیچیده نیازی نبود، چرا که این قشر خودشان همه چیز را میدانند.  اگر هدفش برای آگاه سازی توده کم سوادتر و ناآگاه تر جامعه بود، این نوشته برایشان پیچیده و دشوار و دراز است و مثمر ثمر نخواهد بود".   از منتقد و انتقاد وی باید سپاسگزار بود و بعلاوه انتظار داشت که دیگران بسی بیش از این ایراد گرفته و نگارنده را با سوألهای خود راهنمائی کنند.  چرا که از بطن چنین انتقاداتی است که احتمال دارد حقیقتی آفتابی شود. 

    در پاسخ به انتقاد فوق، که تا حد زیادی هم وارد است، چند نکته دیده میشود.  اول اینکه تقسیم جامعه به دو دسته یکی روشنفکرِ همه چیزدان و دومی ناآگاهِ کم سواد کمی دور از واقعیت است چه جمعیت های بزرگ همواره دارای طیف اند و قشرهای بینابینی نیز وجود دارند که ممکنست خواندن این مطالب احتمالاً برایشان مفید باشد.  نکته دوم اینکه منتقد، ناخودآگاه به نتیجه ای رسیده اند که ممکنست نیت او نبوده باشد چه اینکه اگر حقیقت آن باشد که گفته اند، دیگر کاری برای انجام دادن نمیماند زیرا عده ای نیاز ندارند و باقی هم که نیاز دارند درک لازم را ندارند.  پس چه باید کرد؟  اینجاست که توصیه میکنیم هرگاه انتقادی وارد میشود راه حل نیز عرضه شود.  یعنی منتقد راه حل  ارائه کند.  گاهی هم ممکنست راه حلی بنظر نرسد ولی میشود از دیگران استمداد کرد که سایرین چه راه حلی بنظرشان میرسد. نکته سوم این است که بالاخره اثر وجودی این قشر روشنفکرِ همه چیزدان چه بوده؟  و بالاخره نکته آخر اینکه ما همواره باید انتقادها را با فروتنی پذیرا باشیم و پاسخ چنان نباشد که منتقد آزرده و از گفته خود پشیمان و از انتقاد رویگردان شود.  

   اما انتقادی که به جامعه روشنفکری ما وارد است اینکه به مسائل ساده ای که اتفاقاً عمده مشکلات ما را تشکیل میدهد، نمی پردازند توگوئی کسر شأن است.  درعوض، دغدغه ها و سوألات حول و حوش مباحث غامض در حوزه علم و فرهنگ است.  بدون اینکه مقدمات علم را طی کرده باشیم، ناگهان مخاطب را به انرژی تاریک کشانده بقای انرژی را زیر سوأل میبریم و یا سفر کرم چاله ای در کهکشان را مطرح و طی الارض را به رخ مخاطب کشیده او را سرگشته و حیران میسازیم!  آنچه مثمر ثمر نیست این طرز از روشنفکری است.  برای خودنمائی گاهی منطق کوانتیک را مطرح میکنیم حال آنکه همان منطق ارسطوئی همه مشکلات ما را حل میکند.  این رویه عجیب و غریب امروز حوزه فن آوری ما را نیز درگیر کرده که خود داستانیست پر زآب چشم.   

    نکته عجیب و قابل تأمل اینجاست که وقتی کتیبه ها و نوشته های دوران باستان را میخوانیم با کمال حیرت درمی یابیم که منطق باستان چقدر روشن و طبیعی بوده است.  آیا عجیب نیست که بعد از قرن ها و بعد از این همه تحولات شگفت آور در زمینه علم و فن آوری در دنیا، نه تنها منطق ما پیشرفتی نداشته بلکه از آنچه هم برخوردار بوده ایم فروتر افتاده ایم.  برخی آنرا به "عقب ماندگی" تعبیر میکنند اما شاید واقعیت "عقب نگاه داشتن" بوده است.  گوئی ذهن در نقطه ای از زمان متبلور و منجمد شده است.  چه عاملی سبب آن بوده است؟  هرچه بوده نمیتواند صرفاً عامل داغ و درفش بوده باشد بلکه عاملی به این قوت و به این مدت از نوع ذهنیت میتوانسته باشد.  تأثیر آداب و رسوم و عادت ها را نباید دستکم گرفت.  جامعه عقب نگاهداشته ما با کوهی از خرافات و مهملات و عادات نکوهیده محصول قرنها رسوبات فکری روبرو بوده که استمداد از روشنفکران را میطلبد.  تا برای کشف عامل و گزارش عمومی به جامعه و ارائه راه حل اقدام کنند.  چنانچه بنحوی جادوئی خرافات و مهملات رخت برمیبست، یکشبه جامعه به اوج ترقی و خوشبختی پرتاب شده سرآمد اقران میگشت.  منتها سحر و جادو وجود ندارد و برای نیل به مقصود چاره ای جز زحمت و استمرار نیست!

    روشنفکر ما لازم نیست حتماً کتب همه فلاسفه را خوانده و از بر کرده باشد تا آماده حل مشکلات شده باشد.  نیازی به تقلید و الگو برداری از غرب یا شرق نیست، آنچه ضروریست همانا تفکر مستقل و منطقی است.  چه بسا این شیوه به نتایجی مشابه نظرات فلان حکیم اروپائی منتهی شود وشما را از اطمینان بیشتری به روش مستقل خود بشارت دهد.  چه بسا هیچ مشابهی هم نداشته بی نظیر باشد. هرچه باشد منطق درست، درست است و ایرانی و خارجی ندارد.  روشنفکری که مستقیم سراغ رونویسی راه حل های دیگران میرود بی شباهت به دانش آموز متقلبی که از پهلو دستی رونویسی کرده و نمره گرفته باشد نیست.  چه نتیجه کار، همواره سست و نامطمئن و بسا اشتباه دیگری را تکرار کرده باشد.  

    نیاز امروز، بازگشت به منطق ساده و استدلال روشن است.  بنظر میرسد که روشنفکر در وهله نخست خود باید برخوردار از روحیه پرسشگری بوده و آنرا نیز ترویج دهد.  همه چیز باید زیر پرسش رود تا مگر در سایه پرسش و پاسخ ها حجاب تدریجاً برداشته شده و حقایق اساسی روشن گردد.  منظور وقوف به آن علل اصلی است که ما را بدینجا رسانده والا همگان مشکلات ظاهری را حس کرده درک میکنند.  طبعاً مخاطب این بایدها قشر روشنفکر است که باید ملتفت استبداد پنهان و مهمتری بنام "استبداد آداب و رسوم" نیز باشد که استبداد های ظاهری اغلب از آن تغذیه میکند.  شجاعت قشر روشنفکر در رویاروئی با افکار منجمد و عبور از آنهاست.  

خلاصه آنکه، شخص مستقل و خردگرا که اصطلاحاً روشنفکر خطاب میکنیم برای بررسی هر موضوعی ابتدا از تفکر مستقل خود، در سایه علم زمانه، یاری طلبیده پس از حصول نتایج، به دستآوردهای دیگران نیز نظر میکند.  تقلید در تفکرات او راه ندارد.  ذهن جستجوگر خود را برای دریافت های تازه باز گذاشته و انتقاد پذیر است.  دلمشغولی اصلی او پرداختن و اصلاح بنیادهائیست که به اعتقادات غلط و سرنوشت شوم جامعه انجامیده.  نظرات خود را بی پیرایه عرضه میکند تا اگر سایرین مفید بدانند استفاده و آنرا ترویج دهند.   

  • مرتضی قریب
۲۱
فروردين

نگاهی نو به مابعدالطبیعه -7

    در بحث پیشین، در واکاوی واژگانی که در متافیزیک جا خوش کرده اند، واژه "تقدس" و ترکیبات آن مطرح و تحلیل شد.  این بار در ادامه به سایر واژگانی می پردازیم که شاید اهمیت "تقدس" را نداشته باشند ولی در هر حال بنوعی با موضوعات متافیزیکی درآمیخته و سوء تعبیر ایجاد کرده است.  در این چهار دهه اخیر، اخلاقیاتی که در هر حال، دستکم از نظر ظاهر، قبلاً مورد احترام جامعه بوده چنان دچار بحران شده که بسیاری از مفاهیم را از معنای اولیه خود جدا انداخته و کارکرد های دیگری بر آن ساخته است.  

مفاهیم تحریف شده

    اهمیت این موضوع بیشتر از آن لحاظ است که آغاز هر بدآموزی از واژگان شروع میشود.  طبعاً، واژگان بخودی خود گناهی ندارند و این فرقه ها و گروه های تبهکارند که واژگان را در خدمت منافع گروهی خود تحریف کرده خلقی را گمراه میسازند.  هرچند، گاهی هم مرور زمان است که به تهی شدن واژه از معنا میانجامد.  شاید برخی از این واژگان که در ادامه خواهد آمد، مستقیماً ربطی به متافیزیک نداشته باشند منتها در جامعه متافیزیک زده، گروه های سیاسی- مذهبی آنها را بصورت تحریف شده در جایگاه های متافیزیکی مورد نظر خود بکار گرفته اند.  

1- معنویات

   این واژه از لحاظ لغوی جمع معنوی و از ریشه معناست.  معنا در فرهنگ عامّه معمولاً در مقابل صورت است.  به عقیده دکارت، حقایق عالم 3 بیشتر نیست ( در مقابل مقولات ده گانه و کلیات پنجگانه ارسطو).  جوهر (شامل خدا، نفس، جسم)، صفت نفسیه یا صفت اصلی جوهر، و حالات و عوارض جوهر که بدون جوهر متصور نیست.  در این آخری ما نیز با دکارت همعقیده ایم، منتها میگوئیم حالات وابسته به مادّه و نه جوهر.  مثلاً خوبی، بدی، خشم، مهر، زبری، نرمی، ... که در محاوره فراوان بکار میبریم مادّه نیستند اما وابسته به مادّه اند و بدون مادّه متصور نیست.  پاره ای از این حالات به انسان مربوط است و معنویات در اصل، بخش مثبت حالات انسانی را شامل میشود.  در اصطلاح عامّه، معنویات یعنی امور مربوط به اعتلای روح و تعالی نفس نیک بشر.  در این معنا، معنویات در مقابل مادّه گرائی که عشق به ظواهر زندگی است میباشد.  

   در زمانه ما روال کارها چنان به بیراهه رفته که وقتی صحبت از درست کردن معنویات است، در عمل آنچه حاصل میشود جز پرداختن به مادّیات نیست.  آنهم در زشت ترین وجه آن.  بعبارت دیگر در این زمانه معنای رسمی و حکومتی "معنویات" درست در ضدیت با تعریف آن در قاموس لغات است.  کافیست به گفتار و کردار مدعیان معنوی نظری انداخت.  بنام معنویات داخل شهرها را دیوارکشی میکنند تا محیط زنانه و مردانه شود، مبادا شیطان دخول کند.  صدای زن از معنویات دور میکند. نه که مبلغین مزبور خود به اینها باور داشته باشند؛ چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند.  بلکه همه این تلاش ها برای روشن نگاه داشتن چراغ این کهنه دکان است که باعث استمرار "معنویات" و افزایش رزق و روزی حلال برای مروجین آن است.  

2- عقب ماندگی

   این نیز یکی دیگر از واژگانی است که بسیار دچار سوء تعبیر شده است.  فرض کنید در میدان مسابقه دو، عده ای در حال رقابت اند و یک نفر پیشتاز است و باقی کم و بیش او را دنبال میکنند.  آخرین نفری که علیرغم تلاش بسیار از همه پس مانده است را میگوئیم "عقب مانده" است.  یعنی باوجود تلاش برای پیشروی، کم آورده و بطور نسبی عقبتر از بقیه افتاده است.  منتها امروزه صحبت از نظامی میکنند که میگویند از لحاظ فکری عقب مانده است.  این اصطلاح در این مورد خاص کاملاً غلط است زیرا نظامی که در 1400 سال پیش متبلور شده است، خوب یا بد، اصلاً دارای حرکتی نیست که بخواهد عقب مانده باشد.  اما فلان کشور آفریقائی را میگویند عقب مانده است زیرا علیرغم تلاش برای پیشرفت و سازندگی، امکانات مادّی و فکری او باندازه کافی نبوده و در حرکت نسبی رو به جلو نسبت به سایرین عقب مانده است.  کاربرد اصطلاح "عقب ماندگی" برای نظام های ایدئولوژیک امثال طالبان و همفکران او در این رابطه کاملاً نامربوط است چه اینکه  متحجر بودن یا "سنگواره" بودن شاید مناسبت بیشتری داشته باشد.  این نظامات اصلاً حرکتی در جهت فکری ندارند که پیشرفت یا پسرفت معنی داشته باشد بلکه در حالت جمادی بسر میبرند.  حتی اصطلاح "مرتجع" که گروه های چپ بکار میبرند نیز نابجاست زیرا "رجعت" خاص کسی است که میخواهد به عقب مراجعت کند که لازمه اش حرکت است.  یا به کسی میگویند که قدری جلو رفته و حالا میخواهد بجای نخست برگردد.  وقتی کسی از جایش حرکتی نکرده رجعت چه معنی میدهد؟!  برای نظامی که در نقطه ای از زمان منجمد شده مرتجع بودن نیز بی معناست.  اما چه کنیم که بخاطر رواج گسترده اصطلاح عقب ماندگی، ما نیز ناچار از بکار بردن این غلط رایج باشیم.

3- روحانی

   این واژه یعنی امور منتسب به "روح".  منتها چون از گذشته های دور روح را غیر مادّی و جوهری آسمانی میدانستند لذا واژه روحانی در مقام دوری از مادّیات و علائق دنیوی استعمال میشده است.  کاهنان مصری عهد باستان و پیشوایان سایر ادیان وظیفه خود را در ارتباط با حفاظت از روح متوفی و دلالت روح به رستگاری میدانستند و بسبب این ارتباط، "روحانی" نامیده شدند.  لذا از همان ابتدا، دعوی اینان روگردانی از عالم جسم و مادّه و ارتباط با عالم بالا بوده حال آنکه در عمل از ثروتمندان دوره خویش بوده اند.  بنابراین اساساً این واژه از همان ابتدا از معنای اصیل خود تهی بوده است.  ضمن اینکه در مباحث پیشین (نگاهی نو به مابعدالطبیعه 1400/11/29) مشروحاً عقاید پیرامون روح را مطرح کرده نشان دادیم که روح همان عقل یا شعور است که گاهی مترادف با نفس پنداشته و همه اینها مرتبط با مغز مادّی و کارکرد آن است.  لذا از زاویه علمی نیز اگر بنگریم، "روحانیت" هیچ تفاوتی با "جسمانیت" ندارد.  بویژه، روحانیتی که در امور جنسی و جمع مال غوطه ور است و گوی سبقت از مادّه پرستان ربوده است.  مردم به ته مانده مهر و عطوفت اینان دلبسته بودند اما ناگفته پیداست که در روزگار ما این طایفه چه میزان از مهر و عاطفه بدور بوده و جز مادّه پرستی بنحو اتمّ و اکمل کار دیگری ندارند.  لذا این واژه و ترکیبات آن در عمل معنای عکس خود را یافته است.

4- پیشرفت

   در نظام های باصطلاح "عقب مانده"، مرتب سخن از واژه متضاد آن یعنی "پیشرفت" است.  تبلیغات و رسانه ها از بام تا شام در وصف آن داد سخن داده دم از پیشرفت های محیرالعقول میزنند.  در اینجا منظور از پیشرفت، عمدتاً پیشرفت مادّی و رفاه ظاهری جامعه است و نه پیشرفت در حوزه فکر و ترقیات معنوی.  بی شک پیشرفت در زمینه معیشت زندگی و رفاه نیز مهم است و یکی از نتایج ترقی در علم، بالا رفتن سطح آسایش مردم است.  اما ببینیم پیشرفت امروزی ما نسبت به 100 سال پیش چگونه حاصل شده؟  آیا غیر از این است که این رفاه عمدتاً از بابت فروش نفت و خرید دستآوردهای غرب با پول آن بوده؟  بعبارت دیگر اگر غرب به سطحی از ترقی نمیرسید که مصرف کننده نفت و مشتقات آن باشد، آیا ما کماکان در همان اوضاع و احوال زندگانی روستائی بسر نمیبردیم؟  نه اینکه درجا زدن در زندگی روستائی بد باشد، بلکه منظور این است که پیشرفتی که از آن دم زده و میزنند پیشرفتی تبعی است و نه واقعی و مستقل و متکی به نیروی ملی.  البته منکر این نباید شد که پیشرفت ملت ها دوشادوش هم و با همکاری صورت میگیرد.  منتها پرسش این است که جز مقداری کپی کاری، سهم واقعی ما در پیشرفت مادّی چقدر بوده؟  چقدر از ابداعات و اختراعات در این 100 ساله کار ما بوده؟  بدتر از بد اینکه با بازی با این واژه،  گمراه کردن جامعه بطور سیستماتیک در حال گسترش است.  بدترین نوع دزدی، دزدیدن عقول است.  

5- کوانتوم

   در این هیاهوی پیشرفت، گاهی سخنانی شنیده میشود که فرد از فرط تعجب بیهوش میشود.  در این وانفسای جمود فکری صحبت از پیشرفت های خیره کننده در حوزه کوانتوم است که محرمانه است و نباید بگوش اغیار برسد!  و عجیب تر آنکه فلاسفه مسلمان، هزار سال پیش از کوانتوم گفته بودند و کسی متوجه نشده بود.  تعجبی هم ندارد زیرا این ادعاها بجای طرح از طرف مقامی متخصص از دانشگاه، از سوی کسی با کسوت رزم مطرح میشود که سابقه آنرا قبلاً در بشقاب کرونا یاب دیده بودیم.  مطابق تبلیغات تکراری، ما همه چیز را میدانستیم منتها این غربی های بی انصاف آنرا از لابلای کتب ما دزدیده بنام خود چاپ زده اند.  آنها که 2500 سال پیش اول بار واژه "اتم" را پیش کشیدند، متواضعانه هیچ نمیگویند اما او که هیچ نمیداند ادعای کوانتوم دارد.  داد سخن درباره کوانتوم و ادعا در سایر شاخه های علوم مدرن فقط تلاشی است تبلیغاتی برای دور کردن اذهان از آنچه زیر پرده میگذرد و پیش کشیدن اصطلاحاتی مثل "دانش بنیان" درِ رحمتی است گشوده به روی دکان های جدیدی که نمونه آنرا در تولید واکسن کرونا و غیره دیده ایم.

6- جمعیت

   این اصرار شدید بر افزایش جمعیت معمائی شده است که کم از سایر معماهای متافیزیک ندارد.  معما از این جهت که در حالیکه برای جمعیت هشتاد و چند میلیونی منابع کافی آب و غذا نداریم، بیکاری و فقر بیداد میکند، دارو نیست و محیط زیست هر روز بیابانی تر میشود، میگویند جمعیت کم است!  به دروغ شایع میکنند رشد جمعیت منفی است و برای زاد و ولد جایزه تعیین میکنند تا دختران بین 10 تا 14 سال مجاب به ازدواج و تولید مثل شوند؛ چیزی که از دید حقوق بین الملل تجاوز محسوب میشود.  از هر زاویه که نگریسته شود، منطق قضیه درست در نمیآید.  استدلال آنها که بر طبل ازدیاد جمعیت میکوبند اینست که جمعیت در حال پیر شدن است.  خوب بشود. گمان نداریم که خودشان نیز بدرستی میفهمند چه میگویند.  معمولاً عده ای باصطلاح باسواد این مشاورات را برایشان ساخته و پرداخته میکنند.  اگر نیاز به ورود جمعیت نوجوان و آماده بکار است، بسیار خوب چرا از این برادران مهاجر افغان که پناه آورده اند بجای حصر در اردوگاه، در میدان عمل استفاده نمیکنند و آنها را بکار نمیگمارند؟  ضمن اینکه هم الان آماده بکارند و نیازی به صبر چند دهساله برای بزرگ شدن نوزادان نیست.  اگر بگویند کار نیست، پس ادعا برای چیست.  اگر بگویند خارجی هستند، پس این لاف و گزاف برابری و برادری برای چیست.  مگر انسان نیستند؟  مگر نیروی کار نمیخواستید؟ 

   شاید نکته ای هست که نمیتوانند بر زبان آرند.  جمعیت از نظر نظام حاضر یک قدرت تلقی میشود.  منتها جمعیتی از پابرهنگانِ مطیع.  لذا ازدیاد جمعیت فقرا و پابرهنگان یک مزیت بالقوه است که بعلت بیسوادی مزمن و رایج، قابلیت بهره برداری از آنها بعنوان موج انسانی در بحران های داخلی و خارجی وجود خواهد داشت.   اما مگر نه اینست که امروز این اقشار اعتراض میکنند و کم مانده بر علیه حاکمیت شورش کنند؟  چطور ممکن است مطیع دستورات باشند؟  نکته همین جاست که این اعتراضات بابت معیشت و سقوط به زیر خط فقر است و نه اعتراض به نقض حقوق بشر و مسائل سیاسی.  شاید نکته ناگفته در ازدیاد جمعیت، امکان بسیج آنان با حداقل دستمزد برای روز مباداست.  در محیطی که بیسوادی قاعده باشد، جمعیت چون موم در دست حاکمیت است.  ضمن اینکه این گمانه با آنچه قبلاً بعنوان نقشه بزرگ برای آمادگی کشور در پذیرش شرایط قراردادهای استعماری گفته شده نیز مباینتی ندارد.  گزینه دیگری بنظر نمیآید.

7- کشتار جمعی

   در تجاوز اخیر روسیه به اُکرائین نگرانی از استعمال سلاح شیمیائی شنیده میشود.  مدتهاست که کاربرد سلاح های شیمیائی بعنوان سلاح کشتار جمعی در قوانین بین الملل ممنوع اعلام شده است.  اما اینهم از زمره واژگانی است که دچار بدفهمی شده است.  بمبی را روی تئاتر شهر میاندازند و 200 یا 300 نفر را زیر آوار میکشند.  مگر این کشتار جمعی نیست؟  آیا فقط شیمیائی بطور جمعی میکشد؟  منظور، دفاع از کاربرد سلاح شیمیائی نیست بلکه، بعکس، منظور تقبیح کاربرد سایر سلاح هاست.  بمباران خانه های مردم با موشک و تانک و هواپیما و کشتار آنها ایرادی ندارد زیرا از نظر مقررات بلامانع است!  شاید هم تک تک میکشد و نه جمعی.  باورهای غلطی که در میان انداخته اند مثل اینکه همه موجودات دنیا برای مصرف انسان بوجود آمده و این میشود که گرمایش کره زمین و تغییرات دائمی اقلیم.  از جمله دیگر اصطلاحات غلط انداز "سازمان ملل" است که در واقع سازمان دولت هاست و نه ملت ها.  علت ناکارآمدی این سازمان دقیقاً از همینجاست و دوای آن تأسیس سازمان واقعی ملت هاست که به یمن وجود سیستم رسانه ای فراگیر در روزگار ما غیرممکن نیست. 

نتیجه آنکه، به یمن وجود نخبگان و متفکرین، باورهای غلط اصلاح میشود.  مهم نیست که تعداد نخبگان کم است، مهم آن است که صدائی داشته باشند.  و مهمتر آنکه این صدا، صدای خودشان باشد و حاصل تفکر خودشان و نه تقلید از این و آن و نگاه به شرق و غرب.  باور های غلط ما بسیار فراوان تر از آنچه ذکر شد میباشد.  متأسفانه، باور غلط رایج دیگر همین اتکا و نگاه به خارج است که چنین ضعف و فتوری را در چند صد سال اخیر به بار آورده است.  چنین شده که گاهی تکیه به غرب و گاهی غش کردن در آغوش شرق.  آیا امیدی به تغییر هست؟  آیا زمانی برای خانه تکانی هست؟  

  • مرتضی قریب