فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علم.» ثبت شده است

۱۸
دی

معیار درستی افکار ما چیست؟

    بعد از اینهمه گفتگو درباره چیستی جهان، از مبحث وجود و ماهیت ارسطو گرفته تا کوانتوم فیزیک و شگفتی های دنیای پیرامون و تا بحث های مرتبط با فلسفه اخلاق و نظایر آن، اکنون این پرسش به ذهن متبادر میشود که معیار درستی افکاری که درباره این موضوعات داریم چیست؟  آیا هر تصوری که به ذهن ما میرسد درست است؟  چگونه میتوانیم به داشته های ذهنی خود اعتماد داشته باشیم؟  در این دنیائی که هرروزه ذهن ما در معرض بمباران حجم عظیمی از اطلاعات است چگونه بر درگاه های ورودی و خروجی ذهن خود کنترل داشته باشیم؟ و آیا اصولاً چنین اختیاری داریم یا نه؟  اینها نمونه ای از تردیدهائی است که کم و بیش به ذهن افراد خطور میکند.  بویژه دانشجویان علوم و آنهائی که دغدغه های فلسفی داشته و بنوعی به لاادریه گرایش یافته اند.

     درباره علوم دقیقه یا (Hard Science) داوری کمی آسانتر است.  روش علمی که در مباحث پیشین شرح داده شد تکلیف را مشخص میکند.  یا شما خود شخصاً در موضوعی تحقیق میکنید و با نتایج دست اول روبرو هستید و یا از خرمن دستآوردهای دیگران بهره برداری میکنید.  امروزه عملاً شق دوم در جریان است و زندگی امروز ما و رفاه ما مدیون و مرهون تلاش دسته جمعی خدمتگزاران علم و صنعت است.  به مصداق "دیگران کاشتند و ما خوردیم"، برای ابراز کمترین قدرشناسی از گذشتگان، تلاش دانش پژوهان ما باید در این راستا باشد که آنها نیز سهم خود را ولو ناچیز به جامعه بشری عرضه کرده و فقط مصرف کننده نباشند.  

    اما چرا آنچه در کتابهای فیزیک تدریس میشود را ما بطور دربست قبول داریم؟  شاید هم هیچگاه نه خودمان به صرافت افتاده ایم و نه کس دیگری این سؤال را مطرح کرده است.  گویا بطور طبیعی باور داریم آنچه از این کتب تدریس میشود عین حقیقت است و پرسش از آن بیهوده است.  باید گفت که این طرز فکر تا حدود زیادی درست است.  دلیل آن چند چیز است.  یکی اینکه علم درباره حقایق است و کوشندگان در عرصه علم قرار نیست دروغ بگویند.  اصولاً پژوهندگان علم، چون پیشه آنها آشکار ساختن حقایق است نوعاً مردمان درستکار و صدیقی هستند.  این خود معیاریست که دروغگو نمیتواند کوشنده راه علم باشد و نهایت امر یک دانشمند نماست.  دلیل دیگر اینست که علم عینی و Objective است و بستگی به این یا آن شخص ندارد.  از اینرو اگر موضوعی را باور ندارید، راه باز است که خود صحت و سقم آنرا تحقیق کنید.  کسی جلوی شما را نگرفته و نمیگیرد.  اگر کسی مانع شما شد قطعاً بدانید که با دکان حقه بازان یا فرقه شیادان روبروئید که آگاهی شما با منافع ایشان در تضاد است.  دیگر اینکه، کوشندگان علم همواره کارهای یکدیگر را واررسی کرده و اجازه نمیدهند که دانسته یا نادانسته خبط و خطائی به عرصه علم وارد شود.  از همین روست که مجلات متعدد مخصوص انتشار مقالات علمی وجود دارد که محققین نتایج خود را در آنها درج کرده به معرض داوری جهانی میگذارند.  البته مجلات نامعتبری هم هستند که با دریافت پول، مقالات بی ارزش یا کم ارزشی را که مجال انتشار نمی یابند منتشر ساخته و برای نویسنده رزومه خوبی فراهم کنند.  نمونه ای از این دست مقالات، ساخت ماشین جاودانی است که روز و شب پیوسته کار میکند یا مقاله کذائی آن دانشجوی دکتری که نظریه زمین مرکزی را  در قرن 21 زنده کرد و پاداشش را هم گرفت.  در نهایت، قوی ترین دلیل آنست که نتایج مزبور در عمل کار میکند و از مزایای آن چه آنها که اعتقاد داشته باشند و چه آنها اعتقادی نداشته باشند به یکسان برخوردار میشوند.  اینجاست که پته ریاکارانی که مخالف علم مدرن هستند و کتاب ها میسوزانند روی آب ریخته میشود چه اینکه اگر صادق باشند باید همان رویه ای را در پیش گیرند که دیوژن حکیم صادقانه در پیش گرفت و زندگی را در خمره سر کرد.  

     اما داوری درباره حیطه های غیر دقیقتر علوم و بویژه حوزه فلسفه کار مشکلتر میباشد.  در این حوزه های عمومی، بنظر میرسد همه تقریباً ادعای تخصص داشته و گاهی به ضرس قاطع عقاید دیگران را باطل میشمارند.  در تحمیل نظر خود نیز کاری به منطق و استدلال ندارند و خود را از حاملین علم حضوری میپندارند.  امروزه که رسانه های مجازی و وبگاه های شخصی رواج یافته، علیرغم همه مزایای آن، با گرفتاری هائی نیز همراه شده است.  برخی فرصت طلبان برای اظهار وجود و نه برای پرس وجو از ناشناخته ها اغلب مزاحمت ایجاد کرده و با ادبیاتی غیر بهداشتی دیگران را تخطئه میکنند.  با استفاده از کلمات پر طمطراق میخواهند نشان دهند که همه چیز دانند و شما هستید که برخطا اید و دانسته ها فقط نزد ایشان است. بهرحال دنیای سیگنال همواره در معرض پارازیت است.   ضمن اینکه باید همواره راه برای اظهار نظر در این سایت ها  گشوده باشد تا از برخورد عقاید در محیطی آرام و با شیوه ای مستدل حقایق خود بخود نمایان شود هرچند که هزینه هائی نیز بر آن مترتب باشد.

    اما اگر میبینید که راه برای طعنه زنندگان نیز گشوده است و مطالبشان سانسور نمیشود، بدانید که یک نفع عمده پشت آن نهفته است.  دو امکان وجود دارد.  یا نقد هائی که او بر افکار شما وارد میکند صحیح است و بطریق منطقی ضعف های افکار شما را نمایان ساخته که در اینصورت باید استقبال کرده و با روی خوش پذیرفت.  چنین ایراد گیری هائی بنفع شماست زیرا باعث اصلاح رویکرد شما نسبت به دنیای پیرامون شده است.  اما اغلب با نوع دوم روبرو میشویم که بجای اینکه با استدلال و منطق به مناظره بپردازند، شخصیت شما را هدف قرار داده به انواع سخنان وهن انگیز میپردازند.  این نیز بنفع شماست چون مخاطب چیزی در چنته ندارد و شما پی میبرید که به احتمال زیاد افکارتان درست بوده است زیرا او دلایلی در دست ندارد. ما را یاد نصیحت لقمان میاندازد که از بی ادبان هم میتوان آموخت.  اما میگوئیم "احتمال" دارد که نظریات درستی داشته باشید زیرا معلوم نیست لزوماً درست باشند. همچنان باید مراقب بود و دریچه افکار را بر سایر نقدها گشوده نگاه داشت چه اینکه هنوز لازمست با سایر نقدهای دیگران نیز روبرو شد. 

   نتیجه آنکه: در پاسخ به این پرسش که "چه اعتباری به صحت افکار ما هست"، هرکس باید خود را در معرض قضاوت قرار دهد.  برخورد عقاید در محیطی آزاد معمولاً سرراست ترین راه است.  گاهی هم داوری میتواند در ذهن فرد صورت گیرد و بصورت نقد از خود انجام شود.  با این حال ممکنست موضوعاتی باشد که  نتیجه قطعی نداشته باشد.  داشتن درجاتی از شک علمی میتواند کارساز باشد.  باید پذیرفت در دنیائی زندگی میکنیم که همواره به مقادیری از بی یقینی آلوده است و از آن گریزی نیست.  پذیرش دو اصل "علم زمانه" و اصل "تغییر" راهنمای مفیدی در این ارتباط است.

  • مرتضی قریب
۱۶
خرداد

فلسفه و نقش زبان

    دوستی در پاسخ به گفتار اخیر و یکی دوتای قبلی، مطالبی را مطرح کرده اند (در ذیل گفتارها موجود است) که شایسته است از نظر اهمیت در دو بخش جداگانه بصورت دو مطلب مستقل بدان پرداخته شود.  اکنون به بخش اول مطالب مطروحه وی یعنی فلسفه نظری میپردازیم.

     پیش از هر چیز مجدداً یادآور میشویم که آنچه امروز فلسفه نامیده میشود، در واقع باقیمانده فلسفه باستان است.  دایره فلسفه که در ابتدا شناخت همه چیز بود کم کم کوچک و کوچکتر شد.  باین معنی که ریاضیات و علوم دقیقه از آن جدا شده و خود شاخه های مستقل علم را تشکیل داد.  مسائل مربوط به نفسانیات و رفتارهای بشری نیز به روانشناسی و حوزه های وابسته مهاجرت کرده وارد دستگاه علمی شد.  بهمین ترتیب موضوعات سیاست و موسیقی و هنر و ادبیات به رشته های مستقلی تبدیل شده و در نهایت آنچه باقیمانده است امروزه تحت نام "مابعدالطبیعه" موضوع اصلی فلسفه را تشکیل میدهد.  لذا امروزه هنگامی که بحث از فلسفه بمیان میآید منظور همین مباحث نظری است چه اینکه بحث در خصوص مادّه و زمین و آسمان که محل بحث قدما بوده دیگر باید لابلای کتب علوم پی گرفته شود.  هسته مرکزی مابعدالطبیعه همچنان بحث اصلی ارسطو در باب "وجود" است بهمان قسمی که در فصل "فلسفه مشّاء" بحث شد.  یعنی بحث "چیستی" و "هستی" در باب جهان و آفریدگار و نیز انسان بمنزله موضوع محوری آن.  طبعاً مهمترین سوألات آن درباره ازل و ابد، حدوث و قدم، جبر و اختیار، سکون و تغییر، مادّه و ذهن و امثال آنست.  شاید روزی این سوألات نیز پاسخ محکم و متقن مشابه سایر سوألات پیشینیان که امروزه دیگر روشن شده است پیدا کند.  بعبارت دیگر حوزه متافیزیک بمعنای بی پاسخگو بودن ابدی آن نیست.  

     نکته ظریف و مهم اینجاست که به تفاوتها دقت شود.  روش فلسفه بطور کلی با روش علم متفاوت است.  در فلسفه از گمانه زنی استفاده میشود.  بدین معنی که هرکس از دیدگاه خود درباره موضوعی صحبت کرده و راجع به صدق و کذب آن حکم میدهد (هرکسی از ظن خود شد یار من).  لذا آرای حکما متفاوت و بعضاً متضاد با یکدیگر است که در گفتارهای قبل مفصلاً درباره آنها بحث شد.  جالب اینکه هرکس هم یقین دارد که فقط نظر خودش درست است.  دلیل وجود اینهمه عقاید متضاد دقیقاً در اینست که از تجربه استفاده نمیشود چه اینکه فلسفه کاری با تجربه و دنیای واقعی ندارد.  از همین روست که گاهی گمانه زنی اتفاقاً درست از آب در میآید، مثل نظریه اتم، و در بسیاری مواقع غلط.  هر ایدئولوژی و مکتب فکری دیگر هم که با تجربه و دنیای واقعی سروکار نداشته باشد همین گونه خواهد بود.  برعکس، علم و روش علمی از تجربه بطور مستقیم یا غیر مستقیم (همانگونه که مصادیق آن قبلاً گفته شد) استفاده میکند و از همین رو نتایج آن قبول عام پیدا میکند.  حتی عامّه مردم که تخصص لازم را ندارند با دیدن نتایج علم و برخورداری از آن در زندگی روزمرّه به حقیقت آن اقرار میکنند.  این در حالیست که فلاسفه به ندرت در خصوص موضوعی به اجماع رسیده اند زیرا بحث های آنان فقط بکمک ذهن بوده و فصل مشترکی با تجربه نداشته است.  البته همه اینها که گفته شد به معنی آن نیست که در این حوزه گمانه زنی نکنیم و در جستجوی پاسخ نباشیم بلکه به معنای اینست که توقع پاسخ یکدست  و سر راست نداشته باشیم.  

     در بخش های گذشته آنچه استنباط از روش علمی درباره مادّه و ذهن میتوانست باشد گفته  شد.  اما درباره جبر و اختیار بد نیست بخشی از کتاب "در تسلای فلسفه" بوئتیوس، رجل سیاسی امپراطوری گوت ها که حدود 524 میلادی در زندان نوشته بود را (مقتبس از کتاب آثار کلاسیک فلسفه، نایجل واربرتون) نقل کنیم.  او برای تسلای دل خویش که چرا از اوج عزت به حضیض مذلت افتاده چنین طرح موضوع میکند:  "چگونه ممکنست آدمیان مختار باشند و حقیقتاً در اعمالشان آزادی داشته باشند و همزمان خدائی هم باشد که دقیقاً از پیش میداند چه افعالی قرار است از او سر بزند.  اگر خدا میداند که ما قصد انجام چه کاری را داریم پس به هیچ وجه روشن نیست که چگونه ما حقیقتاً مختاریم اراده و خواست خود را به فعل در آوریم".  وی در ادامه سعی میکند پاسخی سنجیده از دید فلسفه برای این پرسش بغرنج پیدا کند.  او میپذیرد که خداوند مقدّر کرده است که وقایع بطور اجتناب ناپذیر در آینده واقع شود.  ضمناً خداوند پیش آگاهی دارد یعنی پیشاپیش از وقوع آنچه در آینده واقع میشود آگاه است، چیزی که انسان از آن بی بهره است.   بوئتیوس معتقد است که انسان همچنان مختار است و این اختیار منافاتی با علم خداوند ندارد.  زیرا به اعتقاد وی، خداوند فارغ از زمان است و در اکنونی ابدی بسر برده و برای او گذشته و حال و آینده یکیست.  این توجیهات ضد و نقیض اگر برای تسلای یک محکوم به اعدام کافی بوده ولی معلوم نیست خوانندگان کتاب را نیز اقناع کند.  چه این همواره بحثی همیشگی بوده که مسئولیت در قبال اختیار است و اگر اوضاع عالم از ازل برنامه ریزی شده باشد دیگر توقع مسئولیت نابجاست.  کماکان پرسش از دید طبیعی همچنان برجاست که بالاخره نیروی محرک در انسانها چگونه است؟ آیا همه چیز قبلاً در ما برنامه ریزی شده است؟  بخشی ممکنست اینگونه باشد.  انسان و سایر حیوانات دستکم در وجود غریزه مشترکند و اگر اثر ژن ها را نیز در نظر گیریم در اینصورت نوعی جبر حاکم است.  گو اینکه برخی معتقدند که در طولانی مدت تربیت و آموزش میتواند اثر آنرا کمرنگ کند.  یا با استفاده از مهندسی ژنتیک، پدر و مادر دخالت کرده و استعداد خاصی را در فرزند آینده تقویت کنند.  اینها همه مسائلی است که وزنه جبر را کم اثر میسازد.  اما فارغ از همه اینها، میدانیم و اینگونه احساس میکنیم که در امور روزمره صاحب اختیاریم و نمیتوان آنرا نادیده انگاشت.  اما در حوزه جمادات چه؟  آیا در دنیای بیرونی، جبر حاکم است؟  با مثالی که میزنیم شاید بتوان آنرا رد کرد.  فرض کنید در عصر دکارت، ناگاه منجمین متوجه نزدیک شدن یک خرده سیاره عظیم بسمت زمین شدند.  رصد های متعدد و محاسبه مسیر توسط منجمین، ماوراء هرگونه شک و تردیدی مسجل ساخت که در روز و ساعت مشخصی با زمین برخورد خواهد کرد و حیات را نابود خواهد ساخت.  طبعاً از دست هیچکس کاری ساخته نیست و همه پذیرای مرگ میشوند.  این معنائی جز جبر نمیدهد.  اما تصور کنید این حادثه در زمان معاصر واقع شود.  در این زمان امید میرود که زرادخانه های بیمصرف صاحبان سلاح اتمی مفید واقع شده و سیارک مهاجم را حتی قبل از نزدیک شدن نابود یا دستکم از مسیر منحرف سازد.  در اینجا آنچه قرار بود حتمی و لایتغیر باشد دیگرگونه میشود.  هرچند شخص مخالف همچنان میتواند اینرا هم نوعی جبر بداند.  اما پذیرش اختیار یک حسن بسیار بزرگ برای بشریت دارد زیرا آینده را ناشی از اعمال شما دانسته و شما را مسئول عواقب آن میداند.  مثلاً همه آنچه ناشی از دست اندازی های انسان بر سر محیط زیست این سیاره میآید شما و سایر انسانها را مسئول میداند.  آنها که خاموشند نیز در عواقب آن سهیم اند.  درباره محیط زیست و بلائی که در این چند دهه برسر آن آمده و پیامدهای آن چه در حوزه ملی و چه در مقیاس جهانی  قبلاً اشاره ها شده است.  شاید توجیهی برای بی توجهی همانا عقیده به مسلوب الاختیار بودن است و یا عقیده رایج به اینکه هرچه پیش آید خوش آید!

     هنوز که هنوز است این پرسش اصلی فلسفه بر سر جای خود باقیست و آن اینکه "مادة المواد" چیست؟  حکمای باستان هریک چیزی گفته اند.  یکی گفت آب، یکی گفت هوا، دیگری گفت آتش، و بالاخره یکی هم گفت خاک و سپس ایده عناصر چهارگانه ابداع شد.  اما امروز دانشمندان متفق القولند که عنصر اصلی ئیدروژن است.  البته این ایراد همیشه هست که این خود از چه ساخته شده و با اینکه پاسخی هم وجود دارد ولی مهم توجه به این واقعیت است که حقایق مانند پوسته های پیاز لایه لایه است.  فعلاً مهمترین راز طبیعت کشف شده که همه آنچه دور و بر خودمان و بلکه در کل جهان هستی میبینیم همه و همه از ئیدروژن مشتق شده.  اگر کسی از افشای این راز مهم به شگفتی در نیامده باشد باید گفت اصلاً استعدادی در درک باقی شگفتی های عالم ندارد.  برخی میخواهند پرسشها را تا آنجا ادامه دهند تا ثابت کنند هیچ نمیدانیم.  این مانند مسافریست که مقصد او کویر است اما از هیچیک مناظر دلکش میان راه که از کوهپایه و جنگل و چشم اندازهای بدیع عبور کرده و مدتی را سپری کرده چیزی بمیان نمیآورد جز پوچی انتهای مسیر.  رهروان حقیقی، همانا پیوسته در راه بودن را هدف میدانند و از طی طریق چیزها میآموزند و از شگفتی ها به وجد میآیند.  دانشمند هیچگاه متوقف نمیشود و هم اکنون نیز تحقیقات و مطالعات پیرامون مبداء اصلی ئیدروژن و اینکه لحظات اولیه عالم چگونه بوده همچنان ادامه دارد.  اینکه جایگاه فعلی در میزان آگاهی هایمان را همسنگ انسان عصر حجر بدانیم و بگوئیم تا علت العلل کشف نشود هیچ کاری انجام نمیشود ناشی از عدم درک درست واقعیت هاست.  البته گاهی هم ناشی از عناد است زیرا گروهی اساساً با روش علمی دشمن بوده و بعضاً آنرا علم محوری یا علم پرستی عنوان کرده اند.  اینان از موفقیت های علم ناخشنودند حال آنکه در واقع از عدم موفقیت راهکار های بدیل خود در رنجند.  در هر حال بنظر میرسد ادامه مسیر علم در مرزهای دانش روزی با برخی از پرسش های اصلی فلسفه و پاسخ آن درآمیزد و مجدد بین ایندو پیوند برقرار شود.

     اما فعلاً علم و مابعدالطبیعه بر دو مسیر مختلف سیر میکنند.  اصولاً برخی از فلاسفه معاصر موضوع مابعدالطبیعه را یک مشکل مرتیط با زبان دانسته و اصلاً سزاوار نام فلسفه نمیدانند.  اینان را اعتقاد بر اینست که اینگونه موضوعات بکلی مهمل و بی معناست.  یکی از این فلاسفه بنام ای جی آیر بر معناپذیری تکیه کرده و احکام را از این منظر به سه دسته تقسیم کرده است.  از نظر وی، یک حکم یا بنا بتعریف خودش صادق است که مشکلی نخواهد داشت.  یا در غیر اینصورت باید پرسید که حکم تحقیق پذیر هست یا نه؟  در صورت تحقیق پذیر بودن یا حکم مزبور صادق است یا کاذب که در هر حال مشکلی نیست.  مشکل آنجا ظاهر میشود که حکم مزبور تحقیق ناپذیر باشد یعنی نه صادق است و نه کاذب.  به زعم آیر بسیاری از احکام فلسفه از این قرارند یعنی مهمل و بی معنا.  بعنوان مثال به این گزاره توجه کنید: "در خواب و در بیداری رنگ های سبز و آبی با گربه ها میجنگند".  با اینکه هر یک از اجزاء معنا دارد لیکن تحقیق صحت و سقم این گزاره ناممکن بوده و ملاکی برای ارزیابی آن پیدا نمیشود.  ایشان یکی از دلایلی که ما اغلب خود را در مباحث فلسفی سرگردان میبینیم این میداند که اصولاً این مباحث مانند علوم تجربی نیست.  علوم با جهان واقع سروکار دارد و زبان در این میان وسیله ایست برای بیان و تفسیر حقایق.  در حالیکه فلسفه فقط و فقط با زبان سروکار دارد و تلاش آن سروکله زدن با اصطلاحات خشک و خسته کننده و سرگیجه آور بوده و سردرگمی خواننده در پایان.  فلسفه در حقیقت کاری با عالم واقع ندارد که اگر داشت میشد علم و خارج از دایره فلسفه.  بیجهت نیست که در مباحث پیشین برخی از این تلاشها گاه با لفاظی بی شباهت نبود.  

     در انتها بد نیست انتقادی بر خود وارد کنیم.  مکرر در مکرر دیده شده و میشود که ما در جستجوی معرفت صرفاً بدنبال نام های بزرگ میگردیم تا بلکه عقاید خود را با گفته های آنان همسو پنداریم.  در این تلاشهای مجدانه به تنها چیزی که توجه نمیشود رجوع به خود و پرسش از درون خود است.  این یک بیماری مزمن و الیته مسری در جوامع جهان سوم است که مرتب در جستجوی نام های بزرگند تا خود را بدانها منتسب و از زحمت فکر کردن خود را رها کنند.  اگر بگویند کانت یا هگل چنین و چنان گفته دیگر مخاطب جرأت اظهار وجود پیدا نمیکند.  آیا کافی نبود که دنیا 2000 سال اسیر ارسطو و تقریرات این استاد بزرگ یگانه باشد؟!  مادام که این بیماری رواج داشته باشد امید صلاح و خیر نیست.  عجیب آنست که مؤمنین در این زمینه ید طولائی دارند.  مکرر دیده شده، حتی در رسانه های رسمی، که برای توجیه فلان موضوع دینی گوینده متوسل به فلان کتاب یک اروپائی یا تعریف و تمجید بهمان آمریکائی شده و صدق گفته خود را لابلای تعریف و تمجیدهای آنان میجوید.  یعنی اینکه تو خود و استدلال خود را قابل نمیدانی.  جز نهایت استیصال نام آنرا چه میتوان گذاشت.  داروی این بیماری چیزی نیست جز تبری از این عادت زشت و پرهیز از تقلید و دور ریختن خرافاتی به قدمت تاریخ.   باید این روحیه را در اطرافیان خود تقویت کرد که جستجو را در بادی امر از درون خود آغاز کرد.  منظور تعقل گرائی صرف نیست بلکه رجوع به پایگاه داده درونی و مجموعه تجربیات و مشاهدات قبلی.  و البته درآویختن به دانش زمانه. 

  • مرتضی قریب