قلب مفاهیم، قلب واقعیات
بسیاری از مفاهیم ما امروزه قلب گشته است. منظور ما از قلب واژگونگی و تحریف است. دل یا آن ارگان حیاتی که خون را پمپاژ میکند بدین دلیل قلب نامیده شده که مانند یک گلابی واژگون است. لذا شاهد آن هستیم که معانی، تحریف شده یا نابجا بکار گرفته میشوند. ذهنیت ها نیز دچار دگردیسی شده و همه اینها دست بدست هم داده تا فضای گل آلود جامعه را بازهم تیره تر سازد. این دگردیسی در همه عرصه ها از مادیات گرفته تا اخلاقیات رخ داده و هرج و مرج گسترده ای را سبب شده است.
مثلاً در زبان روزمره اصطلاحاتی که در فیزیک بسیار دقیق تعریف شده، مترادف و مشابه هم بکار میبریم، از قبیل نیرو، انرژی، فشار، تنش. این استفاده های نابجا در محاورات روزمره چندان زیانی ببار نمیآورد و محل ایراد نیست. گاهی هم که موضوعات مهمی چون انرژی هسته ای در میان باشد ممکنست به نتایج اشتباهی منجر شود. مثل این تصور غلط که در جامعه انداخته اند که گویا با یک نیروگاه اتمی در بوشهر مسأله برق حل میشود. حال آنکه برق اتمی فقط و فقط وقتی اقتصادی است که واحدهای متعدد آن در یک زنجیره گسترده احداث شده و در قالب یک برنامه کلان دیده شود. از معدن و تأمین سوخت آن گرفته تا دفع سوخت خطرناک مصرف شده و تا تربیت نیروی انسانی لازم و ماهر. تازه این در صورتیست که کشور روابط عادی با دنیا داشته و برای تأمین ارز و تبادلات بانکی معمول، همان یک نیروگاه نیز از کار نیفتد. اینجاست که قلب حقایق مشکل آفرین میشود. یا مسأله سد سازی که آنهم امروز دچار قلب واقعیت شده است. با آنکه سد در جای درست خودش موضوعی لازم و حیاتیست اما امروز دچار چنان قلب ماهیتی شده که خود تبدیل به بلائی برای محیط زیست طبیعی و انسانی شده است. مصادیق مهندسی فراوان است و بهتر است به منابع مراجعه شود.
قلب حقایق در حوزه فرهنگ و اخلاقیات
چیزی که کمتر مورد بحث واقع شده است همانا بررسی قلب واقعیات و مفاهیم در عرصه اخلاق و فرهنگ است که اکنون در کانون توجه ما در ادامه مطلب است. امروز بیش از هر زمان دیگر نیازمند بررسی و تجدید نظر در مفاهیم کهنه هستیم. لازم است که ذهنیات گذشته را یک به یک روی میز تحقیق ریخته و نقد و بررسی شوند. جامعه نیز امروز به مرحله ای رسیده که بیش از هر زمان دیگری آمادگی چنین تجدید نظرهائی را دارد. این مسئولیتی است سنگین بر دوش نخبگان جامعه که بدین مهم بپردازند. چیزی نیست که بشود با پول نفت و بصورت بسته بندی از خارج خریداری شود یا به چین و روسیه مقاطعه داده از آنها خواست برای ما فکری کنند. این شاید از معدود مواردی باشد که حتماً و قطعاً میبایست خانگی حل و فصل شود. گو اینکه تجارب دیگران را نیز باید در نظر داشت. در جامعه ای که احزاب رنگارنگ حضور داشته باشند این مهم بطور طبیعی صورت پذیرفته و هر حاصلی داشته باشد، بهترین نتیجه است. در طی تحقیقی از حدود صد نفر، تعداد گلوله های رنگین موجود در یک خمره شیشه ای پرسیده شد. هر کس عددی حدس زد که پرت بود یا خیلی کمتر یا خیلی بیشتر از عدد واقعی بود. اما با کمال تعجب میانگین اعداد تخمینی آنان بسیار به عدد واقعی نزدیک شد. در اغلب موارد، میانگین تعداد زیادی از نظرات با واقعیت ناشناخته و مورد سؤال مطابقت خواهد داشت. دقیق ترین راه، همه پرسی است که البته نظام های استبدادی بدان رضا نخواهند داد مگر هنگامی که از پیش مطمئن باشند نتیجه مطلوب خودشان از کار درآید. در زیر به ذکر برخی از مفاهیم رایج که در جامعه ما قلب شده است میپردازیم.
1- استحکام و پایداری
پایداری در عقاید خود فضیلتی است بسیار پسندیده اما منوط به آنکه پایه های آن درست باشد. سازه ای را تصور کنید ساخته شده از بتون مسلح و مرغوبترین مصالح. اما این سازه بر بستری ماسه ای و لغزنده بنا شده. چنین استحکامی دردی را دوا نمیکند زیرا پایه آن نادرست است. در اینجا سد معظم گتوند تداعی میشود که زیبا و عظیم استوار شده اما بر بستری نادرست که معدن گچ و نمک است! که اکنون نمیدانند با عواقب فاجعه بار آن چه کنند. این نمونه ای از قلب مفهوم سد سازیست. علیرغم هشدار متخصصین، همین رویه نادرست در جاهای دیگر در حال تکرار است. شواهد حاکی از اینست که سد سازی نیز چون دیگر زمینه ها مافیای خود را داراست. هدفشان تأمین جریان ثروت است نه جریان آب!
از این مصداق عملی این نتیجه را میگیریم که متشابهاً بسیاری از هموطنان صاحب افکار محکم و پابرجائی هستند که زمانه را یارای مخدوش کردن آن افکار نیست. اما چه سود که مبانی افکار مزبور بر بستری از اوهام و خیال استوار است. این استحکام هم بدرد نمیخورد و نه تنها محل افتخار نبوده و سودی برای صاحب خود به ارمغان نمیآورد بلکه چه بسا جامعه را نیز دچار ضرر و زیان میسازد. در این موارد، مفهوم با ارزشی چون "استحکام" دچار قلب مفهوم میگردد.
2- گاوان و خران باربردار به زآدمیان مردم آزار
در گذشته ها، چارپایانی مثل گاو و خر مهمترین ابزار تولید انسان بوده است. اسب و خر و قاطر در باربری و حمل و نقل تنها وسیله موجود بوده است و جنگ ها بدون حضور آنها میسر نبوده است. جایگاه گاو نیز دست کمی از مقام خر ندارد زیرا بخش اعظم خوراک انسان از صدقه سر این موجود عالیمقام است. کافیست سری به هایپرمارکت ها بزنید تا در ردیف لبنیات، شیر و ماست و کره و پنیر و دوغ و سرشیر و خامه و غیره را ملاحظه کنید تا به اهمیت ایشان واقف شوید. که اگر گوشتخوار باشید، گوشت و دل و جگر و سوسیس و کالباس و سایر مواد گوشتی محصول گاو باضافه طیور تقریباً بخش عمده غذای انسان را تشکیل میدهد. اغراق نیست اگر گفته شود رژیم غذائی ما بشدت مرهون وجود گاو است. پس ببینید وقتی آدمهای احمق را خر خطاب میکنیم یا به آدمهای تنبل و بیفایده گاو میگوئیم چه ظلم سنگینی را در حق گاوان و خران مرتکب شده ایم. اینجا نیز قلب واقعیت کرده و حقیقت را کتمان کرده ایم. سعدی برای اینکه تعارفی در حق این دو حیوان عزیز کرده باشد، آنها را از آدمیان ظالم برتر دانسته است. تازه صفت باربردار را هم افزوده است یعنی این تعارف فقط شامل حال گاوان و خران باربرداری میشود که نوکر ما هستند. والا موجودات بی آزاری که در طبیعت آزادانه به چرا مشغولند شامل حال این تعارف نمیشوند. ولی حقیقت اینست که حیوانی درنده خوتر از انسان در طبیعت یافت نمیشود. خود را در مرکز مناسبات قرار داده و مفاهیم را به نفع خود تفسیر میکنیم.
3- دین و دنیا
آخرین خبرها حاکی از قتل سه پرستار زن افغان است که حین واکسیناسیون فلج اطفال بدست داعش یا طالبان کشته شدند. اینکه داعش بودند یا طالبان مهم نیست بلکه مهم وجود طایفه ایست با ذهنیت بازگشت به اصل اسلام و نه چیزی کمتر یا بیشتر. بیشک در میان این طایفه هستند مردمانی که دروغ و ریا در آنها نیست و از نظر اخلاقی شاید شیبه افراد شریفی باشند که میشناسیم، اما هرچه هستند ذهنیت آنان در گذشته سیر میکند و با هرچه آثار تمدن است از جمله طب مدرن دشمن هستند. عین همین ذهنیت در روزگار امیرکبیر در کشور ما حاکم بود. دیدیم که علیرغم تلاش آن وزیر خردمند برای مایه کوبی اطفال در برابر آبله چه قشقرقی برپا شد و ذهنیت ارتجاعی طایفه ای مشابه طالبان و داعش از در مخالفت با مایه کوبی فرزندان کشور درآمد. که اگر قدرت کافی میداشتند، عامل تجدد یعنی امیرکبیر را به قتل میرساندند. که البته چند سال بعد به خواست خود رسیدند. این طایفه با آب لوله کشی، حمام بهداشتی، برق و سایر آثار تمدن مخالف بودند زیرا از عواقب آن که رکود بازار جهل و خرافه بود میترسیدند. جای تعجب ندارد که با ایجاد مدارس جدید نیز مخالف بودند چه اینکه موجب رکود مکتب خانه ها و کسادی دکان آنها میشد. در این ارتباط، مصائب میرزا حسن رشدیه در تأسیس اولین مدارس به سبک نوین مثال زدنی و خواندنیست. قبلاً نمونه هائی از حال و هوای دوران قاجار را در مطالب پیشین آورده بودیم که روشن ترین شرح احوال آنرا در کتاب خاطرات یحیی دولت آبادی (حاجی سیاح) میتوان دنبال کرد. این طایفه همان هائی هستند که با مجسمه ها و آثار معماری و هنری دشمنی دارند. همان هائی هستند که آثار گذشتگان ما چه ابنیه و چه آثار فکری و کتاب ها را تا جائی که توانسته اند سوزانده و نابود کرده اند. این طایفه پس از حدود نیم قرن رکودی نسبی که بر بازارشان حاکم بود، امروز دوباره سربرآورده و با توهین به نوروز و اندک رسوم بازمانده از نیاکان ما، مجدد دشمنی خود را آشکار کرده اند.
از دیدگاه مؤمن، دنیا مزرعه آخرت است و تمام همّ و غم او متوجه آبادی خانه آخرت است بهر قیمت ممکن، حتی بقیمت خراب کردن دنیای دیگران! عمر زاهد همه طی شد به تمنای بهشت.. . اما سویه جدید مؤمن در کشور شیعه از این هم فراتر رفته است. آنان در حالیکه تظاهر میکنند به دنیای مادّی اعتنائی ندارند، در عمل از هر مادّه گرائی دنیا پرست ترند و علاوه بر آخرت، بهترین های دنیای مادّی را نیز برای خود میخواهند. در ظاهر مردم را به زُهد و ورع سفارش میکنند اما در باطن و زیر حجاب تقوی، گوی سبقت از دنیاپرستان ربوده اند. ترک دنیا به مردم آموزند، خویشتن سیم و غلّه اندوزند. نمونه های ایشان بقدری متعدد و مکرر است که جای هیچ شک و شبهه ای در درک واقعیت مربوطه نمیگذارد و بیان آن زاید است.
قلب مفهوم کجاست؟ دلسوزی برای آباد کردن آخرت مردمان وجه المصالحه ایست برای سلطه و قدرت طلبی در دنیا.
قلب واقعیت کجاست؟ ایدئولوژی حاکم جهت نیل به بهشت مطلوب، نقد دنیای حاضر را با تبدیل آن به جهنمی سوزان فدای نسیه ای در زمان و مکانی نامعلوم کرده است.
4- قهرمان و ضدقهرمان
یکی از گرفتاری های جامعه حاضر، عوض شدن جای قهرمان با ضدقهرمان است و یا جابجائی خادم و خائن با یکدیگر. میگویند در دزفول دو مقبره است. یکی با صحنی وسیع و گنبد و بارگاهی معظم و محل زیارت مردم. این مقبره محل دفن یک سردار عرب است که در فتح شوشتر در زمان عمر کشته و یا به روایتی به مرگ طبیعی مرده و در آنجا دفن میشود. مقبره دیگری در همین شهر وجود دارد که بسیار محقر بوده و حدود 60 سال پیش کشف میشود که مقبره قهرمان ملی ایران یعنی یعقوب لیث صفار است. تا قبل آن تاریخ مقبره مزبور موسوم به نام شخص دیگری بوده و کسی از محل دفن یعقوب لیث آگاه نبود. در سالهای اخیر که به این مقبره رسیدگی شده درهای آنرا از چوب صندوق میوه تأمین کرده اند! فقط همین یک تضاد کافیست که با تحلیل و موشکافی در آن به بسیاری از مشکلات 1000 ساله ما واقف شد. آیا نباید در پی آن بود که چه کسانی این قلب واقعیت را بوجود آورده اند بطوری که مردم از همه جا بیخبر، با قهرمان ملی و مروج زبان پارسی چنین رفتار کرده و در عوض، دشمن کشور خود را زیارت کنند؟ نیازی به بازخوانی همه تاریخ نیست، تحلیل همین یک مورد پاسخ بسیاری از سؤالات را میدهد. تصاویر دو مقبره در انتها آمده است.
مصادیق زیاد است. کسی را همردیف امیرکبیر میگیرند که کشورش را تقدیم بیگانه میکند، با ادعای سودی واهی در آینده ای نامعلوم. چین کمونیست اگر سودی و رحم و مروتی میداشت، در وهله نخست بر مسلمانان خودش ارزانی میداشت. برخی وابستگی ها حتی اگر 1 ساعت هم باشد خانه برانداز است چه رسد به 25 سال. اصولاً اگر دولتی از روی استیصال مجبور به عقد قرار دادی باشد با هر کجا و هر کس که باشد قطعاً به نتیجه ای ناخوش خواهد انجامید. حال اگر چنین قراردادی با نظام های دیکتاتوری فاسد بسته شود که دیگر جداً باید نگران آینده مردم شوربخت آن کشور بود. بماند که اگر معلوم شود، علاوه بر همه اینها، حکومت عاقد قرارداد خود نیز ناصالح باشد که باید به حال آن مردم حقیقتاً گریست. اصولاً هر قراردادی بین دو طرف که ظاهراً برای مصالح طرف سومی بسته شود و مضمون آن قرار و مدار هرچه باشد از شخص ثالث پنهان نگاهداشته شود، یقیناً برخلاف مصالح او خواهد بود. خدمت بظاهر خیری که از ابتدا با تمهیدات پنهانی آغاز شده و در پنهان نگاهداشتن آن اصرار ورزند، گمان نمیرود عاری از مفسده و نیات شیطانی باشد.
در چنین مواردی، مفهوم خدمت تحریف میشود و بجای اینکه خدمت معطوف به خودی باشد به طرف بیگانه تقدیم میشود. لابد خادم نیز به کسی اطلاق میشود که خدمتگزار بیگانه باشد. همانگونه که مفهوم قهرمان قلب شد و دشمن کشور جای قهرمان ملی نشست، اینجا نیز مفهوم خدمت و خادم و خدمتگزاری و امثال آن قلب میشود و ارزش ها واژگونه میگردد. واژگان کلیدی مثل استقلال و آزادی بی معنا میشوند.
5- آموزش و پرورش
اخیراً زمزمه های جدیدی از صدا و سیما شنیده میشود دایر بر اینکه سیستم آموزش فعلی که بر اساس روش های نوین تعلیم و تربیت بوده نیازهای ما را برآورده نمیسازد. صدای چند دانش آموز و دانشجو نیز از رادیو پخش میشود که ناخوشنودی خود را از وضعیت فعلی نشان داده و پنهان نمیکنند که از دید آنان روش آموزشی حوزه روش بهتری است. البته که بحث و مجادله که نظر آنان است و روش معمول در حوزه است روش بسیار خوبی در یادگیری میباشد و حقاً باید در مدارس و دانشگاه ها نیز ترویج شود. منتها چیزی که مهم است و منتقدین توجه ندارند موضوع محتواست که در مدارس حوزوی، علوم نقلی است که شناخت جدیدی را ایجاد نمیکند. باید پرسید که طی سده های متمادی و هزینه های فراوان و صرف انرژی هنگفت چه چیز جدیدی از حوزه بیرون آمده و یا چه سنگی از جلوی پای بشریت برداشته شده است. حال آنکه بنای مدرسه و دانشگاه بر روش سیستماتیک علم است. بدون پیشوند و پسوند! این روش به شناخت منجر میشود و از ثمرات آن همگان برخوردار میشوند، حتی حوزویان. اگر در این عرصه کم کاری میشود، که میشود و حق با منتقدین است، حرف دیگریست و باید در اصلاح آن کوشید. انتقادات زیادی به وضعیت آکادمیک فعلی وارد است که اغلب پنهان مانده و کارها بیشتر به تقلید میگذرد تا تولید علم.
در سالهای اخیر، اقداماتی آغاز شده و تغییراتی را در کتابهای درسی دبستان و دبیرستان وارد ساخته اند که در آنها نگرش خاصی تحمیل شده است. بعلاوه سعی در باز کردن پای طلاب به دبستان و دبیرستان است و زمزمه هائی در این راستا شنیده میشود حاکی از سپردن کار خطیر آموزش به کسانی که تخصص این حرفه را ندارند و در عوض، سرگردان و بیکار کردن افراد حرفه ای و صاحب تخصص. گویا مقرر است منبعد والدین بچه های خود را راهی مکتب سازند. به مکتب هائی مشابه آنچه در پاکستان است؟ حوزه با بودجه کلانی که همواره صرف آن میشده کماکان وجود داشته و دارد. تاکنون شعار تلفیق حوزه و دانشگاه بوده اما آیا مقرر است منبعد دانشگاه نیز حوزه شود؟ چه سودی دارد؟ معلوم هست که هدف نهائی از آموزش چیست؟ لذا در بحث آموزش نیز قلب مفهوم بچشم میخورد.
نتیجه آنکه با نبود احزاب و روزنامه ها و رسانه های آزاد و کنترل امنیتی بر مجاری مبادلات فکری که بحق با مجاری تنفسی قابل قیاس است، مقلوب شدن مفاهیم شدت میگیرد. بطوریکه مفهوم ساده ای مثل "حیات" چنان واژگونه میشود توگوئی هدف زندگی صرفاً نیل به نقطه "مرگ" برای آغاز مرحله ای دیگر است. آیا زمان آن فرا نرسیده که به این مباحث پرداخته و حسابرسی شود؟ آیا زمان آن نرسیده تا هم خود آگاه شوی و هم دیگران را آگاه سازی؟!
تصویر راست، آرامگاه قهرمان (یعقوب لیث) و تصویر چپ، آرامگاه ضدقهرمان (سردار عرب)