فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مرگ» ثبت شده است

۰۲
مهر

جاودانگی

    پیرو مطلب قبلی درباره "تله پورتاسیون" ممکنست اینگونه تداعی کند که با این تکنیک میتوان به نوعی جاودانگی دست یافت.  انتهای فکر انسان را اگر بخوانید، ترس از مرگ است که سخت لانه کرده.  در یکی از مطالب پیشین نیز به مسأله مرگ اشاره کرده بودیم (مرگ و نگرانی ما، آبان 1397).  طبعاً ترس از مرگ ما را علاقمند به جاودانگی میسازد.  در مطلبی که قبلاً اشاره کرده ایم، اصل این علاقمندی و این تقاضا را زیر سوأل برده بودیم و نشان دادیم که هیچ سنخیتی با ناموس طبیعت ندارد.  شرط لازم برای جاودانگی، ثابت بودن وضع جسمانی وعدم تغییر است که این با اصل اساسی "تغییر" در تضاد است.  ضمناً چرا باید خود را موجود ویژه ای بدانیم که استحقاق جاودانه شدن داشته باشیم.  این "باید" از کجا میآید و چه سودی برای کائنات دارد؟  راستش را بخواهید، اگر برای کائنات سودی نداشته باشد اما برای شرکت های سودجو که دارد.  چرا که نه؟

    شرکتی در آمریکا وجود دارد که علاقمندان به جاودانگی را ناامید نمیکند.  توضیحات این شرکت مقرر میدارد که با دریافت حدود 200،000 دلار جسم متقاضی را بعد مرگ فریز کرده و تا مدت نامعلومی در شرایط دمای ازت مایع نگاهداری میکند.  البته در چنین دمائی، اغلب اجسام تُرد و شکننده میشوند که لابد برای آن فکری کرده اند.  اصولاً مرگ، بیزینسی سودآور است که لزوماً منحصر به کشورهای کاپیتالیستی نیست بلکه سود آن در نظام های دینی بیشتر بوده و گاه سر به جهنم میزند که در کشور خود شاهد آن هستیم.  اصولاً در اینگونه نظام ها، همه توجهات حول و حوش مرگ است و چیزی که جایگاه ندارد شادی و سرزندگی است.  ضمن اینکه ترس توده ها از مرگ، خود ابزاری در دست نظام برای کنترل آنها نیز هست.  باری، پیشنهاد شرکت مزبور اینست که در آینده که راه حل های پزشکی توسعه می یابند و بسیاری از بیماری ها درمان پذیر میشوند، جسم منجمد شده را دوباره به زندگی بازمیگردانند.  بد فکری نیست!  اما برای آنها که بودجه ای چنین گزاف ندارند، شرکت راه حل ارزان تری هم پیش پا گذاشته است و آن فریز کردن مغز است که انسانیت انسان در آنجا میگذرد.  آنها که این راه دوم را انتخاب میکنند عاقل ترند زیرا تمام شخصیت انسان و منش آدمی در مغز میگذرد و نه در جوارح دیگر و یا بقول قدیمی ها در قلب.  این شرکت، برای سادگی، سر را از تن جدا کرده و در حالیکه مغز هنوز درون جمجمه است یکجا آنرا فریز میکند.  طبعاً نسبت به راه اول فضای کمتری اشغال کرده و ارزانتر تمام میشود.

     اما آیا آنچه منِ من را میسازد فقط مادّه خاکستری مغز است؟  بنظر نمیرسد اینطور باشد.  آنچه شخصیت من را میسازد، نرم افزاری است که درون مغز جایگزین شده و با مرگ از بین میرود.  درست همانگونه که با خاموش کردن کامپیوتر تمامی حافظه فعال نیز از بین میرود.  هیچ راهی برای بازیابی محتویات RAM نیست مگر آنرا قبلاً جائی ضبط کرده باشیم.  متشابهاً بنظر میرسد که تنها راه بازگشت من به دنیای آینده، ذخیره حافظه مغز و آنچه منش و شخصیت مرا تشکیل میدهد باشد.  آنچه منش من یا من بودن من را در مغز تشکیل میدهد عبارتست از مجموعه کل خاطرات از زمان طفولیت تا زمان مرگ.  این اطلاعات همگی ناشی از تجربه های زندگانی که تحت تأثیر ژنتیک شخص صورت گرفته است میباشد.  لذا نسخه برداری از اطلاعات ژنتیک فرد در این راستا نیز امریست لازم.  چنانچه ژنتیک فرد منهای خاطرات، کپی برداری شده باشد مثل آنست که همان فرد را مجدد به زندگی بازگردانده باشیم اما در زمان و محل دیگری و تحت شرایط متفاوتی که طبعاً از خاطرات گذشته خود تهی خواهد بود.  اگر چنین کاری اصولاً امکانپذیر باشد، دیگر نیازی به منجمد سازی بدن فرد یا جمجمه وی نیست.  در اینجا بدن هیچکاره است.  بعبارت دیگر، اگر نرم افزار کپی شده فرد متوفی روی مغز شخص زنده ای پیاده شود، مثل آنست که صاحب آن شخصیت به زندگی بازگشته باشد.  هیچ نیازی به منجمد سازی بدن نیست.

     در یکی از مطالب قدیمی (افق جدید، اردیبهشت 1395)، اتفاقاً بحثی مرتبط با این مسأله داشته ایم.  آنجا از این احتمال بحث شد که شاید در آینده، حتی نیازی به پیاده سازی این خاطرات روی موجود زنده هم نباشد.  چه اینکه همه چیز در مغز میگذرد.  یک بوی خوش، محل خاصی در مغز را متأثر میسازد.  تماشای یک فیلم یا تأتر یا هر صحنه دیگری نیز، متشابهاً، محل دیگری از مغز را تحریک کرده و اثر بخشی خود را بجا میگذارد.  بعلاوه، سایر نرم افزارهای مغز درگذشتگان دیگر را میتوان در یک شبکه بیکدیگر متصل کرده و دوستان و خویشان، مانند زمان زنده بودن، همچنان با یکدیگر در ارتباط بوده و نوعی زندگی اصطلاحاً جاودانی را تجربه نمایند.  بسیاری از ابتکارات و اختراعاتی که امروزه شاهد آنیم، زمانی جز خواب و خیال و حداکثر نوعی گمانه زنی روشنفکری نبوده است.

     فهم این حقیقت که منش و شخصیت فرد در مغز و حافظه او مستقر است موضوع پیچیده ای نیست.  بسیار دیده یا شنیده ایم که فرد بسیار پیش از مرگ دچار زوال عقل میشود.  بطوریکه او خویشان و حتی فرزندان خود را نیز نمی شناسد.  در بدترین شرایط حافظه او بکلی پاک میشود و شخصیت او زایل شده و اصطلاحاً منِ او از بین میرود.  او حتی خود را هم بجا نمی آورد و اگر گم شود نمیتواند بگوید چه کسی است.  هیکل مادّی در این ماجرا نقشی بازی نمیکند.  

     نتیجه آنکه، راه برای گمانه زنی در این مسیر بسیار دراز است.  چه بهتر که در زمان حال زندگی کرده و گذشته را چراغی فرا راه آینده ساخت.  بیائید نیکوترین کاری که امروز برای خود و دیگران میتوانیم بجا آوریم انجام دهیم.

  • مرتضی قریب
۲۸
آبان

 

مرگ و نگرانی ما

   یکی از سوألاتی که پیرو دو مطلب اخیر مطرح گردیده و بنظر میرسد ممکنست سوأل بسیاری دیگر نیز باشد بطور خلاصه بشرح زیر است:

"اینکه گفته شده جهان ما و آنچه درون آنست فانی میباشد برای ما بسی دردناک است.  بعلاوه دریافت ما تاکنون چنین بوده که انسان محور آفرینش است و اگر غیر این باشد و با تصویری که ترسیم کرده اید امید ما پرهیزگاران به یأس مبدل میشود و امید ما به رستگاری نهائی را کمرنگ میسازد"

   در واکنش به سوأل مطرح شده عرض میکنیم که آنچه اینجا مطرح شده و میشود ارائه حقایق قطعی نیست بلکه بیان نظرات مختلف و بویژه آنچه که نقطه نظرات حوزه علم و نتایج علمی است میباشد.  این مطلب بویژه در خصوص مسائل فلسفی و ایدئولوژیک اهمیت بیشتری می یابد چه آنکه نکات ارائه شده در این زمینه ها آن صلابت و استحکام امور تجربی را ندارد و فرد برای رد و قبول نتایج مزبور از آزادی بیشتری برخوردار است.  موجودی دانش و دانسته های بشری را میتوان بمثابه دایره ای بزرگ تصور نمود که در سطح وسیع این دایره پخش شده است.  هرچه به مرکز دایره نزدیکتر شویم با اموری سروکار داریم که با یقین بیشتری همراه است.  هرچه از مرکز دایره دورتر شویم با اموری که از یقین کمتری برخوردار است سروکار خواهیم داشت.  سابقاً ریاضیات در بخش مرکزی این دایره قرار داشت و شاید کماکان باز هم در همانجا مستقر باشد.  زیرا ریاضیات از بیشترین صلابت و استحکام برخوردار است و نتایج آن قطعی و تخلف ناپذیر است.  اما عده ای برآنند که مجموعه احکام ریاضی با اینکه دارای یک همبستگی و سازگاری درونی است ولی لزوماً بمعنای حقیقت جهان خارج نیست زیرا در بهترین حالت ابزاری قوی در کنار سایر علوم تجربی برای کشف حقایق است.  بهرحال نزدیکترین بخش به مرکز دایره را علوم تجربی تشکیل میدهد و از آن میان فیزیک قطعاً نزدیکترین فاصله را با مرکز دایره دانش ها دارد.  سایر بخش های علوم بهمین ترتیب در دوایری دورتر قرار گرفته و آنچه ذوقیات و هنر است در دورترین شعاع از مرکز قرار دارد زیرا هر کس بنا به میل و هوس خود ممکنست از یک اثر ادبی یا هنری خوشش بیاید یا خیر.  میزان رد و قبول امور در این حوزه بستگی زیادی به ذهنیات افراد داشته و هیچ قطعیتی در کار نیست.  میزان صدق یا کذب امور بستگی به فرد دارد و بهمین دلیل اظها نظر در این امور Subjective  است.  در حالیکه درباره علوم دقیقه اظهار نظر فرد باید با ملاحظه حقایق خارج از وجود او بوده و به اصطلاح متکی به شواهد سفت و سخت (Hard Evidence) بوده باشد.  میل و آرزو و امثال آن اینجا جایگاهی ندارد و این روش اصطلاحاً روش "عینی" یا Objective  نامیده میشود.  ناگفته نماند فلسفه و امور وابسته به آن، جایگاهی بینابین علوم دقیقه و ذوقیات دارد.

     اما بپردازیم به نگرانی درباره مرگ.  همانگونه که پیشتر شرح آن رفت، مرگ شامل همه چیز و همه کس میشود و استثناء پذیر نیست.  حتی مکاتب فکری و ایدئولوژی نیز شامل حال این قانون است.  آنها زمانی متولد میشوند، به بلوغ خود رسیده و سپس به سستی و فرسودگی رسیده و سرانجام متروک میگردند.  اما در خصوص انسان گاهی حسرت بر سر طول عمر است که مثلاً عمر بشر کوتاه است و اگر مثلاً 1000 سال میبود چقدر خوب بود!   این امتیاز هیچ مشکلی را حل نمیکند چه اینکه کیفیت یک زندگی با عمر هزار ساله با کیفیت زندگی حشره ای که از تولد تا بلوغ و زادو ولد و بالاخره مرگ آن یک فصل تابستان است هیچ تفاوتی ندارد.  برای هردو در آخر کار حسرت مرگ وجود دارد و از آن گریزی نیست.  چه بسا همین عمر محدودی که داریم اگر بخوبی مدیریت شود بسیار پربار و رضامند بوده باشد.  بعلاوه، بنظر میرسد که وجود 10 آدم مختلف با عمر متوسط 60 سال، از نظر پیشرفت جامعه، مفیدتر و مؤثرتر از یک فرد با عمر 600 سال باشد.  اما اگر بشر آرزوی عمر بی پایان کند چه؟  چه میشود اگر کسی عمری بی پایان داشته باشد؟  در پاسخ باید گفت بهتر است برای او گریست زیرا وی شاهد اوضاعی خواهد بود که دعا میکنیم برای هیچ ذیروحی پیش نیاید.  مسأله فقط شاهد مرگ عزیزان بودن نیست بلکه اینست که مطابق شواهد علمی، بالاخره پس از چند میلیارد سال، خورشید ما شروع به انبساط کرده و پس از سپری شدن چند میلیون سال دیگر زمین را در خود فروبرده و همه چیز بخار میشود.  البته خیلی پیشتر از فنای نهائی، آب دریاها گرم شده و آب و هوای کره زمین بشدت بحرانی میشود و بخش بزرگی از موجودات در اثر آن از بین خواهند رفت.  بطوریکه کم کم آب دریاها و اقیانوسها کاملاً خشک شده و اوضاع زمین شبیه جهنمی که اکنون سیاره زهره (ناهید) دچار است میگردد.  البته این گرمایشی که این روزها در اخبار است و بابت آن اظهار نگرانی میشود پیش آن هیچ است که البته ناشی از انفجار جمعیت و مصرف بیش از حد سوخت های فسیلی است و ربطی به خورشید ندارد.  لذا این ابر انسانی که قرار است عمر جاوید داشته باشد شاهد مصائبی عظیم خواهد بود و هرکار کند که خود را حفظ کند، نهایتاً وی نیز با نابودی زمین از بین خواهد رفت.  پس هر طور که حساب شود طول عمر محدود است و نامتناهی نیست.  چه بهتر که با این واقعیت کنار آمده و حقیقت آنرا بخوبی و خوشی پذیرفت.  معهذا بنظر میرسد که همچنان ناراضی هستیم چه اینکه انسان خود را چیزی سوای موجودات دیگر پنداشته و عاقبت دیگری جز آنچه نصیب سایرین است برای خود آرزو دارد.  بجهت دارا بودن قوه تعقلی بیش از سایر جانوران، برای خود سودای دیگری در سر میپروراند.  او دوست دارد به جاودانگی برسد و اگر مادّه چنین اجازه ای به وی نمیدهد، باری به راه های دیگری که غیر مادی است متوسل میشود.  فرهنگ های مختلف نیز راه های گوناگونی را در این زمینه پیش بینی کرده اند تا پس از طی مراحلی انسان را به جاودانگی برسانند.  اما چند پرسش اساسی وجود دارد:

1- جاودانگی برای چه؟!  چرا باید جاودانه شد؟  چه دلیلی وجود دارد یا دستکم چه قرینه ای هست که باید بنا را بر آن گذاشت که انتهای کار این دنیا به جاودانگی ختم میشود؟  حقیقت اینست که هیچ ادله منطقی برای این خواسته وجود ندارد جز آنکه آنرا آرزوئی انسانی تلقی کنیم.  آیا جاودانه بودن انسان اثر مثبتی بر کائنات دارد؟  این "باید" از کجا میآید؟ و بسیاری سوألات دیگر که پاسخ قانع کننده در پی ندارد.  

2- آیا غرض از جاودانگی تنبیه انسان است یا تشویق او و جایزه برای او؟  زیرا عموماً دیده ایم که وقتی زندگی حالت مداوم و تکراری بخود میگیرد انسان دچار خستگی روحی شده چه بسا به خودکشی ختم شود.  آنچه انسان را تازه و شاداب نگاه میدارد تحول و گونه گون بودن است.  از همین روست که مسافرت برای تغییر روحیه انسان سفارش شده است.  اگر فردی در بهترین باغ مصفای دنیا اقامت داشته باشد و خدم و حشم بی جیره و مواجبی نیز در خدمت داشته که مرتباً در راحت او کوشیده و انواع میوه و اطعمه و اشربه را به وفور برای او مهیا کنند، طبعاً پس از مدتی یکنواختی این دنیای بهشتی وی را دچار افسردگی کرده اگر که کار به خودکشی نیانجامد قطعاً به دیوانگی ختم خواهد شد البته اگر از چاقی مفرط دچار مرگ زودرس نشده باشد.  از این منظر هم که نگاه کنیم، جاودانگی توجیه منطقی ندارد.

3- و بالاخره آیا این زندگی جاوید قرار است روی همین کره زمین باشد یا جای دیگری؟  در وهله نخست هرجا بخواهد باشد بازهم یک زندگانی مادی و تحت قیود مادی خواهد بود.  لذا اگر جای دیگری غیر از زمین بخواهد باشد نیازمند حمل و نقل کیهانی و صرف انرژی گزاف خواهد بود که طبعاً جمعیت های چندصد میلیاردی را جوابگو نخواهد بود.  پس شاید تحقق آن روی همین زمین خودمان با همه محدودیت های خودش خواهد بود.  محدودیت هائی که همین امروز نیز مشکل آفرین بوده چه رسد بخواهد جمعیت های چندصد میلیاردی را پشتیبانی کند.  حال چه زمین باشد چه هر سیاره دیگری از منظومه خورشیدی خودمان، همانطور که در مطالب پیشین شرح آن رفت، دیر یا زود خورشید پس از طی مراحلی طوفانی خاموش خواهد شد و جاودانگی میسر نخواهد شد.  این سرنوشت شامل حال هر ستاره دیگری در هر کجای دیگر نیز خواهد شد و لذا فرض بر اینکه ادامه زندگی جاوید بر بستر کره دیگری از منظومه دیگری میسر باشد منطقاً امکانپذیر نیست.  

4- اگر به ابتدای استدلال خود بازگردیم گفته شد که بالاخره روزی خورشید از میان خواهد رفت و ادامه زندگی در منظومه وی ناممکن خواهد بود.  اما یک لحظه صبر کنید.  چه کسی این حرف را گفته و به چه دلیل ما باید چنین چیزی را قبول کنیم؟  اصولاً چه کسی از آینده خبر دارد؟  ما که به زحمت از پس پیشگوئی آینده نزدیک یعنی چند ماه یا حداکثر چند سال بر میآئیم چگونه میلیاردها سال بعد را با این اطمینان خبر میدهیم؟  پاسخ در بحث یکنواختی طبیعت است.  ما وقتی دانه نخود را در خاک میکاریم و سبز میشود و نیز دانه لوبیا را میکاریم و ایضاً شاهد سبز شدن آن هستیم و از دیگران هم شنیده یا دیده ایم که آنها نیز همین کار را با دانه های دیگر کرده و نتیجه مشابه گرفته اند به یک نتیجه گیری منطقی میرسیم و آن اینکه هر دانه ای را که بکاریم سبز خواهد شد.  این رویه منجر به قاعده ای شده است که موجب گسترش کشاورزی و پیشرفت بشر شده است.  در فلسفه علم به این رویه "استقرا" یا Induction گفته میشود که یکی از ارکان مهم توسعه علم است.  البته روش استقرا مانند استدلال ریاضی نیست که قطعی باشد بلکه میتوان گفت که چون حاصل تجربه و مشاهده است ممکنست گاهی استثناء نیز داشته باشد.  اما قاعده حمل بر صحت است.  مثلاً در اثر تجربه مشاهده کرده ایم که مواد بر اثر حرارت منبسط میشوند و لذا پس از مشاهده تعداد زیادی از اجسام حکم به این قانون میدهیم که اجسام با جذب حرارت منبسط میشوند.  اما میدانیم استثنائاتی نیز هست و مثلاً آب جامد (یخ) در اثر گرما منقبض شده کاهش حجم پیدا میکند.  بگذریم از اینکه همین استثناء نقش بزرگی در تداوم حیات بازی کرده و از جهتی بسیار کارساز بوده است.  لذا قاعده را بطور عموم میپذیریم مگر هنگامی که استثناء مشاهده شود.  حال در مورد سوألی که در ابتدای این بند مطرح کردیم باید گفت که ستاره شناسان با مشاهده آسمان و بررسی ستارگان، آنها را در مراحل مختلف زندگی یافته اند و از مشاهدات عدیده خود چنین نتیجه گرفته اند که ستارگان نیز دارای تولد و مرگ هستند.  خورشید ما نیز ستاره ای در میانه راه است و این حکم، بنا به یکنواختی طبیعت، شامل حال وی نیز هست.  یعنی بعد از چند میلیارد سال دیگر دوران کهولت و متعاقباً مرگ خورشید فرا میرسد.  لذا نمیتوان در مورد خورشید استثناء قائل شده و بگوئیم چون حیات ما بدان وابسته است این یک ستاره خاص دارای حیات جاوید است.  اصل یکنواختی طبیعت، اصل فوق العاده مهمی است که در بررسی ها و داوری ما پیرامون مباحث مختلف کمک شایان توجهی میتواند داشته باشد.  بسیاری از نابسامانی های فکری ما ناشی از عدم توجه به این اصل است.  

     فهم و قبول مطالب یاد شده احتمالاً این نظر را در خواننده ایجاد میکند که اگر این مطالب از زمره حقایق بوده باشد در این صورت هرگونه کوشش و فعالیت در این برهه کوچک که عمر انسانی نام دارد بیهوده و عبث است.  به راستی این حقایق جز یأس و دلسردی چه حاصلی میتواند داشته باشد؟  حتی اگر اینها حقایق قطعی باشد، آیا بهتر نیست که طور دیگری اندیشه کنیم که دچار تشویش و دلسردی نشویم؟  اینها نکاتی است که از ذهن خواننده میگذرد و او را دلمشغول میسازد.  

     اما واقعاً و در عمل نگرانی بدین اندازه نیست زیرا اگر شخص محکوم به اعدام یکروز هم اجرای حکمش به تعویق بیافتد آنرا با آغوش باز میپذیرد.   اصولاً نیروی صیانت نفس چنان قویست که علیرغم هر سرنوشتی که برای انسان رقم خورده باشد کماکان خواهان بقا و ادامه زندگیست.  ذهن بشر در چنین مواقعی به ابتکاراتی چند دست زده و سناریو های مختلفی را برای تداوم حیات و تلقین جاودانگی بشر تدارک میبیند.  ترفند هائی که بی گمان در کاهش اضطراب آدمی نقش مهمی دارد.  نکته اینجاست چه به این سناریوها علاقمند باشیم و چه نباشیم، بشر در هر حال مایل به گذران زندگی در بهترین شرایط میباشد و همواره جویای آسایش بیشتر و رفاه افزونتر است حتی اگر این زندگی یک روز باشد.  کسانی هم که عازم سفری کوتاه هستند، آنها هم نمیخواهند از کیفیت گذران این دوروزه سفر صرفنظر کرده و آنرا نادیده بگیرند.  مثلاً از آب و خوراک و توشه راه صرفنظر کرده و به اعتبار کوتاهی سفر از برداشتن لباس گرم در فصل سرد چشم پوشی کنند.  لذا توده مردم در هر حال همین عمر کوتاه را هم میخواهند که با آسایش و سلامتی سپری کنند و دقیقاً بهمین دلیل است که جامعه نیازمند انواع تخصص ها از کفاش و آهنگر و نجار گرفته تا مهندس و پزشک و هنرمند و دانشمند میباشد تا این نیازها به بهترین وجه برآورده شود.  البته بخش کوچکی از دانشمندان که در مرزهای دانش کار میکنند حاصل کار آنان متوجه نیازهای روزمره مردم نیست بلکه ناشی از کنجکاوی ذاتی برای فهم اصول بنیادین علم است.  بهرحال حضور انواع مؤسسات از هنرستان و دانشگاه و بیمارستان گرفته تا تشکیلات دولت و غیره همه و همه در راستای بهبود کیفیت زندگانیست.  این دلسردی فلسفی فقط گریبان متفکرین و فلاسفه انگشت شماری را میگیرد که سخت در تعمق پیرامون علت وجودی این جهان و یافتن پاسخ برای پرسش های بی جواب هستند که البته عاقلتر از آنند که دست به خودکشی زنند.  خوشبختانه پرداختن به امور روزمره فرصتی برای بروز این احساسات منفی در مردم نمیدهد. 

     حقیقت اینست که توده مردم در بند چنین دلمشغولی هائی نبوده و نیستند زیرا فکر امرار معاش خود و آینده فرزندان شان بیشترین توجه آنان را جلب کرده و جائی برای تفکر و تعمق در این موضوعات فلسفی باقی نگذاشته است.  دلسردی و نومیدی آنان که گاه به خودکشی میانجامد صرفاً ناشی از ناکامی های همین دنیاست.  در این میان همواره جماعتی هستند در ظاهر برای تنقیح اخلاق مردم و در معنا برای تجمیع اموال مردم که دم از بی وفائی دنیا و بی ارزشی مال دنیا زده و پاداش اُخروی را تبلیغ میکنند.  در واقع به زبان حال میگویند مال و اموال خود را که جز سنگینی گناه فایده ای ندارد به ما بسپارید و اجازه دهید بار گناهان شما را ما متقبل شویم.  اینان ترک دنیا به مردم آموزند در حالی که خویشتن بزرگترین علاقمندان و شیفتگان به زندگی خاکی هستند.  در حالی که راهنمایان حقیقی کسانی بوده و هستند که همواره مردم را به آبادانی دنیا سفارش کرده و بهترین رویه را در خدمت به دیگران و آباد کردن دنیا دانسته اند. با همه این احوال، ذهن غالب ما همچنان درگیر این موضوع است که آنچه در میتولوژی و افسانه ها آمده دلپذیر است و باعث تسکین خاطر ماست.  البته که همینطور هم هست و این واقعیت ذهن ماست که اینگونه مطالب برایش جذاب و گیراست.  باید پذیرفت که حتی موهومات هم آنچنانکه میگویند بخودی خود بد نیست و بسیاری از آنها در جای خودش شیرین و دلکش است.  آنچه که مهم است اینکه اینها نباید با امور واقعی و زندگانی حقیقی مخلوط و ممزوج گردد.  مثلاً مصرف روزانه کمی نمک برای بدن ضروریست، همانگونه که آب نیز حیاتی و واجب است.  اما اگر ایندو بصورت ممزوج مصرف شود و آب شور نوشیده شود میتواند خطرناک و در تداوم بیشتر باعث مرگ در اثر استسقاء شود.  مادام که مقولات واقعی و غیر واقعی در بستر های جداگانه خود جاری باشند مشکلی پیش نخواهد آمد.  ذهن انسان ذاتاً به چیزهای عجیب و شگفت آور علاقمند است و این میتواند هم جنبه مثبت و هم جنبه منفی داشته باشد.  مثبت از این لحاظ که اکتشافات و اختراعات و آنچه که باعث آبادانی دنیا شده ناشی از این جلب توجه است.  منفی است از این لحاظ که جماعتی قادرند با دروغ های خود ساخته جلب توجه عوام را کرده و عده زیادی را با موهومات خود سرگرم ساخته و بدین طریق بر امورات مردم حاکم شوند.  

     ناگفته نماند که یک حقیقت عالی در این میان وجود دارد و آن اینکه شگفتی و اعجابی که در علم و دنیای واقعی وجود دارد به مراتب بسیار بالاتر از مجموع همه موهومات عالم از ابتدا تاکنون است.  و مهمتر اینکه آنچه را علم عرضه میدارد واقعیست و نه موهومات زنگ زده.  پس چرا با همه این مزایا استقبالی نمیشود؟  زیرا یک اشکال کوچک وجود دارد و آن اینکه برای نیل به این مرحله طی دوره ای نسبتاً طولانی در آموزش های سیستماتیک لازم و ضروریست که البته برای همگان مقدور نمیباشد.  با این وجود، فیلم های مستند علمی در رسانه ها تا حدی راه میانبری را برای مردم عادی فراهم ساخته است که اگر استفاده شود بسیار مؤثر است.  تأکید میشود که بیان مزایای علم به معنای طرد ذوقیات نیست بلکه مهم رعایت تعادل است.  ذوقیات به مثابه چاشنی زندگیست که بطور مشابه همان نقش را که چاشنی غذا برای مطبوع ساختن یک غذای سالم ولی بدمزه بازی میکند ایفا میکند.  تعادل کلید واژه اصلی است.

 

     

  • مرتضی قریب
۳۱
مرداد

مرگ

  دومین مطلب اساسی که در نگرش ما به زندگی مؤثر است همانا موضوع "مرگ" است.  بطور خلاصه، همانگونه که در مورد "حیات" اشاره شد، اینجا نیز با یک موضوع بسیار طبیعی روبرو هستیم که خلاف آنچه مردم تصور میکنند ترس آور نیست.  در اینجا منظور ما مرگ طبیعی است که در زیست شناسی امری معمول برای پایان زندگی موجودات زنده، از جمله انسان، میباشد.  از دیدگاه پزشکی مرگ به معنای توقف بازگشت ناپذیر علائم حیاتی است.  نرسیدن اکسیژن به مغز برای مدتی بیش از یک دقیقه آغاز زوال سلول های مغزی را بدنبال داشته و سپس تجزیه تدریجی بافت های بدن  را در پی دارد.  گفته میشود پس از 20 سال جز اسکلت چیزی باقی نمانده و البته آنهم بنوبه خود ولی با سرعت آهسته تری تجزیه میشود.  از همین رو یافتن اسکلت کامل انسانهای نخستین بسیار مشکل است و قطعاتی هم که ندرتاً یافت شده به یمن شرایط خاص محیطی بوده است.  اگر به پاره ای عقاید فلسفی اعتقاد داشته باشیم به این نتیجه میرسیم که زندگی جمع و جنگ اضداد است.  هم اکنون در بدن ما (و البته جانوران دیگر) جنگی بین خیر و شر در جریان است.  از یکسو میکروب های شریر در صدد تسخیر مراکز حیاتی بدن بوده و از دیگر سو سلول های دفاعی به عنوان سربازان مدافع در صدد قلع و قمع آنان اند.  در اثر شکست خودی ها، بدن بیمار شده و اگر سلطه آنان بدرازا کشد مرگ از راه میرسد.  جالب است که همین اکسیژن حیاتی که باعث ادامه حیات ماست و فقدان آن مرگ فوری بدنبال دارد، ضمناً همین اکسیژن باعث مرگ تدریجی ما نیز هست.  اکسیژن موجب اکسید کردن عناصر حیاتی بدن و تولید رادیکالهای آزاد و متعاقباً پیری سلول ها و مرگ زودرس است.  از همین رو متخصصین تغذیه مردم را به مصرف میوه ها و خوراکی هائی که با رادیکالهای آزاد مقابله میکند تشویق میکنند.  این اثرات دوگانه ما را به یاد این بیت از مولانا میاندازد که:

گفت من مستسقیم آبم کشد             گرچه میدانم که هم آبم کُشد

   در یک جمله باید گفت که اگر مرگ نباشد حیات و زندگی نخواهد بود.  این ها دو سوی یک سکه و لازم و ملزوم یکدیگرند.  آنچه که خود زمانی منبع حیات بوده پس از مدتی باعث قطع حیات میشود.  جریان خون در رگ ها باعث قوام و استمرار زندگیست اما در پیری رسوبات ناشی از همین جریان زندگی باعث سکته و وقوع مرگ میشود.  طرفه آنکه متشابهاً در مباحث ایدئولوژیک نیز چنین شباهت هائی ملاحظه میشود.  افکار و آموزه هائی که در بدو امر مایه نشاط جامعه بوده، رسوبات و ته نشست های آن در مرور ایام و گذشت سده ها و هزاره ها مرگ معنوی همان جوامع را بدنبال دارد.  حال به شرح مثالی درباره موضوع مرگ می پردازیم.  گاهی شنیده میشود که فردی کامروا با حسرت آرزو میکند که ای کاش مرگ وجود نمیداشت و او میتوانست تا ابدالدهر به کامرانی زندگی کند.  اما او نمیداند که پروسه مرگ یا برای همه هست و یا برای هیچکس نیست.  طبیعت تبعیض روا نمیدارد.  لذا اگر فرایند مرگ متوقف شود مانند اینست که در یک لحظه همه حرکات در ظرف زمان منجمد و از جنبش بازایستد!  در نتیجه نه این فرد و نه هیچ کس دیگر و نه هیچ موجود دیگر از جماد گرفته تا جاندار هیچگونه پیشروی در ظرف زمان نخواهد داشت.  او و هیچ چیز دیگری پیر نخواهد شد و لذت و المی نیز وجود نخواهد داشت.  لذا درکی از زندگی خواه خوش خواه بد وجود نخواهد داشت.  در چنین حالتی تولدی هم وجود نخواهد داشت که بعداً بخواهد زندگی محدود یا نامحدود داشته باشد.  به عبارت دیگر "زندگی" عبارتی مجهول و بی معنا خواهدشد.  به بیان دیگر، مرگ ادامه منطقی تولد است و هردو دوروی یک سکه است.  برای تصور بهتر این موضوع، فرض کنید فیلمی را که به نمایش گذاشته ایم از سرعت عادی خارج و آهنگ آنرا آهسته کنیم.  در صحنه ای که آرتیست فیلم بدنبال دزدان بانک اسب می تازد ملاحظه میکنید که حرکات بصورت مضحکی کند میشود و اگر حرکت فیلم بکلی متوقف شود، آرتیست به همان حالت مانده و هیچگاه به دزدان نخواهد رسید.  دزدان و البته همه و همه رویدادهای دیگر متشابهاً متوقف شده زمان از پیشروی میایستد (گو اینکه معمولاً طایفه دزدان موفق ترند!).  این همان معنائی دیگر برای نبود مرگ است که بمنزله توقف کامل رویدادهاست.  مرگ "بهائی" است که برای استمرار زندگی پرداخته میشود و دامان همه را بدون استثنا میگیرد.  به این معنی که نه تنها موجودات بیولوژیک پس از مرگ تجزیه شده و به عوامل ساده تر تبدیل میشود بلکه این فرایند شامل حال سازه های بیجان نیز میگردد.  نه تنها بناهای آباد گردد خراب بلکه کوه های بزرگ رفته رفته شسته شده مسطح میگردد.  در معنائی وسیعتر، این یک تطور است یعنی از شکلی بشکل دیگر در آمدن.  موجود زنده پس از مرگ به عناصر معدنی و آلی تجزیه و به خاک برمیگردد.  این مواد مجدداً از طریق گیاهان وارد بدن حیوان یا انسان شده و جزئی از او شده و این چرخه مرتباً تکرار میگردد.  در واقع بیان دیگری از اصل بقای ماده است که بصورتی زیبا در این رباعی خیام نمودار است:

هر ذره که بر روی زمینی بوده ست          خورشید رخی زهره جبینی بوده ست

گرد از رخ نازنین به آزرم فشان          کآنهم رخ خوب نازنینی بوده ست

بنابراین اگر به اصل بقا اعتقادی باشد، همین پروسه بازگشت ذرات بدن ها به داخل بدن دیگران (یا مثلاً کوزه که در اشعار خیام زیاد آمده) و البته داخل چیز های دیگر است که در همه حال جاری و ساری است.   شکلی از این عقیده بنام تناسخ مورد اعتقاد هندوان است.  گاهی شاعر آرزو کرده که مانند گیاه مجال بروز مجدد میداشت.  اینجا خیام آرزو کرده:

     ای کاش که جای آرمیدن بودی            یا این ره دور را رسیدن بودی

کاش از پی صدهزار سال از دل خاک        چون سبزه امید بردمیدن بودی

او اگر اطلاعات امروزی ما را میداشت شاید چنین آرزو نمیکرد.  تحقیقات علمی محقق ساخته است که در آینده ای دور خورشید ما شروع به بزرگ شدن کرده و کم کم کره زمین و سیارات داخلی را فرو می بلعد.  اما بسیار پیشتر از آن، سیاره ما بشدت گرم شده و آب اقیانوس ها تبخیر و حیات یکسره از آن رخت بر میبندد.  آن دوران، دورانی نیست که کسی آرزوی دیدن آنرا داشته باشد.  طرفه آنکه مرگ برای زمین نیز هست و در یک آتشبازی کیهانی خاکستر آن به اقصا نقاط فضا پاشیده میشود.  شاید در زمانی دیگر و در محلی دیگر این اجزا مجدداً بهم پیوسته و سامانه دیگری با شاید حیاتی از نوعی دیگر تشکیل دهد.  ذرات وجود ما و دیگر چیزها بار دیگر در فورم های جدیدتری متبلور میشود (پس چه ترسم کی زمردن کم شوم).  قابل ذکر است که حدود 5 میلیارد سال پیش خورشید و سیارات فعلی منظومه خورشیدی از غباری احتمالاً ناشی از انفجار نواختری در این گوشه فضا شکل گرفته و این چرخه تولد ومرگ در ابعادی وسیعتر هماره در جریان بوده است.  ذرات وجود فعلی ما و سایر چیز ها از همان غبار آسمانی اولیه است و پیش بینی میشود که در فاصله چند میلیارد سال دیگر بعد از این، مجدداً با انفجار خورشید بار دیگر رهسپار همان جایگاه شود.  لذا در معنی کلی، مرگ پدیده ایست ناگزیر و طبیعی و نباید از آن واهمه داشت.  بلکه اگر به مولانا اقتدا شود آن را به وجه شاعرانه و تسلی بخشی میبینیم:

بمیرید بمیرید وزین مرگ مترسید              کزین خاک برآئید سماوات بگیرید


  • مرتضی قریب