فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معنای زندگی» ثبت شده است

۱۶
تیر

مصادره به مطلوب

    در کشور آرزوها مردمانی زندگی میکنند که از شب تا صبح و از بام تا شام در پی به ثمر رساندن آرزوهای خویشند.  آنها به هر دری میزنند بلکه گشایشی در کارهای بسته شان روی دهد.  آنقدر آرزومندند که حتی با دیدن یک کلید مقوائی بخیال باز شدن قفل های بسته، خود را به آب و آتش زده هر ریسکی را پذیرا میشوند بلکه اینبار قول هائی که شنیده اند به واقع بپیوندد.  در کشور آرزوها مردم خیلی زود پیر میشوند.  آخر تلاش بی ثمر برای رسیدن به آرزوها خیلی زود انسان را از پا می اندازد.  اما مگر آرزویشان چیست؟  هیچ، فقط یک زندگی ساده آنقدر ساده تا حد یک زندگی نباتی!

    در کشور آرزوها همه سخت در جنب و جوشند که همین اندازه اگر در سرزمین های کفر تلاش میکردند ستاره بخت را در آغوش میکشیدند.  پس بی جهت نیست جوانان به آب و آتش میزنند تا بهر نحو ممکن فرار کنند.  خانواده ها، حتی آنها که دستشان به دهان میرسد، نیز بخاطر تأمین آتیه فرزندان در صدد فرار در اولین فرصت ممکن هستند.  عده ای که عجله بیشتری دارند سوار بر قایق های بادی همراه با جنگ زدگان اقوام همسایه خود را به دریا ها میسپارند.  تا مگر قاچاقچی معرفتی داشته بقول خود وفا کرده آنها را به ساحل امنی برساند.  به همین اندازه هم دلخوشند که مگر فرزندانشان محل امنی برای آینده خود داشته باشند.  آنها هم که مانده و زیر خط فقر در حال سقوط اند، چاره ای جز دست و پا زدن ندارند.  که در مناسبت هائی که غذای نذری میدهند برای یک لقمه غذا چنان از سروکول یکدیگر بالا میروند که قحطی زدگان آفریقا را متعجب میکنند. همه بخاطر یک بخور نمیر حداقلی در تب و تابند.  که بخش اعظم این مردم نه دیگر توقع حقوق بشر، و نه دیگر دل در گروی معنویات مُبلغان ریائی و نه اصلاً هیچ چیز دیگری دارند.  آنها فقط یک چیز میخواهند، میخواهند زنده بمانند!  نظام های تمامیت خواه مردم را از فرط گرسنگی در مرز موت نگهمیدارند.  چرا که میخواهند مردم را مانند موم در دست داشته هر لحظه اراده کنند از تبعیت آنان مطمئن باشند.

    در کشور آرزوها مردم همواره در صدد یافتن روزنه ای برای تنفس اند.  آنها هم که قرار است سوارِ کار باشند اینرا میدانند و به مردم القا میکنند که در انتخاب بد و بدتر، ما آن گزینه روزنه گشا در مقابل خفقان آور هستیم.  هیچ کس هم نمیپرسد آخر چرا روزنه؟ چرا درها را برای تنفس باز نکنید که از خفقان در حال مرگیم؟  داستان بی شباهت با روش های امحاء جمعیت غیر خودی توسط نازی ها در دوران جنگ دوم جهانی نیست.  یک از این روش ها فرستادن پیر و جوان و زن و بچه بداخل کامیون های دربسته ای بود که بعد دهانه اگزوز را به داخل وصل میکردند.  گاز چون سنگین تر از هواست تدریجاً از کف شروع به بالا آمدن میکرد و مردم برای تنفس قدری اکسیژن بیشتر لامحاله روی هم تلنبار میشدند تا نهایتاً هرمی از بدنها تشکیل میشد.  چه بسا پدر و مادرانی که پا بر بدن کوچکترها، ضعیف ترها و بسا بچه های خود میگذاشتند تا دمی اکسیژن بیشتری تنفس کنند.  در بالای هرم قوی ترهائی بودند که آخرین ذرات هوا را در محاذات سقف میجستند.  اما چه سود که همگی بطرز فجیعی خفه میشدند.  هوای مصرفی مرتباً کمتر میشد و روزنه ای برای تنفس باقی نمیگذاشت. 

   امروزه نظام های تمامیت خواه مردم را دچار همین مصیبت ساخته اند.  کار بدانجا کشیده که روزنه ای کوچک به آرزوئی بزرگ تبدیل شده. مردم را با نشان دادن روزنه ای کوچک به بازی گرفته اند و توده ناچار خود را گرفتار در این بازی مرگ و زندگی میبیند.  نظام هربار مهره ای را بعنوان ناجی به میدان میآورد تا مردم را امیدوارانه وادار به حرکت مطابق میلش کند.  بعد هم هر وقت خواست تنظیمات آنرا بهم میزند.  این بازی تا کجا میتواند استمرار یابد و تا کجا میتوان گنجشک را رنگ کرده جای قناری فروخت؟  گویا تجارب قبلی مردم چندان هم فراموش نشده و اکثریت بدین نتیجه رسیده که نباید وارد این بازی شود.  نشانه آن اینست که علیرغم تبلیغات، در هر دو دوره مراکز نمایشی بطرز چشمگیری خلوت بوده بطوریکه همه بر آن گواه بوده اند.  اما بطرز سحرآمیزی مشارکت در همان سطحی شد که باید میشد!  برخی بضرس قاطع دستکم آمار دور اول را 3 برابر شده آمار واقعی دانستند و دلیل آنرا بطور مشخص احتمال ناچیز 5 عدد مستقل که تصادفاً مضرب 3 باشند ذکر کردند.  احتمال دستکاری نه 100% بلکه 99.6% است که البته نزد اهل علم بقدر کافی تعیین کننده است.  

خلاصه آنکه، مردم از فرط استیصال دنبال هر روزنه ای دویده بلکه دمی بیشتر تنفس کنند.  پناه بردن آنان به این یا آن از سر ناچاری و امید داشتن برای باز شدن درها برای دمی تنفس است که بی شباهت با مثال اتاق گاز سیار نازی ها نیست. آیا این روند قرار است تا ابد ادامه یابد؟  باید پرسید به چه دلیل برای تنفس طبیعی باید ملتی قربانی مطامع بازیگرانِ صحنه و تعزیه گردانانِ آن باشند؟!

 

  • مرتضی قریب
۲۸
آذر

سطوح زیست 3 گانه

    زندگانی ما انسان ها را بهر شکلی و در هر کجا که هست در 3 سطح کلی میتوان طبقه بندی کرد.  در سطح 1 و بالاترین سطح، کسانی هستند که در عین زیست مانند دیگران اما در رابطه با شغل یا اندیشه ای که در سر دارند باعث ارتقاء زندگانی سایرین نیز هستند.  پیشرفت دنیا از وضع بدوی غار نشینی تا وضع مدرن فعلی مدیون وجود افراد سطح 1 است.  این افراد از نوادر هستند و اگر زمین هنوز جای زیست و آسایش نسبی برای اکثریت است بخاطر وجود سطح زیست اول است. 

    در سطح زیست 2 که سطح خنثی نیز تلقی میشود، کسانی زندگی میکنند که صرفاً چون زنده اند زندگی میکنند.  اثر وجودی اینان عمدتاً برای خود و فرزندان شان است و بیشترین تلاش آنها برای رفاه بیشتر برای خود و حلقه نزدیکان خود است.  اکثریت قابل توجه جمعیت زمین در این طبقه بندی قرار میگیرد.  شغل این افراد و تلاش روزمره آنان با اینکه در جهت خدمت به همشهریان و اداره جامعه است اما هدف اصلی کسب معاش است و اینکه برای خود و خانواده زندگانی بهتری تدارک ببینند.  طیف برتر این سطح، تکنوکرات ها و متخصصین هستند که اداره جامعه را در دست دارند.  طبعاً استمرار حیات بر بستر زمین مدیون وجود افراد زیست سطح 2 است. 

    در سطح زیست 3 که فروترین سطح است، کسانی هستند که زندگانی را فقط حق خود دانسته و آسایش و راحتی را فقط برای خود میطلبند.  کار و تلاشی هم اگر در ظاهر دارند برای ادامه یک زندگی انگلی است چه اینکه مهارتی  همانند افراد سطح 2 نداشته و چاره ای جز ارتزاق از نتیجه زحمات دیگران ندارند.   این ارتزاق گاه به بهای خون و نابودی زندگی دیگران اتفاق میافتد.  با وجودیکه جمعیت این سطح ممکنست اندک باشد معهذا اثر وجودی آنها زیاد و اغلب تعیین کننده است.  اینان اگر مهارتی هم داشته باشند جز دروغ و سخنان فریبنده و عوام پسند نیست که مهمترین داشته آنان همین است.  نبودِ اینان نه تنها مایه زیان نیست که موجب سعادت نوع بشر است!

    در زیست سطح اول، دانشمندان، مخترعین، مکتشفین، و نوابغ هستند که طی زندگانی خود ارتقاء دانش و فن برای زندگی بهتر بشر مورد نظر آنان است.  گاهی بندرت اقبال یار است و از محل آنچه ابداع کرده اند ثروتی بهم زده برای خود نیز آسایشی فراهم میکنند.  وات با اختراع ماشین بخار خود از این دسته است.  گاهی هم به کرّات ثروت خود را در راه بثمر رساندن اهداف خود از دست میدهند.  تسلا، نابغه موتورهای الکتریکی با همه ابداعاتی که داشت اما در فقر و نداری فوت کرد.  افراد این گروه زندگی را فرصتی برای رسیدن به هدف های عالی دانسته و دغدغه معیشت اولویت بعدی آنان است.

    اغلب انتقاد میشود که اختراعات و اکتشافات بیش از آنچه مفید باشد باعث بدبختی بشر شده و هرچه سطح فن آوری بالاتر رفته، تبعات منفی آن بیشتر دامنگیر بشر شده است.  از اینرو، گاهی دانشمندان و مخترعین را متهم کرده که آنها باعث و بانی بحران ها هستند.  حال آنکه مسئولیت سوء کاربرد اختراعات بر عهده مخترعین نیست که هر پدیده ای میتواند کاربرد دوگانه داشته و مورد استفاده سوء قرار گیرد.  نمونه کلاسیک آن آلفرد نوبل است که دینامیت را اصلاً برای تسهیل کار در معادن و جاده سازی اختراع کرد و پس از دیدن عواقب سوء آن در جنگ ها، موقوفه خود را بنا کرد که عواید حاصل از اختراعش برای ارتقاء صلح و دانش عمومی صرف شود.  اما این تبعات منفی یاد شده حاصل وجود چه کسانی است؟ اینان کسانی از دسته 3 اند که با زد و بند و حقه بازی مناصب بالای سیاسی و تصمیم گیری را اشغال کرده و در موقعیتی خواهند بود که از دستآورد نخبگان سطح 1 برای پیشبرد خودخواهی خود استفاده کنند.  مشکل اصلی اینان اند نه اختراعات!

خلاصه آنکه، عمده مشکلات بشر ناشی از حضور اقلیت دسته سومی هاست!  گاهی این روزها اصطلاح گلوبالیست ها هم به گوش میخورد که گویا باندی برای سلطه عمومی بر دنیا تشکیل داده اند.  اختراعات و اکتشافات فقط در یک محیط سالم مفید خواهد افتاد.  سازمان ملل متحد با ساختار فعلی توان مقابله با این پدیده و امثال آنرا ندارد. شاید یکی از مهمترین راه حل ها،ایجاد شورای ملل متحد (1402/5/30) باشد که بازتاب صدای واقعی ملت ها در یک همبستگی جهانی است.   

 

  • مرتضی قریب
۲۶
آبان

زندگی برای کار  یا  کار برای زندگی

چکیده   

عنوان بالا پرسشی است که سالهاست بین فلاسفه مطرح است و نظرات متفاوت ارائه داده اند.  عده ای هدف زندگی را فرصتی برای کار و پیشرفت میدانند، حال آنکه عده دیگری زندگی را اصل قلمداد میکنند و کار و هر چیز دیگر را در خدمت آن بشمار میآورند.  لابد خوانندگان در صدد دانستن این هستند که کدام فلاسفه ترویج دهنده تز نخست و کدام مروج نظر دوم هستند.  علاقه بر اینست که بدانند فلاسفه بزرگ و مشهور کدام را می پسندند و ما هم پیرو نظر آن دسته باشیم.  گو اینکه دانستن اطلاعات مزبور خوبست ولی روال کار ما همیشه بر این بوده و هست که فارغ از گفتگوی مائی و منی به اصل موضوع پرداخته و با عقل خود و باتکای مشاهدات خود آنرا شکافته نتیجه گیری کنیم.  اگر هم نظر کسی را مطرح میکنیم فقط از جنبه تاریخی آن خواهد بود و نه مستند قرار دادن آن.  در ادامه، اصالت کار و اصالت زندگی را بترتیب مورد واکاوی قرار میدهیم.

اصالت کار  

  بر مبنای مشاهدات امروزی، "کار" رکن اصلی جامعه است و بدون داشتن کار نمیتوان زندگی کرد.  چه اینکه هر انسان عادی برای زنده ماندن و زندگی کردن نیازمند تأمین انرژی است و غیر از هوا که به رایگان در دسترس اوست به غذا نیز محتاج است.  او یا باید شخصاً با کشاورزی یا دام داری به تأمین غذای خود مبادرت کرده یعنی کار کند.  یا باید خدمتی برای دیگران یا جامعه انجام داده و معادل آن را غذا دریافت کند.  در جامعه مدرن، این معادل با چیزی بنام پول پرداخت میشود که با آن میتوان غذا و سایر ملزومات زندگی را فراهم ساخت.  در هر صورت او مجبور است کار کند تا بتواند زنده مانده و به زندگی ادامه دهد.  از همین رو، جوانان که به سن رشد میرسند در صدد یافتن شغل و کاری هستند تا بتوانند به زندگی پرداخته و تشکیل خانواده دهند.  برخی با رفتن به دانشگاه یا آموزشگاه های عالی در صدد کسب مهارت های بیشتر هستند تا زندگی آتی را بر اساس کار در آن رشته دنبال کنند.  بعبارت دیگر، مدتها پیش از آنکه وارد بازار کار شوند برنامه کاری خود در آتیه را تدارک دیده اند.

    یکی از معضلات مهم ما امروز بحران بیکاری است.  در واقع مثل این است که اگر کار نباشد زندگی هم ناممکن یا دستکم مشکل است.  در اینجا مفهوم کار شغلی است که در قبال انجام آن کسب درآمدی باشد و لذا تهیه غذا و سایر ملزومات زندگی میسر باشد.  یعنی مفهوم کار در مکانیک مورد نظر نیست که مثلاً کسی برای رفع بیکاری مرتب سنگی را ببرد بالای کوه و کار (صرف انرژی) انجام داده باشد.  تازه اگر سنگ به پائین کوه غلطید دوباره همان کار را انجام دهد و قس علیهذا.  هرچه درجه مدنیت بالاتر باشد، اهمیت کار و داشتن شغل بیشتر و بیشتر میشود.  بطوریکه نداشتن شغل مساویست با نابودی.  البته در نظام های مدرن و مردمی، دولت ها موظفند از کیسه مالیات دهندگان بخشی را به دستگیری از گروه بیکاران اختصاص دهند.  طُرفه آنکه نظام های غیر مردمی این "دستگیری" را حبس و شکنجه بیکاران تلقی کرده و بحساب خود مشکل بیکاری را با دستگیری معترضین به بیکاری حل میکنند.  

اصالت زندگی

    اما یک نظریه دیگر، "زندگی" را اصیل دانسته و کار و هر مشغله دیگر را در خدمت آن دانسته است.  یعنی انسان در درجه نخست باید زندگی کند و چنانچه نیاز افتد دنبال کار و زحمت باشد.  اصل زندگی برای استفاده از نعمات روی زمین است و کار و تحمل زحمت شایسته مقام انسانیت نیست.  اصلاً کار برای چیست؟  چرا باید خود را در زحمت انداخت؟  

    حقیقت اینست که داستان از عصر حجر و حتی پیش از آن شروع میشود.  موضوع کار چیزی بوده که بطور طبیعی بر بشر تحمیل شده.  او که در جنگل زندگی میکرد مجبور بود برای سرپناه خود کاری انجام دهد و خود را در برابر سایر حیوانات و باد و باران محفوظ دارد.  با اینکه به استراحت علاقه مفرط داشت، معهذا سروصدای معده وادارش میساخت که برای تهیه غذا بلند شده و برای یافتن غذا کاری کند.  خوراک بنیادی ترین نیازی بوده که انسان و حیوان در آن با هم شریک بوده اند.  یعنی باعتبار یافتن غذا حیوان نیز باید کار کرده و به جستجوی غذا اقدام کند.  این تلقی از کار نه به معنای شغل بلکه بیشتر به معنی تحرک فیزیکی است.  کما اینکه شیر، سلطان حیوانات، اغلب اوقات در حال استراحت است مگر اینکه گرسنگی وادارش کند بلند شده به جستجوی غذا بپردازد.

    اما اگر فرض شود غذای حاضر آماده ای باشد و نگرانی نیز بابت سرپناه نباشد، آنگاه چه؟  آیا بازهم کار ضروری است؟  بهترین شاهد مثال در این زمینه، آموزه های دینی و عقاید مؤمنین است.  تصویر آرمانی که از یک زندگی آرمانی در ذهن دارند در محلی بنام "بهشت" واقع میشود.  مقرر است بهشت مکانی باشد که افراد روی تخت های زرینی زیر درختان لمیده اند و برای قوت و غذا کافیست کمی سرشان را بلند کنند تا سیب یا هلو یا هر میوه دیگری از شاخه ای که بالا سرشان آویخته است مستقیماً وارد گلو شود.  همه چیز فراهم است و روبات هائی به اسم حوری و غلمان مرتب در حال ارائه انواع سرویس ها هستند.  هرچه هست، فقط خور و خواب است و اعمال جنسی.  نه کتابخانه ای نه سینمائی و نه تأتر و موسیقی و نه هیچ هنر و هیچ فعالیت معنوی!  شاید برای یک خردمند جز شکنجه نباشد آنهم برای ابد.  تعجبی هم ندارد زیرا این مفاهیم زمانی و در محیطی شکل گرفته که خبری از فعالیت های فکری و معنوی نبوده است.  ظریفی میگفت طایفه ای که این آموزه ها را ترویج میدهند بهتر است با عنوان "جسمانی" معرفی شوند زیرا بیشترین تعلیمات این طایفه در خصوص جسم بدن و بویژه نیمه پائینی آن است.  کار و زحمت از نگاه اینان موضوعیت ندارد تا آنجا که بهترین تعریف درباره کار را یکی از همین طایفه بدین شکل ارائه کرده است: "روزی ما مقدر است، زحمت برای چه؟! کسی که فکر میکند برای رزق و روزی باید کار کرد یک کافر است!".  شاید او به جهتی راست میگوید زیرا درباره طایفه خودشان مصداق کامل دارد. 

    اگر بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم، شاید درستش هم همین باشد که  ذهنیت دینی ارائه میدهد.  یعنی وقتی اوضاع روزگار بر وفق مراد باشد چه لزومی هست که زحمت بیهوده کشید؟  مگر اینکه نگران لکه دار شدن پرستیژمان باشیم که نکند به بیکاره بودن متهم شویم.  آیا برای خالی نبودن عریضه و نشان دادن مشغولیت، خوبست سنگی را به زحمت بالای کوه برده و بعد فروغلتیدن مرتب این "کار" تکرار شود؟  مگر غایت زندگی آسایش نیست؟  کشوری که منابع نفتی سرشار و جمعیت کم دارد و ثروت خوبی برای تک تک شهروندان فراهم میکند، چرا آنها باید کار یدی بکنند  ومتحمل زحمت شوند؟  مگر نمیشود از خاور و باختر آدم برای سرویس های ضروری استخدام کرد؟  تا شهروندان با خیال راحت زیر درختان لمیده و خود را باد بزنند؟  یا حتی برای باد زدن نیز پری پیکری استخدام شود؟  مخالفین این تز میگویند بالاخره هر منبع ثروتی روزی تمام میشود و برای آینده پیش رو باید کار کرد و تمهیداتی فراهم آورد.  اما فرض کنید منابع مزبور لایزال و الی الابد باشند.  آیا این شیوه زندگی فاقد زحمت و فاقد استرس بد است؟  چه بدی دارد؟  مگر زندگی ایده آل فارغ البال بودن نیست؟  

    همانطور که گفتیم، زندگی آرمانی از نظر ادیان اینگونه است.  بلکه در زندگی واقعی نیز همین گونه توصیه شده است.  البته شاید این توصیه به نوعی مشروع جلوه دادن شیوه زندگی خودشان باشد که تأمین زندگی نه چندان پرهیزگارانه شان بر دوش مستضعفین جهان است.  اگر هم کاری صورت میگیرد کار حداقلی یا بقول فیزیکدانان رعایت "اصل اقل انرژی" میباشد.  نمونه آنرا در عهد جدید باب ششم در مذمت از تظاهر میبینیم که عیسی مسیح به پیروان خود اندرز میدهد " برای خوراک و پوشاک غصه نخورید...به پرندگان نگاه کنید. غصه ندارند که چه بخورند. نه میکارند و نه درو میکنند. .. به گلهای سوسن که در صحرا هستند نگاه کنید. آنها برای لباس غصه نمیخورند. ...".  پیروی از این توصیه های صادقانه امروزه بینهایت مشکل اگر نگوئیم ناممکن است.   از جمله گروه هائی که تا حدی به این سناریو نزدیک شده اند، طایفه ای در ایالت پنسیلوانیای آمریکا هستند که به سبک قدیم زندگی کرده از برق و آثار مدرن استفاده نمیکنند و صرفاً از کشاورزی روزگار میگذرانند.  گویا در کشور خودمان نیز گروهی کوچک با همین شیوه بصورت ایزوله زندگی میکند.  البته شیوه اینان سوای شیوه خیل بزرگ ریاکاران سوار بر کار این زمانه است.  

مقایسه    

اکنون به مقایسه پرداخته میخواهیم ببینیم کدام شیوه درست تر است.  داوری بستگی دارد که در چه زمانه ای زندگی میکنید.  طبعاً در عصر حجر زندگی اهمیت درجه اول داشته و مهمترین نگرانی بشر بقای نفس و حفظ زندگی از امروز به فردا بوده است.  شاید اگر اندک فرصتی می یافته، هنر خود را روی کاسه سفالی یا نقاشی روی دیوارهای غار منعکس میساخته است.  با اینکه آسایش مادّی هنوز از مهمترین اولویت هاست اما امروزه هرچقدر خود را راضی به مادّیات کنیم باز احساس دلتنگی کرده و یک جای کار را لنگ میبینیم.  حتی انسان برخوردار امروز نیازمند اینست که نقشی در جامعه خود ایفا کند.  خواه این نقش در پیشبرد امور مادّی و آسایش هر چه بیشتر بشر باشد یا نقشی در حوزه های هنری و فکری داشته باشد.  اینجاست که شغلی که قرار است هر کس در ادامه زندگی اختیار کند اهمیتی دو چندان می یابد.  چه اگر این شغل علایق و تمایلات فرد را نیز ارضاء کند اثری دو چندان خواهد یافت.  هم شغل، کار لذتبخشی خواهد بود و هم زندگی در خدمت کاری خواهد بود که سرگرم کننده و نیروبخش است.  زندگی ماشینی تا حدی ارزش زندگی فی نفسه را کاهش داده و مشاغل یکنواخت، روح را آزرده میسازد.  بنظر میرسد در آینده شاهد اصلاحاتی باشیم که اهمیت بیشتری برای فرد قائل باشد.  شاید برعهده گرفتن شغل های متنوع از یکنواختی کار آنگونه که قبلاً بوده تا حدی بکاهد.  شاید کاهش زمان کار و فرصت بیشتر برای ذوقیات، زندگی را پربارتر سازد.  اتوماسیون بسمتی میرود که نیاز به وجود انسان برای کارهای طولانی و یکنواخت کمتر و کمتر میشود.  این نوید خوبی را بشارت میدهد اما بشرطی که کره ارض تحمل این جمعیت سنگین و رو به ازدیاد را داشته باشد.  مقوله ای فاجعه بار و بینهایت مهم که در آینده بدان خواهیم پرداخت.

  • مرتضی قریب
۰۶
مرداد

پیشرفت

   گهگاه از پیشرفت یاد کرده ایم که پیشرفت چیز خوبیست و چون همه دنیا در حال پیشرفت هستند پس ما نیز باید بدنبال آن باشیم.   کشورهائی نیز هستند که خبری از پیشرفت آنها نیست ولی با اینحال با وجود موانعی که آنها را بازداشته در صدد پیشرفت هستند.  در کشور خودمان همه از پیشرفت سخن میگویند و همه طیف های سیاسی خود را دوستدار و یا دستکم آرزومند پیشرفت تلقی میکنند.  اما اگر از یکی بپرسید پیشرفت چیست به ذکر چند مصداق از زاویه فکری خود بسنده کرده از بیان معنی واقعی درمیماند.

   با اینکه مردم در محاورات از واژه پیشرفت استفاده میکنند اما شاید به معنای دقیق آن توجه ندارند.  واقعاً "پیشرفت" یعنی چه؟!  آیا آنچنانکه امروز ادعا میکنند در حال پیشرفت هستیم؟ آیا این چنین است؟  اگر چنین است پس چگونه است که نمودهای آن در غرب و در خاورمیانه اینگونه متفاوت بلکه متضاد است؟  همین یک نکته کافیست بفهمیم که با وجودی همگان از پیشرفت سخن میگویند لیکن در عمل مصادیق متفاوتی را از آن اراده میکنند.  

   بدون آنکه با الگوبرداری از غرب و شرق کاری داشته باشیم، میخواهیم ببینیم آیا با اتکا به بنیان های فکری میتوان معنای یگانه ای از "پیشرفت" استخراج کرد یا خیر.  وقتی به اصول، فکر میکنیم دو رویکرد متباین و بسیار متفاوت را در پیش رو میبینیم.  یکی رویکرد عملگرایانه و مثبت و دیگری رویکرد فلسفی و بدبینانه.  در ادامه سعی میشود هریک را باز کرده و بدون آنکه خود داوری کرده باشیم هریک را در معرض دید و قضاوت خواننده قرار دهیم.  

1- رویکرد عملگرایانه و مثبت

   هنگامی که میگوئیم "پیشرفت"، معنای متضاد آن "پسرفت" است.  گاه میشود کسانی از پیشرفت میگویند حال آنکه در معنا منظورشان پسرفت است بدون آنکه خود متوجه باشند.  در شرایط حاضر درک پسرفت برای ما بسیار ساده تر و ملموس تر بوده و لذا با درک آن به فهم مخالف آن یعنی پیشرفت نایل میشویم.

    پیشتر اشاره کرده بودیم که اصل اساسی طبیعت همانا اصل "تغییر" است.  گفتیم که از یونان باستان بدینسو دو ایده اساسی توسط متفکران و فلاسفه ارائه شده بود (فلاسفه باستان 96/11/12) که البته سرچشمه های آن بی شک به بسی پیشتر از دوران کتابت میرسید.  دیدگاه نخست، عالم را یک کل یکپارچه و ساکن در نظر میگرفت که مشهورترین سردمدار آن پارمنیدس حکیم بود.  از سوی زنون الئائی، یکی از پیروان این مشرب، مثال های جالبی در تایید آن داده شد مثل تیر پرتاب شده از کمان و یا مسابقه لاکپشت و آشیل که قبلاً ملاحظه کردیم.  در این مثالها نشان داده بود که همه آنچه ما تغییر میبینیم چیزی جز پندار اشتباه نیست و آنچه واقعیت است جز سکون نیست.  از اینرو حرکت بنا به این مکتب ناممکن است زیرا لازمه آن وجود خلاء است و آن خود ناممکن است.  

    دیدگاه دوم که از آنِ هراکلیتوس حکیم است برعکس دیدگاه اول، همه چیز عالم را در تبدیل و تغییر میدید.  در این رابطه مثال معروفی داده بود که وقتی 2 بار پشت هم پایتان را در رودخانه میگذارید، آنها دو رودخانه مختلفند زیرا در معرض دو زمان مختلف بوده و حتی شما هم دو موجود مختلف در این دو برهه از زمان بوده اید!  در حقیقت دیدگاه علمی امروز با این دومی منطبق است و عقل سالم آنرا میپذیرد منتها با اصلاحاتی.

    طبق اصول ثابت شده علم، پیکان زمان فقط رو به یک سو دارد و قوانین ترمودینامیک آنرا در بستر "آنتروپی" بخوبی تعبیر و تفسیر کرده است.  بعبارت دیگر، آنتروپی کل جهان رو به افزایش است و به زبان ساده تر جهان نه تنها درحال تغییر است بلکه رو بسوی بینظمی نیز دارد.

    لذا در سایه این واقعیت که امور عالم در کلیت خود رو به بینظمی و پراکندگی هرچه بیشتر دارد، پیشرفت چه معنائی خواهد داشت؟ ابتدا خواننده را از نگرانی خارج کنیم که اولاً این پروسه بینظمی کلی در مقیاس میلیاردها سال است و ثانیاً تولید نظم البته که امکان دارد زیرا که در دنیای واقعی و روزمره خود شاهد آن هستیم.  منتها ایجاد نظم به بهای ایجاد بی نظمی به میزانی بسیار بیشتر از آن صورت میگیرد.  بخشی از این بی نظمی ها گریز ناپذیر و بخشی دیگر گریز پذیر یا قابل اجتناب است.

   هنگامی که در خانه خود زیر کولر نشسته اید، میزان انرژی ای که صرف تولید این سرمایش شده بمراتب بیش از انرژی هدر رفته است.  انرژی تلف شده عبارتست از حرارتی که در رادیاتور پشت پنجره به هوا داده میشود و برق مصرفی کمپرسور و دمنده که درکارخانه برق به بهای تلفات حرارتی به محیط زیست داده میشود.  متشابهاً، خانه منظمی که بعنوان مسکن ساخته اید متشکل از آهن و سیمان و چوب و سایر مصالح است که با تولید آنها و سرهم کردن آنها نهایتاً بشکل خانه درآمده است.  این تولید نظم یعنی ساخته شدن خانه از اجزای متشکله، به هزینه بسیار زیادتری در ایجاد بینظمی در محیط پیرامونی بوده است.  جدا ساختن آهن از سنگ آهن در کارخانه ذوب آهن و نهایتاً تولید تیرآهن، تولید سیمان از منابع کانی، بریدن درختان جنگل و تولید الوار برای در و پنجره و غیره و غیره مستلزم ایجاد بی نظمی بیشتر و تولید حرارت بیشتر در محیط اطراف است.  این بخش از تولید بینظمی ها گریز ناپذیر است مگر اینکه طالب نظم نباشید و خانه و کولر و بخاری و اتوموبیل و غیره  نخواهید.  هرچه تعداد مصرف کنندگان بیشتر باشد، حجم این بی نظمی ها بیشتر و بیشتر خواهد شد.

   اما بخش دیگر از بی نظمی ها، گریز پذیر است و قابل اجتناب و این همان است که امروزه کل دنیا دست بگریبان آنست و اثرات آن در منطقه خاورمیانه و کشور ما هزاران بار بیشتر و فاجعه بارتر است.

   پیشرفت در یک کلمه یعنی: بهتر زیستن.  مثلاً وقتی انسان عصر حجر غار را ترک کرده و با سنگ و الیاف گیاهی سرپناهی برای خود ساخت این یعنی پیشرفت.  لذا پیشرفت امریست نسبی و در جهت راحت تر زیستن بشر.   لذا اگر در اثر جنگ یا وقایع دیگر، آدمی خانه و کاشانه خود را ترک کرده به غارها پناه برد این پیشرفت نیست بلکه پسرفت است.  

   پدران ما در ایام تابستان، خود را با بادبزن از شرّ گرما رها میکردند.  امروز کولر گازی این کار را بهتر و مؤثرتر انجام میدهد.  آیا این پیشرفت محسوب نمیشود؟  معهذا همواره عده ای هستند که ساز مخالف زده و تنها هنرشان نشستن و ایراد گرفتن است.  مثلاً میگویند وضع سابق بهتر بود و بادبزن آرامش بیشتری میداد!  اما وقتی به خانه های خودشان میروید میبینید که نه تنها کولر گازی بلکه از آخرین دستآوردهای تکنولوژی سود میبرند که اگر راست میگفتند کولر را خاموش و از بادبزن استفاده میکردند.  امثال این آدمها همانها هستند که داد و فریاد از حقوق نجومی اعضای دولت سر میدهند اما بعد که فیش حقوقی چند صد میلیون تومانی خودشان افشا میشود دم نمیزنند.  

   برخی شیوه های زندگی از سر ناچاری و اجبار است.  مثلاً در همین صد سال پیش، مردم ما در خانه های آجری و با وسایل ابتدائی میزیستند ولی با اینحال از آرامش بیشتری هم برخوردار بودند.  خانه دارای هشتی و بیرونی بود برای پذیرش مهمانان و اندرونی با اتاق های متعدد و البته زیرزمین و حوض خانه خنک برای تابستان ها.  تعدادی از این خانه ها خوشبختانه حفظ شده و بمعرض بازدید گردشگران قرار گرفته است.  معماری این خانه ها مطلوب طبقه متوسط و مؤمن شهرها بود با حفظ حریم خصوصی و فاقد پنجره رو به کوچه و عدم مشرف بودن از جهات اطراف.  فقط تصور کنید چه میشد که اگر مقرر میشد در تهران امروز همه صاحب چنین خانه هائی باشند؟  اما شرایط امروز با اینکه همه چیز اسلامیزه شده با آن دوره متفاوت است.  امروز جز آپارتمان نشینی چاره دیگری نیست و باید با مشکلات و تبعات آن کنار آمد.

   پس مجبوریم تعریف قبلی خود از پیشرفت را اندکی تعدیل کرده و بگوئیم پیشرفت: بهتر زیستن با ملاحظه قیود است.  این قیود کدام است؟  برخی تحمیل شده ناشی از شرایط فعلی زیست است که محصول همان فلسفه تغییر است.  برخی دیگر هم محصول خصلت های اجتماعی ماست.  اولی گریزناپذیر است و چندان در کنترل ما نیست مثل اینکه جمعیت جهان رو به ازدیاد است و در دست کشور ما نیست حال آنکه منابع مصرفی محدود به همین یک سیاره خودمان است و قرار نیست اضافه شود.  دومی در کنترل ماست و به عقاید و ذهنیات ما برمیگردد.  هنر ما، اگر داشته باشیم، تلاش در راه تغییر عقاید و ذهنیات گذشته است بطوریکه با شرایط و الزامات روز هماهنگ باشد.  موفقیت در این امر موجب کنترل بی نظمی های گریز پذیر شده و راه را برای پیشرفت هموار خواهد ساخت.

   در مورد مسائل روبنائی و سازگاری با تحولات روبنائی، خوشبختانه ایرانیان منعطف هستند و در استفاده و بکارگیری آخرین دستآورد های مصرفی غرب گوی سبقت از رقبا میربایند.  اما اینکه خود چقدر در تولید این محصولات که به زندگی بهتر منجر شده نقش دارند خود جای سوأل است.  ما پاسخ این سوأل را میدانیم و تا حدودی در مطالب پیشین بدان پرداخته ایم.  پاسخ آن در عرصه ذهنیات ماست که با تحولات زیربنائی مرتبط است.  همان ذهنیاتی که موجب شده مصرف کننده صِرف محصولات دیگران باشیم، همان ذهنیات دقیقاً باعث رکود و جمود فکری ما گردیده است.  این ذهنیات معلول یک دوگانگی عجیب در فرهنگ ماست.  از سوئی عاشق مظاهر پیشرفت هستیم که عمدتاً محصول تفکر غرب است و از سوی دیگر گرفتار عقایدی هستیم که بطور بنیادی با انگیزه های مولد این پیشرفت ها در تضاد است.

    بیش از هزار سال است که این عقاید از سوی کسانی که مدعی ارتباط با آسمان و مرجع قدسی هستند در جان و روان مردم دمیده و بازدمیده میشود.  اینان مروج فلسفه ای هستند که مدعیست تهذیب اخلاق جامعه منحصراً در دستان اینان نهاده شده.  شاید در گذشته ای بسیار دور این ادعا متضمن جاذبه ای بود منتها بعداً بتدریج تبدیل به تجارتی پرسود موسوم به تجارت بهشت شد.  بهشت، کلمه سحرآمیزی بود که هر انسان عاشق رستگاری اُخروی با جان و دل میتوانست فریب آنرا خورده و حاضر به پرداخت هر هزینه ای برای آن باشد.  در اروپای قرون وسطی نیز متشابهاً برای مدتی فروش آخرت وسیله ای برای تأمین مخارج کمر شکن کلیسا بود که خود منجر به انقلابی در تلقی دین نزد اروپائیان گردید. 

   بنیان این فلسفه بر مبنای پول و یا در معنای گسترده تر آن، ثروت است.  اساس این نگرش بر مبنای گرفتن غنایم است.  طایفه ای که این تجارت را در دست دارند هیچگاه حاضر به از دست دادن این دکان نیستند چه اینکه هنر دیگری جز این نمیدانند و اجباراً میبایست از همین راه ارتزاق کنند.  این رویه از قرنهای متمادی بدینسو کماکان همینگونه ادامه داشته تا ناگهان در چند دهه گذشته دچار انقلابی شگرف شده و ارتزاق عادی تبدیل به ثروت اندوزی در یک سطح نجومی شده که نتیجه ای جز فقر توده های عظیم مردم را دربر نداشته است.

   در همین یکصد و اندی سال پیش، اینان مخالف کارخانه برق بودند و مردم را از پذیرش یک سیم برق برای روشنائی خانه نهی میکردند. بطوریکه اولین کارخانه برق در تهران در معرض ورشکستگی قرار گرفت.  اینان مخالف آب بهداشتی و حمام بهداشتی و و هر آنچه تجلی پیشرفت را داشت بودند.  زیرا از اینکه تجدد موجب رکود بازارشان شود واهمه داشتند.  این واقعیت که امروز خود و فرزندانشان قهرمان استفاده از تجدد و راحت طلبی و همه آنچه نهی میکردند هستند خود دلیل واضحی است بر اینکه مخالف راحت زیستی برای خود نیستند بلکه از کمرنگ شدن ایمان مردم به معجزه کسب و کارشان میترسند.  توجه مردم به پیشرفت و بهتر زیستن، توده ها را از توجه کافی به کمک به تجارت این طایفه باز میدارد.

    لذا بنظر میرسد فیلسوف انگلیسی، بنتام، درست میگفت.  فلسفه او اصالت سود یا سودمندگرائی نام داشت و انگیزه هر کاری را کسب سود یا لذت میدانست.  شاید این برای مردم عادی و انگیزه آنان برای کارها عادی و طبیعی باشد، اما آنچه غیر عادی و غیر طبیعی است اینکه کاسبان بهشت که مرتب توده ها را به اِعراض از زندگی دنیوی تشویق کرده و میکنند و دم از مزایای آخرت میزنند اینان خود دلدادگان حقیقی این فلسفه بوده که نه فقط امروز بلکه در کل طول تاریخ بوده اند تا آنجا که در وصفشان بدرستی گفته شده:

زیان کسان از پی سود خویش        بجویند و دین اندر آرند پیش

جستن سود امریست طبیعی و غیر قابل انتقاد، اما به چه هزینه ای؟  به هزینه زیان و فقر مردم که زشتی کار اینجاست.  و یا ریاکاری آنان:

ترک دنیا به مردم آموزند           خویشتن سیم و غله اندوزند

   نقطه اوج این ثروت اندوزی را در این چهار دهه اخیر شاهدیم که اگر سابقاً تعادلی وجود داشته و متناسب با اندوخته های مردم و رضایت آنان بوده، در این دوران با در دست گرفتن ابزار حکومت، کشور را غنیمت جنگی دیده و ثروت بالفعل و بالقوه آنرا تمام تاراج کرده اند.  خاک آنرا که مدتها پیش به امارات و سواحل جنوبی خلیج فارس فروخته اند و آب آنرا هم طی قراردادهای پنهانی به همسایگان صادر یا هدیه داده اند.  امروز پول معیار همه چیز شده است.

   محیط زیست را یکسره نابود و جای سالمی در آن باقی نگذاشته اند.  بعنوان نمونه، هورالعظیم را خشکانده اند تا برادران چینی با کمترین سختی و با فراغ بال نفت آنجا را هم ببلعند و مصیبتی بر مصیبت های خوزستان بار کنند.  در حالیکه شرکت های صاحب نام نفتی قادر به عملیات با وجود آب بوده اند اما چه باید کرد که همکاری با برادران چینی مزایا و منافع بیشمار دارد.  در سایر نقاط دنیا استخراج نفت از چنین مناطقی را به آینده محول میکنند که تکنولوژی باندازه کافی متعالی شده و کمترین زیان را به طبیعت وارد سازد. البته برادران روس را هم نباید بی نصیب گذاشت مبادا برنجند و لازمست به پاداش پشتیبانی های مقطعی، حق خود را از بخش های شمالی کشور دریافت کنند.

   آیا اینهمه بی نظمی که طی این چهار دهه در عرصه سرزمینی ایجاد شده قابل اجتناب نبوده است؟  قطعاً بخش عمده خرابکاری هائی که بر چهره کشور و ساکنین آن اتفاق افتاده گریز پذیر بوده است.  اینجا جائیست که بی نظمی ها (واژه مؤدبانه برای خرابکاری) میتوانست اتفاق نیفتد.  بحران آب که در کل مملکت روی داده و بویژه خوزستان پرآب را خشکانده یکی از آن بیشمار خرابکاری هاست.  علت اصلی آن ملغی کردن برنامه تنظیم خانواده است مشابه همان اشتباهی که برای سازمان برنامه انجام دادند.  در حقیقت برنامه هم دارند و آن همانا انفجار جمعیت کشور است که هیچ توجیهی جز بر لبه پرتگاه بردن کشور در آن دیده نمیشود.  از قضا همین جمعیت زیاد موجب شکست نظام خواهد بود. از قضا سرکنگبین صفرا فزود!  علل دیگر را کارشناسان امر "سوء مدیریت" میدانند که بسیار مضحک است.  مثل اینست که حمله چنگیز خان مغول و ویرانی کشور را پای سوء مدیریت جناب خان بگذاریم!  در این مسائل بطور کلی پای رشوه و رانت به روشنی پیداست.  آب خوزستان برای همسایگان منتقل میشود تا شاید در صورت نیاز به نیروهای مخصوص از آن دیار وارد گردد.  سازندگان سدهای قلابی که راه طبیعت را مختل کرده آنها نیز از رانت و رشوه بی نصیب نبوده اند چه اینکه نیروهای سازندگی نمیتوانند بیکار باشند.  از اینهمه سازندگی چه حاصل شد؟  یا آب نیست یا اگر باشد شور است.  همین معامله با کشاورزان شده است و برای ساکت کردن آنها، حفر بی رویه چاه را اجازه داده یا دستکم ندید گرفتند و یا آب مناطق دیگر را به جاهای خشک منتقل تا کارخانه هائی که میبایست بر لب دریا ساخته میشد آب داشته باشد.  بالاخره نمایندگان استانها هم حق و حقوقی دارند و آنها را هم باید راضی نگاهداشت.  در نهایت چه شد؟  هر سال مصرف بیشتر شد و سطح آب در چاه ها پائین تر رفت تا سرانجام به بی آبی رسیدند.  بدون آنکه حساب و کتابی باشد یا ارگانی نظارت کند که هر سال چه میزان بارش هست و چقدر حق برداشت باید وجود داشته باشد.  فقط هدف اینست که فعلاً اظهار نارضایتی نباشد.  متشابهاً همین معامله در شمال کشور شد و با تراشیدن جنگل های جلگه ای و دادن اختیار به برنج کاران برای تبدیل کاربری به ویلاسازی و رونق آن تا بالاخره بلای بی آبی و خشکسالی هم آنجا را بی نصیب نگذارد، البته اگر زیر انبوه زباله ها دفن نشده باشد.  

   بالاخره پیشرفت چیست؟  آیا مواردی که در بالا برشمرده شد حرکت در جهت زندگی بهتر بود؟  طبعاً خیر. از آنجا که مصادیق پسرفت را دیدیم، خود بخود حرکت در جهت عکس آن، پیشرفت تلقی میشود.  در این ارتباط، در درجه اول، سهم نسل های آتی باید محفوظ نگاهداشته شود.  نه آنکه با فروش کشور به این و آن، سرزمین سوخته تحویل آیندگان شود.  نظام دکان داران دین کوچکترین دغدغه ای در این مقوله ندارد.  در درجه دوم، وضع امروز مردم میباست بهتر از دیروز شود و نه برعکس.  حال آنکه تمام تلاش نظام حاکم، در جهت محروم سازی است و اگر ندرتاً کار خوبی هم سر زند در جهت سود خودشان است که در آن کار سهیم اند.  حتی در عقب مانده ترین کشور آفریقائی، افزایش کیفیت ارتباطات و سرعت اینترنت از بدیهی ترین وظایف هیئت حاکمه است حال آنکه اینجا هروقت اقتضا کند آنرا کُند یا موقتاً قطع و یا این روزها که در صدد تعطیل کامل آن هستند.  طُرفه آنکه دستور دهندگان قطع اینترنت خود از استفاده کنندگان صفحات مجازی با بیشترین خواننده هستند.  با این توضیحات شاید بتوان درکی از عامل پیشرفت در این سرزمین داشت.

    اما علت العلل این پسرفت ای که مدتهاست شاهد آنیم فقط یک چیز است و آن همانا ایدئولوژی حاکم است.  همانطور که در پزشکی با حذف عامل بیماری زا، مرض خود بخود بهبود می یابد، اینجا نیز با کنار رفتن ایدئولوژی از صحنه سیاست، پسرفت متوقف شده و صحنه برای پیشرفت مهیا میشود.  لذا شرط لازم برای پیشرفت، حذف حاکمیت ایدئولوژی از صحنه سیاسی و جایگزینی آن با حاکمیت ملی است.  منطق اساسی در حاکمیت ملی چنین است که هدف، زیست بهتر بشر در محدوده های جغرافیائی است.  چنانچه از لحاظ مادی و معنوی آحاد ملت زیست بهتری داشته باشند، ایدئولوژی و نظریه های ناظر بر سازوکارهای آن در برون مرز نیز خریدار پیدا خواهد کرد بدون آنکه نیروئی صرف آن شده باشد یا اصلاً خواست کسی باشد.  هدف زندگی نه غربی شدن است و نه شرقی شدن بلکه آدم شدن است.  یعنی آن آدم آرمانی که در گفتار فلاسفه است.  پیشرفت چیزی نیست جز میل مجانبی به چنین آرمانی.  استفاده از زور و قدرت و پروپاگاندا برای بسط یک ایدئولوژی که مردمانش را در فقر و فلاکت نگاه داشته است هیچگاه نتیجه نخواهد داد.  

------------------------------------------------------------------------------------------

2- رویکرد فلسفی و بدبینانه

   وقتی موضوع پیشرفت مطرح میشود، خود بخود پیشرفت برای نوع انسان در نظر خواهد آمد.   همانطور که در بخش پیشین اشاره شد، از دیدگاه هستی شناسانه و کلی نگر، آنچه حقیقت جهان است که طبعاً شامل زمین کوچک ما نیز میشود، از نفس افتادگی کیهان است.  طبق قوانین ترمودینامیک، جهان رو به پیری و زوال است.  که البته در یک مقیاس زمانی طولانی صورت میگیرد و بی نظمی کلی افزایش می یابد.  در کلیه فرایند های صورت گرفته بر زمین نیز این روند مشاهده میشود.  معهذا اگر از موارد استثنائی چشم پوشی کنیم، حرکت جمعی بر زمین در طولانی مدت پیشرفت بوده است.

    اما اگر از نگاه یک هوش فرازمینی بر اتفاقات روی زمین نظاره کنیم چه خواهیم دید؟   پیشرفت از این منظر چه معنا خواهد داشت؟  مثلاً فرض کنید انسان عصر حجر کماکان در همان سطح از زندگی باقی میماند و امروز که پس از میلیونها سال هوش فرازمینی از راه دور آنرا تماشا میکند چه خواهد گفت؟  آیا برای او فرقی میکند؟  آیا اصلاً برای سایر ساکنین در اقصی نقاط  کهکشان، مهم است که انسان پیشرفت کرده یا نکرده؟  مگر حیوانات که پیشرفت نکرده اند چه اتفاقی برایشان نیافتاده که قرار بوده بیفتد و یا مقدر بوده چه بشود که نشده؟

   ممکنست گفته شود تفاوت ما با حیوان زیاد است و قابل مقایسه نیست و لذا ذکر پیشرفت درباره حیوان موضوعیتی نخواهد داشت.  اما چه کنیم که از نظر طبیعی و جانوری، انسان هم یکی دیگر از جانوران است و تفاوتی با بقیه ندارد.  فقط به لحاظ روانی و رشد مغزی در سطح بالاتری قرار گرفته و همین به او این توانائی را بخشیده که در طبیعت دخل وتصرفاتی به نفع خود کند.  در حالیکه از عهده سایر جانوران، دستکم در این سطح، خارج است.  در اینجا ذکر این نکته اهمیت دارد که طی سالهای اخیر، زوایای پنهان زیادی از زندگی جانوری کشف و بمعرض دید گذاشته شده است.  برخلاف تصور سنتی، حیوانات دارای درجه بالائی از احساسات اند که هیچ گمان نمیرفت چنین باشد.

   از دیدگاه ناظر خارجی، عملکرد انسان با سایر جانوران تفاوت چندانی ندارد.  هردو در حال تغییراتی بر بستر زمین و بویژه شیمی آن اند.  این همه آدمها که آمدند و رفتند بکجا رسیدند؟  آنها که پیشرفت داشتند چه نصیبشان شد؟ و آنها که پیشرفت نداشتند چه کم آوردند؟  میگویند دسته اول نام نیک بر جای گذاشتند و دسته دوم نه.  ولی مگر پس از مرگ چه فرق میکند؟  چه بر تخت مردن چه بر روی خاک! 

   در نهایت امر، چه کارهای مفید بر سطح زمین انجام داده باشیم و پیشرفت کرده باشیم و چه انجام نداده باشیم، در سرنوشت محتوم زمین بی تأثیر است.  نهایتاً زمین چه آباد چه خراب توسط خورشید بلعیده خواهد شد.  خوب و بد همه یکجا از بین خواهد رفت و اثری از هیچکدام برجا نخواهد ماند.  نه نامی نه نشانی.  این همه زحمت که برای آبادی این سیاره و پیشرفت نوع خودمان کشیدیم چه شد؟ 

ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود      نی نام زما و نی نشان خواهد بود

زین پیش نبودیم و نبُد هیچ خلل          زین پس چو نباشیم همان خواهد بود

   این نکات از دید خردمندان پنهان نبوده و شاید از همین رو عده ای از فلاسفه در صدد یافتن معنا برای زندگی بوده اند.  وجود معنا در زندگی هر شخص او را در قبال این واقعیات سخت تسکین خواهد داد.  اینکه معنا چه باشد هرکس چیزی گفته است ولی همگی در این امر متفق القولند که وجود معنا برای ادامه زندگی آدمی مفید و بلکه لازمست.  ابداع معنا برای مقابله با پوچی اتخاذ شده است.  برخی دین را انتخاب کرده اند، برخی فلسفه، برخی عرفان، برخی ثروت، و برخی هم خدمت به خلق و خدمت به طبیعت کره زمین را انتخاب کرده اند.  بافته های ذهنی، انسان را در این گذار دلخوش و دلمشغول خواهد ساخت اما واقعیتی را که در بالا گفته شد تغییر نمیدهد.  گویا همه تلاش سقراط نیز در ابلاغ این حقیقت بوده که تمام شناخت انسان ناشی از توهمات مغز اوست.  

 

  • مرتضی قریب